Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

مقاله بداء

چکیده مقاله بداء

بداء به معنای محو حکم و ایجاد چیزی در شرایط خاص و زمان معینی است که قضای حتمی و اراده قطعی الهی بر آن تعلق نگرفته باشد.

بداء در تکوینیات مانند نسخ در تشریعیات است و دارای 2 معنا می‌باشد:

  1. بداء در حق خداوند جایز است و هیچ محظور عقلی و یا نقلی ندارد که به آن اشاره شد.
  2. بداء در حق ذات اقدس ربوبی محال و از نظر عقل و دین مردود است و آن معنایی است که مستلزم جهل برای خداوند باشد.

امام کاظم (علیه السلام) می فرماید: خداوند همواره نسبت به موجودات حتی پیش از خلقت آنها آگاهی داشته است.

از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: هر کس بر این عقیده باشد که برای خداوند درباره چیزی بداء حاصل می شود که دیروز نمی‌دانسته است؛ از چنین کسی دوری کنید و بیزار باشید.

بداء به هيچ وجه علم الهى را محدود نمى‌كند و ناشى از جهل نيست.

به تعبیر میرداماد : تو گویی نسخ بدایی است تشریعی و بداء نسخی است تکوینی.

گرچه نوعاً علمای اهل سنت بداء را نپذیرفته‌اند، امّا احادیث بسیاری در منابع آنها وجود دارد که دلالت بر حقیقت بداء دارد. حقیقت آن است که بداء ریشه در قرآن و روایات دارد.

بداء در بسيارى از امم، مانند امت حضرت نوح (علیه السلام) و امت حضرت موسی (علیه السلام) واقع شده‌است.

گفتنی است که در برخی از موارد؛ مانند قضای الهی، جایی که خداوند وعده حتمی فرموده و همچنین در امامت، بداء ممکن نیست. دانشمندان شیعه بر این مطلب اجماع دارند که در باره امامت هیچ‌گاه براى خداوند بداء حاصل نمى‌شود. شیعیان براى اثبات این مطلب، روایاتى از خود آن بزرگواران دارند که فرموده‌اند: در نقل نبوت از پیامبر و امامت از امام و ایمان از مؤمنى که براى ایمان از او پیمان گرفته، هیچ‌گاه بداء حاصل نمى‌شود.

تعریف لغوی بداء

بداء به فتح باء و الفِ کشیده، به معنای ظهور و انکشاف پس از خفا، و علم و آگاهی بعد از جهل و ناآگاهی است. همچنین به معنای تغییر رأی هم آمده است.[1]

تعریف اصطلاحی بداء

در اصطلاح دانشمندان، محدّثان و متکلّمان شیعه، بداء به معنای حکم به وجود اشیاء و اراده ایجاد آن طبق مصلحت، محو حکم و ایجاد چیزی در شرایط خاص و زمان معینی است که زیاده و نقصان در صورتی است که قضای حتمی و اراده قطعی الهی بر آن تعلق نگرفته باشد.[2]علماى «عقايد اسلامى» گفته‏اند: «بداء» درباره خداوند، آشكار كردن چيزى است كه بر بندگان مخفى بوده و ظهورش براى آنان تازگى دارد. بنابراين، كسانى كه پنداشته‏اند مقصود از بداء درباره خداوند اين است كه براى حق تعالى نيز، همانند مخلوقات، رأى تازه‏اى – غير از آنچه پيش از بداء داشته – پيدا مى‏شود سخت در اشتباه هستند.[3]

پیشینه بداء

مسئله بداء نسبت به خدا در تاریخ اسلام همواره یکی از مسائل مشکل و معرکه آراء و معضلات بوده است. بدین بهانه گروهی دانسته یا ندانسته شیعه را به کفر متهم نموده و بداء را برگرفته از افکار یهود و نتیجه آن را نسبت دادن جهل به خدا شمرده اند؛ از این رو بسیاری از دانشمندان شیعه در طول تاریخ، به دلیل اهمیت مطلب، دفاع از عقیده خود و رفع تهمت، در کتاب‌هایشان این بحث را پی گرفته و به پاسخ‌گویی پرداخته‌اند. حتی بعضی از بزرگان کتاب مستقلی در این باره نوشته‌اند. مؤلف کتاب «الذّریعة الی تصانیف الشّیعه» نام بیست و پنج کتاب مستقل را ذکر کرده است.[4]

مؤلف کتاب «الملل و النحل» آغاز عقیده به بَداء را به دلیل استناد مختار بن ابی عبیده ثقفی به آیه شریفه «یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ؛[5] خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات می‌کند»، پس از شکست در جنگ با مصعب بن زبیر که وعده پیروزی در آن را داده بود؛ از کیسانیه دانسته است.[6]

این در حالی است که بداء در بسيارى از امم گذشته نیز واقع شده که به برخی از آن اشاره می‌شود:

  1. حضرت نوح (علیه السلام) به قوم خود فرمود: اين هسته خرما را بكاريد زمانی که درخت شد و خرما آورد عذاب بر كفّار نازل شود، مؤمنان رفتند و کاشتند، چون خرما عمل آمد به خدمتش آوردند، فرمود: بداء حاصل شد، هسته اين خرماى تازه را بكاريد چون به ثمر رسيد عذاب نازل مى‏شود، خلاصه ده دفعه يا قريب به ده دفعه این دستور را فرمود و در هر دفعه تعداد زیادی از مؤمنان كافر شدند و تا وقت طوفان ظاهرا غیر از هفتاد و دو نفر کسی نماند.[7]
  2. حضرت موسى (علیه السلام) وعده داد كه سى روزه مى‏روم و تورات مى‏آورم، ولی بداء حاصل شد و وعده سى روز خدا چهل روز شد، قوم وی نسبت‏هاى بد به او دادند.[8]

به هر حال توجه دادن قرآن به این اصل و البته روایاتی که منابع اهل سنت در موضوع بداء ذکر کرده‌اند؛ مانند روایتی که در صحیح بخاری از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده،[9] ادعای ابتکار شیعه در مطرح کردن بحث بداء را رد می‌کند.

شباهت و تفاوت بداء با نسخ

از آنجایی که دو واژه‌ نسخ و بداء در ریشه معنای لغوی و اصطلاحی وجه اشتراک داشته و هر دو به معنای ظهور و آشکار شدن بعد از خفا می باشند و به دلیل تناسخی که بین آن دو وجود دارد و در بسیاری از موارد در طول تاریخ تدوین اسلامی در نوشتارهای مسلمانان در کنار هم ذکر شده‌اند، بی تناسب نیست نگاهی بسیار گذرا به مسئله بداء نموده و آن را با نسخ مقایسه نماییم. اگرچه مسئله نسخ یک بحث فلسفی، ادبی و اصولی است و در راستای استنباط احکام از قرآن با مباحث فقهی نیز تناسب دارد، اما مسئله بداءبحثی کلامی است که در مباحث فقهی جایی ندارد. همچنین از نظر مصداق بین آن دو فاصله زیاد است؛ چراکه نسخ در احکام تشریعی و بداء در مراودات تکوینی است.

برخی از عالمان اهل سنت و شاید هم اغلب آنها، حتی محققان و اندیشمندان معاصر، به لحاظ عدم دقت کافی در مفهوم دقیق «بداء مورد پذیرش شیعه»، دچار اشتباهات گسترده‌ای شده و با این باور واهی که عقیده بداء از باورهای یهود می باشد، شیعه را آماج انواع تهمت‌ها و افتراهای ناروا ساخته‌اند. در حالی‌‌که اگر اینان دنبال واقعیت می‌بودند و موضوع بداء نزد شیعه را از کتاب‌های معتبرشان بدون کینه‌ورزی، به دقّت مورد توجه و تأمل قرار می‌دادند، از این‌گونه داوری‌های غیر منصفانه، خودداری می‌نمودند.

گروهی از عالمان اهل سنت به تفسیری که شیعه از بداء دارد توجه ننموده و صرفاً با عنایت به مفهوم لغوی آن دچار اشتباهات غیرقابل اغماضی شده‌اند و از این رهگذر گمان کرده‌اند که شیعه معتقد به حادث بودن علم خداوندی و مسبوق به جهل بودن آن است. لکن هر محققی به درستی می داند که این پندار از ریشه، باطل و مردود است؛ زیرا هیچ‌یک از عالمان شیعه چنین حرفی را نزده است و کتاب‌های معتبر و ارزشمند شیعه در سرتاسر جهان در دسترس همگان قرار دارد و همه آنها بداء را به معنای جایز آن تعبیر کرده و می گویند: بداء در تکوینیات همچون نسخ در تشریعیات است و دارای 2 معنا می‌باشد:

  1. در حق خداوند جایز است و هیچ محظور عقلی و یا نقلی ندارد.
  2. در حق ذات اقدس ربوبی محال و از نظر عقل و دین مردود است.

بداء در اموری است که در شریعت و در تکوین، از ازل برای ذات اقدس حق، روشن و معلوم بوده و موقت و قابل تغییر است. به عبارت دیگر از آغاز، به صورت موقت جعل شده و یا تکوین یافته است. اما در مورد نسخ از نظر زمان موقت بوده و در بداء ظهور امری و یا اجلی در نزد حق از اول حتمی بوده است و در هر مورد آن‌را بنابر مصلحتی از مردم پنهان داشته، آنگاه وقتی مصلحت دید آنها را بر بندگانش آشکار ساخت. در مورد نسخ با صدور فرمان جدید تشریعی و در مورد بداء با اظهار یک امر طبیعی آن‌را آشکار می‌سازد.

در هر حال، پذیرش بداء به هر دو معنای لغوی آن مستلزم قبول حدوث در علم الهی بوده و مکتب پیشرو و مترقی شیعه ائمه اهل بیت (علیهم السلام) که همان اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله) است از آن مبرّا و منزه بوده، بلکه در باب توحید بهترین و بالاترین وجه تصور آن را به دور از جبری‌گری و یا تفویض مطلق، باورداشته و با منطقی استوار و استدلالی خردمندانه با بهره‌گیری از بیان ائمه (علیهم السلام) در تمامی عرصه‌های توحیدی، تفکر ناب قرآنی را به خود اختصاص داده، حتی دیگران گاهی از فهم افق‌های ناپیدای تفکر ناب شیعی ناتوان هستند.

فعل بداء امکان دارد در مورد انسان به معنای تغییر عقیده و تجدیدنظر بر اثر کشف یک مجهولی به کار رود، ولی در مورد آفریدگار عالم (جل و علا) که فراتر از زمان، مکان و وهم هر واهمی است، مصداقی ندارد. با وجود آن گاهی واژه بداء در گزارش‌های حدیثی در مورد آفریدگار جهان به کار رفته است. چنان‌که در حدیثی آمده است: « در قوم بنی اسرائیل سه نفر گرفتار سه بیماری مشخص؛ یعنی پیسی و ناشنوایی و نابینایی شده بودند، برای خداوند بداء حاصل شد که ایشان را مورد امتحان قرار دهد».[10] اکثر عالمان برجسته مدرسه خلفا (اهل سنت) بداء در این گونه موارد را به معنای قضا و قدر الهی تفسیر کرده اند [11].

 ارزیابی موارد اشتراک و افتراق بین نسخ و بداء

محمد هادی معرفت، قرآن‌پژوه نامدار و از بزرگان شیعه می گوید: «معنای اصطلاحی بداء در عالم تکوین، همچون نسخ در عرصه تشریع و قانونگذاری است (که از نظر امکان وقوع آن در خارج و ارکان شروط و دیگر امور وابسته به آنها، هیچ تفاوتی میان آن دو وجود ندارد). وی ادامه می دهد: گویی نسخ بدایی شریعی و بداء نسخی تکوینی است. بدین معنا که هر آنچه در امور تشریعی و احکام تکلیفی است نسخ و آنچه در امور تکوینی (مکنونات زمانی (است، بداء خوانده می شود. بنابراین نسخ را می توان بدای تشریعی و بداء را نسخ تکوینی دانست. پر واضح است که اگر نسخ در عرصه قانونگذاری و تشریع خداوندی به مفهوم انشاء رأی جدید نسبت به ذات اقدس ربوبی محال باشد، بداء در زمینه سازمان هستی و جهان آفرینش به مفهوم «انصراف و پیدایش رأی جدید و تغییر مشیت» در حق ذات اقدس حق، ممتنع و محال خواهد بود.[12]

مستندات و دلایل جواز و مشروعیت بداء در اسلام

به رغم تصريح صحیح بخاری به مسئله بداء[13] و نيز گزارش برخى روايات در اين زمينه از سوى برخى از مفسران اهل سنت،[14] برخى از ايشان بداء را ملازم با جهل خدا دانسته‌اند،[15] در حالى كه در روايات امامان معصوم (عليهم السلام) آمده که «بداء» به هيچ وجه علم الهى را محدود نمى‌كند و ناشى از جهل نيست.[16]

توهم تلازم بداء با جهل و نقصان علم خدا، موجب گرديده تا برخى از عالمان شيعه نيز از بكار بردن بداء در مورد خداوند وحشت داشته و حتى آن را انكار كنند[17] يا اين كه بداء را تأويل برده، آن را به معناى اظهار و ابداء بدانند.[18]

بسيارى از صاحب‌نظران، بداء را از سنخ «نسخ»[19]دانسته‌اند، با اين تفاوت كه بداء در تكوين و نسخ در تشريع است[20] يا اين كه بداء فقط در تكوينيّات و نسخ در تكوينيّات و تشريعيّات هر دو جارى است.[21] البته برخى از اهل سنت هم بداء را همان نسخ دانسته و مفاد آيه «يَمحوا اللّهُ ما يَشاءُ …»[22] را با مفاد آيه «ما نَنسَخ مِن ءايَة اَو نُنسِها …»[23] يكى دانسته‌اند.[24]

بر این اساس، بر خلاف تصوری که برخی نسبت به بداء داشته و آن را از ابتکارات و ابداعات شیعه می‌دانند، امّا با توجه به مطالبی که بیان شد و مستنداتی که در زیر موضوعات بعدی ارائه می‌شود، حقیقت آن است که بداء ریشه در قرآن و روایات دارد.

بداء از دیدگاه قرآن

برخلاف پندار يهود كه بر این باور هستند که خداوند پس از خلقت از تدبير امور عالم دست كشيده است: «یهود گفتند: دست (قدرت) خدا بسته است! به واسطه این گفتار (دروغ) دست آنها بسته شده و به لعن خدا گرفتار گردیدند، بلکه دو دست (قدرت) خدا گشاده است و هرگونه بخواهد (بر خلق) انفاق می‌کند». [25]

با اعتقاد به بداء، ارزش امورى همچون توبه، دعا و كارهاى خير در سايه التزام به توكل روشن‌تر مى‌شود.

آيات قرآن افزون بر يادآورى اين اصل كلى كه سرنوشت انسان‌ها با خواست خود آنها تغيير پذير است: «اِنَّ اللّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوم حَتّى يُغَيِّروا ما بِاَنفُسِهِم»[26] به موارد عينى و مصاديق خارجى آن نيز اشاره كرده، که به برخی از آن موارد اشاره می‌شود:

  1. برطرف شدن عذاب از قوم حضرت يونس (علیه السلام) بر اثر تضرع و دعاى آنان.[27] قرآن کریم می‌فرماید: «چرا هيچ يک از مردم شهرها و آبادى‏ها ايمان نياوردند تا ايمانشان سودشان دهد؟ مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند، عذاب ذلت و خوارى را در زندگى دنيا از آنان برداشتيم، و تا مدتى آنان را برخوردار ساختيم.[28]

فشرده داستان حضرت يونس (عليه السّلام) آن‏گونه كه در تفسير طبرى و قرطبى و مجمع البيان آمده، چنين است: «قوم يونس (عليه السّلام) در نينوا از ناحیه موصل مى‏زيستند و بت مى‏پرستيدند. خداوند حضرت يونس (عليه السّلام) را به سوى ايشان فرستاد تا آنان را به توحید فراخوانده و از بت‏پرستى بازدارد. همگی از ايشان سرباز زده  و تنها دو نفر از آنان؛ يكى عابد و ديگرى عالم، يونس (عليه السّلام) را پيروى كردند. عابد از يونس (عليه السّلام) خواست تا بر عليه آن قوم نفرين كند و عالم او را از اين كار نهى كرد و گفت: بر اينان نفرين مكن؛ زيرا خدا دعايت را مستجاب مى‏كند، ولى هلاكت بندگانش را دوست ندارد. يونس (عليه السّلام) سخن عابد را پذيرفت و نفرين كرد، خداوند فرمود: عذاب در فلان روز نازل مى‏گردد. يونس (عليه السّلام) آن را به آنان خبر داد. وقت عذاب كه نزديک شد، يونس (عليه السّلام) به همراه آن عابد از ميان ايشان بيرون رفت، ولى آن عالم در ميانشان باقى ماند. قوم يونس (عليه السّلام) با خود گفتند: ما تا به حال از يونس دروغى را نديده‏ايم، مواظب باشيد اگر او امشب در بين شما باقى ماند كه عذابى در كار نيست، ولى اگر بيرون رفت، بدانيد كه صبح فردا عذابتان قطعى است. شب كه به نيمه رسيد، يونس (عليه السّلام) آشكارا از بينشان بيرون رفت. آنان كه اين را دانستند و آثار عذاب را مشاهده و به هلاكت خود يقين كردند، نزد آن عالم رفتند. او به ايشان گفت: به سوى خدا زارى كنيد كه او به شما رحم مى‏كند و عذاب را از شما برمى‏دارد. به سوى بيابان بيرون رويد و بین زنان و كودكان همچنین بين حيوانات و بچه‏هایشان جدائى افكنيد، سپس دعا كنيد و بگرييد! آنان با زنان و كودكان و چهارپايان خويش سر به صحرا نهاده، لباس پشمينه پوشيده و اظهار ايمان و توبه كردند. آن‌ها نيت خود را خالص نموده و ميان همه مادران و بچه‏هایشان از آدمى و حيوانات جدائى افكندند. سپس ناليدند و فرياد زارى سر دادند. صداها كه درهم پيچيد و فريادها كه آميخته شد، با ناله و اندوه به سوى خداى عزّ و جلّ توجه نموده و گفتند:  [پروردگارا] ما به آنچه يونس آورده بود ايمان آورديم، خداوند آنان را بخشيد و دعايشان را پذيرفت و عذابى را كه بر سرشان سايه گسترده بود، از ايشان برطرف ساخت و …».

خداوند بدين گونه عذاب را از قوم يونس – بعد از آن‌كه توبه كردند – محو و برطرف كرد. آرى، خداوند هر چه را بخواهد محو كرده يا برقرار مى‏دارد.[29]

  1. تغيير فرمان الهى به حضرت ابراهيم (عليه السلام) در مورد ذبح حضرت اسماعيل (عليه السلام). قرآن کریم می‌فرماید: «اِنّى اَرى فِى المَنامِ اَنّى اَذبَحُكَ…» .[30]
  2. حرام ساختن ورود بنى‌اسرائيل به سرزمين مقدس به مدت 40 سال در پى مخالفت آنان با فرمان ورود در آن.[31] قرآن کریم می‌فرماید: «يقَومِ ادخُلوا الاَرضَ المُقَدَّسَة… قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيهِم اَربَعينَ سَنَةً».[32]
  3. تكميل ميقات حضرت موسى (عليه السلام) و پايان يافتن آن در 40 شب. قرآن کریم می‌فرماید: «و واعَدنا موسى ثَلثينَ لَيلَةً واَتمَمناها بِعَشر …»؛[33] «ما با موسى سى شب وعده گذاشتيم، و آن را با ده شب ديگر تكميل كرديم تا ميقات پروردگارش چهل شب تمام شد».[34]

همچنین در سوره بقره می‌فرماید: «و هنگامى كه با موسى چهل شب وعده گذارديم، و شما بعد از او -در حالى كه ستمكار بوديد- گوساله را برگزيديد».[35]

  1. تأثير ايمان و تقوا و استغفار در گشودن بركاتى از آسمان و زمين و نزول بركات آسمانى. قرآن کریم می‌فرماید: «ولَو اَنَّ اَهلَ القُرَى ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكات مِنَ السَّماءِ والاَرضِ ولكِن كَذَّبوا فَاَخَذناهُم بِما كانوا يَكسِبون»؛[36] «و چنانچه مردم شهر و دیارها همه ایمان آورده و پرهیزکار می‌شدند، همانا ما درهای برکاتی از آسمان و زمین را بر روی آنها می‌گشودیم و لیکن (چون آیات و پیغمبران ما را) تکذیب کردند، ما هم آنان را سخت به کیفر کردار زشتشان رسانیدیم». در جای دیگری می‌فرماید: «فَقُلتُ استَغفِروا رَبَّكُم اِنَّهُ كانَ غَفّارا يُرسِلِ السَّماءَ عَلَيكُم مِدرارا»؛ «پس گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است. تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد..[37]
  2. اعتبار تأثير برخى از امور در افزايش يا كاهش عمر، در علم الهى.[38] قرآن کریم می‌فرماید: «… و‌ ما يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّر ولا يُنقَصُ مِن عُمُرِه اِلاّ فى كِتب اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسير».[39]
  3. نقش دعا و تضرع در شب قدر و تأثير آن در دگرگون شدن تقديرات غيرمحتوم. قرآن کریم می‌فرماید: «فيها يُفرَقُ كُلُّ اَمر حَكيم»[40] و ارتباط آن با آيات «محو و اثبات» كه در روايات نيز مطرح شده است.[41]

نتیجه این‌که اعتقاد به بداء از امور ضروری است که همه در عمل و اعتقاد به آن باور دارند و لو این‌که برخی به دلیل عدم درک معنای آن و نسبت دادن جهل به خدا، آن را ردّ می‌کنند.

 

بداء از دیدگاه روایات

در روایات امامان شیعه (علیهم السلام) به بداء و حاصل شدن آن از جانب خداوند اشاره شده، علاوه بر این، تفسیر و معنای صحیح این اعتقاد نیز در این احادیث، تبیین شده است.

از امام صادق (علیه السلام) روایت شده: «هیچ یک از انبیاء به نبوت نرسیدند، مگر این‌که برای خداوند عزوجل به پنج خصلت اعتراف کردند: بداء، مشیت، سجود، بندگی و اطاعت».[42]

در روایتی دیگر از امام صادق (علیه السلام) آمده است: ما بدا لله فی شيء إلا کان فی علمه قبل أن یبدو له»؛[43] «برای خداوند بداء حاصل نمی‌شود، مگر این که از قبل به آن موضوع جدید علم داشته است».

همچنین در روایات مربوط به بداء به اهمیت این اعتقاد نزد امامان معصوم (علیهم السلام) اشاره شده است تا جایی که این باور یکی از نشانه‌های حقیقی توحید قرار داده شده است.

در روایتی آمده است: «ما عبد الله بشيء مثل البداء»؛[44] «خدا با عبادتی مانند بداء پرستیده نشده‌است». امام صادق (علیه السلام) فرمود: لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِی الْقَوْلِ بِالْبَدَاءِ مِنَ الْأَجْرِ مَا فَتَرُوا عَنِ الْکلَامِ فِیه»؛[45] «اگر مردم می‌دانستند در اعتقاد به بَداء چه پاداشی است، هرگز از سخن گفتن درباره آن خسته نمی‌شدند».[46]

روایات شیعه در باره بداء

به سبب نقشى كه «بداء» از جهات تربيتى و تشويق به سرعت گرفتن در كارهاى خير دارد، در روايات شيعه با اهميت فراوان تلقى شده است.

در اهمیت مبحث بداء از دیدگاه شیعه همین بس که در بیشتر کتاب‌های کلامی مطرح شده و به گفته مؤلف الذّریعه بیست و پنج کتاب و رساله مستقل در این باره نوشته شده است».[47]

مرحوم کلینی در کتاب کافی بابی مستقل درباره بداء گشوده و روایات زیادی را در این باب آورده است.

در این‌جا به برخی از روایاتی که پیرامون بداء وارد شده، ارائه می‌شود.

  1. هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «خداوند با هیچ وسیله‌ای همچون بداء تعظیم و تکریم نشده است»![48]
  2. امام صادق (علیه السلام) در مورد ديگر فرموده‌اند: «خدا هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر از او سه پیمان گرفت: اقرار به بندگی خدا، نفی بتها و دوری از شرک و تشبیه، و اینکه خداوند آنچه را بخواهد مقدّم یا مؤخّر می سازد».[49]
  3. ریّان بن صلت، یکی از اصحاب امام رضا (علیه السلام) نقل می‌کند که حضرت فرمود: «خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرده مگر این‌که خمر را حرام و بداء را برای خدا اقرار نموده است».[50]
  4. امام صادق (عليه السّلام) از زمان «محو و اثبات» نيز خبر داده و فرموده است: «شب قدر كه مى‏شود فرشتگان و روح و نويسندگان به آسمان دنيا فرود مى‏آيند و هر چه را خداى متعال در آن سال مقرر فرموده مى‏نويسند و اگر خدا بخواهد چيزى را پيش انداخته يا تأخیر بیاندازد و يا چيزى را بكاهد، به فرشته مأمور، فرمان مى‏دهد آن را همان‏گونه كه خواسته «محو و نابود» يا «برقرار» دارد».[51]
  5. امام صادق (عليه السّلام) در بيان ديگرى از زمان «محو و اثبات» خبر داده كه خلاصه آن چنين است: «در شب قدر فرشتگان و نويسندگان به آسمان دنيا فرود مى‏آيند و هر چه را كه در آن سال شدنى است و به بندگان مى‏رسد، همه را مى‏نويسند. فرمود: و كارهائى كه وابسته به مشيّت الهى است، هر چه را بخواهد مقدّم داشته و هر چه بخواهد تأخیر می‌اندازد و اين معناى سخن خداى متعال است كه فرمود: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ».[52]
  6. امام باقر (عليه السّلام) در حديثى درباره آيه: «خداوند هرگز مرگ كسى را – هنگامى كه اجلش فرا رسد – به تأخير نمى‏اندازد»[53]، فرمود: زمانى كه اجل فرود آيد و نويسندگان آسمان آن را بنويسند، اين اجل را خداوند به تأخير نمى‏اندازد».[54]
  7. امام رضا (عليه السّلام) در جواب سلیمان مروزى که گفته بود: «قَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ فَلَیْسَ یَزِیدُ فِیهِ شَیْئاً»؛ «خداوند، کار را تمام کرده و فارغ شده و چیزى اضافه نخواهد کرد»، فرمود: «این عقیده یهودان است. اگر چنین عقیده‏اى صحیح باشد، چگونه در قرآن مى‏فرماید: «مرا بخوانید تا (دعاى) شما را بپذیرم‏».[55] سلیمان گفت: منظورش این است که قادر به این کار است. امام (علیه السلام) فرمود: پس وعده مى‏دهد؛ ولى وفا نمى‏کند؟ پس چگونه مى‏فرماید: «او هر چه بخواهد در آفرینش مى‏افزاید».[56] همچنین مى‏فرماید: «خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى‏کند و «امّ الکتاب» [لوح محفوظ] نزد او است».[57] با اینکه کار را تمام کرده باشد این آیات دیگر معنى ندارد. این جا بود که سلیمان مروزى در جواب فرو ماند».[58]

آنچه از مجموعه روایات شیعه درباره بداء در ارتباط با علم خدای متعال به دست می آید، آن است که خداوند دو نوع علم دارد:

  1. علم مکنون که خاصّ ذات ربوبی (و عین ذات او و تغییرناپذیر) است و بداء نیز از آنجا نشأت می گیرد.
  2. علمی که فرشتگان، رسولان و پیامبرانش را نیز تعلیم نموده است.

چنان که ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام (نقل می کند: آن‌حضرت فرمود: همانا: خداوند دو نوع علم دارد: 1- علم نهفته و در خزانه كه جز او كسى نداند و بدا از اين علم باشد 2 علمى كه به فرشتگان و رسولان و پيغمبرانش تعليم داده كه ما آن را مي‌دانيم[59].

بر این اساس «بداء» به اين معنى كه؛ «براى خداوند رأى جديد و تازه‏اى در كار پيدا شود كه پيش‏تر آن را نمی‌دانسته»، – معاذ اللّه – اين ديدگاه در مكتب اهل بيت منكر و مردود است.

ديدگاه امامان اهل بيت (عليهم السّلام) در اين باره همان است كه مجلسى از امام صادق آورده است. امام (عليه السّلام) فرمود: «من زعم انّ اللّه عزّ و جلّ يبدو له فى شي‏ء لم يعلمه امس فأبروا منه»؛ «هر كس گمان كند كه براى خداى عزّ و جلّ در چيزى، رأى تازه و جديدى پيدا مى‏شود كه پيش‏تر آن را نمى‏دانسته، از او بيزارى بجوئيد».[60]

روایات اهل سنت در باره بداء

گرچه نوعاً علمای اهل سنت بداء را نپذیرفتند، امّا احادیث بسیاری در منابع آنها وجود دارد که دلالت بر حقیقت بداء دارد که در این بخش به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. سيوطی، قرطبی، ابن سعد و ابن کثیر روايتى نفل کرده‌اند كه خلاصه آن چنين است: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «خداوند نسل آدم (عليه السّلام) را به او نشان داد. آدم در ميان آنان مردى را با چهره‏اى نورانی ديد. عرض كرد: خدايا! اين كيست؟ فرمود: اين فرزند تو داود است! عرض كرد: خدايا عمر او چقدر است؟ فرمود: شصت سال! عرضه داشت: خدايا عمر او را بيفزاى! فرمود: نمى‏شود، مگر آن‌كه از عمر خودت به او بيفزائى! عرض كرد: عمر من چقدر است؟ فرمود: هزار سال! آدم گفت: من چهل سال از عمرم را به او بخشيدم، … هنگامی که وفات او فرا رسيد و فرشتگان قبض روح به بالينش آمدند، گفت: هنوز چهل سال از عمر من باقى است! گفتند: تو خودت آن را به داود بخشيدى![61]
  2. طبرى و قرطبى و ابن كثير در تفسير آيه؛ « خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى‏كند و «امّ الكتاب» [لوح محفوظ] نزد اوست»،[62] روايتى آورده‏اند که متن آن از قرطبی چنين است: «خليفه دوم عمر بن خطاب در حال گریه پيرامون خانه خدا طواف مى‏كرد و مى‏گفت: «خدايا! اگر مرا در زمره سعادتمندان قرار داده‏اى، در بين آنان استوارم دار و اگر در زمره شقاوتمندانم نوشته‏اى، از ميان اشقيايم محو و در بين سعادتمندان جاى گزينم فرما؛ زيرا تو هر چه را بخواهى محو يا برقرار مى‏دارى، و كتاب اصلى نزد تو است».[63]
  3. از قول «ابى وائل» آورده‏اند كه بارها مى‏گفت: خدايا! اگر ما را در زمره بدبختان قرار داده‏اى، از بين آنان محو و در زمره نيک‏بختان قرار ده و اگر در زمره نيک‏بختان قرارمان داده‏اى در آن استوارمان دار؛ زيرا تو هر چه را بخواهى محو يا برقرار مى‏دارى و كتاب اصلى نزد تو است».[64]
  4. از ابن عباس نقل شده در جواب كسى كه از او پرسيد: چگونه به عمر و اجل اضافه مى‏شود؟ گفت: خداى عزّ و جلّ می‌فرماید: «او كسى است كه شما را از گل آفريد، سپس مدتى مقرر داشت و اجل حتمى نزد او است».[65]

ابن عباس گفت: اجل اول در آيه، اجل بنده از تولد تا مرگ است و اجل دوم؛ – يعنى آنچه نزد خدا است – از زمان مرگ تا قيامت است كه در برزخ به سر مى‏برد و كسى جز خدا آن را نمى‏داند. پس اگر بنده‏اى از خدا بترسد و «صله رحم» به‌جا آورد، خداوند هر چه را بخواهد از عمر برزخى او كاسته و به عمر اولش مى‏افزايد و اگر نافرمانى كند و «قطع رحم» نمايد، خداوند هر چه بخواهد از عمر دنيائى‏اش كاسته و به عمر برزخى‏اش مى‏افزايد … .[66]

  1. ابن كثير از احمد، نسائى و ابن ماجه نقل می‌کند كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) فرمود: انسان گاهى به خاطر گناه از روزى محروم مى‏گردد و چيزى جز دعا بلا و سرنوشت را بازنمى‏گرداند و چيزى جز نيكى عمر را نمى‏افزايد».[67]

ابن حجر عسقلانى و بدر الدین عینى در این باره مى‌گویند: «اینکه در روایت آمده است: «برای خدا بداء حاصل شد»؛ معناى آن این است که خداوند از اول می‌دانسته، سپس آن را اظهار نموده است؛ نه آنکه چیزى بر خداوند مخفی بوده، سپس آن را آشکار نموده باشد؛ زیرا در حق خداوند محال است».[68]

نتیجه این که بر اساس روایاتی که در متن بالا ذکر شد، روشن می‌شود، گرچه اهل سنت در نوشتارشان با بداء مخالفت می‌کنند، امّا بسیاری از دنشمندانشان در عمل به بداء پایبند می‌باشند.

جواز بداء از دیدگاه علماء

دیدگاه علمای اسلامی پیرامون بداء بر اساس نوع مذهبی که دارند، متفاوت است. در این میان علمای شیعه آن را پذیرفته‌اند، ولی در مقابل، بسیاری از علمای اهل سنت نظر مساعدی در مورد آن ندارند.

جواز بداء از دیدگاه علماء شیعه

با توجه به روایاتی که در باب جواز بداء از امامان شیعه (علیهم السلام) وارد شده، بیشتر قریب به اتفاق علمای شیعه آن را پذیرفته‌اند، اما برخی آن را به معنای نسخ گرفته و تعداد اندکی هم آن را ردّ نموده‌‌اند.

در اینجا ‌به برخی از آرای علمای شیعه اشاره می‌شود:

  1. دیدگاه شیخ طوسی.شیخ‌ طوسی‌ در بحث وقت ظهور امام مهدی (علیه السلام) و معنای بداء، پس‌ از بیان‌ روایاتی‌ درباره تأخیر و تقدیم‌ وعده الهی‌ و بحث‌ در عدم‌ امتناع‌ آن‌ به‌ شرطی‌ که‌ مصلحت‌ تأخیر و تقدیم‌ متجدد نشود و تقسیم‌ اِخبارات‌ انبیا و اولیا به‌ دو گونه قابل‌ تغییر و تغییرناپذیر، به‌ استناد حدیثی‌ ناظر بر دو مرحله‌ یا دو گونه‌ علم‌ برای خدا،[69] چنین‌ آورده‌‌است:‌ آنچه‌ درباره تقدیم‌ و تأخیر یا کوتاه‌ و دراز شدن‌ عمر و روزی و غیره‌ بر اثر دعا و صدقه‌ و صله ارحام‌ یا ستمگری و فساد گفته‌ شده‌، قابل‌ تأویل‌ است، گرچه‌ خداوند به‌ هر دو امر (وقت‌ مقرر سابق‌ و تغییر لاحق‌) عالم‌ است‌، ولی‌ ممتنع‌ نیست‌ که‌ یکی‌ از این‌ دو «اوقات‌» معلوم‌ به‌ شرط و دیگری بلاشرط باشد. این‌ معنا‌، آنچه‌ را در اخبار امامیه‌ درباره بداء آمده‌، نیز در بر می‌گیرد. یعنی‌ بداء نزد امامیه‌ همان‌ نسخ‌ نزد اهل‌ عدل‌ ‌ است در تمام‌ آنچه‌ نسخ‌ در آن‌ها جایز است‌. پس‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ بداء تغییر شروط حدوث‌ واقعه‌ای است‌ و ممتنع‌ نیست‌ که‌ از افعال‌ خدا چیزی بر ما ظاهر گردد که‌ خلافش‌ را گمان‌ می‌بردیم‌. یعنی‌ شروط آن‌ فعل‌ و حادثه‌ را نمی‌دانستیم‌.[70]

با این‌همه‌، شیخ‌ طوسی‌ در جای دیگری همراه‌ ایراد ادله‌ای بر جواز نسخ‌، به‌ رد دلیل‌ کسانی‌ برخاسته‌ که‌ نوعی‌ از نسخ‌ را مانند بداء شمرده‌ و آن‌ را مردود دانسته‌اند. وی ۴ شرط برای حصول‌ بداء تصور کرده‌ که‌ به‌ عقیده او در نسخ‌، این‌ شروط نه‌ تنها لازم‌ نیست‌، بلکه‌ تصریح‌ کرده‌ که‌ خلاف‌ آن‌ است‌. این‌ شروط؛ یعنی‌ یکی‌ بودن‌ مأمور و منهی‌ عنه‌، یکی‌ بودن‌ وجه‌ امر و نهی‌، یکی‌ بودن‌ زمان، و یکی‌ بودن‌ مکلف‌،[71] با توضیح‌ سیدمرتضی‌ درباره نسخ‌ و بداء بسیار شبیه‌ است‌.[72]

  1. دیدگاه ابن بابویه.

ابن‌بابویه‌ پس‌ از بیان‌ روایات‌ مؤید «بداء» به ویژه روایتی‌ که‌ بداء را در عرض‌ علم‌ و اراده‌ و قضا و قدر الهی‌ قرار داده‌، آورده‌ است‌ که‌ بداء به‌ معنای ظهور ندامت‌ حق‌ از کاری و تغییر رأی و اراده‌ بر اثر آن‌ نیست‌، بلکه‌ وقتی‌ می‌پذیریم‌ که‌ علم‌ و اراده خدا، مطلق‌ و نامحدود است‌ و هر چه‌ بخواهد می‌کند و هر چه‌ بخواهد از میان‌ می‌برد یا می‌آفریند یا مقدم‌ و مؤخر می‌گرداند، قائل‌ به‌ بدائی شده‌ایم‌ که‌ از نوع‌ نسخ‌ است‌. هیچ‌چیز بیش‌ از اقرار به‌ اینکه‌ خلق‌ و امر و محو و اثبات‌ به‌ دست‌ او است‌، حق‌ تعالی‌ را بزرگ‌ نمی‌دارد. بداء در واقع‌ ظهور امر است‌ و اعتقاد بزرگان‌ امامیه‌ به‌ آن‌ نه‌ از راه‌ تحلیل‌ عقلی‌، بلکه‌ از راه‌ نقل‌ و سمع‌ صورت‌ می‌بندد. آنچه‌ ما آن‌ را بداء می‌خوانیم‌، فیض‌ و رحمت‌ واسعه حق‌ است‌ که‌ هر آنی‌ به‌ طوری تجلی‌ می‌کند.[73]

  1. دیدگاه شیخ مفید.

شیخ‌ مفید نیز بر آن‌ است‌ که‌ اعتقاد به‌ بداء مبتنی‌ بر دلیل‌ عقلی‌ نیست‌، بلکه‌ متکی‌ بر نقل‌ و سمع‌ است‌ و قول‌ امامیه‌ در این‌ باب‌ به‌ این‌ معنا‌ است‌ که‌ از خداوند، امری که‌ بر مخلوقات‌ ظاهر نبود، آشکار شد، البته نه به آن‌ معنا که‌ تعقّب‌ رأی روی داده‌، یا امری که‌ بر او پنهان‌ بوده‌، معلوم‌ گشته‌ است‌. علت‌ وصف‌ این‌ امر به‌ بداء آن‌ است‌ که‌ از دیدگاه‌ خلق‌، ظهور آن‌ فعل‌ گمان‌ برده‌ نمی‌شد یا ظن‌ غالب‌ به‌ وقوع‌ آن‌ نمی‌رفت‌. بنابراین‌، روایت‌ امام‌ معصوم (علیه السلام) که‌ فرمود: « هيچ بدائى براى خدا نشده مثل بدائى كه براى او در باره اسماعيل شد‏»[74]؛ به‌ این‌ معنا‌ است‌ که‌ دفع‌ آنچه‌ از ناحیه خدا درباره اسماعیل‌ بر خلق‌ ظاهر شد، در حالی‌ که‌ بیم‌ و ظن‌ بر وقوع‌ آن‌ می‌رفت‌، درباره هیچ‌کس‌ ظاهر و صادر نشده‌ است‌.[75]

به‌ عبارت‌ دیگر، بداء وجه‌ تکوینی‌ و خلقی‌ دارد و از دیدگاه‌ «مخلوق‌» ظهور امری و اراده‌ای نو تلقی‌ می‌گردد؛ وگرنه‌ فی‌ نفس‌ الامر و در علم خدا تجدّدی حاصل‌ نشده‌ است‌. از نظر شیخ‌ مفید، «اجل‌» ها و گناه‌ و عقاب‌ یا ثواب‌ و پاداش‌ که‌ در آیات‌ مختلف‌ مورد اشاره‌ قرار گرفته‌،[76] مشروط است‌ و در تبدیل‌ و تجدید این‌گونه‌ اجل‌ها و… است‌ که‌ ما از آن‌ به‌ بداء تعبیر می‌کنیم‌ و بر فعل‌ خداوند بر وجه‌ مجاز اطلاق‌ می‌گردد؛ همچنان‌که‌ صفات‌ غضب‌ و رضا برای حق‌ تعالی‌ بر وجه‌ مجاز است‌.[77]

وی سرانجام‌ اظهار داشته‌ که‌ آنچه‌ درباره بداء می‌گوید، همان‌ است‌ که‌ دیگر مسلمانان‌ درباره نسخ‌ می‌گویند. بنابراین‌ حتی‌ کسانی‌ که‌ با اطلاق‌ کلمه بداء مخالف هستند، با مفهوم‌ و معنای آن‌ موافقند و از این‌ جهت‌ اختلاف‌ میان‌ امامیه‌ و عامه‌ در این‌ امر اختلاف‌ لفظی‌ است‌.[78]

میر داماد دیدگاه شیخ مفید پیرامون بداء را چنین گزارش می‌کند:

جایگاه‌ بداء در امور تکوینی‌، مانند جایگاه‌ نسخ‌ در امور تشریعی‌ است‌. تجدید و تغییری که‌ در امور و احکام‌ تشریعی‌ تکلیفی‌ و وضعی‌ متعلق‌ به‌ افعال‌ مکلفین‌ رخ‌ می‌دهد و نسخ‌ نامیده‌ می‌شود، در امور تکوینی‌ و افاضات‌ تکوینیه‌ و معلومات‌ کونیه‌ و زمانیه‌، بداء خوانده‌ می‌شود. پس‌ نسخ‌، پایان‌ یافتن‌ حکم‌ تشریعی‌ و انقطاع‌ استمرار آن‌ است‌، نه‌ رفع‌ و ارتفاع‌ آن‌؛ بداء نیز انقطاع‌ استمرار امر تکوینی‌ و انتهای اتصال‌ افاضه‌ در مجعول‌ کونی‌ و معلول‌ زمانی‌ است‌ که‌ به‌ تحدید زمان‌ و تخصیص‌ وقت‌ افاضه‌ بر حسب‌ اقتضاء شرایط وابسته‌ است‌. از این‌رو، گویی‌ نسخ؛‌ بداء تشریعی‌ و بداء؛ نسخ‌ تکوینی‌ است‌. در واقع‌ بداء در «قضاء» و نسبت‌ به‌ حق‌ تعالی‌ و مفارقات‌ محضه‌ صورت‌ نمی‌بندد، بلکه‌ در «قدر» و در امتداد زمان و نسبت‌ به‌ کائنات‌ زمانی‌ و هویات‌ هیولانی‌ صورت‌ می‌بندد.[79] میرداماد با این‌ بیان‌، اولاً نظر ابن‌بابویه‌ را که‌ نسخ‌ و بداء را، بدون‌ تفاوت‌ در ظرف‌، شبیه‌ دانسته‌، رد کرده‌، و ثانیاً نظر برخی‌ از عامه‌[80] را که‌ کوشیده‌اند بداء در احادیث‌ را به‌ قضا تفسیر کنند، به‌ کلی‌ نادرست‌ خوانده‌ است‌.[81]

  1. دیدگاه سیدمرتضی.

ابتدا باید گفت: برخی‌ از علمای شیعه‌ مسئله «بداء» را از منظر «نسخ‌» مورد بحث‌ قرار داده‌اند. سیدمرتضی‌ که‌ روایات‌ مؤید بداء را از اخبار آحاد که‌ موجب‌ علم‌ و یقین‌ نیست‌، دانسته‌، اعلام‌ داشته‌ است‌ که‌ نسبت‌ بداء حقیقی‌ به‌ خدا روا نیست و دانشمندان‌ امامیه‌ مفهوم‌ بداء را در این‌ روایات‌، همان‌ نسخ‌ در شرایع‌ دانسته‌اند. وی نیز سرانجام‌ اظهار داشته‌ که‌ بداء مجازاً در معنای نسخ‌ به‌ کار می‌رود.[82]

  1. دیدگاه خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌.

عجیب‌ است‌ که‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ با وجود روایات‌ گوناگونی‌ که‌ از امامان‌ (علیهم السلام) درباره بداء نقل‌ شده‌،  اظهار داشته‌ که‌ قول‌ به‌ بداء فقط در یک‌ روایت‌ از امام‌ صادق‌ (علیه السلام) درباره تغییر امامت‌ از اسماعیل‌ آمده‌ است‌. خواجه‌ سپس‌ تصریح‌ کرده‌ که‌ خبر واحد موجب‌ علم‌ نیست‌.[83]

دانشمندان‌ بعدی این‌ نظر خواجه‌ را رد کرده‌، و بر عدم‌ استقصاء او خرده‌ها گرفته‌اند. میرداماد پس‌ از بیان‌ این‌ نظر، روایات‌ ناظر بر بداء را متواتر خوانده، و تأکید کرده‌ است‌ که‌ این‌ روایات‌ نه‌ فقط از امامان‌ (علیهم السلام) و در منابع‌ امامیه‌ آمده‌، بلکه‌ احادیثی‌ از پیامبر اکرم‌ (صلی الله علیه و آله) نیز در منابع‌ عامه‌ وارد شده‌ که‌ مؤید اعتقاد به‌ بداء است‌.[84]

جواز بداء از دیدگاه علماء اهل سنت

برخی از عالمان اهل سنت مانند فخر رازی، خیاط معتزلی، علی بن اسماعیل اشعری با اعتقاد به بداء مخالف بوده و حتی آن را از ابتکارات شیعه دانسته و یا آنان را به خاطر اعتقاد به بداء مورد نقد قرار داده‌اند. این انتقادات در حالی است که در منابع روایی اهل سنت نیز بداء با همان مفهوم و توضیحی که در منابع شیعه وجود دارد، آمده است.

در این‌جا به برخی از روایاتی که گزارش کرده‌اند و به برخی از دیدگاه‌ها اشاره می‌شود:

  1. دیدگاه بخاری.

بخاری در کتاب صحیح با واسطه ابو هریره و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می‌کند که آن حضرت فرمود: «در قوم بنی اسرائیل سه نفر گرفتار سه بیماری مشخص؛ یعنی پیسی، ناشنوایی و نابینایی شده بودند، برای خداوند بداء حاصل شد که ایشان را مورد امتحان قرار دهد».[85]

  1. دیدگاه ابن حجر عسقلانی.

ابن حجر در تفسیر این روایت می‎گوید: «این که در روایت آمده است، «بَدَا لِلَّهِ» معنایش این است که خداوند از اول می‌دانسته، سپس آن را اظهار نموده است؛ نه آن که چیزی بر خداوند مخفی بوده، سپس آن را آشکار نموده باشد؛ زیرا چنین چیزی در حق خداوند محال است».[86]

  1. دیدگاه بخاری ابن ابی حاتم.

ابن ابی حاتم در تفسیر آیه ۴۲ سوره زمر[87] از ابن عباس روایتی با این مضمون نقل کرده است: «اگر برای خدا بداء حاصل شد که روح را بگیرد، آن را گرفته و شخص می‌میرد و یا آن را تا مهلت معین به تأخیر می‌اندازد، پس روح را به جایگاه خویش باز می‌گرداند».[88]

  1. دیدگاه احمد بن حنبل.

احمد بن حنبل در مسندش از عبد الله بن عمرو روایت می کند: «خورشید هر زمان که غروب می کند زیر عرش رسیده پس سجده می نماید و از خداوند اجازه بازگشت می طلبد؛ پس به او اجازه داده می شود، تا زمانی که برای خداوند بداء حاصل شود که خورشید از مغرب طلوع کند، در این هنگام خورشید مانند هر روز بالا آمده تا به زیر عرش می رسد، سپس اجازه بازگشت می طلبد، اما به او اجازه داده نمی شود …». [89]

بنابراین ملاحظه می شود که عبارات استفاده شده در این روایات، مطابق با همان عبارتی است که در کتب شیعه استفاده شده و در محتوای بداء بین علمای فریقین اختلافی نبوده است.

انواع بداء

نظر به این که بداء در اصطلاح عبارت است از: حکم به وجود اشیاء و اراده ایجاد آن طبق مصلحت، محو حکم و ایجاد چیزی در شرایط خاص و زمان معینی، زیاده و نقصان در صورتی است که قضای حتمی و اراده قطعی الهی بر آن تعلق نگرفته باشد.[90]

بر این اساس یک وقت تغییر در تکونیات تحقق پیدا می‌کند که از آن به بداء تعبیر می‌کنند و زمانی نیز در تشریعیات محقق می‌شود که از آن به نسخ تعبیر می‌شود.

بداء تکوینی

مهم‌ترین بخش بداء که مورد انتقاد مخالفان قرار گرفته، بداء تکوینی است و نمونه‌های بسیاری از آن در آموزه‌های دینی وجود دارد، که تنها به برخی از آنها اشاره می شود:

۱. پیامبری از بنی اسرائیل، در شب اول ازدواج یک عروس و داماد، به پیروان خود گفت: فردا جنازه این دو را از خانه بیرون خواهند آورد. صبح فردا مردم در نهایت ناباوری دیدند که آنها نمرده‌اند. از آن پیامبر توضیح خواستند، در این موقع به او وحی شد: مرگ آنها معلق بود، نه حتمی؛ چون همان شب صدقه دادند، مرگشان به تأخیر افتاد.[91]

۲. قوم حضرت یونس (علیه السلام) وقتی که به آن‌حضرت ایمان نیاوردند مورد نفرین آن حضرت واقع شدند و خداوند بر ایشان عذاب را مقدر نمود و این وعید را به حضرت یونس (علیه السلام) خبر داد. امّا قوم یونس وقتی آثار عذاب را دیدند توبه کردند و خداوند به واسطه توبه‌ی ایشان، آن عذاب را رفع نمود.[92]

  1. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «یک یهودی از کنار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عبور کرد و گفت: السّام علیک (مرگ بر تو). پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «علیک (بر تو باد). یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: با مرگ، به تو سلام کرد و گفت: مرگ بر تو! پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من نیز همان گونه جوابش دادم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) سپس فرمود: این یهودی را مار سیاهی، از پشت می گزد و او را می‌کشد. یهودی رفت و هیزم بسیاری جمع کرد و بر پشت خود نهاد. سپس زمانی نگذشت که باز گشت. پیامبر خدا به او فرمود: بارت را زمین بگذار. او هیزم‌ها را زمین گذاشت. ناگهان مار سیاهی که در درون هیزم‌ها چوبی را به دندان گرفته بود، پیدا شد. [پیامبر (صلی الله علیه و آله)] فرمود: ای یهودی! امروز، چه کرده‌ای؟ گفت: جز جمع آوری این هیزم‌ها کاری نکرده‌ام، آن را بار پشتم کردم و آوردم، در حالی که دو قرص نان، همراهم بود: یکی از آن دو را خودم خوردم و دیگری را به مسکینی صدقه دادم. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : «به خاطر همان، خداوند، [این مار سیاه را] از او دفع کرد. سپس فرمود: همانا صدقه، مرگ بد را از انسان برطرف می کند».[93]

بداء تشریعى

بخش دیگر بداء که در آن اختلافی وجود ندارد، بداء تشریعی است. در این بخش تنها به ذکر یک نمونه اکتفا می‌شود:

پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مدت سيزده سال پس از بعثت در مكه و چند ماه بعد از هجرت در مدينه به امر خدا به سوى «بيت المقدس» نماز مى‏خواند، ولى بعد از آن، قبله تغيير يافت و مسلمانان مأمور شدند به سوى «كعبه» نماز بگزارند.[94]

خداوند، از ابتدا می‌دانست که قبله‌ جاوید مسلمانان، کعبه است نه بیت ‌المقدس؛ در نتیجه امر خداوند به تغییر قبله در راستای علم او است.[95]

محدوده بداء

وجود پدیده‏ها، مسبوق به دو مرتبه می‏باشد:

  1. مرتبه‏ای که تخلف بردار نیست و قابل تغییر نمی‏باشد که این مرتبه قضای حتمی نامیده می‌شود.
  2. مرتبه‏ای که قابل تخلف و تغییر می‏باشد؛ مانند مرتبه مقتضیات، علت‏های ناقصه و استعدادها، که این مرتبه قدر نامیده می‌شود که قابل محو و اثبات که همان بداء است، می‏باشد.

علم و تقدیرات حتمی خداوند متعال که از آن با تعابیری همچون لوح محفوظ، علم مخزون و ام الکتاب یاد می‌شود، قابل تغییر نبوده و حوزه وقوع بداء نیست. خداوند از ازل به تمام اشیا و امور و روابط بین آن‌ها دانا است و هیچ ذره‌ای از علم او خارج نیست. از سخنان معصومان (علیهم السلام) نیز استفاده می‌شود که با توجه به آیه شریفه «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»،[96] در امور عالم هستی و نزد خداوند دو کتاب وجود دارد. کتابی که نوشته‌هایش به اراده خدا قابل تغییر و تحول است و  از آن به کتاب محو و اثبات تعبیر می‌شود؛ ظاهراً برطرف شدن قضا و تغییر سرنوشت در اثر دعا و صدقه و سایر اعمال نیک، از اخبار همین کتاب است. کتابی دیگر نیز به نام کتاب محفوظ و یا ام الکتاب وجود دارد که ثابت و تغییرناپذیر بوده، دعا و سایر اعمال نیک در محتوای آن تأثیری ندارد؛ یعنی سرنوشت وقتی از کتاب اول عبور کرده در کتاب دوم تثبیت شود، غیر قابل تغییر است. ازاین رو از ائمه (علیهم السلام) نقل شده است: ما با وجود آیه محو و اثبات چگونه می‌توانیم از آینده به طور قطعی خبر دهیم.[97]

امام صادق (علیه السلام) در حدیثی در مورد محدوده بداء می‏فرماید:«… برای خداوند تبارک و تعالی هرگاه بخواهد، نسبت به آنچه بداند و همچنین برای تقدیر چیزها نسبت به آنچه اراده کند، بداء هست، ولی اگر حکم مقرون به امضاء گشت، دیگر بداء نیست. برای خداوند نسبت به آنچه وجود خارجی ندارد، بداء هست و هنگامی‌که وجود خارجی قابل فهم و درک بیابد، بداء نباشد …».[98]

بداء در وعده الهی

عقل و نقل بر این مطلب دلالت دارد که «بداء» در اخبارى که خداوند به وسیله انبیاء (علیهم السلام) و اوصیاء پیامبران به اطلاع مردم رسانده و آن‌ها از جانب خداوند این مطلب را نقل و از اتفاق افتادن قطعى آن‌ خبر داده‌اند، امکان پذیریر نیست. مثلا اگر پیامبر خدا و یا جانشین او به مردم بدون هیچ قید و شرطى بگوید که در فلان روز، فلان اتفاق مى‌افتد، در این صورت باید آن اتفاق بیفتد و امکان «بداء» از جانب خداوند در باره آن خبر وجود ندارد.

اما دلیل عقلى: «بداء» در چنین اخبارى، سبب سلب اعتماد مردم به آن پیامبر و به اخبارى که مى‌دهد، خواهد شد و مردم آن پیامبر را جاهل و دروغ‌گو خواهند خواند. در این صورت آن پیامبر جایگاه خود را در میان مردم از دست خواهد داد و غرضى را که خداوند از فرستادن پیامبران و نصب امام داشته است،‌ نقض خواهد شد و نقض غرض قبیح و براى خداوند محال است.

از دیدگاه روایات نیز «بداء» در اخبار و پیش‌بینى‌هاى پیامبران و ائمه (علیهم السلام) محال است. چنانچه در روایت آمده است که «امام باقر (علیه السلام) فرمود: علم، بر دو گونه است: ۱. علمى که نزد خدا در خزانه است و کسى از مخلوق از آن آگاه نیست. ۲. دانشى که خدا به فرشتگان و پیغمبرانش یاد داده است. آنچه را که به پیامبران و فرشتگان آموزش داده، قطعاً مطابق آن چه آموزش داده، واقع خواهد شد؛ زیرا خداوند نه خودش را تکذیب می‌کند و نه فرشتگان و پیامبرانش را. اما دانشى که نزد خودش در خزانه است، مى‌تواند اتفاق افتادن آن را پیش اندازد و یا به تأخیر افکند و هر چه را مى‌خواهد تثبیت مى‌کند».[99]

در روایت دیگرى حضرت امام رضا (علیه السلام) خطاب به سلیمان مروزى، متکلم مشهور خراسان فرمود: «اى سلیمان به درستى که على (علیه السلام) می‌فرمود: علم، دو قسم است: علمى که خدا آن را به فرشتگان و پیغمبرانش یاد داده، پس آنچه به فرشتگان و پیغمبرانش یاد داده اتفاق خواهد افتاد؛ (زیرا که) خدا نه خودش را تکذیب می‌کند و نه فرشتگان و پیغمبران خود را و علمى که در نزد او مخزون است که هیچ یک از آفریدگانش را از آن آگاه نکرده است. از این عمل هر آن چه را بخواهد پیش می‌اندازد و یا به تأخیر می‌اندازد، هر چه را بخواهد محو و یا تثبیت می‌کند».[100]

شاهد بر این مطلب روایتى است از امیرمؤمنان (علیه السلام) که فرمود: «اى گروه مردم از من بپرسید پیش از آنکه (من از دست شما بروم، و) مرا نیابید، از من بپرسید؛ زیرا دانش اولین و آخرین نزد من است. آگاه باشید به خدا سوگند اگر (بر بالین خلافت تکیه زنم و) بستر حکومت برایم گسترده شود میان اهل تورات؛ (یهود) با تورات، میان اهل انجیل؛ (نصارى) با انجیل، میان اهل زبور با زبور آنها و میانه اهل قرآن با قرآن داورى کنم. بدانسان که هر کتابى از این کتاب‌ها به سخن آید و بگوید: بار پروردگارا همانا على به داورى تو داورى کرد. به خدا سوگند من به قرآن و شرح و تفسیر آن داناتر از هر که ادعاى دانستن آن را مى‌کند، هستم و اگر نبود، یک آیه در قرآن، هر آینه شما را به آنچه تا روز قیامت خواهد شد، آگاه مى‌کردم. سپس (دوباره) فرمود: از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید».[101]

منظور امیرمؤمنان (علیه السلام) از « وَلَوْ لَا آیَهٌ فِى کِتَابِ اللَّهِ»؛ (و اگر نبود، یک آیه در قرآن) همان آیه مشهور «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ»[102] است.

همین مطلب از امام زین العابدین (علیه السلام) نیز نقل شده که آن حضرت فرمود: اگر آیه‌ای در کتاب خداوند نبود، برای شما تمام اتفاقاتی را که تا قیامت می‌افتد، بیان می‌کردم. راوی سؤال کرد: کدام آیه، فرمود: «یَمْحُو اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثبتُ وَ عِنْدَهُ امُّ الْکِتاب‏».[103]

بداء و قضا و قدر

از دیگر موارد موجب اختلاف در اثبات بداء برای خداوند مسئله قضا و قدر است که برخی این دو آموزه را در تضاد با یک‌دیگر می‎دانند.[104] عالمان شیعه در دفاع از هم‌سازی این دو آموزه با یک‌دیگر، این‌گونه استدلال می‎کنند که قضا و قدر به سه دسته کلی تقسیم می‌شود:

  1. قضا و قدر حتمی که فقط خدا از آن آگاه است و بَداء در آن واقع نمی‌شود؛ چرا که وقوع بَداء در این قسم، مستلزم تغییر در علم خداوند است و چنین چیزی محال است.
  2. قضا و قدر حتمی که جز خداوند، ملائکه، انبیا و اولیا نیز از آن آگاهی دارند و از آنجا که خدا، خود، فرشتگان و فرستادگانش را تکذیب نمی‌کند و بداء در این قسم موجب تکذیب اولیای الهی می‌شود، بداء ناپذیر است.
  3. قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر می‎کند، ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق می‌سازد و این قسم است که با بداء تغییر می‎کند.[105]

توضیح بیشتر این‌که بر اساس تعاليم قرآنى، علم خداوند از هر جهت مطلق است و محدوديتى ندارد. قرآن کریم می‌فرماید: «اِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىء عَليم»؛ «خداوند به هر چیزی آگاه است».[106] اين بدان معنا است كه خداوند بر همه حوادث از ازل تا ابد آگاه است و در اين علم هيچ‌ يک از مخلوقات با وى مشاركت ندارند؛ لذا قرآن کریم می‌فرماید: «فَلا يُظهِرُ عَلى غَيبِهِ اَحَداً»؛[107] «پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند» و ممكن است تنها برخى از آن به صورت استثنا آگاه باشند: «اِلاّ مَنِ ارتَضى مِن رَسول»؛[108] «جز فرستاده‌ای را که بپسندد» و اين همان قضاى حتمى است.

در كنار اين حقيقت، حقيقتى در سطح نازل‌تر قرار مى‌گيرد و آن اين كه سرنوشت انسان‌ها و حوادث و وقايعى كه براى آنها پديد مى‌آيد، بر اثر عوامل و شرايط ويژه‌اى؛ همانند اختيار افراد و گروه‌هاى انسانى و توانايى ايشان در انتخاب راه‌هاى گوناگون رقم مى‌خورد. اين همان قضاى غيرمحتوم يعنى «قدر» است كه اطلاع بر آن براى نفس پیامبر يا ولىّ ممكن است.[109]

جايگاه بداء در اين ميان به عنوان يكى از افعال يا اوصاف الهى آن است كه بر اساس وعده‌هاى خداوند به جاى برخى از مقدرات غيرحتمى، به جهت اختيار و عملكرد انسان؛ نظير صدقه، صله رحم، نيكى به پدر و مادر و قدردانى از آنان يا ترک اين‌گونه امور، سرنوشت بهتر يا بدترى براى وى رقم مى‌خورد، چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «يَمحوااللّهُ ما يَشاءُ و يُثبِتُ و عِندَهُ اُمُّ الكِتـب».[110] بخش نخست اين آيه، اشاره به قضاى غيرمحتوم دارد و قسمت دوم، مربوط به قضاى محتوم است.[111]

نظير اين معنا را در آيه «قَضى اَجَلاً و اَجَلٌ مُسَمًّى عِندَهُ»؛[112] «سپس (برای هر فرد شما) مدتی (از عمر) مقرر داشت و مدت معیّنی هم در نزد او است»؛ مى‌توان يافت.[113] بر‌ اساس روايتى از امام باقر (عليه‌السلام) مقصود از «قَضى‌اَجَلاً» حكم او درباره اجل محتوم است و مراد از «اَجَل مُسَمًّى عِندَهُ» اجل موقوف نزد خداوند می‌باشد.[114]

رابطۀ بدا با لوح محفوظ، كتاب مبین و لوح محو و اثبات

از جمله آياتی كه دلالت بر حقيقت بداء مى‏كنند، اين آيۀ شريفه است: «… لِكل أجلٍ كتابٌ، يمحو اللَّه ما يشاءُ و يُثبتُ و عِندهُ أُمُّ الكِتابِ»؛ «… براى هر زمان و دوره‏اى كتاب (و قانون) است. خداوند هر چه را بخواهد محو يا اثبات مى‏كند و اُم الكتاب تنها نزد او است».[115]

توضيح مطلب اين كه علم خداوند كه با آن، احوال آفريدگان را تدبير مى‏كند، دو گونه است:

  1. علم مخزون، كه جز خداوند كسى بدان آگاه نيست و «لوح محفوظ» ناميده مى‏شود.
  2. علمى كه خداوند به فرشتگان و پيامبران و ديگر اولياى خود داده و از آن به «لوح محو و اثبات» یاد مى‏شود و همين بخش از علم است كه «بداء» بدان راه دارد.[116]

امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمايد: «خداوند دو گونه علم دارد: علم مكنون و مخزون كه جز خودش كسى نمى‏داند، (كه بداء نشأت گرفته از آن علم است). ديگرى علمى كه به فرشتگان و انبيا آموخته و ما نيز بدان آگاه هستيم».[117]

بنابراين، دو گونه علم داريم: علمى كه بداء از آن نشأت مى‏گيرد كه لوح محفوظ است و ديگرى علمى كه بداء بدان تعلق مى‏گيرد كه لوح محو و اثبات است. پس بداء عبارت است از محو اوّل و اثبات ثانى و خداى سبحان، عالم به هر دو است و اين حقيقتى است كه هيچ صاحب عقلى نمى‏تواند منكر آن باشد؛ زيرا براى تحقق و وجود امور و حوادث، دو نوع پيش‌بينى متصور است: يكى تحقق قابل تخلف، كه به حسب اقتضاى اسباب ناقص، از قبيل شرط و يا علت و يا عدم مانع است. ديگرى تحقق و وجود غير قابل تخلف، كه به اقتضاى اسباب و علل تامۀ آن حوادث است و وجودى است ثابت، غير مشروط و غير متخلف و آن دو كتابى كه آيۀ مورد بحث؛ يعنى كتاب محو و اثبات و ام الكتاب معرفى مي كند، يا عبارت اند از همين دو مرحلۀ از وجود، و يا مبدأ آن دو هستند.[118]

لوح محفوظ ، كتاب مبين و لوح محو و اثبات:

خداوند در قرآن می‌فرماید: «… و عِندَنا كِتابٌ حفيظٌ»؛ «و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است».[119] در جای دیگری نیز می‌فرماید: «فى لوح محفوظ»؛[120] «كه در لوح محفوظ جای دارد». اين آيات دلالت دارند بر اين كه كتابى وجود دارد كه حافظ اعمال تمام انسان‏ها و غير آنها است. در عين حال مشتمل است بر جميع مشخصات حوادث و خصوصيات اشخاص و تغييراتى كه آنها دارند، ولى خودش هيچ تغيير و دگرگونى ندارد. بنا به گفتۀ بسيارى از مفسّران، لوح محفوظ و كتاب مبين يكى هستند؛ چون منظور از كتاب مبين همان مقام علم پروردگار است؛ يعنى همۀ موجودات در علم بى‌پايان او ثبت هستند و شاهد، آن آياتى است كه مى‏گويند:

«در زمين و آسمان چيزى به سنگينى ذره از پروردگار تو پوشيده نيست و هيچ موجودى كوچک‌تر و بزرگ‌تر از آن نيست، مگر اين كه در كتابى روشن ثبت است».[121]

«هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست، مگر اين كه روزى او بر خدا است! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى‏داند، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است! [در لوح محفوظ، در كتاب علم خدا]».[122]

پس مقصود از لوح محفوظ (ام الكتاب) و كتاب مبين، همان علم ازلى الهی است كه مقدرات در آن ثابت و غير قابل تغيير است. بر خلاف لوح محو و اثبات، كه سرنوشت و تقدير هر چيزى در آن ثبت شده، لكن هيچ كدام از اين تقديرات ثابت نيست، بلكه همۀ آنها جنبۀ اقتضايى دارند. مقصود از لوح محو و اثبات، صفحۀ گيتى و جهان هستى و طبيعت است كه تقدير هر چيزى در طبيعت خودش، آن هم به طور اقتضايى است كه در صورت عدم مانع، علت تامه براى ايجاد چیزی خواهد بود و ما نسبت به مانع علم نداريم. در حالى كه بارى تعالى نسبت به آن علم دارد. به همين جهت امام باقر (علیه السلام) فرمود: على بن الحسين (علیهما السلام) فرمود: «اگر نبود آيه‏اى در كتاب خدا، من مى‏گفتم تا روز قيامت چه اتفاقى مى‏افتد». زراره مى‏گويد: پرسيدم كدام آيه، امام پاسخ فرمودند: «يمحو اللَّه ما يشاء و يثبت و عنده‏ ام الكتاب».[123] پس لوح محو و اثبات، حكمى است عمومى كه تمامى حوادثى را كه به زمان و اجل محدود مى‏شوند، در بر مى‏گيرد. به عبارت ديگر، تمامى موجوداتى كه در آسمان‏ها و زمين و ما بين آن دو است، دستخوش آن مى‏گردند. چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «آسمان‏ها و زمين و آن چه در آنها است جز به حق و اجلى معلوم نيافريديم».[124] از مجموع بحث مى‏توان نتيجه‏ گرفت كه تغيير بر حسب مصالح و مقتضيات زمان و مكان و …، در لوح محو و اثبات سارى و جارى است. به خلاف لوح محفوظ (علم ازلى الهی) كه تغييرپذير نيست. پس همۀ موجودات دو جهت دارند، يک جهت تغيير، كه از اين جهت دستخوش مرگ و زندگى، زوال و بقا، و انواع دگرگونى‏ها مى‏شوند و يک جهت ثبات، كه از آن جهت، به هيچ وجه دگرگونى نمى‏پذيرند و بداء در همان قسم اوّل است.

 

آثار اعتقاد به بداء

عالمان شیعه برای اعتقاد به بداء آثاری اعتقادی و عملی ذکر کرده‌اند. بنابر آنچه در منابع آمده مهم‌ترین اثر اعتقاد به بَداء، اثبات قدرت مطلق خداوند است. همچنین با اعتقاد به بَداء، تفاوت‌های بین علم خالق و مخلوق – حتی انبیا و اوصیا – ظاهر می‌شود؛ چرا که احتمال وقوع بَداء از طرف خداوند، در آن چه پیامبر و ائمه (علیهم السلام) به آن علم دارد، وجود دارد. از بعد انسان‌شناسی نیز اعتقاد به بَداء موجب نفی جبرگرایی و ایجاد روحیه تلاش می‌شود؛ چرا که اعتقاد به تغییرپذیری سرنوشت، انسان را به سوی خدا متوجه کرده و وی را به استجابت دعا امیدوار و از ارتکاب گناه باز می‌دارد.[125]

اگر كسى معتقد شود كه، برخى از انسان‌ها كه در زمره نيک‏بختان قرار گرفته‏اند هرگز حالشان عوض نگردد و هيچ‏گاه در رديف بدبختان قرار نمى‏گيرند و برخى از انسان‌ها كه در زمره بدبختان قرار گرفته‏اند هرگز حالشان عوض نشده و در رديف نيک‏بختان درنمى‏آيند و قلم از تغيير سرنوشت انسان‌ها خشكيده و بازمانده است؛ يقينا گناهكار از گناه خويش توبه نمى‏كند كه هيچ، بلكه به كار خود ادامه مى‏دهد؛ زيرا مى‏پندارد كه شقاوت و بدبختى سرنوشت حتمى او است و امكان تغيير در آن نيست! از طرف ديگر، شيطان بنده نيكوكار را وسوسه مى‏كند كه، تو از نيک‏بختانى و در زمره اشقياى بدبخت نخواهى رفت و همين وسوسه كافى است كه او را به سستى در عبادت و اطاعت كشاند و با او آن كند كه نبايد.

برخى از مسلمانان كه معانى آيات و روايات وارد شده درباره «مشيّت» را به وضوح و كمال در نيافته، به دو گروه تقسيم شده‏اند: گروهى چنين پنداشته‏اند كه، «انسان بر آنچه مى‏كند، مجبور است» و گروه ديگر معتقد شده‏اند: همه كارها به انسان تفويض و واگذار شده است.[126]

چالش‌ها در مسئله بداء

برخی از مخالفان بداء اشکالاتی بر آن اقامه کرده‌اند که ضمن بیان برخی از اشکال‌ها به نقد آن‌ها می‌پردازیم:

اشکال اول: منکران بداء برای رد بداء می‌گویند: بداء در احكام خدا مستلزم يكی از دو امر محال است؛ زيرا شارع كه امر اولی را تغيير می‌دهد يا به اين جهت است كه حكمت و مصلحت را در مقام تشريع و قانون‌گذاری رعايت نكرده است و يا اين‌كه سرنوشت كار را نمی‌دانسته و در نتيجه قانون در مقام اجراء با مشكل روبرو شده و به ناچار آن را رد كرده است و هر دو در مورد خداوند محال هستند.

 پاسخ: گاهی حكمی یا امری كه از طرف خداوند تشريع یا تکوین می‌شود هدف از آن اجراء شدن آن حكم نيست، بلكه هدفی ديگر؛ مثل آزمايش و امتحان و يا اتمام حجت در كار است. در اين موارد نسخ یا بداء هيچ گونه محذور و اشكالی ندارد؛ زيرا هر دو حكم در جای خود دارای حكمت و مصلحت هستند و برخلاف مصلحت يا ناشی از عدم اطلاع از حكمت نيست.

 گاهی هم ممكن است حكمی یا امری براساس مصلحتی تشريع یا تکوین شود، ولی پس از مدتی نسخ یا عوض شود؛ به اين معنا كه از اول آن حكم یا امر در علم خداوند كوتاه و موقت بوده و پس از تمام شدن آن مدت رفع و تغيير آن اعلان شده است.[127]

اشکال دوم: خداوند كه می‌دانست اين حكم یا امر محدود است و به نسخ و تعویض منجر می‌شود، پس چرا چنين قانون یا امری را وضع یا تکوین نمود؟

پاسخ: خداوند با اين كار می‌تواند افراد را امتحان كند كه آيا به اين حكم عمل می‌كنند يا نه، مثل اين‌كه خداوند حضرت ابراهيم (عليه السلام) را به ذبح اسماعيل (عليه السلام) امر فرمود. يا مثل آيه نجوا كه مردم مأمور به صدقه دادن در موقع پرسش از رسول ‌الله (صلی الله عليه و آله) بودند و به اين وسيله خداوند متعال خواست مسلمانان واقعی از غير آن معلوم شوند.[128]

پاسخ دیگر این‌که محدودیت این حکم بر اساس محدود بودن مصلحت و فایده حکم به زمان خاص است؛ یعنی با توجه به این‌که مصلحت این حکم محدود به زمان خاصی بود، از این‌رو قانون‌گزار (خداوند علیم) از اول این قانون را محدود در نظر گرفتند.

نسبت بداء به خداوند

چرا در بيان اصل بداء، از جمله «بدا للّه» بهره گرفته مى شود؟ در اين مورد دو مطلب قابل ذکر است:

  1. اين نوع كاربرد واژگان، از باب مشاكله و سخن گفتن به لسان قوم است. در عرف معمول است كه وقتى فردى تصميمش تغيير مى كند، مى گويد: «بدا لى» براى من بداء رخ داد. پيشوايان دين نيز از باب تكلم به لسان قوم و تفهيم مطلب به مخاطبين، اين تعبير را درباره خداى متعال به كار برده‌اند.

در همين زمينه لازم به يادآورى است كه در قرآن، كراراً به ذات اقدس الهى صفاتى چون مكر، كيد، خدعه و نسيان نسبت داده شده است. در حالی‌كه مسلّماً ساحت الهى از ارتكاب اين‌گونه امور (به مفهوم و شكل رايج آنها در ميان انسان‌ها) منزه است. با اين وصف در قرآن این صفات به ذات اقدس الهى نسبت داده شده است:

الف. «يَكِيدُونَ كَيْداً * وَ أَكِيدُ كَيْداً»؛ «آنان دست به نيرنگ مى‏ زنند * و من هم در برابر آنها چاره مى‏كنم».[129]

ب. «وَ مَكَرُوا مَكْراً * وَ مَكَرْنا مَكْراً»؛ «و دست به نيرنگ زدند و ما هم نقشه مهمّى کشیدیم».[130]

ج. «إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ»؛ «منافقان با خدا نيرنگ مى‌كنند و در حالى كه او آنها را فريب مى‏دهد».[131]

د. «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ»؛ « خدا را فراموش كردند، پس (خدا هم) آن‌ها را فراموش كرد (و رحمتش را از آنها قطع نمود)».[132]

با توجه به امتناع دگرگونى در علم خدا، محققان شيعه درباره استعمال لفظ بداء، تحقيقات مفصلى دارند که طالبان تفصيل را به كتب ياد شده در زير ارجاع مى دهيم.[133]

  1. محققان شيعه در به كار بردن اين واژه از پيامبر گرامى (صلَّى اللّه عليه و آله) پيروى مى كنند؛ زيرا خود آن حضرت، واژه «بدا للّه» را در مورد سه نفر كه مبتلا به بيمارى پيسى و كچلى و كورى بودند، به كار برده است.

بخارى در صحيح خود نقل مى كند: «إنّهُ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ أَنّ ثلاثةً فى بَنِى إِسْرائِيل: أَبْرَصُ وَأَقْرَعُ وَاعْمى بَدا للّهِ أَنْ يَبْتَلِيَهُمْ …»؛[134] «از رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) شنيدم كه سه نفر از بنى اسرائيل پيس و كچل و كور بودند، براى خداوند بدا پيش آمد كه آنها را بيازمايد …».

حاصل حديث اين است كه خدا فرشته‌اى را به صورت انسان فرستاد تا از هر سه نفر دلجويى كند و خواسته آنها را بپرسد. پيس گفت: رنگ و پوست زيبا مى خواهم، فرشته بر او دست كشيد و به خواسته‌اش رسيد. كچل گفت: موى زيبا مى خواهم، فرشته او را به خواسته‌اش رسانيد. نابينا گفت: چشم بينا مى خواهم، فرشته نيز با دست كشيدن بر ديدگان او نور چشمانش را باز گرداند. فرشته علاوه بر اين خواسته‌ها، به پيس ده شتر و به كچل یک گاو ماده و به كور یک گوسفند بارور داد. همه اين سه نفر ثروت فراوانى از اين راه به دست آوردند.

پس از مدتى همان فرشته به سراغ پيس رفت و خود را به صورت فردى فقير معرفى كرد تا مبلغى بگيرد، ولى او از كمک خوددارى كرد. كچل نيز چنين كرد، ولى كور به خاطر نعمتى كه خدا به او داده بود، به او كمک كرد. در اين هنگام براى خدا بداء رخ داد كه دو نفر اوّل را به همان حالت نخست بازگرداند.

مسلماً خداوندِ آگاه از همه چيز، از همه شرايط و اوضاع و احوال اين سه نفر نيز آگاهى داشت و چيزى بر او مخفى نبود كه بعداً آشكار شود. او مى دانست كه دو نفر اوّل كفران نعمت خواهند كرد، در حالى كه سومى شكر آن را به‌جا خواهد آورد، ولى مع الوصف رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) با توجه به همان اصطلاح متعارف در ميان مردم، كلمه «بدا للّه» را به كار برد.[135]

بداء و علم خدا

اختلاف بین شیعه و اهل سنت و دیگر مخالفان بداء، ناشی از اعتقاد به تغییرناپذیری علم خداوند است که این اعتقاد در ظاهر با بداء در تعارض است. برخی اندیشمندان امامیه با تفکیک علم الهی به علم ذاتی، که ازلی و ابدی است و تغییر در آن راه ندارد و علم فعلی که عین فعل است نه ذات و البته حادث و قابل تغییر،[136] تأکید می‌کنند، بَداء در علم ذاتی خدا رخ نمی‎دهد، بلکه در محدوده علم فعلی خداوند است. در حقیقت نه تنها بداء در علم ذاتی خدا رخ نمی‌دهد، بلکه؛ خداوند به رخداد بداء نیز علم دارد و بداء موجب تغییر در ذات الهی نیست و علم به تغییر با تغییر در علم متفاوت است و بداء، خود، متعلق علم الهی است.[137]

امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند: «… بدایی برای خدا رخ نمی‌دهد، مگر این‌که در علم خدا بوده است. برای خدا از روی جهل، بَداء رخ نمی‌دهد».[138]

برای توضیح بیشتر پاسخ را در ضمن پرسشی مطرح می‌کنیم.

سؤال: شيعه به «بداء» اعتقاد دارد. آيا لازمه اعتقاد به آن، دادن نسبت ناآگاهى به خدا نيست؟

پاسخ: «بداء» با این شرط كه درست تفسير شود، از عقايد اسلامى است كه همه مسلمانان جهان بدان عقيده راسخ دارند، هر چند برخى از آنان از به كار بردن لفظ «بداء» خوددارى مى كنند. البته وحشت آنان از به كار بردن لفظ «بداء» ضررى به محتوا نمى زند؛ زيرا مقصود واقعيت بداء است نه اسم آن؛ زیرا حقيقيت «بدا» بر دو اصل استوار است:

الف: خداوند داراى قدرت و سلطه مطلق بر جهان هستى است و هر زمان بخواهد مى‌تواند تقديرى را جايگزين تقدير ديگر سازد. در حالى كه بر هر دو تقدير، علم پيشين داشته و هيچ گونه تغييرى نيز در علم وى راه نخواهد يافت؛ زيرا تقدير نخست چنان نيست كه قدرت خدا را محدود ساخته و توانايى دگرگون كردن آن را از او سلب كند. خداوند متعال بر خلاف عقيده يهود كه مى گفتند: «يد اللّه مغلولة»،[139] «دست خدا بسته است»، قدرت گسترده‌اى دارد و به تعبير قرآن دست او باز است؛ «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»؛ «بلكه هر دو دست او گشاده و باز است».[140]ب. إعمال قدرت از سوى خداوند و اقدام وى به جايگزين كردن تقديرى به جاى تقدير ديگر، بدون حكمت و مصلحت انجام نمى‌گيرد و انجام اين كار در گرو اعمال خود انسان است كه از طريق اختيار و برگزيدن زندگى شايسته يا ناشايسته، زمينه دگرگونى سرنوشت خويش را فراهم سازد.

فرض كنيم انسانى، حقوق والدين و بستگان خود را مراعات نمى‌كند. طبعاً اين عمل، ناشايست و در سرنوشت او تأثير ناخوشايندى خواهد داشت. حال اگر در نيمه زندگى از كرده خود نادم گشته و از آن پس به وظايف خود در اين باره اهتمام ورزد، در اين صورت زمينه دگرگونى سرنوشت خود را فراهم كرده و مشمول آيه «يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ» خواهد گشت. اين مطلب در عكس قضيه نيز حاكم است.

با توجه به اين دو اصل، روشن مى شود كه اعتقاد به بداء يک عقيده مسلّم اسلامى است – صرف نظر از تعبير و اصطلاح خاص بداء – و تمامى مذاهب و فرق اسلامى به مفهوم آن اعتقاد دارند.

بنابراين حقيقت بداء جز اين نيست كه قسمتى از سرنوشت‌هاى انسان قطعى نيست، بلكه معلّق مى‌باشد و او مى‌تواند با اعمال خود، آن را دگرگون سازد، خواه نيک باشد خواه بد.[141]

بداء و تهمت ناروا به شیعه

مخالفان شیعه و پیروان اهل بیت (علیهم السلام)، با تفسیرهای مغرضانه و نادرست از اعتقاد شیعه به «بداء» نسبت‌های ناروایی به آنها داده‌اند که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. خیاط، یکی از سران معتزله اقوالی را به شیعه نسبت داده، آن گاه می گوید: اِنّ جمیعهم یقول بالبداء و هو ان اللّه یخبر بأنّه یفعل الامر ثمّ یبدو له فلا یفعله[142].

تمام شیعیان به بداء معتقدند و بداء آن است که خداوند می‌گوید: کاری را انجام خواهد داد، ولی بعد بداء برایش پیدا می شود و آن کار را انجام نمی‌دهد!

  1. 2. بلخی

مؤلف الذریعه پس از ذکر معنای لغوی بداء به مفهوم تغییر رأی و علم جدیدی که قبلاً شخصی نمی‌دانسته است و برای توده بشر بارها اتفاق می افتد، می‌گوید: بداء به این معنا چون مستلزم جهل و عجز است، بر خدا روا نیست. امامیه که خدا را بر خلاف فرقه‌های دیگر از بسیاری از امور منزّه می داند، به یقین از جهل و عجز نیز منزه می شمارد. آن گاه می نویسد: «بر این اساس، بلخی که بداء به این معنا را در تفسیرش به امامیه نسبت داد بهتان و تهمت بزرگی است »[143].

سپس اضافه می کند: بداء را به معنایی که امامیه معتقد است، باید هر مسلمانی در مقابل یهود که می گویند: «یداللّه مغلولة»، معتقد باشد[144].

آری از جمله انتقادهای قرآن از یهودیان نیز همین نکته است که آنان کار آفرینش را پایان یافته می‌دانستند و معتقد بودند که «جفّ القلم بما هو کائن؛ یعنی قلم بر آنچه مقدر است و در لوح محفوظ آمده خشک گردید و آنچه بر قلم تقدیر رفته تغییر نپذیرد و دیگر هیچ رویکرد تازه‌ای در دنیا رخ نخواهد داد!

به‌راستی باید از مخالفان و معترضان به شیعه پرسید: در کدام کتاب معتبر شیعه و از کدام فرد شیعی چنین عقیده‌ای را یافته‌اید؟ چه کسی به خداوند نسبت جهل و عجز داده است؟! بدیهی است که این معترضان اولاً از عقاید شیعه اطلاع درستی ندارند، ثانیا مفهوم بداء را از دیدگاه شیعه به درستی درک نکرده‌اند، ثالثا از مکتب اهل‌بیت (علیهم السلام) و صریح روایت رئیس مذهب شیعه در این باره کاملاً بی‌خبر هستند که جهل را صریحاً از خداوند نفی فرموده و از نسبت دادن جهل به خصوص در مسئله بداء تبرّی می جوید.

از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «هر کس بر این عقیده باشد که برای خداوند درباره چیزی بداء حاصل می شود که دیروز نمی‌دانسته است؛ از چنین کسی دوری کنید و بیزار باشید».[145]

روایاتی که از امامان معصوم (علیهم السلام) درباره بداء رسیده، شیعه را از تهمت‌های مخالفان مبرّا ساخته است؛ از جمله در حدیثی امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید: «خداوند نوری است که ظلمت را در آن راه نیست و علمی است که جهل در آن راه ندارد و حیاتی است که مرگی در آن نیست».[146]

امام کاظم (علیه السلام) می فرماید: «خداوند همواره نسبت به موجودات حتی پیش از خلقت آنها آگاهی داشته است».[147]

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «کسی که معتقد باشد برای خداوند در چیزی بداء حاصل شده، [بدان معنا که] پشیمان شده است، چنین کسی از نظر ما نسبت به خدای بزرگ کافر است».[148]

آن حضرت در حدیثی دیگر می‌فرماید: «برای خداوند در هیچ چیزی بداء حاصل نمی شود، مگر این‌که قبلاً می دانسته است؛ محققاً برای خدا از روی جهل بداء رخ نمی دهد».[149]

در روایتی آمده از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: آیا امروز چیزی رخ می دهد که خداوند دیروز از آن ناآگاه بوده باشد؟ امام (علیه السلام) فرمود: «نه، هر کس چنین سخنی را بگوید، خداوند او را زبون و خوار گرداند. سپس سؤال کردند: مگر آنچه بوده و خواهد بود، در علم خدا نمی‌باشد؟ حضرت فرمود: چرا در علم خدا هست پیش از آن‌که آن چیز موجود شود و پیش از آفرینش موجودات هم در علم خدا موجود بوده است[150].

از روایاتی که گزارش شده به روشنی استفاده می شود که بداء به معنای جهل و ناآگاهی در خداوند راه ندارد، بلکه از هر کس که چنین سخنی را بگوید، باید تبرّی جست؛ زیرا چنین کسی کافر است! بنابراین چگونه می‌شود با این صراحتِ روایات، پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) را متهم کرد که آنان عقیده دارند خداوند قبل از وقوع چیزی ناآگاه بوده و بعد از وقوع آگاه می شود؟3. فخر رازی در کتاب «المُحَصَّل» از قول «سلیمان بن جریر زیدی» نقل می کند که امامان شیعه (علیهم السلام) دو گفتار برای پیروان خود گذاشته‌اند که با اختیار آن، کسی بر ایشان غالب نخواهد شد: اول تقیه و دوم بداء. سپس اضافه می کند: «آنان بداء را چنین توجیه می‌کنند که اگر (امامان آنها) بگویند به زودی قدرت به دست ما می افتد؛ چون نیفتاد، خواهند گفت که برای خداوند بداء حاصل شده است؛ یعنی خداوند عزم و اراده‌اش را تغییر داده است[151].

خواجه نصیرالدین طوسی در عبارتی کوتاه پاسخ می دهد: «شیعه به چنین بدائی معتقد نیست.[152]

همان‌طور که پیش از این گفته شد، از دیدگاه روایات «بداء» در اخبار و پیش‌بینى‌هاى پیامبران و امامان (علیهم السلام) نیز محال است. چنانچه شیخ کلینى با سند صحیح در این باره، نقل مى‌کند که امام باقر (علیه السلام) فرمود: «علم، بر دو گونه است: ۱. علمى که نزد خدا در خزانه است و کسى از مخلوق از آن آگاه نیست. ۲. دانشى که خدا به فرشتگان و پیامبرانش یاد داده است. آنچه را که به پیامبران و فرشتگان آموزش داده، قطعاً مطابق آن چه آموزش داده، واقع خواهد شد؛ زیرا خداوند نه خودش را تکذیب کند و نه فرشتگان و پیامبرانش را. اما دانشى که نزد خودش در خزانه است، مى‌تواند اتفاق افتادن آن را پیش اندازد و یا به تأخیر افکند و هر چه را مى‌خواهد تثبیت مى‌کند».[153]

بداء در امامت

دانشمندان شیعه بر این مطلب اجماع دارند که خداوند به «بداء» در باره امامت توصیف نمى‌شود؛ یعنی در باره امامت هیچ‌گاه براى خداوند «بداء» حاصل نمى‌شود. شیعیان براى اثبات این مطلب روایاتى از خود آن بزرگواران نقل کرده‌اند که فرموده‌اند: «در هرچیزى ممکن است «بداء» حاصل شود؛ اما در نقل نبوت از پیامبر و امامت از امام و ایمان از مؤمنى که براى ایمان از او پیمان گرفته، هیچ‌گاه «بداء» حاصل نمى‌شود».

وقتى این چنین باشد پس ادعاى اسماعلیه نیز که بر آن اعتماد کرده و آن را دلیل بر ورود نص از جانب امام صادق (علیه السلام) گرفته‌اند، باطل مى شود.[154]

همچنین ادعای امامت سید محمد نیز باطل می‌باشد.[155]

توهم بداء در امامت اسماعیل فرزند امام صادق (علیه السلام)

برخی از اسماعیلیه که بر امامت اسماعیل فرزند امام جعفر صادق (علیه السلام) باور دارند، امامیه را به دروغگویی متهم کردند و  گفته‏اند: «دلیل بر دروغ بودن ادعای امامیه این است که عقیده دارند جعفر بن محمد (علیهما السلام) بر امامت فرزندش اسماعیل تصریح کرد و او را در زمان حیاتش به عنوان امام بعد از خودش تعیین نمود، اما هنگامی‌که اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت، فرمود:«خدا در هیچ چیز اظهار بدا نکرد چنانچه در اسماعیل فرزندم کرد». اگر خبر تعیین دوازده امام درست بود لا اقل جعفر بن محمد (علیهما السلام) آن را می‌دانست و خواص شیعه‏اش از آن خبر داشتند و مرتکب این خطا نمی‌شدند.

جواب: از کجا ‌گفته‌می‌شود که جعفر بن محمد (علیهما السلام) نص بر امامت اسماعیل صادر کرده است؟ آن کدام خبر است؟ چه کسى آن را روایت کرده؟ چه کسى آن را پذیرفته است؟

این روایت را کسانى ساختند که به امامت اسماعیل اعتقاد پیدا کردند،‌ این روایت اصل و ریشه‌اى ندارد؛ زیرا روایت امامت دوازه امام را شیعه و سنى از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل کرده‌اند.

اما گفته آن حضرت در باره اسماعیل که «ما بدا للَّه فى شي‏ء کما بدا فى اسماعیل»؛ «خدا آشکار نساخت چیزى را آن‌طور که در باره پسرم اسماعیل آشکار کرد»؛ به این معنا است که خداوند او را در زمان حیات من از دنیا برد تا بر همگان آشکار شود که او امام بعد از من نیست.

همان طور که پیش از این اشاره شد، از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «هر کس گمان برد امروز چیزى بر خدا آشکار مى‏شود که دیروز نمی‌دانسته از او بیزار باشید».

بدائى که شیعه بر آن اعتقاد دارد، به معناى «ظهور امر خداوند است». عرب مى‌گوید: «بدا لى شخص» یعنى شخصى در برابر من ظاهر شد. «بداء» به معناى پشیمانى نیست؛ زیرا خداوند از چنین مطلبى برتر و منزه است.

چگونه امام صادق (علیه السلام) بر امامت اسماعیل تصریح مى‌کرد؛ در حالى که در باره او گفته است که او عاصى است و به من و هیچ یک از اجدادم شباهى ندارد؟

جا دارد در این بخش به برخی از روایات اشاره‌ای داشته باشیم.

حسن بن راشد می‌گوید: از امام ششم (علیه السلام) راجع به اسماعیل پرسیدم، فرمود: «او نافرمان است نافرمان، نه به من شباهتى دارد و نه به هیچ یک از پدارنم».

عبیدة بن زراره می‌گوید: «نام اسماعیل را پیش امام صادق (علیه السلام) بردم، فرمود: «به خدا شبیه من و هیچ کدام از پدرانم نیست».

ولید بن صبیح می‌گوید: مردى نزد من آمد و گفت بیا تا پسر آن مرد را به تو نشان دهم. با او رفتم مرا نزد جمعى برد که شراب مى‌نوشیدند و اسماعیل بن جعفر هم میان آنها بود، راوى می‌گوید: از دیدن این صحنه اندوهناک شدم و از آنجا بیرون آمدم و نزد حجر الاسود رفتم، دیدم اسماعیل بن جعفر به خانه کعبه چسبیده و اشک می‌ریزد و پرده خانه را از اشک خود تر کرده‌است.

راوى در ادامه مى‌گوید: بیرون دویدم باز دیدم اسماعیل با آن جمع شراب‌خوار نشسته باز برگشتم دیدم به پرده کعبه چسبیده و آن را با اشک خود خیس کرده این حادثه را به امام ششم عرض کردم، فرمود: «پسرم گرفتار شیطانى شده که به صورت او درمى‏آید».

با آنکه روایت شده شیطان به صورت پیامبر و وصى پیامبر درنمى‌آید، چگونه ممکن است که امام (علیه السلام) تصریح به امامت او کرده باشد؛ در حالى که این گفتار از وى در باره او با سند صحیح نقل شده است».[156]

بر این اساس بیشتر علما، بداء را به همان معنای اصطلاحی (یعنی ابداء)، گرفته اند و آنرا در باره امامت دانسته اند و در تبیین آن گفته اند كه مراد از بداء در این جا ابداء است، یعنی مردم، ظاهرا اسماعیل را امام پس از امام صادق (علیه السلام) می دانستند، اما با مرگ وی، خداوند واقعیت را برای همه روشن و آشكار ساخت، طبق این عقیده، بداء ظهور امری است، از جانب خداوند كه قبلا ظاهر نبوده است، گرچه در علم خداوند ظاهر بوده است. این عده برای تایید كلام خدا،«له»در روایات مذكور را به معنای«منه»گرفته اند.

بنا بر این، بداء، به هر معنایی كه باشد، قدر مسلم آن است كه اسماعیل، امام بعد از امام صادق (علیه السلام)، نبوده است.[157]

شیخ مفید، اعتقاد دارد که «بداء» در اسماعیل اصلا هیچ ارتباطى به امامت او نداشته است؛ بلکه «بداء» در عمر او بوده و این که دو بار اجل معلق او نزدیک شده بود که با دعاى امام صادق (علیه السلام) دفع شده است: «اما این گفته امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «براى خداوند در چیزی بداء حاصل نشد، آن طور که در مورد فرزندم اسماعیل حاصل شد». منظور امام (علیه السلام) از این جمله، دفع کشته شدن اسماعیل است که بیم قتل او زیاد مى‌رفت و حدس و گمان بر کشته شدن او بسیار بود. خداوند براى دفع کشته شدن اسماعیل بر امام صادق (علیه السلام) لطف کرد. از امام صادق (علیه السلام) در این باره نقل شده که آن حضرت فرمود: «دو بار قتل بر اسماعیل واجب گردید، اما دفع آن را از خداوند مسألت کردم و خداوند آن را دفع کرد». گاهى خداوند چیزى را به صورت مشروط واجب مى‌کند، اما حال او تغییر مى‌کند؛ چنانچه خداوند فرموده است: «آن گاه مدّتى را [براى شما عمر] مقرّر داشت و اجَل حتمى نزد اوست …»[158].[159]

شیخ مفید در کتاب الفصول المختاره به صورت مفصل وارد این بحث شده و مى‌گوید: «اما آنچه این طایفه «اسماعیلیه» ادعا کرده‌اند که تمام شیعه انتصاب اسماعیل را به امامت و وجود نص در این باره را قبول دارند، به راستى که ادعاى باطل و توهّم فاسدی کرده‌اند؛ زیرا هیچ یک از اصحاب ما قائل نشده‏اند که نصى از امام صادق (علیه السلام) در باره امامت فرزندش اسماعیل وارد شده باشد و چنین روایتى را نه در روایات شاذ و نه در روایات مشهور نقل نکرده‌اند.

آن‌ها خیال مى‌کردند که مردم در زمان حیات اسماعیل گمان داشتند که امام صادق (علیه السلام) نص بر امامت او خواهد کرد؛ زیرا بزرگترین فرزند آن حضرت (علیه السلام) بود. آن‌ها مى‏دیدند امام صادق (علیه السلام) او را تعظیم و تکریم مى‏کند. اما وقتى اسماعیل از دنیا رفت، این گمان مردم از بین رفت و فهمیدند که امامت بعد از امام صادق (علیه السلام) در غیر اسماعیل خواهد بود.

اما طایفه اسماعیلیه بر اساس همین وهم و گمانى که داشتند، خواستند مشروعیت مذهب خود را ثابت کنند. لذا ادعا کردند که این نص واقع شده و منشأ این ادعا همان گمانى بود که مى‏گفتند: چون اسماعیل (رحمه اللَّه) فرزند بزرگ حضرت صادق (علیه السلام) بود، پس قطعا آن حضرت او را به جانشینى خود برگزیده است؛ در حالى که در این باره نه روایتى نقل شده و نه کسى از راویان طایفه شیعه از آن اطلاع داشته و چون بناى مذهب اسماعلیه بر ادعاى بدون برهان است، پس بطلان آن طبق آن چه گفتیم آشکار مى‌شود.[160]

توهم بداء، در امامت سید محمد، فرزند امام هادی (علیه السلام)

روشن است که «بداء» به معناى واقعى آن هرگز نمى‌تواند در امامت سید محمد حاصل شده باشد؛ چرا که روایات فراوانى در منابع شیعه وجود دارد که ثابت مى‌کند، امام هادى (علیه السلام) در زمان حیات سید محمد، بارها و بارها فرموده بود که او امام بعد از من نیست و امام عسکرى (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرفى کرده بود.

با این وجود چگونه مى‌توان ادعا کرد که در امامت سید محمد «بداء» حاصل شده با این که امامت او را امام هادى (علیه السلام) اصلا اعلام نکرده و خلاف آن را به اطلاع مردم رسانده است؟

در این‌جا ما به چند روایت صحیح السند در این باره بسنده مى‌کنیم:

  1. شیخ کلینى در «باب الإشاره و النص على أبى محمد (علیه السلام)» نقل مى‌کند: «على بن عمر نوفلى می‌گوید: در صحن منزل امام هادى (علیه السلام) در خدمت آن حضرت بودم که پسرش محمد از کنار ما رد شد. به آن حضرت عرض کردم: قربانت گردم، بعد از شما این صاحب ما است؟ فرمود: نه صاحب شما بعد از من حسن است».[161]
  2. شیخ طوسى در کتاب «الغیبه» مى‌نویسد: «احمد بن عیسى علوى که از فرزندان على بن جعفر است، گفت: خدمت امام هادى (علیه السلام) در صریا رسیدم و سلام کردم. در همین موقع ابو جعفر (سید محمد) و ابو محمّد (امام حسن عسکری (علیه السلام)) وارد شدند. از جاى حرکت کردیم که به ابو جعفر سلام نمائیم. امام هادى (علیه السلام) فرمود: این امام شما نیست، به امام خود احترام بگذارید و اشاره به ابو محمّد (علیه السلام) کرد».[162]
  3. از این بالاتر روایتى در منابع شیعه نقل شده است که امام رضا (علیه السلام) به امامت امام عسکرى (علیه السلام) بعد از امام هادى (علیه السلام) تصریح کرده است. آن‌حضرت خطاب به دعبل خزاعى فرمود: «اى دعبل ! امام بعد از من، فرزندم محمد و پس از او، فرزندش على و بعد از على، فرزندش حسن و پس از او، فرزندش «حجت» امام بر شما است».[163]

اگر منظور مخالفان یک «بداء» خیالى است که برخى از افراد جامعه که از امام خود دور بوده و به نصب الهى امام اعتقادى نداشته‌اند، فکر کرده‌اند که در این باره «بداء» حاصل شده، بلى این مطلب وجود داشته است؛ اما «بداء» به معناى واقعى آن در امامت قابل پذیرش نیست.[164]

کتابنامه مقاله بداء

  1. قرآن مجید
  2. ابن‌ اثیر، مبارک‌؛ النهایة فی‌ غریب‌ الحدیث‌ و الاثر؛ به‌ کوشش‌: زاوی، طاهر احمد و طناحی‌، محمود محمد؛ مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان‏، چاپ چهارم، قم‏، 1367 ش‏.
  3. ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی؛ فتح الباری شرح صحیح البخاری؛ تحقیق: خطیب، محب الدین؛ دار المعرفه، بیروت، 1379 ق.
  4. ابن سعد، محمد بن سعد؛ الطبقات الكبرى؛ تحقيق: محمد عبد القادر عطا؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1410 ق / 1990 م.
  5. ابن کثیر دمشقى، اسماعيل بن عمرو؛ تفسير القرآن العظيم؛ تحقيق: شمس الدين، محمد حسين؛ دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون، چاپ اول، بيروت، 1419 ق.
  6. بخاري جعفي، محمد بن إسماعيل؛ صحیح بخاری (الجامع المسند الصحيح المختصر من أمور رسول الله (صلى الله عليه و آله و سننه و أيامه)؛ تحقق: ناصر الناصر، محمد زهير بن؛ دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانية بإضافة ترقيم ترقيم محمد فؤاد عبد الباقي)، چاپ اول، 1422 ق.
  7. آقا بزرگ تهرانی، محمد محسن؛ الذریعة الی تصانیف الشیعة؛ اسماعيليان قم و كتابخانه اسلاميه تهران‏، 1408 ق.‏
  8. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم؛ تحقیق: واعظی محمدی، حسن؛ مرکز نشر اسرا، چاپ چهارم، قم، ۱۳۸۸ ش.
  9. حسينى شيرازى، سيد محمد؛ تبيين القرآن؛ دار العلوم، چاپ دوم، بيروت، 1423 ق.
  10. خویی، سید ابوالقاسم؛ البیان فی تفسیر القرآن؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  11. خويي، سید ابوالقاسم؛ محاضرات في اصول الفقه؛ انصاريان‏، چاپ چهارم، بی‌جا، 1417 ق.‏
  12. رازی، ابن ابی حاتم؛ تفسیر القرآن العظیم، تحقيق: الطيب، اسعد محمد؛ مكتبة نزار مصطفى الباز، چاپ سوم، عربستان سعودى، 1419 ق.
  13. رازی، فخر الدین؛ مفاتيح الغيب؛ دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، بيروت، 1420 ق.
  14. راغب اصفهانی؛ حسین بن محمّد؛ المفردات فی غریب القرآن؛ ‌دار العلم الدار الشامیه،‌ دمشق، ۱۴۱۲ ق.
  15. سایت اسلام پدیا.
  16. سایت اندیشه قم.
  17. سایت حوزه نت.
  18. سایت ویکی شیعه.
  19. سبحانی، جعفر؛ راهنماى حقيقت؛ نشر مشعر، چاپ پنجم، تهران‏، 1387 ش‏.‏
  20. سميح، دغيم؛ موسوعة مصطلحات علم الكلام، مكتبة لبنان ناشرون‏، چاپ اول، بيروت‏، 1998 م‏.
  21. سيوطى، جلال الدين؛ الدر المنثور فى تفسير المأثور؛ كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم، 1404 ق.
  22. شهرستانی‌، محمد؛ الملل و النحل؛ تحقیق: بدران، محمد‌؛ الشریف الرضی، قم‌، ۱۳۶۴ ش.
  23. شيباني، أحمد بن حنبل؛ مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ تحقیق: الأرنؤوط، شعيب – عادل، مرشد و آخرون؛ بی جا، بی تا.
  24. صدوق، محمد بن على‏، اعتقادات الإماميه، كنگره شيخ مفيد، چاپ دوم، ايران، قم‏، 1414 ق‏.‏
  25. صدوق، محمد بن علی؛ توحید؛ محقق / مصحح: حسينى، هاشم‏، جامعه مدرسين‏، چاپ اول، قم‏، 1398 ق‏ ‏.‏
  26. صدوق، محمد بن علی؛ کمال الدین و تمام النعمه؛ تحقیق: غفاری، علی اکبر؛ اسلاميه‏، چاپ دوم، تهران، 1395 ق‏‏.
  27. صدوق، محمد بن علی؛ من لا يحضره الفقيه؛ محقق / مصحح: غفاری، علی اکبر؛ دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏، چاپ دوم، قم، 1413 ق‏ ‏.
  28. طالقاني،‏ نظر علي؛ كاشف الأسرار؛ به كوشش طيب،‏ مهدي؛ مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، چاپ اول، تهران‏، 1373 ش‏.
  29. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم، قم، 1417 ق.
  30. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ تحقيق: ستوده، رضا؛ فراهانى، چاپ اول، تهران، 1360 ش.
  31. طبری، محمد بن جریر؛ جامع‌البيان؛ دار المعرفه، چاپ اول، بيروت، 1412 ق.
  32. طوسى، محمد بن حسن‏؛ الأمالي؛ دار الثقافة، چاپ اول، قم‏، 1414 ق‏.‏
  33. طوسى، محمد بن حسن؛‏ الغيبة؛ محقق / مصحح: تهرانى، عباد الله و ناصح، على احمد؛ دار المعارف الإسلامية، چاپ اول، ايران، قم‏، 1411 ق‏.‏
  34. طوسی، خواجه نصیرالدین؛ تلخیص المحصل؛ دار الاضواء، چاپ دوم، بيروت، 1405 ق‏.
  35. طوسی‌، محمد بن حسن؛ تمهید الاصول؛ به‌ کوشش:‌ مشکوة الدینی‌، عبدالمحسن؛ بی‌نا، تهران‌، ۱۳۶۲ ش‌.
  36. طوسی، محمد بن حسن؛ عدة الاصول؛ چاپخانه ستاره‏، جاپ اول، بی‌جا، 1417 ق.
  37. عروسى حويزى، عبد على بن جمعة؛ تفسير نور الثقلين؛ تحقيق: رسولى محلاتی؛ سيد هاشم، اسماعيليان، چاپ چهارم، قم، 1415 ق.
  38. عسکری، سید مرتضی؛ البداء؛ بی‌نا، بی‌جا، 1386 ش‏.
  39. عسکری، سید مرتضی؛ عقايد اسلام در قرآن كريم؛ ترجمه: كرمي‏، محمد جواد؛ مجمع علمي اسلامي‏، چاپ اول‏، 1378 ش‏.
  40. علم الهدی، سید مرتضی‌؛ رسائل‌ الشریف‌ المرتضی‌؛ تحقيق: رجائی، سيد مهدي؛ دار القرآن الكريم‌، چاپ اول، قم، 1405 ق‌‌.
  41. عیاشی، محمد بن مسعود؛ کتاب التفسیر؛ تحقیق: رسولی محلاتی، سید هاشم؛ چاپخانه علميه، چاپ اول، تهران، 1380 ق.
  42. عینی غیتابی حنفی، بدر الدین؛ عمده القاری شرح صحیح البخاری؛ دار إحیاء التراث العربی، بیروت، بی تا.
  43. قرطبی، محمد بن احمد؛ الجامع لأحكام القرآن، ناصر خسرو، چاپ اول، تهران، 1364 ش.
  44. قمی، علی بن ابراهیم؛ تفسير قمى؛ تحقيق: موسوى جزايری، سيد طيب؛ دار الكتاب، چاپ چهارم، قم، 1367 ش.
  45. کلینی، محمد بن یعقوب؛ کافی؛ اسلامیه‏‏، چاپ دوم، تهران، ۱۳۶۲ ش.
  46. کلینی‌، محمد بن یعقوب؛ کافی؛ محقق / مصحح: غفارى، على اكبر و آخوندى، محمد؛ دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم‏، تهران‏، 1407 ق‏.
  47. مجلسی، محمد باقر؛ بحار الأنوار؛ ، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏؛ دار إحياء التراث العربي‏، چاپ دوم، بيروت‏، 1403 ق‏.‏
  48. مظفّر، محمد رضا؛ عقاید الامامیة؛ تحقيق: حنفي، حامد؛ انتشارات انصاريان‏، چاپ دوازدهم‏، قم‏، 1387 ش‏.
  49. معرفت، هادى؛ التمهيد في علوم القرآن‏؛ مؤسسة النشر الاسلامى‏؛ چاپ دوم‏، قم‏، 1415 ق.
  50. معرفت، هادى؛ تفسير و مفسران؛ مؤسسه فرهنگى التمهيد، چاپ اوّل، قم‏، 1379 ش.
  51. مفید، محمد بن محمد؛ إرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، كنگره شيخ مفيد، چاپ اول، قم، 1413 ق‏.‏
  52. مفید، محمد بن محمد؛ الفصول المختاره؛ گنگره جهانی شیخ مفید، چاپ اول، قم،‏1413 ق‏.
  53. مفید، محمد بن محمد؛ المسائل العکبریّة؛ کنگره جهانی شیخ مفید، چاپ اول، قم، 1372 ش / 1413 ق.
  54. مفید، محمد بن محمد؛ اوائل‌ المقالات؛ المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، چاپ اول‏، قم‏، 1413 ق‏.
  55. مفید، محمد بن محمد؛ تصحیح اعتقادات الإمامیه؛ الموتمر العالمي للشيخ المفيد، چاپ اول‏، قم‏، 1413 ق‏.
  56. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه؛ دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، تهران، 1374 ش.
  57. ملا صدرا، صدر المتألهين؛ الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة؛ دار احياء التراث، چاپ سوم، بيروت، 1981 م.
  58. میرداماد، محمد باقر؛ نبراس‌ الضیاء و تسواء السواء؛ به‌ کوشش:‌ ناجی‌ اصفهانی‌، حامد؛ هجرت و ميراث مكتوب‏، چاپ اول‏، قم، تهران‌، ۱۳۷۴ ش‌.
  59. نعماني، محمد بن ابراهیم؛ الغيبة؛ ترجمه: فهرى، احمد؛ دار الكتب الإسلامية،‌ چاپ چهارم، تهران‏، 1362 ش‏.‏

[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمّد، المفردات فی غریب القرآن، ص ‌۱۱۳، ماده «بدا»؛ ر ک: اسلام پدیا.

[2].  تهرانی، آقا بزرگ، الذّریعة الی تصانیف الشیعه، ج 3، ص 57 – 51.

[3] . عسکری، سید مرتضی، عقايد اسلام در قرآن كريم، ترجمه: كرمي‏، محمد جواد، ج ‏2، ص 503؛ ر ک: اسلام پدیا.

[4] . تهرانی، آقا بزرگ، الذّریعة الی تصانیف الشیعه، ج 3، ص 57 – 51؛ روشن است که این تعداد مربوط به تاریخ تألیف الذّریعه می‌باشد.

[5] . رعد، 39.

[6] . شهرستانی، عبد الکریم، ملل و نحل، ج ۱، ص ۱۷۱.

[7] . نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغيبة، ترجمه: فهرى، احمد، ص 335.

[8] . طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ‏10، ص 41.

[9] . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح، ج  ۴، ص ۱۷۱، ح ۳۴۶۴؛ ر ک: ویکی شیعه.

[10] . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، محقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، ج ۴، ص ۱۷۱، ح ۳۴۶۴.

[11]. همان.

[12]. معرفت، محمد هادی، التمهید في علوم القرآن، ج 2، ص 276.

[13] . بخاري، محمد بن اسماعیل، صحيح البخارى، ج ‌4، ص ‌176.

[14] . ابن‌كثير دمشقی، عمادالدين اسماعيل بن عمر، تفسير القرآن العظیم، ج ‌3، ص 46 و ج 5، ص 108 و ج 6، 102 و … ‌.

[15] . رازی، فخر الدین، مفاتیح الغیب (التفسير الكبير)، ج ‌19، ص 52‌.

[16] . كليني، محمد بن یعقوب، كافى، ج ‌1، ص ‌148.

[17] . طوسي، خواجه نصير الدىن، تلخيص المحصل، ص ‌421 ‌ـ ‌422.

[18] . مفید، محمد بن محمد، المسائل العكبريه، ص ‌99 ‌ـ ‌100.

[19] . سید مرتضی علم الهدی، رسائل الشریف المرتضی، ص ‌116 – 119.

[20] . میرداماد، محمد باقر، نبراس الضياء، ص ‌55‌.

[21] . طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان، ج ‌1 ، ص ‌252.

[22] . رعد، 39.

[23] . بقره، 106.

[24] . طبری، محمد بن جریر، جامع‌البيان، ج ‌13، ص 113.

[25] . مائده، 64.

[26] . رعد، 11.

[27] . بابویه قمی، علی بن ابراهیم، تفسير قمى، ج ‌1، ص 319.

[28] . يونس، 98.

[29] . ر ک: عسکری، سید مرتضی، عقايد اسلام در قرآن كريم، ج ‏2، ص 510 و 511.

[30] . صافات، 102.

[31] . عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسير، تحقيق: رسولى محلاتی، سید هاشم، ج ‌1، ص ‌304.

[32] . مائده، 21 – 26.

[33] . اعراف، 142.

[34] . همان.

[35] . بقره، 51؛ عقايد اسلام در قرآن كريم، ج ‏2، ص 512.

[36] . اعراف، 96.

[37] . نوح، 10.

[38] . قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج ‌14، ص 333.

[39] . فاطر، 11.

[40] . دخان، 4.

[41]. طبرى، محمد بن جرير، جامع‌البيان، ج ‌13، ص 113.

[42] . صدوق، محمد بن علی، التوحید، ص ۳۳۳.

[43] . کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص ۱۹۸.

[44] . همان، ص ۱۹۷.

[45] . التوحید، ص ۳۳۴.

[46] . برگرفته از ویکی شیعه.

[47][47]. آقابزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج 3، ص 53-51.نام کوچک مؤلف.

[48]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 146.

[49]. همان، ص 147.

[50]. همان، ص 148. «ما بعث اللّه نبیّا الاّ بتحریم الخمر و ان یقرّ للّه بالبداء».

[51]. عروسى حويزى، عبد على بن جمعه، تفسير نور الثقلين، ج ‏2، ص 515.

[52]. طوسی، محمد بن حسن، امالي، ص 60.

[53]. منافقون، 11؛

[54]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسير القمي، ج ‏2، ص370 و 371.

[55] . غافر، 60.

[56] . فاطر، 1.

[57] . رعد، 39.

[58]. هَذَا قَوْلُ الْیَهُودِ فَکَیْفَ قَالَ: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»؟ قَالَ سُلَیْمَانُ إِنَّمَا عَنَى بِذَلِکَ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلَیْهِ. قَالَ: أَ فَیَعِدُ مَا لَا یَفِی بِهِ؟ فَکَیْفَ قَالَ: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» وَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» وَقَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ؟ فَلَمْ یُحِرْ جَوَابا. صدوق، محمد بن علی، التوحید، تحقیق: حسینی طهرانی، سید هاشم، ص۴۵۲.

[59] . کلینی، محمد بن یعقوب، كافي، ج ‏1، ص 147.

[60]. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين و تمام النعمة، ج‏1، ص 69 و 70.

[61]. ر ک: سيوطی، جلال الدين، الدر المنثور في تفسير المأثور، ج ‏3، ص 14؛ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، ج ‏7، ص 315؛ ابن سعد،محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 24 و 25؛ ابن كثير، اسماعیل بن عمر، تفسير القرآن العظيم، ج ‏3، ص 454.

[62] . رعد، 39.

[63] . الجامع لأحكام القرآن، ج ‏10، ص 330.

[64] . همان.

[65]. انعام، 2.

[66]. الجامع لأحكام القرآن، ج 9، ص 330 و 331.

[67]. ابن ماجه، محمد بن یزید، مقدمه سنن ابن ماجه، باب 10، ص ؟، ح 90.

[68] . ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، تحقیق: خطیب، محب الدین، ج ۶، ص ۵۰۲؛ عینی غیتابی حنفی، محمود بن أحمد، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج ۱۶، ص ۴۸.

[69]. کلینی‌، محمد بن یعقوب؛ کافی، غفاری، علی اکبر، ج ۱، ص  ۱۴۷، مجلسی‌، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۴، ص ۹۵ و ۹۶.

[70] . طوسی‌، محمد بن حسن، الغیبه، به‌ کوشش‌ تهرانی، عبادالله‌ ‌ و ناصح، علی‌ احمد، ج ۱، ص ۴۲۸  – ۴۳۰‌.

[71] . طوسی‌، محمد بن حسن، تمهید الاصول، مشکوة الدینی‌، عبدالمحسن، ج ۱، ص ۳۲۲ – ۳۲۳‌.

[72] . همان‌.

[73] . همان، ص ۳۳۳ – ۳۳۶‌.

[74] . کافی، محمد بن یعقوب، ج 1، ص 148.

[75] . مفید، محمد بن محمد، تصحیح‌ اعتقادات الامامیة، ج ۱، ص  ۶۵ – ۶۶‌.

[76]. انعام، ۶؛ انعام ۲؛ اعراف، ۷؛ اعراف، ۹۶؛ فاطر، ۳۵؛ فاطر، ۱۱؛ نوح، ۷۱؛ نوح، ۱۰؛ نوح، ۱۳.

[77] . تصحیح‌ اعتقادات الامامیة، ج ۱، ص ۶۶ – ۶۷‌.

[78] . مفید، محمد بن محمد، اوائل‌ المقالات، ج ۱، ص ۸۰‌.

[79]. میرداماد، محمد باقر، نبراس‌ الضیاء و تسواء السواء، ناجی‌ اصفهانی‌، حامد، ص 56.

[80] . ابن‌ اثیر، مبارک، النهایة فی‌ غریب‌ الحدیث‌ و الاثر، احمد زاوی، طاهر و طناحی‌، محمود محمد، ج ۱، ص ۱۰۹.

[81] . نبراس‌ الضیاء و تسواء السواء، ص 57.

[82]. علم الهدی، سیدمرتضی، «جوابات‌ المسائل‌ الرازیة» رسائل‌ الشریف‌ المرتضی، تحقيق: رجائی، سيد مهدي، ج ۱، ص ‌۱۱۶ – ۱۱۹‌.

[83] . طوسی‌، خواجه نصیرالدین، تلخیص‌ المحصل، نورانی‌، عبدالله‌، ص ‌۴۲۱ – ۴۲۲‌. این آقا چکاره است؟ مترجم، محقق یا هردو؟

[84] . ر ک: نبراس‌ الضیاء و تسواء السواء، ص 54 – 61.

[85]. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح، ج ۴، ص ۱۷۱، ح ۳۴۶۴.

[86]. ابن حجر، احمد بن علی، فتح الباری، ج ۶، ص ۵۰۲.

[87].اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

[88]. رازی، ابن ابی حاتم، تفسیر  القرآن العظیم، ج ۱۰، ص ۳۲۵۲.

[89]. شيباني، أحمد بن حنبل، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 11، ص 469.

[90].  آقا بزرگ تهرانی، محمد محسن، الذّریعة الی تصانیف الشیعه، ج 3، ص 57 – 51.

[91] . کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۴، ص ۷.

[92] . عسکری، سید مرتضی، البداء، ص 16 و  17.

[93]. كافي، ج ‏4، ص 5.

[94] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏1، ص 479 – 481.

[95] . حسینی شیرازی، سید محمد، تبیین القرآن، ج ۱، ص 33.

[96] . رعد، 39.

[97]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۱، ص ۳۷۹ – ۳۸۲.

[98]. كلينى، محمد بن يعقوب، کافی، محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ج 1، ص 148.

[99] . کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص ۱۴۷.

[100] . صدوق، محمد بن علی، توحید، تحقیق: حسینی، سید هاشم، ص ۴۴۴.

[101] . مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، ج ‏۱، ص ۳۵.

[102] . رعد، ۳۹.

[103] . مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، ج ۴، ص ۱۱۸.

[104] . عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، ج ۲، ص ۲۱۸ – 220.

[105] . خویی، سید ابو القاسم، البیان، ص ۳۸۸ – ۳۸۷، با استفاده از ویکی شیعه.

[106] . عنكبوت، 62.

[107] . جن، 26.

[108] . جن، 27.

[109]. ر ک: طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان في تفسیر القرآن، ج ‌11، ص ‌376‌ ـ ‌378؛ ملا صدرا، صدر الدین، الاسفار الاربعه، ج ‌6‌، ص ‌398 ‌ـ ‌399.

[110] . رعد، 39.

[111] . الميزان في تفسیر القرآن، ج ‌11، ص ‌380.

[112] . انعام، 2.

[113] . الميزان في تفسیر القرآن، ج ‌7، ص ‌14 و 15.

[114] . سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- قَضى‏ أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ‏  قَالَ هُمَا أَجَلَانِ أَجَلٌ مَحْتُومٌ وَ أَجَلٌ مَوْقُوفٌ؛ کلینی، محمد بن یعقوب، كافى، ج ‌1، ص ‌147، با استفاده از: حسين ديبا و بخش فلسفه و كلام، مدخل «بداء»، دائرة المعارف قرآن کريم، ج 5.

[115]. رعد، 38 و 39.

[116]. معرفت، هادى، تفسير و مفسران، ج 1، ص 523.

[117]. مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 4، ص 109 – 110؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 147.

[118]. طباطبائى، سید محمد حسین، الميزان في تفسير القرآن، ج 11، ص 381.

[119]. ق، 4.

[120]. بروج، 22.

[121]. يونس، 61.

[122]. هود، 6.

[123]. عروسى حويزى، عبد على بن جمعة، تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 512.

[124]. احقاف، 3.

[125]. خویی، سید ابو القاسم، البیان فى تفسير القرآن، ص 391 و ۳۹۲.

[126]. عسکری، سید مرتضی، عقايد اسلام در قرآن كريم، ترجمه: کرمی، محمد جواد، ج ‏2، ص 515 و 516.

[127]. خويي، سید ابوالقاسم، محاضرات في اصول الفقه، ج 5، ص 330 (این مطلب را حضرت آیت الله خویی پیرامون نسخ می فرماید و به دلیل وحدت حکم ما در بخش بداء آوردیم)‍.

[128].  اندیشه قم.

[129]. طارق، 15 – 16.

[130]. نمل، 50.

[131]. نساء، 142.

[132]. توبه، 67.

[133]. صدوق، محمد بن علی، توحيد، ص 332 – 336؛ مفید، محمد بن محمد، تصحيح الاعتقاد، 65 – 67؛ طوسی، محمد بن حسن، عدة الاصول، ج 2، 483 – 560، طوسی، محمد بن حسن، الغيبة، ص 429 – 432.

[134]. بخارى، صحيح بخاري، ج 4، ص 171، ح 3464.

[135]. سبحانی، جعفر، راهنماى حقيقت، ص 101 – 103.

[136]. جوادی آملی، عبد الله، تفسیر تسنیم، ج ۷، ص ۳۵۸ – ۳۶۱.

[137] . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان في تفسیر القرآن، ج ۱۱، ص ۳۸۱.

[138] . عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، ج ۲، ص ۲۱۸.

[139] . مائده، 64.

[140] . همان.

[141] .  سبحانی، جعفر، راهنماى حقيقت، ص 98 – 100.

[142]. سميح، دغيم‏، موسوعة مصطلحات علم الكلام، ص 608‏‏.

[143]. آقابزرگ تهرانی، محمد محسن، الذریعه، ج 3، ص 52 – 51.

[144]. همان، ص 52.

[145]. صدوق، محمد بن علی، اعتقادات الإماميه، ص 41؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 4، ص 111.

[146]. صدوق، محمد بن علی، توحید، محقق / مصحح: حسينى، هاشم، ص 138‏.

[147]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 107.

[148]. اعتقادات الإماميه، ص 41؛ مظفر، محمد رضا، عقاید الامامیه، ص 45.

[149]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسير، ج ‏2، ص 218.

[150]. كافي، ج ‏1، ص 148؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 89.

[151].  طوسی، خواجه نصیرالدین، تلخیص المحصل (نقد المحصل)، ص 421 و 422.

[152]. همان.

[153] . کافی، ج ۱، ص ۱۴۷.

[154]. مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، ص ۳۰۹‏.

[155] . برگرفته از مطالب سید محمد یزدانی.

[156]. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 70.

[157] . برگرفته از سایت راسخون

[158]. انعام، 2.

[159] . مفید، محمد بن محمد، تصحیح اعتقادات الإمامیه، تحقیق: درگاهی، حسین، ص۶۶.

[160] . ر ک: مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، تحقیق میر شریفی، سید علی، ص ۳۰۹ و 310. با استفاده از مطالب سید محمد  یزدانی.

[161]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص 325 و ۳۲۶.

[162] . طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، تحقیق: طهرانی، عباد الله و ناصح، على احمد، ص ۱۹۹.

[163] . صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: غفاری، علی اکبر، ج 2، ص ۳۷۲.

[164] . با استفاده از مطالب سید محمد یزدانی.