searchicon

کپی شد

اهل سنت

چکیده مقاله اهل سنت

اصطلاح اهل سنّت از دو واژه عربی اهل و سنت ترکیب یافته است. اهل در لغت؛ به معنای گروهی است که در امری از امور با هم شریک باشند و سنّت در لغت، به راه و روش نیکو و پسندیده گفته می‌شود.

سنت در اصطلاح معانی مختلفی دارد؛ از جمله؛ به معنای «قول و فعل و تقریر پیامبر» نزد اهل سنت و «قول و فعل و تقریر معصوم» نزد شیعه و یکی از ادله استنباط است.

اهل سنت و جماعت، با وجود گوناگونی طیف‌های آن، بر مشروعیت خلافت چهار خلیفۀ نخستین –به ترتیب-اتفاق نظر دارند.

از میان مذاهب گوناگون فقهی اهل سنت، چهار مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی در طول تاریخ بیش از همه اهمیت یافته و در حال حاضر نیز اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت و جماعت، پیرو همین مذاهب چهارگانه‌ هستند و در اعتقادات نیز به چهار فرقه تقسیم می‌شوند: اصحاب حدیث،  معتزله،  اشعریه و ماتریدیه.

اختلاف ميان اماميّه و اهل سنّت در مسأله امامت، بسيار است و عمده آنها عبارت است از:

وجوب نصب امام، وجوب عقلى يا شرعى بودن او و تقديم «مفضول» بر «فاضل»، اما در زمينه مهدويت، مسائل و مواردى بين شيعه و اهل سنت اتفاقى است و از آن‌جا كه روايات در مصادر حديثى مورد اتفاق و قبول اهل سنت است؛ لذا به عنوان نظر مذاهب اسلامى از آن ياد مى‏‌شود. يكى از موارد اتفاق بين شيعه و سنى در قضيه مهدويت، اتفاق بر اصل آن قضيّه است.

از جمله موارد اختلاف اهل سنت با شیعه امامیه در برخی از احکام عبارت است از: كيفيت تشريع اذان، مشروعیت حج تمتع، حکم متعه و عدالت صحابه.

 

مفهوم‌شناسی اهل سنت

اصطلاح اهل سنّت از دو واژه عربی «اهل» و «سنت» ترکیب یافته است. اهل در لغت؛ به معنای گروهی است که در امری از امور با هم شریک باشند؛ مانند: اهل بیت که در سکونت در بیت و خانه،و اهل اسلام که در عقیده به اسلام، شریک یک‌دیگر هستند.[1] سنّت در لغت، به راه و روش -خواه نیکو و پسندیده و خواه زشت و قبیح- گفته می‌شود.[2]

اما سنت در اصطلاح، معانی مختلفی دارد:

الف) به معنای مستحب؛ که عمل به آن ثواب دارد و ترک آن عقاب ندارد.

ب). عملی که مطابق عمل صاحب شرع است و مقابل آن لفظ بدعت است.

ج) در قرن اول و دوم، سنت؛ به معنای آثار رسیده از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم)، صحابه و تابعین بود و معنای موسعی داشت.

د) سنت؛ به معنای «قول و فعل و تقریر پیامبر» نزد اهل سنت و «قول و فعل و تقریر معصوم» نزد شیعه و یکی از ادله استنباط است.[3]

هـ) اصطلاح سنت در علم كلام، بر اشاعره اطلاق می‌شود كه خود را در تمام موارد، پيرو سنت می‌د‏انند و حسن و قبح عقلى را قبول ندارند.[4]

و. منظور از سنت نزد احمد بن حنبل، آثار رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است و اصول سنت، تمسک به آن چیزی است که اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بر آن بودند. او دیدگاه‌های محدثان را دیدگاه «اهل سنت» نامید و مخالفان خود را اهل بدعت خواند و کتاب «اصول السنة» را تدوین نموده، در پرتو حمایت متوکل؛ خلیفه عباسی و علم و زهد خویش، تأثیر قابل توجهی بر اهل سنت نهاد.[5]

اهل سنت و جماعت، با وجود گوناگونی طیف‌های آن، بر مشروعیت خلافت چهار خلیفۀ نخستین –به ترتیب-اتفاق نظر دارند، در حالی‌که شیعیان -به طور خاص امامیه و اسماعیلیه– حضرت علی (علیه السلام) را جانشین بلافصل پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) می‌شمارند و اباضیه نسبت به خلافت عثمان و حضرت علی (علیه السلام)، انتقاداتی را وارد می‌دانند. شیعه زیدیه با وجود این‌که بیش از دیگر گروه‌های شیعه به اهل سنت و جماعت نزدیک گشته‌اند، ولی هنوز برخی دیدگاه‌های مبنایی ایشان در باب امامت، این فرقه را نیز از اهل سنت و جماعت متمایز نگاه داشته است.[6]

 

پیشینه و تاریخ پیدایش اهل سنت

در دهه‌های میانی قرن دوم قمری، گروه عمده اهل سنت در مقابل «اصحاب رأی» که به رأی فقهی خود ارج می‌نهادند، در فقه بر پیروی «اثر»؛ یعنی روایات حاکی از گفتار و رفتار پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلّم) به همراه گفتار و رفتار صحابه و تابعین، تکیه داشته، با عنوان «اصحاب اثر» نام برده می‌شدند.[7] تا این‌که «شافعی»؛ فقیه قرن دوم، در فقه، نظامی مدون و روشمند عرضه کرد و مبانی آن را در کتاب «الرسالة» تحریر نمود. او در کتاب خود با انتقاد از فقهای پیشین اصحاب اثر، اقوال صحابه و تابعین را از تعریف سنت خارج کرد و آن را در حدیث نبوی (صلی الله علیه وآله وسلّم) منحصر نمود.[8] پس از او شاگردش؛ احمد بن حنبل، در مسأله خلق قرآن در برابر معتزله مقاومت كرد و در رأس اهل حديث قرار گرفت.[9] او با اندکی اختلاف، راه شافعی را پیمود تا جایی که اهل حديث و يا اهل سنت در پيروان ابن حنبل خلاصه گرديد، و متكلمان و خردورزان و هركس كه به نوعى بر عقيده اسلامى، با خرد استدلال مى‌كرد، از زیر چتر اهل سنت بيرون رفت و از اين اصطلاح، جز اصحاب حديث به رهبرى احمد بن حنبل، چيزى به اذهان خطور نمى‌كرد.[10]

در آغاز قرن چهارم، ابوالحسن اشعرى در مسجد جامع بصره از اعتزال توبه كرد و خود را پيرو احمد بن حنبل ناميد و به تنظيم عقايد سنت موروث از احمد، پرداخت و هم‌زمان با او، ابومنصور ماتريدىِ سمرقندى در مشرق جهان اسلام، با برنامه‌اى مشابه ابوالحسن اشعرى ظهور كرد. این دو به مرور زمان به عنوان پيشواى اهل سنت و جماعت در علم كلام مطرح شدند.[11]

 

مذاهب فقهی اهل سنت

از میان مذاهب گوناگون اهل سنت، چهار مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی در طول تاریخ بیش از همه اهمیت یافته و در حال حاضر نیز اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت و جماعت، پیرو همین مذاهب چهارگانه هستند. از دیگر مذاهب فقهی اهل سنت و جماعت، می‌توان از مذهب اوزاعی، مذهب سفیان ثوری، مذهب ابوثور و مذهب ظاهری یاد کرد که جز آثار بسیار محدود از مذهب اخیر، همگی به تاریخ سپرده شده‌اند. مذهب ظاهری امروزه به عنوان مذهبی از مذاهب هشت‌گانهٔ مسلمانان، مورد توجه محدود قرار گرفته ‌است. افزون بر آن‌چه یاد شد، باید حرکت‌هایی اصلاح‌گرا در فقه اهل سنت و جماعت را مورد توجه قرار داد که به دنبال استنباط مستقیم احکام فقهی از ادله و نصوص شرعی است و پیرویِ مذهبی خاص از مذاهب اربعه را کنار نهاده است.[12]

حنفی

حنفی، بزرگ‌ترین مذهب اسلامی است. امام این مذهب؛ ابوحنیفه نعمان بن ثابت است. وی، مذهب فقهی خود را بر منابع قرآن، سنت نبوی، قول صحابی، قیاس،[13] استحسان،[14] اجماع[15] و عرف بنا نهاد. آن‌چه در مسأله قیاس موجب تمایز ابوحنیفه از دیگران بود، میزان کاربرد و به ویژه چگونگی برخورد در موارد تعارض قیاس با ادله ضعیف نقلی؛ مانند خبر واحد و برخی ظواهر بود. همین نکته، باعث می‌شد تا برخی معاصران حدیث‌گرای ابوحنیفه؛ هم‌چون مالک که خود قیاس را در فقه به کار می‌بستند، بر قیاس او اشکال گیرند.[16]

مالکی

به پیروان مالک بن انس، مالکی گفته می‌شود. مالک، کتابی در حدیث با نام «الموطأ» دارد. او در «اجتهاد» خود، بر قرآن کریم و حدیث اعتماد مى‏‌کرد و اگر حدیثی پیدا نمى‏‌کرد به «قیاس» رجوع می‌نمود. مذهب مالکى در مدینه نشأت یافت و در حجاز منتشر گشت، سپس اهل مغرب و اندلس آن را پذیرفتند و اکنون این مذهب در مراکش، الجزایر، تونس، لیبى، مصر، سودان، بحرین و کویت رواج دارد و پیروان آن، قریب پنجاه میلیون مسلمان هستند.[17] اصول مذهب فقهی مالکی عبارت است از قرآن، سنت نبوی، عمل اهل مدینه، قول صحابی (در صورت فقدان حدیث نبوی)، مصالح مرسله،[18] قیاس، سدّ ذرایع،[19] اجماع، عرف و عادت، استحسان و استصحاب.[20][21]

شافعی

محمد بن ادریس شافعی بنیان‌گذار مکتب شافعی است. شافعی، بین سال‌های ۱۴۶ تا ۱۵۰ قمری در غزه به دنیا آمد و در سال ۲۰۴ وفات یافت. او از مالک بن انس و محمد بن حسن شیبانی بهره برد. اصول مذهب شافعی بر قرآن، سنت نبوی، اجماع و قیاس استوار است. وی با داخل کردن مذهب حنفی در مالکی، روشی نوین را بنا نهاد که از حدیث در آن بهره می‌جست. شافعی در عهد خلافت امین عباسی در عراق، کتاب قدیم خود به نام «حجت» را تألیف کرد. چند سال بعد در مصر، آرای جدید خود را که «قول جدید» از آن یاد می‌شود، منتشر کرد. آرائش در کتاب «الأمّ» گرد آمده است. پس از غلبه صلاح الدین ایوبی بر مصر، فقه شافعی در آن‌جا رونق گرفت.[22]

حنبلی

احمد بن حنبل (۱۶۴-۲۴۱ ق) امام این مذهب است. او از بزرگان محدثین اهل سنت است. در این تردید است که آیا خود او فتوای مجتهدانه می‌داده است یا از فتوا پرهیز داشته و تنها به روایت عمل می‌کرده و شاگردانش بوده‌اند که آرای او را منتشر کردند؟. ابن قیم جوزیه از مریدان احمد بن حنبل، اصول مذهب و منابع فقه حنبلی را در پنج اصل خلاصه کرده است: نصوص، فتوای صحابه، اخذ به فتوای نزدیک‌تر به کتاب و سنت در هنگام اختلاف فتاوا، اخذ به حدیث مرسل و ضعیف در هنگامی که حدیث مسند و صحیح نباشد، قیاس در صورتی که هیچ نوع حدیث و فتوای صحابه نباشد. این پنج اصل به ترتیب ذکر، بر دیگری مقدم است.[23]

 

بازگشت علوم فقهای  چهارگانه اهل سنت به امام صادق (علیه السلام)

علوم فقهاى چهارگانه اهل سنت، به امام صادق (عليه السّلام) و در نهایت به امام علی (علیه السلام) منتهى مى‌‏شود.

علّامه حِلّى در باب برگشت همه علوم به حضرت أمير المؤمنين (عليه أفضل صلوات المصلّين الى يوم الدِّين) مى‌‏فرمايد:

«و امّا راجع به فقه، جميع فقهاء رجوعشان به آن‌حضرت مى‌‏باشد. امَّا طائفه اماميّه پس اين امر درباره ايشان ظاهر است؛ زيرا علمشان را از وى و از اولاد وى، گرفتند و غير اماميّه نيز چنين مى‌‏باشند؛ زيرا اصحاب ابوحنيفه؛ مانند ابويوسف، و محمد بن حسن شيبانى، و زُفَر، علمشان را از ابوحنيفه گرفته‌اند (و ابوحنيفه شاگرد حضرت صادق (علیه السلام) بوده است).

و شافعى بر محمد بن حسن شيبانى، و بر مالک بن أنس قرائت كرده است و در فقهش به آن دو نفر رجوع مى‏‌كند.

و اما احمد بن حنبل، پس بر شافعى قرائت نموده است و فقهش به وى برمی‌گردد، و فقه شافعى به ابوحنيفه برمى‏‌گردد، و ابوحنيفه بر حضرت صادق (عليه السّلام) قرائت نموده ‌است و امام صادق (عليه السّلام) بر امام باقر (عليه السّلام)، و امام باقر (عليه السّلام) بر امام زين العابدين (عليه السّلام) و زين العابدين (عليه السّلام) بر پدرش (عليه السّلام)، و پدرش (عليه السّلام) بر على (عليه السّلام) قرائت نموده است.

و اما مالِک، او بر ربيعة الرَّأى قرائت كرده، و ربيعه بر عِكْرِمه، و عكرمه بر عبدالله بن عباس، و عبدالله بن عباس شاگرد على (عليه و آله الصّلوة و السّلام) بوده است.

و اما علم كلام پس على (علیه السلام)، اصل آن است و از خطبه‏‌هاى وى مردم استفاده كرده‌‏اند و جميع مردم تلامذه او مى‏‌باشند؛ به جهت آن‌كه معتزله، به واصِل بن عطاء منتسب مى‏‌شوند؛ زيرا كه وى أرشد و اكبر گروه معتزله است و او شاگرد ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حَنَفِيَّه بوده است و ابوهاشم شاگرد پدرش، و پدرش شاگرد على (عليه السّلام) بوده است.

و اشاعره؛ شاگردان ابوالحسن على بن أبى بِشر أشْعَرى مى‏‌باشند، و او شاگرد ابوعلى جُبّائى است كه او شيخى از مشايخ معتزله است».[24]

 

مذاهب کلامی اهل سنت

اهل سنت در اعتقادات به چهار فرقه تقسیم می‌شوند.

الف) اصحاب حدیث

گروه و جريانى در ميان اهل سنت كه عهده‌دار گردآورى، آموزش و گسترش احاديث بودند و با استناد به ظاهر احاديث درباره مسائل اعتقادى و فقهى نظر مى‌دادند و استفاده‌كنندگان از روش‌هاى استدلالى عقلى در زمينه فقه و كلام را نكوهش مى‌كردند.[25] مالک بن انس، شافعی، احمد بن حنبل و داوود بن علی اصفهانی؛ رئیس مذهب داوودیه از بزرگان اهل حدیث در عرصه فقه به شمار می‌آیند.[26] در زمان درگيرى ميان اهل حديث و متكلمان، احمد بن حنبل  به دليل مقاومت در برابر فشارهاى مأمون و معتصم عباسى كه از حاميان معتزله بودند، رهبرى اهل حديث را به عهده گرفت.[27] قرار گرفتن معتزله در مقابل شیوه ظاهرگرایانه اهل حدیث، موجب شد در اوائل قرن چهارم افرادی؛ هم‌چون اشعری و ماتریدی در دفاع از اهل حدیث درصدد عقلانی کردن آن برآیند و مذاهب کلامی بعدی اهل سنت را پایه گذاری کنند.[28]

ب) معتزله

معتزله؛ جریانی فکری در اهل سنت است که عقل‌گرایی را مبنای فکری خویش قرار داد و با پذیرش حجیّت عقل، قلمرویی وسیع در حوزه نظر و عمل برای آن ترسیم نمود.[29] نخستین رهبر این گروه، «واصل بن عطاء» بود.[30] اصول بنیادین اعتقادی مذهب معتزله به «اصول خمسه» معروف است که عبارت‌اند از: توحید صفاتی، عدل، وعد و وعید (قطعی بودن پاداش و کیفر الهی)، منزلتی میان دو منزلت، امر به معروف و نهی از منکر.[31]

ج) اشعریه

اشعریه، پیروان مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری‌اند. وى شاگرد ابو على جبائى از عالمان معتزلی بود، اما در حدود چهل سالگى از معتزله دست برداشت و باقى حيات را در مبارزه با آنان گذراند و كتب بسيار در اثبات روش خود نوشت. ابو الحسن اشعرى در فروع فقه، تابع مذهب امام شافعى بود و مذهب اشعرى را بنياد نهاد.[32]

د) ماتریدیه

ابومنصور ماتریدی سمرقندى، در مشرق جهان اسلام به جانب‌دارى از اهل حدیث‌ برخاست.[33] ماتریدی از آرای کلامی ابوحنیفه، اقتباس زیادی نموده است. علاوه بر این‌که پیروان ماتریدی در فقه، پیرو ابوحنیفه‌اند.[34] دیدگاه وی در الاهیات، تنزیهی است.[35] برخی میان ماتریدیه و اشاعره، تفاوت مهمی نمی‌بینند، اما بیشتر محققان، آراء و روش کلامی ماتریدیه را از اشاعره جدا می‌کنند.[36]

 

اعتقادات اهل سنت در اصول و فروع

اهل سنت در افکار و اعتقادات خود ویژگی‌هایی دارند که آنان را از سایر فرق اسلامی متمایز می‌کند؛ به عنوان نمونه: اهل سنّت در اصول و فروع؛ نظیر توحید، عدل الهی، صفات خبری، جبر و اختیار، حج تمتع، متعه، اذان و…، اختلافاتی با اماميّه دارند که در ادامه مقاله ذکر می‌شود.

 

اهل سنت و توحید

برخی از فرق اهل سنت مى‏‌گويند: خداوند شبيه مخلوقات است، و او را توصيف به أعضاء و جوارح مى‏‌نمايند. مى‏‌گويند: خداوند در ازل قبل از آن‌كه مخلوقى را بيافريند، آمر و ناهى (امر كننده و نهى كننده) بوده است. او به واسطه اين امر و نهى، از چيزى استفاده نمى‏كرد، و به غير خود نيز فائده‏اى نمى‏‌رسانيد. همچنین در لايزال (آینده) پس از خراب عالم، و پس از عالم حشر و نشر، هميشه آمر و ناهى خواهد بود. اين امر و نهى دائمى مى‌‏باشد به دوام ذات او تعالى.[37]

برخی دیگر نیز مى‏‌گويند: خداوند تعالى، قادر، عالم، حَىّ، و إلى غير ذلک از صفات مى‏‌باشد به ذوات قديمه كه آن ذوات الله نمى‏‌باشند، و غير الله نمى‌‏باشند و بعض الله نمى‌‏باشند و اگر آن صفات به ذوات قديم نبودند، خداوند قادر و عالم و حىّ نبود.[38] «تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيرا»؛[39] «خداوند از اين مقوله بسى رفيع‏تر و بلندتر است».[40]

 

اهل سنت و رؤیت خدا

بر خلاف باور شیعه که به دلایل عقلی و نقلی، رؤيت خدا را محال می‌دانند،[41]، اكثر اهل سنت رؤيت خدا را اثبات می‌كنند و می‌گويند: خداى را به چشم می‌توان ديد‏ و بر این باور هستند كه خداوند اگر در اين جهان ديده نشود، در قيامت ديده خواهد شد! و گفته‌اند: اين عقيده اهل سنت و دانشمندان حديث است.[42]

برخی از آنان نیز پیرامون رؤیت خداوند توسط حضرت موسی (علیه السلام) و بنی اسرائیل می‌گویند: نه این‌که رؤیت خداوند ممکن نباشد، بلکه حضرت موسی (علیه السلام) توان دیدن خداوند را نداشت.[43]

اما عمده چيزى كه اشاعره به آن استدلال مى‏‌كردند، عبارت «انظر» در جمله «وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي»[44] و نيز آيات و رواياتى كه در ظاهر، بر امكان رؤيت در آخرت دلالت دارند، بود. اين طايفه، روايات و آيات دال بر عدم امكان را تأويل مى‌‏كردند، هم‌چنان كه در ساير مسائل كلامى همين روش را دنبال می‌کردند، البته گاهى به ادله ديگرى نيز تمسک مى‌‏جستند؛ از آن جمله مى‏‌گفتند: هيچ دليلى كه دلالت بر انحصار رؤيت بصرى در جسمانيات كند، در دست نيست؛ بنابراين چه مانعى دارد بگوييم رؤيت بصرى به امور غير مادى نيز تعلق مى‌‏گيرد؛ زیرا چشم انسان مجردات را هم مى‏‌بيند.[45]

یکی از مفسران اهل سنت در این‌باره می‌گوید: موسى (علیه السلام) برای این نتوانست خدا را ببیند؛ چون خداوند تبارک و تعالى، وعده ديدار خويش را به مؤمنان در سراى آخرت داده است، نه در سراى دنيا:[46] «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ»؛ «در آن روز صورت‌هايى شاداب و مسرور است، و به پروردگارش مى‏‌نگرد»؛[47] یعنی با چشمت خدا را می‌بینی، هم‌چنان‌که بخاری در صحیحش روایت نمود: «به زودی خدا را با چشمانتان می‌بینید»[48] دیدن خداوند توسط مؤمنان در آخرت، چیزی است که در احادیث صحاح از راه‌های متواتر از راویان احادیث به ما رسیده که به هیچ وجه دفع و منعش ممکن نیست.[49]

در صحیحین از جریر نقل شده ‌است که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به ماه شب چهارده نگاه کرد و فرمود: همان‌طور که شما این ماه را می‌بینید پروردگارتان را می‌بینید.[50] خداوند برای مؤمنان در حالی که می‌خندد تجلی می‌کند.[51]

البته این گروه از آیه «لَنْ تَرانِي»[52]، غافل نبودند، بلکه گفتند: لن ترانی معنایش این نیست که این رؤیت تا ابد ممکن نیست، بلکه معنایش این است: ای موسی، کسی مرا نمی‌بیند که زنده بماند، موسی عرض کرد: خدایا تو را ببینم و بمیرم، بهتر است تا زنده باشم و تو را نبینم.[53]

 

اهل سنت و عدل الهی

عدل، اصل بزرگى است كه قواعد اسلامي بر آن مبتنى مى‌‏باشد، بلكه تمام احكام ديني به آن بستگى دارد، و بدون آن هيچ‌يک از اديان تمام نخواهد شد. راستى و صدق سخن پيغمبرى از پيغمبران بدون هيچ استثنائى امكان پذير نيست، مگر با مسأله عدل.[54]

اكثر اهل سنت خداى را عادل نمی‌دانند، چنان‌كه می‌گويند: خداى تعالى تكليف ما لا يطاق می‌كند و ابوجهل را امر كرد و او مريد او نبود، و شايد كه در وقت مرگ، ايمان از مؤمن بازستاند و كفر به وى دهد، و شايد كه فرداى قيامت مؤمن را به دوزخ برد و كافر را به بهشت، و می‌گويند كه در عقول ما حسن و قبح هيچ چيز معلوم نيست و دائما اين اشياء به نقل معلوم شد و فعل خداى تعالى بى‏غرض باشد.[55]

جميع افعال خداوند متعال حكمت و صواب نيست؛ زيرا فواحش و قبائح همگى از خداوند صادر مى‌‏گردد، چون در عالم مؤثّرى غير از او وجود ندارد.[56]

خداوند بسيارى از بندگانش را از راه دين گمراه كرده است و بر آن‌ها تلبيس نموده و إغواء كرده است، و جايز مى‌‏باشد پيامبرى را به سوى گروهى بفرستد كه آن گروه را امر نكند مگر به سَبّ نمودن خدا، و مدح كردن ابليس. خداوند از كافر خواسته است تا وى را سبّ كند و مخالفت امرش را بنمايد، و خودش آن را اختيار كرده است و مكروه داشته است كافر خداوند را مدح كند. برخى از آنان گفته‌‏اند: خداوند وجود فساد را دوست دارد و وجود كفر براى او پسنديده مى‌‏باشد.[57]

 

اهل سنت و جبر و اختیار

عماد الدین طبری معتقد است: «اكثر اهل سنت كه ايشان را جبرى و قدرى می‌گويند، بر آن هستند كه بنده را اختيارى در هيچ فعلى نيست‏ و آن‌چه مى‌‏كنند اگر خير است و اگر شر، فعل خدا است و ظلم و شرک و معاصى از زنا و لواط و شرب خمر و قتل مؤمنان و فاسقان و مناهى عالم، جمله به اراده و مشيت خداوند متعال است و چنين خواست و تقدير بر اين رفته ‌است كه چنين باشد و به خلاف اين نتواند بودن، و مؤمن و كافر آن‌چه مى‏‌كنند به تقدير حكم خدا مى‌‏كند و به خلاف آن نتواند بودن».[58]

 

اهل سنت و عصمت پیامبران و امامان

بر خلاف شیعه اماميه که مى‏‌گويند: پیامبران و امامان از هرگونه گناه منزّه هستند، و از هرگونه اعمالى كه موجب استخفاف و نفرت مردم است نيز منزّه می‌باشند، أهل سنت مى‏‌گويند: بر پيامبران و امامان، گناهان صغيره جايز است، و اشاعره مى‏‌گويند: گناهان كبيره هم جايز است.[59]

 

امامت نزد اهل سنت

بر خلاف دیدگاه شيعه اماميه که به امامت به عنوان استمرار وظايف رسالت مى‏‌نگرند (نه خود رسالت، چون با رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله)، نبوت و پيامبرى ختم شد)، اما اهل سنت به امام، به عنوان رئيس يک دولت نگاه مى‏‌كنند كه مردم يا نمايندگان مردم او را انتخاب مى‏‌كنند يا با كودتاى نظامى و امثال آن بر سر كار مى‌‏آيد و در چنين حاكمى جز برخى صفات معروف، چيزى شرط نيست و روشن است كه اعتقاد به رياست يک رئيس‏‌جمهور يا نخست‏‌وزير، از اصول اعتقادى نيست كه اگر كسى به پيشوايى و رهبرى او اعتقاد نداشته باشد فاسق به شمار آيد. در كشورهاى اسلامى، پيوسته كسى به جاى ديگرى به حكومت رسيده است، چه با رغبت مردم يا اكراه آنان و هرگز كسى اعتقاد به زمامدارى او را از اصول نشمرده و فسق او را موجب خلع او قرار نداده است.[60]

 

اهل سنت و تفضیل علی (علیه السلام)

با این‌که اهل سنت به خلفای راشدین (به ترتیب ابوبکر، عمر، عثمان و علی)، باور دارند، ولی بسیاری از آن‌ها علی (علیه السلام) را بر خلفای دیگر افضل می‌دانند، ولی به دلیل جواز تقديم «مفضول» بر «فاضل»، سایرین را در امر خلافت بر علی (علیه السلام) مقدم داشتند.[61]

تفضیل علی (علیه السلام) در منابع اهل سنت:

  1. جابر بن عبد اللَّه انصارى از پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) روايت مى‏‌كند كه ايشان فرمود: «على برترين انسان‌ها است، هر که در او تردید کند کافر شده است».[62]
  2. از عايشه روايت شده كه روزى پيامبر اکرم (صلّى اللَّه عليه و آله) فرمود: «سرور عرب را به پيش من فراخوانيد». عايشه عرض كرد: «مگر شما سرور عرب نيستيد»؟ ايشان فرمود: «من سرور آدميانم و على سرور عرب است».[63]
  3. باز از عايشه، به سندى كه مورد قبول محدثان است، روايت شده كه پس از پيروزى اميرالمؤمنين على (عليه السّلام) بر خوارج و كشتن آنها، وى در مورد آنان گفت: «آن‌چه ميان من و على بن ابى طالب (در جنگ جمل) گذشته، مرا از گفتن آن‌چه كه در باره او و خوارج از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) شنيده‏ام، بازنمى‏‌دارد؛ شنيدم كه پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله) فرمود: «آنان (خوارج) بدترين خلق و مردمند كه آن‌ها را بهترين خلق و مردم مى‏‌كشد».[64]

در اين باب اخبار و روايات فراوانى موجود است كه در کتاب‌های معتبر نقل شده است.[65]

 

امامان دوازده‌گانه شیعه در احادیث اهل سنت

بخشی از روایات اهل سنّت بر امامان دوازده‌گانه شیعه دلالت دارند:

  1. ابن عیینه از سماک بن حرب از جابر بن سمرة روایت می‌كند كه مى‏‌گفت: شنیدم رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) مى‏فرمود: «همیشه اسلام عزیز و پیروز است تا دوازده نفر خلیفه»، سپس كلامى فرمود كه نفهمیدم، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه‏شان از قریشند.[66]
  2. از عامر بن سعد بن ابى وقاص گزارش شده که گفت: با غلامم نافع به جابر بن سمرة نوشتیم كه به آن‌چه از رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) شنیده‌‏اى مرا آگاه كن، پس به من نوشت: در غروب آن روز كه اسلمى را سنگسار كردند، از رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) شنیدم كه مى‏‌فرمود: همیشه این دین برپا است تا قیامت بر پا شود، و دوازده نفر كه همه‏‌شان از قریشند بر ایشان خلیفه باشند… .[67]
  3. حدیثى است كه ابو نعیم در كتاب حلیة الاؤلیاء از شعبى از جابر بن سمرة روایت كرده كه گفت: با پدرم به مسجد رفتم دیدم رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) خطبه ایراد مى‏‌فرمود، شنیدم كه فرمود: پس از من دوازده خلیفه می‌آیند. سپس صدایش را كوتاه فرمود كه نفهمیدم چه فرمود، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه‏‌شان از قریش هستند.[68]
  4. از كتاب تفسیر القرآن «سدی» که از قدمای مفسّران و ثقات اهل سنت است، گزارش شده: زمانی که ساره از جایگاه هاجر خوشش نیامد، خداوند منّان به ابراهیم خلیل (علیه السلام) وحی فرستاد و گفت: اسماعیل و مادرش را بردار و به منطقه‌ای بین تهامه؛ یعنى مكه ببر که من نسلش را زیاد می‌کنم و در مقابل کسانی که به من کفر ورزیدند، به آنان بهاء می‌دهم و از میان آنان پیامبر بزرگی قرار می‌دهم که دینش را بر ادیان دیگر اظهار می‌کنم و از نسلش دوازده شخص بزرگ قرار می‌دهم و نسلشان را به تعداد ستارگان آسمان تکثیر می‌کنم.[69]
  5. از اعمش گزارش شده که ابو إسحاق از حارث و سعید بن بشیر نقل کرد که علی بن أبی طالب (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله) روایت نموده که آن‌حضرت فرمود: من پیش از شما (به حوض) مى‏‌رسم و تو یا على! ساقى هستى، و حسن (دشمنان را از حوض كوثر) دور كند، و حسین فرمان مى‏‌دهد، و على بن حسین پیشاپیش بر آب وارد شود، محمد بن على ناشر است و جعفر بن محمد راهنمایى می‌كند، و موسى بن جعفر دوستان و دشمنان را شمارش كند و منافقان را براندازد، و على بن موسى مؤمنان را زینت می‌كند، و محمد بن على اهل بهشت را در جایگاه‌هایشان منزل می‌دهد، و على بن محمد براى شیعیان خواستگارى می‌كند تا حور العین را به آنان تزویج كند، و حسن بن على براى اهل بهشت چراغى است كه از نور او استفاده می‌كنند، و حضرت هادى (که یكى از اسامى حضرت قائم (علیه السّلام) است)، از (گنه‌كاران) شفاعت می‌كند، جایى كه خداى تعالى اجازه شفاعت ندهد مگر به كسى كه بخواهد.

سليم بن قيس هلالي از سلمان مهدي‏ نقل می‌کند که وی می‌گوید: بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) وارد شدم، در حالی‌که حسین (علیه السّلام) روی زانوی آن حضرت نشسته و ایشان چشمان حسین (علیه السّلام) را می‌بوسد و لبانش را مى‏‌مکد و مى‌‏فرماید: تو سید فرزند سید، پدر سادات هستى، تو امام فرزند امام، پدر امامان هستى، تو حجّت فرزند حجت، پدر حجّت‌های نه‌گانه هستی، كه از صلب تو است نهمىن آن‌ها که قائمشان است.[70]

 

شرایط امام نزد اهل سنت

اهل سنت جز شرایط عمومی که برای همه رؤساء لازم است، بیشتر از آن‌را برای امام شرط نمی‌دانند.

تقریبا تمام شرایطی که علمای اهل سنت برای امام مسلمانان شرط می‌دانند عبارت است از: علم، حسن تدبیر، عدالت، ورع، اهل سیاست ، دارای نسب قرشی، سلامت حواس و اعضاء، شجاعت، بلوغ، تمییز، مرد، اسلام، تقوا، صاحب رأی و یعقل، و حرّیتی.

و نیز گفتند: امام باید در اصول دین و فروع آن مجتهد باشد. شریعت را زنده کند، سنت را پیاده کند، نسبت به مظلومان منصف باشد، حقوقشان را استیفاء و به صاحبش بازگرداند و مكلّف، شنونده، بینا، صاحب نطق در مدیریت جنگ و نظم لشگر و مدبر باشد.

باقلانی (م 403 ق) در شرایط امام می‌گوید: اهل سنت می‌گویند: شایسته است 4 صفت در امام جمع باشد:

  1. علم و کمترینش آن است که در مسائل حلال و حرام و سایر احکام به درجه اجتهاد رسیده باشد.
  2. عدالت و ورع، و کمترینش آن است که از کسانی باشد که تحمّل و أداء شهادتش جایز باشد.
  3. اهل سیاست و حسن تدبیر باشد، به مراتب مردم شناخت داشته باشد و بر همان اساس حفظشان کند، و به وسیله کارگران کوچک بر کارهای بزرگان استعانت نجوید.
  4. نسب قرشی داشته باشد.[71]

أبو الحسن بغدادی می‌گوید: در امامت 7 شرط  معتبر است:

  1. عدالت؛ 2. علم در حد اجتهاد؛ 3. سلامت حواس؛ مانند گوش، چشم و زبان؛ 4. سلامت اعضاء؛ 5. صاحب رأی در امر سیاست رعیت و تدبیر مصالح؛ 6. شجاعت؛ 7. نسب وی از قریش باشد.[72]

ابن حزم (م 456 ق) می‌گوید: در امامت چند شرط  معتبر است:

  1. از قریش باشد؛ 2. بالغ و ممیز باشد؛ 3. مرد باشد؛ 4. مسلمان باشد؛ 5. در امرش بر دیگران مقدم باشد؛ 6. نسبت به فرائض دینش عالم باشد؛ 7. متّقی باشد و فساد علنی در روی زمین نداشته باشد؛ 8. مولّى‌علیه نباشد.[73]

قاضی سراج الدین الأرموی (م 689) می‌گوید: صفات ائمه 9 تا است:

  1. در اصول دین و فروع آن مجتهد باشد؛ 2. صاحب رأی و تدبیر باشد؛ 3. شجاع باشد؛ 4. عادل باشد؛ 5. عاقل باشد؛ 6. بالغ باشد؛ 7. مذكّر باشد؛ 8. حرّ باشد؛ 9. قرشی باشد.[74]

تفتازانی (م 791 ق) می‌گوید: امت باید امامی داشته باشند که شریعت را زنده کند، سنت را پیاده کند، نسبت به مظلومان منصف باشد، حقوقشان را استیفاء و به صاحبش بازگرداند و باید مكلّف، مسلمان، عادل، حرّ، مرد، مجتهد، شجاع، صاحب رأی و شایستگی، شنونده، بینا، صاحب نطق و قریشی باشد، پس اگر از میان قریش کسی تمام این شرایط را نداشت، «كنانی» کافی است، اگر از میان کنانی‌ها نیز کسی دارای این شرایط نبود شخصی از عجم برگزیده می‌شود.[75]

فضل بن روزبهان می‌گوید: و شروط امام این است که در اصول و فروع مجتهد باشد تا امر دین را اقامه کند، در مدیریت جنگ و نظم لشگر صاحب نظر و اهل بصیرت باشد، شجاع باشد، دل قوی داشته باشد تا شرّ را از هوادارانش دور کند.[76]

 

مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از نگاه اهل سنت

در زمينه مهدويت، مسائل و مواردى بين شيعه و اهل سنت اتفاقى است و از آن‌جا كه روايات در مصادر حديثى مورد اتفاق و قبول اهل سنت است؛ لذا به عنوان نظر مذاهب اسلامى از آن ياد مى‌‏شود. يكى از موارد اتفاق بين شيعه و سنى در قضيه مهدويت، اتفاق بر اصل آن قضيّه است. امت اسلامى -مگر عده کمى از غرب‌زدگان و روشن‌فكرنمايان؛ مثل احمد امين مصرى و شاگردانش- بر اين مسأله اتفاق دارند كه در آخرالزمان شخصى به نام مهدى، از ذريه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله)، از اولاد حضرت زهرا (عليها السلام)، ظهور كرده، زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد و… .

شيخ ناصرالدين البانى وهابى مى‏گويد: «عقيده به خروج مهدى (عليه السلام)، عقيده‏اى است ثابت و متواتر كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) رسيده و ايمان به آن واجب است؛ زيرا اين عقيده از امور غيبى است كه ايمان به آن از صفات متقيان در قرآن شمرده شده است…».[77]

هم‌چنين عبدالمحسن بن حمد عباد؛ استاد دانشگاه مدينه منوّره مى‏‌گويد: «تصديق و اعتقاد به قضيه مهدويت، در زمره ايمان به رسالت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) است؛ زيرا از آثار ايمان به پيامبر (صلى الله عليه و آله)، تصديق او در امورى است كه به آن خبر داده و داخل در ايمان به غيبى است كه خداوند متعال مؤمنان را به جهت ايمان به آن مدح كرده است؛ آن‌جا كه مى‏‌فرمايد: «الم* ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ…»؛[78] «الف، لام، ميم، اين است كتابى كه در حقانيت آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است. آنان كه به غيب ايمان دارند…».[79]

تصديق به خروج مهدى (عليه السلام) داخل در ايمان به قَدرِ الهى است؛ زيرا علم خلق به مقدّرات الهى از دو طريق است: يكى وقوع شى‏ء و ديگرى اخبار از جريان‌هاى گذشته يا واقعه‏اى كه در آينده اتفاق خواهد افتاد… .[80]

در منابع حديث اهل سنت، ده‌ها سخن از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) وارد شده كه در آن به صراحت، ذكر مهدى (علیه السلام) به ميان آمده ‏است. اين احاديث به روايت ده‌ها تن از صحابه؛ از جمله على بن ابی‌طالب (علیه السلام)، فاطمة زهرا (سلام الله علیها)، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمر بن خطاب، عبداللَّه بن مسعود، حذيفة اليمان، ابوهريره، ابوسعيد خدرى، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عبّاس، جابر بن‏‌عبداللَّه انصارى، انس‌‏بن مالک، عمار بن ياسر، معاذبن جبل، عبدالرحمان بن عوف، امّ سلمه و عامر بن وائله در مجموعه‌‏هايى روايى؛ اعمّ از كتب صحاح و سنن و مسانيد انباشته شده است. در برخى از اين احاديث به نقش سرنوشت‌ساز و اصلاحى قيام مهدى (علیه السلام) در فرجام تاريخ تصريح شده و برخى ديگر مشتمل بر بيان اوصاف و ويژگى‌هاى مهدى (علیه السلام) مى‏‌باشد كه در اين گفتار تنها به ذكر برخى از آنها اشاره می‌شود:

  1. «لو لم يبق من الدّنيا الّا يومٌ طوّل اللَّه ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلًا منّى أو من أهل بيتى يواطئ اسمه اسمى و إسم ابيه إسم ابى، يملأ الأرض عدلًا و قسطا كما ملئت ظلماً و جوراً».[81]
  2. «لا تقوم الساعة حتى يلى رجلٌ من اهل بيتى يواطئ اسمه اسمى».[82]
  3. «لاتقوم الساعة حتى تمتلى‏ء الارض ظلماً و عدواناً ثم يخرج رجل من عترتى أو من اهل بيتى يملُاها قسطاً و عدلًا كما ملئت ظلماً و عدواناً».[83] [84]

 

کیفیت تشریع اذان نزد اهل سنت

در روایات اهل سنت، پیرامون كيفيت تشريع اذان، اموری وارد شده که نسبت دادن آنها به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) صحیح نمی‌باشد. خلاصه آن روایات این است:

رسول خدا (صلى اللَّه عليه و سلّم) به نماز جماعت خیلی اهتمام می‌ورزید و در این فکر بود که مردم را چگونه برای نماز جمع کند، در حالی که برخی از آن‌ها خانه‌هایشان دور، و میان مهاجران و انصار در کوچه‌های مدینه پراکندگی بود. پیامبر (صلی الله علیه و سلم) برای حل این مشکل با اصحاب مشورت نمود که پیشنهادهایی از سوی آنان داده شد:

  1. موقع داخل شدن وقت نماز، پرچمی بلند شود، وقتی که مسلمانان پرچم را دیدند به‌ یک‌دیگر خبر دهند، ولی این پیشنهاد برای پیامبر (صلی الله علیه و سلم) جالب نبود و حضرت آن را نپذیرفتند.
  2. به کارگیری قبع؛ یعنی استفاده از بوق يهود برای آگاه کردن مردم، که حضرت این پیشنهاد را نیز نپذیرفتند.
  3. استفاده از ناقوس، آن‌گونه که نصارى انجام می‌دهند. حضرت ابتدا از این پیشنهاد خوششان نیامد، ولی بعد دستور دادند چوبی درست کنند و بر آن (ناقوس) بزنند تا مردم مطلع و برای نماز تجمع کنند.
  4. و نیز گفته‌شده، حضرت در این فکر بودند که چگونه مردم را آگاه کنند، که عبداللَّه بن زيد آمد و به پیامبر (صلی الله علیه و سلم) خبر داد که او بین خواب و بیداری بوده که شخصی آمد و اذان را به او آموخت. عمر بن خطاب نیز بیست روز قبل همین صحنه را دیده بود، ولی کتمان کرده بود و آن‌گاه که به پیامبر (صلی الله علیه و سلم) خبر داد، حضرت فرمود: چه چیزی مانع خبر دادنت به من شد؟ عمر گفت: عبداللَّه بن زيد از من پیشی گرفت و من شرم کردم. رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) به بلال فرمود: بلند شو ببین عبداللَّه بن زيد (در یاد دادن اذان) به تو چه امری می‌کند؟ پس عبداللَّه بن زيد (اذان را) به بلال آموخت و او یاد گرفت و اذان گفت.[85]

 

اهل سنت و حج تمتع

بر خلاف باور اهل تسنن که در عمل به حج تمتع پای‌بند نیستند، روایات بسیاری در منابعشان وجود دارد که حج تمتع را ثابت می‌کند، اما عمر بن خطاب از آن نهی نموده ‌است. در ادامه به بخشی از آن روایات اشاره می‌شود:

در الدر المنثور آمده كه بخارى، و بيهقى از ابن عباس روايت كرده‌‏اند كه در پاسخ شخصى كه از وى از متعه حج سؤال كرده بود، گفته: مهاجران و انصار و همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حجة الوداع احرام بستند، ما نيز احرام بستيم، چون به مكه رسيديم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: نيت احرام حج را به عمره برگردانيد، مگر كسانى كه با خود قربانى آورده، و به اين علامت که لنگه كفشى به گردن آن حيوان انداخته باشند كه چنين افرادى بايد به همان نيت حج باقى مانده، بقيه نيت عمره كنند، و چون خانه خدا را طواف و در صفا و مروه سعى كرديم، عمل عمره ما تمام شد، و از احرام در آمديم، و با زنان در آميختيم، و لباس پوشيديم.

و در باره كسانى كه با خود قربانى آورده، آن را نشان كرده بودند، فرمود: این افراد نبايد از احرام درآيند، بلكه هم‌چنان در احرام حج باشند، تا قربانی‌شان به جاى خود برسد (يعنى در منا ذبح شود)، آن‌گاه در شب ترويه به ما كه از احرام در آمده بوديم، دستور فرمود: به نيت حج، احرام ببنديم، ما نيز چنين كرديم، تا از اعمال و مناسک حج در عرفات و مشعر و منا فارغ شديم.

و آن‌گاه در روز عيد به مكه آمديم، و خانه خدا را طواف و بين صفا و مروه سعى كرديم، و در اين‌جا همه اعمال حج ما پايان يافت، تنها مسأله قربانى باقى ماند، كه مى‌‏بايست به حكم«فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ، فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ»[86] يا قربانى كنيم، (كه البته در اين قربانى، گوسفند هم كفايت مى‏‌كند)، و يا به جاى آن روزه بگيريم، سه روز در حج، و هفت روز بعد از مراجعت به وطن.

در نتيجه آن سال هر دو عمل عمره و حج را در يک سال انجام داديم، و اين سابقه نداشت، دستورى بود كه خدا در كتابش نازل فرمود و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر آن جارى شد، تا مسلمانان خارج مكه كه از راه دور مى‏آيند بتوانند قبل از رفتن به عرفات از احرام درآيند، و آن‌چه در احرام برايشان حرام بود حلال شود و اين‌كه گفتيم (مسلمانان خارج مكه)، دليلش اين كلام خدا است كه مى‏فرمايد: «ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»،[87] و ماه‌هاى حج كه خداى تعالى آن‌ها را ماه حج خوانده: شوال، و ذى القعده، و ذى الحجه است، پس هركس در اين ماه‌ها حج تمتع كند، بايد يا خونى بريزد، و يا روزه بگيرد، و «رفث»؛ به معناى جماع، و فسوق؛ به معناى معاصى، و «جدال»؛ به معناى ستيزگى در گفتار است.[88]

و باز در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، از طريق مجاهد، و عطا از جابر روايت كرده كه گفت: در بين مردم بگومگو زياد شد، (گويا منظور بگومگوى در باره حج بوده) تا آن‌كه بيش از چند روز به تمام شدن اعمال حج نماند، كه دستور يافتيم از احرام درآیيم، از روی تعجب به يک‌ديگر مى‏ گفتيم: چطور ممكن است شخصى كه براى عبادت به حج آمده احرام ببندد، در حالى كه يک ساعت قبلش منى از عورتش مى‏ چكيده؟ اين اعتراض به گوش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيد، لا جرم به خطبه ايستاد و فرمود: هان اى مردم آيا مى‏خواهيد به خداى تعالى چيز ياد بدهيد، به خدا سوگند علم من از همه شما به خدا بيشتر است، و بيشتر از شما از او پروا دارم، من اگر جلوتر مى‏فهميدم آن‌چه را كه بعدا فهميدم، هرگز قربانى با خود سوق نمى‏دادم، و مثل همه مردم از احرام در مى ‏آمدم، بنابر اين هركس كه براى عمل حج با خود قربانى نياورده سه روز در حج و هفت روز در مراجعت به خانه ‏اش روزه بگيرد، و هركس توانست در همين جا قربانى تهيه كند آن را ذبح كند، و ما به ناچار يک شتر را به نيت هفت نفر قربانى مى ‏كرديم؛ چون قربانى يافت نمى‏ شد.

عطا اضافه كرده كه ابن عباس هم گفته كه چون قربانى يافت نمى ‏شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گوسفندان خود را ميان اصحابش تقسيم كرد و به سعد بن ابى وقاص يک بز نَر رسيد كه به نيت خودش به تنهايى سر بريد.[89]

در صحيح مسلم و مسند احمد و سنن نسايى از مطرف روايت آمده كه گفت: عمران بن حصين در مرضى كه به آن مرض از دنيا رفت نزد من فرستاد، و مرا احضار كرد و گفت يكى از كسانى كه من محدثش بودم، و برايش حديث مى‏ كردم تو بودى، و به اين اميد برايت حديث مى‏ گفتم كه بعد از من سودى به حالت داشته باشد، اگر من زنده ماندم احاديث مرا به من نسبت مده، و نگو فلانى چنين گفت، و اگر از دنيا رفتم مستقيما به من نسبت بده براى اين‌كه ديگر خطرى برايم نيست و بدان‌كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بين حج و عمره را جمع كرد، (يعنى حج تمتع آورد)، و بعد از آن آيه ‏اى ديگر در نسخ اين حكم نازل نشد و خودش هم از آن نهى نفرمود تنها يک مرد عادى از پيش خود هر چه خواست گفت.[90]

و نيز در صحيح ترمذى و كتاب زاد المعاد تأليف ابن قيم روايت شده كه شخصى از عبداللَّه؛ پسر عمر از حج تمتع پرسش نمود عبداللَّه پسر عمر گفت: اين عمل عملى است حلال، پرسيد: آخر پدرت از آن نهى كرده، گفت: در اين مسأله كه پدرم نهى كرده، اما رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را به جاى آورده، آيا بايد امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را پيروى كنيم، يا امر و فرمان پدرم را؟ سائل در پاسخ گفت: البته امر رسول خدا متبع است، عبد اللَّه بن عمر گفت: اگر امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) متبع است، پس بدان كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خودش اين عمل را به جاى آورد.[91]

و صحيح ترمذى، و سنن نسايى، و سنن بيهقى، و موطأ مالك، و كتاب الأم شافعى، همگى از محمد بن عبداللَّه روايت آورده ‏اند كه گفت: در سالى كه معاويه حج به جاى آورد، از سعد بن ابى وقاص و ضحاک بن قيس شنيدم: كه با يک‌ديگر در باره حج تمتع بحث مى‏كردند، ضحاک مى‏ گفت: تنها كسانى اين عمل را انجام مى ‏دهند كه نسبت به امر خدا جاهل هستند، سعد در جوابش مى‏ گفت: بسيار حرف زشتى زدى، اى برادرزاده، ضحاک گفت: آخر عمر از اين عمل نهى كرد، سعد گفت: آخر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اين عمل را به جاى آورد، و همه ما با آن جناب به جا آورديم.[92]

و در الدر المنثور است كه بخارى، و مسلم، و نسايى از ابى موسى روايت آورده ‏اند كه گفت: در بطحا خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيده، عرضه داشتم: در حال احرام نيت كردم: احرام مى‏بندم به آن‌چه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) احرام بسته، فرمود: آيا با خود قربانى آورده‏اى؟ عرضه داشتم نه، فرمود پس برو در خانه طواف كن، و سعى بين صفا و مروه به جاى آر، و سپس تقصير كن، و از احرام درآى، من طواف و سعى كردم و سپس به خيمه زنى از بستگانم رفتم، او سر مرا اصلاح كرد، و شست‌وشو داد.

و من در زمان ابى‌بكر و هم‌چنين در عهد خلافت عمر به حج تمتع فتوا مى‏‌دادم، تا آن‌كه در عهد عمر سالى در موسم حج مشغول مناسک حج بودم، كه مردى برايم خبر آورد: چه نشسته‏‌اى كه امير المؤمنين (عمر) در باره مناسک حج فتوايى تازه داده، من بانگ برداشتم كه اى مردم هركس از ما فتوايى گرفته تكليفش دشوار شده، چون امير المؤمنين دارد مى‏آيد و حكم هر مسأله را از او بگيريد، و به او اقتدا كنيد، پس همين كه عمر وارد شد، از او پرسيدم: چه چيز تازه‌‏اى در باره مناسک حج گفته‌‏اى؟ گفت. اين‌كه به كتاب خدا تمسک كنيم كه مى‏‌فرمايد:

«وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ»[93]، «حج و عمره را براى خدا تمام كنيد» و نيز به سنت پيامبران تمسک كنيم كه فرموده: محرم نبايد از احرام در آيد تا آن‌كه قربانى خود را ذبح كند.[94]

و نيز در الدر المنثور است كه مسلم از ابى نضره روايت كرده كه گفت: ابن عباس همواره به مردم دستور مى‏‌داد حج تمتع كنند، و عبداللَّه بن زبير همواره از آن نهى مى‏‌كرد، اين اختلاف نظر به جابر بن عبد اللَّه گفته شد، در پاسخ گفت: احاديث به دست من در بين مردم داير و شايع شده، ما با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حج تمتع مى‏‌كرديم، همين‌كه عمر به خلافت رسيد گفت: خدا از هرچه مى‏‌خواست براى پيغمبرش حلال مى‏‌كرد، و ملاک كار ما قرآن است، كه هر آيه‏‌اش در جايى كه بايد نازل شود نازل شده، و قرآن فرموده: «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ»[95] بنابراين همان‌طور كه قرآن دستور داده عمل كنيد، و حج خود را از عمره جدا سازيد؛ يعنى در يک سال هر دو را انجام ندهيد، چون اگر اين كار را كه مى‏‌گويم بكنيد حج شما تمام‏‌تر و عمره‏‌تان هم تمام‌‏تر مى‌‏شود.[96]

و در الدر المنثور است كه مسلم از عبد اللَّه بن شقيق روايت كرده كه گفت: عثمان از متعه نهى مى‏‌كرد، و على به آن امر مى‏‌فرمود: پس روزى عثمان به على در اين باره اعتراض كرد، على (علیه السلام) فرمود: تو خود مى‏‌دانى كه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حج تمتع كرديم، عثمان گفت: بله مى‏‌دانم، و ليكن آن روز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى‏‌ترسيديم و نمى‏‌توانستيم مخالفت كنيم.[97]

در باره نهى عمر از دو نظر مى‏‌شود بحث كرد، يكى اين‌كه نهى كننده حق داشته كه چنين نهيى بكند، يا نداشته؟‏.[98]

 

اهل سنت و متعه (عقد موقت)

اهل سنت به حرمت متعه (عقد موقت) قائل هستند. برخی از آنان معتقدند که آیه متعه «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً»،[99] به وسیله آیه «مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ»،[100] یا آیه  «إِلَّا عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ»[101] و… نسخ شده ‌است، برخی نیز به نسخ باور ندارند، بلکه معتقدند که این حکم قطعی توسط خلیفه دوم تحریم شده ‌است. بر خلاف دیدگاه شیعه که به حلیت نکاح موقت قائل است و در این باره نه نسخ را باور دارد و نه حقی برای عمر بن خطاب در تحریم آن قائل است.

اهل سنت اخبارى را گزارش می‌کنند مبنی بر این‌که حكم متعه نسخ شده است؛ به عنوان نمونه:

در الدر المنثور آمده، كه ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده كه گفت: متعه نساء در اول اسلام عملى مى‏‌شد، فلان آقا به شهرى وارد مى‏‌شد، در حالى كه كسى همراه نداشت كه كارهايش را انجام دهد، و اثاث زندگيش را حفظ كند، با زنى ازدواج موقت مى‏‌كرد، كه تا چندى كه در آن شهر هست همسرش باشد، و اثاث و سرمايه‏‌اش را زير نظر داشته باشد، و زندگيش را اداره كند و  (ابن عباس) آيه مربوط به متعه را این گونه مى‏‌خواند: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى» و مى‏‌گفت: اين آيه به وسيلۀ آيه: «مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ» نسخ شده، و محصن بودن زن به دست مرد بود تا هر وقت مى‏‌خواست زن را نگه مى‏‌داشت، و هر وقت مى‏خواست طلاق مى‏داد.[102]

حاكم در مستدرک به سند خود از ابى نضرة روايت آورده كه گفت: من آيه «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» را نزد ابن عباس اين‌طور خواندم، ولی ابن عباس این گونه خواند: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى». من گفتم: ما اين‌ گونه قرائت نمى‏‌كنيم. ابن عباس گفت: به خدا سوگند، خداوند همين‌طور آن را نازل كرده است.[103]

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير از قتاده روايت كرده‏‌اند كه گفت: در قرائت ابى بن كعب، آيه شريفه اين‌طور است: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى».[104]

در الدر المنثور آمده، ابو داوود در كتاب ناسخ خود و ابن منذر و نحاس از طريق عطا از ابن عباس روايت كرده‌اند: در باره آيه شريفه: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً»[105] گفته است: اين آيه به‌وسيله آيه شريفه: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ»[106] و آيه «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»[107] و آيه «وَ اللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ»[108] نسخ شده است.[109]

و نیز احادیثی دال بر نهی رسول الله (صلی الله علیه و آله) از متعه پس از تجویزشان، در منابع اهل سنت گزارش شده ‌است.[110]

در الدر المنثور است كه ابن منذر از طريق عمار؛ غلام آزاد شده شريد روايت آورده كه گفت: من از ابن عباس از متعه پرسيدم كه آيا اين عمل سفاح (زنا) است و يا نكاح؟ گفت: نه سفاح است و نه نكاح، گفتم: پس چيست؟ گفت: همان متعه است، هم چنان كه خداى تعالى نامش را متعه نهاده. گفتم: آيا زن متعه، عده دارد؟ جواب داده عده او حيض او است، گفتم آيا با شوهرش از يكديگر ارث مى‏برند؟ گفت: نه.[111]

روایاتی مبنی بر تحریم متعه توسط عمر

در همان كتاب است كه عبد الرزاق، و ابن منذر، از طريق عطا از ابن عباس روايت كرده كه گفت: خدا به عمر رحم كند، متعه جز رحمتى از خداى تعالى نبود كه به امت محمد كرد، و اگر نهى عمر از متعه نمى‌‏بود، جز شقى‌‏ترين افراد كسى احتياج به زنا پيدا نمى‌‏كرد، آن گاه گفت: اين متعه همان است كه در سوره نساء در باره‏اش فرموده: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ»؛ يعنى تا مدت كذا و كذا و به مبلغ كذا و كذا، و بين چنين زن و شوهرى وراثت نيست، و اگر دلشان خواست به رضايت يک‌ديگر مدت را تمديد كنند مى‏‌توانند، و اگر از هم جدا شدند، آن نيز خوب است و بين آن دو نكاحى نيست، عطا در آخر خبر داد كه از ابن عباس شنيده كه او امروز هم متعه را حلال مى‌‏داند (با اين‌كه عمر از آن نهى كرده است).[112]

در تفسير قرطبى از عمر نقل كرده كه در خطبه‌‏اش گفت: «متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه (صلی الله علیه و سلم) و انا أنهى عنهما و اعاقب عليهما متعة الحج و متعة النساء»؛[113] «دو متعه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، و من شما را از آن دو نهى مى‏‌كنم، و بر ارتكابش عقوبت مى‏‌كنم، متعه حج و متعه زنان».[114]

 

اهل سنت و عدالت صحابه

اکثر اهل سنت به عدالت همه صحابه‏ معتقد هستند و یرای این سخنشان، به ادله‏‌اى از کتاب و سنت و اجماع تمسک کرده‏‌اند:

الف) آيات‏:

در قرآن کريم آياتى درباره صحابه وارد شده که اهل سنت به جهت حسن ظن و عاطفه مذهبى که نسبت به آنان دارند، بدون هيچ تفسير و توضيحى و بدون رجوع به آيات ديگر، آنها را اخذ کرده و براساس آن حکم نموده‌‏اند؛ از قبيل:

  1. «وَ کذلِک جَعَلْناکمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَکونَ الرَّسُولُ عَلَيْکمْ شَهِيداً»؛[115] «و بدين گونه شما را امتى ميانه (در حد اعتدال، ميان افراط و تفريط) قرار داديم، تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد».
  2. «کنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ.؛[116] «شما بهترين امتى بوديد که به سود انسان‌ها آفريده شده‏اند (چه اين‌که) امر به معروف و نهى از منکر مى‏‌کنيد و به خدا ايمان داريد».
  3. «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِک هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کرِيمٌ»؛[117] «و آنان که ايمان آوردند و هجرت گزيدند و در راه خدا کوشش و جان‌فشانى کردند و هم آنان که مهاجران را منزل دادند و يارى کردند، آنها به حقيقت اهل ايمانند، آمرزش خدا و روزى نيکوى بهشتى مخصوص آنها است».
  4. «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ‏ فِيها أَبَداً ذلِک الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»؛[118] « پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و کسانى که به نيکى از آنها پيروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند و باغ‌هايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند و اين است رستگارى بزرگ!».
  5. «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً»؛[119] « خداوند از مؤمنان- هنگامى‌که در زير آن درخت با تو بيعت کردند- راضى و خشنود شد خدا آن‌چه را در درون دل‌هايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى‏‌دانست؛ از اين رو آرامش را بر دل‌هايشان نازل کرد و پيروزى نزديکى به‌عنوان پاداش نصيب آنها فرمود».
  6. «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُکعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»؛[120] «محمّد (صلی الله علیه و آله) فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند. پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى‏‌بينى، در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏‌طلبند. نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است».
  7. «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ* أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ* فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ»؛[121] «و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامند، آنها مقرّبانند! در باغ‌هاى پرنعمت بهشت (جاى دارند)».
  8. «لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِک هُمُ الصَّادِقُونَ»؛[122] «اين اموال براى فقيران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مى‏طلبند و خدا و رسولش را يارى مى‏كنند و آنها راستگويانند!».

ب) روايات‏:

قائلان به عدالت همه صحابه، به برخى روايات نيز تمسک کرده‌‏اند؛ از قبيل:

  1. حديثى که ابوسعيد خدرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) روايت مى‏‌کند که فرمود: «اصحابم را سبّ نکنيد؛ زيرا اگر کسى مانند کوه احد طلا در راه خدا انفاق کند، به مقام آنان نخواهد رسيد».[123]
  2. ابو برده مى‏‌گويد: ما نماز مغرب را با رسول (خدا صلى الله عليه و آله) به جاى آورديم و با خود گفتيم: چه خوب است که در مسجد بنشينيم تا نماز عشا را نيز با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به جماعت برگزار نماييم. پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر ما وارد شد سؤال کرد: هنوز در مسجد نشسته‏‌ايد؟ عرض کرديم: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله)! نماز مغرب را با شما به‌جاى آورديم و منتظريم تا وقت نماز عشا رسيده، آن را نيز با شما به جماعت برگزار نماييم. حضرت (صلى الله عليه و آله) ما را تحسين نمود. آن‌گاه سر مبارک خود را به سوى آسمان بلند کرده و فرمود: «ستارگان امان اهل زمين‌‏اند، اگر از بين روند بر آسمان وارد مى‌‏شود آن‌چه وعده داده شده‌ است، و من نيز امانم بر اصحاب خود و هرگاه از دنيا روم، آن‌چه را که وعده داده شده به اصحابم خواهد رسيد، و اصحابم نيز امان امت من‏ هستند و هرگاه از بين روند، بر امّتم آن‌چه وعده داده شده خواهد رسيد».[124]
  3. برخى نيز به اين حديث استدلال کرده‏‌اند که پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «اصحاب من به منزله ستارگان آسمان‏اند، به هر کدام تمسک کنيد هدايت يافته‌‏ايد».[125]

ج) اجماع:‏

«اهل سنت اجماع کرده‌‏اند بر اين که جميع صحابه -چه کسانى‌که داخل فتنه شدند و چه غير آنها- عادل‌ا‏ند. اين اجماع از جماعتى از اهل علم نقل شده؛ از قبيل خطيب بغدادى، ابى عمر بن عبدالبّر، غزّالى، ابن الصلاح، امام نووى، حافظ ابن حجر و ديگران».[126]

 

اهل سنت و تدوین کتب بعد از دو قرن

شيعه نخستين كسانى مى‌‏باشند كه در جمع آثار و أخبار در عصر خلفاء پیامبر (صلی الله علیه و آله)، پيشى گرفتند. ايشان اقتدا به امامشان أمير المؤمنين (عليه السّلام) نمودند؛ زيرا أمير المؤمنين (عليه السّلام) در عصر رسول الله (صلى الله عليه و آله) در اين زمينه تصنيف فرموده‌ است.

ابن حجر مى‌‏گويد: اوّلين كسی که حديث و آثار را جمع كرد در مكّه ابن جُرَيْح بود، و ابن إسحق يا مالک در مدينه، و ربيع بن صبيح يا سَعيد بن أبى عُرُوبَة يا حمّاد بن سَلَمة در بصره، و سُفيان ثَوْرى در كوفه، و أوزاعى در شام، و هَيْثَمْ در واسط، و مَعْمَر در يمن، و جرير بن عبد الحميد در رى، و ابن مبارک در خراسان.

عراقى و ابن حجر مى‏گويند: و اين جماعت در عصر واحد بوده‌‏اند، و نمى‌‏دانيم سبقت با كدام يک از آن‌ها بوده‌است.

ابن حجر مى‏‌گويد: تا اين‌كه بعضى از امامان حديث اهل سنت، رأيشان بر آن قرار داده شد كه احاديث پيغمبر (صلى الله عليه و آله) را به ویژه جمع‌آورى و تدوين كنند؛ و اين در پايان قرن دوّم و رأس سده سوّم متحقّق شد؛ و سپس جماعتى از اين صاحب رأيها را مى‏‌شمارد.

طَيِّبى مى‏‌گويد: اوّلين كسی كه از سَلَف تدوين حديث كرد ابْن جُرَيْح بود؛ و بعضى گفته‌‏اند: مالِك، و بعضى گفته‏‌اند: رَبيع بن صبيح. و سپس تدوين انتشار يافت و فوائدش به ظهور پيوست.

مرحوم صدر می‌گويد: آيا نمى‏بينى او را كه تدوين كسى را قبل از ابن جريح ذكر ننموده‌است؟!

و هم‌چنين حافظ ذَهَبى در «تَذْكِرَةُ الْحُفّاظ» تصريح نموده است: اوّلين زمان تصنيف و تدوين سُنَن و تأليف فروع، پس از انقراض دولت بنى‌اميّه و تحوّل دولت به بنى‌عبّاس بوده است. او گفته است: پس از آن، اين امر در زمان رشيد (هارون الرشید) رو به فزونى گذاشت و تصانيف زياده گشت و حفظ علماء در سينه‌هايشان رو به نقصان نهاد. پس چون كتب به صورت آماده و تدوين شده درآمد، مردم بدان‌ها اتّكال (تکیه و اعتماد) نمودند و امّا قبل از اين زمان، علم صحابه و تابعين در سينه‌هايشان بود. سينه‏‌ها خزينه‏‌هاى نگه‌دارى علومشان بود.

و البته نبايد به ذهبى در خُبْرَويَّت به تواريخ در أمثال اين امور، غير او را قياس نمود. او آن‌چه را كه سيوطى ذكر كرده، ذكر ننموده است؛ بلكه هيچ‌يک از علماى أهل سنّت كه راجع به «اوّلين‌ها» چيزى نوشته‌‏اند مطلب سيوطى را ذكر نكرده‌‏اند، مگر آن‌كه بگویيم: مُسْتَبْعد است به مثل قول عمر بن عبدالعزيز أخذ نكنند؛ و شايد پس از آن به جمع آورى پرداخته‌اند.

بنابراين جمع حديث در پایان سده دوم و اوائل سده سوم اتفاق افتاده ‌است.[127]

 

کتاب‌نامه مقاله اهل سنت

  1. قرآن کریم.
  2. ابن ابى الحديد؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد؛ مكتبة آية الله المرعشي‏، قم، 1378 – 1383 ش‏.
  3. ابن ابى حاتم عبدالرحمن بن محمد؛ تفسير القرآن العظيم؛ تحقيق: اسعد محمد الطيب؛ مكتبة نزار مصطفى الباز، عربستان سعودى، چاپ سوم، 1419 ق.
  4. ابن‌‏خلدون، عبد الرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه: پروين گنابادى، محمد، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ هشتم، تهران، 1375 ش.
  5. ابن سيده، على بن اسماعيل؛ المحكم و المحيط الأعظم‏؛ محقق/ مصحح: هنداوى، عبدالحميد؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت‏، 1421ق‏.
  6. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمرو؛ تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)؛ تحقيق: شمس الدين، محمد حسين؛ دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون، چاپ اول، بيروت، 1419 ق.
  7. ابن منظور، محمد بن مكرم‏؛ لسان العرب؛ دار صادر، چاپ سوم، بيروت، 1414ق.
  8. ابوزهره، محمد؛ تاریخ المذاهب الإسلامیة؛ دارالفکرالعربی، بیروت، بی‌تا.
  9. ابى داوود؛ سنن ابى داوود؛ ، بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  10. احمد بن حنبل؛ مسند احمد بن حنبل؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  11. اندلسى‏، ابن حزم؛ ‏الفصل في الملل و الأهواء و النحل؛ تعليق: احمد شمس الدين؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1416 ق‏.
  12. اندلسى، ابو حيان محمد بن يوسف؛ البحر المحيط في التفسير؛ تحقيق: صدقي، محمد جميل؛ دار الفكر، بيروت، 1420 ق.
  13. بحرانى، سيد هاشم؛ الإنصاف في النص على الأئمة (علیهم السلام)؛ ترجمه: رسولى محلاتى، سید هاشم؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامى‏، چاپ دوم، تهران‏، 1378 ش‏.
  14. بخاري، ابو عبدالله محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری؛ سایت الإسلام، http://www.al-islam.com (المکتبة الشاملة).
  15. بغوی، حسین بن مسعود؛ معالم التنزیل فی تفسیر القران؛ تحقیق: المهدی، عبدالرزاق؛ دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، بیروت، 1420 ق.
  16. پاکتچی، احمد؛ سایت مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛ مدخل ابوحنیفه.
  17. پاکتچی، احمد؛ سایت مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛ مدخل اصحاب حدیث.
  18. ترمذى؛ صحيح ترمذى؛ ، بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  19. تفتازانی، سعد الدین؛ شرح العقائد النسفية؛ مقدمه و تحقيق و تعليق: عميره‏، عبد الرحمن؛ الشريف الرضي‏، چاپ اول‏، قم‏، 1409 ق‏.
  20. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، مقدمه و تحقيق و تعليق: عميره‏، عبد الرحمن، الشريف الرضي‏، چاپ اول، قم،‏ 1409 ق‏.
  21. جلالی، سید لطف الله؛ «پژوهشی در باب ماتریدیه»؛ مجله معرفت، شماره ۷۸، خرداد ۱۳۸۳.
  22. حاکم؛ المستدرك على الصحيحين؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  23. حسينى، محمد؛ معجم المصطلحات الأصولية؛ مؤسسة العارف للمطبوعات‏، چاپ اول، بيروت‏، 1415 ق.
  24. حسینی تهرانی، سید محمد حسین؛ امام شناسى؛ علامه طباطبايى‏، چاپ سوم‏، مشهد، 1426 ق. .
  25. حلی، حسن بن یوسف؛ منهاج الكرامة في معرفة الإمامة؛ مؤسسة عاشورا، چاپ اول، مشهد، 1379 ش‏.
  26. خاتمى، احمد؛ فرهنگ علم كلام؛ صبا، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۰ ش.
  27. دروزة، محمد عزت؛ التفسير الحديث؛ دار إحياء الكتب العربية، قاهره، 1383 ق.
  28. رازى، فخرالدين محمد بن عمر؛ تفسیر کبیر (مفاتيح الغيب)؛ دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، بيروت، 1420 ق.
  29. رضاپور، عبدالرحیم؛ پایان‌نامه ارشد (بررسی دیدگاه‌های سید قطب و رشید رضا در «فی ظلال القران» و «المنار» در باب شیعه)؛ دانشگاه ادیان و مذاهب، قم، 1388 ش.
  30. رضوانی، علی اصغر؛ شيعه شناسى و پاسخ به شبهات؛ نشر مشعر، چاپ دوم‏، تهران‏، 1384 ش‏.
  31. زحيلى، وهبة بن مصطفى؛ التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج؛ دار الفكر المعاصر، چاپ دوم‏، بيروت – دمشق، 1418 ق.
  32. زحيلى، وهبة بن مصطفى؛ تفسير الوسيط؛ دار الفكر، چاپ اول‏، دمشق، 1422 ق.
  33. سایت مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛ مدخل اهل سنت و جماعت.
  34. سایت ویکی شیعه.
  35. سبحانى، جعفر؛ بحوث في الملل و النحل؛ مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، قم، بی‌تا.
  36. سبحانى، جعفر؛ سيماى عقائد شيعه؛ ترجمه: محدثى، جواد؛ ‏نشر مشعر، چاپ اول، تهران‏، 1386 ش‏.
  37. سبحانى، جعفر؛ محاضرات في الإلهيات؛ تلخيص: ربانى گلپايگانى‏، على؛ مؤسسه امام صادق (علیه السلام)‏، چاپ يازدهم‏، قم، 1428 ق‏.
  38. سبحانی، جعفر؛ الإلهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل؛ المركز العالمي للدراسات الإسلامية، چاپ سوم، قم‏، 1412 ق‏.
  39. سبحانی، جعفر؛ الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف؛ مؤسسة الإمام الصادق (علیه السلام)‏، چاپ اول، قم‏، 1381 ش‏.
  40. سبحانی، جعفر؛ دانشنامه کلام اسلامی؛ مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، قم، ۱۳۸۷ش.
  41. سبزوارى، ملاهادی‏؛ أسرار الحكم؛ مقدمه: صدوقى؛ تصحيح: فيضى، كريم؛ مطبوعات دينى‏، چاپ اول، قم‏، 1383 ش‏.
  42. سيد بن قطب بن ابراهيم شاذلي؛ فى ظلال القرآن؛ دار الشروق‏، چاپ هفدهم‏‏، بيروت – قاهره، 1412 ق‏.
  43. سیوطی، جلال الدین؛ الدر المنثور فى تفسير المأثور؛ كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم، 1404 ق.
  44. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ المِلَل و النّحل؛ تحقيق: محمد بدران؛ الشريف الرضي‏، چاپ سوم، قم‏، 1364 ش‏.‏
  45. شوشتری، قاضی نورالله؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل؛ مقدمه و تعليقات: مرعشى نجفى، سید شهاب الدین؛ مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، چاپ اول، قم‏، 1409 ق‏.
  46. صدوق، محمد بن علی؛ عيون‏أخبارالرضا (علیه السلام)؛ انتشارات جهان، 1378 ق.
  47. صدوق، محمد بن علی؛ معانى الاخبار و تفسير برهان؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  48. طالقانی و ملک مکان؛ «چیستی عقل در عقل‌گرایی معتزله»؛ مجله کلام اسلامی، ش ۸۴، زمستان ۱۳۹۱ش.
  49. طباطبایی، سید محمد حسین؛ ترجمه تفسیر الميزان؛ مترجم: موسوی همدانی، سید محمد باقر؛ دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1374 ش.
  50. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر؛ جامع البیان فی تفسیر القران؛ مترجمان؛ تحقيق: يغمايى، حبيب؛ انتشارات توس‏، چاپ دوم، تهران، 1356 ش.
  51. طبری، عماد الدین؛ كامل بهائى؛ مرتضوى‏، چاپ اول، تهران، 1383 ش‏.
  52. طنطاوى، سيد محمد؛ التفسیر الوسیط للقران الکریم؛ بی‌جا، بی‌تا.
  53. فخلعى‏، محمد تقى؛ مجموعه گفتمان‌هاى مذاهب اسلامى؛ نشر مشعر، چاپ اول‏، تهران‏، 1383 ش‏.
  54. فراهيدى، خليل بن احمد؛ كتاب العين؛ نشر هجرت‏، چاپ دوم، قم، 1409ق.
  55. فرمانیان، مهدی؛ فرق تسنن؛ نشر ادیان، قم، ۱۳۸۶ش.
  56. فیاض لاهیجی؛ گوهر مراد؛ مقدمه: قربانى‏، زين العابدين؛ نشر سايه‏، چاپ اول، تهران‏، 1383 ش‏.
  57. قرطبی، محمد بن احمد؛ الجامع لأحکام القرآن؛ انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول، تهران، 1364 ش.
  58. مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار؛ محقق/ مصحح: جمعى از محققان؛ دار إحياء التراث العربي‏، چاپ دوم، بيروت‏، 1403 ق‏.
  59. مجله تمدن اسلامى، شماره 22.
  60. مجله جامعه اسلاميه، شماره 3.
  61. محمد رشید رضا؛ تفسیر القران الحکیم ( تفسیر المنار)؛ دار المعرفة، چاپ دوم، بیروت، بی‌تا.
  62. مدکور؛ مناهج الاجتهاد فی الاسلام؛ ۱۹۷۷م.
  63. مراغى، احمد بن مصطفى؛ تفسير المراغى؛ داراحياء التراث العربى، بيروت، بی‌تا.
  64. مسلم؛ صحیح مسلم؛ موقع الإسلام، http://www.al-islam.com (المکتبة الشاملة).
  65. مشكور، محمد جواد؛ فرهنگ فرق اسلامى؛ آستان قدس رضوی، چاپ دوم، مشهد، ۱۳۷۲ش.
  66. مصاحب، غلام‌حسین؛ دایرة المعارف فارسی؛ مدخل سنت.
  67. مفيد، محمد بن محمد؛ تفضيل اميرالمؤمنين عليه السلام؛، ترجمه: بهار دوست و حسن شمسايى‏؛ تاسوعا، چاپ اول، تهران‏، 1379 ش‏.
  68. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسير نمونه؛ دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، تهران، 1374 ش.
  69. الديلميّ الهمذاني، أبو شجاع شيرويه بن شهردار؛ الفردوس بمأثور الخطاب؛ محقق: زغلول، سعيد بن بسيوني؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1406ق/ 1986م.
  70. الذهبي، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد؛ سير أعلام النبلاء؛ المحقق: مجموعة من المحققين بإشراف الشيخ شعيب الأرناؤوط؛ مؤسسة الرسالة، الطبعة الثالثة، 1405هـ/ 1985م.

 

 

[1]. فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، ج 4، ص 90.

[2]. ابن سيده، على بن اسماعيل، المحكم و المحيط الأعظم‏، محقق/ مصحح: هنداوى، عبدالحميد، ج 8، ص 417؛ ابن منظور، محمد بن مكرم‏، لسان العرب، ج 13، ص 225.

[3]. فرمانیان، مهدی، فرق تسنن، ص ۱۸؛ ر.ک: مصاحب، غلام‌حسین، دایرة المعارف فارسی، ذیل مدخل سنت.

[4]. خاتمى، احمد، فرهنگ علم كلام، ص 71.

[5]. فرق تسنن، ص ۱۹.

[6]. سایت مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل اهل سنت و جماعت؛ ر.ک: ویکی شیعه.

[7]. پاکتچی، احمد، سایت مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل اصحاب حدیث.

[8]. همان.

[9]. سبحانی، جعفر، دانشنامه کلام اسلامی، مدخل اهل سنت، ج 1، ص 97.

[10]. همان.

[11]. همان..

[12]. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ، مدخل اهل سنت و جماعت.

[13]. «القياس: هو اثبات حكم في محل بعلة لثبوته في محل آخر بتلك العلة. و بكلمة أخرى: اي الحاق واقعة لا نصّ على حكمها، بواقعة ورد نص بحكمها في الحكم الذي ورد به النص»، حسینی، محمد، معجم المصطلحات الأصولية، ص 131.

[14]. «الاستحسان: – العدول بحكم المسألة عن نظائرها لدليل خاص من كتاب او سنة.- ما يستحسنه المجتهد بعقله- دليل ينقدح في نفس المجتهد لا يقدر على التعبير عنه». همان، ص 18 و 10.

[15]. «الإجماع: اتفاق خاص، -اتفاق المجتهدين من أمة محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد وفاته في عصر من العصور على حكم شرعي (جمهور علماء السنة)، – اتفاق أهل الحل و العقد من المسلمين على حكم. – اتفاق جماعة يكون لاتفاقهم شأن في اثبات الحكم الشرعي. – اتفاق عدد كبير من أهل النظر و الفتوى في الحكم بدرجة توجب إحراز الحكم الشرعي»، همان ، ص 12 و 13.

[16]. پاکتچی، احمد، سایت مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «ابوحنیفه».

[17]. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص ۳۸۴.

[18]. «المصالح المرسلة: هي المصالح التي لم يشرع الشارع حكما لتحقيقها و لم يدل دليل شرعي على اعتبارها أو إلغائها، و سميت مرسلة لأنها مطلقة غير مقيدة بدليل اعتبار و لا دليل إلغاء، اي كل ما يراه المجتهد مصلحة عامة لغالب الناس»، معجم المصطلحات الأصولية، ص 147.

[19]. «سدّ الذرائع: اي منع الوسائل المؤدية الى المفاسد»، همان ، ص 91.

[20]. «الاستصحاب: – استبقاء الحكم الذي ثبت بدليل من الماضي قائما في الحال حتى يوجد دليل غيره. – إبقاء ما كان (أصل عملي) أو حكم الشارع ببقاء اليقين في ظرف الشك من حيث الجري العملي»، همان، ص 21.

[21]. مدکور، محمد سلام، مناهج الإجتهاد فی الإسلام فی الأحکام الفقهیة و العقائدیة، ص ۶۱۳ – ۶۱۶.

[22]. ‏ابن‏‌خلدون، عبد الرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه: پروين گنابادى، محمد، ج ‏2، ص 913.

[23]. ابوزهره، محمد، تاریخ المذاهب الإسلامیة، ص ۵۲۹؛ ر.ک: ویکی شیعه.

[24]. حلی، حسن بن یوسف، منهاج الكرامة في معرفة الإمامة، ص 162.

[25]. رضوی، رسول، دانشنامه کلام اسلامی، مدخل «اهل حدیث»، ص ۵۶۳.

[26]. همان، ص ۵۶۵.

[27]. همان.

[28]. همان، ص ۵۶۷.

[29]. ر.ک: طالقانی و ملک مکان، «چیستی عقل در عقل گرایی معتزله»، مجله کلام اسلامی، ش ۸۴، ص ۱۲۹ – ۱۴۲.

[30]. مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، ص ۴۱۶.

[31]. همان، ص ۴۱۷.

[32]. خاتمى، احمد، فرهنگ علم كلام، ص ۴۸.

[33]. سبحانى، جعفر، بحوث في الملل و النحل، ج ۳، ص ۱۱.

[34]. همان، ص ۱۳ و ۱۴.

[35]. جلالی، سید لطف الله، «پژوهشی در باب ماتریدیه»، مجله معرفت، شماره ۷۸، ص ۱۰۴.

[36]. همان، ص ۹۸ و ۹۹؛ سایت ویکی شیعه.

[37]. حسینی تهرانی، سید محمد حسین، امام شناسى، ج‏ 16 – 17، ص 557.

[38]. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، المِلَل و النّحل، تحقيق: محمد بدران، ج 1، ص 95.

[39]. «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرا»، اسراء، 43.

[40]. امام شناسى، ج‏ 16 – 17، ص 557 و 558.

[41]. ر.ک: صدوق، محمد بن علی، عيون‏أخبارالرضا (علیه السلام)، ج 1، ص 114؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏5، ص 381؛ طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر الميزان، مترجم: موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج ‏20، ص 17 و ج ‏8، ص 328؛ صدوق، محمد بن علی، معانى الاخبار و تفسير برهان، ج 2، ص 34.

[42]. محمد رشید رضا، تفسیر القران الحکیم ( تفسیر المنار)، ج 7، ص 653.

[43]. سيد بن قطب بن ابراهيم شاذلي‏، فى ظلال القرآن‏، ج ‏3، ص 1369؛ بر گرفته از: رضاپور، عبدالرحیم، پایان‌نامه ارشد (بررسی دیدگاه‌های سید قطب و رشید رضا در «فی ظلال القران» و «المنار» در باب شیعه)؛ دانشگاه ادیان و مذاهب، قم، 1388 ش.

[44]. اعراف، 143.

[45]. رازى، ابوعبدالله فخرالدين محمد بن عمر، تفسیر کبیر (مفاتيح الغيب)، ج 13، ص 229 و 14، ص 232‏‏؛ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القران، ج 7، ص 54 و 279.

[46]. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القران، مترجمان، تحقيق: یغمایی، حبيب، ج ‏2، ص 536 و 537‏.

[47]. قیامت، 22 و 23.

[48]. بخاری ، ابو عبدالله، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج 22، ص 445.

[49]. دروزة، محمد عزت، التفسير الحديث، ج 2، ص 199؛ مراغى، احمد بن مصطفى، تفسير المراغى، ج 29، ص 153؛ طنطاوى، سيد محمد، التفسیر الوسیط للقران الکریم، ج 15، ص 205؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، تحقيق: شمس الدين، محمد حسين، ج 8، ص 287.

[50]. زحيلى، وهبة بن مصطفى، التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج، ج 29، ص 267؛ زحيلى، وهبة بن مصطفى، تفسير الوسيط،  ج 3، ص 2783؛ بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القران، تحقیق: المهدی، عبد الرزاق، ج 3، ص 280.

[51]. مسلم، صحیح مسلم، باب إيمان، ح 316.

[52]. اعراف، 143.

[53]. ابن ابى حاتم عبدالرحمن بن محمد، تفسير القرآن العظيم، تحقيق اسعد محمد الطيب، ج ‏5، ص 1559.

[54]. حسینی تهرانی، سید محمد حسین، امام شناسى، ج‏ 16 – 17، ص 551.

[55]. طبری، عماد الدین، كامل بهائى، ص 47‏.

[56]. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقيق: محمد بدران، ج 1 ص 96.

[57]. امام شناسى، ج‏ 16 – 17، ص 551 – 556.

[58]. طبری، عماد الدین، كامل بهائى، ص 47‏.

[59]. ر.ک: حسینی تهرانی، سید محمد حسین، امام شناسى، ج‏ 16 – 17، ص 558 – 560.

[60]. سبحانى، جعفر، سيماى عقائد شيعه، ترجمه: محدثى، جواد، ص 187.

[61]. سبزوارى‏، ملاهادی، أسرار الحكم، ملاحظات: مقدمه از استاد صدوقى و تصحيح از فيضى، كريم، ص 515.

[62]. ديلميّ همذاني، أبو شجاع شيرويه بن شهردار، الفردوس بمأثور الخطاب، محقق: زغلول، سعيد بن بسيوني، ج 3، ص 62، ح 4175؛ ذهبي، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد، سير أعلام النبلاء، المحقق: مجموعة من المحققين بإشراف الشيخ شعيب الأرناؤوط، ج 8، ص  205.

[63]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 170.

[64]. همان، ج 2، ص 267.

[65]. مفيد، محمد بن محمد، تفضيل اميرالمؤمنين عليه السلام‏، ترجمه: بهار دوست و شمسايى‏، حسن، ص 61 – 63.

[66]. مسلم، صحيح مسلم، ج 6، ص 3 و 2 باب الناس تبع لقريش، كتاب الإمارة.

[67]. همان، ص 4.

[68]. بحرانى، سيد هاشم، الإنصاف في النص على الأئمة (علیهم السلام)، ترجمه: رسولى محلاتى، سید هاشم، ص 490 – 512.

[69]. محلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، محقق/ مصحح: جمعى از محققان، ج 36، ص 214.

[70]. فیاض لاهیجی، گوهر مراد، مقدمه: قربانى‏، زين العابدين، ص 587 – 590‏.

[71]. سبحانی، جعفر، محاضرات في الإلهيات، تلخيص از: ربانى گلپايگانى‏، على، ص 327.

[72]. سبحانی، جعفر، الإلهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل، ج ‏4، ص 16 و 17‏.

[73]. اندلسی، ابن حزم، الفصل في الملل و الأهواء و النحل، تعليق: احمد شمس الدين، ج ‏3، ص 30 و 31.

[74]. الإلهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل، ج ‏4، ص 17.

[75]. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، مقدمه و تحقيق و تعليق: عميره‏، عبد الرحمن، ج 5، ص 233‏.

[76]. الإلهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل، ج ‏4، ص 16 – 18‏.

[77]. مجله تمدن اسلامى، شماره 22، ص 643.

[78]. بقره، 1 – 3.

[79]. مجله جامعه اسلاميه، شماره 3.

[80]. رضوانى‏، على اصغر، شيعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج ‏2، ص 198 – 201.

[81]. اگر از دنيا به‌جز روزى نماند، خداوند آن را چندان به درازا كشاند كه مردى را از من يا اهل بيت من (ترديد از راوى حديث است) برانگيخته كه نام او همانند نام من است، زمين را از داد آكنده كرده، آنچنان‌كه از ستم و جور پر شده بود. ابى داوود، سنن ابى داوود، ج 2، ص 309.

[82]. هنگامه‏ رستاخيز به پا نشود تا اين‌كه فردى از اهل بيتم به حكمرانى رسد كه نامش همانند من است. ترمذى، صحيح الترمذى، ج 3، ص 343، احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 376.

[83]. هنگامه‏ رستاخيز به پا نشود تا اين‌كه زمين را ستم انباشته، آن‌گاه مردى از خاندانم بپا خاسته و آن را ازعدل و داد پر كند، آن‌گونه كه از ستم و دشمنى پر شده بود. احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 36؛ حاکم نیشابوری، المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 465.

[84]. فخلعى‏، محمد تقى، مجموعه گفتمان‌هاى مذاهب اسلامى، ص 226 – 228.

[85]. سبحانی، جعفر، الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف، ج ‏1، ص 129 و 130‏.

[86]. بقره، 196.

[87]. همان.

[88]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور في تفسیر المأثور، ج 1، ص 215.

[89]. همان، ص 217.

[90]. مسلم، صحيح مسلم، ج 8، باب جواز التمتع، ص 206. ‏

[91]. همان.

[92]. ترمذی، صحيح ترمذى، ج 3 (كتاب الحج)، باب 12، ص 185، ح 824.

[93]. بقره، 196.

[94]. الدر المنثور في تفسیر المأثور، ج 1، ص 216.

[95]. بقره، 196.

[96]. الدر المنثور في تفسیر المأثور، ج 1، ص 216.

[97]. همان.

[98]. طباطبایی، سید محمد حسین، ترجمه تفسير الميزان، مترجم: موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج ‏2، ص 128 – 132.

[99]. نساء، 24.

[100]. همان.

[101]. مؤمنون، 6؛ معارج، 30.

[102]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 2، ص 139 و 140.

[103]. همان، ص 140.

[104]. همان.

[105]. نساء، 24.

[106]. طلاق، 1.

[107]. بقره، 228.

[108]. طلاق، 4.

[109]. الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 2، ص 140.

[110]. همان، ص 140 و 141.

[111]. همان، ص 141.

[112]. همان.

[113]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج 2، ص 392.

[114]. طباطبایی، سید محمد حسین، ترجمه تفسیر الميزان، مترجم: موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج ‏4، ص 462 – 472.

[115]. بقره، 143.

[116]. آل عمران، 110.

[117]. انفال، 74.

[118]. توبه، 100.

[119]. فتح، 18.

[120]. فتح، 29.

[121]. واقعه، 10- 12.

[122]. حشر، 8- 9.

[123]. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمرو، تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، تحقيق: شمس الدين، محمد حسين، ج ‏8، ص 46.

[124]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، مقدمه و تعليقات: مرعشى نجفى، سید شهاب الدین، ج ‏9، ص 302.

[125]. اندلسى، ابو حيان محمد بن يوسف، البحر المحيط في التفسير، تحقيق: صدقي، محمد جميل، ج ‏6، ص 582.

[126]. رضوانی، علی اصغر، شيعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج ‏1، ص 331 – 343 ‏.

[127]. ر.ک: حسینی تهرانی، سید محمد حسین، امام شناسى، ج ‏14، ص 337 – 340.