Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

یزید بن معاویه

چکیده مقاله یزید بن معاویه

یزید دومین حاکم اموی و اولین شخص در اسلام است که حکومت به‌صورت موروثی به وی رسید.

او که با استبداد پدرش معاویه به زور از مردم بیعت گرفته‌بود، از سال شصت تا شصت و سه یا شصت و چهار قمری حکومت کرد.

وی اعتقادی به دین مبین اسلام نداشت و بیشتر عمرش را به لهو و لعب گذراند.

جنایات بی‌سابقه کشتن امام حسین (علیه السلام)، کشتار مردم مدینه (واقعه حرّه)و حمله به خانه خدا، لکه‌های ننگی است که دامن او را گرفته‌است.

 

زندگی‌نامه یزید بن معاویه

یزید بن معاویه در سال بیست و شش قمری در ماطرون متولد شد.[1] او دومین حاکم اموی است که در رجب سال شصت بعد از مرگ پدرش معاویه به حکومت رسید[2] و در سال شصت و سه[3] یا شصت چهار[4] در حوران[5] یا حوارين دمشق مرد.[6]

 

ولادت يزيد بن معاويه

یزید در سال بیست و شش قمری در ماطرون زاده شد.[7]

برخی نیز در سال تولد وی تردید کرده و گفته‌اند: در سال بیست و پنج یا بیست شش یا بیست و هفت متولد شده‌است.[8]

 

نسب و خاندان يزيد بن معاويه

يزيد از خاندان بنی امیه و دومین حاکم اموی است که با فاصله چهار نسل به امیه برادرزاده هاشم جد بنی هاشم می‌رسد.

یزید بن معاوية بن أبى سفيان بن صخر بن حرب بن أمية بن عبد شمس،

مادرش ميسون[9] دختر بجدل كلبى از بنى حارثة بن جناب بن هبل بن عبد الله بن كنانة بن بكر بن عوف بن عذرة بن زيد اللات بن رفيدة بن ثور بن كلب بود.[10]

هم‌چنین گفته‌اند ميسون دختر بحدى بن انيف كلبى[11] و یا دختر مخول بن أنيف بن دلجة بن نفاثة بن عدي بن زهير بن حارثة كلبی است.[12]

 

خانواده یزید بن معاویه

پدر یزید، معاویة بن ابو سفیان بن حرب، اولین حاکم اموی و نام مادرش ميسون است.[13]

فرزندان او عبارتند از:

معاويه كه كنيه او ابو عبد الرحمن و هم‌چنين ابو ليلى بود و بعد از یزید به خلافت رسيد.

خالد كه كنيه او ابو هاشم،  و نيز ابو سفيان که یکی دیگر از فرزندان او بود.

مادر آن‌ها ام هاشم، دختر ابو هاشم بن عتبة بن ربيعه بود كه بعد از يزيد همسر مروان شد.

فرزند دیگر او، عبد الله بن يزيد بود كه بهترين تيرانداز عرب و مادرش ام كلثوم دختر عبد الله بن عامر بود.

فرزندان دیگر او، عبد الله اصغر، عمر، ابوبكر، عتبة، حرب، عبد الرحمن و محمد كه آن‌ها از مادران مختلف بودند.[14]

ما در اين‌جا يازده فرزند مذكر برای او ذکر کردیم، طبرى در کتاب تاریخ خود، دوازده پسر،[15] وصاحب کتاب بدايه و نهايه، پانزده پسر و پنج دختر به نام‌های  عاتكة، رملة، أم عبد الرحمن، أم يزيد و أم محمد ذكر کرده‌است. [16]

بلاذری هم چهارده پسر و چهار دختر برایش ذکر کرده است.[17]

صاحب بدایة و نهایة در ادامه بیان فرزندان یزید می‌گوید: همه این‌ها از بین رفتند و منقرض شدند و نسلی برای یزید باقی نماند.[18]

 

اسامی و کنیه یزید بن معاویه

نام او يزيد و كنيه‌اش ابو ليلى[19] و ابو خالد بود‏.[20]

 

اقدامات مهم یزید بن معاویه

اقدام مهم و ظالمانه‌ای که معاویه بن ابو سفیان شروع کرده و یزید بن معاویه ادامه‌اش داد، جریان بیعت گرفتن از مردم و بزرگان خصوصا امام حسین (علیه السلام)، برای یزید بود که با مقاومت‌ها و مخالفت‌های سختی مواجه شد.

 

بیعت برای یزید بن معاویه

با مرگ معاویه در رجب سال شصت قمری، با یزید بن معاویه بیعت شد. او (طبق نقلی) در سال بیست و شش متولد شد، پس در زمان بیعت سی و چهار سال داشت و حکم پدرش نسبت به حاکمان را تنفیذ کرد.[21]

معاویه پیش از مرگش برای فرزندش يزيد از مردم بیعت گرفت.

توضیح این‌که معاويه مردم را به بيعت يزيد فرا خواند و نخستين كسى‌كه با يزيد بيعت كرد، خود معاويه بود و به مروان بن حكم نامه نوشت كه از مردم مدينه براى يزيد بيعت بگيرد. مروان از اين‌كه كار حکومت را به او واگذتر نکرده، ناراحت شد و به شام رفت و با او سخن گفت و معاويه او را ولى‌عهد يزيد، پس از او، قرار داد و او را به مدينه بازگرداند. مردم مدينه از بيعت سر باز زدند.

معاويه به بهانه حج با هزار سوار به مدينه رفت و (ابوعبدالله) حسين بن علی (علیهما‌السلام) و عبد الرحمن بن ابى‌بكر و عبدالله بن زبير بر او وارد شدند و بر او سلام دادند و او پاسخ سلام ايشان را نداد و در سخن بر ايشان تندی نمود و رفتارى در شأن خود (بد) كرد. اين كار نيرنگى بود كه در سر داشت و ايشان به‌دلیل اين رفتاری كه از او ديدند، به مكه روانه شدند و در مدينه هيچ‌كس نماند كه با وى بيعت نكند و از مردم آن‌جا براى يزيد بيعت گرفت و اموال بسيارى ميان آن‌ها تقسیم كرد. سپس روانه مكه شد و حسين بن على (علیهما‌السلام) به ديدار او رفت. چون چشمش به حسين (علیه‌السلام) افتاد، گفت: «آفرين بر تو اى پسر پيامبر و سرور جوانان بهشت! يک اسب براى ابوعبد الله بياوريد». سپس عبدالله بن زبير آمد. معاويه به او گفت: «آفرين بر فرزند حوارى پيامبر! يک اسب براى او بياوريد» و هم‌چنين هركس وارد مى‏شد بر او آفرين مى‏گفت و اسبى و هدیه‏اى مى‏داد. سپس به مكه وارد شد و همواره صبح و شب هدايا و جوايز او به آنان مى‏رسيد. سپس دستور داد مركب‌ها و ستوران او را بر در مسجد بستند و مردم را جمع كرد و به رئیس نگهبانان خود دستور داد تا بر سر هريک از اشراف، شمشير به‌دستى بایستد و به آن‌ها دستور داد: «هركس از آنان خواست در ميان سخن من، سخن ردّی بگوید، گردنش را بزنيد». سپس بر منبر بالا رفت و گفت: «اين گروه، سروران مسلمانان‏اند و برگزيدگان ايشان، بى‏اينان هيچ‌كارى انجام نمى‏شود و هيچ امرى بى‏رأى ايشان نمى‏گذرد و اين‌ها با يزيد بيعت كرده‏اند، پس شماها نيز به‌نام خداوند با او بيعت كنيد!» اشراف نتوانستند آن‌چه را مى‏گفت، منكر شوند، مردم ديگر نيز جرأت سخن گفتن نداشتند و چيزى از آن‌چه او مى‏گفت، نمى‏دانستند. او بيعت گرفت و سوار شد و به‌سوى شام رفت و مى‏گفت: «اگر عشق من به يزيد نبود رشد خويش را مى‏نمودم».

معاويه سال شصت قمری در هشتاد سالگی، در دمشق، مُرد. مردم شام با يزيد بن معاويه بيعت كردند كه بر بيعتى كه معاويه از ايشان گرفته بود، وفادار مانند.[22]

 

بیعت گرفتن یزید بن معاویه از امام حسین (علیه السلام) ‏

امام سجاد (علیه السلام) در مورد گرفتن بیعت از امام حسین (علیه السلام)، فرمود: چون مرگ معاويه فرا رسيد، پسرش يزيد را طلبيد و در مقابل خود نشاند و گفت: پسرم، من گردن‏كشان را برايت رام كردم و كشورها را برايت آماده نمودم و سلطنت را به‌كام تو انداختم و از سه نفر كه با همه توان خود با تو مخالفت می‌كنند، بر تو نگران هستم كه عبد اللَّه بن عمر بن خطاب و عبد اللَّه بن زبير و حسين بن على هستند، عبد اللَّه بن عمر از دل با تو است به او بچسب و دست از او بر مدار. عبد اللَّه بن زبير را اگر به چنگ آوردى تيكه تيكه كن كه چون شير بر تو بجهد و چون روباه از تو پنهان گردد و اما حسين بن على را می‌دانى چه نسبتى با رسول خدا دارد و از گوشت و خون وى می‌باشد. من می‌دانم كه مردم عراق او را علیه تو می‌شورانند، اما دست از او می‌بردارند و ضايعش می‌كنند. اگر تو به او دست يافتى، حق او را بشناس و مقام او را نسبت به رسول خدا رعايت كن و مؤاخذه‏اش نكن، با اين‌كه ما با او همدم و خويش هستيم، مبادا به او بدى كنى و از تو بدى ببيند. اما وقتی‌که معاويه مرد و يزيد بر مسند حکومت نشست، عمویش عتبه را حاكم مدينه ساخت. عتبه به مدينه رفت[23] و جای حاكم سابق آن را که از طرف معاويه، مروان بن حكم بود، گرفت و نشست تا دستور يزيد را در باره‏اش اجرا كند. مروان گريخت و بر او دست نيافت. عتبه حسين بن على (علیه السلام) را خواست و گفت: اميرالمؤمنين دستور داده با وى بيعت كنى، حسين بن على فرمود: اى عتبه تو ميدانى كه ما اهل بيت كرامت و معدن رسالت هستيم و اعلام حقى كه خدا به دل‌ها سپرده و زبان ما را بدان گويا ساخته من به اذن خداى عز و جل گويا شدم و از جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنيدم كه مي‌فرمود: خلافت بر فرزندان ابى‌سفيان حرام‏ است؛ چگونه با خاندانى بيعت كنم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در باره آن‌ها چنين گفته چون عتبه اين سخن را شنيد به كاتبش دستور داد بنویسد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ به سوى عبد اللَّه يزيد امير المؤمنين از طرف عتبه بن ابى سفيان، اما بعد به‌راستى حسين بن على حق خلافت و بيعت براى تو قائل نيست، در باره او هر نظرى داری، اعلام کن. و السلام.

وقتی نامه به دست يزيد رسيد، به عتبه جواب نوشت: اما بعد: اين نامه‏ام كه به تو رسيد، فورى جواب بنويس و در نامه‏ات توضیح بده كه چه کسی مطيع من و چه كسی مخالف من است و بايد سر حسين بن على با جواب نامه باشد. اين خبر به حسين رسيد، آهنگ عراق كرد، شب به مسجد پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت تا با قبر آن حضرت وداع كند؛ چون به قبر رسيد، نورى از قبر درخشيد و به جاى خود برگشت. او شب دوم براى وداع آمد و به نماز ايستاد و طول داد تا چرتش برد و پيامبر (صلی الله علیه و آله) به خوابش آمد و او را در آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و چشمش را بوسيد و فرمود: پدرم به قربانت گويا تو را در ميان جمعى از اين امت كه اميد شفاعتم را دارند و نزد خدا براى آن‌ها بهره‏اى نيست، به خونت آغشته می‌بينم. پسر جانم تو نزد پدر و مادر و برادر خود مى‏آیى و همه مشتاق تو هستند و در بهشت درجاتى دارى كه جز با شهادت بدان نمی‌رسى. حسين (علیه السلام) گريان از خواب برخاست و نزد خاندان خود آمد و خواب خود را گفت و با آن‌ها وداع كرد و خواهران و دختران و برادرزاده‏اش قاسم را بر محمل سوار كرد و با بيست و يک نفر از اصحاب و اهل بيتش از جمله، ابوبكر بن على، محمد بن على، عثمان بن على، عباس بن على، عبد اللَّه بن مسلم بن عقيل، على بن الحسين الاكبر، على بن الحسين الاصغر، حركت نمود.[24]

اصل این جریان در کتاب‌های تاریخی و حدیثی به همین صورت گزارش شده‌است، اما در جزییات آن اختلاف وجود دارد.[25]

 

جنایات يزيد بن معاويه‏

پس از معاويه فرزندش يزيد به سلطنت رسيد. يزيد رغبت فراوانى به خوش‌گذرانى، شكار، شراب، زن و شعر داشت.

يزيد بنا به قول صحيح، سه سال و شش ماه فرمانروايى كرد. وى در سال اوّل، حسين بن على (علیهما السلام) را به‌قتل رساند و در سال دوم مدينه را سه روز تمام چپاول كرده به دست يغما سپرد و در سال سوم كعبه را مورد تاخت و تاز قرار داد.[26]

«عبد الله بن حنظله» (غسيل الملائكه) گفت: به‌خدا سوگند! ما عليه «يزيد» قيام نكرديم، مگر زمانی‌كه ترسيديم اگر عليه او قيام نكنيم، هدف سنگ‌هاى آسمانى قرار گيريم و اين بدان‌جهت بود كه وى با كنيزان اولاددار و با دختران و خواهران هم‌بستر مى‏شد و باده‏گسارى مى‏كرد و نماز را نيز ترک گفته‌بود.[27]

زمانی که اسرای اهل‌بیت (علیهم السلام) را نزد آن ملعون حاضر کردند و سر دردانه رسول الله (صلی الله علیه و آله) را در مقابل او قرار دادند، آن خبیث این‌چنین شعر می‌خواند:

ليت أشياخي ببدر شهدوا             جزع الخزرج من وقع الأسل‏

لاستهلوا و استطاروا فرحا             و لقالوا يا يزيد لا تشل‏

ما أبالي بعد فعلي بهم             نزل الويل عليهم أم رحل‏

لست من خندف إن لم أنتقم             من بني أحمد ما كان فعل‏

قد قتلنا القرم من أبنائهم             و عدلناه ببدر فاعتدل‏

فبذاك الشيخ أوصاني به             فاتبعت الشيخ في قصد سيل‏

لعبت هاشم بالملك فلا             خبر جاء و لا وحي نزل‏[28]

 

«كاش مشايخ (بزرگان قوم) من كه در جنگ بدر بودند (كشته شدند)، مى‏ديدند كه چگونه قبيله خزرج از اين‌كه شمشير و نيزه بر آن‌ها نهاده شده‌است، ناله مى‏كنند.

همانا اگر مى‏ديدند شاد مى‏شدند و از شادى پرواز مى‏كردند و هر آينه مى‌گفتند: اى يزيد دست تو شل مباد.

پس از اين‌كار كه من نسبت به ايشان انجام دادم، برايم مهم نيست كه اندوه و غم بر ايشان برسد يا نرسد.

من از فرزندان خندف نيستم، اگر از پسران احمد در باره كارهايى كه كرده‌اند، انتقام نگيرم.

پسران آنان را كه دلاور بودند، كشتيم و اين به عوض جنگ بدر بود و جبران شد.

آرى پير من مرا به اين كار سفارش كرد و من در اين كار از آن پير پيروى كردم.

هاشم با پادشاهى بازى كرد، نه خبرى آمده و نه وحىی نازل شده‌است».[29]

 

شهادت امام حسين‏ (علیه السلام) به دستور یزید بن معاویه

یزید بن معاویه در طول حکومت کوتاهش بزرگ‌ترین جنایات تاریخ را مرتکب شد که از میان آن جنایات، به شهادت رساندن امام حسین (علیه السلام) از همه آن‌ها بزرگ‌تر بود.

زمانی که امام (علیه السلام) با دعوت کوفیان از مکه به‌سوی کوفه حرکت کرده‌بود، توسط ایادی یزید محاصره، سپس آن‌حضرت و یارانشان را به فجیع‌ترین شکل به شهادت رسانده و اهل بیتش (علیهم السلام) را به اسارت بردند.

 

جنایت واقعه حره  (حمله به مدینه) توسط یزید بن معاویه

یکی دیگر از جنایاتی که یزید در عمر کوتاه حکومت خود مرتکب شد، حمله به مردم مکه بود که به واقعه حره شهرت یافت.

 

یزید بن معاویه و حمله به مکه

یزید در آخرین سال عمر نحسش به بهانه از بین بردن عبدالله بن زبیر با همان لشکری که به فرماندهی مسلم (مسرف) بن عقبه، مدینه را به خاک و خون کشیده‌بود، دستور داد تا با همان لشکر به مکه حمله کنند، اما با توجه به مرگ مسلم، فرماندهی لشکر به حصین بن نمیر واگذار شد و این شخص پس از رسیدن به مکه و محاصره آن، خانه خدا را به منجنیق بست.

 

مرگ یزید بن معاویة

حصين بن نمير که به دستور یزیدبن معاویه برای شکست عبدالله بن زبیر به مکه حمله کرده‌بود، بر فراز كوه ابوقبيس منجنيق‌هايى نصب كرد و از آن‌جا به مردم داخل مسجد سنگ پرتاب مى‏كرد. در همين‌حال خبر مرگ يزيد بن معاويه به حصين بن نمير رسيد و او به ابن زبير پيام داد كسى‌كه ما را به جنگ تو فرستاد، نابود شد. آيا حاضرى صلح كنيم و درهاى مسجد را بگشايى كه ما طواف كنيم و مردم با يک‌ديگر رفت و آمد كنند؟ ابن زبير اين پيشنهاد را پذيرفت و دستور داد درهاى مسجد را گشودند و حصين و يارانش شروع به طواف كردند.[30]

در باره مدت عمر یزید گزارشات مختلفی بیان کرده‌اند که عبارتنداز: سى و پنج سال،[31] سى و هشت سال، [32] سى و نه سال،[33] سى و پنج سال.[34]

به گفته برخی از مورخان او در سال شصت و سه[35] در حوران یا حوارين دمشق مُرد[36] و مدت خلافت او را نیز مختلف ذکر کرده‌اند: دو سال و هشت ماه،[37] سه سال و شش ماه، سه سال و هشت ماه[38] و برخی هم سه سال و نه ماه گفته‌اند.[39]

ابن کثیر می‌گوید: تاریخ مرگ یزید بن معاویة چهارده ربیع الاول سال شصت و چهار بود.[40]

مسعودی می‌گوید: يزيد در هفدهم صفر سال شصت و چهارم مرد. يكى از مردم عنتره در اين باب می‌گويد: «اى قبرى كه در حوارين هستى، بدترين همه مردم را در بر گرفته‏اى».[41]

هنگامی‌که يزيد بن معاويه در بستر مرگ افتاد، حکومت را به فرزندش معاوية بن يزيد بخشيد و كارها را به او سپرد.[42]

گفته‌اند وى هنگام مرگ خود، به اين ابيات تمثل‏ مى‏جست: اى كاش يک ساعت هم در ميان مردم به سر نبرده بودم! / و اى كاش از لذت‌هاى زندگانى فاخر برخوردار نبودم! / و چونان كسى بودم كه به دو خرما و توشه‏اى اندک مى‏زيد / تا آن‌گاه كه در گرو گورستان‌ها قرار مى‏گيرد.[43]

 

جایگاه یزید بن معاویه در روایات و نزد اندیشمندان[44]

«ابن حجر عسقلانى» در فتح البارى جلد7، 8 و 13 كه شرح «صحيح بخارى» است، مى‏نويسد: «ابو هريره» هنگامى‌كه در بازار راه مى‏رفت، مى‏گفت: پروردگارا مرا به ناگواری‌هاى سال شصت و حكومت كودكان و نوجوانان گرفتار مكن! شارح (عسقلانى) مى‏گويد: از بيان «ابو هريره» به‌دست مى‏آيد كه سال شصت قمرى نخستين سالى بود كه جوانان بر أريكه حكومت و قدرت نشستند و اين بدان علت است كه «يزيد بن معاويه» پس از مرگ پدرش، بر سرير حكومت تكيه زد و تا سال شصت و چهار قمرى حكومت شام را عهده‏دار بود و پس از مرگ او، پسرش «معاويه» به‌جاى او نشست و چند ماهى بيش حكومت نكرد و رحلت نمود.

«عسقلانى» می‌گويد: «يزيد بن معاويه» نخستين آن جوانان بود كه بر مردم حكومت كردند، چنان‌كه «ابو هريره» گفت: پروردگارا! نيايد آن روز سال شصت قمرى و حكومت كودكان را ببينم.[45]

كنز العمال جلد 6 و صفحه 39، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) خطاب به مردم فرمود: من محمد و پيامبرم، خداى تعالى آغاز و انجام هر حقيقتى را در اختيار من درآورده است. اينک و در این زمانی‌كه در ميان شما هستم و دست شما به من مى‏رسد، از فرصت استفاده كرده، از دستورها و احكام من پيروى نمائيد. (تا آن‌جا كه راوى گفت) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) فرمود: خداى تعالى بركاتش را از «يزيد» سلب كند. آرى خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) به اطلاع من رسيد و مقدارى از تربت او در اختيار من قرار داده‌شد و قاتل او به من معرفى شد. به خدائى كه جان من در دست قدرت او است، مردم بسيارى به امر او از پاى درمى‏آيند و كسانى كه او را در چنين كشتارى تشويق و تأييد مى‏نمايند، آن‌هائى هستند كه خداى تعالى ميان سينه و دل‌هايشان جدائى افكنده‌است و بدترين آن‌ها را بر آنان چيره ساخته و لباس پيروى از اشرار را بر اندام آنان پوشانده‌است. آه وا اسفا! بر فرزندان و بازماندگان آل محمد (عليهم السّلام) از دست خليفه‏اى كه نابه‌جا بر أريكه خلافت تكيه زده‌است، در حالی‌كه دلش مملو از علاقه به زر و سيم دنيا است. او است كه جانشين جانشين مرا به شهادت مى‏رساند.[46]

«هيثمى» در مجمع جلد 9 و صفحه 189، به سند خود، از «معاذ بن جبل» روايت مى‏كند: در يكى از روزها، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله)، در حالی‌كه چهره مباركش تغيير كرده و غضبناک بود، بر ما وارد شد، بلافاصله فرمود: من محمّدم كه خداى تعالى، فواتح كلام و خواتم آن و آغاز و انجام همه چيز را در اختيار من نهاده‌است، (تا آن‌جا كه فرمود) اكنون مى‏بينم كه نبوت، از حيثيت خود پا بيرون گذاشته و به لباس سلطنت آراسته شده‌است. خدا بيامرزد كسى‌را كه از حقايق نبوت استفاده نمايد و همان‌طور كه احكام الهى را به صدق دل پذيرفته و گام در اين راه مقدس نهاده، بر پيمان خود برقرار باشد. سپس خطاب به من فرمود: اى معاذ! آن‌هائى را كه نام مى‏برم، بر شمار! يک يک آن‌ها را شمردم تا به پنجمين آن‌ها رسيدم كه «يزيد» بود.

آن‌گاه فرمود: خداى تعالى بركاتش را از او (يزيد) سلب كند، سپس اشک از ديدگان مباركش جارى شد و فرمود: از شهادت حسين (عليه السلام) مرا مطلع ساخته‏اند. «مناوى» نيز مختصرى از آن حدیث را در «فيض القدير» ياد كرده و در متن آن كتاب آمده‌است: «ابن عساكر» اين حديث را از «سلمة بن اكوع» روايت مى‏كند و در شرح آن كتاب مى‏گويد: «ابو نعيم» و «ديلمى» هم به نقل آن حديث پرداخته‏اند.[47]

صواعق محرقه صفحه 132، به سند خود، اظهار مى‏دارد كه «رويانى» در «مسند» خود از «ابو دردا» روايت كرده كه از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) شنيدم، مى‏فرمود: نخستين كسى كه سنّت مرا تغيير مى‏دهد، مردى از بنى اميّه به نام «يزيد» است.[48]

حاكم در مستدرك جلد 3 و صفحه 522 به سند خود، از «عثمان بن زياد اشجعى، روايت مى‏كند كه «معقل بن سنان» با «مسلم بن عقبه» معروف به «مسرف»، ملاقات كرد و «مسرف» از دوستان نزديک «معقل» بود و با او مطالب سرّى خود را در ميان مى‏گذاشت، تا آن‌جا كه در ضمن‏ گفت‌وگوهايى كه با هم داشتند، «معقل» گفت: اى مسرف! من علاقه‏اى به «يزيد بن معاويه» نداشتم و به كراهت با او بيعت كردم و قضا و قدر چنان بود كه به‌سوى او روان شوم. او مردى باده‏گسار بود و با محارم خود زنا مى‏كرد. پس پاره‏اى از كارهاى زشت «يزيد» را ذكر كرد. [49]

 

کتاب‌نامه مقاله یزید بن معاویه

  1. ابن اثير، على بن محمد؛ كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران؛ ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس؛ مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371 ش.
  2. ابن طقطقى، محمد بن على؛ تاريخ فخرى؛ ترجمه: وحيد گلپايگانى، محمد؛ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم، تهران، 1360 ش.
  3. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر؛ البداية و النهاية؛ دار الفكر، بيروت، 1407 ق / 1986 م.
  4. بلاذرى، أحمد بن يحيى؛ كتاب جمل من انساب الأشراف؛ تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض؛ دار الفكر، چاپ اول، بيروت، 1417 ق / 1996 م.
  5. بلعمى، محمد بن محمد تاريخنامه‏طبرى؛ تحقيق: روشن، محمد؛ البرز، چاپ سوم، تهران، 1378 ش.
  6. دينورى، احمد بن داود؛ اخبار الطوال؛ ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود؛ نشر نى، چاپ چهارم، تهران، 1371 ش.
  7. ساعدى،‏ محمد باقر؛ ‏فضائل پنج تن (عليهم‌السلام) در صحاح شش‌گانه اهل سنت؛ انتشارات فيروزآبادى‏، چاپ اول، قم‏، 1374 ش‏.
  8. صدوق، محمد بن علی؛ امالی؛ كتاب‌چى، چاپ ششم، تهران‏، 1376 ش‏.
  9. صدوق، محمد بن علی؛ امالی؛ ترجمه: کمره‌ای، محمد باقر؛ كتاب‌چى‏، چاپ ششم‏، تهران‏، 1376 ش.
  10. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الأمم و الملوک؛ تحقيق: محمد أبو الفضل، ابراهيم؛ دار التراث، چاپ دوم، بيروت، 1387 ق / 1967 م.
  11. گرديزى، عبد الحى بن ضحاك؛ زين ‏الأخبار؛ تحقيق: حبيبى، عبد الحى؛ دنياى كتاب، چاپ اول، تهران، 1363 ش.
  12. مسعودی، على بن الحسين؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ترجمه: پاينده، ابو القاسم؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ پنجم، 1374 ش.
  13. مسعودی، على بن حسين؛ التنبيه ‏و الإشراف؛ ترجمه: پاينده، ابو القاسم؛ تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1365 ش.
  14. مقدسى، مطهر بن طاهر؛ آفرينش و تاريخ؛ ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا؛ آگه، چاپ اول، تهران، 1374 ش.
  15. سراج جوزانی، منهاج الدین؛ طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام؛ تحقيق: حبيبى، عبد الحى؛ دنياى كتاب، چاپ اول، تهران، 1363 ش.
  16. نجفی، محمد جواد؛ زندگانى حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام)؛ اسلاميه‏، چاپ دوم، تهران‏، 1362 ش‏.
  17. نيشابورى،‏ فتال؛ ‏روضة الواعظين و بصيرة المتعظين؛ انتشارات رضى‏، چاپ اول، قم‏، بی‌تا.
  18. نيشابورى،‏ فتال؛ روضة الواعظين؛ ترجمه: مهدوى دامغانى؛ نشر نى‏، چاپ اول‏، تهران‏، 1366 ش.
  19. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب؛ تاريخ ‏يعقوبى؛ ترجمه: آيتى، محمد ابراهيم؛ انتشارات علمى و فرهنگى ، چاپ ششم، تهران، 1371 ش.

 

 

[1]. مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا، ج ‏2، ص 907.

[2]. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج ‏8، ص 146 و 147.

[3]. ابن اثیر، على بن محمد، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس، ج ‏11، ص 261 و 262.

[4]. البداية و النهاية، ج ‏8، ص 226؛ مسعودی، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه: پاينده، ابو القاسم، ج ‏2، ص 57.

[5]. در نسخه عكسى حوران است و هوار، حوارين ضبط كرده، در صورتى‌كه در بعضى كتاب‌هاى ديگر هم حوران نوشته‏اند، البته ياقوت حموی در ذيل حوارين می‌گويد: يزيد در آن‌جا مرد. آفرينش ‏و تاريخ، ج ‏2، ص 907.

[6]. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ‏2، ص 57.

[7]. مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا، ج ‏2، ص 907.

[8]. ابن كثير دمشقى، أبو الفداء اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج ‏8، ص 226.

[9]. گرديزى، عبد الحى بن ضحاك، زين ‏الأخبار، تحقيق: حبيبى، عبد الحى، ص 114.

[10]. مسعودی، على بن حسين، التنبيه ‏و الإشراف، ترجمه: پاينده، ابو القاسم، ص 281؛ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ‏يعقوبى، ترجمه: آيتى ، محمد ابراهيم، ج ‏2، ص 177.

[11]. ابن اثير، على بن محمد، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس، ج ‏11، ص 261 و 262.

[12]. ابن كثير دمشقى، أبو الفداء اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج ‏8، ص 226.

[13]. گرديزى، عبد الحى بن ضحاك، زين ‏الأخبار، تحقيق: حبيبى، عبد الحى، ص 114.

[14]. همان.

[15]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك ، تحقيق: محمد أبو الفضل، ابراهيم ، ج ‏5، ص 500.

[16]. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج ‏8، ص 237 و 236.

[17]. بلاذرى، أحمد بن يحيى، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض، ج ‏5، ص 355 و 356.

[18]. البداية و النهاية، ج ‏8، ص 237 و 236.

[19]. بلعمى، محمد بن محمد، تاريخ‌نامه‏طبرى، تحقيق: روشن، محمد، ج ‏4، ص 723.

[20]. گرديزى، عبد الحى بن ضحاك، زين‏ الأخبار، تحقيق: حبيبى، عبد الحى، ص 114.

[21]. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج ‏8، ص 146 و 147.

[22]. مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا،  ج ‏2، ص 901 – 903.

[23]. صدوق، محمد بن علی، امالي، ص 151‏؛ صدوق، محمد بن علی، امالی، ترجمه: کمره‌ای، محمد باقر، ص 150 و 151.

[24]. همان، ص 151‏؛ همان، ص 150 – 153.

[25]. ر ک: بلعمى، محمد بن محمد، تاريخنامه‏طبرى، تحقيق: روشن، محمد، ج ‏4، ص 698 و 699؛ ابن كثير دمشقى، أبو الفداء اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج ‏8، ص 146 و 147؛ نجفی، محمد جواد، زندگانى حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام)، ص 332 – 335.

[26].  ابن طقطقى، محمد بن على، تاريخ فخرى، ترجمه: وحيد گلپايگانى،  محمد، ص 154 و ‏155.

[27]. ساعدى،‏ محمد باقر، ‏فضائل پنج تن (عليهم السلام) در صحاح شش‌گانه اهل سنت، ج ‏4، ص 317 و 318.

[28]. اصل اين ابيات از عبد اللَّه بن زبعرى است كه در جنگ احد سروده‌است‏، نيشابورى،‏ فتال، ‏روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج ‏1، ص 191.

[29]. روضة الواعظين، ترجمه: مهدوى دامغانى، ص 314 و 315.

[30][30]. دينورى، احمد بن داود، اخبار الطوال، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ص 313.

[31]. ابن اثير، عز الدين على بن محمد، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس ، ج ‏11، ص 261 و 262.

[32]. همان.

[33]. همان.

[34]. همان.

[35]. همان.

[36]. مسعودي، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه: پاينده، ابو القاسم، ج ‏2، ص 57.

[37]. کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج ‏11، ص 261 و 262.

[38]. همان.

[39]. بلعمى، محمد بن محمد، تاريخنامه‏طبرى، تحقيق محمد روشن، ج ‏4، ص 723.

[40]. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج ‏8، ص 226.

[41]. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ‏2، ص 57.

[42]. مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا، ج ‏2، ص 907.

[43]. همان، ص 907 و 908.

[44]. محتوای این زیر موضوع تماما از کتاب ‏فضائل پنج تن (عليهم السلام) در صحاح شش‌گانه اهل سنت از محمد باقر ساعدى گزارش شده‌است

[45]. ساعدى،‏ محمد باقر، ‏فضائل پنج تن (عليهم السلام) در صحاح شش‌گانه اهل سنت، ج ‏4، ص 316‏.

[46]. همان، ص 316 و 317.

[47]. همان، ص 317 و 318.

[48]. همان، ص 319.

[49]. همان، ص 319 – 320.