searchicon

کپی شد

بنی امیه

فهرست

‏چکیده مقاله بنی امیّه

«بنی امیه» شاخه‌ای از خاندان قریش است كه از سال 41 تا 132 قمری بر سراسر جهان اسلام، و از سال 138 تا 422 قمری بر اسپانیا (اندلس) حكومت كردند. نژاد بنی امیّه، عرب و بنابر قولی دیگر نژادشان رومی بوده، ولی زبان ایشان عربی و محل زندگی آنها شهر مکه، مدینه، شام و اندلس بوده است. اکثریت قریب به اتفاق بنی امیّه در زمان جاهلیت (قبل از اسلام)، مشرک و بت‌پرست بودند، اما در سال هشتم قمری، بعد از فتح مکه توسط پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، اسلام آوردند.

از جمله شخصیت‌های برجسته بنی امیّه می‌توان به «امیة بن عبد شمس»، «حرب بن امیّة»، «ابوسفیان بن حرب»، «ابو العاص»، «ابوالعیص بن امیة» و «سعید بن عاص» اشاره کرد. اولین خلیفه اموی؛ معاویة بن ابی سفیان (41 – 60 ق) و آخرین آنها؛ مروان بن محمد (مروان حمار، 126 – 132 قمری) است. در منطقه اندلس نیز اولین خلیفه اموی؛ عبد الرحمن اول بن معاویه؛ ملقب به الداخل (138 قمری)، و آخرین آن‌ها هشام سوم بن محمد؛ ملقب به المعتد بالله (418 – 422 قمری) است.

آن‌چه می توان از ویژگی‌های اخلاقی و حکومتی بنی امیه ذکر کرد؛ این است که آنها به دنبال از بین بردن ارزش‌های اسلامی، احیای سنت‌های جاهلی، پنجه افکندن بر بیت المال مسلمانان، مسلط ساختن جمعی از اوباش و افراد بی ایمان بر جامعه و اختناق، فساد و ظلم بی حساب بودند.

اگر بخواهیم به برخی از آثار بنی امیه در دوران حکومتشان اشاره کنیم، می توان گفت: یکی از آثار مهم دوران حکومت بنی امیّه، آثار نظامی؛ به ویژه فتح سرزمین‌های زیاد در مناطقی؛ مانند خراسان، آفریقا و روم است. در مورد آثار فرهنگی مادی این دوره می‌توان به ایجاد برخی شهرها، مساجد، کاخ‌ها، بیمارستان و ضرب سکه اشاره نمود و درباره آثار و پیامدهای فرهنگی معنوی: تعصب به شعر و زبان عربی، وجود برخی دانشمندان، نهضت ترجمه، و افول و استحاله فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله)، قابل ذکر است.

در بعد سیاسی و اجتماعی، حکومت بنی امیّه از حکومت‌هایی است که آثار متعدد سیاسی اجتماعی؛ مانند جنگ صفین، واقعه خون‌بار عاشورا، و واقعه حرّه، را از خود به جای گذاشته است.

‏شناسنامه بنی امیّه

«بنی امیه» شاخه‌ای از خاندان قریش است كه از سال 41 ق تا 132 ق بر سراسر جهان اسلام، و از سال 138 ق تا 422 ق بر اسپانیا (اندلس) حكومت كردند. این طایفه، تیره ای ثروتمند، قدرتمند، پرجمعیت و دارای نفوذ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بسیار در آستانه ظهور اسلام در مكه و سپس در جهان اسلام بودند. آنها در دوره اول حکومت خود (41 ق تا 132 ق)، به غیر از چند سال، بر حرمین شریفین (مکه و مدینه) تسلط داشتند. بنی امیه از نسل «امیة بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی» هستند،[1] كه نسبشان به عبد مناف؛ جد سوم پیامبر (صلّی الله علیه و آله) می رسد.[2] از میان فرزندان عبد شمس؛ یعنی امیه اكبر، امیه اصغر، نوفل، عبد امیه، حبیب، ربیعه، عبدالعزی و عبدالله، نسل امیه اكبر به بنی امیه شهرت دارند.[3] افزون بر قریش، میان عرب قحطانی نیز تیره‌ای با نام «بنی امیة بن زید بن قیس» از زیر مجموعه‌های اوس یافت می شود كه البته غیر مشهور هستند.[4]

بر پایه گزارشی، امیه، برده ای رومی بود كه عبد شمس با ملحق ساختن او به خود، وی را فرزند خویش خواند.[5] برخی این سخن امیر مؤمنان علی (علیه السلام) را که فرمود: «لیس الصریح كاللصیق؛[6] پاكیزه نسب مانند چسبیده شده نیست»، مؤید همین مطلب می دانند. امام (علیه السلام)، این سخن را در پاسخِ نامه معاویه نوشت كه در آن‌جا افتخار كرده بود از فرزندان عبد مناف است. البته این مطلب نیاز به شرح و تفصیل طولانی دارد که در جای خود باید بیان شود.

فرزندان امیه به دو گروه «عنابس» و «اعیاص» تقسیم شده اند. حرب، ابوحرب، سفیان، ابوسفیان[7] و بر پایه گزارشی، عمرو و ابوعمرو[8] به سبب مقاومتشان در نبرد عُكاظ از جنگ‌های فجار، به عنابس (جمع عنبسه؛ به معنای شیر) شناخته می‌شدند.[9]

معاویة بن ابی سفیان و جانشینانش؛ یزید بن معاویه و معاویة بن یزید، كه از سال 41 ق تا 64 ق بر جهان اسلام حكومت كردند، از عنابس و به «آل ابی سفیان» مشهور بودند. عنابس بعدها به زیر مجموعه‌هایی تقسیم شدند. تیره‌های بنو ابان بن عثمان، بنو حیدر بن ولید، و بنو خالد بن یزید بن معاویه از آن جمله هستند.[10] مروان بن حكم و فرزندانش (بنی مروان) از نسل اعیاص هستند.[11]

علت شهرت گروه دوم به اَعیاص به این دلیل است که در نام برخی از افراد سرشناس این گروه، اسامی عاص، ابوالعاص، عیص و ابوالعیص وجود دارد و چون این نام‌ها دارای شباهت لفظی هستند، به «اعیاص» شهرت یافته‌اند.[12]

‏نژادِ بنی امیّه

در مورد نژاد بنی امیّه باید گفت: بنا بر قولی که امیّه؛ فرزند عبد شمس بن عبد مناف است، براین اساس، بنی امیه دارای اصالت قریشی و از نژاد عرب می باشند.[13]

اما بنا بر این قول که امیه؛ غلام عبد شمس، از اهالی روم بوده و هیچ گونه قرابتی بین او و خاندان قریش وجود ندارد، بر این اساس، بنی امیه دارای اصالت رومی و نژاد آنها رومی است.

طبری در فصل چهارم از باب بیست و پنجم کتاب «کامل بهایی»، می نویسد:

«بدان كه اميه غلامى بود رومى از آنِ عبدالشمس؛ چون زيرک بود و عبد الشمس او را آزاد كرد، و به فرزندى قبول كرد و از او فرزندان به وجود آمدند…».[14]

ملیت بنی امیّه

با توجه به این که محل ولادت و زندگی جدِّ بزرگِ خاندان اموی؛ یعنی «امیّه بن عبد شمس»؛ شهر مکه بوده، ملیت خاندان بنی امیّه، منطقه حجاز یا همان عربستان سعودی امروز است.[15]

البته نکته قابل ذکر این که معاویه در فتح سرزمین شام در زمان ابوبکر حاضر بود. او در زمان عمر بن خطاب، استاندار اردن و سپس استاندار تمام سرزمین شام شد. سپس در زمان عثمان بر سِمَت خود ابقا شد. همین مطلب باعث شد که افراد زیادی از طایفه بنی امیّه، آرام آرام به سمت شام رفته و در آن‌جا مستقر شوند. این جریان با غصب خلافت از جانب معاویه، شدت پیدا کرد و معاویه آن‌جا را مرکز فرمانروایی خود قرار داد. بدین ترتیب بنی امیه، ملیت جدیدی پیدا نموده، از اهالی شام شدند.[16]

‏زبان بنی امیّه

با نگاهی به ملیت و نژاد خاندان امیّه می‌توان دریافت، همان طور که ملیت آنها حجاز و شام، و زبان این دو منطقه نیز عربی است و در منطقه عرب نشین زندگی می کرده‌اند؛ زبان بنی امیه نیز عربی بوده و به این زبان سخن می‌گفته‌اند.[17]

‏مذهب بنی امیّه

با نگاهی به وضعیت مذهبی شبه جزیره عربستان و کشور حجاز قبل از اسلام، می شود دریافت مردم حجاز، پیش از ظهور اسلام، دارای عقاید متفاوتی بوده و به دسته‌های مختلف از جمله؛ یهودی، مسیحی، زرتشتی و …، تقسیم می شدند. عده‌ای از آنها نیز پیرو مذهب حضرت ابراهیم (علیه السلام) بودند، که قرن‌ها پیش به آن سرزمین آمده بودند، اما بیشتر مردم، بت پرستی را پیشه کرده و با پرستش اشکال مختلف سنگ و چوب، کعبه یا خانه خدا را به بُت‌خانه تبدیل کرده بودند.[18]

در این میان، مذهب اهل مکه به صورت عام، بت پرستی بود.[19] بنی امیّه هم که در مکه زندگی می کردند، به تبع، مشرک و بت پرست بودند، اما این بت‌پرستی تا سال هشتم هجری قمری (فتح مکه) ادامه داشت. بعد از فتح مکه توسط پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، بنی امیّه نیز اسلام آورده و از آن به بعد در شمار مسلمانان قرار گرفتند.[20]

‏تاریخ پیدایش و پیشینه بنی امیّه

بنی امیه یکی از شاخه‌های قبیله بزرگ و قدرتمند قریش در مکه بود که همه آنها از عرب عدنانی بودند. عدنان از نسل حضرت اسماعیل (علیه السلام) بود.[21] قریش دارای 25 شاخه بود[22] که هر یک از این شاخه‌ها قبیله‌ای به حساب می آمدند.[23] شاخه‌هایی که در ذیل ذکر می شوند، از جمله آنها بودند:

بنی مخزوم (قبیله ولید بن مغیره و ابوجهل)، بنی زهره (قبیله حضرت آمنه (سلام الله علیها) مادر پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله)، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف)، بنی امیه (قبیله عثمان بن عفان و ابو سفیان)، بنی سهم (قبیله عمرو بن عاص)، بنی اسد (قبیله زبیر بن عوام و حضرت خدیجه (سلام الله علیها) همسر پیامبر (صلّی الله علیه و آله)، بنی هاشم (قبیله حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله)، حضرت علی (علیه السلام) و عباس بن عبدالمطلب)، بنی تمیم (قبیله ابوبکر و طلحه)، بنی عدی (قبیله عمر بن خطاب).

در این میان (بر اساس قولی که می گوید: امیّه فرزند عبد شمس و برادر زاده هاشم است)، نسبت قبیله بنی امیه و بنی هاشم در عبد مناف به هم می رسد:

نسب پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در منابع تاریخی این چنین است: حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى … .[24] از طرف دیگر نسب ابو سفیان که از قبیله بنی امیّه است، در منابع تاریخی این چنین نقل شده: اَبوسُفيان (صَخر) بن حَرب بن امي‍ه بن عبدالشمس بن عبد مناف بن قصی … . [25] با توجه به این که عبدالشمس و هاشم با یکدیگر برادر و هر دو از فرزندان عبد مناف هستند؛ نسبت خویشاوندی بنی هاشم با بنی امیّه مشخص می شود.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، در نامه 17 نهج البلاغه، خطاب به معاویه می فرماید که «امّا گفته تو كه ما فرزندان عبد منافيم، درست است، كه تبار ما يكى است… ».[26]

پیش از بعثت حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله)، تمام مقدرات اجتماعی، اقتصادی و مذهبی مکه در دست شاخه‌های قریش بود. آنها به حکم تفاخر و رقابت قبیلگی، با یکدیگر رقابت شدید داشتند. ایشان به وسیله مال و ثروت، فزونی اولاد، فزونی عشیره و وجود شعرای بزرگ، به همدیگر تفاخر می کردند، اما در عین حال از نظر شرف، جایگاه اجتماعی، صفات و ارزش‌های انسانی، یکسان نبودند؛ به عنوان مثال: قبیله بنی مخزوم بسیار متنفذ و رئیس آنها ولید بن مغیره مخزومی، بسیار ثروتمند و در واقع «نیمه پادشاه بود».[27] بنی هاشم، خوشنام و محترم بودند و بنی تمیم به حساب نمی آمدند.[28]

سخنی از امیرالمومنین علی (علیه السلام) نقل شده که طی آن تفاوت سه شاخه؛ بنی مخزوم، بنی امیه و بنی هاشم را بیان فرموده است. طبق این نقل، از امام (علیه السلام) درباره قریش پرسیدند، حضرت فرمود: خاندان «مخزوم» گل قریش هستند. گفت‌وگو با مردانشان و ازدواج با زنانشان دوست داشتنی است. خاندان «عبدالشمس»؛ (بنی امیّه)، دور اندیش تر و نسبت به مال و فرزندان، حمایت کننده‌تر هستند، ولی ما (بنی هاشم) نسبت به دارایی‌مان بخشنده‌تر و در هنگام مرگ، از جان گذشته‌تر هستیم. آنان از نظر تعداد بیشتر، اما مکارتر و زشت کردارتر هستند، ولی ما فصیح‌تر و خیرخواه‌تر و خوش‌رو تر هستیم.[29]

‏پراکندگی جمعیت بنی امیّه

خاستگاه اجداد بنی امیّه، شهر مکه بوده است، اما بعد از فتح مکه توسط پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) و اسلام آوردن قریب به اتفاق آنان، عده‌ای از آنها به مدینه رفتند. در دوران خلافت عمر بن خطاب، معاویة بن ابی سفیان والی شام شد و بدین ترتیب بنی امیه به دستگاه خلافت وارد شد. عثمان بن عفان نیز که از بنی امیّه بود، بعد از عمر در مدینه به مقام خلافت رسید؛ لذا برخی از این قوم در مکه، بعضی دیگر در مدینه و عده‌ای هم در شام مستقر شدند. پس از جنگ صفین که بین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و معاویه در گرفت، کار به حکمیت کشید. در این جریان، عمرو عاص که از طرف معاویه به عنوان حَکَم انتخاب شده بود، با فریب دادن ابو موسی اشعری (نماینده حضرت علی علیه السلام)، آن حضرت را از خلافت خلع، و معاویه را به عنوان خلیفه معرفی کرد. از این به بعد معاویه دست به تشکیل حکومتی سلطنتی و موروثی زد و جای پای خود را در شام محکم نمود. پس از تشکیل حکومت بنی امیه توسط معاویه در شهر دمشق و منطقه شامات، به تدریج بنی امیّه به سمت شام کشیده شده، در آن‌جا مستقر گردیدند.

بعدها همچنین حکومتی در منطقه اسپانیا (اندلس) از سال 138 تا سال 422 ق تشکیل شد که این حکومت توسط بنی امیّه برپا شد.[30] تشکیل این حکومت در اندلس باعث  شد جمعیت بنی امیّه، علاوه بر منطقه شامات، در منطقه اندلس نیز اسقرار یابند.

‏روابط بنی امیّه با سایر اقوام

برخی منابع به گونه‌ای برجسته از رقابت امیّه (جد امویان)، با هاشم بن عبد مناف، جد اعلای رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) و فرزندان ایشان با یکدیگر در دوره جاهلی سخن گفته‌اند. چنان که امیّه به هاشم؛ به این دلیل که با اقدام‌های شایسته‌اش، منزلت اجتماعی فوق‌العاده‌ای یافته بود، حسادت می‌ورزید؛ از این رو در این راستا کارهای بی ثمری انجام داد. سرانجام این رقابت و نزاع با داوری کاهنی از قبیله خزاعه به نفع هاشم پایان یافت و امیه به مدت ۱۰ سال، طبق شرط از پیش تعیین شده، به شام تبعید شد.[31] مشابه چنین گزارشی درباره حرب فرزند امیه نیز وجود دارد. نقل شده: وی به مقام و موقعیت عبدالمطلب بن هاشم (جدّ رسول خدا صلی الله علیه و آله) رشک می برد و او نیز همانند پدرش، پس از داوری محکوم گردید.[32]

به موجب گزارش ابن خلدون، در آن دوره جمعیت بنی امیه بر بنی هاشم فزونی داشته است.[33] در درگیری‌ها و اختلافات میان بنی امیه و بنی هاشم که هر دو از شاخه‌های بنی عبد مناف بودند، شاخه بنی نوفل بن عبد مناف در کنار بنی امیه[34] و شاخه بنی مطلب بن عبد مناف در کنار بنی هاشم قرار گرفتند، به نحوی که در محاصره اقتصادی قریش، اینان در کنار هم بودند.[35] به رغم این همه، گاه پیوندهایی نیز بین بنی امیه و بنی هاشم برقرار می‌شد، چنان‌که ابولهب؛ عموی پیامبر (صلّی الله علیه و آله) با ‌ام جمیل (حمالة الحطب)؛ خواهر ابوسفیان ازدواج کرده بود.[36] همچنین زینب؛ دختر پیامبر (صلّی الله علیه و آله)، با ابوالعاص بن ربیع عبشمی (جزو گروه اعیاص از فرزندان امیه)، پیمان زناشویی داشت.[37]

در خصوص ارتباط بنی امیّه و درگیری مستقیم آنها با دیگر قبایل، می توان از درگیری آنان با «بنی زهره» و «بنی عدی» یاد کرد. به موجب خبری، نزاعی میان بنی امیه و بنی زهره روی داد. بنی امیه که خود را قدرتمندتر از رقیب می دیدند، در صدد اخراج ایشان از مکه برآمدند، اما با حمایت بنوسهم از تیره‌های مطرح قریش، از بنی زهره که خویشاوند آنان بودند، امویان ناکام ماندند.[38] از نزاع بنی امیه با بنی عدی بن کعب نیز گزارشی ارائه شده است.[39]

از ارتباط و نزاع بنی امیه با بنومخزوم، از دیگر شاخه‌های پر نفوذ قریش، در گزارشی کوتاه و مبهم آمده است: فردی از کنانه، هم‌پیمان مخزومی‌ها، با فردی از بنی زبید، هم‌پیمان بنی امیه، به تفاخر پرداختند. در پی آن، گروهی از دو طرف نزد حِجر اسماعیل اجتماع کرده، برتری خود را به رخ یکدیگر کشیدند. با اوج گرفتن نزاع، برای داوری نزد یکی از کاهنان (سطیح کاهن) رفتند، وی نیز به نفع بنو مخزوم حکم کرد.[40]

‏شخصیت‌های برجسته بنی امیّه

بزرگِ خاندان بنی امیّه؛ «امیّه» است.[41] برای امیه ۱۰ فرزند پسر برشمرده اند. از نسل او، کسانی که جزو شخصیت‌های مهم بنی امیّه به حساب می آیند، می توان به این اشخاص اشاره کرد:

  1. «حرب»؛ فرزند بزرگ امیه و پدر ابوسفیان که از بزرگان مکه به شمار می رفت و مدتی با عبدالمطلب (جد رسول خدا صلی الله علیه و آله) مراوده و دوستی داشت، اما سرانجام کارشان به نزاع و جدایی کشید.[42] وی در نبردهای اعراب؛ مانند یوم عکاظ و دو جنگ فجار،[43] فرمانده سپاه قریش بود و پس از وی این منصب به ابوسفیان رسید.[44]
  2. «ابو العاص»؛ نیای (جد) عثمان بن عفان و مروان بن حکم و شماری از فرزندان حکم بود که به خلافت رسیدند.[45]
  3. ابو العیص بن امیه و دو فرزندش عتّاب[46] و خالد[47] که در فتح مکه اسلام آوردند.
  4. عاص بن امیه
  5. سعید بن عاص
  6. از طریق ابو عمر بن امیه نیز شاخه دیگری پدید آمد و عقبة بن ابی معیط و فرزندش، ولید از مشهورترین اعضای این شاخه هستند.[48]
  7. در عصر ظهور اسلام، ابوسفیان برجسته‌ترین شخصیت بنی امیه و یکی از چهار نفر؛ (عتبة بن ربیعة، شیبة ابن ربیعة، أبو جهل‏ و ابو سفیان) به شمار می رفت که گفته‌اند پیش از اسلام حکمشان نافذ بود.[49]
  8. خلفای بنی امیه از سال 41 تا 132 ق؛ چهارده نفر و از سال 138 تا 422 در منطقه اندلس (اسپانیا)؛ 12 نفر هستند. لازم به ذکر است که اسامی خلفا و حاکمان بنی امیّه، در جای خود ذکر خواهد شد.

خلفای خاندان بنی امیّه

در طول مدت خلافت بنی امیه، در مجموع، 30 نفر از آنها به حکومت رسیدند که به دو دسته حاکمانی که در مناطق حجاز، عراق و شام به حکومت رسیده، و حاکمانی که در منطقه اندلس (اسپانیا) به حکومت رسیدند، تقسیم می شوند. در ادامه به این دو دسته اشاره می شود:

الف. حاکمانی که در مناطق حجاز، عراق و شام به حکومت رسیدند:

اگر شکل یافتن حکومت اموی بر اساس حکومتی که معاویه در شام تشکیل داد، محاسبه شود، اسامی خلفای اموی و تاریخ آغاز و پایان خلافت آنها به ترتیب ذیل است:

  1. معاویه: او در سال 18 ق و در عهد عمر بن خطاب به حکمرانی منطه شام رسید و با صلح میان او و امام حسن (علیه السلام) در سال 41 ق، به حکومت سرزمین‌های اسلامی دست یافت.
  2. یزید بن معاویه: از سال 60 تا 64 ق.
  3. معاویه بن یزید: او پس از مرگ یزید و رسیدن به خلافت موروثی در سال 64 ق، خود را شایسته این امر ندانسته و در همان سال آن ‌را رها کرد.
  4. مروان بن حکم: او با کناره گیری فرزند یزید، فرصت را غنیمت شمرد و در سال 64 ق زمام امور را به دست گرفت، ولی حکومت او فقط تا سال 65 پابرجا بود.
  5. عبدالملک بن مروان: 65 تا 86 ق.
  6. ولید بن عبد الملک: 86 تا 96 ق.
  7. سلیمان بن عبدالملک (برادر ولید): 96 تا 99 ق.
  8. عمر بن عبد العزیز بن مروان: 99 تا 101 ق.
  9. یزید بن عبد الملک: 101 تا 105 ق.
  10. هشام بن عبد الملک: 105 تا 125 ق.
  11. ولید بن یزید: 125 تا 126 ق.
  12. یزید بن ولید: به مدت شش ماه در سال 126 ق حکومت کرد.
  13. ابراهیم بن ولید: در سال 126 ق به مدت دو ماه حکومت کرد.
  14. مروان بن محمد (مروان حمار): 126 تا 132 ق.[50]

اما بر اساس اموی بودن «عثمان بن عفوان» (سومین خلیفه راشدین)، که از سال 23 تا 35 ق در مدینه، بعد از ابوبکر و عمر خلافت داشت، می توان گفت: اولین خلیفه اموی؛ عثمان بن عفوان است.

ب. حاکمانی که در منطقه اندلس (اسپانیا) به حکومت رسیدند؛ اسامی آنها به شرح زیر است:

  1. عبد الرحمن اول بن معاویه؛ ملقب به «الداخل»: 138 ق.[51]
  2. هشام اول بن عبدالرحمن اول: 172 ق.
  3. حکم اول بن هشام اول: 180 ق.
  4. عبد الرحمن دوم بن حکم اول؛ ملقب به عبد الرحمان متوسط: 206 ق.
  5. محمد اول بن عبدالرحمن دوم: 238 ق.
  6. منذر بن محمد اول: 273 ق.
  7. عبدالله بن محمد: 275 ق.
  8. عبد الرحمن سوم بن محمد بن عبدالله؛ ملقب به الناصر لدین‌الله: 300 ق. او به تقلید از بنی عباس، لقب ناصر ‏داشت.
  9. حکم دوم بن عبدالرحمن سوم؛ ملقب به المستنصر بالله: 350 ق.
  10. هشام دوم بن حکم دوم؛ ملقب به المؤید بالله (نوبت اول حکمرانی): 366 ق.
  11. محمد دوم بن هشام دوم؛ ملقب به المهدی (نوبت اول حکمرانی): 399 ق.
  12. سلیمان بن حکم؛ ملقب به المستعین بالله (نوبت اول حکمرانی): 399 ق.
  13. هشام دوم (نوبت دوم حکمرانی): 400 ق.
  14. سلیمان (نوبت دوم حکمرانی): 403 ق.

بعد از سلیمان، «علی بن حمود؛ ملقب به ناصر»، از سلسله حمودیان، در سال 407 ق به خلافت رسید.[52]

  1. عبد الرحمن چهارم، ملقب به المرتضی: 408 ق.

بعد از عبدالرحمن، «قاسم بن حمود؛ ملقب به مأمون»، از سلسله حمودیان، در سال 408 ق، برای بار اول به خلافت رسید.[53] بعد از وی، «یحیی بن علی؛ ملقب به معتلی»، از سلسله حمودیان، برای بار اول، در سال 412 ق و پس از وی، قاسم حمودی، برای بار دوم، در سال 413 ق به خلافت رسیدند.[54]

  1. عبد الرحمن پنجم ملقب به المستظهر بالله: 414 ق.
  2. محمد سوم بن عبدالرحمن؛ ملقب به المستکفی بالله: 414 تا 416 ق.

بعد از وی، یحیی حمودی برای بار دوم در سال 416 ق به مسند خلافت نشست.[55]

  1. هشام سوم بن محمد؛ ملقب به المعتد بالله: 418 تا 422 ق.[56]

‏ ویژگی‌های بنی امیّه

همه فرمانروایان و حاکمانی که در طول تاریخ، بر افراد بشر حکومت کرده‌اند، دارای روش‌هایی برای اداره امور جامعه خود بوده و هر کدام از آنها ویژگی‌های خاص خود را داشته اند. در این میان، خاندان بنی امیّه نیز در نحوه حکومت و ریاست بر مردم، دارای ویژگی‌ها و روش‌های خاص خود بوده و بر طبق آنها عمل می کردند، که در جای خود مورد بحث قرار می گیرد.

‏اخلاق و صفات بنی امیّه

بنی امیه دارای صفات و ویژگی‌هایی بودند که به طور اجمال به آنها اشاره می شود:

ابن ابی الحدید درباره شناسنامه «امیّه»؛ سرسلسله خاندان بنی امیّه چنین می نگارد:

وی مردی بزهکار بود و مزاحم زنان می شد؛ به گونه‌ای که یک بار هنگام تعرض به یکی از زنان، با افراد قبیله وی درگیر شد. هنگامی که در یکی از روزها بین حرب بن امیّه و عبدالمطلب بن هاشم، اختلاف و درگیری پیش آمد، نفیل بن عدی؛ پدر بزرگ عمر بن الخطاب درباره امیّه به پسرش (حرب) گفت: پدر تو بزهکار و پدر وی پاک دامن است. امیّه در حال حیات خود، زن خویش را به عقد پسرش ابوعمر در آورد و چنین چیزی در عرب بی سابقه بود.[57]

همچنین امیرالمؤمنین علی (علیه‌ السلام) در جواب نامه‌ معاویه می فرماید: «نه امیَّه؛ مثل هاشم، نه حرب؛ مانند عبد المطلب، نه ابو سفیان؛ همچون ابو طالب، نه مهاجر الى اللّه؛ مثل اسیر آزاد شده، و نه فرزند اصل و نسب دار؛ مانند فرزند منسوب به پدر است…».[58]

گرچه بنی امیّه به نام اسلام و خلافت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) و خون‌خواهی عثمان و امثال این عناوین روی کار آمدند، امّا همین که پایه‌های حکومت آنها مستحکم شد، یک‌باره نقاب از چهره کنار زدند و به سبب کینه شدیدی که از اسلام داشتند، حکومتی مستبد و خودکامه تشکیل داده و به انتقام جویی حتی از پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) و خاندان او پرداختند؛ به عنوان مثال، هنگامی که عثمان به خلافت رسید، ابوسفیان بر عثمان وارد شد و خطاب به او گفت: «اگر کسی غیر از بنی امیه این جا نیست، رازی را با تو بگویم؟ سپس گفت: «ای گروه بنی امیه! هنگامی که خلافت به تیم و عدی (ابوبکر و عمر) رسید، من در آن طمع داشتم و اکنون که نصیب شما شده، آن را مانند توپ بازی به چنگ گیرید و برای اولاد خود موروثی نمایید و ارکان آن را بنی امیه قرار دهید. قسم به آن چه ابوسفیان به آن قسم می خورد (بت های ایام جاهلیت)، بهشت و دوزخی در کار نیست!».[59]

عبدالفتاح عبدالمقصود، نویسنده معروف مصری، بعد از نقل سخن ابوسفیان در مجلس عثمان، می نویسد: «در تأیید سخن این پیر فرتوت، بانگ «احسنت» از حاضران برخاست و این سخن؛ راز درونی و این شادی؛ آرزوی قدیمی امویان بود!».

وی اضافه می کند: «ابوسفیان بعد از این ماجرا کنار قبر حمزه سید الشهداء (علیه السلام) آمد و با لگد بر قبر او کوبید و گفت: حمزه! مسئله‌ای که دیروز بر سر آن با ما جنگ داشتی، امروز به دست ما است و ما از «تیم» و «عدی» به آن سزاوارتر بودیم».[60]

ویژگی‌های حکومت امویان را می توان در چند امر خلاصه کرد:

  1. از میان بردن ارزش‌های اسلامی (زهد، تقوا، وارستگی، علم و فضیلت، پیشگام بودن در اسلام و ایمان و …).
  2. احیای سنت‌های جاهلی و روی آوردن به تجملات پرهزینه سلاطین ساسانی و فراعنه مصر و قیصرها؛ مانند ساختن کاخ های پرزرق و برق.

جرج جرداق مسیحی می نویسد: «بارزترین نمونه امویان برای نشان دادن صفات و روحیات بنی امیه، معاویة بن ابی سفیان است. ما وقتی درباره او دقت می کنیم، می بینیم وی از اخلاق اسلامی فاصله بسیار داشت. لباس ابریشمی می پوشید، در ظرف طلا و نقره غذا می خورد و هنگامی که ابو درداء به او می گوید: از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) شنیدم، کسی که در ظرف طلا و نقره غذا بخورد، شکم او را از آتش جهنم پر می کنند! در پاسخ، بدون هیج ملاحظه‌ای می گوید: اما من اشکالی در این کار نمی بینم!».[61] آنها به شدت اهل هرگونه اسراف و تبذیر بودند. معاویه؛ بنیان‌گذار رژیم اموی، خلافت اسلامی را به سلطنت موروثی، به سبک پادشاهان ایران و روم تبدیل کرده بود.

پروفسور استانیلاس گویارد فرانسوی می گوید: «معاویه کاخ با عظمتی در شهر دمشق برافراشت و تخت خلافت را در تالار آن برای جلوس خود گذاشت و به رسم شهریاران بیگانه، دربانان و سرایدارانی در آن جا گماشت و هنگامی که بیرون می‌‌رفت یک دسته پاسبانان مخصوص (اسکورت) گرداگردش را گرفته، برای محافظت  از وی به دنبالش می رفتند. معاویه، پسرش یزید را جانشین تاج و تخت خود نمود».[62]

از این جا بود که عمر به او می گفت: «تو کسرای عرب هستی» و خودش نیز در برخی مجالس خصوصی از حکومت خود با عنوان ملک و پادشاهی تعبیر می کرد.[63] بعضی از کسانی که به حضور وی بار می یافتند، به عنوان پادشاهی به او ادای احترام می نمودند.[64]

  1. پنجه افکندن بر بیت المال مسلمانان و هزینه کردن آن در اموری که تنها پایه‌های حکومت آنها را تقویت می کرد و نه تنها سودی به حال جامعه اسلامی نداشت، بلکه شلاقی بر پشت مستمندان بود. همچنین بخشیدن پول‌های کلان به افراد فاسد و تبهکار قوم بنی امیّه و محروم ساختن مستحقان واقعی بیت المال.
  2. مسلط ساختن جمعی از اوباش، افراد بی ایمان، بی سر و پا و بی تقوا بر مردم و عقب زدن چهره‌های پاک و باتقوا از صحنه اجتماع و خانه نشین کردن صحابه و یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله).
  3. اختناق، فساد و ظلم بی حساب و مبارزه بی رحمانه با هر چیز و هر کس که در مسیر خودکامگی آنها قرار می گرفت. در دو حکومت وحشت انگیز اموی که نزدیک به هفتاد سال طول کشید، جنایات و مظالم اموی‌ها به حدی بود که اگر به تفصیل بیان گردد، مثنوی هفتاد مَن کاغذ می شود. از قساوت و خشونت امویان داستان‌های بسیار شگفت انگیزی در تاریخ آورده اند که حکایت ذیل نمونه‌ای از آنها است:

مسعودی می نویسد: مردم اصفهان چند سال نتوانستند خراج (مالیات) مقرر را بپردازند. حجاج، عربی بَدوی را به ولایت آن جا گماشت و از او خواست که خراج اصفهان را گردآوری کند. اعرابی چون به اصفهان رفت، چند نفر را ضامن گرفت و ده ماه به آنها مهلت داد. چون در موعد مقرر خراج را نپرداختند، آنها را که ضامن بودند، بازداشت و خراج را مطالبه کرد. آنها باز اظهار عدم توانایی نمودند. اعرابی سوگند یاد کرد که اگر خراج را نیاورند، آنان را گردن بزند. یکی از آنها پیش او رفت و اعرابی دستور داد تا گردنش را زدند و بر آن نوشتند: فلان بن فلان، بدهی خود را دادی! سپس فرمان داد تا آن سر را در کیسه‌ای نهاده و بر آن مهر زد و دومی را نیز چنین کرد. مردم ناچار از هر طریق که بود، خراجی را که بر عهده داشتند، جمع کرده ادا نمودند.[65]

درباره دوران حکومت حجاج بن یوسف که یکی از دژخیمان رژیم منفور اموی بود و استیلای او بر مردم به منزله تازیانه عقوبت و شکنجه تعبیر می شد، داستان‌های هولناکی نقل کرده اند که مایه نفرت هر انسانی است. مؤلّف «تجارب السلف» می گوید: در زندان او چند هزار نفر از قاریان قرآن، فقیهان و بزرگان محبوس بودند. حجاج گفته بود تا به آنان، آب آمیخته با نمک و آهک بدهند![66]

از رسوایی‌های بزرگ امویان، خشونت و قساوتی بود که درباره زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید (علیهم السلام) نشان دادند. آنان جنازه زید را از قبر بیرون کشیدند و سرش را جدا کرده، آن‌گاه به دمشق و از آن‌جا به مکه و مدینه برده  و بدنش را به دار آویختند و سه سال، هم‌چنان بر سر دار بود! پس از آن، بدنش را پایین آورده آتش زدند و خاکستر او را در فرات ریختند.[67]

‏آثار و اقدامات تاریخی بنی امیّه

آثار و اقدامات تاریخی خاندان بنی امیّه را، می توان در دو بخش مورد بحث قرار داد:

  1. آثار و اقدامات تاریخی بنی امیّه به صورت کلی، به نحوی که شامل همه خلفا و کارگزاران این خاندان می شود.
  2. آثار و اقدامات تاریخی خلفا و کارگزاران بنی امیّه به صورت تفکیک شده و مستقل از یکدیگر.

لکن به طور کلی می توان گفت: آثار و اقدامات تاریخی بنی امیّه، شامل امور فرهنگی، سیاسی اجتماعی، اقتصادی، نظامی و خصوصا کشور گشایی می شود، که در این نوشتار به آثار نظامی (فتوحات و کشورگشایی)، فرهنگی و سیاسی اجتماعی اشاره می شود.

‏آثار نظامی دوران بنی امیه

یکی از آثار مهم دوران حکومت بنی امیّه، آثار نظامی آنها؛ مانند حمله به مناطق مختلف و فتح آنها، قتل و اسارت مخالفان، و به دست آوردن غنائم است. با توجه به حاکمان بنی امیه، فتوحات آنان به چند بخش تقسیم می شود که به برخی از آنها اشاره می شود:

الف. فتوحات دوران معاویه.

ب. فتوحات دوران یزید بن معاویه.

ج. فتوحات دوران مروان بن حکم.

د. فتوحات دوران عبدالملک بن مروان.

ه. فتوحات دوران سلیمان بن عبدالملک.

فتوحات دوران معاویه

فتوحات در زمان حکومت معاویه شامل چند بخش می شود:

  1. فتوحات در خراسان.
  2. فتوحات در روم.
  3. فتوحات در آفریقا.

هر یک از این موارد به طور اجمال شرح داده می شود.

‏فتوحات دوران معاویه (فتوحات در خراسان)

یکی از فتوحات دوران معاویه، فتوحات مربوط به منطقه خراسان[68] است.

فتح منطقه خراسان از زمان عمر بن خطاب و توسط ابوموسی اشعری آغاز شده، و در زمان عثمان بن عفان و توسط عبدالله بن عامر بن کریز در سال 30 هجری، ادامه یافت.[69] در زمان معاوية بن ابى سفيان، وی «قيس بن هيثم بن قيس بن صلت سلمى» را بر خراسان گمارد. او يک سال يا نزديک به آن بر خراسان ولايت داشت. سپس معاويه او را عزل کرد و «خالد بن معمر» را به جايش گمارد. پس از مرگ خالد، معاويه ولايت خراسان را (مجددا) به عبدالله بن عامر که والى بصره بود، داد و ابن عامر نیز، «قيس بن هيثم سلمى» را بر خراسان گمارد.[70] مدتی نیز ولایت خراسان (علاوه بر بصره)، به عهده زیاد بن ابیه بود.[71]

پس از مرگ «زیاد بن أبیه» در سال 53 ق،[72] فرزندش «عبیدالله بن زیاد» از جانب معاویه به حکومت خراسان منصوب شد. وی که در آن زمان مردی 25 ساله بود، در اواخر سال 53 ق به همراه سپاه 25 هزار نفری خود به سوی بخارا حرکت کرد و برای اولین بار از رود جیحون گذشت. او مناطقی؛ چون رامیثن، رامدین و نیمی از شهرِ بِیکند را به تصرف خود درآورد. وی در بخارا با نیروهای ترک درگیر شد و ترکان در این جنگ از عبیدالله و سپاه وی شکست خوردند و ملکۀ بخارا که در میان ترکان حضور داشت فراری شد. با شکست ترکان، ملکه خاتون از عبیدالله بن زیاد درخواست صلح کرد و عبیدالله نیز به ازای دریافت جزیه با او صلح کرد.[73] بنابر قولی، عبیدالله بن زیاد با سپاهیان خود منطقۀ صغانیان را نیز فتح کرد.[74] عبیدالله به مدت دو سال در خراسان حکومت کرد.[75]

پس از عبیدالله بن زیاد، معاویه، «سعید بن عثمان» را به حکومت خراسان منصوب کرد. سعید در دوران حکومت خود موفق شد از رود سیحون عبور کند. او نخستین کسی بود که با سپاهیانش از این منطقه عبور کرده و به بخارا رسید.[76] با رسیدن سعید به حکومت، ملکۀ بخارا خراج خود را به سعید پرداخت کرد، اما از سوی دیگر، سپاهی صد و بیست هزار نفری متشکل از سُغدیان، ترکان، اهالی کَشّ و نَسَف به سوی مسلمانان حرکت کرده با رسیدن این سپاه، ملکۀ بخارا از دادن خراج پشیمان شد و پیمان خود با حکومت خراسان را نقض کرد. در نتیجه جنگی میان مسلمانان و سپاه ترکان رخ داد که در نتیجۀ آن، ترکان شکست خوردند. پس از شکست ترکان، ملکۀ بخارا پیمان نقض شده را دوباره برقرار کرد. سعید پس از پیروزی بر ترکان، با سپاه خود وارد بخارا شد و بعد از آن به جنگ سمرقند رفت و پس از مطیع ساختن سمرقند و تعیین مالیات برای آنها، به سوی تِرمَذ حرکت کرد و این شهر را نیز با صلح فتح کرد.[77]

بعد از سعید بن عثمان، معاويه، عبد الرحمن بن زياد را بر خراسان گمارد. وى از جمله اشراف بود و تا هنگام مرگ معاويه بر آن سمت باقى بود.[78]

‏فتوحات دوران معاویه (فتوحات در روم)

دومین بخش از فتوحات دوران معاویه، مربوط به فتوحات در روم است.

آغاز حملات  به  روم، در زمان حکومت معاویه، با حرکت سپاه امویان برای تسخیر قسطنطنیه[79] همراه بود. در سال 49 ق، معاویه، سپاه بزرگی را به قصد تسخیر قُسطَنطَنیه به این منطقه اعزام نمود. فرماندهی این سپاه را «سفیان بن عوف» عهده دار بود. تعدادی از صحابه؛ همچون: عبدالله بن عباس؛ عبدالله بن عمر؛ عبدالله بن زبير؛ و ابو ايوب انصارى نیز در این سپاه حضور داشتند. سپاه حرکت خود را از شام آغاز کرد تا این که به قسطنطنیه رسید. با رسیدن سپاه معاویه به این شهر جنگ آغاز شد و مدتی نیز ادامه داشت، اما بهره ای از این جنگ نصیب امویان نگردید و این سپاه بدون هیچ دستاوردی به شام بازگشت.[80] از اتفاقات مهم این جنگ، وفات ابو ایوب انصاری بود که در این جنگ وفات یافت و در اطراف حصار قسطنطنیه به خاک سپرده شد.[81]

در سال 49 ق، حملات دیگری به سوی سرزمین روم صورت گرفت که این حملات نیز ثمره‌ای در بر نداشت؛ از جمله می توان به جنگ‌هایی به فرماندهی افرادی چون؛ مالک بن هبيره، فضالة بن عبيد، عبدالله بن كرز و یزید بن شجره رهاوی اشاره کرد.[82]

در ادامۀ درگیری‌های حکومت معاویه با رومیان، جنادة بن‏ ابى امية ازدى در سال 54 ق، شهر اَرواد در نزدیکی قسطنطنیه را فتح کرد. وی پیشتر و در سال 52 ق نیز رُودِس را فتح کرده بود.[83] شهر مرزیِ مَلَطیَه نیز در زمان حکومت معاویه فتح شد. این شهر قبلاً نیز فتح شده بود، اما با تصرف دوبارۀ آن توسط رومیان، در زمان معاویه و به فرماندهی حبيب بن مسلمه و به منظور تقویت باند مرزی، برای بار دوم فتح شد.[84] پاسگاه‌های مرزی زِبَطرَه و الحَدَث نیز در زمان حکومت معاویه و به منظور تقویت پاسگاه‌های مرزی به دست حبیب بن مسلمه گشوده شد.[85]

‏فتوحات دوران معاویه (فتوحات در آفریقا)

فتوحات در آفریقا، بخش سوم از فتوحات دوران معاویه را شامل می شود. فتوحات در قارۀ کهن آفریقا از زمان خلافت عثمان و توسط عمرو بن عاص، در سال 22 ق آغاز شد. عمرو بن عاص با فتح مناطقی؛ چون بَرقَه، طرابلس غرب، سَبرَه و فَزّان، زمینۀ ورود مسلمانان به مصر را فراهم کرد.[86] پس از وی در سال 27 ق، عبدالله بن سعد بن ابی سرح با فتح مناطقی؛ چون سُبَیطِلَه و قَفصَه، راه را برای نفوذ بیشتر مسلمانان به آفریقا هموار نمود.[87]

هنگامى که معاوية بن ابى سفيان به خلافت رسيد، عمرو بن عاص را به ولايت مصر گمارد. پس از وى، پسرش؛ عبدالله بن عمرو، والى شد و پس از عزل وى، «معاوية بن حديج سکونی» به حکومت مصر رسید. او چهار سال در مصر ماند، سپس به جنگ رفته، غنائمى را به دست آورد و مجددا به مصر برگشت و «عقبة بن نافع بن عبد قيس فهرى» را گسيل داشت.[88] عقبة، مناطقی؛ از جمله وَدّان، فزّان،[89] خاوار،[90] مزاته، صُفَّر، غدامس، قَفصَه، قصطیلیه را به تصرف خود درآورد.[91]

بنا بر قولى، عقبه را معاويه بر مغرب ولايت داد. وى با چهار هزار تن از مسلمانان به جنگ رفت و آفریقا را فتح کرد و خطه قيروان آفریقا را ترسيم کرد. [92]

ابن اثیر در کتاب خود می نویسد:

معاوية بن ابى سفيان، «معاوية بن حديج» را از ايالت آفريقا منفصل کرد (عزل کرد) و فقط مصر را براى او باقى گذاشت (که قبل از آن با هم بود)، آن‌گاه «عقبة بن نافع فهرى» را که در برقه و زويله (دو شهر و دو محل) از هنگام فتحِ در زمان عمرو بن عاص تا آن زمان، اقامت داشت و در آن سامان، آثار نمايان در فتح و جهاد باقى گذاشته بود، به امارت آفريقا برگزيد. چون معاويه او را انتخاب کرد، ده هزار سوار به کمک او فرستاد. او نیز در آفريقا نفوذ کرد و تازه‌مسلمانان بَربَر هم به او پيوستند و بر عده‏ او افزوده شد. او هم از شمشير استفاده می کرد؛ زيرا وضع و حال آنها چنين بود که اگر امير پيروز مى‏شد و ميان آنها مى‏بود همه اظهار اطاعت و قبول اسلام مى‏کردند، و اگر برمى‏گشت پيمان را شکسته، از اسلام برگشته، به تمرد و عصيان مبادرت مى‏کردند. او چنين مقتضى دانست که شهری در آن منطقه بسازد که سپاهيان اسلام در آن زيست کنند و مال و خانواده‏هاى خود را در آن شهر قرار دهند، تا از شورش و ستيز بوميان آسوده و در امان باشند. او محل «قيروان» را در نظر گرفت که جنگل و بيشه ای بيش نبود و انواع درندگان و وحوش و مارها در آن محل لانه و مکان داشتند. او مستجاب الدعوه بود. دعا کرد و فرياد زد: اى ماران و اى جانوران و درندگان، ما ياران پيغمبر (صلی الله علیه و آله) هستيم، جاى خود را ترک کنيد و راه خود را گرفته و برويد که ما قصد اقامت در اين بيشه را داريم، هر جانورى که بعد از اين ندا و اخطار، باز بماند ما وی را خواهيم کشت. (نقل شده) مردم در آن روز به چشم خود مى‏ديدند که جانوران، بچه‏هاى خود را حمل و نقل ‏کرده و مى‏رفتند. بسيارى از قبايل بربران، چون این وضع را مشاهده کردند، اسلام آوردند.[93] آن‌گاه (امير) دستور داد که درخت‌ها را قطع کنند و شهر را بسازند. وقتی شهر ساخته شد، مسجد جامع را بنا نمود. محيط و دور شهر، سه هزار و ششصد گز[94] بود. بناى شهر در سنه پنجاه و پنج، پايان يافت و مردم در آن‌جا مسکن گرفتند. او در همان هنگام که سرگرم بناى شهر بود مشغول جنگ و غارت نیز بود و سپاهيان را براى دستبرد و غارت، دسته دسته به همه جا مى‏فرستاد که آنها غارت مى‏کردند و غنيمت مى‏آوردند. بسيارى از بربرها، دين اسلام را قبول کردند.

ممالک اسلامی هم توسعه يافت و مسلمانان در آن سرزمين قوى دل و جاى‏گزين شدند، خصوصا بعد از بناى شهر قيروان که در آن آرام گرفته و آسوده زيست کردند و مقام اسلام در آن ديار ارجمند و برقرار شد.[95]

سپس معاويه، «مسلمة بن مخلد الانصارى» را بر مصر حکومت داد و مسلمه يکى از موالى خود را به نام ابو المهاجر، به آفريقا فرستاد. ابو المهاجر به آفريقا آمد و با وضعى اهانت‏بار، عقبة بن نافع را عزل کرد. عقبه به شام رفت تا شکايت به معاويه برد. معاويه از او پوزش خواست و وعده‏اش داد که بار ديگر شغلش را به او باز پس دهد. تا در سال 62، که يزيد بار ديگر او را به آفريقا فرستاد.[96]

‏فتوحات دوران یزید بن معاویه

فتوحات در دورانِ حکومت یزید بن معاویه با تعیین «عقبة بن نافع» به استانداری مناطق فتح شده در آفریقا آغاز گردید. پیش از عقبه، «أبو مهاجر»، حکومت این ناحیه را در دست داشت، اما با روی کار آمدن یزید، عقبه که در زمان معاویه، حاکم مصر بود، برای بار دوم در در سال 62 ق به این سمت منصوب شد.[97] شروع فتوحات در این دوران با فتح اقلیم زاب و به طور مشخص شهر مُسَیله آغاز شد. عقبه پس از فتح مُسَیله به سوی تاهرت حرکت کرد و این شهر را نیز به تصرف خود درآورد. طَنجَه نیز شهری بود که در مغرب اقصی  (مغرب دور)[98] قرار داشت و پس از مُسَیله و تاهرت به تصرف عقبه و یارانش درآمد.[99] عقبه بن نافع در سال 63 ق و پس از فتح مناطق یاد شده به قَیروان بازگشت و از آن‌جا به همراه تعدادی از سپاهیان خود، عازم مغرب اقصی و فتح شهر تَهوذَه شد. از سوی دیگر تعداد زیادی از رومیان و بربرها نیز به فرماندهی کُسَیله بن لَمَزم[100] برای مقابله با عقبه و سپاهش به سوی آنان حرکت کردند. کشته شدن عقبه و یارانش از جمله ابو مهاجر، نتیجۀ این جنگ بود. رومیان پس از شکست عقبه بن نافع به سوی قیروان حرکت کردند و با فتح این شهر توسط رومیان، جریان فتوحات در دوران یزید بن معاویه پایان گرفت.[101]

فتوحات دوران مروان بن حکم

در دوران حکومت مروان بن حکم (64 تا 65 هجری)، فتوحات، از جوشش و درخشش خاصی برخوردار نیست. دلیل این مسئله را در این دوره و دوره هایی که فتوحات دچار افول شده است، را باید در مشکلات و موانع حکومت امویان جستجو کرد. قیام‌ها و جنبش‌های به وقوع پیوسته؛ مانند واقعه حره در مدینه (در سال 63 هجری و در زمان حکومت یزید)،[102] مشکل حکومت عبدالله بن زبیر در مکه (در سال 64)،[103] قیام توابین (در سال 64)،[104] مشکل خوارج در عراق در مقابل عبدالله بن زبیر (در سال 64)،[105] قیام مختار در کوفه (سال 66 تا 67)،[106] و قیام مطرف بن مغیره بن شعبه (در سال 77)،[107] موانعی برای پیشبرد حرکت فتوحات به وجود آورده و باعث شدند امویان به جای پرداختن به فتح قلمرو مناطق دیگر، بیشتر به فکر تثبیت حکومت و موقعیت خویش باشند، اما با این وجود، فتوحاتی در دوران مروان بن حکم به وقوع پیوست.

توضیح آن که یزید بن معاویه در سال 64 هجری وفات یافت،[108] و مردم با فرزندش معاوية بن يزيد در شام (و عده‌ای با عبدالله بن زبير در حجاز)،[109] بیعت کردند، لکن دوران خلافت معاویة بن یزید، بیش از سه ماه و به قولی چهل روز بیشتر دوام نیاورد،[110] و مردم پس از او با مروان بن حکم در شام (در همان سال) بیعت کردند.[111] در زمان مروان، واقعه «مرج راهط»[112] و کشته شدن ضحاک بن قیس و نعمان بن بشير که در مقابل وی قیام کرده بودند،[113] پیش آمد. چون ضحاک و پیروان او کشته شده و کشور شام یکسره در تحت سیطره مروان در آمد، وی قصد فتح مصر را نمود که در آن هنگام، «عبد الرحمن بن جحدم قرشى» در آن‌جا بود و براى خلافت عبدالله بن زبير دعوت و تبليغ مى‏کرد. او با یاران خود به مقابله با مروان اقدام کرد و مروان، عمرو بن سعيد را از پشت سر فرستاد که وارد مصر گرديد. به ابن جحدم، خبر هجوم عمرو را دادند، او ناگزير به دفع حمله او برگشت (و ميدان را براى مروان) تهى کرد. این باعث شد که مردم (مصر) با مروان بيعت کنند و وی پس از بیعت مردم، به دمشق برگشت‏.[114]

همچنین در سال 65 هجری، مروان بن حکم دو لشکر گسیل داشت: يکى به فرماندهى عبيدالله بن زياد به سوى جزيره و جنگ با «زفر بن حارث» در قرقيسيا،[115] که او را امير آن سرزمين، به اضافه هر سرزمینى که او به فتح آن موفق شود، نمود و دستور داد چون از کار جزيره فراغت يابد، عراق را قصد کند و از دست عمال ابن زبير بگيرد. چون ابن زياد به جزيره رسيد، خبر مرگ مروان را شنيد. نامه عبدالملک (بن مروان، فرزند و جانشین وی) هم به او رسيد که همان امارتى را که پدرش به او داده بود، به حال خود خواهد ماند و او را به تسريع فتح عراق وادار کرده بود. لشکر ديگر به فرماندهى «حبيش بن دلجه قينى» بود که متوجه مدينه گرديد.[116]

‏فتوحات دوران عبدالملک بن مروان

در دوران حکومت عبدالملک بن مروان (65 تا 86 هجری)، چند مورد از فتوحات، گزارش شده که در ادامه به آنها اشاره می شود:

  1. در سال 73 هجری، عبدالملک، برادر خود محمد بن مروان را به ايالت و امارت جزيره و ارمنستان منصوب نمود و او از همان محل به جنگ پرداخت و دشمنان را سخت کوبيد و بسيارى را کشت.[117]
  2. آغاز فتوحات در آفریقا در زمان عبدالملک و در سال 74 ق، با انتخاب «حَسّان بن نعمان غسانی» به حکومت این ناحیه، همراه بود.[118] پیش از این، زهير بن قيس در سال 62 هجری در آفريقا والی بوده و در سال 69 به قتل رسيد. چون خبر کشته شدنش به عبدالملک رسيد، سخت نگران و محزون گرديد، ولى چون مشغول جنگ با ابن زبير بود، ناگزير از کار آن سامان و انتقام گرفتن، باز ماند. چون ابن زبير کشته شد و کار مسلمانان يکسره شد، وی در سال 74 هجری، سپاهی عظيم تشکيل و تجهيز نمود و حسان را به فرماندهى آن و ايالت افريقا برگزيد و آنها را روانه آن دیار کرد که تا آن تاريخ، سپاهى به آن عظمت داخل آفريقا نشده بود. حسان، چون به شهر قيروان وارد شد، از آن‌جا لشکرى تجهيز و آماده کرد و راه قرطاجنه (کرتاژ) را پیش گرفت که امير آن يکى از بزرگ‌ترين پادشاهان آفريقا بود. چون بدان شهر رسيد، آن‌جا را محاصره نموده و بعد از نبرد، فتح نمود. لشکرهایی نیز به اطراف فرستاد. مردم اطراف از شدت بيم، تن به تسليم داده، نزد او رفتند، او فرمان داد که آنها ديوار و حصار شهر را ويران کنند. پس از آن شنيد که عده‌ای در محل «صطفوره» و «نبزرت» که هر دو شهر بزرگ بود، تجمع نموده‌اند. او قصد جنگ با آنها را نمود. آنها سرسختى و پايدارى نشان دادند، مسلمانان نیز بردبارى و ثبات نمودند تا آن که آنان را فراری داده، و بسيارى از آنها را کشتند. تعدادی از گريختگان به شهر باجه رفته و تحصن نمودند، تعدادی نیز در شهر بونه تحصن کردند. حسان هم به شهر قيروان مراجعت کرد؛ زيرا عده مجروحان سپاهش بسيار بود. او ماند تا زخم‌ها بهبود یافت.[119]
  3. وقتی مجروحان بهبود یافتند، حسان به جنگ ملکه بربر رفت که کاهنه بود و غيب گویی و پيش بينى مي کرد. محل اقامت وى کوه اوراس بود و بربريان گرد وى تجمع نموده بودند. جنگى بسيار سخت و هول‏انگيز واقع و مسلمانان شکست خورده و بسيارى از آنها به قتل رسيدند و خود حسان هم گريخت‏. آن‌گاه به عبدالملک خبر واقعه و فرار را داد. عبدالملک به او دستور داد که در محل خود بماند تا دستور او برسد. او در برقه مدت پنج سال ماند و آن محل به نام کاخ هاى حسان معروف شد. بعد از آن عبدالملک سپاه و مال به کمک او (حسان) فرستاد و به وی امر نمود که به آفريقا برود و با آن زن نبرد کند. ملکه بربر وقتی آگاه شد به پیروان خود دستور داد تا برای عدم دستیابی مسلمانان به غنائم، سراسر ایالت آفریقا را ویران نمایند و اين ويرانى نخستين آفريقا بود. جنگ سختی میان مسلمانان و بربریان درگرفت و در نهایت مسلمانان پیروز شده و آن زن جادوگر نیز کشته شد. بعد از آن اسلام ميان بربريان منتشر شد و آنان مسلمان شدند. حسان هم به محل خود در قيروان برگشت. او بدون مخالف و مدعى (با قدرت) زيست نمود، تا عبدالملک زندگانى را بدرود گفت.[120]
  4. در سال 75 هجری، عبدالملک، «سند»[121] را به سعيد بن اسلم بن زرعه سپرد. معاويه و محمد كه هر دو فرزند حارث علافى بودند بر او شوريدند و او را كشتند و بلاد را تملک نمودند. حجاج هم «مجاعة بن سعر تميمى» را به سند فرستاد او بر آن بلاد غلبه كرد و جنگ نمود و چند محل از اماكن قندابيل را گشود و پس از يک سال زندگانى را بدرود گفت.[122]
  5. چون عبيد الله بن ابى بكره از طرف حجاج[123] به ايالت سيستان منصوب شد، مدت يک سال از جنگ خوددارى كرد؛ زيرا در آن هنگام رتبيل (پادشاه ترک) در حال صلح بود و همواره باج و خراج را مى‏پرداخت، ولى گاهى هم تعلل و از پرداخت آن خود دارى مي كرد. حجاج به عبيدالله بن ابى بكره نوشت كه براى جنگ او لشكر بكشد و باز نگردد، مگر پس از فتح بلاد و پس از فتح، تمام قلعه‌ها و سنگرها را ويران و مردان جنگجو را به بند كشد. عبيدالله هم لشكرى از اهل بصره و كوفه فراهم کرد. فرمانده كوفيان؛ شريح بن هانى، بود كه از ياران و شيعيان امام على (علیه السلام) بود. عبيد الله رفت تا به كشور رتبيل داخل گرديد، يكى از ممالک را فتح نمود، غنايم بسيار به دست آورد و هر چه خواست برد و ربود و قلعه ها را ويران كرد. ترک هاى تابع رتبيل هم، سرزمین‌ها را يكى بعد از ديگرى تخليه و به او واگذار مى‏كردند تا آن كه به شهر بزرگ نزديک شدند و فاصله ميان آنها و پايتخت، فقط هيجده فرسنگ مانده بود كه ناگاه دشمن تمام راه‌ها را به روى مسلمانان بست و دره‏ها را گرفت، به حدی که مسلمانان يقين كردند هلاک خواهند شد. عبيدالله ناگزير تن به صلح داد و مبلغ هفتصد هزار درهم به رتبيل باج داد كه راه را به روى او باز كند تا به سلامت بر گردد. شریح نیز در این جنگ با عده ای به شهادت رسید.[124]
  6. در سال 80 ق، «مهلب بن أبی صفره» با گذر از رود بَلخ، در کنار کَشّ، اردو زد. پس از آن به سوی ختّل حرکت کرد تا این شهر را فتح نماید، اما پادشاه ختّل از درِ دوستی با مهلب وارد شد و با او صلح کرد و مهلب صلح او را پذیرفت. مهلب پس از صلح با ختّل، فرزند خود حبیب را به منظور فتح بخارا راهی این منطقه نمود. حبیب به سوی بخارا حرکت کرد، اما در طی راه و در روستایی، با نیروهای بخارا که بالغ بر چهار هزار نفر بودند، درگیر شد و پس از شکست نیروهای بخارا، روستا را به آتش کشید و به سوی پدرش بازگشت.[125]

در همین سال و پس از مرگ عبید الله بن أبی بکره (حاکم سجستان)، حجاج بن یوسف از عبد الملک، جنگ با «رتبیل»؛ حاکم سیستان را درخواست نمود و عبدالملک با این درخواست او موافقت نمود. بر همین اساس، حجاج، عبدالرحمن بن محمد بن اشعث‏ را به فرماندهی سپاهی مجهز به سوی سیستان روانه کرد. عبدالرحمن حرکت خود را آغاز کرد و به سیستان وارد شد و از مردم آن دیار برای جنگ با رتبیل درخواست یاری کرد و به همراه اهل سیستان به منظور سرکوب وی، مناطقی را به تصرف خود درآورد، اما از پیشروی بیشتر در سرزمین رتبیل خودداری نمود.[126]

  1. فتوحات در جبهۀ روم در دوران حکومت عبدالملک بن مروان با فتح قَيسارِيّه در سال 71 ق آغاز شد.[127] پس از این فتح و بین سال های 73 تا 84 ق، یک رشته درگیری هایی میان حکومت امویان و حکومت روم در جریان بود و مسلمانان در طی این سال‌ها به مناطقی از روم هجوم بردند. در سال 73 ق، محمد بن مروان در جریان حمله به رومیان، آنها را شکست داد. هم‌چنین عثمان بن ولید با سپاهی چهار هزار نفره به جنگ سپاهی از رومیان به استعداد شصت هزار نفر در ناحیۀ ارمنستان رفت و توانست آنان را شکست دهد.[128] در سال 74، محمد بن مروان، روم صائفه (ييلاق‏نشينان روم) را قصد و با آنان نبرد كرد تا به محل اندوليه رسيد.[129] در سال 75 نیز در نبرد با آنان از محل عنيق تا مرعش لشكر كشيد.[130] در سال 76 نیز ناحيه ملطيه روم را جنگ و غارت نمود.[131] در سال 77 ق، ولید بن عبدالملک به نواحی مَلَطْيَه حمله کرد.[132] پس از آن، فرزند ولید؛ عبیدالله بن عبدالملک در سال 81 ق به قالیقلا در ارمنستان هجوم برد.[133] در سال 84 ق نیز عبدالله بن عبدالملک به سوی روم روان شد و قلعۀ مَصِّيصَه را به تصرف خود درآورد.[134] هم‌چنین در این سال، یزید بن مهلب قلعۀ نیزک را فتح کرد.[135]

‏فتوحات دوران سلیمان بن عبدالملک

مهم‌ترین رویداد پیرامون فتوحاتِ دوران سلیمان بن عبدالملک (96 تا 99 ق)، محاصرۀ قُسْطَنْطنِيّه است. سلیمان در سال 97 ق، برادر خود مَسلَمة بن عبدالملک را برای فتح قسطنطنیه روانه کرد و به او دستور داد در قسطنطنیه بماند، تا آن‌جا را یا فتح نماید و یا دستوری جدید از جانب سلیمان به او برسد. مَسلَمه نیز به همراه سپاه خود حرکت کرد تا این که به قسطنطنیه رسید و زمستان و تابستان را در اطراف این شهر سپری کرد. وی با سپاه خود مقادیر زیادی آذوقه حمل کرد و با رسیدن به قسطنطنیه، مردم را از استفاده از آذوقه‌ها منع کرد و از سپاه خواست در زمین‌های قسطنطنیه زراعت کنند و غذای مورد نیازشان را تهیه نمایند. استقرار سپاه در قسطنطنیه تا زمان مرگ سلیمان بن عبدالملک ادامه یافت.[136] محاصره همچنان ادامه داشت تا این که عمر بن عبد العزیز (99 تا 101 ق)، طی نامه ای از مَسلَمه خواست دست از محاصره بردارد و به شام بازگردد؛ لذا محاصرۀ قسطنطنیه بدون هیچ دست‌آوردی در سال 99 ق خاتمه یافت.[137]

‏آثار و پیامدهای فرهنگی دوران بنی امیّه

 میراث فرهنگی هر ملت و کشور، به کلیهٔ آثار باقی مانده از گذشتگان آنها گفته می شود که دارای ارزش فرهنگی باشد. این آثار می تواند آثار مادی یا جنبه‌های فیزیکی یک فرهنگ؛ مانند بناهای باستانی، تابلوها، و مجسمه‌ها باشد، و می تواند دربرگیرنده آثار معنوی یا جنبه‌های غیر فیزیکی یک فرهنگ؛ مانند آداب و رسوم، و علم و دانش یک ملت و جامعه باشد که امروزه در حفظ آنها برای آیندگان می کوشند. به عبارت دیگر میراث معنوی شامل بخشی از فرهنگ است که به شکل شفاهی و سینه به سینه یا مکتوب به ارث رسیده و بخش اساسی فرهنگ هر جامعه و هر دوره‌ای را نشان می دهد. میراث فرهنگی معنوی، حقیقت فرهنگی هر ملت است و رکن اساسی آن به شمار می رود که در حقیقت همان جوهر یا اصل فرهنگ هر قوم را تشکیل می دهد.

همچنین به آثار سوء و منفی یک قوم و جامعه، پیامدهای آن قوم و جامعه گفته می شود که در این نوشتار به برخی از آثار فرهنگی مادی و معنوی، و برخی پیامدهای فرهنگی معنوی دوران بنی امیه اشاره می شود.

آثار فرهنگی مادی بنی امیه

در این نوشتار به برخی از آثار فرهنگی مادی بنی امیه اشاره می شود:

الف) شهرها

  1. شهر «فسطاط»[138] مصر: این شهر را عمرو بن عاص در سال بيستم هجری بنياد نهاد. البته رفتن عمرو، به مصر و جنگ‌هایی که با مردم آن داشت، با توجه به اختلافى که در اين مورد هست، در سال نوزدهم بود.[139]
  2. شهر «رمله»: هنگامی که وليد بن عبدالملک، حکومت فلسطين را به برادر خود «سليمان بن عبدالملک» داد، سلیمان در «لدّ» اقامت گزید، سپس شهر رمله را ساخت.[140]
  3. شهر «واسط» عراق که حجاج بن یوسف ثقفی، در سال 83 يا 84 هجری آن‌را بنا نمود. وی در آن‌جا مسجد، قصر و قبة الخضراء را (غیر از قبة الخضراء معاویه است که در شام بود) ساخت. واسط، پيش از این نيزار بود؛ بدين جهت آن‌را «واسط القصب» می گفتند و فاصله آن از بصره، کوفه، اهواز و بغداد به يک اندازه و پنجاه فرسخ است.[141]

ب) مساجد

مساجدی در دوره بنی امیه بنا نهاده شد که علاوه بر جنبه مادی و ظاهری، صبغه فرهنگی و آموزشی نیز داشت که در ادامه به بعضی از آنها اشاره می شود:

  1. مسجد جامع فسطاط؛[142] عمرو بن عاص در سال 21 ق، مسجد جامع فسطاط را در مصر بنا نهاد که از همان روزهای نخست، به مرکز آموزشی تبدیل شد.[143]
  2. مسجد جامع قیروان؛ عقبة بن نافع آن را در سال 50 ق بنا نهاد.[144]
  3. مسجد جامع زیتونه در تونس؛ این مسجد را ابن حبحاب، عامل بنی امیه در سال 114 ق ساخت.[145]
  4. مسجد جامع بخارا؛ قتیبة بن مسلم آن را در سال 94 ق بنیان گذاشت.[146]
  5. مسجد جامع اموی دمشق؛ ولید بن عبدالملک، آن را بنا نهاد. شروع آن از سال 87 یا 88 ق بوده و گفته شده به مدت 9 سال ساخت آن طول کشیده است.[147] نقل شده: ولید براى ساختن آن هنرمندان ايران، هند، مغرب و روم را آورده، هفت سال ماليات شام را خرج آن نمود، همراه با هجده کشتى طلا و نقره که از راه جزيره قبرس بدان‌جا رسيد، و اين غير از هداياى پادشاه روم بوده است.[148] درباره هزینه‌های آن چنین گفته اند که 18 شتر، اسناد و صورت هزینه‌های آن را حمل می کرد. این مسجد که بخشی از آن در محل کلیسای یوحنا ساخته شد، به همراه پل سنجه، مناره اسکندریه و کلیسای رها، از شگفتی‌های چهارگانه آن دوران به شمار می آید.[149]
  6. «سليمان بن عبدالملک» در شهر رمله، طرح مسجدی را ريخت و به بناى آن پرداخت و پيش از آن‌که به اتمام رسد، به خلافت رسيد. در زمان خلافت خود نیز گنبدى در آن‌جا بنياد نهاد که عمر بن عبدالعزيز پس از او به اتمام رساند، اما از طرح آن بکاست و گفت: «همين‌قدر براى مردم رمله بس است».[150]

ج) کاخ‌ها

معاویه، بنیان گذار سنت کاخ سازی در اسلام بود. او القبة الخضراء (کاخ سبز) را در دمشق پی افکند و چهل سال در آن سکنا گزید.[151] وی در پاسخ به اعتراض مؤمنان در ساخت این کاخ چنین گفت: ما کنار روم زندگی می کنیم و جاسوسان آنان به شهر ما می آیند، باید در برابر آنان از ابهت برخوردار باشیم و از ساده زیستی بپرهیزیم.[152] به همین دلیل، عمر او را کسرای عرب می خواند.[153]

یکی از استفاده‌های معاویه از کاخ خود علاوه بر عیاشی و عشرت طلبی، این بود که در آن‌جا تاریخ عرب و رخدادهای آن و نیز تاریخ پادشاهان دیگر؛ مانند پادشاهان فارس و روم را برای او می خواندند.[154]

علاوه بر تاریخ خوانی، یکی از کارکردهای کاخ به عنوان مکانی فرهنگی برای آموزش و پرورش فرزندان خلفا بود که نمونه آن را درباره فرزندان عبدالملک و هشام بن عبدالملک می توان دید.[155]

تشکیل مجلس‌های علمی و ادبی و گاه محفل‌های مناظره شاعران کاخ، دیگر کارکرد فرهنگی آن به شمار می آید که نمونه‌های آن نیز در دوران حکومت عبدالملک (حکومت 65- 86 ق) و ولید اول (حکومت 86- 96 ق) به چشم می خورد.[156]

تلاش فراوان امویان برای گسترش تعصب‌های قومی و قبیله‌ای، سبب می شد آنان شاعران را به سرودن شعرهایی در این‌باره تشویق کنند. هم‌چنین علاقه فراوان امویان به لهو، لعب، کنیز و موسیقی، آنان را به سوی شعر و شاعران کشاند. به همین دلیل، در این دوره، از مجلس فقهی، کلامی و تفسیری در کاخ‌ها، خبری نیست. در حالی که در دوره‌های بعد به ویژه دوره اول خلافت عباسی، چنین مجلس هایی رو به افزایش می نهد.[157]

قصر سلیمان بن عبدالملک (96 – 99 ق) در شهر رمله (اقامتگاه وی) نیز یکی دیگر از کاخ‌های دوره بنی امیه است. «سليمان بن عبدالملک»، آن هنگام که این شهر را بنياد نهاد، اولین چيزى که ساخت، قصر و خانه‏اى بود که تاکنون به نام «دار الصباغين» معروف است.[158]

د) بیمارستان

یکی از آثار فرهنگی مادی دوران بنی امیه، بیمارستان ولید بن عبدالملک است که به سبک بیمارستان جندی شاپور[159] ساخته شد.[160] یعقوبی در کتاب خود آورده که ولید؛ خلیفه اموی، اولین کسی بود که برای بیماران، بیمارستانی تأسیس کرد.[161] این بیمارستان افزون بر کارکرد درمانی، به عنوان دانشکده پزشکی در آموزش نیز نقش داشت.

هـ) ضرب سکه

ضرب سکه در زمان عبدالملک بن مروان و به پیشنهاد امام باقر (علیه السلام) انجام شد.

کمال الدین دمیری در کتاب حیاة الحیوان از کسائی نقل کرده‌ که می گوید: روزی بر هارون الرشید وارد شدم. پیش روی او درهم و دینارهایی بود. درهمی را گرفت و نگاه می کرد. از من سؤال کرد: آیا می دانی، اولین کسی که این نوشته ها را بر درهم و دینارها نقش بسته چه کسی بوده؟ گفتم: آقای من، او عبدالملک بن مروان بوده. گفت: آیا می دانی علت آن چه بوده؟ گفتم:‌نه، فقط می دانم که عبدالملک اولین شخصی بوده که این نوشته ها را بر روی سکه ها نقش بسته. هارون الرشید گفت: تو را از این مطلب آگاه می کنم:

در آغاز، کاغذ از جانب رومیان به مملکت اسلامی وارد می شد، در آن روزگار بیشتر مردم مصر، نصرانی بودند و همکیش پادشاه روم به حساب می آمدند؛ از این رو، بر حاشیه کاغذهایشان با خط رومی، کلمات «پدر، پسر و روح القدس»، نقش بسته بود.

این نوع کاغذها در جامعه اسلامی از آغاز تا عصر عبدالملک مروان رواج داشت، تا این که عبدالملک از کسی که زبان رومی می دانست، خواست تا آن کلمات را برای او ترجمه کند. پس از ترجمه کلمات، عبدالملک برآشفت و گفت: این شایسته نیست که در سرزمین اسلام، شعار نصرانیت به وسیله این اوراق در حد وسیعی منتشر شود؛ از این رو، به عبدالعزیز مروان که برادر او و نماینده و کارگزار وی در مصر بود، دستور داد تا این حاشیه‌ها را از بین ببرد و دستور دهد تا سازندگان کاغذ بر حاشیه کاغذها، آیاتی از قرآن بنویسند. دستور از میان بردن حاشیه‌های رومی به سایر کارگزاران حکومت در سایر شهرها نیز ابلاغ گردید.

کاغذها با حاشیه‌های جدید با گذشت زمان رواج یافت و به سرزمین روم نیز رسید. پادشاه روم از این برنامه ناخشنود شد و به عبدالملک نامه نوشت و از او خواست تا حاشیه‌های رومی را دوباره به کارگیرد و رواج دهد. وی نامه را همراه با هدایا به سوی عبدالملک گسیل داشت، اما عبدالملک نامه و هدایا را پس فرستاد. این کار، دو مرتبه دیگر با هدایای بیشتر صورت گرفت. در مرتبه آخر، پادشاه روم تهدید کرد که اگر حاشیه‌ها به صورت نخست باز نگردد، بر روی سکه‌ها، دشنام به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را نقش خواهد زد.

در آن عصر، سکه‌های رایج میان مسلمانان، سکه‌های رومی بود و اگر پادشاه روم تهدید خود را عملی می ساخت، ضربه‌ای سیاسی بر حکومت اسلامی وارد می شد و مقدسات مردم مورد اهانت قرار می گرفت. عبدالملک خود را با مشکلی بزرگ مواجه یافت. برای مشورت و یافتن راه حل با عده‌ای مشورت کرد، ولی به نتیجه ای نرسید. در این هنگام «روح بن زنباع»[162] به او گفت: ای عبدالملک! تو خودت خوب می دانی که چه کسی راه حل مشکل تو را می داند، اما به عمد آن را مطرح نمی کنی. عبدالملک: او چه کسی است؟! روح بن زنباع گفت: او جز باقر العلوم (علیه السلام) از خاندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرد دیگری نمی تواند باشد و تو ناگزیر هستی که از او کمک بگیری. عبدالملک: آری تو درست می گویی، و دچار اضطراب شد. آن‌گاه به والی خود در مدینه دستور داد تا نزد امام باقر (علیه السلام) رفته و امکانات سفر را در اختیار وی قرار دهد و آن حضرت را برای سفر به سوی شام تجهیز کند. والی مدینه، چنین کرد و امام رهسپار شام گردید.

عبدالملک به استقبال آن حضرت رفت، خیر مقدم گفت و مشکل سیاسی خود را مطرح ساخت و کمک طلبید. امام باقر (علیه السلام) فرمود: کار را دشوار نگیر. نظر من این است که هم اکنون از اهل فن بخواهی تا برایت درهم و دینارهای فراوانی را بسازند که بر یک طرف آن شعار توحید و بر طرف دیگر محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) نقش زنند و در مدار آن نام شهری که سکه در آن زده شده و تاریخ ساخت آن نوشته شود. سپس در زمینه برخی خصوصیات دیگر سکه ها، رهنمودهایی داد تا تقلب و دخل و تصرف در آنها به آسانی میسر نباشد و به عبدالملک فرمود: از مردم بخواه تا از این پس با این سکه‌ها معاملات خود را انجام دهند و مبادلات اقتصادی را با سکه‌های رومی ممنوع و دارای مجازات اعلام کن. در ظرف چند ماه، رهنمودهای امام باقر (علیه السلام) به خوبی عملی گردید و سکه‌های اسلام در روابط اقتصادی به کار گرفته شد. آن‌گاه عبد الملک به پادشاه روم نوشت، اگر می خواهی تهدیدهایت را عملی کن! پادشاه روم که از رواج سکه‌های اسلامی مطلع شده بود، عملی ساختن تهدیدهای خود را بی ثمر یافت و از آن صرف نظر کرد.[163]

آثار فرهنگی معنوی بنی امیه

در این نوشتار به برخی از آثار فرهنگی معنوی  بنی امیه اشاره می شود:

الف) تعصب به شعر و زبان عربی

یکی از آثار فرهنگی معنوی دوران بنی امیه این است که دستگاه خلافت کاملاً عربی بود و نتیجه و محصول آن به صورت شعر همراه با تعصب؛ مانند دوران جاهلیت جلوه‌گری می کرد. این اشعار به شکل مدح دستگاه خلافت و هجو دشمنان دستگاه، صورت تحقق می یافت و با دوران بادیه نشینی اعراب تفاوت زیادی نداشت، جز آن که بگوییم عده‌ای از اعراب از سرزمین عربستان با همان عادات، اخلاق و روحیه جاهلیت به سرزمین شام آمده و در آن‌جا ساکن شده و شعر گفته باشند.

زندگی اعراب در دوران جاهلیت از نظر تمدن بسیار عقب افتاده بود. به عبارت دیگر اصولاً شبیه زندگی نبود، که بتوان بدان نام عقب افتاده گذارد؛ زیرا قبائل بدوی اعراب دائماً با یک‌دیگر در جنگ بودند، اما شعر، خطابه، فصاحت و بلاغت برای آنان بی اندازه پرارزش و بااهمیت بود، چنان که ارج و مقام علمی را در این شعبه از ادبیات می دانستند.

خلفای بنی امیه علاوه بر آن که مانند اعراب بادیه نشین، مؤمن و معتقد به جایگاه شعر و خطابه بودند، تعصب شدیدی نیز درباره زبان عربی و این که جمیع علوم و فنون ادبی در زبان عربی است، داشتند. اصولاً دستگاه خلافت اموی دمشق به فرهنگ و علوم یونانی اعتنایی نداشت و برای آن پشیزی ارزش قائل نبود. در صورتی که تمدن یونانی و رومی در ایالت شام، قبل از تسلط بنی امیه نقش بسیار معتبری را ایفاء می کرد. [164]

اعتقاد خلفای بنی امیه به زبان عربی چنان بود که برای آموزش زبان خالص عربی، فرزندان خود را به بادیه (صحرا، بیابان) می فرستادند. بنیان‌گذار این سنت در میان امویان، معاویه بود که فرزند خود، یزید را به بادیه فرستاد، به گونه ای که یزید حتی هنگام مرگ پدر، در بادیه به سر می برد.[165]

این سنت، تا آن‌جا در میان بنی امیه رواج یافته بود که اگر یکی از فرزندان آنان به بادیه نمی رفت، اثر آن برای همگان ظاهر می شد. درباره ولید بن عبدالملک (حکومت 86 – 96ق) گفته اند که وی، مردی لحان؛ یعنی بسیار غلط‌گو بوده است. دلیل این غلط‌گویی و ناآشنایی وی با زبان عربی فصیح را نیز در نرفتن به بادیه می دانند. پدرش، عبدالملک در این باره می گوید: «دوست داشتن ولید به زیان ما انجامید و همین محبت سبب شد او را به بادیه نفرستیم».[166]

درباره سلیمان، برادر ولید (حکومت 96- 99 ق) نیز گفته اند که مردی فصیح بود و در بادیه نزد دایی های خود از طایفه بنی عبس، رشد کرده بود.[167]

ب) برخی دانشمندان عصر اموی

اثر فرهنگی معنوی دیگر دوره بنی امیه، وجود برخی دانشمندان در آن عصر است. یکی از آنها «خالد فرزند یزید» (متوفای سال 85 یا 90 هجری قمری) است که به علم کیمیا (شیمی) علاقه مفرط داشت. وی به علوم پزشکی و معارف یونانی توجه داشته، فلاسفه یونان را در مصر جمع و آنان را به ترجمه عربی کتب کیمیایی، پزشکی، و نجوم یونانی و مصری، امر نمود. شاید این ترجمه‌ها اولین اثر یا آثار ترجمه ای دوران اسلامی باشند؛ بدین جهت وی را به «فیلسوف مروانیان» لقب داده اند. این عمل خالد در دوران بنی امیه تا اندازه‌ای چشم گیر بوده است.

بعدها مورخان نام خالد را با جابر بن حیان؛ شیمیدان بزرگ اشتباه کرده و اثر یا آثار جابر را به خالد نسبت داده اند.[168]

‏ نهضت ترجمه ‏در دوران بنی امیّه

یکی از آثار فرهنگی معنوی مسلمانان در عصر اموی، نهضت ترجمه آثار نویسندگان است که در این نوشتار به نحو اختصار به آن اشاره می شود.

محیط جغرافیایی خشن، نامساعد و در عین حال متکی بر طبیعت شبه جزیره عربستان، سادگی معیشت را برای ساکنان آن به ارمغان آورده بود. بازتاب این سادگی تنها در ظاهر عرب جاهلی خلاصه نمی شد، بلکه بی نیازی آنان را به علوم مختلف نیز در بر داشت.[169] اگر چه در برخی علوم؛ چون طب[170] و نجوم[171] تجربه‌هایی کسب کرده بودند، لیکن هنوز معرفت علمی آنان تکوین نیافته و متکی بر علل مبهم و ناشناخته پدیده‌های طبیعی بود.

با ظهور اسلام، بر اساس توصیه‌های قرآن کریم[172] و سفارش‌های پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)،[173] عرب مسلمان به خواندن و نوشتن روی آورد و نخستین گام‌های معرفتی خود را با فراگرفتن قرآن آغاز نمود، اما هنوز اتکای بر قوه حافظه سرشار و به تبع آن قبح نگارش، مانع از یادگیری نوشتن و ثبت آموخته‌ها می شد[174] و همین عامل، مانع بزرگ رسیدن جامعه اسلامی به مراحل تکمیلی بود.

فرآیند عصر فتوحات اسلامی، رویارویی فرهنگ‌ها و تمدن‌های مختلف و کهنی بود که در سایه آمیختگی آنها، فرهنگ و تمدن اسلامی با همه ویژگی‌های بارز خود شکل گرفت. هر چند در مراحل نخستین خلافت اسلامی و تا اواسط حکومت امویان، هنوز اعتقاد به عدم پذیرش هر چیز غیر از قرآن و تأکید بر قوه حافظه و اجتناب از نگارش، بی اقبالی بسیاری از علوم را فراهم آورده بود، اما با گذشت زمان و در پی رشد معرفتی مسلمانان و نیاز مبرم تمدن نوخاسته اسلامی به آموختن و رسیدن به سرچشمه‌های اصلی معرفت و علم، مسلمانان ناگزیر به روی آوردن به ترجمه و نقل متون گردیدند.

با استقرار خلافت امویان در شام و نزدیکی آنان به رومیان و تسلط بر مدارس علمی رها (ادسا)، نصیبین، حران و انطاکیه، رفته‌رفته زمینه‌های آغاز حرکت علمی مهیا گردید. خلفای نخستین اموی با خواندن و شنیدن سرگذشت پرعظمت پیشینیان، به تاریخ علاقه‌مند شدند. چنان‌که درباره معاویه آورده اند: «… تا یک ثلث شب به اخبار ایام عرب و عجم و ملوک آنها و رفتار آنان با رعیت، و سیرت شاهان ملل و جنگ‌ها و حیله‌ها و رعیت پروری شان می گذشت؛ … هنوز یک سوم از شب مانده برمی خاست و دفترهایی را که سرگذشت اخبار و جنگ‌ها و خدعه‌های ملوک در آن ثبت بود، می خواست و غلامان مخصوص که مأمور نگهداری و قرائت دفترها بودند به خواندن آن می پرداختند و هر شب بر بخشی از اخبار، سرگذشت‌ها، آثار و انواع سیاست مداری‌ها واقف می شد.[175]

همین تمایل وافر به اطلاع از اخبار ملوک گذشته موجب شد تا خبرگانی را برای ترجمه و یا قرائت گزیده‌هایی از متون تاریخی و پزشکی به دربار دعوت نمایند. بنابر قول مشهور، نخستین ترجمه عهد اموی به «خالد بن یزید بن معاویه»  اختصاص دارد. خالد به دلیل علاقه بسیار به علم و دانش، حکیم آل مروان نام گرفت. او با پشتکار فراوان به فراگرفتن علم کیمیا (شیمی) پرداخت و به ترجمه متون علمی از زبان یونانی و قبطی به عربی، توجهی ویژه مبذول داشت. عمر بن عبدالعزیز در مورد او می گوید: «در میان بنی امیه مانند خالد، زاده نشده است».[176]

از دیگر خلفای برجسته اموی که نامی در ترجمه و نقل منابع و یا جمع آوری کتاب از خود برجای نهاد، «عمر بن عبدالعزیز» است. در مورد اقدامات وی مطالب فراوانی در منابع آمده است. از جمله این که او در گنجینه کتاب‌های شام، اثری از علم پزشکی، نوشته «قس بن هارون بن اعین»،[177] یافت که از بهترین کناش‌های[178] قدیمی به شمار می آمد. این اثر ارزشمند و بی نظیر که اهرن، (Heron) نام داشت، توسط ماسرجویه (ماسرجیس) به عربی برگردان شد.[179] عده ای از خلیفه خواستند تا از آن کتاب رونویسی کرده و آن را منتشر نمایند، اما خلیفه سخت‌گیر راضی نمی شد.[180] سرانجام پافشاری‌های بسیار آنان، خلیفه را وادار نمود تا پس از چهل روز اندیشیدن و استخاره کردن، کتاب را عرضه نموده، اجازه طبع و نشر آن را صادر نماید.[181]

این گونه تردید و تنگ‌نظری خلفای اموی نسبت به علوم، سالیان متمادی آثار ارزشمند و نفیسی را در گنجینه‌ها و کتاب های آنان متروک باقی نهاد. با این توصیف، از میان مترجمان این عصر می توان به صالح بن عبدالرحمن،[182] ماسرجویه[183] سرجون بن منصور،[184] تیاذوق،[185] اصطفن قدیم،[186] قیس بن قنان بن متی[187] و حسان نبطی[188] اشاره کرد.

‏وضعیت علوم در دوران بنی امیّه

یکی از مسایل مهم قابل بررسی در عصر اموی، وضعیت علوم و دانش‌های مختلف به عنوان آثار فرهنگی معنوی، در این دوره است. گفتنی است در دوران خلافت بنی امیّه، امویان در امور آموزش دخالت چندانی نداشتند و تعلیم و تعلم بیشتر امری مردمی بود. در آن زمان به دلیل نزدیکی حکومت اسلامی با رومیان و تسلط بر مدارس علمی «رها» و «نصیبن» و «حران» و انطاکیه، رفته‌رفته زمینه‌های بیشرفت و ترقی علم و دانش به سرزمین‌های اسلامی به وجود آمد.[189]

در قرن‌های اولیه اسلام؛ فقه، قرائت قرآن، تفسیر قرآن، و حدیث، یک علم محسوب می شد، اما به مرور زمان هر کدام از این علوم، مستقل و به شاخه و زیر شاخه‌های متعددی تقسیم شدند.[190] در ادامه به وضعیت بعضی از علوم در زمان بنی امیه پرداخته می شود:

  1. تفسیر: در دورۀ بنی امیه، تفسیر بیشتر به صورت روایی بوده و به شأن نزول آیه پرداخته می شده و روش عقلی در آن دوره وجود نداشته است.[191]
  2. حدیث: نقل و بیان روایات، تا پایان قرن اول هجری، مقید به هیچ گونه ضابطه و قانونی نبود و صحت آن تنها به این بستگی داشت که شخص راوی، انسان با وجدان و منصفی باشد و حقیقت را بیان کند یا خیر، یا این‌که وقتی راوی، حدیثی را نقل می کرد، ناقل قبلی آن را رد می کرد و او را مذموم می دانست و یا وی را تأیید می کرد. نتیجه این‌که همه اینها به شخص راوی متکی بود. همین وضعیت باعث شد، که فرصتی برای گروهی از افراد ناشایست مسلمان از عرب و عجم به وجود آورد، تا احادیثی را به نفع خود جعل نموده و به دروغ به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت دهند. این امر برخی را بر آن داشت تا برای حفظ احادیث و پیراستن احادیث از هر دروغ و شائبه‌ای، چاره‌ای بیندیشند؛ به همین دلیل، «ابن شهاب زهری»[192] به فرمان عمر بن عبدالعزیز، مأمور جمع‌آوری احادیث شد. او نخستین کسی بود که برای حدیث، قوانین و شرایطی را تعیین کرد.[193]
  3. فقه: علم فقه در ابتدا همان روایات منقول از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و معصومان (علیهم السلام) در موضوعات احکام و فروع دین بود؛ اما پس از مدتی به دلیل شرایط و مقتضیات زمان، از حالت نقل صِرف احادیث بیرون آمد و صورت اجتهادی به خود گرفت و به کسانی که به استنباط احکام می پرداختند، فقیه می گفتند.[194]

در زمان بنی امیه مرجع فقه و فتوا، فقیهان مدینه بودند، به گونه ای که هیچ کار مهمی در دستگاه خلافت، بدون نظر آنان انجام نمی گرفت. فتوای آنان در عزل، نصب، قتل و عفو اشخاص تأثیر زیادی داشت؛ به همین دلیل فقیهان در تشکیلات دولتی مقام های مهمی داشتند.[195]

  1. تاریخ: علم تاریخ از ابتدا به منزلۀ علمی غیر رسمی بود. تدریس آن به علاقه و خواسته‌های شخصی استادان و دانش آموختگان بستگی داشته است،[196] اما عواملی باعث پیشرفت علم تاریخ شد، از جمله:

الف) علاقۀ خلفای اموی به اخبار پادشاهان ایرانی و رومی و گذشتگان. بنا به گزارش تاریخی، معاویه علاقۀ بسیاری به تاریخ داشته است.[197]

ب) توجه و علاقۀ مسلمانان به سیرۀ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و همچنین ارزش دینی سیرۀ آن حضرت.

این عوامل باعث شد که روزبه‌روز علم تاریخ، جایگاه خویش را در میان مردم پیدا کند، به طوری که تعداد زیادی از محدثان به نقل و تدوین سیرۀ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) پرداختند.[198] نکته قابل توجه این که علم تاریخ از دل علم حدیث و روایات برخاسته است. مهمترین سیره نویس این دوره که از زمان بنی امیه تا مدتی در عصر بنی عباس نیز بوده است؛ «محمد بن اسحاق» (85 – 150 ق) است. او کتاب مفصلی در سیرۀ رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) نیز نوشته بود. کتاب ایشان با حذف و اضافه‌های سیره نویس دیگری به نام «ابن هشام»، برای آیندگان باقی مانده است.[199]

  1. ادبیات عرب: در زمان بنی امیه؛ به جهت عواملی؛ مانند رشد روزافزون فتوحات اسلامی و اختلاط اعراب با تازه مسلمانان دیگر سرزمین ها، زبان عربی با دیگر زبان‌ها درهم آمیخت و خالص بودن خود را از دست داد. همچنین درک عمیق و صحیح آیات قرآنی که در فصاحت و بلاغت منحصر به فرد بود، به آگاهی کافی از زبان و ادبیات عرب نیازمند بود؛ زیرا آنان که قرآن را می خواندند، باید آن را صحیح تلفظ می کردند و تلفظ درست را به دیگران، به ویژه عجم‌های تازه مسلمان، تعلیم می دادند. همچنین گستردگی دامنۀ زبان عربی اقتضا می کرد تا بیشتر به صرف، نحو و استخراج قواعد ادبی، پرداخته شود.[200]

این نکته قابل توجه است که اولین قواعد و دستورات نحوی را امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به «ابو الأسود دوئلی» تعلیم داد و پس از آن، این دانش رشد خود را آغاز کرد.[201] پس از ابو الأسود، مردمانی از کوفه و بصره کار او را ادامه دادند. در بصره نیز «خلیل بن احمد» که از شاگردان امام محمد باقر و امام جعفر صادق (علیهما السلام) بود و علم عروض و لغت را از محضر امامان بهره برده بود، کتاب «العین» که نخستین کتاب در زمینۀ لغت بود را نوشت.[202] «سیبویه» نیز در زمینۀ نحو کتاب ارزشمندی را نوشت.[203]

  1. نجوم: این علم از قدیم در بین ملل غیر مسلمان؛ مانند ایران، هند و یونان، متدوال بود. آنها در این زمینه پیشرفت‌هایی داشته ا‌ند. با گسترش اسلام، ستاره شناسی نیز؛ مانند دیگر علوم، به عنوان یکی از رشته‌‌های علمی در جوامع مسلمان مورد توجه قرار گرفت. ستاره شناسی در عهد حکومت اموی، تلفیق نجوم و ریاضی یونان، هند و دوره ساسانی با نجوم عامیانه در پیش از اسلام می باشد.[204] در میان خلفای اموی، «عبدالملک بن مروان» به ستاره شناسی توجه فراوان داشته است، تا آن جا که نوشته اند در جنگ‌ها نیز منجمانی را همراه خود می برده است.[205]
  2. پزشکی: مسلمانان همزمان با فتوحات اسلامی، با دانش پزشکی سرزمین‌های فتح شده ایران و روم آشنا شدند. زمانی که مصر در دوران بنی امیّه به دست «عمرو بن‌ عاص» فتح شد، دامنه حیات و فعالیت‌های پزشکی مصری یونانی اسکندریه، هر چه که بود، از طریق پزشکان این شهر و نیز از طریق تألیفات پزشکی آنان که هنوز در کتابخانه آنان موجود بود، به دست مسلمانان افتاد.[206]

پیامدهای فرهنگی معنوی بنی امیه

مهم‌ترین پیامد فرهنگی معنوی دوران بنی امیه، افول و استحاله فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله) است. نمونه‌هایی از این پیامد در دوران بنی امیه عبارتند از:

الف) نمونه‌هایی از عصر عثمان: در عصر عثمان، ورود بنی امیه به حکومت و واگذاری پست های کلیدی به آنان علنی شد. عثمان در پی اجرای سیاست ابوسفیان بود که در روز اول به او گفته بود، حکومت را به یکدیگر برسانید و ارکان حکومت را از بنی امیه قرار دهید.[207] در حالی که بنا بر فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله)، حکومت و خلافت از آنِ جانشینان معصوم آن حضرت؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امامان معصوم (علیهم السلام) است. بنی امیه در این دوران، برتمام بلاد اسلامی حاکم شدند؛ به گونه ای که عبد الله بن عامر بن کریز (پسر خاله عثمان) که در سن جوانی بود و برخی او را 24 یا 25  ساله دانسته اند، به جای ابو موسی اشعری، حاکم شد.[208] عثمان کار را به جایی رساند که عمویش؛ حکم بن ابی العاص را که به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) از مدینه به طائف تبعید شده بود، به مدینه بازگرداند و اموال و صدقات قضاعه [قبیله اى در یمن] را به وی بخشید.[209]

نقل شده روزى که حکم به مدینه آمد، لباس کهنه و پاره اى داشت و بُزى را مى راند و مردم به بدحالى او و همراهانش نگاه مى کردند، تا این که وارد دار الخلافه شد و پس از خروج، جامه ابریشمى و طیلسان[210] پوشیده بود.[211]

بلاذرى از ابن عبّاس نقل کرده است: «از جمله مواردى که بر عثمان عیب گرفتند این بود که حَکَم بن ابى العاص را متولّى جمع آورى صدقات قضاعه کرد و صدقات جمع آورى شده را که به سیصد هزار درهم مى رسید، به وى بخشید».[212]

و از عبدالرحمن بن یسار نقل شده است: «…عثمان هرگاه به یکى از اهل بیت خود جایزه اى مى داد آن را از سهم بیت المال مى پرداخت…».[213]

علاوه بر این، عثمان، فرزند حکم؛ «مروان» را به دامادی خود گرفت و در حکومت، مقامات مهمی به وی داد؛ به گونه ای که برخی گفته اند: حاکم و خلیفه واقعی مروان بود و عثمان، تنها نام خلیفه را داشت. سیاست های مروان بود که در جامعه اسلامی جاری می شد؛ در حالی که حکم بن عاص و مروان، ملعون به زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند![214] بنی امیه قدرت گرفتند و فساد و بی بندوباری را در جامعه ترویج داده و آرام آرام زمینه از بین رفتن و افول فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله) را فراهم کردند.

ب) نمونه هایی از عصر معاویه: علاّمه امینى در کتاب نفیس «الغدیر» با ذکر اسناد و مدارک روشن از کتاب های برادران اهل سنت، بدعت ها و فجایعى را که شخص معاویه انجام داده، جمع آورى نموده که فهرست برخی از آنها عبارت است از:

  1. وی آشکارا به شرب خمر و خریدن آن اقدام می کرد.
  2. ربا را حلال می شمرد.
  3. در سفر، نماز را تمام می خواند.
  4. بر خلاف سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، برای نماز عید فطر و قربان، اذان می گفت.
  5. نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه نمود.
  6. ازدواج با دو خواهر را در یک زمان اجازه داد.
  7. سنّت پیامبر (صلى الله علیه و آله) در باب دیات را تغییر داد.
  8. تکبیرهای سنت در نمازها را ترک نمود.
  9. لبّیک در مراسم حج را به جهت بغض و دشمنی با امیرالمؤمنین (علیه السلام) ترک کرد.
  10. خطبه نماز عید فطر و قربان را (بر خلاف دستور پیامبر (صلى الله علیه و آله) بر نماز مقدّم داشت، تا بتواند قبل از متفرّق شدن مردم، ضمن خطبه خود، على (علیه السلام) را سبّ کند. وی نخستین کسى بود که سبّ و ناسزاگویى به على (علیه السلام) را رواج داد.
  11. از اجراى حدود الهى سرباز زد.
  12. از لباس های غیرجائز برای مردان؛ مانند حریر و طلاباف استفاده می کرد.
  13. در سال 44 هجرى، زياد بن ابیه را که فردی زنازاده بود، به خويش منسوب ‏ساخت؛ بدین معنا که او را فرزند ابوسفیان و برادر ناتنی خود معرفی نمود.
  14. فرزند فاجرش؛ یزید را به خلافت برگزید، و برای این امر از مردم بیعت گرفت.
  15. با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به جنگ پرداخت.[215]

ج) نمونه‌هایی از عصر یزید بن معاویه: در دوران یزید بن معاویه به نحو بارزتری شاهد افول و محو فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله) هستیم؛ زیرا وی در ارتکاب گناهان، ولخرجى و شهوترانى بى پروا بود و به آداب جامعه و سنن پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) هيچ توجّهى نداشت و براى آنها ارزشى قايل نبود. معاويه هم او را از اين کارها باز نمى داشت و تنها از وى مى خواست که آنها را پنهانى انجام دهد تا رسوا نشود و دشمنان از او بد نگويند و دوستان دلگير نشوند. نقل شده: یزید در جوانی اش شراب می نوشید، وقتی معاویه متوجه شد، با نرمی او را موعظه نمود که: فرزندم، نبايد آرزوها و خواسته هايت را از راهى برآورده سازى که شخصيت و قدر و منزلت تو را از بين ببرد و دشمنان از تو بد بگويند و دوستان دلگير شوند. آن‏گاه اشعاری را برایش خواند که وی را دعوت می کند به این که این گونه کارها را در شب انجام ده.[216]

هنگامى که معاويه قصد نمود از مردم براى يزيد بيعت بگیرد، از زياد خواست که از مسلمانان بصره بيعت بگيرد. پاسخ زياد به او چنين بود: مردم چه مى گويند هرگاه آنان را به بيعت يزيد دعوت كنيم با اين‌كه او با سگ ها و ميمون ها بازى مى كند، جامه هاى رنگين مى پوشد، پيوسته شراب ‏نوشیده شب را با ساز و آواز مى گذراند، در حالی که هنوز حسين بن على (علیهما السلام) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر در ميان مردم هستند. ليكن مى شود به او را دستور دهى تا يک يا دو سال به اخلاق اينان در آيد، شايد بتوانيم امر را بر مردم مشتبه سازيم… .[217]

اين خبر به روشنى نشان مى دهد که يزيد نزد مردم به اين کار مشهور بود. سخن امام حسين (عليه السلام) به معاويه آن هنگام که معاویه به مدینه آمده بود تا بزرگان مدینه از جمله امام حسین (علیه السلام) را برای بیعت با یزید راضی کند، نيز اين مطلب را تأييد مى کند، آن‏جا که مى فرمايد:

«… (ای معاویه) گويى که پرده نشينى را توصيف مى کنى يا غايبى را مى ستايى که تنها تو از او خبر دارى. يزيد خود، آيينه انديشه خويش است. او جنگ سَگانِ هار را به تماشا مى نشيند و کبوتربازى را پى مى گيرد. زنان خنياگرِ چنگ نوازِ سرگرم به گونه هاى لهو و لعب را گرد يزيد ببين و اين تلاش ها را واگذار …»![218]

ابن کثير در تاريخ خود در اين باره عبارتى دارد که به اشتهار يزيد در اين کار تصريح مى کند: او به چنگ، نوشيدن شراب، موسيقى، شکار، برگزيدن مردان و زنان خواننده، سگ و جانوران شاخ زن؛ همچون قوچ، خرس و بوزينه علاقه داشت و هر روز صبح که از خواب بر مى خاست، مست بود.[219]

نقل شده: «يزيد هرگز نافرمانى کسى را تحمل نمى کرد و معتقد بود که بر همه مردم واجب است که از او فرمان ببرند و هر کس از فرمان او سر بر مى تافت، سر و کارش با شمشير بود».[220]

کوتاه نظرى، نابخردى و آشفتگى روحى او در قضاياى بزرگى؛ چون قضيه رويارويى با امام حسين (علیه السلام) و قيام مردم مدينه منوره به خوبى آشکار گشت. کسى که فرمان کشتن امام حسين (عليه السلام) را داد، خود يزيد بود؛ زيرا او عبيدالله زياد را ميان اين که خودش کشته شود و يا امام حسين (علیه السلام) را بکشد، مخیر گذاشت. عبيدالله مى گويد: کشتن حسين (علیه السلام) کار يزيد بود که فرمان داد يا او را بکشم و يا خود کشته شوم؛ من کشتن او را برگزيدم.[221]

يزيد از لاک نفاق بيرون آمد و کفر و دشمنى فزاينده اش را نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بیتش (علیهم السلام) آشکار ساخت. او از انتساب به پيشينيان جاهل خود و وابسته بودن به جريان نفاق افتخار مى کرد. وی هنگامى که سر امام حسين (عليه السلام) را در برابرش گذاشتند، براى تَشَفّى خاطر به اشعار «ابن زبعرى» مثل زد که مطلع آن چنين است:

«ليت اشياخى ببدر شهدوا     جزع الخزرج من وقع الاسل‏؛ کاش نياکانم در «بدر» حاضر بودند و بى تابى خزرجيان از ضرب هاى نيزه را مى ديدند». گفته شده است که يزيد ابيات زير را هم از خودش بر آن افزود:

«لأَهلوا واستهلوا فرحا     ثم قالوا يا يزيد لا تشل؛ هلهله و شادى کنان مى گفتند: اى يزيد، دست مريزاد.

لست من عتبة ان لم أنتقم  من بنى احمد ما کان فعل؛ از بنى عتبه نباشم اگر از خاندان «احمد» انتقام کارهايشان را نگيرم. ‏

لعبت هاشم بالملک فلا   خبرٌ جاء ولا وحى نزل؛ [آرى‏] بنى هاشم با حکومت [چونان گوى‏] بازى کردند و هيچ خبر و وحيى نيامده است».[222]

فسق و فجور يزيد بر ياران وى نيز چيره گشته بود. در دوران وى، موسيقى در مکه و مدينه آشکار گشت. لهو و لعب رواج يافت و مردم آشکارا شراب مى نوشيدند. روى هم رفته، وى به لهو، شکار، شراب، زن و سگ هاى شکارى تمايلى فراوان‏ داشت. به نحوى که بر سگ ها زيور طلا مى آويخت و بر آنها پارچه هاى زربفت مى پوشانيد. او به هر سگى يک غلام مى بخشيد که او را خدمت کند. او دولت را با سياستى مبتنى بر شهوت هاى نفسانى اداره مى کرد. دوران زمامداريش سه سال و شش ماه بود. يعقوبى می گويد: سعيد بن مسيّب، سال هاى (حکومت) يزيد بن معاويه را ناميمون مى شمرد؛ (زیرا) در سال اوّل، حسين بن على (علیهما السلام) و اهل بيت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را كشت. در سال دوم، حرم پيامبر خدا مباح شمرده شد و حرمت مدينه پایمال گرديد و در سال سوم، خون ها در حرم خدا ريخته شد و كعبه را سوزاندند.[223]

 آثار سیاسی اجتماعی بنی امیّه

پدیده حكومت یكی از نمودهای زندگی مدنی و اجتماعی بشر است و آثار مختلفی دارد. حكومت عبارت از مجموعه نهادهای سیاست‌گذار، برنامه ریز و اجرایی است كه بر اساس اهداف معینی به دنبال تحقق خواسته‌ها و نیازمندی های عمومی مردم است. این رخداد مهم اجتماعی؛ گاهی همانند ابزاری برای اِعمال قدرت در اختیار صاحبان زر و زور قرار گرفته و منافع سیاسی و اقتصادی آنان را تأمین كرده و گاهی هم وسیله‌ای برای عدالت گستری در اجتماع بوده و در سایه آن، ظلم ظالمان از گردن مظلومان برداشته شده است.

یکی از حکومت‌هایی که از حکومت به عنوان ابزاری برای اِعمال قدرت استفاده کرده و به دنبال تأمین منافع خود بوده است و در این راستا آثار متعدد سیاسی اجتماعی از خود به جای گذاشته، حکومت «بنی امیّه» است. از جمله آثار مهم سیاسی اجتماعی دوران بنی امیه می توان به حوادثی؛ مانند: جنگ صفین، صلح تحمیلی بر امام حسن مجتبی (علیه السلام)، واقعه خون‌بار عاشورا، اذیت و آزار صحابه بزرگ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)؛ همانند ابوذر (علیه الرحمه) و تبعید او به ربذه، واقعه حرّه، قیام زبیریان، حمله به مکه و آتش زدن خانه کعبه، قیام مختار، قیام توابین، قیام زید بن علی (علیهما السلام)، ضحاک بن قیس و قیام بنی العباس اشاره نمود. در این نوشتار به برخی از این وقایع به نحو اختصار، اشاره می شود:

  1. در جریان خیانت‌هایی که در زمان عثمان به بیت المال می شد، ابوذر غفاری؛ یار باوفای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) زبان به اعتراض گشود و همین امر باعث شد، عثمان بعد از هتک حرمت نسبت به او، وی را به صحرای ربذه تبعید کند. او بعد از مدتی در آن منطقه، در اوج تنهایی از دنیا رفت.
  2. یکی از آثار سیاسی اجتماعی حکومت بنی امیّه، صلح تحمیلی از طرف معاویه به امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود. هدف اصلی معاویه «وصول کم هزینه به هدف» (حکومت) بود؛ زیرا می دانست صاحب اصلی حکومت، امام حسن (علیه السلام) است و برای به دست آوردن آن، باید ـ هر چند در ظاهر ـ صاحب اصلی آن را قانع و متعهد سازد و بهترین راه آن صلح بود. به این ترتیب معاویه از نتایج نگران کننده جنگ که بارها بر آن تأکید داشت و عواقب درگیری با فرزند رسول الله (صلی الله علیه و آله) که جایگاه معنوی و اعتقادی مهمی میان مردم داشت، در امان می ماند.
  3. واقعه عاشورا، بزرگ ترین لکه ننگ بر دامان حکومت بنی امیّه است. با نگاهی گذرا به نهضت حسینی دیده می شود که عوامل متعددی در وقوع این حماسه دخالت داشته است. یکی از مهم ترین عوامل این حماسه را می توان بیعت خواستن یزید از امام حسین (علیه السلام) و امتناع آن حضرت از بیعت، دانست؛ چرا که بیعت با یزید که مظهر هر فسادی بود، دو مفسده قطعی داشت:

الف) تثبیت خلافت موروثی در خاندان اموی؛ که ابوسفیان و معاویه در پی آن بودند.

ب) شخصیت خاص یزید که وی را از هر شخصیت دیگری متمایز می کرد و آن این که او نه تنها فاجر و فاسق بود، بلکه، شئون و مصالح اسلامی را در ظاهر هم رعایت نمی کرد. امام حسین (علیه السلام) در این باره فرمود: «در صورت مبتلا شدن امت به رهبری مثل یزید، باید فاتحه اسلام را خواند».[224]

  1. واقعه حرّه در سال ۶۳ هجری در سنگلاخ‌های بیرون مدینه اتفاق افتاد. این واقعه، قیام مردم مدینه به رهبری ‏‏«عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه‏» در برابر فسق و فجور یزید بود. در این جریان، یزید بن معاویه یکی از سرداران خونخوار بنی‏امیه به نام «مسلم بن عقبه» را برای سرکوبی قیام به ‏مدینه فرستاد. به دستور این فرمانده جنایتکار، چند روز شهر مدینه در محاصره قرار گرفت ‏و بعد لشکریان وارد شهر شدند و مردم را قتل عام کرده و از هیچ جنایتی خودداری ‏نکردند. آن قدر مسلم بن عقبه جنایت کرد که پس از آن، مسرف بن عقبه نامیده شد. این ‏واقعه، آن قدر تلخ و فجیع بود که بزرگ‏ترین وسیله برای ارعاب دوستان و پیروان اهل بیت ‏(علیهم السلام) گردید.[225]
  2. قیام زبیریان توسط عبد الله بن زبیر در مکه رخ داد. در مورد علت آغاز قیام عبد الله بن زبیر آمده است؛ هنگامی که امام حسین (علیه السلام) در کربلا به شهادت رسید، عبدالله بن زبیر در مکه و در میان مردم به پا خاست و در مورد شهادت امام حسین (علیه السلام) و خیانت کوفیان این چنین سخن گفت: همانا مردم عراق جز عده ای کم، مردمی فاجر هستند و کوفیان بدترین مردم عراق اند. آنان حسین (علیه السلام) را به عراق فراخواندند تا او را یاری نمایند و به حکومت خود برگزینند؛ اما هنگامی که نزد آنان رفت، بر او شوریدند و به او گفتند: یا دستت را در دستان ما بگذار تا تو را نزد «زیاد بن سمیه» ببریم تا حکمش را در مورد تو اجرا نماید، و یا این‌که مهیای جنگ شو! … عبدالله در ادامۀ سخنانش به فضیلت‌های سیدالشهداء (علیه السلام) اشاره نمود و… . با شنیدن این سخنان، یاران عبد الله به خروش آمده، از او خواستند تا قیام خود را آغاز نماید.[226]

قیام زبیریان هر چند با این انگیزه شروع شد، ولی از همان ابتدا و قبل از آن، با جاه طلبی و ریاست طلبی عبدالله بن زبیر همراه بود. وی مردم را به بیعت با خود فرا می خواند تا این که بعد از مرگ یزید، مردم با عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت کردند و مناطق حجاز، یمن، عراق و خراسان تحت سلطۀ عبدالله قرار گرفت. سرانجام، عبدالله بن زبیر، در زمان عبدالملک بن مروان و توسط حجاج بن یوسف ثقفی در مکه به قتل رسید.[227]

کتابنامه مقاله بنی امیّه

  1. قرآن کریم.
  2. ابن ابی اصیبعه، احمد بن قاسم؛ عیون الانباء فی طبقات الاطباء؛ تحقیق: رضا، نزار؛ دار مكتبة الحیاة، بیروت، بی تا.‏
  3. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله؛ شرح ‏نهج البلاغة لابن أبی الحدید؛ محقق/ مصحح: ابراهیم، محمد ابوالفضل؛ ‏مكتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، قم، 1404 ق. ‏
  4. ابن اثیر جزری، عزالدین، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، دار الفكر، بيروت، 1409 ق/1989م.
  5. ‏ابن اثیر جزری، عزالدین؛ الكامل فی التاریخ؛ دار صادر – دار بیروت، بیروت، 1385 ق/ 1965م.
  6. ابن اثیر جزرى، عزالدین؛ الكامل فی التاریخ‏؛ مترجم: خلیلى، عباس/ حالت، ابوالقاسم، علمى‏، تهران‏، بی تا. ‏
  7. ابن اعثم کوفی، احمد؛ الفتوح؛ تحقیق: شیرى، على؛ دار الأضواء، چاپ اول، بیروت، 1411 ق/ 1991م.
  8. ابن اعثم كوفى، احمد؛ الفتوح؛ مترجم: مستوفى‏ هروی، محمد بن احمد؛ تحقیق: طباطبائى مجد، غلامرضا؛ سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى‏، تهران‏، 1372 ش‏.
  9. ابن الجوزى، عبدالرحمن بن على؛ المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک؛ تحقیق: عبدالقادر عطا، محمد و عبدالقادر عطا، مصطفى؛ دار الكتب العلمیة، چاپ اول، بیروت، 1412 ق/ 1992م.‏
  10. ابن جلجل، سلیمان بن حسان؛ طبقات الاطباء و الحکماء؛ تحقیق: سید، فؤاد؛ مطبعة المعهد ‏العلمی الفرنسی للآثار الشرقیة، قاهره، ۱۳۳۴ ش/ ۱۹۵۵ م.‏
  11. ابن حبیب‏ البغدادی، محمد؛ المنمق فى اخبار قریش؛ تحقیق: فاروق، خورشید احمد؛ عالم الكتب، چاپ اول، بیروت، 1405 ق/ ‏‏1985 م.‏
  12. ابن حزم‏، علی بن احمد؛ جمهرة أنساب العرب؛ تحقیق: لجنة من العلماء؛ دار الكتب العلمیة، چاپ اول، بیروت، 1403 ق/ 1983 م.‏
  13. ابن خلدون‏، عبدالرحمن بن محمد؛ تاريخ ابن خلدون؛ ترجمه متن: آيتى، عبدالمحمد؛ مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ اول، 1363 ش. ‏
  14. ابن خلدون‏، عبدالرحمن بن محمد؛ دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر (تاریخ ابن خلدون)؛ تحقیق: شحادة، خلیل؛ دار الفكر، چاپ دوم، بیروت، 1408 ق/ 1988 م.
  15. ابن خیاط، خلیفه؛ تاریخ خلیفة بن خیاط؛ تحقیق: فواز؛ دارالكتب العلمیة، چاپ اول، بیروت، 1415 ق/ 1995 م.
  16. ابن سعد كاتب واقدى؛ الطبقات الكبرى؛ تحقیق: عطا، محمد عبد القادر؛ دار الكتب العلمیة، چاپ اول، بیروت، 1410 ق/ 1990م.
  17. ابن سعد كاتب واقدى؛ الطبقات الكبرى؛ مترجم: مهدوى دامغانى، محمود؛ فرهنگ و اندیشه‏، تهران‏، 1374 ش.
  18. ابن عبد ربه، أحمد بن محمد؛ العقد الفرید؛ دار الكتب العلمیة، چاپ اول، بیروت، 1404 ق. ‏
  19. ابن ‏عبدالبر، یوسف بن عبدالله؛ الاستیعاب فى معرفة الأصحاب؛ تحقیق: البجاوى، على محمد؛ دار الجیل، چاپ اول، بیروت، 1412 ق/ ‏‏1992م. ‏
  20. ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبدالله بن مسلم، الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق: شیری، علی، دارالأضواء، چاپ اول، بیروت،1410ق/1990م.
  21. ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبدالله بن مسلم؛ المعارف؛ تحقیق: عكاشة، ثروت؛ الهیئة المصریة العامة للكتاب، چاپ دوم، القاهرة، 1992 ق.
  22. ابن كثیر، اسماعیل بن عمر؛ البدایة و النهایة؛ دار الفكر، بیروت، 1407 ق/ 1986 م.‏
  23. ابن ندیم، محمد بن اسحاق؛ الفهرست؛ تعلیق: رمضان، ابراهیم؛ دار المعرفة، چاپ دوم، بیروت، 1417 ق/ 1997 م. ‏
  24. ابن هشام، عبدالملک؛ السیرة ‏النبویة؛ تحقیق: السقا، مصطفى، و الأبیارى، ابراهیم، و شلبى، عبد الحفیظ؛ دار ‏المعرفة، بیروت، بى تا. ‏
  25. ابن هشام، عبدالملک؛ السیرة النبوىة؛ ترجمه: رسولى، سید هاشم؛ انتشارات كتابچى، چاپ پنجم، تهران، 1375 ش.‏
  26. ابن‌العبری، غریغوریوس؛ تاریخ مختصر الدول؛ تحقیق: صالحانى الیسوعى، انطون؛ دار الشرق، چاپ دوم، بیروت، 1992 م.
  27. اصفهانى، ابو الفرج؛ الأغانی؛ دار احیاء تراث عربى، بیروت، 1415 ق.
  28. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الكتاب و السنة و الأدب‏، مركز الغدیر للدراسات الاسلامیة‏، چاپ اوّل‏، قم‏، 1416 ق‏.
  29. آلوسی، محمود شکری؛ بلوغ الأرب فی معرفة احوال العرب؛ شرح و تصحیح: بهجة الاثری، محمد؛ دار الکتب العلمیة، بیروت، بی تا. ‏
  30. آیتی، محمد ابراهیم؛ اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا؛ دانشگاه تهران، تهران، 1340 ش. ‏
  31. باسورث، کلیفوردادموند؛ سلسله‌های اسلامی جدید: راهنمای گاهشماری و تبارشناسی؛ ترجمه: بدره ای، فریدون؛ مرکز بازشناسی اسلام و ایران، تهران، 1381 ش.
  32. برقى، احمد بن محمد؛ المحاسن‏؛ محقق/ مصحح: محدث، جلال الدین؛ دار الكتب الإسلامیة، ‏چاپ اول، قم، 1371 ق.
  33. ‏بلاذرى، أحمد بن یحیى؛ أنساب الأشراف؛ تحقیق: زكار، سهیل و زركلى ریاض؛ دار الفكر، چاپ اول، بیروت، 1417 ق/ 1996 م.‏
  34. بلاذرى، أحمد بن یحیى؛ فتوح البلدان؛ ترجمه: توكل، محمد؛ نشر نقره، چاپ اول، تهران، 1337 ش.
  35. بلاذرى، أحمد بن یحیى؛ فتوح البلدان؛ دار و مكتبة الهلال، بیروت، 1988 م.
  36. ‏جرداق، جرج؛ الامام علی الصوت العدالة الانسانیّة (امام علی (علیه السلام) صدای عدالت انسانی)؛ ترجمه: خسروشاهی، سید هادی؛ بوستان ‏کتاب قم، چاپ دوم، قم، 1387 ش.‏
  37. جمعى از نويسندگان، با كاروان حسينى، مترجم: بينش‏، عبدالحسين، ناشر: زمزم هدايت‏، چاپ دوم، قم‏، 1386ش‏.
  38. چیت سازان، امیر حسین؛ آموزش عالی در گسترۀ تاریخ تمدن اسلامی؛ پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول، تهران، 1388 ‏ش.‏
  39. حاجی خلیفه، مصطفى بن عبد الله؛ کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون؛ مكتبة المثنى، بغداد، 1941 م.‏
  40. حسین زادۀ شانه چی، حسن؛ تاریخ آموزش در اسلام؛ جامعة المصطفی، چاپ اول، قم، 1388 ش.‏
  41. ‏حسین، مونس؛ تاریخ المغرب و حضارته؛ العصر الحدیث، چاپ اول، بیروت، 1412 ق‏.
  42. حموى بغدادى، یاقوت بن عبدالله؛ معجم البلدان؛ دار صادر، چاپ دوم، بیروت‏، 1995 م.‏
  43. دمیرى، کمال الدین؛ حیاة الحیوان الکبرى؛ دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، بیروت، 1424ق.
  44. ذهبى‏، محمد بن احمد؛ تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام؛ تحقیق: تدمرى، عمر عبدالسلام؛ دار الكتاب العربى، چاپ ‏دوم، بیروت، 1413 ق/ 1993 م.‏
  45. الرافعی، مصطفى صادق؛ تاریخ آداب العرب؛ مكتبة الإیمان، چاپ اول، 1997 م (کتابخانه مدرسه فقاهت).‏
  46. زركلى، خیر الدین؛ الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین؛ دار العلم  للملایین، چاپ ‏دوم، بیروت، 1989 م.‏
  47. سایت اسلام پدیا.
  48. سایت اسلام کوئست.
  49. سایت پژوهشکده باقر العلوم (علیه السلام).‏
  50. سایت حوزه نت.‏
  51. سایت دانشنامه رشد.
  52. سایت راسخون.
  53. سایت واژه یاب.‏
  54. سمعانى‏، عبدالكریم بن محمد؛ الأنساب؛ تحقیق: المعلمى الیمانى، عبدالرحمن بن یحیى؛ مجلس دائرة المعارف العثمانیة، چاپ ‏اول، حیدر آباد، 1382 ق/ 1962 م.
  55. شبلی، احمد؛ تاریخ آموزش در اسلام؛ ترجمه: ساكت، محمد حسین؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1363 ش.‏
  56. شریف الرضى، محمد بن حسین؛ نهج البلاغة ‏‏(صبحی صالح)؛ محقق/ مصحح: فیض الإسلام، سید علی نقی؛ هجرت، چاپ اول‏، قم، 1414 ق.‏
  57. شهیدی، سید جعفر؛ تاریخ تحلیلی اسلام؛ نشر دانشگاهی، چاپ ششم، 1360 ش.‏
  58. صاحبی نخجوانی، هندوشاه؛ تجارب السلف در تاریخ؛ به کوشش: روضاتی، حسن؛ نفائس مخطوطات اصفهان، چاپ اول، اصفهان، ۱۴۰۲ ق/ ‏‏۱۳۶۰ ش. ‏
  59. طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن؛ مقدمه: بلاغی، ‏محمد جواد؛ ناصر خسرو، چاپ سوم، تهران، 1372 ش.
  60. طبری، ‏محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)؛ تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل؛ دار التراث، ‏چاپ دوم، ‏بیروت، 1387 ق/ ‏‏1967 م.
  61. طبرى، عمادالدین؛ كامل بهائى؛ مرتضوی، چاپ اوّل‏، تهران، 1383 ش.‏
  62. طلس، محمد بن اسعد؛ تاریخ العرب؛ دار الاندلس للطباعة و النشر، بی جا، بی تا‎.‎‏ ‏
  63. عبدالمقصود، عبدالفتاح؛ الامام علی بن ابیطالب (علیهما السلام)؛ ترجمه: طالقانی، محمود و جعفری، سید محمد مهدی‏؛ شركت سهامی ‏انتشار، بی جا، 1373 ش. ‏
  64. عسكرى، مرتضى، معالم المدرستين‏، مركز الطباعة و النشر للمجمع العالمي لأهل البيت عليهم السلام‏، قم‏، چاپ دوم، 1426 ق‏.
  65. غنیمه، عبدالرحیم؛ تاریخ دانشگاه‌های بزرگ اسلامی؛ ترجمه: کسایی، نورالله؛ تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1388 ش. ‏
  66. قفطی، علی بن یوسف؛ تاریخ الحکماء؛ ترجمه: دارانی، بهین؛ انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1371 ش.‏
  67. کوشافر، علی اصغر؛ تاریخ تعلیم و تربیت در ایران و اسلام؛ دانشگاه آزاد اسلامی، تبریز، 1387 ش.‏
  68. كحاله، عمر رضا؛ معجم قبائل العرب القدیمة و الحدیثة؛ مؤسسة الرسالة، چاپ هفتم، بیروت، 1414 ق/ 1994 م.‏
  69. كلینى، محمد بن یعقوب؛ كافی؛ محقق/ مصحح: ‏غفارى على اكبر و آخوندى، محمد؛ دار الكتب الإسلامیة، چاپ چهارم، تهران، 1407 ق.‏
  70. گویارد، استانیلاس؛ سازمان‌های تمدن امپراتوری اسلام؛ ترجمه: طباطبایی، فخر الدین؛ زرین نگار پویا، چاپ اول، تهران، 1379 ش.
  71. مسعودی‏، على بن الحسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ تحقیق: داغر، اسعد؛ دار الهجرة، چاپ دوم، قم، 1409 ق.‏
  72. مسعودى، على بن حسین؛ التنبيه و الإشراف؛ ‏تصحيح: عبدالله اسماعيل الصاوى، ناشر: دار الصاوي (افست قم: مؤسسة نشر المنابع الثقافة الاسلامية)، قاهره، بى تا.
  73. مسکویه، احمد بن محمد؛ تجارب الأمم؛ تحقیق: امامى، ابوالقاسم؛ سروش، چاپ دوم، ‏تهران، 1379 ش.‏
  74. مقدسى، أبو عبدالله محمد بن أحمد، أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، مكتبة مدبولى، چاپ سوم، القاهرة، 1411ق/ 1991م.
  75. مقدسى،‏ مطهر ‏بن طاهر؛ البدء و التاریخ؛ مكتبة الثقافة الدینیة، بور سعید (مصر)، بى تا. ‏
  76. مقریزی شافعی، احمد بن علی؛ النزاع و التخاصم فیما بین بنی ‏امیة و بنی هاشم؛ محقق: مونس، حسین؛ دار المعارف، مصر، ١٩٨٨ م. ‏
  77. نجم آبادی، محمود؛ تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول)؛ مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم، تهران، 1375 ش.
  78. نرشخى، أبوبكر محمد بن جعفر؛ تاريخ بخارا؛ ترجمه: أبو نصر أحمد بن محمد بن نصر القباوى؛ تلخيص: محمد بن زفر بن عمر؛ تحقيق: مدرس رضوى، محمد تقى؛ توس، چاپ دوم، تهران، 1363 ش.
  79. نصر، حسین؛ علم و تمدن در اسلام؛ ترجمه: آرام، احمد؛ شركت سهامى انتشارات خوارزمى، تهران، 1359 ش.‏
  80. واحدى، على بن احمد؛ اسباب نزول القرآن؛ تحقيق: زغلول، كمال بسيونى؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1411 ق.
  81. واقدى، محمد بن عمر؛ المغازى؛ ترجمه‏: مهدوى دامغانى‏، محمود؛ مركز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، تهران، 1369 ش.‏
  82. ‏یعقوبى، احمد بن أبى یعقوب؛ تاریخ الیعقوبى؛ دار صادر، بیروت، بى تا.‏‏

[1]. بلاذرى، أحمد بن يحيى، أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض، ج 5، ص 1؛ ابن حزم‏، علی بن احمد، جمهرة أنساب العرب، تحقيق: لجنة من العلماء، ص 74.

[2]. ابن قتيبة، عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقيق: عكاشة، ثروت، ص 72.

[3]. جمهرة أنساب العرب، ص 74.

[4]. همان، ص 471؛ كحاله، عمر رضا، معجم قبائل العرب القديمة و الحديثة، ج 1، ص 46

[5]. طبرى، عماد الدين، كامل بهائى، تعريب: فاخر، محمد شعاع، ج 2، ص 236.

[6]. شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغة (للصبحي صالح)، محقق/ مصحح: فيض الإسلام‏، سید علی نقی، نامه 17، ص 375.

[7]. المعارف، ص 72.

[8]. جمهرة أنساب العرب، ص 78.

[9]. ابن اثير جزری، عزالدین، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 594؛ أنساب الأشراف، ج 5، ص 2.

[10]. معجم قبائل العرب القديمة و الحديثة، ج 1، ص 322؛ زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين، ج 2، ص 291.

[11]. المعارف‏، ص 73.

[12]. همان‏، ص 73.

[13]. بلاذرى، أحمد بن يحيى، ‏ أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض، ج 5، ص 1؛ ابن حزم‏، علی بن احمد، جمهرة أنساب العرب، تحقيق: لجنة من العلماء، ص 74.

[14]. طبرى، عمادالدين، كامل بهائى، ص 523؛ شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغة (صبحي صالح)، محقق/ مصحح: فيض الإسلام‏، سید علی نقی، ص 375.

[15]. ر.ک: ابن جوزى، عبدالرحمن بن على، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق: عبد القادر عطا، محمد، و عبد القادر عطا، مصطفى، ج 2، ص 211 و 212؛ ابن اثير جزری، عزالدین، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 16 – 18.

[16]. ر.ک: ابن اثير جزرى، عزالدین، الكامل في التاريخ، مترجم: خليلى، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج ‏8، ص 140، 291، ج 9، ص 194 و 195؛ ابن اعثم كوفى، الفتوح، مترجم: مستوفى‏ هروی، محمد بن احمد، تحقیق: طباطبائى مجد، غلامرضا، ص 184‏ و 185، 202 – 207؛ ابن سعد كاتب واقدى، الطبقات الكبرى، مترجم: مهدوى دامغانى، محمود، ج ‏7، ص 415.

[17]. ر.ک: ابن جوزى، عبدالرحمن بن على، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق: عبد القادر عطا، محمد، و عبد القادر عطا، مصطفى، ج 2، ص 211 و 212؛ ابن اثير جزری، عزالدین، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 16 – 18.

[18]. ابن قتيبة، عبد الله بن مسلم، المعارف‏، تحقيق: عكاشة، ثروت، ص 621.

[19]. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 254.

[20]. واقدى، محمد بن عمر، المغازى، ترجمه‏: مهدوى دامغانى‏، محمود، ص 623.

[21]. ذهبى‏، محمد بن احمد، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق: تدمرى، عمر عبدالسلام، ج 1، ص 17.

[22]. مسعودي‏، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: داغر، اسعد، ج 2، ص 270.

[23]. گروه‌ها و قبائل عرب، برحسب بزرگی و کوچکی و انشعاب آنها به شاخه‌های داخلی و فرعی به ترتیب: شعب، قبیله، عماره، بطن، فخذ و فصیله نامیده می شوند؛ به عنوان مثال گفته می شود: خزیمه، شعب، کنانه، قبیله، قریش، عماره، قصی، بطن، هاشم، فخذ و عباس، فصیله محسوب می شوند. (ابن عبد ربه، أحمد بن محمد، العقد الفرید، ج3، ص330). در این جا صرفا برای سهولت امر، تعبیر قبیله استفاده شده است.

[24]. ابن هشام، عبد الملک، السيرة النبوية (زندگانى محمد (صلی الله علیه و آله) پيامبر اسلام)، ترجمه: ‏رسولى، سيد هاشم، ج 1، ص 1.

[25]. ابن ‏عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: البجاوى، على محمد، ج 4، ص 1677.

[26]. شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغة (للصبحي صالح)، محقق/ مصحح: فيض الإسلام‏، سید علی نقی، ص 375.

[27]. در تفسیر آیه «وَ قَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ؛ و گفتند: چرا اين قرآن بر مردى بزرگ (از جهت مال و جاه) از اين دو شهر (مكّه و طائف) فروفرستاده نشده است؟»؛ «زخرف، 31»؛ نوشته اند: مقصود از مرد بزرگ در دو قریه (بنا بر یکی از اقوال): ولید بن مغیره؛ رئیس تیره بنی مخزوم از مکه و عروة بن مسعود ثقفی؛ پول‌دار مشهور از طائف است. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج 9، ص 71. در شأن نزول آیه نوشته اند: ولید روزی گفت: چطور قرآن بر محمد (صلّی الله علیه و آله) نازل می شود نه بر من؟! در حالی که من بزرگ و سرور قریش هستم؟! ر.ک: واحدى، على بن احمد، اسباب نزول القرآن (واحدى)، تحقيق: زغلول، كمال بسيونى، ص 349.

[28]. شاهد این امر این است که پس از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) که ابوبکر از طریق سقیفه به خلافت رسید، ابو سفیان در مدینه نبود. او پس از آن که به مدینه بازگشت و از قضیه با خبر شد، گفت: خلافت را به خاندان پستی از قریش سپردید!. ابن أبي‌الحديد، عبدالحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، محقق/ مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ج 2، ص 45.

[29]. …فَقَالَ: أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ، فَرَیْحَانَةُ قُرَیْشٍ نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ وَ النِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ، وَ أَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ، فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً وَ أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا، وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا وَ أَسْمَحُ عِنْدَالْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا وَ هُمْ أَکْثَرُ وَ أَمْکَرُ وَ أَنْکَرُ وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ. شريف الرضى، محمد بن حسين‏، نهج البلاغة (صبحي صالح)، محقق/ مصحح: فيض الإسلام، سید علی نقی، حکمت 120، ص 490.

[30]. آیتی، محمد ابراهیم، اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، ص 2 – 4.

[31]. ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، تحقیق: عطا، محمد عبد القادر، ج 1، ص 62؛ ‏طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 2، ص 253؛ ابن حبیب‏ البغدادی، محمد، المنمق فى اخبار قریش، تحقیق: فاروق، خورشید احمد، ص 97 – 100.

[32]. الطبقات الكبرى، همان، ص 70 و 71؛ تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، همان، ص 253 و 254؛ كتاب المنمق فى اخبار قریش، همان، ص 90، 91 و 364.

[33]. ابن خلدون‏، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر، تحقیق: شحادة، خلیل، ج 3، ص 3.

[34]. تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 2، ص 247 – 249.

[35]. ‏یعقوبى، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 31.‏

[36]. ابن هشام، عبدالملک، السیرة ‏النبویة، تحقیق: السقا، مصطفى، و الأبیارى، ابراهیم، و شلبى، عبد الحفیظ، ج ۱، ص ۳۵۴ – ۳۵۵؛ الطبقات الكبرى، ج 8، ص 40 و 41.

[37]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق: البجاوى، على محمد، ج 4، ص 1701.

[38]. مقریزی شافعی، احمد بن علی، النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیة و بنی هاشم، محقق: مونس، حسین، ص 41.

[39]. المنمق فى اخبار قریش، تحقیق: فاروق، خورشید احمد، ص 94.

[40]. همان، ص 104 – 106.

[41]. سمعانى‏، عبدالكريم بن محمد، الأنساب، تحقيق: المعلمى اليمانى، عبد الرحمن بن يحيى، ج 1، ص 348؛ بلاذرى، أحمد بن يحيى، ‏أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض، ج 5، ص 1؛ ابن حزم‏، علی بن احمد، جمهرة أنساب العرب، تحقيق: لجنة من العلماء، ص 74.

[42]. أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض، ج 1، ص 72- 74.

[43]. جنگ‌های فجار که به فاصله بیست سال بعد از عام‌الفیل، به وقوع پیوست، از جنگ‌های معروف عرب جاهلی، به شمار می‌آمد به گونه‌ای که عده‌ای از اعراب آن را مبدأ تاریخ خود قرار دادند و شعرای جاهلی اشعار بسیاری درباره آن سروده‌اند. فجار، بر وزن قتال یا مقاتله بوده و از آن‌جا که مصدر فعال یا مفاعله بر کاری طرفینی دلالت دارد، کلمه فجار؛ به معنای مبادله فجور خواهد بود؛ یعنی هر دو طرف درگیر در این نبرد، در کار مبادله فجور و تباهی با یکدیگر همدست بودند و آن فجور و تباهی این بود که به جنگ در ماه‌های حرام مشغول شدند.

اعراب جاهلی، چهار ماه از سال؛ یعنی رجب، ذی‌القعده، ذی‌الحجه و محرم را محترم می‌شمردند و جنگ در آن را حرام می‌دانستند؛ به نقل از زمخشری در تفسیر کشاف، این حکم از بقایای دین حنیف ابراهیم (علیه السلام) بوده است. گویند در طول تاریخ عرب جاهلی، تنها چهار بار این قانون نقض شد که آخرین آن، بین قریش و هوازن در گرفت که چهار سال به درازا کشید.

عمده جنگ‌های فجار، چهار جنگ را شامل می‌شود که عبارتند از: فجار اوّل با عنوان «فجار الرجل» و فجار دوّم با عنوان «فجار القرد» و فجار سوّم با عنوان «فجار المرأة» و چهارم که از بزرگ‌ترین جنگ‌های فجار بود، «فجار البراض» نام داشت که خود شامل چهار فجره بود: یوم النخله، یوم الشمطه، یوم العبلاء، یوم الشرب، یوم الحریره. نکته قابل ذکر این است که همه این جنگ‌ها یا در بازار عکاظ مکه و یا در نزدیکی آن صورت گرفته است. ر.ک: سایت پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام).

[44]. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج 2، ص 290.

[45]. مقدسى‏، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، ج 4، ص 110.

[46]. ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: البجاوى، على محمد، ج 3، ص 1023؛ سمعانى‏، عبد الكريم بن محمد، الأنساب، تحقيق: المعلمى اليمانى، عبد الرحمن بن يحيى، ج 9، ص 213. ‏

[47]. ابن اثیر جزرى، على بن محمد، أسد الغابة، ج 1، ص 566؛ الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: البجاوى، على محمد، ج 2، ص 431.

[48]. ابن اثير، على بن ابى الكرم، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 190.

[49]. الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: البجاوى، على محمد، ج 2، ص 714 و 715.

[50]. ر.ک: ابن خلدون، محمد بن محمد، تاريخ ابن خلدون، ترجمه: آيتى، عبد المحمد، ج 2، ص 1 – 224.

[51]. با انقراض حکومت 90 ساله بنی امیه و فروپاشی آنها در سال 132 هـ ق، عبدالرحمان بن معاویه، معروف به عبدالرحمان الداخل، از نوادگان هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه امویان) از چنگ عباسیان فرار کرد و به مغرب «شمال آفریقا» رفت و بعد از مدت‌ها سرگردانی، از اغتشاش اسپانیا و اختلاف بربرها و قبایل عرب استفاده کرده، با یاری هواداران بنی امیه و قبایل یمنی، سپاهی فراهم آورد و در سال 138 هجری قمری = 755 میلادی، وارد اندلس (اسپانیا) شد و با سرکوب حاکم اندلس و تصرف شهر «قرطبه»، حکومت و دولت نیرومندی را علی‌رغم حکومت عباسیان، به نام حکومت امویان اندلس تأسیس کرد. ر.ک: دائرة المعارف طهور.

[52]. باسورث، کلیفوردادموند، سلسله‌های اسلامی جدید: راهنمای گاهشماری و تبارشناسی، ترجمه: بدره ای، فریدون، ص 53 (نسخه دیجیتالی، ص 235).

[53]. همان، ص 54.

[54]. همان.

[55] همان،

[56]. ر. ک. ابن خلدون، محمد بن محمد، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه: آيتى، عبد المحمد، ج 3، ص 166 – 219؛ سلسله های اسلامی جدید: راهنمای گاهشماری و تبارشناسی، ترجمه: بدره ای، فریدون، ص 53 و 54 (نسخه دیجیتالی، ص 234و 235)؛ سایت حوزه نت.

[57]. ر.ک: ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة ، محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ج 15، ص 207.

[58]. شريف الرضى، محمد بن حسين،‏ نهج البلاغة (صبحي صالح)، محقق/ مصحح: فيض الإسلام، سید علی نقی، نامه 17، ص 375.

[59]. اصفهانى، ابو الفرج، الأغاني، ج 6، ص 529؛ مقريزي شافعي، احمد بن علي، النزاع و التخاصم فيما بين بني امية و بني هاشم، محقق: مونس، حسين، ص 20.

[60]. عبدالمقصود، عبدالفتاح، الامام علی بن ابیطالب (علیهما السلام)، ترجمه: طالقاني، سید محمود و جعفری، سید محمد مهدی، ج 4، ص 772 و ج 2، ص 253.

[61]. جرداق، جرج، الامام علی صوت العدالة الانسانیّة (امام علی (علیه السلام) صدای عدالت انسانی)، ترجمه: خسروشاهی، سید هادی، ج 4، ص 775.

[62]. گویارد، استانیلاس، سازمان های تمدن امپراطوری اسلام، ترجمه: طباطبایی، فخر الدین، ص 18 و 19؛ ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: البجاوى، على محمد، ج 3، ص 1417.

[63]. الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1417 و 1419؛ بلاذرى، أحمد بن يحيى، أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، ج 5، ص 1.

[64]. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج 8، ص 135.

[65]. مسعودي‏، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: داغر، اسعد، ج 3، ص 170.

[66]. صاحبی نخجوانی، هندوشاه، تجارب السلف در تاریخ، به کوشش: روضاتی، حسن، ص 75.

[67]. ابن العبرى‏، غريغوريوس، تاريخ مختصر الدول، تحقيق: صالحانى اليسوعى، انطون، ص 118.

[68]. باید توجه داشت که منظور از خراسان در این‌جا خراسان بزرگ است. خراسان در زمان ساسانیان و اوایل دوره اسلامی، اغلب به منطقه‌ای بسیار بزرگ اطلاق می شد که نه تنها استان‌های فعلی خراسان در ایران، بلکه همه سرزمین‌های شرقی، از ری و کویر بزرگ تا افغانستان امروزی و حتی تا دره ایندوس علیا و سند؛ یعنی پاکستان امروزی را نیز دربرمی گرفت. امروزه خراسان نام استانی در ایران است که از ۱۳۸۳ ش به سه استان (خراسان رضوی، خراسان شمالی و خراسان جنوبی) تقسیم شده است.

[69]. بلاذرى، أحمد بن يحيى، فتوح البلدان، ص 390.

[70]. همان، ص 395.

[71]. ابن خلدون‏، عبد الرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون، ترجمه: آيتى، عبد المحمد، ج ‏2، ص 9.

[72]. ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، تحقيق: عطا، محمد عبدالقادر، ج 7، ص 70؛ ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله؛ الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: البجاوى، على محمد، ج 2، ص 530.

[73]. فتوح البلدان، ص 397؛ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك (تاریخ طبری)، تحقيق: ابراهيم، محمد أبوالفضل، ج ‏5، ص 297؛ ابن الجوزى، عبدالرحمن بن على، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق: عبدالقادر عطا، محمد، و عبدالقادر عطا، مصطفى عبدالقادر، ج 5، ص 297.

[74]. فتوح البلدان، ص 397؛ تاریخ طبری، ج ‏5، ص 297.

[75]. تاريخ‏ طبری، ج ‏5، ص 298.

[76]. فتوح البلدان، ص 397؛ ابن اعثم، احمد، الفتوح، تحقيق: شيرى، على، ج 4، ص 310.

[77]. فتوح البلدان، ص 397 و 398.

[78]. همان، ص 399.

[79]. قسطنطنیه، عربی‌شدهٔ کُنستانتینوپول (شهر کنستانتین)، نام پیشین استانبول امروزی که به افتخار قیصر روم؛ کنستانتین یکم، بدین نام نامیده شد. نام استنبل و یا استنبل در زمان سلجوقیان نیز در فارسی مصطلح بوده ‌است. این شهر پایتخت امپراتوری روم شرقی بود و بر کشورهای لبنان، سوریه و فلسطین نیز تسلط داشت. بنیانگذار این شهر کنستانتین یکم (۲۷۴ – ۳۳۷ میلادی)، نخستین امپراتور روم است که مسیحیت را پذیرفت و آن را دین رسمی کشور روم اعلام کرد و کلیسا را با حکومت پیوند داد. وی پس از این که بر دشمنانش پیروز شد، در سال ۳۳۰ م، پایتخت خود را به دهکده بیزانتیوم (قسطنطنیه) که در حاشیه تنگه بُسفر قرار دارد، انتقال داد و آن را گسترش داد. ساختمان‌های زیادی در آن ساخت و آن را پایتخت اصلی خود اعلام کرد.

[80]. گفته شده که فرماندهی این سپاه را یزید بن معاویه عهده دار بوده است. رک: طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقيق: ابراهيم، محمد أبوالفضل، ج ‏5، ص 232؛ ابن اثیر جزری، عزالدین، الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 458 و 459.

[81]. ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: البجاوى، على محمد، ج ‏4، ص 1606؛ الكامل فی التاریخ، ج ‏3، ص 459.

[82]. تاريخ طبري، ج ‏5، ص 232؛ مسعودي، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: داغر، اسعد، ج 3، ص 24؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 457 و 458 و 461.

[83]. بلاذرى، أحمد بن يحيى، فتوح ‏البلدان، ص 233.

[84]. همان، ص 185؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 293.

[85]. فتوح ‏البلدان، ص 191؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 535.

[86]. بلاذرى، أحمد بن یحیى، فتوح ‏البلدان، ص 221 – 223؛ یعقوبى، احمد بن أبى یعقوب، تاريخ يعقوبى، ج ‏2، ص 156.

[87]. تاريخ يعقوبى، ج ‏2، ص 165؛ ابن اثیر جزری، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 90 و 91.

[88]. فتوح البلدان، ص 225 و 226.

[89]. قبلا بیان شد که این منطقه در زمان عمرو بن عاص فتح شده است. گویا در زمان عقبه نیز برای بار دوم فتح صورت گرفته است.

[90]. ابن عبدالحکم، عبد الرحمن بن عبدالله، فتوح مصر و مغرب، تحقیق: عمر، محمد علی، ص 222.

[91]. همان، ص 223.

[92]. فتوح البلدان، ص 226.

[93]. از مترجمان کتاب الکامل فی التاریخ، نقل شده که این قضیه افسانه است و ما براى حفظ امانت به نقل اين روايت پرداختيم. ر.ک: ابن اثیر جزرى، عزالدین، الكامل فی التاریخ، مترجم: خلیلى، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج ‏10، ص 350 و 351.

[94]. دهخدا می نویسد: گز. [گ َ] (اِ) کردی قز (مقیاس طول، اندازه) معادل ذرع و هر گز 16 گره است. امروزه گز را معادل «متر» اروپاییان گیرند. (حاشیه ٔبرهان چ معین). پیمانه ای از چوب یا از آهن که بدان جامه و قالی و پلاس و زمین و امثال آن پیمایند. (برهان) (آنندراج): ثوب خمیس؛ جامه پنج گزی. ر.ک: سایت واژه یاب، لغت نامه دهخدا، ذیل این واژه.

[95]. الكامل فی التاریخ،ج ‏3، ص 465 و 466.

[96]. ر.ک: همان، ص 466؛ ابن خلدون‏، عبدالرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون، ترجمه: آيتى، عبد المحمد، ج ‏2، ص 12 و 13.

[97]. بلاذرى، أحمد بن يحيى، فتوح البلدان، ص 226؛ ابن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبدالله، فتوح مصر و مغرب، تحقیق: عمر، محمد علی، ص 225.

[98]. اكثر مورخان و دانشمندان جغرافيا، سرزمين مغرب را به سه بخش بزرگ و اصلي تقسيم مي كنند: 1. «مغرب ادني» كه از طرابلس به سمت مغرب امتداد دارد و شامل تونس امروزي و بخشي از مناطق شرقي الجزاير است. 2. «مغرب اوسط» اين بخش شامل ديگر سرزمين هاي جمهوري الجزاير است و تا رود «ملويه» را در بر مي گيرد. 3. «مغرب اقصي» كه تقريبا شامل  سرزمين كشور مغرب (مراكش) امروزي است. برگرفته از سایت پژوهشکده باقر العلوم (علیه السلام).

[99]. حسین، مونس، تاریخ المغرب و حضارته، ص 92؛ ابن اثير جزری، عزالدین،‏ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 105 و 106.

[100]. مورخ معروف؛ خلیفه بن خیاط، وی را «کسیله بن کیزم» دانسته است. رک: ابن خياط، خليفه، تاريخ خليفة بن خياط، تحقيق: فواز، ص 155.

[101]. تاريخ خليفة بن خياط، ص 155؛ فتوح مصر و مغرب، ص 226؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 106 و 108؛ بر گرفته از سایت حوزه نت.

[102]. ابن اثير جزری، عزالدین، الكامل في التاريخ، ج 4، ص 111.

[103]. به عنوان نمونه، رک: همان، ص 123؛ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقيق: ابراهيم، محمد أبوالفضل، ج 6، ص 151 و 174؛ بلاذرى، أحمد بن يحيى، أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض، ج 7، ص 113.

[104]. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 158 و 175.

[105]. همان، ص 165؛ بلاذرى، أحمد بن يحيى، فتوح البلدان، ص 397؛ 88 م؛ تاریخ طبری، ج ‏5، ص 297؛ ابن الجوزى، عبد الرحمن بن على، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق: عبدالقادر عطا، محمد و عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر، ج 5، ص 297.

[106]. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 211؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 6؛ أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض، ج 6، ص 375؛ يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 258.

[107]. تاريخ طبری، ج ‏6، ص 284؛ أنساب الأشراف، ج 7، ص 397؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 453.

[108]. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 125.

[109]. همان، ص 129.

[110]. همان،  ص 130.

[111]. همان، ص 145.

[112]. نام منطقه ای در جانب شرقی دمشق.

[113]. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 149.

[114]. همان، ص 154.

[115]. دهخدا می نویسد: قرقیسا. [ق ِ] (اِخ) شهری است بر فرات که به نام قرقیسأبن طهمورث نامیده شده است. (منتهی الارب). رجوع به قرقیسیاء و قرقسان شود. قرقیسیاء. [ ق ِ ] (اِخ) شهری است در جزیره، در شش فرسخی رحبه ٔ مالک بن طوق در نزدیکی رقة. جریربن عبداﷲ و عدی بن حاتم و حنظلة کاتب پس از آن که معاویه سب و طعن صحابه را آغاز کرد، از کوفه بدان شهر هجرت کردند. جریر در این شهر وفات یافت. (انساب سمعانی). نسبت بدان، اکثر قرقسانی است و گاه قرقسای بدون نون. (انساب سمعانی). در محل اتصال رود خابور به رود فرات و نزدیکی رقة واقع است. (لباب الانساب). ر.ک: سایت واژه یاب؛ حموى بغدادى، یاقوت بن عبد الله، معجم البلدان، ج ‏4، ص 328 و 329.

[116]. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 190.

[117]. ابن اثير جزری، عزالدین، الكامل في التاريخ، ج 4، ص 361.

[118]. همان، ص 369؛ حموى بغدادى، ياقوت بن عبد الله، معجم البلدان، ج 4، ص 223؛ سایت حوزه نت.

[119]. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 369 و 370.

[120]. همان، ص 370 – 372.

[121]. سرزمین‌هایی بين بلاد هند و كرمان و سجستان. قصبه سند: شهری است که به آن منصوره گفته می شود و از شهرهای آن ديبل است، و بر ساحل دریا است که در ایام حجاج بن يوسف‏ فتح شده است. ر.ک: معجم البلدان، ج ‏3، ص 267. ‏

[122]. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 380.

[123]. عبد الملک بن مروان در سال 75، حكومت عراق را به حجاج بن يوسف داد و خراسان و سيستان را (كه هر دو تابع عراق بودند) از آن امارت مستثنا نمود. در سال 78 هجری، عبد الملک، امية بن عبدالله بن خالد را از ايالت و امارت خراسان و سيستان عزل و هر دو را به امارت حجاج بن يوسف ضمیمه نمود. ر.ک: همان، ص 374 و 448.

[124]. همان، ص 450 و 451.

[125]. همان، ص 453؛ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقيق: ابراهيم، محمد أبوالفضل، ج ‏6، ص 325 و 326؛ المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق: عبد القادر عطا، محمد و عبد القادر عطا، مصطفى، ج 6، ص 211.

[126]. تاريخ طبری، ج 6، ص 326 – 329؛ بلاذرى، أحمد بن يحيى، أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض، ج 7، ص 308؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 454 و 455.

[127]. تاريخ طبری، ج 6، ص 167؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 341؛ ذهبى، محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق: تدمری، عمر عبد السلام، ج 5، ص 301.

[128]. تاريخ طبری، ج ‏6، ص 194؛ المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوک، ج 6، ص 130؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 363.

[129]. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 373.

[130]. همان، ص 391.

[131]. همان، ص 418.

[132]. همان، ص 447؛ ابن خياط، خليفه، تاريخ خليفة بن خياط، تحقيق: فواز، ص 173؛ یعقوبى، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 281.

[133]. تاريخ‏ طبری، ج ‏6، ص 331؛ المنتظم، ج 6، ص 224؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 457.

[134]. تاريخ خليفة بن خياط، تحقيق: فواز، ص 184؛ تاريخ طبری، ج ‏6، ص 385؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 500.

[135]. تاريخ‏ طبری، ج 6، ص 386؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 498؛ سایت حوزه نت.

[136]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقيق: ابراهيم، محمد أبوالفضل، ج 6، ص 530 و 531؛ ابن جوزى، عبدالرحمن بن على، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق: عبدالقادر عطا، محمد، و عبدالقادر عطا، مصطفى عبدالقادر، ج 7، ص 26؛‏ ابن اثير جزری، عزالدین، الكامل في التاريخ، ج 5، ص 27 و 28.

[137]. تاريخ الأمم و الملوک )تاريخ طبری)، ج 6، ص 553؛ مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الأمم، تحقيق: امامى، ابوالقاسم، ج 2، ص 461؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 43؛ بر گرفته از سایت حوزه نت.

[138]. بلاذرى در كتاب «فتوح البلدان» می نویسد: اين شهر را مسلمانان فسطاط ناميدند؛ زيرا گفتند: اين‌جا خيمه‏گاه- فسطاط- و انجمن قوم است. جمعى ديگر گويند: عمرو بن عاص در آن‌جا خيمه بر پا كرد و وجه تسميه فسطاط از همين رو است. ر.ک: بلاذرى، أحمد بن یحیى، فتوح ‏البلدان، ص 210؛ سایت واژه یاب، لغت نامه دهخدا، ذیل واژه فسطاط.

[139]. ر.ک: فتوح ‏البلدان، ص 210؛ مسعودى، على بن حسین، التنبيه و الإشراف، ‏تصحيح: عبدالله اسماعيل الصاوى، ص 310.

[140]. ر.ک: فتوح ‏البلدان، ص 145؛ التنبيه و الإشراف، ص 311.

[141]. ر.ک: فتوح‏البلدان، ص 284؛ التنبیه و الاشراف، ص 311.

[142]. نام دیگر آن جامع عمرو بن العاص‏ است. ر.ک: حموى بغدادى، یاقوت بن عبد الله، معجم البلدان، ج ‏4، ص 265.

[143]. سایت حوزه نت، به نقل از احمد شبلی، تاریخ آموزش در اسلام، برگردان: محمدحسین ساکت، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، ص 95؛ عبدالرحیم غنیمه، تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، برگردان: نورالله کسایی، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1377، ص 65 .

[144]. ابن خلدون‏، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر (تاریخ ابن خلدون)، تحقیق: شحادة، خلیل، ج ‏3، ص 12 و 13.

[145]. سایت حوزه نت، به نقل از تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، ص 69.

[146]. نرشخى، أبو بكر محمد بن جعفر، تاريخ بخارا، ترجمه: أبو نصر أحمد بن محمد بن نصر القباوى، تلخيص: محمد بن زفر بن عمر، تحقيق: محمد تقى مدرس رضوى، ص 67.

[147]. معجم ‏البلدان،ج ‏2، ص 465 و466.

[148]. مقدسى، أبو عبد الله محمد بن أحمد، أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، ص 158.

[149]. ر.ک: معجم ‏البلدان، ج ‏2، ص 465 و466.

[150]. ر.ک: فتوح ‏البلدان، ص 145؛ التنبيه و الإشراف، ص 311.

[151]. ابن كثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج ‏8، ص 21.

[152]. ر.ک: دانشنامه رشد.

[153]. البدایة و النهایة، ج ‏8، ص 125.

[154]. سایت حوزه نت، به نقل از: تاریخ آموزش در اسلام، ص 71 و72؛ محمد داغ و حفظ الرحمن رشید اویمن، تاریخ تعلیم وتربیت در اسلام، برگردان: علی اصغر کوشافر، چاپ دوم، تبریز، انتشارات دانشگاه تبریز، 1374، ص 156 و 157.

[155]. همان، به نقل از: تاریخ آموزش در اسلام، ص 55 و 56 .

[156]. همان، به نقل از: تاریخ تعلیم وتربیت در اسلام، ص 158  .

[157]. سایت حوزه نت.

[158]. ر.ک: فتوح ‏البلدان، ص 145؛ التنبيه و الإشراف، ص 311.

[159]. کهن ترین بیمارستان شناخته شده در قلمرو اسلام، بیمارستان جندی شاپور در خوزستان بود. پیشینه این بیمارستان به سه قرن پیش از اسلام می رسد و خسرو اول ساسانی را بنیانگذار آن دانسته اند. بیمارستان جندی شاپور چنان آوازه ای داشت که دانش پژوهان سرزمین های مجاور به سوی آن می شتافتند. پیش از اسلام، عرب ها از پزشکان دانش آموخته در جندی شاپور بهره می گرفتند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلفای راشدین نیز هنگام بیماری، پزشکان عرب دانش آموخته در جندی شاپور؛ مانند حارث بن کلده و پسرش نضر بن حارث را به بالین خود فرا می خواندند. خلفای اموی؛ همچون معاویه نیز از کسانی؛ مانند ابن اثال، پزشک نصرانی که دانش آموخته جندی شاپور بود، بهره می گرفتند. این بیمارستان، موجودیت و شهرت خود را تا روزگاری دراز پس از برپایی دولت عباسی نگاه داشت. برگرفته از: مقاله روند تاریخی آموزش از صدر اسلام تا پایان امویان، سایت حوزه نت.

[160]. سایت حوزه نت، به نقل از احمد عیسی بک، تاریخ بیمارستان ها در اسلام، برگردان نورالله کسایی، چاپ اول، مؤسسه توسعه دانش و پژوهش ایران، تهران، 1371، ص 127.

[161]. یعقوبى، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، ج ‏2، ص 290.

[162]. روح بن زنباع بن روح بن سلامة الجذامي، أمير منطقه فلسطين و دارای هوش وعلم و شجاعت بود. وی در سال 84 ق، از دار دنیا رفت.

[163]. دمیرى، کمال الدین، حیاة الحیوان الکبرى، ج ‏1، ص 95 – 97؛ سایت حوزه نت، مقاله «امام باقر (علیه السلام) و پیشنهاد ضرب سکه»، به نقل از کتاب «زندگی سیاسی امام باقر (علیه السلام)، از احمد ترابی». پس اگر در تاریخ آمده که عبدالملک بن مروان، نخستین کسی بود که ضرب سکه نمود منافاتی ندارد که این اقدام با پیشنهاد امام باقر (علیه السلام) انجام شده باشد. ر.ک: طبری، ‏محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ‏6، ص 256؛ ابن خلدون‏، عبد الرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون، ترجمه: آيتى، عبد المحمد، ترجمه‏ متن،ج ‏2، ص 77 و 78.

[164]. برگرفته از: سایت راسخون، «پزشکی در دوره اموی»؛ به نقل از نجم آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول)، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1375.

[165]. برگرفته از: سایت حوزه نت، «روند تاریخی آموزش از صدر اسلام تا پایان امویان»، به نقل از محمد داغ وحفظ الرحمن رشید اویمن، تاریخ تعلیم و تربیت در اسلام، برگردان: علی اصغر کوشافر، انتشارات دانشگاه تبریز، چاپ دوم، تبریز، 1374، ص 171.

[166]. برگرفته از: همان، به نقل از احمد بن محمد بن عبدربه اندلسی، العقد الفرید، تحقیق: عبدالمجید الترحینی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1417 ق، ج 5، ص 171.

[167]. همان، ص 172.

[168]. ر.ک: سایت راسخون؛ برگرفته از: نجم آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول).

[169]. حاجی خلیفه، مصطفى بن عبدالله، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، ج 1، ص 34.

[170]. آلوسی، محمود شکری، بلوغ الأرب فی معرفة احوال العرب، شرح و تصحیح: بهجة الاثری، محمد، ج 3، ص 327.

[171]. همان، ص 223.

[172]. در قرآن کریم، کلمه علم 60 بار، و مشتقات آن 854 بار، آمده است.

[173]. «خذو الحکمة و لو من السنة المشرکین»؛ برقى، احمد بن محمد، المحاسن‏، محقق/ مصحح: محدث، جلال الدين، ص 230؛ «الحکمة ضالة المؤمن مأخذها ممن سمعها و لایبالی فی ای وعاء خرجت»؛ كلينى، محمد بن يعقوب، كافي، محقق/ مصحح: غفارى، على اكبر و آخوندى، محمد، ج 8، ص 167.‏

[174]. کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، ج 1، ص 34.

[175]. مسعودي‏، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: داغر، اسعد، ج 3، ص 31.

[176]. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تعلیق: رمضان، ابراهیم، ص 300.

[177]. اهرن القس یا هارون قس؛ کاهن و پزشک اسکندرانی است که احتمالا در دوره هراکلیوس می زیسته است.

[178]. جُنگ یا مجموعه ای گوناگون از مطالب مخصوصا در طب و خواص گیاهان.

[179]. ابن ابی اصیبعه، احمد بن قاسم، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، تحقیق: رضا، نزار، ج 1، ص 158؛ ابن ندیم به نقل از ابن جلجل آورده است که این کتاب در عصر مروان به عربی ترجمه شده است؛ الفهرست، ص 300.

[180]. ابن العبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، تحقيق: صالحانى اليسوعى، انطون، ص 112؛ الفهرست، ص 300؛ قفطی، علی بن یوسف، تاریخ الحکما، ترجمه: دارانی، بهین، ص 113.

[181]. عیون الانباء فی طبقات الاطباء، ج 1، ص 158؛ ابن جلجل، سلیمان بن حسان، طبقات الاطباء و الحکماء، تحقیق: سید، فواد، ص 61.

[182]. الفهرست، ص 300.

[183]. تاریخ الحکما، ترجمه: دارانی، بهین، ص 442 – 444؛ طبقات الاطباء و الحکماء، ص 61.

[184]. او کاتب چهار خلیفه اموی، از معاویه تا عبدالملک بود؛ ابن عبد ربه، أحمد بن محمد، العقد الفريد، ج 4، ص 252.

[185]. پزشک حجاج. تاریخ الحکما، ص 147؛ عیون الانباء فی طبقات الاطباء، ج 1، ص 158؛ تاریخ مختصر الدول، ص 112.

[186]. الفهرست، ص 302.

[187]. طلس، محمد بن اسعد، تاریخ العرب، ص 226.‎

[188]. کاتب حجاج و ناقل دواوین از فارسی به عربی. ر.ک: العقد الفريد، ج 4، ص 252؛ برگرفته از سایت حوزه نت.

[189]. غنیمه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاه‌های بزرگ اسلامی، ترجمه: کسایی، نورالله، ص 298.

[190]. چیت سازان، امیر حسین، آموزش عالی در گسترۀ تاریخ تمدن اسلامی، ص 15.

[191]. کوشافر، علی اصغر، تاریخ تعلیم و تربیت در ایران و اسلام، ص 73.

[192]. أبو بکر محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب، معروف به زُهری، از مادری به نام عائشه که او نیز از خاندان ابن شهاب بود، به دنیا می‌آید. زُهری به جهت این ‌که برخی از صحابه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را درک کرده، از جمله تابعان حساب ‌شده است. او در مدینه زندگی می‌کرده و در برهه‌ای به شام رفته و در آن‌جا اقامت گزیده است. از او به عنوان عالم عصر خود یاد شده، عالمی که روایات بسیاری را در ذهن خود داشته و از بسیاری نقل حدیث می‌کرده و بسیاری نیز از او نقل حدیث می‌کرده‌اند. بنابر اتفاق شیعه او دارای مذهب سنی است و در عین این‌ که از علما و بزرگان اهل سنت بوده، روایات‌ مختلفی را از امام سجاد (علیه السلام) و دیگر امامان نقل کرده که در برخی منابع روایی شیعی ذکر شده‌اند. ر.ک: سایت اسلام کوئست.

[193]. الرافعي، مصطفى صادق، تاريخ آداب العرب، ج 1، ص 324 – 327؛ کتابخانه مدرسه فقاهت.

[194]. حسین زادۀ شانه چی، حسن، تاریخ آموزش در اسلام، ص 127.

[195]. شهیدی، سید جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 210.

[196]. تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، ص 220.

[197]. شبلی، احمد، تاریخ آموزش در اسلام، ترجمه: ساكت، محمد حسين، ص 71 و 72.

[198]. همان، ص 134.

[199]. ابن هشام، عبد الملک، سيره نبوى، ترجمه: رسولى، سيد هاشم، مقدمه، ص 2.

[200]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر (تاریخ ابن خلدون)، تحقيق: شحادة، خليل، ج 1، ص 756 – 758.

[201]. زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج 3، ص 236.

[202]. ر.ک: ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر (تاریخ ابن خلدون)، تحقيق: شحادة، خليل، ج 1، ص 756.

[203]. الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج 3، ص 81.

[204]. نصر، حسین، علم و تمدن در اسلام، ترجمه: آرام، احمد، ص 150.

[205]. مسعودي، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: داغر، اسعد، ج 3، ص 106.

[206]. بر گرفته از سایت پژوهشکده باقر العلوم (علیه السلام).

[207]. ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله، الإستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق: البجاوى، على محمد، ج 4، ص 1679.

[208]. همان، ج 3، ص 931 – 933.

[209]. یعقوبى، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 164.

[210]. در فرهنگ لغت عمید آمده است: (اسم) [عربی: طَیلسان، معرب، مٲخوذ از فارسی: تالشان] ‹طالسان، تالسان، طیلس› [قدیمی]، نوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند، و شبیه شنل که خواص، مشایخ، یا زردشتیان بر دوش می‌انداختند؛ ردا. ر.ک: سایت واژه یاب، فرهنگ لغت عمید، ذیل این واژه.

[211]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 164.

[212]. بلاذرى، أحمد بن یحیى، أنساب الأشراف، تحقیق: زكار، سهیل و زركلى، ریاض، ج 5، ص 515.

[213]. ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 168 و 169.

[214]. ر.ک: امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الكتاب و السنة و الأدب‏، ج ‏5، ص 219 و 220، ج ‏8، ص 341 – 377؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 173 و 174؛ الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق: البجاوى، على محمد، ج ‏1، ص 360.

[215]. الغدیر فی الكتاب و السنة و الأدب، ج ‏10، ص 253 –  408.

[216]. ابن كثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 228.

[217]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 220.

[218]. ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق: شیری، علی، ج 1، ص 209.

[219]. البدایة و النهایة، ج 2، ص 235.

[220]. جمعى از نويسندگان، با كاروان حسينى، مترجم: بينش‏، عبدالحسين، ج ‏1، ص 285، به نقل از الفتنة الكبرى، ج 2، ص 237.

[221]. ابن اثیر جزری، عزالدین، الكامل فى التاریخ، ج 4، ص 140.

[222]. عسكرى، مرتضى، معالم المدرستین، ج 3، ص 197.

[223]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 253.

[224]. ابن اعثم كوفى، أحمد، الفتوح، تحقيق: شيرى، على، ج 5، ص 17.

[225]. ر ک: مدخل «واقعه حره»، سایت اسلام پدیا.

[226]. بلاذرى، أحمد بن يحيى، أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل، و زركلى، رياض، ج 5، ص 304.

[227]. ر.ک: سایت پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام).