کپی شد
مفهوم اصطلاحی تقیه از دیدگاه علمای اهل سنت
دراین مقال مختصر برخی از نظرات دانشمندان و علمای اهل سنت در باره مفهوم اصطلاحی تقیه اشاره می شود:
- برخی از مفسران اهل سنت در تفسیر خود نوشته اند: «مدارا نمودن با کافران، ظالمان و فاسقان و نرمش با آنان و تبسم (خوش رویی) و بخشیدن مال به آنها برای جلوگیری از آزار آنها و حفظ آبرو، تقیه محسوب می شود، نه موالات و دوستی هایی که از آنها منع شده است، بلکه این امر مشروع است».[1]
از واژههای «مدارا» و «نرمش» که در این کلام وارد شده است به خوبی معنای اصطلاحی تقیه؛ یعنی همان حفظ جان و مال با کتمان نمودن حق و عقیده را، می توان دریافت کرد.
- فخر رازی ذیل آیه 28 سوره آل عمران و در باب احکام تقیه می نویسد: «حكم اول: یقینا تقيه این است که هنگامی که شخصی در بین گروهی کافر قرار گیرد و از شر آنها بر جان و مال خودش بترسد، پس می تواند با زبان با آنها کنار آمده، مدارا کند. در ادامه می گوید: این کار برای این است که با زبان خودش با آنها اظهار عداوت و دشمنی نکند. بلکه بالاتر از این جایز است کلامی به زبان آورد که در آنها این خیال را ایجاد کند که نسبت به آنها محبت و دوستی واقعی دارد، ولی آنچه در درونش می گذرد خلاف گفته زبانی او باشد. پس تقیه تأثیرش در ظاهر است نه در حالات قلبی انسان؛ (یعنی تقیه یک بیان و امر ظاهری است نه واقعی).
سپس فخر رازی در حکم چهارم تقیه می گوید: «ظاهر آيه بر این دلالت دارد که تقيه تنها در مواجهه با کفاری که بر انسان مسلط هستند، مجاز و حلال است، اما «شافعی» که یکی از پیشوایان چهارگانه مذاهب فقهی اهل سنّت، گفته است: هر زمان روابط مسلمانان با یکدیگر، مانند روابط بین مسلمانان و مشرکان شود (به این معناکه برخی از مسلمانان از ناحیه بعضی دیگر از ایشان، مورد اکراه و اجبار قرار گیرند)، تقیه برای ایشان مجاز است تا بدین وسیله جان خود را حفظ کنند».[2]
بر این اساس از نگاه اهل سنت تقیه عبارت است از مدارا نمودن و کنار آمدن با کافران، ظالمان و فاسقان و نرمش با آنان و بخشیدن مال به آنها برای جلوگیری از شر آنها لذا می تواند با زبان با آنها کنار آمده و مدارا کند.
[1]. مراغى، احمد بن مصطفى، تفسير المراغى، ج 3، ص137؛ ارمي شافعي، محمد الأمين بن عبد الله، تفسير حدائق الروح والريحان في روابي علوم القرآن، إشراف و مراجعة: هاشم محمد، علي بن حسين، ج 4، ص 258.
[2]. فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب، ج 8، ص 193.