Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

پیامبران

ویژگی علم انبیاء

دربارۀ نحوۀ علم و کیفیت یادگیری آنها باید گفت آیات قرآن و روایات دلالت بر این دارند که علم  پیامبران علم لدنی است. به این معنی که آنان نیاز به تعلیم و یاد گیری از استاد ندارند .علم حصولی علمی است که افراد از نزد کسی که مطلبی را می داند چیزی را فرا می گیرند ولی در علم لدنی یادگیری از بشر نیست لذا علم لدنی در ردیف علوم دیگر نیست که موضوع و محمولی داشته باشد بلکه حقایق و معارف از نزد الله به آنان می رسد.[1]

ویژ گی های دیگر از علم پیامبر:

الف. عصمت علمی:

همانطور که از نظر عقل و نقل پیامبران الهی باید در مرحله عمل از هرگونه خطا و اشتباهی و گناه و معصیتی مصون باشند؛ زیرا آنان مربی جامعه انسانی هستند در علم هم باید عصمت داشته باشند و هیچ گونه خطا و اشتباهی نداشته باشند. لذا پیامبران آنچه را که مربوط به هدایت انسان ها می باشد به طور کامل از خدا دریافت کرده اند و خوب می فهمند و آنچه را فهمیدند خوب حفظ و بیان می کنند چرا که اگر کوچک ترین احتمال خطا و نسیانی در علم آنها رخ داده شود پیروی از آنها برای رسیدن قطعی به سعادت امکان ندارد.[2]

ب. اختصاص بعضی از علوم به آنان:

بعضی از علوم الهی پیامبران (علم نبوتی که خدا به آنها داده) مختص به خود آنان است و قابل تعلیم و انتقال به دیگر افراد نیست؛ زیرا موهبتی الهی است به افراد خاص به کیفیت خاص که هدف خاصی را دنبال می کنند. گر چه بسیاری از علوم و دستوراتی که از طرف خدا برای سعادت مردم دریافت کرده اند قابل انتقال به مردم است ولی آن ملکۀ نبوت و شهود الهی پیامبر قابل تعلیم نیست. [3]

ج. احاطه علمی:

علم پیامبران بسیار وسیع و گسترده است و آنان به اذن پروردگار علاوه بر احاطه بر عالم شهود بر عالم غیب نیز احاطه دارند. در قرآن نمونه های متعددی از احاطه آنان بر عالم غیب بیان شده است از جمله:” خدا به حضرت نوح (ع) وحى کرد كه: «جز آنها كه (تا كنون) ايمان آورده‏اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد! پس، از كارهايى كه مى‏كردند، غمگين مباش!”[4] و از این طریق آن حضرت از این امر غیبی اطلاع داشت. و همچنین در باره علم غیب حضرت مسیح (ع) آمده که که به قوم خود می فرمود: “…، و از آنچه مى‏خوريد، و در خانه هاى خود ذخيره مى‏كنيد، به شما خبر مى‏دهم مسلماً در اينها، نشانه اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد!”[5] همچنین آمدن حضرت خاتم انبیا (ص) را به مردم زمان خود بشارت داد و فرمود:”….و بشارت ‏دهنده به رسولى كه بعد از من مى‏آيد و نام او احمد است!…”.[6]

روشن است که علم غیب پیامبران با آياتى كه غيب را مخصوص خداوند متعال مى‏داند و يا علم غيب را از نبى(ص) نفى مى‏کند منافاتى ندارد؛ زيرا اين آيات با آيات ديگرى كه دالّ بر اين هستند كه خداوند خود برخى از بندگان را بر غيب تا حدودى مطلع مى‏گرداند تخصيص مى‏خورد.

به عبارت ديگر علم خداوند به غيب عالم، علمى ذاتى و ازلى ونا محدود است، اما علم پیامبران به غيب (آنچه بوده و هست و خواهد بود) منوط به اذن و اراده الهی و محدود به آن مقدارى است كه خداوند ايشان را بر آن مطلع مى‏گرداند نه بيشتر.

از طرف ديگر، اين علم غيبى بدين معنا نيست كه هيچ امرى بر آنهاپوشيده نباشد، مثلاً در راه تبوك شتر پيامبر(ص) گم شد و اطلاعى از آن نداشتند؛ كسى طعنه زد كه چگونه پيامبرى هستى كه از جاى شتر خود خبر ندارى؟! پيامبر(ص) فرمود: “به خدا قسم من نمى‏دانم مگر چيزى را كه خدا به من تعليم كند و اكنون خداوند مرا به آن دلالت نمود، آن شتر در فلان قسمت به واسطه گير كردن مهارش به درختى، حبس شده است، برويد او را بياوريد.[7]

لذا می توان گفت علم غیب آنان منوط به اذن و ارادۀ خدای متعال است و در مواردی که که ارادۀ خداوند به آگاهی آنان تعلق بگیرد هم آینده را می بینند و هم گذشته در نزد آنها حاضر است؛ زیرا آنان انسان کامل هستند و به ام الکتاب می رسند از عالم طبیعت بالا می روند و زمان زیر پای آنهاست.[8]

مصداق دیگر احاطه علمی پیامبران آگاهی آنها از زبان حیوانات و پرندگان مختلف است چنانکه در قرآن بیان شده :”که ما به داوود و سلیمان دانش خاصی دادیم و سلیمان نبی فرمود زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده است.[9]

مصداق دیگر احاطه علمی پیامبران آگاهی و علم آنها به ملاکات احکام است که خداوند این علم را در اختیار آنها قرار داده است. همانطور که قرآن گاهی بعضی از ملاک های برخی از احکام را برای آگاهی همگان بیان کرده است. مثلا در باره نماز این ملاک رابیان کرده که نماز انسان را از بدیها باز می دارد.[10]

آگاهی از حقایق آفرینش مصداق دیگری از وسعت علمی پیامبر است، این ویژگی را مفسران در ذیل آیه ای که می فرماید: “خدا همه اسماء را به آدم تعلیم داد سپس علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات‏] را همگى به آدم آموخت‏ “[11] بیان کرده اند و فرموده اند منظور از اسماء همان حقایق عالم است که خدا به پیامبران تعلیم کرده است.[12]

ابا بصیر از امام صادق نقل می کند که حضرت فرمودند: از جد ما حضرت علی (ع) در مورد علم پیامبر اسلام سوال شد که چگونه علمی است و چه کیفیتی دارد حضرت فرمودند: علم حضرتش علم تمام پیامبران بود و علم به هرچه در گذشته بوده و هر چه در زمان حال است وهر چه در آینده خواهد شد.[13]

د. نحوه انتقال علم الهی به پیامبران:

نحوه انتقال علم الهی به پیامبران از یکی از صورت های زیر واقع می شود:

أ: بدون واسطه و به طور مستقیم كلام الهى به قلب يا سمع، پیامبر مى‏رسد.

ب: ملكى به صورت واقعى اش رؤیت شده و او وحى را به پیامبر ابلاغ مى‏كند.

ج: پیامبر تنها صداى ملك را مى‏شوند و پيام را را دريافت مى‏كند، اما او را نمى‏بيند.

د: مَلَك به صورت انسانى متمثل شده و پيام الاهی را به مخاطبش مى‏رساند.[14]و….

نکته ای که در مورد وحی باید به آن توجه کرد این است که تنزّل حقايق از عالم ربوبى مستقيما به قلب پيامبر صورت می گیرد بدين معنى كه در تلقى وحى، حواس ظاهره هيچگونه دخالتى ندارند، مثلا وحى از طريق گوش شنيده نمى‏شود و همچنين واسطه مادى براى رسيدن وحى در كار نيست تا اينكه مثلا با ايجاد صدا حقايقى به پيغمبر وحى شود در تمام موارد پروردگار حقايق را از طريق قلب و روح قدسى بآنان مي فهماند و با ارتباط به يك چنين وسيله غيبى است كه علم پيامبران اكتسابى تلقى نمي شود بلكه موهوبى است و لذا انبياء از فراموشى و خطا و اشتباه منزه هستند.[15]

عصمت انبیاء و دلیل آن

در مورد عصمت انبيا قبل از تمسك به ظاهر آيات قرآن، توجه به اين نكته ضرورى خواهد بود كه چون بين عقل قطعی و وحى تنافى وجود ندارد، لازم است آيات به گونه اى معنا شود كه با حكم قاطع عقل، تعارض نداشته باشند.

در خصوص عصمت انبيا، تنها يك دليل عقلى را ذكر مى‏كنيم. محقق طوسى (‏ره) با عبارتى موجز مى‏فرمايد: “عصمت براى نبى لازم است تا اطمينان به وى حاصل شود و در نتيجه، غرض حاصل گردد”[16]. بنابراين، لزوم عصمت انبيا به دليل وثوق به انبیا است.

برخى از محققان دليل عصمت انبيا را چنين مى‏فرمايند: “وقتى وجود خداوند – با همه صفات جمال و جلال او – ثابت شد و وحى ممكن و نبوت عامه اثبات گرديد، مطلب ديگرى كه عقل به آن حكم خواهد كرد، لزوم عصمت انبيا در دريافت و ابلاغ وحى مى‏باشد، يعنى خدايى كه براى هدايت بندگان، پيامبرى را بر مى‏گزيند، ضرورتاً پيامبرى كه از هر گونه سهو و نسيان – چه رسد به عصيان – در دريافت و ابلاغ وحى معصوم باشد، خواهد فرستاد؛ زيرا در غير اين صورت با حكمت نبوت و انزال كتب و ارسال رسل – كه ريشه در حكمت آفرينش دارد – سازگار نخواهد بود. حكمت برانگيختن رسولان، هدايت ناس است و راهنمايى مردم در صورتى حاصل مى‏شود كه پيام آور خدا از خطا و سهو و نسيان در دريافت و رساندن وحى معصوم باشد.

اين اصل كلامى ريشه در صفات الاهى، از جمله علم و قدرت و حكمت آفرينش، حكمت تشريع، و بالاخره تنزه خداوند از هرگونه قبح، ظلم و عبث دارد. اگر رسولى در دريافت يا رساندن وحى خطا كند، جهل يا عجز و يا ناشايستگى در كار ربوبى را نشان خواهد داد، بلكه اگر پيامبرى ضرورتاً معصوم نباشد، يا در هدايت وى اشتباه عمدى يا سهوى رخ خواهد داد و يا لااقل، امت اعتماد لازم بر خصوص پيامبرى او، يا الاهى بودن همه‏ى تكليف و پيام هايش نخواهند داشت. در قسم اوّل، اغرا به جهل و گمراهى مردم و در صورت دوم، لغو و عبث لازم مى‏آيد و ساحت مقدس ربوبى از هر دو امر منزه است”.[17]

عدم تنافی آیات قرآن با عصمت انبيا

برای روشن شدن این موضوع طى دو بخش به بررسى آيات قرآنى مى‏پردازيم: بخش اوّل، آياتى كه بيانگر عصمت انبيا مى‏باشند. بخش دوم، آياتى كه در ظاهر با مقام عصمت انبيا سازگار نيستند. و در پايان، نتيجه پاسخ روشن خواهد شد.

بخش اوّل: آياتى كه دلالت بر عصمت انبيا دارند: در قرآن، آيات بسيارى وجود دارد كه دلالت بر وجود ملكه اى به نام “عصمت” در انبيا دارند هرچند كه واژه “عصمت” در آنها نيامده است. اما معنا و مفهوم و يا لوازم آن ملكه را از آيات قرآن مى‏توان استفاده نمود. اين آيات در چند دسته قابل بررسى است.

دسته اوّل: آياتى كه انبيا (ع) را از مخلصان مى شمارند. و مخلصان، كسانى هستند كه دست اغواى شيطان از دامان آنان كوتاه است. در نتيجه، بايد معصوم باشند.

در سوره مباركه “صاد” مى‏فرمايد: “و به خاطر بياور بندگان ما، ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان دست ها و چشم ها. ما آنها را خالص كرديم به خلوص ويژه اى، و آن يادآورى سراى آخرت بود. و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند. و به خاطر بياور اسماعيل و يسع و ذوالكفل را كه همه از نيكان بودند”[18]

در اين آيات، نام عده‏اى از انبيا، كه از “مخلصان” و از “اصفيا” هستند، به عنوان نمونه، ذكر شده است. و مخلصان كسانى هستند كه در تيررس شيطان قرار نمى‏گيرند. چنان كه قرآن، از قول شيطان، مى‏فرمايد: “به عزتت قسم كه آنها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگانت را كه مخلصان از ايشانند”[19] و نيز: “و بى گمان آنها را گمراه خواهم كرد مگر بندگانت را كه مخلصان از ايشانند”.[20]

دسته‏ى دوم: آياتى كه بيانگر وجود “هدايت الاهى” در انبيا مى‏باشد. مانند:”و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم و نوح را نيز پيش از آن هدايت كرديم و از فرزندان او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم) اين گونه نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم. و همچنين زكريا و يحيى و عيسى و الياس را، همه از صالحان بودند. و از پدران و فرزندان و برادران آنها برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم. اين هدايت خدا است… اينها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده پس به هدايت آنان اقتدا كن و بگو: در برابر اين رسالت پاداش از شما نمى طلبم. اين رسالت چيزى جز يك يادآورى براى جهانيان نيست.”[21]

اين آيات دلالت بر اين دارند كه انبيا، هدايت الاهى يافته‏اند. و در سوره‏ى زمر مى فرمايد: “و كسى را كه خدا هدايتش كرده باشد گمراه كننده‏اى براى وى نخواهد بود”[22] پس كسى كه تحت هدايت الاهى قرار گيرد، هرگز گمراه نخواهد شد و چون گناه و معصيت يك نوع گمراهى است، پس مى‏توان نتيجه گرفت كه انبياى الاهى معصوم هستند.

اين كه در آيات فوق، انبيا جزء برگزيدگان بر شمرده شده‏اند، دليل ديگرى بر عصمت انبيا مى‏باشد؛ زيرا آنان برگزيده شده‏اند تا ديگران را هدايت كنند، پس مسلماً خودشان هدايت يافته و معصوم اند. علاوه بر اين كه در آيه اخير، خداوند به پيامبر اكرم (ص) امر مى‏كند كه به هدايت آنها اقتدا كند و مسلّم است كه اقتدا كردن پيامبر خاتم، با آن جلالت قدر و مقام، به پيامبران ديگر، بر عصمت ايشان دلالت دارد و الاّ اقتدا نمودن بدون قيد و شرط به كسى كه معصوم نيست چه بسا به گمراهى بيانجامد.

دسته سوم: آياتى كه مسلمانان را به اطاعت از پيامبر (ص) و اقتداى به او دعوت مى‏نمايد. مانند:”بگو اگر خدا را دوست مى‏داريد از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است. بگو: از خدا و فرستاده او اطاعت كنيد و اگر سرپيچى كنيد خداوند كافران را دوست نمى‏دارد.”[23]

يا در سوره نساء، مى‏فرمايد: “و كسى كه پيامبر (ص) را اطاعت نمايد همانا خداوند را اطاعت نموده است”[24].

آيات ديگرى هم وجود دارد كه بر اطاعت بدون قيد و شرط از رسول خدا دلالت دارند و اگر اطاعت فردى بدون قيد و شرط واجب باشد، نشانگر عصمت اوست و از گمراهى و زلل بايد در امان باشد و الاّ، موجب گمراهى ديگران خواهد شد.

غير از اين سه دسته، آيات ديگرى هم وجود دارد كه بر عصمت پيامبران يا شخص پيامبر اسلام (ص) در ابلاغ وحى، دلالت مى‏كنند، كه به دو نمونه از آنها اشاره مى‏شود:

آيه اوّل: “داناى غيب او است و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى‏سازد، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى‏دهد تا بداند پيامبرانش رسالت‏هاى پروردگارشان را ابلاغ كرده‏اند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را احصا كرده است[25].”

آيه دوم: “انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً”.[26] اراده خدا در اين آيه، اراده تكوينى است و نه تشريعى[27]؛ و چون اراده الاهى تخلف ناپذير است، روشن مى‏شود كه اراده قطعى خداوند بر اين تعلق گرفته است كه اهل بيت از هرگونه رجس و پليدى و گناه پاك باشند كه همان مقام عصمت است.

در اين كه اهل بيت چه كسانى هستند، فعلاً محل بحث ما نيست؛[28] اما مسلماً پيامبر خاتم (ص) در ميان آنان مى‏باشد. هدف ما نيز اثبات عصمت انبيا از طريق آيات قرآن است. پس به طور يقين، آيه بيانگر عصمت پيامبر اسلام (ص) از هرگونه گناه و آلودگى است و با ضميمه “عدم القول بالفصل” عصمت كليه انبيا ثابت مى‏شود. به بيان ديگر در مورد عصمت انبيا بيشتر از دو قول وجود ندارد: يكى وجود عصمت و ديگرى، عدم وجود عصمت. قول سومى كه بيانگر تفصيل باشد و عصمت را در برخى، مثلاً پيامبر خاتم (ص)، اثبات و در ديگر انبيا نفى نمايد، وجود ندارد. پس اگر ما عصمت پيامبر (ص) را ثابت كرديم، لازمه اش معصوم بودن ساير انبيا نيز هست.

بخش دوم، آياتى كه ظاهراً با مقام عصمت انبيا سازگار نيستند: در قرآن مجيد، آياتى وجود دارد كه ظاهرشان با عصمت انبيا ناسازگار است. ولى بايد توجه داشت وقتى كه عصمت انبيا به دليل عقلى ثابت شد، بايد در معناى آيه اى كه با دليل عقلى منافات دارد، دقت كرده و در فهم مراد حقيقى آيه تلاش نمود. بديهى است كه بررسى تمام آيات نياز به مجال وسيعى دارد و به كتاب‏هاى تفسيرى مفصل بايد مراجعه شود. لكن در حدّ پاسخ به سؤال مطرح شده، بعضى از اين آيات بررسى مى‏شود:

1. سوره‏ى زمر: “به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه خواهد شد و از زيان كاران خواهى بود، بلكه تنها خدا را عبادت كن و از شكرگزاران باش.”[29]

ممكن است توهم شود كه امكان مشرك شدن براى انبيا هم وجود دارد و راه شرك بر روى آنان نيز باز است والاّ، اين آيه آنان را بر حذر نمى داشت.

پاسخ: انبيا، قدرت و اختيار مشرك شدن را دارند، زيرا چنان كه گفتيم عصمت به معناى سلب اختيار و قدرت بر شرك يا گناه نيست، ولى هرگز مشرك نخواهند شد؛ زيرا بالا بودن سطح معرفت آنها و ارتباط مستقيم و مستمرشان با مبدأ وحى، از اين كه يك لحظه هم فكر شرك را به مخيلّه خود راه دهند، مانع مى‏شود. پس اوّلاً: مفاد آيه فوق يك جمله شرطيه است كه دلالت بر وقوع “تالى” در صورت واقع شدن “مقدّم” دارد، نه اين كه دلالت بر واقع شدن فعل داشته باشد. ثانياً: مقصود آيه، بيان خطر شرك است و مى‏فهماند كه شرك از هيچ كس حتى پيامبران قابل قبول نيست. در واقع با اين تعبير، تكليف ساير مؤمنان را روشن مى‏نمايد. چنان كه در زبان عربى ضرب المثلى است كه مى‏گويد: “واياك اعنى واسمعى يا جارة”[30]. يا در فارسى كه “به در مى‏گويد تا ديوار بشنود”.

نيز از حضرت امام رضا (ع) نقل شده است كه فرمود:”منظور از اين گونه آيات، امّت است، هرچند كه مخاطب رسول خدا (ص) باشد.”[31]

نظير آيه فوق، آيه ديگرى است كه مى‏فرمايد: “هرگز يهود و نصارا از تو راضى نخواهند شد تا از آيين آنان پيروى كنى. بگو هدايت الاهى تنها هدايت است و اگر از هوى و هوس هاى آنان پيروى كنى، بعد از آن كه آگاه شده‏اى، هيچ سرپرست و ياورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود.”[32]

اگر سؤال شود: آيا پيامبر (ص) با آن مقام عصمت، ممكن است از هوى و هوس هاى يهود پيروى نمايد؟ جواب اين است كه: اوّلاً، بيان فوق، يك جمله‏ شرطيه است و جمله شرطيه دلالت بر وقوع ندارد. ثانياً: معصوم بودن پيامبر، گناه را بر او محال نمى‏كند. هر چند كه علم و تقوى و ايمان پيامبر در حدى است كه سراغ گناه نمى‏رود.

ثالثاً: ممكن است اين خطاب متوجه همه مردم باشد.

2. سوره‏ى حج، “هيچ پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه هرگاه آرزو مى‏كرد، شيطان القائاتى در آن مى‏كرد، اما خداوند القائات شيطان را از ميان مى‏برد، سپس آيات خود را استحكام مى‏بخشيد و خداوند عليم و حكيم است. هدف اين بود كه بدانند اين حقى است از سوى پروردگارت و در نتيجه به آن ايمان بياورند و دل هايشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، به سوى صراط مستقيم هدايت مى‏كند.”[33]

اين آيات از مهم ترين دستاويزهاى قايلان به عدم عصمت انبيا مى‏باشد. مستشرقان نيز براى تشكيك در صدق وحى، اين آيات را مطرح كرده‏اند و گويا القاى شيطان در آرزوهاى پيامبران را به معناى دخالت شيطان در كار وحى گرفته‏اند و در حقيقت مى‏خواهند عصمت پيامبران را در تلقى و ابلاغ وحى نفى نمايند.[34] يا منظور آنان اين است كه شيطان در قلوب پيامبران وسوسه كرده و عزم ايشان را سست مى‏نمايد تا دست از هدايت قومشان برداشته و آنان را قومى غير قابل هدايت بدانند،[35] در حالى كه مسلماً منظور آيه چنين معنايى نيست. چنان كه خداوند صريحاً القائات را از ساحت مقدس انبيا و حتى بندگان شايسته، نفى مى‏نمايد.[36]

بنابراين، تفسير صحيح آيات فوق به شرح زير است: در هر برهه اى كه پيامبران براى هدايت بشر ارسال مى‏شدند تا آيات الاهى را براى مردم بيان كنند، هميشه شيطان هايى از جن و انس قصد داشتند مزاحم دعوت آنان شوند و مطالبى را براى انحراف مردم القا كنند تا اثرات هدايت بخش تبليغ پيامبران را خنثى نمايند. آنها مى‏خواستند مردم را گمراه كنند و به مخالفت با انبيا برانگيزانند؛[37] چنان كه خداوند مى‏فرمايد: “به ايشان وعده مى‏دهد و آرزوها را نشانشان مى‏دهد و شيطان جز گمراهى وعده‏اى به ايشان نخواهد داد.”[38]

در اين آيات خداوند مى‏فرمايد: ما هم در مقابل اين فعاليت‏هاى شيطانى دست بسته نيستيم و به يارى پيامبران و مؤمنان مى‏شتابيم و آنان را غلبه مى‏دهيم.

3. آيات مربوط به حضرت آدم (ع) كه در چندين مورد ذكر شده است. از جمله: آيات 37 و 35 سوره‏ى بقره و آيات 24 و 19 سوره اعراف و آيات 115 الى 123 سوره‏ى طه؛ كه ظاهر آنها بر فريب خوردن آدم از شيطان و عصيان و گمراهى او دلالت مى‏كند و در نتيجه بيانگر عدم عصمت او است!

پاسخ به اين شبهه از چند طريق امكان‏پذير است: اوّلاً، نهى در آيات، نهى ارشادى است و نه مولوى و تحريمى، و زبان اين نهى، زبان ناصح مشفق است كه از عاقبت عمل خبر مى‏دهد، و عدم انجام امر ارشادى و يا ارتكاب نهى ارشادى، خللى به عصمت وارد نمى‏سازد. ثانياً، با فرض اين كه امر و نهى در آيات، مولوى باشد، غير الزامى و تنزيهى هستند كه از آن به ترك اولى تعبير مى‏شود و ارتكاب آن، گناه مطلق مصطلح شمرده نشده، بلكه گناه نسبى محسوب مى‏گردد؛ يعنى شايسته نبود چنين عملى از چنان شخصى صادر شود و به قول مشهور “حسنات الابرار سيئات المقربين.[39]” ثالثاً، آنچه كه مخالف مقام عصمت است، عصيان يك انسان مكلّف مى‏باشد، در حالي كه حضرت آدم (ع) در زمان و مكانى بوده كه عالم تبليغ و تشريع و تكليف نبوده است، بلكه بعد از هبوط و سكونت بر روى زمين و تشريع شرايع و انزال كتب، تكليف الاهى شروع شده است. پس مخالفت هاى قبل از شريعت نمى‏تواند ناقض مقام عصمت باشد.[40] از سوى ديگر شايد بتوان گفت: مراد از آدم، در آيات، مقام آدميت و بشريت باشد؛ نه شخص آدم ابوالبشر كه از انبيا و اصفياى الاهى گرديد.

علاوه بر اين كه اگر مراد، آدم ابوالبشر باشد، ظاهر آيات اين است كه پيامبرى را بعد از “توبه” به او دادند؛ نه قبل از آن. پس اگر كسى بر اين عقيده باشد كه پيامبران در زمان رسالتشان مصون از گناه و اشتباه هستند، ضررى به عصمت وارد نمى‏شود. مگر اين كه نظر او اين باشد كه معصومان از بدو تولد مى‏بايست داراى عصمت باشند.[41]

4. آيات مربوط به ساير انبيا: اين آيات موهم اين معنا هستند كه بعضى از پيامبران دچار خطا يا گناهى شده و يا اعتراف به اشتباه خود كرده‏اند كه مخلّ به مقام عصمت است. اين آيات در مورد حضرت نوح، ابراهيم، يوسف، موسى، داود، سليمان، ايوب و يونس(علیهم السلام) است. اما بررسى آنها فرصت فراوانى مى‏طلبد. از اين روى علاقمه ندان مى‏توانند به كتاب‏هاى تفسير مراجعه نمايند.

5. آياتى كه مربوط به عصمت شخص حضرت خاتم الانبيا، نبّى مكرم اسلام (ص) مى‏باشد و دستاويز مخالفان قرار گرفته است. از جمله، آيات سوره فتح است كه مى‏فرمايد: “انا فتحنالك فتحاً مبيناً. ليغفرلك اللَّه ماتقدم من ذنبك وماتأخر و يتّم نعمته عليك و يهديك صراطاً مستقيماً”.[42]

ظاهر آيات بر اين دلالت دارد كه پيامبر (ص) گناهانى داشته و خواهد داشت و خداوند به وسيله صلح حديبيه و فتحى كه براى او حاصل شد، آنها را مى آمرزد.

جواب اين است كه: اوّلاً، “ذنب” و “غفران” در آيه مذكور در معناى لغوى خود به كار رفته‏اند. “ذنب” در لغت به معناى آثار شوم و تبعات عمل و “غفران” به معناى ستر و پوشاندن است. در نتيجه، معناى آيه اين خواهد بود: ما به تو فتحى عنايت كرديم تا به وسيله آن عواقب كار رسالت تو پوشش داده شود.

توضيح آن كه: مشركان مكه، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن، ذهنيات نادرستى درباره اسلام و شخص پيامبر (ص) داشتند كه پيروزى هاى بعد به همه آنها خط بطلان كشيد و تبعات دعوت پيامبر هم كه در آغاز، زندگى مشركان را از هم پاشيده بود، به وسيله پيروزى وى، كم كم به دست فراموشى سپرده شد.[43]

با اين وصف “ذنب” و “غفران” در اين آيه، در معناى اصطلاحى خود به كار نرفته‏اند. بنابراين هيچ منافاتى با مقام عصمت نخواهند داشت. ثانياً، به فرض كه “ذنب و غفران” در معناى اصطلاحى خود به كار رفته باشند، مقصود، عملى است كه از نظر مشركان گناه بوده و خلاف قانون آنان باشد، نه مخالفت با قانون الاهى؛ تا اين كه تنافى با مقام عصمت داشته باشد.[44]

نظير آيه فوق، آيه 43 سوره توبه است كه مى‏فرمايد: “عفااللَّه عنك لمِ أذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين”[45]. كه عده اى عفو و بخشش خداوند را دليل بر وجود گناه براى پيامبر (ص) گرفته و پيامبر (ص) را غير معصوم پنداشته‏اند.

پاسخ اين است كه: جمله “عفاالله عنك” يك جمله خبريه است كه اراده انشا از آن شده است و در حقيقت، دعا و تقدير و تكريم نسبت به ساحت پيامبر (ص) مى‏باشد، مانند “ايدك اللَّه” و “رحمك اللَّه” و امثال آن. در نتيجه هيچ منافاتى با مقام عصمت ندارد. و به تعبير استاد علامه طباطبائى (قدس سره) معنايى كه مخالفان از آيه ارايه داده‏اند در حقيقت، بازى با كلام خداوند است و نشان از اين دارد كه معانى آيات را درست نمى‏فهمند.[46] يا به تعبير ديگر، با “الفباى” قرآن آشنا نيستند.[47]

در مورد آيات ديگر كه در ظاهر منافى با مقام عصمت پيامبر اسلام (ص) است، بحث جداگانه اى مطرح ننموده و مطالب ارايه شده كافى به نظر مى‏رسد.

اما اين كه چرا در قرآن اين گونه آيات هست و چرا خداوند با پيامبرانش اين گونه سخن مى‏گويد (احياناً با لحن تند) به اين دليل است كه:

پيامبران با همه علّو مقام و شأن و عصمتى كه دارند، مانند ديگران انسان هايى هستند كه داراى شهوت و غضب و غرايز و اميال نفسانى بوده و نيازمند راهنمايى و ارشاد الاهى مى‏باشند و اگر لحظه اى به خود واگذار شوند، هلاك خواهند شد و براى چنين اشخاص مهمى كه رهبرى جامعه را به عهده دارند، يك لحظه غفلت يا ضعف و سستى در كار رسالت، گناهى بزرگ محسوب مى‏شود. لذا چنين تعبيرات شديدى در مورد آنان بيان شده، كما اين كه هيچ گاه مستغنى از دعا و آمرزش و عفو الاهى نيستند.[48]

نتيجه: اوّلاً، با وجود دلايل عقلى و نقلى، بايد از ظواهر آياتى كه با مقام عصمت انبيا سازگار نيستند، دست كشيد. ثانياً، بسيارى از آيات فوق اگر درست معنا شوند، منافاتى با مقام عصمت انبيا ندارند. ثالثاً، آيات زيادى در قرآن هست كه دلالت بر وجود و لزوم عصمت در انبيا دارد كه نمونه هايى از آنها ذكر گرديد.

عصمت انبیاء در غیر دریافت وحی

برخی از طوائف اهل سنت (مثل حشویّه[49]، سلفی ها و بعضی از اهل حدیث) معتقدند که انبیاء تنها در دریافت و ابلاغ وحی معصوم می باشند و در بقیه حالات گناه کار و خطاکار هستند. و به آیاتی از قرآن مثل سورۀ طه آیۀ 121 و سورۀ یوسف آیات 109و 110 استناد می کنند.[50]

اما همه متکلمین اسلام، از شیعه و اهل سنت قائل به عصمت انبیاء در دریافت وحی و ابلاغ وحی و تبلیغ رسالت بوده و در این مرحله متفق القول هستند؛ مگر این که جایز بودن خطا در ابلاغ رسالت را از روی سهو و نسیان، به ابی بکر باقلانی نسبت داده اند[51] و دلایلی که در این مرحله می آورند تقریباً مثل هم هست.[52]

از جمله کسانی ­که قائل به عدم عصمت پیامبران و به تبع آنها ائمه اطهار (ع) شده­اند سلفی­ ها (وهابی ها) می­ باشند که به اعتراف بزرگانشان عصمت را برای پیامبران قبول ندارند.

مثلاً ابن تیمیه از بزرگان اهل سنت در یکی از اقوالش ادعا کرده که هیچ کس معصوم نیست نه پیغمبر نه غیر پیغمبر[53] و بعد از آنکه عصمت پیامبر ثابت نشد عصمت هیچ کسی غیر از پیغمبر نیز ثابت نمی شود. وی می­ گوید: « بدرستی که از بعد رسول هیچ معصومی نیست و طاعت هیچ کسی بعد از پیغمبر در هیچ چیزی واجب نیست ».[54]

در این جا به جهت اختصار تنها به دو مورد از آیات اشاره می شود:

1- «سر انجام هر دو از آن درخت خوردند و عورتهايشان به ايشان نمودار شد و بنا كردند از برگهاى بهشت به خودشان بچسبانند، آدم نافرمانى پروردگار خويش كرد و از راه برفت».[55]

در اين آيه و آیات قبل از آن داستان داخل شدن آدم و همسرش در بهشت، و بيرون شدنشان به وسوسه اى از شيطان، و حكمى كه خداى تعالى در اين موقع راند كه دينى تشريع نموده، سعادت و شقاوت بنى نوع آدمى را منوط به پيروى هدايت او و اعراض از آن نموده بيان مى‏كند.

این آیه شریفه و آیات دیگری که درباره حضرت آدم (ع) و همسرش حوا، در قرآن کریم مبنی بر رانده شدن آنها از بهشت بیان شده، مهم ترین دلیلی است که برخی از اهل سنت دلیل بر نفی عصمت انبیاء در غیر وحی قرار داده و صدور معصیت را از رسل و انبیاء جایز دانسته اند.[56]

اما در ردّ این استدلال، پاسخ های محکم و قوی با توجه به آیات و روایات از طرف مفسرین و محققین بزرگ شیعه داده شده است. در اینجا به یکی از آن پاسخ ها اشاره می شود:

پیش از بررسی و تحلیل این آیه ها، ذکر این نکته لازم است که امر و نهی، بر دو نوع است:

الف: امر و نهی تکلیفی: در این امر و نهی، مولا از مقام ولایت خود بر بندگانش دستور صادر می کند که چنین کاری را نکنید و یا بکنید و بندگان باید به این گونه اوامر و نواهی متعبّد شوند و حتماً آن کار را ترک کرده و یا انجام دهند.

ب: امر و نهی ارشادی: در این نوع، مولا بر کرسی قدرت و حکومت تکیه نزده است که این دستور را صادر کند، بلکه صرفاً مصلحت حقیقی انسان را در نظر گرفته و از باب راه گشایی و دل سوزی به انجام کاری یا ترک کاری دستور داده است؛ البته خود ارشادی بر دو قسم است: 1- ارشادی محض، که در انجام آن، هیچ گونه قصد تعبّد و حتمیّتی معتبر نیست؛ 2- ارشادی همراه با مولویت: مثل مستحبات که علاوه بر ارشادی بودن، نوعی امر مولایی نیز در ضمن آن به چشم می خورد که قصد تعبّد از لوازم معتبر آن است و بدون تعبّد هیچ اثری ندارد.

بعد از این توضیح می گوییم: نهیی را که خدای حکیم برای حضرت آدم صادر فرمود، ارشادی محض است که فقط همانند افراد خیر خواه، دل سوز و نیک اندیش، لوازم و واکنش کردار او را گوشزد کرده است، که اگر حضرت آدم امر خدای حکیم را اطاعت می کرد و از آن میوه ممنوع نمی خورد، ارمغانی برای مولای خود نبرده بود، چون خداوند دستوری داده بود که آدم موظف نبود آن را اطاعت کند. اولین ارمغانی که اطاعت فرمان خدا برای آدم می توانست داشته باشد، آن بود که در بهشت، از همه امکانات رفاهی و آسایشی برخوردار شود و با نادیده گرفتن فرمان خدا، از موقعیت فراهم آمده محروم گشت و هیچ گونه هتک حرمتی نسبت به مولا صورت نگرفته است تا به آن معصیت اطلاق شود. ارشادی بودن نهی را آیات[57] قبل از این آیه شریفه تأیید می کند؛ زیرا این آیات هرگز در صدد بیان مؤاخذه نیست، بلکه در صدد بیان عکس العمل طبیعی عمل خوردن از میوه ممنوعه است که همان محروم شدن از نعمت ها می باشد. و اگر نهی خدا مولوی بود، باید تبعات و لوازم آن، به وسیله توبه از بین برود؛ در صورتی که می بینیم آدم و حوا توبه کردند و توبه آنها قبول شد، ولی تبعات آن (خروج از بهشت) از بین نرفت.

بنابراین، لغزش[58] هیچ گاه ملازم با «ذنب» و «گناه» نیست. و هر نوع مخالفت و پیروی نکردن، عصیان[59] و اطاعت نکردن به معنای اصطلاحی (جرم و گناه) نیست. آنجا که انسان به سخن ناصح مشفق گوش فرا ندهد و دچار مشقت و زحمت در زندگی شود نیز «لغزش» صدق می کند. همچنین لغزش در زندگی، منحصر به مخالفت با اوامر مولوی نیست، بلکه آن جا که دستور بزرگ تر را که جنبه ارشادی و عنوان پند و اندرز دارد، گوش ندهد و با ضررهایی رو به رو گردد نیز لفظ لغزش و عصیان صدق می کند.[60]

و پاسخ های دیگری که بر عدم عصمت انبیاء در غیر ابلاغ وحی، که به وسیله این آیات استدلال شده، داده شده است.[61]

خلاصه این که، عقيده ما بر اين است كه انبياء ترك واجب نمي كنند و مرتكب حرام نمي شوند؛ زيرا با عصمت آنها منافى است. ولى ترك اولى يعنى ترك مستحبّ يا فعل مكروه بر آنها رواست. از آنجا كه مقام قرب ايشان در حد اعلى است، طلب مغفرتهاى ايشان براى اين است كه مبادا تنزلى از درجه و مقام شامخ خود پيدا كنند و در درجه ‏اى نازل‏ تر قرار گيرند كه البته بر ايشان دشوار است، زيرا هر كس از يك درجه ‏اى تنزل كند و لو گرفتار عذاب هم نشود، برايش سخت است.[62]

2- « پيش از تو نفرستاده‏ايم مگر مردانى از اهل دهكده‏ها را كه به آنها وحى مى‏كرده‏ايم چرا در اين سرزمين نمى‏گردند تا بنگرند سرانجام كسانى كه پيش از آنان بوده‏اند، چسان بوده است؟ و سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كرده‏اند بهتر است، چرا تعقل نمى‏كنند؟ (پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت خود هم چنان ادامه دادند) تا رسولان مأيوس شدند و گمان كردند كه (حتى گروه اندك مؤمنان) به آنها دروغ گفته‏اند، در اين هنگام يارى ما فرا رسيد، پس هر كس را كه خواستيم نجات داديم، و عذاب ما از قوم زيانكار بازگردانده نمى‏شود ».[63]

قائلین به عدم عصمت انبیاء به این آیه (آیه 110) بر معصوم نبودن انبیاء استدلال کرده اند؛ زیرا می گویند ضمائر در عبارت « وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا » به «الرسل» بر می گردد، که در این صورت مفاد آیه این طور می شود که رسولان و انبیای الاهی، قوم خود را انذار کردند، ولی قومشان با آنها به شدت مخالفت کردند. اين رسولان، قوم خود را هم چنان دعوت مى‏كردند، و مردم، هم، هم چنان لجاجت می کردند؛ آنان به عذاب خدا انذارشان كرده و اينان نمى‏پذيرفتند، تا آنكه رسولان از ايمان آوردن قوم خود مأيوس شدند (و يا نزديك بود مأيوس شوند) و «رسولان گمان کردند که دروغ گفته اند در نصرت و یاری ای که از جانب خدا به مؤمنین و در هلاکت و نابودی که به کافران وعده داده اند»؛ یعنی معنای آیه، « ظنّ الرسل أنّهم قد كذبوا » می شود. و چنین گمانی به خدای متعال، اعتقاد باطلی بوده و با عصمت سازگاری ندارد.[64] البته بحث در آیه شریفه را به همه انبیاء، از جمله پیامبر اکرم (ص) جاری می کنند، و فقط آنها را در دریافت وحی معصوم می دانند.

جواب از این استدلال: یکی از جواب های مناسب و موافق با ظاهر آیه این است که: گمان مذکور در آیه شریفه یک امر قلبی نیست که به قلوب رسولان رسیده و عارض شده باشد و آن را با تمام وجود و عقل های خود درک کرده باشند و بعد بخواهند به زبانشان چنین چیزی را بگویند، مانند سایر گمان هایی که به قلوب بشری رسیده و موجب می شود که به زبان آورده و ضرر فکری و عملی برایشان داشته باشد؛ بلکه مقصود این است که حوادث و پیشامد های شدید و سختی که برای رسولان از طرف کافران پیش آمد به حدّی بود که موجب شد به زبان تکوینی حکایت کنند از این که نصرت و یاری که وعده داده شده، درست نباشد؛ و فرق است بین کسانی که گمان می کنند وعده الاهی برای نصرت و یاری رساندن، وعده دروغی بوده و بین کسانی که به خاطر شدائد و حوادث ناگوار و سخت، که احاطه بر آنها نموده، آنچه در ابتداء به فکرشان می رسد، این است که خبر و اثری از وعده الاهی نیست.[65]

استکمال در انبیا و اولیا

انبیای عظام و ائمه اطهار از روزی که به منصب پیامبری و یا امامت برگزیده شدند حد نصاب کمالات و عصمت و پاکی و طهارت و علم را دارا بودند ولی این مقام ، عالی ترین منصب کمالات نبوده و با گذشت زمان و انجام مجاهدات عملی و روحی و القای وحی از سوی پروردگار، راه کمال را ادامه داده و هر روز به مقامات بالاتر و کمالات والاتر نایل شده اند.پس معصومان، مقدار و مراتبی از کمالات را به صورت ارثی و خدادادی داشته و مراتبی از آن را کسب نموده تا به مقام عصمت[66] و امامت و یا پیامبری رسیده اند، و پس از آن نیز تا زمان مرگشان، همواره به مراتب و کمالات جدیدی رسیده اند.[67]

در اینجا ممکن است شبهه ای به ذهن بیاید و آن این است که اگر پیامبر اسلام، همواره در حال کامل شدن بوده اند، پس اگر او بیشتر عمر می کرد شخصیت و دین او کامل تر از آن چه اکنون هست، می شد، پس نمی توان گفت این دین کامل است و باید در تکمیل آن کوشش و جدیت نمود، یا اینکه شاید در هر عصری پیامبر دیگری ظهور کند و مناسب با هر عصر و فرهنگی دینی بیاورد و مطالبی را بیان کند.

برخی با نگرشی ناسوتی به وحی و برابر نمودن پیامبری با تجربه دینی، اشکال فوق را این چنین مطرح نموده اند:

«پیامبری نوعی کشف و شهود است.[68] هر جا سخن از تجربه می رود، سخن از تکامل تجربه هم درست است. هر جا سخن از مجرب شدن است، سخن از مجرب تر شدن روا است. شاعر با شاعری، شاعرتر می شود، و سخنران با سخنرانی، سخنران تر، و این امر در هر تجربه ای جاری است… . پیامبر که همه سرمایه اش شخصیت اش بود، این شخصیت، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینی و وحیی بود، و بسطی که در شخصیت او می افتاد، به بسط تجربه (و بالعکس) منتهی می شد، و لذا وحی تابع او بود و نه او تابع وحی».[69]

«به عبارت دیگر، ارتباط پیغمبر با بیرون از خود قطعاً در بسط رسالت او و در بسط تجربه پیامبرانه او تأثیر داشت.[70] هم پیامبر انسان است، و هم تجربه او انسانی است، و هم اطرافیان او آدمیانند. از مواجهه این عناصر انسانی، به تدریج آئینی انسانی زاده می شود.»[71]

«خلاصه آنکه، پیامبر اسلام در دو سطح تجربه داشت و اسلام محصول این دو گونه تجربه است: تجربه بیرونی و تجربه درونی، و به مرور زمان، در هر دو تجربه، مجرب تر، و لذا دینش فربه تر و کامل تر شد. در تجربه بیرونی، مدینه ساخت، مدیریت کرد، به جنگ رفت، با دشمنان درافتاد، دوستان را پروراند و …، و در تجربه درونی هم، رویا و وحی و الهام و معراج و مراقبه و تفکر داشت، و اینجا هم پخته تر و پر دستاوردتر شد. کاملتر شدن دین، لازمه اش کاملتر شدن شخص پیامبر است که دین، خلاصه و عصاره تجربه های فرد­ی و جمعی او است. در غیبت پیامبر هم باید تجربه های درونی و بیرونی پیامبر، بسط یابند، و بر غنا و فربهی دین بیفزایند… . اگر «حسبنا کتاب الله» درست نیست، «حسبنا معراج النبی و تجریة النبی» هم درست نیست.»[72]

نقد اشکال بیان شده:

1. اساس این اشکال و شبهه، یکی دانستن «وحی» و «تجربه» است در حالی که، این دو با یکدیگر تفاوت دارند. وحی از طرف خدا است و توسط فرشته وحی ابلاغ می گردد، و پیامبران به خوبی در می یابند که کسی بر آنان نازل می شود و با ایشان سخن می گوید، و شأن آنان تلقی و حفظ و ابلاغ این کلمات و آیات می باشد؛ ولی تجربه دینی از نفس تجربه کننده نشأت می گیرد، نوعی ارتباط بنده با خدا است و در حد کشف و شهود است. در وحی، خطا و اشتباه و القای شیطان راه ندارد، اما در کشف و شهود، همه اینها ممکن است. وحی به عنوان یک دستور از طرف خداوند به مردم و امت تلقی می گردد و از این بابت حجیت تام دارد، در حالی که کشف و شهود حداکثر می تواند برای بیننده آن حجیت داشته باشد ولی برای سایرین چنین ارزشی ندارد.[73]

2. قرآن کریم، خود بر کامل شدن دستوراتی که باید بر پیامبر نازل شود، و بر کامل شدن دین، در سال های پایانی عمر پیامبر تصریح می کند:

«امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام رگردانیدم، و اسلام را برای شما ]به عنوان[ آئین برگزیدم.»[74]

بنابراین سیر تکاملی شخصیت پیامبر(ص) و سیر تکاملی دین اسلام به گونه ای بوده است که این سیر، با برنامه ریزی دقیقی از سوی خداوند توانا و حکیم، به ارائه دین کاملی که خاتم ادیان باشد، توسط پیامبری که خاتم انبیا باشد، منجر گردد. بنابراین نمی توان اشکال نمود که «اگر پیامبر هنوز زنده می ماند و عمرش طولانی تر می شد، دین فربه تر و کامل تر می شد و اگر جنگ ها و حوادث بیشتری برای او پیش می آمد، و اگر از او سؤالات بیشتری می کردند، و اگر حوادث به سمت دیگری پیش می رفت قرآن و دین شکل دیگری پیدا می کرد.[75]

زیرا آنچه جزء آموزه های اصلی اسلام بوده و آنچه مورد نیاز مردم واقع می شده، به گونه ای که ادامه راه و کشف حق و حقیقت، برای طالبان آن میسر باشد، توسط پیامبر ابلاغ گردیده است.

«البته وظیفه ادامه دهندگان راه نبوت، یعنی ائمه معصومین (در مکتب شیعه) و علمای ربانی و اسلام شناسان حقیقی، تبیین آیات و دستورات خداوند و سنت و راه و روش پیامبر (ص)و استخراج احکام و دستورات دین از میان متون دینی، و ارائه پاسخ مناسب به پرسش هایی که در هر عصر و فرهنگی بروز می نماید می باشد، به گونه ای که هیچ مشکل و پرسشی بدون جواب و پاسخ باقی نمی ماند.»[76]

3. از دیدگاه ما وجود مبیّن و معلم و مفسر معصوم در کنار کتاب خدا ضروری است، و این مفاد فرمایش پیامبر اکرم است که فرمود: «دو چیز گرانبها را در میان شما باقی می گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل بیتم. مادامی که به این دو متمسک شوید گمراه نخواهید شد.»[77]

4. همچنین ما قائل به انحصار تجربه های دینی و الهامات و رؤیاها به پیامبر اکرم (ص) نیستیم که بگویید «حسبنا معراج النبی و تجربه النبی هم درست نیست». آنچه که ما به آن اعتقاد داریم محدود نمودن و منحصر کردن نبوت و پیامبری و ختم نمودن آن در حضرت محمد (ص) است، هرچند راه مکاشفه و الهام به روی بندگان پاک و مخلص خداوند بسته نیست. آنچه محدود به پیامبران است،وحی به معنای خاص آن (نزول فرشته و ارائه دستورات تشریعی خداوند) می باشد.

علت ذکر نام برخی از پیامبران در قرآن

داستان برخى از انبيا (25 نفر) در قرآن مذكور است و داستان بسيارى از انبيا در قرآن نيامده است. با مراجعه به قرآن كريم نيز اين امر ملموس است كه تاريخ همه انبيا به طور تفصيل نيامده و در مورد حضرت موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام و ابراهيم عليه السلام نيز به قطعاتى از زندگى اين بزرگواران اشاره شده است. در حالى كه در برخى روايات تعداد انبيا و 124000 و تعداد رسولان 313 نفر تعيين شده است![78]

نزول قرآن و بعثت رسول اللَّه به جهت هدايت انسان به سعادت و تعالى است تا با پيمودن اين راه به قله سعادت انسانيت بار يابد و به مقام خليفة اللهى برسد. ذكر قطعات تاريخ سبب توجه افزونتر و دلنشين‏تر شدن كلام و تأثير بيشتر آن در نفوس و پايدار ماندن آن تعاليم تا زمان بيشترى است. از اين رو وجود قصص انبيا در قرآن بر محورهاى ذيل استوارند.

1. بيان نحوه دعوت و تبليغ انبيا، در ضمن بيان هدف مشترك انبيا يعنى عبادت خدا و ترك طواغيت.[79]

2. بيان موضعگيرى هاى مردم در برابر انبيا و بررسى علل و عوامل و نيز نتايج آن.

3. مبارزات انبيا با خرافات و تحريف‏ها و نيز طاغوت ها.

4. برخوردهاى مؤمنان با طاغيان و معاندان.

5. بيان سنن الهى حاكم بر جوامع و امم و استمرار آن بر همه ادوار.[80]

از يك سو، اين اهداف با ذكر همين مقدار از قصص در قرآن حاصل‏اند و اطاله بيش از آن محلى نداشت، از سوى ديگر مَثَل معروف است كه “مشت نمونه خروار است” پس وقتى اين گروه از امّت‏ها و انبيا اين گونه بوده‏اند، سايرين را نيز مى‏توان با اين ها مقايسه كرد، لذا گذشتگان را به حساب اين ها گذاشت و مراقب بود كه به سرنوشت امم بلازده دچار نشويم.

از طرف ديگر انبياى الهى داراى مراتب و درجات مختلفى بوده‏اند[81] و برخى فقط مبلغ دين پيامبر ديگرى بوده‏اند كه چه بسا آن پيامبر معاصر خود آنها بوده است مثل تبليغات لوط و نيز يعقوب و اسحاق و اسماعيل براى دين حضرت ابراهيم عليه السلام و انبياى بنى اسرائيل كه مبلغ دين موسى عليه السلام بوده‏اند و چه بسا مخفيانه تبليغ داشته‏اند و در ميان يهود و نصارى نيز از آنها اسم و رسمى نمانده است.[82]

نكته ديگر اين كه چون بيشتر معاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را بنى اسرائيل تشكيل مى‏دادند و حوادث امت اسلامى شباهت زيادى با قوم يهود دارد، داستان حضرت موسى عليه السلام بيش از سايرين در قرآن تكرار شده و تفصيل داده شده است، تا هم حجت بر يهود عنود تمام شود و هم مؤمنان عبرت گيرند.

گرچه نظر در آثار گذشتگان و انبيا و امت هاى آسيايى و خاور نزديك و عبرت آموزى از آن، از دستورات قرآن كريم مى‏باشدولی  كتاب و آثار تبليغى و نتايج زيبا يا زشت قبول يا انکار دعوت آنها براى مردم مشرق زمين و خاورميانه اصلاً آشنا نبود. از اين رو به مردم حجاز و ساير نقاط خاورميانه نمى‏توان گفت شما در آثار آنان نظر كنيد و عبرت بگيريد! در نتيجه، عدم اطلاع تاريخى و قرار نگرفتن در منطقه جغرافيايى نزديك و عدم وجود راه و وسيله ارتباطى، با وجود فاصله اقيانوس‏ها، از ديگر نكاتى است كه مى‏تواند بيانگر علت نيامدن نام برخى از انبياى الهى در قرآن مجيد باشد.[83]

البته نحوه تأثير موقعيت (زمان و مكان و…) در خطابات قرآنى از جمله مباحثى است كه نيازمند بررسى جداگانه اى است و جهت پرهيز از طولانى شدن بحث، مى‏توان به منابع مربوط مراجعه نمود.[84]

پیامبران اجنّه قبل از خلقت بشر

در قرآن مجید اصل وجود جن مورد تایید قرار گرفته، اما آیا اجنه پیش از آفرینش آدم، پیامبر داشته اند یا نه؟ باید گفت: برای اجنّه دو مقطع زمانی مفروض است. یک مقطع زمانی قبل از خلقت بشر و یک مقطع زمانی بعد از خلقت بشر.

در مقطع زمانی دوم؛ یعنی پس از خلقت و آفرینش انسان که مشترک میان جن و انس است (چه قبل از ظهور اسلام و چه بعد از ظهور اسلام) مطابق آنچه که در آیات قرآن مجید آمده است جنیان نیز همانند انسان ها مکلف بوده اند که از پیامبرانی که در میان انسان ها مبعوث شده و از جنس بشر بودند پیروی نمایند.[85] بر همین اساس بسیاری از اجنه به پیامبران الاهی ایمان آورده و گروهی دیگر ایمان نیاورده و کافر شدند.

اما در مقطع زمانی؛ قبل از خلقت بشر، آن هنگامی که خداوند هنوز انسان را خلق نکرده، ولی اجنّه را آفریده بود، آیا برای آگاهی و هدایت اجنّه پیامبرانی مبعوث شده بودند یا خیر؟ و اگر مبعوث شده اند آیا از جنس جن بوده اند؟ در پاسخ می توان گفت: قبل از خلقت حضرت آدم (ع) پیامبرانی از جنس اجنّه در بین آنان وجود داشته است زیرا:

1. از سویی قرآن کریم هدف از آفرینش جن و انس را عبودیت و تکامل می داند و می فرماید: “همانا جن وانس را برای عبادت آفریدم”.[86] شکی نیست که رسیدن به مقام واقعی عبودیّت که همان کمال واقعی است بدون تکالیف میسر نیست. از این جهت می توانیم بگوییم که اجنه هم مکلف بوده اند[87] و بر این نکته آیات قرآن هم گواهی می دهند.[88]

و از سویی دیگر روشن است که نمی شود خداوند حکیم جن را مکلف کرده باشد، ولی تکلیف و اجزا و شرایط آن را به آنان نیاموخته و راهنما نفرستاده باشد. بنابراین، تکلیف جن و انس فرع بر ارسال نبی است و تا ارسال پیامبری صورت نگرفته باشد، تکلیف جایز نیست.

2. خداوند عادل و حکیم است و فعل قبیح از عادل حکیم سر نمی زند. چگونه است که خداوند می فرماید: جن و انس را در صورت کوتاهی در انجام وظایف مواخذه و عذاب می نمایم : “دوزخ را از جن و انس همگی (افراد بی ایمان و گنه کار) پر می کنم”.[89] آیا ممکن است خداوند عادل و حکیم بدون این که پیامبرانی را به سوی آنها گسیل داشته باشد و با آنان اتمام حجّت کرده باشد،آنها را عذاب کند؟ قطعاً جواب منفی است، چرا که عقاب مکلف بدون ارسال نبی و اتمام حجت قبیح است و فعل قبیح از حکیم سر نمی زند. اجنه نیز مشمول این قاعدۀ کلی عقلی هستند. علاوه خود قرآن هم می فرماید: “ما هرگز (قومی را) مجازات  نخواهیم کرد، مگر این که پیامبری را مبعوث کرده باشیم (تا وظایف شان را بیان کند)[90]، پس قطعا آنها دارای پیامبرانی بوده اند.

3. آیۀ شریفۀ: “يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي‏ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُم‏ هذا…”.[91]؛ ای گروه جن و انس آیا پیامبرانی از شما به سوی شما نیامد. تا آیات مرا بر شما بخواند و شما را به ملاقات این روز انذار دهد… .

مفهوم این آیه و احتجاج قاطع آن، به روشنی دلالت دارد که در تمام مقاطع زمانی وجود اجنه، قبل از خلقت حضرت آدم (ع) و بعد از خلقت حضرت آدم (ع) و حتی قبل و بعد از اسلام، پیامبرانی برای آنها بوده است. منتها طبیعی است که قبل از خلقت بشر این پیامبر از جنس خودشان بوده باشد.[92] شاهد این مطلب آیۀ دیگری است که می فرماید:

“إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ”؛[93] ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم و هر امّتى در گذشته انذاركننده‏اى داشته است.

4. در روایت آمده است که یک مرد شامی از حضرت علی (ع) پرسید: آیا خداوند پیامبرانی را به سوی جن فرستاده است؟ امام علی (ع) در پاسخ فرمودند: “آری خداوند پیامبری به نام یوسف برای ارشاد آنان فرستاد، ولی آنها وی را به شهادت رساندند.[94] این روایت نیز به خوبی دلالت دارد که اجنه پیامبرانی مختص به خود داشته اند.

بنابراین، با توجه به آنچه بیان کردیم روشن شد که گروه جن گروهی مکلف و دارای تکلیف بوده و قبل از خلقت بشر پیامبرانی برای ارشاد و هدایت آنان مبعوث شده اند، لکن کیفیت آن بر ما معلوم نیست.


[1]جوادی آملی عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن ،ج8، ص141، انتشارات  اسرا، چاپ پنجم، 1385 و تفسیر نور محسن قرائتی ، ج8، ص394 .

[2]تفسیر موضوعی قرآن، جوادی آملی، ج9 ، ص 17.

[3]تفسیر موضوعی قرآن ، جوادی آملی ج9 ، ص179.

[4] هود،  36 وَ أُوحِىَ إِلىَ‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ ءَامَنَ فَلَا تَبْتَئسْ بِمَا كاَنُواْ يَفْعَلُون‏.

[5] آل عمران، 49 “وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فىِ بُيُوتِكُمْ  إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ”.

[6]الصف، 6 “… وَ مُبَشِّرَا بِرَسُولٍ يَأْتىِ مِن بَعْدِى اسمُْهُ أَحْمَدُ…”

[7]سبحانى، جعفر، تاريخ پيامبر اسلام، ص 480.

[8]تفسیر  موضوعی قرآن، جوادی آملی ج9، ص236.

[9]النمل، 16 ، ” وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ  وَ قَالَ يَأَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيرِْ وَ أُوتِينَا مِن كلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ  إِنَّ هَاذَا لهَُوَ الْفَضْلُ الْمُبِين.‏

[10]تفسیر منشور جاوید جعفر سبحانی، ج3، ص232 .

[11]بقره ، 31 ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها.

[12]تفسیر منشور جاوید جعفر سبحانی ، ج3، ص 244.

[13]مجلسی محمد تقی، بحار الانوار ج17، ص144،  موسسه الوفا بیروت 1403ق

[14]استفاده از پاسخ شماره 189 (سایت: 953).

[15]حسینی همدانی، سید محمد حسین ، انوار درخشان، ج2، ص186، کتابفروشی لطفی تهران1404 .

[16] محقق طوسى، نصيرالدين، تجريد الاعتقاد، ص 155، مؤسسه امام صادق (ع)، قم، 1375.

[17] استاد هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 81، مؤسسه‏ى فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.

[18] ص، 48 – 45.

[19] ص، 83.

[20] حجر، 40.

[21] انعام، 84 – 90.

[22] زمر، 37.

[23] آل عمران، 32 – 31.

[24] نساء، 80.

[25] جن، 28 – 26؛ مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 25، ص 141، دارالكتب الاسلاميه، قم، چاپ دهم، 1371.

[26] همانا كه خداوند اراده كرده است كه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.

[27] اراده‏ى تشريعى نسبت به پاكى و طهارت، فقط مربوط به اهل بيت نيست، بلكه همه بندگان را شامل مى‏شود. پس اراده تشريعى با كلمه “انما” كه دلالت بر حصر دارد، سازگار نمى‏باشد.

[28] ر نمايه: اهل بيت (‏ع) و آيه تطهير.

[29] زمر، 65 و 66.

[30] با تو هستم. همسايه تو بشنو! اين ضرب المثل در جايى به كار مى‏رود كه خطاب اصلى متوجه كس ديگرى است، ولى در ظاهر شخص ديگرى را طرف خطاب قرار داده‏اند.

[31] نورالثقلين، ج 4، ص 497، به نقل از تفسير نمونه، ج 11، ص 528، دارالكتب الاسلامية، قم.

[32] بقره، 120.

[33] حج، 54 – 52.

[34] در بعضى از كتب اهل سنت روايت عجيبى از ابن عباس نقل شده مبنى بر اين كه اين آيات پس از جريانى كه به “افسانه غرانيق” معروف شد، نازل شده است كه طى آن، شيطان در كار ابلاغ وحى دخالت نمود و آياتى شيطانى را بر زبان پيامبر (ص) جارى ساخت؛ ر.ك: تفسير نمونه، ج 14، ص 140.

[35] همان.

[36] همانا براى تو بر بندگان سلطنتى نيست. حجر، 42 ؛ اسراء،65. به عزتت قسم كه همه بندگانت را گمراه مى‏كنم. مگر بندگانت كه مخلصان از ايشانند مخلصين، ص 82 و 83. تفسير نمونه، ج 14، ص 136 ؛ استاد سبحانى، جعفر، مفاهيم القرآن، ج 4، ص 442.

[37] تفسير نمونه، ج 14، ص 136؛ استاد سبحانى، جعفر، مفاهيم القرآن، ج 4، ص 442.

[38] نساء، 12.

[39] يعنى خوبى هاى نيكان، بدى هاى مقربان محسوب مى‏شود. و اين مطلب در جايى به كار مى‏رود كه از شخصى انتظارى فوق العاده دارند.

[40] ر.ك: استاد سبحانى، مفاهيم القرآن، ج 5، ص 21، جامعه مدرسين، قم، چاپ اول، 1405 هق (هر سه وجه) ؛ استاد مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 1، ص 188 (هر سه وجه) ؛ علامه طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 136، مؤسسه اعلمى بيروت (فقط وجه اول).

[41] وعصى آدم ربه فغوى. ثم اجتباه ربه فتاب عليه وهدى”. طه، 120. ظاهر كلمه‏ى “ثم” كه دلالت بر بعديت دارد مى‏رساند كه “عصى” قبل از “اجتباه” بوده است.

[42] ما براى تو پيروزى آشكار فراهم ساختيم تا خداوند گناهان گذشته و آينده‏اى را كه به تو نسبت مى‏دادند، ببخشد و نعمتش را بر تو تمام كند و تو را به راه راست هدايت كند. فتح، 1 و 2. (ترجمه، استاد مكارم شيرازى).

[43] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 22، ص 21 ؛ سبحانى، جعفر، مفاهيم القرآن، ج 5، ص 124 ؛ علامه‏ى طباطبائى، ترجمه‏ى تفسير الميزان، ج 18، ص 204.

[44] استاد سبحانى، جعفر، مفاهيم القرآن، ج 5، ص 125، جامعه مدرسين، قم، 1405 هق.

[45] خداوند تو را ببخشد، چرا پيش از آن كه راست‏گويان و دروغ گويان را بشناسى به آنها اجازه دادى.

[46] علامه طباطبائى، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ج 9، ص 286.

[47] استاد سبحانى، جعفر، مفاهيم القرآن، ج 5، ص 27.

[48]همان.

[49] . سبحانی، جعفر، الالهیات، ج3، ص 165.

[50] . تفسیر الألوسی، در تفسیر سوره طه، ذیل آیه 121: « نعم لا اشكال فيه على ما قاله القاضي أبو بكر من أنه لا يمتنع عقلاً ولا سمعاً أن يصدر من النبي عليه السلام قبل نبوته معصية مطلقاً ».

[51] . سبحانی، جعفر، الالهیات، ج3، ص 183.

[52] . ر.ک: سبحانی، جعفر، الالهیات، ج3، ص 183-189.

[53] . أحمد بن عبد الحليم بن تيميه الحراني أبو العباس ؛ منهاج السنه النبويه ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم ، ج7، ص 85،مصر ،  مؤسسه قرطبه – 1406 ، چاپ اول؛ جامع الرسائل لابن تیمیه، رشاد سالم، بخش «المجموعة الثانیة»، بحث غلو الشیعة فی دعوی العصمة: وَادعوا عصمتهم من صَغِير الذُّنُوب وكبيرها وَغير ذَلِك وَادعوا ذَلِك فِي الْأَنْبِيَاء أَيْضا لأَنهم أفضل من الْأَئِمَّة؛ و همچنین: در بحث « مذهب السلف و اهل السنة هو القول بتوبة الانبیاء» و همچنین در بحث « بطلَان القَوْل بعصمة الْأَنْبِيَاء من التَّوْبَة من الذُّنُوب».

[54] . جامع الرسائل لابن تیمیه، رشاد سالم، بخش «المجموعة الاولی»، بحث « لاعصمة لاحد بعد الرسول » و در بحث « مذهب السلف و اهل السنة هو القول بتوبة الانبیاء» و همچنین در بحث « بطلَان القَوْل بعصمة الْأَنْبِيَاء من التَّوْبَة من الذُّنُوب».

[55] . طه، 121: (فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ ).

[56] . سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج5، ص 119.

[57] . طه، آیه 117 – 119: (فقلنا یا آدم إنّ هذا عدوّ لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنّة فتشقی ، إنّ لک الا تجوع فیها و لاتعری، و انک لاتظمؤا فیها و لاتضحی).

[58] . بقره، 36: ( فأزلّهما الشیطن).

[59] . طه، 121: ( و عصی ءادم ربّه فغوی ).

[60] . سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج5، ص 122 – 126، با تلخیص؛ طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیرالمیزان، با ترجمه موسوى همدانى سيد محمد باقر، ج14، ص 306-309، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم،1374 شمسی؛ مكارم شيرازى ناصر، تفسیر نمونه، ج 13، ص 323-324، دار الكتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374 شمسی؛ ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 133-137، با ترجمه مترجمان، انتشارات فراهانی، تهران، چاپ اول، 1360 شمسی.

[61] . طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیرالمیزان، با ترجمه موسوى همدانى سيد محمد باقر، ج14، ص 309.

[62] . ترجمه مجمع البیان، ج18، ص 33.

[63] . یوسف، 109-110:( وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي‏ إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ «109» حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ «110»).

[64] . سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج5، ص 97-98.

[65] . سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج5، ص 101 – 104، با تلخیص.

[66] البته این به معنای نفی عصمت موهوبه نیست. برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:

نمايه های:

1- مفهوم عصمت و امکان عصمت افراد.

2- عصمت پیامبر (ص) و ترک اولی.

3- عصمت انسانهای معمولی.

[67] نک:همان، ص 213.

[68] سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص 11.

[69] همان، ص 13.

[70] همان، ص 16.

[71] همان، ص 21.

[72] همان، صص 24-25.

[73] جوادی آملی، پیشین، صص 97-82؛ ساجدی، ابوالفضل، زبان دین و قرآن، صص 73-266.

[74] مائده، 3.

[75] سروش، عبدالکریم، مجله آفتاب، ش 15، مقاله «اسلام به وحی و نبوت».

[76]نک: مطهری، مرتضی، ختم نبوت، ص 37.

[77] بحار الانوار، ج23، ص 108.

[78] بصائر الدرجات، ص 121 – الخصال، ص 300 و 641 (منقول از راه راهنماشناسى، ص 17) – بحارالانوار، ج 11، ص 30 و 32 و 41.

[79] نحل، 36.

[80] آل عمران، 140.

[81] اسراء، 55؛ انعام، 83 تا 90؛ بقره، 253.

[82] ر.ك: الميزان، ج 6، ص 146 و ج 7، ص 354 و نيز على شيروانى، درسنامه عقايد، ص 164.

[83] ر.ك: جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير تسنيم، ج 1، صص 52 – 39.

[84] ر.ك: هادوى تهرانى، مهدى، تأملات در علم اصول فقه، كتاب اول، دفتر چهارم.

[85] البته باید توجه داشت که این مسئله در بارۀ حضرت موسی (ع) و پیامبر اسلام قطعی است و در بارۀ بقیۀ پیامبران از جنس بشر، مفسران دیدگاه های گوناگونی ارائه کرده اند.

رساترین و گویاترین آیات در این مورد آیات 29 و 30 سورۀ مبارکۀ احقاف است: “وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَريقٍ مُسْتَقيمٍ”؛ بیاد آور هنگامی که گروهی از جن را به سوی تو متوجه ساختیم که قرآن را استماع کنند وقتی حضور یافتند به یک دیگر گفتند خاموش باشید و گوش فرا دهید (بشنوید) و هنگامی که پایان گرفت به سوی قوم خود بازگشتند و آنها را انذار کردند و به قوم خود گفتند ای قوم! ما کتابی را استماع کردیم که بعد از موسی (ع) نازل شده است و کتب قبل از خود را نیز تایید و تصدیق می کند و…”. البته اگر دراین آیه می بینیم که از انجیل اسمی برده نمی شود به خاطر آن است که تورات کتاب اصلی است و مسحیان هم احکام شرایع خود را از آن گرفته و می گیرند، نک: تفسیر نمونه، ج 21، ص 370 . علامه طباطبائی نیز در تفسیر المیزان به صراحت می فرماید: این فراز از آیۀ مبارکه ” انا سمعنا کتاباً انزل من بعد موسی مصدقاً لما بین یدیه”، اشعار بلکه دلالت دارد بر این که جنیان نامبرده مؤمن بر دین حضرت موسی (ع) و کتاب آن جانب بوده اند، نک: تفسیر المیزان، ج 18، ص 350. در بارۀ مقطع زمانی بعد از اسلام هم آمده است: پیامبر اکرم (ص) از مکه به سوی بازار عکّاظ در طائف آمد تا مردم را که در آن مرکز بزرگ اجتماع کرده بودند، به دین اسلام دعوت کند، اما کسی به دعوت او پاسخ مثبت نداد. در بازگشت به محلی رسید که آن را وادی جن می گفتند. شب را در آن جا ماند و تلاوت آیات قرآن می فرمود. گروهی از جنیان آیات را شنیدند و ایمان آوردند و برای تبلیغ به سوی قوم خود بازگشتند. نک: تفسیر نمونه، ج 25، ص 100، ذیل آیات 1و 2 سورۀ جن.

البته عده ای از عبارت “رسل منکم” در آیۀ شریفه: “يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي‏ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُم‏ هذا…”؛ ای گروه جن و انس آیا پیامبرانی از شما به سوی شما نیامد. تا آیات مرا بر شما بخواند و شما را به ملاقات این روز انذار دهد… خواستند استفاده کنند که پیامبر جنیان بعد از خلقت آدم هم از جنس خودشان بوده است. اگرچه در بارۀ پیامبر اسلام قبول دارند که پیامبر جن و انس بوده است. نک: تفسیر روح البیان، ج 3 ، ص 105؛ اسماعیل حقی بروسوی؛ تفسیر راهنما، ج 5 ، ص 354. ولی عده ای دیگر از مفسران با رد این دیدگاه می گویند:

آنچه از آيات سورۀ جن به خوبى استفاده مى‏شود، اين است كه قرآن و اسلام براى همه، حتى آنها نازل شده، و پيامبر اسلام مبعوث برای همه بوده است، منتها هيچ مانعى ندارد كه رسولان و نمايندگان از خود آنها از طرف پيامبر (ص) مامور دعوت آنان بوده باشند و كلمه”منكم” (از شما) دليل بر آن نيست كه پيامبران هر دسته از جنس خودشان خواهند بود؛ زيرا هنگامى كه به گروهى گفته شود”، نفراتى از شما …” اين نفرات ممكن است از يك طايفه يا از همۀ طوايف باشند. نک: تفسیر نمونه، ج 5 ، ص 443،  یعنی كلم؛”منكم” بيش از اين دلالت ندارد كه پيغمبران از جنس مجموع و روى هم رفته همان جن و انسى بودند كه به سوى ايشان مبعوث شدند و خداوند پيغمبران را از جنس ملائكه قرار نداد تا امتان ايشان از ديدنشان وحشت نكنند، و كلام ايشان را كه همان زبان مادرى خودشان است بفهمند. اما اين كه براى جن پيغمبرانى از جن و براى انس انبيايى از انس مبعوث كرده باشد، آيۀ شريفه هيچ گونه دلالتى بر آن ندارد، نک: تفسیر المیزان، ج 7 ، ص 540 ؛ تفسیر منهج الصادقین، ج 3 ، ص 452.

[86] “و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون”، ذاریات ، 56

[87] نک: بحارالأنوار، ج60، ص311.

[88] “أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ”، احقاف ، 18.

[89] سجده، 13و هود، 119.

[90] اسراء، 15.

[91] انعام، 130.

[92] این نکته طبق نظر عده ای از مفسران از ظهور “رسل منکم ” قابل استفاده است و این شامل همۀ زمان ها می شود، اما زمان حضرت موسی (ع) و پیامبر اسلام (ص) استثناء شده و پیامبران آنها از جنس خودشان نبوده اند.

[93] فاطر، 29.

[94] بحار الانوار، ج 10 ، ص 76  :”هل بعث الله نبیا الی الجنّ فقال نعم بعث الیهم نبیا یقال له یوسف فدعاهم الی الله فقتلوه”.