کپی شد
محمد بن حنفیه
چکیده مقاله محمد بن حنفیه
محمد اکبر بن حنفیه فرزند امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) و خوله حنفیه در سال 13 قمری در شهر مدینه متولد شد.
پيامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: … من نام و كنيه خود را به او بخشيدم.
او دارای همسرانی بوده که از آنها صاحب فرزندانی شدهاست. وی در سال 73 وفات نمود.
امام باقر (علیه السلام) در حال بيماری محمد، وی را عيادت كرده و در حال احتضارش چشمهاى او را بسته و در حال دفنش او را بهخاگ سپردهاست.
او سادهزیست بوده و لباس ساده و تنپوشى از خز میپوشید.
وی فردی شجاع، فقیهی دانشمند، با ورع، سياستمدار روشنبين، جليل و زورمند و مورد توجه اميرالمؤمنين (علیه السلام) بود.
وی نخست (و لو به ظاهر) ادعای امامت کردهبود، اما پس از دیدن کرامت از امام سجاد (علیه السلام)، پاى حضرت را بوسيد و گفت: امامت، حقّ شما است.
محمد بن حنفیه در جنگهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرکت نمود و در جنگ جمل حامل پرچم بود و بارها در جنگ مجروح شدهاست.
او روایات بسیاری از امامان (علیهم السلام) شنیده و از آنان و دیگران گزارش نموده و دیگران نیز از وی نقل نمودهاند.
زندگینامه محمد بن حنفیه
محمد بن حنفیه در سال 13 و بنابر قولی در سال 21 قمری[1] در خاندان عصمت و طهارت متولد شد.
وی فرزند امام علی (علیه السلام) است که از همسرش بهنام خوله حنفیه متولد شد، امام (علیه السلام) علاقه بسیاری نسبت به وی داشتند و در تمام جنگهای امام (علیه السلام) شرکت داشت. او روایات بسیاری از امامان (علیهم السلام) نقل نمودهاست.
نسب و خاندان محمد بن حنفیه
او محمد اكبر فرزند امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیهما السلام) بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ است[2] و طبعا نسبش از طرف پدر به علی (علیه السلام) و پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اجداد آن دو بزرگوار میرسد.
اما مادرش خولة اهل یمامه دختر جعفر[3] بن قيس[4] بن مسلمة بن ثعلبة بن يربوع بن ثعلبة بن دول بن حنفية بن لجيم بن صعب بن على بن بكر بن وائل و از اسیران آن منطقه بودهاست.
والدین محمد بن حنفیه
پدر بزرگوار ابن حنفیه حضرت علی (علیه السلام)، وصی، خلیفه و جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام اول شیعیان است.
مادر وی خولة دختر جعفر[5] بن قيس[6] بن مسلمة بن ثعلبة بن يربوع بن ثعلبة بن دول بن حنفية بن لجيم بن صعب بن على بن بكر بن وائل و به حنفيّة معروف بودهاست. گفته شده، مادرش از اسيران يمامة بوده كه در سهم على بن ابى طالب (علیه السلام) قرار گرفتهاست.
فضل بن دكين از حسن بن صالح روايت مىكند كه مىگفته است از عبد الله بن حسن شنيدم كه مىگفت: ابوبكر مادر محمد بن حنفيه را به على (علیه السلام) بخشيدهاست.
محمد بن عمر واقدى از عبد الرحمان بن ابى الزناد، از هشام بن عروة، از فاطمه دختر منذر، از اسماء دختر ابوبكر نقل مىكند كه مىگفت: مادر محمد بن حنفية را ديدم بانويى سياه پوست و از اهالى سند بود. او كنيز خاندان حنفية بوده و از ايشان و افراد خاندانشان نبودهاست و خالد بن وليد با آنان مصالحه كردهبود که بهجای اينكه كسى از خاندان خود را در اختيار او بگذارند، كنيزان و بردگان خود را تسليم كنند.[7]
ولادت محمد بن حنفیه
محمد بن حَنَفيّة در سال 13 قمری و بنابر قولی در سال 21 قمری [8] در مدینه متولد شدهاست.
اسم و لقب و کنیه مشهور محمد بن حنفیه و فلسفه آن
محمد اكبر، پسر على بن ابى طالب (علیهماالسلام) است[9] که محمد بن حنفيه ناميده شد.[10] دلیل اینکه وی را پسر حنفیه گفتهاند، این است که مادرش خوله دختر جعفر از بنى حنيفیه بود.[11]
ابن حنفیه، همنام پیامبر (صلی الله علیه و آله) (محمد) و نیز مکنّی به کنیه آنحضرت (ابوالقاسم) شده است.[12]
رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) در باره محمّد بن حنفيّه فرمود: «يا على! در آينده تو پسرى خواهى داشت كه اسم و كنيهام را به او بخشيدم».[13]
گفته شده ميان على (علیه السلام) و طلحه مشاجرهای صورت گرفت. طلحه به على (علیه السلام) گفت: من اگر نسبت به پيامبر حسادت كردهام؛ مانند جسارت تو نيست كه نام و کنیه پسرت را به نام و كنيه پيامبر نهادى و حال آنكه پيامبر (صلی الله علیه و آله) نهى فرمودند كه آندو را پس از او بر كسى از امتش نهند. على (علیه السلام) فرمود: گستاخ كسى است كه بر خدا و رسولش گستاخى كند. اى فلان برو و فلان اشخاص قرشى را پيش من بياور. آنان آمدند و على (علیه السلام) از آنان پرسيد شما چه گواهى مىدهيد؟ گفتند: گواهى مىدهيم كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: به زودى پس از من براى تو پسرى متولد مىشود که من نام و كنيه خود را به او بخشيدم و براى هيچيک از امت من پس از او چنين چيزى روا نيست. كنيه محمد بن على، ابو القاسم بوده است.[14]
خانواده محمد بن حنفیه
یکی از مهمترین کانونها خانواده است که در سرنوشت و شکلگیری شخصیت افراد، نقش اساسی دارد. در مورد خانواده (همسران و فرزندان) محمد بن حنفیه اطلاعاتی موجود است که در جای خود، به آنها پرداخته خواهدشد.
همسران محمد بن حنفیه
محمد بن حنفیه دارای همسرانی بوده که در ادامه به اسامی آنان اشاره میشود.
- جمال دختر قيس بن مخرمه بن مطلب بن عبد مناف بن قصى، مادر حسن.
- مسرعه دختر عباد بن شيبان بن جابر بن اهيب بن نسيب بن زيد بن مالك بن عوف بن حارث بن مازن بن منصور بن عكرمه بن حفصة بن قيس بن عيلان بن مضر همپيمان بنىهاشم، مادر ابراهيم بن محمد.
- برّه دختر عبد الرحمان بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب بن هاشم، كنيه اين بانو ام عبدالرحمان بودهاست و قاسم و عبد الرحمان و امّ ابيها از او فرزندان وی هستند.
- ام جعفر دختر محمد بن جعفر بن ابى طالب بن عبد المطلب، مادر جعفر اصغر و عون و عبد الله اصغر. [15]
- نائله مادر عبد الله «ابو هاشم»[16] و رقیه[17] بود. اين زن كنيزى از كنيزان محمد بن حنفيه بود.
فرزندان محمد بن حنفیه
فرزندان محمد بن على عبارتند از: 1. عبد الله[18] مکنّی به ابو هاشم.[19] 2. جعفر.[20] 3. حسن[21] كه از اشخاص ظريف و خردمند بنى هاشم بوده و نخستين كسى است كه در مورد مذهب كلامى مرجئه سخن گفته است. از او فرزندى باقى نمانده است. 4. ابراهيم.[22] 5. امّ ابيها[23] مكنّي به ام عبد الرحمان. 6. احمد.[24] 7. جعفر. 8. اصغر. 9. عون. 10. عبدالله اصغر. 11. قاسم. 12. عبد الرحمان كه از او فرزندى باقى نمانده است. 13. اکبر. 14. حمزه. 15. على. 16. عبد الله. 17. رقيه.[25]
مرگ محمد بن حنفیه
شيخ طوسي في كتاب «الخلاف» در مورد وفات وی میگوید:
وی در زمان حکومت ابان بن عثمان بر مدینه[26] سال 73 وفات نمود، البته سال 80[27]، 81[28] و 82[29] نیز گزارش شدهاست.[30]
ویژگیهای شخصیتی محمد بن حنفیه
محمّد بن حنفيّه دارای شاخصهها و ویژگیهایی بود که برخی از آنها عبارتند از:
او از بزرگان تابعين،[31] سادهزیست بوده و لباس ساده و تنپوشى از خز میپوشید.
او عمامهايى خاكسترى تيره بر سر داشت و به اندازه يک وجب يا چيزى كمتر از آن از پشت سرش آويخته بود. وی گاهی ملحفهايى زرد رنگ بر تن میکرد، گاهی هم با حنا و كتم خضاب مىبست. او مىگفت: خود را براى زنان جوان مىنمايم. او حتی بر مادرش نیز خضاب میبست.[32]
وی فردی سياستمدار روشنبين[33] جليل و زورمند بود. حدس زده مىشود كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) به او عنايت خاصى داشتهاست.[34]
اخلاق و صفات محمد بن حنفیه
محمد بن حنفيه فردی فوق العاده شجاع، قوى،[35] فقيهی دانشمند و با ورع بود.[36]
امام صادق (عليه السّلام) فرمود: محمد بن حنفيه مردى شجاع و دلير بود. يكى از روزها حجاج بن یوسف ثقفی به او گفت: مىخواهم سرت را از تن جدا كنم. محمد حنفيه گفت: تو قدرت ندارى اين كار را انجام دهى؛ زيرا خداوند در هر روز سيصد و شصت بار به من توجه مىكند[37] و اميدوارم در يكى از آن لحظهها مرا از گزندت حفظ كند.[38]
ادعای امامت محمد بن حنفیه
در این که عدهای قائل به امامت و مهدویت ابن حنفیه شدند، تردیدی نیست، اما اینجا پرسشی مطرح میشود که آیا خودش نیز قائل به امامت خودش بود یا خیر؟ در این بخش این بحث را دنبال میکنیم.
- اولين بارى كه مىبينيم اثر اعتقاد مهدويت در تاريخ اسلام ظهور مىكند، در جريان انتقام مختار از قاتلین امام حسين (عليه السلام) است. جاى ترديد نيست كه مختار مرد بسيار سياستمدارى بوده و روش او هم بيش از آنكه روش يک مرد دينى و مذهبى باشد، روش يک مرد سياسى بودهاست. مختار مىدانست با وجود اينكه موضوع قیامش، موضوع انتقام گرفتن از قاتلان سيدالشهداء (علیه السلام) است و اين زمينه، زمينه بسيار عالىاى است، اما مردم تحت رهبرى او حاضر به اين كار نيستند. شايد (بنابر روايتى) با حضرت امام زين العابدين (علیه السلام) هم تماس گرفت و ايشان قبول نكردند. مسئله مهدى موعود كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خبر داده بود را بهنام محمد بن حنفيّه پسر اميرالمؤمنين و برادر سيدالشهداء (علیهما السلام)، مطرح كرد؛ چراکه اسمش محمد بود؛ زيرا در روايات نبوى آمدهاست: «اسْمُهُ اسْمى» نام او نام من است. گفت: ايّها الناس! من نايب مهدى زمان، آن مهدىاى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) خبر داده هستم. مختار مدتى بهنام نيابت از مهدى زمان، بازى سياسى خودش را انجام داد. حال آيا محمد بن حنفيّه واقعاً خودش هم قبول مىكرد كه من مهدى موعود هستم؟ بعضى مىگويند قبول مىكرد براى اينكه بتوانند انتقام را بگیرند، ولى البته این مطلب ثابت نيست، اما در اينكه مختار محمد بن حنفيّه را بهعنوان مهدى موعود معرفى مىكرد، شكى نيست و بعدها از همينجا مذهب «كيسانيّه» پديد آمد. محمد بن حنفيّه هم كه مُرد، گفتند: مهدى موعود كه نمىميرد، مگر اينكه زمين را پر از عدل و داد كند، پس محمد بن حنفيّه نمردهاست، در كوه رَضوى غايب شده است.[39]
- ابو خالد كابلى مىگويد: بعد از شهادت امام حسين (عليه السّلام) و برگشتن امام سجاد (عليه السّلام) به مدينه طيبه، ما، در مكّه بوديم. محمّد بن حنفيّه به من گفت: نزد على بن حسين برو و از طرف من به او بگو: من بعد از برادرانم؛ امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام)، بزرگترين اولاد امير المؤمنين على (عليه السّلام) هستم و براى امامت شايستهتر مىباشم، پس سزاوار است كه امامت را بهمن تسليم نمايى و اگر شكّ دارى، داورى انتخاب كن تا بين ما حكم كند. راوى میگويد: نزد امام سجاد (علیهالسلام) رفتم و پيغام محمّد بن حنفيّه را بهحضرت، رساندم. حضرت فرمود: بر گرد و به او بگو: «اى عمو! از خدا بترس و چيزى را كه خدا براى تو قرار نداده، ادّعا نكن. اگر قبول ندارى پس حجر الأسود بين ما حكم كند و او به نفع هر كس كه حكم نمود، او امام است». ابو خالد مىگويد: جواب حضرت را رساندم و او قبول كرد و هر دو با هم به مسجد الحرام رفته تا اينكه مقابل حجر الأسود رسيدند. امام (علیه السلام) فرمود: عموجان! چون تو مسنّتر هستى، جلو برو و از او براى امامت خودت گواهى بخواه.
محمّد بن حنفيه پيش رفت، دو ركعت نماز خواند، دعا كرد و از حجر الأسود گواهى خواست، ولى جوابى نشنيد.
بعد از او امام سجاد (عليه السّلام) پيش رفت، دو ركعت نماز خواند و فرمود: اى سنگى كه خدا تو را شاهد قرار داده بر كسانى كه به زيارت خانهاش مىآيند، اگر من صاحب امر و امام واجب الاطاعه هستم، گواهى بده تا عمويم بفهمد كه او حقّى در رابطه با امامت ندارد. پس حجر الأسود به امر خدا با زبان عربى آشكار گفت: «اى محمّد بن على! امامت با على بن حسين است و اطاعت او بر تو و بر جميع بندگان واجب است». پس در اين هنگام، محمّد بن حنفيه پاى حضرت را بوسيد، و گفت: امامت، حقّ شما است. [40]
در روايت ديگری چنين آمده است كه: به امر خدا حجر الأسود گفت: اى محمّد بن على! على بن حسين آن حقى است كه در او شک راه پيدا نمىكند و واجب الاطاعه مىباشد. به او گوش بسپار و اطاعتش كن.
محمّد گفت: شنيديم، شنيديم (اطاعت مىكنيم) اى حجّت خدا در زمين و آسمانش! میگويند: اين كار محمّد بن حنفيه براى رفع شکّ از مردم بود و خود او شكّى در امامت حضرت سجاد (عليه السّلام) نداشت.[41]
- ابو خالد كابلى، مدّت زيادى در خدمت محمّد بن حنفيّه بود و او را امام بر حقّ مىدانست. تا اينكه روزى نزد وى آمد و گفت: براى من حرمتى هست. پس تو را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امير المؤمنين (علیه السلام) قسم مىدهم آيا تو همان امامى هستى كه خداوند اطاعت تو را واجب كردهاست؟ محمّد بن حنفيه گفت: امام تو و من و تمام مسلمانان، على بن حسين (عليهما السّلام) است. پس ابو خالد خدمت امام سجاد (عليه السّلام) رسيد وقتى كه سلام كرد، امام فرمود: آفرين بر تو اى كنكر! تو به ديدار ما نمىآمدى چه شدهاست كه آمدهاى؟ ابو خالد وقتى چنين شنيد به سجده افتاد و گفت: حمد خدايى را كه مرا نميراند تا اينكه امامم را شناختم.
حضرت فرمود: امامت را چگونه شناختى؟ ابو خالد گفت: تو مرا به اسمى خواندى كه مادرم ناميده بود. من در جهل بودم و عمرى محمّد بن حنفيّه را خدمت كردم تا اينكه امروز او را قسم دادم كه آيا تو امام بر حقّ هستى؟ و او مرا به تو راهنمايى كرد و گفت: تو امام واجب الإطاعه هستى و وقتى كه خدمت شما رسيدم، مرا با اسم اصليم صدا كردى. لذا فهميدم كه شما امام مسلمانان هستى. ابو خالد در ادامه گفت: وقتى كه مادرم مرا زاييد نام مرا «وردان» نهاد و بعد از آن، پدرم آن را نپسنديد و اسم مرا «كنكر» گذاشت. قسم بهخدا تا بهحال كسى مرا به اين اسم صدا نكرده بود. پس من گواهى مىدهم كه تو امام آسمانها و زمين هستى.[42]
حضور محمد بن حنفیه در جنگهای امام علی (علیه السلام)
محمد بن حنفیه در جنگهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرکت نموده و در جنگ جمل حامل پرچم بود. او بسیار قوی و شجاع بود،[43] در ادامه به برخی از موارد اشاره میشود.
- در جنگ صفين فرمانده پيادگان سپاه على (علیه السلام)، عمار بن ياسر بود و پرچم را محمد بن حنفيه بر دوش مىكشيد.[44]
- ابن عباس میگويد: در يكى از روزهاى جنگ صفين حضرت امير (علیه السلام) محمّد بن حنفيه را خواست و به او فرمود: به ميمنه لشكر دشمن حمله كن! محمّد با ياران خود حمله كرد و ميمنه لشكر معاويه را شكست داد و در حالى برگشت كه مجروح شده بود. محمّد به حضرت امير گفت: العطش! آن بزرگوار جرعه آبى به وى داد و مقدارى آب بين زره و پوست بدن محمّد پاشيد. من خونهاى دلمه شده را میديدم كه از حلقه زره او بيرون مىآمدند. حضرت امير (علیه السلام) پس از اينكه ساعتى به محمّد بن حنفيه مهلت داد، به او فرمود: اكنون به ميسره لشكر دشمن حمله كن! او با يارانش به ميسره لشكر معاويه حمله كرد و آن را شكست داد و در حالى مراجعت كرد كه بدنش مجروح بود و میگفت: الماء! الماء! حضرت امير (علیه السلام) برخاست و همان عمل قبلى را با او انجام داد. سپس به وى فرمود: برخيز و بر قلب لشكر دشمن حمله كن! محمّد بر قلب لشكر معاويه حمله كرد و آنان را شكست داد و در حالى برگشت كه دچار جراحات سنگينى شدهبود و گريان بود. حضرت امير (عليه السلام) برخاست و ميان دو چشم محمّد را بوسيد و به او فرمود: پدرت به فدايت باد. بهخدا قسم كه تو مرا خوشحال كردى. براى چه گريه میكنى؟ به جهت خوشحالى يا به علت جزع و فزع گريانى!؟ محمّد گفت: چرا گريان نباشم. در صورتىكه تو سه مرتبه مرا در معرض مرگ قرار دادى و خدا مرا به سلامت باز گردانيد. هر مرتبهاى كه من نزد تو مراجعت كردم تو مرا مهلت ندادى. ولى به دو برادرم حسن و حسين (عليهما السلام) هيچگونه دستورى نمیدهى!؟ حضرت امير (علیه السلام) سر محمّد بن حنفيه را بوسيد و به او فرمود: اى فرزند عزيزم! تو پسر من هستى. ولى ايشان پسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) خدا هستند، آيا نبايد من ايشان را نگاهدارى نمايم؟ محمّد گفت: چرا پدر جان. خدا مرا فداى تو و ايشان نمايد.[45]
- در موردی دیگر على (علیه السلام) بر پرچمداران (دشمن) گذشت و ايشان را در جاى خود استوار ديد، پس عدهای را – كه گفته میشود از بنى غسّان بودند – به جنگ با ايشان تشويق كرد و گفت: «اينان گروهى هستند كه از موضع دشمنانه خويش واپس نمىنشينند، مگر با طعنِ پياپىِ جانرباىِ نيزه و ضرب تيغ تارکشكاف و استخوانشكن كه مچها و كف دستها از ضرب آنها فرو افتد و پيشانیها شكافته شود و ابروان بر سينهها و چانهها فرو ريزد. كجايند شكيبايان و پايداران و خيرجويان عاقبت؟ كيست كه جان خود را به خداى عز و جل بفروشد؟» پس گروهى از مسلمانان بهسوى او رفتند و آنحضرت پسر خويش محمد را خواند و به وى گفت: «خرامان بهسوى آن فوج و پرچم برو و آنگاه كه نيزه را نشانه سينه آنها كردى (و در تيررس حربهات قرار گرفتند)، دست نگاهدار تا فرمان من برسد. پس وى چنان كرد و على (عليه السلام) گروهى به همان تعداد را همراه جناب مالک اشتر به سوى ايشان گسيل داشت كه چون به نزديک دشمن رسيدند و نيزهها را بهسوى سينههايشان نشانه گرفتند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به گسيلشدگان فرمان داد كه بر آنان حمله كنند و محمد و زبدهسوارانش بر آنان تاختند و ايشان را از جايگاه خود عقب راندند و بسيارى از مردان را از پاى در آوردند و آنان پس از مغرب، جنگى سخت كردند و بسيارى از مردم نماز را جز با اشاره بهجا نياوردند.[46]
- (در جنگ جمل) علی (علیه السلام) كسی پيش فرزندش محمد بن حنفيه كه پرچمدار او بود، فرستاد كه به اين قوم حمله كن، ولى محمد در كار حمله كندى كرد؛ چراکه كه گروهى از تيراندازان مقابل او بودند و او انتظار میکشید تا تيرهايشان تمام شود، پس على (علیهالسلام) پيش او رفت و گفت: «چرا حمله نمیكنى؟» گفت «در جلو جز تير و نيزه نيست، منتظرم تيرهايشان تمام شود و حمله كنم». آنحضرت گفت: «ميان نيزهها حمله كن كه از مرگ در امانى». محمد حمله برد و ميان نيزهها و تيرها بهترديد افتاد و ايستاد. على (علیهالسلام) سوى او رفت و با دسته شمشير به او زد و گفت: «اخَذَتْكَ عِرْقُ امِّكَ»؛ «رگ مادرت در تو جنبيده است» و پرچم را گرفت و حمله برد و دیگران نيز با او حمله كردند. دراین حال،دشمنان مانند خاكسترى بودند كه در روزى طوفانى، بادِ سخت بر آن وزد.[47]
عدم حضور محمد بن حنفیه در کربلا
محمد بن حنفیه هم شجاع بود و هم ارادت وصفناپذیری به پدرش حضرت علی و برادرانش حسنین (علیهم السلام) داشت.
بهعنوان نمونه گروهى از خوارج به محمّد بن حنفيه گفتند: چرا حضرت امير تو را به جنگهائى میفرستد، ولى حسن و حسين را نمىفرستد؟ محمّد گفت: حسنين حكم دو چشم حضرت امير (علیه السلام) را دارند و من حكم دست راست او را دارم؛ لذا آن بزرگوار بهوسيله دست راست خود از چشمان خويشتن دفاع مینمايد.[48]
و در جای دیگر خطاب به پدرش علی (علیه السلام) میگوید: خدا مرا فداى تو و ايشان (امام حسن و امام حسین) نمايد.[49]
بر این اساس نمیتوان پذیرفت و باور کرد که محمد بدون عذر موجه و شرعی برادرش امام حسین (علیه السلام) را در کربلا یاری نکردهباشد.
استاد مطهری میگوید: محمّد بن حنفيّه مريض بود به طورىكه بیمار و از ناحيه دستهايش فلج شدهبود و قدرت اينكه در ركاب حضرت باشد و او را خدمت كند، نداشت؛ لذا از شركت در جهاد معذور بود.[50]
دعوت یزید از محمد بن حنفیه
مدتی پس از نهضت عاشورا و شهادت امام حسین (علیهالسلام)، يزيد براى محمّد بن حنفيه كه در مدينه بود، نوشت: اما بعد: من از خدا خواهانم عمل صالحى را كه بهوسيله آن از ما راضى باشد، نصيب من و شما نمايد. من امروز در ميان قبيله بنى هاشم مردى را نمىشناسم كه از نظر علم و حلم و فهم و حكم بر تو ترجيح و برترى داشته باشد و از هر سفاهت و آلودگى و كمعقلى بركنار باشد. كسىكه خود را متخلق به خير و فضيلت را شعار خود قرار دادهباشد؛ نظير آن شخصى نيست كه خدا طينت او را با خير آفريده باشد. ما اين صفت خوب را در زمان قديم و جديد، شهودا و غيابا در وجود تو يافتهايم.
چيزى كه هست، من دوست دارم تو را زيارت نمايم و از ديدار تو بهرهمند گردم. هنگامىكه اين نامه مرا ديدى در حالى بهسوى من بيا كه در امان و مطمئن باشى. خدا تو را به امر خود هدايت كند و تو را بيامرزد. و السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته.
موقعى كه نامه يزيد به محمّد بن على (علیهماالسلام) رسيد و آن را خواند، نزد فرزندان خود جعفر و عبد اللَّه آمد و با آنان در اين باره مشورت كرد. پسرش عبد اللَّه به وى گفت: پدر جان! راجع به جان خود از خدا بترس و نزد يزيد مرو! زيرا من خائفم از اينكه يزيد تو را به برادرت حسين (علیهالسلام) ملحق نمايد و هيچ باكى نخواهد داشت.
محمّد گفت: اى پسر عزيزم من يک چنين باكى را از يزيد ندارم. پسرش جعفر به وى گفت: اى پدر! يزيد تو را در نامه خود مورد لطف قرار دادهاست؛ زيرا من گمان نمىكنم يزيد براى احدى از قريش بنويسد: خدا تو را به امر خود هدايت نمايد و گناه تو را بيامرزد. من اميدوارم كه خدا تو را از شر يزيد محفوظ بدارد.
محمّد بن على (ابن حنفيه) گفت: اى پسرم! من به آن خدائى توكل میكنم كه آسمان را از افتادن بر روى زمين با اذن خود نگاه میدارد. كافى است كه خدا وكيل من باشد.
سپس ابن حنفیه براى مسافرت آماده و از مدينه خارج شد و رفت تا در شام نزد يزيد بن معاويه وارد شد. هنگامىكه اجازه ورود خواست، يزيد به وى اجازه داد و او را نزد خود بر فراز تخت خود جاى داد و به وى گفت: اى ابو القاسم خدا به ما و تو در عوض کشته شدن ابى عبد اللَّه الحسين بن على اجر عطا كند. بهخدا قسم اگر مصيبت حسين تو را متأثر كرد، مرا هم ناراحت نمود. اگر اين مصيبت تو را داغدار نمود، مرا نيز داغدار كرد.
اگر من متصدى جنگ با حسين بودم او را نمیکشتم. من وى را از كشته شدن نجات میدادم و لو اينكه به قيمت قطع انگشتان و از دست دادن چشم من تمام میشد. گرچه حسين در حق من ظلم و قطع رحم و راجع به حق من، با من منازعه نمود، ولى در عين حال من آنچه را كه مالک بودم، فداى او میكردم.
اما چه كنم كه ابن زياد نمیدانست من در باره حسين چه نظری دارم؛ لذا عجله كرد و حسين را به قتل رساند و جبران ما فات را نكرد. از طرفى هم بر ما واجب نيست كه در حق خود به اين دنياى دنى راضى باشيم و بر برادر تو نيز واجب نبود در باره مقامى كه خدا آن را مخصوص ما قرار داده بود، با ما به نزاع بپردازد. اين مصيبتى كه دچار حسين شد، براى من ناگوار بود. و السلام. اى ابو القاسم! اكنون تو هر سخنى دارى بگو.
محمّد بن على (علیهماالسلام) پس از اينكه حمد و ثناى خدا را بهجاى آورد فرمود: من سخن تو را شنيدم، خدا خويشاوندى تو را وصل كند و بر امام حسين رحم و آن ثوابهائى كه از خدا به آن حضرت عطا شده و جاويدى طولانى كه در جوار خداى جليل مرحمت شده، مبارک نمايد.
ما میدانيم آنچه كه باعث ناقصى زندگى ما شده موجب نقص زندگى تو نيز گرديدهاست و هر خوشنودى و اندوهى كه دچار تو مىشود، دچار ما هم خواهد شد.
اگر تو در موقع کشتن حسين (علیهالسلام) حضور میداشتى بهترين رأى و عمل را انتخاب مینمودى و از كار بد و عمل شنيع اجتناب میكردى. اكنون من از تو انتظار دارم سخنى را كه من در باره حسين (علیهالسلام) دوست ندارم، برايم نگوئى! زيرا حسين برادر و پسر پدر من است. گرچه تو گمان میكنى آنحضرت در حق تو ظلم كرد و دشمن تو بود (در صورتى كه اينطور نبود). يزيد در جواب محمّد بن حنفيه گفت: تو از من چيزى جز خير نخواهى شنيد، ولى بيا با من بيعت كن و آنچه قرض دارى بگو تا من ادا نمايم. محمّد بن على فرمود: من با تو بيعت كردم و قرض هم ندارم، الحمد للَّه. من از طرف خدا داراى نعمتهاى فراوانى هستم كه نمىتوانم براى شكر آنها قيام نمايم.
يزيد متوجه فرزندش خالد شد و گفت: اي پسر، عموى تو از مكر و پستى و چرک معصيت و دروغ بركنار است؛ زيرا اگر كسى غير از اين محمّد بود، میگفت: من چنين و چنان قرض دارم تا به اين وسيله اموال ما را به غنيمت بگيرد. سپس يزيد متوجه محمّد بن على شد و گفت: اى ابو القاسم آيا با من بيعت میكنى؟ محمّد گفت آرى. يزيد گفت: من دستور دادهام مبلغ سيصد هزار درهم به تو بپردازند. شخصى را بفرست تا آن را دريافت كند و هنگامىكه خواستى مراجعت نمائى ما جايزهاى به تو خواهيم داد. محمّد بن على گفت: من احتياجى به اين مال ندارم و براى آن نيامدهام.
يزيد گفت: چه مانعى دارد كه اين پول را بگيرى و در ميان خويشاوندان خود توزيع نمائى؟ محمّد گفت: قبول كردم. يزيد دستور داد تا محمّد بن على را در يكى از منزلهاى خود جاى دادند. محمّد بن على هر صبح و عصر نزد يزيد میرفت. پس از اين جريان گروهى از اهل مدينه نزد يزيد آمدند كه: منذر بن زبير و عبد اللَّه بن عمرو بن حفص بن مغيره مخزومى و عبد اللَّه بن حنظلة بن ابى عامر انصارى در ميان آنان بودند. ايشان چند روزى نزد يزيد اقامت كردند.
يزيد به هريک از آنان مبلغ پنجاه هزار درهم و به منذر بن زبير مبلغ صد هزار درهم جايزه داد. هنگامىكه آنان تصميم گرفتند بهسوى مدينه مراجعت كنند، محمّد بن على نزد يزيد آمد و اجازه خواست كه با آن گروه بهجانب مدينه باز گردد. يزيد اجازه داد و مبلغ دويست هزار درهم و چيزهاى ديگرى كه قيمت آنها صد هزار درهم ميشد، به وى جايزه داد.
سپس يزيد به محمّد بن على گفت: من امروز در ميان خويشاوندان تو كسى را نمىبينم كه از تو به حلال و حرام عالمتر باشد. من دوست دارم تو از من فاصله نگيرى و مرا به آن راهى وادار كنى كه بهرهمندى و رشد من در آن باشد. به خدا قسم من دوست ندارم تو از من دور شوى و قسمتى از اخلاق مرا مورد مذمت قرار دهى.
محمّد بن على فرمود: آن کاری كه تو در باره امام حسين (عليه السلام) كردى قابل تدارک نخواهد بود و فعلا از آن موقعى كه من نزد تو وارد شدهام، جز خير چيزى از تو نديدهام. اگر من يک خصلت ناپسندى از تو ديده بودم، نمیتوانستم ساكت باشم و تو را از آن بر حذر ندارم و تو را از آن حقى كه خدا به گردن تو دارد آگاه ننمايم؛ زيرا خدا از علماء تعهد گرفته كه علم خود را براى مردم شرح دهند و آن را كتمان نكنند.
من در غياب تو جز نيكوئى تو را براى مردم نخواهم گفت. فقط تنها چيزى را كه من از تو جلوگيرى میكنم اين ميگسارى است؛ زيرا اين عملى است پليد و از رفتار شيطان مىباشد. كسى كه متصدى امور اين امت باشد و او را در منابر و محافل و در حضور مردم خليفه میخوانند نظير يک فرد عادى نيست. راجع به نفس خود از خدا بترس! گناهان گذشته خود را جبران كن.
يزيد از اين راهنمائى محمّد بن على فوق العاده مسرور شد و گفت: من اين دستور تو را قبول كردم. من دوست دارم تو در باره هر احتياجى، يا جايزهاى كه لازم باشد با من مكاتبه نمائى و در اين باره كوتاهى نكنى. محمّد فرمود: ان شاء اللَّه من اين عمل را انجام میدهم و آنطور خواهم بود كه تو دوست داشته باشى.
سپس محمّد بن على با يزيد توديع و بهسوى مدينه مراجعت كرد. پس از ورود به مدينه كليه آن پولها را در ميان اهل بيت خود و ساير بنى هاشم و قريش توزيع نمود.
او به نحوى آن پولها را تقسيم كرد كه احدى از مردان و زنان بنى هاشم و قريش و فرزندان و غلامان آنان نبود، مگر اينكه از آن پول بهرهمند شدند.
محمّد بن على پس از اين جريان از مدينه خارج شد و متوجه مكه معظمه گرديد و بعد از اينكه در مكه مجاور شد غير از روزه و نماز كارى نداشت.[51]
محمد بن حنفیه راوی حدیث
نظر به اینکه محمد بن حنفیه در خانه ولایت بزرگ شد و با امامان (علیهم السلام) حشر و نشر داشت، روایات بسیاری شنیده و از آنان و دیگران گزارش نموده و دیگران نیز از وی نقل نمودهاند.
او از امام علی (علیه السلام)، عمار بن ياسر، ابن عباس و دیگران [52] از برادرش حسن بن علی (عليه السّلام)[53] روایت نمودهاست.
عدهای نیز از جمله؛ فرزندانش إبراهيم، حسن، عبد الله، عمر، عون، خواهرزادهاش عبد الله بن محمد بن عقيل، منهال بن عمرو، عطاء بن أبی رباح و گروهی دیگر از وی روایت نقل نمودهاند.[54]
وصیت امامان به محمد بن حنفیه
با توجه به جایگاه محمد بن حنفیه نزد امامان (علیهم السلام) و اعتمادی که آنحضرات به وی داشتند، در برخی موارد او را وصی خود و سفارشهایی به وی مینمودند که به برخی موارد اشاره میشود.
- امير المؤمنين (عليه السلام) در وصيتش به محمد بن حنفيه فرمود: «فرزندم، هرگاه قوى شدى نيروى خود را صرف در اطاعت خداوند نما و سستى خود را در برابر نافرمانى خدا قرار ده، و تا مىتوانى تلاش كن كه به زن بيش از اختيار خودش ميدان مده؛ زيرا اين بهتر زيبايى او را حفظ و آسوده خاطرش نموده، و زندگى او را بهتر خواهد نمود، زن قهرمان نيست، بلكه شاخه ريحان است. بههر حال با او مدارا كن و بهخوبى با او همراهى كن تا زندگيت گوارا گردد».[55]
- امام حسين (علیه السلام) پیش از حرکت از مدينه بهسوی مکه، در وصيتنامه معروف خود به برادرش محمّد بن حنفيّه مىنويسد: «انّى لَمْ اخْرُجْ اشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، انَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاصْلاحِ فى امَّةِ جَدّى، اريدُ انْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ انْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ ابى»؛[56] «مردم دنيا بدانند كه من يک آدم جاهطلب، مقامطلب، اخلالگر، مفسد و ظالم نيستم؛ من چنين هدفهايى ندارم. قيام من قيام اصلاحطلبى است. قيام و خروج كردم براى اينكه مىخواهم امت جدّ خودم را اصلاح كنم. من مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر بكنم».
کتابنامه مقاله محمد بن حنفیه
- ابن اثير، على بن محمد؛ كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران؛ ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس؛ مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران،1371 ش.
- اصفهانى، على بن الحسين؛ فرزندان ابو طالب؛ ترجمه: فاضل، جواد؛ كتابفروشى على اكبر علمى، تهران، 1339 ش.
- حسينى جلالى، سيد محمد حسين؛ فهرسالتراث؛ انتشارات دليل ما، قم، 1422 ق.
- خوانساری، جمال؛ دفاع از تشيع، بحثهاى كلامى شيخ مفيد؛ انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1377 ش.
- دیلمی، محمد؛ ارشاد القلوب؛ ترجمه: سلگی نهاوندی؛ علی، ناشر: ناصر، چاپ اول، قم، 1376 ش.
- دينورى، احمد بن داود؛ اخبارالطوال؛ ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود؛ نشر نى، چاپ چهارم، تهران، 1371 ش.
- راوندی، قطب الدین؛ جلوههاى اعجاز معصومين (عليهم السلام) (ترجمه الخرائج و الجرائح)؛ ترجمه: محرمى، غلامحسن؛ ناشر: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، قم، 1378 ش.
- سبحانى، جعفر؛ موسوعة طبقات الفقهاء؛ ناشر: مؤسسه امام صادق (علیهالسلام)، قم، 1418 ق.
- صالحى شامى، محمد بن يوسف؛ سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد؛ محقق: عبد الموجود، عادل احمد و معوض، على محمد؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1414 ق / 1993 م.
- صدوق، محمد بن علی؛ كمال الدين؛ ترجمه: كمرهاى، محمد باقر؛ ناشر: اسلاميه، چاپ اول، تهران، 1377 ش.
- صدوق، محمد بن علی، من لا يحضره الفقيه، ترجمه: غفارى، علی اکبر، نشر صدوق، چاپ اول، تهران، 1367 ش.
- طبرسى، فضل بن حسن؛ الآداب الدينية للخزانة المعينية؛ ترجمه: عابدى، احمد؛ ناشر: زائر، چاپ اول، قم، 1380 ش.
- طبرسی، فضل بن حسن؛ مشكاة الانوار؛ ترجمه: عطاردى، عزیزالله؛ ناشر: عطارد، چاپ اول، تهران، 1374 ش.
- علوى تراكمهاى، سيد مجتبى؛ آينه يقين؛ ناشر: هجرت، چاپ اول، قم، 1374 ش.
- كاتب واقدى، محمد بن عمر؛ الطبقات الكبرى؛ ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود؛ انتشارات فرهنگ و انديشه، تهران، 1374ش.
- مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار (ترجمه جلد 67 و 68 بحار الانوار)؛ ناشر: كتابخانه مسجد ولى عصر، چاپ اول، تهران، بیتا.
- مجلسی، محمد باقر؛ ايمان و كفر (ترجمه الإيمان و الكفر بحار الانوار)؛ ترجمه: عطاردى، عزيز الله؛ انتشارات عطارد، چاپ اول، تهران، 1378 ش.
- مجلسی، محمد باقر؛ بحار الأنوار؛ محقق / مصحح: جمعى از محققان؛ دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، بيروت، 1403 ق.
- مجلسی، محمد باقر؛ بخش امامت (ترجمه جلد هفتم بحار الانوار)؛ ترجمه: خسروی، موسی؛ ناشر: اسلاميه، چاپ دوم، تهران، 1363 ش.
- مجلسی، محمد باقر؛ زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر (عليهما السلام)؛ ترجمه: خسروی، موسی؛ ناشر: اسلاميه، چاپ دوم، تهران، بیتا.
- مسعودي، على بن الحسين؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ترجمه: پاینده، ابوالقاسم؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ پنجم، تهران، 1374 ش.
- مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى؛ ناشر: صدرا، قم، 1376 ش.
- منقرى، نصر بن مزاحم؛ پيكارصفين؛ ترجمه: اتابكى، پرويز؛ انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، تهران، 1370ش.
- نجفى، محمد جواد؛ زندگانى حضرت امام حسين (عليه السلام)؛ ناشر: اسلاميه، چاپ سوم، تهران، 1364 ش.
- یعقوب، جعفری؛ سيماى امام على (عليه السلام) در قرآن؛ انتشارات اسوه، چاپ اول، قم، 1381 ش.
[1]. سبحانى، جعفر، موسوعةطبقات الفقهاء، ج 1، ص 517.
[2].كاتب واقدى، محمد بن عمر، الطبقات الكبرى، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ج 5، ص 209.
[3]. برخی گفتهاند: خولة بنت اياس بن جعفر الحنفية، امین، سید محسن، أعيان الشيعة، ج 6، ص 360.
[4]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 517.
[5]. برخی گفتهاند: خولة بنت اياس بن جعفر الحنفية، امین، سید محسن، أعيان الشيعة، ج 6، ص 360.
[6]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج1، ص 517.
[7]. کاتب واقدی، محمد بن عمر، الطبقات الكبرى، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ج 5، ص 209.
[8]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 517.
[9]. کاتب واقدی، محمد بن عمر، الطبقات الكبرى، ترجمه: مهدوی دامغانی، محمود، ج 5، ص 209.
[10]. ابن اثير، عز الدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس، ج 10، ص 232.
[11]. همان.
[12]. خوانساری، جمال، دفاع از تشيع، ترجمه بحثهاى كلامى شيخ مفيد، ص 572.
[13]. صالحى شامى، محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق: عادل احمد، عبد الموجود و معوض، على محمد، ج 10، ص 104؛ محرمى، غلامحسن، جلوههاى اعجاز معصومين (عليهم السلام)، ص 48.
[14]. الطبقات الكبرى، ج 5، ص 209 و 210.
[15]. کاتب واقدی، محمد بن عمر، الطبقات الكبرى، ترجمه: مهدوی دامغانی، محمود، ج 5، ص 210.
[16]. ابو الفرج اصفهانى، على بن الحسين، فرزندان ابو طالب، ترجمه: فاضل، جواد، ج 1، ص 195.
[17]. الطبقات الكبرى، ج 5، ص 210.
[18]. یعقوب، جعفری، سيماى امام على (عليه السلام) در قرآن، ص 102؛ خوانساری، جمال، دفاع از تشيع، ترجمه بحثهاى كلامى شيخ مفيد (ره)، ص 544.
[19]. علوى تراكمهاى، سيد مجتبى، آينه يقين، ص 66؛ دیلمی، محمد، ارشاد القلوب، سلگی نهاوندی، علی، ج 2، ص 18.
[20]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 5، ص 226؛ امین، سید محسن، أعيان الشيعة، ج 4، ص 179.
[21]. أعيان الشيعة، ج 1، ص 637؛ کاتب واقدی، محمد بن عمر، الطبقات الكبرى، ترجمه: مهدوی دامغانی، محمود، ج 5، ص 40 و ج 6، ص 17.
[22]. أعيان الشيعة، ج 1، ص 637.
[23]. الطبقات الكبرى، ج 6، ص 180.
[24]. ابن اثير، عز الدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس، ج 18، ص 283.
[25]. الطبقات الكبرى،ج 5، ص210.
[26]. کاتب واقدی، محمد بن عمر، الطبقات الكبرى، ترجمه: مهدوی دامغانی، محمود، ،ج 5، ص 269.
[27]. صدوق، محمد بن علی، من لا يحضره الفقيه، ترجمه: غفارى، علی اکبر، ج 6، ص 37 و 38.
[28]. حسينى جلالى، سيد محمد حسين، فهرس التراث، ج 1، ص 67.
[29]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 519.
[30]. وقتی مرگ محمد بن حنيفه ثابت شود روشن خواهد شد كه اخبار راجع به غيبت امام كه بهطور حتم رسيده بر او منطبق نيست، اكنون رواياتى را كه دليل مردن محمد بن حنيفه است ذكر ميشود.
جعفر بن مختار میگويد: حيان سراج خدمت امام صادق (علیه السلام) رسيد، امام (علیه السلام) به او فرمود: اى حيان اصحابت در باره محمد بن حنيفه چه میگويند؟ عرض كرد میگويند: زنده است و روزى ميخورد امام صادق (علیه السلام) فرمود: پدرم (علیه السلام) براى من بازگو كرده كه از جمله كسانى بودهاست كه در حال بيماريش وي را عيادت كرده و در حال احتضارش چشمهاى او را بسته و در حال دفنش او را به خاک سپرده و زنانش را پس از او به شوهر داده و تركهاش را قسمت كرده، عرض كرد: اى ابى عبد اللَّه مَثَل محمد بن حنيفه در ميان امت اسلامى چون عيسى بن مريم (علیهما السلام) است كه وضعيت او بر مردم مشتبه شد، حضرت صادق (علیهما السلام) فرمود: وضع او بر دوستانش مشتبه شد يا بر دشمنانش؟ عرض كرد: بر دشمنانش، حضرت فرمود: به گمانت ابو جعفر محمد بن على (علیه السلام) دشمن عمش محمد بن حنفيه بود؟
عرضكرد خير، سپس امام صادق (علیه السلام) فرمود: اى حيان شما از آيات خدا رو گردان هستيد و خداى تبارک و تعالى در سوره انعام آيه 157، فرموده به زودى كسانى كه از آيات ما روگردانند به عذاب بدى كيفر دهيم؛ براى آنكه رو گردان بودند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: محمد بن حنفيه نمرد تا اعتراف به امامت على بن الحسين (علیه السلام) امام چهارم نمود. وفاتش در سال هشتاد و چهار از هجرت واقع شد.1
از امام باقر (عليه السّلام) روايت شده كه فرمود: بر محمّد بن علىّ ابن حنفيّه وارد شدم در حالىكه زبانش بند آمدهبود، پس او را به وصيّت فرمان دادم، ولى جواب نداد، پس طشتى خواستم، و شن در آن ريختم، و آنرا در برابر او نهادند، پس به او گفتم: با دستت به روى آن شنها بنويس پس او وصيّتش را با دست خود بر آن ريگها نوشت، و من آنرا در نامهاى استنساخ كردم.2
روايت دلالت دارد كه وى در حيات امام باقر فوت كرده در حالىكه كيسانيّه میگويند: وى از ترس عبد اللَّه بن زبير در كوه رضوى غايب شد و در آخر الزّمان ظهور خواهدكرد، و او مهدى موعود است».3
گفته شد، چون مختار كشته شد و كار براى عبد الله بن زبير استوار شد، به عبد الله بن عباس و محمد بن حنفيه پيام فرستاد كه يا با من بيعت كنيد يا از همسايگى من بيرون رويد. آن دو از مكه بيرون و به طائف رفتند و همانجا ماندند، عبد الله بن عباس در طائف درگذشت و محمد بن حنفيه بر او نماز گزارد.
محمد بن حنفيه سپس از طائف به ايلة رفت و براى عبد الملک بن مروان نامه نوشت و اجازه گرفت كه پيش او برود، عبد الملک براى او نوشت آنچه پشت سر تو است براى تو فراختر است و مرا به تو حاجتى نيست. محمد بن حنفيه آن سال را در ايله ماند و همانجا درگذشت؛4 1. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، مترجم: كمرهاى، محمد باقر، ج 1، ص 115 و 116؛ 2. ترجمه من لا يحضره الفقيه، ج 6، ص 37 و 38؛ 3. همان؛ 4. دينورى، ابو حنيفه احمد بن داود، اخبارالطوال، مترجم: مهدوى دامغانى، محمود، ص 352.
[31]. صدوق، محمد بن علی، من لا يحضره الفقيه، مترجم: غفارى، علی اکبر، ج 6، ص 37 و 38،
[32]. کاتب واقدی، محمد بن عمر، الطبقات الكبرى، مترجم: مهدوی دامغانی، محمود، ج 5، ص 234.
[33]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 24، ص 462.
[34]. همان، ج 17، ص 361.
[35]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 17، ص 361.
[36]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 519.
[37]. طبرسی، فضل بن حسن، مشكاة الانوار، ترجمه: عطاردى، عزیزالله، ص 11 و 12؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار – ترجمه جلد 67 و 68، ج 1، ص 182.
[38]. مجلسی، محمد باقر، ايمان و كفر (ترجمه الإيمان و الكفر بحار الانوار)، ترجمه: عطاردى، عزيز الله، ج 1، ص 639 و 640.
[39]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 18، ص 171.
[40]. راوندی، قطب الدین، جلوههاى اعجاز معصومين عليهم السلام (ترجمه الخرائج و الجرائح)، ترجمه: محرمى، غلامحسن، ص 203 و 204.
[41]. همان.
[42]. همان، ص 206؛ مجلسی، محمد باقر، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر (عليهما السلام)، ترجمه: خسروی، موسی، ص 23 و 35.
[43]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 518.
[44]. کاتب واقدی، محمد بن عمر، الطبقات الكبرى، ترجمه: مهدوی دامغانی، محمود، ج 5، ص 211.
[45]. نجفی، محمد جواد، زندگانى حضرت امام حسين (عليه السلام)، ص 38 – 340.
[46]. منقرى، نصر بن مزاحم، پيكار صفين، ترجمه: اتابكى، پرويز، ص 536.
[47]. مسعودي، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 1، ص 723 و 724.
[48]. نجفی، محمد جواد، زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، ص 338.
[49]. همان، ص 38 – 340.
[50]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 17، ص 188 و 167.
[51]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، محقق / مصحح: جمعى از محققان، ج 45، ص 325 – 328؛ نجفى، محمد جواد، زندگانى حضرت امام حسين (عليه السلام)، ص 306 – 310.
[52]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 517.
[53]. مجلسی، محمد باقر، بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، خسروی، موسی، ج 2، ص 268 و 4.
[54]. موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 517.
[55]. طبرسى، فضل بن حسن، الآداب الدينية للخزانة المعينية ترجمه: عابدى، احمد، ص 302.
[56]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 17، ص 151.