کپی شد
مهمترین افراد فرقه بابیه
مهمترین افراد فرقه بابیه عبارتند از:
- علی محمد باب؛ پیشوا و بنیانگذار فرقه بابیه
- مؤمنان اوّلیه به باب که به حروف حیّ[1] موسوم شدند. بنا بر نقل تاریخ نبیل زرندی، این عده عبارتند از:
2.1 ملّا حسین بشرویه: نخستین شخصی که به باب ایمان آورد و به عنوان «باب الباب» و «اول من آمن»[2] ملقب گشت.
2.2 میرزا محمّد حسن برادر باب الباب
2.3 میرزا محمّد باقر همشیره زادهاش[3]
2.4 ملّا علی بسطامی (مبلغ باب در عراق)
2.5 ملّا خدا بخش قوچانی ملقّب به ملّا علی
2.6 ملّا حسن بجستانی[4]
2.7 سید حسین یزدی (او منشی و نویسنده باب بود و در زندان ماكو و چهریق همه جا باب را همراهی كرد، اما در تبریز به روی باب تف انداخت و توبه كرده، از مرگ نجات یافت. ولی بار دیگر در تهران، در سوء قصد شوال 1268 جزو بابیه دستگیر شده به قتل رسید. پدر او هم به نام سید احمد، بابی بود و برادر او محمد علی هم در قلعه طبرسی بود و گلوله توپ سر او را از بدن جدا نمود).[5]
2.8 میرزا محمّد روضه خوان یزدی
2.9 سید بصیر هندی
2.10 ملّا محمود خوئی
2.11 ملّا جلیل ارومی
2.12 ملّا احمد ابدال مراغهای
2.13 ملّا باقر تبریزی (مبلغ باب در ایران و تبریز)
2.14 ملّا یوسف اردبیلی
2.15 میرزا هادی پسر ملّا عبد الوهّاب قزوینی
2.16 میرزا محمّد علی قزوینی
2.17 طاهره قرة العین
قرةالعین نامش «زرینتاج» یا «فاطمه»، کُنیهاش، «امسلمه» و لقبش «زکیه» است.[6] او دختر ملا محمد صالح مجتهد قزوینی؛ برادر ملا محمد تقی قزوینی برغانی (شهید ثالث) است و در شهر قزوین، در سال 1230 یا 1231 قمری متولد شده است.[7] زرینتاج نزد پدرش ملا صالح و عمویش ملا محمدتقی قزوینی مشغول تحصیل گردید. پدرش در رد و اثبات طریقه شیخ احسایی و سید کاظم رشتی ساکت بود، ولی عمویش حاجی ملا تقی مخالف بود. در مقابل، عموی کوچکش ملا علی که از گروه شیخیه به شمار میرفت و در نزد شیخ احمد احسائی تلمذ نموده بود، همیشه وی را به پیروی این راه تحریص و تشویق مینمود. او نیز طریقه عمویش؛ حاجی ملا علی را گرفته، به مطالعه کتب شیخ و سید پرداخت، تا آنجا که آنان را تقدیس نموده و عالمتر و باتقواتر از سایر علما می دانست. این گرایش به حدی رسید که باب ارسال نامه و مراسلات بین زرینتاج و سید کاظم رشتی باز شد، و وی مطالب مشکل علمی خود را از او سؤال می کرد. در تاریخ نبیل زرندی آمده: قرة العین از شدّت علاقه به ایشان (سید کاظم)، رسالهای در اثبات تعالیم شیخ و ردّ بر منکران آن نگاشته و به حضور سید کاظم رشتی فرستاد. جناب سید پس از مشاهده آن تألیف، مراسلهیی با کمال رقّت و لطف به او نگاشت و در عنوان رساله چنین نوشت: «یا قرّة العین و روح الفؤاد»، از آن وقت، مشارٌ الیها (زرین تاج)، به قرّة العین معروف شد.[8]
این زن با پسرعموی خود؛ ملا محمد امام جمعه (پسر ملا محمدتقی شهید) ازدواج کرد و از او دارای 2 یا 3 فرزند شد، ولی شوهرداری و بچهداری برای او قید و زنجیری بود، طولی نکشید که در سال 1259 قمری (در سن حدود 29 سالگی) شوهر، فرزندان و خانه خود را ترک کرده، و به عنوان اینکه به محضر استادش سید کاظم رشتی برسد به سوی کربلا روانه شد، ولی وقتی به کربلا رسید، با خبر مرگ سید کاظم روبرو شد. در آنجا با همسر و شاگردان سید کاظم رشتی تماس داشت، و به نقل آیتی: حوزه درس سید رشتی را تصرف کرده و از پشت پرده به طلاب درس میداد.[9] وی مدتی در کربلا ماند، تا آنکه توسط ملا حسین بشرویهای از ظهور میرزا علیمحمد باب با خبر شد و به وی نامه نوشت. باب نیز وی را پذیرفت و او را جزو حروف حی (18 نفر اولیه مؤمنان به باب) قرار داد. او تنها کسی است که هم غائبانه جزو حروف حی شده و هم بالاخره سید علی محمد را ندیده است.[10]
از این پس، قرة العین مبلغ باب و مرام وی گشت، تا آنکه مورد اعتراض مردم مؤمن کربلا قرار گرفت و والی عراق برای آنکه فتنهای پیش نیاید وی را به بغداد تبعید کرد. او در بغداد نیز از شیوه و طریقه خویش دست نکشید، بلکه علاوه بر تبلیغ بابیت، برخلاف نص صریح قرآن کریم به حجاب هم عقیده نداشت. در ایام اقامت در بغداد، هرچند در برابر مردم از پس پرده گفتگو میکرد، ولی در میان مریدان خاص خود مقید به حجاب نبود، و بی آنکه روی خود را بپوشاند در برابر آنان ظاهر میشد و به بحث و مشاجره میپرداخت. عدهای از معتقدان باب که هنوز نفهمیده بودند که غرض چیست و هنوز نور اسلام از قلب آنان به کلی زائل نشده بود به این کار اعتراض کردند. قرة العین به احادیث و بعضی اقوال که ستر وجه و کفین (پوشاندن صورت و کف دست ها) لازم نیست، استشهاد نمود، اما چون نتوانست اعتراض صحیح آنان را جواب دهد، قرار بر این شد که از سید علی محمد دراینباره پرسشی شود. بنابراین نامهای به همراه یکی از محارم سید کاظم به نزد سید علی محمد فرستادند. باب در پاسخ پس از آن که مخالفان قرة العین را «متزلزل» خوانده بود، راجع به قرة العین نوشت: «… و اعلم انها امرأة صدیقة عالمة عاملة طاهرة؛ بدان که او زنی راستگو، دانشمند، اهل عمل و پاک است»، بدین ترتیب، هم اقدام او را تأیید کرد و هم از آن به بعد، کلمه «طاهره» لقب وی قرار گرفت. هر چند که بر اثر این توقیع (نامه)، عده زیادی از اطاعت باب سر پیچیده و بساط جدید را که مخالف مذهب اسلام بود ترک کردند، ولی موقعیت این زن در نزد کسانی که هنوز در مرحله اطاعت باب بودند بالا رفت. در طی اقامت بغداد همچنان که گفته شد، طاهره از بحث و تبلیغ دست بر نداشت و علمای اهل سنت و تشیع را به مجادله، بلکه به مباهله خواند و اجمالا سر و صدای مردم و علما را در آورد، تا آنجا که به امر سلطان عثمانی وی را از عراق به ایران تبعید کردند.[11]
قرةالعین وارد ایران شد و هرجا که وارد می شد، -مانند کرمانشاه و همدان- فتنه و آشوبی برپا میکرد، وقتی به قزوین وارد شد، با اعتراض شدید عموی خود؛ ملا محمد تقی قزوینی برغانی مواجه شد. ملا محمد تقی، هم سران شیخیه و هم بابیه را مورد حمله قرار داد؛ به همین جهت بابیان قصد قتل وی را نمودند. با این که بابیه سعی دارند قرة العین را از تهمت قتل ملا محمد تقی مبرّا بدانند و در این باره توجیهاتی میکنند، ولی مدارک متقن تاریخی ثابت میکند که قتل آن مرد روحانی به امر و اطلاع وی بوده است.[12]
قرة العین بعد از مشارکت در قتل شهید ثالث، در افتضاح بدشت و حوادث پس از آن نیز نقش داشت، تا آنکه در جریان سوء قصد به ناصرالدین شاه، جزو بابیانی بود که به دستور شاه دستگیر شده و اعدام گردید.[13]
2.18 محمدعلی بارفروشی؛ معروف به «قدّوس».[14]
قبلا شهر بابل را «بارفروش» مینامیدند، در آنجا شخصی به نام محمدعلی بارفروشی که بعدها به قدوس معروف گردید، به حمایت از بابیان برخاست، او از نخستین کسانی است که بابیت سید علیمحمد باب را پذیرفت، و برای پیشرفت مرام باطل او، تلاشهای بسیار کرد. او میخواست مردم مازندران (همشهریهای خود) را نیز به بابیگری گرایش دهد. قدوس در ماجرای افتضاح بدشت شرکت داشت. در جریان قلعه طبرسی به ملا حسین بشرویهای و همراهانش پیوست، بشرویه او را بعد از سید علیمحمد، امام زمان خواند. وی پس از کشته شدن بشرویه، دستگیر و به فتوای علمای بابل، از جمله «سعیدالعلماء» اعدام شد.[15]
- حسینعلی نوری معروف به بهاء الله:
وی هر چند به عنوان مؤسس فرقه بهائیت معروف است، لکن قبل از آن به عنوان یکی از مریدان باب و آیین او بوده است… بنا به گفته آیتی در الکواکب الدریة، وی در سن بیست و هفت سالگی (حدود سال 1260 هجری) به باب ایمان آورد[16] و در سلک اصحاب او درآمد و شروع به تبلیغ و ترویج مرام بابیت کرد، البته دست استعمار از ناحیه مزدوران روسیه تزار، همواره او را کمک و راهنمایی میکردند. یکی از قراین دخالت مأموران روسی در زندگی او این است که بلواها و فتنههایی که به وجود آمده؛ مانند آشوب خراسان، بلوای بابل، فتنه قلعه طبرس، انقلاب محمدعلی حجت در زنجان، آشوب یزد، نی ریز و واقعه بدشت، از زمان ایمان آوردن او به بعد بوده است!.[17]
- یحیی صبح ازل:
وی برادر حسینعلی بهاء است.[18] پدرشان میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری بود. در همان زمانی که علیمحمد باب زنده بود، از مریدان پر و پا قرص باب، همین دو برادر بودند، ولی علیمحمد باب، چون میرزا یحیی را (با این که از نظر سن کوچکتر از حسینعلی بهاء بود) دلباختهتر، دید و چنین دریافت که میرزا یحیی از روی صداقت طبع به او ایمان آورده، او را به القاب صبح ازل، مرآت، شهره و وحید مفتخر ساخت و او را به عنوان جانشینی خود تعیین کرد. ناگفته نماند که نفوذ و تلاشهای قرةالعین هم که علاقه بیشتری به صبح ازل داشت، در این موضوع مؤثر بوده است؛ زیرا میرزا یحیی از همه جوانتر بود. چه آن که طبق نوشته «ادوارد براون»، پس از کشته شدن علیمحمد باب، میرزا یحیی نوزده سال بیشتر نداشت.[19] کوتاه سخن آن که: همه بابیان حتی خود حسینعلی بهاء، صبح ازل (میرزا یحیی) را به عنوان جانشینی از علیمحمد باب شناختند؛ زیرا علیمحمد باب، طبق وصیتش او را جانشین خود قرار داده بود و برای تکمیل کتاب بیان، سفارش کرده بود که او تکمیل کند… پیروان علیمحمد باب (فرقه ضاله بابیان) در هر کجا که به سر میبردند، متوجه میرزا یحیی شدند، حتی خود حسینعلی که خیلی زیرکتر و سیّاستر از برادرش میرزا یحیی بود، در ظاهر، حدود 18 سال جزو پیروان برادرش به شمار میآمد (و در حدود 14 سال با او مخالفت نکرد)…، ولی سرانجام آتش کدورت بین دو برادر (میرزا یحیی و میرزا حسینعلی) شعلهور شد، و به همدیگر نسبتهای ناروایی دادند، سرچشمه تمام نزاعها نیز ریاست بود…؛ به همین جهت بین پیروان میرزا یحیی و میرزا حسینعلی، جدایی و دو دستگی حاصل شد، دسته اول به نام ازلیه و دسته دوم به عنوان بهائیه خوانده شدند. اختلاف وقتی به اوج شدت رسید که حسینعلی در سال 1289 (سال چهارم اقامتش در اَدرَنه[20])، ادعای مقام «من یظهره اللهی» کرد. حکومت عثمانی که ناظر کشمکش و نزاع این دو گروه بود، چارهای ندید جز این که آنها را از همدیگر جدا کرده، و از آنجا تبعید سازد، بنا به نوشته عبدالحسین آیتی (آواره)، حسینعلی را با 73 نفر از پیروانش به شهر «عکا» (از شهرهای فعلی اسرائیل) و میرزا یحیی صبح ازل را با سی نفر از پیروانش به قبرس تبعید کردند…[21] سرانجام بازیگریهای میرزا یحیی صبح ازل؛ جانشین باب هم با مرگ وی در تبعیدگاه قبرس به پایان رسید و برادرش حسینعلی بهاء، بیمزاحم در شهر عکا با کمال آزادی (گر چه به ظاهر در زندان و تحت نظر) هر لحظه ادعایی کرده و فرقه ضاله بهائیه را به وجود آورد.[22]
- میرزا جانی کاشانی
میرزا جانی کاشانی از پیروان سید علیمحمد باب و صاحب کتابی به نام «نقطة الکاف» است. وی به قدری به سید علیمحمد باب دلبسته بود که مینویسند: وقتی سید علیمحمد باب را در سال 1263، از اصفهان، از راه کاشان به تهران میبردند، حاج میرزا جانی و برادرش حاجى ميرزا اسمعيل ذبيح، با دادن مبلغ گزافی رشوه، باب را در کاشان دو شبانه روز مهمان خود کردند. در شورش مازندران و محاصره قلعه شيخ طبرسى در سال 1264، حاجى ميرزا جانى به همراهى حسينعلى ميرزا (بهاء الله) و صبح ازل و چند تن ديگر از مريدان بابيه به مازندران رفته، سعی نمودند كه خود را به اصحاب قلعه ملحق سازند، ولى موفق نشده، در آمل محبوس گرديدند. وی پس از استخلاص از حبس، به عنوان يكى از مخلصان درجه اول بابيه، در ماجراهاى بابيه، نقشى اساسى ايفاء نمود. تا آنكه پس از ماجراى ترور ناصر الدين شاه، و دستگيرى عدهاى از بابيان، كه از جمله آنان ميرزا جانى كاشانى بود، در سال 1268 قمری، اعدام گرديد.[23]
- ملا محمد علی حجت؛ عامل بلوای زنجان
- سید یحیی دارابی؛ ملقب به وحید، عامل فتنه یزد و نی ریز[24]
- ملا شیخ علی ترشیزی
ملا شیخ علی، یكی از خلفای باب بود كه از سوی وی به حضرت عظیم ملقب شده بود.[25] وی از شاگردان خاص سید كاظم رشتی بود كه قبل از قتل باب، در تهران در سال 1267 قمری، توطئه قتل ناصرالدین شاه را چید و پیروان خود را در خانه حاجی سلیمان خان؛[26] پسر یحیی خان تبریزی كه او نیز با ملا شیخ علی در این فتنه همداستان بود جای داد و حاجی سلیمان خان، اسلحه و آلات خروج به جهت این طایفه ضاله آماده می كرد و سرانجام وی و همدستانش توسط مأموران دولتی به هلاکت رسیدند.[27]
- ملاسعید زرکنابادی[28]
- ملا عبدالخالق یزدی؛ وی یکی از شاگردان شیخ احمد احسائی و از یاران باب در مشهد بود. او در توحید خانه صحن مقدس (امام رضا علیه السلام)، صاحب محراب و منبر بود و در بالای منبر سخنانی چند مخالف شرع گفته بود. ملا عبدالخالق می گفت: من از این راه (بابیت) بر نگردم مگر آنكه علمای بلد با من مناظره نمایند. مردم چون این كلمات بشنیدند او را از نماز جماعت منع نمودند و (از سوی حاکم مشهد) حكم شد که از خانه خود بیرون نیاید.[29]
[1]. اصطلاح حروف حی، ساخته سید باب است و طبق بازی اعداد و حساب حروف كه در نزد باب و پیروانش اهمیت فراوانی دارد، «حی» مساوی است با 18 (ح: 8، ی: 10) یعنی هیجده نفر. این هجده نفر یا به اصطلاح حروف حی (مساوی 18) با خود باب میشود 19 یعنی واحد اول. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 113 و 117.
[2]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 68.
[3]. در بعضی از کتاب ها، این شخص به عنوان پسر دایی ملاحسین بشرویه معرفی شده است. ر.ک: آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 232؛ فتنه باب، ص 114.
[4]. نقل شده: وی از سایرین عاقلتر و سعادتمندتر بود، زیرا به زودی از باب برگشت و توبه نمود و بار دیگر به ذیل عنایت اسلام متوسل گردید. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 114.
[5]. همان، ص 114 و 115.
[6]. ر.ک: محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 77؛ اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 166.
[7]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 60.
[8]. زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 64.
[9]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 61.
[10]. ر.ک: همان، ص 61 و 62؛ فتنه باب، ص 170.
[11]. فتنه باب، ص 172 و 173.
[12]. همان، ص 174 و 175.
[13]. مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندى)، ص 518 – 522.
[14]. مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندى)، ص 61 و 62؛ الکواکب الدریة، ج 1، ص 231 و 232؛ فتنه باب، ص 113.
[15]. ر.ک: محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 84 و 85.
[16]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 257.
[17]. بابی گری و بهایی گری، ص 62 و 63.
[18]. بنا بر نقل ادوارد برون، این دو برادر ناتنی بودند؛ یعنی تنها از ناحیه پدر با یکدیگر برادر بودند. ر.ک: میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، به کوشش: ادوارد برون، مقدمه فارسی، ص 18 (لد – لج – لب).
[19]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، به کوشش: ادوارد برون، مقدمه فارسی، ص 21 (لح – لز).
[20]. یکی از شهرهای تحت حکومت دولت عثمانی.
[21]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 382.
[22]. بابی گری و بهایی گری، ص 55 – 61.
[23]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 29 و 30 مقدمه و 79 متن.
[24]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 77.
[25]. رسم میرزا علی محمد باب بر این بود كه هر یك از مریدان خاص خود را لقبی میبخشید كه با نام او از حیث عدد مطابق باشد. چون «شیخ علی» با «عظیم» تطابق عددی دارد، وی را «عظیم» لقب داد… . «عظیم». ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، پاورقی شماره 88.
[26]. این شخص برادر همان فرخ خان است كه از طرف امیر كبیر مأمور سركوبی ملا محمد علی حجت در زنجان بود و ناجوانمردانه به دست بابیه کشته شد. سلیمان خان کسی بود كه بقایای جسد باب را از خندق كنار تبریز ربود. ر.ک: فتنه باب، پاورقی شماره 89.
[27]. ر.ک: فتنه باب، ص 80 – 84.
[28]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 170.
[29]. فتنه باب، ص 36 و 37. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 64 و 65.