کپی شد
لیلة الهریر
فهرست
چکیده مقاله لیلة الهریر
لیلة الهریر شبی بود در صفين که لشكر امير المؤمنين (علیه السلام) و لشكر معاويه در مقابل هم قرار گرفتند، هر دو لشكر بر پیروزی مصمّم شدند تا امر جنگ را يکسره نمايند. شبی که هيچكس نخوابید.
امير المؤمنين (علیه السلام) در آن شب خطبهای خواند، بعد لشگريان به رغبت تمام مشغول كارزار شدند و منتظر بودند كه چهوقت صبح شده، هوا روشن گردد تا دوباره روى به جنگ آورند و مىدانستند كه جنگ فردا بسیار سخت خواهدبود. ياران امير المؤمنين (علیه السلام) آن شب بر اين منوال بودند. هيچكس لحظهاى نیارامید و چشمبههم زدنی نياسود.
آن شب معاويه از آن جنگ بسیار دلتنگ و ناآرام بود، شعرى گفت و دل خويش را به آن تسلّى داد.
در آن شب امام علی (علیه السلام) از دعا و راز و نیاز با بینیاز غافل نبود که برخی از آنها در تاریخ و روایات ثبت شدهاست.
همچنین در آن شرایط بحرانی که نمازهای واجبشان را به نماز خوف میخواندند، بانگ العفو العفو ایشان طنينانداز بود. آنحضرت خودش فرمود: از آن زمانى كه از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) شنيدم كه فرمود: نماز شب نور است، هرگز نماز شب را ترک نكردم، ابن كواء گفت: حتى در شب هرير؟ حضرت فرمود: حتى در شب هرير.
فردای آنروز کمکم پيروزى جنگ براى آنحضرت و یارانشان درخشيد و نشانههاى پیروزی آشكار شد. مالک اشتر سربازان دشمن را دنبال كرد تا به لشگرگاهشان برگرداند، سربازى بهجا نماند، مگر اينكه او را گرفتند. معاويه هم به سرعت روى به فرار گذاشت. معاويه با عمرو عاص براى نجات خود و اطرافيانش مشورت كرد. با پیشنهاد عمرو عاص قرآنها را بر سر نيزهها كردند و در ميدان برافراشتند و ده نفر آن را نگهدارى مىكردند. بر اثر اين رياكارى، ميان پيروان امام (علیه السلام) اختلاف افتاد. از همه سو فرياد برآمد: ترک مخاصمه مىكنيم و صلح را مىپذيريم.
نصایح امام سودی نبخشید و کار به حکمیت کشید و ابوموسی اشعری را جهت حکمیت بر امام (علیه السلام) تحمیل کردند و نتیجه آن شد که با فریب عمرو عاص در ظاهر امام را خلع و معاویه را تثبیت کردند، اما امام (علیه السلام) نپذیرفت و بعدا لشگری را برای مقابله با معاویه مهیا نمود، با شهادت آن بزرگمرد تاریخ به دست خوارج این کار نیز نتیجهای نبخشید.
لیلة الهریر در لغت و اصطلاح
هرير در لغت عبارت است از: بداخلاقى و زشتخويى، همچنين صدا[1] و زوزه سگ از سرما.[2] بانگی كه از سرما برآید.[3]
بههمین مناسبت يوم الهرير، روزی مخصوص در ميان عرب است که جنگ مهمّى در آن واقع شدهباشد.[4]
اما لیلة الهریر در اصطلاح واقعهای بود که میان حضرت علی (علیه السلام) و معاویه در شبىكه در صفين لشكر امير المؤمنين (علیهالسلام) و لشكر معاويه بههم ريختند كه مسأله نبرد را يکسره کنند، اتفاق افتاد.[5] و [6] پس آن شب را بهاين جهت كه لشكر معاويه نظير سگ از سرما صدا ميكردند، ليلة الهرير گفتند.[7]
اين حمله و يورش دو شبانهروز متصل ادامه يافت؛ چنانكه فرصتی براى خوردن و آشاميدن نبود و لشكر اميرالمؤمنين (علیه السلام) نماز را به اشاره ادا نمودند و دو طرف يکديگر را ميكشتند.[8]
این واقعه در شب جمعه دوازدهم ماه صفر سال 37 قمری اتفاق افتاد.[9]
داستان جنگ ليلة الهرير
در شب لیلة الحریر هيچكس نخوابید. هر دو لشكر (لشگر علی (علیه السلام) و معاویه) دل بر جنگ نهاده و بر پیروزی مصمّم گرديدند.
امير المؤمنين (علیه السلام) خطبهای خواند، بعد لشکريان به رغبت تمام مشغول حنگ شدند و منتظر بودند كه چهوقت صبح شده، تا هوا روشن شود و به جنگ رو آورند و مىدانستند كه جنگ فردا بسیار سخت خواهدبود. ياران امير المؤمنين (علیه السلام) آن شب بر اين منوال بودند. هيچكس لحظهاى نیارامید و چشمبههم زدنی نياسود.
معاويه از ديگر جانب با لشكر خويش سخنانی گفت. آن شب معاويه از آن جنگ بسیار دلتنگ و ناآرام بود، شعرى گفت و به آن دل خوش میکرد. چون آفتاب طلوع كرد، در لشگرها به حكم آنكه انديشه جنگى بزرگ و سخت داشتند، اضطرابى بیشتر پديد آمد؛ زيراكه رزمندگان سخت جنگ مىنمودند و مردان كارزار تعجيل بيشتری مىكردند و آماده كار مىشدند و در انتظار فرمان بودند.
روز ديگر صفها آراسته شد و عزم جنگ مصمّم شد و مبارزان هر دو لشكر آماده كار و آراسته كارزار شدند. امير المؤمنين على (علیه السلام) زره حضرت مصطفى (صلی الله علیه و آله) را طلبید و پوشيد و شمشير آن حضرت را حمايل كرد. دستار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بر سر نهاد و بر اسب آن سرور نشست و به ميدان جنگ آمد، در ميان معركه ايستاد و به آواز بلند گفت: اى مردمان، هركس كه امروز خود را به خدا بفروشد، سود تمام میبيند و بهشت جاويد يابد. سوگند كه [امروز] روزى است كه از اين روز بسيار خواهند گفت. به آن خداىی كه جان على بن ابیطالب در قبضه قدرت او است كه اگر نه آن بود كه حدود دين را معطّل مىگذاشتند، در ابطال حقوق سعى مىنمودند، ظالمان بعد از آنكه متوارى بودند ظاهر مىشدند، شيطان بر سر وسوسه و نزعات خويش بود و اين جماعت را بر كفران و عصيان و كتمان حقوق نعمتهاى بارى تعالى وامىداشت، من هرگز قدم در اين ميدان نمینهادم و جنگ و جدال و دعوا و کشتار را بر راحتی خود و آسايش اختيار نمیكردم. امّا، چه كنم که اين گروه گمراه به راه راست نمىرود و نمىتوان آنان را به طريق حقّ و شرايع دين خواند و چون كار به اين درجه رسيده، جز جنگ چیزی آنها را كفايت نخواهدکرد. خلاصه اینکه خضاب زنان حنا است و خضاب مردان خون و از میان كارها هيچكار بهتر از صبر نيست، علىالخصوص در جایگاه مبارزه و جنگ، به عجز و كاهلى كسی نام نگرفتهاست و پشتکردن و محرومیت به يکجا با هم میروند و شانس و اقبال با حركت و رنجكشيدن همراه است و بايد دانست صبر و ظفر مقارن يکديگر هستند و از ثبات و وقار كارهاى دشوار آسان میگردد.
اين دشمنیها از بقاياى بدر و احد و برگشت جاهليّت [است] كه در سينه معاويه جای گرفته و امروز مىخواهد آن كينهها را تجدید کند و سينه خود را از آن دردهاى قديم و كينههاى ديرينه شفا داده، اين خواسته را جامه عمل بپوشاند، «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ».[10]
مهاجر و انصار و مشاهیر عراق و حجاز گفتند: اى امير المؤمنين، ما امروز از جهت بهدست آوردن رضاى تو از سر يقين، بصيرت روشن با اين گرئه میجنگیديم و چون عمّار ياسر در کنار تو به دست لشگر معاويه كشته شد، اگر اندک شبههاى بود، برخاست و بهحقيقت دانستيم كه آنها متجاوز هستند و يقين و بصيرت ما در خدمت و پیروی از تو بیشتر شد. همگان پيش تو ايستادهايم و در مقابل تو زبان به لبّيک گشاده و کمر به طاعت تو بسته و برای سعادت در پيش روى تو از تو متابعت میكنيم و هرچه ما را به امر سختتر دستور بفرماىید، جهت شرايط بندگى آنرا به اتمام میرسانيم.
امير المؤمنين (علیهالسلام) چون اين سخنان را از اصحابش شنيد، تحسين فرمود و اسب براند و ده هزار مرد تمام مسلح از سواران حجاز و عراق با شمشيرهاى كشيده بهدنبال او رفتند.
امير المؤمنين (علیه السلام) مىراند و رجز مىخواند و عدىّ بن حاتم طائيّ به دنبالش رجزخوانان تا نزديک لشكر معاويه رسيدند. پس، امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود: من حمله خواهم كرد. شما همه ده هزار نفر هماهنگ با من و هماهنگ يکديگر باشید، از هم جدا نشويد و حمله شما مانند حمله يک مرد باشد، حمله كنيد. آنحضرت (علیهالسلام) اين را فرمود و حمله كرد و آن ده هزار نفر به دنبال آن حضرت و هماهنگ با همديگر حمله كردند و يکباره بر لشكر شام زدند. هيچ صفى نماند كه شكست نخوردهباشند. آنقدر از لشگر دشمن كشتند كه دست و پاى همه اسبان از خون سرخ شد. لشكر معاويه از اين شکست درمانده و سست شد، معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت: يا ابا عبد الله، امروز باید صبر کرد تا فردا بتوان افتخار نمود.
عمرو عاص گفت: راست مىگويى، ولي امروز مرگ حقّ است و زندگی باطل و اگر على با آن لشكر فقط يک حمله ديگر كند، منجر به هلاکت ما و باقى لشگر خواهد شد.
در اين هنگام مالک اشتر نخعى رو به پسرعموها و نزدیکان خويش کرد و گفت: يا آل مذحج، اگر شما سنگ به دندان گرفتهايد، خداى تعالى را هنوز خشنود نكردهايد و در دشمنان خود اثرى از سستی و خلل پديد نياوردهاید. شما پسران جنگيد و از پستان شجاعت شير خوردهايد و در ميان سختی و خشونت، رشد نموديد. اى مردان جنگ و سواران تیز و دليران جهاد، كجاييد؟ امروز روز مردان است بكوشيد تا رضاى خداوند متعال را بهدست آورید.
اين كلمات را گفت و حمله كرد و خويشان او از قبايل مذحج نیز به همراه او حمله كردند. اهل شام از جنگ آنان سرگردان شدند و دست و پاى ايشان از كار افتاد. اشتر آن روز بر اسبى بزرگ سياه نشسته بود و تيغ يمانى به دست گرفته، هرگاه كه آن را میجنبانيد گمان میشد كه آن شراره آتش سوزندهای است و چون برمیآورد، از شعاع آن چشمها خيره میشد. بر چنين اسبى سوار و پشتسرهم حمله مىكرد و با چنين شمشيرى مىزد و مىكشت و افراد را مىافکند، نه ضعفى به او راه مىيافت و نه اسب را خستگى و نه شمشير را خللى مىافتاد. پس، شمشير در غلاف كرد و نيزه برداشت و حملههاى سنگین مىكرد و مردان شام را مىانداخت تا نيزه او شكست. چون نيزه شكستهشد، ايستاد و رجزى خواند … .
امير المؤمنين (علیهالسلام) در وسط كارزار و در اثناى گير و دار، یارانشان را صدا میزد و مىگفت: اى ياران، در چنين روزى روى از جنگ برتافتن پشت به دين کردن است و اين آيه را قرائت فرمود: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ».[11] سپس فرمود: اگر بهشت مىطلبيد و رضاى خداى تعالى را مىجوييد، تأنّى و توقّف كنيد و آماده باشيد.
اوّلین كسیكه بعد از شنیدن این سخنان حضرت حمله كرد، ابو الهيثم بن التّيهان بود كه رجزى خواند و پیوسته حمله مىكرد و از ايشان مىكشت تا شهيد شد.
بعد، خزيمة بن ثابت معروف به ذو الشهادتين رجزى گفت و حمله كرد و چند نفر از لشگر معاويه انداخت و در نهایت شهيد شد.
پس از آن دو پسر ابو خالد انصارى يكى بهنام خالد و ديگرى خلده به ميدان آمدند. هر دو حملههاى خوبی كردند و چهل مبارز از لشكر معاويه را انداختند و نهایة الامر شهد شهادت چشيدند. مالک اشتر در آن حال گريست. امير المؤمنين (علیه السلام) ديد و فرمود: خداى چشم تو را مگرياند، چرا مىگريى؟ اشتر گفت: مىبينم كه جماعتى در خدمت تو كشته مىشوند و شهادت مىيابند و من همچنين مىمانم و سعادت شهادت نمىيابم. گريه من بدين سبب است.
امير المؤمنين او را نوازش داد و تمجیدش کرد و بشارت داد و اين دو بيت شعر انشاد فرمود:
أىّ يومىّ من الموت أفرّ يوم ما قدّر أو يوم قدر
يوم ما قدّر لم اخش الرّدى و إذا قدّر لم يغن الحذر
به كداميک دو روز خود از مرگ بگريزم؟ آن روز كه مرگ مقدّر نشده يا آن روز كه مرگ مقدّر گشته است. روزى كه مقدر باشد، كوشش برای فرار از مرگ فایدهایندارد و روزى كه مرگ مقدر نشده، در آن مرگ روا نيست.
قومى كه در خدمت امير المؤمنين على (علیه السلام) ايستاده بودند نگاه مىكردند، گروهی از لشكر معاويه را كه بر بالايى ايستاده بودند، ديدند، بدون هيچ درنگی جهیدند و بر آنان حمله كرده ايشان را از آن بالا به زير انداختند و تعدادی از ايشان را كشتند.
خلاصه اینکه آن جنگ بر همان حال بود تا سواران پياده شدند و زانوها بر زمين نهادند و روبهروى هم شمشير مىزدند، پرچمها افتاد و گرد و غبارى عظيم پديد آمد؛ چنانكه يکديگر را نمىديدند. در آن جنگ كسی فراغت نمییافت كه نماز گزارد. شرايط اركان نماز را به ايما و اشاره و تكبير مىگزاردند و در میان آنها کارزار بسیار سنگین بود. لشكر معاويه نيز مىكوشيد و ثابت قدم بود تا شب سررسید و جنگ همچنان استوار بود و مبارزان از يکديگر مىكشتند و جنگ را برقرار مىكردند تا كار به آن درجه رسيد كه يکديگر را به دست مىگرفتند و مىكشتند و يکديگر را به دندان مىگزيدند. امير المؤمنين (علیهالسلام) در آن حال مدتی حمله مىكرد و زمانی هم برمىگشت. پس، به قنبر فرمود: به سمت راست لشگر برو و عبد الله بن جعفر و فرزند من محمد را بگو تا گوش به من باشند و چشم از من بر ندارند تا وقتی حمله کردم، حمله کنيد و همچنان كميل بن زياد و سليمان بن صرد را با خبر کن و باز به سوی چپ لشگر برو و این سخن را به قسمت چپ لشگر برسان تا تمام لشكر در فرمان من باشند.
پس، امير المؤمنين (علیه السلام) به آسمان نگريست و به بالاترین صدا دعا نمود، بعد چون شير ژیان در تاريكى شب بر آن جماعت حمله برد و يارانش نیز با او همراهی کردند. … امير المؤمنين (علیهالسلام) بلند شد و اينچنین خطبه خواند: اى مردم، ديديد و دانستيد كه كار جنگ با شما و دشمنان شما تا كجا انجاميد. اكنون کار اين جماعت به جان افتاده و كارد به استخوان رسيده و آثار فتح و پیروزی نمایان شدهاست و پایان هر امرى را از ابتدای آن میتوان فهمید. اى مردم اين قوم بر خلاف دين حقّ پاى لجاجت استوار كردند و ما را به رنج و مشقّت افکندند. من بر ايشان حمله خواهم كرد و اين حكومت را در محضر بارى تعالى به نتیجه خواهم رساند.[12]
لیلة الهریر در تاریخ
تقریبا تمام مورخان صدر اسلام با کم و بیش، شب تاریخی و کمنظیر لیلة الهریر را گزارش کردندهاند که بسیاری از آن، درس و عبرتی برای آیندگان است که در ادامه بیان خواهد شد.
امام علی (علیه السلام) در لیلة الهریر
علاوه بر نبردهای فوقالعاده و کمنظیری که امام علی (علیه السلام) در جنگ صفین و لیلةالهریر از خود نشان داد، اعمال و سخنانی (در ضمن نماز، دعا و خطبه) از آنحضرت در تاریخ و روایات ثبت شده که برای تبرک، پند و درس در ادامه به آن پرداخته میشود.
خطبه حضرت علی (علیه السلام) در لیلة الهریر
امير المؤمنين على (علیه السلام) بعد از نماز عشاء، خطبهاى خطاب به اصحابشان فرمود که ترجمه آن در ادامه بیان میشود:
حمد و ثنا خدایی (جلّ جلاله) را كه قاعده تقدير و اساس حكم و قضاى خويش را چنان محكم و مبرم گردانيد كه هيچ آفريدهای را كائنا ما كان، قدرت و توان آن نباشد كه نقضى به قاعده حكم و فسخى به اساس قضاى او راه دهد و اگر میخواست[13] هيچ دو نفری در عالم با يکديگر مخالفت نمیکردند و ميان امّت نزاع و جنگ نمیافتاد و انكار حقّ نمیكردند و مفضول، فاضل را هجو نمینمود، «وَ لَوْ شاءَ الله مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ الله يَفْعَلُ ما يُرِيدُ».[14] ما را تقدير سابق و حكم محكم و قضاى مبرم او به این جايگاه آورده و در اين ورطه انداختهاست. هرنَفَسى كه برمىآوريم و هرقدمى كه برمىداريم و هركارى كه مىكنيم کم و زیاد، کوچک و بزرگ از علم او مخفی نيست، بلکه علم او به خطورات، وهمها و گامها، احاطه دارد و اگر میخواست در همین دنيا پاداش نيکمردان و کیفر بدكاران را میداد، ولي دنيا را سراى اعمال و آخرت را سراى قرار كردهاست، «لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى»،[15] بدانيد كه فردا با دشمنان خود باید بجنگید. امشب را قدرى بيدار باشيد، ياد خدا كنيد، نماز بگزاريد، قرآن بخوانيد و از خداوند متعال پیروزی و نصرت بخواهيد. فردا چون روى به شما آورد، خوب تلاش کنید و صبر و ثبات را وسیله رستگاری و نجات بدانيد. مىبينيد كه كار ميان شما و دشمنانتان به كجا رسيده و تا كدام نتیجه كشيده شدهاست، از دشمن رمقى بيش نمانده و كار ايشان بسیار سست شدهاست. امّيد است كه هرچه بيشتر پیروزی يابيد و به مقصود و خواسته خويش برسيد. ارزش كارها به پایان آن است و هركار كه پایان آن مانند نخست نباشد، خيرى در او نیست. شما در اوّل كار جدّ و جهد شایسته نموديد، اكنون كه كار به پایان مىرسد، پس بايد هيچ سستی به خود راه ندهيد و دل بر حكم و قضاى بارى تعالى بنهيد كه آن قوم بر باطلند، مىبينيد كه چگونه تلاش مىکنند. شما كه بحمد الله بر حقيد پس بايد كه تلاش شما بیشتر باشد. بدانيد كه فردا صبح على الطلوع به جنگ روى خواهيم آورد، باشد تا آتش فتنه خاموش گردد، «حَتَّى يَحْكُمَ الله بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ»[16].[17]
دعای حضرت علی (علیه السلام) در لیله الهریر
امام علی (علیه السلام) در لیلة الهریر دعاهایی داشتند که برخی از آنها در تاریخ و روایات ثبت شدهاست که در این بخش به برخی از آن اشاره میشود.
الف) دعای امام علی (عليه السّلام) در ليلة الهرير برای دفع دشمنان:
اللّهمّ انّى اعوذ بك من ان اضام فى سلطانك اللّهمّ انّى اعوذ بك ان اضلّ فى هداك اللّهمّ انّى اعوذ بك ان افتقر فى غناك اللّهمّ انّى اعوذ بك ان اضيع فى سلامتك اللّهمّ انّى اعوذ بك ان اغلب و الأمر لك و اليك.[18]
ب) دعای امام علی (عليه السّلام) در ليلة الهرير که به دعای «کرب» شهرت یافت:
اللّهمّ لا تحبّب الىّ ما ابغضت و لا تبغّض الىّ ما احببت اللّهمّ انّى اعوذ بك ان ارضى سخطك او اسخط رضاك او اردّ قضائك او اعد و قولك او اناصح اعدائك فأعد و امرك فيهم اللّهمّ ما كان من عمل او قول يقرّبنى من رضوانك و يبعّدنى من سخطك فصيّرنى له و احملنى عليه يا ارحم الرّاحمين اللّهمّ انّى اسالك لسانا ذاكرا و قلبا شاكرا و يقينا صادقا و ايمانا خالصا و جسدا متواضعا و ارزقنى منك حبّا و ادخل قلبى منك رعبا اللّهمّ ان ترحمنى فقد حسن ظنّى بك و ان تعذّبنى فبظلمى و جورى و جرمى و اسرافى على نفسى فلا عذر لى ان اعتذر و لا مكافات احتسبها اللّهمّ اذا حضرت الأجال و نفدت الأيّام و كان لا بدّ من لقاءك فاوجب لى من الجنّة منزلا يغبطنى به الأوّلون و الاخرون لا حسرة بعدها و لا رفيق بعد رفيقها فى اكرمها منزلا اللّهمّ البسنى خشوع الايمان بالعزّ قبل خشوع الذّلّ فى النّار اثنى عليك يا ربّ احسن الثّناء لأنّ بلائك عندى احسن البلاء اللّهمّ فاذقنى من عونك و تاييدك و توفيقك و رفدك و ارزقنى شوقا الى لقائك و نصرا فى نصرك حتّى اجد حلاوة ذلك فى قلبى و اعزم لى على ارشد امورى فقد ترى موقفى و موقف اصحابى و لا يخفى عليك شئ من امرى اللّهمّ انّى اسئلك النّصر الّذى نصرت به رسولك و فرّقت به بين الحقّ و الباطل حتّى اقمت به دينك و افلجت به حجّتك يا من هو لى فى كلّ مقام.[19]
ج) دعای (مناجات) امیر المؤمنین (علیهالسلام) در لیلة الهریر:
امير المؤمنين علی (علیه السلام) در لیلة الهریر پس از آنکه دستورات لازم را به لشگریان فرمود، در آسمان نگريست و با صدای بلند اینگونه دعا کرد و با خدای خود مناجات نمود:
يا الله يا رحمن يا أحد يا صمد يا الله يا إله محمّد اللّهمّ إليك نقلت الأقدام و أفضت القلوب و رفعت الايدى و امتدّت الأعناق و شخصت الابصار و طلبت الحوائج إنّا نشكو إليك غيبة نبيّنا (صلّى الله عليه و اله) و كثرة عدوّنا و تشتّت أهوائنا، ربّنا افتح بيننا و بين قومنا بالحقّ و أنت خير الفاتحين[20].[21]
نماز شب حضرت علی (علیه السلام) در لیله الهریر
یکی از نمازهای مستحب كه در قران و روایات بر آن تأكید زیادی شده نافله و تهجد در شب است. حضرت على (عليه السّلام) از جمله شخصیتهایی است که هيچگاه نماز شبش را ترک نكرد، حتى در ليلة الهرير که از سختترین شبها بود، نماز شب آنحضرت ترک نشد.[22]
آنحضرت در دل آن شب و هياهوى جنگ، بانگ العفو العفوش طنين انداز بود، او خود فرمود: «ما تركت صلاة الليل منذ سمعت قول النبى (صلّى اللَّه عليه و آله): «صلاة الليل نور[23]»، فقال ابن الكواء: و لا ليلة الهرير؟ قال: و لا ليلة الهرير».
از آن زمانى كه از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «نماز شب نور است، هرگز نماز شب را ترک نكردم، ابن كواء پرسید: حتى در شب هرير؟ فرمود: حتى در شب هرير».[24]
نماز خوف حضرت علی (علیه السلام) در لیله الهریر
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در سختترین شرایط جنگ صفین که در لیلة الهریر اتفاق افتاد، نمازشان را به صورت نماز خوف گزاردند.
شیخ طوسی در تهذيب میگوید: در لیلة الهریر به دلیل شرایط سخت و خاصی که حاکم بود؛ بهگونهای که آنحضرت نمازشان را به جماعت با یارانش برگزار نكرد، بلکه در چهار نماز (ظهر، عصر، مغرب و عشا) به تكبير و تهليل و تسبيح و تحميد و دعا بسنده نمود.[25]
بهکار بردن مکر و خدعه در جنگ (گفتن انشاءالله حضرت علی (علیه السلام) در لیله الهریر)
همانطور که قبح دروغ در جایی که مصلحت اقتضاء کند، ریخته میشود، همچنین فریب و خدعه در موردی که دارای مصلحت باشد قبحی ندارد.
عدى بن حاتم كه در جنگهاى على (عليه السّلام) شركت داشت، میگويد: علی (علیه السلام) در جنگ صفين در ليلة الهرير هنگامىكه با معاويه برخورد كرد با صداى بلند فرمود: هماکنون معاويه و يارانش را از پا در مىآورم و بعد در آخر سخنان خود آهسته فرمود: ان شاء اللَّه.
عدى میگويد: من نزديک بودم و گفتم: يا اميرالمؤمنين تو با اين گفته سوگند ياد كردى و بعد در گفتارت استثناء نمودى (انشاءالله گفتی)، حضرت فرمود: در جنگ خدعه است و من پیش يارانم راستگو هستم، من اين سخن را گفتم که يارانم را امیدوار کنم تا شکست نحورند و فرار نکنند. اينک سخن مرا بشنو كه از آن سود خواهى برد، ان شاء اللَّه.[1]
نقشه شیطانی معاویه و عمرو عاص
هنگامی که امام على (عليه السّلام) در لیلة الهریر دست از جنگ كشيد، زرهش را كه بسیار بهخون آلوده شده و سنگين شدهبود، بيرون آورد. فردای آنشب كار سربازان آنحضرت مرتب و نشانههاى پیروزی و فتح آشكار شد و مالک اشتر سربازان دشمن را دنبال كرد تا به لشگرگاهشان برگرداند و سربازى بهجا نماند، مگر اينكه او را گرفتند. معاويه هم بهسرعت رو به فرار گذاشت.[26] بعد از این معاويه با عمرو عاص براى نجات خود و اطرافيانش بهمشورت پرداخت. عمرو عاص گفت: سپاهيان تو با لشكريان على (علیه السلام) برابرى نمىكنند و تو خود نيز مثل على نيستى؛ زيرا او به حكم خدا با تو مىجنگد و تو براى رياست و حكومت. تو مىخواهى زنده بمانى، ولی او به فكر شهادت در راه خدا است.
اگر تو بر لشكر عراق (پيروان على) پيروز شوى، عراقیها بهدليل بىعدالتى تو خواهند ترسيد، ولى اگر على پيروز شود، مردم شام بهدليل عطوفت و مهربانى على از او نمىترسند. با اينهمه حيلهاى بهكار گير و پيشنهادى بده كه ميان اطرافيان على اختلاف ايجاد كند؛ چه آن را بپذيرند يا رد كنند.
آنها را فراخوان به اينكه كتاب خدا ميان شما و ايشان داور باشد، تو با اين حيله به مقصود خود خواهى رسيد و من هم اين موضوع را تا زمانى كه لازم باشد از ديگران پوشيده مىدارم. معاويه رهنمود عمرو عاص را پذيرفت. صبح كه فرا رسيد، قرآنها را بر سر نيزهها كردند و در ميدان برافراشتند، تعداد آنها را پانصد قرآن دکر کردهاند، قرآن مسجد جامع شام را بر سه نيزه بستند و ده نفر آنرا نگهدارى مىكردند.
سپاهيان شام يکباره با هم فرياد برآوردند: اى مردم عرب خدا را، خدا را در باره زنان و دختران، خدا را، خدا را در باره دينتان! اين كتاب خدا است كه بايد داور ميان ما و شما باشد. امام (علیه السلام) با ديدن اين فريبكارى، به خداوند عرض كرد، بار خدايا تو آگاهى كه آنها منظورشان حفظ حرمت قرآن و دين تو نيست، تو ميان ما و آنها داورى كن؛ زيرا حقيقتاً تو داور هستى! در اثر اين رياكارى ميان پيروان امام اختلاف افتاد. گروهى فرياد زدند: جنگ! جنگ! ولى بيشتر افراد، صدا زدند، داورى كتاب خدا را قبول مىكنيم. جنگ براى ما جايز نيست؛ زيرا ما را به حكميّت و داورى قرآن فرا خواندهاند. از همه سو فرياد برآمد: ترک مخاصمه مىكنيم و صلح را مىپذيريم.
امام (علیه السلام) در جواب سازشكاران صلحطلب فرمود: اى مردم، من براى پذيرش فرمان كتاب خدا از همه شما سزاوارتر هستم، ولى معاويه، عمرو عاص و پسر ابى معيط (وليد بن عقبه)، طرفدار دين نيستند و از قرآن جانبدارى نمىكنند. من آنها را از شما بهتر مىشناسم، از زمان كودكى، تا بزرگسالى با آنها بودهام. چه در كوچكى و چه در بزرگسالى از بدترين افراد بودهاند. درخواست آنها كه تسليم داورى قرآن شويم، سخن حقى است كه با آن اراده باطل كردهاند، قرآن بر نيزه كردن آنها به اين معنا است كه به ظاهر قرآن را مىشناسند، ولى بدان عمل نمىكنند. منظورشان از اين امر فريب، حيله و سست كردن اراده شما است. شما فقط مدت کمی بازو و جمجمههاتان را به من عاريه بدهيد (در خدمت من باشید)، حق در جايگاه خودش مستقر گرديده، چيزى جز بر افتادن قوم ستمكار باقى نخواهد ماند.[27]
قاريان قرآن كه در سپاه امام على (علیه السلام) بودند دست از جنگ كشيده و برگشتند. جمعيت آنان چهار هزار نفر سواره بود، گويا آنان كوهى از آهن بودند به حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) عرض كردند: دنبال مالک اشتر بفرست كه از جنگ با اين گروه برگردد. حضرت به آنان فرمود: اين كار نيرنگ و شيطنت عمرو عاص است، اينان مرد قرآن نيستند و قرآن را قبول ندارند. گفتند: حتما مالک اشتر را بايد برگردانى وگرنه تو را خواهيم كشت يا تسليم دشمن مىكنيم.
حضرت بهدنبال مالک فرستاد، مالک سفارش كرد به پيروزى نزديک شدهام، اكنون وقت برگشتن من نيست. سپس مالک اختلاف ياران على (علیهالسلام) را فهميد، برگشت و با قاريان درشتى كرد، آنان نیز نسبت به مالک اشتر درشتى کردند و سر اسبانشان را برگرداندند و از جنگ روبرگرداندند. آتش جنگ فرو نشست و امير المؤمنين (علیه السلام) کسی را به سوى دشمن فرستاد و از آنان پرسيد؛ چرا قرآنها را بر فراز نيزهها قرار دادهايد؟ گفتند: براى دعوت مردم به سوى عمل به آنچه كه در اين قرآن هست كه ما و شما به حكم قرآن عمل كنيم و قيام نمائيم تا حق به جاى خودش برگردد. امير المؤمنين (علیه السلام) لبخندى بر لبانش نقش بست و از روى تعجب فرمود: پسر ابى سفيان تو مرا به عمل كردن به كتاب خدا دعوت میكنى؛ حال آنكه من كتاب گوياى خداوند هستم؟ اين شگفتآورترين شگفتىها است و كارى عجيب است. بعد به آن قاريان سبکسر فرمود: اين كار نيرنگ عمرو عاص است. آنگاه امير المؤمنين (علیه السلام) عبداللَّه بن عباس را از طرف خود برای حکمیت معیّن فرمود، ولى آنان موافقت نكردند، سپس مالک اشتر را معيّن كرد، باز هم نپذيرفتند و در مقابل ابو موسى اشعرى را انتخاب كردند.[28] على (عليه السّلام) ابو موسى اشعرى را همراه چهار صد مرد به فرماندهى شريح بن هانى گسيل فرمود، عبدالله بن عباس هم همراهشان بود كه با آنان نماز مىگزارد و امور آنان را سرپرستى مىكرد. معاويه هم عمرو عاص را همراه چهار صد تن گسيل داشت و همگى در دومة الجندل به يکديگر رسيدند. چون مردم در دومة الجندل به يکديگر رسيدند، ابن عباس به ابو موسى اشعرى گفت: بر حذر باش كه عمرو عاص تو را در كارها جلو نيندازد و همواره به تو بگويد تو از اصحاب محترم رسول خدايى و از من بزرگترى و در مورد سخنان عمرو درست بينديش. هرگاه عمرو با ابو موسى ملاقات مىكرد به او مىگفت: تو بيشتر با رسول خدا مصاحبت كردهاى و از من بزرگترى، نخست تو سخن بگو و سپس من سخن مىگويم و عمرو مىخواست ابوموسى را در گفتن كلام مقدّم بدارد تا نخست او على را از خلافت خلع كند. عمرو كوشش مىكرد ابو موسى را به قبول خلافت معاويه وادارد، ابو موسى آن را رد مىكرد و عبد الله بن عمر را براى خلافت پيشنهاد مىكرد. عمرو عاص گفت: تو آخرين نظر خود را به من بگو، گفت: عقيده من اين است كه اين دو را از خلافت خلع كنيم و كار حكومت را به شورايى ميان مسلمانان واگذاريم و هركس را دوست مىدارند براى حكومت خود برگزينند. عمرو گفت: چه انديشيه نيكویى است، در حالىكه به ظاهر در اين مسأله به توافق رسيده بودند، پيش مسلمانان آمدند. عمرو به ابوموسى گفت: تو براى مردم بگو كه من و تو به توافق رسيدهايم. ابو موسى شروع به سخن كرد و گفت: اى مردم ما بر كارى اتفاق كردهايم كه اميدواريم براى اين امت مايه صلاح باشد. عمرو گفت: راست مىگويد و درست مىگويد و چه نيكو رأىدهنده براى اسلام و مسلمانان است، سپس به ابوموسى گفت: ادامه بده. در اين هنگام ابن عباس خود را به ابو موسى رساند و با او خلوت كرد و گفت: تو در حال گول خوردن هستى، مگر به تو نگفتهبودم كه پيش از او سخن نگويى و پس از او سخن بگويى؟ من بيم دارم كارى را به تو پيشنهاد كردهباشد كه وقتی آنرا انجام دهى، او در حضور مردم و اين اجتماع از انجام دادن كار متقابل خود خويشتندارى كند. ابو موسى اشعرى به او گفت: از اين موضوع مترس كه ما به توافق رسيده و با يکديگر سازش كردهايم. در اين هنگام ابو موسى برخاست و نخست حمد و نيايش خدا را انجام داد و سپس گفت: اى مردم ما در مورد كار حكومت اين امت انديشيديم و براى اصلاح كار هيچ چيزى را بهتر از اين نديديم كه كسى را به خلافت تعيين نكنيم و با آراى مردم مخالفت نكنيم تا انتخاب خليفه با رضايت و رايزنى خودشان صورت گيرد و من و اين دوستم بر يک امر موافقت كردهايم و آن خلع على و معاويه از حكومت است، تا آنكه امت خود پس از مشورت ميان خويش و شورى، هركس را دوست مىدارند بر خود خليفه سازند؛ بنابر اين من على و معاويه را از خلافت خلع كردم و حكومت خود را بر عهده هر كس كه دوست مىداريد واگذاريد و كنار رفت. در اين هنگام عمرو عاص پيش آمد و پس از حمد و نيايش خداوند گفت: اى مردم اين شخص آنچه گفت شنيديد و سالار خود را از حكومت خلع كرد، من هم سالار او را همانگونه كه او خلع كرد خلع مىكنم، ولى سالار خودم معاويه را بر حكومت تثبيت مىكنم كه او ولىّ عثمان بن عفان و خونخواه او است و شايستهترين اشخاص به مقام خويش است. ابو موسى به عمرو عاص گفت: همانا مثل تو مثل سگی است كه اگر بر او حمله برى يا او را به حال خود واگذارى زبان به عوعو مىگشايد.[29] عمرو هم در پاسخ او گفت: مثل تو هم مثل خرى است كه كتابهايى را حمل كند «چارپايى بر او كتابى چند[30]».[31]
خطبه معاويه برای لشکر شام
همانطور که حضرت علی (علیه السلام) برای یارانشان خطبه خواندند، معاويه نیز از سوی ديگر با لشكر خويش مىگفت: اى اهل شام، شما را كارى بزرگ پيش آمدهاست كه با برادران خود بايد جنگ كنید و چون به اینکار اقدام نمودید، پس باید بهاتمام برسانيد. شما از سه كار يكى را بايد انجام دهید: يا چنان تصوّر مىكنيم كه با جماعتى كه بر شما ستم مىكنند، براى رضاى خدا میجنگيد و یا چنان میدانيد كه قومى از شهرهای بيگانه آمده و به در خانه شما فرود آمدند و مىخواهند كه شما را از محل زندگیتان بيرون كرده، خانمان شما تصاحب کنند يا چنان خيال كنيد كه جماعتى آمدهاند و قصد زن و فرزند شما دارند، در هر صورت به حفظ ناموس خويش بكوشيد و جنگ كنيد.[32]
معاوية بن ضحّاك بن سفيان صاحب پرچم قبيله بنى سليم بود و در لشگر معاويه قرار داشت، ولي در دلش امير المؤمنين (علیه السلام) را دوست مىداشت، وقتیکه اين سخنان را شنيد، در توصیف آن جنگ و اهوال آن قطعهاى شعر گفت.
برخی از اشعارش در اینجا ذکر میشوذ.
«ألا ليت هذا اللّيل اطبق سرمدا علينا و أنّا لا نرى بعده غدا
آگاه باشید كاش اين شب تا ابد بر ما بپايد و ما فردايى به دنبال آن نبينيم.
و يا ليته إن جاءنا بصباحه وجدنا إلى مجرى الكواكب مصعدا
و اى كاش اگر امشب را فردايى در رسد ما را به مدار ستارگان دور دست راه گريزى باشد.
فأمّا فرارى فى البلاد فليس لى مقام و لو جاوزت جابلق مصعدا
مرا پس از حمله موعود او، در هيچ سرزمينى قرار و آرامى نباشد هر چند از شهر جابلقا[33] هم فراتر گريزم.
حذار علي إنّه غير مخلف مدى الدهر ما لبّى الملبّون، موعدا
كه از بيم على بگريزيم چه او به روزگار، مادام كه لبيکگويان كعبه لبيک گويند، وعده خلافى نكند.
فقل لابن حرب ما الذى أنت صانع أتثبت أم ندعوك فى الحرب فاعددا
به پسر حرب بگو: چه كارى خواهىكرد؟ آيا پايدارى مىكنى؟ يا ما تو را فرومايه ترسان گريزان از جنگ و نامآوریها بخوانيم؟
و ظنّى بأن لا يصبر القوم موقفا نقيمه و إن نخر فى الدهر للمدا
يقين دارم اين قوم در قرارگاهى كه او ايشان را گماشته پايدارى نكرده و ميدان را خالی میگذارند.
فلا رأى إلّا تركنا الشام جهرة و إن أبرق الفجفاج فيها و أرعدا
از اينرو چارهاى نداريم جز آنكه شام را آشكارا ترک گوييم، هرچند لافزن جوش و خروش بر آرد».
چون اين اشعار به گوش معاويه رسيد، خشمناک شده تصمیم گرفت كه معاوية بن ضحّاک را بكشد. گفت: قاتله الله! اگر به جابلقا هم بگريزد، او را خواهم كشت.
شاعر چون اين سخن را شنيد همینکه شب فرا رسید، گريخت و به خدمت امير المؤمنين (علیه السلام) آمد و التجا به آن سرور نمود و در كنف حمايت او قرار گرفت.[34]
برخی نیز گفتهاند: چون شاميان شعر او را شنيدند وى را نزد معاويه آوردند و او كمر قتلش را بست، اما قوم وى او را تحت نظر گرفتند و از شام تبعيدش نمودند و او به مصر رفت.[35]
کشته شدگان لیله الهریر
تعداد کشتهشدگان در جنگ صفین را از یک جهت میتوان به سه دسته تقسیم نمود.
اول: تعداد کشتهشدگان در جنگ صفین از دو طرف.
دوم: تعداد کشتهشدگان در لیلة الهریر از دو طرف.
سوم: تعداد کشتهشدگان در لیلة الهریر به دست مبارک حضرت امیز المؤمنین (علیه السلام).
تعداد کشتهشدگان در جنگ صفین:
جنگ امام علی (علیه السلام) با معاویه جنگ صفين نام گرفت كه آن جنگ را جهاد قاسطين نیز میگويند. على (عليه السّلام) مشقتهاى اين جنگ را تحمل كرد در اين جنگ از دو طرف دستکم يک صد هزار نفر كشته شد که از این تعداد هفتاد و پنج هزار نفر از سپاه معاويه و بيست و پنج هزار از سپاه امام على (علیه السلام) بود.[36]
تعداد کشتهشدگان در لیلة الهریر:
در جنگ صفین شبى است به نام ليلة الهرير كه جنگ سختى در آن درگرفت و سى و شش هزار نفر از دوطرف كشته شدند.[37] برخی نیز شمار کشتهشدگان آنرا تا هفتاد و شش هزار نفر از طرفين گزارش کردند و لشكر معاويه روى به شكست نهاد و افرادش چون سگ زخم خورده ناله و فرياد مینمودند و فتح و پيروزى بهره اميرالمؤمنين (علیه السلام) و لشكريان آنحضرت شد، چنانكه اگر چند ساعتی ديگر جنگ ادامه مىيافت، معاويه و لشكرش از پاى در مىآمدند.[38]
تعداد کشتهشدگان در لیلة الهریر به دست مبارک حضرت امیز المؤمنین (علیه السلام):
هروقت اميرالمؤمنين (علیه السلام) با دست خود مردى از اهل شام را میكشت، تكبيرى میگفت. گزارش کردهاند كه آن شب تكبيرات اميرالمؤمنين (علیه السلام) را مىشمردند پانصد و بيست و سه تكبير از او برآمد كه به هر تكبيرى آنحضرت مردى را به دست خويش از آن جماعت كشته بود. [39]
بر این اساس تعداد كسانى كه به دست على (علیه السلام) در آن شب و روز كشته شدند پانصد و بيست و سه نفر بود كه بيشترشان در روز كشته شدهبودند؛ زيرا ضربت او خطا نمیكرد و يكى را میكشت.[40]
شایات ذکر است که امام علی (علیه السلام) در این جنگ با صدای بلند به معاویه فرمود: بیا با من مبارزه کن تا اینهمه عرب کشته نشوند، معاویه در جواب گفت: من نیازی به مبارزه با تو ندارم چهار نفر[41] از پهلوانان ما را کشتی کافی است (نیازی به کشتن من نیست).[42]
شهدای لیلة الهریر
در لیلة الهریر تعداد زیادی از لشکریان معاویه کشته شدند، اما تعداد شهدای یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) بسیار کمتر بودند.
در حديث ابیمخنف گزارش شده، در این شب عمار بن ياسر، هاشم بن عتبة، عبد اللّه بن بديل بن ورقاء و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين کشته شدند.[43]
اما به گزارش ذهبی در این شب، علاوه بر افرادی که در بالا نامشان ذکر شد، عبد الله بن كعب مرادیّ، عبد الرحمن بن كلدة جمحیّ، قيس بن مكشوح مرادیّ، أبیّ بن قيس نّخعیّ برادر علقمه، سعد بن حارث بن صّمّة انصاریّ، جندب بن زهير غامدیّ و ابو ليلى انصاریّ،[44] نیز به درجه رفیع شهادت نائل شدند. قطب راوندی راهب مسیحیای که در مسیر صفین به آنحضرت پیوسته را، افزوده است.[45]
حقانیت علی (علیه السلام) و شهادت عمار
نظر به اینکه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در حق عمار فرمودهبود: «عمار را گروهى ياغى به شهادت مىرسانند»[46]، شهادت جناب عمار محکی برای شناخت حق از باطل بود.
از حضرت صادق (علیه السلام) روايت شده كه وقتى عمار بن ياسر (رحمة اللَّه عليهما) به شهادت رسيد، رعشه بر اندام مردم فراوانى افتاد و گفتند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودهاست: «عمار را گروهى كه ياغى باشند به شهادت مىرسانند». عمرو بن عاص، پيش معاويه رفت و گفت: يا امير مردم هيجانزده شدهاند و به اضطراب افتادهاند، معاويه گفت: به چه علت؟ عمرو گفت: عمار كشته شد. گفت: اينكه مهم نيست؛ چرا لشكر به اضطراب افتادهاست؟ عمرو گفت: آيا رسول خدا نگفتهاست: «عمار را گروهى ياغى به شهادت مىرسانند»؟ معاويه به او گفت: اين حرف تو باطل است، آيا ما او را کشتیم، وقتى على وى را به ميان نيزهداران انداخت، او را كشت. اين سخن به على (عليه السّلام) رسيد، فرمود: بنا بر اين رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حمزه را به شهادت رسانده چون آنحضرت او را به نيزههاى مشركان گرفتار كردهاست.[47]
شهادت راهب در لیله الهریر
ابن سعيد عقيصا مىگويد: با على (عليه السّلام) به طرف صفين مىرفتيم، وقتى از كربلا گذشتيم فرمود: «اينجا محل شهادت حسين (عليه السّلام) و ياران اوست».
سپس ادامه دادیم تا به صومعه راهبى رسیدیم. مردم از تشنگى شكايت كردند و به على (عليه السّلام) گفتند: چرا تو از نزديكى فرات نرفتى و راهى را انتخاب كردى كه در آن آب نيست؟ على (عليه السّلام) نزديک صومعه راهب رفت و گفت: «آيا در اين نزديكى آب هست؟». راهب گفت: نه. پس لجام اسبش را برگرداند و در شنزارى فرود آمد و به همراهان دستور داد كه آنجا را حفر نمايند. آنان نيز كندند و به سنگ سفيدى رسيدند كه تعداد زیادی جمع شدند، اما نتوانستند آن را حركت دهند. حضرت فرمود: «كنار برويد، اين كار من است. سپس دست راستش را زير سنگ برد و آنرا بيرون آورد و به زمين گذاشت و از زير آن آب زلالى بيرون آمد و يارانش خوردند و سير شدند و مشکهاى خود را پر كردند و سپس سنگ را به جاى خود گذاشت و شنها را روى آن ريخت و مثل اول شد». راهب آمد و اسلام آورد و گفت: پدرم از زبان جدّش كه از حواريون عيسى (عليه السّلام) بود به من خبر داده بود كه در زير اين شنها چشمه آبى پنهان است و فقط پيامبر و وصى او مىتوانند آن را استخراج كنند.
آنگاه به على (عليه السّلام) گفت: مىتوانم همراه تو باشم؟ حضرت فرمود: ملازم من باش و او را دعا كرد تا در «ليلة الهرير» شهيد شد. حضرت با دست خود او را دفن كرد و فرمود: «مثل اينكه مكان او را در بهشت و درجهاش را كه خدا گرامى داشتهاست، مىبينم».[48]
شهادت هاشم مرقال در لیله الهریر
هاشم از آن جهت كه در كار جنگ سريع بود، او را مرقال مىگفتند، در لیلة الهریر هاشم بن عتبه زهرى بستگان خود را فراخواند و گفت: «هركس خدا و آخرت را در نظر دارد، به سوى من آيد». تعداد بسياری از آنان بهسوى وى رفتند و با گروهى از همراهان خود مكرر به لشگر شام حمله برد. به هر سو که حمله برد با مقاومت روبرو شد و جنگى سخت كرد. به ياران خود گفت: «از مقاومت آنها بيمناک نشويد، اين غیرت عربی است که زير پرچم آن مقاومت میکنند، اما آنها بر گمراهی هستند و شما بر حق، اى قوم صبورى و پايمردى كنيد و جمع شوید كه آرام به سوى دشمن برويم و آنجا ثبات ورزيد و به همديگر کمک رسانید و خدا را ياد كنيد و هیچكس از بغلدستیش چيزى نپرسد و زیاد به اطرافتان ننگريد و همانند دشمن مقاومت كنيد. برای رسیدن به ثواب برای خدا پيكار كنيد تا خدا ميان ما و آنها داورى كند كه خدا بهترين داوران است». آنگاه با گروهى از قاريان حرکت کرد، او و همراهانش شبانگاه جنگ سختی كردند تا توفيقى به دست آوردند. آنان بر دشمنان خود غلبه کردند و نزديک بود پيروز شوند. هنگام مغرب گروهى از مردم تنوخ به مقابله آمدند و به آنها حمله بردند، هاشم رجزى به اين مضمون مىخواند:
«يکچشم براى افراد خود جايى مىجويد، «چندان زيسته كه از زندگى به تنگ آمده است» دشمنان را در ذى الكعوب از پاى در مىآورد». وی در آن روز نه يا ده نفر را كشت. آنگاه حارث بن منذر تنوخى به او حمله برد و ضربتى زد كه از پاى در آمد. على (علیه السلام) فردی پيش او فرستادهبود كه پرچم خود را پيش ببرد. به فرستاده گفت: «به شكم من نگاه كن» و چون نگاه كرد شكمش دريده بود.[49]
نسل شیطان در لیله الهریر
شياطين از فرزندان ابليس هستند و در ميان ايشان کسی ایمان نیاورد، مگر يک شخص كه نامش اوهام بن هيم بن لاقيس بن ابليس است كه او به خدمت حضرت رسول (صلّى اللَّه عليه و آله) آمد و چون حضرت شكلى عجيب و صورتى مهيب ديد فرمود: تو كيستى كه به اين تركيب ظاهر شدهاى؟ گفت: من هام بن هيم بن لاقيس بن ابليس هستم، … توبه و اسلام من در دست نوح بود و با او در كشتى بودم و هنگامى كه ابراهیم را به آتش انداختند در خدمت او بودم و او را به جهت نفرینی كه به قوم خود كرده بود، عتاب كردم و وقتى كه حق تعالى فراعنه را غرق كرد و بنى اسرائيل را نجات داد با موسى بودم و همچنين در آن وقت كه هود به قوم خود نفرین نمود با وی بودم و با صالح بودم و ايشان را از نفرین كردن قوم خود سرزنش مینمودم و كتب سماوى را خواندم و همه مرا به وجود با جود تو بشارت میدادند و انبيا به تو سلام میرسانيدند و همه مىگفتند كه تو أفضل و أكمل پيغمبران هستى. پس التماس دارم كه آنچه از جانب خداوند بر تو نازل شده بر من آموزش دهی. حضرت (صلی الله علیه و آله) به امير المؤمنين (عليه السّلام) توجه نموده و فرمود: آموزههای دين مبين را به او تعليم بده. هام گفت: من به جز از نبى يا وصى نبى هرگز اطاعت نكردهام و نمىكنم، اين شخص كيست؟ حضرت فرمودند: «هذا اخى و وصيى و وزيرى و وارثى على بن ابى طالب»[50] هام گفت: همینطور است و من نام نامى او را در كتب سماوى «اليا» يافتهام. پس حضرت امير (علیه السلام) معالم دين را به او تعليم داد و او در ليلة الهرير در جنگ صفين به ملازمت حضرت رسيد.[51]
کتابنامه مقاله لیله الهریر
- قرآن کریم.
- كوفى، ابن اعثم؛ الفتوح؛ محقق: طباطبائى مجد، غلامرضا؛ ترجمه: مستوفى هروى، محمد بن احمد؛ انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1372 ش.
- ابو العباس، احمد بن ابراهيم؛ المصابيح؛ تحقيق: حوثى، عبد الله؛ مؤسسة الإمام زيد بن علي، چاپ دوم، صنعاء، 1423 ق.
- سید رضی، محمد بن حسین؛ نهج البلاغه؛ شرح: بحرانى، ابن ميثم؛ ترجمه: محمدى مقدم و نوايى؛ مجمع البحوث الإسلامية، چاپ اول، مشهد، 1417 ق.
- بحرانى، سيد هاشم؛ البرهان في تفسير القرآن؛ تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية موسسة البعثة – قم؛ بنياد بعثت، چاپ اول، تهران، 1416 ق.
- بلاذرى، أحمد بن يحيى؛ كتاب جمل من انساب الأشراف؛ محقق: زكار، سهيل و زركلى، رياض؛ دار الفكر، چاپ اول، بيروت، 1417 ق / 1996 م.
- دیلمی، حسن؛ ارشاد القلوب؛ مترجم: رضايى، سيد عبد الحسين؛ اسلاميه، چاپ سوم، تهران، 1377 ش.
- ذهبى، شمس الدين؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام؛ محقق: تدمری، عمر عبد السلام؛ دار الكتاب العربى، چاپ دوم، بيروت، 1413 ق / 1993 م.
- راغب اصفهانى، حسين بن محمد؛ ترجمه مفردات (پاورقی)؛ ترجمه:خسروى حسينى، سيد غلامرضا، انتشارات مرتضوى، تهران، 1375 ش.
- راوندی، قطب الدین؛ الخرائج و الجرائح؛ مدرسه امام مهدى (علیهالسلام)، چاپ اول، قم، 1409 ق.
- رسولى محلاتى، سيد هاشم؛ صحيفه علويه؛ انتشارات اسلامى، چاپ سوم، تهران، 1396 ش.
- شوشتری، قاضى نور الله؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل؛ مقدمه و تعليقات: آيت الله العظمى مرعشى نجفى؛ مكتبة آية الله المرعشي النجفي، چاپ اول، قم، 1409 ق.
- صدوق، محمد بن علی؛ كمال الدين و تمام النعمة؛ محقق / مصحح: غفارى، على اكبر؛ اسلاميه، چاپ دوم، تهران، 1395 ق.
- طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، نشر مرتضى، چاپ اول، مشهد، 1403 ق
- طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق: محمد أبو الفضل ابراهيم، دار التراث، چاپ دوم، بيروت، 1387/1967
- طبری، محمد بن جریر؛ تاريخالطبري؛ مترجم: پاينده، ابو القاسم؛ اساطير، چاپ پنجم، تهران، 1375 ش.
- طريحى، فخر الدين؛ مجمع البحرين؛ محقق: حسينى، سيد احمد؛ كتابفروشى مرتضوى، چاپ سوم، تهران، 1375 ش.
- علم الهدى خراسانى؛ نهج الخطابة (سخنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) و اميرالمؤمنين (علیهالسلام)؛ كتابخانه صدر، چاپ دوم، تهران، 1374 ش.
- علوى تراكمهاى، سيد مجتبى؛ آينه يقين؛ هجرت، چاپ اول، قم، 1374 ش.
- فيض كاشانى، ملا محسن؛ تفسير الصافي؛ محقق: اعلمى، حسين؛ انتشارات الصدر، چاپ دوم، تهران، 1415 ق.
- فيومى، احمد بن محمد؛ مصباح المنير؛ بینا، بیجا، بیتا.
- قمى، على بن ابراهيم؛ تفسير قمي؛ محقق: موسوى جزايرى، سيد طيب؛ دار الكتاب، چاپ چهارم، قم، 1367 ش.
- كاتب واقدى، محمد بن سعد؛ طبقاتكبرى؛ مترجم: مهدوى دامغانى، محمود؛ انتشارات فرهنگ و انديشه، تهران، 1374 ش.
- کلینی، محمد بن یعقوب؛ گزيده كافى؛ بهبودی، محمد باقر؛ مركز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، تهران، 1363 ش.
- مجلسى اول، محمد تقى؛ لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه؛ مؤسسه اسماعيليان، چاپ دوم، قم، ايران، 1414 ق.
- مجلسی، محمد باقر؛ درر الأخبار (خلاصهای از کتاب بحارالانوار)؛ تدوین: حجازى، سيد مهدى؛ مترجم: حجازى، سيد على رضا و عيدى خسروشاهى، محمد؛ دفتر مطاالعات تاريخ و معارف اسلامى، چاپ اول، قم، 1419 ق.
- محرمى، غلامحسن؛ جلوههاى اعجاز معصومين (عليهم السلام)؛ دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، قم، 1378 ش.
- مسعودی، على بن الحسين؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ مترجم: پاينده، ابو القاسم؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ پنجم، تهران، 1374ش.
- مفید، محمد بن محمد؛ ارشاد؛ مترجم: رسولى محلاتى، سید هاشم؛ اسلاميه، چاپ دوم، تهران، بیتا.
- منقرى، نصر بن مزاحم؛ پيكار صفين؛ مترجم: اتابكى، پرويز؛ انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، تهران، 1370 ش.
- نجفى خمينى، محمد جواد؛ تفسير آسان؛ انتشارات اسلاميه، چاپ اول، تهران، 1398 ق.
- نوری، حسین بن محمد تقی؛ مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل؛ محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت (عليهم السلام)؛ مؤسسة آل البيت (عليهم السلام)، چاپ اول، قم، 1408 ق.
- ياقوت حموى، شهاب الدين؛ معجمالبلدان؛ دار صادر، چاپ دوم، بيروت، 1995 م.