Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

فرقه بهائیت

فهرست

چکیده مقاله فرقه بهائیت

بهائیت نام فرقه‌ای انحرافی و ساختگی و منشعب از آیین بابیه است، که در اواخر قرن سیزدهم قمری به دست «حسین‌علی نوری» ملقب به «بهاءالله»، از پیروان «سید علی محمد شیرازی»، مؤسس بابیه، پدید آمد.

میرزا حسین‌علی ادعاهای مختلفی، مانند «من یُظهره الله»؛ «رجعت»؛ «خدایی» و حتی «خدا آفرینی» را مطرح کرده‌است.

بعد از مرگ میرزاحسین‌علی نوری پسر ارشد او «عباس افندی» که بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت، جانشین وی شد.

علت پیدایش فرقه بهائیت وجود جریان‎ها و اندیشه‌هایی متعددی؛ مانند «تفسیر و تحلیل‌های سطحی و ناروا از آموزه‌های دینی و عدم تعمیق باورها»، «آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی جامعه»، «آسیب‌های فرهنگی»، «آسیب‌های سیاسی» و «نقش غیرمستقیم عوامل نفوذی وابستگان سیاسی و اتباع كشورهای روس، انگلیس، عثمانی و دیگر كشورها» بود.

بیشتر عقاید بهائیت در محور میرزا حسین‌على (بهاءالله) است؛ عقایدی مانند «نَسخ اسلام»؛ «شناخت بهاءالله»؛ قائل شدن مقام الوهیت و ربوبیت برای بهاءالله است. همچنین منبع اصلى احکام در میان بهائیان کتاب اقدس بهاءالله است. مهم‌ترین افراد فرقه بهائیت عبارتند از: بنیان‌گذار آیین بهائیت، میرزا حسین‌علی نوری معروف به بهاءالله، عباس افندی ملقب به عبدالبهاء و شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی.

همه علما و دانشمندان شیعه، بهائیت را فرقه‌ای منحرف از دین دانسته، آن‌ها را کافر و نجس می‌دانند. همچنین عدم جواز معاشرت، داد و ستد، حاضر نشدن بر سر سفره آن‌ها و باطل بودن ازدواج با این فرقه را اعلام کرده‌اند.

وجه نام‌گذاری فرقه بهائیت

دلیل نام‌گذاری این فرقه، انتساب آن به شخصی به نام حسین‌علی نوری، ملقب به «بهاءالله» بوده و پیروان او را بهائی می‌نامند.[1]

تاریخ تأسیس فرقه بهائیت

فرقه بهائیت در اواخر قرن سیزدهم قمری، زمانی که بابیّت در معرض زوال و نابودی کامل بود، جان دوباره یافته و شکل جدیدی به خود گرفت و رهبران اصلی آن‌ها؛ از جمله میرزا حسین‌علی نوری (1308 ق)، از خطراتی که آنها را تهدید می کرد، جان سالم به در برده، توانستند فرقه ضالّه بهائیت را تشکیل و سامان دهند.[2]

تاریخ تحول و تطور تاریخی فرقه بهائیت

آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به‌عنوان یک انحراف اعتقادی؛ (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سیدعلی‌محمد باب زمینه به‌وجود آمدن بهائیت شد. طبعا هر رویداد یا تحول خاص در دوره و مرحله‌ای از تاریخ روی داده و دارای زمینه و بستر تاریخی خاص خود بوده است. شکل گرفتن فرقه بهائیت نیز از این قاعده مستثناء نبوده و دارای پیشینه تاریخی و تحولات مربوط به خود است که در جای مناسب به بخش‌های مختلف تحولات تاریخی این فرقه اشاره خواهد شد.

بنیان‌گذار فرقه بهائیت

بنیان‌گذار فرقه بهائیت، میرزا حسین‌علی نوری معروف به بهاءاللّه است. پدرش، میرزاعباس نوری معروف به میرزابزرگ، از منشیان عهد محمدشاه قاجار و مورد توجه خاص قائم مقام فراهانی بود که بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود برکنار و به نور رفت. خاندان او از دهکدۀ‏ کوهستانى کوچکى به نام «تاکر» از نور مازندران مى‏باشند. میرزاحسین‌علی در ۱۲۳۳ ق در تهران به دنیا آمد و مانند برادرانش آموزش‌های مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند. او بعد از تحصيلات مقدّماتى مانند پدرش که در دستگاه «امام وردى ميرزا» از قاجاريه، سمت منشى‌گرى داشت و به خدمت ديوان درآمد و چون شوهر خواهرش هم منشى کنسول روس بود، با ساز و کارهاى ايجاد ارتباط با سفارت‌خانه‏ها هم آشنايى پيدا کرد. [3]

با ظهور و غوغاى ادعای بابیت سیدعلی‌محمد شیرازی (باب)، او که در جمادی الاولی ۱۲۶۰ قمری، جوانی ۲۸ ساله و ساکن تهران بود همراه برادر ناتنى‏اش (يحيى صبح ازل) و تنى چند از خاندانش در پی تبلیغ نخستین پیرو باب، ملاّ حسین بشرویه‌ای معروف به «باب الباب»، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمده و به باب پيوستند. پس از آن‌که باب به دستور ميرزاتقى‌خان امير کبير در تبريز اعدام شد، يحيى صبح ازل که 13 سال از برادرش کوچک‌تر بود به جانشينى باب برگزيده شد، البته ميرزا حسين‌على هم طبق مصالحى تسليم وى گرديد، اما پس از مدتى از اطاعتش سرپيچى نمود.[4] میرزا نخست ادعاى «مهدويت» کرد و مدعى شد که او همان کسى است که باب وعدۀ‏ ظهورش را داده است.[5] او با گذشت زمان بر ادعاهاي خود مى‏افزود. از ادعاى «رسالت و شارعيت» گرفته تا ادعاى «حلول خدا در او» با تجسد و تجسم خداوند و دعواى «انا الهيکل الاعلى»، که در جای خود به برخى از آن‌ها اشاره خواهد شد.[6]

ادعاهای بنیان‌گذار فرقه بهائیت

از کتاب‌های میرزا حسین‌علی و دیگر كتاب‌های بهائیان استفاده می‌شود که او همچون استادش سیدعلی‌محمد باب، بلکه بالاتر از او، ادعاهای گوناگونی مطرح کرده که در اینجا به ترتیب ادعاهای او به طور اختصار بیان می‌شود:

  1. ادعای بندگی: او در کتاب خود مبین چنین می‌گوید: «سبحان الذی نزل علی عبده من سحاب القضاء سهام البلاء و یرانی فی صبر جمیل»؛ «پاک و منزه است آن خدایی که تیرهای بلا را از ابر قضا بر بنده‌اش (حسین‌علی) نازل کرد و مرا در صبر و بردباری نیک دید».[7]
  2. ادعای من یُظهره الله: «سید علی‌محمد باب مؤسس فرقه بابیّت، در اوائل امر، ادعای بابیّت می‌کرد و می‌گفت: «من از جانب امام زمان مأموریت داشته و با او ارتباط معنوی دارم» و غیر از این، هیچ ادعایی نداشت. بعد از چند سال، ادعای قائمیت کرد و گفت: «من همان امام زمان هستم» و بعد هم ادعای نبوت کرد. وقتی دید این ادعاها با هم سازگار نیستند، درصد توجیه و تأویل آن‌ها برآمد؛ ازاین‌رو عنوان «قائم و مهدی» را که در سر لوحه نوشته‏ها و بافته‌هایش قرار داده بود، تبدیل به یک کلمه مبهم و کلی «من یُظهرهُ الله»؛ یعنی «کسی که خدا او را ظاهر می‏کند»، کرد.

بعد از او دیگران از این لفظ مبهم سوء استفاده کرده و ادعا کردند که ما همان کسی هستیم که سیدعلی باب به ظهور او بشارت داده است. یکی از این افراد حسین‌علی بهاء بود. او ابتدا به مدت 18 سال بعد از فوت سیدعلی‌محمد باب، پیرو برادرش میرزا یحیی بود، اما بعد ادعا کرد که من همان «من یظهره الله» هستم که سید باب به ظهور او بشارت داده بود. سید باب در مورد من یظهره الله چنین سفارش می کند، که «پس از ظهور او، هر حکمی که داد به او عمل کنید و ادعای او را بپذیرید». همچنین می‌گفت: «قسم به ذات الهی اگر کسی یک آیه از او بشنود بهتر است از آن که هزار بار «بیان» را تلاوت کند».[8]

  1. ادعای رجعت: میرزا حسین‌علی گاهی ادعای رجعت (مسیح) کرده است هم‌چنان که در کتاب مبین خطاب به پاپ مسیحیان می‏گوید: «یا بابا، اخرق الاحجاب قداتی رب الارباب فی ظل السحاب …، کذلک یأمر القلم الاعلی من لدن ربک العزیز الجبار انه اتی من السماء مرة اخری کما اتی اول مرة ایاک ان تعترض علیه»؛ «ای پاپ! پرده‌های غفلت را بدر که رب الارباب حضرت مسیح که خود بهاء است، در سایه ابر آمد … . همین‌طور تو را امر می‌کند قلم اعلی از طرف پروردگار عزیز و مقتدر، این‌که مسیح یک‌بار دیگر از آسمان آمد، چنان‌که در مرتبه اول از آسمان آمد، بپرهیز از این‌که اعتراض به او کنی».[9]
  2. ادعای رسالت و پیغمبری: میرزاحسین‌علی در کتاب اقدس چنین می‏گوید: «قل یا ملاء البیان، لا تقتلونی بسیوف الاعراض، تالله کنت نائماً ایقظنی ید ارادة ربکم الرحمن و امرنی بالنداء بین الارض والسماء لیس هذا من عندی لو أنتم تعرفون»؛ «ای گروه بیان! (پیروان کتاب بیان سید علی‌محمد باب)، مرا با شمشیرهای اعراض به قتل نرسانید، سوگند به خدا، خوابیده‌بودم که دست اراده خداوند مهربان مرا بیدار کرد و امر کرد مرا که بین زمین و آسمان ندا کنم، این از پیش خودم نیست، اگر شما بدانید». همچین در کتاب اقتدارات چنین می‌گوید: «ای خدا من! آنان را دعوت نکردم جز به چیزی که تو مبعوثم نموده‌ای و اگر گفته‌ام بیائید به سوی من، نظری نداشته‌ام جز چیزی که تو به او ظاهر ساخته‌ای و مبعوثم کرده‌ای».[10]
  3. ادعای خدایی: میرزا حسین‌علی در کتاب مبین پا را فراتر نهاده و چنین ادعا می‌کند: «و اسمع ما یوحی من شطر البلاء علی بقعه المحنة و الابتلاء من صدره القضاء انه لا اله الا انا المسجون الفرید»؛ «بشنو آن‌چه از شطر بلا بر بقعه محنت و گرفتاری از سینه‌ی قضا وحی می‏شود که نیست خدایی جز منِ زندانی تنها».[11]

وی همچنین در کتاب بدیع چنین می‏گوید: «انه یقول حینئذِ اننی انا الله، لا اله الا انا، کما قال النقطه من قبل و بعینه یقول من یأتی من بعد»؛ «او در این زمان می‌گوید: من همان خدایم و خدایی جز من نیست. چنان‌که نقطه (علی‌محمد باب) نیز از پیش از این می‌گفت و کسی که بعد از این می‌آید، بعینه همین را خواهد گفت».

او در جای دیگری می‌گفت: «لا اله الا انا العزیز الحمید».[12]

  1. ادعای خداآفرینی: طبق نوشته عباس افندی (فرزند و جانشین میرزا حسین‌علی)، حسین‌علی بهاء ادعای خدا آفرینی کرد و در قصیده‌ای چنین گفت: «کل اله لوه من رشح امری تألهت **** و کل الربوب من طفح حکمی ترببت»؛

«یعنی همه خدایان از رشحات (و آثار) فرمانم به خدایی رسیدند و همه پرودرگاران از لبریزیِ حکم من پروردگار گشتند».[13]

نکته قابل ذکر این است که این گفتار کوتاه، ظرفیت طرح نقد این مطالب را ندارد؛ لذا در چند جمله اشاره بسیار مختصری به نقد مطالب فوق پرداخته می‌شود.

منطقی‌ترین راه برای تشخیص صدق و کذب یک کلام، وجود هماهنگی، یک‌رنگی، عدم اختلاف و تناقص در آن گفتار و کلام است؛ لذا پریشان‌گویی، اختلاف و تناقص در گفتار، دلیل بی‏پایگی و دروغ‏پردازی گوینده است. برای همین قرآن کریم یکی از نشانه‌های صدق خود را عدم اختلاف دانسته و می‏فرماید: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا»؛ «آیا به قرآن [عمیقاً] نمی‌اندیشند؟ چنان‌چه از سوی غیر خدا بود، همانا در آن اختلاف و ناهمگونی بسیاری می‌یافتند».[14]

هم‌چنین هنگامی كه سخنان پیامبر اسلام  (صلی الله علیه و آله) را بررسی می‏کنیم، می‌بینیم که ایشان از ابتدای نبوت تا پایان آن، یکسان سخن گفته و همه وقت بر بندگی و رسالت خود تأكید می‌ورزید.

در حالی‌که با تأملی مختصر در گفتار و نوشتارهای حسین‌علی بهاء، جز تناقض‏گویی و اختلاف‏گویی چیزی دیده نمی‌شود. هم‌چنان‌كه ذکر شد او گاهی ادعای بنده و عبد بودن، گاهی ادعای پیامبری و خدایی و حتی خداآفرینی می‏کند.[15]

مهم ترین افراد فرقه بهائیت

مهم ترین افراد فرقه بهائیت عبارتند از:

  1. بنیان‌گذار آیین بهائیت، میرزاحسین‌علی نوری معروف به بهاءالله است که این آیین، نام خود را از همین لقب برگرفته است.
  2. پس از مرگ میرزا حسین‌علی، پسر ارشد او عباس افندی ملقب به عبدالبهاء جانشین وی گردید.
  3. پس از عبدالبهاء، شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنابه وصیت عبدالبهاء جانشین وی گردید.

تا زمان شوقی افندی، این فرقه دارای رهبر بوده و بعد از مرگ او به‌دلیل این‌که عقیم بوده و فرزندی نداشته، رهبری این فرقه به‌عهدۀ یک گروه نه نفره به‌نام «هیئت بیت العدل» که در سخنان حسین‌علی بهاء و جانشینان وی این لقب را به خود گرفته، سپرده شده است. این هیئت در سه سطح بین‌المللی، ملی و محلی پیش‌بینی شده است. امروزه بهائیان از بیت‌العدل بین‌المللی به بیت‌العدل اعظم و از بیت‌العدل‌های ملی و محلی به محافل روحانی ملی و محلی یاد می‌کنند.

اعضای بیت‌العدل اعظم برای مدت پنج سال از طرف اعضای محفل‌های ملی انتخاب می‌شوند. از نظر پایه‌گذار و رهبران اصلی فرقه بهائیت، اعضای بیت‌العدل اعظم امنای خداوند و معصوم از خطا بوده،[16] حکم آنان وحی الهی و حکم خدا محسوب می‌شود و مخالفت با آن، مخالفت با خدا[17] و آن‌ها ملهم به الهامات غیبی هستند.[18] بهائیان این هیأت و تشکیلات را وسیله اتحاد و وحدت عالم می‌دانند.[19]

در سال ۱۹۵۱ میلادی برابر با 1330 شمسی از طرف شوقی افندی هیئتی به‌نام «جنین بیت‌العدل» منصوب شد و با مرگ شوقی، اختلافاتی در میان بهائیان به‌وجود آمد و در نتیجه «روحیه ماکسول»؛ همسر شوقی افندی ریاست جنین بیت العدل را از آن خود کرد. سرانجام در سال ۱۹۶۳ م با حضور ۵۶ محفل روحانی ملی در لندن اولین هیأت بیت‌العدل اعظم انتخاب شدند. این هیئت که مقرش در شهر حیفا و در دامنه کوه کریل در فلسطین اشغالی است؛ دارای زیر مجموعه‌هایی مانند: «هیئت‌های مشاورین قاره‌ای، دارالتبلیغ بین‌المللی بهایی، مؤسسه رفاه بین‌المللی، شعبه امور سازمان ملل، صندوق بین‌المللی بهائی، است.[20]

البته به موازات رهبری «روحیه ماکسول»، شخصی به‌نام «چارلز میسن ریمی» فرزند یکی از روحانیون کلیسای ارتدوکس نیز ادعای جانشینی شوقی افندی را کرد و گروه «بهائیان ارتدوکس» را پدید آورد که امروزه در امریکا، هندوستان، استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده‌اند.

عده دیگری از بهائیان نیز پس از مرگ شوقی به‌رهبری جوانی از بهائیان خراسان به‌نام «جمشید معانی» روی آوردند. این جوان خود را «سماءالله» نامید و طرفداران او هم در امریکا، هندوستان، پاکستان و اندونزی پراکنده‌اند.[21]

شکل‌گیری فرقه بهائیت

بعد از اعدام علی محمد باب توسط مرحوم امیر کبیر، عموم بابی‌ها میرزا یحیی ملقب به «صبح ازل» و برادر کوچک‌تر میرزا حسین‌علی را به عنوان جانشین باب پذیرفتند، ولی چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسین‌علی ملقب به «بهاءالله» با زیرکی و شگردهای فریب‌کارانه، زمام کارها را به‌دست گرفت.  امیرکبیر به دلیل اطلاع از نقش وی در قضایای باب و برای فرونشاندن اغتشاشات و شورش‌های بابی‌ها، میرزا حسین‌علی را از ایران اخراج و به عراق تبعید نمود. در این باره امیر کبیر اعلام کرد: نام‌برده تاکنون پنج کرور تومان (نصف غرامت جنگ‌های ایران و روس) به خزانه ایران خسارت وارد آورده است.[22]

میرزا حسین‌علی به‌ناچار در شعبان ۱۲۶۷ قمری به کربلا رفت، اما چند ماه بعد، پس از مرگ امیرکبیر[23] در ربیع الاول ۱۲۶۸ ق و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری، به دعوت و توصیه او به تهران بازگشت. در شوال همان سال جریان سوء قصد و تیراندازی دو تن از بابی‌ها به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابی‌ها انجامید و چون شواهد و دلایل متعددی برای نقش میرزا حسین‌علی نوری در طراحی این سوء قصد وجود داشت، حکومت تصمیم به دستگیری او گرفت. اما بهاءالله به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسین‌علی به بغداد منتقل و بدین ترتیب با حمایت قاطع دولت روس از مرگ نجات یافت. او پس از رسیدن به بغداد نامه‌ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس برای این حمایت قدردانی کرد.[24]

در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءالله ملاقات کرده و حمایت دولت‌های خویش را به او ابلاغ کردند و والی بغداد نیز برای وی مقرری تعیین کرد.[25] به دنبال تبعید میرزا حسین‌علی، برادرش میرزا یحیی صبح ازل هم با لباس مبدل خود را به عراق می‌رساند و کم کم اجتماعی از بابی‌ها در خاک عراق ایجاد می‌گردد که مهم‌ترین هدفشان اذیت و آزار شیعیان بود.[26]

از سوی دیگر کشمکش میان دو برادر و طرفداران آنان بر سر ادعای «موعود بیان» یا «من یظهِرُهُ الله»[27] و رهبری بابی‌ها، شدت گرفت و آدم‌کشی‌های شدیدی بین بابی‌ها رواج یافت. قتل، غارت و سایر خراب‌کاری‌های بابی‌ها در بغداد باعث شد[28] که توسط دولت عثمانی ابتدا به «استانبول» و سپس «ادرنه» تبعید شوند. در این زمان میرزا حسین‌علی مقام «من یظهِرُهُ اللهی» را برای خود ادعا کرد و این در حالی بود که طبق ادعاهای علی محمد باب قرار بود حدود دو هزار سال بعد از او کسی که «من یظهِرُهُ الله» است، ظهور کند.[29] ولی شماری از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و فقط در بغداد حدود بیست و پنج نفر خود را «من یظهِرُهُ الله» نامیدند. نزاع میان دو برادر بر سر این ادعا موجب افتراق بابی‌ها گردید. اطرافیان میرزا یحیی به فرقه «ازلیه» و پیروان میرزا حسین‌علی به فرقه «بهائیه» نامیده شده و آن‌هایی که به این دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلی «بابی» باقی ماندند.[30]

این جدایی باعث شد که در استانبول و ادرنه میان بهاء و ازل و طرفداران آن دو اهانت، تهمت و افترا و کشتار رواج یافته و هر یک از دو طرف بسیاری از اسرار یکدیگر را بازگو و به افشاگری اعمال یکدیگر بپردازند[31] و حتی «عزّیه»، خواهر ازل، کتاب «تنبیه النائمین» را در افشای کارهای بهاء نوشت.[32]

سرانجام حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیری‌ها بهاءالله و پیروانش را به «عکا» در فلسطین و میرزا یحیی را به «قبرس» تبعید کرد. میرزا حسین‌علی «بهاءالله» پس از رسیدن به عکا به‌صورت کامل و علنی دست از ادعای نائب باب بودن برداشت و رسماً خود را پیامبر نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد. دولت استعماری روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت به‌عنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آن‌ها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهای خود را به‌روی بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به‌نام «مشرق الاذکار»[33] در شهر عشق آباد ایجاد کرد.

میرزاحسین‌علی اقدام به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت. او خود را خدای خدایان، آفریدگار جهان، معبود حقیقی نامید.[34]

بهاءالله مدت نه سال در قلعه‌ای در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در ۱۳۰۹ ق،[35] پس از بیست شبانه روز تب ار مُرد و پیروانش با اعتقاد به خدایی او قبرش را قبله خویش قرار دادند.

زمینه‌های شکل‌گیری فرقه بهائیت

فرقه‌ شیخیه (کشفیه – پشت‌سرى)، بر اساس تعالیم عالم شیعی، شیخ احمد احسائی (١١٦٦ ـ ١٢٤١ ق)، در نیمه‌ اول قرن سیزدهم به وجود آمد. آموزه‌های این فرقه، غیر از آن كه مایه‌ انشعاب داخلی فرقه شد، زمینه‌ساز پیدایش دو فرقه‌ منحرف «بابیت» و «بهائیت» نیز گردید.[36]

شیخ احمد احسائی که در اصطلاح شیخیه، «شیخ جلیل» خوانده می‌شود،[37] مسافرت‌هایی به خراسان، یزد، تهران، کرمانشاه، قزوین، عراق و مدینه داشته، ولی در قزوین به دلیل آشکار شدن برخى از عقایدش در باب معاد جسمانی، از طرف ملامحمدتقى برغانى؛ از علماى بزرگ قزوین و معروف به شهید ثالث، تكفیر شد و حكم او مورد قبول علماى شیعه در ایران، عراق و سایر مراكز شیعه قرار گرفت.[38]

بعد از مرگ شیخ احمد، شاگرد او سید كاظم رشتى (١٢٠٣ ـ ١٢٥٩ ق) که از نظر شیخیه، «شیخ نبیل» خوانده شده و در نظر آنان شیعه‏ كامل و واسطه‏ فیض بود، به ترویج افكار شیخ احمد پرداخت.[39]

پس از سید كاظم رشتى، ابتدا جانشین او معلوم نبود، ولى طولى نكشید كه مدّعیانی براى این مقام پیدا شد؛ از جمله: حاج محمد كریم‏خان كرمانى كه رئیس شیخیه‏ متأخران گردید. دیگرى میرزا على‏محمد شیرازى كه خود را به لقب «باب» مى‏خواند.[40]

بهائیت فرقه‌ای منشعب از بابی‌گری است.[41] بنیان‌گذار بابیت، سیدعلی‌محمد شیرازی ملقب به «باب» است. او در سال ۱۲۳۵ ق در شیراز متولد شد. او در نوزده سالگی به کربلا رفت و در درس سید کاظم رشتی حاضر گردید. وی پس از مرگ استاد، خود را باب امام زمان (علیه السلام) خواند و جمعی افراد ساده‌لوح و گروهی فرصت‌طلب با انگیزه‌های گوناگون به وی گرویدند. پس از مدتی ادعاهای بزرگ‌تری؛ چون مهدویت و رسالت مطرح ساخت، امّا در مناظراتی که با علمای ایران در اصفهان و تبریز انجام داد، نتوانست از عهده اثبات ادعاهای سنگین خویش برآید و این امر، همراه با وجود خطاهای بسیار ادبی و علمی در آثار و الواح وی، مانع سرایت گسترده آیین وی در بین مردم ایران شد. از سوی دیگر علی‌محمد نسبت به مخالفان عقیده‌اش، خشونت شدیدی را سفارش نمود که حاصل کار، آشوب و اغتشاش خونین بابی‌ها در نقاط مختلف ایران بود. پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال ۱۲۶۴ ق مریدان علی‌محمد آشوب‌هایی در کشور پدید آورده و به قتل و غارت مردم پرداختند. میرزاتقی‌خان امیرکبیر (صدر اعظم ناصرالدین شاه) به جهت فرونشاندن فتنه بابیه و بازگرداندن امنیت به کشور، در صدد سرکوبی آنان برآمد. سرانجام علی‌محمد باب و یکی از پیروانش به نام محمد علی زنوزی در ۲۸ شعبان ۱۲۶۶ ق در تبریز تیرباران شدند.[42]

در نخستین سال‌های سلطنت ناصرالدین شاه قاجار شورش های متعددی توسط طرفداران باب در کشور به وجود آمد. در جریان شورش بابی‌ها در قلعه شیخ طبرسی مازندران، میرزاحسین‌علی همراه با برادرش، یحیی و جمعی دیگر، قصد پیوستن به بابی‌های این قلعه را داشت، ولی در آمل، دستگیر، زندانی و سپس روانه تهران شد. به فاصله اندکی، شورش بابی‌ها در نیریز و مناطقی دیگر مقارن با نخستین سال‌های سلطنت ناصرالدین شاه قاجار پیش آمد. قرائن تاریخی حاکی است که برخی از این شورش‌ها ریشه اعتقادی و زمینه اجتماعی و تاریخی داشته و به‌ویژه از اعتقاد شیعی ظهور امام زمان (علیه السلام) متأثر بوده است؛ هر چند گفته می‌شود سردمداران آن‌ها غالباً در جهت جامه عمل پوشاندن به دستورهای باب به این اقدامات دست زدند.

سیدعلی‌محمد باب در کتاب «بیان فارسی» پنج استان ایران را مختص پیروان خویش اعلام کرده و حضور کافران را در این مناطق حرام خوانده بود. در چنین وضعیتی میرزاتقی‌خان امیرکبیر؛ صدراعظم وقت، که استقلال و تمامیت ارضی کشور را سخت در خطر می‌دید و هم‌چنین جهت مقابله با بدعت‌ها و انحرافات مذهبی، تصمیم به نابودی بابی‌ها و سرکوب قطعی این شورش‌ها گرفت که منجر به اعدام سیدعلی‌محمد باب پس از صدور حکم ارتداد وی می‌شود.[43]

عوامل پیدایش فرقه بهائیت

جریان‎ها و اندیشه‎هایی متعددی منجر به پیدایش این فرقه شد. این تشكل، از عواملی ریشه‌گرفته و بر پایه‌هایی مستقر شده و با حمایت جریان‌هایی ادامه حیات داده است. دسته‌ای از عوامل به ساختار‌های دینی افراد، متون و تفسیرهای منحرف از متون، كه عوامل درونی محسوب می‌شود، مربوط است و دسته دیگر به عوامل بیرونی مربوط می‌شود.

  1. عوامل درونی عبارتند از: «تفسیر و تحلیل‌های سطحی و ناروا از آموزه‌های دینی و عدم تعمیق باورها»، «آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی جامعه»، «آسیب‌های فرهنگی»، «آسیب‌های سیاسی».
  2. عامل بیرونی: نقش غیرمستقیم عوامل نفوذی وابستگان سیاسی و اتباع كشورهای روس، انگلیس، عثمانی و دیگر كشورها.

اولین عامل درونی پیدایش فرقه بهائیت

تفسیر و تحلیل‌های سطحی و ناروا از آموزه‌های دینی و عدم تعمیق باورها:

یکی از مهم‌ترین عوامل درونی شکل‌گیری فرقه بهائیت، تکون اندیشه‌ شیخیه است؛ نوع نگاه تصلبی، تخیلی، التقاطی و غیرخردمندانه شیخیه به مسئله مهدویت، ارائه این اندیشه به گروهی از خواص اخباری‌گرا و استقبال عوام از این نوع برداشت خصوصاً با توجه به کمبودهای اجتماعی که در ادامه بدان اشاره خواهد شد، از مؤثرترین عوامل شکل‌گیری بهائیت به‌شمار می‎‎آید. مکتب شیخیه که اساس و کانون شکل‌دهنده بهائیت است با سازوکارهایی در صدد پیوند با بنیان‌های اصیل بوده و با طرح گفتمان‌های جدید، نونما و پوپولیستی،[44] درصدد نفوذ و قبولاندن ایده‌های ساختگی و التقاطی خود بود. اما با مقاومت لایه‌ی‌های استوار مدافع مذهب مواجه و مطرود واقع گردید. نگاه مؤسسان شیخیه به امامت و مهدویت، برداشت و قرائتی اخباری‌گرایانه بود که شکل‌گیری و صدور افکار و اندیشه‌های نامتعادل را در پی داشت. شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی رهبران مؤسس شیخیه بودند که فردی چون علی‌محمد، مدّعی بابیت در مکتب آن‌ها تربیت یافته[45] و سیدکاظم رشتی ظهور او را همواره به پیروان و نزدیکان خود وعده ‌داده است.[46]

افکار و برنامه‌های نامأنوس، ابداعی، بی‌سابقه و بدعت‌آلود احسائی، گفتارهای سیدکاظم رشتی، (م 1259 ق) مسافرت علی‌محمد باب به عتبات و حضور در مجالس رشتی و رویداد‌های دیگر که به وقوع پیوست، بنای اصلی شکل‌گیری بابیت بود که از دل آن فرقه‌ای موسوم به بهائیت، شکل گرفت.

اندیشه و فکر شیخیه، در بدو پیدایش با مخالفت شدید مراجع و علمای بزرگ شیعه نظیر شیخ انصاری، مرحوم صاحب جواهر، مواجه شد؛ چرا که افکار و اندیشه‌هایی بدعت‌آلود و بی‌سابقه بوده و تنش‌های خونباری را میان شیعیان فراهم آورد؛[47] ازاین‌رو پس از برگزاری جلسه‌ای با حضور علمای بزرگ، افکار شیخیه بررسی و حکم به کفر بودن آن‌ها داده شد.[48] اندیشه‌ شیخ ‌احمد احسایی در فضای فکری شیعه، همسان افکار ابن‌تیمیه و محمّدبن‌عبدالوهّاب در میان اهل‌سنت بود؛ چراکه هر دو، سخنان آشفته و ادّعاهای حیرت‌‌انگیزی در اسلام و اصول آن طرح کرده و روشی مغایر با دین، ابداع نمودند که زایش این ابداعات و اندیشه‌ها، بهائیت در شیعه و وهابیت در اهل سنت می‌باشد که هردو به‌عنوان معضل و بستر همایش استعمار گردیده‌اند.

احسایی در مسافرت به ایران، گوشه‌هایی از عقاید خود را آشکار نمود، اما با مخالفت علمایی چون ملامحمدتقی برغانی (از علمای قزوین و شهید ثالث) مواجه شد. بعدها پیروان باب، این عالم بزرگ را به خاطر مخالفت با افکار احسایی به قتل رساندند.[49] این رویداد، علاوه بر این‌که جنایتی بزرگ بود، خود حاکی از پیوند بین بابیت و شیخیه و رهبران آن (‎‎احسایی و رشتی) با علی‌محمد شیرازی است. افکار شیخ احمد احسائی علاوه بر مخالفتی که از سوی علمای شیعه با آن شد باعث تحریک گروهی از وهابیون نیز گردید. مثلاً آن‌چه او در شرح زیارت جامعه بیان کرده بود، سبب شد تا مرقد سیدالشهدا (علیه السلام) مورد هجوم و اهانت قوم وهّابیِ نجد قرار گرفته و وحدت اسلامی نیز بیش از این آسیب ببیند.[50] چنین گرایشات فکری منحرفی در واقع در راستا و هم‌نوایی با سیاست استعمارگران بود؛ چراکه آنان همواره در پی یافتن چنین زمینه‌های اختلاف‌انگیزی بودند تا از خون‌ریزی و درگیری‌های فرقه‌ای، سود برده و به اهداف استعماری خود در میان کشورهای اسلامی، دست یابند.

ازاین‌رو «تخم این فتنه (بابیت، که به بهائیت انجامید) را بدون شک، سیدکاظم رشتی پاشید که آشوب اجتماعی و فرهنگی پردامنه‌ای را به‌وجود آورد و باعث آسیب‌‌های بزرگ عقیدتی و اجتماعی گردید. بدین صورت، بهائیت بر اساس رسوب‌های آلوده‌ فکری بابیت و شیخیه، شکل گرفت.

بابیتِ شکل‌گرفته از جریان شیخیه، امامت و مهدویت را با ظهور باب، تمام‌شده اعلام کرد تا او را به‌عنوان مبشر پیامبرانی؛ چون «میرزاحسین‌علی» و «عبدالبهاء» معرفی کرده و خاتمیت را که از تصریحات قرآن درباره نبوت پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله) است، مخدوش نمایند و دین اسلام را مانند ادیان دیگر از حیث اعتبار و جایگاه تنزل داده و در معرض تفرقه و نابودی یا چالش قرار دهند.[51]

دومین عامل درونی پیدایش فرقه بهائیت

آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی جامعه:

دوره و بازه زمانی‌ای که بهائیت در آن از جهت شرایط و رویدادهای مهم جهانی شکل گرفت، از حساس‌ترین دوره‌های تاریخی ایران است؛ چراکه رویدادهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بزرگی در ایران روی داد.[52] بی‌گمان جامعه و مردم متأثر از این حوادث هستند. گاهی بروز برخی حوادث باعث تأثیرپذیری بیشتر شده و زمینه پذیرش‌ یا عدم پذیرش را در مردم بیشتر می‎‎کند؛ مثلاً فقر، آسیب‌های اجتماعی و محرومیت‌ها مردم را مستعد پذیرش برخی از افکار و گرایش به برخی از جریانات و حوادث می‎‎نماید. دوره شکل‌گیری بهائیت دوره‌ای است که فقر و محرومیت فرهنگی و معیشتی و بیماری و ناامنی‌های مختلف در جامعه ایران چشم‌گیر است. فاصله طبقاتی در جامعه فراوان و عده‌ای به هر عنوانی مالک و زمین‌دار بوده و خوانین از امکانات زیادی بهره‌مند هستند. جامعه به دو طبقه ارباب و رعیت تقسیم شده، «فقر و فلاکت سرتاسر مملکت را فراگرفته، حکام و اعضای مالیه[53] هم از ظلم و تعدى ذره‏اى کوتاهى نمى‏کنند».[54]

هم‌زمان با به قدرت رسیدن ناصرالدّین‌شاه قاجار، بحران هرات «که انگلیس در پیدایش آن دست داشت» به‌وجود آمد. انگلیسی‌ها درصدد بودند که افغانستان و هرات را از ایران جدا کنند.[55] از طرفی، تحوّلاتی که در امپراتور عثمانی و کشورهای همسایه‌ غربی ایران به وقوع پیوست، در امور سیاسی و اقتصادی ایران نیز تأثیر گذاشت.[56] نابسامانی‌های اقتصادی و بحران‌های مختلف، فقر وسیعی را به جامعه آن‌روز تحمیل نموده بود. مخارج سنگین درباریان، عیش و نوش‌های زیاد و هزینه‌های زندگی‌ مرفه دربار ایل قجر از یک‌سو و مطامع اقتصادی بیگانگان از سوی دیگر، دمار از روزگار مردم در می‎‎آورد.[57] علاقه‌مندی ناصرالدّین شاه به سفر، سیاحت و تفریح در فرنگ به‎عنوان عاملی هزینه‌بر، شاه را مجبور می‎‎ساخت برای تأمین هزینه‌های سنگین سفر، به بیگانگان امتیازات بیشتر دهد. این مسئله‌ خود باعث شده بود تا بیگانگان به غارت کشور که نتیجه‌اش استیلای فقر و جهالت مردم بود، بپردازند و به گرفتن امتیازات بیشتر از دربار قاجار، حریص‌تر باشند.[58]

ظلم و سیطره‌ فقر و محرومیت اقتصادی و استمرار آن در جامعه، وجود انواع محرومیت‌ها و بلایای اقتصادی؛ مثل قحطی، خشک‌سالی، فقدان بهداشت در جامعه[59] و بیماری‌های واگیردار؛ مثل وبا، سرخک، جان بسیاری را گرفت. در چنین وضع آشفته اقتصادی و اجتماعی و دوری مردم از آگاهی‌های لازم، دولت‌های استبدادی نه تنها تلاشی جهت بهبود اوضاع نداشتند، بلکه هزینه‌های زندگی آمیخته با تشریفات آن‌ها و وابستگان سیاسی، نظامی، درباریان و …، به مردم تحمیل می‎‎شد. علاوه بر این، هزینه جنگ‌ها، ویرانی‌ها و حوادث نیز به عهده مردم بود، البته اقتضای حاکمیت مستبدانه، شاه و درباریان را وادار می‎‎کرد که مردم را در جهالت و زندگی فلاکت‌بار فقیرانه، نگه‌ دارند، تا بتوانند آسوده بر آنان حکومت نمایند.

وجود چنین آسیب‌هایی، قشرها و توده‌های عظیم مردمی را برای پیدا کردن راه نجات برمی‎‎انگیخت و این عقیده را در مردم زنده می‎‎نمود که باید عدالت‌گستری که در جهان منتظر آمدنش هستند، بیاید و آنان را از ظلم رها سازد و این اجتماع آشفته و ستم‌دیده را نجات دهد. این انتظار و توقع که ناشی از اعتقاد مردم به مهدویت و وجود مصلحی جهانی بود، دست‌مایه سوء استفاده جریان‌های منحرفی چون شیخیه، بابیه و در نتیجه بهائیت شده و از این طریق اندیشه‌های ناسالم خود را رواج دادند.

بنابراین یکی از مهم‌ترین عوامل تاثیرگذار بر روند شکل‌گیری جریان بهائیت، عامل اقتصادی و فقر فلاکت‌بار این دوره تاریخی بود؛ چرا که فقر و محرومیت‌های اجتماعی از جمله عوامل شکننده و آسیب‌زا برای هر جامعه‌ای است.[60]

سومین عامل درونی پیدایش فرقه بهائیت

آسیب‌های فرهنگی:

یکی دیگر از عوامل و جریان‌های درونی زمینه‌ساز پیدایش فرقه‌ها و جریان‌های منحرف، فقر فرهنگی است. مردم در برابر فقر فرهنگی شکننده‌تر از فقر مادی و معیشتی بوده و تأثیرپذیری از این عامل بسیار بیشتر از فقر اقتصادی است. فرهنگ که شامل دین نیز می‎‎شود، از جمله موارد مهمی است که از سیطره ‌ظلم و استبداد بر تاریخ ایران، در امان نبوده است. دین از عناصر مهم و یکی از لایه‌های حجیم فرهنگ‌ها محسوب می‎‎شود که همواره در طول تاریخ بشر خودنمایی کرده و در متن زندگی انسان‌ها بوده‌است؛ از سویی حکومت‌ها در شکل‌گیری و تکامل فرهنگ‌ها و فرهنگ‌پذیری جوامع، تأثیر قابل توجه و انکارناپذیری دارند. چنان‌که حکومت‌ها با فرهنگ و مسئله دین، تعامل صحیح و منطقی داشته باشند، فرهنگ‌ و لایه‌های آن، رنگ و بوی دینی خواهند گرفت، اما اگر توجه به دین و آموزه‌های دینی از سوی حکومت‌ها صرفاً ابزاری برای حفظ حکومت آن‌ها باشد، آن‌گاه فرهنگ چیز دیگری (‎‎غیر دینی) خواهد بود. حکومت قاجاریه نیز از جمله حکومت‌هایی است که در پوشش دین، برای حفظ تاج و تخت کوشیده‌اند، اما برای حفظ دین، فرهنگ دینی و حراست از آموزه‌های تشیع، هیچ‌گونه دغدغه‌ خاطر و برنامه‌های مصون‌بخش نداشته، از قدرت، حاکمیت و ثروت‌های مادّی ایران، برای بسط اندیشه‌ دینی، بهره‌وری درست و کامل نکرده‌اند.

در دوره قاجاریه بر اثر تلاش و مجاهدت علمای بزرگ، اعتقادات مردم به ارزش‌های دینی، بسیار مستحکم و استوار بود. از جمله این عقاید، اعتقاد دیرپا و استوار به امامت، مهدویّت، حیات امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و آمدن او برای نجات مظلومان بود. علی‌رغم دارا بودن این اعتقاد راسخ، آگاهی مردم از کیفیت وقوع این رویداد (ظهور حضرت) و اوصاف و شرایط منجی حقیقی، کم و گاهی غیرواقعی و آمیخته با موهومات و خرافات بود. «… عقیده به قرب ظهور، شاید از زیادی فساد بود که در آن روزگار، در ایران حکم‌فرما و مردم انتظار داشتند که حضرت ولی‌عصر (علیه السلام) ظهور کند و جهان را پر از عدل و داد نماید. همین انتظار مردم، بهانه‌ای به دست شیادانی مثل باب داد تا ادّعای مهدویّت نماید …».[61]

علی‌رغم توصیه‌ اسلام به خواندن و نوشتن، علم‌آموزی و تعلیم و تربیت، مردم ایران در این دوره‌‌ از نظر آگاهی و تحصیلات، در سطح بسیار پایینی بودند. در این دوره‌، بیشتر، روحیه‌ نظامی‎‎گری بر جوامع ایرانی حاکم بود و مردم بیشتر وقت خود را در اردوهای نظامی و دفاعی سپری می‎‎کردند و هرگز فرصت علم‌آموزی، برای عموم جامعه فراهم نبود. از طرفی، امکانات آموزشی نیز توسعه‌ عادلانه نداشت. این شرایط در کنار تأثیرپذیری گروهی اندک از افراد (‎‎روشنفکران) از افکار و اندیشه‌های غربی، باعث تحوّل در کیفیت تعلیم و تربیت، نهاد‌های آموزش و مهم‌تر از همه القای فرهنگ‌ غیربومی (‎‎فرهنگ فریبنده‌ تمدن غرب و مدرنیته) شده، در جامعه‌ ایرانی آن روز ناهمگونی فرهنگی زیادی را به‌بار آورد،[62] تا آن‌جا که احتمال جایگزینی فرهنگی، در سیر تاریخی ایران وجود داشت.[63]

فرهنگ غالب در دوران قاجار، فرهنگ دینی بود، که اقتدار مرجعیت و رهبران مذهبی در آن، بلامنازع بود و دولت روس و دیگر دولت‌ها، قدرت نفوذ همه‌جانبه‌ مرجعیت را در جنگ‌های خود با ایران تجربه کرده و به انسجام و وحدت مردم، آگاه بودند. قدرت نفوذ مرجعیت در جامعه‌ ایران و حتّی جهان اسلام، در سطح بسیار بالا و چشم‌گیری قرار داشت، طوری‌که حکومت‌ها و سلاطین، برای پیدا کردن جایگاه اجتماعی و منزلت مردمی، همواره به این مراکز اقتدار و مشروعیت، ‌توجه داشته، برای مشروع جلوه دادن خود، در برقراری روابط دوستانه با این نهاد، تلاش می‎‎نمودند؛ بنابراین یکی از نقاط حساس و مورد توجه، در شکل دادن به جریان‌های انحرافی چون بهائیت، ضربه زدن به جایگاه مرجعیت بوده است.

پایین بودن سطح معلومات و آگاهی مردم در زمینه‌ مسائل فرهنگی و اجتماعی رواج خرافات را در بین مردم افزایش داده و از سوی دیگر مانع پذیرش تغییرات مطلوب می‎‎شد؛ ازاین‌رو با تأسیس مدارس به سبک جدید، مخالفت می‎‎کردند و این امر تنش‌ها و درگیری‌های فراوانی را به وجود آورد.[64] هم‌چنین با کارهای مربوط به بهداشت؛ مثل لوله‌کشی، برق‌رسانی و احداث حمام‌های جدید بهداشتی، مخالفت شدید بود. امر تعلیم و تعلّم سنّتی، متعلّق به طبقه‌ ویژه و جنسیت خاص بود و زنان عموماً از تحصیل علم محروم بودند.[65]

وقتی امیرکبیر برای ریشه‌کن کردن برخی از این بیماری‌ها، به واکسینه کردن کودکان اقدام نمود و از مردم خواست تا به مراکز درمانی مراجعه کنند، هیچ کس مراجعه نکرد. وی مجبور شد، با جریمه‌ پنج تومانی که آن زمان مبلغ زیادی بود، مردم را به این کار وادار نماید، ولی مردم به حدی خرافی بودند که حاضر به پرداخت پنج تومان شدند تا از این دستور بهداشتی سرپیچی نموده، تا جایی که امیرکبیر به علت این وضع فرهنگی و گستره جهالت، در پشت میز کارش به حال مردم گریست؛[66] بنابراین، جامعه‌ ایران در عصر قاجاریه، از لحاظ فرهنگی در وضعیتی قرار داشت که به راحتی آسیب‌پذیر و شکننده بود و زمینه برای پذیرش ادعاهای افرادی مثل باب و بهاءالله فراهم بود.[67]

چهارمین عامل درونی پیدایش فرقه بهائیت

آسیب‌های سیاسی:

اقتدار سیاسی دوره‌های پیشین تاریخ، هرگز در دوره‌ قاجاریه، بر ایران حاکم نشد.[68] این عامل خود در ایجاد آسیب‌های فکری تأثیرات زیادی داشت. نبود اقتدار سیاسی در جامعه، بحران‌های زیادی را در عرصه‌های فرهنگی، اقتصادی و …، ایجاد خواهد کرد. ضعف مدیریت در اداره‌ امور کشور، میدان دادن به افراد ناکارآمد و حذف افراد و مشاوران صاحب اندیشه و فکر، از نمونه‌های ضعف اقتدار سیاسی است. با حضور افرادی چون قائم مقام فراهانی و امیر کبیر، بارقه‌های پیشرفت علم و دانش و ادبیات، در سپهر جامعه آن روز ایران دیده می‎‎شود.[69] اقدامات مثبت و سازنده قائم مقام در تدبیر امور و تربیت نیرو، پرورش وزیر شایسته و صدر اعظم لایقی چون امیرکبیر را در پی داشت. او در مقطعی توانست تا اندازه‌ای دربار قاجار را سامان بخشد و اصلاحاتی را که دامنه آن به اصلاح امور اجتماعی منتهی می‎‎شد، انجام دهد. با همه این خدمات، عده‌ای از درباریان با توطئه بیگانگان به قتل قائم مقام تحریک شدند.[70] پس از قتل قائم مقام، تدبیر امور به دست افرادی افتاد که به سبب این تغییر و تنزّل اقتدار، چندین شورش در سراسر ایران روی داد[71] و در پی آن، فتنه باب آغاز شد.[72] نفوذ درباریان و بیگانگان در امور کشور که از زمان صدارت میرزا آقاسی رو به فزونی بود، تا پایان قاجاریه استمرار یافت. حضور عناصر نفوذی و بیگانگان، زمینه را برای رشد و توسعه فرقه منحرف بهائیت فراهم آورد چراکه وجود چنین جریان‌های منحرفی، کمک به درباریان و بیگانگان برای رسیدن به مطامع و منافع خود که همان چپاول کشور و عقب‌ماندگی مردم باشد، می‎‎بود.[73]

عوامل بیرونی پیدایش فرقه بهائیت

علاوه بر عوامل درونی زمینه‌ساز جریان بهائیت، عوامل بیرونی، در پیدایش آن تأثیر فزون‌تری داشت. اوضاع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران، هرگز از دید دولت‌های غربی و همسایگان ایران، پنهان نبود؛ چنان‌که گردشگران، در سفرنامه‌های خود به این امور، اشاره و گزارش‎های مفصلی را به دولت‌های خود، ارائه کرده‎اند. سفرای کشورهای بیگانه نیز، از نزدیک بر این اوضاع مسلط و آگاه بودند.[74] آن‌ها با دقت و مطالعه بر روی بستر‌ها و گسل‎های موجود، نهال آرزو‌های خود را در این شکاف‌ها می‎‎کاشتند تا در آینده از این فرصت‌ها بهره‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی لازم را بگیرند. همان‎گونه که امروز شکاف‎های قومی و نژادی برای آنان ابزاری جهت توسعه تفرقه و اخلال و بهانه‎ای برای فروش سلاح شده است، در گذشته نیز بحران‌سازی و استقبال از بحران‌های مذهبی و اجتماعی و دامن زدن به آن‌ها برنامه و راهبرد استعمارگران بود تا منافع و مطامعی را که در ایران به دنبال آن بودند، به دست آورند و آنان برای نیل به این اهداف از هرآشوب و بی‌نظمی استقبال می‎‎نمودند.

عامل بیرونی دخیل در تأسیس بهائیت، در موارد مختلفی، نقش خود را به‌طور غیرمستقیم ایفا می‎‎کرد، آن‌ها عوامل نفوذی خود را که غالباً وابستگان سیاسی و اتباع کشورهای روس تزاری، انگلیس، عثمانی و دیگر کشورها بودند، در مراکز مهم و حساس سیاسی و تصمیم‌گیری به‌کار می‎‎گرفتند تا غیرمستقیم و بدون نام و نشان، شکل‌گیری بهائیت را مورد حمایت قرار دهند. شخصیت‌هایی چون اعتماد الدوله، حاکم اصفهان که گرجی[75] تازه مسلمان شده و وابسته دولت روس بود از این نمونه است.[76] افرادی چون میرزاآقاخان نوری که از گذشته با دولت‎های بیگانه ارتباط پنهانی داشته وجیره‌خوار آن‌ها بودند، حمایت‎های زیادی جهت شکل‎گیری بهائیت به‌عمل آوردند که نجات جان میرزاحسین‌علی بهاء از اعدام، نمونه بارز حمایت میرزاآقاخان از بهائیت است او پس از قتل امیرکبیر که خود نیز در این قتل دست داشت، به مقام صدارت رسید و مانع از اجرای عدالت و جزای میرزاحسین‌علی نوری گردید؛ بنابراین از طرفی عامل درونی جریان‌سازی بهائیت به‌شمار می‎رود و از جهتی نفوذیِ دولت‌های بیگانه به‌شمار می‌آید؛ چرا که این دولت‎ها در رسیدن به صدارتش دخیل بودند. وابستگی خاندان آقاخان نوری به انگلیس و روس در منابع تاریخی، موضوعی آشکار بوده و مسلم است که جیره‌خوار دولت‌های بیگانه بوده‌اند.

سفرا و کنسول‎های دولت‎های بیگانه نیز به طور مستقیم با اقدامات خاص و برنامه‌ریزی شده خود، به شکل‌گیری و ترویج بهائیت کمک می‌کردند. نقش‌آفرینی دولت‌هایی چون روس تزار، فرانسه و سپس آمریکا به‌عنوان عوامل بیرونی در جریان پیدایش بهائیت موضوعی است که مستندات گوناگون و اسناد تاریخی به آن گواهی می‌دهند.[77]

سیاست بیگانگان و دولت‎های خارجی، که با انگیزه استعماری در ایران حضور داشتند، رسیدن به اهداف خاص بود، اما انسجام اجتماعی و هوشیاری علمای شیعه، با اهداف آن‌ها در تضاد بود؛[78] از این‌رو، با هر روشی، زمینه آشوب و شکستن وحدت ملی را فراهم می‎کردند. از جمله روش‎های آن‌ها، برای شکستن این اقتدار و انسجام، این بود که از پیدایش بابیت و بهائیت در اندیشه شیعه، حمایت نمودند.

سفارت‌خانه‎ها و وابستگان خارجی و داخلی، در قلمرو حکومت ایران، عثمانی، فلسطین و …، حافظ منافع دولت‎های خود بودند و از هیچ‎گونه تلاشی در رقابت با یکدیگر بر سر قدرت و نفوذ و بهره‌گیری از هر واقعه و حادثه‌ای به نفع خود، دریغ نداشتند. احساسات مذهبی ـ اسلامی، به‌طور عمومی و عقاید تشیع و کانون‌های شیعی، به‌طور ویژه، مورد توجه سفارت‌خانه‌های خارجی بوده است.

پس از دعاوی شیخ احمد احسائی، چشم و گوش سیاست‌بازان خارجی به تداوم شیخیه ـ دیدگاهی که می‎توانست تهدیدی برای تشیع و روحانیت به شمار آید ـ باز گردید؛ به‌نحوی که پس از مرگ سیدکاظم رشتی و ظهور مدّعیان جدید، پرورش و تحریک مهره‎ها و افراد، مورد تأیید دولت‌های متبوع، آغاز گردید و تا آن‌جا پیش رفتند که مسیر حرکت به‌سوی شکل‎دهی فرقه را هدایت کردند.[79]

براین اساس بیگانگان از رهبران این فرقه‎ها حمایت‎های جدی و لازم را به‌عمل می‎آوردند به‌گونه‌ای که رهبران بابیت و شاخه‎های دیگرِ آن، بعدها سرسپردگی کامل خود را به بیگانگان و سفارت‌خانه‎های خارجی نشان داده [80] و از این طریق، در سایه حمایت سیاست‌های بیگانه، مجری طرح‌ها و توطئه‌های آن‌ها شدند، تا از سویی، کارشان رونق گیرد و از سوی دیگر، رضایت بازی‌گران و سیاست‌گذاران خارجی را فراهم سازند. بی‌شک در چنین حرکت مزوّرانه‌ای، کوشش طرفین، حفظ شیوه‌ اهل سیاست است که اسرار را پنهان و از اظهار هرگونه روابط دوستانه شدیداً پرهیز می‌نمایند؛ ازاین‌رو، «هادیان»، «واسطه‌ها» و «مجریان» این برنامه‌ها، هر موضوعی که بر چنین سازشی دلالت کند؛ مثل گزارش‌های محرمانه نابود ساخته و یا از دسترس دیگران، دور نگه داشتند.[81]

نقش دولت روس تزاری در جریان شکل‌گیری بهائیت تأثیر به سزایی داشت. آنان به جهت داشتن اهداف خاص، راهبردهایی را در پیش گرفتند که یکی از آن‌ها دامن زدن و ایجاد اختلاف و فاصله بین جامعه و حاکمیت بود. هم‌جنین با توجه به پیوندی که مردم با علمای شیعه و مرجعیت داشتند و این پیوند، مردم را در جهاد علیه روس بسیج نمود؛[82] لذا روس‌ها در صدد بودند با راه‌اندازی فرقه بهائیت از وقوع مجدد چنین اقدامی جلوگیری کنند.

راهیابی به آب‌های آزاد یکی از رؤیاهای دیرین روس‌ها بود، تلاش روس‌ها جهت تحقیق این رؤیا، اسباب وقوع جنگ‌های بزرگی میان ایران و روس گردید.[83] تنش‎های نظامی میان دو کشور، قدرت مرکزی ایران را دچار چالش جدّی و ضعف نمود و عدم ثبات و اقتدار لازم حکومت قاجاریه را درپی داشت. در این وضع نابسامان سیاسی و ضعف دولت مرکزی، دولت‎های روس، انگلیس و …، برای رسیدن به مطامع خود، به ایران چشم طمع دوخته و بخش‎هایی از مرزهای شمالی و شمال غرب کشور را میدان تاخت و تاز خود قرار داده بودند.[84]

نقش‌آفرینی دولت انگلیس، از روس تزار در شکل‌گیری و ترویج بهائیت، کمتر نبود. آن‌ها در حمایت از شکل‌گیری جریان‌های گمراهی چون بهائیت، همراه و هم‌نوا با روس، بلکه در خیانت‌پیشگی و ایجاد تفرقه سوابق جنایت‌آمیزتری دارد. انگلیسی‎ها از طریق کمپانی‎های تجاری هند که در برخی بنادر جنوبی ایران (‎‎بوشهر) فعالیت اقتصادی داشتند،[85] از آغاز فتنه باب در راه‎اندازی شورش‎ها و آشوب‎های داخلی ایران، از مازندران تا خراسان و زنجان، دخالت داشته و به تهیه گزارش از این آشوب‎ها می‌پرداختند.[86] ارتباط بهاء‌الله با کلنل سر آرنولد، کنسول انگلیس در بغداد و اظهار ارادت او به حضور بهاء‌الله و رابط بودن کنسول بین ملکه انگلیس و میرزا حسین‌علی نشان‌دهنده نقش پررنگ انگلیس در جریان بهائیت است. کنسول انگلیس در دیدار با حسین‌علی، از طرف ملکه انگلستان درخواست اقامت در هندوستان یا هرنقطه دیگر را مطرح کرد و این دیدار زمانی بود که بهاءالله به بغداد تبعید شده بود.[87] حمایت انگلیس از میرزاحسین‌علی بهاء در عکا، ارتباط مخفیانه او با دولت انگلیس، جاسوسی در قلمرو عثمانی برای دولت انگلیس[88] و در نهایت گرفتن نشان و درجه «سر» از دولت انگلیس، مدارک و شواهد برملا شده از حمایت انگلیس از بهائیت است.[89] دولت انگلیس، پس از تصرف حیفا به فرمانده سپاه خود در فلسطین دستور می‌دهد که با تمام توان و نیرو از عبدالبهاء (عباس افندی پسر میرزاحسین‌علی بهاء)، خانواده و دوستان او صیانت و حراست نماید.[90]

دولت فرانسه نیز جهت حفظ منافع استعماری خود در خاورمیانه و کشورهای اسلامی از گروه‎ها و فرقه‎های منحرف حمایت کرده و در فعال نمودن گسل‌های قومی و مذهبی؛ نقش‌آفرین بود. تصادفی نیست که برخی از آثار بهائیان در میان میراث وزیر مختار فرانسه پیدا شد و میراث خطی آن‌ها در کتابخانه‎های ملی فرانسه یافت می‎شود.[91]

دولت آمریکا نیز از جمله کشورهای استعماری دخیل در گسترش و حفظ بهائیت بوده است. آن‌ها با ارائه طرح‌های راهبردی، به گسترش و ماندگاری بهائیت توسط شوقی افندی (نوه دختری عبدالبهاء؛ عباس افندی پسر میرزاحسین‌علی بهاء)، کمک فراوانی کردند. طراحی مجموعه‌ای با عنوان بیت‌العدل در فلسطین اشغالی از جمله حمایت‌های بنیادی‌ای است که بهائیت را حیات دوباره داد. تعامل آمریکا با بهائیان، فعالیت‌های دولت و سیاستمداران آمریکایی برای استمرار جریان بهائیت، بین‌المللی کردن مسئله حقوق بهائیان، پیگیری مسائل بهائیان از طریق نهادهای بین‌المللی، فشار به ایران درباره بهائیان، حمایت از راه‌اندازی تشکیلات اداری برای آنان و مطیع بودن سران بهائیت؛ همچون عباس و شوقی نسبت به سیاست‎های آمریکا و بسیاری از امور دیگر، گویای نقش حمایتی آمریکا از جریان بهائیت است.[92] براساس اظهارنظر یکی از سفیران،ز پرایور[93] درخواست کرده برای حفاظت سران بهائیت هر اقدام لازم از طرف دولت صورت پذیرد.[94] جاسوسی بهائیان برای آمریکا، نفوذ ایادی آن‌ها (عبدالکریم ایادی دام‌پزشک به‌عنوان پزشک محمدرضا پهلوی در دربار)، هویدا (نخست وزیر) و دیگر عوامل بهائیان در هرم قدرت عصر پهلوی که با نظر و نفوذ آمریکا و شخص پرایور انجام می‎‎گرفت نیز، دیگر سند گویایی است[95] که حمایت دولت آمریکا از بهائیت را نشان می‌دهد.

در حقیقت، دولت‌های استعماری روس، انگلیس، حاکمان عثمانی، آمریکا و برخی دیگر از کشورها در جریان پیدایش و شکل‌گیری بابیت و بهائیت نقش موثر داشته‎اند و این واقعیت حاکی از آن است که بیگانگان در دین‎سازی و فرقه‎سازی‎های جهان اسلام و اختلافات مذهبی و جنگ‌های فرقه‌ای و تجزیه کشورهای اسلامی، دست داشته‌اند؛ اگرچه احتمال دارد برخی از مدّعیان و طرفداران آن‌ها، که طعمه دام استعمارگران شده‌اند، از این قضایا و خیمه‌شبّازی‎ها و سناریوهای استعمارگران، بی‌خبر باشند.[96]

اصول اعتقادات فرقه بهائیت

عقائد بهائیت:

پس از مرگ باب از آنجا که وى به ظهور فردى پس از خود با مقام «من یظهره الله» نوید داده بود، افراد زیادى ادعاى چنین مقامى کردند که توسط حسین‌على (بهاءالله) و همکارى یحیى (صبح ازل)، یا کشته شدند یا از ادعاى خود دست برداشتند. سپس میرزاحسین‌على مقام پیامبرى را براى خود ادعا کرد و از این‌جا نزاع اصلى در میان بابیان آغاز شد. بابى‌هایى که ادعاى حسین‌على را نپذیرفتند و بر جانشینى یحیى باقى ماندند، «ازلى» نام گرفتند و پیروان حسین‌على «بهائى» خوانده شدند. او با ارسال نامه‌هایى به اطراف رسماً آیین جدید را اعلام و عده‌اى از بابیان به او ایمان آوردند.

بهاءالله مقامات زیادى براى خود ادعا کرد که مهم‌ترین آن‌ها مقام «الوهیت و ربوبیت» بود.[97] او همچنین ادعاى شریعت جدیدى نمود و با نگارش کتاب‌هایى نظیر «ایقان»، «اقدس»، «لوح اشراقات»، «بدیع»، «مجموعة الالواح» که براساس تفکر، اعتقادات و تعالیم باب تنظیم یافته، عقاید و احکام فرقه خود را بیان مى‌نماید.[98]

منابع اعتقادى و احکام بهائیان، نوشته‌هاى على‌محمد باب، میرزاحسین‌على بهاء، عبدالبهاء و تا حدى نیز شوقى افندى است که از نظر بهائیان مقدس بوده و در مجالس ایشان قرائت مى‌شود؛ هرچند کتاب‌های باب عموماً در دسترس بهائیان قرار نمى‌گیرد[99] و دو کتاب اقدس و ایقان میرزاحسین‌على نزد آنان از اهمیت خاصى برخوردار است.

بیشتر عقاید بهائیت در محور میرزاحسین‌على (بهاءالله) است که در اینجا به چند نمونه اشاره مى‌شود:

  1. نَسخ اسلام: با ظهور سیدعلى‌محمد باب، اسلام پایان گرفته و اینک دین جدید ظهور کرده و مردم باید همگى بهائى شوند.[100]
  2. شناخت بهاءالله: اولین چیزى که بر بندگان واجب شده، شناخت محل تابش وحى و طلوع امرالله است؛ یعنى معرفت به میرزاحسین‌على بهاء که در اثر این شناخت اعمال قبول مى‌شود.[101]
  3. بهاءالله داراى مقام الوهیت و ربوبیت است.[102]
  4. بهاء، مژده انبیای گذشته و باب است؛[103] یعنی على‌محمد شیرازى باب هم پیامبر و هم مژده‌رسان بهاء بود و با ظهور او قیامت برپا شده است.[104]
  5. علاوه بر عقایدى از این قبیل، امروزه بهائیت به آموزه‌هاى دوازده‌گانه‌اى پرداخته و آن‌ها را تبلیغ مى‌نماید؛ امورى از قبیل: تحرى (جست‌وجوی) حقیقت، ترک تقلید، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، وحدت عالم انسانى، ترک تعصبات، اُلفت و محبّت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومى، تساوى حقوق رجال و نساء (مردان و زنان)، تعلیم و تربیت اجبارى، صلح عمومى و تحریم جنگ، از جمله اصول دوازده‌گانه بهائیت به‌شمار مى‌رود.[105]

دیدگاه فرقه بهائیت درباره توحید

پیامبران الهی بر اساس اصل بنیادین لا اله الا الله که پایه همه ادیان الهی است، برای هدایت الهی و رسانیدن بشر به شریعه هدایت، اساس دعوت خویش را بر مبنای توحید و پرستش خدای یگانه قرار داده‌اند. در این میان رهبران فرقه ضاله بهائیت نیز این ادعا را مطرح نموده‌اند، در حالی‌که واقعیت این نیست و در حقیقت بهائیت نوعی بت‌پرستی با شعار توحیدی است.

برای اثبات این سخن، برخی از گزاره‌های موجود در منابع بهائی را مرور نموده و نتیجه و قضاوت را به مخاطبان گرامی واگذار می‌کنیم.

  1. سوره اخلاص یا توحید[106] شناسنامه خداوند اعلی مرتبه در اندیشه اسلامی است. در شأن نزول این سوره از ابن عباس چنین نقل شده: «یهودی‌ها از پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) تقاضا کردند خداوند را براى آن‌ها توصیف کند، پس خداوند تعالی این سوره را نازل فرمود».[107]

وحدانیت، صمدیت، نزائیدن و زاده نشدن، نفی کفو و همتا برای خدا، گزاره‌های اصلی این سوره مبارکه است. اما ببینیم خدای بهائیت هم واجد این ویژگی‌ها است؟

در کتاب ادعیه محبوب از مهم‌ترین کتاب‌های ادعیه و نیز از منابع استخراج اعتقادات بهائی، صفحه 123 آمده است: «اللهم انی اسئلک بشعراتک التی یتحرک علی صفحات الوجه …»؛ «خدایا تو را به موهائی که در صورتت می‏جنبد، قسم می‏دهم». خدای بهائیت مو دارد …»!

خدای بهائی نه تنها احد نیست، بلکه خود به تولید خدایان دیگر مشغول است: در قصیده ورقائیه، صفحه 207 میرزاحسین‌علی نوری می نویسد: «کل الالوه من رشح أمری تألهت‏ *** و کل الربوب من طفح حکمی تربت»؛ «تمام خدایان از ترشح فرمان من به خدائی رسیدند و تمام پروردگاران از ریزش فرمان من پروردگار شدند».

خدای بهائیان ظاهرا مفهوم معنای صمدیت را نمی‌فهمد؛ چرا که درباره ملاحسین بشرویه‌ای؛ اولین فردی که دعوت دروغین باب را پذیرفته، می‌نویسد: «لولاه ما استوی الله علی عرش الصمدانیته و ما علی کرسی الوحدانیته»، «اگر او (ملا حسین بشرویه‌ای) نبود، خداوند بر عرش صمدیتش استفرار نمی‌یافت و بر کرسی وحدانیتش مستقر نمی‌شد».

علامه طباطبائی در تفسیر گران‌مایه «المیزان» درباره آیه «الله الصمد» آورده است که: اصل در معناى کلمه (صمد) قصد کردن و یا قصد کردن با اعتماد است. وقتى گفته مى شود: (صمده، یصمده، صمدا) از باب (نصر، ینصر) معنایش این است که فلانى قصد فلان کس یا فلان چیز را کرد، در حالى که بر او اعتماد کرده بود. بعضى از مفسران این کلمه را – که صفت است – به معانى متعددى تفسیر کرده‌اند که برگشت بیشتر آن‌ها به معناى زیر است: (سید و بزرگى که از هر سو به جانبش قصد مى‌کنند تا حوایجشان را برآورد) و چون در آیه مورد بحث مطلق آمده، همین معنا را مى دهد. پس خداى تعالى سید و بزرگى است که تمامى موجودات عالم در تمامى حوائجشان او را قصد مى‌کنند.

آرى وقتى خداى تعالى پدید آورنده همه عالم است و هر چیزى که داراى هستى است، هستى را خدا به او داده، پس هر چیزى که نام «چیز» بر آن صادق باشد، در ذات، صفات و آثارش محتاج به خدا است و در رفع حاجتش او را قصد مى‌کند. همچنان‌که خودش فرموده: «الا له الخلق و الامر»[108] و نیز به طور مطلق فرموده: «و ان الى ربک المنتهى».[109] پس خداى تعالى در هر حاجتى که در عالم وجود تصور شود، صمد است؛ یعنى هیچ چیز قصد هیچ چیز دیگر نمى‌کند، مگر آن‌که منتهاى مقصدش او است و بر آمدنِ حاجتش به‌وسیله او است.

از اینجا روشن مى‌شود که اگر الف و لام بر سر کلمه (صمد) در آمده، منظور افاده حصر است و مى‌فهماند تنها خداى تعالى صمد على الاطلاق است، به خلاف کلمه «احد» که الف و لام بر سرش در نیامده، براى این‌که این کلمه با معناى مخصوصى که افاده مى‌کند، در جمله اثباتى بر احدى غیر خداى تعالى اطلاق نمى‌شود. پس نیاز نبود با آوردن الف و لام حصر احدیت را در حضرت حق تعالى افاده کند، یا احدیت معهودى از بین احدیت‌ها را برساند.

اما این‌که چرا دوباره کلمه «الله» ذکر شده با این‌که ممکن بود، بفرماید: «قل هو الله احد و صمد»؟ ظاهرا این تکرار براى اشاره به این معنا بوده که هر یک از دو جمله «هو الله احد» و «الله الصمد» مستقلا کافى در تعریف خداى تعالى است؛ چون مقام، مقام معرفى خدا به وسیله صفتى است که خاص خود او باشد، پس معنا چنین است که معرفت به خداى تعالى حاصل مى گردد؛ چه از شنیدن جمله «هو الله احد» و چه از شنیدن «الله الصمد» چه آن‌طور توصیف و تعریف شود و چه این‌طور.

بعضى از مفسران گفته‌اند: کلمه «صمد» به معناى هر چیز توپرى است که جوفش خالى نباشد، در نتیجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بیاورد و نه از کسى متولد شود که بنابر این تفسیر، جمله «لم یلد و لم یولد» تفسیر کلمه «صمد» خواهد بود.

  1. نکته دیگر در عرفان و خداشناسی بهائیت، بحث لم یلد و لم یولد بودن خدا است. خدای بهائی، زاده شده است. او در اول غربان (1223)، از سال فرقان‏ دوم، سحر محرم، اندر تهران از غیب، قدم به ملک امکان بگذاشت؛ شاهی که بود خالق من فی الامکان‏.[110]

«فیا حبذا من الفجر الذی فیه استوی جمال القدم علی عرش اسمه الاعظم العظیم و فیه ولد من لم یلد و لم یولد».

خدائی که لم یلد و لم یولد است، در تفکر بهائی متولد می‌شود …!

شاید کسانی این مفاهیم را حمل به مفاهیم عرفانی نموده و بخواهند توجیه نمایند، اما واقعیت این است که بهائیان در اساس خدا را جز در حسین‌علی نوری نمی‌شناسند و او را قبله محل عنایت و توجه و نیز معبود بهائیان می‌دانند.

عباس عبدالبهاء امام اول بهائیان و جانشین میرزاحسین‌علی نوری می‌نویسد: «اگر در حین نماز، خود را محتاج می‏بینید که کسی را پیش چشم خود مجسم کنید، حضرت عبدالبهاء را در نظر آورید؛ زیرا به‌واسطه حضرت عبدالبهاء می‏توان با جمال مبارک «حسین‌علی» راز و نیاز کرد. اما بهتر است که متدرجا بکوشید تا در حال نماز بر صفات و کمالات مظهر ظهور توجه نمائید، چه این‌که با این طریق، اشکال و صور ذهنی از میان خواهد رفت، علی الخصوص که ما می‏دانیم جسد و هیکل ظاهری اهمیتی ندارد، بلکه روح مقدس مظهر ظهور است که ابدی و لا یزال است.[111]

محمد علی قائنی از مبلغان بهائی می‌نویسد: «قبله ما اهل بهاء، روضه مبارکه عکا است که در وقت نماز خواندن، قلباً باید توجه به جمال قدم و اسم اعظم «بهاءالله» باشیم؛ زیرا مناجات و راز و نیاز ما با او است و شنونده‌ای جز او نیست و اجابت کننده‌ای غیر او نه».

به گزاره های اصلی عبارت او توجه کنید: «قبله»، «توجه قلبی به بها الله»، «اجابت کننده‌ای نیز جز او نیست».

بهاءالله خود را خدا می‌دانست و شکی در این مطلب وجود ندارد؛ «انّه لا اله الا انا المسجون الفرید»؛ (نیست خدایی جز من زندانی یکتا)![112]

همچنین او در کتاب «مبین» نوشته است: «ینادی المنادی بین الارض و السماء السجن لله المقتدر العزیز الفرید»؛ «منادی بین زمین و آسمان ندا می‏کند: زندان، ویژه خدای توانای عزیز یکتا است».[113]

در جای دیگری می‌نویسد: «قد افتخر هواء السجن بما صعد الیه نفس الله لو کنتم من العارفین»؛ «به‌تحقیق‏ افتخار می‏کند هوای زندان به‌سبب آن‌چه را که بالا رفت به‌سوی آن نَفَس خدا، اگر باشید شما از دانایان».[114]

همچنین می‌نویسد: «تفکّر فی الدنیا و شأن اهلها، انّ الذی خلق العالم لنفسه قد حبس فی اخرب الدیار بما اکتسبت ایدی الظالمین»؛ «در خصوص دنیا و حالات مردم آن‏ بیندیش؛ زیرا آن‌کس که جهان را برای خود خلق کرد، در خراب‌ترین مکان‌ها زندانی ستمگران است».[115]

او نیز می‌نویسد: «قل لایری فی هیکلی الا هیکل الله و لا فی جمالی الا جماله و لا فی کینونتی الا کینونته و لا فی ذاتی الا ذاته و لا فی حرکتی الا حرکته و لا فی سکوتی الا سکوته و لا فی قلمی الا قلمه العزیز المحمود»؛ «بگو در هیکل و جمال و کینونیت و ذات و حرکت و سکون و قلم من، جز هیکل و جمال و کینونیت و ذات و حرکت و سکون و قلم خداوند دیده نمی‏شود».[116]

در لوح روز ولادتش ادعا ‏شده در چنین وقتی، خدای لم‏یلد و لم‏یولد به دنیا آمد: «فیه وُلِدَ من لم‏یلد و لم‏یولد»![117]

او به مریدانش سفارش‏ کرده که از خداوند (بهاء)، به حرمت گیسوانی که بر چهره‏اش افشان است، درخواست حاجت کنند و بگویند: «اللهم انّی اسئلک بِشَعَراتِک التی یتحرّک علی صفحات الوجه»![118]

وی بالاخره خود را کسی دانسته که جهان را آفریده، ولی (البته آن قدر مظلوم است که) نمی‏گذارند یکی از مریدانش را ببیند: «انّ الذی خلق العالم لنفسه منعوه أن ینظر الی أحدٍ من احبائه»![119]

بر بنیاد این ادعاهای شگفت، فرزند و جانشین بهاء، عباس افندی، نیز تصریح کرده است که: «مقام مظاهر قبل»؛ یعنی پیامبران الهی و حضرت محمد (صلی الله علیه و آٔله)، «نبوّت کبری»‏ بود و «مقام حضرت اعلی»؛ یعنی «علی‌محمد باب»، «الوهیت شهودی» و «مقام جمال اقدس»؛ یعنی «حسین‌علی بهاء»، «احدیت ذات هویت وجودی …»![120] و این «ظهور اعظم»، «نفس‏ ظهور الله» است، نه به عنوان تجلّی و مَجلی ‏…![121] و با این کلام، راه را بر بهائیان (که برای‏ توجیه کلمات بهاء، به «مظهریت» و این‌گونه حرف‌ها متمسک می‏شوند) یکسره می‏بندد![122]

دیدگاه فرقه بهائیت درباره نبوت

بهائیان خود را صاحب دین جدیدی می‌دانند و در مورد نبوت عقاید ویژه‌ای دارند که به‌طور اجمال به آن‌ها اشاره می‌شود:

  1. نبوت میرزاحسین‌علی نوری: در کتاب آشنایی با فرق تشیع به‌نقل از ابوالفضل گلپایگانی، نویسنده کتاب الفرائد – که خود از بهائیان می‌باشد – آمده است که پیامبران دو گروه هستند: پیامبرانی که صاحب شریعت مستقل (رسول) هستند و پیامبرانی که نگهبان و مروج شریعت قبل از خود (نبی) هستند؛ بدین ترتیب رسول را مأمور تشریع شریعت جدید و نبی را ترویج کننده شریعت قبل می‌دانند و از آیات و روایات چنین نتیجه می‌گیرند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آٔله) به عنوان نبی معرفی شده و خاتم النبیین بدین معنا است که پیامبر اسلام، همانند انگشتری، زینت دهنده انبیاء یا تصدیق کننده ایشان بوده است و این اصطلاح به‌معنای ختم رسالت نیست. در نتیجه بهاءالله با کتاب مقدسش، رسولی است که برای هدایت مردم فرستاده شده و با آمدن بهاءالله دین اسلام منسوخ گردیده است.[123]
  2. رد خاتمیت پیامبر: میرزاحسین‌علی نوری در کتاب ایقان گفته که پیامبر فرموده است: «منم آدم اول»؛ و همان‌گونه که ابتداءِ انبیاء را که آدم باشد، به خود نسبت داده، صحیح است که ختم انبیاء هم به او نسبت داده شود. ولی میرزاحسین‌علی در نهایت قبول نمی‌کند که پیامبر اسلام آخرین پیامبر است و معتقد است از واژه «خاتمیت»، آخریت استنباط نمی‌شود.[124] ولی این سخنان با ظاهر آیات قرآن، روایات مختلف و کتب علم لغت در تعارض است.

علامه مصطفوی در کتاب ارزشمند خود – که در نقد عقاید بهائیت نوشته است – از سیدعلی‌محمد باب و میرزاحسین‌علی نوری نقل می‌کند که آن‌ها به خاتمیت پیامبر اسلام اعتراف کرده‌اند. وی از سید باب نقل می‌کند که در صحیفه عدلیه می‌گوید: بعد از آن که تکلیف به مقام خلق تعلق گرفت، به دلیل این‌که جایگزینی برای آن مقدر نشده، این شریعت مقدسه هم نسخ نخواهد شد؛ بلکه حلال محمد (صلی الله علیه و آٔله)، حلال است تا روز قیامت و حرامش تا روز قیامت حرام است.

از میرزا بهاء هم نقل می‌کند که در کتاب بدیع گفته است: خاتم‌النبیین از محکمات آیات کتاب رب العالمین است. در این‌جا خود میرزابهاء اعتراف کرده که کلمه خاتم النبیین از محکمات بوده و ابهام و اجمالی در لفظ آن نیست. در جای دیگری میرزابهاء به صراحت می‌گوید: رسالت منتهی به پیامبر اسلام شده است.[125]

همان‌طور که ذکر شد، یکی از نکاتی که بهائیت درمورد نبوت مطرح می‌کند، تفاوت رسول و نبی است و استدلال می‌کنند که چون نبی، شریعت مستقلی ندارد و مروج رسول قبلی است، پس ختم نبوت، به‌معنای ختم رسالت نیست؛ به‌عبارت دیگر، اتمام نبوت به این معنا است که ترویج دین سابق، ختم و تمام شده و شخصی به این عنوان نخواهد آمد، ولی آمدن رسول جدید که صاحب دین جدید است، منتفی نیست.

علامه مصطفوی در جواب این اشکال می‌گوید: چون کلمه نبوت اعم از رسالت است، پس در صورتی نبوت نفی شود، رسالت نیز در ضمن آن نفی خواهد شد؛[126] لذا رسول عبارت از کسی است که حامل رسالتی از جانب خدای متعال به‌سوی مردم و نبی کسی است که حامل خبری از غیب باشد و غیب عبارت از دین و حقایق آن است. پس لازمه این سخن این است که وقتی نبوتی بعد از رسول خدا نباشد، رسالتی هم نخواهد بود؛ چرا که رسالت، خودش یکی از اخبار غیبی است. وقتی بنا باشد اخبار غیبی قطع شود و دیگر نبوتی نباشد، به‌طور طبیعی رسالتی هم نخواهد بود.[127] به عبارت دیگر، نبی، حمل کننده خبری غیبی است که آن غیب همان دین و رسالت رسول است و طبیعتا وقتی نبوت ختم شود، رسالت هم ختم می‌شود؛ یعنی نبی اعم از رسول است.

علاوه بر این‌ها، بر فرض (فرض محال) این‌که کلام بهائیان مبنی بر عدم ختم رسالت، درست باشد، کسی که ادعای رسالت دارد، اولا باید رسالتش از جانب انبیاء قبل، تأیید شده باشد و ثانیا باید آن شخص برای اثبات نبوت خویش، دارای معجزه باشد[128] و بهائیت فاقد هر دو مورد می‌باشند؛ یعنی هیچ پیامبری از پیامبران گذشته خبر از آمدن دینی به نام بهائیت نداده‌اند در حالی‌که اگر بهائیت دینی الهی بود، باید انبیاء گذشته بشارت آن را می‌دادند، همان‌گونه ‌که حضرت عیسی بشارت آمدن پیامبر اسلام را داده بود؛[129] بنابراین ادعای نبوت از سوی سران فرقه بهائیت ادعایی دروغین و باطل است.

این در حالی است که قرآن کریم می‌فرماید: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَ لَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ …»؛ «محمد (صلی الله علیه و آٔله) پدر هیچ‌یک از مردان شما نیست، ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است …».[130] واژه خاتم (به فتح یا کسر تاء) دلالت دارد که باب نبوت، ختم شده و مهر خورده است و این مهر، شکسته نخواهد شد و پیامبر دیگری نخواهد آمد؛ چنان‌که هم‌خانواده‌های واژه ختم در قرآن؛ مانند نختم، مختوم و ختام، به همین معنا هستند؛ یعنی بر پایان رسیدن و مهر کردن و نهایت یافتن دلالت دارند.[131]

در احادیث مختلفی هم اشاره به خاتمیت پیامبر اسلام شده که به‌هیچ عنوان قابل توجیه نیستند؛ به عنوان نمونه:

۱. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آٔله) فرمود: «انا اول الانبیاء خلقا و آخرهم بعثا»[۶]؛ «من از نظر خلقت و آفرینش اولین پیامبر و از نظر بعثت و رسالت، آخرین آن‌ها هستم».

۲. پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آٔله) بارها به امیرالمؤمنین فرمود: «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّا أنـّه لانَبیّ بَعدی»؛ «نسبت تو به من؛ مانند نسبت هارون به موسی است با این فرق که پیامبری بعد از من نیست».[132] این حدیث شریف به روشنی ختم نبوت را بیان نموده است.[133]

دیدگاه فرقه بهائیت در باره امامت

نظریه‌پردازان فرقه بهائیت، در راستای توجیه عدم ختم نبوت به‌وسیله پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آٔله) و ادعای نبوت علی‌محمد باب، عقیده شیعیان به موضوع امامت (با این ویژگی که نباید صاحب شریعت باشد و تنها در راه ترویج و اجرای آیات قرآن و فرائض اسلامی بکوشد) را مانعی بزرگ بر سر راه ادعای پیامبری پیشوایان خود دیدند؛[134] ازاین‌رو اعتقاد شیعیان به موضوع امامت (و امامی که صاحب شریعت نیست) را زیر سؤال برده و مدعی می‌شوند که در قرآن کریم، به کتاب الهی[135] و پیامبر صاحب شریعت[136] نیز «امام» اطلاق شده است. برای همین بهائیان از این گفته‌های خود این‌گونه نتیجه می‌گیرند: «در حالی‌که قرآن مجید پیامبر مستقل را امام خوانده، چگونه می‌گویند امام نمی‌تواند کتاب داشته باشد؟ پس معلوم می‌شود امام هم می‌تواند کتاب داشته باشد و تشریع شریعت جدید نماید؛ زیرا لفظ «امام» به پیامبران نیز اطلاق گردید».[137]

در پاسخ به این ادعای مبلّغان بهائی باید گفت:

اولاً: هرچند لفظ «امام» کاربردهای گوناگونی داشته و منحصر به دوازده امام شیعیان نیست، ولی اهل‌بیت (علیهم السلام) جانشینان واقعی پیامبر اسلام هستند و تمام مسئولیت‌های انبیاء را بر عهده دارند، با این تفاوت که بر آن‌ها وحی نمی‌شود و شریعت جدیدی نمی‌آورند؛[138] لذا در حقیقت معصومان (علیهم السلام)، بزرگ‌ترین پاسداران حریم اسلام و کامل‌ترین پیشوایان و رهبران جامعه هستند و چون جنبه نبوت از ایشان نفی گردیده، لفظ امام در فرهنگ شیعه، در مورد ایشان به کار رفته است.

ثانیاً: این استدلال بهائیان از ریشه با خدشه مواجه است؛ چرا که بر اساس آیه 40 سوره احزاب، سلسله ارسال پیامبران و شرایع پایان پذیرفته است: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ …»؛ «محمّد (صلّی الله علیه و آله) پدر هیچ‌یک از مردان شما نبوده و نیست، ولی فرستاده خدا، ختم‌کننده و آخرین پیامبران است …». از سویی دیگر نیز اجماع مسلمانان بر این امر و احادیث بسیاری که از طریق معصومان (علیهم السلام) مبنی بر خاتمیت پیامبر گرامی اسلام به دست ما رسیده، دیگر مجالی برای آمدن شریعتی جدید باقی نمی‌گذارد تا عده‌ای بخواهند معانی مختلف امام را مطرح کرده و از آن، نتیجه‌ای خلاف واقع بگیرند.[139]

از طرف دیگر بر اساس قرآنی که بهائیان نیز بدان استناد می‌کنند، پیامبر گرامی اسلام، پایان دهنده شریعت‌ها است و خداوند دین اسلام را به عنوان دین جاودانه بشر برگزیده است: «… الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا»؛ «امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به‌عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم».[140] بر همین اساس حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) فرمود: «… أیُّها النَّاس إنَّهُ لا نَبیَّ بَعدی و لا سُنَّةَ بَعدَ سُنَّتی فَمَن إدَعی ذلِکَ فَاقتُلُوهُ وَ مَن تَبعَهُ فَإنَّهُ فِی النَّار وَ مَنِ اتَّبَعَهُ فَإِنَّهُ فِي النَّارِ  …»؛ «مردم بدانید که پس از من پیامبری نخواهد آمد و بعد از سنّت، شریعت و احکام دین من، سنت و شریعت دیگری نخواهد بود. هرکس پس از من ادعای پیامبری کند، ادعا و بدعت او در آتش خواهد بود (مردم را به سوی جهنم دعوت می‌کند)، در این صورت او را بُکُشید و نگذارید مردم را گمراه کند و نیز بدانید که هرکس از چنین مدعیانی پیروی کند، اهل آتش و جهنم خواهد بود»؛[141]

بنابراین هرچند لفظ امام در معانی دیگر نیز به کار رفته، اما قراین بسیاری بر تعیین جایگاه امامان شیعه به عنوان حافظان دین مبین اسلام و نه ناسخ آن، وجود دارد؛ هم‌چنان که هیچ سندی بر ادعای پیامبری امامان شیعه (علیهم السلام) وجود ندارد.[142]

دیدگاه فرقه بهائیت درباره امام مهدى (علیه السلام)

اعتقاد به امام دوازدهم از اصول عقاید شیعیان است و تمام شیعیان وجود شریف ایشان را با استناد به احادیث، تاریخ و برهان‌های عقلی باور و یقین دارند. فرقه ضاله بهائیت منشعب از بابیت است و بابیت فرزند یکی از جریانات فکری شیعه به‌نام شیخیه می‌باشد. در مسلک شیخیه، اصلی وجود دارد مبنی بر این‌که بایستی در هر عصری یک شیعه کامل که از آن به عنوان «رکن رابع» یاد می‌شود، وجود داشته باشد که رابطه فیض بین امام و امت باشد. سیدعلی‌محمد باب که جوانی جاه‌طلب بوده، مدتی در شهر مقدس کربلا در مکتب سید کاظم رشتی رئیس و اعلم علمای مسلک شیخیه، تحصیل نموده و بعد از مرگ استاد، ادعای رکنیت، ذکریت و مقام موهوم باب امام زمان (علیه السّلام) نمود.

وی در یکی از کتاب‌هایش می‌نویسد: «فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم که از جانب حجت خود، عبدی را با حجت وافیه منتخب و اظهار فرماید تا آن‌که سبیل اختلافات را به نقطه وحدت برساند».[143] وی با این جملات، ضرورت وجودیِ باب امام زمان (علیه السلام) را متذکر شده و در چند صفحه بعد می‌نویسد: «امر که به این‌جا ختم شد، از سبیل فضل امام غائب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عبدی از عبید خود را از بحبوحه اعجام و اشراف منتخب از برای حفظ دین فرموده و علم توحید و حکمت حقه که اعظم خیرات است را به او عطا فرموده …».[144]

هم‌چنین در همان کتاب صریحا از امام زمان (علیه السلام) نام می‌برد: «… الحسن بن علی و الحسین … و الحسن بن علی و الحجه القائم محمد بن الحسن، صاحب الزمان …».[145]

سید باب در این مرحله هنوز در لباس اسلام و پیرو آئین تشیع بوده است. پس امام زمانِ او همان امام زمانِ شیعیان است. او مانند هر شیعه معتقد به مقام ائمه، بوده، خود را کوچک‌تر از مقام ولایت و امامت دانسته و می‌گوید: «بحق خداوندی‌که آل الله را به‌ولایت مطلقه ظاهر فرموده، که وجود من و صفات من و کلماتی‌که از لسان و قلم من جاری شده و باذن الله خواهد شد، معادل یک حرف از ادعیه اهل عصمت (علیهم السّلام) نخواهد شد. به دلیل آن‌که ایشان در موارد مشیت الله سکنی دارند و ماسوای ایشان در اثر فعل ایشان مذکور هستند».[146]

اما طی چهار سال رفته رفته لحن سیدمحمدعلی شیرازی تغییر می‌کند و خود را امام غایب و همان مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می‌داند. سیدباب در نوشته‌های آخر خود و میرزاحسین‌علی نوری در نوشته‌های اول خود، روایات مربوط به مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را با تفسیرها و تأویلات مضحک به خودشان تطبیق می‌کردند. این بحث تا سال‌های آخر عمر میرزاحسین‌علی بهاء الله وجود داشته است، اما وقتی ادعای نبوت و الوهیت و خدایی کرد، این عقیده سد راه او قرار گرفته بود؛ پس به‌همین سبب آن‌را منکر شد و این اعتقاد را از مجعولات شیعه عنوان کرد.

عباس افندی (عبدالبهاء) پسر حسین‌علی نوری در مورد امام زمان (علیه السلام) می‌گوید: «این قصور، از اصل، در عالم جسم وجود نداشته، بلکه حضرت امام ثانی عشر در ضمیر غیب بود، اما در عالم جسد تحققی نداشت، بلکه بعضی از اکابر شیعیان در آن زمان محض محافظه ضعفای ناس چنین مصلحت دانستند که آن شخص موجود در چیز غیب را چنان ذکر نمایند که تصور شود در ضمیر جسم است».[147]

میرزابهاء آن‌قدر نادان است و یا مردم را نادان فرض کرده که در یک کتاب در مورد امام زمان (علیه السلام) می‌نویسد: «جمیع فرق اثنی عشر، «نفس موهوم» را که اصلا وجود نبوده، مع عیال و اطفال موهومه در مدائن موهومه، محل معین نمودند و ساجد او بودند».[148] او در صفحات دیگر، ضمن تقبیح مذهب شیعه که آن‌را حزب می‌خواند، در داشتن عقیده به موجودیت امام زمان (علیه السلام) می‌گوید: «به تواتر روایاتی نقل نمودند که هر نفسی قائل شود به‌این‌که موعود متولد می‌شود، کافر و از دین خارج است. این روایات باعث شد که جمعی را من غیر مقصر و جرم شهید نمودند، تا آن‌که «نقطه اولی»[149] روح ماسویه فداه از فارس از صلب شخصی معلوم متولد شدند و دعوی قائمی نمودند.[150]

باید از شخص بهاء و پسرش عباس عبدالبهاء پرسید: اگر امام زمان موهوم بوده و یا در ضمیر غیب و در عالم جسم و جسد وجود نداشته است، چرا سیدباب و میرزاحسین‌علی بهاء اسم و رسم او را در کتاب‌های خود ذکر نموده و ادعای مهدویت می‌کنند و چرا باب در آغاز کار، خود را مهدی معرفی کرد؛ بنابراین باید گفت: بنیان‌گذاران بابیت و بهائیت با استفاده از زمینه و بستر موجود در میان مسلمانان و اعتقادی که آنان به امام زمان (علیه السلام) داشتند، خود را مهدی نامیدند و بعد که مدعی نبوت و خدایی شدند، منکر مهدویت شدند. پس امام زمانِ آنان هیچ ربطی به امام زمانِ ما شیعیان ندارد.[151]

دیدگاه فرقه بهائیت درباره معاد

بحث معاد و قیامت از اصول اعتقادی اسلام و تمامی ادیان آسمانی است. همه پیامبران الهی (علیهم السلام) در کنار بحث توحید، یکی از مسائلی که به آن پرداخته‌اند و مردم را به آن دعوت کرده‌اند ،موضوع معاد و قیامت است.

با این حال، فرقه بهائیت – که خود را دین جدیدی می‌دانند – عقیده‌ای متفاوت در مورد قیامت داشته و به‌طور عجیبی مسائل مربوط به‌آن را توجیه می‌کنند و از جانب خودشان عقایدی بر خلاف عموم مسلمانان را مطرح می‌کنند.[152]

بهائیان موضوع قیامت را انکار نموده و آیات قرآن را در این آن توجیه می‌کنند.

از نظر بهائیان قیامت به دو بخش قیامت صغری و قیامت کبری تقسیم می‌شود. در نزد آنان قیامت صغری همان عالم برزخ است که بلافاصله پس از مرگ آغاز می‌شود و قیامتی روحانی است، اما قیامت کبری عبارت از انتهای دین سابق و ظهور پیامبر و تشریع شریعت دین جدید می‌باشد؛ بنابراین تصور،تاکنون قیامت‌های متعددی بر پا شده و در آینده نیز برپا خواهد شد که قیام باب و بهاء در ادامه قیامت‌های گذشته؛ مانند قیامت‌های پیامبران سلف همچون حضرت موسی(علیه السلام)، حضرت عیسی (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) بوده است.[153]

علامه مصطفوی از حسین‌علی نوری (مؤسس بهائیت) در الواح نقل می‌کند: «ای کنیز من بشنو ندای مرا از جانب زندان که دشمنان مرا احاطه کرده‌اند، آن کسانی که قیامت و آثار آن و ساعت و علامت‌های آن را منکر هستند و آنان از کسانی هستند که به ذلت راضی شده‌اند». منظور او از قیامت، قیام خودش برای مقام نبوت و از ساعت، زمان بعثتش است و طبق این عقیده آیات قرآن را به خودش تأویل می‌کند.[154]

در جای دیگر می‌گوید: «روز قیامت آمد و قیوم بر اشخاص با سلطنتی که محیط بر آسمان‌ها و زمین‌ها است، قیام کرد؛ زمانی که نفخ صور شد، بعضی از مردم متحیّر شدند و برخی دیگر بی‌هوش و بی‌خود شدند، برخی به‌خاطر اشتیاقی که به ربّ العالمین داشتند، شروع به پرواز کردند …، او می‌گوید: در هر بعثتی نفخ صور، حشر، نشر، عذاب و نعمت بر پا می‌شود و منظور او در این دو مورد؛ نفخ خود او بود و به اعتقاد ایشان نفخ دیگری هم در قیام سیدباب بر ممکنات دمیده شده است.[155]

عبدالبهاء (فرزند میرزا بهاء) در مکاتیب گفته است: «متبارک است پروردگار اول و آخر، در مرتبه اول نفخ صور شد و مردم زمین و آسمان‌ها مدهوش گشتند، سپس نفخه دوم زده شد که نفخه زندگی بود و این مرتبه مردگان از جای برخاستند و در این موقع صراط مستقیم در میان مخلوقات کشیده شد، میزان نصب گردید و بهشت برای پرهیزکاران نزدیک گردید و آتش سوزنده شعله‌ور شد و نفس‌ها به ناله در آمدند و فریاد زدند که قیامت کبری برپا شد و طامّه عظمی ظاهر شد، مخلوقات محشور شدند و پروردگار جهان و صفوف ملائکه آمدند».[156] همان‌طور که مشاهده می‌شود، این‌ها طوری از قیامت سخن می‌گویند که گویا برپا شده است و افعالی که به‌کار می‌برند، ماضی و گذشته است.

حسین‌علی نوری به ظاهرِ آیات قرآن استدلال کرده که قیامت بر پاشده است و به علما اشکال می‌گیرد که آن‌ها آیات قرآن را اشتباه معنا می‌کنند! او می‌گوید: «علمای تفسیر ،کلام الهی را درک نکرده و برای همین به قاعده نحو، استدلال می‌کنند که هر وقت «اذا» بر سر ماضی بیاید، معنای آینده می‌دهد و اگر آیه‌ای «اذا» نداشته باشد، یا کلمه اذا را در تقدیر می‌گیرند و یا استدلال می‌کنند که چون قیامت محقق الوقوع است، برای همین ماضی آمده؛ یعنی گویا گذشته است. مثل این آیه؛ « وَ نُفِخَ فِي‌الصُّورِ ۚ ذَٰلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ»،[157] که معنای ظاهری آیه این می‌شود: «در صور دمیده شد که وعده آن روز داده شده بود». وی در ادامه می‌گوید: «ملاحظه می‌کنید که چقدر بی ادراک، نفخه محمدیه (صلی الله علیه و آله) را ادراک نمی‌کنند و خود را از این فیض الهی محروم می‌کنند و منتظر صور اسرافیل که یکی از عباد او است می‌شوند؛ بلکه مقصود از صور، صور محمدی (صلی الله علیه و آله) است که بر همه ممکنات دمیده شده و قیامت، قیام آن حضرت بود بر امر الهی و غافلینی که در قبور اجساد مرده بودند را خلعت ایمانی پوشاند و به حیات تازه زنده نمود.[158]

در پاسخ به شبهات بهاییان، علما و دانشمندان چنین گفته‌اند: اولاً، بحث معاد و قیامت از بدیهیات هر دین آسمانی است و جزای نیکوکاران در قیامت، بهشت و سزای بدکاران و کافران، دوزخ و جهنم است.

ثانیاً، برای فهم یک مطلب دینی و اعتقادی نباید صرفاً به ظاهر بعضی از آیات قرآن استناد کرد، بلکه باید مجموع آیات را در کنار روایات پیامبر و ائمه معصومین (علیهم السلام) سنجید و معنا کرد؛ برای این‌که امامان طبق حدیث معروف و متواتر ثقلین،[159] همسنگ قرآن هستند و از یک‌دیگر جدا نمی‌شوند؛ به‌عبارتی فهم دقیق آیات قرآن، بدون بیان و توضیح پیامبر و ائمه امکان‌پذیر نیست. مبیِّن و مفسر واقعی قرآن آن‌ها هستند که با هدایت آن‌ها باید قرآن را فهمید. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «… وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ …»؛ خداوند به پیامبر می‌فرماید: «… ما قرآن (ذکر) را بر تو نازل کردیم تا آنچه بر مردم نازل شده، برای ایشان بیان کنی …».[160] در این آیه تشریح آیات به عهده پیامبر گذاشته شده و نباید هرکسی خودش آیات را معنا کند؛ چراکه تفسیر به‌رأی امری ممنوع و حرام شمرده شده و نتیجه‌اش گمراهی و آتش دوزخ است. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در این مورد می‌فرماید: «هر کس قرآن را به‌رأی خودش تفسیر کند، جایگاهش پر از آتش می‌شود».[161]

نکته دیگر این‌که اگر علما می‌گویند وقتی «اذا» بر سر فعل ماضی بیاید، معنای آینده می‌دهد، که کلام باطلی نیست. طبیعی است که انسان برای فهمیدن هر زبانی باید به قواعد دستوری آن زبان توجه کند و همچنین قول اهل لغت را که خبره این کار هستند بپذیرد. کلمه «اذا» به تصریح لغت شناسان عرب، آن‌هم به دور از هرگونه تعصب دینی، کلمه‌ای است که برای مستقبل به‌کار می‌رود و این مطلب برای عرب‌زبانی که مسلمان هم نیست، امری بدیهی است. به‌عنوان مثال در «لسان العرب» که از کتاب‌های معتبر لغوی می‌باشد، آمده است: «اذا» اسمی است که دلالت بر زمان مستقبل می‌کند.[162] در آیاتی هم که فعل ماضی آمده، ولی اذا ندارد، به قرینه آیات دیگر مسلّم است که دلالت بر آینده دارد.

از طرف دیگر، این‌گونه نیست که تمام آیات مربوط به قیامت، با فعل ماضی بیان شده باشد، بلکه بعضی آیات مربوط به قیامت، با فعل مضارع آمده که دلالت بر آینده می‌کند. در اینجا به چند مورد اشاره می‌شود: «يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»؛ «روزى كه مردم چون پروانه[هاى] پراكنده گردند * و كوه‏ها مانند پشم زده‏ شده رنگين شود».[163] شاهد در اینجا کلمه «یکون» و «تکون» است که ماضی نیست.

بیش از ثلث آیات قرآن، ارتباط با زندگی ابدی دارد. در یک دسته از آیات، بر لزوم ایمان به آخرت تأکید شده، در دسته دیگر، پیامدهای انکار آن گوشزد شده و در دسته سوم نعمت‌های ابدی و در دسته چهارم، عذاب‌های جاودان بیان شده است.[164] با دقت و تأمل در آیات قرآنی متوجه می‌شویم بخش عمده‌ای از سخنان پیامبران و بحث‌های ایشان با مردم، اختصاص به موضوع معاد داشته و حتی می‌توان گفت که تلاش آن‌ها در باره معاد، بیش از تلاشی بوده که برای اثبات توحید کرده‌اند؛ زیرا اکثر مردم سرسختی بیشتری در این مورد نشان می‌داده‌اند.[165]

با ملاحظه برخی از آیات قرآن که ویژگی‌های قیامت را بیان می‌کند، متوجه می‌شویم که دیدگاه بهائیت چقدر متفاوت با قرآن است. قرآن کریم در برخی از آیات می‌فرماید: «هنگامی که آسمان از هم شکافته شود * و آن زمان که ستارگان پراکنده شوند و فرو ریزند * و آن‌گاه كه دریاها گشوده و به هم راه یابند * و آن زمان که قبرها زیر و رو گردد»؛[166] «در آن هنگام که خورشید در هم پیچیده و تاریک شود»؛ «و در آن هنگام که کوه‌ها به‌حرکت در آیند»؛ «در آن هنگام که پرده از روی آسمان گرفته شود * و در آن هنگام که دوزخ شعله‌ور گردد * و در آن هنگام که بهشت نزدیک شود».[167] همان‌طور که می‌بینیم تناسبی بین آیات قرآن و ادعای بهائیت وجود ندارد.[168]

احکام فرقه بهائیت

منبع اصلى احکام در میان بهائیان کتاب اقدس است. احکام اعلام شده از جانب حسین‌على بهاء بر اساس احکامى است که على‏محمد باب در کتاب بیان آورده است؛ هر چند در فلسفه و فروع، تفاوت‏هایى بین این دو وجود دارد. برخى از احکام این فرقه عبارتند از:

  1. نماز: بهائیان موظف به نماز روزانه هستند. این فریضه از اول بلوغ واجب می‌شود و بر سه نوع صغیر، وسطى و کبیر بوده و هر بهائى مخیر به انجام یکى می‌باشد.[169] قبله آن‌ها قبر میرزا حسین‌على (بهاء) در شهر عکا است. کسى که آب ندارد به‌جاى وضو، پنج بار مى‏گوید: «بسم اللَّه الاطهر الاطهر».[170]

۲. روزه: بر اساس عقیده بهائیت، هر سال ۱۹ ماه و هر ماه نوزده روز دارد. روزه ۱۹ روز در آخرین ماه سال واجب است که عید نوروز، عید فطرشان مى‏شود.[171]

۳. حج: زیارت محل تولد باب در شیراز و خانه میرزاحسین‌على در بغداد در همه ایام به‌جاى زیارت کعبه قرار داده شده است.[172]

۴. ازدواج و زنا: ازدواج با بیش از دو زن حرام است؛[173] هر چند خود بهاء و بسیارى از بهائیان بیش از دو زن گرفته‏اند. همچنین ازدواج با محارم در این آیین به‌جز با زن پدر، منع نشده است؛[174] یعنی ازدواج با افرادی مانند: دختر، خواهر، خاله، عمه و …، براى ازدواج حلال هستند. حد زنا در فرقه بهائیت این‌گونه است که در بار اول ۹ مثقال طلا و در بار دوم ۱۸ مثقال به بیت‏العدل پرداخته مى‏شود.[175]

۵. حجاب: حجاب زنان ملغى گردیده و بى‏حجابى آزاد مى‏باشد.[176]

۶. مطهِرات: پنج چیز پاک کننده هستند؛ آتش، هوا، آب، خاک و کتاب بیان. در صورت تطهیر با هرکدام ازعناصر اربعه، باید آیه تطهیر «اللَّه اطهر» خوانده شود.[177]

۷. نجاسات: بهائیت چیزهائى را که در دین اسلام، نجس شمرده شده‏اند، پاک و طاهر گردانیده است. چیزهایی؛ مانند بول، غائط، منى، فضله موش، سگ و این را موهبت بهاء به بندگان او شمرده است.[178]

۸. ربا: معاملات ربوى آزاد و رباخوارى حلال است.[179]

۹. سیاست: در کتاب‏هاى مذهبى، بهائیان به شدت از دخالت در سیاست منع شده‏اند.[180]

فرقه بهائیت و تشیع

یکی از پرسش‌هایی که در باره بهائیت مطرح است این است که آیا بهائیت می‌تواند یكی از شعبه‌های تشیع باشد؟ در پاسخ باید گفت: برای روشن شدن مطلب ذكر دو نكته حایز اهمیت است:

  1. شیعه در اصطلاح به آن عده از مسلمانان گفته می‌شود که به خلافت و امامت بلافصل حضرت علی (علیه‌السلام) معتقدند و بر این عقیده‌اند که امام و جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طریق نص شرعی تعیین می‌شود و امامت حضرت علی (علیه‌السلام) و دیگر امامان شیعه نیز از طریق نص شرعی ثابت شده است.[181]
  2. بررسی اعتقادات بهائیت: سران بهائیت و كسانی كه از آن‌ها تبعیت كردند دارای اعتقادات متفاوتی بودند كه در ذیل به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:

الف) ادعای مهدویت: رهبران بهائیت (باب و بهاءالله) بعد از ادعای بابیت خود را مهدی موعود معرفی كرده و گروهی هم از آن‌ها پیروی كردند؛ مثلاً باب در سن 25 سالگی ادعای مهدویت كرد. صاحب كتاب (الكواكب الدریه) در صفحه 79 می‌نویسد: «باب در كنار كعبه ادعای خود را اظهار كرد و گفت: ای مردم، من همان قائم و امام زمانم كه در انتظار او هستید».[182] بهاءالله نیز این‌گونه ادعای مهدویت و امامت كرده است: «من آن كسی هستم كه هزار سال انتظار مرا می‌كشیدید».[183]

ب) ادعای نبوت: باب و بهاءالله بارها در كتاب‌های خود ادعای نبوت كرده‌اند؛ به عنوان مثال باب در نامه‌ای كه به مفتی بغداد (سید محمد آلوس) می‌نویسد و در آن آشكارا نبوت خود را اظهار می‌كند: «به‌تحقیق مبعوث كرد مرا خداوند آن‌طوری كه محمد صلی الله علیه و آله) را مبعوث كرد».[184] او این ادعا را بارها در كتاب‌های مختلف اظهار كرده؛ همان‌گونه که در كتاب «اقتدار» صفحة 212 به پیامبری خود اشاره كرده است: «ای خدای من، آنان را دعوت نكرده‌ام جزء به چیزی كه تو مبعوثم كرده‌ای و اگر گفتم بیایید به سوی من، نظری نداشتم جز چیزی كه تو به آن اظهار ساخته و مبعوث كرده‌ای».[185]

ج) ادعای الوهیت: آخرین ادعای این‌ها الوهیت است كه عده‌ای هم از این‌ها پیروی كردند؛ به‌عنوان مثال باب در نامه‌ای كه به صبح ازل می‌نویسد، در آنجا خود را خدا معرفی می‌كند. یا در كتاب «بیان فارسی» باب اول واحد اول می‌گوید: «من خدا هستم، جز من خدائی نیست و من پروردگار همه پدیده‌ها می‌باشم».[186] همین ادعا را بهاءالله در كتاب «بدیع» صفحه 154 و در كتاب «مبین» صفحه 286 اظهار كرده است: «به‌درستی كه من، الله هستم و نیست الهی غیر از من، چنان‌چه نقطه اولی (باب) قبل از من گفته است».

با توجه به این دو نكته‌ای که ذكر شد، باید گفت: اعتقادات بهائیت طوری است كه به خودی‌خود آن‌ها را نه تنها از مذهب تشیع بلکه از اسلام نیز خارج می‌كند و حتی نمی‌توان آن‌ها را پیرو هیچ‌یک از ادیان الهی شمرد؛ چرا که گروه یا افرادی می‌توانند از تشیع باشند كه حداقل در برخی از اصول اعتقادی، وجه اشتراكی با هم داشته باشند. در حالی‌که بهائیت براساس آخرین ادعای خود (امامت، نبوت و خدائی)، به هیچ وجه نمی‌تواند از شیعیان محسوب شود، بلكه نه تنها از حوزه اسلام خارج است، حتی با ادیان غیر الهی نیز هیچ سنخیتی ندارد.[187]

نظر علما و دانشمندان شیعه در باره فرقه بهائیت

در این گفتار مختصر اشاره‌ای کوتاه به دیدگاه فقهی چند تن از علمای شیعه نسبت یه فرقه بهائیت می‌شود:

  1. جواب امام خمینی در پاسخ به سؤالی در رابطه با جواز یا عدم جواز مطالعه کتب بهائیت: «اگر خوف انحراف در بین باشد، باید ترک کنند. وی هم‌چنین ازدواج با فرقه ضاله بهائیت را باطل اعلام کرده است».[188]
  2. پاسخ آیت‌الله خامنه‌ای، در رابطه با بهائیت (نجس بودن آن‌ها، جواز یا عدم جواز معاشرت و داد و ستد با بهائی‌ها و هم‌چنین حاضر شدن بر سر سفره آن‌ها و خوردن غذای آن‌ها): «جمیع افراد فرقه ضاله بهائی، محکوم به کفر و نجاست هستند و از غذا و سایر چیزهایی که با رطوبت مسری در تماس با آن‌ها بوده، باید اجتناب کرد و در صورت تماس آن‌ها با چیزی، مراعات مسائل طهارت در رابطه با آن‌ها، نسبت به اموری که مشروط به طهارت است، واجب است، ولی رفتار مدیران و معلمان و مربیان با دانش آموزان بهائی باید بر اساس مقررات قانونی و اخلاق اسلامی باشد و همه مؤمنین باید با حیله‌ها و مفاسد فرقه گمراه بهائیت مقابله نموده و از انحراف و پیوستن دیگران به آن جلوگیری کنند. آن‌ها نجس و دشمن دین و ایمان شما هستند، پس فرزندان عزیزم جداً از آن‌ها بپرهیزید».
  3. آیت‌الله نوری همدانی: «حکم پیروان فرقه ضاله بهائیت از نظر طهارت و نجاست را نجس و ازدواج با افراد این فرقه منحرف را جایز نمی‌داند».[189]
  4. آیت‌الله فاضل لنکرانی در پاسخ به سؤالاتی درباره مسلمان یا کافر بودن بهائی‌ها، سلام کردن و دست دادن، خرید و فروش و نیز حاضر شدن سرسفره و خوردن غذای آن‌ها:

۱. بهائی‌ها مسلمان نمی‌باشند، بلکه کافر و نجس هستند.

۲. سلام ابتدایی به آن‌ها جایز نیست و در دست‌دادن با آن‌ها باید مراقب احکام نجس و پاکی باشید.

۳. فی حد نفسه با آن‌ها معامله کردن مانعی ندارد، مگر این‌که باعث ترویج مذهب باطل آن‌ها یا تضعیف مسلمانان باشد.

۴. غذای آنها نجس است و خوردن آن حرام است.[190]

  1. آیت‌الله مکارم شیرازی: «اعضای فرقه ضاله بهائیت، از زمره مسلمین خارج و هرگونه رابطه‌ای با آن‌ها حرام است و ارتباط با آن‌ها مقید به مواردی است که امید ارشاد و هدایت آن‌ها باشد».[191]
  2. آیت‌الله شیخ جواد تبریزی در پاسخ به این سؤال که معامله با بهائی‌ها اگر از نظر اقتصادی موجب تقویت آن‌ها شود، چه حکمی دارد؟: «کمک با عواید خود به دشمنان اسلام و مسلمین، تقویت، اعانت و تأیید آنان جایز نیست».[192]
  3. آیت‌الله سیستانی معامله با بهائی‌ها را جایز نمی‌شمارد.[193]
  4. آیت‌الله بهجت در مورد طهارت و یا نجاست پیروان فرقه ضاله بهائیت و نیز معاشرت و تماس با بهائی‌ها: آن‌ها نجس هستند و از معاشرت و تماس با آن‌ها باید پرهیز و اجتناب کرد. هم‌چنین معامله با بهائی مطلقا جایز نیست و تقویت آن‌ها حرام است». همچنین ازدواج با افراد این فرقه جایز نیست و کسی که با یکی از اعضای این کیش ازدواج کرده، هر چند فرد جاهلی بوده باشد، عقدش باطل است و ادامه زندگی مشترک جایز نبوده، باید جدا شود و در صورت جهل، باید عده وطی به شبهه نگه دارد.[194]
  5. آیت الله صافی گلپایگانی در پاسخ به سؤالاتی درباره بهائی‌ها:

۱. پیروان فرقه ضاله بهائیت از نظر طهارت و نجاست چگونه‌اند و آیا اجتناب از تماس با آنان لازم است؟

جواب: نجس هستند و اجتناب از آن‌ها واجب است. والله العالم

۲. معامله با آنان در صورتی که ضرورتی هم برای ما ندارد و می‌توانیم با مسلمانان معامله کنیم چگونه است؟

جواب: جایز نیست. والله العالم

۳. آیا ازدواج با افراد این فرقه منحرف جایز است؟

جواب: حرام و باطل است. والله العالم

۴. اگر فرد جاهلی با یکی از اعضای این کیش باطل ازدواج کرده، اکنون حکم آن ازدواج و ادامه زندگی مشترکش چیست؟

جواب: ازدواج صحیح نبوده و به محض آگاهی از مسئله باید بدون طلاق از او جدا شود و چون جاهل بوده، آمیزش او حکم وطی به شبهه را دارد و اگر بعد از آگاهی به حکم شرع، زندگی را ادامه دهد، علاوه بر این‌که حرام است، آمیزش او حکم زنا را دارد. والله العالم

۵. آیا اگر ازدواج آنان علاوه بر شرع مقدس اسلام، طبق آئین فرقه ضاله هم جاری شده باشد، تفاوتی در مسئله ایجاد می‌نماید؟

جواب: اثر ندارد، ازدواج باطل است. والله العالم

۶. آیا اگر فرد منحرف توبه نموده و واقعا ازاین فرقه ضاله خارج شده و مسلمان گردد، می‌تواند زندگی مشترک با همسرش را ادامه دهد؟

جواب: اگر واقعا توبه کند می‌تواند با عقد جدید او را به ازدواج خود در آورد. والله العالم

۷. اگر فرد منحرف مدعی ندامت و عدول از فرقه ضاله باشد، اما حاضر به ابطال تسجیل و شماره مخصوصش نباشد، آیا می‌توان صرف این ادعا را پذیرفت و به ادامه این زندگی مشترک حکم نمود؟

جواب: اگر تسجیل و شماره مخصوص را به طور آشکار و رسمی ابطال نکند و برائت خود را رسما و با اسم از این فرقه و علی محمد باب و حسین‌علی بهاء و عباس افندی و شوقی اعلام نکند، کافی نیست. والله العالم

۸. حکم اولادی که احیانا در چنین ازدواجی متولد شده‌اند، چیست؟

جواب : اگر مسلمان نمی‌دانسته و با جهل به حکم، ازدواج کرده، فرزند نسبت به او محکوم به حلال‌زاده بوده است و نسبت به طرف بهائی ملحق نیست. والله العالم

آیت الله صافی گلپایگانی در ادامه می‌گوید: «فرقه بهائیت دینی ندارند و ضال و مضل هستند و کافر می‌باشند و نجس هستند و ازدواج با آن‌ها حرام و همچنین تبلیغ و ترویج آن‌ها حرام و جائز نیست. مؤمنین باید باشناخت کامل، از عقائد حقه شیعه اثناعشری دفاع نموده و خودشان را از شر مکائد شیطانی و دشمنان محافظت نمایند و مانع فعالیت و ترویج آنان شوند». والله العالم

ایشان در مورد جهاد با این فرقه انحرافی و نیز استفاده از جنگ نرم در مقابله با آن‌ها می‌گوید: «بر هر مؤمن متمکنی دفاع از امور اعتقادی از قبیل توحید و نبوت و امامت، واجب است. نهایت احکام جهادی که در فقه مطرح است، متعلق به جهاد معهود است. هرگونه مقابله اعتقادی و لو با اینترنت و یا ماهواره و دیگر ابزار مرسوم فعلی جنگ نرم است و بر هر مومن متمکنی (علما) مقابله با آن‌ها و دفع شبهات آن‌ها واجب است و در بیان احکام این‌گونه جنگ‌ها موارد و مصادیق مختلف است». والله العالم[195]

  1. آیت الله سبحانی در باره فرقه بهائیت و نیز تبلیغ و شبهه‌افکنی آن‌ها: «در حال حاضر بهائیت و شیطان‌پرستی برای مبارزه با اسلام و دین‌داری جوانان تبلیغ می‌کنند تا جوانان را از راه به در کنند و در نتیجه آن مرتکب جرم شوند که تحقیق و مطالعه در این زمینه‌ها خوب است».

همچنین ایشان در مورد این فرقه انحرافی می‌گوید: «فرقه بهائیت امروز با طرح مسائل کلامی برای متزلزل کردن عقاید جوانان تلاش می‌کند. قبل از انقلاب اسلامی خطر بهائیت کمتر احساس می‌شد، ولی این مسئله در شرایط فعلی بسیار جدی می‌باشد. اساتید حوزه‌های علمیه و کسانی که با طلاب غیر ایرانی سر و کار دارند، باید به‌هوش باشند که این فرقه بر عقاید جوانان لطمه وارد نسازد». ایشان در دیدار ابوبکار مایگاثانی، از رهبران دینی و مشاور رئیس جمهور کشور بورکینافاسو گفت: «بهائیت نه تنها به‌عنوان فرقه دینی به‌شمار نمی‌روند، بلکه یک مسلک سیاسی هستند که از اسلام خارجند».[196]

دلایل ردّ فرقه بهاييت

در نظر بهائى‏ها دو اثر میرزاحسین‌على (مؤسس فرقه بهائیت)؛ یعنی «ایقان و اقدس» از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است و کتاب «شریعت و وحى» تلقى می‌‏گردد. بر اساس پندار میرزا، ایقان در بغداد بر او وحى شده و اقدس را گمان می‌کند در عکّا بر او نازل گردیده است. البته کتاب‌ها و نوشته‏هاى دیگرى؛ نظیر «کلمات مکنونه»، «هفت وادى»، «کتاب مبین»، نیز به او نسبت داده شده است. شالوده عقیده بهاء در این کتاب‏ها بر این اصل استوار است که با ظهور «او» و «باب»، شریعت اسلام لغو گردیده و دوره رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) سپرى شده و دوره رسالت و زمام‌دارى جمال اقدس الاهى و آیین او آغاز و کتاب اقدسش مُهَیمِن بر جمیع کتب و ناسخ همه صحف و مرجع تمامى احکام است.[197] هم‌چنین وی مدعی است که خداوند در هیکل حسین‌على تجلى و تجسد پیدا کرده و بعد از او نیز خداوند بارها بر زمین هبوط و تجلى خواهد نمود، البته بعد از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و باب و میرزا حسین‌على تا هزار سال دیگر، ظهور الاهى در عالم نخواهد بود.[198]

او در کتاب مبین، خود را خداى خدایان معرفى[199] و در کتاب اقدس[200] می‌‏گوید: نخستین چیزى که خدا بر بندگان خود واجب ساخته، معرفت منبع وحى و تجلى او است، که «من هستم»!؛ کسى که در آفریدن جهان و در گرداندن آن، جانشین خدا بوده است. در کتاب «ایام تسعه»، درباره روز تولد خود می‌‏گوید: مرحبا بر این صبح‌گاهان که در آن «لم یلد و لم یولد» متولد گشت.[201] او در کتاب ایقان می‌گوید:[202] اگر ملاحسین بشرویه‏اى[203] نبود، خدا بر عرش قرار نمی‌‏گرفت. هم‌چنین در کتاب «رحیق مختوم» اشراق خاورى آمده است: نبوت به ظهور محمدِ رسول (صلی الله علیه و آله) که خاتم النبیین بود، ختم گردید و این نشان می‌‏دهد که ظهور بهاء اللَّه، ظهور خداوند بوده است.[204]

البته، نکته‏اى که در مواجهه با اعتقادات بهائیت باید بدان توجه نمود این است که، «بهائی‌گرى به اقتضاى زمان و مکان، به رنگ‏ها و اشکال گوناگون در آمده است؛ مثلاً در «هند» با اندیشه هندوان (تجلى و تجسد خدا) هم‌رنگ شده است. در «آمریکا» و «اروپا» از «آزادى و تساوى حقوق» دم می‌‏زند. در کنار «شنتوئیست‏هاى ژاپن» از «تعداد خدایان» سخن به‌میان مى‏آورد. در «سرزمین‏هاى اسلامى» از «توحید» و در محیط «مسیحیت» از «هبوط خدا بر زمین و تجسد او» می‌گوید و …».[205]

اما در باب ادله ردّ بهائیت باید گفت: چنان‌که ملاحظه شد، میرزاحسین‌على پیرو باب بوده و «قائمیت» او را پذیرفته بود، در حالی‌که در احادیث اسلامى ویژگی‌هاى حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به‌گونه‏اى تبیین شده که راه هرگونه ادعاى بی‌جا و سوء استفاده را مسدود نموده است.[206]

در احادیث آمده است: «اسم پدر بزرگوار ایشان امام حسن عسکری (علیه السلام) است که در این زمینه 147 حدیث در منابع اسلامی موجود است. مادر گرامی ایشان؛ حضرت نرجس خاتون، سیده کنیزان و بهترین آن‌ها است که در این زمینه 9 حدیث در منابع اسلامی موجود است. او دوازدهمین امام و خاتم امامان (‏علیهم السلام)، است که در این زمینه 136 حدیث در منابع اسلامی موجود است. ایشان از فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که در این زمینه 214 حدیث در منابع اسلامی موجود و از فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) است که در این زمینه 192 حدیث در منابع اسلامی موجود است. آن‌حضرت از فرزندان امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) است که در این زمینه 107 حدیث در منابع اسلامی موجود است.[207] این‌که آن‌حضرت از فرزندان امام حسین (علیه السلام) است، 185 حدیث در منابع اسلامی گویای این مطلب است. وی نهمین فرزند از فرزندان امام حسین (علیه السلام) است که 148 حدیث در این مورد در منابع اسلامی موجود است. 185 حدیث در منابع اسلامی موجود است که ایشان را از فرزندان امام زین‌العابدین (علیه السلام) معرفی می‌کند. او هفتمین فرزند از فرزندان امام محمدباقر (علیه السلام) است و 103 حدیث، گویای این مطلب می‌باشد. هم‌چنین آن‌حضرت ششمین فرزند از فرزندان امام جعفرصادق (علیه السلام) است و 99 حدیث، این مطلب را تأیید می‌کند. او پنجمین فرزند از فرزندان امام موسى بن جعفر (علیهما السلام) است و در این باره  98 حدیث در منابع اسلامی موجود است. امام مهدی (علیه السلام) چهارمین فرزند از فرزندان حضرت امام رضا (علیه السلام) است که 95 حدیث در این مورد موجود و سومین فرزند از فرزندان امام محمد تقى (علیه السلام) است که 60 حدیث در منابع اسلامی گویای آن می‌باشد. ایشان هم‌چنین جانشینِ جانشینِ امام على النقى (علیه السلام) و نوه آن‌حضرت و پسر امام حسن عسکرى (علیه السلام) است که در این زمینه 146 حدیث در منابع اسلامی موجود است. آن‌حضرت از دو غیبت برخوردار است که در این زمینه 10 حدیث در منابع اسلامی موجود است و …».

در این میان، باب و بهاء هیچ‌یک مصداق اوصاف و ویژگی‌‏هاى مطرح شده نبودند و سرّ مخالفت علما با سیدعلى‌محمد باب، همین است. در حالی‌که میرزاحسین‌على علاوه بر قبول قائمیت سیدعلى‌محمد باب و این‌که او دین جدیدى آورده است، خود را «من یظهره اللَّه» نامید و ادعا کرد که شریعت مستقلى را به بشریت ارزانى داشته، در حالی‌که همه مسلمانان خاتمیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را مسلم می‌دانند و نه‌تنها از دلایل نقلى در اثبات این امر بهره می‌برند، بلکه دلایل عقلى را هم مثبِت خاتمیت نبوت و شریعت می‌دانند.

  1. دلایل نقلى خاتمیت نبوت و شریعت:[208] «در قرآن کریم از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به «خاتم النبیین»[209] یاد شده و «خاتم» به‌معناى پایان دهنده است؛ بدین‌جهت به مُهرى که نامه‏ها را با آن امضا می‌‏کردند، خاتم می‌‏گفتند و چون از نگین انگشتر با حک کردن نقشى روى آن، به‌عنوان مهر استفاده می‌‏نمودند، به‌آن نیز خاتم اطلاق می‌‏کردند و به انگشترى که چنین حالتى را نداشته «فَتَخَه» می‌‏گفتند.[210] ابن کثیر در «تفسير القرآن العظيم»، در ذیل همین آیه، روایتى را از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل می‌‏کند که آن‌حضرت خاتم النبیین بودن را یکى از برتری‌هاى خود بر پیامبران دیگر می‌‏دانند.

در نهج البلاغه هم در چندین مورد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، با عنوان «خاتم رسل» یاد شده است،[211] البته در قرآن، آیات دیگرى هم وجود دارد که می‌‏توان از آن‌ها بر ختم نبوت و جاودانگى اسلام استدلال نمود.

الف) آیاتى که اسلام را براى همه بشریت می‌دانند.[212]

ب) آیاتى که اسلام را به‌عنوان تنها دین حقِ الاهى، معرفى می‌‏نمایند؛[213] از این آیات استفاده می‌‏شود تمام ادیان دیگر، بدون هیچ استثنایى نسبت به زمان حال و آینده، در مقابل اسلام محکوم به بطلان هستند. بدین سبب این سخن بهائی‌ها که خاتم الانبیاء به‌معناى نگین و زینت انبیاء است، وجهى ندارد؛ یعنی نه با کتب لغت سازگارى دارد و نه با فهم مفسران و اصحاب.[214]

افزون بر این‌ها، روایاتى از پیامبر (صلی الله علیه و آله) وارد شده که بیان می‌‏دارند: «پیامبرى بعد از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نیست و در آن‌ها از واژه خاتم استفاده نشده است تا مورد سوء استفاده بهاییان قرار گیرد؛[215] مثلاً در حدیثى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: « يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي»؛ «اى على تو نسبت به‌من؛ مانند هارون نسبت به موسى هستى، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى مبعوث نمى‌شود».[216]

  1. دلیل عقلى خاتمیت نبوت و شریعت: بشر به‌فطرت خود خداجوى است،[217] اما این فطرت کافى نیست تا هر چه که بر می‌گزیند و هر آیینى که به‌آن اعتقاد پیدا می‌کند، حق باشد، بلکه این فطرت، گرایشى است که می‌‏بایست در پرتو بصیرت به‌راه راست هدایت شود. خداوند نیز افزون بر عقل که پیامبر درونى است، پیامبران بیرونى را براى ما فرستاد تا آن‌چه را عقل نمی‌تواند ادراک کند،[218] براى ما تبیین کند. این پیامبران آمدند تا راه روشن هدایت را به‌ما نشان دهند[219] و هر یک با دو محدودیت و یک خطر مواجه بودند: الف) محدودیت در خود پیامبر (صلی الله علیه و آله).[220] ب) محدودیت در مخاطبان[221] و خطر تحریف؛[222] لذا غالباً دین جدید تکمیل و تصحیح کننده دین قبلى بود. داستان آمدن پیامبران، با مبعوث شدن پیامبرى که در قله معرفت قرار داشت، خاتمه پیدا کرد. انبیاء امام امتشان بودند و او امام انبیاء. از سوى دیگر، زمینه فهم در بین مردم پیدا شده بود؛ یعنى مردم، لااقل بعضى از آن‌ها، این آمادگى را پیدا کرده بودند که معارف بلند الاهى را در همان بلنداى معرفت بیابند.[223]

با از بین رفتن این دو محدودیت، اسلام توانست تمام پیام خود؛ یعنى تمام هدایت الاهى را که بخشى از آن‌را ادیان گذشته بیان کرده بودند، ارائه نماید و در واقع دین خاتم و کامل[224] باشد. از سوى دیگر، باید دین خاتم مصمون از تحریف باشد و در اسلام این مصونیت از تحریف، در پرتو دو عامل تحقق می‌‏یابد: الف) مصونیت منبع اصلى از تحریف.[225]

ب) پایه‌گذارى روشى که آن روش امکان فهم اصیل در هر روزگارى را براى هر کسى که با آن روش آشنا شود و با آن روش به منابع مراجعه کند، فراهم نماید.[226]

میرزاحسین‌على نه‌تنها ادعاى شریعتِ مستقلى کرد، بلکه مدعى شد که خدا در او حلول کرده که این ادعا تفاوت بسیار با سخن عرفا داشته، تجسد و تجسم خدا را به‌صراحت بیان می‌‏کند. بطلان این عقیده به‌حدى روشن است که ما خود را بی‌نیاز از پاسخ‌گویى بدان می‌دانیم. به‌هر حال این عقاید موجب شده که عموم مسلمانان، فرقه بهائیت را منکر ضروریات دین بدانند[227] و منکر ضرورى دین، کافر و کافر هم نجس است،[228] البته می‌‏توان دلایل فقهى نجاست کفار را در کتب فقهى[229] جست‌وجو نمود.[230]

دلیل نجس بودن بهائیان

قریب به اتفاق فقهاء تعداد نجاسات را یازده[231] مورد اعلام کرده‌اند. از جمله نجاساتی که همه بالاتفاق آن‌را ذکر کرده‌اند نجاست کافر غیر اهل کتاب است.

فقهاء در این زمینه به آیه شریفه «انما المشرکون نجسٌ»[232] و برخی از روایات؛ مانند روایت: «… من نصب دیناً غیر دین المومنین فهو مشرک»؛ «… هر کس دینی غیر از دین اسلام را بپذیرد، مشرک است»[233] که از امام صادق (علیه‎ السلام) نقل شده، استناد می‌کنند.

از فروعاتی هم که برای این مسئله ذکر کرده‌اند، این است که تمام بدن کافر، حتی مو، ناخن و رطوبت‌های او نجس است.[234]

حال باید دید که آیا بهائیان از جمله کفار غیر اهل کتاب محسوب می‌شوند یا خیر؟

بهائیت فرقه‌ای است که توسط حسین‌علی نوری معروف به بهاءالله به‌وجود آمده و قبل از او به‌وسیله علی‌محمد باب که به‌پیروی از اندیشه‌های شیخیه خود را رکن چهارم یا انسان کامل پنداشته بود، بابیت را به‌وجود آورده بود. وی در نهایت ادعای الوهیت نموده و اعلام نمود که بعداً کسی را به‌عنوان «من یظهر الله» خواهد فرستاد. بعد از اعلام علی‌محمد، حسین‌علی نوری مدعی شد که او همان کسی است که علی‌محمد باب وعده آمدن او را داده است. بعد از آن با ادعای نسخ دین اسلام، نغمه ایجاد دین تازه سرداد و به دین‌سازی روی آورد.[235]

برخی از عقاید بهائیت از قرار زیر می‌باشد:

  1. اعتقاد به قائم موعود بودن علی محمد باب و میرزا حسین‌علی: بهائیان می‌گویند: علی‌محمد و میرزاحسین‌علی موعود دین اسلام هستند و جمیع انبیاء بدان اشارت داده‌اند و علامات آن در کتاب‌های آسمانی ثبت است.

اما شیعه می‌گوید: موعود دین اسلام یکی قیامت کبری است و دیگری ظهور حضرت بقیه‌الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که در قرن سوم هجری در سامرّا متولد شده‌اند و نام مادر بزرگوارشان نرجس خاتون می‌باشد.[236]

  1. اعتقاد به مقام نبوت علی‌محمد و میرزاحسین‌علی: بهائیان می‌گویند: مقام قائم موعود، به حکم برخی آیات قرآن کریم، مقام اصالت و نبوت است.[237] اما شیعه می‌گوید: قائم موعود، تابع قرآن مجید و شریعت خاتم الانبیاء حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله) و مقام او، مقام خلافت و وصایت و امامت است نه اصالت و نبوت.[238]
  2. اعتقاد به الوهیت علی‌محمد باب و حسین‌علی نوری: این اعتقاد یکی از سخیف‌ترین و غیر معقول‌ترین اعتقادات بهائیت و بابیت است. علی محمد باب ادعا کرده است که رفیع‌ترین مراتب حقیقت؛ یعنی الوهیت در او حلول کرده، آن هم حلولی مادی و جسمانی.[239]

این اعتقاد بهائیت با مبانی تمام ادیان آسمانی در تضاد می‌باشد؛ زیرا در ادیان آسمانی الوهیت مختص حضرت حق، پروردگار و خالق جهان و جهانیان است و در این مقام، هیچ کس و هیچ چیز با او شریک نیست.

  1. اعتقاد به نسخ دین اسلام: بهائیان می‌گویند: مقام قائم موعود، مقام شارعیت است نه تابعیت[240] و نیز می‌گویند: قائم در هنگام ظهورش حکم به نسخ دین اسلام می‌کند و به تشریع شریعت جدیدی غیر از اسلام می‌پردازد.[241]

اما شعیه می‌گوید: قائم موعود، تابع قرآن مجید و شریعت خاتم الانبیاء حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، مجدِّد و محیی همان دین اسلام است و صاحب کتاب جدید و آورنده‌ شریعت جدیدی نیست.[242]

خلاصه آن‌که بهائیان:

اولا:ً مدعی الوهیت باب و بهاء و  منکر خاتمیت نبی مکرم اسلام هستند.

ثانیاً: منکر احکام ضروری دین؛ مثل نماز،  روزه و …، بوده و آن‌ها را منسوخ می‌دانند.

ثالثاً: نه تنها منکر وجود حضرت بقیه الله الاعظم (علیه السلام) هستند، بلکه دشمن او می‌باشند.

در نتیجه می‌توان گفت: علت نجاست آنان، کفر آن‌ها می‌باشد و ادله‌ای که به نجاست کفار و مشرکان دلالت دارد، آن‌ها را نیز در بر می‌گیرد.[243]

پراکندگی جمعیت بهائیان

جمعیت بهائیان در مناطق مختلف جهان، معمایی است که تاکنون پاسخی درخور نیافته است. علی‌رغم وجود سیستم‌های دقیق آمارگیری در میان بهائیان، تشکیلات بهائی از اظهارنظر درباره تعداد بهائیان هر منطقه در طول سال‌های گذشته طفره رفته است. هرچند که برخی از سایت‌های تبلیغی بهائی، جمعیت بهائیان دنیا را 5 تا 7 میلیون نفر اعلام کرده‌اند، اما با توجه به چگونگی رشد جمعیت در جوامع مختلف، صحت این رقم به‌شدت محل تردید است. به‌نظر می‌رسد تشکیلات بهائی از مبهم بودن تعداد پیروان خود، در جهت کسب رسمیت در نقاط مختلف جهان، بهره‌برداری می‌کند و تعداد پیروان خود را بیش از رقم واقعی اعلام می‌نماید.

بررسی جمعیت این فرقه از آنجا اهمیت می‌یابد که آیین بهائی تا به امروز هیچ‌گونه آمار رسمی از تعداد پیروان خود اعلام و منتشر نکرده و جمعیت آن را تنها در وب‌سایت‌های غیر رسمی می‌توان جست‌وجو کرد. نکته جالب‌تر، سکوت تشکیلات بهائی نسبت به آمارهای ارائه شده از سوی دیگران است.

در این بررسی سعی شده تا به مسأله جمعیت‌شناختی در آیین بهائی و چالش‌های پیش روی آن در اعلام فراوانی واقعی پیروان بهائی اشاره شود تا شاید در بستر این بررسی‌ها بتوان به مطالب تازه‌تری دست یافت.

دست‌رسی به آمار واقعی بهائیان در جهان نیازمند بررسی دقیق و میدانی است که از حد و حوصله این مقال خارج است.

ابتدایی‌ترین مفهوم گروه اجتماعی عبارت است از: «افرادی با یک سلسله خصوصیات اجتماعی، اقتصادی، باورها و ویژگی‌های مشترک»؛ بنابراین، ابتدا باید مشخص گردد که ویژگی مشترک افرادی که خود را بهائی معرفی می‌کنند چیست؟ آیا این ویژگی‌ها به‌طور مشخص در یک بهائی هندی، یک بهائی امریکایی یا یک بهائی ایرانی یکسان است یا متفاوت. به‌همین دلیل لازم است به تعریف عنوان «بهائی» بپردازیم و به‌عبارت بهتر ببینیم چه کسی می‌تواند نام بهائی بر روی خود بگذارد.

طبق فرم‌های اولیه ثبت‌نام تشکیلات بهائی، «بهائی» به فردی اطلاق می‌شود که به مبشر بودن سیدعلی‌محمد باب و مظهریت و پیامبری بهاء‌الله، ایمان داشته و پس از او به جانشینان وی؛ یعنی عبدالبهاء و شوقی ربانی به‌عنوان رهبران پس از بهاء‌الله باور داشته باشد و همچنین بیت‌العدل (سازمان رهبری جامعه بهائی) را مصون از هرگونه خطا و لازم‌الاطاعه بداند.

نکته مهم دیگر درباره بهائی بودن یا نبودن، این است که امروزه راه ورود به جامعه بین‌المللی بهائی از مسیر تشکیلات بهائی می‌گذرد؛ به این معنا که فرد، به صرف قبول بهاء‌الله و پیامبر یا مظهر الهی دانستن او، بهائی شناخته نخواهد شد؛ بلکه لازم است اطاعت از تشکیلات و نظامات اداری بهائی را بپذیرد و طبق قوانین نظم اداری بهائی، رفتار نماید. در این صورت او به‌عنوان یک بهائی شناخته خواهد شد.

برخلاف اکثر ادیان جهان، که معتقدان به آن به صرف اعتقاد قلبی جزو پیروان آن دین محسوب می‌گردند، پیروان دیانت بهائی باید با رسیدن به سن بلوغ، در تشکیلات بهائی ثبت نام کرده و شماره یا کد عضویت خود را نیز دریافت کنند؛ بنابراین هر فرد بهائی دارای یک شناسنامه و هویت مشخص است و تشکیلات اداری بهائی با توجه به اطلاعات موجود، از مشخصات، تعداد و خصوصیات تمامی اعضای خود آگاه است. در این صورت محاسبه و شمارش تعداد بهائیان و هم‌چنین ارائه آمار دقیقی از آن‌ها کار چندان پیچیده‌ای به‌نظر نمی‌رسد.

با توجه به مطالب فوق، اکنون این سؤال پیش می‌آید که حقیقتاً جمعیت کنونی بهائیان جهان چقدر است و چند نفر بهائی در حال حاضر در کل دنیا وجود دارد؟ تعداد بهائیانی که امروز به تشکیلات بهائی اعتقاد دارند و یا پایبند به اصول آن هستند چقدر است؟ پاسخ کوتاه این است که هیچ‌کس جز بیت‌العدل و رهبری تشکیلات بهائی، حقیقت را نمی‌داند. اصولاً یافتن تعداد دقیق یک گروه گسترده در جهان و تعیین تعداد معتقدان واقعی و یا هواداران آن توسط سایرین، کاری مشکل به‌نظر می‌رسد و نیازمند تحقیقات میدانی فراوان است. علاوه بر آن، بررسی آمار دقیق جامعه بهائی در جهان، احتیاج به بررسی پارامترهای دیگر نیز دارد که ذیلاً به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:

  1. یکی از معضلات در به‌دست آوردن آمار دقیق بهائیان، مشکل چند آیینی و قبول هم‌زمان چند آموزه دینی است که شمارش تعداد واقعی افراد بهائی در جهان را با مشکل روبرو می‌سازد. گروهی از افراد در جهان بر این باور هستند که می‌توانند به چند آیین به‌صورت هم‌زمان معتقد باشند. این ویژگی در برخی از کشورها از جمله هندوستان بسیار شایع است. به‌عنوان نمونه بسیاری از افرادی که امروز خود را بهائی می‌نامند، در واقع تنها دوست‌دار بهاء‌الله هستند و او را به‌عنوان یک فرد نجیب و دوست‌دار صلح جهانی می‌دانند، ولی در واقع بهائی نیستند؛ یعنی نه تشکیلات بهائی را می‌شناسند و نه از آن تبعیت می‌کنند، بلکه براساس دستورات آیین خود؛ یعنی هندوئیسم و یا سایر آیین‌های موجود در هندوستان رفتار می‌کنند.

این مسئله در برخی از کشورهای آفریقایی و قبیله‌های دور افتاده نیز صادق است؛ بنابراین، به نظر می‌رسد، ارائه آمار و ادعای وجود حدود دو میلیون و دویست هزار نفر بهائی در هندوستان در سال 2001 میلادی در مقابل آمار رسمی  دولت هند که در آن تعداد بهائیان 11000 نفر اعلام شده است، از صحت لازم برخوردار نباشد.

همچنین بعد از رسمی شدن آیین Jains (جینیسم) [244]در کشور هند، این موضوع مورد اعتراض تشکیلات بهائی قرار گرفت و یک کمیسیون از طرف دولت هندوستان برای بررسی موضوع تشکیل شد، ولی به‌دلیل مبهم بودن جمعیت واقعی بهائیان در هند، این کمیسیون نیز به نتیجه مطلوبی دست نیافت.

  1. بر طبق نصوص و فرامین دیانت بهائی هر نوجوان بهائی بعد از رسیدن به سن بلوغ، مکلف است که خود تحری حقیقت نموده و دین خود را انتخاب نماید. شوقی ربّانی در توقیع مورّخ ششم شهرالاسماء 102 بدیع، خطاب به محفل ملی ایران، ورود بلوغ شرعی را سن 15 سالگی و ورود بلوغ اجتماعی را سن 21 سالگی تعیین می‌نماید.

بنابر دستورالعمل یادشده جوان بهائی تا قبل از رسیدن به سن 15 سالگی بهائی محسوب نمی‌شود و بعد از آن سن، باید به محفل مراجعه کند و نام خود را در دفاتر و مجلات بهائی ثبت نماید تا به‌عنوان بهائی شناخته شود. البته در صورتی که نوجوان در خانواده بهائی به‌‌دنیا آمده و سن او به 15 سال تمام برسد، می‌توان خودبه‌خود او را بهائی دانست. با دستورالعمل فوق، کودکان زیر 15 سال تمام را نمی‌توان جزء جمعیت بهائی محسوب نمود. در یک استدلال دیگر، می‌توان به این نتیجه رسید که با توجه به‌این‌که جوانان بهائی در سن 21 سالگی به سن بلوغ اجتماعی می‌رسند و قادرند درک صحیحی از انتخاب دین داشته باشند، پس تحقیق و انتخاب آیین بهائی در سن21 سالگی باید ملاک بهائی بودن یا نبودن قرار گیرد.

  1. پدیده‌ای دیگر که در جامعه بهائی باید مورد توجه قرار گیرد، آمار کسانی است که به‌صورت رسمی از عضویت در جامعه بهائی انصراف می‌دهند و یا بر اثر اختلاف با تشکیلات بهائی و انتقاد به آن از جامعه بهائی در کشورهای مختلف اخراج می‌گردند. افراد اخراج شده از جامعه بهائی حق مراوده با خانواده و بستگان خود را ندارند و در صورت ارتباط، آنان نیز از جامعه بهائی اخراج می‌شوند که این پدیده یکی از عوامل مهم در کاهش آمار جامعه بهائی است. همچنین تعداد زیادی از افراد، با وجود سابقه بهائی بودن، هرگز در تشکیلات بهائی حضور نداشته و دلیلی که بتواند بهائی بودن آنان را اثبات نماید، وجود ندارد.
  2. محاسبه تعداد پیروان آیین بهائی در سرزمین ایران نیز ساده‌تر از دیگر جوامع نیست؛ زیرا با توجه به محدودیت فعالیت و نبود تشکیلات رسمی بهائیان در ایران، محاسبه آمار دقیق جمعیت ایشان با مشکل روبرو است. اگرچه در اعتقادات بهائی تقیه و پوشاندن عقیده مجاز نیست؛ اما سابقه نشان می‌دهد که در شرایط خاص، بهائیان به‌دلیل شرایط اجتماعی و برای کسب موقعیت‌های شغلی یا اجتماعی و تحصیلی، خود را غیربهائی معرفی نموده‌اند.

این پدیده در برهه‌ای از زمان، آن‌قدر شایع شد که بیت‌العدل طی پیامی اعلام کرد که بهائیان می‌توانند در پرسشنامه‌های ارائه شده از سوی مقامات دولتی، خود را مسلمان معرفی کنند. این مطلب می‌تواند نشانگر امکان نوعی کتمان عقیده در مجامع عمومی و حتی خصوصی بهائی باشد. اگرچه دادن آمار دقیق از بهائیان ایران برای بیت‌العدل و تشکیلات بهائی به دلیل اشراف نسبتاً دقیق بر بهائیان، کار چندان مشکلی نیست، اما کتمان آمار واقعی بهائیان و هم‌چنین مصلحت ندانستن اعلام آن، می‌تواند سؤال‌برانگیز باشد.

  1. با وقوع انقلاب اسلامی تعداد زیادی از مجموع حدود 250000 بهائی ایران، به خارج از کشور مهاجرت کردند. هم‌چنین از آن زمان تاکنون، جمع کثیری از بهائیان به دلیل وجود مشکلات و برخی محدودیت‌ها در تبلیغ بهائیت و در پی کسب وضعیت و امکانات بهتر، ایران را ترک کرده‌اند. با این وجود، وب‌سایت‌های بهائی هنوز تعدد 300 هزار نفر را به‌عنوان تعداد بهائیان ساکن ایران ارائه می‌دهند. این عمل؛ به این معنا است که تشکیلات بهائی صداقت لازم را در ارائه آمار واقعی بهائیان از خود نشان نمی‌دهد.[245]

با همه این تفاصیل و اصرارها، می‌بینیم نتایج به دست آمده از سر شماری عمومی سال های 1375 و 1385 شمسی در ایران نشان می‌دهد آمار ادعائی آن‌ها به هیچ‌وجه صحت ندارد.

مطابق آن‌چه در سایت رسمی مرکز آمار ایران آمده است، ستون «سایر» و «اظهار نشده» در سال 1375 ش، تعداد 147295 نفر از 60055488 جمعیت کل کشور؛ یعنی بیست و پنج صدم درصد در برابر نود و نه درصد و پنجاه و شش صدم درصد مسلمان و در سال 1385 ش، تعداد 263199 نفر از 70472846 جمعیت کل کشور؛ یعنی سی و هفت صدم در صد در برابر نود و نه درصد و چهل و سه صدم درصدمسلمان بوده است!

ضمن آن‌که این آمار، شامل کلیه کسانی است که به‌هر دلیلی نخواسته‌اند دینشان را اظهار کنند که شامل همه دگراندیشان؛ اعم از کمونیست‌ها، توده‌ای‌ها، شیطان‌پرست‌ها، بودائی‌ها، سیک‌ها، بهائی‌ها و …، می‌تواند باشد.

اگر سهم بهائی‌ها از ستون «سایر و اظهار نشده»، پانزده در صد هم باشد، شاید بتوان گفت آمار بهائیان ایران در سال 1375 و 1385 ش حدود 25 تا 40 هزار نفر تخمین زده می شود، نه سیصد هزار نفر؛ چنان‌که بیت العدل در اسرائیل ادعا کرده است.

احتمال دیگر هم می‌تواند این باشد که؛ بهائیان بر خلاف نظر بیت العدل، خود را مسلمان اظهار کرده باشند؛ زیرا در طول این دهه‌ها دیده‌اند به‌دلیل اصرار بیت‌العدل در بهائی نشان دادن خود، متحمل رنج‌ها و محرومیت‌های شغلی، تحصیلی و اجتماعی شده و خود و خانواده‌شان را به زحمت بی‌نتیجه انداخته‌اند؛ لذا تصمیم گرفته‌اند علی‌رغم نظر تشکیلات، خود را در سرشماری‌ها مسلمان اظهار کنند و راحت زندگی کنند. این احتمال بعید نیست؛ زیرا بهائیان ایران، خیری از این سری دستورات مشکل‌آفرین بیت‌العدل ندیده و ترجیح داده‌اند تظاهر به بهائیت نداشته باشند تا مانند مسلمانان از مواهب اجتماعی بهره‌مند باشند و ابزار برنامه‌های تفرقه‌انگیز و مشکل‌زای بیت‌العدل نگردند.

این امر البته در بهائیت سابقه دارد و طبق متون بهائی، عبدالبهاء در فلسطین خود را مسلمان جا زده و در نماز جمعه مسلمانان شرکت می‌کرده و خود را مقید به احکام اسلامی می‌نمایانده است، تا راحت زندگی کند.[246]

در انتها لازم است به‌عنوان نتیجه‌گیری بیان شود که با توجه به نکات فوق، خبر دادن از آمار دقیق بهائیان در چنین موقعیتی که بیت‌العدل اعظم هیچ سخنی از آن به‌میان نمی‌آورد و حتی انتشار آن را به مصلحت نمی‌داند، کاری بس دشوار است.

آثار و تألیفات فرقه بهائیت

با توجه به این‌که فرقه بابیت زیربنای اصلی فرقه بهائیت است، آثار و تألیفات بابیت نیز از جمله آثار بهائیت محسوب می‌شود. برای آشنایی با آثار بابیت، به زیر موضوع «آثار و تألیفات فرقه بابیه» از مدخل «فرقه بابیه» رجوع شود.

امّا دستاوردها، آثار و تألیفات فرقه بهائیت:

الف) بهائیان معتقدند تمامی آثار بهاءالله وحی مُنزَل از سوی خدا بر وی بوده که عبارتنداز:

  1. کتاب اقدس.
  2. کتاب ایقان.
  3. منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله.

4.کلمات مکنونه فارسی.

  1. کلمات مکنونه عربی.
  2. هفت وادی.
  3. چهار وادی.
  4. کتاب بدیع.
  5. سوره هیکل.
  6. الواح خطاب به ملوک و روسای ارض.
  7. دریای دانش.
  8. رساله تسبیح و تهلیل.
  9. نداء رب الجنود.
  10. رساله سؤال و جواب.
  11. اشراقات.
  12. طرازات.
  13. تجلیات.
  14. فردوسیه.
  15. اقتدارات.
  16. مجموعه الواج مبارکه (چاپ مصر).
  17. مجموعه الواح مبارکه (عندلیب).
  18. لوح خطاب به شیخ محمد تقی نجفی اصفهانی.
  19. ادعیه محبوب.
  20. سورة الملوک.
  21. لوح مقصود.
  22. کتاب مثنوی مبارک.
  23. کتاب عهدی.
  24. جواهر الاسرار.
  25. مجموعه الواح بعد از کتاب اقدس.

ب) آثار عبدالبهاء: عبدالبهاء به عنوان مُبَیِّن آیات یا مبین کلمةالله شناخته می‌شود. یکی از وظایف او تبیین آثار بهاءالله و همین‌طور کتب مقدسه قبل بوده‌است. این وظیفه از طرف بهاءالله در کتاب اقدس به او داده شد. آثاری که از عبدالبهاء به‌جا مانده، موضوعات متنوع فلسفی، عرفانی، الهیاتی، مناجات، شعر، سیاسی، تاریخی را در بر می‌گیرد. از عبدالبهاء ده‌ها جلد کتاب و هزاران نامه به‌جا مانده‌است. تخمین زده می‌شود مجموع آثار عبدالبهاء با احتساب نامه‌ها حدود ۲۷۰۰۰ اثر باشد. اولین اثری که از عبدالبهاء شناخته شده، تفسیر «حدیث کنت کنزا مخفیا» است که در ۱۴ سالگی نوشته‌است. در دوران حیات بهاءالله، عبدالبهاء کتاب «رساله مدنیه» را نوشت. کتاب دیگری در زمان بهاءالله تحت نام «رساله شخصی سیاح» در سال ۱۸۸۶ میلادی توسط عبدالبهاء نوشته شده‌است، اما عمده آثار عبدالبهاء بعد از فوت بهاءالله در زمانی که عبدالبهاء رهبری جامعه بهائی را بر عهده داشته نوشته شده‌است.

  1. مقاله شخص سیاح.
  2. رساله مدنیه.
  3. رساله سیاسیه.
  4. مفاوضات.
  5. تذکرة الوفا.
  6. جواب نامه جمعیت لاهه.
  7. دراری الملکوت.
  8. لوح دکتر فورل.
  9. مجموعه الواح به زبان ترکی.
  10. الواح وصایای مبارکه.
  11. مجموعه الواح مبارکه خطاب به بهائیان پارسی.
  12. خطابات حضرت عبدالبهاء.
  13. مکاتیب حضرت عبدالبهاء (۹ جلد).
  14. منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء (۶ جلد).
  15. مجموعه مناجات‌های حضرت عبدالبهاء.
  16. مناجات‌های حضرت عبدالبهاء (۳ حلد).
  17. مناجات‌های حضرت عبدالبهاء (چاپ هند).
  18. من مکاتیب حضرت عبدالبهاء.

ج) آثار شوقی افندی:

  1. کتاب نظم بدیع (مشتمل بر ۷ رساله به انگلیسی).
  2. کتاب نظم اداری دین بهائی (مشتمل بر دستورهای تشکیلات بهائی به انگلیسی).
  3. کتاب ظهور عدل الهی به انگلیسی و ترجمه به فارسی.
  4. لوح قرن (مشتمل بر تاریخ مختصر یک قرن) (به فارسی).
  5. کتاب قرن بدیع (گاد پاسز بای به انگلیسی).
  6. هذا القرن الابدع البدیع (به عربی).
  7. روز موعود فرا رسید (به انگلیسی و ترجمه به فارسی).
  8. نظامات بهائی (به انگلیسی و ترجمه به فارسی و عربی).
  9. امر بهائی.
  10. ترجمه کتاب تاریخ نبیل زرندی به زبان انگلیسی.
  11. بیت العدل اعظم.
  12. وعده صلح جهانی (۱۹۸۵).
  13. بیانیه رفاه عالم انسانی (۱۹۹۵).
  14. قرن انوار (۲۰۰۱).
  15. مؤسسه مشاورین (۲۰۰۱).
  16. بیانیه خطاب به رهبران ادیان جهان (۲۰۰۲).
  17. دین الهی یکی‌است (۲۰۰۵).[247]

بسیاری از آثار شوقی افندی به زبان انگلیسی صادر و موجود است که خلاصه آن‌ها ذکر گردید.

تناقضات در گفتار و نوشته‌های رهبران فرقه بهائیت

سران بهائیت همچون سایر مدعیانی که با پیروان سایر ادیان و مذاهب روبرو هستند، از تحری حقیقت و ترک تقلید سخن می‌گویند. این نوشتار، نخست به گزارش برخی از شعارهای آنان با موضوع حق‌پژوهی و تقلیدگریزی پرداخته، سپس از تناقض هایی که در گفتار و کردار و آموزه های سران این جریان هست، پرده برمی‌دارد.

  1. شعارها: حسین‌علی نوری پیروانش را به تحقیق شخصی خوانده که با گوش خود بشنوند و با چشم خود ببینند، او می‌گوید: «انسان چون به مقام بلوغ فائز شد، باید تفحّص نماید …، به سمع و بصر خود بشنود و ببیند».[248]

عباس افندی (عبدالبهاء) اهل انصاف را به بررسی و تحری حقیقت فرامی‌خواند و می‌گوید: «نفوسی که منصفند، فحص می‌کنند، تحقیق و تدقیق می‌کنند، همان فحص و تدقیق سبب هدایت آن‌ها می‌شود. می‌گویند می‌رویم، می‌بینیم و تحرّی حقیقت می‌نمائیم».[249]

البته او این تحری را برای غیر بهائیان تجویز کرده و یهودیان و زرتشتیان و … را به ترک تقلید و بررسی ادیان دیگر برای دست‌یابی به حقیقت فرامی‌خواند، وی می‌گوید: «اولین اساس بهاءاللّه تحری حقیقت است؛ یعنی باید نفوس از تقالیدی که از آباء و اجداد موروث مانده، منزه و مقدس گردند؛ زیرا موسویان، زردشتیان، مسیحیان و بودائی‌ها هر کدام برای خود تقالیدی دارند. هر ملتی تقالیدی دارد و گمان می‌کند که تقالید خودش حق و تقالید دیگران باطل است؛ مثلاً موسویان گمان می‌کنند تقالید خودشان حق و تقالید سائرین باطل است. ما می‌خواهیم بفهمیم کدام‌یک صحیح است؟ جمیع تقالید که صحیح نیست، اگر به تقالیدی تمسک داشته باشیم، مانع است که تقالید دیگران را درست تحری نمائیم؛ مثلاً شخص یهودی چون معتقد و متمسک به تقالید موسویان است، ممکن نیست بفهمد دیگران حق هستند. پس باید تقالید را بریزد و تحری حقیقت بکند و شاید حق با دیگران باشد».[250]

  1. تناقض‌ها: علی‌محمّد شیرازی حتی خواندن کتاب‌های غیر بابیان را منع کرده و در یکی از ابواب با این عنوان می‌نویسد: «الباب العشر من الواحد الرابع لا یجوز التدریس فی کتب غیر البیان، الا انا انشاء لله (اذا انشی فیه) مما یتعلق بعلم الکلام و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غیر هما، لم یوذن لاحد من المؤمنین»؛ «تدریس هیچ کتابی غیر از کتاب بیان جایز نیست، مگر آن‌چه متعلق به علم کلام است و من برای خدا نوشته‌ام و آن‌چه که دیگران در علم منطق، اصول و غیر این‌ها اختراع کرده و نوشته‌اند، هیچ‌یک از مؤمنین حق خواندن آن‌ها را ندارند».[251]

او حتی از نابودی کتب غیر بابی سخن رانده و یکی از ابواب کتاب خود را به این عنوان اختصاص داده، می‌نویسد: «الباب السادس من الواحد السادس فی حکم محو کل الکتب الا ما انشئت او تنشیفی ذلک الامر»؛[252] از این‌رو عباس افندی دوران بابیت را عصر گردن زنی و قتل عام غیر بابیان و سوزاندن کتاب‌های غیربابی و نابودی بقعه‌ها می‌خواند: «و در یوم ظهور حضرت اعلی، منطوق بیان، ضرب اعناق، حرق کتب و اوراق، هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود».[253]

حسین‌علی نوری با نفی تحقیق، از وجوب پذیرش بی‌چون‌وچرای کلام خود سخن رانده، می‌نویسد: «هیچ لذتی اعظم‌تر در امکان خلق نشده که کسی استماع نماید آیات او (بهاءالله) را و بفهمد مراد آن را و لم بم (چون و چرا) در حق کلمات آن نگوید و مقایسه با کلام غیر او نکند».[254]

وی از دیدن آثار دیگران و شنیدن کلام و استدلال غیر بهائیان نیز نهی نموده، می‌گوید: «کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لا یزالم قسمت بی زوال برداری. کور شو؛ یعنی از مشاهدۀ غیر جمال من و کر شو؛ یعنی از استماع کلام غیر من و جاهل شو؛ یعنی از سوای علم من تا با چشم پاک و دل طیب و گوش لطیف به ساحت قدسم در آیی».[255]

او شنیدن کلام مخالفان را حتی اگر مستدل بوده و نقد مستندی را ارائه کند، ممنوع نموده، می‌گوید: «جمیع احبّاءالله لازم است که از هر نفسی که رائحه بغضا از جمالِ عِزِّ ابهی ادراک نمایند، از او احتراز جویند؛ اگر چه به کلّ آیات ناطق شود و به کلّ کتب تمسّک جوید، الی ان قال عزّ اسمه، پس در کمال حفظ، خود را حفظ نمایند که مبادا به دام تزویر و حیله گرفتار آیند. این است نصح قلم تقدیر».[256]

نوری نَفَس مخالف را نیز سمّی واگیر می‌داند؛ لذا می‌نویسد: «پس، از چنین اشخاص اعراض نمودن اقرب طرق مرضات الهی بوده و خواهد بود؛ چراکه نَفَسشان مثل سمّ سرایت کننده است».[257] وی همچنین آورده است: «جمال مبارک در جمیع الواح و رسایل، احبّای ثابت را از مجالست و معاشرت ناقضان عهد باب منع فرمود که نفسی نزدیکی به‌آنان نکند؛ زیرا نَفَسشان مانند سَمِّ ثُعبان (افعی) می‌ماند، فوراً هلاک می‌کند».[258]

بر اساس آن‌چه گذشت، روشن شد که این شعار، تنها خطاب به غیر بهائیان و برای جذب آنان است. اگر کسی پس از پذیرش بهائیت، تحقیق و تحری حقیقت کرد و از بهائیت خارج شد، یا بهائی ماند، لیکن برخی گفتار و کردار سران این جریان را خلاف نصوص خود دانست، به شدت با او برخورد شده و حتی از دایره انسانیت خارج می‌شود. بهاءالله در این مورد می‌نویسد: «نفوسی که از این امر بدیع معرضند، از رداء اسمیه و صفتیه محروم و کل از بهائم بین یدی‌الله محشور و مذکورند».[259] او همچنین می‌نویسد: «الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین من اعلاهم او من ادناهم (از بالا تا پایین) ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس اثبات رتبه و مقام نماید».[260] در جای دیگری نیز آورده است: «معرض بالله چون توقف نمود و از صراط لغزید، در همان حین هیکلش از قمیص انسانی خارج و به جلود بهائم ظاهر می‌گردد».[261]

  1. عباس افندی در برخورد با معترض و مخالف، دست به طرد و حذف زده، می‌گوید: «ایادی امرالله باید بیدار باشند، به محض این‌که نفسی بنای اعتراض و مخالفت با ولی امرالله گذاشت، فوراً آن شخص را اخراج از جمع اهل بهاء نمایند و ابدا بهانه‌ای از او قبول ننمایند؛ چه بسیار که باطل محض، به‌صورت خیر درآید تا القای شبهات کند».[262] او در این حکم، شعار زیبای خود را فراموش کرده که می‌گفت: «محبت سبب حیات است، جدائی سبب ممات».[263]

وی آشنایی کودکان بهائی با تعالیم غیر بهائی را سبب رسوایی بهائیت دانسته، می‌گوید: «اطفال احبّا ابداً جائز نیست به مکتب‌های دیگران بروند؛ چراکه ذلّت امراللّه است و به‌کلّی از الطاف جمال مبارک محروم می‌مانند؛ زیرا تربیت دیگر شوند و سبب رسوائی بهاییان گردند».[264]

او معاشرت با غیر بهائیان را سبب پریشانی دانسته، می‌گوید: «نفوسی که تصدیق نموده‌اند و به‌هدایت پرداخته‌اند و حال به‌کلی به‌پریشانی فکر مبتلا شده‌اند، سبب این است که این اشخاص با نفوس غافله معاشر گشته و مخالفت نص صریح الهی نموده، با اشرار الفت گرفته و مؤانست جسته‌اند؛ این است که می‌فرماید: مجالست اشرار نور جان را به نار حسبان تبدیل نماید؛ زیرا ممکن نیست که شخص سالمی با مسلولی و یا مجذومی الفت نماید و علت، سرایت نکند. امروز جمعی از بی‌خردان که مانند حیوان، اسیر عالم طبیعتند و از جهان الهی خبر ندارند، با هر نفسی الفت کنند، القاء شبهات نمایند، کم کم این سمّ مهلک در نفوس مستمعین تأثیر کند».[265]

این همه ترس گواه آن است که سران این جریان، از تزلزل آثار و استدلال‌های خود و سستی باورشان آگاه هستند؛ از این‌رو با محصور کردن پیروان خود، در پی ناآگاه و غیر مطلع نگاه داشتن آنان هستند. همچنین روشن است که این شعار «تفحّص و به سمع و بصر خود شنیدن و دیدن»، ویژه غیر بهائیان و برای جذب به بهائیت است، نه کسانی که بهائی هستند؛ زیرا اگر یک بهائی تحقیق کند و دین تازه‌ای برگزیند یا بر بعضی از آموزه‌های بهائیت یا آن‌چه مربوط به این جریان است اشکال کند، بی‌درنگ گرفتار طرد روحانی، تشکیلات و …، خواهد شد.

در پایان این گفتار اشاره به‌این نکته خالی از لطف نیست که بدانیم، حسین‌علی نوری (پیامبر خوانده بهائیت) می‌گوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهیه راه نبوده و نخواهد بود».[266]

حال قضاوت با شما خواننده گرامی است.[267]

فرقه بهائیت و ترور مخالفان

بهائیان همواره در عرصه‌های حقوق بشری یکی از سوژه‌های تبلیغاتی دنیای غرب علیه ایران بوده و گویا این جماعت، مظلومان و ساکتان تاریخ بوده‌اند و در حق آن‌ها ظلمی بزرگ رقم خورده است.

سرسپردگی این دین ساختگی و انحرافی جای سؤال و شک ندارد، اما آن‌چه کمتر مورد بررسی و توجه قرار گرفته، اعمال شنیع این فرقه در قالب ترور، آدم‌کشی، قتل و کشتار بوده است. این گزارش مروری بر چند مورد از اعمال تروریستی این گروه خواهد داشت.

پس از سرکوب فتنه باب توسط مرحوم امیر کبیر، این فرقه ضاله به یک فرقه مخفی تروریستی بدل شدند و نام خود را به‌عنوان «بنیانگذاران تروریسم جدید» در تاریخ ایران ثبت کردند. نقشه ترور ناصرالدین شاه، امیرکبیر و امام جمعه از توطئه‌هایی بود که کشف شد.

مرگ باب باعث دعوای میان دو تن از مدعیان جانشینی او؛ (میرزا حسین‌علی نوری بهاءالله و میرزا یحیی صبح ازل) شد. این اختلاف میان دو برادر به درگیری‌های خونینی انجامید.

علی‌محمد باب طبق وصیتش میرزا یحیی معروف به صبح ازل را جانشین خود قرار داده و وظیفه تکمیل کتاب بیان را به او محوّل کرده بود، اما در مدت اقامت حسین‌علی در «ادرنه»[268] اختلافاتی میان دو برادر به‌وجود آمد و آتش کدورت بین آن‌ها شعله‌ور شد و سرچشمه این اختلافات چیزی جز ریاست نبود.

آدم‌کشی، قتل، ترور و قساوت را از اولین روزهای پیدایش بابی‌گری در میان اعضای این فرقه می‌توان دید. به‌نوشته فریدون آدمیت، بابی‌ها در جریان شورش‌های خود در دوران ناصری، با مردم و نیروهای دولتی رفتاری وحشیانه داشته، «اسیران جنگی» را «دست و پا بریده و در آتش می‌سوزانیدند». قساوت و سبعیت فوق‌الذکر را در ماجرای قتل شهید ثالث (حاج ملا محمد تقی برغانی در 17 ذی‌قعده 1263قمری)، به‌روشنی می‌توان مشاهده کرد.

قتل‌های انجام شده توسط بهاییان را می‌توان به‌پنج گروه تقسیم کرد: 1. قتل‌های سیاسی. 2. قتل برخی شخصیت‌های مسلمان که تداوم حیات ایشان برای بهائیت مضر بود.‌ 3. قتل بابیان مخالف دستگاه میرزاحسین‌علی نوری (به‌طور عمده ازلی‌ها). 4.‌ قتل بهائیانی که از برخی اسرار مطلع بودند یا به دلایلی تداوم حیات ایشان مصلحت نبود. 5. قتل‌هایی که بنابه اغراض شخصی سران فرقه بهائی صورت می‌گرفت.

تروریسم سیاسی در تاریخ معاصر ایران از اواسط دهه 1840 میلادی؛ 1260 قمری با بابی‌گری آغاز شد و چنان با آن پیوند خورد که در دوران متأخر قاجار، نام «بابی» ‌و «تروریست» مترادف بود. بابی‌ها ترور امیرکبیر را طراحی کردند و در 28 شوال 1268 ق؛ 15 اوت 1852 م به ترور نافرجام ناصرالدین شاه دست زدند که به دستگیری گروهی از ایشان انجامید. از آن پس این رویه در ایران تداوم یافت، به‌ویژه در دوران انقلاب مشروطه و پس از آن اوج گرفت.

فعالیت‌های تروریستی دوران انقلاب مشروطه و پس از آن با نام سردار محیی (عبدالحسین خان معزالسلطان)، احسان‌الله خان دوستدار، اسدالله خان ابوالفتح‌زاده، ابراهیم خان منشی‌زاده و محمد نظرخان مشکات‌الممالک در پیوند است.

فعالیت‌های مخفی اسدالله خان ابوالفتح‌زاده (سرتیپ فوج قزاق) و ابراهیم خان منشی‌زاده (سرتیپ فوج قزاق) و محمدنظرخان مشکات‌الممالک از سال 1323 ق و با عضویت در انجمن مخفی معروف به «بین‌الطلوعین» آغاز ‌شد که جلسات آن در خانه ابراهیم حکیمی (حکیم‌الملک)، نخست‌وزیر بعدی دوران پهلوی، برگزار می‌شد و بسیاری از اعضای آن بابی ازلی و تعدادی بهائی بودند.

از ذی‌قعده 1323 ق، این فعالیت با عضویت اسدالله خان ابوالفتح‌زاده و برادرش سیف‌الله خان و ابراهیم خان منشی‌زاده در «انجمن مخفی دوّم» تداوم یافت. در این انجمن سید محمدصادق طباطبایی (پسر آیت‌الله سید محمد طباطبایی)، ناظم‌الاسلام کرمانی و آقا سید قریش (از اعضای بیت سید محمد طباطبایی) و شیخ مهدی (پسر آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری) عضویت داشتند.

در همین زمان گرایش‌های تروریستی برخی از اعضای این انجمن کاملاً مشهود بود. برای مثال، در یکی از جلسات انجمن، مسئله قتل آیت الله سید عبدالله بهبهانی مطرح شد که با مخالفت سید محمد صادق طباطبایی مواجه گردید. اندکی بعد، ارباب جمشید جمشیدیان (دوست صمیمی و محرم اردشیر ریپورتر) به عضویت این انجمن درآمد.

گروه تروریستی فوق سرانجام شکل نهایی خود را یافت و به عملیات آشوب‌گرانه و تفرقه‌افکنانه‌ای؛ مانند ترور نافرجام شیخ فضل‌الله نوری (16 ذیحجه 1326 ق) دست زد. عامل این ترور «کریم دوات‌گر» بود که دستگیر شد. در این رابطه افراد دیگری نیز دستگیر شدند. یکی از ایشان میرزا محمد نجات خراسانی، عضو فرقه بهائی بود که به ارتباط با سفارت انگلیس و به‌عنوان شخصیتی فاسد شهرت داشت. نجات نیز عضو کمیته بین‌الطلوعین بود. به‌گفته تقی‌زاده، «اسمارت»، نماینده سفارت انگلیس، در جلسات بازجویی از محمد نجات شرکت می‌کرد و مواظب بود که «نتوانند به میرزا محمد زور بگویند. طبق گزارش 15 ژانویه «سِر جرج بارکلی» به «سِر ادوارد گری»، وزیر خارجه انگلیس، در جریان این بازجویی‌ها کریم دواتگر تلویحاً حسین‌قلی‌خان نواب، برادر عباس‌قلی خان کارمند سفارت انگلیس، را به‌ترور مربوط کرد. حسین‌قلی‌خان نواب نیز از نزدیکان و محارم اردشیر ریپورتر، رئیس شبکه اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران، بود.

در اوّل جمادی‌الثانی 1327 ق ابوالفتح‌زاده و منشی‌زاده، به‌همراه زین‌العابدین خان مستعان‌الملک، گروه تروریستی جدیدی موسوم به کمیته جهانگیر تشکیل دادند. ابوالفتح‌زاده، مستعان‌الملک و میرزامحمد نجات از جمله اعضای «محکمه انقلابی» بودند که حکم مرگ شیخ فضل‌الله نوری را صادر کردند. دادستان این محکمه شیخ ابراهیم زنجانی بود که تحت‌تأثیر میرزا مهدی خان غفاری کاشی (وزیر همایون)، عضو فرقه بهائی، قرار داشت.

در رجب 1328 ق حادثه قتل آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی رخ داد که عاملین آن وابستگان شبکه تروریستی ابوالفتح‌زاده و منشی‌زاده بودند. یکی از ضاربین بهبهانی فردی به‌نام حسین ل‍له بود که بعدها با ابوالفتح‌زاده، منشی‌زاده و مشکات‌الممالک در کمیته مجازات همکاری کرد. پس از این واقعه، ابوالفتح‌زاده به اروپا گریخت، مدتی بعد به ایران بازگشت و به‌عنوان متصدی گردآوری مالیات منطقه ساوجبلاغ و شهریار منصوب و اندکی بعد معزول شد.

اینک به‌عنوان نمونه به‌برخی موارد از ترورهای این فرقه گمراه پرداخته می‌شود:

  1. در شوال 1268 ق دو تن از بابیان به‌جان ناصر الدین شاه سوءقصد کردند، ولی ناکام ماند و به‌دنبال آن، دستگیری عوامل این سوءقصد توسط حکومت مرکزی با جدیت پیگیری شد و تحقیقات حکومتی بر اساس قرائن و شواهد نشان داد که میرزاحسین‌علی نوری (بهاءالله) در طراحی و انجام این سوءقصد نقش محوری داشته؛ لذا برای دستگیری او اقدام شد.

اگرچه میرزا و منابع بهائی منکر شدند، ولی قرائن بسیاری، مؤید این نقش بوده و منابع بابی از جمله «عزیه خانم نوری» خواهر میرزاحسین‌علی در کتاب «تنبیه النائمین» این نسبت را تأیید کرده است.

وی به‌تفصیل چگونگی برنامه‌ریزی و انجام این سوءقصد را با ذکر مباشران و کارگزارانش بیان نموده و از ایده این ترور توسط برادر – به خیال رسیدن به حکومت – و بعد انتخاب مجری و سپس در اختیار گذاشتن لوازم برای مجری پرده بر‌داشته، می‌گوید: میرزا ابتدا کریم‌خان مافی از بابیان مشهور را انتخاب نموده، پنجاه تومان نقد، اسب و شمشیر به همراه پیشدو[269] خود را در اختیار او گذاشته و او را مأمور انجام این کار می‌نماید و ظاهرا وعده صدارت و سپهسالاری هم به او می‌دهد …، اما او پول و اسب را گرفته و به اسلامبول می‌گریزد.

سپس میرزا، جوان بابی پرشوری به‌نام محمد صادق تبریزی را به‌این کار می‌گمارد و به‌قول عزیه به‌قربانگاه می‌فرستد. پس از عدم توفیق میرزا در نقشه ترور، حدود هشتاد تن از بابیه کشته و تعداد کثیری بی‌خانمان و فراری می‌گردند و بعد هم، حسین‌علی منکر اصل کار توسط خود می‌شود. عزیه در نتیجه‌گیری از این موضوع، خطاب به عبدالبهاء می‌گوید: «این اول بذر نفاق و فتنه بود که جناب ابوی کاشتند و پس از اشتعال نائره فساد، حاشا کرده به‌گردن دیگران گذاشتند».

  1. یکی از اولین قتل‌های سران بهائیت قتل میرزا اسدالله دیان است. میرزا اسدالله دیان کاتب بیان و سایر مکتوبات علی‌محمد باب و از بابیان «حروف حی» بود و بسیاری از اسرار پیدایش بابی‌گری را می‌دانست. او به‌دستور میرزا حسین‌علی بهاء‌ به قتل رسید. میرزا آقاخان کرمانی (بابی ازلی و داماد میرزا یحیی صبح‌ازل) می‌نویسد:‌ میرزاحسین‌علی چون میرزا اسدالله دیان را « مخل خود یافت،‌ میرزا محمد مازندرانی پیش‌خدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.»
  2. ادوارد براون، استاد دانشگاه کمبریج، به فردی به‌نام نصیر بغدادی معروف به مشهدی عباس (ساکن بیروت) اشاره می‌کند که آدمکش حرفه‌ای و مزدور میرزاحسین‌علی بهاء و عباس افندی بود و به‌دستور ایشان چند نفر؛ از جمله ملارجب‌علی قهیر، برادرزن علی‌محمد باب را که از برخی اسرار پیدایش بابی‌گری مطلع بود را کشت.
  3. براون، همچنین، به فعالیت‌های تبلیغی سه بابی ازلی در عکا اشاره می‌کند و می‌نویسد: بهائیان عکا تصمیم گرفتند ایشان را از میان بردارند. آنان ابتدا خواستند این مأموریت را به نصیر بغدادی محول کنند، ولی بعد منصرف شدند؛ زیرا احضار نصیر از بیروت ممکن بود راز قتل را آِشکار کند؛ لذا، در 12 ذیقعده 1288 ق هفت نفر از بهائیان به خانه افراد فوق در عکا ریختند و سید محمد اصفهانی و آقاجان کج‌کلاه و میرزا رضاقلی تفرشی را کشتند. حکومت عکا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلی افندی و میرزا محمدقلی، برادر بهاء و تمامی بهائیان عکا، از جمله قاتلین را دستگیر کرد. بهاء و پسران و خویشانش شش روز زندانی بودند، سپس قاتلین شناخته شده و در دادگاه به حبس‌های طولانی (7 و 15 سال) محکوم شدند.

حاج شیخ زکریا انصاری دارابی، ملقب به نصیرالاسلام، از نوادگان صحابه معروف پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)؛ یعنی جابر بن عبدالله انصاری است.

ایشان از سران مجاهدینی بود که به فتوای حاج سید عبدالحسین مجتهد لاری به جهاد علیه استعمار انگلیس و عوامل داخلی ایشان از جمله فرقه گمراه بهائیت دست زد و آخوند خراسانی «یک حلقه انگشتری فیروزه و اجازه مجاهده در راه آزادی برای او فرستاده و او را در اجازه‌نامه نصیرالاسلام خواند».

همین مبارزات موجب شد بهائی‌ها وی را به شهادت برسانند. رکن‌زاده آدمیت درباره شهادت این شیخ می‌نویسد: «این است که نصیرالاسلام با گروهی از تفنگ‌چیان مجاهد در راه تعقیب و تنکیل ستم‌پیشگان بی‌آزرم و فرقه بهائی، که در شهر نی‌ریز جمعیت و نفوسی داشتند، بیش از پیش کوشید و آن‌ها هم در پی انتهاز فرصت بودند تا او را از میان بردارند و همین که فرصت به‌دست آمد، دو نفر از تفنگ‌چیان او را، که یوسف و جعفرقلی نام داشتند، به‌وسیله تطمیع و تحمیق وادار به قتل او کردند. او را در ماه رجب سال 1331 ق پس از فراغت از غسل روز جمعه، هنگام خروج از گرمابه، به‌وسیله شلیک سه تیر تفنگ شهیدش کردند که در آن وقت، 52 سال داشت».

فرقه بهائیت و فاجعه ابرقو

با توجه به موارد بسیار زیاد ترورها توسط بهائیت در ایران و برای رعایت اختصار در این گفتار، تنها به‌نقل یکی از فجیع‌ترین ترورهای فرقه بهائیت؛ یعنی فاجعه جانگداز «ابرقو» که بارزترین نمونه سبعیت تشکیلات بهائیت است و در تاریخ ماندگار شده، اشاره می‌شود: شرح چگونگی وقوع جریان به‌اختصار در کتاب «فجایع بهائیت» یا «واقعه ابرقو» تألیف آقای حسین خراسانی آورده شده است.

پس از مرگ عبدالبهاء، شوقی افندی با یاری مادرش به‌جانشینی او رسید. شوقی در دانشگاه امریکایی بیروت تحصیل کرده و سپس به آکسفورد برای ادامه تحصیل رفت که با مرگ عبدالبهاء تحصیل را ناتمام گذاشت.

شوقی از لندن دستور تبلیغات همه جانبه و گسترده بهایئت را در ایران صادر نمود. تشکیلات بهائیت در ایران به‌دنبال دریافت این دستور، تمامی همت خود را جزم کرد تا با جذب حداکثری از مردم به‌ویژه جوانان، به خواسته سرکرده خود برسد. محفل بهائیت یزد، به‌ریاست شخصی به‌نام «سلطان نیک آیین»، روستای ابرقو را به‌عنوان هدف انتخاب کرد و محفل اسفندآباد یزد به‌ریاست «میرزا حسن شمسی» را مأمور اجرای آن کرد و برای شروع اقدامات تبلیغی، از محفل تهران تقاضای اعزام مبلِّغ کرد. با اعزام «سلیمان سلیمی» به‌عنوان مبلغ، فعالیت‌ها آغاز شد، اما هرچه تلاش کردند نتیجه‌ای دربرنداشت و تبلیغات با مخالفت جدی مردم منطقه روبرو و شکست خورد و مبلغ مذکور به‌ناچار به تهران بازگشت.

بار دیگر با طرح نقشه جدیدی برای اعزام مبلغ، یک بهایی با پوشش در حرفه دوچرخه سازی، به ابرقو رفته و با تبلیغ، یک شبکه سه نفره در ابرقو ایجاد می‌کند که سرانجام او نیز با روشنگری‌های واعظ ابرقو توسط مردم شناخته می شود و با همسر خود نیمه شب با یک موتور سیکلت از ابرقو فرار می‌کند.

«میرزا حسن شمس» رئیس محفل اسفندآباد یزد از مردم ابرقو کینه‌مند شد و برای بار سوم مبلغ دیگری به‌نام «عباس‌علی پورمهدی» را مأمور کرد تا به ابرقو رفته و به‌تبلیغ بهائیت بپردازد. عباس‌علی با گرفتن مبلغ هنگفتی به‌عنوان پیش پرداخت با پوشش پیله‌ور به منطقه ابرقو می‌رود و چون سیار بوده، به روستاهای اطراف سرک می‌کشیده و تبلیغ بهائیت می‌کرده است. در یکی از روستاهای اطراف ابرقو به‌نام «رباط»، عباس‌علی متوجه می‌شود که خانمی مؤمن و معتقد به‌نام صغری که 56 سال داشته و همراه فرزندان خردسالش زندگی می‌کرده است، سدی در برابر تشکیلات بهائیت است. وی با گزارشاتی که به محفل یزد ارائه کرد، محفل را وادار کرد تا دستور قتل این خانم و فرزندان بی‌گناهش را صادر کند.

پس با دستور محفل بهائیت، این خانواده شش نفره در شب سیزدهم دی ماه 1328 شمسی به‌دست «محمدعلی شیروانی» به‌طرز فجیعی قتل عام شدند. این قاتل بی‌رحم بهایی، به‌همراه چند تن از یاران خود به‌خانه این زن شجاع یورش برده و ابتدا 3 دختر او را با بیل و تبر هیزم شکنی، مُثله کرده، سپس در جنایتی دیگر این زن را به‌همراه دو پسر خردسالش قطعه قطعه می‌کنند.

چند ماه پس از متواری شدن جنایت‌کاران، دستگاه قضایی رژیم پهلوی آن‌ها را دستگیر و با توجه به اعترافات صریح شیروانی و علی‌رغم تمام تلاش تشکیلات بهایئت برای ایجاد انحراف در آن، در نهایت شیروانی در ملأ عام اعدام و بقیه جنایت‌کاران زندانی شده و با فشار تشکیلات محفل بهائیان امریکا، در شهریور 1331 ش آزاد شدند. اما اسرار این قضیه مدت‌های زیادی مخفی مانده بود، تا در سال 1384 ش متن کیفر خواست این قتل عام، توسط کیهان منتشر می‌شود.

سخن پایانی این‌که بهائیت مساوی با تروریسم است و این یک ادعا نیست، بلکه یک واقعیت تاریخی است. این فرقه با ریختن خون‌های زیادی ریشه دوانیده و حالا با مظلوم‌نمایی ادعای حقوق بشر دارد. به‌نظر می‌رسد در مجامع حقوق بشری، جای مردم مظلوم مسلمان ایران به‌عنوان شاکی و سران و تروریست‌های فرقه ضاله بهائیت به‌عنوان مدعی، عوض شده است.[270]

فرقه بهائیت بعد از مرگ حسین‌علی نوری

مرگ میرزاحسین‌علی نوری (مؤسس فرقه بهائیت) بحران جانشینی، اختلافات و درگیری‌های زیادی را در میان فرزندانش به‌دنبال داشت. «عباس افندی»[271] (غصن اعظم) پسر ارشد او که بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت، برادر و مریدانش را با القابی چون خفاش، جغد، روباه، گرگ و باقی درندگان مفتخر ساخت و خویشتن را بلبل و طاووس نامید و در مقابل میرزا محمد علی[272] هم عبدالبهاء را گوساله و الاغ دو پا خوانده و خود را شیر خدا لقب داد.[273] سرانجام این الفاظ رکیک و ناپسند به جایی رسید که عباس افندی سرقت بسیاری از الواح و آثار بهاء و ایجاد نقصان در آیین بهائیت را به برادرانش؛ یعنی میرزا محمد علی (غصن اکبر) و مبرزا مهدی (غصن اطهر) نسبت داده و اعتراف نمود که «انصاف باید داشت از نفسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده چگونه تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره‌ای شبهه و تردید است؟ لا والله!»[274] بالاخره در این جدال قدرت عباس افندی که از زیرکی خاصی برخوردار بود با غلبه بر برادرش محمد علی و سایر مخالفان، به مقام رهبری بهائیان رسیده و به تجدید حیات بهائیت پرداخت.[275]

عباس افندی در محیط حکومت عثمانی و داخل ایران مجالی برای فعالیت خود نمی‌یافت. بدین جهت در سال ۱۹۱۱ م به اروپا و امریکا مسافرت کرد و به‌جای روسیه با انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژه‌ای برقرار کرد. او به‌علاوه این سفرها بر نگرش و عقاید عبدالبهاء نیز تأثیر عمیقی بر جای گذاشت و سبب شد تا تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً تحت عناوین روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، تطبیق دهد. وی در جریان جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ م) خدمات زیادی برای انگلستان انجام داد و پس از پایان جنگ، به پاس این خدمات، طی مراسمی لقب «سر» (sir) و نشان «نایت هود» (knight Hood) که بزرگ‌ترین نشان خدمت‌گزاری به انگلیس است، به وی اعطا شد. بدین صورت بهائی‌گری به‌عنوان ستون پنجم و یکی از ابزار سیاست استعماری انگلیس و نیز آمریکا مبدل شد.[276]

کتابنامه مقاله فرقه بهائیت

  1. قرآن کریم.
  2. ابن منظور، محمدبن مکرم؛ لسان العرب؛ دار صادر، بیروت، ۱۴۱۴ ق.
  3. اشراق خاورى، عبد الحميد؛ پیام ملکوت؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  4. اشراق خاورى، عبدالحمید؛ گنجینة حدود و احکام؛ مؤسسه لجنه ملى نشر آثار، تهران، 1327 ش.
  5. اشراق خاوری، عبدالحمید؛ توقیع منیع مبارک؛ ترجمه: توسط نشریه اخبار امری، بی‌جا، 1949 م.
  6. اشراق خاوری، عبدالحمید؛ رساله ایام تسعه؛ محفل ملي بهائيان، تهران، 102 بديع.
  7. اشراق خاوری، عبدالحمید؛ شرح اقدس؛ تنظيم و تدوين: رأفتی، وحيد؛ مؤسّسه مطبوعات امری آلمان لجنه ملّی نشر آثار امری، بی‌تا.
  8. اشراق خاوری، عبدالحمید؛ مائده آسمانی؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، بی‌تا.
  9. اعتضاد السلطنه، علی‌قلی‌میرزا؛ فتنه باب؛ توضیح: نوائی، عبدالحسین؛ نشرعلمی، چاپ اول، تهران، 1377 ق.
  10. افراسیابی، بهرام؛ تاریخ جامع بهائیت؛ مهرفام، چاپ دهم، تهران، 1382 ش.
  11. افندی (ربانی)، شوقی؛ قرن بدیع؛ ترجمه: مودت، نصرالله؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، بی‌تا.
  12. افندی، عباس (عبدالبهاء)؛ تذکره الوفاء؛ انتشارات عباسیه، حیفا، ۱۹۲۴ م،
  13. افندی، عباس (عبدالبهاء)؛ خطابات حضرت عبدالبهاء؛ نشر لانگنهاين، آلمان، ۱۹۲۱ م.
  14. افندی، عباس (عبدالبهاء)؛ مکاتیب؛ مؤسسه مطبوعات امرى، بی‌جا، 134 بدیع.
  15. امین عاملی، سید محسن؛ أعيان ‏الشيعة؛ دارالتعارف، بیروت، لبنان، ۱۹۸۶ م.
  16. انجمن علمی ادیان و مذاهب؛ آشنایی با فرق تشیع؛ مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، چاپ دوم، قم، ۱۳۸۹ ش.
  17. بامداد، مهدی؛ شرح حال رجال ایران در قرن 12، 13 و 14 هجری؛ زوار، چاپ چهارم، تهران، 1371 ش.
  18. برنج‌کار، رضا، آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، نشر طه، قم، ۱۳۷۹ ش؛ کتابخانه الکترونیکی انهار.
  19. بهائی، محمدعلی؛ الواح وصایا؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  20. بهجت، محمد تقی؛ دفتر حضرت آیت‌الله العظمی بهجت، بخش استفتائات.
  21. بهشتی، احمد؛ شخصیت و اندیشه‏های کاشف‌الغطاء؛ کانون اندیشه‏هاى اسلام، قم، 1370 ش.
  22. بیات، عزیزالله؛ تاریخ تطبیقی ایران با کشورهای جهان؛ امیرکبیر، چاپ دوم، تهران، 1384 ش.
  23. پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب.
  24. تبریزی، جواد؛ دفتر حضرت آیت‌الله العظمی تبریزی، بخش استفتائات.
  25. تنکابنی، میرزا محمد؛ قصص‎العلماء؛ به اهتمام: برزگر، محمدرضا و (خالقی) کرباسی، عفت؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، تهران، 1386 ش.
  26. تهرانی، جواد؛ بهائی چه می گوید؟؛ بی‌نا،‌ چاپ دوم، مشهد، 1341 ش.
  27. تیموری، ابراهیم؛ عصر بی‌خبری؛ اقبال، تهران، 1322 ش.
  28. جلال الدين، سيوطى؛ الدر المنثور فى تفسير المأثور؛ كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم، 1404 ق.
  29. جوادی آملی، عبدالله؛ وحی و نبوت در قرآن؛ مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، ۱۳۸۵ ش.
  30. حبیبی، حسن و وثوقی، محمد‌باقر؛ بررسی اسناد تاریخی بندرعباس؛ بنیاد ایران شناسی، تهران، 1387 ش.
  31. حسنلو، امیرعلی؛ استبداد، استعمار و بهائیت؛ مرکزمدیریت حوزه علمیه قم، قم، 1394 ش.
  32. حسنلو، امیرعلی؛ مقاله جریان شناسی پیدایش فرقه ضاله بهایی در سایت اندیشه قم و مرکز مطالعات و پاسخ‌گويي به شبهات حوزه علمیه قم.
  33. حسینی؛ سید معصوم؛ نقد و بررسی بابیت و بهائیت؛ بوستان دانش، قم، 1387 ش.
  34. حکیمی، محمدرضا؛ داستان‌هایی از زندگی امیرکبیر؛ امیرکبیر، چاپ اول، تهران، 1372 ش.
  35. خمينى، سيد روح اللّٰه؛ استفتائات؛ دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،‌ چاپ پنجم،‌ قم، ايران، 1422 ق.
  36. خمینی، سید روح الله؛ تحریر الوسیلة؛ مؤسسه مطبوعات دار العلم، چاپ اول، قم، بی‌تا.
  37. خمینی، سید روح ‌الله؛ تحریر الوسیله؛ اسماعیلیان، چاپ دوم، قم، 1390 ق.
  38. خمینی، سید روح ‌الله؛ رساله توضیح المسائل؛ مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، تهران، 1377 ش.
  39. خندق آبادى، جعفر؛ جامعه جعفریه؛ کتابفروشى و چاپخانه پامنار، 1335 ش.
  40. دانشنامه جهان اسلام.
  41. درویش، محیی الدین؛ اعراب القرآن و بیانه؛ دارالارشاد، چاپ چهارم، سوریه، 1415 ق.
  42. دهقان، غلام‌علی؛ ارکان نظم بدیع؛ مؤسسه معارف بهایی، بی‌جا، 1994 م.
  43. راوندی، مرتضی؛ تاریخ اجتماعی ایران؛ نگاه، چاپ اول، تهران، 1374 ش.
  44. رائین، اسماعیل؛ انشعاب بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی؛ مؤسسه تحقیقی رائین، تهران، بی‌تا.
  45. ربانى گلپايگانى، علی؛ فرق و مذاهب كلامى؛ امیر، قم، 1377 ش.
  46. رستگار، نصرالله؛ تاریخ صدرالصدور؛ بی‌نا، تهران، 1326 ش.
  47. رضانژاد، عزالدین؛ مقاله از بابی‌گری تا بهائی‌گری؛ فصلنامه انتظار موعود.
  48. رضانژاد، عزالدين؛ مقاله شيخيه بستر پيدايش بابيت و بهائيت؛ مجله انتظار موعود، بهار 1381 ش.
  49. رضانژاد، عزالدین؛ مقاله نقد و بررسی آئین بهائیت؛ فصلنامه انتظار موعود.
  50. روحانی، محمدرضا؛ فرهنگ‌نامه زنجان؛ ستاره، چاپ اول، زنجان، 1347 ش.
  51. روشنی، روحی؛ خاتمیت؛ لجنه ملّی نشر آثار امر بهائی، تهران، 107 بدیع.
  52. زاهد زاهدانی، سید سعید و سلامی، محمّدعلی؛ بهائیت در ایران؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ‌دهم، تهران، 1381 ش.
  53. زعیم الدوله تبریزى، محمدمهدى خان؛ مفتاح باب الابواب؛ ترجمه: فرید گلپایگانى، حسن؛ کتابخانه شمس، تهران، 1349 ش.
  54. سایت اسلام کوئست.
  55. سایت اندشه قم.
  56. سایت پرسمان دانشجویی.
  57. سایت پژوهه «پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السّلام)».
  58. سایت تبیان.
  59. سایت جام نیوز.
  60. سایت حوزه نت.
  61. سایت رهروان ولایت.
  62. سایت شهید آوینی.
  63. سایت شیعه نیوز.
  64. سایت مرکز مطالعات و پاسخ‌گويي به شبهات.
  65. سایت مشرق.
  66. سایت ویکی پدیا.
  67. سایت ویکی فقه.
  68. سبحانی، جعفر؛ المذاهب الاسلامية؛ دار الولاء، بیروت، لبنان، ۱۴۲۶ ق.
  69. سبحانی، جعفر؛ دفتر حضرت آیت‌الله العظمی سبحانی؛ بخش استفتائات و دوازدهمین اجلاس اساتید مرکز جهانی علوم اسلامی استان قم، ۱۴/۲/۱۳۸۵.
  70. سبحانی، جعفر؛ محاضرات فی الإلهیات؛ ترجمه: ربانی گلپایگانی، علی؛ مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، چاپ پنجم، قم، 1423 ق.
  71. سپهر، عبدالحسین‌خان؛ مرآت الوقایع مظفری؛ میراث مکتوب، تهران، 1386 ش.
  72. سپهر، محمدتقی خان؛ تاریخ قاجاریه؛ به‌اهتمام: كیانفر، جمشید؛ اساطیر، تهران، 1377 ش.
  73. سعیدى، سیرجانى (‎‎گردآورنده)؛ وقایع اتفاقیه؛ آسیم‏‏، چاپ چهارم،‏ تهران‏‏، 1383 ش.
  74. سلیمانی اردکانی، عزیز الله؛ مصابیح هدایت؛ لجنه ملي نشريات امري، تهران، 1326 ش.
  75. سیاح، محمدعلی؛ مقاله شخصی سياح؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری امری، چاپ اوّل، تهران، 1341 ش / 1891 م.
  76. سید رضی، محمد بن حسین؛ نهج‌‌البلاغه؛ تحقیق:، صبحی صالح، موسی؛ هجرت، چاپ اول، قم، 1414 ق.
  77. سیستانی، سید علی؛ دفتر حضرت آیت‌الله العظمی سیستانی، بخش استفتائات.
  78. شرتونی، سعید؛ اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد؛ اسوه، چاپ دوم، تهران، 1385 ش.
  79. شلبى، احمد؛ مقارنة الادیان الیهودیه؛ مکتبة النهضة المصریه، چاپ سوم، قاهره، 1973 م.
  80. شمیم، علی‌اصغر؛ ایران در دورۀ سلطنت قاجار؛ مدبّر، چاپ هفتم، تهران، 1375 ش.
  81. شهبازی، عبدالله؛ فصلنامه تاریخ معاصر ایران؛ پاییز ۱۳۸۲ ش.
  82. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ الملل و النحل؛ الشريف الرضي‌، چاپ سوم، قم، 1364 ش.
  83. شوقی ربانی (افندی)، قرن بدیع؛ ترجمه: مودت، نصرت‌الله؛ مؤسسه معارف بهائی، چاپ‌دوم، بی‌جا، 1992 م.
  84. شوقی ربانی (افندی)؛ توقیعات مبارکه (لوح قرن)؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، 1351 ش.
  85. شیرازی، سیدعلی‌محمد (باب)؛ بیان فارسی؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  86. شیرازی، سیدعلی‌محمد (باب)؛ صحیفه عدلیه؛ منتشره از سوی بابیه مقیم تهران، بی‌جا، بی‌تا.
  87. صافى گلپایگانى، لطف اللَّه؛ سلسله مباحث امامت و مهدویت؛ دفتر نشر آثار حضرت آية الله العظمى صافى گلپايگانى دام ظله، چاپ پنجم، قم، 1391 ش.
  88. صافی گلپایگانی، لطف الله؛ دفتر حضرت آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی، بخش استفتائات.
  89. صبحی مهتدی، فضل‌الله؛ خاطرات و اسناد (‎‎خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابی‌گری و بهائی‌گری)؛ بی‌نا، تهران، 1357 ش.
  90. صدری، محمود؛ بهائیت (دانشنامه جهان اسلام)؛ بنیاد دایره المعارف اسلامی، تهران، ۱۳۷۵ ش.
  91. صدوق، محمد بن على؛ التوحید؛ دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ‏مدرسين حوزه علميه قم، چاپ اول، قم‏، 1398 ق.‏
  92. صدوق، محمد بن علی؛ من لا یحضره الفقیه؛ جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.
  93. طباطبائی، سید محمد حسین‏؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ دفتر انتشارات اسلامی‏، چاپ پنجم‏، قم، 1417 ق.
  94. طوسی، محمد بن الحسن‏؛ امالی؛ دار الثقافة، چاپ اول، قم، 1414 ق.
  95. عابدی، احمد؛ مقاله مهدویت و فرقه‌های انحرافی؛ مجله انتظار موعود، فصلنامه علمی- تخصصی ویژه امام مهدی (علیه السلام)، زمستان 1380 ش.
  96. عبادی نیک، فاطمه؛ مقاله عقاید بهائیت؛ پایگاه علمی فرهنگی اعتقادی الشیعه.
  97. عین السلطنه (سالور)؛ قهرمان میرزا؛ روزنامه خاطرات عین السلطنه؛ گردآوری: افشار، ایرج؛ اساطير، چاپ اول، تهران، ایران، 1374 ش.
  98. فاضل لنکرانی، محمد؛ دفتر حضرت آیت‌الله العظمی فاضل لنکرانی، بخش استفتائات.
  99. فضائی، یوسف؛ بابی‌گری و بهائی‌گری؛ مؤسسة مطبوعاتی غربی، تهران، بی تا.
  100. قاسمی‌پویا، اقبال؛ مدارس جدید در دوره‌ قاجار بانیان و پیشروان؛ نشر دانشگاه تهران، چاپ‌اول، تهران، 1377 ش.
  101. قدیانى، ‏عباس؛ فرهنگ جامع تاریخ ایران؛ آرون، چاپ‌ششم، تهران، 1387 ش.
  102. قدیمى، ریاض؛ گلزار تعالیم بهائى؛ مؤسسه مطبوعات ملی بهائیان پاکستان، پاکستان، بی‌تا.
  103. كسروی، سید احمد؛ بهائی‌گری؛ بنگاه مطبوعاتی فرخی، چاپ‌دوم، تهران، 1344 ق.
  104. كلينى، محمد بن يعقوب؛ کافی؛ محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد؛ دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم‏، ‏تهران، 1407 ق.
  105. ک‍رزن‌، ج‍ورج ن‍ات‍ان‍ی‍ل؛ ایران و قضیه‌ ایرانی؛ ترجمه: وحیدمازندرانی، غلام‌علی؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، تهران، ایران، 1380 ش.
  106. کرمانی، میرزا آقاخان و روحی، احمد؛ رساله هشت بهشت؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  107. گرامی، محمد علی؛ المعلقات على العروة الوثقى؛ مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، چاپ اول، قم، ۱۴۱۵ ق.
  108. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار؛ مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ ق.
  109. مجله انتظار، شماره اول، سال 1380 ش.
  110. محمدی اشتهاردی، محمد؛ ارمغان استعمار؛ نسل جوان، چاپ اول، قم، 1397 ق / 1355 ش.
  111. محیط طباطبائی، محمد؛ تاریخ قدیم و جدید؛ مجله گوهر، سال ۳، شماره 5.
  112. مدنی، سید جلال الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر؛ جامعۀ مدرسین، چاپ سوم، قم، بی‌تا.
  113. مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم.
  114. مشکور، محمد جواد؛ فرهنگ فرق اسلامی؛ آستان قدس رضوی، مشهد، ۱۳۷۵ ش.
  115. مصباح یزدی، محمد تقی؛ آموزش عقاید؛، شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ چهارم، ۱۳۷۹ ش.
  116. مصطفوی، حسن؛ محاکمه و بررسی باب و بها؛ مرکز نشر آثار علامه مصظفوی، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۸۶ ش.
  117. مفید، محمد بن محمد بن نعمان؛ اوائل المقالات؛ كنگره شيخ مفيد، چاپ اول، قم، 1413 ق.
  118. مفيد، محمد بن محمد؛ الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد؛ كنگره شيخ مفيد، چاپ اوّل، ‏ قم، 1413 ق.‏
  119. مکارم شیرازی، ناصر؛ دفتر حضرت آیت‌الله العظمی مکارم شیرازی، بخش استفتائات.
  120. مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی؛ اسناد لانه‌ جاسوسی؛ ‌ دانشگاه امیرکبیر، تهران، 1386 ش.
  121. مؤلفان بهایی؛ مرکز جهانی بهائیت (بیت العدل اعظم) قرن انوار؛ ترجمه: فتح اعظم، هوشنگ؛ مرکز جهانی بهائی عصر جدید «مؤسسه چاپ و نشر کتاب دارالمشتات آلمان»، آلمان، بی‌تا.
  122. النجار، عامر؛ البهائیه و جذورها البابیه؛ دارالمنتخب العربی، چاپ اول، بی‌جا، 1419 ق.
  123. نجفی، سید محمد باقر؛ بهائیان؛ کتابخانه ظهوری، چاپ اول، تهران، 1399 ق.
  124. نورى، میرزا حسین‌على؛ مجموعه الواح؛ مطبعه سعادت، قاهره، 1338 ش.
  125. نورى، میرزاحسین‌على؛ کتاب مبین؛ بی‌نا، بی‌جا، 1308 ق.
  126. نورى، یحیی؛ خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحلیلی بابی‌گری بهائی‌گری و قادیانی‌گری؛ نوید نور، چاپ سوم، تهران، 1385 ش.
  127. نوری همدانی، حسین؛ دفتر حضرت آیت‌الله العظمی نوری همدانی، بخش استفتائات.
  128. نوری، عزیه، تنبیه النائمین (نمودی از گفت‌وگوها و مناظرات ازلیان و بهائیان)، نگاه معاصر، چاپ دوم، تهران، ۱۳۹۶ ش.
  129. نوری، میرزا حسین‌علی؛ آثار قلم اعلی؛ لجنه مطبوعات امری، تهران، بی‌تا.
  130. نوری، میرزا حسین‌علی؛ ادعیه حضرت محبوب؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، چاپ دوم، مصر، ۱۳۳۹ ق
  131. نوری، میرزا حسین‌علی؛ اشراقات؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  132. نوری، میرزا حسین‌علی؛ اقتدارات «مجموعه الواح و نوشته های بهاء الله»؛ مطبعه سنگی، بی‌جا، 1310 ش.
  133. نوری، میرزا حسین‌علی؛ الواح اقدس؛ نسخه موجود در کتابخانه دانشگاه ادیان و مذاهب قم.
  134. نوری، میرزا حسین‌علی؛ ایقان؛ بی‌نا، مصر، ۱۳۵۲ ق.
  135. نوری، میرزا حسین‌علی؛ بدیع؛ آزردگان، تهران، بی‌تا.
  136. نوری، میرزا حسین‌علی؛ رساله ایام تسعه؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، 1326 ش.
  137. نوری، میرزا حسین‌علی؛ مائده آسمانی؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، ايران، تهران، ۱۲۹ بديع.
  138. هادوی تهرانی، مهدی؛ باورها و پرسش‌ها؛ مؤسسه فرهنگی خانه خرد، چاپ سوم، قم، 1382 ش.
  139. هادوی تهرانی، مهدی؛ مبانى کلامى اجتهاد؛ مؤسسه فرهنگی خانه خرد، چاپ دوم، قم، 1381 ش.
  140. هاشمی رفسنجانی، علی‌اکبر؛ امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار؛ دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعۀ مدرّسین حوزۀ علمیۀ قم، چاپ‌دوازدهم، قم، 1373 ش.

 

[1]. ر. ک. بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران در قرن 12، 13 و 14 قمری، ج ۱، ص 162؛ ج ۶، ص ۵۲ و ۱۲۶ و ۱۲۷؛ صدری، محمود، بهائیت (دانشنامه جهان اسلام)، ج ۱، ص 16 – ۱۹.

[2]. ر.ک. بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران در قرن 12، 13 و 14 قمری، ج ۱، ص 162؛ ج ۶، ص ۵۲ و ۱۲۶ و ۱۲۷؛ صدری، محمود، بهائیت (دانشنامه جهان اسلام)، ج ۱، ص 16 – ۱۹.

[3]. نورى، يحيى، خاتميت پيامبر اسلام، ص 62 – 63.

[4]. دانشنامۀ جهان اسلام، مقالۀ صدرى، محمود، ج 4، ص 734،.

[5] از جمله تعليمات باب كه مورد سوء استفاده ميرزا حسين‌على قرار گرفت، بشارت به ظهور موعودى بود با عنوان «من يظهره اللَّه»؛ يعنى كسى كه خدايش او را آشكار خواهد نمود. دانشنامۀ جهان اسلام، ج 4، ص 743.

[6]. دانشنامه جهان اسلام.

[7]. محمدی اشتهاردی، محمد، ارمغان استعمار، ص 171.

[8]. همان، ص 174.

[9]. همان، ص 173.

[10]. حسینی. سیدمعصوم، نقد و بررسی بابیت و بهائیت، ص202.

[11]. همان، ص 205 و 206.

[12]. عبدالحمید اشراق خاوری، شرح اقدس، تنظيم و تدوين: رأفتی، وحيد، ص 224.

[13]. ارمغان استعمار، ص 178.

[14]. نساء، 82.

[15]. برگرفته از: عبادی نیک، فاطمه، پایگاه علمی فرهنگی اعتقادی الشیعه.

[16]. نوری، حسین‌علی، اشراقات، ص ۲۷.

[17]. دهقان، غلام‌علی، ارکان نظم بدیع، ص 190.

[18]. نوری، حسین‌علی، الواح بعد اقدس، ص 37.

[19]. مؤلفان بهایی مرکز جهانی بهائیت (بیت العدل اعظم)، قرن انوار، ترجمه: فتح اعظم، هوشنگ، ص 81.

[20]. همان، ص 83 – 104.

[21]. برگرفته از سایت اندیشه قم.

[22]. افندی (ربانی)، شوقی، قرن بدیع، ترجمه: مودت، نصرالله، ج ۱، ص ۱۳۱۵؛ به نقل از: زاهد زاهدانی، سید سعید، بهائیت در ایران، ص ۱۴۵ و 146.

[23]. بر اساس برخی اسناد تاریخی، ترور امیر کبیر را «بابی‌ها» طراحی کرده بودند؛ ر. ک. شهبازی، عبدالله، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره ۲۷، ص ۳۸، پاییز ۱۳۸۲ ش.

[24]. نوری، حسین‌علی، آثار قلم اعلی، ج ۱، ص ۷۶؛ قرن بدیع، ج ۲، ص ۴۹.

[25]. برنج‌کار، رضا، آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، نشر طه، قم، ۱۳۷۹ ش؛ کتابخانه الکترونیکی انهار.

[26]. قرن بدیع، ج ۲، ص 122.

[27]. «من یظهره الله»؛ یعنی «کسی که خدا او را آشکار می‌کند»، عنوانی است که باب، بعد از ادعای شریعت جدید و تألیف کتاب بیان، برای «موعود بیان» انتخاب کرد.

[28]. ر. ک. اشراق خاوری، عبدالحمید، مائده آسمانی، ج ۷، ص ۱۳۰؛ محیط طباطبائی، محمد، تاریخ قدیم و جدید، مجله گوهر، سال ۳، شماره ۵، ص ۳۴۵.

[29]. شیرازی، علی محمد، کتاب بیان فارسی، باب ۱۳ از واحد سوم؛ همچنین موعود ظهور من یظهره الله در باب هفدهم از واحد دوم کتاب بیان فارسی، ۱۵۱۱ سال بعد از ظهور بیان می‌باشد.

[30]. ربانی گلپایگانی، علی، فرق و مذاهب کلامی، ص ۳۴۳ – ۳۵۰.

[31]. جهت مطالعه بیشتر ر. ک. زاهد زاهدانی، سید سعید، بهائیت در ایران، ص 196؛ رضانژاد، عزالدین، فصلنامه انتظار موعود، از بابی‌گری تا بهائی‌گری، ش۱۰؛ رضانژاد، عزالدین، فصلنامه انتظار موعود، نقد و بررسی آئین بهائیت، ش ۱۱ و ۱۲.

[32]. نوری، عزیه، تنبیه النائمین، ازلیان، تهران، بی‌تا.

[33]. معابد بهائی تحت عنوان «مشرق الاذکار» نامیده می‌شود.

[34]. نوری (بهاء الله)، میرزا حسین‌علی، مجموعه الواح، ص ۴۰۰ – ۴۰۳.

[35]. بهائیت در ایران، ص ۱۵۰.

[36]. رضانژاد، عزالدين، مقاله شيخيه بستر پيدايش بابيت و بهائيت، مجله انتظار موعود، شماره 3، ص 227 – 247؛ عابدی، احمد، مقاله مهدویت و فرقه‌های انحرافی، مجله انتظار موعود، فصلنامه علمی- تخصصی ویژه امام مهدی (علیه السلام)، سال اول، شماره 2؛ فرقه شيخيه.

[37]. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى‏، ص 266.

[38]. از جمله كسانى كه به كفر او حكم كردند: شيخ محمد حسن؛ صاحب جواهرالكلام، سيد ابراهيم قزوينى؛ صاحب ضوابط الاصول و شريف العلماء مازندرانى، مى‏باشند. ر.ک: نورى، یحیی، خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحلیلی بابی‌گری، بهائی‌گری و قادیانی‌گری، ص 41.

[39]. ربانى گلپايگانى، علی، فرق و مذاهب كلامى، درس چهل و هشتم؛ مجله انتظار، شماره اول، سال 1380، ص 240 – 250.

[40]. همان.

[41]. لازم به ذکر است فرقه بابیت خود نیز انشعابی از فرقه شیخیه می‌باشد. شیخی گری، نوعی انشعاب از تشیع است که در قرن دوازدهم هجری پدید آمد. بنیان‌گذار آن شیخ احمد احسائی است و پس از مرگ وی پیروانش پیرامون سید کاظم رشتی گرد آمدند.

[42]. ر. ک. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص ۸۸ – 91.

[43]. همان، ج ۱، ص 16 – 19 و ج ۴، ص ۷۳۳.

[44]. پوپولیست یا همان اقدامات مردم باور یا عوام گرایانه را می توان در قالب اموری ارزیابی کرد که به دنبال رضایت عمومی و جلب پشتیبانی و حمایت مردم در حوزه های مختلف است که از این مسیر سیاستمداران می توانند به اهداف و خواسته های سیاسی، حزبی و گروهی نائل شوند.

[45]. سپهر، محمدتقی‌خان، تاریخ قاجاریه، به اهتمام: كیانفر، جمشید، ج 2، ص 828؛ نكابنی، میرزامحمّد، قصص‎العلماء، ص 59 و 60.

[46]. كسروی، سید احمد، بهائی‌گری، ص 15 ـ 19.

[47]. نجفی، سید محمد باقر، بهائیان، ص 102.

[48]. همان، ص 72 ـ 78.

[49]. اعتضاد السلطنه، علی‌قلی‌میرزا، فتنه باب، توضیح: نوائی، عبدالحسین، ص 13 ـ 175؛ قصص‎العلماء، ص 46 ـ 42.

[50]. روحانی، محمدرضا، فرهنگ‌نامه زنجان، ص 9، 14، 17، 48، 55 و 170؛ صبحی مهتدی، فضل‌الله، خاطرات و اسناد (‎‎خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابی‌گری و بهائی‌گری)، ص 36؛ بهائیان، ص 102.

[51]. حسنلو، امیرعلی، مقاله جریان شناسی پیدایش فرقه ضاله بهایی، سایت اندیشه قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گويي به شبهات حوزه علمیه قم.

[52]. شمیم، علی‌اصغر، ایران در دورۀ سلطنت قاجار، ص 18.

[53]. در دوره قاجاریه مهمترین وظیفه حاکم جمع آوری و اخذ مالیات و ارسال آن به حکومت مرکزی در موعد مقرر بود. در دوره سلطنت آقا محمّد خان، مستوفی الممالک (وزیر مالیه) یکی از مقامات مهم درباری عصر محسوب می‌شد. در عهد فتح‌علی شاه تشکیلات اداری مربوط به امور مالیاتی توسعه یافت و نقش مستوفی الممالک پررنگ‌تر شد؛ زیرا به‌جز درآمد گمرکات مهم‌ترین منبع درآمد حکومت، مالیات بود. تنظیم امور مالیات بر عهده مستوفی بود. وظیفه عمده مستوفیان رسیدگی به «حساب و جمع و خرج» کشور و انجام امور مالی مرکز و ایاالت و از جمله مالیات، مستمری‌ها و ادرارات بود؛ به مجمعه این افراد اعضای مالیه گفت می‌شد.

[54]. عین السلطنه (سالور)، قهرمان میرزا، روزنامه خاطرات عین السلطنه، گردآوری: افشار، ایرج، ج ‏9، ص 6757.

[55]. بیات، عزیزالله، تاریخ تطبیقی ایران با کشورهای جهان، ص 514.

[56]. همان، ص 506.

[57]. سعیدى، سیرجانى (‎‎گردآورنده)، وقایع اتفاقیه، ص 7.

[58]. تیموری، ابراهیم، عصر بی‌خبری، ص 50.

[59].  راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، ج 8، ص 189 و ص 206.

[60]. حسنلو، امیرعلی، مقاله جریان شناسی پیدایش فرقه ضاله بهایی، سایت اندیشه قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گويي به شبهات حوزه علمیه قم.

[61]. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، ص 89.‌

[62]. ‎‎‎‎همان، ج 8، ص 545.

[63]. قاسمی‌پویا، اقبال، مدارس جدید در دوره‌ قاجار بانیان و پیشروان، ص 80، 90، 249 و 250؛‌ روحانی، محمدرضا، فرهنگ‌نامه زنجان، ص 54 ـ 65.

[64]. فرهنگ‌نامه زنجان، ص 54 ـ 65.

[65]. مدارس جدید در دوره‌ قاجار بانیان و پیشروان، ص 80 و 127.

[66]. حکیمی، محمدرضا، داستان‌هایی از زندگی امیرکبیر، ص 18؛ هاشمی رفسنجانی، علی‌اکبر، امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار، ص 112.

[67]. حسنلو، امیرعلی، مقاله جریان شناسی پیدایش فرقه ضاله بهایی، سایت اندیشه قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گويي به شبهات حوزه علمیه قم.

[68]. کرزن، جورج ن‍ات‍ان‍ی‍ل، ایران و قضیه‌ ایرانی، ترجمه: وحیدمازندرانی، غلام‌علی، ج 1، ص 361.

[69]. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، ج 8، ص 170 ـ 172.

[70]. همان، ص 128.

[71]. همان، ص 130 و ج 3، ص 398 ـ 402؛ قدیانى، ‏عباس، فرهنگ جامع تاریخ ایران، ج 1، ص 310.

[72]. حبیبی، حسن و وثوقی، محمد‌باقر، بررسی اسناد تاریخی بندرعباس، ص 467؛ تاریخ اجتماعی ایران، ج 2، ص 502.

[73]. حسنلو، امیرعلی، مقاله جریان شناسی پیدایش فرقه ضاله بهایی، سایت اندیشه قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گويي به شبهات حوزه علمیه قم.

[74]. افراسیابی، بهرام، تاریخ جامع بهائیت، ص 323؛ کرزن، جورج ن‍ات‍ان‍ی‍ل، ایران و قضیه‌ ایرانی، ترجمه: وحیدمازندرانی، غلام‌علی، ج 1، ص 1 و 635 ـ 640.

[75]. منوچهرخان گرجی یا منوچهرخان معتمدالدوله از سیاست‌مداران و سپهسالاران گرجی (اهل گرجستان) ایران در زمان قاجار است. در ۱۲۰۹ ق جزء اسیرانی بود که آقامحمدخان قاجار از تفلیس به ایران آورد. در اثر کفایت و کیاست و مأموریتی که از جانب دستگاه اطلاعاتی امپراتور روس به‌عهده داشت، در دستگاه حکومتی قاجار پیشرفت شایانی کرد؛ سایت ویکی پدیا.

[76]. اعتضاد السلطنه، علیقلی‌میرزا، فتنه باب، توضیح: نوائی، عبدالحسین، ص 95 ـ 94.

[77]. حسنلو، امیرعلی، استبداد، استعمار و بهائیت، ص 92، 125 و 166.

[78]. قدیانى، ‏عباس، فرهنگ جامع تاریخ ایران، ج 1، ص 411.

[79]. نجفی، سید محمد باقر، بهائیان، ص 589.

[80]. رائین، اسماعیل، انشعاب بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، ص 106، 112 و 113.

[81]. بهائیان، ص 614 و 615.

[82]. سپهر، عبدالحسین‌خان، مرآت الوقایع مظفری، ج 1، ص 221 و 364.

[83]. مدنی، سید جلال الدین، تاریخ سیاسی معاصر، ص 22 – 63.

[84]. مرآت الوقایع مظفری، ج 1، ص 340.

[85]. شمیم، علی‌اصغر، ایران در دورۀ سلطنت قاجار، ص 200 ـ 260.

[86]. بهائیان، ص 620.

[87]. شوقی ربانی (افندی)، عباس، قرن بدیع، ترجمه: مودت، نصرت‌الله، ص 273.

[88]. استبداد، استعمار و بهائیت، ص 141 و 142 ـ 145.

[89]. همان، ص 142.

[90]. بهائیان، ص  669.

[91]. استبداد، استعمار و بهائیت، ص 163.

[92]. همان، ص 176 – 188؛ انشعاب بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، ص 209، 208 و 248 ـ 252.

[93]. نام یکی از روحانیون مسیحی است.

[94]. مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، اسناد لانه‌ جاسوسی، شماره 377.

[95]. زاهدانی، سعید و سلامی، بهائیت در ایران، ص 274.

[96]. حسنلو، امیرعلی، مقاله جریان شناسی پیدایش فرقه ضاله بهایی، سایت اندیشه قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گويي به شبهات حوزه علمیه قم.

[97]. نکته قابل ذکر این‌که، مقامات بهائى به‌دلیل وجود مشکلات متعددى که در بسیارى از این آموزه‌ها وجود دارد، همواره اقدام به کتمان، تحریف یا توجیه آن براى پیروان خویش نموده‌اند.

[98]. افراسیابی، بهرام، تاریخ جامع بهائیت، ص271، 298، 323 و 563؛ ر.ک: ربانى گلپایگانى، على، فرق و مذاهب کلامى، ص 341؛ شلبى، احمد، مقارنة الادیان الیهودیه، ص 336؛ لازم به ذکر است «الواح» که در نزد بابیان و بهائیان بسیار «مقدس»! و حکم وحى! را دارد، همان مجموعه «اصول» و «احکام» نوشته شده در دو کتاب مقدس! بهائیان است. کتاب اول «بیان» نام دارد که توسط سیدعلى‌محمد باب تنظیم و کتاب دوم را «کتاب اقدس» مى‌گویند که به‌وسیله میرزاحسین‌على (بهاءاللّه) رهبر بهائیت تنظیم و آماده شده است.

[99]. دلیل آن این است که بهائیان از حقایق اعتقادات خود آگاه نشوند؛ به‌همین دلیل، بیت العدل مانع چاپ و انشار کتب باب مى‌گردد.

[100]. باب، على‌محمد، بیان، واحد اول، باب 15 و واحد دوم، باب اول و واحد سوم، باب 14؛ ر.ک: بهشتی، احمد، شخصیت و اندیشه‏های کاشف­الغطاء، ص 109.

[101]. نورى، میرزاحسین‌على، کتاب اقدس، ص 1؛ نورى، میرزا حسین‌على، مجموعه الواح، ص 36؛ زعیم الدوله تبریزى، محمدمهدى خان، مفتاح باب الابواب، ترجمه: فرید گلپایگانى، حسن صفحه.  صفحه پیدا نکردم. متقی.

[102]. کتاب اقدس، ص 77؛ نورى، میرزا حسین‌على، کتاب مبین، ص 286؛ خندق آبادى، جعفر، جامعه جعفریه، ص 28 و 36.

[103]. بیان، ص 163 و باب نوزدهم، واحد 2.

[104]. همان، واحد ششم، باب سیزدهم و واحد دوم، باب اول، دوم، چهارم، یازدهم، سیزدهم و شانزدهم.

[105]. برگرفته از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب.

[106]. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿۱﴾ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿۲﴾ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ﴿۳﴾ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ ﴿۴﴾.

[107]. جلال الدين، سيوطى، الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 6، ص 410.

[108]. اعراف، 54.

[109]. نجم، 42.

[110]. نوری، حسین‌علی، رساله ایام تسعه، ص 59.

[111]. اشراق خاوری، عبدالحمید، توقیع منیع مبارک، ترجمه در نشریه اخبار امری، شماره‏ 6، ص 8، 31 ژانویه 1949 م،  مهرماه 1328 ش، آورده است که: عنایت و حفظ و صیانت جز به جمال (یعنی شخص بهاالله) جایز نه و اگر دون این باشد، منتهی به پرستش خاک گردد؛ اشراق خاوری، عبدالحمید، مائده آسمانی، ج 1، ص 176.

[112]. نوری، حسین‌علی، کتاب مبین؛ حسینی، سید معصوم، نقد و بررسی بابیت و بهائیت، ص 205 و 206.

[113]. کتاب مبین، ص 308.

[114]. همان.

[115]. همان.

[116]. همان، ص 21.

[117]. مائده آسمانی، ج ۲، ص ۳۴۴؛ همچنین رک: اشراق خاوری، عبدالحمید، رساله ایام تسعه، ص۵۰.

[118]. نوری، حسین‌علی، ادعیه حضرت محبوب، ص ۱۲۳.

[119]. ادعیه حضرت محبوب، ص ۲۳۳.

[120]. رستگار، نصرالله، تاریخ صدرالصدور، ص ۲۰۷.

[121]. همان، ص ۲۶.

[122]. برگرفته از سایت جام نیوز.

[123]. انجمن علمی ادیان و مذاهب، آشنایی با فرق تشیع، ص ۲۰۳.

[124]. نوری، حسین‌علی، ایقان، ص ۱۲۶ و 127.

[125]. مصطفوی، حسن، محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج ۳، ص ۵۰ – ۵۲.

[126]. همان، ص ۵۳.

[127]. طباطبایی، سیدمحمد‌حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۱۴۰.

[128]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص ۲۲۰.

[129]. صف، ۶.

[130]. احزاب، ۴۰.

[131]. جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص ۴۰۰ و 401.

[132]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۵، ص ۶۹.

[133]. برگرفته از سایت پژوهه «پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السّلام)».

[134]. روحی روشنی، خاتمیت، ص 29.

[135]. هود، 17.

[136]. بقره، 124.

[137]. خاتمیت، ص 32.

[138]. سبحانی، جعفر، محاضرات فی الإلهیات، ترجمه: گلپایگانی، علی ربانی، ص 358.

[139]. جهت مطالعه بیشتر، ر. ک. مقاله: خاتمیت در قرآن و حدیث؛ سایت ویکی فقه.

[140]. مائده، 3.

[141]. صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 163.

[142]. برگرفته از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب.

[143]. شیرازی، سید علی‌محمد، صحیفه عدلیه، ص 7.

[144]. همان، ص 13.

[145]. همان، ص 27.

[146]. همان، ص 10.

[147]. مرکز مطالعات و پسخ‌گویی به شبهات.

[148]. نوری، حسین‌علی، اقتدارات «مجموعه الواح و نوشته های بهاء الله»، ص 244.

[149]. سید علی‌محمد باب.

[150]. اقتدارات «مجموعه الواح و نوشته های بهاء الله»، ص 269.

[151]. برگرفته از مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم.

[152]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص 341.

[153]. انجمن علمی ادیان و مذاهب، آشنایی با فرق تشیع، ص ۲۰۴.

[154]. مصطفوی، حسن، محاکمه و بررسی باب و بها، ج ۱، ص ۱۱۴.

[155]. همان، ج ۱، ص ۱21.

[156]. همان، ج ۱، ص ۱15.

[157]. ق، 20.

[158]. نوری، حسین‌علی، ایقان، ص 87 – 90.

[159] پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: من در ميان شما دو چيز گران‌سنگ باقی مي‌گذارم، كه اگر بدان‌ها چنگ زنيد، هرگز پس از من گمراه نشويد؛ كتاب خدا و عترت من أهل بيتم و اين دو از يک‌ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند …»؛ مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 1 ص 233.‏

[160]. نحل، ۴۴.

[161]. صدوق، محمد بن على، التوحید‏، ص 91.‏

[162]. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۳۰.

[163]. قارعه، ۴ و 5.

[164]. آموزش عقاید، ص ۳۴۱.

[165]. همان.

[166]. انفطار، ۱- ۴.

[167]. تکویر، 11 – 13.

[168]. برگرفته از مقاله «معاد در بهائیت» سایت پژوهه؛ و سایت ویکی فقه.

[169]. نورى، میرزا حسین‌على، ادعیه محبوب، ص 46؛ لازم به ذکر است از نماز دیگرى که 9 رکعت است نیز در منابع بهائیت نام برده مى‌شود که بنا به ادعاى بهائیان، به دلیل اختلافات ناشى از جانشینى بهاء، این نماز نه رکعتى بهائیت به همراه احکام متمم کتاب اقدس، تا کنون مفقود مى‌باشد؛ اشراق خاورى، عبدالحمید، گنجینة حدود و احکام، ج 11، ص 31.

[170]. همان، ص 45.

[171]. همان؛ ‌مصطفوی، حسن، محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 2، ص 122؛ نوری، حسین‌علی، اقدس، ص 4.

[172]. ریاض قدیمى، گلزار تعالیم بهائى، به نقل از رساله سؤال و جواب، ص 147.

[173]. اقدس، ص 38.

[174]. همان، ص 74؛ لازم به ذکر است در رساله سؤال و جواب، نیز بهاء در پاسخ به سؤال 50 درباره حرمت ازدواج با اقارب چنین مى گوید: «این امور به امناى بیت العدل راجع است». در پیام 15 ژانویه 1981 م بیت العدل چنین آمده است: «شما راجع به محدودیت‌هاى حاکم بر ازدواج با اقارب، سواى موردى که ازدواج با زن پدر را ممنوع مى‌سازد، سؤال کرده‌اید، بیت العدل هم‌چنین خواسته‌اند به اطلاع شما برسانیم که آن معهد اعلى!، هنوز موقعیت را براى صدور قوانین تکمیلى راجع به ازدواج با اقارب، مقتضى نمى‌داند؛ بنابراین در حال حاضر تصمیم‌گیرى در این مورد، به‌عهده خود نفوس مؤمنه محول شده است».

[175]. همان، ص 31.

[176]. همان، ص 94.

[177] . همان، ص 5.

[178]. همان، ص 73.

[179]. بیان، باب 18؛ مجموعه الواح، ص 78.

[180]. برگرفته از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب.

[181]. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات، ص ۳۵‏‏.

[182]. فضائی، یوسف، بابی‌گری و بهائی‌گری، ص 92.

[183]. محمدی اشتهاردی، محمد، ارمغان استعمار، ص 167.

[184]. بابی‌گری و بهائی‌گری، ص 92.

[185]. همان، ص 159.

[186]. ارمغان استعمار، ص 167.

[187]. برگرفته از سایت مرکز مطالعات و پاسخ‌گويي به شبهات.

[188]. خمينى، سيد روح اللّٰه، استفتائات، ج ۲، ص ۴۰.

[189]. نوری همدانی، حسین، دفتر حضرت آیت‌الله العظمی نوری همدانی، بخش استفتائات.

[190]. فاضل لنکرانی، محمد، دفتر حضرت آیت‌الله العظمی فاضل لنکرانی، بخش استفتائات، ۷/ ۳/ 13۸۶ ش.

[191]. مکارم شیرازی، ناصر، دفتر حضرت آیت‌الله العظمی مکارم شیرازی، بخش استفتائات.

[192]. تبریزی، جواد، دفتر حضرت آیت‌الله العظمی تبریزی، بخش استفتائات.

[193]. سیستانی، سید علی، دفتر حضرت آیت‌الله العظمی سیستانی، بخش استفتائات.

[194]. بهجت، محمد تقی، دفتر حضرت آیت‌الله العظمی بهجت، بخش استفتائات.

[195]. صافی گلپایگانی، لطف الله، دفتر حضرت آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی، بخش استفتائات، ۱۳ شوال المکرم ۱۴۳۱ ق.

[196]. سبحانی، جعفر، دفتر حضرت آیت‌الله العظمی سبحانی، بخش استفتائات و دوازدهمین اجلاس اساتید مرکز جهانی علوم اسلامی استان قم، ۱۴/۲/۱۳۸۵؛ برگرفته از سایت شهید آوینی و سایت ویکی فقه.

[197]. افندی، عباس (عبدالبهاء)، مکاتیب، ج 1، ص 343.

[198]. نورى، یحیی، خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحلیلی بابی‌گری، بهائی‌گری و قادیانی‌گری، ص 72 و 75.

[199]. همان، ص 229؛ البته این ادعاى خدایى در ص 323 مبین تکرار شده است.

[200]. همان، ص 1.

[201]. همان، ص 50.

[202]. همان، ص 173.

[203]. ملاحسین بشرویه‏اى کسى است که بهاء به‌وسیله تبلیغ او به‌باب گروید و ایمان ‏آورد؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 733.

[204]. همان، ج1، ص 78.

[205]. ر. ک: خاتمیت پیامبر اسلام و ابطال تحلیلی بابیگری، بهائیگری و قادیانیگری، ص 72 – 85؛ ربانی گلپایگانی، علی، فرق و مذاهب کلامى، ص 343 – 350.

[206]. ر. ک: صافى گلپایگانى، لطف اللَّه، سلسله مباحث امامت و مهدویت، ج 3، ص 63 – 70؛ در این کتاب 40 ویژگى از امام عصر حجة بن الحسن (علیهما السلام) ذکر شده که هیچ‌یک از آنان بر «باب» منطبق نیست.

[207]. چون مادر امام باقر (علیه السلام) فاطمه دختر امام حسن (علیه السلام) بود، پس از این‌جهت امام زمان (علیه السلام) از نسل امام حسن (علیه السلام) هم می‌‏باشد.

[208]. این دلایل از منظر درون دینى است.

[209]. احزاب، 40.

[210]. درویش، محیی الدین، اعراب القرآن و بیانه، ج 3، ص 44؛ شرتونی، سعید، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، ج 1، ص 257 و ج 3، ص 319.

[211]. «اجعل شرائف صلواتک … على محمد عبدک و رسولک الخاتم لماسبق»؛ سید رضی، محمد بن حسین، نهج‌‌البلاغه، تحقیق:، صبحی صالح، موسی، ص 101؛ «… امین وحیه و خاتم رُسله …»؛ همان، ص 247.

[212]. «لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً»؛ فرقان، 1؛ و از این قبیل است؛ «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً»؛ سبأ، 28.

[213]. «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ»؛ آل عمران، 85؛ «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»؛ توبه، 33.

[214]. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین‏، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 325.

[215]. این دسته از روایات به‌حدى زیاد هستند که مرحوم «میر حامد حسین»، در کتاب «عبقات الانوار» مجلدى را به‌این مطلب اختصاص داده است.

[216]. طوسی، محمد بن الحسن‏، امالی، ص 307؛ «نسبت تو با من مثل هارون با موسى است، جز این‌که بعد از من پیامبرى نخواهد آمد».

[217]. برای آشنایی با دلایل قرآنى، برهانى، روان‌شناسى و تاریخى این ادعا، ر. ک: هادوی تهرانی، مهدی، باورها و پرسش‌ها، ص 17 – 21.

[218]. ر. ک: همان، ص 46 – 58.

[219]. همان، ص 21 – 24.

[220]. انبیاء در تلقى وحى و دریافت حقیقت، از محدودیت برخوردار بودند و توان درک مراتبى که بدان ارتقاء پیدا نکرده بودند را نداشتند؛ همان، ص 24.

[221]. مخاطبان به‌اندازه دانش و فرهنگ و معرفتشان، از توانایى ادراک و پذیرش حقیقت بهره‏مند بودند؛ لذا انبیاء نمی‌‏توانستند افزون‏تر از آن‌چه مخاطبان توانایى فهم آن‌را داشتند، حقیقتى را بیان کنند؛ همان، ص 24.

[222]. آن‌گاه که پیام آورنده دینى، رخت از دنیا بر می‌بست، با تفاسیر نابجا و …، متن وحى با چهره دین، واژگون و نسخ می‌شد و…؛ همان، ص 25.

[223]. لذا می‌توان گفت: دین خاتم با شرایط اجتماعى، فرهنگى و علمى مردم روزگار دین و بعد از آن ارتباط دارد؛ به این معنا که زمینه بقا و حفاظت و صیانت از این دین در بین مردم از طریق بعضى از افراد که می‌توانند خود را به جوهر و گوهر دین برسانند و آن جوهر و گوهر را در اختیار دیگران قرار دهند، وجود دارد، نه این‌که دین به جایى برسد که آموزش‏هایش عمومى شود و مردم خودشان بدون نیاز به دین و مراجعه به آن و بدون این‌که حتى خودشان بدانند، دین را حفظ کنند. پس نمی‌‏توان سرّ خاتمیت را در این نکته دانست که مردم به بلوغى می‌‏رسند که از دین بی‌نیاز می‌‏گردند و یا آموزه‌‏هاى آن نبى به گونه‏اى در بین مردم گسترش پیدا می‌‏کند که مردم نیازى به آموزش و نبى دیگرى ندارند؛ ر. ک: باورها و پرسش‌ها، ص 33 – 43.

[224]. دین کامل باید دربردارنده همه آن‌چه که بشر براى هدایت واقعى به آن‌ها نیاز دارد، باشد و اسلام از چنین ویژگی‌‏اى برخوردار است. ر. ک: همان، ص 81 – 59، البته گاهى تقدم و تأخر تاریخى و جامعیت به‌عنوان دو دلیل براى اکملیت ارائه می‌‏شود و جامعیت را در پرتو سه امر می‌‏دانند (توازن بخشیدن بین دنیا و آخرت – حضور بیشتر و عمیق‏تر در زندگى فردى و اجتماعى – خلوص توحیدى و نزدیکى بیشتر به‌وحى) که همه در اسلام جمع است؛ ر. ک: خرد در ضیافت دین، ص 243 – 246.

[225]. ر. ک: هادوی تهرانی، مهدی، مبانى کلامى اجتهاد، ص 45 – 59.

[226]. از این روش، در کلمات امام خمینی به فقه جواهرى و فقه سنتى تعبیر شده است. ر. ک: باورها و پرسش‌ها، ص 28 – 31.

[227]. مجمع فقه اسلامى، ص 84 – 85؛ مصوبه شوراى مجمع فقه اسلامى، ص 18- 23؛ سازمان کنفرانس اسلامى، بهمن 1366.

[228]. خمینی، سید روح الله، تحریر الوسیلة، ج 1، ص 118 – 119.

[229]. گرامی، محمد علی، المعلقات على العروة الوثقى، ج 1، ص 86 – 90.

[230]. ر. ک: سایت اسلام کوئست،  نمایه «نجاست کفار و اهل کتاب»، کد بایگانی 2215؛ برگرفته از سایت اسلام کوئست،  نمایه «فرقه های منشعب از شیعه»، کد بایگانی 181.

[231]. خمینی، سید روح‌الله، تحریر الوسیله،، ج 1، ص 114، مسئله 1.

[232]. توبه، ‌28.

[233]. كلينى، محمد بن يعقوب، کافی، محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ج 2، ص 384.

[234]. خمینی، سید روح‌الله، رساله توضیح المسائل، ص 21، مسئله 107.

[235]. زاهد زاهدانی، سید سعید، بهائیت در ایران، ص 97.

[236]. سایت اندیشه قم (مرکز مطالعات و پسخ‌گویی به شبهات).

[237]. تهرانی، جواد، بهائی چه می گوید؟، ج 2، ص 2.

[238]. النجار، عامر، البهائیه و جذورها البابیه، ‌ص 76.

[239]. همان، ص 44.

[240]. همان، ‌ص 2.

[241]. همان، ‌ص 93.

[242]. همان، ‌ص 76.

[243]. برگرفته از سایت اندشه قم.

[244]. جینیسم ( :(Jainismیک سنت مذهبی در هند است که همزمان با آیین بودا تأسیس شد.

[245]. سایت تبیان؛ فصل‌نامه بهائی‌شناسی، شماره اوّل.

[246]. سایت شیعه نیوز.

[247]. برگرفته از سایت ویکی پدیا.

[248]. اشراق خاورى، عبد الحميد، پیام ملکوت، ص ۱۱.

[249]. افندی، عباس، خطابات حضرت عبدالبهاء، ج ۱، ص ۱۸۹.

[250]. پیام ملکوت، ص ۱۷.

[251]. شیرازی، علی‌محمد (باب)،  بیان فارسی، واحد ۴، باب ۱۰.

[252]. «یعنی: حکم نابودی تمامی کتب به‌جز آن‌هایی که دربارۀبابیت نوشته شده یا نگاشته خواهد شد»؛ بیان فارسی، واحد ۶، باب ۶.

[253]. افندی، عباس (عبدالبهاء)، مکاتیب، ج ۲، ص ۲۶۶.

[254]. بدیع، ص ۱۴۵.

[255]. نوری، حسین‌علی، ادعیه حضرت محبوب، ص ۴۲۷ – ۴۲۸.

[256]. اشراق خاوری، عبدالحمید، گنجینه حدود و احکام ـ ص 450.

[257]. همان.

[258]. همان، ص 449 و 450.

[259]. نوری، میرزا حسین‌علی (بهاء)، بدیع، ص ۲۱۳.

[260]. همان، ص ۱۴۰.

[261]. همان، ص ۱۱۰.

[262]. بهائی، محمدعلی، الواح وصایا، ص ۱۲ و ۱۳.

[263]. افندی، عباس (عبدالبهاء)، خطابات، ج ۱، ص ۱۵۳.

[264]. مکاتیب، ج ۵، ص ۱۷۰.

[265]. نوری، حسین‌علی (بهاءالله)، مائده آسمانی، ج ۲، ص ۳۵ و ۳۶.

[266]. بدیع، ص ۱۲۶.

[267]. برگرفته از سایت حوزه نت.

[268]. ادرنه شهری تاریخی در غرب ترکیه است.

[269]. پیشدو به‌معنای خدمتکار، پادو، وردستی وفرمان‌بر است.

[270]. شهبازی، عبدالله، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، ص 45 و 46؛ حواشی بر مقاله شخصی سياح: سیاح، محمدعلی، مقاله شخصی سياح؛ کرمانی، میرزا آقاخان و روحی، میرزا آقاخان، رساله هشت بهشت؛ نوری، عزیه، تنبیه النائمین (نمودی از گفت‌وگوها و مناظرات ازلیان و بهائیان)؛ برگرفته از سایت مشرق.

[271]. وی در سال ۱۸۴۴ م متولد و در سال ۱۹۲۱ م درگذشت.

[272]. حسین‌علی نوری به طور رسمی و مشخص در وصیتنامه‌اش- کتاب عهدی- که به دست خط خود نوشته بود، عبدالبهاء را به عنوان جانشین خود اعلام نموده و از بازماندگان خواسته بود تا پس از وی به عبدالبهاء روی بیاورند. این وصیت‌نامه اندک زمانی پس از درگذشت بهاءالله در جمع بزرگی خوانده شد. در این وصیت‌نامه همچنین ذکر شده بود که میرزا محمد علی – پسر دوّم بهاءالله – در رتبهٔ دوم بعد از عبدالبهاء قرار دارد.

[273]. ر. ک. شوقی افندی، توقیعات مبارکه (لوح قرن)، ج۱، ص۱۰۳؛ به‌نقل از: زاهد زاهدانی، سید سعید، بهائیت در ایران، ص ۲۲۳.

[274]. عباس افندی، تذکره الوفاء، ص ۸۵۱،

[275]. دانشنامه جهان اسلام.

[276]. ربانى گلپايگانى، علی، فرق و مذاهب كلامى، درس چهل و هشتم؛ مجله انتظار، شماره اول، سال 1380، ص 347.