searchicon

کپی شد

سیر تحولات علم کلام

سیر تحولات علم کلام را در قالب چند دوره می توان بیان نمود:

الف) عصر رسالت:

با مراجعه به قرآن و تاریخ روشن می شود که در عصر رسالت، مباحث کلامی، به یکی از صورت های سه‌گانه: 1- آموزش و تعلیم؛ 2- پرسش و پاسخ؛ 3- مناظره و مجادله، در سطحی وسیع مطرح بوده و تا حدود نیمه قرن اول هجری ادامه یافته است. تا این زمان، فرق و مذاهب کلامی در میان مسلمانان پدید نیامد و روش تدوین و نگارش نیز در این دوران متداول و مرسوم نبود؛ زیرا مباحث کلامی به صورت شفاهی و گفتاری انجام می گرفت.[1]

علت عدم ظهور فرقه ‌ها و مذاهب مختلف کلام اسلامی در این عصر این بود که همه مسلمانان رهبری پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در همه زمینه‌ ها و از جمله در مسائل اعتقادی قبول داشتند و اگر احیاناً در مسائلی میان آنان اختلاف نظر پدید می‌آمد، سخن آن حضرت به عنوان فصل الخطاب پذیرفته می‌شد.[2] در زمان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، جامعه اسلامی محیطی بسیار متفاوت از آن چه قبل و بعد از آن حضرت وجود داشت را تجربه می کرد. جامعه اسلامی، جامعه ای نوپا بود و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز به عنوان مؤسس این مکتب حضور داشته و مورد وثوق همگان بود، و این وثاقت سبب می شد که یا اصلاً مناقشه ای دینی میان مسلمانان درنگیرد یا دست کم؛ مناقشه کمتری رخ دهد.

ب) پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) تا شهادت امام علی (علیه السلام):

پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و در پی تحولاتی که در دنیای اسلام در زمینه ‌های مختلف رخ داد، تاریخ کلام اسلامی نیز متحول گردید و به تدریج در زمینه مسائل اعتقادی، دسته ‌بندی‌ ها و اختلاف نظراتی پدید آمد. نخستین و مهم‌ترین اختلاف کلامی که در دنیای اسلام پدید آمد، بحث درباره «خلافت و امامت» بود. از نظر متکلمان امامیه، مسئله امامت از مسائل اعتقادی و کلامی است، ولی از نظر متکلمان اهل سنت، از مسائل اعتقادی به شمار نمی رود. ابن خلدون در این باره گفته است: «آخرین سخن در مورد امامت این است که میزان، رعایت مصلحت اجتماع و اجماع امت است، و از مسائل اعتقادی نیست؛ بدین جهت آن را از ملحقات مسائل علم کلام دانسته اند».[3]

در این دوره، پرسش هایی که از طرف مسلمانان مطرح می شده، غالباً مربوط به مسئله قضا و قدر و جبر و اختیار بوده، هر چند منحصر در اینها نبوده است. این پرسش ها نیز معمولا به انگیزه یافتن حقیقت و زدودن جهل و ابهام بوده است؛ زیرا آنان از یک طرف با الهام از فطرت و خرد، انسان را فاعل مختار یافته و مجبور بودن او را مخالف با اصل عدل و حکمت خداوند سبحان می شناختند، و از طرفی دیگر، در تفسیر اصل قضا و قدر الهی به خطا رفته و آن را مستلزم جبر می دانستند؛ بدین جهت از امام علی (علیه السلام) می خواستند تا آنان را در این جهت راهنمایی کند.[4] در آخرین روزهای این دوره نیز، ماجرای «حکمیت» در جنگ صفین پیش آمد.[5]

نکته مهمی که باید به آن توجه شود این است که پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و قبل از آن که امویان، زمام امور سیاسی جامعه اسلامی را در دست بگیرند، گر چه در پاره‌ای مسائل؛ مانند خلافت و امامت و پس از آن ماجرای حَکَمیت، اختلاف و دسته‌بندی پدید آمد، اما در مسائلی که صرفاً جنبه کلامی داشت با این که آرا و عقاید مختلفی اظهار می‌شد، ولی به پیدایش دسته‌بندی ‌ها و فرقه‌ های کلامی منتهی نشد. علت این امر آن بود که رهبری دینی و اعتقادی امام علی (علیه السلام) مورد قبول همگان بود و رأی او، همانند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به عنوان فصل الخطاب به شمار می‌آمد. عبدالله بن عباس که شخص دانشمندی بود، می گوید: «… علم من از علم علی است و البته علم من و علم اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) در برابر علم علی، نیست مگر به اندازه قطره ای در هفت دریا».[6] برتری علم امام علی (علیه السلام)، مورد قبول خلفا -که با وی در مسئله خلافت اختلاف داشتند- نیز بود، چنان که از خلیفه دوم نقل شده که به طور مکرر می گفت: «اگر علی (علیه السلام) نبود، عمر هلاک می شد»[7] و نیز گفته است: «خدایا مرا در مشکل و مسئله ای که علی فرزند ابی طالب (علیهما السلام)، در آن حضور ندارد، وامگذار».[8] در دو مسئله خلافت و حکمیت نیز آن چه مایه اختلاف و شکاف میان امت اسلامی شد، صرف یک بحث فکری و اعتقادی نبود، بلکه چون این دو مسئله، جنبه سیاسی داشت، منشأ تفرقه و دسته‌بندی مذهبی در میان امت اسلامی گردید.[9]

‌با فتوحات اسلامی و توسعه جغرافیای دنیای اسلام زمینه برخورد و تعامل فکری و اعتقادی میان مسلمانان و پیروان ادیان و مذاهب دیگر فراهم شد. این امر منشأ طرح پرسش ‌ها و شبهات جدیدی در زمینه مسائل اعتقادی گردید و سبب شد بحث ‌ها و مجادله ‌های کلامی شدت و گسترش یابد.[10]

ج) عصر امویان (بنی امیه، 41 – 132ق):

در عصر امویان، به دلیل سیاست ستمکارانه و خصمانه آنان نسبت به خاندان علوی و امامان معصوم (علیهم السلام) رابطه امت اسلامی با آنان که رهبران راستین دینی مسلمانان بودند قطع گردید و افراد نالایق به پاسخ گویی مسائل و شبهات اعتقادی مردم پرداختند که این امر منشأ پیدایش فرقه ‌های کلامی گردید.[11]

گواه این مطلب آن است که در دوران خلفای قبل از امویان، اگر چه در اکثر این دوره، امام علی (علیه السلام) رهبری سیاسی امت اسلامی را در دست نداشت، اما از آن جا که در مسائل دینی و اعتقادی، مرجعیت آن حضرت در اکثر موارد پذیرفته شده بود، فرقه‌هایی؛ چون مشبّهه، قَدَریه و جبریه پدید نیامدند، این در حالی بود که بحث و گفتگو درباره صفات خداوند، قضا و قدر، جبر و اختیار در آن زمان مطرح بود، اما پس از آن که معاویه زمام سیاست و حکومت را در دست گرفت و ارتباط با خاندان علوی را ممنوع کرد، امت اسلامی نه تنها از رهبری سیاسی پیشوایان معصوم (علیهم السلام) محروم گردید، بلکه از بهره‌گیری از رهنمودهای اعتقادی و دینی آنان نیز محروم شد، جز گروه اندکی که همه خطرها را به جان خریدند و تا پای جان در راه پیروی از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) مقاومت کردند.[12]

بنابراین، از ویژگی های این دوره یکی این است که عقاید و مذاهب کلامی؛ مانند قدریه، جبریه،[13] مشبهه، مرجئه،[14] و معتزله پدید آمد و دیگر آن که روش تدوین و نوشتار در علم کلام رواج یافت. گواه بر این مطلب، سه رساله معروف کلامی است که در این عصر نگارش یافته است: یکی رساله منسوب به حسن بن محمد بن حنفیه (م حدود 100ق) که در سال 73 هجری تألیف گردیده، و دیگری رساله حسن بصری (م 110 ق) و سوم رساله عمر بن عبدالعزیز (م 101 ق).[15]

د) عصر ترجمه:

عصر ترجمه، مربوط به ترجمه آثار یونانی و غیر آن به عربی است که در ایام خلافت منصور عباسی (137 – 158) آغاز گردید و در ایام خلافت مأمون (198 – 218 ق) به اوج خود رسید.[16] شهرستانی گفته است: «رونق علم كلام از زمان حكومت عباسیان آغاز شده است».[17] وی همچنین ترجمه كتب فلسفه از زبان یونانی به زبان عربی را سبب تحول در روش های بحث در علم كلام دانسته است.[18]

پس از آن که کتاب‌ های فلسفی از زبان ‌های یونانی، رومی، فارسی، هندی و غیره به زبان عربی ترجمه شد، مسلمانان با افکار و اندیشه ‌های فلسفی مکاتب و نحله‌ های مختلف آشنا شدند. نشر این آرا و اندیشه ‌ها نیز زمینه‌ساز طرح مسائل و مباحث نوینی در قلمرو دین و عقاید دینی گردید. از سوی دیگر، در مورد قبول یا رد، تصویب یا تخطئه این آرا و اندیشه ‌های فلسفی، از سوی متفکران اسلامی موضع‌گیری ‌های متفاوتی شد. «معتزله» با اشتیاق به مطالعه کتاب ‌های فلسفی پرداختند و «اهل حدیث»[19] و «حنابله»[20] آن را مردود دانستند و از همین جا دو موضع‌گیری ایجابی و سلبی درباره فلسفه نمایان شد و پس از آن ادامه یافت.[21]

بعضی پیدایش علم کلام اسلامی را پس از عصر ترجمه و تحت تأثیر اندیشه های فلسفی می دانند، در حالی که این فرضیه صحیح نیست؛ زیرا علم کلام حتی به صورت عقاید و مذاهب کلامی، قبل از آن پدید آمده بود.[22] علامه طباطبایی در این باره می گوید: این كه بعضى گفته‏اند: ظهور علم كلام در اسلام و منشعب شدنش به دو شعبه « اعتزال» و «اشعریت»، بعد از انتقال فلسفه به عرب بود، درست نیست و دلیل بر نادرستى آن، وجود مسائل و آراى متكلمان در خلال روایاتى است كه صدور آن قبل از تاریخ انتقال فلسفه بوده است؛[23] به عنوان نمونه: در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) یکی از مسائل کلامی مهمی که پس از تحویل قبله مسلمانان از بیت المقدس به کعبه معظمه مطرح گردید، مسئله جواز یا امتناع نسخ شریعت بود. این بحث توسط یهود مطرح شد. علت طرح آن این بود که با تغییر قبله مسلمانان، یهود یکی از امتیازات مهم دینی و اجتماعی خود را از دست دادند؛ زیرا تا آن وقت آنان وحدت قبله مسلمانان با یهود را یکی از امتیازات دینی خود می‌شمردند. آنان برای این که این حکم اسلامی را مورد تردید قرار دهند، مسئله امتناع نسخ در شریعت را مطرح کردند و در این باره میان آنان و پیامبر (صلی الله علیه و آله) مناظره ‌هایی رخ داد و آن حضرت با دلایل استوار، نادرستی اعتقاد یهود را اثبات کردند. روشن است که در طرح چنین مسئله کلامی هیچ گونه سبب فلسفی یا علمی وجود نداشت.

بحث ‌هایی که درباره خلافت و امامت، قضا و قدر الهی، حکم مرتکبان کبائر، شمول اراده خداوند نسبت به افعال ناروا، صفات خداوند، حدوث و قدم قرآن، حقیقت ایمان و مانند آنها مطرح شد، نیز ناشی از طرح دیدگاه‌ های فلسفی یا علمی نبوده است، بلکه همگی در اثر یک سلسه عوامل دینی، سیاسی و اجتماعی مطرح شده‌اند. این مسائل، قبل از آن که آرای فلسفی یا علمی در میان مسلمانان مطرح شود، مورد توجه و گفتمان کلامی بوده است.[24]

 

[1]. ربانی گلپایگانی، علی، تاریخ و علل ظهور علم کلام، مجله کیهان اندیشه، شماره 50، ص 79 و 80.

[2]. ربانی گلپایگانی، علی، درآمدی بر کلام جدید، ص 41.

[3]. ابن خلدون‏، تاريخ ابن خلدون، تحقيق: شحادة، خليل، ج ‏1، ص 589، «و قصارى أمر الإمامة أنّها قضيّة مصلحيّة إجماعيّة و لا تلحق بالعقائد فلذلك ألحقوها بمسائل هذا الفنّ و سمّوا مجموعه علم الكلام».‏

[4]. تاریخ و علل ظهور علم کلام، مجله کیهان اندیشه، شماره 50، ص 82.

[5]. برای آگاهی بیشتر از مسئله حکمیت، ر.ک: ناشئ، اكبر، فرقه‏‌هاى اسلامى و مسئله امامت‏، ترجمه: ايمانى، عليرضا ، ص 35 – 39؛ عسكرى سيد مرتضى، نقش ائمه در احياى دين‏، ج ‏2، ص 528 و 529‏. ‏

[6]. «النَّقَّاشُ فِي تَفْسِيرِهِ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ‏ عَلِيٌّ عُلِّمَ عِلْماً عَلَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ رَسُولُ اللَّهِ عَلَّمَهُ اللَّهُ فَعِلْمُ النَّبِيِّ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ عِلْمُ عَلِيٍّ مِنْ عِلْمِ النَّبِيِّ وَ عِلْمِي مِنْ عِلْمِ عَلِيٍّ وَ مَا عِلْمِي‏ وَ عِلْمُ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ فِي عِلْمِ عَلِيٍّ إِلَّا كَقَطْرَةٍ فِي سَبْعَةِ أَبْحُر». ابن شهر آشوب، محمد بن على‏، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام‏، ج ‏2، ص 30.

[7]. «عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ قَالَ سَمِعْتُ عُمَرَ يَقُولُ‏ اللَّهُمَ‏ لَا تُبْقِنِي‏ لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ حَيّا»، همان، ج 2، ص 31؛ کلینى، محمد بن یعقوب، کافی‏، محقق و مصحح: غفارى، على‌اكبر/ آخوندى، محمد، ج ‏7، ص 423 و 424.

[8]. اربلى، على بن عیسى‏، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، محقق: رسولى محلاتى، هاشم، ج ‏1، ص 118،

[9]. درآمدی بر کلام جدید، ص 41 و 42.

[10]. همان، ص 39 و 40.

[11]. همان، ص 42.

[12]. همان، ص 40 و 41.

[13]. جبریّه، کسانی هستند که قائل به جبر؛ یعنی استناد فعل بنده به خداوند هستند. جبریه دو دسته اند: جبریه متوسطه که برای بنده در فعل خود، کسب را ثابت می کنند؛ مانند اشعریه، و دیگری جبریه خالصه که چنین چیزی را ثابت نمی کنند؛ مانند جهنمیه. ر.ک: مير سيد شريف‏، التعريفات‏، ص 33 ؛ حلبى، على اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان‏ اسلام، ص 68- 70.

[14]. گروهی که قائلند: معصیت، با وجود ایمان ضرری نمی رساند، همان طور که طاعت با وجود کفر، سودی نمی رساند. (المرجئة، قوم يقولون لا يضر مع الايمان معصية كما لا ينفع مع الكفر طاعة). ر.ک: همان، ص 91؛ تاريخ علم كلام در ايران و جهان‏ اسلام، ص 103 – 110.

[15]. ر.ک: سبحانى، جعفر، بحوث في الملل و النحل، ج ‏1، ص 262 و 263.‏

[16]. ر.ک: تاریخ و علل ظهور علم کلام، مجله کیهان اندیشه، شماره 50، ص 83.

[17]. ر.ک: شهرستانى، محمد بن عبد الکریم‏، الملل و النحل، محقق: بدران، محمد، ج 1، ص 43.

[18]. ر.ک: همان، ص 41.

[19]. اهل حدیث نام عده ای از علمای اهل سنت است که درباره احادیث نبوی دیدگاهی افراطی داشته اند؛ یعنی هم در نقل احادیث از روش تساهل و تسامح پیروی می کردند، و در ناقلان و راویان احادیث موشکافی های لازم را اعمال نمی کردند، و هم در استناد به مدلول احادیث از به کارگیری روش تأویل و دقت های عقلی پرهیز می نمودند. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، درآمدی بر علم کلام، ص 239.

[20]. حنابله، پيروان احمد بن محمد بن حنبل اند و حنبلیه يكى از فرق مهم اهل سنت است. ر.ک: خاتمى‏، احمد، فرهنگ علم كلام، ص 104.

[21]. درآمدی بر کلام جدید، ص 40.

[22]. درآمدی بر علم کلام، ص 118.

[23]. طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ج 5، ص 278.

[24]. ر.ک: درآمدی بر کلام جدید، ص 42 و 43؛ درآمدی بر علم کلام، ص 123 – 131.