Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

سید حسن مدرس

چکیده مطالب

فقيه مجاهد و عالم پرهيزگار، آيت الله سید حسن مدرس، يكى از چهره هاى درخشان تاريخ تشيع به شمار مى رود. نام ایشان سید حسن و نام خانوادگی، قمشه‌ای افسه‌ای، مشهور به «مدرّس‌» و از سادات طباطبايى زواره است كه نسبش با سى و يک واسطه به حضرت امام حسن مجتبى (ع) مى رسد. پدر ایشان، مرحوم سيد اسماعيل طباطبایى و مادر شان خديجه نام داشت که او از نیز سادات طباطبايى زواره بود.

وی پس از اتمام تحصيلات در اصفهان، در شعبان 1311ق وارد نجف اشرف شد و پس از هفت سال اقامت در نجف و تأييد مقام اجتهاد او از سوى علماى اين شهر، در سال 1318ق (در چهل سالگى) راهى اصفهان شد. دوران کهنسالی وی را می توان یکی از سخت ترین دوران زندگی ایشان به حساب آورد. در این دوران شهید مدرّس نه سال در خواف، حبس و در نهایت، شهادت در راه خدا را بر زندگی آسوده ترجیح داد.

اساتید برجسته ایشان: اولین استاد وی مرحوم سید عبدالباقی، سپس مرحوم میرزا عبدالعلی هرندی، آخوند ملامحمدكاشی، میرزا جهانگیرخان قشقایی و … بوده اند.

تألیفات و  آثار علمی سید حسن مدرس: اغلب تألیفات ایشان هنگام هجوم مأمورین دستگاه شهربانی رضاخانی به یغما رفته و مفقود شده است. از دست نوشته های او جز چند نسخه باقی نمانده است. برخی از آثار و تألیفات وی عبارت است از: 1. کتاب زرد. 2. حاشیه بر کتاب النکاح مسجد شاهی. 3. تعلیقه بر کفایة الاصول.

ولادت نامه سید حسن مدرس

فقيه مجاهد و عالم پرهيزگار آيت الله مدرس، يكى از چهره هاى درخشان تاريخ تشيع به شمار مى رود. نام ایشان سید حسن و نام خانوادگی، قمشه‌ای افسه‌ای، مشهور به «مدرّس‌» است. ایشان بر حسب اسناد تاريخى و نسب نامه اى كه حضرت آيت الله العظمى مرعشى نجفى (ره) تنظيم نموده از سادات طباطبايى زواره است كه نسبش با سى و يک واسطه به حضرت امام حسن مجتبى (ع) مى رسد.

مرحوم سید حسن مدرس در سال 1287ق برابر با 1249ش، در روستای «سرابه‌» که از توابع شهر زواره و در 10 كیلومتری شرق اردستان در استان اصفهان و در کشور ایران واقع شده، به دنیا آمد. گفتنی است که شهر زواره از توابع شهرستان اردستان است. این روستا در منطقه‌ای كوهستانی است.

يكى از طوايفى كه مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود، طايفه ميرعابدين است. اين گروه از سادات، در دهكده ييلاقى «سرابه» اقامت داشتند. مرحوم سيد اسماعيل طباطبایى (پدر شهيد مدرّس) كه از اين طايفه محسوب مى شد، در روستاى مزبور به تبليغات دينى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود. مادر ایشان دختر سيدكاظم سالار و خديجه نام داشت. او از نیز سادات طباطبايى زواره بود.[1]

دوران کودکی و نو جوانی سید حسن مدرس

در دوران کودکی مرحوم مدرس، پدرش غالباً در «سرابه» به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود، ولى سید حسن همراه با مادر در زواره نزد بستگان خويش به سر مى برد. تا آن كه پدر، فرزندش را در سال 1293ق، به قمشه نزد جدش ميرعبدالباقى برد و محله فضل آباد اين شهر را به عنوان محل سكونت او برگزيد. اين در حالى بود كه ميرعبدالباقى قبلاً از زواره به قمشه مهاجرت كرده و در اين شهر به فعاليت هاى علمى و تبليغى مشغول بود.[2] سيدعبدالباقى بيشترين نقش را در تعليم سيدحسن ايفا نمود و او را در مسير علم و تقوا هدايت كرد و به هنگام مرگ، در ضمن وصيت نامه اى سيدحسن را بر ادامه تحصيل علوم دينى تشويق و سفارش نمود. زمانى كه سيدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت، مدرس چهارده ساله بود.[3]

دوران جوانی سید حسن مدرس

سید حسن مدرس در ابتدای جوانی، در سال 1298ق، به منظور ادامه تحصيل علوم دينى رهسپار اصفهان شد و به مدت 13 سال در حوزه علميه اين شهر، محضر بيش از سى استاد را درک كرد.[4] ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول شد و مقدمات ادبيات عرب و منطق و كتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانين و فصول در علم اصول را تحصيل نمود. همچنین دانش حكمت و عرفان و فلسفه را به خوبی فرا گرفت.[5] مدرس در طول اين مدت در حضور اساتيد خود در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسيد و در اصول آن چنان مهارتى يافت كه توانست تقريرات مرحوم شیخ مرتضى ريزى[6] را كه حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. مرحوم شهيد مدرس، چكيده زندگی نامه تحصيلى خود در حوزه علميه اصفهان را در مقدمه شرح رسائل كه به زبان عربى نگاشته، آورده است. وى پس از اتمام تحصيلات در اصفهان، در شعبان 1311ق وارد نجف اشرف شد و پس از زيارت بارگاه مقدس امیر المؤمنين (ع) و تشرف به حضور آيه الله ميرزاى شيرازى، در مدرسه منسوب به صدر، سكونت اختيار نمود و با عارف نامدار حاج آقا شيخ حسنعلى نخودکی اصفهانى، هم حجره گرديد. مدرس در اين شهر از جلسه درس آيات عظام بهره برد و با سيد ابوالحسن اصفهانى، سيدمحمد صادق طباطبایى، شيخ عبدالكريم حائرى، سيد هبة الدين شهرستانى و سيدمصطفى كاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آيه الله حاج سيد ابوالحسن و آيه الله حاج سيدعلى كازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف، روزهاى پنجشنبه و جمعه هر هفته به كار مى پرداخت و درآمد آن را در پنج روز ديگر صرف زندگى خود مى نمود. ایشان پس از هفت سال اقامت در نجف و تأييد مقام اجتهاد او از سوى علماى اين شهر، در سال 1318ق (در چهل سالگى) از راه ناصريه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختيارى، راهى اصفهان شد.[7]

دوران کهنسالی سید حسن مدرس

دوران کهنسالی شهید آیت الله مدرس را می توان یکی از سخت ترین دوران زندگی ایشان به حساب آورد. در این دوره، با پایان کار مجلس ششم، رضاخان به عنوان شاه، آن چنان قدرتی یافته بود که می توانست از ورود مخالفینش به مجلس جلوگیری کند. آیت الله مدرس در انتخابات مجلس هفتم هم کاندیدا شد، ولی آراء او را نخواندند. وقتی انتخابات هفتمین دوره مجلس شورای ملی به پایان رسید، حتی یک رأی هم از صندوق به نام مرحوم مدرّس بیرون نیامد و ایشان آن جمله معروف را بیان کرد که: «اگر هیچ کس از مردم تهران به من رأی نداده باشند، ولی خودم که یک رأی به خودم دادم، پس این یک رأی که به نام مدرّس در صندوق بود چه شد و چرا خوانده نشد»!؟[8] رضاخان به این هم اکتفا نکرد بلکه با تهدید، از وی خواست از سیاست دوری کند. مدرّس در جواب گفت: «من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست بر نمی دارم و هرکجا باشم همین است و بس».[9]

با راه نیافتن مرحوم مدرس به مجلس دوره هفتم، پایان مجلس ششم به معنای پایان مصونیت سیاسی آیت الله مدرس هم بود؛ لذا رضاخان فرصت را مغتنم شمرد و دستور دستگیری و تبعید او را صادر کرد. شامگاه 16 مهرماه 1307ش، دو روز پس از افتتاح هفتمین دوره مجلس شورای ملی، مأموران نظمیه، وحشیانه به منزل مدرّس هجوم بردند. محمد درگاهی، رئیس نظمیه و همراهانش، با ضرب و جرحِ مدرّس و فرزندانش، وی را شبانه از تهران خارج کردند و به سمت مشهد بردند. ابتدا چند روزی ایشان را در یکی از دهات مشهد زندانی کردند و پس از آن او را به شهر خواف[10] بردند و در وسط پادگان نظامی شهر سکونت دادند. دوران حبس شهید مدرّس در خواف، نه سال طول کشید. در دوره اقامت اجباری مدرّس در خواف، رضاخان دو بار، سپهبد امان اللّه جهانبانی را به دیدن او می فرستد و به سید پیغام می دهد که اگر از سیاست و دخالت در امور دولتی دست بردارد و تنها به مسائل مذهبی و امور شرعی بپردازد، او را آزاد خواهد گذاشت. رضاخان حتی پیشنهاد کرده بود که مدرّس، تولیت آستان قدس رضوی (ع) را بپذیرد، یا به عراق برود و در آن جا با خیال راحت بقیه عمر خویش را به عبادت و تحصیل و تدریس بگذراند، ولی مدرّس حاضر به سازش با او نشد و در نهایت، شهادت در راه خدا را بر زندگی آسوده ترجیح داد.[11]

سیره علمی سید حسن مدرس

مرحوم مدرس می گوید: جدّ من مرحوم «میرعبدالباقی» که از مبلغان اسلام و وارستگان عصر خویش محسوب می شد، در حالی که شش ساله بودم، در جهت تعلیم و تربیت من کوشش بسیار کرد. وی در ادامه می گوید: من مدت 13 سال تمام در حوزه علمیه اصفهان اقامت گزیدم و شب و روز به فرا گرفتن علوم اسلامی و معارف شیعی مشغول بودم و در مدت 13 سال، حضور بیش از 30 استاد را در علوم گوناگون درک کردم. ابتدا به خواندن کتاب جامع المقدمات در علم صرف و نحو پرداختم و پنج سال تمام در نهایت پشتکار و جدیت، صرف و نحو، منطق و بیان را نزد اساتیدم به پایان رساندم.[12]

وی سپس در محضر آخوند ملا محمد کاشی کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول در اصول فقه را تحصیل نمود. او در ایام ماه محرم، صفر و ماه مبارک رمضان، که درس اساتید تعطیل می شد، به طور خصوصی نزد ایشان، به خواندن کتاب های: شرح هدایه، شرح منظومه، شوارق و الشواهد الربوبیة می پرداخته، به طوری که این علوم را در خلال این مدت، به طور کامل فرا می گیرد.[13]

یکی از اساتیدی که مدرس، حکمت و عرفان و فلسفه را نزد وی آموخت، عارف و حکیم نامدار «میرزا جهانگیرخان قشقایی» است.[14] مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام: سید محمدباقر درچه ای و شیخ مرتضی ریزی و اساتید دیگر در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و به ویژه در اصول، آن چنان مهارتی یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزی را که مشتمل بر ۱۰ هزار سطر بود، بنویسد.[15]

 مرحوم مدرس پس از اتمام تحصیلات خود و درک محضر پرفیض دانشوران نامی آن دیار، اصفهان را به قصد زیارت و بهره مند شدن از بارقه های معنوی نخستین امام شیعیان، امیر مؤمنان علی (ع) و ادامه تحصیل، ترک کرده، به نجف اشرف مهاجرت، و در شعبان 1311ق مصادف با ماه فروردین وارد نجف اشرف شد. او پس از زیارت بارگاه مقدس مولای متقیان و تشرف به حضور آیت الله میرزای شیرازی، در مدرسه منسوب به صدر، سکونت اختیار کرد و با عارف نامی حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی)، هم حجره شد. ایشان مدت هفت سال در نجف ماند، که پس از آن به درجه اجتهاد نایل آمد و از سوی علمای بزرگ آن عصر مرجعیت وی تأیید و پذیرش مرجعیت شیعیان هند به ایشان پیشنهاد گردید، که بر خلاف این توصیه ها، مدرس جوان از این کار سر باز زد و با سری پر شور، عازم وطن گردید.

مدرس بعد از برگشتن از نجف، صبح ها در مدرسه «جدّه کوچک» اصفهان، درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه «جدّه بزرگ» درس منطق و شرح منظومه می گفت. تسلط او در مباحث به هنگام تدریس به اندازه ای بود که از آن زمان به «مدرّس» مشهور شد.

مدرس، مدتی بعد راهی تهران شد. با ورود به تهران، در اولین فرصت، درس خود را در ایوان زیر ساعت مدرسه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) آغاز نمود. او تأکید می کرد: «کار اصلی من تدریس است و سیاست کار دوم من است». آن شهید دور اندیش عقیده داشت که باید در مدارس، هم علوم دینی ترقی داده شود و هم علومی که مورد احتیاج روز است و با نخواندن علوم جدید در مدارس دینی، سخت مخالف بود. ایشان خود در این باره می گوید: «… باید معارف را به قسمی توسعه داد که تمام افراد ممالک استفاده نمایند، نه این که معارف را مجزا کنند که مثلاً پسر من که عمامه دارد، حساب نخواند، فقه بخواند، خیر، تمام علوم را باید همه بخوانند». اگر کتب علمی به زبان های خارجی باشد افراد کمی از آنها استفاده می کنند و برای حل این مشکل باید کتاب هایی که مورد احتیاج است جمع آوری شده به زبان فارسی ترجمه شود. او در این باره به وزارت معارف پیشنهاد تأسیس «دارالترجمه» را داد.[16]

در تاریخ 27 تیر 1304ش که احمد شاه قاجار نیابت تولیت مدرسه سپهسالار را به مدرّس داد، او بلافاصله سرپرستی عموم کارهای این مدرسه را چه از لحاظ داخلی و چه بیرونی عهده دار شد. ایشان همچنین برای این که طلاب علوم دینی اوقات خود را بیهوده نگذرانند و با جدیّت بیشتری به کار درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا گذاشت.

سید اسماعیل مدرس (فرزند آن مرحوم) می گوید: پدرم همیشه به طلاب چنین سفارش می کرد: «ترقی و تعالی هر قوم به علم است، اسلام فرا گرفتن علم را فریضه دانسته، اما علم به تنهایی کافی نیست، مسلمانان باید به دو بال علم و تقوا مجهز باشند. انگلیسی ها علم دارند، اما تقوا ندارند، اگر مسلمانان علم و تقوا داشته باشند، هیچ کس بر آنها مسلّط نمی شود».[17]

حاج آقا عباس کرمانی، که خود از دانشمندان عالی قدر بوده و سال ها در نجف اشرف تحصیل کرده است، پس از بازگشت به ایران چند روزی در درس مدرس حاضر می شود. ایشان چنین اظهار نظر می کند: «ای کاش می توانستم در تهران بمانم و به استماع تقریرات مدرس، موفق گردم. من تمام اساتید اصفهان و نجف را درک کرده ام، ولی چنان یافته ام که سخنان آنان نسبت به تحقیقات مدرس، مانند معلم مکتبی بوده و با آن چه مدرس تقریر می کند، فاصله زیادی دارد».

مدرس نخستین مجتهدی بود که نهج البلاغه را در متن درسی حوزه های علمیه قرارداد.[18]

اساتید سید حسن مدرس

اولین استاد بزرگوار ایشان، پدربزرگ گرامی وی، مرحوم سید عبدالباقی بوده، که بیشترین نقش را در تعلیم سید حسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت كرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه‎ای، سید حسن را بر ادامه تحصیل علوم دینی تشویق و سفارش نمود.[19]

وی جامع المقدمات در علم صرف و نحو، مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان را نزد مرحوم میرزا عبدالعلی هرندی آموخت.

كتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول در علم اصول را در محضر آخوند ملامحمدكاشی تحصیل نمود. یکی از اساتیدی که مدرس، حکمت و عرفان و فلسفه را نزد وی آموخت، عارف و حکیم نامدار «میرزا جهانگیرخان قشقایی» است.[20]

مرحوم مدرس در حضور آیات عظام سیدمحمدباقر درچه‎ای، شیخ مرتضی ریزی و همچنین به مدت هفت سال از محضر درس آخوند خراسانی و سیدمحمدكاظم طباطبایی یزدی استفاده کرد و در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید.

 شهید مدرس در نجف اشرف، از جلسه درس آیات عظام سید محمد فشاركی و شریعت اصفهانی نیز بهره برد.[21]

 

تألیفات و  آثار علمی سید حسن مدرس

شهید آیة الله مدرس در بُعد علمی یکی از فقها، دانشمندان و صاحب نظران برجسته شیعه به شمار می آید. شهید مدرس، علاوه بر اشتغال به امر تحقیق و تدریس در بالاترین سطوح حوزه؛ یعنی «درس خارج»،[22] نویسنده و اهل قلم نیز بوده است. آن شهید فقیه به طور عمده آثار خود را به زبان عربی تألیف می کرده است که در آن روزگار، تنها زبان علمی رایج در حوزه ها بوده است. نثر عربی مدرّس از نثرهای ساده و بی تکلّف علمی است. آن مرحوم به زبان فارسی نیز کتاب هایی تألیف کرده است.

مدرس، آثار و نوشته های متعددی (به صورت دست نویس) داشته است که اغلب آنها هنگام هجوم مأمورین دستگاه شهربانی رضاخانی به یغما رفت و مفقود شد. از دست نوشته های او جز چند نسخه باقی نمانده است. برخی از آثار و تألیفات او عبارت است از:

1. کتاب زرد:

آیت الله شهید مدرس این کتاب را در بررسی و گزارش تاریخ سیاسی و اجتماعی معاصر نوشته و چنان که مشهور است حقایق زیادی را در آن ارائه و جاسوسان متعدّدی را افشا کرده است. بنا به گفته نوه آن شهید و نویسنده کتاب مدرس شهید (آقا علی مدرسی) به نقل از مرحوم رسا، مدیر روزنامه قانون، «کتاب زرد» ظاهراً در تصرف وارث مرحوم دکتر ملک زاده قرار دارد.[23]

2. حاشیه بر کتاب النکاح مسجد شاهی:

مرحوم آیت الله شیخ محمد رضا نجفی مسجد شاهی، که خود از فقها و علمای بزرگ و به نام بوده و مدتی نیز با شهید مدرس هم درس بوده و با یکدیگر مباحثه داشته اند، کتابی در مبحث نکاح فقه به نام «کتاب النکاح» به سبک استدلالی نوشته است. «مدرس» طبق سنت معمول در میان فقهای شیعه به آن کتاب «حاشیه» زده؛ یعنی فتاوای فقهی خود را در حاشیه آن ذکر کرده است. لازم به یاد آوری است که حاشیه زدن بر متون فقهی، کاری بزرگ و کاملاً تخصصی در فقه است و تنها در صلاحیت فقهای برجسته و جامع الشرایط می باشد. ظاهراً این کتاب هم اینک در قم نزد شخصی به نام «علامه فانی» نگهداری می شود.[24]

3. تعلیقه بر کفایة الاصول:

کتاب «کفایة الاصول» از مصنفات آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، از کتب فنی و تخصصی سطح بالای علم اصول فقه می باشد و دوره سطح (متن) و خارج آن از سال ها پیش تا کنون در حوزه های علمیه تدریس می شده و می شود. بر این کتاب، (که خود یک متن اجتهادی بسیار فشرده و عمیق می باشد)، توسط مجتهدین طراز اول شیعه، تعلیقات، حواشی و شروح متعددی نوشته شده است.

از جمله کسانی که بر کفایة تعلیقه نوشته اند، مرحوم «سید حسن مدرس» می باشد و این مسئله نشانگر این حقیقت است که ایشان در اصول فقه دارای مبنای فتوایی بوده است. این کتاب (به صورت خطی) ظاهراً پیش فرزند محترم ایشان جناب دکتر عبدالباقی مدرس نگهداری می شود.[25]

4. رساله ای در ترتب، در علم اصول فقه.

5.رساله ای در شرط متأخر در علم اصول فقه.

6.رساله ای در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه و غیر آن، که در یکی از مباحث مشکل و اختلاقی فقه نوشته شده است.

7. مجموعه نطق ها، مکتوبات و مقالات مدرس:

شهید مدرس در مجلس و در محافل سیاسی و مطبوعات زمان خود، نطق ها و مقالات و مصاحبات زیادی داشته و نامه ها و مکتوبات سیاسی فراوانی نوشته است. مجموع اینها را نیز می توان یک مجموعه قلمی و اثر باقی مانده از ایشان تلقی کرد. متأسفانه این موارد تا کنون در یک مجموعه مدوّن، گرد نیامده است. فقط انتشارات ابوذر، برخی از نطق ها و مکتوبات او را، همراه با اظهار نظر و بررسی، در سال 1356ش منتشر کرده است.[26]

8. شرح رسائل:

کتاب ارزشمند «فرائد الاصول یا رسائل» یکی از تصنیفات گرانقدر فقیه و اصولی بزرگ شیعه «شیخ مرتضی انصاری» (ره)، است و هم اینک نیز از متون درسی حوزه های علمیه در سطوح بالا می باشد. از زمان مرحوم شیخ تا کنون، مجتهدین بر جسته شیعه بر این کتاب تعلیقات و شروح زیادی نوشته اند. فقیه شهید، سید حسن مدرس، نیز از جمله کسانی است که بر این کتاب ارجمند، شرح نوشته است. کتاب شرح رسائل مدرس که بر مبنای تقریر دروس دو استاد بزرگوار او در اصفهان، شیخ مرتضی ریزی و میرزا محمد باقر درچه ای به رشتۀ تحریر در آمده است، نظرات شخصی او را نیز شامل می شود و در بردارنده مباحث «ظن» و «استحصاب» از رسائل می باشد. این کتاب به شیوه شرح تفکیکی و به گونه «قوله:…» نگاشته شده و کاملاً استدلالی و مفصل است. نسخه منحصر به فرد این کتاب ارزشمند نیز که از تألیفات دوران قبل از مهاجرت به نجف اشرف معظم له می باشد، نشانه اوج فقاهت و اجتهاد مدرس در مبانی احکام است.[27]

9. مجموعة الرسائل الفقهیة:

مجموعه «الرسائل الفقهیة» به ضمیمه کتاب خطی «شرح رسائل»، چهار رساله مستقل در فقه استدلالی است که از شهید مدرس به جای مانده است و هر کدام در موضوع مشخصی نوشته شده اند، لکن هیچ کدام عنوان ندارند. این چهار رساله عبارتند از:

1. رسالة فی سهو الإمام و المأموم: فقه استدلالی.

2. رسالة فی قضاء الصلوات الفائتة: فقه استدلالی.

3. رسالة فی مسائل الغصب: فقه استدلالی.

4. وجیزة فی مسائل الرجوع و العِدّة: فقه استدلالی.

این چهار رساله با این که از لحاظ کمّی کوچک و به اصطلاح «رساله» هستند، امّا از لحاظ کیفی بسیار در سطح بالا بوده و فقه کاملاً استدلالی و مجادله ای هستند. در نگارش آنها از سبک شیخ مرتضی انصاری در نگارش کتاب مکاسب بهره گیری شده است که بر قواعد و اصول فقه استوار است. از این چهار رساله، سه تای آنها نقص و افتادگی ندارند، لکن متأسفانه بخش اعظم رساله مربوط به «مسائل غصب» موجود نیست؛ فقط مسئله سوم از مقصد چهارم آن باقی مانده است که خود نشانگر آن است که این کتاب حداقل چهار مقصد داشته و هر مقصدی نیز فروعات و مسائل  جزئی زیادی را شامل می شده است. همین قسمت باقی مانده نیز که نسخه تصحیح شده آن حدود سی صفحه می باشد، دارای ارزش زیادی است؛ به ویژه از این نظر که جنبه مناظره و جدل علمی و اجتهادی میان شهید مدرس و استاد بزرگ او شیخ مرتضی ریزی یا شیخ حسین خلیلی را دارا است.[28]

10. تقریرات میرزا حسین خلیلی رازی:

از این تقریرات، اثری در دست نمی باشد. اشاراتی که در رساله «غصب» مرحوم مدرس، تحت عنوان «شیخنا» وجود دارد، احتمالاً اشاره به فتاوای همین استاد محترم ایشان بوده باشد.[29]

11. اصول تشكیلات عدلیه (با همكاری دیگران).

12. دوره تقریرات اصول میرزای شیرازی.

13. شرح روان بر نهج البلاغه.

14. زندگی نامه «خود نوشت» كه برای روزنامه اطلاعات فرستاده است.[30]

شهید مدرس در تبعید خواف نیز کتاب هایی نوشته و توانست برخی از آنها را به بیرون از تبعیدگاه بفرستد، لکن متأسفانه هیچ اثری از آنها در دست نمی باشد.[31]

 

شاگردان سید حسن مدرس

شهید مدرس، سال های طولانی در حوزه های نجف، اصفهان و مدرسه سپهسالار تهران در سطح بالا (درس خارج)، تدریس می کرده است و مواد درسی او نیز به طور عمده فقه و اصول، منطق و فلسفه و اخلاق و نهج البلاغه بوده است. ضمناً صبح های جمعه در منزل خویش برای عده ای از طلاب، اسفار ملاصدرا را تدریس می کرده است که فرزند او نیز در این جلسات شرکت داشته است. طبیعی است که در طول این مدت شاگردان زیادی حضور ایشان را درک نموده و از محضر پرفیضش بهره مند گردیده اند، ولی متأسفانه به دلایل مختلف که در رأس همه آنها دلیل سیاسی قرار دارد، این شاگردان تا کنون به طور دقیق شناسایی نشده اند.

در زمان رضاخان ارتباط با مدرس و تلمّذ و شاگردی او یک جرم نابخشودنی بود؛ لذا افراد کوشش می کردند به خاطر نجات و حفظ جان خود، از تظاهر به این مسئله اجتناب کنند و در نتیجۀ گذشت زمان، اکثریت غالب دست پروردگان او به طور ناشناخته، دار فانی را وداع گفته و به استاد خود پیوسته اند. برخی از این تعداد نیز به خاطر عدم تظاهر و یا تمایل به سیاست و اخذ یک موضع بی طرفی! سالم مانده اند، چنان که دو یا سه نفر از آنان نیز، گرایش محسوسی به دربار منحوس خاندان پهلوی پیدا کردند و به مناصبی رسیدند. این دلایل موجب شد تا با تحقیق و بررسی بسیار، تنها به اسامی شمار کمی از شاگردان مدرس دست پیدا کنیم. به هر حال، اسامی برخی از کسانی که مدتی نزد شهید مدرس تلمذ نموده اند، ازاین قرار است:

آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی، آیت الله مهدی الاهی قمشه ای، آیت الله حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، سید کمال الدین نوربخش دهکردی، شیخ محمد حسین برهان، جلال الدین همائی، ابن یوسف شیرازی، بدیع الزمان فروزانفر، آقا سید علی اصغر سدهی، آقا سید ابوالحسن سدهی، حاج آقا صدر کوپانی، شیخ محمود مفید، شیخ محمد باقر الفت، شیخ محمد باقر نجفی، میرزا ولی الله جلیلی، محمد شریعت سنگلجی، آیت الله سید مرتضی پسندیده (برادر بزرگ امام خمینی)، شیخ علی اکبر کلاردشتی، شیخ محمد علی لواسانی، سید رضی لاهیجانی، ابن الدین آل آقا، شیخ الاسلام ملایری.[32]

 

سیره عملی سید حسن مدرس

سیره عملی بزرگان عرصه علم و فقاهت و جهاد و شهادت، چراغ راه جویندگان و رهروان این راه است. در این میان سیره عملی شهید مدرس به دلیل ویژگی های خاص آن شهید راه فضیلت، از برجستگی های ویژه ای برخوردار است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:

1. مدرّس و حسّاسیت او نسبت به بیت المال:

وقتی شهید مدرّس بودجه سال 1306ش را می نگرد که در آن مبلغی برای اضافه حقوق نمایندگان مجلس، که خود نیز از آنها بود، اختصاص داده اند، بحث ولایت و وکالت را مطرح می سازد و با آن بحث مخالفت خود را اعلام می نماید. او می گوید: «گمان می کنم ما که آمده ایم این جا می گوییم وکیلیم، ولیّ نیستیم. ولیّ، آن کسی است که آن چه خودش مستقّلاً صلاح می داند اجرا کند. وکیل این است که نظر موکّلین را بداند. بنده از تمام موکّلین خودم که سی کرور[33] باشند، یکی را نمی دانم که راضی باشد، حقوقتان را سیصد تومان بکنیم، چرا؟ برای این که ندارند! ندارند! فقیرند، بی چیزند».[34]

2. مدرّس و مرزشناسی:

در دوره چهارم مجلس شورای ملی، زمانی که انتخابات در آستانه برگزاری بود، یکی از طلاب برای انتخاب مدرّس شدیداً فعالیت کرده و سخت مشغول مبارزه انتخاباتی می شود، در نتیجه چند ساعتی از جلسه درس غیبت می نماید و طبق معمول، مدرّس دستور می دهد که از حقوقش به همان نسبت کسر شود. او نیز پیش مدرّس می رود و می گوید: برای انتخاب شما فعالیت می کرده ام. وی هم پاسخ می دهد: «آن امری است علی حدّه و کاری است اجتماعی به جای خود، ولی چون از مدرسه غیبت کرده ای، طبق مقررات باید حقوقت کسر شود».[35]

3. قناعت:

دختر مدرّس گرفتار بیماری حصبه شدید شد. پزشک معالج او به آقا گفت: اجازه بدهید در شمیران محلی تهیه کنیم و فرزند شما را به آن جا منتقل کنیم که معالجات مؤثر افتد. مدرّس گفت: «همه فرزندان این مملکت فرزندان من هستند. نمی پسندم که فرزند من به ییلاق منتقل شود و دیگران در محیط گرم تهران و یا جاهای دیگر در شرایط سخت به سر ببرند، مگر این که برای همه آنها چنین شرایطی فراهم شود».[36]

4. سخاوت:

فاطمه بیگم، دختر مدرّس می گفت: «بسیار و پی درپی اتفاق می افتاد که پدرم بدون قبا یا پیراهن و یا شلوار، درحالی که عبایش را به خود پیچیده بود به خانه می آمد. می دانستم که او فقیر و برهنه ای را در راه خود دیده و لباس خود را که مورد نیاز هم بوده، از تن درآورده و بخشیده است».[37]

5. نظم:

مرحوم آیت اللّه سیدمحمدرضا خراسانی، از بزرگان علمای اصفهان، می گفت: «مدرّس در مراجعت از نجف، حوزه درس خودش را در مدرسه جدّه کوچک دایر کرده بود. بر خلاف آن دسته که نظم را رعایت نمی کردند ایشان به نظم در امور، عادت غریبی داشت و خود را ملزم به رعایت هر روزه آن می دانست».[38]

6. اعتقاد به کار و آبادانی:

یکی از شاگردان شهید مدرّس می گفت: آیت الله شهید مدرّس، درسِ «کفایة الاُصول»[39] را در مدرسه سپهسالار تدریس می کرد و من مدتی به درس ایشان می رفتم. گاهی اوقات اتفاق می افتاد که ایشان هفته ای دو روز، روزهای پنج شنبه و جمعه غیبت می کرد و ما فکر می کردیم که به دهات موقوفه می رود.

دوستی داشتیم که ساکن شهریار بود. از من دعوت کرد به آن جا بروم. دعوتش را پذیرفتم و به منزلش رفتم. او ضمن صحبت گفت: سیدی است که گاه هفته ای یک روز به ده ما می آید و سر قنات می رود و با مقنّی ها کار می کند. بیشتر از همه آن ها هم کار می کند. یک روز عصر پنج شنبه به همراه میزبان از ده بیرون رفتیم و به طور اتفاقی از کنار قنات عبور کردیم. مقنی ها مشغول کار بودند. وقتی دقت کردم دیدم استادم آیت الله مدرّس نیز بالای چاه مشغول کشیدن سطل از چاه می باشد. دیگر نزدیک نشدم و سخنی هم نگفتم. روز شنبه در مدرسه گفتم: آقا شبیه شما را در فلان محل دیدم. فرمود: «اولاً کار برای کسی عار نیست، ثانیاً پولی را که من از این راه می گیرم، پاک تر از هر پولی است. مگر نشنیده ای که جدم فرمود:

«به نزد من کشیدن سنگ از کوه       به از منت ز مردان زمان است».[40]

سیره زاهدانه زندگی سید حسن مدرس

سیره زاهدانه زندگی شهید مدرس را باید در تربیت و تزکیه‌ی آن شهید زیر نظر پدر و جدش، مرحوم سيد اسماعيل طباطبایى و مرحوم سید عبدالباقی جستجو نمود. شهید مدرس درباره پدرش می گوید: «او از ما می خواست که اجداد پاکمان را سرمشق قرار دهیم. به ما می گفت صبر و بردباری را از رسول گرامی اسلام (ص)، شجاعت و قناعت را از علی بن ابی طالب (ع)، و عدم تسلیم در برابر ستم را از سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) بیاموزیم. از همان دوران کودکی پدرم به ما یاد می داد که خود را به غذای کم و چشیدن طعم تلخ گرسنگی عادت دهیم؛ چرا که با خالی نگهداشتن اندرون (شکم) بهتر می توان نور معرفت را دید. می گفت: لباس خود را تمیز نگه داریم و خودمان را برای تهیه لباس نو به زحمت نیندازیم. پدرم همیشه به ما می گفت که در خوردن و خوابیدن زیاده روی نکنیم؛ چون انسان قانع هیچ وقت تسلیم زور نشده و در برابر زر و زیور دنیا، وسوسه نمی شود».[41]

مدرس به هنگام اقامت در نجف، روزهای پنجشنبه و جمعه هر هفته به كار می‎پرداخت و درآمد آن را در پنج روز ديگر صرف زندگی خود می‎نمود.[42]

ایشان در زمانی که در تهران، در مدرسه سپهسالار تدریس می کردند، عصرهای پنجشنبه اغلب در گرمای شديد تابستان به روستای اطراف ورامين رفته و خود، قنات های روستاهای اين منطقه را مورد بازديد قرار می‎داد و گاه به داخل چاه ها می‎رفت و در تعمير آنها همكاری می‎كرد و از اين كه با چرخ از چاه، گِل بكشد هيچ ابايی نداشت.[43]

حاج محمد باقر کاظمى یکى از بستگان مدرس می گوید: سید عبدالکریم تعریف مى‏کرد: وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جدّه کوچک درس مى‏خواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بى پول شدیم، یک روز دیدم آقاى مدرس یک پول داد به یک طلبه و گفت:  برو نان بگیر.  طلبه ای دیگر رسید، یک پول هم به او داد و گفت:  برو نان بگیر. آن وقت‏ها قیمت یک قرص نان یک پول[44] بود. من گفتم: شما و ما حقوقمان یکى است و همه از یک جا پول مى‏گیریم، حالا چطور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟! مدرس خندید و گفت: مگر مرد هم بى پول مى‏شود؟! پرسیدم: آخر از کجا و چطورى؟ گفت: شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم. شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم کرد، برخاستیم و نماز خواندیم. آن گاه در گنجه‏اى را باز کرد و یک سطل بیرون کشید و یک کلاه نمدى گذاشت سرش و گفت: برویم.

 آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوض‏ها را خالى مى‏کردند و با پا آب مى‏کشیدند و دوباره حوض‏ها را پر مى‏کردند، ما راه افتادیم توى کوچه‏ها و داد زدیم: آب حوض می کشیم! آب حوضی!، از خانه‏اى صدایمان کردند. من حوض را خالى و پاک کردم و مدرس آب کشید و پر کرد. دو تا حوض خالى و پر کردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد، آن وقت مدرس رو به من کرد و گفت: دیدى؟ این هم پول، هم مى‏توانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم کمک کنى!».[45]

 

حاضر جوابی های سید حسن مدرس

مرحوم آیت الله مدرس در حاضر جوابی، اگر بی‌نظیر نبوده باشد، تحقیقاً كم نظیر بوده است. ایشان بدون تأمل، چنان زیبا و ادیبانه پاسخ می‌داد، كه موجب تحیّر افراد می‌شد. حاضر جوابی‌های او آن قدر جالب توجه بود كه اگر در مجلس، وسط سخنرانی مدرس، كسی جمله‌ای می‌گفت و صدا به همه نمایندگان نمی‌رسید، گفته او را از یکدیگر جویا می‌شدند. در این گفتار مختصر، به بعضی از حاضر جوابی های ایشان اشاره می شود:

الف. مخالفت به نفع دزدان!

زمانی كه نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس كرد كه به موجب آن، دولت ایران یک صد قلاده سگ از انگلستان خریداری و وارد كند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان كرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است كه به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند.

مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ مدرس جواب داد: «مخالفت من به نفع شما است، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند، پس مخالفت من به نفع شما است». نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسكوت ماند.[46]

ب. چو نرمی كنی خصم گردد دلیر.

مدرس غالباً نامه‌هایی كه می‌نوشت، روی كاغذ پاكت تنباكو و كاغذهایی بود كه در آن روزگار، قند در آن می‌پیچیدند. یكی از وزیران نامه‌ای این چنینی از مدرس دریافت داشته و آن را اهانت به خود دانسته بود. روزی یكی از آشنایان مدرس آمد و یک دسته كاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این كاغذها را فرستاده‌اند كه حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند. مدرس گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن كاغذهای مرغوب خودت را بیاور. فرزند مدرس فوری بسته‌ای كاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته كاغذ وزیر را بردار و این كاغذها را هم روی آن بگذار، سپس روی تكه كاغذ قند نوشت: جناب وزیر! كاغذ سفید فراوان است، ولی لیاقت تو بیشتر از این كاغذ كه روی آن نوشته‌ام نیست.[47]

ج. یک مرد و یک نامرد.

روزی رضا شاه به مدرس گفت: تنها دو مرد در ایران وجود دارد. یكی من و دیگری تو. مدرس بلافاصله جواب داد: نخیر، اشتباه می‌كنی، تنها یک مرد و یک نامرد در ایران وجود دارد. آن مرد منم و نامرد تو.[48]

د. دعا به جان رضا شاه!

«…زمانی رضا شاه به سفر رفته بود، وقتی آمده بود، مرحوم مدرس گفته بود که من به شما دعا کردم. خیلی او خوشش آمده بود که چطور یک دشمن دعا کرده، مدرس گفته بود: نکته این است که اگر تو مرده بودی اموالی که از ما غارت کرده بودی و به خارجی ها داده بودی همه از بین رفته بود و من دعا کردم تو زنده باشی برگردی، بلکه بتوانیم ما مال ها را برگردانیم…».[49]

ه. یقه باز.

در زمستان هنگامی كه مدرس از پله‌های مجلس بالا می‌رفت، یكی از نمایندگان مجلس به او برخورد و گفت: شما در این زمستان سخت، با این پیراهن كرباسی و یقه باز گرفتار سرماخوردگی می‌شوید. مدرس نگاهی تند به او نمود و گفت: كاری به یقه باز من نداشته باش. حواست جمع دروازه‌های ایران باشد كه باز نماند.[50]

و. سفارش برای استخدام.

یک روز طلبه‌ای نزد مدرس آمد و نامه‌ای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم. مدرس روی یک قطعه كاغذ نوشت: آقای وزیر معارف! حامل نامه، یكی از دزدان است و قصد همكاری با شما را دارد، گردنه‌ای به وی واگذار كنید. طلبه، نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالت زده بازگشت و گفت: آقا! چه بدی از من دیده‌اید؟ اگر كسی به شما چیزی گفته، دروغ گفته است. مدرس جواب داد: اگر بگویم كه تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمی‌دهند. برو و نامه را ببر. او مجدداً نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرس رسید و گفت: آقا! استخدام شدم و مدیریت یک مدرسه را هم به من داده‌اند.[51]

ز. سوغات برای رضا شاه!

پس از بازگشت مدرس از اصفهان، رضا شاه به او گفت: برای ما چه سوغات آورده‌ای؟ پاسخ داد: سوغات خوبی برای شما آورده‌ام، می‌ترسم قدر آن را ندانید. سوغات من این است كه بیشتر اعضای دولت به نام شما، مردم را می‌چاپند و اذیت می‌كنند. من با خود گفتم این مطلب را به شما بگویم تا بدانید و در رفع آن بكوشید. اگر نصیحت مرا بشنوید، بهترین سوغات برای شما است.[52]

ح. رضا شاه برای مدرس پول می‌فرستد!

سرلشكر خدایار از طرف رضاخان نزد مدرس آمد و با كمال تواضع و احترام گفت: رضا شاه می‌گوید: خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت در امور سیاسی خودداری كنید. رضا شاه میل دارد باب مراوده را با شما باز كند و به هر طریق كه بپسندید با شما روابط حسنه داشته باشد و همه اوامر شما را در امور مملكتی اطاعت خواهد كرد. ضمناً مبلغ یكصد هزار تومان برای شما فرستاده تا در هر راهی كه صلاح می‌دانید به مصرف رسانید.

مدرس چند لحظه‌ای به آن پول نگاه كرد. سپس فرمود: به رضاخان بگویید كه من وظیفه شرعی دارم كه در امور مسلمانان دخالت كنم، اسم آن را سیاست بگذارید یا چیز دیگر، هر چه باشد فرق نمی‌كند. من وظیفه خود را انجام می‌دهم. سیاست در اسلام چیز جدایی از دین نیست. در اسلام دین و سیاست با هم است. اسلام، مسیحیت نیست كه فقط جنبه تشریفاتی، آن هم هفته‌ای یک روز در كلیسا داشته باشد. این پول ها را هم ببر كه اگر این جا بماند تمامی آن به مصرف نابودی رضاخان خواهد رسید. خدایار، مأیوسانه از خانه مدرس (به همراه پول‌ها) بیرون رفت.[53]

ط. حاضر جوابی در مقابل خلیفه عثمانی.

زمانی كه اوضاع و احوال پایتخت دچار هرج و مرج می‌شود، در كرمانشاه، دولت موقت تشكیل شده و مدرس، وزیر عدلیه و اوقاف می‌گردد. به مناسبتی اعضای كابینه موقت برای پاره‌ای مذاكرات با دولت عثمانی (كه تا كرمانشاه و همدان را تصرف كرده بودند) به تركیه سفر كردند. هنگام ملاقات با سلطان «محمد خامس»، خلیفه عثمانی، ابتدا مدرس خود و همراهان را به خلیفه عثمانی معرفی می‌كند و اظهار می دارد: از این كه با صراحت صحبت می‌كنم، عذر می‌خواهم. ما روحانیون در ایران در زمان استبداد آزاد بودیم، در حكومت مشروطه هم به علت این كه نماینده مردم بودم، آزاد بودم، این جا هم مطالب خود را آزاد اظهار می‌كنم. مقصود ما از مهاجرت به كشور شما این است كه دولت عثمانی روابط دو دولت ایران و عثمانی را كه هر دو مسلمان هستند، محترم بدارد. حُسن رابطه به نفع طرفین است. دولت عثمانی قسمت‌هایی از ایران را اشغال كرده، ادامه این وضع به مصلحت شما نیست، مردم ناراضی هستند و اگر ما در محل اختلافاتی داریم، خودمان آن را حل و فصل خواهیم كرد. خلیفه عثمانی گفت: شما در حكومت مشروطه تاكنون كار مفیدی انجام نداده‌اید. مدرس پاسخ داد: این طور نیست. ما كارهای زیادی انجام داده‌ایم. امنیت به وجود آورده ایم، تأسیس اداره پست و پُست خانه از كارهای ما است. ما هر روز با تمام دنیا در مكاتبه هستیم. حال آن كه هنور دولت شما پُست خانه ندارد. بیانات مدرس، خلیفه عثمانی را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ لذا خلیفه می‌گوید: این جا كشور خودتان است.[54]

اندیشه ها و سیره سیاسی سید حسن مدرس

در این مقاله به برخی از دیدگاه ها و اندیشه های سیاسی شهید سید حسن مدرس، بزرگ مرد دیانت و سیاست، در چند بخش اشاره می کنیم:

 الف. وظایف و اختیارات حکومت در سیاست داخلی:

1. اجرای عدالت در جامعه: مرحوم مدرس معتقد است اگر در جامعه عدالت رعایت شود، در نظام جامعه، از هم گسستگی ایجاد نمی شود، ولی اگر عدل رعایت نشود، جامعه در تمام ابعادش متضرر خواهد شد. البته عدل در دیدگاه مدرس؛ یعنی آن که از مورد گرفته شود و به مورد خرج شود؛ یعنی از همان هایی که گرفته می شود، خرج همان ها شود، این معنای عدل است. از ملت پولی که گرفته می شود، به مصارفی برسد که به نفع آن ملت باشد. سپس نتیجه می گیرد که اگر این کار نیک در جامعه تحقق یابد، هرگز به اقتصاد و مملکت ضرر وارد نمی شود.[55]

2. دریافت مالیات از شهروندان: یکی دیگر از وظایف حکومت از دیدگاه مرحوم مدرس، دریافت مالیات است. ایشان  معتقد است که اگر شهروندان در امر پرداخت مالیات نظام مند باشند، کشور به سوی کشورهای بیگانه دست دراز نکرده و مجبور به استقراض خارجی نخواهد شد.

البته لازم به ذکر است که شهید مدرس در این موضوع آن قدر حساس بود و احساس مسؤولیت می کرد که به عنوان یک فقیه طراز اول و نماینده فقهای دیگر در مجلس، حکم داد که آنهایی که می توانند مالیات بدهند و یا باید مالیات بدهند، ولی در امر پرداخت مالیات تعلّل و استنکاف می کنند، خائنین به ملت و وطن فروش محسوب می شوند و باید این افراد مجازات شوند.[56]

3. ایجاد آسایش و رفاه برای مردم کشور: یکی دیگر از وظایف حکومت از نظر آن فقیه فرزانه، ایجاد رفاه و آسایش برای مردم می باشد؛ یعنی حکومت باید با ایجاد مؤسّسات و وزارت خانه، امورات مردم و درخواست هایشان را سریع تر انجام دهد. او می گوید: «عرض می شود که غرض از وضع قانون، آسایش خلق در امور زندگی است و اگر برای دولت هم فایده داشته باشد، خیلی خوب است».[57]

4. حفظ مرزهای کشور اسلامی: باید عنایت داشت که یکی دیگر از وظایف حکومت، حفظ مرزهای کشور اسلامی است. شهید مدرس در عین حالی که این وظیفه حکومت را تبیین و تشریح می کند، به مسأله مهم فقهی هم اشاره می نماید، و آن این است که، آیا جهاد یا جنگ در عصر غیبت امام معصوم (ع) مجاز است یا خیر؟ شهید مدرس در زمان غیبت، اعتقاد به جهاد ابتدایی ندارد، اما به جهاد دفاعی معتقد است و می گوید: «هر کس به ما حمله کند، در هر لباسی که باشد، چه با کلاه شاپو چه با عمامه! فرقی نمی کند، هر کسی که به سرزمین ما تجاوز کند، او را با تیر خواهیم زد» و این فعل و عمل را همانند نماز، یک فعل واجبی برای کشور اسلامی می شمرد.[58]

ب. وظایف و اهداف حکومت در زمینه سیاست خارجی:

یکی از موضوعات مباحث سیاسی، موضوع سیاست خارجی و روابط با کشورهای خارجی است که این موضوع یکی از بحث های کلیدی و بسیار مهم اندیشه سیاسی شهید مدرس را تشکیل می دهد، آن هم تحت عنوان سیاست موازنه عدل؛ البته جالب و کلیدی بودن این اندیشه و نظر را می توان با در نظر گرفتن فضای سیاسی آن عصر بهتر درک کرد؛ چرا که ایران آن عصر جامعه ای از درون آفت زده بود و از بیرون هم ترمینال دو قدرت بزرگ (و به گفته خود شهید مدرس دو قدرت که یکی اعقل و دیگر عامل و یکی قوی و دیگری اقوی) روسیه و انگلیس بود، دو قدرت که هر وقت اراده می کردند، به بهانه ای ایران را مابین خود تقسیم کرده و منابع و معادن و ثروت مادی و انسانی آن را به تاراج می بردند.

در این فضای آلوده که عده ای از دولتمردان به همسایه شمالی عشق می ورزیدند و نوکری آن را افتخاری بس عظیم برای خود قلمداد می کردند و عده ای هم برای انگلیس خوش رقصی کرده و اجیر آنها می شدند و افتخار می کردند که بریتانیای کبیر برای آنها مقرّری معین نموده و به خاطر آن سرمایه ملت و مملکت را یک جا به اجنبی هبه می کردند. در چنین فضایی، مجاهدی وارسته و دارای تفکر توحیدی، صدای سیاست «نه شرقی و نه غربی» را سر می دهد و دنبال اثبات عزت و شرف ایران اسلامی و ملت مسلمان است؛ چرا که از فرهنگ قرآن الهام گرفته و آشنا به آیه نفی سبیل[59] و عالم و آگاه به مسائل سیاسی است. صفت وارستگی و عدم تعلّق به زرق و برق های دنیوی را به خود اختصاص داده و بر این اساس، می تواند چنین شعاری را طرح و اجرا کند؛ لذا ندا سر می دهد که روابط ما با تمام کشورها، چه همسایه و چه غیر همسایه، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، بر اساس صلح و صفا و صمیمیت و برادری است و ما خواهان روابط حسنه با تمام دول جهان می باشیم، ولی در عین حال که خواستار صلح و صفا و روابط هستیم، به کسی هم اجازه سلطه نمی دهیم.

با این توضیحات مختصر، می توان وظایف و اهداف حکومت در زمینه سیاست خارجی را در دیدگاه شهید مدرس این گونه فهرست کرد:

1. تأمین حاکمیت و استقلال کشور.

2. تدوین و اجرای اصول سیاست خارجی بر پایه دیانت.

3. مبارزه با بیگانه در صورت تعدّی و تجاوز به کشور.

4. روابط حسنه با تمام دول جهان بدون هیچ گونه سلطه و دخالت در امور یکدیگر.

5. دست یابی به استقلال سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در سایه اعمال سیاست توازن عدمی.

6. توجه به مسائل و مشکلات مسلمانان جهان اسلام.

آیت الله مدرس در یکی از نطق های خود در مجلس شورای ملی، وقتی اوضاع جهان و در آن میان وضعیت ایران عصر خود را بیان و تشریح می کند، در باب روابط با دول بیگانه اینچنین می گوید: «منشأ سیاست ما دیانت ما است. ما با تمام دنیا مادامی که متعرض ما نشده اند، دوست هستیم، هر کس متعرض ما شود، متعرض او خواهیم شد. همین مذاکره را با مرحوم صدراعظم شهید عثمانی کردم و گفتم: اگر کسی بدون اجازه ما وارد سر حدّ ایران شود و قدرت داشته باشیم، او را با تیر می زنیم، خواه کلاهی باشد، خواه عمامه ای باشد، خواه شاپو سر داشته باشد… دیانت ما عین سیاست ما است و سیاست ما عین دیانت ما، ما با همه دوستیم و همین طور دستور داده شده است».[60]

البته برای مدرس فرقی نمی کند که بیگانه شرقی باشد یا غربی. آن چه برای او در روابط خارجی مهم است، تحصیل عزت و عظمت و منافع مسلمانان است.

مدرس، باز بودن درهای کشور و یا به تعبیر خودش، به همه جا در داشتن را بر مبنای موازنه عدمی؛ یعنی فلسفه سیاسی خود می داند و اعتقاد دارد که روابط حسنه با تمام دول جهان باید بدون هیچ گونه سلطه و دخالت در امور یکدیگر وجود داشته باشد. او می گوید: «با تمام دول جهان باید روابط حسنه داشته باشیم، بدون این که دول قوی بخواهند بر ما سلطه سیاسی یا اقتصادی و یا هر گونه سلطه دیگری داشته باشند».[61]

به عقیده مرحوم مدرس، نیل به خودکفایی سیاسی و دست یابی به استقلال فرهنگی و اقتصادی کشور، جز در سایه اعمال سیاست توازن عدمی و جلوگیری از نفوذ قدرت های استعماری شرق و غرب در ایران میسر نیست. او بارها به این موضوع تصریح کرده است که ضرورت دارد توازن عدمی را نسبت به همه دولت ها مراعات کنیم، نه توازن وجودی، و از تمایل به هر سیاست خارجی چه رنگ شمال داشته و چه جنوب و چه شرق و چه غرب بپرهیزیم.[62]

ایشان دراین باره می گوید: «ما را بگذارید که صلاح و فساد خودمان را می دانیم … من مناسب نمی بینم که دولت ها دوست های خصوصی پیدا کنند، یکی تعریف ما را بکند یکی مذمت، من اگر خوبم، اگر بد، تو برو خود را باش. من که با همه خوبم، هیچ دوست ندارم که یک دولتی چه در این جا و چه در مرکز خود، تعریف مرا بکند. من اگر خوبم، برای خودم و اگر بدم، برای خودم هستم. من از هر دولتی که بخواهد دخالت در امور بکند، می ترسم و باید توازن عدمی را نسبت به همه مراعات کرد، نه توازن وجودی؛ یعنی شما برای خودتان، ما هم برای خودمان».[63]

یکی از مصادیق مخالفت با موازنه وجودی و اعتقاد به موازنه عدمی شهید مدرس را می توان در مخالفت با قرار داد 1919م دید، که خود او در این باره می گوید: «این قرار داد منحوس، یک سیاست مضر به دیانت اسلام، مضر به سیاست بی طرفی ما بود… کابینه وثوق الدوله خواست ایران را رنگ بدهد، اظهار تمایل به دولت انگلیس کرد، بر علیه خدا و ملت ایران قیام نمود. حال هم هر کسی تمایلی به سیاستی نماید، ما؛ یعنی ملت ایران، با او موافقت نخواهیم نمود، چه رنگ شمال و چه رنگ جنوب و چه رنگ آخر دنیا …».[64]

یا در جای دیگر می گوید: «… یک اشخاصی رنگ پیدا کردند، آمدند و گفتند که عقیده ما تمایل به سیاست انگلیس است، شاید یکی پیدا بشود و بگوید عقیده سیاسی من روس است، ما بر ضد همه هستیم. ایرانی مسلمان باید مسلمان و ایرانی باشد. هر رنگی غیر از این داشته باشد، دشمن دیانت ما، دشمن استقلال ما است».[65]

نتیجه:

مدرس یکی از فقها و مجتهدان عصر قاجار و پهلوی بود که هر دو فضای اجتماعی و سیاسی ایران آن عصر را به خوبی درک کرد و جزو آن دسته از عالمانی است که به اوضاع جهانی آگاهی داشته و با اندیشه صاحب نظران غربی هم آشنا بود. کسی که کتاب های سیاحت نامه شاردن،[66] روح القوانین مونتسکیو،[67] شهریار ماکیاولی[68] را مطالعه کرد، و در دوره ای، به عنوان یکی از فقهای برگزیده، از میان بیست فقیه طراز اول، وارد مجلس شد، تا نظارت مجلسی را که محصول انقلاب مشروطه است، عهده دار باشد. او بعدها نیز به عنوان وکیل اول مردم تهران وارد مجلس شورای ملی شد و ثمرات زیادی را برای ملت ایران به ارمغان آورد.

مدرس کسی بود که مشکل ایران را در دو چیز عمده و اساسی مشاهده می کرد، یکی در استبداد، که باعث ناتمام ماندن اهداف انقلاب مشروطه، از دست رفتن قدرت پارلمان، بازگشت قدرت از پارلمان به پادشاه و منصب پادشاهی و ترویج تفکر فضیلت طلبی می شد؛ بنابراین تلاش می کرد که استبداد را نابود کرده و بر این باور بود که در هر صورت، باید قوانین اسلامی، جاری و ساری شود و برای اجرای قوانین اسلامی، نظام، هم می تواند مشروطه باشد و هم می تواند جمهوری باشد؛ البته نه جمهوری تقلبی رضاخانی، و استدلال می کند که مشکل حکومت در عصر غیبت می تواند جمهوری باشد.

خلاصه این که راه حلّی که مرحوم مدرس برای مشکل اول و رهایی از آن ارائه می کند، این است که دین از سیاست نباید جدا باشد؛ چرا که وقتی ملت مسلمان ایران و اندیشمندان مسلمان از سیاست فاصله گرفتند و تفکر جدایی دین از سیاست ترویج یافت، بر این اساس، نااهلان بر روی کار آمدند و مشکلاتی برای ایران آفریدند که از آن جمله، استبداد می باشد. پس به همین دلیل، تنها راه نجات از این مشکل، اعتقاد نظری و عملی به ادغام و عینیت دین و سیاست و حضور فقها و اندیشمندان مسلمان در صحنه سیاسی می باشد.

ایشان مشکل دوم را در سلطه بیگانگان و وجود سیاست ایجابی در ایران می بیند و بر این اعتقاد است که، تمام گرفتاری ها به این دلیل است که عده ای وطن فروش با اجانب همکاری کرده و در صدد فروش ایران و باعث بدبختی و عقب ماندگی ایرانیان شده، طرفداری از انگلیس و روس می کنند و «انگلوفیل» بازی و «روسوفیل» بازی در می آوردند. در چنین فضای اجتماعی و سیاسی است که مدرس سیاست سلبی و موازنه عدمی را مطرح می کند که بعدها الگویی برای دیگران، از جمله رهبران نهضت ملی کردن نفت ایران می شود. شهید مدرس با این که به سیاست سلبی در سیاست داخلی و خارجی اعتقاد دارد، ولی هیچ وقت بر این باور نیست که سیاست عدمی؛ یعنی عدم ارتباط با دیگران برای کشور سودمند باشد، بلکه کشوری را قوی می داند که به همه سو، در داشته و در عین استقلال، بتواند از فن و تکنولوژی دیگران هم استفاده و بهره ببرد.[69]

 

مبارزات سیاسی سید حسن مدرس

آیت الله سیدحسن مدرس پس از بازگشت از عتبات، در اصفهان به تدریس و تحقیق مشغول شد. در این زمان، شهید مدرس با ستمگرانی، مثل اقبال الدوله و صمصام السلطنه بختیاری (حاکمان اصفهان در دوره قاجاریه و مشروطه)، به مبارزه پرداخت و اجازه نداد آنها به مردم ستم کنند. هنگامی که شهید مدرس در برابر صمصام السلطنه قد برافراشت، کسی جرأت چنین کاری نداشت؛ زیرا صمصام السلطنه مرد قدرتمندی بود که در دورۀ استبداد صغیر، اصفهان را فتح کرده بود و در فتح تهران و برقراری مجدّد مشروطه نیز از ارکان بسیار مهم بود و از فاتحان بزرگ تهران و از سران نظامی و اجرایی مشروطه محسوب می شد. علاوه بر این، وی رئیس ایل بختیاری بود و در نتیجه قدرت بسیار فراوانی داشت. با این حال، شهید مدرس از قدرت حکومتی و قدرت سیاسی و قدرت ایلیاتی صمصام السلطنه هرگز نترسید و در اصفهان علیه او به پا خاست. مبارزه شهید مدرس با او و آن دسته از سواران بختیاری که به مردم آزار می رساندند، چنان گسترده و شدید بود که صمصمام السلطنه تصمیم گرفت شهید مدرس را از اصفهان تبعید کند.

سران ایل بختیاری گمان می کردند که وقتی این خبر به شهید مدرس برسد، از تبعید و مصایب آن می ترسد و دست از مبارزه برمی دارد، ولی شهید مدرس این اقدام آن ها را به تمسخر گرفت و هنگامی که سواران بختیاری برای تبعید شهید مدرس به منزل او هجوم بردند، ایشان با حالت خاصی کفش هایشان را از پا درآورد و زیر بغل نهاد و سپس به سواران گفت: من آماده ام، هر کجا می خواهید، زودتر راه بیفتید با هم برویم.

بدین ترتیب شهید مدرس تبعید شد، ولی پس از اعتراضات عمومی مردم اصفهان و حمایت علمای شهر از ایشان، صمصام السلطنه مجبور شد شهید مدرس را از تخت فولاد بااحترام بازگرداند.[70]

بعد از آن که در سال 1328ق، آیت الله مدرس طبق یکی از اصول قانون اساسی از طرف مراجع بزرگ شیعه به مجلس شورا معرفی شد تا بر تصویب قوانین نظارت کند، فصل تازه ای از مبارزات شهید مدرس آغاز شد. هنگامی که شهید مدرس در سنگر مجلس بود، جنگ جهانی اول آغاز شد و متجاوزان غربی (متفقین) کشور ایران را اشغال کردند. در پی این واقعه، شهید مدرس همراه عده ای که در اندیشه میهن بودند، دولت مهاجرین را تشکیل داد و با متجاوزان به مبارزه پرداخت.

مبازرات شهید مدرس همچنان ادامه یافت تا این که قرار داد مهلک و استعماری 1919 میلادی، بین دولت انگلیس و دولت حسن وثوق الدوله به امضا رسید. با امضای این قرار داد که استقلال ایران را به فروش رسانده بود، آیت الله مدرس در رأس مخالفان آن قرار گرفت و با استعمار انگلیس و خائنان داخلی به مبارزه پرداخت. با مبارزه سرسختانه شهید مدرس و عده ای دیگر، توطئه ای که برای برچیدن استقلال ایران تدارک دیده شده بود، شکست خورد، ولی استعمارگران انگلیس همچنان در پی آن بودند که سرنوشت عمومی ایران را در دست بگیرند. به همین دلیل، رضاخان را طبق طرح پیچیده ای به قدرت رساندند.

شهید مدرس از سیاستمداران هوشیار و عالمان روشن بینی بود که در همان ابتدای کار متوجه توطئه جدید شد و با رضاخان به مبارزه برخاست. به همین دلیل، صبح همان روز که کودتای سوم اسفند 1299ش به وقوع پیوست، شهید مدرس دستیگر و زندانی شد. با این که شهید مدرس چند ماه در زندان به سر برد، ولی به محض آزادی از زندان، باردیگر مبارزات خود را از سرگرفت و زندان هیچ تأثیری در اراده وی نداشت.[71]

بعد از ستیز شجاعانه شهید مدرس با ظلّ السلطان، اقبال الدوله، صمصام السلطنه، وثوق الدوله و برخی ستمگران دیگر، رضاخان، آخرین قلدر و ستمگری بود که در پنجه مبارزات شهید مدرّس افتاد و این عالم بزرگ او را چنان در تنگنا قرار داد که درمانده شد و برای رهایی از دست قدرتمند شهید مدرس، علیه جان پاک او توطئه چینی کرد.[72]

مبارزات شهید مدرس با رضاخان، بسیار گسترده و عمیق است. این مبازرات نزدیک به هفده سال طول کشید و در تمام این مدت، شهید مدرس حتی یک روز دست از مبارزه با رضاخان برنداشت. رضاخان نیز در طول این هفده سال، یک لحظه از طرف شهید مدرس در امان نبود و به تعبیر امام خمینی «رضاخان آن قدری که از مدرس می ترسید، از تفنگدارها نمی ترسید».[73]

 

ترورها و شجاعت سید حسن مدرس

یکی از ویژگی های برجسته مرحوم سید حسن مدرس، شجاعت بسیار و ستودنی ایشان است. رفتار مدرس و تسلیم ناپذیری او در مقابل کارهای خلاف و امور غیر منطقی برای گروهی ناگوار بود؛ از این رو تصمیم گرفتند به نحوی این روحانی مبارز را به قتل برسانند. سید حسن مدرس چندین بار مورد سوء قصد قرار گرفت، ولی هر بار به لطف الاهی و زیرکی و شجاعت خاصی که داشت، از مهلکه خلاصی یافت. در ذیل به چند مورد، اشاره می شود:

1. سیدابوالحسن سدهی، که از طلاب شیفته مرحوم مدرس بود و در مدرسه جدّه بزرگ اصفهان درس می خواند، در یکی از روزها از مدرس دعوت کرد تا فردای آن روز، ناهار را با دوستان دیگر در حجره او میل کنند. این خبر به گوش مخالفان رسید و آنها که در پی فرصتی مناسب می گشتند، قرار گذاشتند تا هنگام ورود مدرس به مدرسه جدّه بزرگ، از دو سو به طرفش تیراندازی کنند. یکی از آنان که هنوز در ته دل عقیده ای داشت و تبلیغات مسموم دیگران نتوانسته بود چراغ ایمانش را خاموش کند، چگونگی این نقشه خطرناک را به میزبان مدرس اطلاع داد.

سیدابوالحسن سدهی با شنیدن این خبر خوفناک، سراسیمه خود را به مدرس رسانید و اظهار داشت: «آقا، اوضاع آشفته است و بیم کشته شدن شما می رود، خواهش می کنم امروز به حجره من تشریف نیاورید و دعوتم را پس می گیرم»، ولی مدرس قبول نکرد و با شجاعت و آرامش خاصی گفت: «خیر، من امروز حتماً به مدرسه جده بزرگ می آیم»! و پس از اتمام درسش در مدرسه جده کوچک، بدون آن که بیمی به دل راه دهد، به سوی حجره میزبان در مدرسه جده بزرگ به راه افتاد.

مدرس وارد صحن مدرسه شد و به کنار جوی آبی که از میان مدرسه می گذشت، رسید. شخصی به نام عبدالله از اهالی سمیرم با تفنگ ششلول، سینه اش را هدف قرار داد، مدرس با چابکی تمام زیر دستش زد، به طوری که تفنگ به جوی آب افتاد و آن شخص پا به فرار نهاد. این گروه وقتی فهمیدند که نقشه اول ناکام ماند، فوری نقشه دوم را به اجرا گذاشتند و فردی که علی قزوینی نام داشت، از طبقه دوم مدرسه چند تیر پیاپی به مدرس شلیک کرد؛ ولی تمامی گلوله ها به جای فرو رفتن در سینۀ مدرس به دیوار مدرسه اصابت کرد، «که هم اکنون جای گلوله های شلیک شده به شهید مدرس بر روی دیوار مدرسه جده بزرگ قابل مشاهده است».[74]

اهالی بازار با شنیدن صدای گلوله وحشت زده به داخل مدرسه ریختند و مجرمان را گرفته، به محضر آقا آوردند. حجت الاسلام سید علی اکبر مدرس (برادر مدرس) نقل می کند: من هر دو مجرم را که مثل گنجشک می لرزیدند، در چنگ خود گرفتم، ولی آقا فرمودند: «من از اینها شکایتی ندارم، آزادشان کنید بروند جایی مخفی شوند، مبادا مأموران حکومتی بیایند اینها را بگیرند»!، به مردم هم گفت: دنبال کار خود بروند. سپس با متانت و کمال خونسردی به اتاق سید ابوالحسن آمد و سر سفره نشست. میزبان، سکنجبین را از سر سفره برداشت و به مدرس گفت: «آقا، ترشی برای شما خوب نیست. قدری نمک بخورید؛ چون ترسیده اید»، مدرس لبخندی زد و گفت: «در وجود من ترس راه ندارد، من باید حوادث بزرگ تر از این را ببینم» و ظرف سکنجبین را از سید ابوالحسن گرفت و بر سر سفره نهاد! خونسردی و آرامش وی شگفتی حاضران را برانگیخت.[75]

2. مدرس که پس از شکست طرح جمهوری رضاخانی، همچنان با فزون خواهی و برنامه های غیرقانونی رضاخان روبه رو بود، تصمیم به استیضاح سردار سپه گرفت. در جلسه استیضاح، با ورود مدرس به مجلس، هواداران سردار سپه، شعار «مرده باد مدرس» سر دادند، ولی مدرس با شجاعت تمام در حضور رضاخان فریاد زد: «زنده باد مدرس، مرده باد سردار سپه». رضاخان خشمگینانه گلوی مدرس را فشرد و فریاد زد: «آخر تو از جان من چه می خواهی»؟ مدرس با لهجه اصفهانی جواب داد: «من می خواهم که تو نباشی»، رضاخان در آن لحظه آرزوی دیرینه اش را با خشمی که نشان از شدت ضعف او در برابر مدرس بود به زبان آورد که: «شما محکوم به اعدام هستید. شما را از بین خواهم برد».[76]

از این تعبیر رضاخان، تصمیم او به ترور و سوء قصد به جان مدرس، به خوبی فهمیده می شود. از میان چندین ترور که نسبت به مرحوم مدرس صورت گرفت، یکی از آنها خطرناک تر و کاری تر بود که با شجاعت و هوش سرشار آن مرحوم، مؤثر واقع نشد. جریان از آن جا شروع شد که، مرحوم مدرس می گوید: «امروز به شاه (رضا شاه) گفتم: مردم راجع به تهیه مِلک و جمع پول، پشت سرِ شما خوب نمی گویند، شما پول می خواهید چه کنید؟ مِلک به چه کارتان می آید؟ اگر شما پادشاه مقتدر و محبوبی باشید، ایران مال شما است، هر چه بخواهید مجلس و ملت به شما می دهد، ولی اگر به پول داری و مِلک گیری و حرص به جمع مال مشهور شوید، برایتان خوب نیست، مردم که پشت سر احمد شاه بد گفتند، برای این بود که گندم مِلک (موروثی) خود را یک سال، گران فروخت و مشهور شد که پول جمع می کند و چون مردم فقیر هستند، طبعاً از کسی که پول زیاد دارد بدشان می آید، شما کاری نکنید که مردم از شما بدشان بیاید. طوری کنید که این حرف ها گفته نشود، قدری پول به بهانه های مختلف خرج کنید، جایی بسازید، مدرسه ای، مریض خانه ای، کاری کنید که بگویند: اگر پولی هم داشت برای این کارها بود و بعد از این، مخصوصاً به املاک مردم کار نداشته باشید، مِلک داری حواس شما را پرت می کند».[77] شاه از این حرف مدرس بدش آمد و چندی نگذشت که به سفر مازندران عزیمت نمود. روزی اطرافیان شاه او را متغیّر دیدند، معلوم شد تلگرافی از تهران رسیده است که مدرس را تیر زده اند، ولی او جان سالم به در برده است.[78]

رضا شاه بعد از شنیدن آن کلام از مدرس و با توجه به این که او همیشه با رضاخان مبارزه می کرد و جلوی مقاصد ظالمانه او را می گرفت، مخصوصاً پس از این که مجلس مؤسسان تشکیل شد و سلطنت را از قاجار به خاندان پهلوی منتقل و مورثی اعلام نمود،[79] دستور ترور مدرس را داده بود و بعد از طرح نقشه ترور، عمداً به مازندران مسافرت کرد تا موجب سوء ظن نشود و گفته شود: شاه برای سرکشی به املاک خویش به شمال رفته و به این ترتیب، ترور مدرس طبیعی جلوه داده شود.[80]

فردای آن روز که روز ٧ آبان ١٣٠۵ شمسی بود، مدرس چون همیشه، سحرگاه برخاسته و نماز گزارد و برای تدریس عازم مدرسه سپهسالار شد. او، آرام قدم بر می داشت، از پیچ و خم چند کوچه گذشت، هنوز هوا روشن نشده بود، که در «کوچه سرداری» مقابل خانه داور، از بام یک ساختمان و از خم کوچه مقابل و از پشت دیوار عقب سر، باران گلوله باریدن گرفت، مدرس که ملاحظه نمود سر و سینه اش هدف تیر است، فوری رو به دیوار کرد و عبا را با دو دست به طرف سر خود بلند نمود و زانوان خود را خم کرد، به طوری که بدن نحیفش در پایین عبا قرار گرفت. در واقع آن جایی را که قاتلین از پشت عبا محل قلب و سینه تصور می کردند، جز دو بازوی مدرس و عبای خالی چیز دیگری نبود، نتیجه این شد که با این عمل ماهرانه و عجیب وی، از شلیک مفصّل جانیان، که بر عبا و فضای خالی بین بازوان او فرو می رفت، تنها چند تیر به ساعد و بازوان او اصابت نمود و یکی هم به کتفش خورد که هیچ یک خطرناک نشد. مدرس افتاد و قاتلین مأموریت خود را انجام یافته تصور کردند.[81] در همین موقع، بر اثر سر و صدایی که از تیراندازی به وجود آمد، مردی از خانه مقابل بیرون دوید که با گلوله یکی از مأموران کشته شد و پاسبانی که در آن نزدیکی پاس می داد و از جریان بی اطلاع بود، خود را به آن محل رسانید، او هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به خون خود غلتید. بعد از آن، ضاربین متواری شدند. در همان حال که مدرس در خون می غلطید، قسمتی از عمامه ژولیده اش را پاره کرد و جلو فوران خون بازویش را گرفت. صدای تیراندازی و صدای فریاد و شیون خانواده مردی که از خانه بیرون آمده و کشته شده بود، اهالی آن محل را جمع کرد و رفته رفته خبر واقعه به همه شهر رسید.

نکته قابل توجه در این جا این است که، مدرس در بین این همه تیرها که از اطراف به طرف او سرازیر می شد، راهی را که ممکن بود برای نجات خود پیدا کند، در یک  لحظه پیدا کرد و در همان لحظه نیز به مرحله اجرا گذاشت.

عده ای از مأمورین شهربانی که آنها را قبلاً آماده کرده بودند مدرس را به مریض خانه نظمیه بردند. جریان ترور مدرس در شهر تهران مثل توپ صدا کرد. مردم مسلمان، مثل مورچه ای که آب در لانه شان ریخته باشند بیرون آمده و به جُنب و جوش  افتاده، فوج فوج و دسته دسته از تمام طبقات با حال انکسار و قلب شکسته در بیمارستان حاضر شدند، حقیقتاً مثل روز عاشورا بود که مردم مسلمان یک دفعه دیگر علاقه خود را به یک عالم ربانی و خدمتگزار به نمایش گذاشتند. عده ای به طرف منزل علما از جمله حاج امام جمعه خویی رفتند، حاج امام جمعه در جلو، و بازاریان در عقب، به طرف مریض خانه رهسپار شدند. آنها وقتی رسیدند که علیم الدّوله دکتر مریض خانه، می خواست به اصرار سوزن انژکسیون را برای تقویت به بدن مدرس فرو کند. در این جا گفتنی است که، دکتر علیم الدّوله همان رئیس بیمارستان شهربانی است که غالب کسانی که باید معدوم می شدند، به وسیله آمپول او هلاک می شدند و در بین زندانیان معروف بود که هر کس را می خواستند بگویند: کشته اند، می گفتند: فلانی از دَرِ علیم الدّوله خارج شد؛ یعنی او را از آن در بردند که اموات را می بردند، و چون بسیاری از مردم به وضع این مریض خانه آشنا بودند، تصمیم گرفتند که مدرس را به بیمارستان دیگری انتقال بدهند، ولی رئیس نظمیه به بهانه این که شاید این حرکت برای مزاج آقا بد باشد، اصرار می کرد که مجروح را حرکت ندهند، اما امام جمعه فرمان حرکت داد و مردم تخت مدرس را سر دست بلند کرده و همان طور او را به مریض خانه احمدی در خیابان سپه بردند. سیل ازدحام جمعیت تمام مریض خانه و اطراف را پر کرده بود و مردم در نگرانی شدید ایستاده بودند که مدرس مردم را مخاطب قرار داد و گفت: «مطمئن باشید من از این تیر نخواهم مرد؛ زیرا مرگ من هنوز نرسیده است». به جای این که دیگران به او قوّت قلب بدهند، او با بازوان سوراخ سوراخش به دیگران قوّت قلب می داد و بعد می گفت: «انگلیس ها می خواستند با قتل من به مقصود شوم خود برسند، ولی خدا نخواست. انگلیس ها اشتباه می کنند، آنان نمی دانند جنایت، سبب فتح و موفقیت نمی شود».[82]

دکتر محمد خان خلعت بری در مریض خانه احمدی، در اطاق مدرس مشغول پانسمان زخم های وی بود و بازوی چپ مدرس سخت مجروح و استخوان هایش خرد شده بود که سرتیپ محمد درگاهی (رئیس نظمیه) معروف به محمد چاقو،[83] وارد شد و اظهار داشت: اعلیحضرت همایونی هم اکنون از مازندران تلگراف کرده و از شما احوال پرسی نموده است، مدرس جواب تلگراف شاه را با این عبارت نوشت: «به کوری چشم دشمن، مدرس نمرده است».[84] شهربانی به دستور رضاخان یکی از ضاربین مدرس را که دستگیر شده بود، مخفیانه آزاد کرد و به مطبوعات هم دستور داده شد که جریان ترور مدرس را دنبال نکنند. مجلس نیز این جریان را مسکوت بگذارد و بالاخره طناب خفقان بر گلوی ملت فشرده شد و مدرس مدت دو ماه در بستر بود، تا این که روز ١١ دی ماه ١٣٠۵ش، در جلسه مجلس شرکت نمود.[85]

 

دستگیری و تبعید سید حسن مدرس

با روی کار آمدن رضاخان، مدرس در جبهه مخالف او قرار گرفت؛ لذا می بینیم از یک سو با توجه به روحیه استبداد ستیزی و خستگی ناپذیری مدرس و از سوی دیگر، نظر به روحیۀ قلدرمآبانه، مغرور و مستبدانه رضاخان، این دو نفر برای یکدیگر قابل تحمل نبودند؛ لذا پس از تطمیع و تهدیدهایی که از جانب دستگاه حاکم انجام شد و ثمربخش نبود، در نهایت آن سید بزرگوار دستگیر و سپس تبعید و سرانجام به شهادت رسید.

کیفیت دستگیری و تبعید سید حسن مدرس

آن چه در این مقاله کوتاه و مختصر، درباره کیفیت دستگیری و تبعید شهید مدرس ذکر می شود، از قلم و بیان مرحوم ملک الشعرای بهار[86]  است که از قول افراد مختلف از جمله فرزندان و بستگان مرحوم مدرس و دیگران نقل کرده است:

انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی تمام شد و مدرس از تهران حتی یک رأی هم در صندوق به نامش خوانده نشد و به قول خودش در سخنرانی مبسوطی که راجع به انتخابات دور هفتم نمود اظهار داشت: «اگر باور کنیم که هیچ یک از مردم تهران به من رأی ندادند، ولی من خودم شخصاً به پای صندوق انتخابات رفته یک رأی به خودم دادم، پس این یک رأی که به نام مدرس بود در صندوق چه شد»؟![87] این سخن، محافل سیاسی و گردانندگان انتخابات را به وحشت انداخت و دُم خروس به قدری نمایان شد که جای انکار نبود.

در همین وقت یکی از نزدیکان شاه نزد مدرس آمده اظهار می دارد، که اعلیحضرت احوال پرسی نموده گفتند: چون شما از تهران انتخاب نشده اید، اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستان ها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!!

مدرس با نهایت تندی و خشونت می گوید: «به سردارسپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می شوم، و گرنه مجلسی که به دستور تو، من نماینده اش گردم، باید درش را لجن گرفت».[88] آن شخص هم مأیوسانه به عرض رضاخان می رساند که مدرس چنین گفت.

شاه، چاره را منحصر به این می بیند که به او تکلیف کند، از سیاست کناره جویی نماید و این پیغام نیز به مدرس رسانده می شود. جواب باز معلوم است، می گوید: «من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست برنمی دارم و هر کجا هم باشم همین است و بس».[89]

رضاخان از مدارا و سازش با ایشان ناامید گشته و دستور تبعید مدرس را به یکی از شهرستان ها به رئیس شهربانی وقت می دهد. رئیس شهربانی هم به بهانه سازش مدرس با ایلات و عشایر و قصد انقلاب، در تاریخ دوشنبه ۱۶ مهرماه ۱۳۰۷ش مطابق با ۲۲ جمادی الثانی ۱۳۴۷ق، شخصاً با تعداد بسیاری پاسبان و نظامی، نیمه شب به خانه مدرس ریخته و او را توقیف و همان شب از تهران خارج می کند. شرح این ماجرا، از زبان فرزندان مدرس که در همان شب ناظر صحنه بوده و همچنین خواهرزاده ایشان که بعد از خارج نمودن مدرس از خانه اش، از مدرسه سپهسالار به قصد منزل مدرس حرکت می کند، عیناً آورده می شود: تلفیق بیانات سه تن از فرزندان مدرس به نام آقا سیداسماعیل مدرس زاده و آقای دکتر سیدعبدالباقی مدرس و بانو فاطمه مدرس، (که هم اکنون در قید حیات است)،[90] بر روی هم چنین است:

عصر روز دوشنبه ۱۶ مهرماه ۱۳۰۷ش بود که مدرس بر اساس عادت همیشگی خود، برای رسیدگی به اوضاع مدرسه سپهسالار و امتحان طلاب، به کتابخانه مدرسه آمده و به اتفاق عده ای دیگر به کار پرداختند. در این هنگام خواهرزاده خویش (آقای دکتر محمدحسین مدرسی که آن روزها در مدرسه سپهسالار حجره داشته و در ردیف طلاب علوم دینی بوده است) را احضار و به ایشان دستور می دهند که در حجره خویش، چای تهیه و بیاورد. دکتر مدرسی متوجه می شود که علاوه بر یک نفر بازرس (کارآگاه) که همیشه، حتی در هنگام حمام رفتن مدرس هم همراه ایشان بود، یک نفر پاسبان نیز اضافه شده و هنگامی که مدرس وارد حجره خواهرزاده خود می شود، آن دو نفر (بازرس و پاسبان) نیز همراه ایشان داخل حجره می شوند. مدرس در حالی که اول به آنان چای تعارف می نماید، پس از صرف یکی دو فنجان و لحظه ای استراحت برخاسته و در حالی که غروب آفتاب نزدیک بوده به سوی منزل حرکت می نماید. البته مأمورین هم طبق دستور، همراه ایشان می روند. ایشان پس از این که وارد منزل می شود، تا پاسی از شب گذشته، در اطاق مخصوص خویش که نسبتاً بزرگ و فرش آن عبارت از زیلوی کهنه ای بود که تا نیمی از کف اطاق را می پوشانیده و تمام محتویات آن اطاق، یک منقل گِلی، چند استکان و یک قوری همراه با یک قلیان و چند جلد کتاب بیش نبود، سرگرم مطالعه می گردند، که ناگاه صدای درِ منزل بلند می شود. خدمتکار آقا که مردی به نام عمواوغلی بود، در را باز می کند. به مجرد باز شدن در خانه، «سرتیپ محمد درگاهی»، (معروف به محمد چاقوكش)، رئيس كل شهربانی وقت تهران، كه عداوتی خاص با مرحوم مدرس داشت و در پی فرصتی می‎گشت تا عقرب صفت، زهر خود را فرو ریزد، در شام دوشنبه شانزدهم مهر ماه 1307ش با عده بسیار زیادی پاسبان به درون منزل ریخته و صحن خانه پر از مأمورین مسلح می شود. فرزندان مدرس که در اطاق های مختلف بوده اند، از آن همه همهمه و سر و صدا بیرون ریخته و یکی پس از دیگری مورد خشم و توقیف مأمورین قرار می گیرند: آقاسیداسماعیل پسر بزرگ ایشان، پس از این که چند جای بدنش مجروح می شود در زیرزمین خانه محبوس می شود. آقای دکتر مدرس (سیدعبدالباقی)، فرزند دیگر مدرس را توقیف و به کلانتری محل برده و زندانی می کنند. دختر بزرگ مدرس به نام «خدیجه بیگم»، خود را به صحن حیاط رسانده و به دستور درگاهی، پاسبانان او را به زور به سوی یکی از اطاق ها می برند و چون مقاومت می نماید، در اطاق را به شدت می بندند که در اثر ضربه ای که به بدن او وارد می شود، بیهوش می شود. دختر دیگر مدرس به نام «فاطمه بیگم» که فرزند کوچک بود، با فریاد و فغان از اطاقی به طرف اطاق دیگر می دود و با زاری و فریاد کمک می طلبد، که پاسبانان او را نیز در اطاقی تاریک زندانی می کنند. مدرس در حالی که کاملاً متوجه جریان شده، شدیداً به درگاهی اعتراض می نماید که به این ترتیب وارد خانه دیگران شدن و حقوق طبیعی و قانونی افراد را پایمال نمودن، خلاف اصول انسانی و قانون است. وقتی فریاد اعتراض مدرس بلند می شود، عده ای از پاسبانان، دست از بیداد برداشته و درگاهی وقتی که چنین می بیند، پاسبانی را به بیرون از خانه فرستاده و او پس از لحظه ای با عده زیادی پاسبان وارد منزل می شود و در حقیقت سربازان تازه نفسی را وارد میدان کارزار می کند، سپس نامه ای را که حکم تبعید بود، به دست مدرس می دهد و او را در حالی که نه عمامه بر سر داشته و نه عبا، بر دوش گرفته با ضرب و شتم فراوان و بدون این که بگذارد آن سیدجلیل حتی کفش به پای خود نماید، از خانه بیرون می برد.

این یکی از دردناک ترین حوادث تاریخ ایران است، یکی از لکه های سیاه و غم انگیزی است که مانند قتل «ابن مقفع»[91] و «امیرکبیر»[92] و… بر دامن حکومت های وقت افتاده و به هیچ عنوان نمی توان آن را زدود… .[93]

مدرس را از میان صفوف بهت زده مأموران و تفنگ داران شهربانی که سراسر کوچه را پر کرده بودند به همان وضع به داخل ماشینی که در سر کوچه منتظر بود می کشانند و او را در حالی که از شدت درد به خود می پیچید و ضربه چکمه درگاهی، سینه او را در هم کوبیده و در اثر آن به قلب او آسیب رسیده بود، از تهران خارج می نمایند. البته این همه شتاب و عجله به خاطر آن بوده که مبادا مردم متوجه گردند و شهر، دچار انقلاب و شورش شود، و یا حداقل رسوایی بیشتری به بار آورد. حتی در آن شب، دستور داده شده بود که چراغ های خیابان ها و کوچه های اطراف خانۀ مدرس روشن نشود و به مغازه داران تکلیف شده بود که شب هنگام، مغازه های خود را ببندند؛ چون تبعید مدرس، کاری بزرگ بود، و البته می بایست رعایت همه گونه احتیاطی را نمود.[94]

آقای دکتر محمد حسین مدرس (خواهرزاده مدرس)، در یادداشت های خود می نویسد: حقیر طبق معمول هر شب، دو ساعت و نیم از شب گذشته برای صرف شام با یکی دو نفر از طلاب مدرسه که مهمانم بودند، روانه منزل آقا شدیم، از ابتدای کوچه وزیری (کوچه میرزا محمود وزیر) که منتهی به خانه مسکونی مدرس می شد، دیدم چراغ های برق خاموش است و دکان های آن حدود، همه بسته شده، تا اندازه ای، حسّ اتفاق تازه ای نموده و درِ منزل آقا را چون بسته بود، کوبیدم. دیدم به جای خدمتکار (عمواوغلی)، یک نفر افسر شهربانی در را باز نمود، وقتی خود را معرفی نمودم، گفت برگردید و از در دیگر خانه که در کوچه نصیرالدوله مقابل کوچه عودلاجان و کلانتری بود، وارد خانه شوید و خود و یک نفر پاسبان همراه ما آمد. چون به کوچه دیگر رسیدیم، گفت باید برویم کلانتری و ما را به درون کلانتری برد. وقتی وارد شدیم، از پشت شیشه ها دیدم آقای مدرس (فرزند مدرس) هم، در اطاقی تنها زندانی است! اجمالاً فهمیدم خبر تازه ای شده است. در کلانتری بعد از بازپرسی مفصل، ما را با دو نفر پاسبان به شهربانی کل فرستادند که تا فردا نزدیک ظهر، آن جا بوده و پس از سؤال و جواب ها و گرفتن التزام و تعهد عدم دخالت در سیاست و بدون اجازه شهربانی از شهر خارج نشدن، از توقیف رها شدیم. وقتی خواستم به منزل آقا بروم، پاسبان جلوگیری نمود و بعد از معرفی خود، داخل خانه شدم. معلوم شد با تهیه مقدمات قبلی، حادثه دلخراشی ایجاد شده است. پس از توقیف و خارج نمودن مدرس از خانه، مأموران، کلیه کتب و اوراقی که در اطاق ها بود، حتی چند جلد کتاب که بنده در یکی از اطاق ها داشتم، به شهربانی منتقل نموده، و تا چهل شبانه روز، هشت نفر پاسبان هر شش ساعت دو نفر، در خانه آقا، پاس می دادند و هر کسی به طرف منزل ایشان می آمد، جلب (دستگیر) می نمودند و بعضی ها را به شهربانی برده از ده روز تا شش ماه و بیشتر زندانی می نمودند. به جز افراد عائله اهل خانه، که طبق صورت نوشته شده در شهربانی، مجاز در آمدن و رفتن بودند، احدی را راه نمی دادند.

اما مدرس را بعد از خروج از تهران در مهدی آباد راه خراسان پیاده نموده و به صرف شام دعوت می کنند، ولی ایشان غذا نخورده و از ضربه چکمه پا، که به محاذات قلب ایشان خورده بود، بسیار ناراحت و درد می کشیده اند. پس از اندک توقف، بدون این که بگذارند مدرس لحظه ای بیاساید، به سوی شهر مشهد حرکت می نمایند و بدون درنگ، آن همه راه خسته کننده را پیموده، در شش فرسخی مشهد به مأموران شهربانی که قبلاً در آن جا مهیا بوده اند، تحویل می دهند و از آن جا ایشان را به یکی از آبادی های اطراف برده و تا تعیین مقصد اصلی در اطاقی زندانی می کنند.

آقا تا یک هفته از درد اطراف قلب، بسیار رنج می کشیده و بعد از این مدت، نامه سرگشاده ای به وسیله شهربانی از ایشان رسید که ضمن مطالبی، به مرحوم میرزاابوالقاسم، دفتردار مدرسه سپهسالار، قطعه ابهام آمیزی هم نوشته بودند که: «هر بد که می کنی تو مپندار کان بدی» «ایزد فرو گذارد و گردون رها کند»، «قرض است کارهای بد تو به روزگار» «در هر کدام عصر که خواهد ادا کند»! و چون ظاهراً آن محل را مناسب با توقف ایشان ندیده و ترسیده بودند مردم شورشی برپا نموده و سر و صدا ایجاد گردد، مدرس را از آن محل حرکت داده و به منطقه «خواف» برده در مرکز آن، که همان شهر خواف باشد، منزل می دهند.[95]

 

سید حسن مدرس در تبعید

در مورد موقعیت مرحوم مدرس در تبعید، اعم از مجموعه زندان و زندانبانان، وضعیت غذایی و رفاهی، نکات قابل توجهی وجود دارد که به بعضی از آنها از قلم و بیان مرحوم ملک الشعرای بهار، اشاره می شود:

آقای دکتر محمد حسین مدرس (خواهرزاده مرحوم مدرس)، نقل می کند که، دو نفر عضو آگاهی و ده نفر امنیه (ژاندارم)[96] و یک اطاق خراب، مجموع زندان و زندانبانان او را تشکیل می داده است. مدتی کسی به فکر غذا و اسباب زندگی آنها نبود، ولی بعدها مصارف همه اینها را ماهی پانزده تومان معین کردند. در واقع این مبلغ برای خرج سید بوده است، اما بدیهی است ژاندارم ها و دو عضو آگاهی تا سیر نشوند، به محبوس بیچاره چیزی نخواهند داد!

روزی ورقه کوچکی به خط مرحوم مدرس، در شهر مشهد به دست آقا شیخ احمد بهار، مدیر روزنامه بهار، «دایی زاده حقیر» می رسد. این ورقه را یک نفر از آن امنیه ها محض رضای خدا آورده و به آقای «بهار» داده بود. مدرس در آنجا نوشته بود که زندگی من از هر حیث دشوار است، حتی نان و لحاف ندارم. اگر دستگاه اطلاعاتی نسبت به متن این ورقه آگاهی پیدا می کرد، به قیمت جان آن امنیه و آن کسی که ورقه به نام او (آقای بهار) بود، تمام می شد. آقای بهار آن ورقه را به اعتماد مردانگی و وجدان داری، به آقای امیرلشکر جهانبانی می دهد و از او اصلاح این وضع ناهنجار را درخواست می کند. جهانبانی قول اصلاح می دهد و به تهران می نویسد. گفته شده که قدری حالش از جهت غذا بهتر شد، اما کسی چه می داند؛ زیرا دیگر نامه ای از مدرس به احدی حتی فرزند محبوبش هم نرسید. باید دید با این مرد قانع چه رفتاری می کردند که با آن استغناء و مناعت طبع، نامه ای نوشته و از بدی معیشت شکوه کرده است.

یک بار پسر مرحوم مدرس با شیخ احمد (از دوستان آن مرحوم، که همیشه با مدرس بوده) به دیدن پدر رفتند. در بازگشت، خبری جز عبارت «سلامتند»، از ایشان کسب نکردیم، فقط یک مشت توت خشکیده که آن مرحوم به دست خود از درخت محبس چیده، و برای من به یادبود فرستاده بود، از دستمال سفید بیرون آوردند و به نام آن مرد بزرگ به آخرین دوست او دادند!

آقای سید عبدالباقی مدرس اظهار می دارد که هنگام عبور به سوی خواف برای دیدن مدرس، در شهر تربت، رئیس شهربانی تربت حیدریه که چندی مأمور مدرس بوده و به او عقیده داشته، یادداشت هایی از مرحوم مدرس، به من داد، ولی من نتوانستم با خود ببرم و گمان می رفت که تفتیش کنند و بگیرند؛ لذا گفتم در مراجعت از شما خواهم گرفت، ولی در مراجعت نتوانستم او را ملاقات کنم و آن یادداشت ها نزد مشارالیه باقی ماند و هنوز نزد آن شخص باقی است و هنوز به دست نیامده است.

سرهنگ نوایی می گوید: من برای دیدن مدرس به خواف رفتم، یک چشمش نابینا شده و موی سر و ریشش دراز و ژولیده و پشت او خمیده بود. به تهران گزارش دادم، امر کردند سلمانی (پیرایشگر) برود و سر و صورتش را اصلاح کند.

پس از شهریور ۱۳۲۰ش، روزنامه «تجدد ایران» مقاله ای راجع به مدرس، به قلم یکی از مطلعین در تاریخ پنج شنبه اول آبان ماه ۱۳۲۰ش به چاپ رساند. لازم به یادآوری است که درج این مقاله برای اولین بار بود و مانند بمبی در تهران منفجر گردید.[97]

شهادت سید حسن مدرس

آیت‌‍ الله سید حسن مدرس، یکی از نام‌آورترین روحانیان مجاهد شیعه، پس از سال ها تلاش در راه اعتلای فرهنگ ناب شیعه و مبارزه با ظلم و استکبار و حفظ و گسترش ارزش های دینی و دستاوردهای انقلاب مشروطیت ایران كه مهم ترین آن، حضور در چند دوره مجلس شورای ملی و در همان حال مخالفت با روند ناصواب صعود رضاخان بر اریكه قدرت و سلطنت و اقدامات خلاف رویه او بود، سرانجام طبق موافقت و دستور رضاشاه در شب دهم آذر ماه سال 1316ش توسط چند تن از مأموران اداره آگاهی و تأمینات[98] شهربانی در تبعیدگاهش، كاشمر به شهادت رسید.

فقط پس از سقوط نهایی رضاشاه از تخت سلطنت در سال 1320ش، بود كه دادگاه ویژه رسیدگی به جنایات دوران سلطنت او توانست عاملان و مباشران قتل مدرس را شناسایی، محاكمه و معرفی كند. براساس مدارک ارائه شده از سوی دادگاه، اشخاص مشروحه زیر در توطئه قتل مدرس دخیل بوده‌اند: رسدبان[99]دوم (ستوان دوم) محمود مستوفیان رئیس وقت شهربانی كاشمر، حبیب‌الله خلج از مأموران شهربانی كاشمر، یاور محمدكاظم جهان سوزی رئیس وقت پلیس شهربانی مشهد، پاسیار منصور وقار و ركن‌الدین مختاری رئیس وقت اداره كل شهربانی.

بدین ترتیب با دستور مستقیم رضاشاه كه از سوی ركن‌الدین مختاری، اجرای آن به ریاست شهربانی خراسان محول شد، در نهایت محمود مستوفیان، حبیب‌الله خلج و محمدكاظم جهان سوزی با معاونت یکدیگر در شب دهم آذر 1316ش آیت‌الله سید حسن مدرس را ابتدا مسموم، سپس خفه كرده و به شهادت می‌رسانند.

همسر سرهنگ اقتداری[100] درباره روند قتل مدرس توسط مأموران شهربانی رضاشاه، به دادگاه محاكمه جانیان شهربانی رضاشاه چنین توضیح داده است:

در سال 1316ش مرحوم اقتداری، شوهر من كه رئیس شهربانی كاشمر بود، به مشهد حركت كرده، بنده هم با او به مشهد رفتم. سرهنگ نوایی ایشان را مأمور كرده بود كه برود به خواف و مرحوم مدرس را از خواف به كاشمر بیاورد. بنده از آن جا رفتم به كاشمر و مرحوم اقتداری به خواف رفت. تقریباً ساعت ده و یازده بود كه مرحوم اقتداری آمد. مرحوم مدرس هم با ایشان بود، با یک نفر مأمور وارد منزل ما شدند. مرحوم اقتداری نزدیک شهربانی یک خانه اجاره كرد و مرحوم مدرس را به آن خانه بردند. دو روز بعد مرحوم اقتداری به منزل آمد، دیدم اوقاتش خیلی تلخ و گرفته است. گفتم چه خبر است؟ ابتدا چیزی نگفت، چون خیلی اصرار كردم، اظهار كرد: دستوراتی راجع به این سید بیچاره و از بین بردن او رسیده است، كه نمی‌دانم چه كنم، بعد ‌گفت: اگر این كار را بكنم جواب خدا را چه بدهم و اگر نكنم از دست این شیرهای درنده چه كنم؛ چون خودم را ممكن است از بین ببرند. گفتم: ممكن است استعفا بدهید؟ گفت: همین خیال را دارم و استعفا داد. این استعفا در زمان سرهنگ وقار، رئیس شهربانی خراسان بود.

استعفای او قبول شد و دستور دادند كه شهربانی را تحویل محمود مستوفیان بدهد. ایشان شهربانی را به مستوفیان تحویل داد، ولی چون دستوری راجع به تحویل مدرس نرسیده بود، از تحویل دادن او خودداری كرد و مستوفیان هم اصرار می‌كرد كه مدرس را نیز تحویل بگیرد. در این بین یاور جهان سوزی به اتفاق حبیب‌الله خلج پاسبان، كه مأمور مشهد بود، به كاشمر آمد. جهان سوزی به منزل مرحوم اقتدار آمد و گفت: اقتدار، چرا معطلی؟ چرا حركت نمی‌كنی؟ مرحوم اقتدار گفت: معطلی من راجع به این زندانی (مرحوم شهید مدرس) است كه او را چه كنم؟ گفت: او را هم باید تحویل محمودخان مستوفیان بدهید. ایشان هم مدرس را تحویل مستوفیان داد و فردای آن روز به سمت مشهد حركت كردیم و همان روزی كه جهان سوزی آمد و این صحبت ها را با اقتداری كرد، گفت: من یک روزه مأموریتی دارم، می‌روم انجام می‌دهم و برمی‌گردم، تا من برگردم شما نباید این جا باشید. بعد از دو روز، گویا روز سوم بود، اقتداری به من گفت: دیدی خدا با ما بود كه این كار را نكردیم. گفتم: چه شده است؟ گفت: همان شب كه ما حركت كردیم، جهان سوزی از مأموریت برمی‌گردد و با حبیب‌الله خلج و محمود مستوفیان مشروب زیادی می‌خورند و می‌روند با مدرس سماوری آتش می‌كنند و چای می‌خورند. چای اول را خود مرحوم مدرس برای آنها می‌ریزد، دفعه دوم محمود مستوفیان می‌گوید: اجازه می‌دهید من چای بریزم؟ اجازه می‌دهند، چای می‌ریزد و دوای سمی را در استكان مدرس می‌ریزد و ایشان چای را می‌خورد. چون مدتی می‌گذرد و می‌بینند اثری نبخشیده، جهان سوزی برمی‌خیزد و به مستوفیان اشاره می‌كند و خود از اطاق بیرون می‌رود، مستوفیان هم عمامه سید را كه سرش بوده برداشته و داخل دهان سید می کند، تا خفه شود و همان شبانه او را می‌برند و دفن می‌كنند.

نا گفته نماند، دستوری كه برای از بین بردن مدرس از تهران آمده بود، تلگرافی رمزی به امضای سرهنگ وقار بود. مرحوم اقتداری رمز آن تلگراف را كشف كرده بود و به من نشان داد. در آن نوشته بود باید طوری كه هیچ كس حتی قراولِ درب اطاق مدرس هم نفهمد، با استركنین[101] او را از بین ببرید… . بعد از آن، مرحوم اقتداری از مشهد به شهربانی همدان منتقل شد و پس از بیست روز از ورود به همدان، بر اثر دوای عوضی كه داده بودند، مریض و سپس مرحوم شد.[102]

سید حسن مدرس از نگاه بزرگان

شهید سید حسن مدرس به جهت عظمت وجودی خود، تعظیم و تکریم بسیاری از بزرگان، علما و مجتهدان را برانگیخته است. بزرگانی؛ مانند میرزای شیرازی، آیت الله کاشانی، آیت الله سید محسن امین، حضرت امام خمینی، حضرت آیت الله خامنه ای و آیت الله بهاء الدینی و …، هر کدام به نحوی به ابعاد شخصیت این بزرگمرد عرصه علم و فقاهت و دیانت و شجاعت و سیاست، اشاره نموده اند.

 

سید حسن مدرس از نگاه میرزای شیرازی

مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی (متوفای ۱۳۱۲ق)، از بزرگان شیعه و مراجع تقلید و صادر کننده فتوای معروف تحریم تنباکو است. حرکت او آغازی برای نهضت های صد ساله اخیر ایران بود. وی هنگامی که در نجف با شهید مدرس ملاقات داشت و آن شهید از حوزه درسی میرزا بهره مند گردید، درباره مدرس چنین فرمود: «این اولاد رسول الله، پاکدامنی اجدادش را دارا است و در هوش و فراست، گاهی من را به تعجّب می افکند. در مدتی بسیار کوتاه از همدرس هایش جلو زده و در منطق، فقه و اصول سرآمد همه یارانش می باشد و قوه قضاوت او در حد کمال و نهایت درستکاری و تقوا است». [103]

 

سید حسن مدرس از نگاه سید ابوالقاسم کاشانی

مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی[104] در ضمن بیاناتی در رابطه با مبارزات مدرس می گوید: «… وقتی خبردار شدیم وهابی ها بر حجاز مسلّط شده، قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) را ویران و با یک نیروی کافی به سوی عراق حرکت کرده اند و قصد ویرانی قبور ائمه (علیهم السلام) را در عراق دارند، بلافاصله دست به کار شدیم و از نقاط مختلف نیرو فراهم کردیم و به وسیله پیک مخصوص، نامه ای به مدرس نوشتیم. مدرس در جواب نوشته: اگر لازم باشد اطلاع دهید من با گروهی از مردم ایران حرکت خواهیم کرد. همچنین در مجلس شورا به سیاست انگلیسی ها شدیداً حمله کرد و از دولت ایران خواست که بی درنگ اقدامات لازم را برای جلوگیری از متجاوزان به عمل آورد».[105]

سید حسن مدرس از نگاه سید محسن امین

دانشمند جهان تشیع سید محسن امین، در کتاب گران سنگ «اعیان الشیعة» می نویسد: «او (مدرس) مردی دانشمند، فاضل، باشهامت، نترس و پیشتاز بود،… مدرس در آن عصر از باشهامت ترین مردان در مجلس و پایدارترین ایشان در پیمان خویش بود. او در مجلس حاضر می شد و با بحث و جدل و دست و پنجه نرم کردن، از حقوق امت اسلام و شرع مقدس دفاع می نمود. استواری و پایداری و عدم تمکین او باعث شد که کسانی مأمور ترور وی شوند، اما به او آسیبی نرسید. سپس او را توقیف و تبعید نمودند و دیگر کسی او را ندید…».[106]

سید حسن مدرس از نگاه امام خمینی

در میان فقها، علما و مجتهدانی که حضرت امام خمینی (ره) به تعظیم و تکریم آنان پرداخته است، شاید هیچ کس مانند شهید مدرس تجلیل نشده باشد. عظمتی که امام برای این انسان مبارز قائل بود سبب شد تا دستور دهد که زیارت گاهی برای او احداث شود. امام (ره) درمورد شهید مدرس سخنان متعددی بیان فرموده است که در این گفتار مختصر، به برخی از آنها اشاره می شود:

در قسمتی از حکم تاریخی امام، مورخه 28 شهریور 1363ش، مبنی بر بازسازی مزار مدرس آمده است:

«… در واقع شهید بزرگ ما مرحوم مدرس که القاب برای او کوتاه و کوچک است، ستاره درخشانی بود بر تارک کشوری که از ظلم و جور رضاشاهی تاریک می نمود و تا کسی آن زمان را درک نکرده باشد ارزش این شخصیت عالی مقام را نمی تواند درک کند. ملت ما مرهون خدمات و فداکاری های او است و اینک با سربلندی از بین ما رفته، بر ما است که ابعاد روحی و بینش سیاسی – اعتقادی او را هر چه بهتر بشناسیم و بشناسانیم و با خدمت ناچیز خود مزار شریف و دور افتاده او را تعمیر و احیا نماییم».[107]

امام خمینی (ره) دوری از هوای نفس و عبودیت خدا را، منبع قدرت و شهامت مدرس می داند و عامل مبارزه سرسختانه با قلدرهای زمان؛ همچون رضاشاه را در این مورد، چنین بیان می کند: «علت این سرسختی مدرس چه بود؟! برای این که وارسته بود، وابسته به هوای نفس نبود، «اتخذ الهه هواه»[108] نبود. او هوای نفس خودش را اله خودش قرار نداده بود، این اله خودش را خدا قرار داده بود، او برای مقام و برای جاه و برای وضعیت کذا نمی رفت عمل بکند، او برای خدا عمل می کرد».[109] سپس می افزاید: «تمام وابستگی ها منشأش وابستگی ای است که انسان به خودش دارد … و مرحوم مدرس از این وابستگی آزاد بود».[110]

امام درباره قدرت معنوی مدرس و تأثیر آن مرد بزرگ در مبارزه با استعمارگران و به خصوص در مقابل زورگیری های آنان، آن جا که مدرس در مقابل خواست روسیه و در حالت سکوت و بهت مجلس با درخواست روسیه مخالفت می کند، می فرماید: «در تهران وکیل اول مدرس بود، ایشان در مقابل ظلم تنها می ایستاد و صحبت می کرد… در همان وقت دولت روسیه یک اولتیماتوم برای ایران فرستاد… آنها یک مطلبی را می خواستند که تقریباً اسارت ایران بود و می گفتند باید از مجلس بگذرد، و همۀ اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند، … یک مجله خارجی نوشته است یک روحانی (مدرس) با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما باید از بین برویم، چرا خودمان، خومان را از بین ببریم؟، و رأی مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند رأی مخالف دادند و اولتیماتوم آنها را رد کردند. آنها هم هیچ غلطی نکردند».[111]

امام یکی از اشتباهات تاریخی را، عدم حمایت از مدرس می داند که اگر در همان زمان، مردم یا کسانی که باید مردم را آگاه می کردند، از مدرس حمایت می کردند، شرّ خاندان پهلوی کنده می شد: «آن وقت، باز یک جناح هایی می توانستند پشت سر مدرس را بگیرند، پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرس، مردی با منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همۀ این اوصاف، ممکن بود در همان وقت، شرّ این خانواده (پهلوی) را بِکَند، و نشد».[112]

امام خمینی (ره) مکرر از مرحوم مدرس به عنوان نمایندۀ واقعی مردم و حامی استقلال، امانت دار ملت و مبارزه گر با قلدران روزگار خود یاد می کند و در سخنانش می فرماید: «شما ملاحظه کرده اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده اید؛ یک سیّد خشکیدۀ لاغر (عرض می کنم با لباس کرباس)… یک همچون آدمی در مقابل آن قلدری که هرکس آن وقت را ادراک کرده می داند، که زمان رضا شاه غیر از زمان محمد رضا شاه بود، آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطّلع بود، در مجلس در مقابل او آن طور ایستاد. یک وقت رضا شاه گفته بود: سید چه از جان من می خواهی؟ گفته بود: می خواهم که تو نباشی، می خواهم تو نباشی».[113]

امام خمینی (ره) درباره مجالس شورا و نمایندگان مجلس در قبل از انقلاب اسلامی می فرماید:

«… در این پنجاه سال اخیر یک نفر هم آدمی که بشود به او گفت «این نمایندۀ ملت است» سراغ نداریم. بعد از این که آن مجلسی که مرحوم مدرس در آن بود، به مجرد این که مجلس تمام شد، فرستادند ایشان را گرفتند و بردند و با آن زجرها شهید کردند، شما دیگر سراغ دارید یک مجلسی که واقعاً مال ملت باشد و مردم خودشان به طور آزاد انتخاب کرده باشند؟».[114]

امام امت از آن جایی که مجلس را رأس همۀ امور می داند، شخصیت بزرگی همچون مدرس را نمونه ای برای نمایندگان مجلس در جمهوری اسلامی قلمداد می نماید. مدرسی که علاوه بر همۀ صفات عالی انسانی، درجات علمی و تقوی، قدرت بیان و تیز بینی، نماینده واقعی ملت نیز بود.[115]

سید حسن مدرس از نگاه آیت الله خامنه ای

حضرت آیة الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب، درباره شخصیت شهید مدرس می فرماید:

«شناخت رضاخان و پیش بینی عاقبت شومی که سلطه و سلطنت او می توانست به بار آورد، در آغاز برای همگان آسان نبود، کمتر کسی می توانست از برای آن همه تظاهر و ادعا که همچون نقابی، صورت کریه رضاخان را پوشانده بود، چهره او را تشخیص دهد. در میان آن گروه معدودی که صاحب چنین تشخیصی بودند، کمتر کسی این شهامت را داشت که آنچه را دانسته برملا کند و از همان ابتدای امر، قد علم کرده، با او به مخالفت برخیزد. در چنین حالی مدرس کسی بود که با فراست خویش، هم ماهیت ضد اسلامی و ضد مردمی رضاخان را تشخیص داد و هم با شجاعت کم نظیری با او به مبارزه پرداخت. مدرس به عنوان یک روحانی که از چشمه فیاض دین رهایی بخش و انسان ساز اسلام سیراب بود، در انجام تکلیف الاهی و شرعی خویش که مبارزه با ظلم و فساد و اختناق را سرلوحه احکام خویش دارد، تنها بودن را بهانه سکوت قرار نداد و چه بسا که در بسیاری از جریانات سیاسی کشور تنها یک فریاد بود که پرده خفقان حاکمه را می درید و آن فریاد خروش دشمن شکن مدرس بود.

مدرس به حق، افتخار جامعه روحانیت، به خصوص در قرن حاضر و نمونه ای از مقاومت جامعه روحانیت در همه زمان ها است،… پرچم مبارزه ای که شهید مدرس برافراشت، هیچ گاه بر زمین نیفتاد، مبارزه بی امان مدرس علیه هر آن چه غیرخدایی است، هنوز در جامعه ما ادامه دارد».[116]

سید حسن مدرس از نگاه آیت الله بهاءالدینی

مرحوم آیت الله حاج سید رضا بهاءالدینی (ره)[117] درباره شهید مدرس می فرماید: «مرحوم مدرس یک رجل علمی، دینی و سیاسی بود و این گونه فردی مهم تر از رجل علمی و دینی است؛ زیرا این مظهر ولایت است که اگر ولایت و سیاست مسلمانان نباشد، دیگر فروع اسلامی تحقق کامل نمی یابد».[118]



[1]. طباطبایى، محيط، مهر 1321ش، طفوليت مدرس، مجله محيط، سال اول، شماره دوم؛ باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 26، نشر تفكر، تهران، 1370ش؛ سایت شهید آوینی، همراه با ویرایش و اندکی تصرف.

[2]. باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 26.

[3]. امين عاملى، سيد محسن، أعيان الشيعة، ج 5، ص 21.

[4]. امین عاملی، سید محسن، اعيان الشيعه، ج 5، ص 21.

[5]. باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 160 و 161.

[6]. حاج شيخ مرتضی ريزی فرزند شيخ عبدالوهاب از اساتيد مسلم فقه و اصول و از مدرسان جامع و عالی قدر حوزه علمی اصفهان بوده است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: سایت راسخون.

[7]. باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدى شكست ناپذير، همان.

[8]. مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ی ایران، ج 5، ص 133.

[9]. مكی، حسین، مدرس قهرمان آزادی، ج 2، ص 78.

[10]. شهرستان خواف یکی از شهرستان‌های استان خراسان رضوی است و مرکز آن شهر خواف می‌باشد که در ۲۵۰ کیلومتری جنوب غربی مشهد واقع شده است. این شهرستان با جمعیتی بیش از ۱۱۰ هزار نفر، در نوار مرز شرقی ایران قرار دارد و ۱۲۳ کیلومتر مرز مشترک با کشور افغانستان دارد، ر.ک: سایت خواف.

[11]. مكی، حسین، مدرس قهرمان آزادی، همان.

[12]. باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدی شكست ناپذیر، ص 26؛ امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 5، ص 21.

[13]. صالحی، نصرالله، گنجینه خواف (مجموعه درس ها و یادداشت های روزانه شهید سید حسن مدرس در تبعید)؛ ر ک: گلی زواره، غلام رضا، داستان های مدرس.

[14]. باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدی شكست ناپذیر، ص ۱۶۰ و ۱۶۱.

[15]. همان.

[16]. مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره ۳، جلسه ۲۰، صفحه ۱۰، سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.

[17]. مدرسی، علی، مدرس، ج 1، ص  205.

[18]. همان، ص 268؛ گلی زواره، غلام رضا، ماه مجلس.

[19]. ترکمان، محمد، مدرس در پنج دوره تقنینیه مجلس شورای ملی، ج 1، ص 227.

[20]. باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدی شكست ناپذیر، ص ۱۶۰ و ۱۶۱، طبق نقل صاحب اعیان الشیعه، استاد دیگر مرحوم مدرس در فلسفه، آخوند ملا محمد علی بوده است، ر.ک: امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 5، ص 21.

[21]. ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان، شماره 97.

[22]. مراحل تحصیل در حوزه های علمیه، از سه مرحله عمده دوره مقدمات، دوره سطح و دوره درس خارج تشکیل می شود. در دوره مقدمات، دروس صرف و نحو، معانى و بیان و منطق و دروس جنبی خوانده می شود که هدف اصلى از این درس‏ها، تسلط طلاب به «زبان قرآن‏» مى‏باشد. این دوره بین سه تا چهار سال به طول مى‏انجامد. دوره سطح شامل علم اصول و فقه است. در اصول، معمولاً کتاب‏هاى معالم، اصول الفقه، رسائل و کفایه و در فقه، کتاب‏هاى لمعه و مکاسب مورد توجه قرار گرفته است. هدف عمده در این مرحله، آشنایى طلبه با فقه و اصول و متون مربوط به آنها است که با مطالعه متون فقهى و اصولى علماى پیشین، اوّلاً: از نظرها و ابتکارهاى آنان و شیوه استدلال فقهى و اصولى و مبانى ایشان اطلاع مى‏یابد، ثانیاً: خود را براى استنباط از احادیث و آیات در درس خارج آماده مى‏کند. مدت این دوره نسبت به افراد مختلف، فرق می کند. در دوره درس خارج، استاد و شاگرد براى منظم شدن سیر بحث، یک متن فقهى؛ مثل شرایع، تحریر الوسیله، عروة الوثقى یا یک متن اصولى؛ مانند کفایة الاصول را انتخاب مى‏کنند و بر اساس آن، بحث را ادامه و نظرات و اقوال صاحب نظران در آن علم را به دقت مورد نقد و بررسی قرار می دهند و استاد با بررسى دلایل و شواهد هر مطلب، نظر نهایى خود را ارائه مى‏ دهد و شاگردان در پذیرش یا ردّ نظر استاد، مختار هستند. هدف اصلى در این مرحله، تمرین و پرورش قوه استنباط و اجتهاد طلاب است، تا آنان در علم فقه و اصول، صاحب نظر شوند و بتوانند هر مسئله جدید فقهى را با توجه به منابع چهارگانه احکام؛ یعنی کتاب، سنت، عقل و اجماع، حلّ کنند و به اصطلاح، رد فروع بر اصول و اجتهاد نمایند. در این دوره دروس فقه و اصول در حد عالى تدریس مى‏گردد و از آن جا که در این دوره استاد هنگام تدریس، به متن یک کتاب خاص بسنده نمی کند و نظریات خود را با استفاده از مجموعه ادله ای که گاه در کتب و منابع مختلف و متعدّد پراکنده اند اثبات می کند به «درس خارج» شهرت یافته است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: حوزه علمیه، سایت اسلام پدیا.

[23]. شکوری، ابوالفضل، پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، «علی مدرسی»، نوه شهید مدرس در این باره می گوید: «شبی که افراد رضا شاه به خانه مرحوم مدرس وارد شدند تا او را برای تبعید به «خواف» بفرستند، فردی کتاب زرد مدرس را برداشت. پس از بررسی‌های فراوان و طرح موضوع با مدیر روزنامه قانون متوجه شدیم که پزشک شهربانی به نام دکتر «ملک زاده» کتاب را در آن شب از منزل مرحوم مدرس برداشته است». برای آگاهی بیشتر ر.ک: تاریخ ایرانی.

[24]. شکوری، ابوالفضل، همان.

[25]. همان.

[26]. همان.

[27]. همان.

[28]. همان.

[29]. همان.

[30]. مدرسی، علی، مدرس، ج 1، ص 268؛ ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان، شماره 97.

[31]. شکوری، ابوالفضل، همان.

[33]. «کرور»، یکایی در سامانهٔ عددی هندی است که امروزه در بنگلادش، هند، مالدیو، نپال، پاکستان، و سریلانکا و در گذشته در ایران به کار برده می‌شد. یک کرور هندی برابر است با ۱۰۰لک یا ۱۰میلیون، درحالی که کرور ایرانی در پارسی، برابر با نیم میلیون یا ۵۰۰٬۰۰۰ می‌باشد، ر.ک: ویکی پدیا.

[34]. مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره ۶، جلسه ۷۶، سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.

[35]. احمدی، فاطمه و حقّی، مریم، سایت حوزه نت.

[36]. همان.

[37]. همان.

[38]. همان.

[39]. این کتاب از مرحوم آخوند خراسانی و از جمله کتاب هایی است که در سطح عالی حوزه های علمیه در علم اصول فقه تدریس می شود.

[40]. گلی زواره، غلام رضا، ديدار با ابرار، شهيد مدرس، ص 76 و 77، این بیت، مضمون فرمایشی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که در مورد اهمیت و ارزش کار و تلاش می‌فرماید: «کشیدن سنگ‌های گران از قله‌های کوه ، نزد من از منّت دیگران کشیدن محبوب‌تر است. مردم به من می‌گویند: کار برای تو عیب است و حال آن که عیب آن است که انسان دست نیاز نزد مردم دراز کند»، ر.ک: قریشی، شریف، کار و حقوق کارگر، ص 6.

[42]. همان.

[43]. ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان، شماره 97؛ مدرس مجاهدی شكست ناپذير، ص 33.

[44]. هر ريال معادل بیست شاهی و برابر با چهل پول بوده، در نتیجه هر شاهی، دو پول و هر یک پول معادل نیم شاهی؛ یعنی یک چهلم یک ريال بوده است.

[46]. باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص 202؛ مدرس، ج 1، ص 244؛ سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

[47]. مدرسی، علی، مدرس ، ج 1، ص 194.

[49]. امام خمینی، روح الله، صحیفه امام، ج‏10، ص 101.

[50]. مدرسی، علی، مدرس ، ج 1، ص 187.

[51]. باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدی شکست ناپذیر ، ص 203.

[52]. همان، ص 77.

[53]. مدرسی، علی، مدرس، ج 1 ، ص 241.

[54]. باقی، عبدالعلى، مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص 40 و 41.

[55]. ترکمان، محمد، مدرس در پنج دوره تقنینیه مجلس شورای ملی، ج 2، ص 478.

[56]. همان، ج 1، ص 229.

[57]. همان، ص 123.

[58]. همان، ج 2، ص 166 و 167.

[59]. نساء، 141، «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً؛ خدا هرگز براى كافران راهى [براى تسلّط] بر مؤمنان ننهاده است».

[60]. مكی، حسین، مدرس قهرمان آزادی،  ص 209؛ مدرس در پنج دوره تقنینیه مجلس شورای ملی، ج 2، ص 464.

[61]. مدرس، علی، نگاه مدرس به فرهنگ و تمدن غرب، ج 1، ص 211.

[62]. رزم جو، حسین، مدرس و اصل توازن عدمی او در سیاست، ص 91 و 92.

[63]. مكی، حسین، مدرس قهرمان آزادی، ص 211.

[64]. مدرسی، علی، مرد روزگاران، ج 1، ص 405.

[65]. مدرس در پنج دوره تقنینیه مجلس شورای ملی، ج 1، ص 196 .

[66]. «ژان شاردن»، سیاح معروف فرانسوی که در سال 1681م،  وارد ایران شد، شش سال در اصفهان تحت حمایت و توجه خاص شاه عباس دوم صفوی به سربرد. در این مدت در اوضاع سیاسی و اجتماعی و نظامی ایران مطالعه کرد و به کمک نقاشی به نام گرلو Grelo که از قسطنطنیه آورده بود، تصاویری از البسه و بناها گرد آورد. سفرنامه او که از مهم ترین سفرنامه های اروپاییان است، جهت کسب اطلاع از اوضاع سیاسی و اجتماعی و اداری ایران و البسه و ابنیۀ آن دوره از تاریخ ایران، اهمیت بسیار دارد، ر.ک: کتاب خانه ایران شناسی مجلس.

[67]. «مونتسکیو» از فلاسفه و مورخان بزرگ فرانسه است. آثار مختلفی دارد، ولی شاهکار حقیقی او کتاب «روح القوانین» است. او در این کتاب که 31 باب است، تاریخ عموم ملل قدیم و جدید را از نظر گذرانده و از طرز حکومت هریک، اصول قوانین ایشان را استنباط کرده است. مونتسکیو در تالیف کتاب روح القوانین بیست سال زحمت کشیده چنانکه می توان کتاب یادشده را نتیجه مطالعات دوره زندگانی وی شمرد. مرحوم دهخدا این کتاب را به فارسی برگردانده است. ر.ک: لغت نامه دهخدا.

[68]. نیکولو ماکیاولی (1469-1527م)، اهل ایتالیا و فرزند یک وکیل دعاوی بود و در حد فاصل سال‌های 1498 تا 1512م، با سمت دبیر دوم شورای صلح به سراسر کشور ایتالیا و نیز دو کشور فرانسه و آلمان مسافرت کرد. کتاب «شهریار» در کنار کتاب «گفتارها» مهم‌ترین آثار او هستند. «شهریار» در 1513م به منظور راهنمای حکمرانی در ایتالیا منتشر می‌شود. تمام مباحث مطروحه در این کتاب برگرفته از مشاهدات ماکیاول از شیوه‌های کشورداری حاکم وقت ایتالیا «چزاره بورجا» است. ماکیاول به پشتوانه تجربه خودش در امر سیاست، در «شهریار» نشان می‌دهد که محدوده سیاست با فضیلت‌های اخلاقی همخوانی ندارد و سیاستمداران با استفاده از حربه فریب و ستمگری و دستکاری فکری توده‌ها بر آنها حکومت می‌کنند و در چنین دستگاه حکومتی، «هدف» وسیله را توجیه می‌کند. ر.ک: انسان شناسی و فرهنگ و ماکياولي و جدايی اخلاق از سياست.

[69]. عیسی نیا، رضا، اندیشه های سیاسی شهید مدرس، سایت حوزه نت.

[71]. همان.

[72]. خواجه نوری، ابراهیم، بازیگران عصرطلایی، ص 160، ر.ک: آیت الله مدرس، اسوه ماندگار آزادگی و شهامت.

[73]. صحیفه امام خمینی، ج 9، ص 294.

[75]. يادنامه شهيد مدرس، ص 74.

[76]. مدرسی، علی، مرد روزگاران، ص 202 – 204.

[77]. مكی، حسین، مدرس قهرمان آزادی، ج ٢، ص ٧٧۶ و ٧٧٧.

[78]. همان.

[79]. کسی از مدرس پرسید که آیا از این پس در مبارزه خود امید موفقیّت دارید؟ او در پاسخ گفت: «من در این کشمکش چشم از زندگانی پوشیده، از مرگ باک ندارم، آرزو دارم اگر خونم بریزد فایده ای در حصول آزادی داشته باشد، من از دستگاه سردار سپه نمی ترسم، اما او با تمام قدرت و جلال سلطنتش از من می ترسد»، ر.ک: محمدی، فاطمه، شهادت آیة الله مدرس، سایت حوزه نت.

[80]. همان، ص ٧٢۶.

[81]. همان، ص ٧٢۴.

[82]. همان، ص ٨۶٩.

[83]. “محمد درگاهی”، اولین رییس شهربانی رضاشاه بود. او از کودکی هنگامی که در مدرسه درس می­خواند، از آن جا که بر سر هر کار پوچی برای رفقای خویش چاقو می­کشید به “محمدچاقو” معروف شده بود، ر.ک: سلطانی مقدم، سعيده، مقاله «محمد درگاهی»، سایت پژوهشکدۀ باقر العلوم.

[84]. همان، ج ١ ، ص ١٠٠.

[85]. مدرسی، علی، مدرس، ج ١، ص ٩۵ – ١٢٠؛ مدرس قهرمان آزادی، ج ٢، ص ٧٢٣ – ٧٢۶.

[86]. «ملک الشعرای بهار» از شاعران نامدار سال های آخر قاجار و دوران پهلوی اول است. او كه معاصر مرحوم سيد حسن مدرس بود، در دوره‌های چهارم تا ششم مجلس شورای ملی در جبهه مخالفين رضاشاه قرار گرفت و در اين خصوص در كنار مدرس بود. ر.ک: سایت راسخون.

[87]. ماهنامه الکترونیکی دوران، شماره 49، خرداد 1391ش.

[88]. همان.

[89]. همان.

[90]. البته ایشان (فاطمه بیگم مدرس) در فروردین 1359ش، وفات نموده است.

[91]. عبدالله بن مقفع که نام اصلی او “روزبه” بود، از نویسندگان معروف ایرانی زبان عربی و صاحب رساله های بدیعه و مترجم معروف کتاب های پهلوی به عربی است. او شخصیتی جذاب، بخشنده و متمول داشت و بسیار آداب دان و نکته دان بود… داستان کشته شدن ابن مقفع، این گونه نقل شده: زمانی که قرار بود بعد از سفاح خلیفه عباسی، با منصور عباسی بیعت شود، عبدالله یکی از پسرعموهای آنها، شورش کرد، ولی شکست خورد و نزد برادرش سلیمان که حاکم بصره بود، مخفی شد و ابومسلم خراسانی او را امان داد، ولی با قتل ابومسلم و بعد از آن، او با منصور عباسی بیعت کرد. منصور که خیالش راحت نبود، تقاضا کرد که عبدالله را نزد او بفرستند، برادران عبدالله هم امان نامه خواستند. ابن مقفع چون کاتب عیسی بن علی بود، قرار شد که متن امان نامه را تنظیم کند و با مبالغه و تأکید بنویسد. او هم ضمن کتابت نوشت که: اگر منصور زیانی به اینها برساند و مکر کند، زنان و کنیزان بر او حرام، و مملوکان او آزاد و مسلمانان از بیعت او بیرون روند. این امان نامه بسیار بر منصور سنگین بود و امضا نکرد و چون فهمید که ابن مقفع آن را نوشته، گفت: آیا کسی هست که کار او را یکسره کند؟ سفیان که از قدیم الایام کینه او را داشت، جواب مثبت داد و در صدد قتل او برآمد و او را به اتهام «زندقه» کشت. اگرچه گویند که این اتهام، فقط بهانه بود وگرنه به سبب کینه منصور بر عبدالله بن مقفع و دستور پنهانی او، قتل او به دست حاکم بصره انجام شد. نحوۀ قتل او به این صورت بود که اول تنوری آماده کردند، سپس جدا جدا اندام های او را بریدند و در تنور انداختند و بعد جسد او را در تنور سوزاندند. در همان حال سفیان بن معاویه مهلبی به او می گفت: ای ابن زندیقه! قبل از آن که به آتش جهنم بسوزی، تو را به آتش دنیا می سوزانم. البته علت های دیگری هم برای کشتن ابن مقفع ذکر شده است. مرگ او در سال 142ق و در سن 36 سالگی بوده است. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: اعلام طهور و دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، شماره مقاله:1801.

[92]. میرزا محمدتقی‌ خان امیرکبیر فرزند کربلایی قربان بیگ فراهانی، صدر اعظم ناصر الدین شاه قاجار بود. امیرکبیر مدت کوتاهی پس از صدارت اصلاحات سیاسی، امنیتی، مالی، اقتصادی و فرهنگی‌اش را آغاز کرد و در این میان ایجاد امنیت و پایان دادن به شورش ها و یاغی گری ها و نیز اصلاحات مالی و جلوگیری از اجحافات پیدا و پنهان صاحبان قدرت و نفوذ را در اولویت برنامه های خود قرار داد و مدت کوتاهی پس از صدارت نشان داد که قصد دارد از نفوذ و دخالت بیگانگان (روس و انگلیس) در امور مختلف کشور بکاهد… تلاش های اصلاح گرانه امیرکبیر مدتی طولانی تداوم نیافت (۱۲۶۴─ ۱۲۶۸ ق) و در حالی که سیاست خارجی مستقل امیرکبیر و تلاش های جدی او برای قطع نفوذ و دخالت روس و انگلیس می‌رفت تا طلیعه آغاز عصر نوینی در کشور شود، توطئه‌های نمایندگان سیاسی این دو کشور و همگامی بدخواهان پیدا و پنهان داخلی امیرکبیر با سیاست بیگانگان به‌تدریج موجبات رنجش و سپس نومیدی و خشم ناصرالدین شاه را از او فراهم آورده از صدارت اعظمی و دیگر مشاغل اداری و نظامی‌اش معزول کرده و به شهر کاشان تبعید کرد. بدین ترتیب با دسیسه بیگانگان و همدستی و خیانت گروهی از عوامل اثرگذار داخلی، ناصرالدین شاه، حاجی علی مراغه ای (حاجب‌الدوله) را مأمور قتل امیرکبیر کرد…سرانجام امیرکبیر در شب شنبه 18 ربیع‌الاول 1268ق توسط حاجب‌الدوله در حمام فین کاشان به قتل رسید. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.

[93]. همان.

[94]. مدرس قهرمان آزادی، ج 2، ص 78.

[95]. تاریخ بیست ساله ایران، ج ۵.

[96]. البته در پرونده شهربانی، ۲۵ سرباز ذکر شده است.

[97]. تاریخ بیست ساله ایران، ج ۵.

[98]. تأمینات جِ تأمین. شعبه ای در اداره شهربانی در گذشته، که امروزه به نام آگاهی معروف است، ر.ک: لغت نامه دهخدا.

[99]. رسدبان: پایه ور شهربانی، معادل ستوان ارتش (لغات فرهنگستان). این اصطلاح در زمان رضاشاه مدتی متداول بود و سپس ملغی گردید (فرهنگ فارسی معین )، ر.ک: لغت نامه دهخدا.

[100]. سرهنگ اقتداری قبل از واقعه قتل مدرس، رئیس شهربانی كاشمر بود و به خاطر اجتناب از قتل مدرس، سمتش را به محمود مستوفیان واگذار كرده بود.

[101]. سم استرکنین: از درخت استریکنین به دست می آید. در دانه های این گیاه سم استرکنین و بروسین وجود دارد، ر.ک: مرگ‌آورترین گیاهان جهان.

[102]. مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج 2، ص 27.

[104]. سید ابوالقاسم کاشانی در سال 1264ش، در خانواده‌ای روحانی در تهران پا به عرصه وجود نهاد. ایشان در عراق به همراه پدر خود، رهبری نیروهای ملی عراق بر علیه انگلیسی‌ها را برعهده داشت و ‌در رابطه با ملی شدن صنعت نفت ایران و روی کار آمدن دولت مصدق نقش ممتازی را ایفا کرد. ر.ک: سایت تبیان.

[106]. ر.ک: امین عاملی، سید محسن، ‏أعيان الشيعة، ج ‏5، ص 21؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

[107]. صحیفه امام، ج ‏19، ص 74؛ سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

[108]. فرقان، 43.

[109]. صحیفه امام، ج ‏16، ص 452.

[110]. همان، ص 454.

[111]. همان، ج ‏18، ص 383

[112]. همان، ج 4، ص 368.

[113]. همان، ج ‏16، ص 452

[114]. همان.

[115]. زندگی نامه آیت الله شهید مدرس، سایت ایران بلاگ.

[116]. مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ خامنه ای، سید علی، چهار سال با مردم، ص 367، (بیانات 10/9/63).

[117]. آیت اللّه حاج سید رضا بهاءالدینی (ره) یکی از رادمردان عرصه علم و فقاهت و عرفان شیعی است که با الهام از کتاب آسمانی و سیره پیشوایان دینی، و نیز بر اثر تأمّل در ژرفنای دریای مفاهیم معنوی و به مدد ریاضت خستگی ناپذیر فطری و عملی مشروع، به مدارج عالی از معنویت صعود کرده بود. ایشان از دوستان نزدیک امام خمینی (ره) بود و از شروع مبارزات و از زمان کشف حجاب با حضرت امام همراهی و همفکری داشت.

[118]. مجله حوزه، سال سوم، شماره مسلسل 16، ص 42.