searchicon

کپی شد

دوره دوم تحصیلات میرزا مهدی اصفهانی (7سال)

از اواخر دوره‌ای که یاد شد،[1] دست تقدیر «حدادی یک روح» را به عهده می گیرد. یعنی اندک اندک، غور و غوص در مطالب فلسفی و گرایش در کار حل اختلافات و معضلات فلسفی به سوی عرفان و وقوف بر استفاده وسیع از «عنصر تأویل» و عدم توافق مسائل و مفاهیم یاد شده؛ یعنی داده‌های فکر یا ریاضت بشری، با کتاب و سنت و پرداختن به توجیه و تفسیر رأی و تأویل آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام)، این چگونگی‌ها همه نوعی تشویش درونی، در آن عالم جوان و سالک حقیقت‌جوی بیدار فطرت پدید می آورد و او می‌نگرد که مفاهیم و مصطلحات علوم بشری، فلسفی و عرفانی (صرف‌نظر از کمک‌گیری وسیع و بیرون از هنجار از تأویل)، با «محکمات اسلامی» و مبانی قرآنی و معارف معصومان (علیهم السلام) (مثلا: چگونگی علم و اراده خداوند، خلق و ایجاد از عدم محض، حدوث زمانی عالم، خلقت ارواح قبل از ابدان، معاد کامل جسمانی، حقیقت خلود، و…)، به هیچ روی همگون نیست و چون طالب شیفته، در «طلب حقیقت»، به «حقیقت طلب» رسیده بوده است، طوفان این اضطرار حقیقی (اضطرار روحی)، که در تأثیر قطعی توسلات شرط است و موجب «اجابت مضطر» است، این جوینده خالص و پوینده مخلص را به سوی کعبه مقصود و قبله منظور متوجه می سازد، و به توسل و تمسک به ذیل عنایات انسان هادی زمان و «ربانی» دوران وا می دارد، و ریگ آموی طلب و درشتی‌های آن پرنیان می‌بیند و سرانجام، رجوع خالصانه و دردآگین جانانه از فقر راستین (فقر معرفت، که بزرگترین فقرهاست)، و شب‌ها و روزهای جگرگداز توسلات اشکبار مسجد سهله … دریای رحمت واسعه الهیه، و بحر مواج عطوفت کلیۀ و لویه را به ترشح فیضی وا می دارد، و میرزای اصفهانی در سلک نیکبختان عهد غیبت کبری در می‌آید.[2] و به او القا می‌شود که حقیقت معرفت و معرفت حقیقت (و علم بالله به تعبیر احادیث، که اصل همه علم‌ها و اول و آخر همه معرفت‌هاست) را، چگونه و از کجا باید طلب کرد و بدست آورد.

ای خوش آن جلوه که ناگاه رسد          ناگهان بر دل آگاه رسد

اتفاق فرخنده مورد اشاره (در سنین 30 سالگی) نگرش میرزای اصفهانی را در معرفت خدا، و فهم هستی، و ابعاد علم قرآنی، و شناخت حقایق، و افاضات معصوم (علیه السلام)، و طریق وصول به معرفت، و راه و روش سلوک، به صورتی ژرف، متفاوت می سازد و در دید علمی، و درک شناختی، و حرکت تکاملی، و سلوک روحانی وی، تحولی شگرف پدید می آورد. او به سختی معتقد می شود (بلکه می‌یابد) که علمی که به برکت قرآن کریم، در لیلة‌القدر حقیقت اعلای محمدی (صلی الله علیه و آله) نازل گشته، و در زلال واقعیت سبوحی و قدوسی نفس معصوم تبیین یافته است، کجا، و آنچه در فلسفه و عرفان اصطلاحی مطرح می شود کجا؟ آن علم همان گوهر «علم مصبوب» است، که باید آن را اجل از آن دانست که در سطح انطباق یا تأویل با علوم بشری قرار گیرد. بلکه باید آن را، خالص و سره و ناب، و بدون ذره‌ای خلط و امتزاج، دریافت و شناخت و پاس داشت. این علم علمی الهی است و خودکفا و خودبسنده است و بی‌نیاز از همه چیز و همه جا و همه کس است، و دستگاه شناختی‌ای است مستقل و جامع و برتر و بالاتر از هر دستگاه شناختی (یا شبه‌شناختی) که تاکنون در تاریخ بشر عرضه گشته است. بلکه از نظر واقعیت خود از سنخ آن معارف و مفاهیم نیست و قابل قیاس با آنها نه، چه رسد به تطبیق و تأویل و ادعای «این‌همانی». و حتی کشانیدن این «علم» به جانب آن مفاهیم و مصطلحات و گرداندن (تأویل) به آن سو ها، پایین آوردن و کوچک ساختن آن است اگرچه ناخواسته، و گاه ممکن است به قصد خدمت کردن… .

مکتب معارفی میرزای اصفهانی – که باید به اعتباری ایشان را در سده چهاردهم هجری، مؤسس آن دانست از این طرز فکر و زاویه دید مایه می گیرد و شکل می پذیرد؛ زیرا وی موفق به شناخت‌هایی غنی و مستقل در ابواب معارف «مبدئی و معادی» و «آفاقی و انفسی»، و «قرآنی و حدیثی» می گردد، و خویش را با فروغ این معارف از مشکلات رسته و از مضایق جسته می یابد. و بدینسان، از وادی «معارف ممتزج» (از موضوعات غیر اسلامی و اسلامی، به تصریح و اعتراف بزرگان فن، و به بداهت مراجعه به متون)، به ساحل دریای مواج معارف خالص و سره و ناب هدایت می شود، و با مدد تعقلات ممتد قرآنی (چنانکه بزرگان گفته اند که ایشان تعقلات هشت ساعته داشته است و تجریدهای دو ساعته و این چگونگی برای کمتر بزرگی از بزرگان معدود این عوالم و مراحل اتفاق افتاده است)، و احیای فطرت الستی (نه به صورت صنعتی آن، که بسیاری این طریق را پیموده‌اند، و به نتیجه کاملی که باید برسند، نرسیده‌اند)، به «عین صافیة تجری بأمر ربها» روی می آورد، و از رشحات «علم منصوب»بهره‌مند می گردد و از اینجا میرزای اصفهانی انسانی است جز گذشته… و کسانی که نمی‌توانند او را قبول کنند از همین‌جاست (وکل میسر لما خلق له). و البته برخی هم از آن است که با اصول و مبانی و دیدگاه‌های «مکتب تفکیک»، و «مکتب معارفی» میرزای اصفهانی آشنایی و برخوردی نداشته‌اند، و از آغاز تحصیل معقول به خدمت اساتیدی رسیده‌اند که قائل و معتقد به تأویل بوده‌اند نه «تفکیک». با این‌همه باید نام «بزرگان» را به «بزرگی» یاد کرد.

و ما می دانیم که همواره در روزگار –کم یا بیش- بزرگانی بوده اند و به‌هم رسیده‌اند، ولی نوادری چون سیدموسی زرآبادی، و میرزا مهدی اصفهانی، و شیخ مجتبی قزوینی، به هر روز و روزگاری به‌هم نمی‌رسند؛ از این رو، کوشش برای شناختن این‌گونه یگانگان، خود از مبادی کمال است و سود آن به خود انسان بازمی‌گردد، و موجب صیقل یافتن روح و نفس خود آدمی و سعۀ قلبی او می شود.[3] و شاید یکی از بزرگترین و سودمندترین و سازنده‌ترین مصادیق و موارد «سیر انفسی»، اطلاع یافتن از عوالم و ویژگی‌های نفسی و حجم روحی کسانی چونان نامبردگان است و در انکار نماندن.

هنگامی که انسان خود موفق نشد، شهری را (مثلا)، یا گنجینه‌ای سترگ را، یا بوستانی مصفا و پرگل را، یا حسنی خداداد را ببیند و مشاهده کند، چه بهتر که سخن آنان را (البته راستینان را) که دیده‌اند بشنود، و به یاد آنان سخن گوید، و از ایشان مقصود جوید:

هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست      گو این سخن معاینه در چشم ما بگو

بر این فقیر، نامۀ آن محتشم بخوان      با این گدا، حکایت آن پادشا بگو

جان پرور است قصۀ ارباب معرفت      رمزی،برو بپرس، حدیثی بیا بگو[4].[5]

[1]. در زیر موضوع پیشین (دوره اول).

[2]. جمعی از صلحای شیعه و برخی از عالمان بزرگ، در عهد «غیبت کبری» به فیض تشرف نایل گشته اند. و گاه برخی ادعیه یا سفارش هایی از این طریق دریافت کرده اند. در کتب زندگینامه ها و تراجم احوال به نمونه هایی متعدد بر می خوریم. نه تنها امثال سید ابن طاووس و سیدمهدی بحرالعلوم که قطعی است، بلکه شماری دیگر نیز بدین فیض گران رسیده اند؛ علامه مجلسی و علامه حاج میرزا حسین نوری در این باره مطالب بسیاری ثبت کرده اند؛ حتی برخی از عرفای اهل سنت نیز مدعی تشرف شده اند مانند، شیخ حسن العراقی که عبدالوهاب شعرانی، در کتاب «لواقح الانوار»، داستان وی را نقل کرده و با استاد خود علی الخصواص در میان نهاده است. در کتاب «بیان الفرقان» ج 5، ص 167-168، درباره حکمت تشرف برخی در عصر غیبت بحثی آمده است. نیز «مهج الدعوات» و «منتخب الاثر»، ص 427 ملاحظه شود.

[3]. وگرنه آنان از ما بی نیازند… .

[4]. حافظ، غزلیات، غزل ش 415.

[5] . حکیمی، محمد رضا، مکتب تفکیک، ص 214 – 219.