کپی شد
جنایات يزيد بن معاويه
پس از معاويه فرزندش يزيد به سلطنت رسيد. يزيد رغبت فراوانى به خوشگذرانى، شكار، شراب، زن و شعر داشت.
يزيد بنا به قول صحيح، سه سال و شش ماه فرمانروايى كرد. وى در سال اوّل، حسين بن على (علیهما السلام) را بهقتل رساند و در سال دوم مدينه را سه روز تمام چپاول كرده به دست يغما سپرد و در سال سوم كعبه را مورد تاخت و تاز قرار داد.[1]
«عبد الله بن حنظله» (غسيل الملائكه) گفت: بهخدا سوگند! ما عليه «يزيد» قيام نكرديم، مگر زمانیكه ترسيديم اگر عليه او قيام نكنيم، هدف سنگهاى آسمانى قرار گيريم و اين بدانجهت بود كه وى با كنيزان اولاددار و با دختران و خواهران همبستر مىشد و بادهگسارى مىكرد و نماز را نيز ترک گفتهبود.[2]
زمانی که اسرای اهلبیت (علیهم السلام) را نزد آن ملعون حاضر کردند و سر دردانه رسول الله (صلی الله علیه و آله) را در مقابل او قرار دادند، آن خبیث اینچنین شعر میخواند:
ليت أشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لاستهلوا و استطاروا فرحا و لقالوا يا يزيد لا تشل
ما أبالي بعد فعلي بهم نزل الويل عليهم أم رحل
لست من خندف إن لم أنتقم من بني أحمد ما كان فعل
قد قتلنا القرم من أبنائهم و عدلناه ببدر فاعتدل
فبذاك الشيخ أوصاني به فاتبعت الشيخ في قصد سيل
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل[3]
«كاش مشايخ (بزرگان قوم) من كه در جنگ بدر بودند (كشته شدند)، مىديدند كه چگونه قبيله خزرج از اينكه شمشير و نيزه بر آنها نهاده شدهاست، ناله مىكنند.
همانا اگر مىديدند شاد مىشدند و از شادى پرواز مىكردند و هر آينه مىگفتند: اى يزيد دست تو شل مباد.
پس از اينكار كه من نسبت به ايشان انجام دادم، برايم مهم نيست كه اندوه و غم بر ايشان برسد يا نرسد.
من از فرزندان خندف نيستم، اگر از پسران احمد در باره كارهايى كه كردهاند، انتقام نگيرم.
پسران آنان را كه دلاور بودند، كشتيم و اين به عوض جنگ بدر بود و جبران شد.
آرى پير من مرا به اين كار سفارش كرد و من در اين كار از آن پير پيروى كردم.
هاشم با پادشاهى بازى كرد، نه خبرى آمده و نه وحىی نازل شدهاست».[4]
[1]. ابن طقطقى، محمد بن على، تاريخ فخرى، ترجمه: وحيد گلپايگانى، محمد، ص 154 و 155.
[2]. ساعدى، محمد باقر، فضائل پنج تن (عليهم السلام) در صحاح ششگانه اهل سنت، ج 4، ص 317 و 318.
[3]. اصل اين ابيات از عبد اللَّه بن زبعرى است كه در جنگ احد سرودهاست، نيشابورى، فتال، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج 1، ص 191.
[4]. روضة الواعظين، ترجمه: مهدوى دامغانى، ص 314 و 315.