کپی شد
امام جعفر صادق (علیه السلام)
فهرست
چکیده مطالب
ششمین امام معصوم شیعیان جعفر بن محمد صادق (علیهما السلام) است که بنا به نقل برخی منابع، در سال 80 قمری و به نقل منابع دیگر، در سال 83 قمری، دیده به دنیا گشودند. مادر آن حضرت، ام فروه؛ دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر و پدرشان امام محمد باقر (علیه السلام) است. شهادت امام صادق (علیه السلام)، به اتفاق مورّخان، در ماه شوّال سال 148 قمری در دوران خلافت منصور عباسی بوده و در برخی از کتابها گفتهشده که روز آن، 25 ماه شوّال بوده است.
تکیه اصلی شیعه، از نظر فکری و عقیدتی، بر امام صادق (علیه السلام) بوده؛ زیرا بخش بزرگی از احادیث و علوم اهلبیت (علیهم السلام) توسط این امام گسترش یافتهاست. امام صادق (علیه السلام) حد فاصل فرقههایی قرار گرفتهبود که در شیعه به وجود آمد و وظیفه مهم حفظ و صیانت شیعه از انحرافات؛ به ویژه غلو را در رأس برنامه خود قرار داد و آن را از تأثیرپذیری در برابر انحرافات موجود عصر خود، که خلوص فکری و عقیدتی و استقلال مکتبی آن را به طور مداوم مورد تهدید قرار میداد، بازداشت.
ایشان در طول حیات خویش شاگردان زیادی را تربیت، و استعداد آنان را در کسوتهای گوناگونی؛ نظیر راوی، متکلم، محدث و فقیه شکوفا ساختند. دانشگاه بزرگ جعفری، آن چنان وسعتی به خود گرفت که لقب مؤسّس مذهب جعفری را برازنده این شخصیت برجسته تاریخ بشریت دانسته و در عظمت علمی آنحضرت، از سنی و شیعه، مدحها و تمجیدهای فراوانی بیان شده است.
از آنجا که بیشتر شیعیان امام صادق (علیه السلام) در عراق بودند و یا به دلایل دیگر، آن حضرت مدّتی در عراق به سر برده است.
در دوران امام ششم، امویان سقوط کردند و حکومت به دست بنیعباس افتاد. آن حضرت پس از آن که طولانیترین مدّت را ـ نسبت به سایر امامان ـ در ارشاد مردم سپری کرد، در سال 148 قمری به دستور منصور عباسی به شهادت رسیده و شیعیان را در غم سنگین و همیشگی ناشی از فقدان خود باقی گذاشت.
زندگی نامه امام صادق (علیه السلام)
ولادت امام صادق (علیه السلام)
امام جعفر صادق (علیه السلام) در پگاه روز جمعه یا دوشنبه هفدهم ربیع الاول که مقارن است با روز ولادت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و یا غره رجب سال 80 هجری، معروف به سال قحطی، در مدینه دیده به جهان گشود. امّا بنا به گفته شیخ مفید و کلینی،[1] ولادت آن حضرت در سال 83 قمری اتفاق افتاده است. لکن ابن طلحه روایت نخست را صحیح تر می داند و ابن خشاب نیز در این باره میگوید: چنان که ذراع برای ما نقل کرده، روایت نخست (سال 80 قمری)، صحیح است؛[2] از این رو گروهی از مورّخان و تذکرهنویسان ولادت ایشان را در سال هشتاد قمری نوشته اند.[3]
امام صادق (علیه السلام) در دامن رسالت و مرکز وحی تولد یافت و رشد کرد و بخشی از دوران زندگی خود را تحت توجهات و عنایات جدّ خود، امام زین العابدین (علیه السلام) و نیز پدر بزرگوار خویش، امام باقر (علیه السلام) سپری کرد.[4] مدّت زندگانی حضرتش نیز شصت و پنج سال بوده است.[5]
والدین امام صادق (علیه السلام)
پدر امام صادق (علیه السلام)
پدر بزرگوار حضرت صادق (علیه السلام)، امام محمدباقر (علیه السلام) فرزند حضرت زین العابدین (علیه السلام) امام چهارم شیعیان می باشد.
مادر امام صادق (علیه السلام)
مادر امام صادق (علیه السلام)، أم فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود. در عظمت و شخصیت این مادر، امام صادق (علیه السلام) میفرماید: “مادرم زنى با ايمان و پرهيزكار و نيكوكار بود و خدا نيكوكاران را دوست دارد”.[6]
دوران کودکی و نوجوانی امام صادق (علیه السلام)
امام جعفر صادق (علیه السلام) تا سن 12 سالگی هم عصر جد گرامی خود؛ حضرت سجاد (علیه السلام) بود و مسلماً تربیت اولیه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام (علیه السلام) از خرمن دانش جدش خوشه چینی کرده است. پس از رحلت امام چهارم مدّت 19 سال نیز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر (علیه السلام) زندگی کرد و با این ترتیب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود که هر یک از آنان حجت خدا بودند، و از مبدأ فیض کسب نور می نمودند گذرانید؛ بنابراین صرف نظر از جنبه الهی و افاضات رحمانی که هر امامی آن را دارا می باشد، بهره مندی از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد که آن حضرت با استعداد ذاتی و شم علمی و ذکاوت بسیار، به حد کمال علم و ادب رسید و در عصر خود بزرگ ترین قهرمان علم و دانش گردید.[7]
ازدواج امام صادق (علیه السلام)
عکاشه بن محصن میگوید: روزی خدمت امام باقر(علیه السلام) عرض کردم: چرا برای اباعبداللّه[8] همسر نمیگیرید؟ زمانش فرا رسیده است.
جلوی امام کیسه ای سربسته و مهر زده قرار داشت.
امام (علیه السلام) فرمود: به زودی برده فروشی از اهالی بربر به اینجا رسیده، در منزل میمون ساکن می شود. با این کیسه پول از او کنیزی خریداری می کنیم …
مدّتی از این جریان گذشت. روزی خدمت امام باقر(علیه السلام) رسیدم. امام فرمود: آیا می خواهید در مورد آن برده فروش که ماجرایش را برای شما ذکر کردم، سخن بگویم؟ او اکنون آمده است. بروید و با این کیسۀ پول از او کنیزی بخرید.
عکاشه میگوید: ما پیش برده فروش رفتیم.
برده فروش گفت: هر چه داشتم، فروخته ام مگر دو کنیز که یکی، از دیگری بهتر است.
گفتیم: آنان را بیاور تا ببینیم.
او آنها را آورد، ما گفتیم: آن کنیز بهتر را به چه قیمتی می فروشی؟
گفت: به هفتاد دینار.
گفتیم: به ما خوبی کرده از قیمتش کم کن.
گفت: کمتر از هفتاد دینار نمیدهم.
گفتیم: در مقابل پولی که در این کیسه است و ما نمی دانیم چقدر می باشد، میخریم.
پیرمردی که کنار او بود، گفت: مهر کیسه را بگشایید و پول ها را بشمارید.
برده فروش گفت: این کار را نکنید! چون اگر یک حبه[9] هم از هفتاد دینار کمتر باشد، نمیفروشم.
پیرمرد گفت: بگشایید و بشمارید.
ما کیسه را گشوده و دینارها را شمردیم. با کمال تعجب دیدیم هفتاد دینار است، نه کمتر و نه بیشتر.
کنیز را خریده و به محضر امام باقر(علیه السلام) مشرف شدیم. امام صادق(علیه السلام) هم نزد ایشان ایستاده بود. ماجرا را عرض کردیم، امام شکر الهی را به جا آورد و به آن کنیز فرمود: نامت چیست؟
گفت: حمیده.
امام فرمود: «حمیدة فی الدنیا محمودة فی الاخرة»؛ در دنیا پسندیده و در آخرت ستایش شده ای. بگو ببینم دوشیزه ای یا بیوه؟
گفت: دوشیزه …
امام باقر(علیه السلام) به امام صادق(علیه السلام) فرمود: جعفر، او را برای خود بپذیر.[10]
حمیده خاتون شایسته کرامت الهی و تحت نظر فرشتگان
حضرت حمیده به واسطه آنکه فرشتگان الهی او را حفاظت می کردند، به درجه ای از تکامل روحی و معنوی رسیده بود که خداوند او را لایق همسری و مادری امامان معصوم قرار داده بود. وی همچنین در پرتو عنایات حق توانست به بارگاه کرامت الهی راه پیدا کند. در روایتی از امام باقر(علیه السلام) آمدهاست:[11]
حمیده، بزرگ کنیزان و سرور آنان است مانند شمش طلا، پاک و وارسته از پلیدی ها است. همواره ملائکه او را حفاظت می کردند تا اجازه راهیابی به کرامت الهی را پیدا کند.
ظاهراً مقصود از کرامت الهی، این است که به بیت عصمت و طهارت راه یافت و از دامان پاک و مطهرش نوری از انوار الهی متولد شد.
فرزندان امام صادق (علیه السلام)
بعضی برای آن حضرت ده فرزند ذکر کردند. هفت پسر و سه دختر. برخى نیز تعداد فرزندان آن حضرت را يازده تن ذكر كرده اند كه هفت نفر از آنان پسر و باقى دختر بوده اند. نام فرزندان آن حضرت چنين بوده است: اسماعيل اعرج كه او را اسماعيل امين نيز خوانده اند، عبد الله، ام فروه؛ همان كسى است كه با پسر عموى خود كه همراه با زيد بن على قيام كرده بود ازدواج كرد.
شيخ مفيد گويد: مادر آنان فاطمه، دختر حسين بن على بن حسين بن على بن ابى طالب بودهاست. عبد العزيز بن اخضر جنابذى می گويد: مادر آنان فاطمه، دختر حسين اثرم بن حسن بن على بن ابى طالب نام داشته است.
فرزندان ديگر آن امام (علیه السلام) عبارت بودند از: امام موسى كاظم(علیه السلام)، محمد ديباج و اسحاق و فاطمه كبرى، كه از كنيزى به نام حميده بربريه، زاده شده بودند. عبد العزيز بن اخضر جنابذى می گويد: وى به همسرى محمد بن ابراهيم بن محمد بن على بن عبد الله بن عباس درآمد و در خانه او نيز وفات يافت.
ديگر از فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: عباس، على عريضى، اسماء و فاطمه صغرى، كه هر يک از كنيزى متولد شده بودند. كسانى كه فرزندان امام (علیه السلام) را ده تن دانسته اند از ذكر نام فاطمه كبرى خوددارى كرده اند و آنان كه اولاد وى را يازده نفر كرده اند فاطمه كبرى را جزو فرزندان امام صادق (علیه السلام) قلمداد كرده اند.
از عبارت ابن شهر آشوب در كتاب مناقب چنين برمى آيد كه ام فروه همان اسماء بوده است. چنان كه مىگويد: «اسماء ام فروه، كسى است كه پسر عمويش كه در ركاب زيد بن على قيام كرده، او را به زنى گرفت». صحت اين نظر بعيد نيست. چرا كه ام فروه، كنيه به حساب مى آيد نه اسم. با اين ترتيب اگر فاطمه كبرى را جزو فرزندان امام ذكر كنيم و ام فروه و اسماء را يک تن بدانيم، اولاد آن امام همان ده تن خواهد بود.[12]
شهادت امام صادق (علیه السلام)
مشهور است که امام صادق (علیه السلام) در سال 148 قمری به شهادت رسیدند و پیکر مطهرشان در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
در اصول کافی، ارشاد شیخ مفید، کشف الغمه و برخی کتابهای دیگر، از رحلت امام صادق (علیه السلام) به لفظ «مضی» «مات» و «قبض» تعبیر شده است.
ظاهر این لفظ ها نشان می دهد امام به مرگ طبیعی جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح کفعمی و در کتاب های دیگر آمده است: امام را زهر خوراندند.[13]
ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانید[14] و این صحیحتر به نظر می رسد، زیرا با کینه ای که منصور از آن حضرت داشت و بیمی که از رویآوردن مردم بدو در دل وی راه یافته بود، آسوده نمی نشست. آنان که با تاریخ زندگی این مرد آشنا هستند، می دانند او به کسانی که برای رساندنش به مسند خلافت هر کوشش را به کار بردند، رحم نکرد و از جمله آنان ابومسلم بود که برپایی دولت عباسیان مرهون رنج هایی است که او در این باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم چنان که از اسناد تاریخی بر می آید، این است که هنگام خلافت سفاح، به منصور چنان که باید حرمت نمی نهاد، پس طبیعی است کسی را که از او می ترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نکند. ولی به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار تأسف می خورد.
کلینی به اسناد خود از ابو ایوب روایت میکند: نیمه شبی منصور مرا خواست. چون بر او وارد شدم، بر کرسی نشسته بود و شمعی پیش روی داشت و نامه ای می خواند و می گریست. بر او سلام کردم. نامه را به سوی من انداخت و گفت: از محمد بن سلیمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر می دهد و سه بار «انا لله و انا الیه راجعون » را بر زبان آورد و گفت: کجا مانند جعفر یافت می شود؟ سپس گفت: بنویس! در بالای نامه نوشتم اگر شخص معینی را وصی قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصی خود کرده است: منصور، محمد بن سلیمان، عبدالله، موسی و حمیده. و در روایت دیگری به جای محمد بن سلیمان، محمد بن جعفر است و به جای حمیده، مولایی از موالی ابو عبد الله و اضافه دارد: منصور گفت اینان را نمی توان کشت.[15]
یعقوبی از اسماعیل بن علی بن عبد الله بن عباس روایت میکند: بر منصور وارد شدم، دیدم ریش او از اشک چشمش نمناک است. سبب پرسیدم، گفت: نمی دانی به خاندان تو چه رسیده است.
گفتم: چه شده؟ گفت: آقا و عالم و باقی مانده گزیدگان آنان درگذشت.
گفتم: چه کسی؟
گفت: جعفر بن محمد!
گفتم: خدا شما را پاداش دهد و برای ما حفظ کند.
منصور گفت: جعفر از آنان بود که خدا در باره شان گفته است: ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا[16] او از کسانی بود که خدایش برگزید و از سابقان در خیرات بود.[17]
ابن فضال روایت میکند: نزد ام حمیده رفتم تا او را به رحلت امام تعزیت دهم. گریست و من از گریه او به گریه در آمدم. سپس گفت: اگر ابو عبد الله را هنگام مرگ می دیدی چیزی شگفت مشاهده می کردی. چشم خود را گشود و گفت: هر کس را که با من خویشاوندی دارد نزد من آورید. همه را گرد آوردیم. بدانها نگریست و گفت: شفاعت ما به کسی نمی رسد که نماز را سبک بدارد.[18]
کلینی به روایت خود از امام موسی بن جعفر(علیهما السلام) روایت میکند: من پدرم را در دو جامه شطوی[19] کفن کردم که آن دو، جامه احرام او بود و در جامه ای از جامه هایش و عمامه ای که از علی بن الحسین بود.[20]
امامت امام صادق (علیه السلام)
امام صادق (علیه السلام) پس از درگذشت پدر بزرگوارش، 34 سال دوره امامت ایشان بود که در این مدت «مکتب جعفری» را پایه ریزی فرمود و موجب بازسازی و زنده نگاه داشتن شریعت محمدی (صلی الله علیه و آله) گردید.
در مورد امامت امام صادق (علیه السلام) گفتار های زیادی از سوی علمای شیعه نقل و به رشته تحریر درآمده است که به پاره ای از آن ها اشاره خواهد شد.
ابى نضره گفت هنگام درگذشت امام باقر (علیه السلام) كه فرا رسید، فرزند خود حضرت صادق را خواست تا به او وصیت كند؛ برادرش زید بن علی عرض كرد آقا اگر روش امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) را به كار میبردى گمان نمی كنم كار بدى انجام داده بودى (منظورش این بود كه مقام امامت را به برادر خود زید واگذار میكرد).
فرمود: برادر! امانت پروردگار را نمی توان به راه و رسم این و آن رفتار نمود، پیمانى است كه خدا گرفته و دستورى است كه پیشوایان قبل از جانب خداى بزرگ دادهاند.[21]
در ارشاد مفید نیز آمده است که حضرت باقر علنى به حضرت صادق (علیهما السلام)وصیت كرد و او را آشكارا به امامت منصوب نمود.
هشام بن سالم از حضرت صادق (علیه السلام) نقل كرد كه چون هنگام وفات پدرم شد، فرمود پسرم جعفر، به تو سفارش می كنم كه نسبت به اصحاب من خوش رفتار باشى.
امام صادق (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: چنان در پیشرفت و تعلیم و تربیت آنها می كوشم كه هر كدام از برجستهترین افراد جامعه شوند و احتیاجى به دانش دیگران نداشته باشند.
ابو الصباح كنانى گفت حضرت باقر (علیه السلام) نگاهى به حضرت صادق (علیه السلام) فرزند خود نموده و فرمود این را مى بینى از كسانى است كه خداوند درباره آنها فرموده: تصمیم گرفته ایم كه منت گذاریم بر كسانى كه در زمین ضعیف شمرده شده اند آنها را پیشوا و وارث زمین قرار دهیم.[22]
جابر بن یزید جعفى نیز گفت از حضرت باقر (علیه السلام) پرسیدند عهده دار امامت بعد از شما كیست؟ دست بر روى شانه حضرت صادق (علیه السلام) نهاده فرمود به خدا سوگند این شخص قائم به امر امامت از میان خانواده محمّد (صلی الله علیه و آله) است. على بن حكم نیز از طاهر؛ دوست حضرت باقر نقل كرد كه گفت خدمت حضرت باقر بودم كه حضرت صادق (علیه السلام) آمد و فرمود: این بهترین فرد روى زمین است.
عبد الاعلى؛ آزاد شده آل سام از حضرت صادق (علیه السلام) نقل كرد كه پدرم هر چه اینجاست به من واگذاشت،[23] ایشان هنگام وفات فرمود: چند نفر شاهد بیاور. من چهار نفر از قریش را آوردم كه یكى از آنها نافع؛ غلام عبد اللَّه بن عمر بود. فرمود: بنویس این وصیتى است كه یعقوب به فرزندانش كرد: خدا براى شما اين دين را برگزيده است، مباد بميريد بى آنكه بدان گردن نهاده باشيد.[24] وصیت كرد محمّد بن على به فرزندش جعفر بن محمّد كه او را در بردى كه با آن روزهاى جمعه نماز می خواند كفن كند و عمامه اش را بهسر ببندد و قبرش را چهارگوش نماید و چهار انگشت از زمین بلند كند. هنگام دفن لباس هاى كهنه اش را بیرون آورد. (با لباس هاى دوخته اش دفن نكند آنها را خارج نماید) پس از این وصیت به شاهدان فرمود آزادید میخواهید بروید. من به پدرم گفتم این كارها احتیاج به وصیت نداشت. فرمود: پسرم من خواستم كه با تو به نزاع برنخیزند و بگویند وصیت نكرده، خواستم دلیلى براى امامت داشته باشى.
محمّد بن مسلم گفت خدمت حضرت باقر (علیه السلام) بودم كه پسرش جعفر (علیه السلام) وارد شد بر سر گیسوانى داشت و در دست چوبى که با آن چوب بازى میكرد حضرت باقر او را در آغوش گرفته فرمود: پدر و مادرم فدایت بازى نكن، به من رو كرده فرمود: محمّد این پیشواى تو است بعد از من از او پیروى كن و از علم و دانش او استفاده نما به خدا سوگند این همان صادقى است كه پیامبر (صلی الله علیه و آله) مژده او را داده كه پیروانش در دنیا و آخرت پیروزند و دشمنانش به زبان پیامبران لعنت شدهاند.
حضرت جعفر (علیه السلام) از شنیدن این سخنان لبخندى زده صورتش قرمز شد امام باقر (علیه السلام) به من توجه نموده فرمود: از او سؤال كن، عرض كردم یا ابن رسول اللَّه خنده از كجا است؟ فرمود: محمّد! عقل از دل است و اندوه از كبد و نفس از ریه و خنده از طحال است از جاى حركت كردم و پیشانیش را بوسیدم.[25] [26]
اسامی، القاب و کنیه امام صادق (علیه السلام)
جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام)، ششمین امام معصوم شیعیان، و پنجمین امام از نسل امیر المؤمنین (علیه السلام) کنیه او ابو عبد الله و لقب مشهورش «صادق» است. لقبهای دیگری نیز دارد، از آن جمله صابر، طاهر، و فاضل. اما چون فقها و محدثان معاصر او که شیعه وی هم نبوده اند، حضرتش را به درستی حدیث و راستگویی در نقل روایت بدین لقب ستوده اند، لقب صادق شهرت یافته است[27] و گرنه امامی را که منصوب از طرف خدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست، راستگو گفتن آفتاب را به روشن وصف کردن است.
ابن بابويه و قطب راوندى روايت کردهاند: از حضرت امام زين العابدين (علیه السلام) پرسيدند که امام بعد از تو کيست؟
فرمود: محمّد باقر که علم را بسیار مىشکافد.
پرسيدند که: بعد از او امام که خواهد بود؟
فرمود: جعفر که نام او نزد اهل آسمانها صادق است.
گفتند: چرا به خصوص او را صادق مىنامند در حالی که همه شما صادق و راستگوييد؟
فرمود که: خبر داد مرا پدرم از پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که آن حضرت فرمود:
چون متولّد شود فرزند من جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين (علیهم السلام) او را صادق بناميد، زيرا که پنجم از فرزندان او جعفر نام خواهد داشت و دعوى امامت خواهد کرد به دروغ از روى افتراء، و او نزد خدا جعفر کذّاب افترا کننده بر خدا است، پس حضرت امام زين العابدين (علیه السلام) گريست و فرمود: گويا مىبينم که جعفر کذّاب خلیفه جائر وقت را بر تفتيش و تفحّص امام پنهان برانگیخته است (يعنى صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)).[28]
اخلاق و فضائل امام صادق (علیه السلام)
سیره اخلاقی و عبادی امام صادق (علیه السلام)
جلوه های صدق اهل بیت (علیهم السلام) در صادق این خاندان به صورت ویژه بروز یافته است. این جلوه ها را در رفتار آن حضرت بهتر می توان درک کرد. آنچه بیش تر رواج یافته، ذکر «قال الصادق» ها است که به حق زیر ساخت فکری، فقهی و کلامی شیعه را تشکیل داده است، اما در کنار توجه به گفته های آن حضرت، فصل دیگری را هم باید گشود؛ فصلی برای تأمل و توجه در رفتارهای آن امام (علیه السلام) و بهره گیری عملی از این رفتارها.
آنچه دراین نوشتار می آید، بخشی ازکردارهای امام صادق (علیه السلام) را منعکس می سازد.
1 – انفاق
هشام بن سالم می گوید: امام صادق (علیه السلام) هنگامی که تاریکی شب فرا می رسید، انبانی از نان و گوشت و پول را بر می داشت و بردوش می نهاد و به سوی نیازمندان شهر مدینه می شتافت و آن ها را میانشان تقسیم می کرد. آن ها او را نمی شناختند. زمانی که امام صادق (علیه السلام) رحلت کرد و آن انفاق های شبانه ادامه پیدا نکرد، نیازمندان فهمیدند که چه کسی هرشب به آن ها غذا و پول می داد.[29]
معلی بن خنیس می گوید: امام صادق (علیه السلام) با کیسهای از نان بیرون آمد و من همراه او بودم. به اقامتگاه بنی ساعده رسیدیم. در آنجا گروهی خوابیده بودند. آن حضرت یک یا دونان بر بالین هرکدام نهاد. به آخرین فرد که رسید، برگشتیم. پرسیدم: من به فدایت! آیا این ها حق را می شناسند (یعنی شیعه هستند)؟ امام (ع) فرمود: اگر حق را می شناختند، نمک را نیز با آن ها به صورت مساوی تقسیم می کردم.[30]
2 – میانه روی
امام صادق (علیه السلام) – در ایام قحطی – دستورمی داد برای تهیه آرد، گندم را با جو مخلوط کنند و می فرمود: من می توانم برای خانواده ام آرد گندم خالص تهیه کنم ولی دوست دارم در زندگی اندازه و حساب و کتاب را خوب رعایت کنم.[31]
3 – ادب بیماری
امام صادق (علیه السلام) هنگام بیمار شدن عرض می کرد:
بارخدایا! آن را بیماری ادب (و تنبه) قرار بده، نه بیماری غضب (و خشمت). [32]
4 – دعا هنگام پیش آمد ناگوار
امام صادق (علیه السلام) هرگاه به پیش آمد ناگواری بر می خورد، زنان و اطفال را جمع می کرد و دعا می کرد و آن ها آمین می گفتند. [33]
5 – سجده بر تربت حسینی
امام صادق (علیه السلام) برای اظهار خشوع و نیاز در پیشگاه خدا، جز بر تربت حسینی سجده نمیکرد، . [34]
6 – دعا و مناجات
امام صادق (علیه السلام) هنگام مناجات این گونه خدا را می خواند: خدایا! چگونه تو را بخوانم، در حالی که تو را معصیت کرده ام و چگونه تو را نخوانم، درحالی که محبت تو را در قلبم احساس می کنم… .[35]
7 – روزه و بو نکردن ریحان
امام صادق (علیه السلام) هنگامی که روزه می گرفت، ریحان را بو نمی کرد. از او علت این امر را پرسیدند. فرمود: من دوست ندارم که روزه ام را با لذت درهم آمیزم. [36]
8 – دعا هنگام سفر
امام صادق (علیه السلام) هنگام سفر این دعا را می خواند:
«اللَّهُمَّ خَلِّ سَبِيلَنَا وَ أَحْسِنْ تَسْيِيرَنَا وَ أَحْسِنْ عَافِيَتَنَا»؛[37] خدایا! راه را بر ما بگشای و گزارش ما را نیکو گردان و عافیت ما را بزرگ ساز.
آن حضرت (علیه السلام) هرگاه پای در رکاب می نهاد، می فرمود: «سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِين» نیز هنگام سفر هفت بار تسبیح می کرد، هفت بار حمد خدا می نمود و هفت بار «لااله الا الله» می گفت.[38]
9 – صبح
در روایت آمده که امام صادق (علیه السلام) صبح که می شد، می گفت:
« بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مِنَ اللَّهِ وَ إِلَى اللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَسْلَمْتُ نَفْسِي وَ إِلَيْكَ وَجَّهْتُ وَجْهِي وَ إِلَيْكَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِي وَ إِلَيْكَ فَوَّضْتُ أَمْرِي اللَّهُمَّ احْفَظْنِي بِحِفْظِ الْإِيمَانِ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَ مِنْ خَلْفِي وَ عَنْ يَمِينِي وَ عَنْ شِمَالِي وَ مِنْ فَوْقِي وَ مِنْ تَحْتِي وَ مِنْ قِبَلِي وَ ادْفَعْ عَنِّي بِحَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ فَإِنَّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِكَ »[39]
10 – صدقه
در روایت آمده است:
« أَنَّهُ كَانَ يَتَصَدَّقُ بِالسُّكَّرِ فَقِيلَ لَهُ أَ تَتَصَدَّقُ بِالسُّكَّرِ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْهُ فَأَنَا أُحِبُّ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِأَحَبِّ الْأَشْيَاءِ إِلَيَّ .»[40]
امام صادق (علیه السلام) شکر را صدقه می داد. ازآن حضرت سؤال شد: آیا شما شکر را صدقه می دهید؟ فرمود: بلی. هیچ چیز نزد من دوست داشتنی تر از شکر نیست. من دوست دارم که محبوب ترین چیز را صدقه دهم.
11 – عزاداری برای امام حسین (علیه السلام)
طفلی شیرخوار را در مجلس عزاداری امام حسین (علیه السلام) نزد امام صادق (علیه السلام) آوردند. امام صادق (علیه السلام) طفل را بغل کرد و گریه اش شدت یافت.[41]
امام صادق (علیه السلام) به ابوهارون شاعر فرمود: شعری درباره حسین (علیه السلام) بخوان. او شعری درباره آن حضرت خواند. امام فرمود: آن گونه که در جمع خود می خوانی، بخوان. ابوهارون قصیده ای را با سوز خاصی خواند. امام باصدای بلند گریست. صدای زنان نیز از پس پرده برخاست.[42]
12 – حضور قلب در نماز
ابوایوب می گوید: امام باقر و امام صادق (علیه السلام) آن گاه که به نماز می ایستادند، رنگ چهره آنان تغییر میکرد؛ گاه سرخ می شد و گاه زرد. گویا با کسی که او را می بینند، سخن میگویند. [43]
امام صادق (علیه السلام) در نماز، قرآن تلاوت کرد وبیهوش شد. بعد از به هوش آمدن، از امام سؤال شد: چرا بی هوش شدی؟ امام فرمود: معنای آیات مرا بی هوش کرد. من آیات را تکرار کردم و در حالتی قرار گرفتم که گویا آیات را از کسی که آن را نازل کرده است، می شنیدم.[44]
امام صادق (علیه السلام) هنگامی که برای نماز خارج می شد، می گفت:
«ِاللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ السَّائِلِينَ بِكَ وَ بِحَقِّ مَخْرَجِي هَذَا فَإِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا رِيَاءً وَ لَا سُمْعَةً وَ لَكِنْ خَرَجَتُ ابْتِغَاءَ رِضْوَانِكَ وَ اجْتِنَابَ سَخَطِكَ فَعَافِنِي بِعَافِيَتِكَ مِنَ النَّارِ».[45]
عظمت علمی امام صادق (علیه السلام)
در باب عظمت علمی امام صادق (علیه السلام) شواهد فراوانی وجود دارد و این معنا مورد قبول دانشمندان تشیع و تسنن است. فقها و دانشمندان بزرگ در برابر عظمت علمی آن حضرت سر تعظیم فرود میآورند و برتری علمی او را میستایند.
«ابو حنیفه» پیشوای مشهور فرقه حنفی اهل سنت میگفت: من دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیدهام،[46] نیز میگفت: زمانی که «منصور» (دوانیقی) «جعفر بن محمد» را احضار کرده بود، مرا خواست و گفت: مردم شیفته جعفر بن محمد شدهاند، برای محکوم ساختن او یک سری مسائل مشکل را در نظر بگیر. من چهل مسئله مشکل آماده کردم. روزی منصور که در «حیره» بود، مرا احضار کرد. وقتی وارد مجلس وی شدم دیدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است وقتی چشمم به او افتاد آن چنان تحت تأثیر ابهت و عظمت او قرار گرفتم که چنین حالی از دیدن منصور به من دست نداد. سلام کردم و با اشارۀ منصور نشستم. منصور رو به وی کرد و گفت: این ابو حنیفه است. او پاسخ داد: بلی میشناسمش. سپس منصور رو به من کرده گفت: ای ابو حنیفه! مسائل خود را با ابو عبدالله (جعفر بن محمد) در میان بگذار. در این هنگام شروع به طرح مسائل کردم. هر مسئلهای میپرسیدم، پاسخ میداد: عقیده شما در این باره چنین و عقیده اهل مدینه چنان و عقیده ما چنین است. در برخی از مسائل با نظر ما موافق، و در برخی دیگر با اهل مدینه موافق و گاهی، با هر دو مخالف بود. بدین ترتیب چهل مسئله را مطرح کردم و همه را پاسخ گفت: ابو حنیفه به اینجا که رسید با اشاره به امام صادق (علیه السلام) گفت: دانشمندترین مردم، آگاه ترین آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهی است.[47]
«مالک»، پیشوای فرقه مالکی میگفت: مدّتی نزد جعفر بن محمد رفت و آمد میکردم، او را همواره در یکی از سه حالت دیدم: یا نماز میخواند یا روزه بود و یا قرآن تلاوت میکرد، و هرگز او را ندیدم که بدون وضو حدیث نقل کند.[48]
وی میگوید: در علم و عبادت و پرهیزگاری، برتر از جعفر بن محمد هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ بشری خطور نکرده است.[49]
شیخ مفید مینویسد: به قدری علوم از آن حضرت نقل شده که زبانزد مردم گشته و آوازه آن همه جا پخش شده است و از هیچ یک از افراد خاندان او، به اندازه او علم و دانش نقل نشده است.[50]
«ابن حجر هیتمی» مینویسد: به قدری علوم از او نقل شده که زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترین پیشوایان (فقه و حدیث) مانند: یحیی بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سجستانی از او نقل روایت کردهاند.[51]
«ابو بحر جاحظ»، یکی از دانشمندان مشهور قرن سوم، میگوید: جعفر بن محمد کسی است که علم و دانش او جهان را پر کرده است و گفته میشود که ابوحنیفه و همچنین سفیان ثوری از شاگردان او هستند، و شاگردی این دو تن در اثبات عظمت علمی او کافی است.[52]
«ابن خلکان»، مورخ مشهور، مینویسد:
او یکی از امامان دوازده گانه در مذهب امامیه، و از بزرگان خاندان پیامبر است که به علت راستی و درستی گفتار، وی را صادق میخواندند. فضل و بزرگواری او مشهورتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. ابوموسی جابر بن حیان شاگرد او بود. جابر کتابی شامل هزار ورق تالیف کرد که تعلیمات جعفر صادق(علیه السلام) را در برداشت و حاوی پانصد رساله بود.[53]
اشعاری در مدح امام صادق (علیه السلام)
یکی از راه های شناخت فضائل و ویژگی های شخصیتی افراد، رجوع به اشعاری است که ادب دانان در باره وی سروده اند. از این رو به عنوان یک مؤید در مورد فضائل امام صادق (علیه السلام)، اشعاری را که علامه مجلسی در بحار الانوار در مدح امام صادق (علیه السلام) بیان کرده اند از نظر می گذرانیم.
1. چون امام صادق (علیه السلام) وفات يافت و به سوى قبرستان بقيع برده شد، ابو هريره عجلى اين ابيات را سرود:
أَقُولُ وَ قَدْ رَاحُوا بِهِ يَحْمِلُونَهُ
عَلَى كَاهِلٍ مِنْ حَامِلِيهِ وَ عَاتِقٍ
مىگويم و حال آن كه بر دوش هاى كسانى كه او را گرفته بودند او را مىبردند.
أَ تَدْرُونَ مَا ذَا تَحْمِلُونَ إِلَى الثَّرَى
ثَبِيراً ثَوَى مِنْ رَأْسِ عَلْيَاءَ شَاهِقٍ
آيا مىدانيد چه چيزى را به سوى خاك مىبريد ! کسی که جایگاهش بر بالای قلۀ بسیار بلند است.
غَدَاةَ حَثَا الْحَاثُونَ فَوْقَ ضَرِيحِهِ
تُرَاباً وَ أَوْلَى كَانَ فَوْقَ الْمَفَارِقِ[54]
صبحگاهى خاک پاشندگان بر بالاى ضريحش خاک ريزند در حالى كه بهتر آن است كه خاک بر سر ريزند.
2. شوف العروس از دامغانى نقل ميكند كه عبد اللَّه بن مبارک به حضرت صادق (علیه السلام) رسيده اين شعر را سرود:
أنت يا جعفر فوق
المدح و المدح عناء
تو ای جعفر برتر و بالاتر از مدح و ستایشی، بلکه مدح در مقابل تو چیز کوچکی است.
إنما الأشراف أرض
و لهم أنت سماء
بزرگان در مقابل تو به منزلۀ زمین هستند و تو برای آنان آسمانی.
جاز حد المدح من
قد ولدته الأنبياء
چگونه می شود کسی را مدح نمود که پیامبر زاده است.
الله أظهر دينه و أعزه بمحمد
و الله أكرم بالخلافة جعفر بن محمد[55]
خداوند دینش را آشکار نمود و آن را به وسیلۀ محمد (صلی الله علیه و آله)، عزیز نمود و خلافت را به وسیلۀ جعفر بن محمد (علیهما السلام) کرامت بخشید.
امام صادق (علیه السلام) و علم لدنی
شیعیان بر این باور هستند که امامان به دلیل ویژگیهایی که برای منصب امامت از سوی خداوند تبارک و تعالی به آنان اعطا شده بود، زانوی شاگردی در محضر کسی نزدند؛ زیرا یکی از آن ویژگی ها این است که امامان معصوم (علیهم السلام) تمام علوم را داشتند،[56] و نیازی به آموختن علوم، از دیگران را نداشتند، بلکه برخی از اهل سنت به صورت مستقیم و غیر مستقیم از شاگردان آنان بودند؛ مانند ابوحنیفه و مالک بن انس.[57]
گفتنی است امامان معصوم (علیهم السلام) اگر میخواستند حدیثی را از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل نمایند، برخی از مخالفین در صورتی آن حدیث را می پذیرفتند که به واسطۀ یکی از تابعین و صحابه به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برسد، در حالی که نیازی به ذکر این سلسله سند نبود، ولی امامان (علیهم السلام) به جهت مصالحی این گونه عمل میکردند و نقل حدیث امام معصوم (علیه السلام) از تابعین و صحابه دلیل بر این نیست که آنان، استاد امام معصوم (علیه السلام) بودهاند؛ مانند این که امام صادق (علیه السلام) در یک روایتی جریانی را دربارۀ پدرشان، امام باقر (علیه السلام) نقل فرموده که در آن، امام باقر (علیه السلام) به واسطۀ جابر بن عبدالله از پیامبر (صلی الله علیه و آله) حدیثی را نقل میفرماید که چنین است: «…امام باقر (علیه السلام) به مسند تعليم نشسته بود و از طرف خدای – تبارک و تعالى – براى مردم حديث مى فرمود. بعضی از مردم مدينه گفتند: ما با جرأت تر از اين نديديم؛ چون آن حضرت ديد چنين مىگويند، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براى آنها حدیث را نقل میفرمود. دوباره برخی از مردم مدينه گفتند: ما هرگز دروغ گوتر از اين نديديم، براى ما از کسى که او را نديده حدیث مى گويد. چون آن حضرت دید که این گونه دربارۀ او حرف مى زنند، از جابر بن عبد الله براى آنان بازگو فرمود و آنان او را تصديق مىکردند، با اين که خود جابر نزد امام باقر (علیه السلام) مى آمد و از او حدیث مىآموخت».[58]
گفتنی است به عقیدۀ شیعیان اگر امامان معصوم (علیهم السلام) حدیثی را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل فرموده اند، به واسطۀ پدرانشان از آن حضرت بوده و مورد پذیرش است؛ و نیازی به واسطۀ دیگری غیر از ائمه (علیهم السلام) نیست.
امام صادق(علیه السلام) مؤسس مذهب جعفری
دانشگاه بزرگ جعفری
امام صادق (علیه السلام) با توجه به فرصت مناسب سیاسی که به وجود آمده بود، و با ملاحظه نیاز شدید جامعه و آمادگی زمینه اجتماعی، دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدرش امام باقر (علیه السلام) را گرفت و حوزه وسیع علمی و دانشگاه بزرگی به وجود آورد و در رشتههای مختلف علوم عقلی و نقلی آن روز، شاگردان بزرگ و برجستهای مانند: هشام بن حکم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حیان و … تربیت کرد که تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشتهاند.[59]
هر یک از این شاگردان شخصیت های بزرگ علمی و چهرههای درخشانی بودند که خدمات بزرگی انجام دادند. گروهی از آنان دارای آثار علمی و شاگردان متعددی بودند. به عنوان نمونه «هشام بن حکم» سی و یک جلد کتاب[60] نوشته و «جابر بن حیان» نیز بیش از دویست جلد[61] در زمینه علوم گوناگون به خصوص رشتههای عقلی و طبیعی و شیمی (که آن روز کیمیا نامیده میشد) تصنیف کرده بود که به همین خاطر، به عنوان پدر علم شیمی مشهور شده است. کتاب های جابر بن حیان در قرون وسطی به زبان های گوناگون اروپایی ترجمه گردید و نویسندگان تاریخ علوم همگی از او به عظمت یاد میکنند.
رساله توحید مفضل
امام صادق (علیه السلام) در علوم طبیعی بحث هایی نمود و رازهای نهفتهای را باز کرد که برای دانشمندان امروز نیز مایه اعجاب است. گواه روشن این امر (گذشته از آموزش جابر) توحید مفضّل است که امام آن را ظرف چهار روز املا کرد و «مفضل بن عمر کوفی» نوشت و به نام کتاب «توحید مفضل» شهرت یافت.
مفضل خود در مقدمه رساله میگوید: روزی هنگام غروب در مسجد پیامبر نشسته بودم و در عظمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و آنچه خداوند از شرف و فضیلت و … به آن حضرت عطا کرده میاندیشیدم. در این فکر بودم که ناگاه «ابن ابی العوجاء»، که یکی از زندیقان آن زمان بود، وارد شد و در جایی که من سخن او را میشنیدم نشست. پس از آن یکی از دوستانش نیز رسید و نزدیک او نشست. این دو، مطالبی درباره پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بیان داشتند… آنگاه ابن ابی العوجاء گفت: نام محمد را، که عقل من در آن حیران است و فکر من در کار او درمانده است، واگذار و در اصلی که محمّد آورده است سخن بگو. در این هنگام سخن از آفریدگار جهان به میان آوردند و حرف را به جایی رساندند که جهان را خالق و مدبری نیست، بلکه همه چیز خود به خود از طبیعت پدید آمده است و پیوسته چنین بوده و چنین خواهد بود.
مفضّل میگوید: چون این سخنان واهی را از آن دور مانده از رحمت خدا شنیدم، از شدّت خشم نتوانستم خودداری کنم و گفتم: ای دشمن خدا، ملحد شدی و پروردگار را که تو را به نیکوترین ترکیب آفریده، و از حالات گوناگون گذرانده و به این حدّ رسانده است، انکار کردی! اگر در خود اندیشه کنی و به درک خود رجوع نمایی، دلائل پروردگار را در وجود خود خواهی یافت و خواهی دید که شواهد وجود خدا و قدرت او، نشان علم و حکمتش در تو آشکار و روشن است.
ابن ابی العوجاء گفت: «ای مرد، اگر تو از متکلّمانی با تو، به روش آنان سخن بگویم، اگر ما را محکوم ساختی ما از تو پیروی میکنیم ؛ و اگر از آنان نیستی سخن گفتن با تو سودی ندارد؛ و اگر از یاران جعفر بن محمد صادق هستی، او خود با ما چنین سخن نمیگوید و این گونه با ما مناظره نمیکند. او از سخنان ما بیش از آنچه تو شنیدی بارها شنیده ولی دشنام نداده است و در بحث بین ما و او از حدّ و ادب بیرون نرفته است، او آرام و بردبار و متین و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چیره نمیشود، سخنان و دلائل ما را میشنود تا آنکه هر چه در دل داریم بر زبان میآوریم، گمان میکنیم بر او پیروز شدهایم، آنگاه با کمترین سخن دلائل ما را باطل میسازد و با کوتاهترین کلام، حجت را بر ما تمام میکند چنانکه نمیتوانیم پاسخ دهیم، اینک اگر تو از پیروان او هستی، چنانکه شایسته اوست، با ما سخن بگو». من اندوهناک از مسجد بیرون آمدم و در حالی که در باب ابتلای اسلام و مسلمانان به کفر این ملحدان و شبهات آنان در انکار آفریدگار فکر میکردم، به حضور سرورم امام صادق (علیه السلام) رسیدم. امام چون مرا افسرده و اندوهگین یافت، پرسید: تو را چه شده است؟ من سخنان آن دهریان را به عرض امام رساندم، امام فرمود: «برای تو از حکمت آفریدگار در آفرینش جهان و حیوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جانداری از انسان و چهار پایان و گیاهان و درختان میوه دار و بی میوه و گیاهان خوردنی و غیر خوردنی بیان خواهم کرد، چنان که عبرت گیرندگان از آن عبرت گیرند و بر معرفت مؤمنان افزوده شود و ملحدان و کافران در آن حیران بمانند. بامداد فردا نزد ما بیا…».
به دنبال این بیان امام، مفضل چهار روز پیاپی به محضر امام رسید. امام بیاناتی پیرامون آفرینش انسان از آغاز خلقت و نیروهای ظاهری و باطنی و صفات فطری وی و در خلقت اعضا و جوارح انسان، و آفرینش انواع حیوانات و نیز آفرینش آسمان و زمین و… و فلسفه آفات و مباحث دیگر ایراد فرمود و مفضّل نوشت.[62]
رساله توحید مفضّل بارها به صورت مستقل چاپ و توسط مرحوم علامه مجلسی و برخی دیگر از دانشمندان معاصر به فارسی ترجمه شده است. وسعت دانشگاه امام صادق (علیه السلام) به گونه ای بود که امام صادق (علیه السلام) با تمام جریان های فکری و عقیدتی آن روز برخورد کرد و موضع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته، برتری بینش اسلام را ثابت نمود. شاگردان دانشگاه امام صادق (علیه السلام) منحصر به شیعیان نبود، بلکه از پیروان سنت و جماعت نیز از مکتب آن حضرت برخوردار میشدند. پیشوایان مشهور اهل سنت، بلاواسطه یا با واسطه، شاگرد امام بودهاند.
در رأس این پیشوایان، «ابوحنیفه» قرار دارد که دو سال شاگرد امام بوده است. او این دو سال را پایه علوم و دانش خود معرفی میکند و میگوید: «لولا السنتان لهلک نعمان»؛ اگر آن دو سال نبود، «نعمان» هلاک میشد.[63]
شاگردان امام از نقاط مختلف همچون کوفه، بصره، واسط، حجاز و امثال اینها و نیز از قبائل گوناگون مانند: بنی اسد، مخارق، طی، سلیم، غطفان، ازد، خزاعه، خثعم، مخزوم، بنی ضبه، قریش بهویژه بنی حارث بن عبدالمطلب و بنی الحسن بودند که به مکتب آن حضرت میپیوستند.[64] در وسعت دانشگاه امام همین قدر بس که «حسن بن علی بن زیاد وشاء» که از شاگردان امام رضا (علیه السلام) و از محدثان بزرگ بوده (طبعاً سال ها پس از امام صادق (علیه السلام) زندگی میکرده)، میگفت: در مسجد کوفه نهصد نفر استاد حدیث مشاهده کردم که همگی از جعفر بن محمد حدیث نقل میکردند.[65]
به گفته «ابن حجر عسقلانی» فقها و محدثانی همچون شعبه، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه، مالک، ابن جریح، ابوحنیفه، پسر وی موسی، و هیب بن خالد، قطان، ابوعاصم، و گروه انبوه دیگر، از آن حضرت حدیث نقل کردهاند.[66]
«یافعی» مینویسد: او سخنان نفیسی در علم توحید و رشتههای دیگر دارد. شاگرد او «جابر بن حیان»، کتابی شامل هزار ورق که پانصد رساله را در بر داشت، تألیف کرد.[67] امام صادق (علیه السلام) هر یک از شاگردان خود را در رشتهای که با ذوق و قریحه او سازگار بود، تشویق و تعلیم مینمود و در نتیجه، هر کدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند: حدیث، تفسیر، علم کلام، و امثال اینها تخصص پیدا میکردند.
گاهی امام، دانشمندانی را که برای بحث و مناظره مراجعه میکردند، راهنمایی میکرد تا با یکی از شاگردان که در آن رشته تخصص داشت، مناظره کنند. «هشام بن سالم» میگوید: روزی با گروهی از یاران امام صادق (علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یک نفر مرد شامی اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه، وارد شد. امام فرمود: بنشین. آنگاه پرسید: چه میخواهی؟ مرد شامی گفت: شنیدهام شما به تمام سؤالات و مشکلات مردم پاسخ میگویید، آمدهام با شما بحث و مناظره بکنم! امام فرمود: در چه موضوعی؟
شامی گفت: درباره کیفیت قرائت قرآن.
امام رو به «حمران» کرده فرمود: حمران جواب این شخص با تو است!
مرد شامی گفت: من میخواهم با شما بحث کنم، نه با حمران!
امام فرمود: اگر حمران را محکوم کردی، مرا محکوم کردهای!
مرد شامی ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هر چه شامی پرسید، پاسخ قاطع و مستدلی از حمران شنید، به طوری که سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد!
امام فرمود: (حمران را) چگونه دیدی؟
شامی گفت: راستی حمران خیلی زبر دست است، هر چه پرسیدم به نحو شایستهای پاسخ داد!
سپس شامی گفت: میخواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث کنم.
امام رو به «ابان بن تغلب» کرد و فرمود: با او مناظره کن. ابان نیز راه هر گونه گریز را به روی او بست و وی را محکوم ساخت.
شامی گفت: میخواهم درباره فقه با شما مناظره کنم!
امام به «زراره» فرمود: با او مناظره کن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست کشاند!
شامی گفت: میخواهم درباره کلام با شما مناظره کنم. امام به «مؤمن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولی نکشید که شامی از مؤمن طاق نیز شکست خورد!
به همین ترتیب وقتی که شامی درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانایی انسان بر انجام یا ترک خیر و شر)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیار، هشام بن سالم و هشام بن حکم دستور داد با وی به مناظره بپردازند و هر سه، با دلائل قاطع و منطق کوبنده، شامی را محکوم ساختند. با مشاهده این صحنه هیجانانگیز، از خوشحالی خندهای شیرین بر لبان امام نقش بست.[68]
شاگردان امام صادق(علیه السلام)
زراره بن اعین شیبانی
او از موالی و راویان و شاگردان امام باقر و امام صادق (علیه السلام) بوده و به سال 150 قمری، درگذشته و دو سال از امامت امام کاظم (علیه السلام) را نیز درک کرده است.
با توجه به وسعت ابعاد شخصیتی زراره، مناسب است که در بیان مقام و منزلت او به احادیثی از ائمه هدی بسنده کنیم.
در بیان شأن والای زراره همین بس که امام صادق (علیه السلام) فرمود: اوتاد روی زمین و استوانه های دین چهار نفرند: محمد بن مسلم، برید بن معاویه، لیث بن بختری، زراره بن اعین.[69]
و نیز آن امام در مقام تجلیل و تمجید از زراره فرمود: ای زراره! نام تو در میان نامهای بهشتیان بدون الف ضبط است.
زراره عرض کرد: آری، فدایت گردم! نام اصلی من عبد ربّه است و زراره لقب من است.[70]
آن حضرت در حدیثی دیگر فرمود: اگر زراره نبود، به گمانم تمام احادیث و آثار پدرم از بین میرفت.[71]
روزی امام خطاب به فیض بن مختار جعفی کوفی فرمود: اگر میخواهی به احادیث و علوم ما برسی، بر تو باد این مرد. آنگاه اشاره به زراره کرد.[72]
امام رضا (علیه السلام) میفرماید: آیا کسی همانند زراره در دفاع از حق، سختکوش و محکمتر بوده است؟![73]
این احادیث و امثال آنها در معرفی زراره و بیان فضیلت ها و منزلت های او نزد اهل بیت از بیان هر سخنور ماهر و کلام هر نویسنده زبردستی مفیدتر است.
زراره تنها فقیه نبوده، بلکه جامع انواع فضائل و کمالات بوده است. ابن ندیم در این باره مینویسد: زراره از بزرگترین رجال شیعه از نظر فقاهت، علم الحدیث، دانش کلام و ایدئولوژی بوده است.
نجاشی مینویسد: زراره شیخ اصحاب ما امامیه در عصر خود و جلوتر از همه بوده است. او مردی قاری، فقیه، متکلم، شاعر و ادیب بوده که همه فضائل دین و دانش در او جمع بوده است.
از ابوغالب زراری حکایت شده است که: زراره زیبا روی، تنومند و سفید پوست بود و هر وقت به قصد نماز جمعه بیرون میآمد، یک عرقچین مشکی بر سر مینهاد و در پیشانیاش میان دو چشم آثار سجده مشاهد میشد و عصائی هم به دست میگرفت. مردم از دو طرف صف میکشیدند و محو تماشای زیبائی و شکوه او میشدند. گاهی هم زراره از کثرت جمعیت تماشاچی مجبور به بازگشت میشد.
زراره سخت بحاث و اهل مناظره بود و احدی نمیتوانست با او درگیر بحث شود و در برابر حجت و منطق و استدلال او مقاومت کند؛ ولی در اواخر به علت اشتغال به عبادت از بحث های کلامی بازماند و به هر حال متکلمان شیعی همگی شاگرد او هستند.
پس اگر چه زراره در غالب علوم و فنون عصر خویش مهارت داشته لیکن شهرت او بیشتر در علم الفقه است و هر کس در دریای فقه غوطه بخورد، خواهد دید که زراره چقدر در این دانش بهره داشته، و حتی هیچ بابی از ابواب فقهی خالی از یک یا چند حدیث از زراره نیست.
زراره یکی از اصحاب اجماع امام باقر (علیه السلام) است که فقها در صحت روایتش و در اقرار بر فقاهتش متفق القولند و دور نیست که زراره فقیهترین آنان باشد.
زراره به داشتن فضل و دانش و تقرب نزد اهل بیت معروف بود و همین، بزرگترین گناه او نزد دشمنانش محسوب میگشت و همیشه از این نظر مورد تهدید قرار میگرفت؛ از این رو امام گاهی پشت سر زراره بد میگفت تا شاید بدین وسیله برخی خطرات را از او دفع نماید.
از این رو احادیثی که در طعن او وارد است، در همین زمینه بوده و خود امام صادق (علیه السلام) طی حدیثی طولانی پرده از این راز کنار زده و فرموده است: من گاهی حرفهای بد درباره تو میزنم و بر تو عیب میگیرم، شاید بدین وسیله خطری را از تو دفع کرده باشم؛ چون دشمنان ما کسانی را که دوست ما هستند و نزد ما منزلت دارند، آزار و اذیت میکنند – تا اینکه فرمود: – پس گاهی ما تو را خدشهدار میسازیم تا دشمنان ما از تو خوششان بیاید و بدین وسیله شر و آسیب آنها را از تو بر طرف میکنیم.[74]
محمد بن مسلم ثقفی کوفی
او ملقب به «قصیر» و از راویان امام باقر و امام صادق (علیهما السّلام) بوده و روزگار امام کاظم (علیه السلام) را نیز دیده است.
محمد بن مسلم از آن یگانه انسان هائی بوده است که در این جهان خاکی کمتر وجود دارند. او نمونهای عالی در صلاح، شایستگی و پیروی از امامان و اطاعت از فرمان های ایشان بوده است و از نظر رفتار، دنبالهروی رهبرانش و در میان مردم شناخته شده به امانت و درستی.
فضل و صلاح او مورد پذیرش مخالفان هم بوده است، جز اینکه آنان محمد بن مسلم را رافضی میخواندهاند؛ همان عنوانی که او و همکیشانش آن را بهترین نام و عالیترین افتخار برای خود میدانستند.
محمد بن مسلم فقیه عصر خویش شمرده شده است؛ عصری که از نظر رونق فقه و کثرت فقها بهترین اعصار به شمار میرود. حتی عبدالرحمان بن حجاج و حماد بن عثمان که خود دارای منزلت والائی در فقاهت بودهاند، گفتهاند که در میان شیعه، فقیهتر از محمد بن مسلم وجود ندارد؛ در حالیکه در میان فقهای عصر کسانی بودهاند که به گفته امام ششم نگهبانان شریعت محمدی بودهاند.
آری، محمد بن مسلم فقیهی یگانه بوده است و چرا نباشد؟ که او به تنهائی از امام باقر (علیه السلام) سی هزار و از امام صادق (علیه السلام) شانزده هزار حدیث شنیده است و یک نظر گذرا بر کتب حدیث، فراوانی احادیث او را اثبات میکند و به هر حال سخنان تعریفآمیز ائمه درباره او زیاد است، همچنین او از اصحاب ششگانه امام باقر (علیه السلام) بوده که به اصحاب اجماع معروفند.
محمد به سال 150 قمری. به سن هفتاد سالگی درگذشته و دو سال از امامت امام ابوالحسن الکاظم (علیه السلام) را درک کرده است. رضوان خدا بر او باد.[75]
هشام بن حکم
او از بزرگان متکلمان اهل کوفه بود که در ترویج و پیشرفت مذهب جعفری خدمات زیادی نمود و از شاگردان طراز اول و بزرگ امام صادق (علیه السلام) به شمار می آید.
از امام صادق و امام کاظم (علیه السلام) مدایح و فضائلی برای او نقل شده، و از جمله کسانی است که ترویج امامت را آغاز کرد و با کلام برنده و محکم خود در بحث ها و مناظرات، مخالفان را منکوب میکرد و در این فنّ بسیار حاضر جواب بود.
یک بار در منی بر امام (علیه السلام) وارد شد در حالی که هنوز پشت لبش موی درنیاورده و نوجوان بود. در کنار امام (علیه السلام) شیوخ شیعه مثل حمران بن اعین، قیس الماصر، یونس بن یعقوب، ابیجعفر الأحول و دیگران حضور داشتند. امام (علیه السلام) او را چنان احترام کرد و بالای دست خویش نشاند که احساس کرد تجلیل از او برای بزرگسالان محفل گران آمد.
فرمود: این شخص با قلب و زبان و دستش یاور ماست.[76]
یک روز هشام سؤالاتی درباره أسماء الهی و مشتقات آن کرد حضرت همه را به او پاسخ داد و بعد فرمود:
آیا فهمیدی ای هشام، آنچنان فهمی که دشمنان ما؛ منکرین پرودگار را محکوم کنی؟ عرض کرد آری، آنگاه امام (علیه السلام) فرمود: خداوند به تو منفعت رساند و ترا ثابت قدم بدارد.[77]
هشام میگوید: به خدا سوگند بعد از آن هیچکس مرا در مسئله توحید شکست نداد همیشه بر حریف غالب بودم.[78]
روزی دیگر هشام در محضر امام صادق (علیه السلام) بود در حالی که جمعی از یاران آن حضرت نیز حضور داشتند امام (علیه السلام) خطاب به او فرمود: آیا نمیخواهی جریان خود با عمرو بن عبید را برای ما تعریف کنی؟
هشام عرض کرد که من به خاطر احترام به مقام معظم شما و شرم و حیا از محضرتان سکوت کردهام. امام (علیه السلام) فرمود: هر وقت ما بر شما چیزی را امر کردیم انجام دهید. هشام گفت: به من خبر دادند که عمرو بن عبید در مسجد بصره مینشیند و عقیده خود را تبلیغ میکند. این برای من خیلی گران آمد. فوراً عازم بصره شدم، روز جمعه بود، یکسره وارد مسجد شدم و دیدم که جمعیت زیادی اطراف عمرو بن عبید حلقه زدهاند و با او گفتوگو میکنند. من روی پای خود نشسته، سر را بلند کرده از آخر جمعیت فریاد زدم که ای مرد عالم من مردی غریب هستم آیا اجازه میدهی سؤالی از شما کنم؟
عمرو گفت: سؤال کن.
گفتم: آیا چشم داری؟
گفت: پسرم این چگونه پرسیدن است داری میبینی که چشم دارم.
گفتم: سؤالهای من اینگونه است.
گفت: پسرم بپرس اگر چه سؤالهایت احمقانه است.
گفتم: جواب مرا به همین نوع سؤالها میدهی؟
گفت: بله بپرس.
گفتم: آیا چشم داری؟
گفت: آری.
گفتم: با آن چه میکنی؟
گفت: رنگها و اشخاص را با آن میبینم.
گفتم: شامه داری؟
گفت: آری.
گفتم: با آن چه میکنی؟
گفت: بوییدنیها را استشمام میکنم.
گفتم: دهان داری؟
گفت: آری.
گفتم: با آن چه میکنی؟
گفت: طعم غذاها را میفهمم.
گفتم: گوش داری؟
گفت: آری.
گفتم: با آن چه میکنی؟
گفت: شنیدنیها را میشنوم.
گفتم: آیا قلب داری؟
گفت: آری.
گفتم: آیا این جوارح از قلب بینیار هستند؟
گفت: نه.
گفتم: چگونه ممکن است.
گفت: پسرم هر وقت جوارح انسان درباره چیزی شک کنند آن را به قلب ارائه میدهند که شک را برطرف کند و یه یقین برساند.
گفتم: خداوند تبارک و تعالی قلب را برای رفع ابهام و شک قرار داد؟
گفت: آری.
گفتم: پس جوارح نیازمند به قلب هستند و در غیر این صورت به یقین نمیرسند؟
گفت: آری.
گفتم: ای أبامروان چطور شد که خداوند برای جوارح انسان امام و پیشواریی قرار داد که محل برطرف کردن شک و ابهام باشد، اما این خلق را همگی سرگشته و حیران گذاشت تا همچنان در شک و اختلاف بمانند و برای ایشان امام و رهبر انتخاب نفرمود تا آنها را از شک و حیرت بدر آورد؟!
هشام میگوید: اینجا بود که طرف مناظره ساکت شد و دیگر سخن نگفت. آنگاه امام (علیه السلام) خندید و فرمود: چه کسی به تو آموخت که از این طریق وارد بحث شوی؟
عرض کرد: هر چه دارم از شما دارم. امام (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند این طریق بحث کردن در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است.[79]
ابو حمزه ثمالی
نام او ثابت بن دینار، مردی ثقه و جلیل القدر و از زهاد و مشایخ اهل کوفه بود و کتابی در تفسیر قرآن نوشته است.[80]
امام رضا (علیه السلام) درباره او فرمود، ابوحمزه ثمالی در زمان خود مانند سلمان فارسی بود، سپس میفرماید: بدین جهت که خدمت چهار نفر از ما (علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر) را کرده است.[81]
امام صادق (علیه السلام) او را طلبید وقتی به محضرش آمد امام (علیه السلام) به او فرمود: وقتی تو را میبینم استراحت و آسایش مییابم. یک روز امام زین العابدین (علیه السلام) وارد کوفه شد و به مسجد کوفه رفت. ابوحمزه ثمالی میگوید: نشنیدم لهجه پاکیزهتر از او، نزدیکش رفتم تا بشنوم چه میگوید: شنیدم که میگفت:
بار پروردگارا! اگر معصیت ترا کردم ولی به تحقیق بهترین چیزها را که تو دوست داری به محضرت آوردهام. ابوحمزه میگوید: من دنبال امام حرکت کردم تا به محل نگهداری شتران رسیدیم در آنجا غلام سیاهی را دیدم از غلام پرسیدم این شخص کیست؟
گفت: «ا و تخفی علیک شمائله»، از سیما و شمائلش او را نشناختی! او علی بنالحسین (علیهما السلام) است. ابو حمزه گفت خود را روی قدمهای حضرت انداختم و بوسه بر پاهای مبارکش زدم، آن بزرگوار نگذاشت و با دست خود سر مرا بلند کرد و فرمود: ای ابوحمزه چنین نکن سجده نشاید مگر برای خداوند عزوجل. عرض کردم ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای چه به اینجا آمدید. فرمود: بر آنچه که مشاهده کردی یعنی نماز در مسجد کوفه و اگر مردم بدانند چه فضیلتی در آن است به این مکان میآیند اگر چه به روش کودکان، خود را بر زمین کشند. سپس فرمود: آیا میل داری که به انفاق به زیارت قبر جدم علی بن ابیطالب (علیه السلام) برویم. عرض کردم آری. آنگاه همراه با حضرت به کنار قبر مطهّر امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیدیم. امام (علیه السلام) صورت خود را روی قبر گذاشت و فرمود: این قبر جدّم علی بن ابی طالیب (علیه السلام) است. آنگاه آن حضرت را زیارت کرد به زیارتی که اول آن «السّلام علی اسم الله الرّضی و نور وجهه المضیئ…» میباشد. و در پایان با قبر مطهّر وداع نمود و به سوی مدینه حرکت کرد و من هم به کوفه بازگشتم.[82]
ابوحمزه میگوید: دختری داشتم که به زمین افتاد و دستش شکست، نشان شکسته بند دادم. دستش را دید و گفت شکسته است به داخل خانهاش رفت که وسایل بستن و معالجه را بیاورد. من در آستانه درب خانه ایستاده بودم، دلم به حال دخترم سوخت گریه کردم و از درگاه پروردگار شفایش را خواستم. شکسته بند با وسایلش آمد همینکه دست او را گرفت تا معالجه کند هیچگونه آثاری از شکستگی مشاهده نکرد به دست دیگرش نظر کرد دید آن هم سالم است. گفت این دختر عیبی ندارد. ابوحمزه میگوید: این حادثه را برای امام صادق (علیه السلام) بیان کردم: حضرت فرمودند: ای ابا حمزه دعا را با رضا و تسلیم حق بودن همراه کن، خداوند تبارک و تعالی سریعتر از یک چشم به هم زدن مستجاب مینماید.[83]
ابو بصیر میگوید به خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدم امام (علیه السلام) احوال ابوحمزه ثمالی را پرسید عرض کردم وقتی از هم جدا شدیم بیمار بود. فرمود: هرگاه به نزد او مراجعت کردی، سلام مرا به او برسان و بگو که تو در فلان ماه و فلان روز وفات خواهی کرد.
ابی بصیر میگوید: عرض کردم فدایت شوم به خدا سوگند ما با او انس داشتیم و او از شیعیان شماست.
امام (علیه السلام) فرمود: راست گفتی آنچه نزد ما برای شماست بهتر است برای شما. گفتم شیعه شما با شماست.
فرمود: آری، اگر از خدا بترسد و مراقب پیغمبر خود باشد و خود را از گناهان نگاه دارد با ما خواهد بود.
گفتند این اتفاق در همان سال یعنی سنه صد و پنجاه هجری همانطور که امام (علیه السلام) پیش بینی کرده بود واقع شد.[84]
ابو بصیر لیث بن البختری
او افتخار شاگردی امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) را داشت.
جمیل بن درّاج میگوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود: دلدادگان به حضرت حق را به بهشت مژده دهید، برید بن عجلی، ابوبصیر، محمد بن مسلم و زراه. اینها همان چهار مرد نجیب و امین خدا بر حلال و حرام هستند که اگر این چهار نبودند آثار نبوت قطع و از بین میرفت.[85]
سلیمان بن خالد میگوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که میفرمود:
نیافتم احدی را که معارف ما و احادیث پدرم را زنده کند مگر زراره و ابوبصیر لیث المرادی و محمدبن مسلم و برید بن معاویه عجلی. اگر اینها نبودند کسی نمیتوانست احکام را استنباط کند، اینها حافظان دین و أمناء پدرم امام باقر (علیه السلام) بر حلال و حرام خدا هستند. [86]
ایشان سبقت گیرندگان در دنیا به سوی ما میباشند همانطور که در آخرت نیز به سوی ما سبقت خواهند گرفت و بر دیگران مقدم خواهند بود.[87]
و همان بزرگوار فرمود: اوتاد زمین و اعلام دین چهار نفرند، محمدبن مسلم، بریدبن عجلی، ابو بصیر و زرارة بن اعین.
یک روز ابا بصیر نفس زنان بر امام (علیه السلام) وارد شد. همین که در گوشهای نشست امام (علیه السلام) فرمود: چرا اینطور نفس میکشی؟ عرض کرد فدایت شوم ای پسر رسول خدا پیر شدهام و استخوانهایم سست شده و به مرگ نزدیکم و نمیدانم که آیا برای جهان آخرت خویش کاری کردهام؟
امام فرمود: ای ابا محمد تو هم اینطور صحبت میکنی؟ عرض کرد فدایت شوم چگونه این سخن را نگویم! فرمود: ای ابا محمد آیا نمیدانی که خداوند تبارک و تعالی به جوانان شما کرم میکند و از کهنسالان شما حیا میکند![88]
مؤمن الطّاق
ابو جعفر محمد بن نعمان کوفی معروف به مؤمن الطاق در شهر کوفه دکانی در محله طاق المحامل داشت. چند کتاب تألیف کرده و با مخالفان و خوارج مناظره و احتجاج نموده است.
یک روز نعمان بن ثابت به او گفت: شما شیعیان اعتقاد به رجعت دارید؟ گفت: آری، گفت پس پانصد اشرفی به من قرض بده. و در رجعت که به دنیا برگشتم از من برگیر، مؤمن الطاق گفت: برای من ضامنی بیاور که چون به دنیا برمیگردی به صورت انسان برگردی تا من پول را بدهم! روز دیگر همین شخص به طعنه گفت: ای مؤمن الطاق امام تو حضرت صادق (علیه السلام) وفات کرد، مؤمن الطاق فرمود: اما امام تو (یعنی شیطان) تا روز قیامت نخواهد مرد.[89]
همچنین نعمان بن ثابت با اصحاب خود در مجلسی نشسته بود که مؤمن الطاق از دور پیدا شد و متوجه مجلس آنها گشت، همین که چشم نعمان به او افتاد از روی تعصب و عناد به اصحاب خود گفت که:
«قد جائکم الشیطان»، یعنی شیطان به سوی شما آمد.
مؤمن الطاق فوراً در پاسخ گفت: «انا ارسلنا الشیاطین علیالکافرین تؤزّهم ازّا».[90]
ما شیطانها را به سوی کافران فرستادهایم که به سختی تحریکشان کنند.
در جایی دیگر مؤمن الطاق شنید که مردی در کوفه به نام ضحاک نام خود را امیرالمؤمنین نهاده، به سراغ او رفت و گفت: من در دین خود بصیرتی دارم، شنیدهام که تو دارای صفت عدل و انصاف هستی بنابراین دوست داشتم که به اصحاب تو ملحق شوم. ضحاک با اصحاب خود در میان گذاشت و گفت اگر این مرد با ما یار شود کار ما رواج پیدا خواهد کرد. مؤمن الطاق گفت: مرا از اصول دین خود آگاه کن تا با تو مناظره کنم هر کدام پیروز شدیم به دین و کیش یکدیگر در آئیم، البته بهتر است که یک نفر را جهت روشن شدن حق معین کنی تا بین ما حکم قرار گیرد.
ضحاک به یکی از اصحاب خود اشاره کرد و گفت: این مرد در میان من و تو حکم باشد که عالم و فاضل است.
مؤمن الطاق گفت: این مرد را در دینی که آمدهام با تو مناظره کنم حکم قرار دهی؟ ضحاک گفت: آری. در اینجا مؤمن الطاق روی به اصحاب و یاران ضحاک کرد و گفت: اینک رهبر شما در دین خدا حکم قرار داد. اصحاب ضحاک به جان ضحاک افتادند آنقدر چوب و شمشیر به او زدند که هلاک شد.
چند کتاب به نامهای الامامه، المعرفه، الرّدعلی المعتزله در فهرست کتب از تألیفات مؤمن الطاق ثبت شده و بعضی لقب او را از این جهت طاق و یگانه گفتند زیرا که طاق و فرزانه در زهد و تقوی و مناظرات و مباحثات بود.
مفضّل بن عمر جعفی
او از فقهای بزرگ و موثّق، از اصحاب خاص امام صادق (علیه السلام) و متصدّی برخی از امور از جانب آن حضرت بود. گروهی از شیعیان به مدینه آمدند و از امام (علیه السلام) تقاضا کردند شخصی را به ایشان معرفی کند که به هنگام نیاز در امور دینی و احکام شرعی به او مراجعه کنند، امام (علیه السلام) فرمود: هرکس سؤالی داشت نزد من بیاید و از خودم بپرسد و برود. آنان اصرار کردند که حتماً شخصی را نیز تعیین فرماید، فرمود: «مفضل بن عمر را برایتان تعیین کردم، آنچه بگوید بپذیرید، زیرا او جز حق نمیگوید».
یکی از آثار مفضّل توحید مفضّل است که امام صادق (علیه السلام) در چند جلسه درس توحید و خداشناسی را به وی آموخت و بعد از آن معروف شد به توحید مفضّل. مرحوم مجلسی در بحار و شیخ مفید در اختصاص، متن کامل آن را نقل کردهاند.
مفضل نزد امام (علیه السلام) آن قدر محبوب بود که یک بار وقتی بر امام (علیه السلام) وارد شد حضرت به او لبخندی زد و فرمود: بیا نزدیک ای مفضّل! به خدا سوگند ترا دوست دارم و کسی را که ترا دوست دارد نیز دوست میدارم. ای مفضّل: اگر اصحاب من همگی، به آنچه که تو بدان معرفت یافتی، آشنایی پیدا میکردند هیچگاه بین دو نفر اختلافی نمیافتاد.[91] سپس مفضل عرض کرد گمان میکنم بیش از آنچه که سزاوار هستم درباره من فرمودید. امام (علیه السلام) فرمود: بلکه آنچه را که خداوند تبارک و تعالی درباره تو قرار داده گفتم.
مفضّل گفت: ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جابر بن یزید چه منزلتی نزد شما دارد؟ فرمود منزلت سلمان نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: داود بن کثیر رقی چه منزلتی نزد شما دارد؟ فرمود: منزلت مقداد نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله).
مفضّل میگوید یکی از سفارشات امام (علیه السلام) به من این بود که مطالب را بنویس و علم خود را بین برادران ایمانیت نشر بده تا پس از مرگ تو، این نوشتهها به دیگران به ارث برسد؛ زیرا زمانی برای این مردم فرا میرسد که به چیزی اهمیت نمیدهند مگر به نوشتههای پیشینیان![92]
فیض بن مختار به امام (علیه السلام) عرض کرد فدایت شوم من در جلسات و حلقات بعضی از مردم کوفه شرکت میکنم و مفضّل اشکال مرا بر طرف کرده و مرا رحمت میکند به طوری قلبم اطمینان پیدا میکند که دیگر هیچگونه ابهامی باقی نمیماند.
امام (علیه السلام) فرمود: ای فیض او از آنچه دربارهاش گفتی اجلّ و بالاتر است.[93]
امام کاظم (علیه السلام) درباره مفضّل فرمود:
مفضل همدم و موجب راحتی من است و هنگامی که مفضّل از دنیا رفت، فرمود: خدا او را رحمت کند. او پدری بود بعد از پدرم، هم اکنون او راحت و آسوده شد.[94]
معلی بن خنیس
او به شغل بزازی مشغول بود. از روایات استفاده میشود که معلّی از اولیاءالله و از اهل بهشت است. امام (علیه السلام) به قدری به او علاقمند بود که وی را وکیل و قیّم بر نفقات خانواده خویش نمود.
عقبة بن خالد میگوید: من و معلی بن خنیس و عثمان بن عمران به محضر امام صادق (علیه السلام) مشرّف شدیم، همین که حضرت ما را دید فرمود: مرحبا مرحبا به شما، این صورتها ما را دوست دارند و ما هم ایشان را دوست میداریم.
«جعلکم الله معنا فی الدنیا و الآخره» خداوند تبارک و تعالی شما را در دنیا و آخرت با ما قراردهد.[95]
ابو بصیر میگوید: خدمت امام (علیه السلام) بودم نام معلی بن خنیس به میان آمد امام فرمود: ای ابوبصیر آنچه درباره معلی بن خنیس میگویم پنهان بدار. عرض کردم. پنهان میدارم. فرمود: «معلی» به مقام والای خود نمیرسد مگر به آنچه داود بن علی بر سر او میآورد! گفتم: داود بن علی با او چه میکند فرمود: او را احضار میکند وگردنش را میزند بدنش را به دار میآویزد و این کار در سال آینده واقع میشود.
سال بعد داود بن علی فرماندار مدینه شد و معلی بن خنیس را احضار کرد و از او خواست شیعیان امام صادق (علیه السلام) را معرفی کند. معلی نپذیرفت. فرماندار تهدید کرد که اگر مقاومت کنی و نگویی ترا میکشم معلی گفت: مرا به کشتن تهدید میکنی؟! به خدا سوگند اگر شیعیان امام صادق (علیه السلام) زیر پای من باشند پا از روی آنان بر نمیدارم و اگر مرا بکشی مرا خوشبخت و خود را بدبخت ساختهای و داود او را به شهادت رساند.[96]
جابر بن حیّان
او اهل خراسان و پدرش دارای شغل دارو فروشی بود و چون از مخالفان حکومت بنی امیه بوده با ابومسلم و سایر مخالفان اموی به طور سرّی همکاری مینمود و بالاخره هم طرفداران بنیامیه او را در خراسان به قتل رساندند.
جابر پس از کشته شدن پدر از خراسان بیرون آمد و به مدینه رفت و خدمت امام محمد باقر (علیه السلام) مشرّف شد؛ اما پس از مدت کوتاهی امام پنجم (علیه السلام) به شهادت رسید و او در ردیف شاگردان امام صادق (علیه السلام) قرار گرفت و چون بعدها درکوفه ساکن شده بود معروف به کوفی شد.
جابر یکی از مردان با نبوغ روزگار بود که نظیرش در تاریخ بسیار کم دیده شده است. او در تمام علوم و فنون مخصوصاً در علم شیمی تألیفات زیادی دارد و به اعتراف خود، همه را از امام صادق (علیه السلام) آموخته است. در اکثر آثار و رسالههایش این مطلب را اینگونه بیان می کند: «قال لی جعفر (علیهالسّلام)، القی عليّ جعفر علیهالسّلام، حدّثنی مولای جعفر (علیهالسّلام)، اخذت هذا العلم من جعفر بن محمّد سید أهل زمانه علیهما السّلام».
جابر علاوه بر فرضیهها و تئوریهای علمی که از خویش اظهار کرده شخصاً آزمایشگاهی متناسب با وسایل آن روز به وجود آورد و تئوریهای خود را به صورت عمل در میآورد. از مخترعات او اسید آزتیک (تیزاب معمولی) و تیزاب سلطانی میباشد که مرکب از اسید ازتیک و اسید کلرید ریک است. همچنین بنا بر نقلی الکل از مخترعات او است و او بود که چندین فلز و شبه فلز را کشف کرد.
جابر یکی از مفاخر علمی اسلامی در قرن دوم هجری است و ترقّی علوم طبیعی مخصوصاً شیمی در اثر کاوشهای او بوده و دانشمندان بعد از وی مانند محمد زکریّای رازی، ابو علی سینا، ابو علی مسکویه از آثار او استفادههای گوناگون علمی نمودهاند.
در دوران رنسانس اروپا در حدود سیصد رساله از جابر بن حیّان به زبان آلمانی چاپ شده که در کتابخانههای برلین و پاریس موجود است. از مجموع آرا و عقایدی که دربارهی جابر اظهار گردیده این نکته مسلّم است که جابر شاگرد اختصاصی امام صادق (علیه السلام) بوده و در تألیفات خود از آن حضرت الهام گرفته همانطور که خود اعتراف نموده است و توانسته پانصد رساله با نظر امام (علیه السلام) تکمیل نماید. اغلب این رسالات در رشتههای تخصّصی مانند هیأت و نجوم و طبیعیّات و پزشکی و غیره تدوین یافته است.[97]
فرید وجدی در دائره المعارف خود مینویسد:
ابوعبدالله جعفر الصادق (علیه السلام) یکی از ائمه اثنیعشر در مذهب امامیه است و از سادات و بزرگان خاندان نبوت است و به واسطه صداقت در گفتار به صادق لقب یافته است. حضرتش ازفاضلترین انسانها و دارای مقالاتی در علم کیمیاست. شاگرد او ابوموسی جابر بن حیّان کتابی تألیف نموده مشتمل بر هزار ورق و متضمّن رسائل حضرت صادق (علیه السلام) که در پانصد رساله تدوین شده است.[98]
بعضی از کتابهایی که از جابر به زبانهای خارجی ترجمه شده عبارت است از: کتاب السّموم، در گیاه شناسی و جانورشناسی و از سموم آنها که در طب مورد استفاده است بحث میکند.
کتاب الخواص: از خواص داروها و طرز ترکیب آنها گفتوگو میکند و کتاب طبّی است و نسخه آن در لندن موجود است.
کتاب البیان: این کتاب در هندسه نوشته شده که در سال 1891 میلادی به زبان لاتین ترجمه شده است.
کتاب الزّیبق: این کتاب را «برتلو» شیمیدان معروف فرانسوی ترجمه و چاپ نموده و در کتابخانه «لیون» موجود است.
جمیل بن درّاج
جمیل بن دراج یکی دیگر از شاگردان امام جعفر صادق (علیه السلام) بود که افتخار درک محضر امام صادق (علیه السلام) را داشته و جزء فضلا و اهل دانش و فقهای معروف بوده است. جمیل بسیار زاهد و عابد بود به طوری که سجدههای طولانی او در بین مردم ضربالمثل بود. در آخر عمر از نعمت بینایی محروم گردید و زندگانیاش تا زمان حضرت رضا (علیه السلام) به طول انجامید.
فضل بن شاذان میگوید: یک روز بر محمد بن ابی عمیر وارد شدم در حالی که در سجده بود. سجده را خیلی طول داد وقتی سر از سجده برداشت او را به خاطر طول سجودش تعریف و تمجید کردم. او به من گفت اگر سجدههای طولانی جمیل بن درّاج را ببینی چه خواهی گفت: روزی دیگر بر جمیل وارد شدم دیدم که جدّاً سجدهها را طولانی بجا میآورد.[99]
فیض بن مختار کوفی
فیض بن مختار کوفی مردی ثقه و از راویان احادیث امام باقر و امام صادق (علیه السلام) بود که از محضر سه امام، کسب فیض نموده است؛ امام باقر، امام صادق و امام موسی بن جعفر (علیهم السلام). در بزرگی مقام او همین بس که امام صادق (علیه السلام) امام پس از خود را نخستین بار به او معرفی فرمود. او به محضر امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شد و اصرار زیاد کرد که حضرت امام بعد از خود را معرفی کند.
امام (علیه السلام) پرده ای را که در کنار اتاق آویخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نیز طلبید، فیض چون به آن مکان وارد شد دید آنجا محل نماز حضرت است. امام در آنجا نماز خواند، آنگاه از قبله منحرف شده رو به روی فیض نشست که در این بین امام موسی (علیه السلام) تازیانه به دست داخل شد، در آن موقع آن بزرگوار پنج سال سن داشتند. حضرت صادق (علیه السلام) او را بر زانوی خود نشانید و فرمود: پدرم و مادرم فدایت باد این تازیانه چیست؟ گفت: این را در دست برادرم علی دیدم که بر حیوانی میزد از او گرفتم.
آنگاه امام (علیه السلام) فرمود: ای فیض صحف ابراهیم و موسی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسید و آن حضرت به علی بن ابی طالب (علیه السلام) سپرد و او را امین دانست و بعد یک یک امامان را نام برد که هر کدام آن صحف را به امام بعد از خود سپردند، هم اکنون آن صحف نزد من است و من این پسرم را امین دانسته و با کمی سنش به او سپردهام.[100]
مناظرات علمی امام صادق (علیه السلام)
مناظره امام صادق (علیه السلام) با ابو حنیفه
از میان مناظرات گوناگون امام، به عنوان نمونه، مناظره آن حضرت با «ابوحنیفه» (پیشوای فرقه حنفی)، را از نظر میگذرانیم:
روزی ابوحنیفه برای ملاقات با امام صادق (علیه السلام) به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست. امام اجازه نداد. ابوحنیفه میگوید: دم در، مقداری توقّف کردم تا این که عدّهای از مردم کوفه آمدند، و اجازه ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه داد. من هم با آنها داخل خانه شدم. وقتی به حضورش رسیدم گفتم: شایسته است که شما نمایندهای به کوفه بفرستید و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) نهی کنید، بیش از ده هزار نفر در این شهر به یاران پیامبر ناسزا میگویند.
امام فرمود: – مردم از من نمیپذیرند.
ابوحنیفه گفت: چگونه ممکن است سخن شما را نپذیرند، در صورتی که شما فرزند پیامبر خدا هستید؟
حضرت فرمود: تو خود یکی از همان هایی هستی که گوش به حرف من نمیدهی. مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدی، و بدون این که بگویم ننشستی،و بی اجازه شروع به سخن گفتن ننمودی؟
آنگاه فرمود: شنیدهام که تو بر اساس قیاس[101] فتوا میدهی؟
ابوحنیفه گفت: آری.
حضرت فرمود: وای بر تو! اولین کسی که بر این اساس نظر داد شیطان بود؛ وقتی که خداوند به او دستور داد به آدم سجده کند، گفت: «من سجده نمیکنم، زیرا که مرا از آتش آفریدی و او را از خاک و آتش گرامی تر از خاک است».
(سپس امام برای اثبات بطلان «قیاس»، مواردی از قوانین اسلام را که برخلاف این اصل است، ذکر کرد و فرمود:) به نظر تو کشتن کسی بناحق مهمتر است، یا زنا؟
گفت: کشتن کسی بناحق.
امام فرمود: (بنابراین اگر عمل کردن به قیاس صحیح باشد) پس چرا برای اثبات قتل، دو شاهد کافی است، ولی برای ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آیا این قانون اسلام با قیاس توافق دارد؟
گفت: نه.
امام فرمود: بول کثیفتر است یا منی؟
گفت: بول.
حضرت فرمود: پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر کرده، ولی در مورد دوم دستور داده غسل کنند؟ آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟
گفت: نه.
فرمود: نماز مهمتر است یا روزه؟
گفت: نماز.
حضرت فرمود: پس چرا بر زن حائض قضای روزه واجب است، ولی قضای نماز واجب نیست؟ آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟
گفت: نه.
فرمود: آیا زن ضعیف تر است یا مرد؟
گفت: زن.
امام فرمود: پس چرا ارث مرد دو برابر زن است؟ آیا این حکم با قیاس سازگار است؟
گفت: نه.
امام فرمود: چرا خداوند دستور داده است که اگر کسی ده درهم سرقت کرد، دستش قطع شود، در صورتی که اگر کسی دست کسی را قطع کند، دیه آن پانصد درهم است؟ آیا این با قیاس سازگار است؟
گفت: نه.
حضرت – شنیدهام که این آیه را: «در روز قیامت به طور حتم از نعمت هایی سؤال میشوید»[102] چنین تفسیر میکنی که: خداوند مردم را در مورد غذاهای لذیذ و آب های خنک که در فصل تابستان میخوردند، مؤاخذه میکند.
گفت: درست است، من این آیه را این طور معنا کردهام.
حضرت فرمود: اگر شخصی تو را به خانهاش دعوت کند و با غذای لذیذ و آب خنک از تو پذیرایی کند، و بعد به خاطر این پذیرایی بر تو منت گذارد، درباره چنین کسی چگونه قضاوت میکنی؟
گفت: میگویم آدم بخیلی است.
امام فرمود: آیا خداوند بخیل است (تا این که روز قیامت در مورد غذاهایی که به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟
گفت: پس مقصود از نعمت هایی که قرآن میگوید انسان درباره آن مؤاخذه میشود، چیست؟
فرمود: مقصود، نعمت دوستی ما خاندان رسالت است.[103]
آثار و احادیث امام صادق (علیه السلام)
کتاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)
یکی از مباحث پیرامونی احادیث صادقین(علیهما السلام)، نبود کتاب جامع و در بردارندۀ گفته های این بزرگواران است. از این رو ابتدا باید تفاوت موقعیت زمانی این امامان بزرگوار و نیز تفاوت دیدگاههای سایر مذاهب اسلامی؛ غیر از شیعیان؛ نسبت به ایشان را در دستیابی به موضوع بحث دنبال کرده سپس به دلیل نگارش نهج البلاغه برای امام علی(علیه السلام) و عدم نگارش کتب مشابهی برای سایر امامان پیبرد. بر این اساس، توجه به نکات ذیل خالی از لطف نیست:
1. همان گونه که میدانیم، تنها امامی که توانست مدت هرچند کوتاهی، به عنوان خلیفه و حاکم مسلمانان در جامعۀ اسلامی حضور یابد، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود که به مدت 5 سال، زمام امور مسلمانان در دستان مبارک ایشان بود. طبیعتاً، زمانی که حاکمیت در اختیار این امام بزرگوار بود، هم ایشان آزادی عمل بیشتری در بیان خطبههای طولانی و رهنمودهای لازم به مردم را داشتند و هم راویان و کاتبان، با آسودگی خاطر میتوانستند بیانات ایشان را ثبت و ضبط نموده و در اختیار دیگران قرار دهند. از طرفی دیگر، سایر فرقههای اسلامی؛ هر چند ایشان را همانند شیعیان، خلیفۀ بلافصل پیامبر(صلی الله علیه و آله) نمیدانستند؛ اما به هر حال، آن حضرت را یکی از خلفای راشدین به شمار آورده و سخنان ایشان را نیز در کتب خود ذکر مینمودند.[104]
2. بیشترین تلاش امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) برای تبیین اصول دینی در زمان ضعف حکومت اموی و انتقال قدرت به عباسیان انجام پذیرفت. با وجود اینکه در این دورۀ زمانی، موقعیت مناسبی برای این دو امام بزرگوار پدید آمده بود تا به نشر معارف و تربیت هزاران شاگرد مبرز بپردازند، و هرچند بسیاری از دانشمندان اهل سنت نیز از محضر ایشان بهرهمند شدند، اما به هر حال، موقعیتی همانند جایگاه امام علی(علیه السلام) برایشان به وجود نیامده بود و آنها میبایست در رفتار و گفتار خود به شیوهای محتاطانه عمل نمایند، تا هم جان خود و شیعیان آنها به خطر نیفتد و هم موجب سوء استفادۀ یکی از طرفین درگیر نشود! بر این اساس، کمتر به ایراد خطبههای طولانی؛ همانند خطبههای امام علی(علیه السلام)؛ پرداخته و در بیشتر موارد، به پرسشهای مردم پاسخ میفرمودند. امام باقر (علیه السلام) در موارد بسیاری، روایات خود را حتی با واسطه قرار دادن راویانی همانند جابر، مستند به فرمودۀ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) مینمودند، تا دیگر فرقههای اسلامی نیز، به آسانی آنها را بپذیرند![105]
3. لازم به ذکر است که بیانات این بزرگواران، چه امام علی(علیه السلام) و چه این دو امام بزرگوار و چه دیگر امامان، در زمان حیاتشان، به صورت مجموعهای متمرکز، در یک کتاب مشخص، تدوین و تألیف نشده بود، بلکه هر راوی و هر مؤلف، قسمتی از این سخنان را منعکس مینمود. برخی از راویان، تنها روایتهای خود را در کتابی به نام “اصل” گردآوری نموده و آنها را در اختیار دیگران قرار میدادند که تحت عنوان “اصول اربعمائة” جمع آوری شده است که علامۀ مجلسی(ره)، اسامی برخی از این اصول را در ابتدای کتاب بحار الانوار ذکر نموده است. از این کتاب ها و اصول با عنوان مجامع اولیۀ روایی یاد میشود که بعداً تحت عنوان “کتب اربعه” جمع آوری شده است که احادیث این كتاب ها به این دو امام بزرگوار اختصاص ندارد بلکه شامل احادیث همۀ امامان نیز می شود البته به سبب مباحث پیش گفته، بیشتر روایات مندرج در این اصول، از امام پنجم و ششم(علیهما السلام) بوده و دلیل آن نیز آزادی نسبی این دو امام بزرگوار میباشد.
4. تا زمانی که امامان معصوم(علیهم السلام) حضور داشتند، به کتاب های جامع و گستردهای که شامل تمام روایات و از همۀ راویان باشد، نیاز چندانی احساس نمیشد و تنها زمانی این نیاز جلوهگر شد که با فرا رسیدن عصر غیبت، دسترسی مستقیم به امام معصوم تقریباً غیر ممکن شد و در پی آن بود که دانشمندان شیعه در صدد جمعآوری این سخنان برآمدند. بر این اساس، مشاهده مینماییم که بیشتر چنین مجموعههایی در قرنهای سوم تا پنجم تألیف شده که کتاب هایی همانند کتب اربعه و … و نیز نهج البلاغه را میتوان در همین راستا ارزیابی نمود که بیشتر آنان حاوی سخنان تمام معصومان بوده و برخی از آنها همانند نهج البلاغه و غرر الحکم، اختصاص به بیانات یک امام داشتند.
5. آن چه که امروزه فقها و محققان در علوم اسلامی به آن نیاز دارند تبویب و موضوع بندی احادیث و بیانات معصومان (علیهم السلام) است نه قرار دادن فرمایش هر معصومی در مجموعه ای خاص به نام کتاب هر چند که این نیز خالی از لطف نیست ولی با توجه به این که فرمایشات همۀ معصومان (علیهم السلام) از حیث اعتبار در یک رتبۀ عالی قرار دارند و فرقی از این جهت وجود ندارد، از طرف دیگر نیز غالباً (اگر نگوییم همیشه) علمای ما برای رفع ابهامات و مشکلات فقهی و کلامی و … در ابواب و موضوعات مشخصی از روایات و احادیث بهره می گیرند از این رو آن چه که امروز در دسترس ما است ضروری تر به نظر می رسد.
6. خلفای عباسی که در این قرون، قدرت را کاملاً قبضه نموده بودند؛ همانند سایر اهل سنت؛ به امیر المؤمنین(علیه السلام) حساسیت چندانی نداشتند، بلکه در ظاهر برای ایشان احترام خاصی را نیز قائل بودند. به همین دلیل، تلاش سید رضی(ره) در ارتباط با جمعآوری و تدوین سخنان ایشان در کتابی به نام “نهج البلاغه”؛ آن هم در مرکز خلافت عباسی یعنی بغداد؛ با مخالفتی روبرو نشد، زیرا بسیاری از این کلمات شیوا؛ از قبل؛ در کتب اهل سنت نیز وجود داشت.[106] اما تدوین کتابهایی که سخنان هر یک از امامان دیگر؛ به خصوص امام پنجم و ششم که بیشترین روایات از آنها نقل شده است؛ به صورت مستقل و جداگانه، ممکن بود حساسیت خلفای عباسی را برانگیزاند، به ویژه اینکه؛ به عنوان نمونه؛ امام ششم(علیه السلام)، از بدو تأسیس خلافت عباسی، مخالفت هایی را ابراز نموده[107] و سایر امامان بعدی نیز به نحوی با آنان درگیر بودند و انتشار مجموعههای مدوّنی از هر امام؛ غیر از امام اول(علیه السلام) و حتی امامانی که قبل از دورۀ عباسیان میزیستند؛ میتوانست تأییدکنندۀ نظریۀ منحصر بودن خلافت در آل علی(علیهم السلام) باشد که چنین امری به مذاق عباسیان خوش نمیآمد. به همین دلیل، دانشمندان شیعه ترجیح دادند که روایات مأثور از این امامان را به همراه روایات نبوی و علوی در کتاب هایی همانند کافی و تهذیب و فقیه و … درج نموده تا از ایجاد حساسیت جلوگیری شود.
7. چنین روشی در مجموعههایی که در قرون بعد گردآوری شد؛ همانند بحار الانوار و وسائل الشیعه و …؛ نیز دنبال شد و هر چند، درصد بسیاری از روایات موجود در این مجامع روایی مرتبط با امام پنجم و ششم بود، اما به هر دلیل، نیازی در جداسازی آنها از سایر روایات مشاهده نمیشد، تا این که در سال های اخیر، تلاش هایی برای استخراج جداگانه احادیث هر معصوم(علیه السلام) و قرار دادن آن در کتابی مستقل انجام شده است که میتوان به کتاب های مسند الامام الباقر(علیه السلام) و مسند الامام الصادق(علیه السلام) تألیف آقای عزیز الله عطاردی در مورد این دو امام بزرگوار اشاره نمود که هر کدام از آنها در چندین مجلد گردآوری شده است.[108] همچنین، تلاش هایی در حال اجرا است که با تکمیل آن، میتوان احادیث مرتبط با هر معصومی را به صورت جداگانه، در نرمافزارهای حدیثی مشاهده نمود.
مطمئنا با مراجعه به کتاب های روایی مرجع و نیز مسندات اشاره شده، این نتیجه حاصل میشود که بیشترین حجم روایات، از این دو امام معصوم(ع) نقل شده است.
تفسیر منسوب به امام صادق (علیه السلام)
در میان کتاب هایی که در زمینه تفسیر نگاشته شده و به صورت کتابی مستقل است و انتساب به ائمه (علیهم السلام) دارد، تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه السلام) است.
البته آیات بسیاری از قرآن کریم، توسط برخی از ائمه (علیهم السلام) خصوصاً امام باقر و صادق (علیهما السلام) تفسیر شده است که در لابلای کتب روایی پراکنده است.
اما کتاب مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، که کتابی روایی (- تفسیری) است، منتسب به امام صادق (علیه السلام) شده است و مورد اعتماد و تأیید بسیاری از دانشمندان؛ مانند سید بن طاوس، شهید ثانی (ره) و دیگران است.[109]
حدیث عنوان بصری
“حدیث عنوان بصری”،[110]دستور العملی ارزشمند برای پیروان طریق ائمه (علیهم السلام) است تا با درک مفاهیم و عمل به محتوای آن از هواهای نفسانی پیراسته شوند و به علم و معرفت حقیقی دست یابند. این دستور العمل بازگو کننده داستان مردی است که از علوم متداول زمان خود بهرهمند شده و میخواست تا از علوم ائمه (علیه السلام) نیز برخوردار شود، ولی با این حقیقت مواجه شد که علم حقیقی، از طریق آموختن حاصل شدنی نیست، بلکه نوری است که خداوند بر قلب انسان اشراق می کند و سرّ نائل شدن به آن را باید در حقیقت عبودیت جستوجو کرد.
ترجمه این حدیث نورانی که شامل شرح ما وقع ارتباط فردی بهنام “عنوان بصری” با امام صادق (علیه السلام) و دریافت دستور العملی جامع از آن حضرت است، در زیر نقل می شود:
از عنوان بصری نقل شده است که: من نزد “مالک بن انس” رفت و آمد داشتم؛ چون جعفر صادق (علیه السلام) به مدینه آمد، من به نزد او رفت و آمد کردم و دوست داشتم همانطور که از “مالک” تحصیل علم می کردم، از او نیز تحصیل علم نمایم. آن حضرت روزی به من فرمود: من تحت نظر دستگاه حکومتی هستم و علاوه بر این، در هر ساعتی از شبانه روز اوراد و اذکاری دارم که به آنها مشغولم و تو مرا از ذکرم باز مدار و علومت را از مالک بگیر، همچنان که سابقاً هم این طور بود که نزد او رفت و آمد می کردی. من از این مطلب غمگین شدم و از نزدشان بیرون رفتم و با خود گفتم اگر در من خیری می دید من را از رفت و آمد به نزد خود و بهره بردن از علمش منع نمی کرد.
پس به مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله) رفتم و بر آن حضرت سلام کردم و فردای آن روز دوباره به روضۀ نبوی برگشتم و دو رکعت نماز گزاردم و عرض کردم: خدایا! خدایا! از تو می خواهم که قلب جعفر را بر من متمایل گردانی و مرا از علم او تا حدّی که باعث هدایت من به صراط مستقیم تو باشد بهرمند کنی.
بعد با حال اندوه و غصه به خانه ام برگشتم و چون دلم از محبت جعفر مالامال شده بود دیگر پیش “مالک” نمیرفتم و از منزلم هم خارج نمیشدم، مگر برای نماز واجب، تا این که صبرم تمام شد … . در حالی که سینهام تنگ شده بود و تحمّلم به پایان رسیده بود نعلین خود را پوشیدم و ردای خود را بر دوش افکندم و قصد دیدار جعفر را نمودم؛ و این زمانی بود كه نماز عصر را بجا آورده بودم. چون به در خانهاش رسیدم اذن دخول خواستم، پس خادمی بیرون آمد و گفت: چه حاجتی داری؟ گفتم: می خواستم بر شریف سلام کنم. گفت: او در محل نماز خویش به نماز ایستاده، پس من روبروی در منزلش نشستم. مدّت زیادی نگذشته بود که خادمی آمد و گفت: داخل بیا به برکت خداوند. من داخل شدم و بر حضرتش سلام کردم. سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند بنشین! خداوند تو را بیامرزد! پس من نشستم. قدری به حال تفکر سر به زیر انداختند و سپس سر خود را بلند نمودند و گفتند: کُنیه ات چیست؟
گفتم: ابو عبد الله. حضرت گفتند: خداوند کُنیه ات را ثابت گرداند و تو را موفق بدارد، ای ابو عبد الله! سؤالت چیست؟ با خودم گفتم: اگر از این دیدار و سلامی که کردم غیر از این دعای خیر، چیزی نصیبم نشود باز هم بسیار است.
سپس حضرت سر خود را بلند نمود و فرمود: چه مي خواهي؟ گفتم: از خدا خواستم که قلب شما را بر من منعطف گرداند و از علم شما به من روزی کند و امیدوارم که خدا آنچه را که از او در باره [حضرت] شریف تقاضا کرده ام اجابت نماید.
فرمود: ای اباعبد الله! علم به آموختن نیست. علم نوری است که در قلب کسی که خدا بخواهد او را هدایت کند، قرار می گیرد، پس اگر طالب علمی؛ اول در نفس خودت حقیقت عبودیت را جستوجو کن و علم را با عمل به آن طلب کن و از خدا بپرس تا به تو پاسخ گوید و بفهماند.
گفتم: ای بزرگوار! فرمود: بگو: ای اباعبد الله. گفتم: ای ابا عبد الله حقیقت عبودیت چیست؟
فرمود: سه چیز است:
1. این که عبد برای خود در مورد آنچه که خدا به وی سپرده است مالکیتی قائل نباشد؛ چرا که بندگان مالکیتی ندارند؛ بلکه همۀ اموال را مال خدا می بینند و آن را در جایی می نهند که خدا امر کرده است.
2. عبد برای خود تدبیری نمی کند (چرا که تدبیر عبد به دست رب او است).
3. تمام مشغولیت عبد معطوف به انجام دادن کاری است که خدای تعالی به او امر نموده است و پرهیز از آنچه که او را نهی کرده است.
پس آنگاه که عبد در آنچه که خدا به او واگذار کرده احساس مالکیتی نداشته باشد، انفاق در آنچه که خدا امر کرده است برای او آسان خواهد شد و چون عبد تدبیر خود را بر مدبر خود واگذار کند، سختی های دنیا بر او آسان می شود و چون عبد مشغولیت و اهتمامش منحصر در امر و نهی خداوند باشد دیگر مجال و فرصتی برای خودنمایی و مباهات به مردم نخواهد یافت. پس اگر خداوند به کسی این سه چیز را عطا کند امر دنیا و ابلیس و مردم برایش سهل و آسان می شود و برای زیادهاندوزی و مفاخرت، خواهان مال دنیا نمی شود و آنچه در دست مردم است را برای عزّت و برتری طلب نمی کند و روزهای عمر خود را در پی اموری عبث به هدر نمی دهد. این اولین درجه از تقوا است. همچنان که خدای تبارک و تعالی می فرماید: “آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که ارادۀ برتری جویی و فساد در زمین ندارند و عاقبت نیکو از آن پرهیزکاران است”.[111]
گفتم: ای ابا عبد الله! مرا توصیه ای کنید. فرمود: تو را به نه چیز توصیه می کنم که این نه چیز، توصیه من به همۀ پویندگان راه حقیقت است و از خدا می خواهم توفیق بکار بستن این توصیه ها را برای تو مرحمت نماید.
سه تای آنها در ریاضت نفس است و سه تا در حلم و بردباری و سه تای دیگر در علم. پس ای “عنوان” آنها را خوب به خاطر بسپار و هرگز در مورد آنها کوتاهی نکن.
“عنوان” گفت، من دل و اندیشه ام را برای دریافت آنچه که حضرت می فرمود خالی کردم. فرمود: اما آن سه چیزی که در مورد ریاضت است، این که مبادا چیزی را بخوری که بدان میل نداری؛ چراکه ایجاد حماقت و نادانی می کند. و مخور مگر هنگام گرسنگی و چون خواستی چیزی بخوری از حلال بخور و نام خدا را ببر و به یاد آور حدیث رسو ل الله (صلی الله علیه و آله) را که فرمود: آدمی ظرفی بدتر از شکمش را پر نکرده است. پس اگر چیزی خوردی و ناگزیر از خوردن بودی یک سوم برای غذا و یک سوم برای نوشیدنی و یک سوم برای تنفس اختصاص ده.
و اما آن سه چیزی که راجع به حلم و بردباری است: پس اگر کسی به تو بگوید: اگر یک کلمه بگوئی ده تا می شنوی به او بگو: اگر ده کلمه بگویی یکی هم نمی شنوی. و کسی که به تو دشنام دهد به وی بگو: اگر در آنچه می گویی صادقی از خدا می خواهم که مرا بیامرزد و اگر کاذبی از خدا می خواهم که تو را بیامرزد. و اگر کسی تو را تهدید کند که سخنان بدی در مورد تو خواهم گفت تو به او مژدۀ بده که من در مورد تو با نصیحت و خیر خواهی و مراعات برخورد خواهم نمود.
و اما آن سه تایی که راجع به علم است این که:
آنچه را نمی دانی از علما بپرس و هرگز سؤالی را از باب به لغزش انداختن و امتحان کردن کسی نپرس و هرگز در مورد چیزی طبق رأی و نظر خودت عمل نکن و تا جایی که امکان دارد احتیاط کن و از فتوا دادن بپرهیز همچون ترس از شیر درنده، و گردن خود را پل عبور مردم قرار مده.
ای ابا عبد الله دیگر از نزد من برخیز که در مورد تو خیر خواهی کردم و سر رشتۀ ذکر مرا مگسل که من نسبت به خودم و اوقاتم حسابگر و سختگیرم و سلام و درود خدا بر کسی باد که از هدایت متابعت کند.
سیره عملی امام صادق (علیه السلام)
نظر به سفارش پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) که دو چیز گرانبها (قرآن و اهل بیت) در بین مردم نهاده بود. ما موظیم به این دو چنگ بزنیم و اقتدای به آن دو کنیم، خصوصا اهل بیت (علیهم السلام) که قرآن ناطق و مفسر قرآن هستند.
امام صادق (علیه السلام) و تصوف
این مبحث را با این پرسش آغاز میکنیم.
آیا آن گونه که برخی میپندارند، امام صادق (علیه السلام)، مؤسس اصول و آموزههای تصوف است؟
در زیر به گزارشهایی برخواهیم خورد که به چنین پنداشتی دامن میزند؛ اما به آسانی میتوان به دیدگاه مخالف امام صادق (علیه السلام) با صوفیان و اشکالاتی که به اینان وارد دانسته است دست یافت. این موضوع از گفتوگوهای مشهوری به دست میآید که میان آنان با امام صورت گرفته است. معروفترین داستان، ملاقات سفیان ثوری با امام است. وی بر حضرت وارد شد و نزد او نشست و با کمال تعجب و خیره خیره به حضرت که لباس سپید و زیبایی بر تن داشت نگریست. امام به او گفت: ثوری! چه شده که این گونه به ما نگاه میکنی؟! شاید از آنچه میبینی شگفتزده شدهای؟
سفیان گفت: ای فرزند رسول خدا! این لباس، برازنده شما نیست! این لباس پدران شما نیست!
امام گفت: «آن زمان، زمان نداری بود و به همان صورت عمل میکردند، اما اینک همه چیز فراوان است.» سپس امام آستین خود را بالا زد و «ثوری» دید زیر لباس امام، پشمینهای است که دامن و آستین کوتاهتری از لباس رو دارد. امام فرمود: «ای ثوری! ما این پشمینه را برای خدا و آن لباس سپید را برای شما (مردم) پوشیدهایم. آنچه برای خداست پوشاندهایم و آنچه برای شماست آشکار ساختهایم.»[112]
این دیدگاه با دیدگاه صوفیان فرق دارد و دیدگاهی است برخاسته از کتاب و سنت که به وسعت کرانهها گسترده است. دیدگاهی که میگوید: «وقتی خداوند نعمتی به بندهای ارزانی داشت، دوست دارد اثر آن را بر او ببیند» و دیدگاهی است که میگوید: خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد. اختلاف دو دیدگاه زمانی کاملا آشکار میشود که مناقشهای جدّی در میگیرد: گروهی از صوفیان برای امام به کتاب خدا استدلال میجویند که زهد و انفاق همه اموال، لازم است و امام صادق (علیه السلام) از ایشان میپرسد: آیا شما به ناسخ و منسوخ قرآن، به محکم و متشابه آن که بسیاری از امّت بر اثر ناآگاهی از آن، گمراه و نابود شدهاند، آشنایی دارید؟ سپس آنچه را از قرآن و سنت و سیره برخی اصحاب بدان استدلال جسته بودند، معنا و تفسیر میکند و دعوت به ترک دنیا و زهد افراطی را ردّ میکند. در عین حال، صوفیان اولین مرشد خود را که از او کسب معرفت الهی میکنند و رأی و تفسیر خود را که با آن به عالم مجردات، نفوذ میکنند، همواره امام صادق (علیه السلام) میدانند.
وقتی حکومت، سفیان ثوری را فرا میخواند ولی وی میخواهد خود را مخفی کند، سفر خود را پس از ملاقات با امام صادق (علیه السلام) شروع میکند. وی می نشیند تا جمعیت حاضر جلسه را ترک کنند، سپس به امام میگوید: نمیروم تا به من رهنمود دهی.
امام صادق (علیه السلام) به او توصیههایی میکند که «ثوری» از آن، معارف و آموزههای جدیدی میآموزد. مالک بن انس که شاهد ماجرا بوده است میگوید که امام به او گفت: «ثوری! به تو میگویم، گرچه زیادهگویی فایدهای ندارد…».
1- ای سفیان! هرگاه خداوند به تو نعمتی ارزانی داشت و خواستی آن نعمت باقی بماند، خدا را بر آن نعمت بسیار سپاس و شکر گوی، خداوند بزرگ در کتابش میگوید: «لئن شکرتم لازیدنکم؛ اگر سپاس گویید، بر شما افزون میکنم».
2- هرگاه نتوانستی رزق و روزی به دست آوری، بسیار طلب آمرزش کن و از خدا درخواست بخشش نما. خداوند بزرگ در کتابش گفته است: «از خداوند طلب بخشش کنید که او بخشنده است. از آسمان برای شما آبی فراوان فرو میفرستد و با مال و فرزندان به شما کمک میرساند و باغها و رودها را به شما ارزانی میدهد».
3- ای سفیان! هرگاه از ناحیه حکومت یا دیگری در فشار قرار گرفتی، بسیار بگو: «لا حول ولا قوه الا بالله» که این ذکر، کلید گشایش است و از گنجهای بهشتی است».
امام فرمود: «خود به این سه چیز پایبندم و خدواند همواره با این سه چیز به من سود میرساند»[113]
امام صادق (علیه السلام) و اعزام مبلغ دینی
برخلاف تصور عمومی، حرکت امام صادق (علیه السلام) تنها در زمینههای علمی (با تمام وسعت و گستردگی آن) خلاصه نمیشد، بلکه امام فعالیت سیاسی نیز داشت، ولی این بُعد حرکت امام، بر بسیاری از گویندگان و نویسندگان پوشیده مانده است. یکی از این اقدامات را می توان فعالیتهای ایشان در اعزام مبلغ دینی به نقاط مختلف دانست.
امام به منظور تبلیغ جریان اصیل امامت، نمایندگانی به مناطق مختلف میفرستاد. از آن جمله، شخصی به نمایندگی از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولایت او دعوت کرد. جمعی پاسخ مثبت دادند و اطاعت کردند و گروهی سرباز زدند و منکر شدند، و دستهای به عنوان احتیاط و پرهیز از فتنه! دست نگه داشتند.
آنگاه به نمایندگی از طرف هر گروه، یک نفر به دیدار امام صادق (علیه السلام) رفت. نماینده گروه سوم در جریان این سفر با کنیز یکی از همسفران، کار زشتی انجام داد (و کسی از آن آگاهی نیافت). هنگامی که این چند نفر به حضور امام رسیدند، همان شخص آغاز سخن کرد و گفت: شخصی از اهل کوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولایت تو دعوت کرد؛ گروهی پذیرفتند، گروهی مخالفت کردند، و گروهی نیز از روی پرهیزگاری و احتیاط دست نگه داشتند.
امام فرمود: تو از کدام دسته هستی؟ گفت: من از دسته احتیاط کار هستم.
امام فرمود: تو که اهل پرهیزگاری و احتیاط بودی، پس چرا در فلان شب احتیاط نکردی و آن عمل خیانتآمیز را انجام دادی؟!
چنان که ملاحظه میشود، در این قضیه، فرستاده امام اهل کوفه، و منطقه مأموریت، خراسان بوده در حالی که امام در مدینه اقامت داشته است، و این، وسعت حوزه فعالیت سیاسی امام را نشان میدهد.[114]
شیوه های ارتباط شیعه با امام صادق (علیه السلام)
عصر امام صادق (علیه السلام) یکی از دورانهای پرشکوه و طلایی در تاریخ تشیع است. در این عصر، تشیع گسترش چشمگیری نمود و بر تعداد شیعیان افزوده گشت و در اثر آزادی نسبی روابط شیعیان با امام صادق (علیه السلام) آن حضرت توانست فقه و کلام شیعه را توسعه دهد و اصول و مبانی آن را روشن کند. نقش آن حضرت در معرفی مبانی شیعه به حدّی بود که مذهب شیعه به نام آن جناب؛ «مذهب جعفری» شهرت یافت.
بعد از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دیگران در جایگاه آن حضرت نشستند و علی (علیه السلام) در حاشیه ماند. با این حال تعداد زیادی از بزرگان صحابه تنها آن جناب را امام بر حق میدانستند؛ حذیفه بن یمان میگفت: «هر کس که طالب دیدار امیرالمؤمنین برحق است، علی را ملاقات نماید».[115]
عبدالله بن مسعود میگفت: «در قرآن خلفا چهار تن هستند: آدم، هارون، داوود و علی (علیه السلام)»[116] این بزرگان کاملاً با امامشان در ارتباط بودند ولی تشکل جداگانهای از سایر مسلمانان نداشتند. اما بعد از قتل عثمان و آغاز خلافت علی (علیه السلام) همان طور که طرفداران بنیامیه شکل حزبی بهخود گرفتند و عثمانیان نامیده شدند، شیعیان نیز صف خویش را از دیگران جدا نمودند و آزادانه تشیع خود را اعلام کردند. ولی این وضع دیری نپایید و با حاکمیت بنیامیه، شیعهگری جرمی سنگین به شمار آمد؛ معاویه طی بخشنامهای به عمال و فرماندارانش در سراسر کشور نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند که شخصی از دوستداران علی و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقرری او را قطع نمایید».[117] و با وجود حکمرانی سفاکانی چون: زیاد، ابن زیاد و حجاج بن یوسف، ارتباط شیعیان با رهبرانشان به نهایت، کاهش یافته بود. لذا اخباری بدین مضمون به چشم میخورد که بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) تنها چهار تن در کنار امام سجاد (علیه السلام) ماندند.[118] و شخصی چون سعید بن جبیر به جرم رابطه داشتن با امام زین العابدین (علیه السلام) بالای دار میرود.[119] تا این که با پایان یافتن قرن اول هجری و شروع دعوت عباسیان و قیام های طالبیان، وضع عوض میشود و توجه بنیامیه به جای دیگر معطوف میگردد و شیعیان نفس راحتی میکشند و توان این را مییابند که با امامانشان رابطه برقرار نمایند که این مطلب در عصر امام صادق (علیه السلام) به اوج خود رسید.
رابطه شیعیان با امام صادق (علیه السلام)
ارتباط شیعیان و مسلمانان را با امام صادق (علیه السلام)، میتوان به دونوع کلی تقسیم کرد:
الف) رابطه استاد و شاگردی
عدهای از بزرگان شیعه چون هشام بن حکم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن الطاق، مفضّل بن عمر، جابر بن حیان و … از شاگردان و تربیت شدگان محضر آن حضرت بودند که تعداد شاگردان ایشان را عدهای از محققان و دانشمندان شیعه چهار هزار نفر دانستهاند و تنها از جواب سؤالهایی که از آن حضرت میشد، چهار صد رساله نگارش یافته است.[120]
بعضی از شاگردان امام صادق (علیه السلام) دارای آثار علمی و شاگردان متعدّدی بودند، به عنوان نمونه هشام بن حکم سی و یک جلد کتاب نوشته[121] و جابر بن حیان نیز بیش از دویست جلد کتاب در زمینههای گوناگون به خصوص رشتههای علوم عقلی، طبیعی، فیزیک و شیمی تصنیف کرده بود.[122] ابان بن تغلب در مسجد النّبی جلسه درس داشت و آنگاه که وارد مسجد میشد ستونی را که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آن تکیه میداد، برای او خالی میکردند.[123]
وسعت دانشگاه جعفری
شاگردان امام صادق (علیه السلام) منحصر به شیعیان نبودند، بلکه پیروان سنت و جماعت نیز از مکتب آن حضرت برخوردار میشدند؛ پیشوایان چهارگانه اهل سنت بلاواسطه یا با واسطه شاگرد امام صادق (علیه السلام) بودند. ابوحنیفه در رأس این پیشوایان قرار دارد که به گفته خودش، دو سال شاگرد امام بوده و اساس علم و دانشش از این دو سال است.[124]
شاگردان امام از نقاط مختلف همچون: کوفه، بصره، واسط، حجاز و سایر مناطق و نیز از قبایل گوناگون مانند: بنی اسد، مخارق، طی، سلیم، غطفان، ازد، خزاعه، خثعم، مخزوم، بنی ضبه، قریش به ویژه بنیحارث بن عبدالمطلب و بنی الحسن بودند که به مکتب آن حضرت پیوستند.[125]
به گفته ابن حجر عسقلانی، فقها و محدثانی همچون: شعبه، سفیان ثوری، سفیان بن عینیه، مالک، ابن جریح، ابوحنیفه، پسر وی موسی، وهیب بن خالد، قطان، ابوعاصم و گروه انبوه دیگری از آن حضرت حدیث نقل کردهاند.[126] امام صادق (علیه السلام) هر یک از شاگردان خود را در رشتهای که با ذوق و قریحه او سازگار بود، تشویق و تعلیم مینمود و در نتیجه هر کدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند: حدیث، تفسیر و علم کلام تخصّص پیدا میکردند. کوفه یکی از مهمترین کانون های تجمّع شاگردان امام صادق (علیه السلام) بود؛ حسن بن علی بن زیاد وشاء که از شاگردان امام رضا (علیه السلام) بوده، نقل کرده که در مسجد کوفه نهصد نفر استاد حدیث مشاهده کردم که همگی از جعفربن محمد (علیهما السلام) حدیث نقل میکردند.[127]
ب – رابطه عادی کلیه شیعیانی که توانستند خدمت امام صادق (علیه السلام) برسند و یا به نحوی با آن حضرت رابطه برقرار نمایند، زیرا تشیع در این عصر گسترش زیادی یافته و به اکثر قلمروهای اسلامی رسیده بود و شمار زیادی از مسلمانان از اهلبیت (علیهم السلام) پیروی میکردند. با توجه به گزارشهای رسیده از آن عصر، روابط شیعیان با آن حضرت را میتوان به روشهای زیر بیان کرد:
1 – از طریق سفر حج و عمره؛
سفر مردم به حج که بر توانگران واجب بود، وسیله خوبی به شمار میآمد، تا شیعیان بتوانند، در مدینه خدمت امام صادق (علیه السلام) برسند و از محضر ایشان بهرهمند شوند. همچنین آن حضرت در موسم حج، در مسجدالحرام جلسه درس تشکیل و به سؤالات و مسائل شرعی پاسخ میدادند؛ شیخ مفید نقل میکند در یکی از این جلسات عدهای به ابن ابی العوجاء ملحد پیشنهاد کردند، از امام صادق (علیه السلام) که به قول آنها علامه زمان و دانای روزگار است و مردم اطراف او را گرفتهاند. سؤالاتی کند و آن حضرت را نزد مردم شرمنده و مفتضح سازد که با پاسخهای عالمانه امام صادق (علیه السلام)، ابن ابی العوجاء، ناامید و ناراحت نزد یاران خود برگشت.[128]
2 – سفر جهت تعلیم مسایل شرعی؛
اگر چه در روزگار قدیم، مسافرت برای تعلیم و یادگیری مسایل عادی کاری دشوار بود، با این حال مواردی در دست است که نشان میدهد بعضی از مؤمنان برای اخذ یک مسئله فقهی، رنج و مشقت مسافرت طولانی را بر خود هموار میکردند؛ چنان که مرحوم قطب الدین راوندی نقل کرد: «شخصی زنش را سه بار طلاق داده بود و در مورد جواز رجوع، از مطلعین شیعه پرسیده بود، جوابش را داده بودند ولی همسرش راضی نشده، مگر این که از امام صادق (علیه السلام) استفتا کند که دراین هنگام امام صادق (علیه السلام) به دستور خلیفه عباسی در حیره، تحت نظر به سر میبرد و مانع ملاقات مردم، با او بودند. لذا آن شخص خود را به قیافه «خیار فروشی» در آورد و به در خانه امام صادق (علیه السلام) آمد و مسئلهاش را پرسید و جواب گرفت».[129]
3 – برقراری رابطه توسط وکیلان؛
یکی از مهمترین راههای ارتباط مردم با امام صادق (علیه السلام)، از طریق وکیلان آن جناب بود که این روش از زمان امام صادق (علیه السلام) به جهت گسترش مناطق شیعهنشین توسط ائمه اطهار (علیهم السلام) مورد استفاده قرار میگرفت. شیعیان نیز توسط این وکیلان، وجوهات شرعیخویش را محضر ائمه اطهار (علیه السلام) میفرستادند و هم دستورات و مسائل شرعی را از طریق آنان دریافت مینمودند.
خلفای معاصر امام صادق (علیه السلام)
امام صادق (علیه السلام) در سال 114 به امامت رسید. دوران امامت او مصادف بود با اواخر حكومت امویان كه در سال 132 به عمر آن پایان داده شد و اوایل حكومت عباسیان كه از این تاریخ آغاز گردید.
امام صادق (علیه السلام) از میان خلفای اموی با افراد زیر معاصر بود:
1 – هشام بن عبدالملك (105 – 125هـ. ق).
2 – ولید بن یزید بن عبدالملك (125 – 126 هـ. ق).
3 – یزید بن ولید بن عبدالملك (126 هـ. ق).
4 – ابراهیم بن ولید بن عبدالملك (70روز از سال 126 هـ. ق).
5 – مروان بن محمد مشهور به مروان حمار (126 – 132 هـ. ق).
و از میان خلفای عباسی نیز معاصر بود با:
1 – عبداللّه بن محمد مشهور به سفاح (132 – 137 هـ. ق).
2 – ابو جعفر مشهور به منصور دوانیقی (137 – 158 هـ. ق).[130]
امام صادق (علیه السلام) و منصور دوانیقی
بخش پایانی زندگی امام صادق (علیه السلام) با دوران حکومت منصور مصادف بود. امام صادق (علیه السلام) در میان بنی هاشم به عنوان یک شخصیت معنوی منحصر به فرد مطرح بود.[131] علاوه بر این ایشان در زمان منصور از شهرت علمی برخوردار بوده و مورد توجه بسیاری از فقیهان و محدثان اهل سنت بوده است. طبیعی بود که منصور با توجه به کینه شدیدی که نسبت به علویان داشت، آن حضرت را به شدّت زیر نظر گرفته و اجازه زندگی آزاد به او نمیداد. امام صادق (علیه السلام) نیز همانند پدرانش اعتقاد خود را دایر بر این که امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آن را غصب کردهاند، پنهان نمیداشت و برخورد بعضی از اصحاب او در موضوع مفترض الطاعه بودن آن حضرت، نشانگر اعتقاد راسخ شیعه به این امر است.
امام صادق (علیه السلام) در حدیثی میفرماید:
اسلام روی پنج اصل استوار است، نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. زراره میگوید: پرسیدم: کدام یک از اینها از اهمیت بیشتری برخوردار است؟ فرمود: ولایت، زیرا ولایت کلید اصول دیگر است و والی است که مردم را به این مطالب هدایت میکند.[132]
در این روایت، ولایت به عنوان اصلی مطرح شده که اجرای دیگر اصول، در گرو وجود آن است. این روش برای منصور بسیار خطرناک بود. به این جهت مترصد فرصتی بود تا به بهانهای امام را به شهادت برساند. ابن عنبه مینویسد: منصور بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفت ولی خدا او را حفظ کرد.[133]
فعالیتهای امام به طور عمده در پنهانی انجام میگرفت و آن حضرت مکرر اصحاب خود را به کتمان و حفظ اسرار اهل بیت(علیهم السلام) دستور میداد، چنان که روایات زیادی در این زمینه از آن حضرت نقل شده است.[134] به این جهت، چگونگی کار امام در تاریخ، به طور دقیق گزارش نشده است، اما همان گونه که پیش از این گفتیم، رهبری شیعه به طور مسلم دارای برنامهها و فعالیتهای پنهانی در جهت انسجام امامی مذهبان بوده، چیزی که در دورههای بعد آثارش هویدا گشت.
امام معمولا از رفت و آمد به دربار منصور جز در مواردی، سرباز میزد و به همین سبب هم از طرف منصور مورد اعتراض قرار میگرفت.[135] چنان که روزی به آن حضرت گفت: چرا مانند دیگران به دیدار او نمیرود؟ امام در جواب فرمود:
ما کاری نکردهایم که به جهت آن از تو بترسیم؛ و از امر آخرت پیش تو چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم؛ و این مقام تو در واقع نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتی برای خود نمیدانی که تو را دلداری بدهیم، پس پیش تو چکار داریم؟[136]
بدینگونه بود که امام نارضایتی خود را نسبت به حکومت او ابراز میداشت، چنان که با توصیههای سیاسی به افراد مانند: «بر تو باد که از همنشینی پادشاهان دوری کنی»[137] یاران خود را نیز از همنشینی سلاطین بر حذر میداشت. و نیز میفرمود: کفاره همکاری با سلطان، نیکی به برادران است. [138]
آن حضرت عالمانی را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند، از این کار بیم داده و میفرمود: فقیهان امنای پیامبرانند، اگر فقیهی را ببینید که پیش سلاطین رفت و آمد دارد، او را متهم کنید. [139]
روزی منصور از آن حضرت پرسید:
ای ابا عبدالله! خدا پشه را برای چه آفریده است؟ فرمود: برای این که دماغ زورگویان را به خاک بمالد.
در نقل دیگری آمده است که منصور به امام گفت: [140]
نسبت ما و شما به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برابر است. حضرت فرمود: اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دختران شما خواستگاری کند مجاز است، اما از ما نمیتواند. این دلیل آن است که ما از او هستیم و او از ما.[141]
روایاتی که تحت عنوان: «لا تحاکموا الی الطاغوت»، «طغیانگران را به داوری انتخاب نکنید» از امام صادق (علیه السلام) نقل شده، نشانه طرز برخورد وی با قدرت حاکم است. آن حضرت در جواب سؤالی در این زمینه فرمود: هر کس داوری در امور خود اعم؛ از حق یا باطل را به آنان ـ حاکم یا قضات منصوب وی ـ واگذار کند، او طغیانگری را به داوری پذیرفته است. [142]
کسانی چنین تصور کردهاند که امام لزوماً باید در صدد تحریک مردم برای قیام بر ضد حاکمیت بر میآمد. باید گفت این باور و عقیده زیدیان بود که در عین داشتن قیام های سخت بر ضد حکومت عباسی، دارای پشتوانه فقهی و فرهنگی محکم و ریشه نبودند. چنین امری در تاریخ شیعه بوده که مذهب امامیه بیشتر در پی تحکیم بنیادهای فکری خود بوده و شاید همین امر موجب شده تا از همان زمان، نام مذهب شیعه از نام امام صادق (علیه السلام) که در این جهت از سایر امامان ممتاز بودند، به عنوان مذهب جعفری شناخته شود.[143]
امام (علیه السلام) هویّت جامعه شیعه را حفظ کرد و در برابر حاکمیت، امامت را بر جامعه استقرار بخشید و این خود عین سیاست و مبارزه بر ضد حکومت است. در اینجا به عنوان یک شاهد، روایتی را نقل میکنیم: حسن بن صالح بن حی و یارانش نزد امام صادق (علیه السلام) آمدند. حسن خطاب به آن حضرت گفت:
ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره آیه «از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید» چیست؟ حضرت فرمود: مقصود علما است. آنها مقصود از علما را پرسیدند، حضرت فرمود: مقصود امامان از ما اهل بیت است.[144]
وجهه سیاسی و اعتراضی مکتب جعفری
در موضوع تأسیس حوزه وسیع علمی و فقهی توسط امام صادق (علیه السلام) چیزی که از نظر بیشتر کاوشگران زندگی امام پوشیده مانده است، مفهوم سیاسی و معترضانه این اقدام بزرگ امام است. برای آن که جهات سیاسی این عمل نیز روشن گردد، مقدمتاً باید توجه داشت که: دستگاه خلافت در اسلام، از این جهت با همه دستگاههای دیگر حکومت متفاوت است که این فقط یک تشکیلات سیاسی نیست، بلکه یک رهبری سیاسی مذهبی است. عنوان «خلیفه» برای حاکم اسلامی نشان دهنده همین حقیقت است که وی پیش از آنکه یک رهبر سیاسی و معمولی باشد، جانشین پیامبری است که آورنده دین و آموزنده اخلاق می باشد.
پس خلیفه در اسلام، بهجز تصدّی شئون رایج سیاست، متکفل امور دینی مردم و پیشوای مذهبی آنان نیز هست. این حقیقت مسلم، موجب آن شد که پس از نخستین سلسله خلفای اسلامی، زمامداران بعدی که از آگاهی های دینی، بسیار کم نصیب و گاه به کلی بی نصیب بودند، در صدد برآیند که این کمبود را به وسیله رجال دینی وابسته به خود تأمین کنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حکومت خود، این دستگاه را باز هم ترکیبی از دین و سیاست سازند. فایده دیگری که به کارگیری این گونه افراد برای خلفای وقت در برداشت، آن بود که اینان طبق میل و فرمان زمامداران ستم پیشه و مستبد، به سهولت میتوانستند احکام دین را به بهانه «مصالح روز» تغییر و تبدیل داده و پوششی از استنباط و اجتهاد – که برای مردم عادی و عامی قابل تشخیص نیست – حکم خدا را به خاطر مطامع خدایگان دگرگون سازند. مؤلفان و مورخان قرن های پیشین، نمونههای وحشت انگیزی از جعل حدیث و تفسیر به رأی را که غالباً دست قدرت های سیاسی در آن نمایان است، ذکر کردهاند. عیناً همین عمل درباره تفسیر قرآن نیز انجام میگرفت: تفسیر قرآن بر طبق رأی و نظر مفسر، از جمله کارهایی بود که میتوانست به آسانی حکم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آنها را به آنچه مفسر خواسته است – که اکثر اوقات همان را میخواست که حاکم خواسته بود – معتقد کند. بدین گونه بود که از قدیمترین ادوار اسلامی، فقه و حدیث و تفسیر به دو جریان کلی تقسیم شد: یکی؛ جریان وابسته به دستگاه های حکومت های غاصب که در موارد بسیاری حقیقت ها را فدای مصلحت های آن دستگاه ها ساخته و به خاطر دست یابی به متاع دنیا حکم خدا را تحریف میکردند؛ و دیگری جریان اصیل و امین که هیچ مصلحتی را بر مصلحت تبیین درست احکام الهی، مقدم نمیداشت و قهراً در هر قدم، رویاروی دستگاه حکومت و فقاهت مزدورش قرار میگرفت، و از این رو، در غالب اوقات شکل قاچاق و غیر رسمی داشت.
مفهوم معترضانه مکتب امام
با توجه به آنچه گفته شد، به وضوح میتوان دانست که «فقه جعفری» در برابر فقه فقیهان رسمی روزگار امام صادق (علیه السلام) تنها، تجلی بخش یک اختلاف عقیده دینی ساده نبود، بلکه در عین حال دو مضمون متعرضانه را نیز با خود حمل میکرد: نخستین و مهمترین آن دو، اثبات بی نصیبی دستگاه حکومت از آگاهی های لازم دینی و ناتوانی آن از اداره امور فکری مردم – یعنی در واقع، عدم صلاحیتش برای تصدی مقام «خلافت» – بود.
و دیگری، مشخص ساختن موارد تحریف دین در فقه رسمی که ناشی از مصلحت اندیشی های غیر اسلامی فقیهان وابسته در بیان احکام فقهی و ملاحظه کاری آنان در برابر تحکم و خواست قدرت های حاکم بود. امام صادق (علیه السلام) با گستردن بساط علمی و بیان فقه و معارف اسلامی و تفسیر قرآن به شیوهای غیر از شیوه عالمان وابسته به حکومت، عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدین وسیله تمام تشکیلات مذهبی و فقاهت رسمی را که یک ضلع مهم حکومت خلفا به شمار میآمد، تخطئه میکرد و دستگاه حکومت را از وجهه مذهبی اش تهی میساخت. در مذاکرات و آموزش های امام به یاران و نزدیکانش، بهرهگیری از عامل «بی نصیبی خلفا از دانش دین» به عنوان دلیلی بر این که از نظر اسلام، آنان را حق حکومت کردن نیست، به وضوح مشاهده میشود؛ یعنی این که امام همان مضمون متعرضانهای را که درس فقه و قرآن او را دارا بوده، صریحاً نیز در میان میگذارده است. در حدیثی از آن حضرت چنین نقل شده است: :«ما کسانی هستیم که خداوند فرمانبری از آنان را فرض و لازم ساخته است، در حالی که شما از کسی تبعیت میکنید که مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نیستند».[145]
یعنی، مردم که بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف گشته به راهی جز راه خدا رفتهاند، نمیتوانند در پیشگاه خدا به این عذر متوسل شوند که: «ما به تشخیص خود راه خطا را نپیمودیم، این پیشوایان و رهبران ما بودند که از روی جهالت، ما را به این راه کشاندند»! زیرا اطاعت از چنان رهبرانی، خود، کاری خلاف بوده است، پس نمیتواند کارهای خلاف بعدی را توجیه کند.[146]
سفرهای امام صادق (علیه السلام)
برخی از سفرهای معصومان (علیهم السلام) از مهمترین فرازهای درخشان زندگی و تاریخ اهل بیت (علیهم السلام) است. این سفرها در بردارنده حوادث تاریخی و معارف الهی مهمی هستند.
امام صادق (علیه السلام) در دوره خلفای بنی امیه و در عهد امامت پدرش همراه وی از طرف هشام بن عبدالملک اموی از مدینه به شام احضار شد.
در عهد خلفای بنی عباس یکی از مهم ترین ظلم ها و آزارهای آنان نسبت به ائمه (علیهم السلام)، اجبار ائمه (علیهم السلام) به سفر از مدینه به مراکز حکومت، به منظور اذیت آن ها بود.
سفرهای اجباری ائمه (علیهم السلام) از عصر امام صادق (علیه السلام) شروع شد و تا شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) تداوم یافت و زمینه ساز غیبت امام زمان (علیه السلام) گردید.
اهداف سفرها
محمد بن عبدالله اسکندری، از ندیمان خاص منصور دوانقی میگوید:
روزی از منصور که غرق غم و تفکر بود، پرسیدم چرا ناراحتی؟ گفت: از اولاد فاطمه حدود صد نفر و یا بیشتر را کشتم، اما هنوز سید و پیشوای آنان، جعفر بن محمد (علیهما السلام) زنده است. گفتم: عبادت جعفر بن محمد او را از توجه به خلافت و سلطنت باز داشته است.
منصور گفت: اما ملک عقیم و نازا است و تا از او خلاص نشوم، احساس راحتی نمی کنم.[147] همین احساس خطر از موقعیت دینی، علمی و اجتماعی امام صادق (علیه السلام) باعث شد که وی بارها به سفرهای اجباری به مراکز حکومتی برود. گرچه تعداد این سفرها و احضارها زیاد بود ولی از جزئیات آنها اطلاعات دقیق در دسترس نیست. بر این اساس به بررسی برخی از سفرهای امام میپردازیم:
الف سفرهای امام صادق (علیه السلام) در دوران خلافت سفاح
سفاح اولین خلیفه عباسی است که شهر حیره واقع در نزدیکی کوفه را پایتخت قرار داد. او چهار سال بیشتر حکومت نکرد. سفاح بیشتر دوران حکومتش را به پاکسازی مخالفان و جنگ های پراکنده با امویان پرداخت. او به شدّت از امام صادق (علیه السلام) بیم داشت. لذا در اواخر حکومت خود، آن حضرت را به حیره احضار کرد.
کوفه پایگاه تاریخی تشیع بود. حدود 900 راوی حدیث در مسجد کوفه سرود حدثنی جعفر بن محمد[148] می سرودند. کوفه پایگاه اصحاب خاص امام صادق (علیه السلام) و پدرش همچون زراره، جابر جعفی، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب و … بود. امام صادق (علیه السلام) هنگام ورود به کوفه با استقبال عظیم مردم مواجه شد. یکی از اصحاب آن حضرت در این باره میگوید: به خاطر شدّت ازدحام مردم نتوانستم خدمت آن حضرت شرفیاب شوم تا این که در روز چهارم ورود آن حضرت به کوفه، ایشان مرا در میان جمعیت دید و مرا به نزد خود فراخواند.[149]
سفر امام صادق (علیه السلام) به درازا کشید. آن حضرت در آغاز سفر در فضای آزادتری بودند؛ به گونهای که ملاقات مسلمانان با آن حضرت اوضاع را کاملاً به ضرر حکومت نوپای عباسیان پایان بخشید. متأسفانه اطلاعاتی از این سفر به دست ما نرسیده است. منصور در مجلس سفاح از امام صادق (علیه السلام) پرسید: ای ابو عبدالله، چرا شیعیان به راحتی در بین مردم شناخته می شوند؟ امام فرمود: به خاطر حلاوت و شیرینی ایمانی که در سینههای آن ها است، آن را آشکار ساخته، زود شناخته میشوند.[150]
از ویژگی های این سفر این است که: امام صادق (علیه السلام) در دوره سفاح با این که خفقان کم تر بود، نیز در تقیه بسیار شدید قرار داشتند. حضرت فرمود: مرا نزد سفاح در حیره بردند او از من پرسید: در باره روزه امروز چه میگویی؟ گفتم: شما پیشوای جامعه هستید، اگر روزه بگیری ما هم روزه می گیریم و اگر افطار کنی ما هم افطار میکنیم.
پس او افطار کرد و من هم مجبور به افطار شدم، با این که به خدا قسم! می دانستم آن روز، رمضان بود آن افطار و قضای آن برایم سهل تر بود از این که گردنم زده شود و خدا عبادت نگردد.[151] [منظور سخن امام این است که در صورت عدم تقیه، عبادت خدا صورت نمی گرفت چرا که تقیه از واجبات مسلّم است که در صورت فراهم شدن شرایط آن لازم الاجراء و مصداق بارز عبادت الهی است.]
سفاح در اواخر حکومتش امام صادق (علیه السلام) را تحت نظر شدید قرار داد.
یکی از شیعیان به حیره آمده بود تا پاسخ سؤالی شرعی را از آن حضرت بپرسد، اما امام تحت نظر شدید بود. و او درمانده بود که از چه راهی نزد آن حضرت برود. ناگهان چشمش به خیار فروش پشمینه پوش افتاد. با مبلغی قابل توجه همه خیارها را خرید و لباسش را امانت گرفت و بدین ترتیب نزد امام صادق (علیه السلام) رفت.[152]
سفرهای زیاتی امام صادق (علیه السلام)
امام صادق (علیه السلام) بارها همراه برخی از اصحاب خاص خود به زیارت مرقد مطهر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) مشرف شد.[153]
در گذشته اشاره شد که: سید بن طاووس می گوید: صفوان جمال روایت کرده است! «چون با حضرت صادق (علیه السلام) وارد کوفه شدیم آنگاه که آن حضرت نزد منصور دوانیقی می رفتند، فرمود که ای صفوان شتر را بخوابان که این نزدیک قبر جدم امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. پس فرود آمدند و غسل کردند و جامه را تغییر دادند و پاها را برهنه کردند و فرمودند: تو نیز چنین کن. پس به جانب نجف روانه شدند و فرمودند که گام ها را کوتاه بردار و سر را به زیر انداز که حق تعالی برای تو به عدد هر گامی که بر می داری صد هزار حسنه می نویسد و صد هزار گناه محو می کند و. . . پس آن حضرت می رفتند و من می رفتم همراه آن حضرت، با آرامش دل و بدن و تسبیح و تنزیه و تهلیل خدا، تا رسیدیم به تل ها (تپه های مورد نظر) پس ایشان به جانب راست و چپ نظر کردند و با چوبی که در دست داشتند خطی کشیدند. پس فرمودند: جستوجو نما. پس طلب کردم اثر قبری یافتم.
پس آب دیده بر روی مبارکش جاری شد و گفت: انا لله و انا الیه راجعون و گفت: السلام علیک ایها الوصی. . . سپس خود را به قبر چسبانیده و گفت: بأبی أنت و أمّی یا أمیرالمؤمنین و . . . پس برخاست و بالای سر آن حضرت چند رکعت نماز خواند …
صفوان می گوید: به آن حضرت گفتم: اجازه می دهید اصحاب خود را خبردهم از اهل کوفه و این قبر را به آنها نشان دهم. فرمودند: بلی و درهمی چند هم دادند که من قبر را مرمّت و اصلاح کردم.
همچنین سیف بن عمیره می گوید: پس از خروج امام صادق (علیه السلام) از حیره به جانب مدینه، همراه صفوان بن مهران و جمعی دیگر از شیعیان به سوی نجف رفتیم. پس از اینکه از زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فارغ شدیم، صفوان صورت خود را به کربلا برگرداند و گفت: از کنار سرمقدس امیرالمؤمنین زیارت کنید حسین (علیه السلام) را که این گونه با ایما و اشاره امام صادق زیارت کرد او را. پس صفوان همان زیارت عاشورا را که علقمه از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده بود، با نمازش خواند و سپس با امیرالمؤمنین (ع) وداع کرد و سپس به جانب قبر حسین (علیه السلام) اشاره کرد و ایشان را هم وداع کرد به دعاء بعد از زیارت عاشورا.
پس از ختم دعا به صفوان گفتیم: اما علقمه دیگر این را روایت نکرده بود. صفوان گفت: هر چه انجام دادم و خواندم چیزی است که امام صادق (علیه السلام) انجام داده بود و مرا به آن سفارش کرده بود.[154]
سفرهای امام صادق (علیه السلام) در دوران خلافت منصور
منصور چند بار امام صادق (علیه السلام) را به کوفه و بغداد احضار کرد. اینک چندمورد از آن ها را ذکر میکنیم:
پس از شهادت محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله بن حسن (عبدالله محض)، مردی قریشی به بغداد رفت و به منصور گفت: جعفر بن محمد غلامش، معلی بن خنیس را برای جمع آوری اموال نزد شیعیانش فرستاده است، تا با آن ها به یاری محمد بن عبدالله (نفس زکیه) بشتابد. منصور از شدّت غضب، به حاکم مدینه دستور داد که به سرعت امام را به مرکز بفرستد و هیچ ملاحظه مقام یا نسب او را نکند. حاکم مدینه با تهدید امام را مجبور به سفر کرد. صفوان جمال می گوید: «امام مرا طلبیده، فرمود: وسایل سفر را آماده کن که فردا عازم می شویم و همان ساعت برخاست در حالی که همراهش بودم به مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله) رفت، چند رکعت نمازخواند و دست به دعا بلند کرد که: یا من لیس له ابتداء و انقضاء. . . ، و فردایش عازم عراق شدیم و[155]. . . »
امام صادق (علیه السلام) درباره این سفر فرمود: پس از شهادت ابراهیم بن عبدالله بن حسن، تمام افراد بالغ از اهل بیت را مجبور به سفر به کوفه کردند. آن ها را یک ماه آن جا به گونه ای نگه داشتند که هر روز منتظر قتل خود بودند، تا این که روزی به آنها گفتند: دو نفر از شما به نمایندگی از بقیه به دیدن خلیفه بیاید، پس من و حسن بن زید رفتیم و. . . [156]
دربار منصور
در برخی از احضارهای امام، مأموری در کنار منصور یا در راهروی قصر آماده بودند تا با دیدن علامت منصور و یا قبل از رسیدن امام به مجلس او، آن حضرت را بکشد. [157] این نقشه هیچگاه پیاده نشد. علت آن را چنین نوشته اند:
ربیع خادم می گوید: روزی منصور مرا مأمور آوردن جعفر بن محمد کرد. من نزد آن حضرت رفته، گفتم: اگر وصیتی یا عهدی داری انجام بده. منصور تو را برای قتل طلبیده است. ایشان را به مجلس منصور بردم. جعفر بن محمد قبل از مواجهه با منصور مشغول ذکر گفتن بود. تا منصور ایشان را دید، بلند شد و احترام عجیبی کرد. آن حضرت را کنار خود نشاند و پس از اندکی صحبت، با احترام ایشان را مرخص نمود. در بازگشت از جعفر بن محمد سرّ این تحول را پرسیدم او فرمود: دعایی خواندم. از ایشان خواستم که آن دعا را به من هم بیاموزد. آن حضرت هم یاد داد.[158]
آن حضرت در هر مرتبه احضار، ابتدا به درگاه خداوند متوسل می شد و آنگاه نزد منصور می رفت. این توسل یا در خانه، قبل از حرکت به سوی دربار بود و یا در مسیر راه و یا در راهرو قصر. در همین زمینه دعاهای کوتاه و بلند و متنوّعی از آن حضرت در دفع بلایا و شرور رسیده است که یک نمونه از آنها را که به فرموده جدش، امام حسین (علیه السلام) در شدائد خوانده می شود، نقل میکنیم:
يَا عُدَّتِي عِنْدَ شِدَّتِي وَ يَا غَوْثِي عِنْدَ كُرْبَتِي احْرُسْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لَا تَنَامُ وَ اكْنُفْنِي بِرُكْنِكَ الَّذِي لَا يُرَامُ.[159] سید بن طاووس در مهج الدعوات تمام این دعاها را آورده است.
منصور بارها امام صادق (علیه السلام) را به قصرش احضار کرد و اتهاماتی به آن حضرت وارد آورد، همانند این که غائله و فتنه به پامی کند،[160] از مردم برای خود بیعت می گیرد تا خروج کند،[161] علیه منصور توطئه چینی می کند،[162] مدعی است علم غیب می داند و… . [163]
منصور در موارد متعددی افراد گوناگونی که مأمور سعایت یا خبرچینی بودند، را در ضمن اتهاماتش به عنوان شاهد معرفی می کرد.
بعضی از آن ها مأمور رسمی خلیفه بودند و برخی نیز برای تقرب به منصور خبرچینی می کردند. امام صادق (علیه السلام) همیشه منکر اتهام ها می شدند. امام برای این که حق را اظهار کرده و باطل را معرفی کرده باشد، در این موارد شیوه ای بدیع داشتند. امام به مدعی که قسم خورده بود می فرمود: این قسم کافی نیست. در قسم خود ابتدا قسم بخور که بیرون هستی از حول و قوه الهی و متکی هستی به حول و قوه خود، اگر حرفت دروغ باشد.
سعایتگران از قسم خوردن امتناع می کردند اما با تهدید منصور،مجبور به قسم خوردن می شدند. پایان قسم پایان عمر طبیعی آن ها بود (خود به خود می مردند) و آغاز ترس و وحشت منصور و عذرخواهی از امام که او را ببخشد.[164]
در تمام موارد احضار، منصور سرانجام از قتل امام منصرف می شد.
منصور پس از شکست شیوه های فوق به راه دیگر متوسل شد. او یک بار 70 ساحر را از منطقه بابل فراخواند تا از راه سحر حیوانی را تصویر و تصور کنند. سپس امام صادق (علیه السلام) را دعوت کرد تا او را مسخره و رسوا کند اما امام صادق (ع) تمام سحرها را باطل ساخت.[165] منصور یک بار ابوحنیفه، فقیه معروف اهل سنت را دعوت کرد و از او خواست تا سؤال های مشکلی را از امام صادق (علیه السلام) بپرسد.
ابوحنیفه 40 مسئله مشکل طرح کرده بود، اما در لحظه نخست رویارویی با امام صادق (علیه السلام) از هیبت امام برخود لرزید. منصور به امام گفت: ای ابوعبدالله! این مرد ابوحنیفه است. امام گفت: او گهگاه نزد ما میآید. (بدین گونه منصور و ابوحنیفه رسوا شدند.) منصور به ابوحینفه دستور داد تا سئوالات را از امام بپرسد. امام به یکایک آن سؤال ها این گونه جواب می داد:
شما (اهل سنت عراق) چنین می گویید: اهل مدینه (اهل سنت حجاز) چنین میگویند: و ما چنین می گوییم. آن حضرت در پایان به ابوحنیفه می فرمود: آیا از ما نشنیده ای که داناترین مردم کسی است که داناترین فرد به اختلاف (اقوال) مردم باشد.[166]
منصور بارها امام صادق (علیه السلام) را مجبور به سفر طولانی به عراق کرد، به او اتهام زد و اذیت ها و اهانت ها روا داشت اما هیچ گاه نتوانست نور الهی را خاموش کند.
او بارها قصد قتل امام را در سر می پروراند. اما هیبت امام مانع می شد. او سرانجام سعی کرد که مردم را از محضر آن بزرگوار دورکند و مجلس درس او را تعطیل نماید اما باز هم ناموفق بود و به ناچار اجازه تدریس به آن حضرت داد؛ به شرط این که تدریس وی در پایتخت حکومت نباشد و فقط برای شیعه باشد (نه جمیع فرقه ها).[167]
سفرهای امام صادق (علیه السلام) را با داستانی از آنچه که در مسیر بازگشت آن حضرت از بغداد به مدینه، در کوفه روی داد به پایان می بریم:
سید حمیری، از شعرا و مدیحه سرایان اهل بیت (علیهم السلام) اما پیرو فرقه کیسانیه (امامت محمدبن حنفیه) بود. او در بستر بیماری افتاده زبانش بند آمده، چهره اش سیاه، چشمانش بی فروغ و. . . شده بود. امام صادق (علیه السلام) تازه وارد کوفه شده بود و خود را برای عزیمت به مدینه آماده می کرد. یکی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) شرح حال سید حمیری را به آن حضرت گفت؛ امام به بالین سید آمد، در حالی که جماعتی هم آنجا گرد آمده بودند. امام سید حمیری را صدا زد. سید چشمانش را باز کرد، اما نتوانست، حرفی بزند، درحالی که به شدت سیمایش سیاه شده بود. حمیری گریه اش گرفت. التماس گرایانه به امام صادق (علیه السلام) نگاه میکرد. امام زیر لب دعائی می خواند. سید حمیری گفت: خدا مرا فدایتان گرداند. آیا با دوستداران این گونه رفتار می نمایند؟ امام فرمود: سید! پیرو حق باش تا خداوند بلا را رفع کند و داخل بهشتی که به اولیائش وعده داده است، شوی. او اقرار به ولایت امام صادق (علیه السلام) نمود و همان لحظه از بیماری شفا یافت.[168]
سیره سیاسی امام صادق (علیه السلام)
با توجه به موقعیت زمانی امام صادق (علیه السلام)، عمده فعالیت آن حضرت، علمی و در عرصه فرهنگ و دانش و تربیت شاگردان در علوم مختلف بوده است، به همین دلیل فقه شیعه به فقه امام جعفر صادق و مذهب شیعه به مذهب جعفری شهرت یافته است، امّا این مسأله موجب نشد تا ایشان از وضعیت اجتماعی و سیاسی زمانشان بی تفاوت باشند.
فعالیت های امام صادق (علیه السلام) در عرصه سیاست
آن حضرت علاوه بر تلاش های علمی و فرهنگی در عرصه سیاسی نیز فعالیت داشتند و یکی از بزرگترین دلایل فعالیت سیاسی ایشان تهدیدهای مکرّر دستگاه حکومتی است. «شهادت امام جعفر بن محمد (علیهما السلام) پس از گذشت دوازده سال از حکومت سیاه منصور عباسی رخ داد و طی این مدّت با اینکه امام دور از مرکز حکومت (عراق)، در مدینه می زیست؛ با این حال از دست خلیفه امان و راحتی نداشت…
سید ابن طاووس در کتاب مهج الدعوات چنین می نویسد: منصور در دوران حکومتش هفت بار امام صادق (علیه السلام) را نزد خود احضار کرده است گاهی در مدینه و در ربذه به هنگام عزیمت حج و دیگر بار در کوفه و بغداد و در همه این جریانات تصمیم بر قتل امام (علیه السلام) داشته است.[169]
الف) اعزام نماینده به منظور تبلیغ امامت
از جمله فعالیت های سیاسی آن حضرت (علیه السلام) فرستادن نمایندگانی است که به مناطق مختلف اعزام نمودند. از آن جمله شخصی از اهل کوفه به نمایندگی از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولایت او دعوت کرد. جمعی پاسخ مثبت دادند و اطاعت کردند و گروهی سرباز زدند و منکر شدند و دسته ای به عنوان احتیاط و پرهیز از فتنه دست نگه داشتند… در این قضیه، فرستاده امام، اهل کوفه و منطقه مأموریت خراسان بوده، در حالی که امام در مدینه اقامت داشته است که این وسعت حوزه فعالیت سیاسی امام را نشان می دهد.[170]
ب) منع همکاری یاران و شیعیان با حکومت جور؛
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: در ولايت والى جائر هر چه حق است پايمال مىشود و از ياد مىرود، و هر چه باطل است زنده مىشود، و ستم و تباهى و جور ظهور پيدا مىكند، و كتابهاى آسمانى كنار گذارده مىشود، و پيامبران و مؤمنان به قتل مىرسند، و مساجد ويران مىشود، و سنّت خدا و شرايع او دگرگون مىگردد. به همين جهت است كه كار كردن با حاكمان جائر، و كمك رساندن به آنان، و كسب كردن با ايشان حرام است، مگر به مقدار ضرورت، همچون ضرورتى كه خوردن خون و مردار را حلال مىسازد.[171]
ج) برخورد لفظی با منصور عباسی.
منصور دوانيقى در مجلسى كه پر از جمعيت بود امام صادق (علیه السلام) را احضار نمود وقتى امام وارد شد اجازه جلوس داد. مدّتى منصور سر به فكر فرو برده بود سپس سر برداشت و گفت يا جعفر! پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روزى به پدرت على بن ابى طالب (علیه السلام) فرمود: اگر گروهى از امت حرفى كه نصرانيان در باره عيسى گفتند برايت نمىگفتند سخنى در بارهات مىگفتم كه هر دستهاى كه به تو برخورد مىكردند از خاک پاهايت براى شفا برمىداشتند و خود على (علیه السلام) فرمود: دو دسته در رابطه با من هلاک شدهاند يكى دوست افراطى و ديگرى كينهتوز افراطى او از عقيده افراطىها در باره خود عذر مىخواهد. سوگند به جان خود ياد مىكنم كه اگر عيسى بن مريم سكوت كند در باره آنچه نصرانيان به او نسبت مىدهند خدا عذابش خواهد كرد. ما مىبينيم آنچه در باره تو مردم معتقدند كه مشتى ياوه و بهتان است. اينكه تو در مقابل آنها سكوت كردهاى و راضى به حرف آنها هستى خشم خدا را برمىانگيزاند. نادانان شام و اوباش كوفه مدّعى هستند كه تو عالم دهر و ناموس دوران و حجت خدا و نماينده او و خزينه علم خدائى و ترازوى عدالت و چراغ راهنماى راه تاريكى به سوى فضاى روشنى و خداوند عمل هيچ كس را قبول نمىكند كه جاهل به حق تو باشد و نه روز قيامت برايش ارزشى قائل شوند تو را مقامى مىدهند كه شايسته آن نيستى و آنچه سزاوار تو نيست به تو نسبت مىدهند اينک مىدانى اولين كسى كه حق و حقيقت را گفته است جدّ تو و اولين كسى كه تصديقش نموده بر اين حقيقت پدر تو است تو شايستهترى كه پيرو آنها باشى و راه آنها را بپيمائى.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: من شاخهاى از شاخههاى زيتونم و چراغى از چراغهاى خاندان نبوت و عترت پيامبر و تربيت شده سفيران خدا و دست پرورده رادمردان پاک و چراغى از چراغهاى مشكات نورم كه در آن نور نور است و برگزيده پايدار در نهاد رهبران برجسته پروردگارم. منصور نگاهى به اطرافيان خود نموده گفت مرا در دريائى بيكران و مواج سرگردان كرد كه هيچ ساحلش نمودار نيست دريائى ژرف كه شناگران غرق مىشوند و دانشمندان سرگردان و شنونده را در تنگناى انديشه قرار مىدهد اين همان استخوانى است كه در گلوى خلفاء گير كرده نمىتوان او را كشت و نه تبعيدش نمود اگر من و او از درختى مبارک بوديم كه ريشهاى پاک دارد و شاخهاى بلند و ميوهاى شيرين كه در عالم ذرّ برجسته بودند و در كتابهاى آسمانى مقدس هر آينه با او برخوردى مىكردم كه عاقبت پسنديدهاى نداشته باشد به واسطه عيبجوئيهائى كه از ما مىكند و حرفهاى ناستودهاى كه در باره ما مىگويد.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: قبول نكن در مورد خويشاوندان خود و كسانى كه آسايش را مىخواهند از بستگانت. سخن كسى را كه محروم از بهشت و اهل جهنم است زيرا سخن چين گواهى به دروغ مىدهد و شريك شيطان است در اختلاف انداختن بين مردم خداوند در اين آيه مىفرمايد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ ما ياور و كمك كار تو هستيم و از اركان مملكت و قدرت توايم تا موقعى كه امر به معروف و نيكى كنى و اجراى احكام قرآن در ميان مردم بنمائى و به اطاعت از خدا دماغ شيطان را به خاك بمالى. گرچه با هوشيارى و بردبارى و اطلاعاتى كه از آداب و سنن الهى دارى بر تو لازم است پيوند نمائى با خويشاوندى كه قطع نموده و عطا كنى به كسى كه محرومت كرده و ببخشى كسى را كه به تو ستم روا داشته چون مقام كسى كه جبران نيكى را مىكند مانند كسى كه صله رحم مىنمايد نيست.
واصل كسى است كه اگر كسى قطع رحم نموده او پيوند نمايد. اينك صله رحم كن تا خداوند بر عمرت بيفزايد و روز قيامت تخفيف در حسابت بخشد..[172]
سئوالی دیگر شاید به ذهن خطور نماید مبنی بر این که سیره امام صادق (علیه السلام) در مسائل سیاسی روز انفعالی بوده است یا تهاجمی؟ برای جواب این پرسش باید به رفتار امام در برخورد با حاکمان زمان نگاهی همه جانبه داشت.
برخورد به ظاهر منفعلانه سیاسی امام صادق (علیه السلام)
رفتار حضرت از طرفی منفعلانه است بدین معنی که ایشان در برابر حاکمان جور زمان خویش کوتاه آمده و متعرض آنها نمی شدند. اگر تأییدشان نمی کردند با آنها مخالفت هم نمی نمودند و لااقل سکوت اختیار می کردند. در برخی گزارشات تاریخی نمونه هایی از این نوع برخورد منفعلانه از حضرت به چشم می خورد. در جایی که منصور عباسی امام را بازخواست کرده و متهم به اقدام بر علیه حکومتش می کند، امام این مطلب را ردّ می کنند. استاد مطهری (ره) در این زمینه میگوید: «به طور کلی این مطلب روشن است که امام صادق (علیه السلام) از نظر تصدی امر حکومت و خلافت خیلی حالت کناره گیری به خود گرفت و هیچ گونه اقدامی که نشانهای از تمایل امام به این که زعامت را در دست گیرد وجود نداشت. این به چه علت بوده و چه جهتی در کار بوده است؟ البته در این جهت شک نیست که اگر فرض کنیم که زمینه، زمینه مساعدی برای امام بود که اگر اقدام می کرد حکومت را در دست می گرفت، اما می بایست اقدام میکرد».[173]
هر چند همین فعالیت های علمی فکری امام بزرگترین مبارزه ریشه ای با مخالفان ولایت اهل بیت و شیعیان بود.
«در عین حالکه امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولی همه می دانند که امام صادق (علیه السلام) با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفی ایشان نوعی جنگ سرد بود. معایب و مثالب و مظالم خلفا همه به وسیله امام صادق (علیه السلام) در دنیا پخش شد و لهذا منصور تعبیر عجیبی درباره ایشان دارد. می گوید: جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من، نه می توانم بیرونش بیاورم و نه می توانم فرویش ببرم؛ نه می توانم یک مدرکی از او به دست آورده کلکش را بکنم و نه می توانم تحملش کنم، چون واقعا اطلاع دارم که این مکتب بی طرفی که او انتخاب کرده علیه ما هستند».[174]
برخورد تهاجمی سیاسی امام صادق (علیه السلام)
از طرفی دیگر در برخی گزارشات امام (علیه السلام) برخورد جدی تند و جسورانه و کاملاً تهاجمی با خلفای جور همچون منصور داشتند. امام یاران خود را از نزدیکی و همکاری با دربار خلافت باز می داشت. روزی یکی از یاران امام رسید و عرض کرد: برخی از ما شیعیان گاهی دچار تنگدستی و سختی معیشت می گردد و به او پیشنهاد می شود که برای اینها (بنی عباس) خانه بسازد، نهر بکند؛ این کار از نظر شما چگونه است؟ امام فرمود: من دوست ندارم که برای آنها گرهی بزنم یا در مشکی را ببندم، هرچند در برابر آن، پول بسیاری بدهند؛ زیرا کسانی که به ستمگران کمک کنند در روز قیامت در سراپرده ای از آتش قرار داده می شوند تا خدا میان بندگان حکم کند.
امام، شیعیان را از ارجاع مرافعه به قضات دستگاه بنی عباس نهی می کرد و احکام صادر شده از محکمه آنها را شرعاً لازم الإجرا نمی شمرد. امام به فقیهان و محدثان هشدار می داد که به دستگاه حکومت وابسته نشوند و می فرمود: فقیهان امنای پیامبرانند، اگر دیدید به سلاطین روی آوردند به آنان بدگمان شوید و اطمینان نداشته باشید».[175]
امام از رفت و آمد به دربار منصور جز در مواردی سرباز می زد و به همین سبب هم از طرف منصور مورد اعتراض قرار می گرفت. چنانچه روزی به آن حضرت گفت: چرا مانند دیگران به دیدار او نمی رود؟ امام در جواب فرمود: ما کاری نکردیم که به جهت آن از تو بترسیم و از امر آخرت پیش تو چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم و این مقام تو در واقع نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتی برای خود نمی دانی که تو را دلداری بدهیم پس پیش تو چکار داریم؟ این گونه بود که امام نارضایتی خود را نسبت به حکومت او ابراز می داشت چنانچه با توصیه های سیاسی به افراد مانند: بر تو باد که از همنشینی پادشاهان دوری کنی . یاران خود را نیز از همنشینی سلاطین برحذر می داشت. و نیز می فرمود: کفاره همکاری با سلطان نیکی به برادران است. آن حضرت عالمانی را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند از این کار بیم داده و می فرمود: الفقاء أمناء الرسل… فقیهان امنای پیامبرانند اگر فقیهی را ببینید که پیش سلاطین رفت و آمد دارد او را متهم کنید. روزی منصور از آن حضرت پرسید: ای اباعبدالله خدا پشه را یرای چه آفریده است؟ فرمود: برای این که دماغ زورگویان را به خاک بمالد».[176]
از این ها گذشته چنین نباید تصور شود که فعالیت سیاسی امام منحصر در مبارزه مستقیم و قیام مسلحانه بوده باشد تا گفته شود چون امام قیام نکرد و به مبارزه مستقیم با امویان و عباسیان برنخاست پس حضرت کار سیاسی را کنار گذاشته بودند و تنها به کار علمی فرهنگی صرف مشغول بودند هر چند همین فعالیت های علمی فکری امام بزرگترین مبارزه ریشه ای با مخالفان ولایت اهل بیت و شیعیان بود.
وقایع تاریخی زمان امام صادق (علیه السلام)
قیام زید
در دوران حیات امام صادق (علیه السلام) حوادث سیاسی مهمّی رخ داد که از جمله آنها جنبش علویان (قیام زید بن علی در سال 122 قمری و قیام محمد بن عبدالله بن حسن و برادرش ابراهیم در سال های 145 و 146 قمری) و جنبش عباسیان بود که به دنبال آن حکومت اموی سقوط کرده و عباسیان روی کار آمدند. جدایی عباسیان و علویان نیز که زمینههای آن قبل از به حکومت رسیدن آل عباس آماده شده بود، از جمله حوادثی است که در زمان آن حضرت به وقوع پیوست.
در اینجا نمیتوان مسائل سیاسی و دینی مهمّی را که از اوائل قرن اول هجری به دست علویان و عباسیان (مجموعا بنی هاشم) به وجود آمده به طور مفصل و کامل مطرح کرد، اما کوشش خواهد شد آن مقدار از مسائل مزبور را که به نوعی ارتباط با امام صادق (علیه السلام) دارد توضیح داده شود.
محبوبیتی که علویان ـ به ویژه فاطمیان ـ در میان دوستداران اهل بیت داشتند، آل عباس نداشتند. این وضعیت دلائل متعدّدی داشت که برخوردهای شخص پیامبر و قرابت نزدیک آن حضرت (صلی الله علیه و آله) با آنان از مهم ترین آنها بود. افزون بر این، مسأله امامت امیر مؤمنان و فرزندانش که حداقل برای شیعیان، مسأله بسیار با اهمیتی بود، میزان این محبوبیت را بالا میبرد. فاطمیان تنها بقایای نسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند که این امر نیز میتوانست ارزش و موقعیت ویژهای به آنها بدهد.
پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) محمد بن حنفیه بود که برای مدّتی، از موقعیت اجتماعی ـ سیاسی قابل توجهی برخوردار بود، اما شخصیت علمی و اخلاقی امام سجاد (علیه السلام) کمکم جای خود را در جامعه باز کرد و به صورت تنها شخصیت مورد توجه در میان اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درآمد. او تنها پسر از فرزندان حسین بن علی (علیه السلام) بود که از حادثه هولناک کربلا جان سالم بدر برد و با بقای خود مانع از آن شد که سلسله نسل فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از طریق امام حسین (علیه السلام) در تاریخ از میان برود.
عبدالله بن عباس از شخصیتهای علمی معروف صدر اسلام بود که مصاحبت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را درک کرد و یکی از بزرگترین و موثّقترین محدثان عصر خود به شمار میآمد. تا زمانی که زنده بود (سال 68 قمری) اختلافی میان علویان و بنی عباس وجود نداشت، اما پس از او به تدریج اختلاف آغاز شد. گو این که نه تنها او، بلکه هیچ یک از عباسیان در کربلا حاضر نشدند. در اوائل قرن دوم، عباسیان به فکر استقلال از علویان افتاده و در خفا مردم را به سوی خود دعوت میکردند؛ اما امید چندانی به پیروزی خود نداشتند. علت این امر هم آن بود که از نظر مردم، آل علی تنها بازماندگان نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شمار میآمدند. مظلومیت این خانواده به خصوص پس از حادثه جانگداز کربلا، حیثیت اجتماعی آنان را میان مردم به طور شگفتی بالا برده بود.
حرکتی که زید بن علی بن الحسین (علیه السلام) آغاز کرد، تأکیدی بر اهمیت علویان در میان مردم عراق بود. زید بن علی، برادر امام باقر (علیه السلام) بود و با توجه به اهمیت زیادی که امام باقر از لحاظ علمی در جامعه داشت، موقعیت چشمگیری برای زید و حرکت انقلابی او به وجود نیامد، گرچه در شمار محدثان بود و به سبب علوی بودنش مورد توجه فراوان مردم عراق قرار داشت.
امام باقر (علیه السلام) در سال 114 یا 117 قمری رحلت فرمود و پس از وی، امام صادق (علیه السلام) به عنوان ششمین امام از امامان شیعه (علیهم السلام) نظرها را به سوی خود جلب کرد. اواخر دهه دوم قرن دوم، زید پس از پشت سر گذاشتن یک سلسله اختلافات و مشاجرات لفظی با هشام بن عبدالملک، تصمیم به اعتراض علیه قدرت حاکم گرفت و در صفر (سال 122 قمری) در کوفه دست به یک حرکت انقلابی زده و پس از دو روز درگیری نظامی به شهادت رسید. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، مسئله برخورد امام صادق (علیه السلام) با خروج زید و با فرقهای به نام زیدیه ـ که پس از شهادت زید موجودیت خود را در عراق آغاز کرده بود ـ میباشد.
در برخی از روایات شیعه آمده است که زید از معتقدان به امامت امامان شیعه از جمله امام باقر و صادق (علیهما السلام) بوده است، چنانکه از او نقل شده که میگفت: جعفر امامنا فی الحلال و الحرام.[177] جعفر، امام ما در حلال و حرام است.
و در روایتی از امام صادق (علیه السلام) درباره زید چنین آمدهاست:
خدا او را رحمت کند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راستگویی بود، که اگر پیروز میشد وفا میکرد و اگر زمام امور را به دست میگرفت، میدانست آن را به دست چه کسی بسپارد. [178]
در این زمینه، روایات زیادی نقل شده، چنان که روایات دیگری هم، که با مضمون این روایات تعارض دارد، نقل شده است.
در جمع بین این روایات باید گفت: ممکن است زید امامت علمی امام صادق (علیه السلام) را پذیرفته باشد، اما امامت سیاسی آن حضرت را که مقام الهی است، نپذیرفته و درباره قیام نیز، بدون اذن صریح آن حضرت دست به این اقدام زده باشد. به هر روی، در این حرکت شورشی را علیه امویان ـ که از نظر وی سمبل جاهلیت بودند ـ رهبری کرد که نزدیک به هشتاد سال میان خانواده او و آنها بر سر خلافت اسلامی جنگ و جدال هایی در جریان بود. در روایاتی چند از امام صادق (علیه السلام) خبر شهادت زید در محله کناسه کوفه از قبل خبر داده شده است.[179]
در نقل دیگری آن حضرت در برابر کسانی از شیعیان که از زید تبرّی میجستند، او را تأیید فرموده است. هر دو قسم این روایات در مصادر اهل سنت نقل شده است، اما به طور کل رضایت امام را از اصل قیام نشان نمیدهد؛ به ویژه که در کافی و برخی دیگر از جوامع حدیثی شیعه، انتقادهایی علیه قیام زید صورت گرفته است. با این همه، مسلم است که حضرت به قیام زید، به عنوان «قیامی بر ضد ستمگری» مینگریستند، چنانکه شخصیت اخلاقی زید را نیز تأیید میفرمودند و حاضر نبودند کسی به ایشان جسارت کند. در نقلی آمده است که حکیم بن عیاش کلبی که عثمانی مذهب بود در شعری گفت:
صَلَبًنا لکم زیدا علی جِذْع نخلهٍ و لم أرُ مهدیَا علی الجِذْع یُصْلب
و قِستُم بِعْثمان علیَا سفاههً و عثمانْ خیرٌ من علی و أطیب
ما زید را بر شاخههای نخل به دار آویختیم و مهدیای دیده نشده که به شاخ نخل به دار آویخته شود. شما از روی سفاهت علی را با عثمان مقایسه کردید در حالی که عثمان بهتر و پاکتر از علی است.
زمانی که این شعر به امام صادق (علیه السلام) رسید، حضرت در حالی که دستانشان لرزان بود به آسمان بلند کردند و فرمودند: خداوندا! اگر دروغگوست، سگ خود را بر او مسلط فرما.
گفته شده که بنی امیه او را برای کاری به کوفه فرستادند که در راه شیری او را کشت. وقتی خبر به امام صادق (علیه السلام) رسید، آن حضرت به سجده افتاد و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْجَزَنَا مَا وَعَدَنَا.[180]
در نقل دیگری آمده که حضرت از ابو ولاد کاهلی درباره زید سؤال کردند. او گفت: او را در حالی که مصلوب بود دیدم. کسانی او را شماتت میکردند و افرادی ستایشش مینمودند. حضرت فرمود: ستایش کنندگان با او در بهشتند و شماتت کنندگان شریک خون او.[181]
پس از قیام زید و به خصوص به دنبال روی کار آمدن بنی عباس، بنی الحسن از بنی الحسین جدا شدند و به بهانه زید و فرزندش یحیی، روی کار آوردن یکی از بنی الحسن به نام محمد بن عبدالله بن الحسین بن حسن بن علی (علیهما السلام) را وجهه همت خود قرار دادند. اینها به تدریج گروهی از شیعیان را نیز به دور خویش جمع کردند که عنوان زیدیه بر آنان اطلاق گردید. در میان جعفریها و زیدیها اختلافات شدید و مبارزات داغی آغاز شد که در جریان آن، زیدیها، امام صادق (علیه السلام) را آماج ایراد اتهاماتی قرار دادند. در حدیثی آمده است: زیدیان امام صادق را متهم میکردند که ایشان اعتقاد به جهاد در راه خدا ندارد. امام این اتهام را از خود رد کرده، فرمود: ولی من نمیخواهم علم خود را در کنار جهل آنان بگذارم. [182]
امام صادق (علیه السلام) و نفس زکیه
اختلاف میان فرزندان امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از آنجا پدید آمد که عبدالله بن حسن بن حسن فرزندش محمد را به عنوان قائم آل محمد[183] معرفی کرد. پس از آن بود که این اختلاف شدّت گرفت و البته عباسیان نیز در طول زمان، در تشدید این اختلاف فعالیت میکردند. بعد از قیام و شهادت زید، بنی هاشم، از علوی و عباسی ـ به جز امام صادق (علیه السلام) و چند نفر دیگرـ بر بیعت محمد بن عبدالله گردن نهادند.
می توان گفت که در آن زمان هنوز امید آن که به قدرت مستقلی برسند نداشتند و به همین مقدار که در جنبش نفس زکیه به نوایی برسند، راضی بودند. جریان بیعت علویان و عباسیان با نفس زکیه را، ابوالفرج اصفهانی به تفصیل نقل کرده است. بنا به نقل او، از عباسیان، داود بن علی، ابراهیم امام، صالح بن علی، منصور و سفاح در این بیعت حاضر بودند. زمانی که در آن محفل از امام صادق (علیه السلام) سخن به میان آمد، عبدالله بن حسن پدر نفس زکیه گفت: حضور جعفر در اینجا لزومی ندارد؛ زیرا او کار شما را خراب میکند. زمانی هم که امام مخالفت خود را با قیام آنها اعلام کرد، عبدالله بن حسن این عمل او را حمل بر حسادت کرد.[184] بیعت مزبور به جایی نرسید و عباسیان به قدرت رسیدند. بعدها، نفس زکیه فعالیت خود را آغاز کرد و در سال 145 قمری در مدینه شورید اما اندکی بعد به دست نیروهای منصور به قتل رسید. برادرش ابراهیم هم در سال 146 قمری در بصره شورید که او نیز کشته شد. در جریان شورش نفس زکیه در مدینه، امام صادق (علیه السلام) از مدینه خارج شده و به منطقه فُرْع در راه مدینه به مکه رفتند و پس از پایان ماجرا به مدینه بازگشتند.[185] پیش از آن هم منصور از امام صادق (علیه السلام) به خاطر فتنه انگیزی عبدالله بن حسن و فرزندانش گله کرد. حضرت اختلاف میان خود و آنها را به وی یادآور شد و با اشاره به آیه دوازده سوره حشر[186] اشاره کردند که این حرکتی مورد حمایت عامه مردم نیست.[187]
بسیاری از وابستگان به بنی الحسن هم در زندان منصور درگذشتند که فهرست نام آنها را ابوالفرج آورده است. این قیام ها و شکست ها، سرآغاز قیام های بعدی بود که به طور عمده با شکست مواجه شد. نخستین قیام پیروز در شرق اسلامی، در طبرستان رخ داد که منجر به تأسیس دولت زیدی در این دیار شد.
این شکست سرآغاز شکست های دیگری برای زیدی ها بود که در عراق و ایران دست به شورش نظامی زدند، گرچه یکی از این قیام ها ـ قیام حسن بن زید ـ در طبرستان به پیروزی نسبی نائل آمد و برای مدتی ـ نزدیک به نیم قرن (نیمه دوم قرن سوم) دوام آورد.
امام صادق (علیه السلام) و دعوت ابوسلمه
سیاست نخست امام صادق (علیه السلام) یک سیاست فرهنگی و در جهت پرورش اصحابی بود که از نظر فقهی و روایی از بنیانگذاران تشیع جعفری به شمار آمدهاند. تلاش های سیاسی امام در برابر قدرت حاکمه در آن وضعیت، در محدوده نارضایی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. از نظر امام صادق (علیه السلام) تعرّض نظامی علیه حاکمیت، بدون فراهم آوردن مقدمات لازم ـ که مهمترینش کار فرهنگی بود ـ جز شکست و نابودی نتیجه دیگر نداشت. برای این کار به راه انداختن یک جریان شیعی فراگیر با اعتقاد به امامت، لازم بود تا بر اساس آن قیامی علیه حاکمیت آغاز و حصول به پیروزی از آن ممکن باشد وگرنه یک اقدام ساده و شتابزده نه تنها دوام نمیآورد بلکه فرصتطلبان از آن بهرهبرداری میکردند.
چنان که در جریان حرکتی که زید بن علی و پس از آن یحیی بن زید در خراسان به آن دست زدند، بنی عباس بیشترین بهره را برده و در عمل، خود را به عنوان مصداق شعار «الرضا من آل محمد» تبلیغ کردند. همراه با این تلاشها آن عده از طالبیان که بنا به نقل برخی، به طرفداری از جانشینی ابوهاشم بن محمد بن حنفیه فعال بودند، را به قتل رساندند.
نتیجه کار بعدها معلوم شد؛ زیرا فقه جعفری، بنیانگذار تشیع نیرومندی گشت که روز به روز اوج بیشتری گرفت، اما زیدیه و خوارج که منحصراً در خط سیاست کار میکردند، طولی نکشید که دچار محدودیت فرهنگی شده و کمکم موضع نسبتاً نیرومند خود را از دست دادند و رو به افول گذاشتند. در نتیجه بنی عباس به پیروزی سیاسی ـ نظامی رسیده و زمام امور کشور پهناور اسلامی را به دست گرفتند. این در حالی بود که کاندیدای بنی هاشم، یک نفر از فرزندان امام حسن (علیه السلام) به نام محمد بن عبدالله بود.
در اینجا از رابطه امام صادق (علیه السلام) با قیام بنی عباس بحث میکنیم:
کار اصلی دعوت بنی عباس به دست دو نفر یکی ابوسلمه خلال که به عنوان وزیر آل محمد شهرت داشت[188] و دیگری ابومسلم خراسانی انجام شد. در ابتدا شعار اصلی نهضت دعوت به «الرضا من آل محمد» بود. آنچه که مردم از این شعار در مییافتند این بود که قرار است شخصی از خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که طبعاً جز علویان کسی نمیتوانست باشد، باید به خلافت برسد. ولی ضعف سیاسی علویان و تلاش بی وقفه بنی عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغییر داد. در عین حال تا آخرین روزها، در عراق کلید کار در دست ابوسلمه خلال بود که در کوفه، سفاح و منصور را تحت نظر داشت تا آن که به محض سقوط امویان از مردم برای سفاح بیعت گرفت. اما چندی بعد به اتهام دعوت برای علویان و این که تلاش میکرده علویان را جایگزین عباسیان نماید، کشته شد. ماجرا از این قرار بود که ابوسلمه نامهای به امام صادق (علیه السلام) و دو نفر دیگر از علویان نوشت و ابراز تمایل کرد تا در صورت قبول آنها، برای ایشان بیعت بگیرد. امام صادق (علیه السلام) آگاه بود که چنین دعوتی پایهای ندارد. حتی اگر پایهای هم میداشت، امام وضعیت را برای رهبری یک امام شیعه مناسب نمیدید.
از نظر امام صادق (علیه السلام) دعوت ابوسلمه نمیتوانست جدّی تلقی شود. از این رو در پاسخ نامه او، حضرت به فرستاده او فرمود: «ابو سلمه، شیعه شخص دیگری است».[189] در نقل های دیگری آمده است که ابومسلم نیز در این باره نامهای به امام صادق (علیه السلام) نوشته بود که امام در پاسخ او مرقوم داشت:
نه تو از داعیان من هستی و نه زمان، زمان من است. [190]
در هر صورت، عکسالعمل امام در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. چنان که اتخاذ همین مواضع را با عبدالله بن حسن درباره فرزندش محمد ـ نفس زکیه ـ نیز توصیه فرمود. وفاداری ابوسلمه به بنی عباس و تثبیت خلافت در خاندان آنها، نشان از جدی نبودن دعوت او است.
حتی اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم بوده ولی به کرسی نشاندن چنین امری با وجود اشخاصی چون ابومسلم و عباسیان عملی نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودی بود. شاید قتل ابوسلمه و ابومسلم به دست عباسیان، بهترین شاهد بر این امر باشد.
غلو در عصر امام صادق (علیه السلام)
عصر امام صادق (علیه السلام) عصر برخورد اندیشهها و پیدایش فرق و مذاهب مختلف نیز بود. در اثر برخورد مسلمانان با عقاید و آرای اهل کتاب و نیز دانشمندان یونان، شبهات و اشکالات گوناگونی پدید آمده بود.
در آن زمان فرقه هایی همچون: معتزله، جبریه، مرجئه، غلات[191]، زنادقه،[192] مشبهه، متصوّفه، مجسمه، تناسخیه و امثال اینها پدید آمده بودند که هر کدام عقاید خود را ترویج میکردند.
از این گذشته در زمینه هر یک از علوم اسلامی نیز در میان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پدید میآمد، مثلاً در علم قرائت قرآن، تفسیر، حدیث، فقه، و علم کلام[193] بحث ها و مناقشات داغی در میگرفت و هر کس به نحوی نظر میداد و از عقیدهای طرفداری میکرد.
امام صادق (علیه السلام) همانند سایر امامان، به شدّت در برابر انحراف غلوّ ایستادگی کردند. باید گفت در طی سال ها تلاش، از زمان امام علی تا امام باقر (علیهم السلام) محبوبیتی برای اهل بیت (علیهم السلام) پدید آمد و نفوذ تشیّع در عراق و برخی از نقاط دیگر، تعمیق یافته بود. جریان غالی از جهاتی خطرناک بود، زیرا نه تنها از درون سبب ایجاد آشفتگی در عقاید شیعه شده و آن را منزوی میکرد، بلکه شیعه را در نظر دیگران انسان های بی قید و بند نسبت به فروعات دینی نشان داده و بدبینی همگانی را نسبت به شیعیان به وجود میآورد.[194]
با نگاهی ساده به کتاب های فرق، این حقیقت آشکار میشود که گرچه از لحاظ تقسیمبندی فرقهای تشیع، غالی را جداگانه یاد میکنند، اما نه تنها بیشتر ارباب فرق و مذاهب بلکه عموم رجالیون اهل سنت تفاوت چندان روشنی بین دستههای شیعه نگذاشته و مردم را از پذیرفتن احادیث آنان پرهیز میدهند. دست کم یکی از دلایل این بدبینی رسوخ اندیشههای غالی در میان شیعیان بوده که با همه تلاش امامان شیعه و بعداً دانشمندان شیعه، آثار آن کمابیش برجای مانده است. نمونه آن رسوخ روایاتی است که در باب تحریف قرآن در برخی از کتاب های حدیثی شیعه موجود بوده و اصل آن از غلات میباشد.[195]
به هر روی، قیام علمی امام برای تهذیب شیعه و حرکت در جهت نفی غلو و دور کردن شیعیان از جریان غلو، از مهم ترین اقدامات امام صادق (علیه السلام) برای حفظ فرهنگ اصیل اسلامی است که امامان مبلغ آن بودند.
در اینجا مروری بر اقدامات امام در جهت طرد و نفی غالیان، رد دیدگاه های آنها و نیز تکفیر این گروه خواهیم نمود.
از جمله اقدامات امام(علیه السلام)، دور کردن شیعیان اصیل از غالیان منحرف بود. بدیهی است وجود ارتباط میان شیعه و غالیان با جاذبههای احتمالی موجود در غلات، میتوانست کسانی از شیعیان را به سوی غلوّ بکشاند، به ویژه که غالیان به دروغ خود را مرتبط با امامان (علیهم السلام) معرفی کرده و در برابر تکذیب امامان، اظهار میکردند که این تکذیب صرفاً از روی تقیه است. این امر در فریب شیعیان ساده دل مؤثر بود.
اعتقاد به نبوت ائمه
اعتقاد به نبوت برخی از امامان معصوم (علیهم السلام) در میان غلات وجود داشت. امام صادق (علیهم السلام) در برابر آن میفرمود: من قال: من قال إنا أنبياء فعليه لعنة الله، و من شك في ذلك فعليه لعنة الله؛[196] کسیکه بگوید ما (اهل بیت) نبی هستیم، لعنت خدا بر او باد و کسی که در این امر تردید کند بر او هم لعنت خدا باد.
برخی از غالیان لفظ «اله» را با «امام» یکی گرفته در تأویل آیه: «هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله» اظهار میکردند که مقصود از اله زمین، همان امام است. این سخنان بود که سبب شد تا امام صادق (علیه السلام آنها را بدتر از مجوس و یهود و نصارا و مشرکان بخواند.
در روایتی مستند از قول امام صادق (علیه السلام) آمده که حضرت با اشاره به اصحاب ابوالخطاب و دیگر غالیان، به «مفضل» فرمودند:
ای مفضل! با غلات نشست و برخاست نکنید، با آنان هم غذا نباشید و همراهشان چیزی ننوشید و با آنان مصافحه نکنید. [197]
در روایتی دیگر امام بار دیگر همین مسئله را تأکید کرده فرمود:
ابوالخطاب و اصحابش ملعونند، با معتقدین به مرام او همنشین نشوید، من و پدرانم از او بیزاریم. [198]
امام به ویژه نسبت به جوانان شیعه حساسیت زیادتری داشته و میفرمودند:
درباره جوانان خویش از این که غلات آنان را فاسد کنند بترسید. غلات بدترین دشمنان خدا هستند، عظمت خدا را کوچک کرده و برای بندگان خداوند ادعای ربوبیت میکنند. [199]
توصیه به عدم همنشینی، تنها با غلات نبود بلکه امام صادق (علیه السلام) شیعیان را از نشست و برخاست با هر اهل بدعتی، بر حذر میداشت: ایشان میفرمودند:
از همنشینی با اهل بدعت پرهیز کن؛ زیرا باعث رشد و نمو کفر و گمراهی آشکار در قلب میشود. [200]
امام برای طرد غلات از جامعه شیعه، عقاید آنان را مورد انکار قرار داده و با میزان قرار دادن «کتاب الله» برای سنجش نقل ها و گفتههای خود، از شیعیان میخواست ادعاهای نادرست غلات را نپذیرند.
بنا به نقل شهرستانی، سدیر صیرفی نزد امام (علیه السلام) آمد و گفت: جانم به فدای تو باد! شیعیان شما درباره شما اختلاف کردهاند، بعضی اظهار میکنند که در گوش شما سخن گفته میشود؛ بعضی گویند به شما وحی میشود؛ بعضی گویند به قلب شما الهام میشود؛ بعضی گویند در خواب میبینید؛ بعضی گویند به کتب آباء خویش فتوا می دهید. کدام یک را باید اخذ نمود؟
امام فرمود: لا تأخذ بشیء مما یقولون، نحن حجه الله و أمناءه علی خلقه، حلالنا من کتاب الله و حرامنا منه[201] آنچه را که گفته شده رها کن، ما حجت خداوند و امین او بر خلق او هستیم، حرام و حلال ما از کتاب خداوند است.
این روایت نشان میدهد که به سبب القائات نادرست غالیان، این تصور برای برخی پیش آمده که آیا به راستی ائمه (علیهم السلام) دین جدیدی آورده و وحی تازهای به آنان میشود یا مسئله به گونه دیگری است؟ امام با تأکید بر این که آنان هر چه دارند همان مطالب کتاب الله است از شیعیان میخواستند تا از پیروی و پذیرش این عقاید نادرست خودداری کنند.
در روایت دیگری نیز که شهرستانی آورده، فیض بن مختار نزد امام صادق (علیه السلام) آمده، میگوید: فدایت شوم! این چه اختلافی است که میان شیعیان شما به وجود آمده. من گاه در جمع آنان در کوفه حاضر شده و نزدیک است که به تردید افتم. به مفضل رجوع کرده و آنچه را که سبب آرامش من است نزد او مییابم امام فرمودند:
ای عیص ببین! همان طور که گفتی مردم فریفته دروغ بستن بر ما شدهاند، گویا خداوند این را بر آنان فرض کرده و جز این از آنان نمیخواهد. من حدیث برای یکی از آنان میگویم، اما او از پیش من نمیرود جز آن که آن را بر تأویلی بر خلاف تأویل واقعی معنا میکند. [202]
این امکان هست که راویان این قبیل اخبار، به ویژه آنها که بر مذاق مذهب سنت بودهاند، مطالبی از خود بر آنها افزوده باشند؛ اما به هر روی نشان میدهد که نفوذ غلات وجهه امامان (علیهم السلام) را در جامعه اسلامی آسیب پذیر کرده و برای شمار زیادی این قبیل پرسش ها مطرح شده است.
اعتقاد به مهدویت ائمه
اعتقاد به مهدویت امام باقر (علیه السلام) از جمله اعتقاد برخی از غالیان بود که از سوی امام صادق (علیه السلام) مورد انکار قرار گرفت.[203]
اعتقاد به الوهیت ائمه
لبه تیز برخورد امام با غالیان عقایدی بود که ضمن آنها، کوشش میشد تا جنبهای از «الوهیت» به امامان نسبت داده شود. آن حضرت میفرمود: لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَالَ فِينَا مَا لَا نَقُولُهُ فِي أَنْفُسِنَا وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ أَزَالَنَا عَنِ الْعُبُودِيَّةِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَنَا وَ إِلَيْهِ مَآبُنَا وَ مَعَادُنَا وَ بِيَدِهِ نَوَاصِينَا؛[204] لعنت خداوند بر کسی که چیزی در حق ما بگوید که ما خود نگفتهایم، لعنت خداوند بر کسی که ما را از عبودیت برای خدایی که ما را خلق کرده و بازگشت ما به سوی او و سرنوشت ما در ید قدرت او است، جدا سازد.
آنچه را که از ما روایت میکنند جز آن که موافق قول خدا و رسول بوده و یا شاهدی از سخنان پیشین ما بر آنها داشته باشید نپذیرید. مغیرة بن سعید که خداوند او را لعنت کند، در کتب پدرم احادیثی را وارد کرد که هرگز از پدرم نبود. از خداوند بترسید و آنچه را که از ما نقل کرده و مخالف قول خدا و پیامبر ما است نپذیرید. ما وقتی حدیثی نقل می کنیم میگوییم: خداوند یا رسول او فرموده است.
در مواردی دیگری نیز از این حرکت زشت غلات که در روایت فوق آمده، یاد شده و مقصود از کتاب ها که در روایت بالا آمده روشن شده است. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: مغیره کتابهایی که اصحاب امام باقر (علیه السلام) مینوشتند، به بهانه خواندن، آنها را به خانه خویش میبرده..
در روایت دیگری آمده که حضرت فرمودند:
خداوند غلات و مفوضه را لعنت کند. آنها عصیان پروردگار را کوچک شمردند، به خدا کافر شدند و شرک ورزیدند و گمراه شدند و گمراه کردند، تا از اجرای احکام الهی و ادای حقوق فرار کنند. [205]
تکفیر افراد بر اساس انکار امور بدیهی و ضروری اسلام، مورد قبول فقهای اسلام بوده است. این امر، به شرط آن که در مجرای طبیعی خود به کار گرفته شود، میتواند با بخشی از انحرافات مقابله کند. امام کوشید تا با تکفیر غلات آنان را از جامعه مسلمانان طرد کرده و حوزه فکری شیعه را از آلودگیهای آنان به طور کامل رهایی بخشد.
نمادین کردن مفاهیم دینی
یکی از اقدامات تأویل گرایانه غالیان، نمادین کردن مفاهیم دینی بود، به طوری که آن مفاهیم از معانی اصلی خویش جدا شده و در حول و حوش یک معنای دیگری اصالت خویش را از دست میداد. امام صادق (علیه السلام) ضمن نامهای به ابوالخطاب که از جمله رؤسای غلات بود، نوشتند: شنیدهام که گفتهای زنا، خمر، نماز، روزه، فواحش، مردانی به این نام ها هستند. این گونه نیست که تو میگویی، ما اصل حق بوده و فروع حق طاعت خدا است، دشمنان ما اصل شر، و فروع آنها همان فواحش و زشتی ها است. [206]
در روایت دیگری امام فرمود: … لعنت خدا و ملائکه و تمامی مردم بر ابوالخطاب باد. من شهادت میدهم که او کافر، فاسق و مشرک است.[207] در جای دیگری امام به غلات فرمود: به درگاه باری تعالی توبه کنید شما فاسق، کافر و مشرک هستید. [208] تکفیر صریح امام نسبت به غلات، راه را بر هر گونه ادعای دروغینی که غلات داشتند و اظهار میکردند که امام صادق (علیه السلام) تنها با تقیه با آنان رفتار میکند، میبست. چنین برخوردی، آن هم با این صراحت، سبب میشد تا شیعیان مراوده خویش را به کلی با غلات قطع کنند.
از جمله زمینههایی که سبب نشر افکار غالیان شد، این بود که پیروان خود را به سوی رهایی از بند «عمل به فروعات فقهی» و احیاناً «محرمات شرعی» دعوت میکردند. آنها از قول امام صادق (علیه السلام) نقل میکردند که: «هر کس امام را شناخت هر کاری که بخواهد میتواند انجام دهد». امام در پاسخ به این شبهه فرمود:
من گفتم: وقتی (امام را) شناختی، آنچه از اعمال نیک، کم و زیاد، میخواهی انجام بده.[209] این معرفت است که سبب قبولی اعمال تو میشود. منظور امام، بیان اصل مهمی بود که شیعیان به آن معتقد بودند و آن این که احکام تابع امر ولایت است و اگر ولایت نباشد انجام آن اعمال نیز بدون ولایت ثمری ندارد. غالیان این عقیده را بر غیر معنای اصلی آن تأویل کرده بودند. بی عملی غالیان سبب شده بود تا شیعیان در شناخت آنان همین رعایت احکام فقهی را ملاک قرار داده و فرد غالی را از غیر آن تشخیص دهند.[210] تأکید امامان (علیهم السلام) بر عمل به احکام شرعی در روایات، به نوعی تکذیب غالیان است. تعبیرهایی نظیر « إِنَّمَا شِيعَتُنَا مَنْ أَطَاعَ اللَّه» و یا « لَا تُنَالُ وَلَايَتُنَا إِلَّا بِالْوَرَع»[211] از این قبیل است.
تأثیر حماقت را نیز در پیدایش غلات نباید نادیده گرفت.[212] این در حالی است که دنیا طلبی و جذب مرید برای کسانی از غلات که مدعی نیابت از ائمه بودند و آنان را به مقام الوهیت میرسانند تا خود را نبی آنان معرفی کنند، تأثیر مهمی در پیدایش غلات داشته است. امام صادق (علیه السلام) میفرمود:
مردم ولع در دروغ بستن بر ما دارند… من برای یکی از آنها حدیث نقل میکنم و او از نزد من بیرون نرفته آن را بر غیر معنای اصلی آن تأویل میکند. آنها در طلب حدیث و دوستی ما، طالب چیزی که نزد خداوند است نیستند، بلکه در پی دنیا طلبی خویشاند. [213]
امام برای آن که شیعیان بتوانند قدرت نقد احادیث متعارض را، که بسیاری از آنها ساخته غالیان بود، پیدا کنند، قرآن را به عنوان ملاک معین کردند. از جمله فرمودند:
آنچه را که از ما روایت میکنند جز آن که موافق قول خدا و رسول بوده و یا شاهدی از سخنان پیشین ما بر آنها داشته باشید نپذیرید. مغیره بن سعید که خداوند او را لعنت کند، در کتب پدرم احادیثی را وارد کرد که هرگز از پدرم نبود. از خداوند بترسید و آنچه را که از ما نقل کرده ومخالف قول خدا و پیامبر ماست نپذیرید. ما وقتی حدیثی نقل می کنیم میگوییم: خداوند یا رسول او فرموده است. [214]
در مواردی دیگری نیز از این حرکت زشت غلات که در روایت فوق آمده، یاد شده و مقصود از کتابها که در روایت بالا آمده روشن شده است. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: مغیره کتابهایی که اصحاب امام باقر (علیه السلام) مینوشتند، به بهانه خواندن، آنها رابه خانه خویش میبرده… او احادیثی در کفر و زندقه: به این کتاب ها وارد میکرد و به پدرم نسبت میداد و آن کتاب ها را به اصحاب باز میگرداند. امام میفرمود: آنچه از غلو در کتابهای اصحاب پدرم هست، مطالبی است که مغیره وارد آن کتابها کرده است. [215] با این حرکت صحیح امام صادق (علیه السلام) شیعیان اصیل از غلو رهایی یافتند. اما متأسفانه اثرات نامطلوب آن در جلوگیری از رشد بیشتر شیعه باقی ماند. ابوحنیفه به خاطر وجود غلو، به اصحابش گفته بود که حدیث غدیر را نقل نکنند.[216] گرچه این کار بسیار ناپسندی در عالم نقل حدیث است، اما نشان میدهد که جریان غلو چه ضرری حتی بر نقل صحیحترین روایات فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) داشته است.
وقایع و اثرات پس از امام صادق (علیه السلام)
امامت پس از امام صادق (علیه السلام)
اختلافی كه معمولاً میان شیعیان پدید میآمد، ناشی از تعیین امامت امام بعدی بود. گاهی بنا به دلایل سیاسی، از جمله به دلیل وحشتی كه از حاكمیت عباسیان وجود داشت، امام برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته میماند؛ زیرا امكان آن بود كه اگر به صورت صریح، امامت امامی معیّن میشد، از ناحیه خلفا تحت فشار قرار گیرد. شدّت اختناق منصور دربارۀ علویان، به ویژه امام صادق (علیه السلام) كه عظمت فراوانی در جامعه كسب كرده بود سبب شد تا سردرگمی خاصی میان برخی از شیعیان، نسبت به رهبری آینده، به وجود آید. دعوت و جذب شیعیان آن حضرت از طرف بعضی از فرزندان امام صادق (علیه السلام) (كه به ناحق داعیه امامت داشتند) و بهرهگیری آنان از این فرصت، مزید بر علت میشد. پراكندگی شیعیان نیز خود مشكل دیگری بود؛ زیرا آنها در شهرهای دور و نزدیك زندگی میكردند و كسب اطمینان درباره امام واقعی برای آنان كار دشواری بود. امام صادق (علیه السلام) برای این كه جانشینش مشخص نشود، افزون بر دو فرزند خود، امام كاظم (علیه السلام) و عبدالله، منصور عباسی را نیز وصی خود قرار داد.[217]
این عوامل دست به دست هم می داد و در ایجاد انشعاب میان شیعیان پس از شهادت هر امامی تأثیر زیادی بر جای می گذاشت. به همین ترتیب، این انشعاب پس از رحلت امام صادق (علیه السلام) نیز رخ داد.[218]
نكته دیگری كه در زمان امام صادق (علیه السلام) وجود داشت و كسانی از آن بهره بردند، مسئله اسماعیل بن جعفر بن محمد (علیهما السلام) بود. از آنجا كه او فرزند بزرگتر امام صادق (علیه السلام) بود، بسیاری از شیعیان گمان میكردند كه رهبری آینده شیعه از آن او خواهد بود. وی در حیات پدر وفات كرد و به طوری كه در روایت آمده، امام صادق (علیه السلام) اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین كنند. با این حال عدهای، پس از آن حضرت با داعیه مهدویت اسماعیل و یا بهانهای دیگر، فرقهای به نام خطابیه، باطنیّه یا اسماعیلیّه در شیعه به وجود آوردند. درباره اسماعیل، نكته مهم این است كه ـ به احتمال ـ مطرح شدن او به عنوان رهبر و امام شیعیان پس از پدر، جنبه سیاسی داشته و طبعاً بزرگتر بودن او نیز در این امر مؤثر بوده است؛ به ویژه كه امام صادق (علیه السلام) تا آخرین روزهای زندگی خویش از تعیین صریح جانشین خودداری میكرد. باید گفت كه این امر با نقل هایی كه در آنها آمده است که امام صادق از آغاز امام كاظم (علیهما السلام) را به برخی از خواص اصحاب، به عنوان جانشین خود معرفی كرد[219] منافاتی ندارد.
این روایات از طرق مختلف نقل شده است. به عنوان نمونه در روایتی از فیض بن مختار آمده است كه روزی نزد امام صادق (علیه السلام) بوده و آن حضرت در ضمن برخوردی كه پیش آمد به وی تصریح كرد كه اسماعیل جانشین او نیست. فیض میگوید: عرض كردم: ما شكی نداشتیم كه مردم (شیعه) پس از شما به سراغ او خواهند رفت. آنگاه در ادامه روایت آمده است كه امام، فرزندش موسی را به عنوان جانشین خود به وی معرفی كرد.[220]
اسحاق بن عمّار صَیرَفی نیز میگوید: نزد امام صادق (علیه السلام) اشاره به امامت اسماعیل پس از آن حضرت نمودم و امام انكار فرمودند.[221] در روایت دیگری آمده: ولید بن صبیح به امام صادق (علیه السلام) عرض كرد: عبدالجلیل به من گفته كه شما اسماعیل را وصی خود قرار دادهاید. امام این مطلب را انكار كرده و امام كاظم را به او معرفی فرمود.[222]
به همین دلیل بود كه امام صادق (علیه السلام) پس از آن كه اسماعیل درگذشت، اصرار داشت كه شیعیان مرگ او را با اطمینان خاطر بپذیرند؛ زیرا تصور زنده بودن وی ـ با توجه به سوابق اعتقاد به مهدویت كه در میان برخی از غلات شیعه ترویج شده بود ـ خطر پیدایش فرقه جدید را در میان شیعه به دنبال داشت و اصرار امام صادق (علیه السلام) بر مرگ اسماعیل نیز برای جلوگیری از همین انحراف بود.
در روایت دیگری از زراره نقل شده كه، در خانه امام صادق (علیه السلام) بودم كه حضرت به من دستور داد تا داود بن كثیر رقّی، حَمران، ابوبصیر و مُفَضَّل بن عمر را پیش آن حضرت حاضر كنم. پس از آن كه نامبردگان حاضر شدند، پشت سر آنان افراد دیگری هم به تدریج وارد شدند. بعد از آن كه تعداد حاضران به سی نفر رسید امام فرمود: «ای داود روانداز را از روی اسماعیل بردار.» او روانداز را از روی اسماعیل كنار زد. امام پرسید: «ای داود آیا او زنده است یا مرده»؟ داود گفت: او مرده است. سپس حاضران به دستور امام، یكی پس از دیگری جسد او را دیده و اعتراف به مرگ وی نمودند. امام بار دیگر این كار را تكرار فرموده تا این كه او را به قبرستان آوردند و موقعی كه میخواستند او را در لحد بگذارند، امام افراد را واداشت تا به مرگ او شهادت دهند؛ آنگاه به موسی بن جعفر (علیهما السلام) به عنوان امام پس از خود تأكید فرمود.[223]
شیخ مفید مینویسد:
روایت شده كه امام صادق (علیه السلام) در مرگ اسماعیل به شدت گریست و اندوه عظیمی او را فرا گرفت و بدون كفش و رداء جلو تابوت او راه افتاد و چندین بار دستور داد تابوت را بر زمین بگذارند و هر مرتبه صورت او را میگشود و به آن نگاه میكرد؛ منظورش از این كار آن بود كه حتمیت در گذشت او را برای كسانی كه اسماعیل را جانشین پدرش میدانستند ثابت كرده و در عین حال، در حیات خود این شبهه را از میان بردارد.[224] از روایاتی كه سردرگمی برخی از شیعیان را در این باره نشان میدهد، روایتی است از هشام بن سالم كه میگوید: همراه مؤمن الطاق در مدینه بودیم كه دیدیم شماری بر در خانه عبدالله بن جعفر بن محمد گرد آمدهاند. ما مسائلی از عبدالله درباره زكات پرسیدیم؛ ولی او جواب صحیحی به ما نداد. آنگاه بیرون آمدیم و نمیدانستیم از فرقههای مُرجِئه، قَدَریه، زیدیه، معتزله، خوارج كدام یک را قبول كنیم. در این حال شیخی را دیدیم كه او را نمیشناختیم. فكر كردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است ـ كه در مدینه به منظور شناسایی شیعیان جعفر بن محمد در میان آنها نفوذ كرده بودند ـ ولی بر خلاف این احتمال، او ما را به خانه ابوالحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) برد. هنوز در آنجا بودیم كه فُضَیل و ابوبصیر وارد شده، پرسشهایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل كردند. آنگاه مردم از هر سو دسته دسته میآمدند، جز گروه عمار ساباطی و نیز شمار بسیار اندكی كه عبدالله بن جعفر را قبول داشتند.[225]
آنچه در روایت بالا جلب توجه میكند این است كه شیعیان كسانی نبودند كه بدون تحقیق، هر كسی را كه داعیه وصایت و امامت داشت، بپذیرند بلكه با طرح سؤالات خاصی، دانش او را ارزیابی میكردند و آنگاه كه در امامت وی از ناحیه علمی به یقین میرسیدند، او را به وصایت میپذیرفتند. روایت بالا این دقّت و كنجكاوی را، هم درباره هشام و هم درباره فُضَیل و ابوبصیر نشان میدهد. همچنین به تهدیدهایی اشاره دارد كه از سوی منصور متوجه شیعیان امام صادق (علیه السلام) بود.
نوبختی نیز در فِرَق الشیعه[226] آورده است؛ شیعیان، عبدالله بن جعفر را ـ كه مشهور به عبدالله افطح بود و به همین سبب گروندگان به او را فطحیه نامیدهاند[227]– به وسیله طرح بعضی از مسائل حلال و حرام درباره نماز و زكات و جز آن آزموده و چون دانشی پیش وی نیافتند از او روی برتافتند.. در این نقل و روایات دیگری، اشاره به گرایش عبدالله، از نظر عقیدتی، به مرجئه شده است.[228]
نوبختی انشعاب شیعه را پس از رحلت امام صادق (علیه السلام) به شش فرقه بدین ترتیب بر میشمارد:
1. كسانی كه معتقد بر مهدویت امام صادق (علیه السلام) بودند.
2. اسماعیلیه خالصه كه هنوز بر زنده بودن اسماعیل اصرار میورزیدند.
3. آنان كه به امامت محمد فرزند اسماعیل اعتقاد داشتند.[229]
4. دستهای كه به امامت محمد بن جعفر معروف به دیباج معتقد بودند.
5. گروهی كه امامت عبدالله افطح را قبول داشتند.
نوبختی در تعلیل گرایش به سوی عبدالله افطح میگوید: شیعیان به استناد حدیثی که به امام صادق (علیه السلام) استناد می دادند: «امامت برای بزرگترین فرزند امام قبلی است»[230]به سراغ او رفتند اما وقتی از پاسخ به پرسش هایشان بر نیامد رهایش كردند. وی مینویسد: در ابتدا بسیاری از مشایخ شیعه به سراغ او رفتند. عبدالله حدود 70 روز پس از وفات امام صادق (علیه السلام) بدرود حیات گفت و هیچ فرزند پسری از خود باقی نگذاشت و پیروان او ناچار همگی از اعتقاد به امامت وی برگشته و به امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) گرویدند. گرچه شماری از آنان در همان دوران حیات عبدالله به سوی امام موسی كاظم (علیه السلام) بازگشته بودند.
6. كسانی كه به امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) اعتقاد داشتند.
از میان شیعیان افرادی چون هِشام بن سالم، عبدالله بن ابی یَعفور،[231] عمربن یزید بَیّاع السابِری، محمدبن نُعمان، مؤمن طاق، عُبیدبن زراره، جَمیل بن درّّاج، ابان بن تَغْلِب و هشام بن حَكَم كه از بزرگان آنان و اهل علم و نظر و از فقهای شیعه به حساب میآمدند، امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را پذیرفتند. تنها كسانی كه به امامت وی نگرویدند تنها عبدالله بن بُكَیر بن اَعیَن و دیگری عمار بن موسی ساباطی بود.[232]مرحوم طَبرسی در اعلام الوری، انشعابات پیدا شده در میان شیعیان امام صادق (علیه السلام) پس از آن حضرت را آورده و دلایل گرایش آنان را نیز ذكر كرده است.[233]
جانشین امام صادق (علیه السلام)
برای تبیین موضوع، نخست باید بدانیم که تمام شیعیان، امامت را مختص به اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دانسته و با توجه به قراین و شواهدی که در رأس آنها، نص امام قبلی و نیز اطلاعات علمی گستردۀ امام و برآمدن از عهده پرسش های مردم بود، امام زمان خویش را شناسایی کردند. با توجه به این که حاکمان ستمکار، امامان معصوم را، همواره در فشارها و تنگناها قرار داده و برای از بین بردن آنان، تلاش می نمودند، طبیعی بود که ائمه معصوم نتوانند، منویات و سفارش های خود را کاملاً علنی و بدون پرده در اختیار عموم قرار داده و در برخی زمان ها، حتی مسئله امام بعد از خود را صریحا آشکار نمایند که همین موضوع، موجب پدیدار شدن برخی اختلافات و انشعابات در جامعه شیعه شد که البته به مرور زمان، حقیقت برای آنانی که در جستوجوی آن بودند، پدیدار می شد.
شرایط خاص زمان امام صادق (علیه السلام)
بنی عباس از طرفی، با شعار حمایت از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، قدرت را به دست گرفته بودند و نمی توانستند برخورد بسیار خشنی با ائمه داشته باشند و از طرفی با توجه به این که در صدد تحکیم پایه های حکومت خویش بوده و حضور فعالانه امامان را در جامعه، مطابق امیال و اهداف خود نمی یافتند، رفتار دو پهلویی نسبت به این بزرگواران در پیش گرفتند، به نحوی که در ظاهر، احترام آنان را تا حدودی نگه داشته، امّا همواره در صدد ریشه کن نمودن آنان بودند، در این موقعیت زمانی، اگر جانشین امام ششم (علیه السلام)، رسماً و به طور علنی به شیعیان اعلام می شد، خطر تهدید جانی ایشان، از جانب خلافت نوظهور عباسیان، دور از انتظار نبود. بدین ترتیب؛ همان گونه که پیامبری حضرت موسی (علیه السلام)، در زمان حضور در دربار فرعون مخفی ماند؛ امامت امام هفتم نیز ابتدا در پرده ای از ابهام باقی مانده و به دلیل همین مخفی کاری بود که گروهی از شیعیان، با توجه به برخی قرائن، یکی از فرزندان امام صادق (علیه السلام) را امام بعدی پنداشتند، بدون آن که نصّ خاصی از جانب آن حضرت، در ارتباط با آن فرزند ایشان شنیده باشند.
شیعیان احتمال می دادند که امام هفتم، یکی از این سه فرزند امام صادق (علیه السلام) باشند:[234]
1. اسماعیل
2. عبدالله افطح
3. امام موسی کاظم (علیه السلام)
و همین اختلاف نظر، موجب بروز جریاناتی در شیعه شد که اکنون به آن میپردازیم:
1. جریانی با محوریت اسماعیل، بزرگ ترین فرزند امام صادق (علیه السلام) بود و بسیاری از شیعیان، گمان می بردند که طبق روال معمول که فرزند بزرگتر به جای پدر می نشیند، او نیز جانشین پدرش خواهد شد!
بر همین اساس، پرسش هایی نیز از امام صادق (علیه السلام) انجام می شد که ایشان به دلیل همان شرایطی که بیان شد؛ پاسخ صریحی ارائه نمی فرمودند، بلکه با اشاره و کنایه مطالبی را اظهار می داشتند که به یک مورد آن اشاره می نماییم: مفضل بن مرثد روایت می نماید: هنگامی که اسماعیل هنوز زنده بود، از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: آیا خداوند، اطاعت از اسماعیل را همانند پدرانش بر ما واجب نموده است (یعنی او امام بعدی ماست)؟! ایشان پاسخ دادند که کار به این جا نمی رسد! من گمان نمودم که امام ششم از من تقیه نموده که پاسخ دقیق را به من نداده، اما مدّتی نگذشت که اسماعیل از دنیا رفت و متوجه منظور امام شدم.[235]
بعد از رحلت اسماعیل، امام صادق (علیه السلام) تلاش نمودند که هرگونه شک و شبهه ای را در مورد وفات او از بین ببرند،[236] اما جمعی از شیعیان جاهل و تعدادی از دشمنان دوست نما؛ نمی پذیرفتند که ممکن است سلسله امامت، از طریق فرزند دیگری غیر از اسماعیل، ادامه یابد و به همین دلیل، بعد از وفات امام ششم (علیه السلام)، نظرات متفاوتی را در این زمینه، ابراز نمودند، بدین ترتیب:
1–1. گروهی معتقد بودند که اسماعیل وفات ننموده، بلکه پدرشان به دلیل حفظ جان او، صحنه سازی نموده، تا او را از گزند دشمنان مصون نگه دارد.
2–1. عده ای نیز معتقد بودند که اسماعیل واقعا از دنیا رفته، امّا قبل از وفاتش، فرزند خود محمد بن اسماعیل را به جانشینی خود انتخاب نموده است! این گروه که در آن زمان، “مبارکیه” نام داشتند و سپس “قرامطه” که یکی از جریان های قدرتمند سیاسی در قرن های بعد بودند، به دلایلی، این مذهب را مبنای کار خود قرار دادند و عملاً همان ها بودند که اعتقاد به امامت اسماعیل را بعد از این که دیگر طرفداری نداشت، بار دیگر در جامعه، احیا نمودند.
3–1. برخی از اسماعیلیه نیز، محمد بن اسماعیل را امام هفتم در نظر گرفتند، اما با توجه به این که وصیت اسماعیل به امامت او با توجه به زنده بودن امام ششم (ع)؛ معنایی نداشت، امامت او را بر طبق وصیتی از پدر بزرگش امام صادق (علیه السلام) و نه سفارشی از جانب پدرش اسماعیل می دانستند.[237]
بعد از آشنایی مختصر با چگونگی ایجاد فرقۀ اسماعیلیه، باید بیان داشت که بعد از محمد بن اسماعیل، تا یک قرن بعد از آن، هیچ فعالیتی از این فرقه مشاهده نشده است،[238] و تنها با ظهور قرامطه کوفه و بحرین که بیش از آن که گروهی مذهبی باشند، جمعیتی سیاسی ارزیابی می شدند، بار دیگر نام محمد بن اسماعیل بر سر زبان ها افتاده و عنوان “قائم” برای او به کار برده می شد و در زمان های بعد، گروه هایی؛ مانند فاطمیان مصر و دروزیان نیز به این عقیده متمایل شده اند. بر این اساس، شکل گیری مذهب “اسماعیلیه” از مبانی مشخصی برخوردار نبوده و از تداوم و انسجام نیز برخوردار نیست که در این زمینه می توان به کتب تفصیلی نگاشته شده در این زمینه مراجعه نمود.
2. جریان دوم؛ محور عبدالله افطح؛ فرزند بعدی امام صادق (علیه السلام)؛ که از اسماعیل کوچک تر و از امام کاظم (علیه السلام) بزرگ تر بود، شکل گرفت. ممکن است همان ذهنیتی که در میان شیعیان وجود داشت مبنی بر این که بعد از رحلت یک امام، فرزند بزرگ تر او، جانشین پدرش خواهد شد، در شکل گیری این جریان که به “فطحیه” نامیده می شد، تأثیر گذار بود! خود عبدالله نیز چندان بی میل نبود که به عنوان امام هفتم شناخته شود،[239] اما بعد از طرح پرسش هایی دینی از او که نتوانست از عهدۀ پاسخ گویی آنها برآید و نیز دیدن رفتارهایی از ایشان که سزاوار مقام امامت نبود و داشتن عیبی که امام باید از آن مبرّا باشد، گروه بسیاری از آن شیعیانی که گرد او جمع شده بودند، از اعتقاد خود نسبت به امامتش دست کشیده و با توجه به روایاتی که بیان می نمود؛ امامت بعد از امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)، دیگر به دو برادر نخواهد رسید، تنها به امامت امام موسی کاظم (علیه السلام) گردن نهاده و متوجه اشتباه قبلی خود شدند. دیری نپایید که بعد از هفتاد روز، عبدالله دار فانی را وداع گفته و تعداد اندکی نیز که هنوز معتقد به امامتش بودند، به جمع دیگر شیعیان پیوستند. امام صادق (علیه السلام)، با پیش بینی این وقایع، خطاب به فرزندش؛ امام هفتم (علیه السلام) توصیه ای فرمودند مبنی بر این که برادرت بعد از من، خود را جانشین من معرفی خواهد نمود و ادعای امامت خود را مطرح خواهد ساخت! فرزندم! تو در این زمینه، با او کوچک ترین گفت و گو و درگیری نداشته باش؛ زیرا او اولین شخصی است که از خانواده ام رحلت نموده و به من خواهد پیوست.[240] همان گونه که مشاهده شد، عبدالله طی این هفتاد روز، امام نبوده، بلکه تنها ادعای امامت کرده که آن هم با مرگ زود هنگام او، خود به خود منتفی شد و اکنون نیز دیگر کسی پیرو این مکتب نبوده و معتقد به امامت عبدالله نیست و طبیعتاً بحث در ارتباط با آن نیز بی فایده خواهد بود.
3. جریان سوم و یا همان جریان اصیل شیعه، از ابتدا و یا در نهایت، پیرامون امام کاظم (علیه السلام) گردهم آمدند و دلیلش آن بود که هر چند امام صادق (علیه السلام) موضوع جانشینی خود را برای تمام شیعیان علنی نفرموده بودند و به گونه ای عمل نمودند که دشمنان دچار تردید شده و نتوانند اقدامی به عمل آورند، اما سفارشات مخصوص و سرّی امام صادق (علیه السلام) به برخی از شیعیان، پیرامون امامت امام کاظم (علیه السلام)[241] و نیز قرائن و شواهدی که بعد از رحلتشان پدیدار شد، برای بیشتر شیعیان شکی باقی نگذاشت که امام هفتم، همان امام کاظم (علیه السلام) هستند و نکتۀ اساسی ابهامات به وجود آمده، شرایط موجود آن زمان بوده است.
اکنون برای شناخت بهتر آن دوره و توطئه های خلیفه وقت (منصور دوانیقی)؛ برای به قتل رساندن امام هفتم، به دو روایت اشاره می نماییم که از دلایل امامت امام کاظم (علیه السلام) نیز به شمار می آید:
اول: ابو ایوب نحوی که یکی از درباریان منصور حاکم وقت بنی عباس بود، نقل می نماید که نیمه شبی، منصور مرا نزد خود فراخواند. من هم روانه شده و او را دیدم که بر صندلی نشسته و نامه ای را با استفاده از نور شمع می خواند و هنگامی که به او سلام نمودم، در حالی که می گریست!، نامه را به سمت من انداخته و به من گفت که این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که خبر وفات جعفر بن محمد (علیهما السلام) را به من داده است … آیا دیگر، می توان شخصی همانند او را یافت؟! (اما با این وجود و با این که بسیار ابراز ناراحتی می نمود)، به من گفت که جواب نامه حاکم مدینه را این گونه بنگارم:
“اگر او (امام ششم) فرد مشخصی را به عنوان وصی خود قرار داده، او را نزد خویش بخوان و گردنش را بزن!” اما مجدّداً جواب نامه از طرف حاکم مدینه برگشت که “ایشان پنج نفر را وصی خود قرار داده است که یکی از آنها خود شما، خلیفه عباسی بوده و یکی دیگر هم من هستم! و سه نفر دیگر عبارت اند از: همسرش حمیده و دو فرزندش عبدالله و موسی![242]
دوم: این روایت نیز فضای اختناق آمیز آن زمان را بیشتر مشخص می نماید: هشام بن سالم نقل می کند که بعد از رحلت امام ششم (علیه السلام)، من و مؤمن طاق[243] در مدینه بودیم و مشاهده نمودیم که بیشتر شیعیان، به دلیل روایتی که بیان می داشت: اگر فرزند بزرگ امامی، مشکل نداشته باشد،[244] جانشین پدر خویش خواهد شد، عبدالله را به عنوان امام هفتم شناخته بودند! من به همراه رفیقم بر او وارد شده و نمونه ای از پرسش هایی که قبلاً پاسخ آن را از امام صادق (علیه السلام) دریافت نموده بودیم، نزد او مطرح ساختیم، ولی او پاسخی بر خلاف پاسخ پدر بزرگوارش ارائه نمود! ما که به شدّت نگران و افسرده شده بودیم، از خانه او بیرون رفته و نمی دانستیم که باید به چه شخص دیگری مراجعه نموده و اندکی نیز در شیعه ماندن خود دچار تردید شدیم و با توجه به وجود اندیشه های مختلف مذهبی، همانند مرجئه، قدریه، معتزله، زیدیه و خوارج و … نمی دانستیم که کدامشان را به عنوان مذهب جدید بپذیریم؟! همین طور حیران و گریان در یکی از کوچه های مدینه نشسته بودیم که پیرمرد ناشناسی، با اشاره دستان خود، مرا به سمت خویش فرا خواند! با توجه به این که خلیفه عباسی منصور دوانیقی؛ جاسوسانی در مدینه گماشته بود تا اطلاع یابند که شیعیان، بعد از امام ششم (علیه السلام)، گرد چه شخصی اجتماع می نمایند و سپس با شناختن امام بعدی، او را به قتل برسانند.! من ترسیدم که نکند این پیرمرد ناشناس هم یکی از آن جاسوس ها باشد! به همین دلیل، به رفیق خود گفتم که او تنها به من اشاره نمود و با تو کاری نداشت، پس بهتر است از من فاصله گرفته و خود را بیهوده به کشتن ندهی! رفیقم نیز مقداری از من دور شد و من چون برای خودم راه نجاتی نمی دیدم، به همراه آن پیرمرد، روانه شدم و در طول مسیر، همواره مرگ را روبروی چشمانم می دیدم، تا این که او مرا در کنار خانه امام موسی کاظم (علیه السلام) رها نموده و خود به سمتی دیگر روانه شد!
در همین حال، خادمی از منزل امام بیرون آمده و مرا به داخل خانه هدایت نمود و به ناگاه با امام کاظم (علیه السلام) مواجه شدم و ایشان بدون مقدمه، تمام آن اندیشه های دینی منحرف که به ذهنم متبادر شده بود را برشمرده و فرمود: به نزد خودم بیا و نیازی نیست که تمایل به آن عقیده های انحرافی پیدا نمایی! پرسیدم: واقعا پدرتان رحلت نموده؟ فرمود: بلی! عرض کردم: امام بعد از او کیست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را به امامت راهنمایی نماید، یقیناً این کار را خواهد کرد! پرسیدم که برادرت عبدالله گمان می نماید که جانشین پدرتان است! فرمود: او با این کار خود تصمیم گرفته که از بندگی خداوند خارج شود! … پرسیدم: شما امام هستید؟ فرمود: من این را نگفتم! پیش خود گفتم که پرسش خود را به شیوه ای دیگر مطرح سازم و عرض نمودم: آیا اکنون امامی بر شما ولایت دارد؟! فرمود: خیر! با شنیدن این حرف و اطمینان به امامت ایشان، بزرگی و هیبتی از او ناگهان به دلم نشست که حتی نسبت به امام ششم (علیه السلام) نیز چنین چیزی را احساس ننموده بودم! سپس به ایشان عرض داشتم که آیا می توانم پرسش هایی که نزد پدرتان مطرح می ساختم، از شما نیز بپرسم؟ ایشان جواب مثبت داد، ولی فرمود که خبر آن را پخش نکن؛ زیرا پخش این گونه اخبار، کشته شدن مرا در پی خواهد داشت! سپس از او سؤالاتی پرسیدم و او را همانند دریایی یافتم که هیچ گاه خشک نخواهد شد. عرض نمودم که اکنون، شیعیان با سردرگمی مواجه بوده و در موضوع امامت متحیّرند! شما هم که فرمودید این خبر را پخش نکنم! چگونه می توانم آنان را به سوی شما راهنمایی نمایم؟! ایشان فرمودند که ابتدا می توانی تنها با افراد مطمئن، این موضوع را در میان گذاشته و رازداری را خاطر نشان آنها نمایی و بدان که اگر این موضوع (بدون پشت سر گذاشتن مقدمات لازم) منتشر شود، باعث بریده شدن سرم می گردد و به گلوی خودشان اشاره فرمودند! با شنیدن این سخنان، رفیق خود و افراد برجسته ای همانند فضیل و ابو بصیر را از این ماجرا مطلع نموده و بعد از مدّتی، توجه تمام شیعیان به امام کاظم (علیه السلام) معطوف گشت و اطراف عبدالله خالی شد. عبدالله که مرا در این ماجرا مقصّر می دانست، افرادی را اجیر نمود تا به ضرب و شتم من بپردازند … .[245]
با توجه به دو روایت فوق و نیز سایر شواهد تاریخی، اعتقاد ما این است که امام صادق (علیه السلام) از ابتدا جانشین خویش را می شناختند، اما به دلیل شرایط موجود، شیوه ای را پیش رو قرار دادند که امام هفتم (علیه السلام) را از گزند دشمنان محفوظ دارند، دشمنانی که هر لحظه در کمین بودند تا به محض شناخته شدن آن امام، او را از پای درآورند. با تدبیر الهی که امام ششم (علیه السلام) مجری آن بودند، این توطئه دشمنان خنثی شد و خلفای عباسی مدّت ها سرگردان بودند که وصی ایشان و امام هفتم کیست و زمانی به خود آمده و متوجه واقعیت شدند که کار از کار گذشته و موقعیت امام کاظم (علیه السلام) در میان شیعیان تثبیت شده بود و کشتن ایشان در آن زمان می توانست خطرات مهمی را متوجه حکومت نماید! هرچند که آنان باز هم از اذیت و آزار آن امام دست برنداشته و دائم ایشان را از این زندان به آن زندان منتقل می نموده و در مأموریت الهی ایشان اخلال به عمل می آوردند، اما شیوه ای که امام ششم (علیه السلام) اتّخاذ فرمودند، موجب شد که شیعیان، مدّت زمان بیشتری، از توفیق استفاده از امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) برخوردار باشند.
منابعی در این زمینه:
1. شیخ مفید، در کتاب “الفصول المختارة” خود به فرقههای منشعب از شیعه پرداخته و بطلان عقاید آنان را مستدلاً بیان نموده است.[246]
2. علامه مجلسی نیز در جلد 37 “بحار الانوار” چنین مباحثی را مطرح نموده است
3. در زمان معاصر، کتاب “بحوث فی الملل و النحل” استاد جعفر سبحانی نیز فرقه های اسلامی، از جمله دو فرقه اسماعیلیه و فطحیه را مورد نقد و بررسی قرار داده است.
4. همچنین در کتاب “دائرة المعارف تشیع”[247] نیز می توان مطالب مفیدی در ارتباط با انشعابات شیعیان یافت.
لازم به ذکر است؛ به دلیل آن که مذهب فطحیه از همان ابتدا منقرض شده و دیگر هوادارانی برای او وجود ندارد، کمتر کتابی به صورت مستقل بدان پرداخته است، اما به دلیل نقش سیاسی هواداران اسماعیلیه در طول تاریخ و نیز وجود افرادی با این مذهب در حال حاضر، منابع بیشتری را؛ علاوه بر آن چه گفته شد؛ برای تحقیق در خصوص این مذهب می توان یافت که کتاب “تاریخ و عقاید اسماعیلیه”[248] یکی از آنها است.
کتاب شناسی امام صادق (علیه السلام)
1. اصحاب امام صادق
علی محدث زاده (1340ـ 1396ق), تهران, کتابخانه مدرسه چهلستون مسجد جامع تهران, 1373, وزیری, 512 ص.
2. امام صادق
عبدالمنتظر قدوسیان, تهران, 1353, رقعی, 53 ص.
3. امام صادق
[حسن سعید (1337ـ 1416ق)], تهران, کتابخانه مدرسه چهلستون 1351,جیبی, 16ص.
4. امام صادق مؤسس مذهب جعفری
گروه نویسندگان, تهران, کتابخانه دوشیزگان اسلامی, 1351, رقعی, 30 ص.
5. امام صادق یا قهرمان علم
احمد خدایی, مرودشت, انتشارات ولی عصر, 1350, رقعی, 25ص.
6 . امام صادق و مذاهب چهارگانه
شیخ اسد حیدر (م 1408 ق), ترجمه: حسن یوسفی اشکوری, تهران, شرکت سهامی انتشار, 1369ش, وزیری, 455 ص(ج1).
7. امام صادق یک شخصیت تاریخی
حسین قاضی, تهران, 1359, 432ص.
8. امام جعفر صادق رئیس مذهب شیعه
عبدالامیر فولادزاده, تهران, انتشارات اعلمی, 1359, وزیری, 36ص (مصور, ویژه کودکان).
9. امام جعفر صادق پیشوا و رئیس مذهب
عبدالرحیم عقیقی بخشایشی, قم, انتشارات نسل جوان, 1361, جیبی, 319ص.
10. امام جعفر صادق
سید کاظم ارفع, تهران, مؤسسه انتشاراتی فیض کاشانی, 1370, رقعی, 89 ص (از سری سیره عملی اهلبیت).
11. امام جعفر صادق
گروه نویسندگان مؤسسة البلاغ, ترجمه واحد تدوین و ترجمه, تهران, سازمان تبلیغات اسلامی, 1366, جیبی, 67ص (از سری سرچشمههای نور).
12. بحر اللئالی (زندگانی حضرت صادق )
میرزا علی اکبر نواب شیرازی, چاپ سوم, شیراز, 1381ق, وزیری, 520 ص.
13. پیشوای ششم امام جعفر صادق
گروه نویسندگان, چاپ مکرر, قم, مؤسسه در راه حق, 1369, رقعی, 78 ص (این کتاب به عربی و اردو ترجمه شده است).
14. پیشوای صادق
سید علی خامنه ای, چاپ دوم, تهران, انتشارات سید جمال, 1361.
15. تاریخ عصر جعفری, (پیرامون زندگی امام صادق )
ابوالقاسم سحاب (1304 ـ 1376ق), تهران, کتابفروشی اسلامیه, 1374ق, 2ج.
16. ترجمه جلد یازدهم بحار الانوار (قسم دوم) (زنـدگـانی امام صـادق )
محمد باقر مجلسی (1037ـ1110ق), ترجمه موسی خسروی, تهران, کتابفروشی اسلامیه, 1355ش/1396ق, وزیری, 300ص.
17. حضرت صادق
فضل اللّه کمپانی (م1414ق), تهران, دارالکتب الاسلامیه, 1351, وزیری, 271ص.
18. حقایق علمی در اسلام (از فرمایشات حضرت امام جعفر صادق)
دورود, شرکت سهامی سیمان فارس و خوزستان, 1353, جیبی, 24ص.
19. حکمت صادق (سخنان امام جعفر صادق)
سید محمد باقر برقعی, تهران, کتابفروشی معرفت, 1331.
20. حیاة الصادق یا زندگانی جعفر بن محمد
شیخ محمد محدث خراسانی, مشهد,1379ق, وزیری, 280ص.
21. خورشید نمیمیرد (داستان زندگی امام صادق )
رضا شیرازی, چاپ پنجم, تهران, انتشارات پیام آزادی, 1376ش1418/ق, رقعی, 136ص (مصوّر, ویژه نوجوانان).
22. داستانهایی از امام جعفر صادق
سید عبدالرسول مجیدی, قم, کانون نشر اندیشههای اسلامی, 1370ش/1412ق, رقعی, 160ص.
23. در پیشگاه امام صادق
سید محمد صحفی, دورود, شرکت سیمان فارسیت, 1356, جیبی, 176ص (بخشی از این کتاب اقتباس از مغز متفکر جهان شیعه است).
24. درسهایی از مکتب امام صادق
سید محمد تقی حکیم, تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامی, 1369, رقعی, 216ص.
25. زندگانی حضرت امام جعفر صادق
حسین عماد زاده (1325 ـ 1410ق), تهران, شرکت سهامی طبع کتاب, 1339, وزیری, 2ج.
26. زندگانی جعفر بن محمد الامام الصادق
عبدالعزیز سیّد الاهل, ترجمه حسین وجدانی, تهران, انتشارات محمدی, 1336, رقعی, 216ص.
27. زندگی و سیمای امام جعفر صادق
سید محمد تقی مدرسی, ترجمه محمد صادق شریعت, تهران, مؤسسه انصارالحسین 1370, وزیری, 70ص.
28. شخصیت حضرت صادق
احمد مغنیه, ترجمه سید جعفر غضبان, چاپ سوّم, تهران, انتشارات اردیبهشت, 1360, رقعی, 223ص.
29. شرح زندگانی و سخنان ششمین امام شیعیان, جعفر بن محمد الصادق
تهیه و تدوین: علی پناه, تهران, انتشارات فروغی, 1358, رقعی, 208ص.
30. شیوه خداشناسی از دیدگاه امام صادق
تهران, واحد فرهنگی بنیاد شهید, 1361, رقعی, 67ص.
31. صادق آل محمد
محمود منشی, چاپ دوم, تهران, انتشارات اشرفی, 1357, وزیری, 377ص.
32. صفحاتی از زندگانی امام جعفر صادق
محمد حسین مظفر (1312ـ 1389ق), ترجمه سید ابراهیم سیدعلوی, تهران, انتشارات رسالت قلم, 1368, وزیری, 452ص.
33. طبّ الصادق
محمد خلیلی, ترجمه نصیرالدین امیر صادقی تهرانی, چاپ پنجم, تهران, انتشارات عطایی, 1349, وزیری, 183ص.
34. کتابنامه امام صادق
رضا استادی, تهران, جامعة الامام الصادق, 1403ق, رقعی, 79ص.
35. گنج حقایق (پانصد سخن از امام صادق)
سید ابوالفضل رضوی قمی, تهران, شرکت سهامی طبع کتاب, 1378ق, جیبی, 288ص.
36. گوشهای از چهره درخشان امام صادق
گروه نویسندگان, ترجمه محمدرضا انصاری, تهران, انتشارات محمدی, 1357, رقعی, 180ص.
37. مردان پاک از نظر امام جعفر صادق
شیخ محمد جواد مغنیه (م1400ق) ترجمه مصطفی زمانی (1356 ـ 1410ق), قم, انتشارات پیام اسلام, 1358, جیبی, 168ص.
38 . مشعلهای شعله ور (پیام امام صادق به عبداللّه بن جندب)
ترجمه تقی متقی, قم, موسسه دارالحدیث, 1375, رقعی, 41ص.
39. معصوم هشتم, حضرت امام جعفر صادق
احمد سیاح, تهران, انتشارات اسلام, جیبی, 130ص.
40. معصوم هشتم, حضرت امام جعفر صادق
سید مهدی آیت اللهی (دادور), نقاشی, علی مظاهری, تهران, انتشارات جهان آرا, 1368, وزیری, 34ص (مصور, ویژه نوجوانان) (این کتاب به عربی, اردو, ترکی, انگلیسی, فرانسه و تاجیکی ترجمه شده است).
41. مغز متفکر جهان شیعه
مرکز مطالعات اسلامی استراسبورک, ترجمه و اقتباس: ذبیح اللّه منصوری (م 1410ق), چاپ ششم, تهران, انتشارات جاویدان, 1359ش1400/ق, وزیری, 476ص.
42. مفاهیم انسانی از دیدگاه امام صادق
شیخ محمد جواد مغنیه (م1400ق), ترجمه محمد رسول دریایی, تهران, انتشارات اسلامی, 1358, رقعی, 174ص.
43. منهج الیقین (شرح وصیت امام صادق )
سید علاء الدین محمد حسینی گلستانه اصفهانی (م 1110ق), بمبئی, 1313ق.
44. نامه امام جعفر صادق (به عامل اهواز: عبداللّه نجاشی)
ترجمه م.ع, دزفول, کتابفروشی تدین, جیبی, 43ص.
45. نامه حضرت صادق به استاندار اهواز
علیرضا مدرس غروی, چاپ دوم, مشهد, 1352, رقعی, 199ص.
46. نگاهی بر زندگی امام صادق
محمد محمدی اشتهاردی, تهران, نشر مطهر, 1374, رقعی, 144ص.
47. نور درخشان (پیرامون زندگانی حضرت صادق )
شیخ قوام الدین محمد وشنوی قمی (م1418ق) ترجمه و اضافات: اسماعیل نوروزی, قم, چاپخانه مهر,
1357ش1398/ق, رقعی, 184ص.
48. وصایای جعفر بن محمد الصادق
بمبئی, 1303ق, 268ص. الذریعه, ج25, ص97.
کتابهای خطی فارسی
1. ترجمه (عوالم العلوم): زندگی امام صادق
ملاعبداللّه بن نوراللّه بحرانی اصفهانی, ترجمه سید احمد بن محمد حسینی اردکانی (1175ـ بعد 1242ق).
2. حدایق الجنان (در تاریخ امام جعفر صادق )
محمد حسن بن محمد ابراهیم . رک: نسخههای خطی فارسی, ص4452.
3. زندگانی امام صادق
شیخ ولی اللّه بابلی (1297ـ 1374ق).
4. اللآلی السنیة و الصحیفة الجعفریة
جمع و تألیف و ترجمه: شیخ محمد حسین شریعتمدار تبریزی (م1320ق) (نسخه خطی آن در 222 ورقه, در کتابخانه آیت اللّه مرعشی به ش5223 موجود است). فهرست کتابخانه مرعشی, ج14, ص22.
5. مختصری از زندگانی حضرت صادق
سید محمد رادمنش, رساله فوق لیسانس دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران, 1332, 79ص.
6. منتخب رساله امام جعفر صادق (در چهل فصل و شامل مطالب عرفانی)
حمید غریب (نسخه خطی آن در 28صفحه در یکی از کتابخانههای مصر موجود است).
7. نظریات امام جعفر صادق در تعلیم و تربیت
محمد شریفی تهرانی, رساله فوق لیسانس دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران, 1314.
سایر کتب منتشر شده
ـ گفتار علمی امام جعفر صادق علیه السلام/ علیرضا حسینی معصوم/ هاتف 1381
ـ حضرت امام جعفر صادق(ع)/ سیدمهدی آیت اللهی، علی مظاهری/ جهان آرا 1381
ـ زندگانی چهارده معصوم(ع)، امام جعفر صادق(ع)/ علی نوری/ جهانتاب 1382
ـ حسنیه در مکتب امام جعفر صادق(ع)/ عصمت دانش، محمد سلیمی نیا/ گلشن اندیشه/ 1382
ـ زندگانی حضرت امام جعفر صادق(ع)/ احمد مغنیه، سیدجعفر غضبان/ دنیای کتاب/ 1383
ـ زندگانی حضرت امام جعفر صادق(ع)/ حمیدرضا کفاش – عابد/ 1383
ـ تعبیر خواب ابن سیرین و امام جعفر صادق(ع)/ حبیش بن ابراهیم تفلیسی/ با ترجمه منیژه امیریان/ فرهنگ ماهرخ/ 1383
ـ آخرین بازمانده، مجموعه دوازده قصه از زندگی امام جعفر صادق(ع)/ مسلم ناصری و مرتضی امین/ پیام آزادی/ 1383
ـ داستان زندگی امام جعفر صادق(ع)/ محمدحسین صلواتیان، امیرمهدی مرادحاصل و رضا شیرازی/ پیام نور/ 1383
ـ سیری در زندگانی امام جعفر صادق(ع) صادق الامین/ سیدمحمد صالحی/ معیار اندیشه/ 1384
ـ یکصد و ده حدیث از امام جعفر صادق(ع)/ محمدحسین مجاهد/ فقه/ 1384
ـ مجموعه مقالات منتخب همایش سراسری علم، معرفت و تضارب آرا در مکتب جعفری/ کارور/ 1384
ـ مرد صادق، حضرت امام جعفر صادق(ع)/ مهدی مرادحاصل، شهرام عظیمی/ منادی تربیت 1384
ـ در مکتب احیاگر تشیع امام جعفر صادق(ع)/ علی قائمی امیری/ پیام مقدس/ 1385
ـ امام جعفر صادق(ع)/ فرشته منعمی/ اکرام/ 1385
ـ پیراهن بلند ماه؛ زندگینامه امام جعفر صادق(ع)/ شهرام شفیعی/ مدرسه/ 1385
ـ تعبیر خواب ابن سیرین، امام جعفر صادق(ع)/ دانیال پیغمبر/ حبیش بن ابراهیم تفلیسی، کاظم مطلق/ ارمغان طوبی/ 1385
ـ داستانهایی از اخلاق و رفتار امام جعفر صادق(ع)/ علی میرخلفزاده/ محمد و آل محمد (ص)/ 1385
ـ برگزیدگان؛ سیری کوتاه در زندگی معصومین، حضرت امام جعفر صادق(ع) تا حضرت امام مهدی(عج)/ مهدی رحیمی/ بنیاد بعثت، مرکز چاپ و نشر/ 1385
ـ مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه منسوب به امام جعفر صادق(ع)/ عبدالرزاق بن محمدهاشم گیلانی با تصحیح رضا مرندی/ پیام حق/ 1385
ـ کتاب توحید مفضل یا خداشناسی از زبان امام جعفر صادق(ع)/ محمد باقر مجلسی/ فقیه/ 1386
ـ چهل حدیث از امام جعفر صادق(ع)؛ گهرهای صادقی/ سیداحمد علوی/ معروف/ 1386
ـ کرامات و مقامات عرفانی امام جعفر صادق(ع)/ سیدعلی حسینی قمی/ نبوغ/ 1386
ـ دریای علوم و معارف؛ امام جعفر صادق(ع)/ سعید قانعی/ چلچله/ 1386
ـ از مدینه تا ملکوت …؛ زندگانی امام جعفر صادق(ع)/ محسن پارسا/ سپیده/ 1386
ـ پرتوی از زندگانی امام صادق(ع)/ نورالله علیدوست خراسانی/ با مقدمه جعفر سبحانی تبریزی/ دفتر نشر فرهنگ اسلامی/ 1386
ـ امام جعفر صادق(ع)/ مهدی وحیدی صدر/ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)/ 1386
ـ امام جعفر صادق(ع)/ سیدکاظم ارفع، قارونی/ تربت 1386
ـ حضرت امام جعفر صادق(ع)/ احسان قنبری، علی محمدی/ همکلاسی 1386
ـ در مکتب امام جعفر صادق علیه السلام/ محمدحسین نوحه خوان/ مدین 1386
ـ امام جعفر صادق(ع)/ اسماعیل هنرمندنیا، مرجان نیک جاه/ سایه گستر 1387
ـ چهل داستان و چهل حدیث از امام جعفر صادق(ع) / عبدالله صالحی/ مهدی یار/ 1387
ـ مکاتبات امام جعفر صادق (ع) با فرماندار اهواز/ محمدحسین هدایت اهوازی/ روح/ 1387
ـ مجموعه با علی یا علی؛ امام جعفر صادق(ع)/ فریبا کلهر، علیرضا گلدوزیان/ به نشر/ 1387
کتابنامه مدخل امام صادق (علیه السلام)
- قرآن کریم
- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404 هـ ق.
- شرح نهج البلاغه، دار احیاء الکتب العربیه، قاهره، 1961م.
- ابن أبی زینب (نعمانی)، محمد بن ابراهیم، الغیبه، محقق و مصحح غفاری، علی اکبر، نشر صدوق، چاپ اول، تهران، 1397ق.
- ابن حيون، نعمان بن محمد، شرح الاخبار في فضائل الائمه الاطهار(ع)، دارالثقلين، بی جا، 1414ق.
- ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، تحقیق دکتر احسان عباس، منشورات الشریف الرضی، چاپ دوم، قم، 1364 ش.
- ابن شاکر کتبی، محمد بن شاکر، فوات الوفیات و الذیل علیها، محقق احسان عباس، دارالثقافه، بیروت، 1351ش=1973م.
- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، دارالاضواء، بیروت، 1405 ق.
- ابن عدی، عبدالله بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، دارالفکر، بیروت، بی تا.
- ابن عماد حنبلی، عبد الحی بن أحمد بن محمد، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، المحقق عبد القادر الأرناؤوط و محمود الأرناؤوط، دار ابن کثیر، بیروت، 1406ق= 1986م.
- مفضل بن عمر جعفى كوفى، توحید مفضل، ترجمه مجلسی، محمد باقر، کتابخانه صدر، تهران، بی تا.
- ابن عنبه، احمد بن علی، عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، مصحح، آل طالقانی، محمد حسن، الحیدریه، نجف اشرف، 1340ق.
- ابن ندیم، الفهرست، المکتبه التجاریه الکبری، قاهره، بی تا.
- ابو الفرج الأصفهانى، على بن الحسين، تحقيق سيد احمد صقر، مقاتل الطالبيين، دار المعرفة، بيروت، بى تا.
- إربلى، على بن عيسى، کشف الغمة، چاپ مکتبة بنى هاشمى، تبريز، 1381 ق.
- اسد، حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، دارالکتاب العربى، چاپ دوم، بیروت، 1390ق.
- یوسفى اشکورى، حسن، امام صادق و مذاهب چهارگانه، شرکت سهامى انتشار، تهران، 1369 ش.
- امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1406ق.
- امين عاملى، سيد محسن، سيره معصومان، ترجمه حجتی کرمانی، علی ، سروش، چاپ دوم، تهران، 1376ش.
- الآبی، نثر الدر، موقع الوراق، بی جا، بی تا.
- بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، منشورات مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1394 ق.
- کلینی، گزیده کافى، بهبودى، محمد، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، تهران، 1363 ش.
- پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق (ع)، چاپ سوم، قم، 1375 ش.
- مولانا شیخ حسن کاشی، تاریخ محمّدی، به کوشش رسول جعفریان، کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، قم، 1377.
- تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، مرکز نشر کتاب، تهران، بی تا.
- تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1368ش.
- تمیمى مغربى، نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، مصر، دار المعارف، 1385 ق.
- جعفریان، رسول، اکذوبه تحریف القرآن بین الشیعه و السنه، مترجم شریفی، محمود، تهران، معاونت فرهنگی سازمان تبليغات اسلامي، 1367ش.
- جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، چاپ دهم، قم ، 1386ش.
- جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، تهران، 1371 ش.
- جمعی از دانشمندان، نامه دانشوران ناصری، مطبعه علی قلیخان قاجار، بی جا، 1357ش=1296ق.
- جمعى از مؤلفان، مجله فقه اهل بیت علیهم السلام، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بیت علیهم السلام، چاپ اول، قم، بی تا.
- جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزرا و الکتاب، ترجمه طباطبائی، ابوالفضل، با تحقیقات مصطفی السقا، عبدالحفیظ شلبی، ابراهیم الابیاری؛ مقدمه به قلم زین العابدین رهنما، نشر تابان، بیجا، ۱۳۴۸ش.
- حافظ مزی، يوسف بن عبدالرحمن، تهذيب الکمال في اسماء الرجال، محقق، معروف، بشار عواد، مؤسسة الرساله، بیروت، 1371 تا 1373ش.
- حجازى، سید مهدى، حجازى، سید على رضا و عیدى خسروشاهى، محمد، ترجمه درر الأخبار، دفتر مطاالعات تاریخ و معارف اسلامى، چاپ اول، قم، 1419 ق.
- حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، مؤسسة آل البیت علیهم السلام، چاپ اول، قم، 1409ق.
- حلّی (محقق)، نجم الدين جعفر بن حسن، المعتبر في شرح المختصر، مؤسسه سيد الشهداء عليه السلام، چاپ اول، قم- ايران، 1407 ق.
- حلى (علامه)، حسن بن یوسف، رجال العلامة الحلي، دار الذخائر، چاپ دوم، قم، 1411 ق.
- خامنهای، سیدعلی، پیشوای صادق، انتشارات سید جمال، تهران، بی تا.
- خزاز قمى، على بن محمد، کفایة الأثر، انتشارات بیدار قم، قم، 1401 ق.
- خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحديث و تفضیل طبقات الرواة، مركز نشر آثار شيعه، قم، 1410 ق =1369 ش.
- دفتری، فرهاد، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای، نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ اول، تهران، 1375 ش.
- ذهبی، شمس الدین محمد، تذكره الحفاظ، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا.
- راغب اصفهانی، حسين بن محمد، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء البلغاء، تذهيب گر، زيدان، ابراهيم، دارالجيل، بیروت، 1364ش=1406ق.
- الخرائج و الجرائح، ترجمه محرمی، غلامحسن، انتشارات جامعه مدرسین، قم، بی تا.
- راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، مؤسسه امام مهدی عج، چاپ اول، قم، 1409 ق.
- زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادی، کامران فانی و بهاء الدین خرمشاهی، دائرة المعارف تشیع، نشر شهید سعید مجتبی، تهران، بی تا.
- سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، بیروت، الدار الاسلامیة، 1991.
- السخاوي، ابن الحسين نورالدين عليبن احمد، تحفه الاحباب و بغية الطلاب في الخطط و المزارات و التراجم والبقاع المبارکات، مکتبهالکليات الازهرية، قاهره، 1406ق.
- شریف قرشى، باقر، حیاة الإمام موسى بن جعفر علیهما السلام، دار البلاغة، چاپ اوّل، بیروت،1413 ق.
- شریف قرشى، باقر، حياة الإمام الرضا عليه السلام، ناشر سعيد بن جبير، چاپ دوم، قم، 1380ش.
- شوشتری، محمدتقی، رساله فی تواریخ النبی و الآل علیهم السلام، مؤسسه النشر الاسلامی التابعه المدرسین بقم، قم، بی تا.
- شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، المکتبه العصرية، چاپ دوم، بیروت، 1380ش.
- شهیدی، سید جعفر، زندگانی امام صادق (ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، بی تا.
- صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الأمالی، یک جلد، انتشارات کتابخانه اسلامیه، تهران، 1362 ش.
- صدوق، علل الشرائع، يک جلد، انتشارات مکتبة الداورى، قم، بی تا.
- صدوق، عیون اخبار الرضا، ترجمه آقا نجفی اصفهانی، محمد تقی، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ اول، تهران، بی تا.
- صدوق، من لا یحضره الفقیه، 4 جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، قم، 1413 ق.
- صفائی، سید احمد، هشام بن حکم مدافع حریم ولایت، نشر آفاق، چاپ دوم، تهران، 1359 ش.
- طباطبایى، سید عباس، ارشاد القلوب، ترجمه طباطبایى، جامعه مدرسین، چاپ پنجم، قم، 1376 ش.
- طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، مصحح محمد باقر خرسان، موسسة الاعلمي للمطبوعات، بیروت، بی تا.
- طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، منشورات المکتبه الاسلامیه، چاپ سوم، بی جا، بی تا.
- طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى، دار الکتب الإسلامیة، تهران، بی تا.
- طبرسی، فضل بن حسن، زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام (ترجمۀ إعلام الورى بأعلام الهدى)، عطاردى، عزیز الله، اسلامیه، چاپ اوّل، تهران،1390 ق.
- طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة، يک جلد، دار الذخائر للمطبوعات، قم، بی تا.
- طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة، بعثت، چاپ اول، قم، 1413 ق.
- طوسی، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشی)، تحقیق مصطفوی، حسن، دانشگاه مشهد، مشهد، 1348 ش.
- طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفهالرجال، معروف به رجال کشی، موسسه آل البیت (ع) لاحیاء و التراث، قم، 1404ق.
- طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1401ق=1359ش.
- طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، محقق و مصحح تهرانی، عباد الله، ناصح، علی احمد، دار المعارف الإسلامیة، چاپ اول، قم، 1411ق.
- طوسی، محمد بن حسن، التهذیب، 10 جلد، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1365 ش.
- عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، دارالفکر، چاپ اول، بیروت، 1404 ق.
- عاملى نباطى، على من محمد بن على بن محمد بن يونس، الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم،محقق / مصحح: رمضان، ميخائيل، ناشر: المكتبة الحيدرية، چاپ: اول، مكان چاپ: نجف، سال چاپ: 1384 ق.
- عطاردی، عزیز الله، مسند الإمام الکاظم أبى الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام، آستان قدس رضوی، چاپ اول، مشهد، 1409 ق.
- عطائى، محمد رضا، مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام، آستان قدس، چاپ اول، مشهد، 1369 ش.
- علی، سید امیر، مختصر تاریخ العرب، تعریب عفیف البعلبکی، دارالعلم للملایین، چاپ دوم، بیروت، 1967 م.
- صدوق، ثواب الاعمال، ترجمه غفارى، على اکبر، ناشر، کتاب فروشى صدوق، چاپ اول، تهران، بی تا.
- فتال نیشابوری، روضة الواعظین، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، بیروت، 1406 ق.
- قزوینی، محمد کاظم، موسوعه الامام الصادق، مؤسسه امام صادق، قم، بی تا.
- قمی، شیخ عباس، سفينه البحار و مدينة الحکم و الآثار، دار المرتضي، بیروت، بی تا.
- قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان.
- قمی، شیخ عباس، منتهى الآمال فی تواریخ النبی و الآل، دلیل ما، قم، چاپ اول، 1379 ش.
- کریمان، حسین، سیره و قیام زید بن علی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، تهران، 1364 ش.
- کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد، 1348 ش.
- كلينى، محمد بن یعقوب، كافي، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 هـ ش.
- کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، دار الحدیث، چاپ اول، قم، 1429 ق.
- کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، مکتبه الصدوق، تهران، 1381 ق.
- کمپاني، فضلالله، حضرت صادق علیه السّلام، دار الکتب الاسلاميه، تهران، 1378ش.
- کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام، مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، چاپ اول، قم، 1412ق.
- امام صادق (منسوب به آن حضرت)، پیام حق(ترجمه مصباح الشریعة)، گیلانى، عبد الرزاق، چاپ اول، تهران، 1377 ش.
- لیثی، سمیره مختار، جهاد الشیعة فی العصر العباسی الاول، شبستری، بی جا، 1363ش.
- مامقانی، عبدالله بن حسن، تنقیح المقال، چاپ سه جلدی، بی نا، بی تا، بی جا.
- مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان، 1404 هـ ق.
- مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، المکتبه الاسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1395 ق.
- مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسة الطبع و النشر، چاپ اول، بیروت، 1410ق.
- مجلسی، محمد باقر، زندگانى امام جعفر صادق(ع)، ترجمه خسروی، موسی، اسلامیه، چاپ دوم، تهران، 1398 ق.
- محمدی ری شهری، محمد، مناظره درباره مسائل ایدئولوژیکی، انتشارات دارالفکر، قم، بی تا.
- محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمة، مکتب الاعلام الاسلامي، تهران، بی تا.
- مسعودی، علي بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الاندلس، بی جا، 1344ش=1965م.
- کلینی، محمد بن یعقوب، ترجمه اصول کافى، مصطفوى، سید جواد، کتاب فروشى علمیه اسلامیه، چاپ اول، تهران، بی تا.
- مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار علیهم السلام، انتشارات صدرا، قم، چاپ بیست و چهارم، بی تا.
- مظفر، محمد حسین، الامام الصادق علیه السلام، انتشارات جامعه مدرسین قم، چاپ دوم، قم، 1421ق.
- مظفر، محمد حسین، صفحاتی از زندگانی امام جعفر صادق علیه السلام، ترجمه سیدعلوی، سید ابراهیم، انتشارات قلم، چاپ اول، تهران، بی تا.
- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد، انتشارات کنگره جهانى شیخ مفید قم، قم، 1413 ق.
- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ترجمه محمدباقر ساعدی خراسانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران، بی تا.
- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد، مکتبه بصیرتی، قم، بی تا.
- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختارة، محقق و مصحح میر شریفی، علی، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، قم، 1413ق.
- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإختصاص، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد، قم، 1413 ق.
- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الأمالي، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد، قم، 1413ق.
- مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار المعروف بالخطط المقریزیة، دار صادر،قاهره مصر ، بی تا.
- مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، تهران، 1374ش.
- نائیجى، محمد حسین، آداب راز و نیاز به درگاه بى نیاز، انتشارات کیا، چاپ اول، تهران، 1381 ش.
- نجاشی، احمد بن علی، فهرست مصنفی الشیعة، تحقیق شبیری زنجانی، سید موسی، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، بی تا.
- نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، انتشارات جامعه مدرسین قم، قم، 1407 ق.
- نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ترجمه محمد جواد مشکور، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، 1381.
- نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، مؤسسة آل البیت (ع)، قم، 1408 ق.
- حلى (علامه) الفین، ترجمه وجدانى، جعفر، ناشر، سعدى و محمودى، چاپ اول، تهران، بی تا.
- وجدی، محمد فرید، دائرةالمعارف القرن الرابع عشرالعشرين، دار المعرفة، بیروت، بی تا.
- هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقه، مکتبه القاهره، قاهره، 1385 ق.
- یافعی، عبد الله بن اسعد، مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان، دار الکتب العلمیه، بیروت، بی تا.
- احمدى ميانجى، على، مكاتيب الأئمة عليهم السلام، دار الحدیث، چاپ اول، قم، 1426 ق.
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 472.
[2]. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 1، ص 659.
[3]. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمّة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 155.
[4]. اسد حیدر، یوسفی اشکوری، حسن، امام صادق و مذاهب چهارگانه، ص 55.
[5]. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، ارشاد، ج 2، ص 174.
[6]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 472.
[7]. ر.ک قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ج 2، ص 1344 به بعد.
[8]. کنیه شریف امام صادق(ع).
[9]. یعنی 601 دینار.
[10]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج1، ص 476 و 477؛ مامقانی، عبدالله بن حسن، تنقیح المقال، ج 3، قسم 2، ص 76؛ قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، ج 2، ص 336.
[11]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 1، ص 477.
[12]. ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 400؛ امين عاملى، سيد محسن، سيره معصومان ، ج 6، ص 49.
[13]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 2-1.
[14]. ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 280.
[15]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 310.
[16]. سپس اين كتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث دادي، فاطر، 32.
[17]. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب (ابن واضح)، تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 117.
[18]. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، ثواب الاعمال، ص 205؛ بحار الانوار، ج 47، ص 2.
[19]. دهی در مصر که در آن چنان پارچه ای را می بافتند.
[20]. کافی، ج 1، ص 476.
[21]. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 40.
[22]. قصص، 5 «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ».
[23]. منظور یادگارهاى پیامبر از اسلحه و انگشتر و سایر چیزها است.
[24]. بقره، 132، «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ».
[25]. خزاز قمی، علی بن محمد، كفایة الاثر، ص 321.
[26]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، زندگانى امام جعفر صادق(ع)، ترجمه خسروی، موسی، ص 9-11.
[27]. إربلی، علی بن عیسی، کشف الغمّه، ج 2، ص 155.
[28]. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 268؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 46، ص 230؛ طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة، ص 112.
[29]. كلينى، كافي، ج 4، ص 8.
[30]. حرعاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، ج 9، ص 408.
[31]. محدث نوری، مستدرک، ج2، ص 162.
[32]. همان، «الْقُطْبُ الرَّاوَنْدِيُّ فِي لُبِّ اللُّبَابِ، كَانَ الصَّادِقُ (ع) فِي مَرَضِهِ يَقُولُ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلَّةَ أَدَبٍ لَا عِلَّةَ غَضَبٍ».
[33]. مجلسی، بحارالانوار، ج 90، ص 394.
[34]. وسایل الشیعه، ج 5، ص 366، «كَانَ الصَّادِقُ (ع) لَا يَسْجُدُ إِلَّا عَلَى تُرْبَةِ الْحُسَيْنِ (ع) تَذَلُّلًا لِلَّهِ وَ اسْتِكَانَةً إِلَيْهِ»
[35]. صدوق، محمد بن بابویه، امالی، ص 438، «إِلَهِي كَيْفَ أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَصَيْتُكَ وَ كَيْفَ لَا أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَرَفْتُ حُبَّكَ فِي قَلْبِي…»
[36]. وسایل الشیعه، ج 7، ص 67؛ صدوق، محمد بن بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 114، «إِذَا صَامَ لَا يَشَمُّ الرَّيْحَانَ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ أَكْرَهُ أَنْ أُخَلِّطَ صَوْمِي بِلَذَّةٍ»
[37]. صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 271.
[38]. کلینی، محمد ین یعقوب، کافی، ج 2، ص 95.
[39]. همان، ص 559.
[40]. وسایل الشیعه، ج 9، ص 471.
[41]. مجله کوثر، شماره 26، ص 26.
[42]. وسایل الشیعه، ج 14، ص 593.
[43]. ابن طاووس، علی بن موسی، فلاح السائل و نجاح المسائل،ص 162. «كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا قَامَا إِلَى الصَّلَاةِ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمَا حُمْرَةً وَ مَرَّةً صُفْرَةً كَأَنَّمَا يُنَاجِيَانِ شَيْئاً يَرَيَانِهِ».
[44]. بحارالانوار، ج 81، ص 248
[45]. همان، ص 19.
[46]. ذهبی، شمس الدین محمد، تذكره الحفاظ، ج 1، ص 166.
[47]. مجلسی، بحارالانوار، ج 47، ص 217؛ حیدر، اسد، الإمام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 4، ص 335.
[48]. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 88.
[49]. الإمام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 1، ص 53.
[50]. مفید، الارشاد، ص 270.
[51]. هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص 201.
[52]. الإمام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 1، ص 55.
[53]. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج 1، ص 327.
[54]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 47، ص 333.
[55]. همان، ص 26.
[56]. ر.ک: نمایههای: «امام صادق و علم فیزیک»، سؤال 9123 .
[57]. در مجله «پاسدار اسلام»، آبان 1386، در شمارۀ 311، اسامی شاگردان امام صادق (ع) از اهل سنت را با ذکر منابعی از خود آنان نقل کرده است. برای دسترسی به این مجله، به سایت پایگاه حوزه نت http://www.hawzah.net و پایگاه مجلات تخصّصی نور http://www.noormags.com مراجعه نمایید.
[58]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 469 و 470
[59]. مفید، الارشاد، ص 271؛ حیدر، اسد، الإمام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 1، ص 69.
[60]. صفائی، سید احمد، هشام بن حکم مدافع حریم ولایت، ص 19؛ فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص 229؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ص 284.
[61]. ابن ندیم در کتاب «الفهرست» بیش از دویست و بیست جلد کتاب به جابر نسبت داده است. (الفهرست، ص 512 – 517.)
[62]. مفضل، توحید مفضل، ص 7 – 11 ؛ ر.ک: مؤسسه در راه حق، پیشوای ششم حضرت امام جعفر صادق (ع)، ص 47 – 58.
[63]. الإمام الصادق و المذاهب الأربعة ، ج 1، ص70.
[64]. همان، ص 38.
[65]. نجاشی، احمد بن علی، فهرست مصنفی الشیعه (رجال نجاشی)، ص 39 و 40.
[66]. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج1، ص 88.
[67]. یافعی، عبد الله بن اسعد، مرآه الجنان، ج 2، ص 304.
[68]. طوسی، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشی)، ص 275 – 278؛ تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج 3، ص 416.
[69]. کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، ص 238.
[70]. همان، ص 133.
[71]. مفید، الاختصاص، ص 66.
[72]. رجال الکشی، ص 135؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 2، ص 246.
[73]. رجال الكشی، ص 126.
[74]. همان، 138.
[75]. کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، ص 161 به بعد (ذیل محمد بن مسلم).
[76]. «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده».
[77]. «افهمت یا هشام فهما تدفع به اعدائنا الحدین مع الله قال هشام نعم قال ابو عبدالله (ع) نفعک الله عزّوجلّ به ثبّتک».
[78]. قمی، شیخ عباس، سفينه البحار و مدينة الحکم و الاثار، ج 2 ص 719.
[79]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 1، ص 169؛ طبرسي، احمد بن علي، الاحتجاج، ج 2، ص 126.
[80]. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص 83.
[81]. حلى (علامه)، حسن بن یوسف، رجال علاّمه حلّی، ص 29.
[82]. قمی، شیخ عباس، منتهیالامال، ج2، ص190.
[83]. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 387، «فقال یا ابا حمزه و افق الدعاء الرّضا فاستجبیب لک فی أسرع من طرفه عین».
[84]. احمد میانجی، علی، مكاتيب الأئمة (ع)، ج 3، ص 186 .
[85]. قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، ج 1، ص 68، «بشّر المخبتین بالجنه بریدبن معاویه العجلی و ابو بصیر لیث بن البختری المرادی و محمد بن مسلم و زوراره امناء الله علی حلاله و حرامه لولا هولاء لانقطعت آثار النبّوه و اندرست».
[86]. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 27، ص 144، «مَا أَجِدُ أَحَداً أَحْيَا ذِكْرَنَا وَ أَحَادِيثَ أَبِي ع إِلَّا زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ لَيْثٌ الْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيُّ وَ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ مَا كَانَ أَحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هَذَا هَؤُلَاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ أُمَنَاءُ أَبِي ع عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الدُّنْيَا وَ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الْآخِرَة».
[87]. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 142.
[88]. همان، ص 145.
[89]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 405، «لکن امامک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم».
[90]. مریم، 83 ؛ بحار الانوار، ج 47، ص 405.
[91]. « .. إِلَيَّ يَا مُفَضَّلُ فَوَ رَبِّي إِنِّي لَأُحِبُّكَ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكَ يَا مُفَضَّلُ لَوْ عَرَفَ جَمِيعُ أَصْحَابِي مَا تَعْرِفُ مَا اخْتَلَفَ اثْنَان
…»
[92]. خوئی، سید ابو القاسم، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 302.
[93]. همان.
[94]. السخاوي، ابن الحسين نورالدين علي بن احمد، تحفه الاحباب الاحباب(تحفه الاحباب وبغية الطلاب في الخطط والمزارات)، ص 376.
[95]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 129.
[96]. همان.
[97]. کمپانی، فضلالله، حضرت صادق علیه السّلام، ص262.
[98]. وجدی، محمد فرید، دائرةالمعارف القرن الرابع عشر – العشرين، ج 3، ص 109.
[99]. خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 151؛ قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، ج 1، ص 80.
[100]. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ج 2، ص 197.
[101]. قیاس عبارت است از این که حکمی را خداوند برای موردی بیان نموده باشد و بدون اینکه وجود علت آن حکم در مورد دیگری شناخته گردد، در مورد دوم هم جاری گردد.
[102]. تکاثر، 8، «لتسئلن یومئذ عن النعیم».
[103]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 10، ص 22.
[104]. البته حساب نواصب و خوارج که درصد بسیار محدودی از جامعه اسلامی را تشکیل داده و با ایشان دشمن بودند جدا است.
[105]. کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، ص 41.
[106]. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 204.
[107]. ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 162، باب 6.
[108]. این مؤلف محترم در مورد سایر امامان معصوم(ع) نیز چنین استخراجی را انجام داده است.
[109]. ر.ک: نورى، حسين بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 1، ص 196؛ (البته در این مورد عده ای دیگر از علما، مانند علامه مجلسی، صاحب ریاض، صاحب وسایل و … بر این کتاب اعتماد نکردند).
[110] . متن عربی حدیث: «أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَيْخِنَا الْبَهَائِيِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّيْخُ شَمْسُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ مَكِّيٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّيْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِيِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِيِّ وَ كَانَ شَيْخاً كَبِيراً قَدْ أَتَى عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً قَالَ كُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إِلَيْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ فَقَالَ لِي يَوْماً إِنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أَوْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي لَوْ تَفَرَّسَ فِيَّ خَيْراً لَمَا زَجَرَنِي عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَيْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَةِ وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي بِهِ إِلَى صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِي مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَكْتُوبَةِ حَتَّى عِيلَ صَبْرِي فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُكَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِيفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِي مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا يَسِيراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُكَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَكَانَ كَثِيراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُكَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ وَ يَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِكَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِي فِي الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْكَ قُلْتُ يَا شَرِيفُ فَقَالَ قُلْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْكاً هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَكْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَةِ هَان عَلَيْهِ الدُّنْيَا وَ إِبْلِيسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِي قَالَ أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَاءَ فَإِنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي الطَّرِيقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الرِّيَاضَةِ فَإِيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ فَإِنَّهُ يُورِثُ الْحِمَاقَةَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْكُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِيٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ كَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِيمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَغْفِرَ لِي وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِيمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَ لَكَ وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَةً وَ إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي فَإِنِّي امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى»، مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج1، ص 224.
[111] . قصص، 83.
[112]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 6، ص 442.
[113]. با استفاده از مقاله صائب عبدالحمید، ترجمه عبدالله امینی، بی تا، بی جا
[114]. پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، ص377 به بعد؛ جعفریان، رسول،حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص361 به بعد.
[115]. بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، ج 3، ص 115.
[116]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج 3، ص 77 و 78.
[117]. ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 43 45.
[118]. طوسی، اختیار معرفهالرجال، معروف به رجال کشی، ج 1، ص 332.
[119]. همان، ص 335.
[120]. حلّی (محقق)، جعفر بن حسن، المعتبر، ج 1، ص26.
[121]. فتال نیشابوری، روضهالواعظین، ص229؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص 284.
[122]. ابن ندیم، الفهرست ص517-512.
[123]. اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 1، ص 55.
[124]. همان، ص 70.
[125]. همان، ص 37.
[126]. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 88.
[127]. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص 39 و 40.
[128]. مفید، الارشاد، ص 545.
[129]. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 642.
[130]. پيشوايی، مهدی، سيره پيشوايان، ص 349 و 350.
[131]. ابن عماد حنبلی، عبد الحي بن أحمد، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 1، ص 220؛ ليثي، سميره مختار، جهاد الشيعة في العصر العباسي الاول، ص 104.
[132]. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 1، ص 8ـ 7، «بْنِی الاسلام علی الخمس، علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم والولایة، قال زرارة: فقلت: أی شیء من ذلک أفضل؟ فقال: الولایة أفضل لأنها مفتاحْهْنُّ والوالی هو الدلیل علیهن».
[133]. ابن عنبه، احمد بن علی، آل طالقانی، محمد حسن، عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، ص 195.
[134]. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 203ـ 291.
[135]. همان، ص 307.
[136]. إربلى، على بن عيسى، کشف الغمه، ج 2، ص 209- 208؛ مظفر، محمد حسین، الامام الصادق علیه السلام ، ص 141، «لیس لنا ما نخافک من أجله و لا عندک من أمر الآخرة مانرجوک له ولا أنت فی نعمة فنهنّیک و لا تراها نقمة فنعزّیک بها، فما نصنع عندک؟»
[137]. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 310، «ایاک و مجالسة الملوک».
[138]. الآبی، ابی منصور، نثر الدر، ج 1. ص 354.
[139]. کشف الغمه، ج 2، ص 184؛ حافظ مزی، يوسف بن عبدالرحمن، تهذيب الکمال في اسماء الرجال، ج 5، ص 88 و ج 6، ص 262.
[140]. کشف الغمه، ج 2، ص 158؛ تهذیب الکمال، ج 5. ص 92، 93.
[141]. راغب اصفهانی، حسين بن محمد، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء البلغاء ، ج 1، ص 344.
[142]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 7، ص 41؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 453.
[143]. رجال کشی، ص 255.
[144]. ابن حيون، نعمان بن محمد، شرح الاخبار في فضائل الائمه الاطهار(ع)، ج 3، ص 299ـ 300، یابن رسول الله ما تقول فی قول الله تعالی: «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أُولِی الأمًر منکم»؟ قال: العلماء، فسألوه عن العلماء فقال: الائمه منّا أهل البیت».
[145]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 1، ص 186، «نحن قوم فرض الله طاعتنا و انتم تاتمّون بمن لایعذر الناس بجهالته».
[146]. خامنهای، سیدعلی، پیشوای صادق، ص 87-91.
[147]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 47، ص 201.
[148]. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص 28.
[149]. قزوینی، محمد کاظم، موسوعة الإمام الصادق (ع) ، ج 3، ص 231.
[150]. بحارالانوار، ج 47، ص166.
[151]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 4، ص 82، ح 7.
[152]. بحارالانوار، ج 47 ص 171.
[153]. کافی، ج 6، ص 347.
[154]. قمی، عباس، مفاتیح الجنان، زیارت سوم مطلقه امیرالمؤمنین و ذیل زیارت عاشورا.
[155]. کافی، ج 6، ص 445 و 446.
[156]. اصفهانی، علی بن حسن، مقاتل الطالبیین، ص 232.
[157]. بحارالانوار، ج 47، ص 170.
[158]. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص763.
[159]. مفید، الإرشاد، ج 2، ص 182.
[160]. همان.
[161]. الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص763.
[162]. کافی، ج 2، ص446.
[163]. طوسی، الأمالی، ص 461.
[164]. الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص763؛ بحارالانوار، ج 47، ص 201 و 164.
[165]. طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامة، ص 299؛ مفید، الإختصاص، ص246.
[166]. حافظ مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، ج 5، ص 79 ؛ ابن عدی، عبدالله بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال،ج 2، ص556.
[167]. ابن عدی، عبدالله بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 47، ص 180.
[168]. همان، ص327.
[169]. مظفر، محمد حسین، صفحاتی از زندگانی امام جعفر صادق علیه السلام، ص 167.
[170]. سیره پیشوایان، ص 378
[171]حرانى، حسن بن شعبه، تحف العقول، ص 332.
[172]مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج10، ص 216 – 219.
[173]. مطهری، مرتضی سیری در سیره ائمه اطهار علیهم السلام ، ص 124.
[174]. همان، ص 139.
[175]. سیره پیشوایان، ص 399
[176]. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 369.
[177]. نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشي، ص 130؛ خزاز قمى، على بن محمد، كفاية الأثر، ص 327 ؛ کریمان، حسین، سیره و قیام زیدبن علی، ص 49 به بعد.
[178]. رجال النجاشی، ص 285، رحمه الله، اما أنَّه کان مؤمناً و کان عالما و کان صدوقاً، اما أنّه لو ظفر لوفی، اما أنَّه لو ملک یعرف کیف یُضَعْها.
[179]. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا، ج 1، باب 25؛ صدوق، الأمالی، مجلس 10، ص 40؛ مامقانی، عبدالله بن حسن، تنقیح المقال، ج 1، ص 468؛ سیره و قیام زید بن علی، ص 168.
[180]. مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار المعروف بالخطط المقريزية ، ج 4، ص 307.جمعی از دانشمندان، نامه دانشوران ناصری، ج 5، ص 92؛ ابن شاکر کتبي، محمد بن شاکر ، فوات الوفیات و الذیل علیها، ج 1، ص 210.
[181]. الآبی، ابی منصور، نثر الدر، ج 1، ص 353.
[182]. طوسی، التهذیب، ج 2، ص 43؛ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 2، ص 32.
[183]. ابو الفرج الاصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، ص 141.
[184]. همان، ص 41ـ 40؛ کریمان، حسین، سیره و قیام زید بن علی، ص 75 به نقل از الارشاد، ص 277ـ 276؛ مظفر، محمد حسین، الامام الصادق _ علیه السلام _، ص 56 ؛ 43؛ إربلى، على بن عیسى، کشف الغمه، ج 2، ص 173ـ 172.
[185]. کشف الغمه، ج 2، ص 162.
[186]. لئن اخرجوا لایخرجون معهم…
[187]. الآبی، ابی منصور، نثرالدر، ج 1، ص 355.
[188]. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص 84؛ او و ابومسلم هر دو از موالی به حساب میآمدند.
[189]. مسعودی، علي بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 269؛ الوزراء و الکتاب، ص 86.
[190]. شريف قرشى، باقر، حیاة الإمام الرضا (ع)، ص 49، «ما أنت من رجالی و لا الزَّمان زمانی».
[191] حیدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 2، ص 113-126.
[192] زنادقه منکران خدا و ادیان بودند و با علوم و زبان هاى زنده آن روز نیز ناآشنا نبودند.
[193] مقصود از علم کلام، علم اصول عقاید است. این علم از علوم بسیار رایج و پرطرفدار آن زمان بود و متکلمان بزرگ آن عصر در زمینههاى مختلف عقیدتى بحث و گفتوگو مىکردند.
[194] به طوری که از یکی از خوارج، شیعه را متهم کرده بود که آنها گمان کردهاند به جهت دوستی اهل بیت مستغنی از انجام اعمال صالح بوده و از عذاب، به خاطر اعمال بدشان، نجات مییابند نک: ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج 20، ص 107.
[195] نک: جعفریان، رسول، اکذوبه تحریف القرآن بین الشیعه و السنه، ص 66.
[196]. کشی، محمد بن عمر، رجال كشي، ص 301، ح 540.
[197]رجال کشی، ح 525؛ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 315، «يَا مُفَضَّلُ لَا تُقَاعِدُوهُمْ وَ لَا تُؤَاكِلُوهُمْ وَ لَا تُشَارِبُوهُمْ وَ لَا تُصَافِحُوهُمْ وَ لَا تُوَارِثُوهُمْ».
[198] طوسی، الغیبه، ص 177؛ مستدرک الوسایل، ج 12، ص 315.
[199] طوسی، الأمالی ، ج 2، ص 264.
[200] مستدرک الوسائل، ج 12 ص 315.
[201] تمیمى مغربى، نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، ج 1، ص 50.
[202] همان.
[203]رجال کشی، ص 300.
[204] مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج25، ص297.
[205] صدوق، علل الشرائع، ج1، ص127؛ بحارالانوار، ج44، ص270.
[206] همان، ص 219.
[207] همان، ص 297.
[208] همان، ص 297.
[209] کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 4، ص 464.
[210] رجال کشی، ص 530.
[211] الکوفی، محمد بن سلیمان، مناقب الامام امیرالمؤمنین، ج 2، ص 286.
[212] همان، ص 295.
[213] همان، ص 135.
[214] همان، ص 224.
[215] همان، ص 225.
[216] مفید، الامالی، ص 27.
[217]. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، ص 293.
[218]. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا، ترجمه آقا نجفی اصفهانی، محمد تقی، ج 1، ص 31، « ذَهب الناسْ بعد اَبی عبدِالله (ع) یمیناً و شِمالاً».
[219]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 309ـ 307.
[220]. کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، ص 355، ش 663؛ ابن أبی زینب (نعمانی)، محمد بن ابراهیم، الغیبه، ص 324،محقق و مصحح، غفاری، علی اکبر.
[221]. طوسی، الغیبه، محقق و مصحح تهرانی، عباد الله/ ناصح، علی احمد ، ص 326.
[222]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 48، ص 22.
[223]. الغیبه، ص 328.
[224]. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ص 267.
[225]. کافی، ج 1، ص 352ـ 351؛ الخرائج و الجرائح، ص 297.
[226]. همان، ص 78 ـ 77.
[227]. درباره این نام نک؛ نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص 77.
[228]. مفید، محمد بن نعمان، الفصول المختاره، ص 253.
[229]. شیخ مفید تعداد کسانی را که به امامت او قائل شدند بسیار اندک میداند، نک: همان، ص 252. با این حال بعدها، همین گروه بود که به نام اسماعیلیه شهرت یافت.
[230]. الإمامه فی الأَكبرِ من وُلْدِ الِإمامِ. این روایت در کلام امام صادق (ع) مقید به این بود که در وی مرض و عیبی نباشد (بما لم يكن في الأكبر عاهة). عاملى نباطى، على، الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج 2، ص 274.
[231]. در برخی منابع به درگذشت او پیش از این قضایا اشاره شده است.
[232]. فرق الشیعه، ص 79.
[233]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ص 288.
[234]. البته گروهی به نام “ناووسیه” معتقد به عدم وفات امام ششم (ع) بودند و گروه دیگری نیز به نام “سبطیه” معتقد به امامت محمد بن جعفر شدند که به دلیل انقراض این دو گروه، از بیان آنها صرف نظر می شود، در این مورد، صفحات 9 و 10 جلد 37 بحار الانوار برای مطالعه معرفی می شود.
[235]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 251 و 250.
[236]. همان، ص 254.
[237]. همان، ج 37، ص 10و 9.
[238]. اسماعیلیان از این دوره زمانی، با نام “دوره ستر” یاد می کنند.
[239]. این موضوع را می توان از تعبیر امام کاظم (ع) دریافت که “یرید عبدالله ان لا یعبد الله”، کافی، ج 1، ص 351.
[240]. کشی، رجال کشی، ص 255 و 254.
[241]. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، باب الاشاره و النص علی ابی الحسن موسی (ع) ص 311 – 308 ، با 16 روایت.
[242]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 310، روایت 13.
[243]. هشام بن سالم و مؤمن الطاق دو نفر از صحابه امام صادق (ع) بودند که در دانش کلام و مناظره برجستگی خاصی داشتند.
[244]. شیعیان اثنا عشری نیز این روایت را می پذیرند که فرزند بزرگ تر امام، جانشین او باشد، اما با رعایت شرطی که در انتهای همان روایت بیان شده مبنی بر این که “ما لم تکن به عاهه” یعنی اگر فرزند بزرگ دارای مشکلی نباشد و بر همین اساس، عبدالله با این که فرزند بزرگ تر بود، اما به دلیل پاره ای از مشکلات، صلاحیت جانشینی را نداشت. در این زمینه، ر.ک: شیخ مفید، الفصول المختارة، ص 312.
[245]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 352 و 351، روایت 7.
[246]. این کتاب در سال 1413 هـ ق، توسط کنگره شیخ مفید به چاپ رسیده و صفحات 308 و 312 آن به ترتیب در ارتباط با اسماعیلیه و فطحیه می باشد.
[247]. زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادی، کامران فانی و بهاء الدین خرمشاهی، نشر شهید سعید مجتبی، تهران.
[248] . دفتری، فرهاد، ترجمه فریدون بدره ای، نشر و پژوهش فرزان روز، تهران، 1375، هـ ش.