searchicon

کپی شد

ابو حنیفه

ابوحنيفه، نعمان بن ثابت بن زوطىّ؛ از امامان چهارگانه اهل‌سنت و بنیان‌گذار مذهب حنفی، در سال 80 قمری در کوفه یا كابل و يا نسا متولد شد، و در سال صد و پنجاه قمری در سن هفتاد سالگی در زندان منصور جان سپرد و در بغداد به خاک سپرده شد. علت مرگ ابوحنیفه را برخی بیماری و برخی نیز قتل در زندان به‌وسیله سمّ ذکر کردند. قبر ابوحنیفه در اعظميه بغداد مزار معروفى است.

ابوحنیفه، جزو اصحاب رأی به شمار می‌رود. مهد اصحاب رأى در عراق، در آن وقت كوفه بود. او به اين مركز پيوست و شاگردى حماد را به عهده گرفت و تا وفات وى، 18 سال كامل از همراهی وى مستفيد بود، اما وى تنها بر علمى كه از اساتيدش در كوفه آموخته بود اكتفا نكرد و بارها به حجاز سفر كرد و از محضر بزرگان فقه و حديث آن‌جا استفاده برد.

بعد از استادش به تقاضاى همه اهل مدرسه، جانشينى وى در مدرسه کوفه را پذيرفت و در اين مسند، 30 سال كامل وظيفه بحث و تدريس و افتاء را به عهده گرفت.

از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) به عنوان اساتید وی نام برده شده‌است.

او در حدود هفتصد تا هشتصد شاگرد تربيت كرد كه در کشورهای مختلف منتشر شدند و مسندنشين درس و افتاء و مرجع دينى مردم قرار گرفتند. مذهب حنفى يكى از مذاهب اربعه اهل سنّت، برگرفته از نام ابوحنیفه است.

وی 52 سال از عمرش را در عهد اموى و 18 سال را در عهد بنى‌عباس گذراند. در طول عمرش مسؤولیت‌هایی از طرف حاکمان به وی پیشنهاد شد، که هیچ‌کدام را نپذیرفت، او برای فرار از مسؤولیت‌ها، ناچار شد در بنای بغداد، مسؤولیت نظارت و شمردن خشت و آجر را بپذیرد.

او در قیام‌های علویان علیه خلفای اموی و عباسی، جانب علویان را می‌گرفت.

ابوحنیفه علاوه بر پرداختن به امور علمی، برای گذران امور زندگی به اموری؛ هم‌چون بازرگانی و بزازی اشتغال داشت و مردم دارایی‌های خود را نزد وی به امانت می‌گذاشتند.

از میان اهل سنت گروهی از موافقان ابوحنیفه، وی را می‌ستایند، اما گروهی نیز از او عیب‌جویی می‌کنند.

گفته شده از تأليفات او «الفقه الاكبر» در كلام و ديگرى «المسند» در فقه است و ظاهرا از كتاب «العالم و المتعلّم» وی تنها برخى منقولات بر جاى مانده است.

 

زندگانی ابوحنیفه

ابوحنيفه، نعمان بن ثابت بن زوطىّ، در سال 80 قمری[1] و در کوفه متولد شد.[2] گفته شده وی برجسته‏ترين فقيه و متكلّم مسلمان عراقى در سده دوم قمرى محسوب مى‏شود، كه مذهب حنفى يكى از مذاهب اربعه اهل سنّت برگرفته از نام اوست.[3] او در سال صد و پنجاه قمری در سن هفتاد سالگی،[4] در زندان منصور جان سپرد و در بغداد به خاک سپرده شد.[5]

 

نسب و خاندان ابوحنیفه

خاندان ابوحنیفه نخست در كابل به‌سر مى‏بردند.[6] جدش (كه اسم او را بعضى زوطى به ضمّ زاء، و بعضى به فتح زاء قراءت كرده‏اند) به صورت اسير به كوفه آمد، سپس مسلمان شد و تحت سرپرستى قبيله بنى تيم اللّه[7] درآمد. پيشه‏اش بازرگانى بود. با امام على (علیه السلام) ديدار مى‏كرد و رابطه آن دو در حدّى بود كه گه‌گاهى هدايايى به خدمت امام على (علیه السلام) مى‏فرستاد.[8]

برخى او را از نژاد پادشاهان قديم ايرانى مى‏شمارند.[9] گفته شده، آزاد كرده و وابسته خاندان تيم الله بن ثعلبه از قبيله بكر بن وائل بوده‌است.[10]

 

تاریخ و محل تولد ابوحنیفه

ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطى، در سال هشتاد[11] قمری در كوفه[12] به دنیا آمد.[13] برخی نیز محل ولادت وی را در كابل، يا نساو،[14] یا بابل، یا الأنبار، و یا ترمذ، ذکر کرده‌اند.[15]

 

اسامی، کنیه و القاب مشهور ابوحنیفه و فلسفه آنها

نام کامل ابوحنیفه، نعمان بن ثابت بن زوطىّ است.[16] کنیه‌اش ابوحنيفه[17] -که شهرتش نیز به همین کنیه‌اش است -، و به دلیل غالب بودن فتواهايش بر اساس قياس[18] و اهتمام زیادش به رأی، به «صاحب الرأي»[19] و نیز به «امام اعظم»،[20] ملقب شده ‌است. و برخی نیز از او به «امام الامه» و «سراج الائمه»[21] یاد کردند.

 

خانواده ابوحنیفه

پدر ابوحنيفه «ثابت» نام دارد،[22] اما از مادرش اطلاعی در دست نیست. از گزارش خود ابوحنيفه استفاده مى‏شود كه پدرش در كوفه نانوايى مى‏كرد.[23] برخی نیز گفته‏اند: ثابت در كوفه به تجارت ابريشم اشتغال داشته‌است.[24] گفته شده، پدرش ثابت احتمالا جزو طرفداران علوی بوده‌ و على (علیه السلام) در حقّ او و دودمانش دعا كرده‌ است. [25]

از همسر ابو حنیفه اطلاعی در دست نیست، اما ابن سعد در طبقاتش از فرزندی به نام خماد از ابو حنیفه یاد می‌کند که سال وفات پدرش را گزارش می‌کند.[26]

و نیز نوه‌های او (فرزندان حماد) عبارتند از: فقيه أبو حيّان إسماعيل،[27] أبو حيان، عثمان و عمر.[28]

 

تحصيلات ابوحنیفه

ابوحنیفه در ابتدا علم قرائت، حديث، نحو، ادب، شعر و ساير علوم متداول عصرش را فراگرفت، سپس به علم كلام پرداخت و زمانى را در اين علم غور كرد و به مرحله‏اى رسيد كه نظر مردم را به خود معطوف داشت و معروف شد.

شاگرد مشهورش؛ زفر بن هذيل روايت كرده ‌است كه ابو حنیفه به او گفت: «من مشغول به علم كلام شدم و در اين علم به مرحله‏اى رسيدم كه معروف و مشهور شدم.»

در روايت ديگر خود ابوحنیفه مى‏گويد: «من شخصى بودم ماهر در علم كلام، و زمانى در اين وادى گام برمى‏داشتم و به لحاظ اين‌كه صاحبان جدل بيشترشان در بصره بودند، بيست و چند بار به آن‌جا سفر كردم و بعضى سال‌ها يک سال (كمتر و بيشتر) در آن‌جا اقامت مى‏گزيدم و با گروه‌هاى مختلف خوارج (اباضية و صفريه)، و گروه‏هاى مختلف حشويه به مناظره مى‏پرداختم».

از اين سخن روشن می‌شود كه ابوحنیفه در فلسفه و منطق و در باره مذاهب آن زمان، معلومات كافى كسب كرده ‌بود؛ زيرا به جز آن، انسان نمى‏تواند در علم كلام وارد شود، بعدا استعدادى كه او با به كار بردن عقل و استدلال منطقى در فقه از خود نشان داد و شهرتى كه در حل مسائل بغرنج و عمده پيدا كرد، همه و همه، نتيجه همان تربيت نخستين عقلى وى بود. بعد از صرف مدت زياد، از جرّ و بحث‌ها و مجادله‏هاى كلامى خسته شد و به سوى فقه روى آورد. در اين‌جا طبعا توجه وى، به مدرسه فكرى اهل حديث نمى‏توانست معطوف باشد. مهد اصحاب رأى در عراق، در آن وقت كوفه بود. او به اين مركز پيوست. پس از مدتی امامت اصحاب رأی به حماد رسيد و ابو حنيفه شاگردى حماد را به عهده گرفت و تا وفات وى، 18 سال كامل از صحبت وى مستفيد بود، اما او تنها بر علمى كه از اساتيدش در كوفه آموخته بود اكتفا نكرد و بارها به حجاز سفر كرد و از محضر بزرگان فقه و حديث آن‌جا نیز استفاده برد.

طى 30 سال که ابوحنیفه ریاست مدرسه را بر عهده داشت، به قول بعضى به 60 هزار و به قول بعضى ديگر به 80 هزار مسأله فقهى، پاسخ‏هايى ارائه كرد كه در جريان زندگانى وى به عناوين مختلف مطرح شده بود.[29]

 

اساتید ابوحنیفه

ابوحنیفه در استفاده از اساتید تنها بر علمى كه از اساتيدش در كوفه آموخته بود اكتفا نكرد و بارها به حجاز سفر كرد و از محضر بزرگان فقه و حديث آن‌جا نیز استفاده برد که برخی از آنان عبارتند از:

  1. امام باقر (علیه السلام)

برخی از محققان از جمله اساتید ابو حنیفه را، امام باقر (علیه السلام) دانسته‌اند.[30]

  1. امام صادق (علیه السلام)

ابوحنيفه در ميان اهل سنّت افتخار مى‏كرد و با فصيح‏ترين زبان مى‏گفت: «لَوْ لَا السَّنَتَانِ لَهَلَكَ النُّعْمَانُ»؛[31] «اگر آن دو سال (شاگردی نزد امام صادق علیه السلام) نبود، نعمان به هلاكت رسيده بود».[32]

  1. حماد بن ابی‌سلیمان

یکی از اساتید خاص ابوحنيفه، حماد بن ابی‌سلیمان است که تا زمان وفات وى، 18 سال كامل از همراهی وى مستفيد بود،[33] اما وى تنها بر علمى كه از اساتيدش در كوفه آموخته بود اكتفا نكرد و بارها به حجاز سفر كرد و از محضر بزرگان فقه و حديث آن‌جا استفاده برد [34]که برخی از آن‌ها عبارتند از: عامر شعبی، ابواسحاق سبیعی، عاصم بن ابی‌النجود، قیس بن مسلم، سماک بن حرب، علقمة بن مرثد، عطیة بن سعد عوفی از رجال بصره حکم بن عتیة، قتادة بن دعامة، مالک بن دینار و در مدینه مدتی در مجلس درس ربیعة بن ابی عبدالرحمن از فقیهان اهل رأی حاضر می‌شد و در مکه مدتی در مجلس عطاء بن ابی رباح فقیه بزرگ آن سرزمین حاضر می‌شد. و از عبدالرحمن بن هرمز اعرج، نافع مولای ابن عمر، محمد بن منکدر و ابن شهاب زهری و در مکه از کسانی چون عمرو بن دینار و ابوالزبیر مکی نیز بهره‌برد.[35]

 

شاگردان ابوحنیفه

در سال 120 قمری، وقتى كه استاد ابوحنیفه؛ حماد بن ابی‌سلیمان از دنیا رفت، وی به تقاضاى اهل مدرسه،در کوفه جانشینى وى را پذیرفت و در این مسند، به مدت 30 سال كامل، وظیفه بحث و تدریس و افتاء را به عهده گرفت و نتایج همین دوره از تدریس و افتاء بود كه اساس مذهب حنفى را تشكیل داد.

ابوحنیفه طى این 30 سال، در حدود هفت‌صد تا هشت‌صد شاگرد تربیت كرد كه در کشورهای مختلف منتشر شدند و مسندنشین درس و افتاء و مرجع دینى مردم قرار گرفتند. از شاگردان وى، 50 تن در عهد سلطنت عباسى به مسند قضا منصوب شدند.[36]

برخی از شاگردان وی عبارتند از:

  1. شاگرد مشهورش؛ زفر بن هذیل.[37]
  2. محمد بن حسن شیبانى فقیه.[38]
  3. اسد بن عمرو بن عامر ابو المنذر بجلى كوفى.[39]
  4. حسن بن زیاد لؤلؤى.[40]
  5. ابو یوسف قاضى‏.[41]
  6. اسد بن عمرو بجلى.[42]
  7. عافیة بن یزید اودى‏.[43]
  8. نضر بن محمد مروزى.[44]
  9. محمد بن حسن‏.[45]
  10. قاضى ابو یوسف.[46]
  11. محمد بن الحسن بن فرقد شیبانى.[47]

 

مناظرات ابوحنیفه

ابوحنیفه مناظراتی داشته که برخی از آنها بیشتر جلب توجه می‌کند و در این بخش به دو مورد از آنها اشاره می‌شود:

  1. ابوحنيفه، مؤمن الطّاق؛ یکی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) را به قول به رجعت متّهم كرده‌بود، و مؤمن الطّاق هم ابوحنيفه را به تناسخ متّهم نمود. روزى ابوحنيفه به بازار آمد و مؤمن الطّاق در حالی که با او لباسى بود كه مى‏خواست آن را بفروشد با او روبه‌رو شد. ابوحنيفه به او گفت: «أ تَبِيعُ هَذَا الثَّوْبَ إلَى رُجُوعِ عَلِىٍّ؟!»؛ «آيا اين لباس را به‌طور نسيه مى‏فروشى كه پولش را در زمان رجعت على بگيرى»؟! مؤمن الطّاق به وى گفت: «إنْ أعْطَيْتَنِى كَفِيلًا أنْ لَا تُمْسَخَ قِرْداً بِعْتُكَ! فَبُهِتَ أبُو حَنِيفَةَ»؛ «اگر تو به من ضمانت دهى كه در آن روز، روح بوزينه‏اى در تو حلول نكرده ‌باشد، من به تو مى‏فروشم!». ابو حنيفه از اين پاسخ مات و مبهوت شد.
  2. زمانى كه امام صادق (عليه السّلام) رحلت نمودند، ابو حنيفه با مؤمن الطّاق ديدارى داشت. ابو‌حنيفه به او گفت: أمَا إمَامُكَ فَقَدْ مَاتَ! «آگاه باش كه امام تو از دنیا رفت!» مؤمن الطّاق به او گفت: «أمّا إمَامُكَ فَمِنَ الْمُنْظَرِينَ إلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»[48]؛ «امّا امام تو از مهلت داده‌شدگان است تا روز وقت معلوم! (روز قيامت‏)..[49]

 

فرازهایی از زندگی ابوحنیفه

با توجه به اختلاف روش حاکمانی که ابو حنیفه درکشان کرد، وی در زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعیش فرازو نشیب‌هایی زا تجربه نمود و نیز با استعداد فوق العاده و نبوغ خاصی که وی داشت، وی توانست پله‌های ترقی را زود طی کند.

البته علاوه بر نبوغ و استعداد، استفاده از اساتید بزرگ نیز تأثیر فزاینده‌ای در رشد علمی وی داشته ‌است.

 

ابوحنیفه و خلفای اموی و عباسی

در ابتدای زندگی ابوحنیفه، عبدالملک بن مروان خلافت اموى را به عهده داشت و حجاج بن یوسف، استاندار عراق بود. وی 52 سال از عمرش را در عهد اموى و 18 سال را در عهد بنى‌عباس گذراند. زمان مرگ حجاج، او 15 سال داشت و زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز جوان بود. با دو چشمش كسانى را كه حكومت عراق را دست‌به‌دست مى‏گردانیدند مشاهده كرده ‌ و ظلم و ستم ابن هبیره؛ آخرین استاندار اموى را نیز چشیده است. او دعوت به قیام بنى‌عباس را دیده ‌است و كوفه (شهر او)، مركز این قیام محسوب مى‏شد؛ زیرا كوفه قبل از بناى بغداد، مركز دولت جدید عباسى به شمار مى‏آمد.[50]

استنکاف از تصدی امور دولتی

در بیزارى ابوحنیفه از دخالت در امور دولتی ، در كتب ادبى و دینى، مطالب زیادى آمده‌ است؛ از جمله مى‏نویسند: یزید بن عمر بن هبیره؛ فرماندار اموى كوفه، كسی را نزد ابوحنیفه فرستاد، تا مسؤولیت بیت‌المال را بر عهده بگیرد، اما او نپذیرفت، یزید اصرار كرد، و چون پاسخ موافق نیافت، دستور داد او را بیست تازیانه بزنند. بدین ترتیب، شكنجه را برتافت، ولى از ولایت و فرمانروایى سرباز زد.[51]

همچنین دو بار به ابوحنیفه پیشنهاد تصدی مقام قضاء داده شد که هر بار سر باز زد: یک بار توسط فرماندار اموى كوفه؛ یزید بن عمر بن هبیره، بار دوم توسط منصور عباسى. ابوحنیفه از پذیرش شغل قضاء كه نخست‏ توسط یزید بن عمر بن هبیره، و بعدها توسط منصور عباسى به او پیشنهاد شد، به شدّت مخالفت می‌کرد. گفته‏اند كه به سبب همین ردّ كردن، شكنجه جسمى دید و به زندان افتاد، و در زندان بود كه به سال 150 قمری در بغداد درگذشت.[52]

نقل شده: ابوحنیفه را براى تصدّى مقام قضاء دعوت كردند. گفت: «من سزاوار این مقام نیستم» گفتند: چرا؟ گفت: «اگر صادق باشم سزاوار این پایگاه نیستم، و اگر كاذب باشم كاذب سزاوار مقام قضاء نیست».[53] سلیمان‌ بن مخلد می‌گوید: منصور مى‏خواست ابو حنیفه نعمان را به كار قضا گمارد كه از این كار امتناع كرد. منصور قسم یاد كرد كه باید وى كارى را بر عهده بگیرد و ابو حنیفه نیز قسم یاد كرد كه عهده‌دار نشود. پس او را به نظارت بنای شهر بغداد و خشت زدن و خشت شمردن و به كار گرفتن افراد برگماشت. منصور چنین كرد تا از قید قسم خویش رها شود.

هیثم بن عدى می‌گوید: منصور، كار قضا و مظالم را بر ابوحنیفه عرضه كرد كه نپذیرفت، منصور قسم یاد كرد كه از او دست نمى‏دارد تا كارى را بر عهده بگیرد. این را به ابوحنیفه خبر دادند، پس نی خواست و خشت‏ها را براى كسى كه خشت زده بود با نی شمارش كرد. بدین وسیله منصور را از قید قسم آزاد كرد.[54]

همکاری در بنای شهر بغداد

منصور عباسی وقتی‌که احداث شهر بغداد را در سال صدوچهل قمری آغاز كرد، به اهالى شام، كوهستان، كوفه، واسط و بصره نوشت كه كارگران و هنرمندان و سازندگان را روانه كنند. گروهى از برگزیدگان قوم كه به فضل و عدل و فقه و تقوا موصوف بودند انتخاب كرد (كه مراقب كار باشند). هم‌چنین مهندسان و كسانی‌كه علم هندسه را خوب می‌دانستند به كار گماشت. از كسانی‌كه برگزیده و به امانت و تقوا معروف بودند، حجاج بن ارطاة و ابو‌حنیفه بودند. منصور دستور داد نقشه شهر ترسیم و پایه کنده و پى‌ریزى شود. به دستور او خشت زدند و آجر پختند و همه چیز را آماده و شروع كردند. وی ابوحنیفه را به نظارت و شمردن خشت و آجر مأمور كرد.[55]

 

ابوحنیفه و حمایت از نهضت‌های علوی

گفته‌شده ابو حنيفه نعمان بن ثابت، هواخواه آل على و ايرانى‌تبار … بود.[56] او با وجود تقويت و تأييدى كه بنى‌عباس از وى مى‏كرده‏اند به علويان تمايل داشت.[57] در ادامه به چند مورد از این هواخواهی‌ها و حمایت‎ها، اشاره می‌شود:

حمایت از زید بن علی (علیهما السلام)

فضل بن زبير مى‏گويد: ابو حنيفه از من پرسيد در ميان فقها چه كسى زيد را اجابت خواهد كرد؟ جواب دادم: سليمة بن كميل، يزيد بن ابى زياد هارون بن سعد هاشم بن يزيد، ابو هاشم الرمانى، حجاج بن دينار و گروهى ديگر. ابو حنيفه گفت: پس برو به زيد بن على بگو كه من براى تو مقدمات اين جهاد را فراهم ساخته‏ام. با اين كمک مالى كه من فراهم ساخته‏ام، اسب و سلاح تهيه كن. آن وقت ذخيره‏اى را كه اندوخته بود به من داد و من هم هديه‏هاى او را به زيد بن على تحويل دادم.[58]

ترجیح محمد بن عبدالله (نفس زکیه) بر منصور

چون كار بنى‌اميه رو به ضعف نهاد، اهل بيت در مدينه اجتماع كردند و در نهان با محمد بن عبدالله بن الحسن المثنى؛ فرزند حسن بن على (علیهما السلام) بيعت كردند. در اين مجمع منصور (عباسی) نيز حضور داشت. او نيز به همراه ديگر اهل بيت با محمد بن عبدالله بن الحسن بيعت نمود. اينان از آن‌رو با او بيعت كردند كه فضيلت او را بر همگان مى‏شناختند. به سبب همين بيعت بود هنگامی‌ كه محمد بن عبدالله در حجاز خروج كرد، مالک و ابو‌حنيفه به جانب‌دارى او برخاستند و امامت او را از امامت ابوجعفر منصور صحيح‏تر مى‏دانستند. ابوحنيفه همواره قائل به فضيلت او بود و از حق او دفاع مى‏كرد و اين امر سبب شد كه در ايام خلافت منصور، آن دو (ابو حنيفه و مالک) به مصيبت‌هایى گرفتار آيند، تا آن‌جا كه مالک را به سبب فتوا در طلاق مُكره، تازيانه زد و ابو‌حنيفه را بدان سبب كه امر قضا را نپذيرفت به زندان افكند.[59]

حمایت از ابراهیم بن عبدالله (برادر نفس زکیه)

در منابع زيدي ذكر شده كه ابوحنيفه از حاميان امام زيدى؛ ابراهيم بن عبدالله بوده كه در سال 145 قمری در بصره بر ضدّ عباسيان قيام كرد.[60] او به همراهى و پيروى از ابراهيم فتوا داده بود. شعبة بن حجاج ابو اسحاق فزارى می‌گويد: پيش ابوحنيفه رفتم و گفتم: از خدا نترسيدى كه برادرم را به پيروى ابراهيم بن عبدالله تشويق كردى؟ او رفت و در ركابش به خون غلطيد. ابوحنيفه گفت: آن‌چنان است كه برادر تو در روز بدر، همراه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به شهادت رسيده باشد. گفتم: پس چرا خودت همراه ابراهيم به ميدان جهاد نشتافتى؟ گفت: من نتوانستم. گفتم: چرا؟ ابو حنيفه توضيح داد كه امانت‏هاى مردم پيش من بود و اگر من به قتل می‌رسيدم اين اموال به هدر می‌رفت.[61]

 

شغل ابوحنیفه

ابوحنیفه علاوه بر پرداختن به امور علمی، برای گذران امور زندگی به اموری اشتغال داشت که در ذیل به آن اشاره می‌شود:

الف. بازرگانی

ابو حنيفه براى تأمين معاش خود، پيشه بازرگانى را كه شغل پدرى او بود در پيش گرفت. در كوفه به بازرگانى و تجارت خز (لباس مخصوص آن زمان)، پرداخت و بعد از مدتى در اين راه پيشرفت شايانى كرد. او كارخانه‏اى داشت كه خز توليد مى‏كرد. مغازه‏هاى بازرگانى وى خز را نه تنها در كوفه به فروش مى‏رساندند، بلكه به مناطق دوردست نيز انتقال مى‏دادند.[62]

ب. بزازی

وی شغل بزازی و پارچه‌فروشی نیز داشت؛ از این‌رو در امور عملى اجتماع هم وارد بوده و از حقيقت وضع اقتصادى و تجارى عهد خود اطلاع داشته است.[63]

ج. نظارت بر بنای بغداد

چون منصور عباسی خواست شهر بغداد را بسازد، از جمله كسانی که برای این کار برگزيده بود، ابو حنيفه بود. منصور، ابوحنيفه را به نظارت و شمردن خشت و آجر مأمور كرد. وی كه قبل از آن ابوحنيفه را قاضى القضاة كرده‌ بود و ابوحنيفه قبول نكرده بود، او سوگند ياد كرده ‌بود كه اگر او هيچ كارى از كارهاى دولتى را قبول نكند، از او دست بر نخواهد داشت. ابو حنيفه ناگزير به كار حساب و شمارش تن داد و شمردن خشت و آجر را بر‌عهده گرفت. او نى به دست مى‏گرفت و خشت را با نى مى‏شمرد. وی نخستين كسى بود كه اين كار را كرد[64] و چهار سال در اين سمت باقى ماند.[65]

امانت‌داری

پس از آن‌كه ابوحنيفه در ضمن کار بازرگانی، امانت‏داریش روشن شد و مردم به او اعتماد كردند، مغازه او به شكل «بانک» نيز در آمد؛ به این صورت که در آن ميليون‌ها درهم از اموال مردم به امانت گذاشته مى‏شد. هنگام وفات وى، 50 ميليون درهم به عنوان امانت در اين بانک ذخيره شده بود.[66]

 

وفات ابوحنیفه

ابوحنيفه در ماه رجب يا شعبان سال صد و پنجاه قمری، در هفتاد سالگى[67] زمان خلافت منصور عباسی در بغداد درگذشته است.[68] علت مرگ ابوحنیفه را متفاوت گزارش کرده‌اند:

  1. بیماری

گفته شده، منصور كار قضا و مظالم را بر ابوحنيفه عرضه كرد كه نپذيرفت، منصور قسم ياد كرد كه از او دست نمى‏کشد تا كارى را بر عهده بگیرد. اين را به ابوحنيفه خبر دادند، پس نی خواست و خشت‏ها را براى كسى كه خشت زده بود (در بنای بغداد) با نی شمارش كرد، از این طریق منصور را از قيد قسم آزاد كرد، پس از آن بيمار شد و در بغداد مرد.[69]

  1. قتل در زندان به وسیله سمّ

و نیز گفته شده، ابو حنيفه به ابراهيم بن عبدالله (برادر نفس زکیه که در بصره بعد از برادرش قیام کرده بود)، نوشت: فرقه‏ زيديه را وادار ساز يا ابوجعفر (منصور عباسی) را ناگهانى به قتل رسانند و يا دستگيرش كنند و زنده به تو تسليم سازند. باز هم به ابراهيم نوشته بود: وقتى به نيروى عيسى بن موسى[70] دست يافتى روش پدرت على بن ابى‌طالب در جنگ جمل را به كار مبر، بلكه روش او را در صفين سرمشق خود ساز كه فرارى‏ها را می‌كشت و از دشمنش اسير می‌گرفت و اموالشان را تاراج مى‏كرد. اين نامه به دست ابوجعفر منصور افتاد. دستور داد ابوحنيفه را احضار كردند. چندى تحت بازداشت نگاه داشت و بعد مسمومش ساخت. ابو حنيفه در زندان منصور جان داد و در بغداد به خاک سپرده‌ شد.[71]

قبر ابوحنیفه در «اعظميه بغداد» مزار معروفى است. ابو سعد؛ ملقب به شرف الملک، مقبره ابىحنيفه را بنا كرد، قبه و بارگاه برايش قرار داد و مدرسه‏اى كنارش ساخت كه فقها در آن‌جا توقف مى‏كنند و مَدرسى نيز براى آنان تهيه كرد.[72]

جایگاه ابوحنیفه نزد اندیشمندان

از میان اهل سنت گروهی از موافقان ابوحنیفه، وی را می‌ستایند، اما گروهی نیز از وی عیب‌جویی می‌کنند.

گفته‌شده در فهم و فقه ابو حنیفه اختلافی نیست. سفيان ثوری و ابن مبارک می‌گفتند: «ابو حنيفه فقیه‌ترین مردم است».[73]

ابن بزار كوفى مى‏نويسد: «شاگردان ابو حنيفه پيرامون مسأله زياد بحث مى‏كردند و آن را از ديدگاه هر فقيهى بررسى مى‏كردند، در اين اثنا وی با سكوت سخنان آنان را مى‏شنيد، سپس هنگامى‌كه او به شرح گفتار شاگردانش مى‏پرداخت، چنان سكوتى بر مجلس حكم‌فرما مى‏شد كه گويى جز او كسى ديگر آن‌جا حضور ندارد».[74]

مالک بن انس گفته‌ است كه ابو حنيفه داراى چنان منطقى نيرومند بود كه اگر مى‏گفت «ستون چوبى از طلا ساخته شده، مى‏توانست آن را با استدلال ثابت كند».

با اين همه برخى از دانشمندان اسلامى، اصولا مباحث ابوحنيفه و شيوه قياس او را به انواع گوناگون ريشخند مى‏كرده‏اند.[75]

جاحظ بصرى مى‏گويد: از حفص بن غياث در باره فقه ابوحنيفه پرسيدند. او گفت: ابوحنيفه به امورى كه وجود نيافته و شدنى نيست داناترين مردم بوده، ولى به آن‌چه رخ داده و يا شدنى است نادان‌ترين مردمان بوده‌است![76]

سفيان ثورى مى‏گفت: «أبوحنيفه گمراه و گمراه كننده است».

عبدالله بن ادريس گفت: «اما أبوحنيفه گمراه و گمراه‌كننده مى‏باشد، و اما ابو يوسف[77] فاسقى مى‏باشد از فاسقان»‏.

از يزيد بن هارون گزارش شده که گفت: «من گروهى را شبيه‏تر به مسيحيان از اصحاب ابوحنيفه نديده‏ام».

هارون بن سعيد ايلى روايت مى‏نمايد كه از شافعى شنيدم كه مى‏گفت: «احدى را مانند ابوحنيفه نمى‏شناسم كه كتاب خدا را بر ميزان و مقياس رأى و نظريّه خودش قرار دهد».

شافعى مى‏گفت: «من تشبيه نكردم رأى و فتواى ابوحنيفه را مگر به ريسمان مرد جادوگر و ساحر زبردست، كه آن را آن‌طور مى‏كشد سبز مى‏آيد، و آن را اين‌طور مى‏كشد زرد مى‏آيد».[78]

 

تألیفات ابوحنیفه

گفته شده از تأليفات ابوحنیفه، «الفقه الاكبر» در كلام است كه شروح زيادى بر آن نوشته شده است. تألیف دیگر «المسند» اوست كه به مسند امام اعظم يا مسند «ابو حنيفه» معروف است. هم‌چنین كتاب «العالم و المتعلّم» از او است.[79]

اما كتاب «الفقه الاكبر» در الفهرست ابن النديم و مآخذ بعدى به او نسبت داده شده ‌است.[80]

اما كتاب معروف «المسند» در علم فقه است و بعضى از بزرگان، احاديث آن را به ابواب فقهيّه مرتب ساخته‏اند.[81] این کتاب حاوى مجموعه احاديثى است كه توسط شاگردان او و حنفى‌مذهبان بعدى، تأليف شده‌است، كه ابوحنیفه آن‌ها را در تعاليم خود به‌كار مى‏برده و بدان‌ها استناد مى‏كرده‌است.[82] غرض از تأليف اين مسندها اين بوده كه حنفى‏ها براى مخالفان خود ثابت كنند كه استاد آنها از احاديث نبوى بسيار استفاده مى‏كرده‌است.[83]

ظاهرا از كتاب العالم و المتعلّم تنها برخى منقولات بر جاى مانده‌ است. منقولاتى از اين كتاب و كتب ديگرى كه به ابوحنيفه منسوب است در مجموعه‏هاى گوناگونى گرد آمده‌است، كه همه آنها دور موضوعات مشابهى می‌چرخد. [84]

 

کتاب‌نامه مقاله ابوحنیفه

  1. قرآن کریم.
  2. ابن اثير، عز الدين على بن محمد؛ كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران؛ ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس؛ مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371ش.
  3. ابن سعد هاشمي بصري، محمد بن سعد بن منيع؛ الطبقات الكبرى؛ تحقيق: محمد عبد القادر عطا؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1410/1990.
  4. ابن العبرى، غريغوريوس الملطى‏؛ مختصر تاريخ الدول؛ ترجمه: آيتى، عبدالمحمد؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، تهران، 1377ش.
  5. ابن جوزى، أبوالفرج عبدالرحمن بن على؛ المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوک؛ تحقيق: عطا، محمد عبدالقادر و عطا، مصطفى عبدالقادر؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1412ق/ 1992م.
  6. ابن خلدون، عبدالرحمن؛ مقدمه ابن خلدون؛ ترجمه: پروين گنابادى، محمد؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ هشتم، تهران، 1375ش.
  7. ابن خلکان، احمد بن محمد؛ وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان؛ تحقیق: عباس، احسان؛ دارالفکر، بیروت، بی‌تا.
  8. ابن سعد، محمد بن سعد؛ الطبقات الكبرى؛ تحقيق: عطا، محمد عبدالقادر؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1410 ق/1990م.
  9. ابن سعد، محمد بن سعد؛ طبقات؛ ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود؛ انتشارات فرهنگ و انديشه، تهران، 1374ش.
  10. ابو الفرج اصفهانى، على بن حسين؛ فرزندان ابوطالب؛ ترجمه: فاضل، جواد؛ كتاب‌فروشى على اكبر علمى، تهران، 1339ش.
  11. ابن قتيبة، ابو محمد عبد الله بن مسلم؛ المعارف؛ تحقيق: ثروت عكاشة؛ الهيئة المصرية العامة للكتاب، چاپ دوم، قاهرة، 1992 م.
  12. امینی، عبد الحسین؛ الغدير؛ ترجمه: جمعی از نویسندگان؛ بنياد بعثت، تهران‏، بی‌تا.
  13. حسنى رازى، سيد مرتضى بن داعى؛ تبصرة العوام في معرفة مقالات الأنام؛ تصحيح: اقبال آشتيانى، عباس؛ انتشارات اساطير، چاپ دوم، تهران‏، 1364ش‏.
  14. حسینی تهرانی، سید محمد حسین؛ امام شناسى؛ علامه طباطبايى‏، چاپ سوم‏، مشهد، 1426ش.
  15. حسینی فيروز آبادى، سید مرتضی؛ فضائل پنج‌تن در صحاح شش‌گانه اهل سنت؛ ترجمه: ساعدى خراسانى، محمد باقر‏؛ انتشارات فيروز آبادى‏، چاپ اول‏، قم‏، 1374ش.
  16. حلبی، علی اصغر؛ تاريخ علم كلام در ايران و جهان؛ انتشارات اساطير، چاپ دوم‏، تهران‏، 1376ش.
  17. خاتمی، احمد؛ فرهنگ علم كلام؛ انتشارات صبا، چاپ اول‏، تهران‏، 1370ش.
  18. سایت ویکی شیعه
  19. سایت ویکی فقه.
  20. شوشتری، قاضی نورالله؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل؛ مقدمه و تعليقات: آيت الله العظمى مرعشى نجفى‏؛ مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، چاپ اول‏، قم‏، 1409ق.
  21. صانعى؛ پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور؛ شر مشعر، چاپ اول، تهران‏، 1385 ش‏.
  22. طبرى، محمد بن جرير؛ تاريخ طبرى؛ ترجمه: پاينده، ابو القاسم؛ اساطير، چاپ پنجم، تهران، 1375ش.
  23. عكري حنبلي دمشقي، ابن العماد شهاب الدين ابو الفلاح عبد الحي بن احمد، شذرات‏الذهب، تحقيق: الأرناؤوط، دار ابن كثير، چاپ اول، دمشق – بيروت، 1406/1986.
  24. قزوينى، سيد امير محمد؛ الآلوسي و التشيع؛ مركز الغدير للدراسات الإسلامية، چاپ اول، قم، 1420ق.
  25. مستوفى قزوينى، حمدالله بن ابى‌بكر؛ تاريخ گزيده؛ تحقيق: نوايى، عبد الحسين؛ امير كبير، چاپ سوم، تهران، 1364ش.
  26. مقدسى، محمد بن أحمد؛ أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم؛ ترجمه: منزوى، علي‌نقى؛ شركت مؤلفان و مترجمان ايران، چاپ اول، تهران،1361ش.
  27. میر سید حامد حسین؛ عبقات الأنوار في إثبات إمامة الأئمة الأطهار؛ كتابخانه امير المؤمنين‏، چاپ دوم، اصفهان، 1366 ش‏.
  28. نرشخى، أبو بكر محمد بن جعفر؛ تاريخ بخارا؛ ترجمه: أبو نصر أحمد بن محمد بن نصر القباوى؛ تلخيص: محمد بن زفر بن عمر؛ تحقيق: مدرس رضوى، محمد تقى؛ توس، چاپ دوم، تهران، 1363ش.

 

 

[1]. امینی، عبد الحسین، الغدير، ترجمه: جمعی از نویسندگان، ج ‏6، ص 13.

[2]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 175.

[3]. همان.

[4]. حسنى رازى، سيد مرتضى بن داعى، تبصرة العوام في معرفة مقالات الأنام، تصحيح: اقبال آشتيانى، عباس، ص 94 و 95‏.

[5]. ابو الفرج اصفهانى، على بن حسين، فرزندان ابو طالب، ترجمه: فاضل، جواد، ج 2، ص 99.

[6]. كابل در آن تاريخ يكى از شهرهاى ايران به حساب مى‏آمد. دكتر احمد الشرباصي، ابو حنيفه را به سبب ايرانى بودن و بلندى پايه فقاهتش شامل اين حديث نبوى مى‏داند كه بخارى و مسلم هر دو آن را روايت كرده‏اند: «لو كان العلم معلقا عند الثريا لتناوله رجال من ابناء فارس». حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 179، پاورقی شماره 1.

[7]. تَیْمُ اللّه (یا تیم اللات)، قبیله عرب عدنانی در شمال جزیرة العرب است. نسب این قبیله به تیم اللّه (نام دیگر او: عائذ) بن ثَعلَبة بن عُکابة بن صعب بن علی بن بکربن وائل می‌رسد. نام این قبیله در برخی منابع تَیْم اللات ذکر شده است و به احتمال بسیار، مسیحیان و مسلمانان «اللات» را به «اللّه» تبدیل کرده اند. ویکی فقه، «تیم الله».

[8]. تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 179.

[9]. همان، ص 175.

[10]. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق: عطا، محمد عبدالقادر، ج ‏6، ص 348.

[11]. حسنى رازى، سيد مرتضى بن داعى، تبصرة العوام في معرفة مقالات الأنام، تصحيح: اقبال آشتيانى، عباس، ص 94 و 95؛ قزوينى، سيد امير محمد، الآلوسي و التشيع، ص 88.

[12]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 175.

[13]. امینی، عبد الحسین، الغدير، ترجمه: جمعی از نویسندگان، ج ‏6، ص 13.

[14]. نِسا از شهرهای باستانی ایران در خراسان بود. این شهر که یکی از شهرهای مهم اشکانیان بوده و در واقع پایگاه خاندان پارت محسوب می‌شود، امروزه در محدوده کشور ترکمنستان قرار گرفته ‌است. این شهر در فاصله بین شهر عشق آباد پایتخت ترکمنستان و شهر قوچان (روستای خسرویه) در استان خراسان قرار دارد. ویکی پدیا، «نسا».

[15]. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان، تحقیق: عباس، احسان، ج ‏5، ص 405.

 

[16]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 175.

[17]. امینی، عبد الحسین، الغدير، ترجمه: جمعی از نویسندگان، ج ‏10، ص 121.

[18]. صانعى‏، پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور، ص 223 ‏.

[19]. تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 108.

[20]. صانعى‏، پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور، ص 223 ‏.

[21]. میر سید حامد حسین، عبقات الأنوار في إثبات إمامة الأئمة الأطهار، ج ‏4، ص 278.

[22]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 179.

[23]. همان.

[24]. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان، تحقیق: عباس، احسان، ج ‏5، ص 405.

[25]. تاریخ علم کلام در ایران و جهان، ص 175.

[26] ابن سعد هاشمي بصري، محمد بن سعد بن منيع، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبد القادر عطا، ج ‏6،ص 348.

[27]. عكري حنبلي دمشقي، ابن العماد شهاب الدين ابو الفلاح عبد الحي بن احمد، شذرات‏الذهب، تحقيق: الأرناؤوط، ج ‏3، ص 57.

[28]. ابن قتيبة، ابو محمد عبد الله بن مسلم المعارف، تحقيق: ثروت عكاشة، ص 495.

[29]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 179 و 180.

[30]. ویکی شیعه.

[31]. شوشتری، قاضی نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، مقدمه و تعليقات: آيت الله العظمى مرعشى نجفى‏، ج ‏28، ص 443.

[32]. گفته شده است که این عبارت نخستین‌بار در قرن چهاردهم قمری در کتاب مختصر تحفة الاثناعشریه مطرح شده است. برخی عبارت مذکور را به علم‌آموزی ابوحنیفه نزد امام صادق (علیه السلام) تفسیر کرده و با استناد به آن شاگردی او را نزد آن حضرت اثبات می‌کنند. برخی دیگر بر این باورند که عبارت «لولا السنتان لهلک النعمان» به شاگردی ابوحنیفه نزد زید بن علی (علیه السلام) اشاره دارد نه امام صادق (علیه السلام) و شاگردی وی نزد زید بن علی (علیه السلام) را شاهد این مدعا می‌دانند، البته به دلیل نبود این عبارت در منابع نخستین در اصل آن نیز تردید شده و احتمال داده‌شده که سُنتان (به معنای دو روش) درست باشد نه سَنتان(دو سال)، ویکی شیعه.

[33]. مهد اصحاب رأى در عراق، در آن وقت كوفه بود. ابو حنیفه به اين مركز پيوست. اساتيد اين مدرسه در آغاز كار، حضرت على (علیه السلام)  و عبداللّه بن مسعود بودند و بعد از آن‌ها شاگردانشان شريح، علقمه و مسروق، ائمه چيره دست اين مدرسه بودند كه در تمام جهان اسلام شهرت به‌سزايى داشتند. سپس امامت آنها به ابراهيم نخعى و بعد از وى به حماد رسيد. بعدا ابوحنیفه شاگردى حماد را  به عهده گرفت، حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 180.

[34]. همان، ص 179 و 180.

[35]. ویکی شیعه.

[36]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 179 و 180.

[37]. همان، ص 179.

[38]. ابن اثير، عز الدين على بن اثير، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج ‏16، ص 134.

[39]. همان، ص 138.

[40]. همان، ص 301.

[41]. ابن سعد، محمد بن سعد، طبقات، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ج ‏7، ص 340؛ حسینی تهرانی، سید محمد حسین، امام شناسى، ج ‏16-17، ص 438.

[42]. طبقات، ج ‏7، ص 341.

[43]. همان.

[44]. همان، ص 383.

[45]. همان، ص 346.

[46]. مستوفى قزوينى، حمدالله بن ابىبكر بن احمد، تاريخ گزيده، تحقيق: نوايى، عبدالحسين، ص 304.

[47]. نرشخى، أبو بكر محمد بن جعفر، تاريخ بخارا، ترجمه: أبو نصر أحمد بن محمد بن نصر القباوى، تلخيص: محمد بن زفر بن عمر، تحقيق: مدرس رضوى، محمد تقى، ص 260؛ مقدسى، محمد بن أحمد، أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، ترجمه: منزوى، علينقى، ج ‏1، ص 339.

[48]. اشاره به آیه شریفه: «قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‏، الحجر، آیه 36 – 38، که در باره شیطان است.

[49]. حسینی تهرانی، سید محمد حسین، امام شناسى، ج‏ 16-17، ص 437 و 438.

[50]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 179.

[51]. همان، ص 178.

[52]. همان، ص 176.

[53]. همان، ص 178؛ مستوفى قزوينى، حمد الله بن ابى بكر بن احمد، تاريخ گزيده، تحقيق: نوايى، عبد الحسين، ص 297.

[54]. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ترجمه: پاينده، ابو القاسم، ج ‏11، ص 4873 و 4874.

[55]. ابن اثير، عز الدين على بن اثير، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج ‏15، ص 201.

[56]. ابن اثير، عز الدين على بن محمد، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج ‏15، ص 239.

[57]. خاتمی، احمد، فرهنگ علم كلام، ص 49.

[58] ابو الفرج اصفهانى، على بن حسين، فرزندان ابوطالب، ترجمه: فاضل، جواد، ج ‏1، ص 229.

[59]. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه: پروين گنابادى، محمد، ج ‏2، ص 2 و 3.

[60]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 176.

[61]. فرزندان ابو طالب، ج 2، ص 97 – 99.

[62]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 182 و 183.

[63].  خاتمی، احمد، فرهنگ علم كلام، ص 49.

[64]. ابن اثير، عز الدين على بن محمد، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج ‏15، ص 201.

[65]. تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 182 و 183.

[66]. همان.

[67]. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق: عطا، محمد عبدالقادر، ج ‏6، ص 348 ؛ حسنى رازى، سيد مرتضى بن داعى، تبصرة العوام في معرفة مقالات الأنام، تصحيح: اقبال آشتيانى، عباس، ص 94 و 95.

[68]. ابن العبرى، مختصر تاريخ الدول، ترجمه: آيتى، عبدالمحمد، ص 169؛ قزوينى، سيد امير محمد، الآلوسي و التشيع، ص 88.

[69]. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ترجمه: پاينده، ابو القاسم، ج ‏11، ص 4873 و 4874.

[70]. امیر و والی کوفه، ابن اثير، عز الدين على بن محمد، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج ‏15، ص 95.

[71]. ابو الفرج اصفهانى، على بن حسين، فرزندان ابوطالب، ترجمه: فاضل، جواد، ج 2، ص 99.

[72]. امینی، عبد الحسین، الغدير، ترجمه: جمعی از نویسندگان، ج ‏9، ص 319.

[73]. ابن جوزى، أبو الفرج عبدالرحمن بن على، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق: عطا، محمد عبدالقادر و عطا، مصطفى عبدالقادر، ج ‏8، ص 131.

[74]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 191 و 192.

[75]. همان، ص 176 و 177.

[76]. همان، ص 178.

[77]. ابو يوسف قاضى شاگرد ابو حنيفه، فقيه مشهور است. نامش يعقوب بن ابراهيم بن حبيب، و از علماى دولت هارون الرّشيد می‌باشد و با مولانا الامام الكاظم (عليه السّلام) در مجلس خليفه مكالماتى دارد، حسینی تهرانی، سید محمد حسین، امام شناسى، ج ‏16-17، ص 404.

[78]. همان، ص 437 و 438.

[79]. حسینی فيروز آبادى، سید مرتضی، فضائل پنج تن در صحاح شش‌گانه اهل سنت، ترجمه: ساعدى خراسانى‏، محمد باقر، ج ‏4، ص 373 و 374.

[80]. حلبی، علی اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 177.

[81]. فضائل پنج تن در صحاح شش‌گانه اهل سنت، ج ‏4، ص 373 و 374.

[82]. تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 176.

[83]. همان، ص 177.

[84]. همان، ص 176 و 177.