searchicon

کپی شد

‏امام حسین (علیه السلام) از نگاه پیامبران (علیهم السلام)

اخبار و احادیث زیادی موجود است که گویای دیدگاه و توجه تمامی انبیای الهی (علیهم السلام) به جایگاه خاص امام حسين (عليه السلام) است. در این مقال مختصر به دیدگاه برخی از انبیای الهی اشاره می‌شود.

1. حضرت آدم (علیه السلام):

در کتاب حضرت ادریس (علیه السلام) آمده است: «حضرت ادریس (علیه السلام) روزی به یاران خود رو کرد و فرمود: روزی فرزندان آدم (علیه السلام) در باره بهترین مخلوقات خدا بحث کردند. بعضی گفتند: پدر ما آدم بهترین مخلوق خدا است؛ چون که خدا او را با دست قدرتش خلق کرد و روح منسوب به خود را در او دمید و به امر او، فرشتگان به عنوان احترامِ آدم، او را سجده کردند و آدم را معلّم فرشتگان خواند و او را خلیفه زمین قرار داد و اطاعت او را بر مردم واجب نمود؛ عده‏ای گفتند: نه، بهترین مخلوق خدا، فرشتگان هستند که نافرمانی خدا را نمی‏کنند؛ گروه سوم گفتند: بهترین خلق خدا، جبرئیل است که در درگاه خدا، امین وحی می‏باشد؛ گروه دیگر، سخن دیگری گفتند و گفت و گو زیاد شد.

تا این که حضرت آدم (علیه السلام) در مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از ماجرا به آن‌ها فرمود: فرزندانم! آن طور که شما فکر می‏کنید، درست نیست. وقتی خداوند مرا آفرید و روحش را در من دمید، بلند شدم و نشستم، در حالی که به عرش خدا می‏نگریستم. ناگهان پنج نور در نهایت شکوه و کمالِ درخشش را دیدم که غرق در آن انوار شدم.

عرض کردم: خدایا! این پنج نور کیستند؟

فرمود: این پنج نور، نورِ اشرف مخلوقات است. این‌ها باب‏های رحمت من و واسطه‏های بین من و مخلوقاتم هستند. اگر این‌ها نبودند، تو را و آسمان‏ها و زمین و بهشت و دوزخ و خورشید و ماه را نمی‏آفریدم.

عرض کردم: خدایا! نام این‌ها چیست؟

فرمود: به عرش بنگر، وقتی نگاه کردم، این نام‏های پاک را یافتم: محمّد، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام)».[1]

2. حضرت خضر (علیه السلام):

در برخی از منابع آمده است که موسی و خضر (علیهما السلام) در مجمع البحرین با هم ملاقات نمودند و در آن‌جا از آل محمد (صلی الله و علیه و آله) و ابتلای ایشان سخن به‌میان آوردند. تا این که به ماجرای امام حسین (علیه السلام) رسیدند. پس ذکری از آن حضرت به‌میان آوردند و به‌یاد او گریستند.[2]

3. حضرت موسی (علیه السلام):

شخصی از بنی‌اسرائیل، حضرت موسی (علیه السلام) را دید که با شتاب به‌سویی می‌رفت در حالی که رنگش زرد و بدنش لرزان بود و چشمش گود افتاده بود. دانست که او برای مناجات با خداوند می‌رود. عرض کرد: یا نبی الله من گناه بزرگی کرده‌ام خواهش دارم که از خداوند بخواهی تا از گناه من در گذرد و مرا مورد عفو قرار دهد. آن حضرت جهت مناجات به‌کوه طور رفت و در مقام مناجات به خداوند عرضه داشت: خداوندا تو پیش از سخن گفتن من از سخنم آگاهی، فلانی که از بندگان تو است گناهی کرده و تقاضای بخشش دارد. خطاب رسید هر کس از من طلب مغفرت کند او را می‌بخشم؛ مگر این‌که از قاتلان حسین (علیه السلام) باشد. موسی (علیه السلام) گفت: چه کسی او را می‌کشد؟ فرمود: او را جماعتی از طاغیان و یاغیان که خود را از امت جد او می‌شمارند در سرزمین کربلا می‌کشند. پس اسب او فرار کرده شیهه کنان می‌گوید: ای داد از امتی که فرزند پیامبر خود را می‌کشند. پس حسین (علیه السلام) را بی‌غسل و کفن بر روی خاک‌ها می‌اندازند و وسایل او را به‌غارت می‌برند و زنان او را در شهرها می‌گردانند و یاران او را به‌شهادت رسانده و سرهایشان را بر سر نیزه‌ها می‌کنند و در سرزمین‌ها می‌گردانند. ای موسی اطفال پیامبر ایشان از تشنگی هلاک می‌شوند و بزرگانشان در میان آفتاب پوست بدنشان کنده می‌شود. موسی (علیه السلام) گریه کرد. پس خطاب رسید که ای موسی بدان که هر کس در مصیبت او گریه کند یا بگریاند یا خود را شبیه گریه کنندگان جلوه دهد، بدنش را بر آتش حرام می‌کنم.[3]

همچنین روایت شده که روزی حضرت موسی به همراه یوشع بن نون (علیهما السلام)، در مسافرت به سرزمین کربلا رسیدند. در این هنگام موسی (علیه السلام) نعلینش پاره شد و بند آن از هم گسست و خاری در پای او فرو رفت و خون از آن جاری شد. عرض کرد: خدایا آیا چیزی از من سر زده است؟ وحی آمد: «خیر،  گناهی از تو سر نزده است، اما این‌جا جایی است که حسین (علیه السلام) به شهادت می‌رسد و این جاری شدن خون تو جهت همراهی و همدردی تو با آن جناب بود. موسی (علیه السلام) گفت: حسین (علیه السلام) کیست؟ به او گفته شد: او سبط محمد مصطفی (صلّی الله علیه و آله) و پسر علی مرتضی (علیه السلام) است. پرسید قاتل او کیست؟ گفته شد: او مورد لعن ماهیان دریا و حیوانات وحشی بیشه‌زار و مرغان آسمان است. پس موسی (علیه السلام) دستانش را بلند کرد و بر یزید لعن فرستاد و او را نفرین کرد و یوشع بن نون آمین گفت.[4]

4. حضرت سلیمان (علیه السلام):

در برخی از روایات آمده روزی حضرت سلیمان (علیه السلام) با حشم و خدم و جن و انس و پرندگان از بالای سرزمین کربلا در حرکت بود که ناگهان باد، بساط آن جناب را سه بار در هم پیچید، طوری که سلیمان از سقوط بر زمین به وحشت افتاد. در این هنگام باد از وزش ایستاد و بساط حضرت سلیمان (علیه السلام) را به زمین فرود آورد. آن حضرت باد را به سبب این عمل سرزنش کرد و گفت: چرا از حرکت باز ایستادی؟ باد جواب داد: ای پیامبر خدا این‌جا قتلگاه حسین بن علی بن ابی‌طالب (علیهم السلام) است. حضرت سلیمان پرسید: حسین (علیه السلام) کیست؟ باد جواب داد: سبط محمد مختار (صلّی الله علیه و آله) و فرزند علی کرّار (علیه السلام) است. آن حضرت پرسید: قاتل او کیست؟ باد جواب داد: ملعون اهل آسمان‌ها و زمین، یزید است. حضرت سلیمان (علیه السلام) دست برداشت و بر یزید لعن فرستاد و جن و انس آمین گفتند. در این هنگام باد دوباره وزیدن گرفت و بساط او را به حرکت در آورد.[5]

5. حضرت زکریا (علیه السلام):

از امام زمان (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «حضرت زکریای نبی (علیه السلام) از خداوند خواست که اسماء خمسه طاهره (علیهم السلام) را به او تعلیم نماید. پس جبرئیل (علیه السلام) بر او نازل شد و این اسماء را به او تعلیم نمود. از آن زمان به بعد زکریا (علیه السلام) هرگاه نام حضرات محمد، علی، فاطمه و حسن (علیهم السلام) را ذکر می‌کرد، همّ و غمش زایل می‌شد؛ ولی هنگامی که اسم امام حسین (علیه السلام) را زمزمه می‌کرد، گریه راه گلویش را می‌بست و دلش به طپش می‌افتاد. پس عرضه داشت: بارالها علت چیست که چون از آن چهار بزرگوار نام می‌برم از همّ و غم نجات می‌یابم و چون از امام حسین (علیه السلام) یاد می‌کنم دلم می‌سوزد و اشک از چشمانم سرازیر می‌شود؟ پس خداوند ماجرای آن حضرت را برای زکریا (علیه السلام) بیان فرمود.

زکریا (علیه السلام) چون از موضوع شهادت امام (علیه السلام) با خبر شد، سه روز از مسجد بیرون نیامد و از مردم دوری می‌جست و پیوسته به‌گریه و زاری می‌پرداخت و عرض می‌کرد: خدایا آیا بهترین خلق خود را به‌مصیبت فرزندش مبتلا می‌سازی؟ آیا جامه این مصیبت را بر تن علی و فاطمه (علیهما السلام) می‌پوشانی؟ پس عرض کرد: خدایا به من فرزندی عنایت فرما که چشم من به او روشن گردد و محبت او را در دل من زیاد کن، سپس مرا به مصیبتش مبتلا ساز؛ چنان‌که حبیب خود را به مصیبت فرزندش مبتلا خواهی کرد. پس خداوند یحیی (علیه السلام) را به او عطا فرمود و زکریا (علیه السلام) را به مصیبت او مبتلا کرد».[6]

6. حضرت عیسی (علیه السلام):

در روایات آمده که روزی حضرت عیسی (علیه السلام) همراه با حواریون از سرزمین کربلا عبور می‌کردند، آهوانی را دید که گرد هم جمع شده، در عزای سید و سالار شهیدان (علیه السلام) مرثیه سرایی می‌کردند. آهوها چون حضرت عیسی (علیه السلام) و حواریون را دیدند، گریان رو به‌سمت آنان آمدند، حضرت عیسی (علیه السلام) نشست و حواریون او هم نشستند. او گریست آنان هم گریستند، در حالی که نمی‌دانستند آن حضرت براى چه نشست و براى چه گریست. گفتند: ای روح خدا و ای کلمه پروردگار! چرا گریه می‌کنی؟ فرمود: آیا می‌دانید این‌جا کجا است؟ گفتند: نه. فرمود: اینجا سرزمینی است که فرزند احمد؛ پیامبر بزرگوار (صلّی الله علیه و آله) و فرزند دختر پاک او که همچون مادر من است، کشته می‌شود و در آن، دفن می‌گردد.[7]

7. اسماعیل صادق الوعد (علیه السلام):

از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: آن اسماعیلی که خداوند در آیه پنجاه و چهارم سوره مریم از او یاد کرده اسماعیل (علیه السلام) فرزند حضرت ابراهیم (علیه السلام) نیست؛ بلکه او یکی از پیامبران الهی بود. خداوند او را به سوی قومش مبعوث کرد، اما قومش او را گرفتند و در زیر شکنجه پوست صورتش را کندند. فرشته‌ای از سوی خداوند نزد او آمد و گفت: خداوند مرا به‌سوی تو فرستاده است تا هرچه را که می‌خواهی به‌من امر کنی و من آن را انجام دهم. اسماعیل (علیه السلام) در جواب گفت: در اذیت‌ها و مصائبی که بر من وارد شده است به حسین (علیه السلام) تأسی و اقتدا می‌کنم.[8]


[1]. محمدی اشتهاردی، محمد، امام حسين (علیه السّلام)، آفتاب تابان ولايت، ص 38؛ به نقل از کتاب ادریس که در سال 1895 میلادی در لندن به زبان سریانی چاپ شد و روایت مذکور در ص 514 و 515 آن آمده است.

[2]. عیاشی، محمد بن مسعود؛ کتاب التفسیر (تفسیر عیاشی)، ج 2، ص 329 و 330؛ راوندی، قطب‌الدین؛ قصص الانبیاء (علیهم السلام)، ص 156 – 257.

[3]. بحرانی، عبدالله، العوالم، تحقیق: مدرسه الامام المهدی (علیه السلام)، ص 596.

[4]. همان.

[5]. العوالم، الامام الحسین (علیه السلام)، ص 103.

[6]. دیلمی، حسن بن ابی الحسن، ارشاد القلوب، ج 2، ص 421 و 422؛ طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص 278 و 279؛ صدوق؛ کمال الدین، ج 2، ص 461؛ طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ج 2، ص 463 و 464.

[7]. صدوق، امالی، ص 598.

[8]. صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 78؛ ابن قولویه کامل الزیارات، ص 64؛ مازندرانی، ابن شهرآشوب، مناقب آل‌ابی‌طالب، ج 4، ص 85.