searchicon

کپی شد

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کمک ‌های علوم به فلسفه

مهم‌ترین کمک‌ های علوم به فلسفه، به دو صورت انجام می‌ گیرد:

الف. اثبات مقدمهٔ بعضی از براهین:

گاهی برای اثبات پاره‌ ای از مسائل علوم فلسفی، می‌ توان از مقدمات تجربی استفاده کرد؛ به عنوان نمونه: از عدم تحقق ادراک با وجود شرایط مادی آن، می ‌توان نتیجه گرفت که ادراک، پدیده ای مادی نیست. همچنین از این مطلب زیست‌ شناختی که سلول ‌های بدن حیوانات و انسان تدریجاً می ‌میرند و سلول ‌های دیگر جای آنها را می‌ گیرند، ‌طوری‌ که در طول چند سال، همه سلول‌ های بدن (به ‌استثنای سلول ‌های مغز) عوض می ‌شوند و با ضمیمه کردن این مطلب که پیکره سلول ‌های مغز هم تدریجاً با تحلیل رفتن مواد اولیه و تغذیه از مواد غذایی جدید، عوض می‌ شوند، می ‌توان برای اثبات روح استفاده کرد؛ زیرا وحدت شخصی و ثبات روح، امری وجدانی و غیرقابل ‌انکار است، ولی بدن دائماً در حال تبدیل و تبدل می‌ باشد. پس معلوم می ‌شود که روح، غیر از بدن، وامری ثابت و تبدیل‌ ناپذیر است. حتی در پاره‌ ای از براهین اثبات وجود خدای متعال؛ مانند برهان حرکت و برهان حدوث، به یک معنا از مقدمات تجربی استفاده شده است.

اکنون با توجه به رابطه ‌ای که بین علوم طبیعی و علوم فلسفی وجود دارد، می‌ توان رابطه‌ ای هم میان آنها و متافیزیک اثبات کرد؛ به این صورت که برای اثبات این مسئله متافیزیکی؛ که وجود مساوی با ماده‌ نیست و مادی بودن از خواص کل هستی و از عوارض همه موجودات نمی‌ باشد، به ‌عبارت‌دیگر، وجود منقسم به مادی و مجرد می ‌شود، از مقدماتی استفاده کنیم که مثلاً از روان‌شناسی فلسفی گرفته شده و اثبات آنها هم به نوبهٔ خود با کمک گرفتن از علوم تجربی انجام گرفته است. نیز برای اثبات این مسئله که وابستگی، لازمهٔ لاینفک هستی نیست و موجود ناوابسته و مستقل (واجب‌الوجود) هم وجود دارد، از برهان حرکت و حدوث استفاده کنیم که مبتنی بر مقدمات تجربی است.

ولی این رابطه بین علوم طبیعی و فلسفه، منافاتی با بی‌ نیازی فلسفه از سایر علوم ندارد؛ زیرا راه اثبات مسائل نامبرده، منحصر در این‌گونه برهان‌ ها نیست و برای هریک از آنها برهان فلسفی خالصی هست که از بدیهیات اولیه و وجدانیات (قضایای حاکی از علوم حضوری) تشکیل می ‌یابد. در واقع، اقامهٔ براهینِ مشتمل بر مقدمات تجربی، برای ارفاق به کسانی است که ذهنشان ورزیدگی کافی برای درک کامل براهین فلسفی خالص ندارد؛ براهینی که از مقدمات عقلی محض و دور از ذهن آشنا به محسوسات، تشکیل می ‌یابد.

ب. تهیهٔ زمینه ‌های جدید برای تحلیل ‌های فلسفی:

هر علمی از تعدادی مسائل کلی و اصولی آغاز می‌ شود و با پیدایش زمینه ‌های جدید برای تفصیل و توضیح موارد خاص و جزئی، گسترش می ‌یابد؛ زمینه‌ هایی که گاهی به کمک دیگر علوم پدید می ‌آیند.

فلسفه نیز از این قاعده، مستثنا نیست و مسائل اولیهٔ آن معدود است و با نمایان شدن افق ‌های وسیع ‌تری گسترش یافته و می‌ یابد؛ افق ‌هایی که گاهی با کندوکاوهای ذهنی و برخورد افکار و اندیشه ‌ها، و گاهی با راهنمایی وحی یا مکاشفات عرفانی کشف می ‌شود، و گاهی هم به ‌وسیله مطالبی که در علوم دیگر اثبات می‌ گردد و زمینه را برای تطبیق اصول فلسفی و تحلیل ‌های عقلی جدیدی فراهم می ‌کند. چنان‌که مسائلی از قبیل حقیقت وحی و اعجاز از طرف ادیان، و مسائل دیگری از قبیل عالم مثال و اشباح از طرف عرفا، مطرح شده و زمینه را برای تحقیقات فلسفی جدیدی فراهم کرده است. همچنین پیشرفت روان‌ شناسی تجربی، مسائل جدیدی را فراروی علم‌النفس فلسفی گشوده است.

بنابراین یکی از خدماتی که علوم برای فلسفه انجام می ‌دهند و موجب وسعت چشم ‌انداز و گسترش مسائل و رشد و باروری آن می ‌شوند؛ این است که موضوعات جدیدی را برای تحلیل ‌های فلسفی و تطبیق اصول کلی فراهم می ‌آورند؛ مثلاً در عصر جدید هنگامی که نظریهٔ تبدیل ماده به انرژی و تشکیل یافتن ذرات ماده از انرژی متراکم مطرح شد، چنین مسئله‌‌ ای برای فیلسوف طرح گردید که آیا ممکن است در عالم ماده چیزی تحقق یابد که فاقد صفات اساسی ماده باشد و مثلاً حجم نداشته باشد؟ و آیا ممکن است شی‌ء حجم‌داری به شی‌ء بی‌حجمی تبدیل شود؟ درصورتی‌ که پاسخ این سؤال ‌ها منفی باشد، نتیجه این خواهد بود که انرژی فاقد حجم نیست، هرچند با تجربه حسی قابل اثبات نباشد.

همچنین هنگامی که انرژی از طرف بعضی از فیزیک دان ‌ها، هم ‌خانوادهٔ حرکت معرفی گردید، چنین سؤالی پیش آمد که آیا ممکن است ماده هم که بنا بر فرض از تراکم انرژی به وجود آمده، از سنخ حرکت باشد؟ و آیا با تبدیل شدن به انرژی یا تبدیل شدن بعضی از ذرات اتمی به «میدان» (بر طبق بعضی از فرضیه‌ های فیزیک جدید)، ممکن است ماده خواص ذاتی خود را از دست بدهد؟ و اساساً آیا مادهٔ فیزیکی همان جسم فلسفی است؟ و چه نسبتی بین مادهٔ فیزیکی و مفاهیم دیگری از قبیل نیرو، انرژی و میدان، با مفهوم فلسفی جسم وجود دارد؟

روشن است که این خدمت علوم طبیعی به علوم فلسفی و به ‌ویژه متافیزیک نیز به معنای نیازمندی فلسفه به آنها نیست، هرچند با مسائلی که در اثر پیشرفت علوم دیگر مطرح می ‌شود، زمینه‌ های گسترده تری برای فعالیت و تجلی فلسفه پدید می آید.[1]

[1]. بر گرفته از: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 1 ص 122- 125.