searchicon

کپی شد

چیستی روح

یکی از مباحث مهم و اساسی در ادیان و در فلسفه و عرفان، شناخت و چیستی روح در بُعد انسانی و جهانی آن است.

واژۀ «روح» در كتاب های فلسفی و عرفانی كاربرد متعددی دارد.[1] بعضی از کاربردهای روح بدین قرار است:

1. نفس ناطقه

2. جان حیوانی

3. «عقل مجرد» و از این جاست كه «عقل اول» را «روح القدس» گویند.

4. «مقام یوم الجمع انسان» كه فوق مقام قلب (یوم الفصل انسان) است.

5. مرتبۀ «عقل بسیط» كه ملكۀ خلاق تفاصیل معقولات و در مقابل مرتبۀ «عقول تفصیلی» (معقولات مفصله یا قلب) است.[2]

6. «شعاع خارج از چشم» طبق نظریه ریاضی دانان در مورد ابصار.

7. «جسم لطیف» و یا «روح بخاری».[3]

عارفان، نفس ناطقه انسانی را از آن جهت كه که دارای ملكه ای بسيط  است كه ادراكات كلی  تفصیلی را خلق می کند به آن «روح» می گویند.

از آن جا که روح، جوهری مجرد (غیر مادی) است، دارای حقیقتی ورای زمان و مکان و سایر خواص مادی است. لذا قابل ادراک حسی و رؤیت ظاهری نخواهد بود، هرچند مکاشفه و شهود قلبی حقیقت روح برای معصومین امکان پذیر است و شاید عرفای واصل نیز اجمالاً از این شهود بر خوردار باشند و منافاتی با تجرد روح ندارد.

همچنین برخی آثار و تمثلات روحی (نه خود ذات روح) می تواند در قالب ماده ای لطیف آشکار شود و قابل مکاشفه مثالی از جمله بدن مثالی – که قالب روح در عالم برزخ بوده و دارای خصوصیاتی شبیه به جسم دنیوی در درجه ای بالاتر از لطافت و نورانیت است – باشد.

لازم به ذکر است که در عرف برخی علوم  همچنین در برخی تعبیرات روایی به همین کالبد مثالی، روح اطلاق شده است؛ چرا که این قالب حامل روح، بعد از مفارقت از جسم مادی بوده و به میزان بیشتری می تواند آثار روح را آشکار سازد. این کالبد مثالی، مجرد محض نبوده، لذا  قابل رؤیت و مکاشفه مثالی است. از طرفی نباید آن را با حقیقت روح که منسوب به خدا بوده و از سنخ امر الاهی است مقایسه نمود؛ چراکه موقعیت روح در عالم هستی فراتر از این امور بوده و از اسرار الاهی محسوب می شود.

بنابراین، در مورد ماهیت روح همین اندازه می توان گفت که حقیقتی مجرد و از سنخ امر خداوند است، ولی درک چگونگی این امر ربوبی و مراتب آن نیاز به علمی شهودی دارد و از اسرار مکاشفه محسوب می شود؛ و چون اکثر مردم فاقد چنین ادراکی هستند، لذا سخن گفتن در این مورد باعث حیرت عقول بوده و شاید باعث ضلالت نیز باشد.


[1] سرح العیون، ص 266.

[2] ظاهراً كاربرد چهارم و پنجم یكی است.

[3] هزار و یك نكته، ص 81 تا ص 83.