searchicon

کپی شد

وضع

وضع شى‏ء در مكان؛ يعنى نهادن آن در مكان، و نيز وضع شى‏ء به معناى آفريدن آن است. وضع كردن علم يعنى راه يافتن به اصول و اوليّات آن. و نيز وضع عبارت است از تعيين يک شى‏ء براى دلالت به شى‏ء ديگر. شى‏ء اول را، چه لفظ باشد، چه اشاره و چه علامت باشد و چه هيأت باشد، موضوع می گويند و شى‏ء دوم را موضوع له گويند.[1]

در تعریف وضع که يكى از مقولات ارسطویی است گفته شده:

ازنسبت اجزاء شى‏ء با يک‌ديگر برای شیء و مجموع اجزاء با خارج، هیأتی حاصل می شود که به آن وضع گفته می شود؛ مثل ايستادن و نشستن. همچنین در بودن شیء به گونه ای که قابلیت اشارۀ حسی را داشته باشد. در معنای اخصّ از این تعریف گفته شد: کمّی که قابلیت اشارۀ حسی را داشته باشد.[2]

برخی نیز گفته اند:  «بودن جسم به نحوى كه اجزای آن، با يک‌ديگر، در مقايسه با جهات و اجزاء و مكان، اگر در مكان باشد، نسبت خاصى داشته باشند؛ مثل ايستادن و نشستن».[3] برخی دیگر گفته‏اند: وضع؛ عبارت است از: «هيأت عارض بر شى‏ء، تحت تأثير دو نسبت: يكى نسبت اجزای شى‏ء با يک‌ديگر و ديگر نسبت اجزای شى‏ء به اشياء خارج از آن؛ مثل ايستادن و نشستن. اين هر دو حالت، هيأتى است كه تحت تأثير نسبت اجزای بدن شخص به يک‌ديگر و نسبت اجزای بدن به امور خارج از بدن، عارض شخص مى‏شود».[4]

تقسیم وضع:

وضع به دو بخش طبيعى و غير طبيعى تقسیم می شود: وضع طبيعى؛ مثل ترتيب اجزای شى‏ء، چنانكه در طبيعت شى‏ء است. وضع غير طبيعى؛ مثل ترتيب قراردادى و جعلى اجزای شى‏ء، كه عامل آن يا تصادف است يا قسر يا اراده.[5]



[1] صليبا، جميل، صانعى دره بيدى، منوچهر، فرهنگ فلسفى،ص 667.

[2]. طباطبایی، سید محمدحسین، نهایه الحکمه، ص 133-134.

[3]. ابن سينا، النجاة من الغرق فى بحر الضلالات، ص 154.

[4]. جرجانى، سيد شريف على بن محمد، كتاب التعريفات، ص111.

[5]. فرهنگ فلسفى،ص 667.