searchicon

کپی شد

نامه حضرت یعقوب به حضرت یوسف (علیهما السلام)

برادران يوسف آن‌هنگام كه برای بار دوم به كنعان بازگشتند و سرگذشت بنيامين را به اتهام دزدی، برای پدرشان حضرت يعقوب (علیه السلام) گفتند، آن‌حضرت فرمود: اين چه داغ است كه ديگرباره بر جگر اين پير سوخته غمگين نهاديد، گاه عذر گرگ می‌آوريد، و گاه عذر دزدى! خاندان نبوّت اهل دزدى نيستند. نبوّت همراه با عصمت است. شما فرزندان بار دیگر به مصر بروید و از یوسف و برادرش جست‌وجو نمایید، بلكه از آنها خبری به دست آورید و از حقیقت آگاه شوید. ايشان گفتند: اى پدر ما را بر درگاه عزیز مصر آبرویی نيست، مگر تو نامه‏‌اى بنويسى كه ناچار به حرمت نامه تو به ما پاسخ دهد. پدر قلم و كاغذ برداشت و نامه‌ای نوشت که خلاصه آن این است: به نام خداوند بخشاینده و بخشایش‌گر. ما خاندانى هستيم كه دل و جان ما بر اندوه وقف شده‌‏اند، و مى‏‌شنويم كه تو جوانى زيبايى، از بهر خدا آن قرّة العين ما را به ما بازگردان، و بر ناتوانی و پيرى من رحمت كن، كه من بى‌يوسف، روزگار را با بنيامين سپری می‌‎کردم، و اگر نفرستى تيرى دردناک از اين جگر سوخته رها كنم كه درد آن به هفتمين فرزند تو برسد. يوسف (علیه السلام) چون اين نامه خواند، نقاب کنار گذاشت و تاج از سر فرو نهاد، گفت اين عتاب ما تا آن‌گاه بود كه شفاعت آن پير پيامبر در ميان نيامده‌بود، اكنون كه شفاعت وى آمد من يوسفم و شما برادران من هستيد.[1]

 

[1]. ميبدى، رشيدالدين احمد بن ابى سعد، كشف الأسرار و عدة الأبرار، تحقیق: حكمت، على اصغر، ج ‏5، ص 131 و 132؛ طبری، محمد بن جریر، تفسير طبرى، ترجمه: مترجمان، تحقيق: يغمايی، حبيب، ج ‏3، ص 800.