searchicon

کپی شد

مفهوم شناسی علم

قبل از ارائه تعریف علم، سه نظریه در مورد امکان تعریف علم را در این جا بیان می کنیم:

یکم: قول رازی: علم بدیهی است و قابل تعریف نیست؛ چون چیزی روشن تر از علم وجود ندارد تا ما با آن علم را تعریف کنیم.

دوم: قول امام الحرمین و غزالی: علم نظری است، ولی تعریف آن مشکل است و تنها از طریق تقسیم و تمثیل شناخته می شود.

سوم: علم نظری است و تعریفش مشکل نیست.[1]

بنابر قابل تعریف بودن علم، باید گفت؛ از آن جا که علم به معانی مختلف آمده، در ارائۀ تعریف علم باید روشن شود که کدام یک از معانی علم مورد نظر است؛ برخی از معانی علم عبارت است از:

الف. مطلق ادراک؛ خواه تصوری باشد یا تصدیقی، یقینی باشد یا غیر یقینی و این تعریف حکما است.

ب. مطلق تصدیق؛ چه یقینی و چه غیر یقینی؛ گفته شده است که این مذهب متکلمان است.

ج. ادراک مرکب؛ تصوّر باشد یا تصدیق.

د. ملکه حاصلۀ از ادراک این مسائل.

هـ. بعضی هم گفتند علم اطلاق می شود بر ادراک مسائل و نفس مسائل و بر ملکه حاصل از مسائل؛ و علوم مدونه بر این معنای اخیر اطلاق می شود”.[2]

البته بحث از تعریف تمام معانی علم از حوصله این مقال خارج است و مجال دیگری را می طلبد. بنابر این ما به شایع ترین معنای علم نزد حکما می پردازیم که علم به معنای مطلق ادراک است.

حکیمان چند تعریف برای علم ذکر کرده اند؛ مانند: حصول ماهیت شییء در عقل؛[3] کیفیتی ذات اضافه؛ اضافه ای بین عالم و معلوم؛ صورت نقش بسته نزد عاقل؛ شیخ اشراق براین باور است که علم همان ظهور؛ و ظهور همان نور است، بنابر این علم مانند نور خود ظاهر و آشکار و آشکار کنندۀ غیر است.

شیخ الرئیس مرحلۀ تعقلی علم را گاهی به صورت سلبی یعنی تجرید از خصوصیات و جزئیات تعریف می کند و گاهی از آن به صورت مرتسمه در جوهر عاقل که مطابق با ماهیت معقول است یاد می کند و بار دیگر علم را امری مجرد که اضافی (اضافۀ اشراقی) است، می داند.

اما قول قابل قبول در نظر حکمت متعالیه این است که علم عبارت است از: حضور موجود مجرد از ماده نزد موجود مجرد دیگر؛ علم موجودی مجرد از ماده است؛ به این معنا که علم نه امر سلبی است، مثل تجرد از ماده، و نه امر اضافی (اضافۀ مقولی) است، بلکه امر وجودی است، آن هم نه هر وجودی، بلکه وجود بالفعل، و نه هر وجود بالفعل، بلکه وجود بالفعلی که مشوب به عدم نباشد؛ یعنی شیء معلوم یک جا نزد عالم حاضر شود تا صدق علم به شیء کند، ولی امر مادی نمی تواند معلوم ما شود؛ چون امر مادی در حرکت جوهری است و حرکت جوهری تدریج در ذاتش است؛ به این معنا که در هر جزء از حرکت عدم اجزای دیگر و عدم کل شرط است؛ چرا که فقط و فقط یک جزء در آن واحد محقق می شود؛ پس یک شیء مادی نمی تواند حضور تمام پیدا کند پس نمی تواند معلوم باشد. بنابراین علم امر وجودی غیر مادی است که غیر قابل اشاره حسی و وضعی است.

به بیان گویای علامه طباطبائی در حاشیه اسفار: صورت علمیه برای ما حاصل است، بالضروره، هر نوع حصول که باشد؛ ولی مجرد حصول چیزی برای چیز دیگر علم پدید نمی آورد؛ چرا که اگر جمیع اجزای وجود شیء جمع نباشد، بعضی از اجزا از بعض دیگر غایب خواهد بود، و مجموع اجزا از مجموع غایب می شود _همان طور که در حرکت این گونه است_ در حالی که غایب بودن با علم منافات دارد. از طرفی جواهر مادی و عوارضشان متحرک اند و حاضر الوجود نیستند، در حالی که صورت علمی چه صورت علمی جوهر باشد و چه عرض، نزد عالم حاضر است و اگر نزد خودش حاضر نباشد، محال است که نزد دیگری حاضر شود؛ پس لازم است صورت های علمی فی نفسه مجرد باشند، تا به نوعی برای عالم حاصل شوند”.[4]


[1]. التهانوى، محمد على، كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم‏، ج 2 ص1221، چاپ اول، مكتبة لبنان ناشرون، بيروت‏، 1996 م.

[2]. همان، ص1220.

[3]. الكاتبى، نجم الدين، البخارى، ميرك، حكمة العين و شرحه، ‏ زاهدى، جعفر، نورانى، عبد الله، ص 305، انتشارات دانشگاه فردوسى‏، مشهد، 1353هـ ش‏.

[4]. صدر المتألهين‏، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج 3، ص 288- 299، دار احياء التراث، بيروت، چاپ سوم،1981 م‏.