searchicon

کپی شد

معرفت شناسی

فهرست

چکیده

معرفت‌شناسی که در گذشته قسمتی از فلسفه بود و در حال حاضر به علمی مستقل تبدیل شده است، پیرامون معرفت و ارزشیابی و ملاک صدق معرفت بشری سخن می گوید. ریشۀ مباحث معرفتی از گذشته های دور در متون فلسفی و کلامی پیدا می شود. روش معرفت شناسی اسلامی تحلیل عقلی است، در این که امکان معرفت هست یا نه، دیدگاه های متفاوتی موجود است، اندیشمندان اسلامی قائل به دریافت معرفت حقیقی که مطابق با نفس الامر است می باشند، و در این رابطه از علم حضوری خطاناپذیر سخن به میان می آورند.

تعریف معرفت شناسی

«علم» به عنوان يك حقيقت وجودي، از دو حیث مورد بررسی واقع می­شود؛ نخست جنبه وجودی و هستی­شناختی آن، که مربوط به خود علم بوده و به بحث از سنخیت علم و… می پردازد و هیچ ارتباطی با واقع ندارد و دوم جنبه حکایتگری علم و معرفت است که در این حالت ارتباط علم با واقع (واقع نمایی آن) و امکان رسیدن به واقعیت و مطابقت با آن و… مورد نظر است. بخش نخست بر عهده «هستی شناسی معرفت» و بخش بعدی بر عهده «معرفت شناسی» می­باشد.

الف) «معرفت شناسی» از دیدگاه معرفت شناسان اسلامی

«معرفت» در حوزه معرفت­شناسی اسلامی هر دو حیث مذکور را شامل می شود، یکی حیثیت «هستی شناختی» مثلا اینکه  آیا علم از سنخ وجود است یا ماهیت؟ جوهر است یا عرض؟ کیف نفسانی است؟ و … دیگری حیثیت «حکایتگری» که در آن از امکان معرفت و ارکان آن و ارزش معرفت و مطابقت آن با واقع و  … بحث به میان می آید. بنابراین مراد از معرفت شناسی علمی است که به بررسی رسیدن به مطلق علم و واقعیت و مطابقت آن و …. می­پردازد.

ب) «معرفت شناسی» از دیدگاه معرفت شناسان غربی

«معرفت» در غرب فقط از حیث حکایت­گری اش بحث شده و جهت وجود شناختی آن مفروض گرفته شده است یعنی اینکه مثلا بر فرض وجود معرفت و امکان رسیدن به آن، با چه شرائطی می توان به آن دست یافت؟ بعبارت دیگر با چه شرائط و دلائلی می توان معرفت را توجیه کرد؟ (توجیه معرفت) بنا براین، تعریف هائی که از سوی معرفت شناسان غربی ارائه شده است ناظر به همین حیث حکایتگری است.

مفهوم لغوی معرفت شناسی

«معرفت شناسی»[1] به معنای شناخت معرفت است؛ یعنی این که ما چگونه می توانیم شناخت پیدا کنیم. تعاریف مختلفی برای آن ارائه شده است. این اصطلاح، در زبان انگليسي دو ريشه دارد[2]؛ نخست «Epistemology» و دوم «Theory of knowledge».

واژه«Epistemology» از دو ریشه یونانی[3][4]«Episteme » به معنای«علم و معرفت» (knowledge) و دیگری«Logos» به معنای « نظریه» (Theory) گرفته شده است که در مجموع به معنای « نظریه شناخت» به کار می‌رود.[5]

واژه دیگر« Theory of knowledge» که معادل عربی آن «نظریه المعرفة» است با وجود آن که از عمر آن بیش از یک قرن نمی‌گذرد ولی بیش از واژه نخست استعمال دارد.[6]

معنای اصطلاحی معرفت شناسی

معرفت شناسی درباره شناخت های انسان و ارزش یابی انواع و تعیین ملاک صحت و خطای آنها بحث می کند.[7]

برخی دیگر نیز در تعریف معرفت شناسی گفتند: شاخه ای از فلسفه است که به ارزشیابی معرفت بشری، حدود، مبانی و ابزار، مبادی دور و نزدیک آن و میزان اعتماد به آن و… می پردازد و در یک سخن میزان توانایی عقل و دستگاه ادراکی بشر در رسیدن به واقع را بررسی می کند.[8] دکتر لگن هاوزن دربارۀ معرفت شناسی می گوید: در تعریف معرفت شناسی (Epistemology) می توانیم بگوییم که بخشی از فلسفه است که در آن به علم، باور، شناخت و شرایط آنها می پردازند و معرفت شناسی نظریه ای راجع به این مفاهیم است.[9] در کتاب نگرش های نوین در فلسفه، تعریف معرفت شناسی این گونه آمده: معرفت شناسی شاخه ای از فلسفه است که به بررسی حقیقت، منابع و اعتبار معرفت می پردازد.[10] برخی دیگر از صاحب نظران می گویند: تعریف دقیق معرفت‏شناسی عبارت است از دانشی که از احکام و عوارض معرفت، از آن جهت که وجودی حکایت گر است بحث می‏کند و ابزار و منابع و گستره و ارزش آن را بررسی می‏کند.[11]

تعاریف زیر ناظر به حیث حکایت گری است:

الف) علم شناخت ابزار تفکر

ب) شاخه‌ای از فلسفه که به ماهیت و حدود و پیش فرض­ها و مبانی معرفت می‌پردازند.[12]

ج)معرفت شناسی به سراغ ماهیت معرفت و توجیه باور می­رود.[13]

د) علم « توجیه باورها».

در بین تعاریف فوق، تعریف آخر بیشتر از سایر تعاریف، مورد توجه معرفت شناسان غربی واقع شده است.

به هر حال، در معرفت­شناسی به دنبال پاسخ به سؤالاتی هستیم که  مجموع این سؤالات و پاسخ ها مسائل معرفت شناسی را  تشکیل می دهند از قبیل اینکه:

آیا واقعیتی وجود دارد؟ برفرض وجود، آیا قابل دست یافتن است؟ بر فرض دستیابی، آیا این دستیابی قطعی و یقینی است؟ بر فرض دستیابی یقینی، ابزار آن چیست؟ آیا این معرفت یقینی، مطابق با واقع است؟ ملاک مطابقت و معنای صحیح آن چیست؟.[14]

تاریخچه و سیر معرفت شناسی

علم معرفت ‏شناسى هر چند به ظاهر از عمر کمى برخوردار است، اما با توجه به اهمیت آن و این که تمام علوم عقلى و فلسفى متفرع بر آن است و با مراجعه به کتاب هاى تاریخ علم و فلسفه و… معلوم مى‏شود که سابقه‏اى دیرینه داشته، جزو قدیمى‏ترین مسائل فکرى بشر بوده که بیش از دو هزار سال از عمر آن مى‏گذرد.[15]

در میان فلاسفه، سوفسطائیان نخستین گروهى بودند که به این بحث پرداخته و راه را براى ظهور خردگرایى (راسیونالیسم) و تجربه گرایى (امپریسم) هموار ساختند. گرچه سوفیسم تمام ادراکات بشرى را نفى کرد، ولى این خود زمینه تحقیق و کاوش را فراهم کرد و فلیسوفانى چون ارسطو و افلاطون و نیز رواقیان و شکاکان و اپیکوریان هریک در پویایى این بحث گام هاى مؤثرى برداشتند. در قرون وسطى بحث هاى شناختى، همچون دیگر مباحث مهم علمى و فلسفى در رکود ماند، ولى با ظهور اسلام و رشد اندیشه هاى فلسفى و کلامى که در بستر تعالیم این دین شکوفا گردید با مذهب هاى گوناگونى چون اهل حدیث، اشاعره، معتزله، عدلیه، اخباریان و مجتهدان امامیه، هریک مشرب هایى از خود به جاى گذاشتند. در قرون جدید به ویژه از سده هفدهم میلادى به بعد، این مسأله پیشاپیش دیگر مسائل قرار گرفت. دکارت (۱۵۹۶ـ ۱۶۵۰ م)، اسپینوزا (۱۶۳۲ ـ ۱۶۷۷ م)، لایپ نیتز (۱۶۴۶ ـ ۱۷۱۶م)، ولف (۱۶۷۹ ـ ۱۷۵۴م)، از نامداران عقلیون و بیکن (۱۵۶۱ ـ ۱۶۲۶م)، هابز (۱۵۸۸ ـ ۱۶۷۹م) و جان لاک از حکیمان برجسته انگلیس و امپریست هاى شاخص و پس از لاک، هیوم، بارکلى و کانت، هریک با دیدگاه خاص خود، منشأ پیدایش مکتب هاى گوناگون در این زمینه شدند. فلاسفه اسلامى و صاحب نظران معاصر عرب نیز هر یک در این راه گام هایى برداشته اند.[16]

سیرمعرفت شناسی در غرب

معرفت شناسی در مغرب زمین سیر خوبی نداشته است. این دانش در آن جا ابتدا به سمت شک گرایی رفت و در نهایت به نسبیت گرایی منجر شد. در یونان پیش از میلاد مسیح، سوفسطاییانی ظهور کردند که منکر واقعیت بودند و به ترویج افکار شک گرایانه می پرداختند که در مقابل آنها سقراط، افلاطون و ارسطو قرار داشتند.[17]

از این پس مسأله شناخت به صورت جدى‏ترى مطرح شد تا این که ارسطو اصول منطقى را به عنوان ضوابطى براى درست اندیشیدن و سنجش استدلال ها تدوین کرد که هنوز هم بعد از گذشت بیست و چند قرن مورد استفاده مى‏باشد و حتى مارکسیست ها پس از سال ها مبارزه با آن سرانجام آن را به عنوان بخشى از منطق مورد نیاز بشر پذیرفته‏اند. بعد از دوران شکوفایى فلسفه یونان نوساناتى در ارزش گذارى به ادراکات حسى و عقلى پدید آمد و چنانکه دو مرتبه دیگر بحران شک گرایى در اروپا رخ داد و بعد از عهد رنسانس و پیشرفت علوم تجربى تدریجا حس گرایى رواج بیشترى یافت چنان که اکنون هم گرایش غالب همین است هر چند در میان عقل‏گرایان هم گه گاه چهره‏هاى برجسته‏اى رخ نموده‏اند. تقریبا نخستین پژوهش هاى سیستماتیک درباره شناخت‏شناسى در قاره اروپا به وسیله لایب نیتز و در انگلستان به وسیله جان لاک انجام یافت و بدین ترتیب شاخه مستقلى از علوم فلسفى رسما شکل گرفت. پژوهش هاى لاک به وسیله اخلافش بارکلى و هیوم دنبال شد و مکتب تجربه گرایى ایشان شهرت یافت و تدریجا موقعیت عقل‏گرایان را تضعیف کرد به طورى که کانت فیلسوف معروف آلمانى که در جناح عقل‏گرایان قرار دارد شدیداً تحت تاثیر افکار هیوم واقع شد. کانت ارزشیابى شناخت و توان عقل را مهمترین وظیفه فلسفه قلمداد کرد ولى ارزش ادراکات عقل نظرى را تنها در محدوده علوم تجربى و ریاضى و در خدمت آنها پذیرفت و نخستین ضربه سهمگین را از میان عقل‏گرایان بر پیکر متافیزیک وارد ساخت هر چند قبلا هیوم چهره برجسته مکتب تجربه گرایى آمپریسم حمله سختى را آغاز کرده بود و بعدا هم به وسیله پوزیتویست ها به صورت جدى‏ترى دنبال شد بدین ترتیب تاثیر عینى شناخت‏شناسى در سایر رشته‏هاى فلسفى و راز انحطاط فلسفه غربى آشکار مى‏شود.[18]

به طور خلاصه می توان گفت، معرفت‏شناسی در غرب،چهار مقطع را طی کرده است:در مقطع اول تنها به مباحث‏ هستی شناختی و انسان‏شناختی پرداخته می‏شد و پیش فرض‏های ناگفته معرفت‏شناختی‏ مدنظر قرار می‏گرفت؛در مقطع دوم-یعنی از ظهور سقراط تا رنسانس-به مسایل‏ معرفت‏شناختی به صورت پراکنده پرداخته شده است؛در مقطع سوم-یعنی از عصر رنسانس تا دوره جدید-تکا نگاره‏هایی به فصول این دانش اختصاص یافت؛و در مقطع‏ چهارم-یعنی در قرن نوزدهم و بیستم-نگاه استقلال‏گرایانه به دانش معرفت‏شناختی‏ صورت گرفت.[19]

سیر معرفت شناسی در اسلام

هر چند در دنیای اسلام دانش معرفت شناسی در کنار سایر دانش های اسلامی به عنوان یک علم مستقل وجود نداشته است، و بابى تحت عنوان «نظرية المعرفة» يعنى «نظريه شناخت» وجود ندارد، اما بسیاری از مباحث این علم در دامن سایر علوم اسلامی مانند: منطق، فلسفه، کلام و عرفان مطرح شده است،[20] بنابراين فلاسفه از قديم به اهميت اين مسئله كم و بيش پى برده بودند.

به طور کلی معرفت‏شناسی در جهان اسلام،دو مقطع را سپری کرده است: مقطع اول از کندی(185-260ه ق)  تا علامه‏ طباطبایی را دربرمی‏گیرد که اندیشمندان آن تنها به مسائل و فصول معرفت‏شناسی‏ پرداخته‏اند،و کتاب جامع و کاملی در این حوزه از سوی آنان به نگارش در نیامده است. مقطع دوم به عصر علامه طباطبایی و شاگردان ایشان (نوصدرائیان) بازمی‏گردد که برای‏ حوزه معرفت‏شناسی به نوعی استقلال قائلند و آثار مستقل معرفت‏شناسی نگاشته‏اند.[21]

بر خلاف نوسانات و بحران هایى كه براى فلسفه غربى به ویژه در زمینه شناخت‏شناسى پیش آمده به طورى كه بعد از گذشت بیست و پنج قرن از طول عمر آن هنوز هم نه تنها بر پایگاه محكم و استوارى دست نیافته بلكه مى‏توان گفت پایه‏هایش لرزان تر هم شده است بر عكس فلسفه اسلامى همواره از موضع نیرومند و استوارى برخوردار بوده و هیچ گاه دستخوش تزلزل و اضطراب و بحران نگردیده است و با این كه كمابیش گرایش هاى مخالفى در كنار آن به وجود آمده و گه گاه فلاسفه اسلامى را درگیر كرده ولى پیوسته موضع قاطع ایشان مبنى بر اصالت عقل در مسائل متافیزیكى كاملا محفوظ بوده و بدون این كه از ارج تجارب حسى بكاهند و اهمیت به كار گیرى روش تجربى را در علوم طبیعى انكار كنند بر استفاده از متد تعقلى در حل مسائل فلسفى تأكید داشته‏اند و برخورد با گرایش هاى مخالف و دست و پنجه نرم كردن با منتقدان و جدل پیشگان نه تنها سستى و ضعفى در ایشان پدید نیاورده بلكه بر نیرو و توانشان افزوده است. گرایش هایى كه كمابیش آهنگ مخالفت با فلسفه را داشته غالبا از دو منبع مایه مى‏گرفته است‏ یكى از ناحیه كسانى كه پاره‏اى از آراء فلسفى رایج در عصر خودشان را با ظواهر كتاب و سنت ناسازگار مى‏دیده‏اند و از بیم آن كه مبادا گسترش این افكار موجب سستى عقاید مذهبى مردم شود با آنها به مخالفت برمى‏خاسته‏اند و دیگرى از ناحیه عارف مشربانى كه بر اهمیت‏سیر معنوى تأكید داشته‏اند و از ترس اینكه مبادا گرایش فلسفى موجب غفلت و عقب ماندگى از سیر قلبى و سلوک عرفانى گردد بهایى به آن نمى‏داده‏اند و پاى استدلالیان را چوبین معرفى مى‏كرده‏اند.[22]

به هرحال دانشمندان اسلامی از ابتدا تا به امروز در مباحث معرفت شناسی برخلاف غرب، یک سیر روبه رشد را طی نموده اند به گونه ای که نه تنها برخلاف غرب به شک گرایی و نسبیت گرایی نیفتاده اند بلکه در جهت تصحیح پایه های یقین حرکت کرده اند.

اهمیت و ضرورت معرفت شناسی

معرفت شناسی پایۀ علوم بشری است؛ زیرا تمام علوم قبل از این که به پژوهش و کاوش اقدام کنند پیشتر می پذیرند واقعیتی وجود دارد، دستگاه های ادراکی بشر می توانند به واقعیت دست یابند، وجود خطای در ادراک قابل تصحیح است و… اینها مباحثی هستند که باید در علم معرفت شناسی به اثبات برسند.[23]

شهید مطهری در رابطۀ با اهمیت معرفت شناسی می گوید: دنيا، دنياى مکتب و ايدئولوژى است. مکتب و ايدئولوژى بر پايه جهان‏بينى است و جهان‏بينى بر پايه شناخت. از اين جا انسان به اهميت مسأله شناخت پى مى‏برد. آن که ايدئولوژى‏اش مثلًا بر اساس جهان‏بينى مادى است، جهان‏بينى مادى‏اش بر اساس نظريه خاصى در باب شناخت است. آن ديگرى ايدئولوژى ديگرى دارد بر اساس جهان‏بينى ديگرى و آن جهان‏بينى بر اساس نظريه‏اى است که در باب شناخت دارد. اين است که ما قبل از بحث درباره ايدئولوژی ها، مکتب ها و جهان‏بينى‏ها بايد تکليف مسأله شناخت را روشن کنيم. عرض کردم به آن اندازه که امروز اين مسأله اهميت پيدا کرده است، در جهان ديروز به اهميت اين مسئله پى نبرده بودند.[24]

استاد مصباح یزدی در کتاب آموزش فلسفه آورده است:

برای انسان به عنوان يک موجود آگاه که فعّاليّت هايش از آگاهی، نشأت می‏گيرد يک سلسله مسائل بنيادی، مطرح است که تغافل و شانه خالی کردن از تلاش برای يافتن پاسخ های صحيح آنها او را از مرز انسانيّت خارج کرده به چارپايان، ملحق می‏سازد، و باقی ماندن در حال شک و دودلی علاوه بر اين که وجدان حقيقت جويش را خرسند نمی‏کند و نگرانی از مسئوليت محتمل را رفع نمی نمايد وی را موجودی ايستا و بی‏تحرّک و احياناً خطرناک به بار می‏آورد، چنانکه راه‏حلّ های غلط و انحرافی مانند مادّيگری و پوچ‏انگاری نيز نمی‏توانند آرامش روانی و خوشبختی اجتماعی را فراهم کنند، و ريشه‏ای‏ترين عامل مفاسد فردی و اجتماعی را بايد در کژبينی‏ها و کژانديشی‏ها جست و جو کرد. پس چاره‏ای جز اين نيست که با عزمی راسخ و سستی ناپذير به بررسی اين مسائل بپردازيم، و از هيچ کوششی در اين راه دريغ نورزيم، تا هم پايه‏های زندگی انسانی خود را استوار سازيم و هم ديگران را در اين راه ياری دهيم، و از نفوذ انديشه‏های نادرست و رواج مکتب های منحرف در جامعۀ خويش جلوگيری کنيم … ولى اکنون با توجه به شرایط فعلى که اندیشه‏هاى غربیان کمابیش در محافل فرهنگى ما نفوذ یافته و بسیارى از مسلمات فلسفه الهى را زیر سؤال برده است نمى‏توان کادر مسائل فلسفه را بسته نگاه داشت و روش سنتى را در طرح و تنظیم مباحث ادامه داد؛ زیرا این کار علاوه بر این که از رشد و تکامل فلسفه به وسیله برخورد با دیگر مکاتب جلوگیرى مى‏کند روشنفکران ما را هم که خواه ناخواه با اندیشه‏هاى غربى آشنا شده و مى‏شوند نسبت به فلسفه اسلامى بدبین مى‏سازد و چنین توهمى را در ایشان پدید مى‏آورد که این فلسفه کار آیى خود را از دست داده و دیگر توان هماوردى با سایر مکتب هاى فلسفى را ندارد و در نتیجه روز به روز بر گرایش ایشان به سوى فرهنگ هاى بیگانه افزوده مى‏شود و فاجعه عظیمى را به بار مى‏آورد چنانکه این روند در زمان رژیم گذشته (پهلوی) در دانشگاه هاى کشور خودمان مشهود بود. پس به پاس پیروزى انقلاب اسلامى (ایران) و به احترام خون هاى پاکى که در راه آن نثار شده و به حکم وظیفه الهى که بر عهده ما آمده است مى‏بایست بر تلاش خودمان در راه تبیین مبانى فلسفه بیفزائیم و آنها را به صورتى عرضه کنیم که پاسخ گوى شبهات مکتب هاى الحادى و انحرافى و تأمین کننده نیازمندی هاى عقیدتى این عصر بوده براى جوانان حق جو و حقیقت پژوه هر چه بیشتر و بهتر قابل فهم و هضم باشد تا آموزش فلسفه اسلامى در سطح وسیعى گسترش یابد و فرهنگ اسلامى را از آسیب‏پذیرى در برابر اندیشه‏هاى بیگانه بیمه کند.[25]

موضوع معرفت شناسی

با توجه به تعریف معرفت شناسی می توان گفت: موضوع معرفت شناسی عبارت است از «علم و شناخت» البته مقصود مطلق علم و آگاهی است به این معنا که معرفت شناسی از شناخت های بشری که شامل تصور، تصدیق، علم حضوری، علم حصولی و مانند آن می شود بحث می کند.[26]

درباره اینکه منظور  از علم و معرفت چیست بین معرفت شناسان اسلامی و غربی اختلاف نظر وجود دارد، مراد از آن نزد حکماء اسلامی « مطلق علم و آگاهی» است که البته دارای مراتبی است و بالاترین درجه آن «یقین» می باشد ولی مقصود معرفت شناسان معاصر غربی از معرفت، علم و آگاهی است که آن را به «باور صادق موجه» تفسیر می کنند. طبق نظر نخست، معرفت اعم از مفاهیم (تصورات) و گزاره ها (تصدیقات و قضایا) است ولی طبق نظر دوم معرفت فقط شامل گزاره ها می شود.[27]

چیستی معرفت

با توجه به این که موضوع معرفت شناسی، معرفت (شناخت) است لازم است توضیحى پیرامون واژه شناخت داده شود، این واژه که معادل کلمه معرفت در زبان عربى است کاربردهاى مختلفى دارد و عام ترین مفهوم آن مساوى با مطلق علم[28] و آگاهى و اطلاع است و گاهى به ادراکات جزئى اختصاص داده مى‏شود و زمانى به معناى بازشناسى به کار مى‏رود چنانکه گاهى هم به معناى علم مطابق با واقع و یقینى استعمال مى‏گردد، اما شناخت به عنوان موضوع علم شناخت‏شناسى ممکن است به هر یک از معانى یاد شده یا جز آنها در نظر گرفته شود و در واقع تابع قرارداد است، ولى نظر به این که هدف از بررسى مسائل شناخت اختصاص به نوع خاصى از آن ندارد بهتر این است که همان معناى اعم و مساوى با مطلق علم اراده شود.
مفهوم علم یکى از روشن ترین و بدیهى‏ترین مفاهیم است و نه تنها نیازمند به تعریف نیست که اساساً تعریف آن امکان ندارد؛ زیرا مفهوم واضح ترى از آن وجود ندارد که معرف آن واقع شود و عباراتى که به عنوان تعریف علم و معرفت در کتاب هاى منطقى یا فلسفى به کار مى‏رود تعریف حقیقى نیست و منظور از ذکر آنها یا تعیین مصداق مورد نظر در علم یا در مبحث‏خاصى است چنانکه منطقیان علم را به حصول صورت چیزى در ذهن تعریف کرده‏اند و فایده آن تعیین مصداق مورد نظر ایشان یعنى علم حصولى است و یا اشاره به نظریه تعریف کننده درباره بعضى از مسائل هستى شناختى مربوط به آن است چنانکه بعضى از فلاسفه مى‏گویند علم عبارت است از حضور مجردى نزد مجرد دیگر یا حضور شیئى نزد موجود مجرد تا بدین وسیله نظر خود را درباره تجرد علم و عالم بیان کنند.
اگر قرار باشد توضیحى درباره علم و شناخت داده شود بهتر این است که بگوییم علم عبارت است از حضور خود شى‏ء یا صورت جزئى یا مفهوم کلى آن نزد موجود مجرد [29].

نکته قابل توجه این است که معرفت شناسی در مغرب زمین همانگونه که اشاره شد تا پیش از نیمه دوم قرن بیستم شامل مباحث مربوط به مفاهیم و قضایا می شد ولی بعد از نیمه دوم قرن بیستم مباحث این علم فقط به معرفت «گزاره ای» (قضایا) اختصاص یافت که حیثیت حکایت گری آن مراد بود. معمولا فلاسفه غرب معرفت گزاره ای را به «باور صادق موجه» تعریف و تحلیل کرده­اند. در اینجا لازم است تا اشاره ای به ارکان و شرایط سه گانه تعریف معرفت گزاره ای داشته باشیم.

برای اینکه نسبت به گزاره­ای مانند P معرفت حاصل بشود رعایت سه شرط لازم است:

اولا: باید P صادق باشد، در صورت کذب نمی­توان به آن معرفت داشت، از این شرط به «شرط عینی» معرفت تعبیر می­شود که حاکی از نسبت بین گزاره و واقع است.

ثانیا: باید شخص به گزاره P باور و اعتقاد داشته باشد. این شرط، «شرط ذهنی» نامیده می­شود.

ثالثا: گزاره باید موجه بوده و دلیل و شاهدی برآن داشته باشیم نه اینکه باور و اعتقاد ما به صورت حدس باشد.

پس، در صورتی می توان گفت، به گزاره P معرفت داریم که هر سه شرط فوق جاری باشد و سه جزء تعریف در «باور صادق موجه»، ناظر به همین سه شرط می باشد.[30]

معرفت درجه اول

انسان در پرسش های خود، گاه به دنبال به دست آوردن معرفت دربارۀ خود اشیاء و واقعیات خارجی است به عبارتی گاهی موضوع یک شناخت، امور جهان خارج (اعم از طبیعت و غیر طبیعت) یا به طور کلی چیزی غیر از خود شناخت است که این معرفت از نوع درجه اوّل است، یعنی مستقیم یک چیزی را مورد شناسایی و موضوع شناخت خود قرار می دهد توضیح بیش تر این که معارف درجۀ اول، معارفى هستند که از حقایق مشخصى بحث مى کنند: براى نمونه، در فیزیک از موضوعاتى چون مادّه، انرژى، وزن، جرم، حرکت، نیرو، نور و مانند آن بحث مى شود و یا در شیمى، عناصر را مورد بحث و بررسى قرار مى دهند.[31]

معرفت درجه دوم

گاهی موضوع شناسایی انسان، خود شناخت است، یعنی شناخت و فهم و معرفت انسان مورد شناسایی قرار می گیرد؛ مثلاً این که متُد و روش یک علم در تحقیق چیست که از نوع معرفت درجه دوم است. انواع مختلف علم و معارفی که ناظر به علم و آگاهی دیگری هستند، درجه دوم محسوب می شوند. علوم اجتماعی از نوع معرفت درجه اوّل محسوب می شوند، اما فلسفه علوم اجتماعی، یعنی شناسایی شناختی که در حیطه روابط اجتماعی انسان‏ها سخن می گوید، از نوع معرفت درجه دوم محسوب می شود. انواع فلسفه‏های مضاف مانند فلسفه علم، فلسفه دین و… از نوع معرفت‏های درجه دوم محسوب می شوند. برخی از اندیشمندان در تعریف معارف درجۀ دوم چنین می گویند:

معارف درجه ى دوم از معارف درجۀ اوّل سخن مى گویند: مانند فلسفه علم فیزیک که در آن، خودِ علم فیزیک مورد مطالعه قرار مى گیرد و یا به طور کلى در فلسفه علم از علوم تجربى، از آن جهت که یک هویت تاریخى دارد بحث مى شود و به سؤالاتى چون: آیا گزاره هاى علمى اثبات پذیرند یا ابطال پذیر؟ آیا قضایاى علمى ثابت اند یا متحوّل؟ و… پاسخ مى دهد. با توجه به مطالب فوق روشن مى شود که فلسفه هر علمى در طول همان علم قرار دارد؛ نه در عرض و یا جلوتر از آن و عنوان هایى چون فلسفه اخلاق، فلسفه کلام، فلسفه سیاست، فلسفه ریاضیات و نیز معرفت شناسى دینى، همگى جزو معارف درجه دوم هستند… .[32]

انواع معرفت شناسی

معرفت شناسی گونه هایی دارد: اگر معرفت، از آن جهت که معرفت است ( معرفت مطلق) موضوع این علم قرار گیرد و احکام آن مورد بررسی واقع شود در این صورت «معرفت شناسی عام» (معرفت شناسی مطلق) پدید می‌آید ولی اگر معرفت از جهت اینکه ویژگی و متعلق خاصی دارد،  مورد بررسی قرار گیرد ( معرفت مضاف ) در این صورت از آن تعبیر به « معرفت شناسی خاص» (معرفت شناسی مضاف) می‌شود نظیر معرفت شناسی دینی .

معرفت شناسی مطلق و مقید

از آن جا که موضوع معرفت شناسی را شناخت می دانند، آن را بر اساس گستره قلمرو آن دو قسم کرده اند:

1. معرفت شناسی مطلق

2. معرفت شناسی مقید[33]

منظور از معرفت شناسی مطلق؛ آن دسته از نظریه های معرفت شناسی است که به حوزۀ خاصی از علوم اختصاص ندارد، بلکه همۀ حوزه های شناخت را در بر می گیرد.

منظور از معرفت شناسی مقید آن دسته از نظریه های معرفتی است که به قلمرو خاصی اختصاص دارد و شامل همه معرفت های بشری نمی شود،[34] نظیر معرفت شناسی دینی ، معرفت شناسی اجتماعی، معرفت شناسی عرفانی، معرفت شناسی اخلاقی و …

مهم ترین مسائل معرفت شناسی مطلق از این قرار است: معیار معرفت صادق و مطابق با واقع چیست؟ یا صدق چیست؟ یا چگونه گزاره های صادق را از کاذب تشخیص دهیم؟ و مسائلی از این قبیل.[35]

معرفت شناسی پیشینی و پسینی

معرفت شناسی در یک تقسیم بندى كلى، به دو گونه معرفت شناسى پیشینى و معرفت شناسى پسینی تقسیم شده است.

معرفت شناسى پیشینى: در این قسم از معرفت شناسى، از وجود ذهنى، علم و ادراکات سخن به میان مى آید، به عبارت دیگر، موضوع این معرفت شناسى، وجود یا ماهیت علم است که محمولاتى چون تجرد، مادیت و اتحاد با عاِلم و معلوم، کیف نفسانى و… بر آن حمل مى شود؛ مثلا گفته مى شود: وجود علم، مجرد است و یا ماهیت علم، کیف نفسانى است و یا این که علم با عالم و معلوم اتحّاد دارد و نیز تقسیم پذیرى علم به حضورى و حصولى و ده ها نمونۀ دیگر. به این نوع از معرفت شناسى، علم شناسى و معرفت شناسى قبل از تحقّق علوم و یا معرفت شناسى فیلسوفانه نیز گفته مى شود. شایان ذکر است که این نوع از معرفت شناسى از دو حیث وجود شناختى علم و کاشفیت علم مورد بحث قرار مى گیرد؛ یعنى، گاه از وجود و ماهیت علم سخن به میان مى آید و گاه از کاشفیت معارف از واقع بحث مى شود.

معرفت شناسى پسینى: این نوع از معرفت شناسى بر خلاف قسم سابق، بعد از تحقق علوم و معارف بشرى پدید مى آید و به وجود یا ماهیت علم به عنوان واقعیتى در ذهن انسان توجهى ندارد، بلکه موضوع آن، مجموعۀ معارف و گزاره ها یا تصورات و تصدیقات موجود در علوم مى باشد، به این معنا که معرفت شناس پسینى، سیر تاریخى علم را از آغاز پیدایش تاکنون مطالعه کرده، سپس احکام و عوارض کشف شده را بر آن گزاره ها مترتب مى کند.
به عبارت دیگر، موضوع این دسته از معرفت شناسى، از سنخ معرفت است. ذکر این نکته لازم است که معرفت شناس به تمام گزاره هاى یک علم یا علوم مورد نظر توجه دارد، اعم از این که گزاره ها با واقع مطابقت داشته باشد یا هیچ گونه تطابقى نداشته باشند: به سخن دیگر، تمام تصدیق ها و تکذیب هاى گزاره هاى آن علم را که مورد پذیرش عالمان آن رشته قرار گرفته است، مورد مطالعه قرار مى دهد، در نتیجه، موضوع معرفت شناسى پسینى که از آن به معرفت شناسى درجۀ دوم، معرفت شناسى بعد از تحقق علم و فلسفۀ مضاف یاد مى کنند، معارف درجۀ اول مى باشد. این نوع معرفت شناسى از ثبات و تغییر، علل تحولِ معارف درجۀ اوّل و ارتباط آن ها با دانش هاى دیگر بحث مى کند.[36]

روش معرفت شناسی

با توجه به تعریف هایی که از معرفت شناسی شده، روشن می شود که روش این علم عقلی است، زیرا مباحث نیازمند تجزیه و تحلیل های عقلی است. البته منظور از روش عقلی اعم از تحلیل های عقلی در ناحیه علوم حصولی و مطالعه علوم حضوری و حالات و ادراکات درونی است، از طرف دیگر به لحاظ روشن شدن منشأ مباحث معرفت شناسی و تحولات آن در طول تاریخ، روش تاریخی تحلیلی نیز مورد توجه قرار می گیرد.[37]

در معرفت شناسی اسلامی بر روش عقلی و شهودات درونی تأکید می شود؛ از سویی به روش عقلی توجه می شود؛ زیرا روشن شدن مباحث آن نیازمند به تجزیه و تحلیل های عقلی است، و نیز با شهودات درونی به بررسی مسائل آن پرداخته می شود. مقصود از شهودات درونی این است که در معرفت شناسی به ویژه در معرفت شناسی اسلامی تأکید بسیاری بر علوم حضوری و وجدانیات می شود تا آن جا که علم حضوری پایه و مبنای بسیاری از علوم می تواند قرار بگیرد. این علم حضوری در اصل از تجربه درونی و شهودات وجدانی به دست می آید. بنابراین در معرفت شناسی به شهودات درونی سخت محتاجیم.[38]

رابطه معرفت شناسی با علوم همگن

دانش­های همگن با معرفت شناسی، دانش هایی هستند که بلحاظ روش، مسائل، ساختار و …با معرفت شناسی رابطه نزدیکی دارند مثلا علم شناسی فلسفی، روانشناسی فلسفی، فلسفه علوم، فلسفه ذهن، منطق، جامعه شناسی معرفت[39] ، روانشناسی معرفت[40] و… . این علوم با وجود شباهت و رابطه نزدیک با معرفت شناسی ولی باز متمایز از آن هستند.

علوم همگون با معرفت شناسی نیز مانند تمام علوم دیگر مبتنی بر معرفت شناسی اند، یعنی  فیلسوف، متکلم و … تنها زمانی می توانند وارد عرصه علوم شوند که قبلا اصل وجود واقع و توان عقل در دستیابی به واقع  را اثبات کرده باشند.

رابطه معرفت شناسی با منطق

منطق علمی است که در باب شیوه صحیح تفکر و اندیشه سخن می گوید نه درباره عالم واقع و خارج از ذهن. از این جهت می توان گفت که معرفت شناسی مقدم بر منطق است؛ زیرا در منطق این اصل مسلم انگاشته می شود که ذهن انسان می تواند به واقعیت دست یابد و تنها باید به کمک منطق راه های درست اندیشیدن را آموخت و این درحالی است که تا “توان عقل برای رسیدن به واقع” در علم معرفت شناسی تبیین نگردد نمی توان در علم منطق از شیوه های دستیابی صحیح به واقع بحث نمود.[41]

رابطه معرفت شناسی با فلسفه

در این که معرفت شناسی با فلسفه چه رابطه ای دارد، برخی قائل هستند که معرفت شناسی در میان علوم انسانى و دانش‏هاى بشرى نقش زیر بنایى داشته و بر تمام آنها مقدم بوده و مسائل فلسفى نیز متفرع بر آن مى‏باشد؛[42] زیرا فیلسوف تلاش می کند تا به کمک عقل خود هستی را بشناسد، بنابراین او باید پیشتر در معرفت شناسی توان عقل در رسیدن به واقع  را پذیرفته باشد.[43] در این باره یکی از اندیشمندان در کتاب خود چنین می نویسد: فلسفه به معنای عام، شناخت هستی را مورد نظر دارد، شناخت واقعیت ها و حقایق هستی، شناخت هستی و نیستی. و فلسفه به معنای خاص به احکام کلی وجود می پردازد و در هر دو معنا توان عقل در رسیدن به واقع، وجود شیوه صحیح برای رسیدن به آن مفروض و مسلم گرفته شده است. پس معرفت شناسی و منطق مقدم بر فلسفه و هستی شناسی هستند.[44]

اما بعضی دیگر از اندیشمندان مخالف این دیدگاه هستند:

«سؤال دیگری  که ممکن است مطرح شود این است که اگر حلّ مسائل هستی شناسی و دیگر علومی که با روش تعقّلی، مورد بررسی قرار می‏گیرند متوقف بر اثبات این مسئله است که آیا عقل، توان حلّ اینگونه مسائل را دارد یا نه، لازمه‏اش این است که فلسفۀ اُولی هم نیازمند به علم شناخت‏شناسی باشد و این علم باید مبادی تصدیقی فلسفه را نیز اثبات کند در صورتی که گفته می شود فلسفه نیاز به هیچ علم دیگری ندارد.

در پاسخ گفته شده است:

اولاً قضایائی که مستقیماً مورد نیاز فلسفه اُولی است در واقع قضایای بدیهی و بی نیاز از اثبات است و توضیحاتی که پیرامون این قضایا در علم منطق یا شناخت‏شناسی داده می‏شود در حقیقت بیاناتی است تنبیهی نه استدلالی؛ یعنی وسیله‏ای است برای توجّه دادن ذهن به حقایقی که عقل بدون نیاز به استدلال، آنها را درک می‏کند. و نکته مطرح کردن اینگونه قضایا در این علوم این است که شبهاتی دربارۀ آنها به وجوده آمده که منشأ توهّمات و تشکیکاتی شده است چنانکه درباره بدیهی‏ترین قضایا یعنی محال بودن تناقض هم چنین شبهاتی پدید آمده تا آن جا که بعضی پنداشته‏اند که تناقض نه تنها محال نیست بلکه اساس همه حقایق است!

شبهاتی که دربارۀ ارزش ادراک عقلی، مطرح شده نیز از همین قماش است و برای پاسخ گوئی از این شبهات و زدودن آنها از اذهان است که این مباحث، مطرح می‏شود. و در واقع، نامگذاری این قضایا به مسائل علم منطق یا مسائل شناخت‏شناسی از باب مسامحه یا استطراد یا مماشات با صاحبان شبهات است. و اگر کسی ارزش ادراک عقلی را هر چند به صورت ناخودآگاه نپذیرفته باشد چگونه می‏توان با برهان عقلی برای او استدلال کرد؟! چنانکه همین بیان، خود بیانی عقلی است (دقّت شود).

ثانیاً نیاز فلسفه به اصول منطق و معرفت‏شناسی در حقیقت، برای مضاعف کردن علم، و به اصطلاح برای حصول علم به علم است. توضیح آن که: کسی که ذهنش مشوب به شبهات نباشد می‏تواند برای بسیاری از مسائل، استدلال کند و به نتایج یقینی هم برسد و استدلالاتش هم منطبق بر اصول منطقی باشد بدون این که توجّهی داشته باشد که مثلاً این استدلال در قالب شکل اول، بیان شده و شرایط آن چیست یا توجّهی داشته باشد که عقلی وجود دارد که این مقدّمات را درک می‏کند و صحت نتیجه آنها را می‏پذیرد. و از سوی دیگر ممکن است کسانی برای ابطال اصالت عقل یا متافیزیک دست به استدلالاتی بزنند و ناخودآگاه از مقدمات عقلی و متافیزیکی، استفاده کنند یا برای ابطال قواعد منطق بر اساس قواعد منطقی استدلال کنند یا حتّی برای ابطال محال بودن تناقض ناخودآگاه به خود این اصل، تمسّک نمایند چنانکه اگر به ایشان گفته شود: این استدلال شما در عین حال که صحیح است باطل است، ناراحت‏شوند و آن را حمل بر استهزاء نمایند.

پس در واقع، نیاز استدلالات فلسفی به اصول منطقی یا اصول شناخت‏شناسی از قبیل نیاز مسائل علوم به اصول موضوعه نیست بلکه نیازی ثانوی و نظیر نیاز قواعد این علوم به خود آنها است یعنی برای مضاعف شدن علم و حصول تصدیق دیگری متعلق به این تصدیقات می‏باشد. چنانکه در مورد بدیهیات اولیه نیز گفته می‏شود که نیاز به اصل محال بودن تناقض دارند و معنای صحیح آن همین است؛ زیرا روشن است که نیاز قضایای بدیهی به این اصل، از قبیل نیاز قضایای نظری به قضایای بدیهی نیست و گرنه فرقی بین قضایای بدیهی و نظری باقی نمی‏ماند و حدّاکثر می‏بایست اصل محال بودن تناقض را به عنوان تنها اصل بدیهی، معرّفی کرد».[45]

رابطه معرفت شناسی با کلام

علم كلام، علمی است كه اصول و عقاید دینی را تبیین نموده و با استفاده از روش‌های مختلف استدلال به اثبات آنها و پاسخگوئی به شبهات و اعتراضات مخالفان می‌پردازد.

علومی كه بر علم كلام تأثیر می‌گذارند دو گونه‌اند: دسته نخست علومی‌اند كه از مبادی علم كلام به شمار می‌روند مانند منطق و معرفت‌شناسی، و دسته دوم علومی‌اند كه از مبادی آن نیستند، ولی از طریق تأیید یا تعارضی بر علم كلام تأثیر می‌گذارند. در معرفت شناسی؛ خود علم و معرفت، موضوع بحث واقع می‌شود و مسائلی چون: حقیقت شناخت، واقع نمایی علم، ابزار معرفت، توانایی انسان برشناخت واقعیت و … مورد بررسی قرار می‌گیرد.

اگر به كتب كلامی مراجعه كنیم می‌یابیم كه متکلمان قبل از ورود در مباحث كلامی، اموری را به عنوان مقدمه مورد بحث قرار داده اند و از آن جمله بحث‌هایی است پیرامون فكر و نظر كه از مسائل معرفت شناسی است.

گرچه معرفت شناسی، به عنوان شاخه‌ای مستقل، در دو سه قرن اخیر ظاهر گردیده است، ولی تأمل در بحث‌های فیلسوفان و متكلمان اسلامی نشان می‌دهد كه آنان از این بحث مهم غافل نبوده و در مناسبت های گوناگون پیرامون آن بحث و بررسی نموده‌اند.

قدیم‌ترین متن كلامی شیعه، كتاب «الیاقوت» تألیف ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت است، وی در آغاز كتاب خود به بحث پیرامون مسائل زیر پرداخته است: ماهیت فكر و نظر، تعریف و اقسام علم، آیا نظر مفید علم است؟، دلیل چیست؟، آیا دلیل سمعی مفید علم است؟. همچنین فخرالدین رازی، در كتاب «المحصل» مباحث گسترده‌ای را پیرامون علم و فكر و نظر مطرح نموده است كه بسیاری از آنها از مسائل خاص معرفت‌شناسی می‌باشند.[46]

رابطه معرفت شناسی با فلسفه علم

معرفت شناسی با علوم دیگر از جهاتی شباهت دارد؛ از جمله شباهت از جهت ساختار و یا شباهت از لحاظ روش و یا حتی شباهت در موضوعات و مسائل.

از جمله دانش هایی که به معرفت شناسی شباهت دارند؛ می توان به روان شناسی فلسفی، علم شناسی فلسفی و فلسفۀ علوم اشاره کرد.[47] اما تفاوت معرفت شناسی با فلسفۀ علم  در چیست؟

نکتۀ مهمی که باید پیش از هر چیز گفت آن است که هنوز توافق كاملی دربارۀ چيستی فلسفه علم وجود ندارد، اما با مطالعۀ آثار فيلسوفان علم، می‌توان چهار ديدگاه كلی را در تعريف فلسفه علم و وظيفۀ آن به شرح زير بيان داشت:[48]

الف. صورت بندی جهان بينی كلان و سازگار بر نظريه‌های علمی

ب. ظاهر ساختن پيش فرض‌ها و تمايلات باطنی دانشمندان در طرح و داوری نظريه‌های علمی

ج. تحليل و تشريح مفاهيم و نظريه‌های علمی

د. مطالعه درباره چيستی علم و پاسخ به پرسش‌هایی از قبيل:

1. چه مشخصه‌هایی تحقيق علمی را از ديگر انواع پژوهش متمايز می‌سازد؟

2. دانشمندان در مطالعۀ طبيعت از چه مفاهيم و روش‌هایی بايد تبعيت كنند؟

3. برای آن كه يک تبيين علمی صحيح باشد، چه شرايطی بايد احراز شود؟

4. قوانين و اصول علمی از نظر معرفتی چه جايگاهی دارند؟ و … .[49]

البته موضوع در فلسفۀ علم، خود علم و چیستی علم از یک جهت و حيثيت خاصی است.[50]

حال با توجه به اين مقدمه به بيان تمایز بین معرفت شناسی و فلسفۀ علم می پردازیم.

فلسفۀ علوم اعم از علوم تجربی و حتی علوم اجتماعی، از همه دانش های مذکور به معرفت شناسی نزدیک تر است.  به گونه ای که یافتن تمایز بین معرفت شناسی و فلسفۀ علوم مشکل است. با نگاهی گذرا به مسائل فلسفۀ علوم می توان دید که بخش عمده ای از آنها، از مسائل معرفت شناسی تکوّن یافته است؛ به عنوان نمونه در فلسفه علوم تجربی این مسائل مطرح می شود که معیار صدق و کذب گزاره های تجربی چیست؟ و یا این که آیا حواس به تنهایی توان کشف حقیقت را دارد ؟ و … حال با توجه به نمونه های مذکور، آیا می توان تفاوتی بین معرفت شناسی و فلسفه علوم تجربی احساس کرد؟ با دقّت در مسائل هر دو دانش در می یابیم که بسیاری از آنها یکی هستند؛ لذا به این نتیجه می رسیم که بخش عمدۀ فلسفۀ علم مباحث معرفت شناسی است، اما تمایز آنها چنان که اشاره شد به مطلق و مقید بودن آنها است؛ چون در فلسفه علوم به مباحث خاصی پرداخته می شود و نسبت به معرفت شناسی محدودتر است؛ لذا معرفت شناسی را به دو بخش مطلق و مقید تقسیم می کنند و فلسفۀ علوم را از نوع معرفت شناسی مقید می دانند در مقابل خود معرفت شناسی؛ چون گستردگی بیشتری دارد و به عنوان یک معرفت شناسی مطلق لحاظ می شود.[51]

نتیجه این که معرفت شناسی و فلسفه علوم بسیار به هم نزدیک هستند، ولی در معرفت شناسی ما به طور مطلق در مورد شناخت بحث می کنیم، اما در فلسفۀ علم به طور خاص بحث می کنیم و رابطۀ بین آنها عام و خاص مطلق است. به این معنا که معرفت شناسی اعم از فلسفۀ علم است.

اما در مورد این که از چه زمانی فلسفه علم به عنوان یک علم مطرح شد، می توان گفت: فلسفهٔ علم نسبت به بسیاری از شاخه‌های دیگرِ فلسفه، بسیار تازه و جوان است. اگر برخی از اظهارِ نظرهای ارسطو، و فرانسیس بیکن در قرن شانزدهم، و تعداد اندکی از متفکران قرن نوزدهم؛ مانند جان استوارت ميل و هرشل را استثنا کنیم، بحث‌های جدی آن به طور متمرکز و مفصل اولین بار در قرن بیستم توسط پوزیتیویست های منطقی گسترش داده شد.[52]

امکان معرفت

اولین سخن در باب شناخت که از قدیم مطرح بوده و امروز هم مطرح است این است که اصلا آیا شناخت ممکن است؟ آیا می شود جهان را شناخت؟ آیا می شود انسان را شناخت؟ آیا می شود هستی را شناخت؟ این پرسش ها، از دیرباز فرا روى اندیشمندان قرار گرفته و معمولاً تحت عنوان «امكان شناخت»، مورد بحث و بررسى قرار مى‏گیرد، عده ای از اساس منکرند، می گویند شناخت برای بشر غیر ممکن است، یعنی یک شناخت قابل اعتماد و اطمینان برای بشر یک امر ناممکن است، «لا ادری گری» یعنی «نمی دانم گری» سرنوشت محترم بشر است.[53]

البته اگر نسبت انكار علم به طور مطلق به كسانی صحيح باشد بهترين توجيه اش اين است كه ايشان مبتلی به وسواس ذهنی شديدی شده بودند چنانكه گاهی چنين حالاتی نسبت به بعضی از مسائل برای افرادی رخ می‏دهد و در واقع بايد آن را نوعی بيماری روانی به حساب آورد.[54]

به عبارت دیگر؛ در طول تاریخ فلسفه، شبهات و سؤالاتى در این زمینه مطرح بوده و همان گونه که گفته شد بعضى افراد در امكان آن تردید و یا منکر شدند؛ ولى با كمترین دقت و تأملى مى‏توان گفت: شک مطلق، محال و غیرقابل تحقق است؛ زیرا كسى كه ادعاى شک مطلق دارد، در شک خود، شک ندارد و اگر به علم حضورى و سرّ یقینى بودن آنها توجه شود، به امور یقینى و غیرقابل تردید فراوانى كه هم وجود دارند و هم وجودشان عین واقع است، اذعان خواهد شد و اصولاً استدلال بر عدم یقین، خود، متضمن علم و یقین هاى فراوانى است كه مقدمات استدلال و شكل آن و قاعده «اجتماع نقیضین» از جمله این علوم است.[55]

ایده آلیسم(منکران معرفت)

اگر نگاهی به تاریخ فلسفه بیاندازیم معلوم می­شود که با پاسخ  دادن به سؤال فوق، مکاتب فلسفی متعددی به وجود آمدند. در یک نگاه کلی کسانی که «واقعیت» و به تبع آن «معرفت» و امکان رسیدن به آن را قبول داشتند تحت مکتب «رئالیسم» گرد آمده و گروهی که منکر اصل واقعیت شده و راه رسیدن به معرفت و مطابقت با واقع و … را منکر شدند تحت عنوان «ایده‌آلیسم» جمع شدند و گروه اخیر با توجه به انکار یکی از عناصر معرفت به چند دسته تقسیم می‌شوند:

دسته اول «سوفسطائیان»­اند که منکر اصل واقعیت هستند[56] و دسته دوم «شکاکان» می باشند  که عنصر اول تعریف یعنی «باور» را منکرند[57] و دسته سوم هم «پلورالیست‌ها» که عنصر دوم، « صدق »را نپذیرفته اند[58]، طبق این قول هر معرفتی صادق است و دسته چهارم هم که نسبی گرایان­اند عنصر سوم تعریف یعنی‌ «توجیه» را قبول ندارند.[59]

پس کسی که همه معرفت و واقعیت را انکار بکند در حقیقت به یک «شکاکیت مطلق و جهانی» مبتلا شده است که برای درمان چنین شخصی برخورد فیزیکی را توصیه می کنند[60]. اما اگر کسی منکر بخشی از واقعیت بشود دچار «شکاکیت منطقه ای» شده که نهایتا منجر به انکار برخی از معرفت­ها در حوزه خاصی می­شود که شکاکیت این گروه با بحث و استدلال قابل حل می­باشد.[61]

سوفسطائیان

از قرن پنجم پيش از ميلاد، گروهی به نام «سوفسطاييان» ظهور کردند که منکر حقيقت بودند.

کلمه «سوفسطایی» از کلمه يونانی«سوفوس»[62] و «سوفيا»[63] به معنای حکيم و حکمت گرفته شده است. «سوفوس» معمولاً به معنای کسی است که دانش و خردمندی را شغل و حرفه خود ساخته است و به کار تعليم می‏پردازد و از جايی به جايی می‏رود و درس می‏دهد و مزد می‏گيرد.[64]

طريقت سوفسطايی مذهب فلسفی نبود، بلکه روش خاصی برای تعليم و تربيت به شمار می‏رفت. سوفسطاييان آموزگارانی بودند که شهر به شهر در پی شاگردانی می‏گشتند که به تعليمات آنان گوش فرا دهند و با اخذ اجرت راه غلبه بر حريف را در مباحثه در هر عقيده‏ای می‏آموختند.

کلمه «سوفيست» يا «سوفسطايی» در ابتدا معنای مثبت و بسيار خوبی داشت، حتی در مواردی آنها را به عنوان سفيران شهرهايشان انتخاب کرده‏اند،[65] ولی با گذشت زمان، اين کلمه معنای اصلی خود را از دست داد و به کسی گفته می شد که با چرب زبانی و مغالطه از آنچه می‏دانست نادرست است، به‏ قصد فريفتن‏ ديگران‏ دليل‏ می‏آورد و نتيجه‏ می‏گرفت.[66]

لازم به ذکر است که فلسفه پیش از سقراط، حول محور هستی شناسی ‏(آنتولوژی) می‏چرخید. مباحث معرفت شناسی هم‏ بندرت در حاشیه فلسفه مطرح می‏شد؛ چرا که امکان‏ معرفت، پیش فرض مهم فیلسوفان آن زمان بود. اولین‏ گروهی که در«معرفت مطابق با واقع»شک کردند، سوفسطاییان یونان باستان (500 ق.م) بودند که بیش از هر مکتب و تفکری، در رشد و پیشرفت شکاکیت، نقش‏ ایفا کردند و بر همه دوره‏های بعد از خود تأثیرات مهمی‏ به جا گذاشتند و عامل پدید آمدن کهن‏ترین نظریات درباره‏ شناسایی و معرفت در یونان باستان شدند.«سوفسطاییان‏ نه تنها در تاریخ فلسفه یونان، بلکه در تاریخ اندیشه جهان‏ نقش بسیار مؤثری داشته‏اند».[67]

در واقع،سوفیسم را هم از این جهت که‏ عامل پدید آمدن مباحث معرفت شناسانه در یونان باستان‏ شد و هم از این جهت که بر شکاکیت پسین خود تأثیر گذار بود، می‏توان عامل پیدایی، پایایی و پویایی معرفت شناسی‏ دانست.

حیات سوفسطاییان (یا به قول آریستوفانس، «دانشمند دروغین»، «درازمویان تنبل» و «شاعران‏ غزل سرا») همزمان با تنوع و تکثر اندیشه‏ها و «نسبیت گروی فرهنگی»بود که «به موجب ارتباط گسترده‏ یونانیان یا تمدن‏های کهن‏تری پدید آمده بود که در دوره‏ شرق گروی (قرن هشتم و هفتم ق.م) شروع شد» و سوفسطاییان با بینش‏های نظری کاملا متفاوتی روبه‏رو بودند و در بین خودشان هم از وحدت و انسجام فکری‏ برخوردار نبودند. ایشان در یک دیدگاه معرفت شناختی‏ (شکاکیت) اشتراک داشتند که بر اساس آن، معرفت فقط نسبت به فاعل شناسایی می‏تواند تحقق یابد و واقعیتی‏ خارج از «واقعیت ذهنی» وجود ندارد.[68]

شکّاکان

شکّاک به کسی گفته می‏شود که معتقد است: هیچ کس «نمی‏داند» (معرفت ندارد)؛ زیرا هیچ کس «نمی‏تواند» بداند.

به عبارت دیگر شکّاک منکر دو چیز است 1- «وجود معرفت در همه یا بعضی از قلمروها» 2- «امکان وجود معرفت در همه یا بعضی از قلمروها». شکاک مدّعی است که ما انسان های عادّی در همه یا بعضی از قلمروها حقّ ادّعای داشتن معرفت را نداریم؛ زیرا حصول معرفت در آن قلمروها غیر ممکن است و هیچ کس «نمی‏تواند» در آن حوزه‏ها به معرفت (به معنای دقیق کلمه) دست پیدا کند.[69]

شک در لغت، در مقابل یقین، به حالت نفسانى ناشى از تردید بین دو یا چند چیز گفته مى‏شود،[70]  اعم از آن که دو طرف تردید همسان (پنجاه پنجاه) باشند یا یک طرف بر طرف دیگر رجحان داشته باشد.[71]

شک را می توان به لحاظ متعلّق، عامل تحقق، فاعل و ویژگی های آن، شدت و ضعف آن، آثار و امور دیگر به انواع مختلفی تقسیم کرد. بعضی از تقسیم های مهم عبارت اند از:

1. شک مطلق: «شک مطلق» یا «شک افراطى» آن نوع شکاکیت است که حد و مرزى نمى‏شناسد و همه چیز را مورد تشکیک و تردید قرار مى‏دهد حتی به شک خود شک کند.[72] این نوع شک همان شک افراطى است که شاید ندرتاً در تاریخ تفکر بتوان نشانى از آن سراغ گرفت، ولى مورخان فلسفه گاهى پیرون (Pyrrhon) را واجد چنین شکاکیتى مى‏دانند. او به مقتضاى شکاکیت خود کاملاً وفادار بود و از سخن گفتن لب فرو مى‏بست. از هیچ حیوان درنده‏اى یا چاه و چاله‏اى پرهیز نمى‏داشت،[73] البته بعضی او را شکاک نمی دانستند بلکه وی را یک عالم اخلاقی می دانستند که بی تفاوتی نسبت به اشیاء و امور خارجی را موعظه می کرد.[74]

2. شک نسبى: «شک نسبى» شکى است که از حد افراط بیرون آمده و دست کم قضایایى را به عنوان قضایاى یقینى به رسمیت مى‏شناسد؛ زیرا اگر بگوییم: «همه چیز مشکوک است»، یا خود این قضیه یقینى است و یا یقینى نمى‏باشد. اگر یقینى نباشد، در این صورت مدعاى «شک مطلق» فرو مى‏ریزد، و اگر یقینى باشد، پس باز «شک مطلق» فرو مى‏خشکد.[75]

3. شک منطقى: این نوع شک، تردیدى است که بر شالوده منطق و عقل استوار است، یعنى شکى است که مبتنى بر تأمل و دقت در باب یک مسأله و قضیه است، نه صرفاً براساس اضطراب فکرى ناشى از خیال‏پردازى قوه خیال یا سرپیچى و تمرّد قوه واهمه از پذیرش فرمان عقل. پس «شک منطقى» عبارت است از شک ریشه‏دار و شالوده‏مند، و آن اعم از «شک استدلالى» است. در مقابل این از نوع شک، شک روانی یا وهمی قرار دارد که ناشى از عدم دقت در مسأله یا تحمل ناپذیرى و اضطراب قوه واهمه است و ناشى از عقل و منطق نیست.[76]

4. شک استدلالى: «شک استدلالى» آن نوع شک و شکاکیتى است که مقرون به استدلال و برهان است. شکاک استدلالى صرفا مدعاى خود را ابراز نمى‏دارد بلکه سخن خود را با ادله‏اى نیز تجهیز مى‏کند.

5. شک مزاجى: «شک مزاجى» یا «شک من چنینى» درست مقابل «شک استدلالى» است. شکاک مزاجى براى مدعاى خود، یعنى شکاکیت، استدلال نمى‏کند، بلکه صرفا بیان مى‏دارد که شخص او به گونه‏اى است که امورى را که دیگران یقینى مى‏دانند، براى وى یقینى نیست.[77]

6. شک دستورى: این نوع شک، که گاهى «شک روشى» هم نامیده مى‏شود، همان شکى است که به نام «شک دکارتى» شهره است. شکاک دستورى بدین جهت گام در وادى شک نهاده است که یقین خود را تعمیق بخشد. به عبارتی عالم خود به طور عمد و آگاهانه شک کند تا به یقین برسد.[78]

7. شک منطقه‏اى: شک منطقه‏اى، شکى است که در حوزه‏هاى معارف خاص صورت نمى‏گیرد، ولى چون قائلان به آن، به مسائل اخلاقى مى‏رسند و نمى‏توانند مبانى اخلاقى را درست تبیین کنند، دچار شک و سردرگمى مى‏شوند، و یا در مورد قضایاى دینى به اضطراب مى‏افتند، و یا درباره این که فردا چه مى‏شود، یعنى علم به آینده، در شک فرو مى‏روند. این ها همه مصادیقى از «شکاکیت منطقه‏اى» است.

8. شک فرامنطقه‏اى: شک یا شکاکیت فرامنطقه‏اى، شکى است که درست مقابل شک منطقه‏اى قرار دارد. این نوع شکاکیت محدود به حوزه‏هاى خاصى از قبیل «اخلاق»، «مذهب» و «آینده» نیست، بلکه در دیگر موارد هم نفوذ خواهد کرد.[79]

نگاهی به پیشینه شک گرایی

اولین شکی که در تاریخ فلسفه به ثبت رسیده، منسوب‏ به کسنوفانس کولوفونی است. او که در آغاز سده پنجم و پایان سده ششم‏ ق.م شهرت یافته بود و از نگرش علمی‏ مکتب«ملطی»تأثیر عمیقی گرفته بود،به نقد دیدگاه های‏ آن روزگار پرداخت و به عنوان منتقدی درخشان، مجال‏ ظهور یافت. کسنوفانس در باب امکان وصول به معرفت، نظری کاملا شکاکانه داشت و پی‏بردن به واقعیت جهان را ورای توانایی اندیشه بشری می‏پنداشت.«آوازه کسنوفانس‏ برای شکاکیت تمام عیارش نسبت به دین یونانی‏ است.»[80] می‏توان گفت: کسنوفانس با نزاع علیه احکام‏ عقل تامه،برای اولین بار، بذر شکاکیت را پاشید و بعدها همین بذر در آراء پیروان وی در حوزه فلسفی«الئا»از یک‏ سو، و در آراء هراکلیتوس و حوزه او از سوی دیگر، رشد کرد و بسط و تفصیل یافت و در نتیجه، به ظهور «سوفیسم» منجر شد که دوران اوج شکوفایی شکاکیت به شمار می‏آید. هراکلیتوس قایل بود همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است و این جمله او که «در یک‏ رودخانه نمی‏توان دو بار شنا کرد» در واقع، اشاره به همین‏ مطلب است و از این سخن او نتیجه شکاکانه گرفته شد که‏ اگر همه چیز در حال تغییر است، پس نمی‏توان نسبت به‏ واقعیت، معرفت پیدا کرد؛ چون تغییر مانع از حصول‏ علم به چیزی می‏شود. متعاقب آن، کراتیلوس به این نتیجه‏ رسید که «ما حتی یک دفعه هم نمی‏توانیم در رودخانه شنا کنیم؛ چرا که ما و رودخانه هر دو در حال تغییریم» این‏ سخن نیز به«شکاکیت عام‏تری»منجر شد.[81]

هر چند تمام شکاکان یک نظر نداشتند، اما نکته‏ محوری در گفته‏های همه آن‏ها و شاید اساس حکم‏شان، همین باور به دگرگونی مدام و«شدن»بود و همه آنان نتیجه‏ می‏گرفتند که دانایی یا معرفت یقینی ممکن نیست. اگر همه چیز در حال «شدن» باشد، پس همه چیز، هم هست‏ و هم نیست. شناخت ما از چیزها چندان نسبی، و نتیجه‏ ادراکی چنان لحظه‏ای و سخت گذراست که نمی‏شود از شناخت عینی و «ابژکتیو» یاد کرد و به‏ همین دلیل، راه رسیدن به ادراکی مشترک بسته است.[82] در واقع، بنیان و اساس حکم شکاکان بر هستی شناسی‏ در سنت فلسفی غرب، معرفت شناسی عمدتاً با سقراط آغاز می‏شود. فیلسوفان پیش از سقراط عموما به عالم خارج‏ توجه داشتند و مسأله محوری‏ برای آنها ثبات و تغییر عالم‏ بوده است.[83]

ادّعای شک گرایان

سخنانی كه از شكّاكان نقل شده از یک نظر، به دو بخش تقسیم می‏شود: یكی آنچه دربارۀ وجود و هستی گفته‏اند، و دیگری آنچه دربارۀ علم و شناخت، اظهار كرده‏اند. یا سخنان ایشان دو جنبه دارد: یک جنبۀ آن، مربوط به هستی شناسی، و جنبۀ دیگر آن، مربوط به شناخت‏شناسی است.

شبهاتی که آنها ذکر می کنند هر چند از آن جهت كه مى‏خواهد بر خلاف بديهى و حقايق مسلّمه نتيجه بگيرد فاقد ارزش است و هر كس مى‏داند مغلطه است و معمولًا در پاسخ اين شبهات به وضوح و بداهت مطلب قناعت مى‏كنند، لكن حل علمى و فلسفى اين مغلطه‏ها دقت زيادى لازم دارد.[84]

شبهه‏ای كه سوفیست ها و شك‏گرایان به آن تمسّک جسته‏اند و آن را به صورت های گوناگون و با ذكر مثال های مختلفی بیان كرده‏اند این است: گاهی انسان از راه حسّ به وجود چیزی یقین پیدا می‏كند ولی بعداً متوجّه می‏شود كه خطا كرده است پس معلوم می‏شود كه ادراك حسّی، ضمانت صحّت ندارد و به دنبال آن، چنین احتمالی پیش می‏آید كه از كجا سایر ادراكات حسّی من خطا نباشد، و شاید روزی بیاید كه به خطا بودن آنها هم پی ببرم؛[85] مثلًا حس باصره، جسم را از دور كوچک مى‏بيند و از خيلى نزديک بزرگ تر از آنچه‏ هست نشان مى‏دهد و يا آتش آتش چرخان را در حال گردش به شكل دايره و قطره باران را كه از آسمان فرود مى‏آيد به شكل خط نشان مى‏دهد، و همچنين ساير حواس؛ مثلًا گرمى و سردى به وسيله حس لامسه دانسته مى‏شود، اگر فرض كنيم يک دست ما گرم و دست ديگر سرد باشد و هر دو را در آب نيم گرم فرو ببريم با يک دست آن آب را سرد و با دست ديگر آن را گرم احساس مى‏نماييم.

خطاهاى حواس بسيار زياد است و انواعى دارد و در كتب علمى و فلسفى مسطور است. بعضى از دانشمندان معتقدند انواع خطاهاى حواس بالغ بر هشتصد نوع مى‏باشد.[86]

همچنین گاهی انسان از راه دلیل عقلی، اعتقاد یقینی به مطلبی پیدا می‏كند، امّا پس از چندی می‏فهمد كه آن دلیل، درست نبوده و یقینش مبدّل به شک می‏شود. پس معلوم می‏شود كه ادراک عقلی هم ضمانت صحّت ندارد و به همان ترتیب، احتمال خطا به سایر مدرَكات عقل هم سرایت می‏كند. نتیجه آن كه نه حسّ، قابل اعتماد است و نه عقل، و برای انسان جز شک باقی نمی‏ماند.[87]

نقد سوفسطائیان و شکاکان

نکته ای که لازم است در ابتدا گفته شود این است که سوفسطائیان و شک گرایان بسیار نزدیک به هم هستند، زیرا هردو منکر معرفت یقینی هستند، اما آنچه که باعث متفاوت شدن آن دو می شود، افراط سوفسطائیان در این انکار است به عبارت دیگر شک گرایان بسیار افراطی را سوفیسم می گویند؛ زیرا سوفسطائیان از اساس منکر معرفت هستند و در این انکار نیز لجاجت می کنند (به عبارتی دچار یک نوع مریضی روانی هستند)، اما شکاکان هرچند کم اما بعضی از بدیهیات را قبول می کنند. به دلیل همین نزدیک بودن طرز تفکر، بسیاری بحث از سوفسطائیان و شکاکان را در یک جا مورد بررسی قرار می دهند، در این نوشتار نیز رد آن دو در یک مقاله آمده است.[88]

به طور کلی شبهاتی كه سوفیست ها و شک‏گرایان به آن تمسّک جسته‏اند در دو بخش خطاهای حسی و عقلی می باشد: گاهی انسان از راه حسّ به وجود چیزی یقین پیدا می‏كند و یا از راه دلیل عقلی، اعتقاد یقینی به مطلبی پیدا می‏كند ولی بعداً متوجّه می‏شود كه خطا كرده است پس معلوم می‏شود كه ادراک حسّی و عقلی، ضمانت صحّت ندارد در نتیجه احتمال خطا به سایر مدرَكات حسی و عقلی هم سرایت می‏كند.

در پاسخ باید گفت:

1 ـ معنای این استدلال آن است كه می‏خواهند از راه این دلیل به نتیجه منظورشان كه همان صحّت ‏شک گرایی است برسند و به آن علم پیدا كنند و دست كم بخواهند نظر خودشان را به این وسیله، به طرف بقبولانند یعنی انتظار دارند كه او علم به صحّت ادّعای ایشان پیدا كند، در صورتی كه مدّعایشان این است كه حصول علم، مطلقاً محال است!

2 ـ معنای كشف خطا در ادراكات حسّی و عقلی این است كه بفهمیم ادراک ما مطابق با واقع نیست، پس لازمه‏اش اعتراف به وجود علم به خطا بودن ادراک است.

3 ـ لازمۀ دیگر آن این است كه بدانیم واقعیتی وجود دارد كه ادراک خطائی ما با آن مطابقت ندارد و گرنه خطا بودن ادراک، مفهومی نخواهد داشت.

4 ـ لازمۀ دیگرش این است كه خود ادراک خطائی و صورت ذهنی مخالف با واقع، برای ما معلوم باشد.

5 ـ و بالأخره باید وجود خطا كننده و حسّ یا عقل خطا كار را نیز بپذیریم.

6 ـ این استدلال خودش یک استدلال عقلی است (هر چند در واقع مغالطه است) و استناد به آن به معنای معتبر شمردن عقل و ادراكات آن است.

7 ـ افزون بر اینها، در این جا علم دیگری نیز مفروض است و آن این است كه ادراک خطائی در عین خطا بودن نمی‏تواند درست باشد.

پس همین استدلال، مستلزم اعتراف به وجود چندین علم است و با این وصف چگونه می‏توان امكان علم را مطلقاً انكار كرد و یا در وقوع آن تشكیک نمود؟!

اینها همه پاسخ های نقضی به استدلال شک‏گرایان بود و امّا حلّ مطلب و بیان وجه مغالطه در آن این است كه صحّت و خطای ادراكات حسّی را به كمک دلایل عقلی، اثبات می‏كنند و امّا این كه گفته شد كشف خطا در یک ادراک عقلی موجب سرایت احتمال خطا به سایر ادراكات عقل می‏شود، صحیح نیست؛ زیرا احتمال خطا تنها در ادراكات نظری (= غیر بدیهی) راه دارد و امّا بدیهیات عقلی كه اساس براهین فلسفی را تشكیل می‏دهند به هیچ وجه قابل خطا نیستند، یعنی خطاناپذیر هستند.[89]

رئالیسم (واقع گرایی)

رئالیسم از ریشه لاتین به‌معنای واقعیت گرفته شده است. رئالیسم در معنای لغوی، معادل واقع‌گرایی یا واقعیّت‌گرایی است.[90]

جوهر واقع‌گرایی عبارت است از تحلیل اجتماعی، مطالعه و تجسّم زندگی انسان در جامعه، مطالعه و تجسّم روابط اجتماعی، روابط بین “فرد و جامعه” و ساختمان خود جامعه است.[91]

واقع‌گرایی یا مکتب اصالت واقع، در فلسفه جدید، عقیده‌ای است، قائل به این‌که واقعیّت موضوعی، یا جهان مادّی، مستقل از آگاهی ذهن وجود دارد و خصایص و طبیعت آن از این‌که دانسته شود، متاثّر نمی‌شود. در فلسفه قدیم و قرون وسطی نیز نظریه‌ای است، که حقیقت جهان مادی را از ادراک بشری، مستقل می‌کند. یعنی اشیاء، وجود مستقل دارند و وجودشان، به ادراک‌کننده بستگی ندارد.[92]

رئالیسم در مقابل تصوّرگرایی -که به‌وجود کلیات در خارج از ذهن اعتقاد نداشت- و نام‌گرایی(Nominalist) -که یکسره منکر کلیات بود و هیچ نحو وجودی نه در خارج و نه در ذهن برای آن قائل نبود و کلّی را فقط لفظ خالی می‌دانست،[93] اقامه شد.[94]

پیروان مکتب اصالت اسمی(نام‌گرایی)، معتقد به جدایی تدریجی جهان اندیشه از واقعیات عینی هستند و معتقدند که جهان درونی آگاهی، به‌تدریج از جهان خارجی(یا بیرونی حس‌ها) جدا می‌شود و قانونی جهان‌شمول وجود ندارد؛ که ذاتا در اشیاء مشابه موجود باشد. جهان‌شمول‌ها صرفا نام‌هایی غیرواقعی و اعتباری هستند، که بر سر آن‌ها به توافق رسیده‌ایم. امّا واقع‌گرایی، معتقد است که مفاهیم انتزاعی، به‌مثابه وجودی جوهری و هستی واقعی دارند.[95]

برخلاف ایده‌آلیسم، رئالیسم جهان خارجی را مستقل از درک و ذهنیّت ما تلقّی و براین نکته تاکید می‌کند، که این جهان خارجی، با دقّتی معنادار، در تجربیّات حسی ما منعکس می‌شود.[96]

ریشه‌های رئالیسم

واقع‌گرایی به‌عنوان یک شیوه خلّاق، پدیده‌ای است، تاریخی که در مرحله معیّنی از تکامل فکری بشر، زمانی‌که انسان‌ها، نیاز مبرمی به شناخت ماهیّت و جهت تکامل اجتماعی پیدا کردند، زمانی‌که مردم، نخست، به‌طور مبهم و سپس آگاهانه، به این حقیقت پی بردند؛ که اعمال و افکار انسان از هیجان‌های سرکش یا نقشه الهی ناشی نشده؛ بلکه از علّت‌های واقعی، یا اگر دقیق‌تر گفته باشیم، از علت‌های مادی سرچشمه می‌گیرد، به‌ظهور رسید.[97]

می‌تو‌ان تاریخچه تصوّر واقعیّت را با نظر پارمنیدس آغاز کرد، که صریحا قلمرو واقعیت را مقابل عرضگاه ظاهر و نمود دانسته است.[98] در نظریه مثل افلاطون نیز بر اینکه مُثُل(ایده‌ها)، واقعی‌ترند تا موجودات فردی و محسوس؛ که چیزی جز انعکاس و تصویر آن مُثُل نیستند،[99] ریشه‌های واقع‌گرایی به چشم می‌خورد.

دکارت نیز در نظریه تفکیک‌ناپذیر بودن زندگی و تفکّر و فرانسیس بیکن که در حصول شناخت جهان، توجه خود را به اهمیّت تجربه معطوف می‌کرد، اندیشه علمی را دست‌خوش تحوّل کیفی نموده و راه را برای نفوذ در طبیعت اشیاء وامور جهان باز کردند.[100]

رئالیسم در غرب به اقتضای غلبه‌اش بر طبقه پیشین(طبقه جدید) و برخورداری از وحدت و رفاه اجتماعی، در آغاز، با خوش‌بینی، امید، اعتماد و جسارت، به هستی نگاه می‌کرد و با واقعیّت اجتماعی که درست به‌ساز آن طبقه می‌رقصید، بر سر مهر بود و واقع‌گرایی، نتیجه ضروری چنین روحیه‌ای بوده است.[101]

تقسیم اولیه معرفت

نخستین تقسیمی كه می‏توان برای علم و شناخت در نظر گرفت این است كه علم یا بدون واسطه به ذات معلوم، تعلّق می‏گیرد و وجود واقعی و عینی معلوم برای عالم و شخص درک كننده، منكشف می‏گردد و یا وجود خارجی آن، مورد شهود و آگاهی عالم، قرار نمی‏گیرد بلكه شخص از راه چیزی كه نمایانگر معلوم می‏باشد و اصطلاحاً صورت یا مفهوم ذهنی نامیده می‏شود از آن آگاه می‏گردد. قسم اول را «علم حضوری» و قسم دوم را «علم حصولی» می‏نامیم.

نکته: تقسیم علم به این دو قسم، یک تقسیم عقلی و دائر بین نفی و اثبات است و به همین جهت، ‏حالت‏ سومی را در عَرْض این دو قسم نمی‏توان برای علم، فرض كرد، یعنی علم از این دو قسم، خارج نیست‏: یا واسطه‏ای بین شخص عالم و ذات معلوم، وجود دارد كه آگاهی بوسیلۀ آن حاصل می‏شود كه در این صورت به علم حصولی نامیده می‏گردد، و یا چنین واسطه‏ای وجود ندارد و در این صورت علم حضوری خواهد بود.[102]

علم حضوری

علم حضورى بنیادى‏ترین موضوع در فلسفه معرفت و سنگ بناى مابعدالطبیعه متعالى است. علم حضوری یعنی علمی که عین واقعیت معلوم پیش عالم ( نفس یا ادراک کننده دیگری ) حاضر است و عالم شخصیت معلوم را می یابد، مانند علم نفس به ذات خود و حالات وجدانی و ذهنی خود.

در علم حضوری مطابق تعریف بالا، علم و معلوم یکی است؛ یعنی وجود علم عین وجود معلوم است و انکشاف معلوم پیش عالم به واسطه حضور خود معلوم است در نزد عالم.[103] عالم، وجود عينى آن را مى يابد و اين شهود و يافتن، چيزى خارج از ذات عالِم نيست بلكه از شؤون وجود اوست و شبيه عوارض تحليليه اجسام است كه از شؤون وجود آنها به شمار مى رود. به ديگر سخن: همان گونه كه امتداد، امرى جداى از وجود جسم نيست بلكه مفهومى است كه ذهن با فعاليت تحليلى خودش آن را به دست مى آورد علم حضورى هم وجود جداگانه اى از وجود عالِم ندارد و مفهوم «علم» و «عالِم» با تحليل ذهنى از وجود عالم به دست مى آيد و مصداق آن در مورد خداى متعال، ذات مقدّس اوست كه نه جوهر است و نه عرض، و در مورد مخلوقات، عين جوهر عقلانى يا نفسانى آنها است و طبعاً چنين علمى عرض و كيفيت نخواهد بود.[104]

اقسام علم حضورى

حکما براى علم حضورى اقسام و مواردى برشمرده‏اند. برخى از این موارد آشکار و روشن است، اما بعضى دیگر از راه دلیل، اثبات مى‏شوند. اقسام علم حضورى عبارتند از:[105]

1. علم مجرد به ذات خود: حکما سه مورد و سه مصداق براى این نوع علم نشان داده‏اند:

الف: علم نفس به ذات خود؛

ب: علم واجب به ذات خود؛

ج: علم سایر مجردات به ذات خود.

حکما در هر یک از این سه مورد، دو مقام را از یک دیگر تفکیک کرده‏اند: اول آن که نفس ـ مثلاً ـ به ذات خود عالم است و دوم این که این علم از گروه دانسته‏هاى حضورى است، نه حصولى. ایشان سپس به بحث و گفت و گو در این زمینه پرداخته و با تنبیه یا برهان، علم حضورى را در مورد نفس و ذات واجب و دیگر مجردات به اثبات رسانده‏اند.

2. علم نفس به صورت ذهنى: علم انسان به جهان خارج، از طریق صورت هاى ذهنى است، اما علم انسان به خودِ این صور نمى‏تواند از طریق صورت هاى دیگر باشد؛ زیرا در این صورت، علم انسان به صورتِ دوم هم به کمک صورت سومى خواهد بود و حال این سلسله یا در جایى متوقف مى‏شود، که ترجیح بلا مرجح خواهد بود، یا تا بى‏نهایت ادامه خواهد یافت که تسلسل و محال است. بنابراین علم انسان به جهان خارج از طریق صورت، علم حصولى است ولى علم انسان به خود صورتِ ذهنى، بى‏واسطه و حضورى است. به عبارت دیگر؛ علم به علم از سنخ علم حضورى است.

3. علم نفس به افعال خود: نفس داراى افعالى است مانند اراده و حکم. این امور نسبت به نفس، قیامِ صدورى دارند و معلول و فعل نفس محسوب مى‏شوند. علم نفس به افعال خود علمى حضورى است. به بیان دقیق‏تر چون علم علت به معلول، علم حضورى است و امور مذکور، افعال و معالیل نفس‏اند، علم نفس به آنها، از مراتب علم حضورى است.

4. علم نفس به احوال خود: نفس داراى انفعالات و حالاتى است از قبیل لذّت، الم، غم و شادى. نفس، این گونه امور را مى‏یابد. هستى حالات براى نفس حاضرند و اساسا ظرف تحقّق اینها نفس است؛ از این رو نفس به تأثرات و انفعالات خویش علم حضورى دارد.

5. علم نفس به قواى خویش: حکما براى نفس، اعم از گیاهى، حیوانى و انسانى، قوا و نیروهایى قائل بودند. این قوا به طور کلى در دو دسته تحریکى و ادراکى جاى مى‏گیرند و هر یک داراى افعال و آثار خاص خود هستند. از آن جا که قوا از شئون نفس است، علم نفس به آنها علم حضورى خواهد بود.

6. علم علت به معلول: مراد از علت، علت فاعلى و مفیض وجود است. این نوع از علم حضورى، همانند قسم بعدى بیشتر براساس تقریر حکمت متعالیه از اصل علیت موجه مى‏نماید.

7. علم معلول به علت: گفتنى است که براساس این قسم از علم حضورى، انسان مى‏تواند با تمام وجود خویش، حق را دریابد. براین اساس خداشناسى و طبعا خداجویى فطرى، توجیهى فلسفى پیدا مى‏کند.

8. علم نفس به آثار مادى عارض بر اعصاب و مغز: استاد شهید مطهرى قسم دیگرى را به اقسام علم حضورى افزوده‏اند[106] و آن علم نفس به آثار مادى عارض بر اعصاب و مغز است. هر گاه ادراکى حسى براى انسان دست مى‏دهد، طبیعى است که همراه آن سلسله اعصاب و مخ و مخچه، تأثراتى خواهند یافت. نفس به این تأثرات علم حضورى دارد.[107]

ویژگی های علم حضوری

با تأمّل در تعریف علم حضوری و جست و جو در آثار حكمای مسلمان، می توان ویژگی ها یی برای آن یافت.[108] نگاهی گذرا به برخی از ویژگی های مهم علم حضوری خالی از لطف نیست.

1. علم حضوری متصف به صدق یا كذب نمی شود:

این ویژگی در آثار حكمای مسلمان تا گذشته ای بسیار دور قابل پی گیری است و می توان آن را تا عصر شیخ اشراق دنبال كرد. ایشان در اثر خود عدم احتیاج به مطابقت را ذکر نموده.[109]علاوه بر شیخ اشراق، صدرالمتألّهین نیز بدین ویژگی تصریح كرده است.[110]در هر صورت، یكی از مهم ترین تمایزها یا ویژگی های علم حضوری این است كه قابل اتصاف به صدق و كذب یا مطابقت و عدم مطابقت با واقع نیست.

2. خطاناپذیری علم حضوری:

علم شهودی يا حضوری خطاناپذير است، در مورد اين ويژگی، مي توان ادعا نمود: از عصر حكمايی كه آموزه علم حضوری را مطرح نموده و تلويحاً يا تصريحاً به تمايز آن با علم حصولی توجه كرده اند، تاكنون در اين باره اتفاق نظر وجود دارد كه علم حضوری منهای تفسيرها و تعبيرهای آن، كه خود نوعی علم حصولی است، خطاناپذير است. كمتر مسأله فلسفی را مي توان يافت كه چنين مقبوليت همگانی داشته باشد، به گونه ای كه حتی يک نفر از حكما در آن اظهار ترديد يا مخالفت نكرده باشد.

از منظر معرفت شناسی، مهم ترين ويژگی علم حضوری «خطاناپذيری» آن است. منشأ اين تمايز يا ويژگی چيست؟ چرا علم حضوری خطاناپذير است و احتمال خطا در آن راه ندارد؟ با تأمّل در تعريف يا تعريف های علم حضوری، مي توان راز خطاناپذيری علوم حضوری را گشود و به پاسخ اين مسئله دست يافت. پاسخ به اين مسئله، خود، ويژگی يا تمايز ديگری است كه در ویژگی سوم توضیح داده می شود.

3.عدم دخالت واسطه در علم حضوری:

ويژگي ديگر علم حضوري اين است كه در اين گونه معرفت، ميان عالم و معلوم (مُدرِك يا مُدرَك) واسطه اي همچون مفاهيم و صور ذهني متحقق نيست، بلكه ذات معلوم در عالم حضور دارد. اين ويژگي را به روشني در برخي از تعريف هاي علم حضوري مي توان يافت. دست كم در اين تعريف، كه علم حضوري ادراک بدون واسطه صور و مفاهيم ذهني است، اين ويژگی مشهود است. با تحقق اين ويژگي يا تمايز علم حضوري، كه امري وجودشناختي است، راز خطاناپذيري علوم حضوری، كه ويژگی يا تمايزي معرفت شناختي است، آشكار می گردد. خطا در مورد ادراكي متصور است كه ميان عالم و معلوم يا مدرِك و مدرَك واسطه باشد. آنجا كه واسطه اي نيست، بلكه نفس معلوم يا مدرَك نزد عالم يا مدرِك حاضر است، خطا ناممكن است.[111]

4.  شخصی و غیر قابل انتقال بودن علم حضوری:

علم حضورى توصیف‏ناپذیر، شخصى و غیرقابل انتقال به دیگران است. علم حضورى همگانى و عمومى نیست، برخلاف علم حصولى که انتقال بردار و تعمیم‏پذیر است،  هرگز نمى‏توان از یافته‏هاى حضورى شرح ماجرا گفت. تنها در صورتى مى‏توان مشاهدات، مکاشفات و حالات عرفانى را دریافت که خود واجد آنها شویم. هرگز نمى‏توان تجارب شهودى را وصف کرد.

علم حضورى و یافت‏هاى شهودى، بصیرتى باطنى است که به وصف و استدلال و زبان در نیایند، و به عبارتى نوعى اشراق روشن درونى است. البته مى‏توان از علم حضورى، صور ذهنى و مفاهیم عقلى برگرفت؛ یعنى آن را به علم حصولى تبدیل کرد، ولى سخن در نفسِ علم حضورى است که وصف‏پذیر و انتقال‏بردار نیست.[112] لازم به ذکر است كه شخصی و غيرقابل انتقال بودن علم حضوری موجب اين نيست كه چنين معرفتی اختصاصی باشد، بلكه ممكن است اين گونه معرفت همگانی بوده، هر كس بتواند به تجربه ای از آن نايل گردد و مرتبه ای از آن را دارا باشد؛ از اين رو، شخصی بودن و غيرقابل انتقال بودن آن، منافاتی با همگانی بودنش ندارد. منظور از «شخصی» اين است كه نفس وجود اين تجربه خاصْ قابل انتقال به ديگران نيست، اما مثل آن برای ديگران قابل حصول است؛ چنان كه با تبديل آن به علم حصولی، قابل انتقال به ديگران است.[113]

علم حصولی

علم حصولی یعنی علمی که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر نیست، فقط مفهوم و تصویری از معلوم پیش عالم حاضر است، مثل علم نفس به موجودات خارجی از قبیل زمین، آسمان، درخت، انسان های دیگر، اعضای بدن خود شخص ادراک کننده. در علم حصولی واقعیت معلوم غیر از واقعیت علم است و انکشاف معلوم پیش عالم به واسطه مفهوم یا تصویری است که از وی در پیش خود دارد و به عبارت دیگر به واسطه حصول صورتی است از معلوم در نزد عالم و از این جهت این علم را “ حصولی “ می نامند . تمام اطلاعات ما نسبت به عالم خارج از ذهن علم حصولی است.[114]

تصوّر و تصدیق

تَصَوُّرْ وَ تَصْدیق، دو اصطلاح عمده در منطق برای تقسیم دوگانۀ علم حصولی است.

تعریف تصور

از لحاظ لغوی کلمه “تصور” از ماده «صورت» گرفته شده که به معنای شکل و هئیت اشیاء می باشد؛[115] در گفت و گو های رایج نیز اصطلاح  تصور، برای مفاهیمی همچون ” نقش بستن” و” صورت پذیرفتن” به کار برده می شود؛ اما در اصطلاح تعریف های گوناگونی شده:

تصور در اصطلاح اهل معقول عبارت است از پديدۀ ذهنی ساده‏ای كه شأنيت حكايت از ماورای خودش را داشته باشد مانند تصوّر كوه دماوند و مفهوم كوه.[116]

هر علمى و ادراكى را كه اعتبار كنند اگر خالى يا مجرد از حكم (چه به اثبات و چه به نفى) باشد آن را تصور خوانند.[117]

تعریف تصدیق

از آن جا که تعریف هریک از تصور و تصدیق به نحوی با تعریف دیگری مرتبط است، فهم معنای دقیق تصور، مستقل از تعریف تصدیق، ممکن نیست. دربارۀ چیستی و حقیقت تصدیق اقوال مختلفی وجود دارد:

تصدیق عبارت از اقرار نفس به معنای قضیه و صورت اذعان به آن است و منظور این است که معنای حاضر در نفس، مطابق واقع و نفس‌الامر است. به عبارت دیگر تصدیق آن است که پس از حصول صورت تألیفی معنای قضیه در ذهن، نسبت این مفهوم مرکب با نفس‌الامر سنجیده شود و به مطابقت یا عدم مطابقت آن با خود اشیاء و امور حکم شود.[118]

تصدیق عبارت از تصوری است که همراه آن حکمی وجود داشته باشد، یا مقارن حکم باشد، بااثبات یا نفی.[119]

تصور و تصدیق، مبنایی معرفت‌شناختی

سخن از تصور و تصدیق ریشه در آثار ارسطو و به ویژه سه کتاب باری ارمینیاس (عبارت)، تحلیلات ثانیه و نفس او دارد، در تعالیم رواقیان نیز دربارۀ این دو مفهوم سخن به میان آمده است و معادل آنها را در فلسفۀ رواقی به ترتیب دو اصطلاح phantasia logiké  و axioma دانسته‌اند.

باید گفت اگرچه این دو مفهوم ریشه در آثار ارسطو دارند، اما شیوۀ بحث در فلسفۀ اسلامی متفاوت است، استفاده از آنها در جهت تقسیم‌بندی مجموعۀ مباحث مطرح در هر علم و بر اساس آن تفکیک مباحث هر علم در دو سطح مبادی و مسائل به تصوری و تصدیقی، از اختصاصات روش‌شناسی تحقیقی علوم اسلامی است، به این معنا که تقسیم علم به دو قسم تصور و تصدیق به صورت یک اصل موضوع در آغاز کتاب های علوم اسلامی طرح می‌شود و سامان مباحث علم بر مبنای آن صورت می‌گیرد. از آن جا که تقسیم دوگانۀ علم به تصور و تصدیق از جملۀ مسائلی است که بیشتر در کتاب های منطقی به نحو مفصل مورد بحث قرار گرفته است و استفاده از آن در تبویب مباحث این علم نقشی بارز دارد، یکی از مقاصد گنجاندن آن در آغاز کتاب های منطقی و در بحث از غایت منطق را، فراهم کردن بنیادی معرفت‌شناختی برای دو ستون اصلی منطق ارسطو یعنی تعریف و قیاس دانسته‌اند یکی از تقسیمات اولیه‌ای که برای علم ذکر می‌شود، تقسیم آن به لحاظ حضور خود معلوم نزد عالم یا صورت آن به دو قسم حضوری و حصولی است، و این تقسیمی است که طرح مشخص و روشن آن به سهروردی شیخ اشراق بازمی‌گردد. چون در علم حضوری، وجود علمی و عینی شیء عین یکدیگرند، فرض انقسام آن به دو قسم تصور و تصدیق را نمی‌توان پذیرفت، ولی در علم حصولی که در آن وجود علمی شیء غیر از وجود عینی آن است، چنین تقسیمی امکان‌پذیر می‌شود. بنابراین، مقسم در اقسام دوگانۀ تصور و تصدیق، علم حصولی ارتسامی است.[120]

ارزش معرفت

ارزش شناخت که مشتمل بر ملاک تمییز حقایق از اوهام و شناخت حقیقی از خطایی می‌باشد، از شاخه‌های مهم شناخت‌شناسی به شمار می‌رود. این بحث از آنجا آغاز شد که انسان در مواردی از شناخت هایش به کشف خطای پاره‌ای از اندیشه‌هایش دست یافت و یا اختلاف های معرفت شناسانه‌ای را میان عالمان مشاهده نمود و این امر سبب شد تا این سئوال در ذهن او منقش گردد که آیا تمام اندیشه‌هایش ( خصوصا اینکه بیشتر معارف بشری علوم حصولی بوده)[121] می‌توانند مصادیق شناخت حقیقی قرار گیرند یا چنین حکم کلی را نمی‌توان در تمامی اندیشه‌ها تعمیم داد وبنابر احتمال دوم چگونه می‌توان شناخت حقیقی را از شناخت خطایی تمییز داد؟ شایان ذکر است که هرگونه اختلافی میان تفکرات بشری مستلزم داوری وحکم بر خطا بودن پاره‌ای از آنها نیست؛ زیرا چه بسا اختلاف ها به صورت تشکیکی و شناخت عمیق و عمیق‌تر باشند ولی آنجا که شناخت ها به صورت تناقضی یاتضادی اختلاف داشته باشند بدون شک برخی از آنها صحیح و پاره‌ای دیگر سقیم‌اند.

حال که دانستیم همه ادراکات ما صحیح و حقیقی نیستند، باید به‌دنبال ضابطه و معیاری برویم که توانایی تشخیص حقایق از اوهام را به دست دهد ولی قبل از پی‌جویی معیار شناخت می‌بایست به تعریف شناخت حقیقی پرداخت.[122]

معرفت حقیقی

اولین قدم در مباحث معرفت شناسی ارائه یک تعریف دقیق برای معرفت حقیقی است؛ زیرا تا معرفت حقیقی و مؤلفه های آن مشخص نشود مباحث محوری و اصلی معرفت شناسی و ارکان آن مشخص  نمی گردد. لذا در مبحث ارزش شناخت ابتدا باید معرفت حقیقی را تعریف کرد تا بعدا بدنبال معیار شناخت آن رفت.[123]

فلاسفه مسلمان معرفت حقیقی را به «یقین مطابق با واقع ثابت» تعریف کرده اند.[124]

یقین و انواع آن

از ارکان اصلی تعریف معرفت حقیقی یقین است، یقین از صفات علم است كه از معرفت برتر و بالاتر است چنان كه می گويند- علمُ اليَقِينِ- نه معرفة اليقين.[125]

یقین در مقابل ظن و گمان و شک ، و متضمن دو یقین است یقین به این که الف ب است و دوم این که محال است چنین نباشد.[126]

انواع یقین

یقین را نیز می توان به لحاظ عوامل، افراد، امور دیگر به انواعی تقسیم کرد:

  1. یقین منطقی و یقین غیر منطقی؛ یقینی که هیچ احتمال خلاف در آن نباشد بلکه یقین مضاعف[127] باشد یقین منطقی و یقینی که احتمال خلاف آن داده شود یقین غیر منطقی است، یعنی در یقین غیر منطقی، خلاف آن یقینی که حاصل شده محال دانسته نمی شود.
  2. یقین حقیقی و یقین غیر حقیقی، یا جهل مرکّب؛ اگر یقین مطابق با واقع باشد یقین حقیقی است و منطقی است و الاّ جهل مرکّب است.
  3. علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین که در مورد اوّل علم کلّی و نظری است و در مورد دوم شهود حق است و در مرتبه سوم اتّصال با حقیقت است.
  4. یقین عامی و فیلسوف و عارف که به لحاظ افراد شدّت و ضعف مطرح است.
  5. یقین تقلیدی و یقین اجتهادی که به لحاظ شخصی دارای یقین به عوامل پیدایش آن مطرح است.
  6. یقین واقع شناختی و یقین معرفت شناختی که به لحاظ یقین به امور واقعی و هستی است، یا یقین به امکان دسترسی به معرفت مطابق با واقع است قابل تقسیم است.
  7. یقین حسی، عقلی، شهودی و نقلی که به لحاظ ابزار پیدایش آن مطرح می گردد. آنچه بیشتر مورد بحث در این بخش در معرفت شناسی است شک مطلق و نسبی است و نیز شک معرفت شناسی و دستوری و تحلیلی و شک زیربنایی و یقین منطقی و حقیقی و اجتهادی است.[128]

نفس الامر

از ارکان معرفت حقیقی، واقع (نفس الامر) است؛ زیرا معرفت حقیقی، یقین مطابقت با واقع است.[129] در بسیاری از عبارات فلاسفه به این تعبیر بر می‏خوریم که فلان مطلب مطابق با «نفس الامر» است از جمله در مورد «قضایای حقیقیه» که بعضی یا هیچ یک از مصادیق موضوع آنها در خارج، موجود نیست ولی هر وقت موجود شود محمول برای آن، ثابت خواهد بود در چنین قضایایی گفته می‏شود که ملاک صدق آنها مطابقت با نفس الامر است؛ زیرا همۀ مصادیق آنها در خارج، موجود نیست تا مطابقت مفاد قضایا را با آنها بسنجیم و بگوییم که مطابق با خارج است.

همچنین در قضایایی که از معقولات ثانیه تشکیل می‏شوند مانند قضایای منطقی یا قضایایی که احکامی برای معدومات و محالات اثبات می‏کنند گفته می‏شود که ملاک صدق آنها مطابقت با نفس الامر است.

درباره معنای این اصطلاح، سخنانی گفته شده که یا تکلّف آمیز است، مانند این که بعضی از فلاسفه گفته‏اند منظور از کلمۀ «امر» عالم مجرّدات است، و یا مشکلی را حل نمی‏کند، مانند این که گفته شده که منظور از نفس الامر، خود شی‏ء است؛ زیرا این سؤال به حال خود باقی می‏ماند که سرانجام برای ارزشیابی این قضایا باید آنها را با چه چیزی سنجید؟

منظور از نفس الامر غیر از واقعیات خارجی، ظرف ثبوت عقلی محکیات می‏باشد که در موارد مختلف، تفاوت می‏کند و در مواردی مرتبۀ خاصّی از ذهن است مانند قضایای منطقی، و در مواردی ثبوت خارجی مفروض است مانند محکی قضیۀ محال بودن اجتماع نقیضین، و در مواردی بالعرض به خارج نسبت داده می‏شود چنانکه می‏گویند: «علت عدم معلول، عدم علّت است» که رابطۀ علّیت در حقیقت بین وجود علّت و وجود معلول، برقرار است و بالعرض به عدم آنها هم نسبت داده می‏شود.[130]

حکما در باب تعیین مصداق نفس‏الامر اختلاف دارند. حکیم سبزوارى در بیت زیر:

بحد ذات الشي‏ء نفس الأمر حد

و عالم الأمر و ذا عقل يعد

به دو قول در این باب اشاره کرده است. وى در شرح منظومه در تفسیر بیت مذکور مى‏نویسد:

مراد ما از «نفس‏الامر»، قلمرو ذات شى‏ء است؛[131] از این‏رو؛ مقصود از «حد ذات» در بیت مذکور چیزى است که شامل مرتبه ماهیت و وجود نفس و خارج، هر سه مى‏گردد. پس قضیه «انسان حیوان است»، صادق است و نفس‏الامر آن، مرتبه ماهیت آن است، و صدق گزاره «انسان موجود است»، به اعتبار وجود خارجى آن است، و قضیه «انسان کلى است»، قضیه‏اى است صادق، و صدق آن به اعتبار هویت ذهنى آن است و فى‏الواقع مرتبه‏اى از ذهن، نفس‏الامر آن محسوب مى‏گردد؛ بنابراین، تعبیر «حد ذات الشى‏ء» در بیت مذکور، براى خارج کردن «فرض فارض» است؛ از این‏رو، قضیه «الانسان جماد» را نمى‏توان از امور نفس‏الامرى محسوب داشت.(9) پس قضیه «الانسان جماد» قضیه‏اى است فرضى و نفس‏الامر ندارد؛ بنابراین، مى‏توان نتیجه گرفت که: «قضایاى کاذب» اصلاً نفس‏الامر ندارند.[132]

معیار معرفت

بعد از چیستی و ارزش شناخت مشكل اساسى اين است كه چگونه مى‏توان اثبات كرد كه شناخت انسان مطابق با واقع است و اين مشكل در موردى رخ مى‏نمايد كه بين شناسنده و متعلق شناخت واسطه‏اى در كار باشد كه به لحاظ آن فاعل شناسايى متصف به عالم و متعلق شناسايى متصف به معلوم گردد و به ديگر سخن علم غير از معلوم باشد، اما در موردى كه واسطه‏اى در كار نباشد و عالم وجود عينى معلوم را بيابد طبعا جاى چنين سؤالى هم نخواهد بود.

بنا بر اين شناختى كه شأنيت‏ حقيقت بودن يعنى مطابق با واقع بودن و خطا بودن يعنى مخالف با واقع بودن را دارد همان شناخت‏حصولى است و اگر شناخت‏حضورى متصف به حقيقت‏شود به معناى نفى خطا از آن است.[133]

مبناگروی

نظریه مبنا گرائی[Foundationalism] سابقه‌ای دیرینه در تاریخ معرفت شناسی دارد تا جائی که قدمت آن به افلاطون، ارسطو و آکویناس می‌رسد و در طول این مدت هیچ قولی مثل این نظریه طرفدار نداشته است و تنها این تئوری می‌باشد که به مهم ترین و یا شاید تنهاترین دغدغه معرفت شناسان یعنی «مسأله توجیه» پاسخ می‌دهد که اصلی­ترین مبحث معرفت شناسی می باشد.

این نظریه حدود ده تقریر دارد که رایج ترین و اولین آنها تقریر مبناگرائی سنتی (Classical Foundationalism) می‌باشد. تقریرهای «چی شلم»، «دکارت»، «نسبی گرایانه»،  سایر تقریرهای مهمی هستند که از این تئوری ارائه شده است. تقریر کلاسیک (سنتی) از مکتب مبناگروی، سه اصل را برای خود تعریف کرده است:

اصل اول: همه باورهای انسان به دو دسته تقسیم می‌شوند، «باورهای پایه» که باورهای دیگر را تأیید می‌کنند و «باورهای غیر پایه» که در تأییدشان نیازمند باورهای پایه هستند.

اصل دوم: باور پایه، باوری است که حاکی از «حالات حسی وتجربه بی واسطه» باشد.

اصل سوم: «باورهای حسی» جزو باورهای پایه بوده وخطا ناپذیرند و همه معلومات بشری باید به آنها منتهی شود.

نظر معرفت شناسان اسلامی تقریبا موافق با این تئوری می باشد. ایشان همه باورها و علوم را به بدیهیات ارجاع می دهند. هر چند که در تعیین مصداق آن، برخی اصل استحاله نقیضن و برخی اصل هوهویت و برخی دیگر اصل واقعیت و یا اصل امتناع دور و تسلسل و… را به عنوان مبدأ و خاستگاه اصلی معرفت­های بشری معرفی کرده اند.[134]

انسجام گروی

در نظریه انسجام گروی، ملاک صدق قضایا، هماهنگی و انسجام آنها است: یعنی انسجام و هماهنگی یک قضیه با قضایای دیگر و گزاره های بشری ملاک صدق آنها است.

طبق این نظریه اولا: یک افسانه سر تا سر دروغ نیز می تواند معرفت صادق قلمداد شود.

ثانیا: لازمه این نظریه دور یا تسلسل است؛ زیرا صدق یک دسته قضایا با دیگر قضایا و صدق آنها با دیگر قضایا و این سیر یا به دور و یا تسلسل می انجامد.

ثالثا: این نظریه برای صدق خود چه ملاکی را ارائه می کند، یعنی ملاک صدق این قضیه «قضایای هماهنگ صادق اند» چیست؟[135]

پراگماتیسم

در اواخر قرن نوزدهم میلادی، یک روش فلسفی موسوم به«پراگماتیسم»در آمریکا نخست به وسیله‌ «پی‌یرس»به وجود آمد و شکل گرفت و سپس توسط«ویلیام جیمز»رشد و تکامل یافت و با نشر آثار«جان دیوئی» به اوج ترقی خود رسید و جای خود را در میان مکتب های فلسفی و اجتماعی‌ و تربیتی باز کرد.[136]

«پراگما»به زبان یونانی، یعنی عمل یا همان ẓActionẒ در زبان انگلیسی می‌باشد. فلسفه «پراگماتیسم»به فلسفه«اصالت مصلحت عملی»یا«اصالت عمل»معنا می‌شود.

منظور «پیرس»از اصل پراگماتیسم این است که برای بسط دادن یک مفهوم ذهنی، فقط لازم است معین‌ کنیم این مفهوم برای ایجاد چگونه رفتاری، به کار می‌آید و آن رفتار معنای آن مفهوم ذهنی است. پس برای کسب وضوح بیشتر در افکارمان در یک موضوع، باید ببینیم و توجه کنیم آن موضوع، حاوی چه نتایج عملی متصوری است و چه تأثیراتی می‌توانیم از آن انتظار داشته باشیم و چه نوع‌ واکنشی را باید تدارک ببینیم. از دیدگاه مکتب پراگماتیسم آن عقلانیتی مفید است که گره‌ئی از مشکلات تجربی و عملی ما بگشاید؛ به عبارت دیگر این مکتب، عقل‌ انسان را جایی مورد ارزش قرار می‌دهد که به میل و هدف و رغبت‌های انسانی منتهی‌ شود و ارزش معرفت را به جنبه عملی منحصر بکند؛ بنابر این حقیقت و صدق یک قضیه را باید با ملاک فایده و سودمندی عملی تعریف کرد.[137]

حس گرایی و تجربه گرایی

حسّ در لغت به معنای درک کردن و فهمیدن است که از طریق قوای حسی پنج­گانه حاصل می­گردد.[138] و در اصطلاح، منحصر دانستن راه های درک و فهم در ماده و طبیعت را حس­گرایی می­نامند.[139]

حس گرايی يا اصالت حس (پوزیتویسم)عبارت است از قول به اين كه تمام دانش و معرفت ما ناشی از حس است و معقول چيزي جز محسوس نيست، ادراک حقيقی منحصر در شناخت، حسى است، ماهيت حسى دارد، نباید دنبال عقل و معقول و تعقل رفت، هرچه كه حسى نباشد خيال است، و هم و بى‏معنى است؛ فقط چيزى را به نام علم و ادراک و معرفت مورد قبول است كه از دروازه‏هاى حس وارد ذهن شده باشد، هرچه از اين دروازه‏ها وارد ذهن شود همان درست است، هرچه از اين دروازه‏ها وارد نشود خيال و وهم است و در عقل انسان هم چيزى جز آنچه كه در حس وجود داشته است، نيست. جان لاک جمله معروفى دارد: «در عقل چيزى نيست مگر آن كه قبلًا از راه حواس وارد شده باشد». پس، از نظر اينها شناختن- از ابتدا تا انتها- در احساس كردن خلاصه مى‏شود [و قهراً] يک مرحله‏اى و يک درجه‏اى است.[140]

تجربه گرایان نیز معيار حقيقت بودن شناخت را اين دانسته‏اند كه قضایایی صادق و مطابق واقع اند که به تجربه در آمده باشند.[141]

بعضی از تجربه‏گرايان مانند «كندياک» فرانسوی تجربه‏ای را كه موجب پيدايش مفاهيم ذهنی می‏شود منحصر به تجربۀ حسّی می‏دانند در حالی كه بعضی ديگر مانند «جان لاک» انگليسی آن‌را به تجربه‏های درونی هم توسعه می‏دهند. و در اين ميان «باركلی» وضع استثنائی دارد و تجربه را منحصر به تجربۀ درونی می‏داند؛ زيرا وجود اشياء مادّی را انكار می‏كند و بر اين اساس، ديگر جايی برای تجربۀ حسّی، باقی نمی‏ماند.

بايد اضافه نمود كه بسياری از تجربه‏گرايان مخصوصاً كسانی كه تجربه را شامل تجربه‏های درونی هم می‏دانند حوزۀ شناخت را منحصر به مادّيات نمی‏كنند و امور ما وراء طبيعي را هم به وسيلۀ عقل، اثبات می‏كنند هر چند بر اساس اصالت حسّ و وابستگی كامل ادراكات عقلی به ادراكات حسّی، چنين اعتقادی چندان منطقی نيست چنانكه نفی ما وراء طبيعت هم بی دليل است و از اين روی «هيوم» كه به اين نكته پی برده بود اموری را كه مستقيماً مورد تجربه، واقع نمی‏شوند مشكوک، تلقّی كرد.[142]

لازم به ذکر است تجربه گرایانی که تجربه را منحصر در تجربه حسی می دانند همان اصالت حسی ها هستند؛ لذا نقدهایی که برای حس گرایی(پوزیتویسم) آورده اند بر تجربه گرایی نیز وارد است.

نقد اصالت حس

گرايش اصالت حسّ (پوزيتويستى) که حقا بايد آن را منحط ترين گرايش فکرى بشر در طول تاريخ دانست داراى اشکالات فراوانى است که ذيلا به مهم_ترين آنها اشاره مى‏شود .

1- با اين گرايش محکم ترين پايه‏هاى شناخت، يعنى شناخت‏حضورى و بديهيات عقلى از دست مى‏رود و با از دست دادن آنها نمى‏توان هيچ گونه تبيين معقولى براى صحت‏شناخت و مطابقت آن با واقع ارائه داد؛ از اين روى پوزيتويست ها کوشيده‏اند که شناخت‏حقيقى را به صورت ديگرى تعريف کنند؛ يعنى حقيقت را عبارت دانسته‏اند از شناختى که مورد قبول ديگران واقع شود و بتوان آن را با تجربه حسى اثبات کرد و ناگفته پيدا است که جعل اصطلاح مشکل ارزش شناخت را حلّ نمى‏کند و موافقت و قبول کسانى که توجه به اين مشکل ندارند نمى‏تواند ارزش و اعتبارى را بيافريند.

2- پوزيتويست ها نقطه اتکاء خود را بر ادراک حسى قرار داده‏اند که لرزانترين و بى اعتبارترين نقطه‏ها در شناخت است و شناخت‏حسى بيش از هر شناختى در معرض خطا مى‏باشد و با توجه به اين که شناخت‏حسى هم در واقع در درون انسان تحقق مى‏يابد راه را براى اثبات منطقى جهان خارج بر خودشان مسدود ساخته‏اند و نمى‏توانند هيچ گونه پاسخ صحيحى به شبهات ايدآليستى بدهند.

3- ادعاى اين که مفاهيم متافيزيکى پوچ و فاقد محتوى هستند ادعايى گزاف و واضح البطلان است؛ زيرا اگر الفاظى که دلالت بر اين مفاهيم دارند به کلى فاقد معنى بودند فرقى با الفاظ مهمل نمى‏داشتند و نفى و اثبات آنها يکسان مى‏بود در صورتى که مثلا آتش را علت‏حرارت دانستن هيچ گاه با عکس آن يکسان نيست .

4- بر اساس گرايش پوزيتويستى جايى براى هيچ قانون علمى به عنوان يک قضيه کلى و قطعى و ضرورى باقى نمى‏ماند؛ زيرا اين ويژگي ها به هيچ وجه قابل اثبات حسى نيست و در هر موردى که تجربه حسى انجام گرفت تنها مى‏توان همان مورد را پذيرفت صرف نظر از اشکالى که در خطاپذيرى ادراکات حسى وجود دارد و به همه موارد سرايت مى‏کند و در جايى که تجربه حسى انجام نگيرد بايد سکوت کرد و مطلقا از نفى و اثبات خوددارى نمود .

5- مهم ترين بن بستى که پوزيتويست ها در آن گرفتار مى‏شوند مسائل رياضى است که به وسيله مفاهيم عقلى حل و تبيين مى‏گردد؛ يعنى همان مفاهيمى که به نظر ايشان فاقد معنى است و از سوى ديگر بى معنى دانستن قضاياى رياضى يا غير علمى شمردن آنها چنان رسوا کننده است که هيچ انديشمندى جرأت به زبان آوردن آن را نمى‏کند؛ از اين روى گروهى از پوزيتويست هاى جديد ناچار شده‏اند که نوعى شناخت ذهنى را براى مفاهيم منطقى بپذيرند و کوشيده‏اند که مفاهيم رياضى را هم به آنها ملحق سازند و اين يکى از نمونه‏هاى خلط بين مفاهيم منطقى و ديگر مفاهيم است و براى ابطال آن همين بس که مفاهيم رياضى قابل انطباق بر مصاديق خارجى هستند و به اصطلاح اتصافشان خارجى است در حالى که ويژگى مفاهيم منطقى اين است که جز بر مفاهيم ذهنى ديگر قابل انطباق نيستند.[143]

نظریه حکمای اسلامی

با توجه به نقدها و اشکالاتی که فلاسفه و اندیشمندان اسلامی از نظریه های تجربه گرایان، عقل گرایان و دیگران در معیار صدق قضایا گرفته اند و همچنین مباحثی که در رابطۀ علم حضوری و حصولی داشته اند می توان نظریه آنان را به طور خلاصه چنین آورد: قضاياى بديهى مانند بديهيات اوليه و وجدانيات داراى ارزشى يقينى هستند و راز خطا ناپذيرى آنها اين است كه تطابق علم و معلوم به وسيله علم حضورى ثابت مى‏شود و قضاياى غير بديهى را بايد با معيارهاى منطقى ارزشيابى كرد؛ يعنى اگر قضيه‏اى بر طبق ضوابطى كه در علم منطق براى استنتاج بيان شده از قضاياى بديهى به دست آمده صحيح و در غير اين صورت ناصحيح خواهد بود البته بايد توجه داشته كه نادرست بودن دليل هميشه نشانه نادرستى نتيجه نيست؛ زيرا ممكن است براى اثبات مطلب صحيحى از دليل نادرستى استفاده شود؛ بنابر اين بطلان دليل فقط مى‏تواند دليل عدم اعتماد به نتيجه باشد نه دليل غلط بودن واقعى آن.

در اين جا ممكن است‏ شبهه‏اى القاء شود كه بر اساس تعريفى كه براى حقيقت‏ شد كه عبارت است از شناختى كه مطابق با واقع باشد حقيقت و خطا تنها در قضايايى مورد پيدا مى‏كند كه بتوان آنها را با واقعيت‏ خارجى سنجيد، اما قضاياى متافيزيكى داراى واقعيت عينى نيستند كه بتوان تطابق آنها را آزمود و از اين روى نمى‏توان آنها را حقيقت‏ يا غلط دانست بلكه بايد گفت كه اين قضايا پوچ و بى معنى هستند .

اين شبهه از آن جا ناشى مى‏گردد كه واقعيت‏خارجى و عينى مساوى با واقعيت هاى مادى پنداشته مى‏شود و براى رفع آن بايد خاطر نشان كرد كه اولا واقعيت ‏خارجى و عينى منحصر به ماديات نيست و شامل مجردات هم مى‏شود بلكه بهره آنها از واقعيت بيش از بهره ماديات است و ثانيا منظور از واقعى كه قضايا بايد مطابق با آن باشند مطلق محكيات قضايا و منظور از خارج ما وراء مفاهيم آنها است هر چند آن واقعيات و محكيات در ذهن تقرر يافته باشند يا از امور روانى باشند، و قضاياى منطقى خالص از امور ذهنى ديگرى حكايت مى‏كنند و نسبت مرتبه‏اى از ذهن كه جاى تقرر محكيات اين قضايا است به مرتبه‏اى كه بر آن اشراف دارد مانند نسبت ‏خارج از ذهن به ذهن است.

بنا بر اين ملاک كلى صدق و كذب قضايا تطابق و عدم تطابق آنها با ما وراء مفاهيم آنها است؛ ‏يعنى راه تشخيص صدق و كذب قضاياى علوم تجربى اين است كه آنها را با واقعيت هاى مادى مربوط بسنجند؛ مثلا براى پى بردن به صحت اين قضيه كه آهن در اثر حرارت انبساط مى‏يابد اين است كه آهن خارجى را حرارت داده شود و تفاوت حجم آن را بيازمایند ولى قضاياى منطقى را بايد با مفاهيم ذهنى ديگرى كه تحت اشراف آنها قرار دارند بسنجند و براى تشخيص صحت و خطاى قضاياى فلسفى بايد رابطه ذهن و عين را مورد توجه قرار داد؛ يعنى صادق بودن آنها به اين است كه محكيات عينى آنها اعم از مادى و مجرد به گونه‏اى باشند كه ذهن مفاهيم مربوطه را از آنها انتزاع كند و اين سنجش مستقيما در قضاياى وجدانى انجام مى‏گيرد و با يک يا چند واسطه در ساير قضايا.[144]

معرفت شناسى دینى

معرفت شناسى دینى، یک نوع معرفت درجۀ دوم است که شخص معرفت شناس با دید تاریخ مند خود، به معارف دینى نظر مى کند و از مبادى تصورى، تصدیقى، احکام و عوارض آن گزارش مى دهد….[145] برخی از اندیشمندان، معرفت شناسى دینى را این گونه تعریف کرده اند: معرفت شناسى دینى  عبارت است از نگرش تحلیلی و تاریخی از بیرون به آنچه در معرفت دین می گذرد. متعلق آن نه دین است و نه ایمان مؤمنان بلکه متعلق و موضوع آن «معرفت دینی عالمان دین » است اعم از این که معرفت آنها صحیح و مطابق با واقع باشد، یا خطا و غیرمطابق.[146]

تعریف دین

دین در لغت به معنای فروتنی، فرمانبرداری،‌ جزا، حساب و تسلیم است.[147] قبل از تعریف اصطلاحی دین در این جا لازم به ذکر است که منظور، ادیان الهی و آسمانی است نه دین به معنای بسیار گسترده که شامل مکاتب غیر دینی، مانند کمونیسم نیز می شود؛ لذا دین در این نوشتار عبارت است از: مجموعه اعتقادات، و ارزش های اخلاقی و احکام فردی و اجتماعی که در سیر انسان به سوی کمال حقیقی و سعادت تأثیر دارند.[148]

تعریف معرفت دينی

با توجه به معانی دین و معرفت می­توان واژه معرفت دینی را این گونه تعریف كرد؛ «معرفت دینی مجموعه شناخت­هایی است درباره ادیان الهی كه در بخش­های عقاید، اخلاق و احكام، و به عبارت دیگر در بخش های عقیدتی و ارزشی و به عبارت سوم هست­ها و بایدها یا نبایدها وجود دارد».[149]

این مجموعه از معارف در میان مسلمانان در علوم متعددی مانند فلسفه، كلام، حدیث شناسی، فقه، اصول، قرآن شناسی یا تفسیر متبلور شده است كه به نام علوم اسلامی شهرت دارد؛ مثلا پاسخ به این مسأله كه آیا خداوند برای پیامبر جانشینانی نصب كرده یا انتخاب آنها را به خود مردم واگذار كرده است، یک معرفت دینی است،  كه صحت و سقم آن باید بر اساس علم كلام مورد بررسی قرار گیرد.

البته باید توجه كرد كه وقتی گفته می­شود فهم یا معرفت دینی، مراد فهم هر شخص از دین یا متون دینی نیست، بلكه منظور از آن فهمِ عالمان دین، به صورت فهمی روشمند، متخصصانه و مضبوط است.[150] در واقع معرفت دینی مجموعه دستاوردهایی است كه علمای دین با پژوهش در منابع دینی یعنی كتاب و سنت و عقل و با استفاده از علوم دینی(اسلامی) به دست می­آورند. پس معرفت دینی امری است بشری و قائم به اذهان عالمان دینی، لذا مشتمل بر خطا و صواب و قابل نقص و كمال و اختلاف پذیر خواهد بود. بر خلاف خود دین كه تغییر و تحول در آن راه ندارد، چرا كه این دین، دین خاتم است و لذا نه اصل آن به دین دیگری قابل تبدیل است و نه این كه معارف و احكام آن با گذشت زمان دچار تغییر خواهد شد، و فقط ممكن است موضوعات احكام تغییر كند.

معرفت دینی امری متمایز از دین است. حال اگر شناخت ما از دین كامل باشد به گونه­ای كه در فهم آن از هر خطائی مصون باشیم، آنچنان كه در مورد معصومان (ع) این گونه است، در این صورت معرفت دینی ما مطابق با حقیقت دین خواهد بود و خواص آن را خواهد داشت.[151] پس معرفت دینی حضرات معصومان (ع) دقیقا مطابق با اصل دین است و لذا ملاک و معیار برای میزان مطابقت یا عدم مطابقت معرفت های دینی ما، معرفت دینی آنها است؛ یعنی هرچه قدر فهم ما از دین نزدیک تر به فهم معصومان (ع) از دین باشد، به واقعیت دین نزدیک تر است و این در صورتی است كه معصوم (ع) حاضر باشد. اما اگر معصوم (ع) غایب و خارج از دسترس ما باشد، در این صورت ملاک صدق و كذب برای معرفت­های دینی ما مانند دیگر معرفت­های بشری ما خواهد بود.[152]

موانع دست یابی به حقیقت دین

عوامل متعددی وجود دارد كه مانع از این می شود كه ما بتوانیم معرفت دینی مطابق با حقیقت دین داشته باشیم، از جمله می­توان به موارد زیر اشاره كرد:

1. محدودیت و قصور ذاتی توان ادراكی بشر و همچنین خطاپذیری ادراكات بشری.

2. اختلاف نظرهایی كه بین علمای دین وجود دارد.

3. وجود متشابهات در منابع دینی.

4. روایات مجعول متعددی كه در منابع روائی وجود دارد.

5. معارف و علوم غیردینی عالمان دینی، كه ممكن است در فهمِ دین دخالت كند.

6. عوامل سیاسی، اجتماعی، تاریخی، معیشتی، خصوصیات روانی و اخلاقی عالم و… .[153]

کتابنامه

1-                  معلمی، حسن، معرفت شناسی، انتشارات مرکز جهانی علوم اسلامی، چاپ اول، قم، 1383ش.

2-                  فصلنامه نامه مفید، شماره 9، محمد صفر جبرئیلی، سال 1376

3-                  مصباح، محمد تقی،  آموزش فلسفه، نشر بین الملل، چاپ هفتم، تهران، 1386ش.

4-                  راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالعلم، چاپ اول، دمشق بیروت، 1412ق.

5-                  علی تبار، رمضان، امکان شناخت و فهم یقینی از دین، رواق اندیشه، شماره38. سال 1383ش.

6-                  مطهری، مرتضی، مجموعه آثار( نرم افزار مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی(نور)).

7-                  مصطفوى، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بی چا، تهران، 1360 ش.

8-                  کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، مترجم مجتبوى، سيد جلال‏الدين، انتشارات علمى و فرهنگى و انتشارات سروش، چاپ اول، تهران، 1380ش.

9-                  هالينگ ديل، مبانى و تاريخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، كيهان، تهران، 1375ش.

10-               حسین زاده، محمد، معرفت شناسی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چاپ یازدهم،قم، 1387ش.

11-               شيخ اشراق، مجموعه مصنفات (بخش المشارع و المطارحات)،  موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ دوم، تهران، 1375ش.

12-               ملاصدرا، الاسفار الاربعه، حاشیه سبزوارى. دار احياء التراث، چاپ سوم، بيروت، سال1981م.

13-               حائری یزدی، مهدی، کاوش های عقل نظری، شرکت سهامی انتشار، چاپ دوم، تهران، 1360ش.

14-               خواجه نصير الدين الطوس، أساس الاقتباس، دانشگاه تهران، چاپ سوم، تهران،1361ش.

15-               محقق سبزواری، شرح منظومه، تصحيح و تعليق حسن زاده، حسن، نشر ناب، چاپ اول، تهران. 1369- 1379ش.

16-               طباطبائی، سیّد محمدحسین، المیزان، جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیه، چاپ پنجم، قم، 1374 ش.

17-               فنائی اشكوری، محمد، معرفت شناسی دینی، انتشارات برگ، تهران، 1374ش.

18-               حسین زاده، محمد، درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی معرفت دینی، موسسه امام خمینی (ره)، قم، 1385ش.

19-               مصباح یزدی، محمد تقی، معرفت شناسی(پیشینه و تعاریف)، فصلنامه ذهن، شماره 1، سال 1379ش.

20-               خسرو پناه، عبدالحسین، نظریة المعرفة، فصلنامه ذهن، شماره 3 ، سال 1379ش.

21-               لگن هاوزن، محمد، نگاهی به معرفت شناسی معاصر، فصلنامه ذهن، شماره3 ، 1379ش.

22-               گری لینگ، ای.سی و دیگران، نگرش های نوین در فلسفه، مترجم دانشور، یوسف، مؤسسه فرهنگی طه – دانشگاه قم، چاپ اول، قم،  1380ش.

23-               خسروپناه، عبدالحسین، چیستی معرفت در معرفت شناسی معاصر ، اندیشه نوین دینی، شماره 1، 1384ش.

24-               هاملین، دیوید، تاریخ معرفت شناسی، ترجمه شاپور اعتماد، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول، 1374ش.

25-               معلمی، حسن، نگاهی به معرفت شناسی در فلسفه غرب، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1380ش.

26-               جبرئیلی، محمدصفر، کتاب شناسی شناخت، نامه مفید، شماره9، 1376 ش.

27-               موسوی مبلغ، سيد محمد حسين، شناخت در قرآن از نگاه شهید مطهری، پژوهش های قرآنی(ویژه شهید مطهری)، شماره 17-18، 1378ش.

28-               حسین زاده، محمد، پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)، چاپ اول، قم، 1382ش.

29-               مولکی، مایکل، علم جامعه شناسی معرفت، ترجمه حسین کچوئیان، نشرنی، چاپ اول، تهران، 1375ش.

30-               همیلتون، پیتر، شناخت و ساختار اجتماعی، ترجمه حسن شمس آوری، نشر مرکز، چاپ اول، تهران،1380ش.

31-               علیزاده، عبدالرضا و دیگران، جامعه شناسی معرفت، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1383ش.

32-               خرازی، علی نقی(کمال) و دولتی، رمضان، راهنمای روانشناسی و علم شناخت، نشرنی، تهران، 1375ش.

33-               ربانی گلپایگانی، علی، عقاید استدلالی، مرکز نشر هاجر،چاپ اول، قم، پاییز 88ش.

34-               على‏تبار، رمضان، امكان شناخت و فهم یقینى از دین، رواق اندیشه، شماره 38،1383ش.

35-               خسروپناه، عبدالحسین و پناهی آزاد، حسن، نظام معرفت شناسی صدرائی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، تهران، 1388ش.

36-               ولی الله،  عباس، شکاکیت‌ و معرفت شناسی، کیهان فرهنگی، شماره 195، 1381ش.

37-               رافائل، ماکس، نگاهی به تاریخ ادبیات جهان(تاریخ رئالیسم)، م.فرهادی، تهران، شباهنگ، 1357ش.

38-               احمدی،بابک، کتاب تردید، ص 112،نشر مرکز.[ نیاز به تکمیل کتاب نامه]

39-               شعاری‌نژاد، علی اکبر، فرهنگ علوم رفتاری، تهران، امیرکبیر، 1375ش.

40-               خسروپناه، عبدالحسین، ارزش شناخت، مجله تخصصی کلام اسلامی، شماره 32، 1378ش.

41-               گرانت، دیمیان، رئالیسم، ترجمه حسن افشار، مرکز،تهران، 1376ش.

42-               فدوی بنده قوایی، روح الله، پراگماتیسم، فروغ اندیشه، شماره 12 و 13، 1384ش.

43-               هالينگ ديل، مبانى و تاريخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسين آذرنگ.

44-               دبلیو،کی.سی،گاتری،تاریخ فلسفه یونان، ترجمه قوام صفری، مهدی.

45-               علی زمانی، امیرعباس، نامه مفید، شماره19 ، 1378ش.

46-               عارفی،عباس، سیمای شک و یقین، ذهن، ش1، 1379ش.

47-               زرشناس، شهریار، واژه‌نامه فرهنگی سیاسی، تهران، کتاب صبح، 1383ش.

48-               طباطبایی،محمدحسین، اصول فلسقه و روش رئالیسم، دفتر انتشارات اسلامی،1332ش.

49-               عضدانلو، حمید، آشنایی با مفاهیم اساسی جامعه‌شناسی، نی، تهران، 1384ش.

50-               جان لازی، در آمدی تاريخي بر فلسفه علم، علي پایا.

51-               صدری، محمد، مفهوم واقعیت در هنر و سینما، حوزه هنری، تهران، 1379ش.

52-               شایان‌مهر، علیرضا، دایرةالمعارف تطبیقی علوم اجتماعی، کیهان، تهران، 1377ش.

53-               لالاند، آندره، فرهنگ علمی و انتقادی فلسفه، غلامرضا وثیق، فردوسی ایران، تهران، 1377ش.

54-               ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحيح سيد جلال الدين آشتيانى، انجمن حكمت و فلسفه ايران، تهران، 1354ش.

55-               فعالی، محمد تقی، ذهن، شماره 2، 1379 ش.

56-               حائری یزدی، مهدی، کاوش های عقل نظری. [ نیاز به تکمیل کتاب نامه]

57-               حسين زاده، محمّد، معرفت فلسفی، شماره14، 1385ش.

58-               دیل هالینگ،مبانی و تاریخ فلسفه غرب،ترجمه‏ عبد الحسین آذرنگ، انتشارات كيهان، چاپ دوم، تهران،1370ش.

59-               ابن منظور، لسان العرب. [ نیاز به تکمیل کتاب نامه]

60-               خسروپناه، عبد الحسین، تاریخچه معرفت شناسی، آینه معرفت،شماره 5، 1384ش.

61-               ملاصدرا، مفاتیح الغیب، موسسه تحقيقات فرهنگى، اول، تهران، 1363ش.

62-               پل فولکیه، فلسفه عمومى.[کتاب نامه تکمیل شود]

63-               رازی، فخرالدین، المباحث المشرقیه انتشارات بيدار، دوم، قم، 1411ق.

64-               محمود یوسف ثانی، تصور و تصدیق، دایره المعارف بزرگ اسلامی.

65-               خسروپناه، عبدالحسین، کلام جدید، مرکز مطالعات و پژوهش های حوزه علمیه ،چاپ سوم، قم، 1383ش.

 


[1]. در لغت انگلیسی Theory of knowledge=Epistemology=Gnostology، در لغت عرب به «نظریة المعرفة» مشهور است، در فارسی به معرفت شناسی و شناخت شناسی معروف است.

[2]. The Dictionary of philosophy, ed.D.D.Runes,p.94

[3]. The Oxford English Dictionary,ed.R.W.Burchfield,Vol.5,p.338.”Episteme:[knowledge,Scientific knowledge, a system of understanding]

[4]. با نگاه دقیق به کاربرد دو واژه Episteme و knowledge درانگلیسی، اختلاف آنها بدین صورت روشن می شود که اولی در علم به «کلیات» و دومی در علم به امور« جزئی» استعمال می‌شود.

[5]. علاوه بر دو واژه فوق، واژه دیگری که برای معرفت شناسی استعمال می‌شد،  Gnostology (گناستولوژی) است.

[6]. برای آگاهی بیشتر رجوع شود به: مصباح یزدی، محمد تقی، معرفت شناسی:پیشینه و تعاریف، فصلنامه ذهن، سال 1379ش، شماره 1، ص 6-7؛ خسرو پناه، عبدالحسین، نظریة المعرفة؛ فصلنامه ذهن، سال 1379ش، شماره 3؛ ص 179 – 184.

[7]. مصباح، محمد تقی،  آموزش فلسفه، ج1، ص 153.

[8]. بر گرفته از سایت انجمن های علمی حوزه.

[9]. لگن هاوزن، محمد، نگاهی به معرفت شناسی معاصر، فصلنامه ذهن، 1379ش، شماره 3، ص 7.

[10]. گری لینگ، ای.سی و دیگران، نگرش های نوین در فلسفه، مترجم دانشور، یوسف، ص 8، .

[11].  خسروپناه، عبدالحسین، چیستی معرفت در معرفت شناسی معاصر، اندیشه نوین دینی، تابستان 1384، شماره 1،ص 54.

[12].  هاملین، دیوید، تاریخ معرفت شناسی، ترجمه شاپور اعتماد، ص1.

[13] . The Theory of Knowledge,ed.L.P,Pojman, p.1

[14]. معلمی، حسن، نگاهی به معرفت شناسی در فلسفه غرب ص52.

[15]. جبرئیلی، محمدصفر،1376 ش، کتاب شناسی شناخت،نامه مفید، شماره9، ص227؛ ر.ک: مجموعه‏ آثارشهيد مطهرى، ج‏13، ص342-343.

[16]. موسوی مبلغ، سيد محمد حسين، 1378ش، شناخت در قرآن از نگاه شهید مطهری، پژوهش های قرآنی(ویژه شهید مطهری)، شماره 17-18.

[17] . برگرفته از سایت انجمن های علمی حوزه.

[18] مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص149و150.

[19] . خسروپناه، عبد الحسین، تاریخچه معرفت شناسی، ص  25.

[20]. برگرفته از سایت انجمن های علمی حوزه؛ ر.ک: مجموعه ‏آثارشهيد مطهرى، ج‏13، ص 342.

[21]. برای آگاهی بیشتر نگاه شود به: خسروپناه، عبد الحسین، تاریخچه معرفت شناسی، آینه معرفت ،شماره 5، ص25.

[22]. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص150-151

[24]. مجموعه‏آثار، ج‏13، ص342.

[25]. آموزش فلسفه، ج1، ص146 و151.

[26] . برگرفته از سایت انجمن های علمی حوزه.

[27]. ر. ک: حسین زاده، محمد، پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، ص47و48؛ منزه، مهدي، چيستي معرفت شناسي، سایت پژوهشکده باقر العلوم.

[28]. مفردات اینگونه علم را تعریف کرد: ادراک حقيقت شیء. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص580.

[29]. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص152- 153.

[30]. حسین زاده، محمد، پژوهشی تطبیقی در معرفت شتاسی معاصر، صص51-53.

[31].  خسرو پناه، عبدالحسین، کلام جدید، ص91.

[32].  خسرو پناه، کلام جدید، ص91.

[33] حسین زاده، محمد، پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، ص 15.

[34] . همان، ص 16.

[35] . همان، ص17.

[36]. خسرو پناه، عبدالحسین ،کلام جدید، ص 89-90.

[37]. معرفت شناسی، معلمی، حسن، ص18.

[38]. برگرفته از سایت انجمن های علمی حوزه.

[39]. برای مطالعه بیشتر ر.ک به: مولکی، مایکل، علم جامعه شناسی معرفت، ترجمه حسین کچوئیان؛ همیلتون، پیتر، شناخت و ساختار اجتماعی، ترجمه حسن شمس آوری؛ علیزاده، عبدالرضا و دیگران، جامعه شناسی معرفت.

[40]. برای مطالعه بیشتر ر.ک به: خرازی، علی نقی(کمال) و دولتی، رمضان، راهنمای روانشناسی و علم شناخت.

[41]. برگرفته از سایت انجمن های علمی حوزه؛ نیز ر.ک: معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص19-18.

[42].  جبرئیلی، محمد صفر، فصلنامه نامه مفید، شماره 9، ص227.

[44].  معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص19.

[45]. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص158-160.

[46] . ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، عقائد استدلالی، بخش رابطه علم كلام با علوم دیگر.

[47] . پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، ص 29.

[48]. جان لازی، در آمدی تاريخي بر فلسفه علم، علي پایا، ص 16.

[49] . حبیبی، رضا، درآمدی بر فلسفه علم، ص 47.

[50] . همان، ص 52.

[51]. جان لازی، در آمدی تاريخي بر فلسفه علم، علي پایا، ص 34.

[52] . همان، ص 4.

[53]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 13، ص 343.

[54]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص161.

[55]. على‏تبار، رمضان، امكان شناخت و فهم یقینى از دین، رواق اندیشه 1383، شماره 38، ص77؛ برای آگاهی بیشتر: حسین زاده، محمد، معرفت شناسی، ص23.

[56] خسروپناه، عبدالحسین و پناهی آزاد، حسن، نظام معرفت شناسی صدرائی، صص201و202.

[57] همان، ص 206.

[58] همان، ص 224.

[59] همان، ص 218.

[60] چنین پیشنهادی از طرف شیخ الرئیس در «الهیات شفاء، ص11» مطرح شده که صدرالمتالهین هم در «الحاشیه علی الالهیات، ص61» آن را پذیرفته­اند.

[61]. منزه، مهدي، اهم مسائل معرفت شناسي

 http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=38198#_ftnref4

[62]. sophos.

[63]. Sophia

[64]. کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، مترجم مجتبوى، سيد جلال‏الدين، ص 100 (پاورقی).

[65].  همان، ص 103 و 104.

[66]. ر. ک: هالينگ ديل، مبانى و تاريخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، ص 108.

[67]. ر.ک:دبلیو،کی.سی،گاتری،تاریخ فلسفه یونان، ترجمه قوام صفری، مهدی، ج 10 و 11.

[68]. ولی الله،  عباس، 1381ش، شکاکیت‌ و معرفت شناسی، کیهان فرهنگی، شماره 195، ص33.

[69]. علی زمانی، امیرعباس، 1378،نامه مفید، شماره 19، ص90.

[70]. ابن منظور، لسان العرب، ج‏10، ص 451.

[71]. برگرفته از سایت ویکی فقه.

[72]. معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص78.

[73]. پل فولکیه، فلسفه عمومى، ص 55ـ52.[کتاب نامه تکمیل شود]

[74]. کاپلستون، فردریک، ج1، ص475.

[75]. شیخ اشراق، مجموعه مصنفات(المشارع و المطارحات)، ج 1، ص 212،

[76]. عارفی عباس، «ذهن» بهار 1379 – شماره 1، ص77؛ معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص78.

[77]. همو، «ذهن» بهار 1379 – شماره 1، ص77.

[78]. معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص79.

[79]. عارفی، عباس، «ذهن» بهار 1379 – شماره 1، ص78.

[80]. ر.ک:دیل هالینگ،مبانی و تاریخ فلسفه غرب،ترجمه‏ عبد الحسین آذرنگ، ص 76.

[81]. عارفی،عباس، 1379ش، سیمای شک و یقین،ذهن، ش1،ص‏ 80.

[82]. احمدی،بابک، کتاب تردید، ص 112،نشر مرکز.[ نیاز به تکمیل کتاب نامه]

[83]. ولی الله، عباس، 1381ش، کیهان فرهنگی، شماره 195، ص33.

[84]. مطهری، مرتضی، مجموعه‏آثار(اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج‏6، ص 90.

[85]. مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1،ص162-161.

[86] . مطهری، مرتضی، مجموعه‏آثار(اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج‏6، ص91.

[87]. مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، ص164-163.

[88]. ر.ک: حسین زاده، محمد، معرفت شناسی، ص24-29.

[89]. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص163-165.

[90]. زرشناس، شهریار، واژه‌نامه فرهنگی سیاسی، ص132.

[91]. رافائل،ماکس؛ نگاهی به تاریخ ادبیات جهان(تاریخ رئالیسم)، م.فرهادی، ص21.

[92]. شعاری‌نژاد، علی اکبر؛ فرهنگ علوم رفتاری، ص336.

[93]طباطبایی،محمدحسین؛ اصول فلسقه و روش رئالیسم، دفتر انتشارات اسلامی،1332، ص45.

[94]. گرانت، دیمیان؛ رئالیسم، حسن افشار، تهران، مرکز، 1376، ص14.

[95]عضدانلو، حمید؛ آشنایی با مفاهیم اساسی جامعه‌شناسی، ص324.

[96]همان، ص324.

[97]. رافائل،ماکس؛ ص12.

[98]. صدری، محمد؛ مفهوم واقعیت در هنر و سینما، ص26.

[99]. لالاند، آندره؛ فرهنگ علمی و انتقادی فلسفه، غلامرضا وثیق، ص672.

[100]. همان، ص13.

[101]. شایان‌مهر، علیرضا؛ دایرةالمعارف تطبیقی علوم اجتماعی، ج2، ص79؛ برگرفته از سایت پژوهشکده باقرالعلوم.

[102]. مصباح محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص171-172.

[103]. مطهری، مرتضی، مجموعه‏آثار(اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج‏1، ص83.

[104]. مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، ص220.

[105].  براى مطالعه بیشتر رجوع کنید به: فنائى اشکورى، محمد، علم حضورى، ص 91ـ31؛ رازى، فخرالدین، المباحث المشرقیه، ج 1، ص 491؛ مفاتیح الغیب، ص 108؛ آموزش فلسفه، ج 1، ص 155 ـ 153.

[106]. مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 47 ـ 46.

[107]. ذهن، 1379، شماره 2، ص53-54؛ ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج2، ص220-221.

[108]. بعضی از اندیشمندان 15ویژگی ذکر کرده اند، ر.ک: حسين زاده، محمّد، معرفت فلسفی، 1385، شماره 14.

[109]. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات (بخش المشارع و المطارحات)، ج1، ص489.

[110]. ر.ك: ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحيح سيد جلال الدين آشتيانى، ص 110؛ ملاصدرا، الاسفار الاربعه، ج 6، ص 257.

[111]. حسين زاده، محمّد، معرفت فلسفی، 1385، شماره 14، ص107؛ ر.ک: فعالی، محمد تقی، ذهن، 1379 ش،- شماره 2، ص51.

[112]. فعالی، محمد تقی، ذهن، 1379 ش، شماره 2، ص52-53.

[113]. حسين زاده، محمّد، معرفت فلسفی، 1385، شماره 14، ص112-113.

[114]. مطهری، مرتضی، مجموعه‏آثار (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج‏1، ص83.

[115]. حائری یزدی، مهدی، کاوش های عقل نظری، ص 227.

[116]. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص184.

[117]. طوسی،خواجه نصير الدين، أساس الاقتباس، ص3.

[118]. محمود یوسف ثانی، دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج15 (بخش تصور و تصدیق)

[119]. خواجه نصير الدين الطوس، أساس الاقتباس، ص3.

[120]. ر.ک: یوسف ثانی، محمود، دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج 15(مقاله تصور و تصدیق)؛ فنا،فاطمه ،دانشنامه جهان اسلام، ج7(مقاله تصور و تصدیق).

[121]. حسین زاده، محمد، معرفت شناسی، ص107.

[122]. خسروپناه، عبدالحسین، ارزش شناخت، مجله تخصصی کلام اسلامی، شماره 32، 1378ش، ص112؛ حسین زاده، محمد، معرفت شناسی، ص107.

[123]. خسروپناه، عبدالحسین، ارزش شناخت، مجله تخصصی کلام اسلامی، شماره 32، 1378ش، ص112

[124]. معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص 59.

[125]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص 892.

[126]. معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص 59؛ ر.ک:  علی تبار، رمضان، امکان شناخت و فهم یقینی از دین، رواق اندیشه، شماره 38، ص 77 و 78.

[127]. یقین به اینکه الف، ج است و یقین به این که محال است الف ج نباشد.

[128]. معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص 79 و 80.

[129] . معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص65.

[130]. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1،ص 254.

[131]. محقق سبزواری، شرح منظومه، تصحيح و تعليق حسن زاده، حسن، ج‏2، ص214-215.

[132]. عارفی، عباس، 1380ش، نفس‏الامر و مناط صدق، ذهن، شماره 6 و 7، ص25-26.

[133].  مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص247.

[134]. منزه، مهدی، اهم مسائل معرفت شناسی(سایت پژوهشکده باقرالعلوم).

[135] . معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص190.

[136] . کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج8، ص334-335.

[138].  راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات في غريب القرآن، ص231.

[139].  طباطبائی، سیّد محمدحسین، المیزان، ج‏1، ص 366و 367.

[140]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار(مسئله شناخت)، ج13، ص 389.

[141]. معلمی، حسن، ص189.

[142]. مصباح، آموزش فلسفه، ج1، ص224-225.

[143].  مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص213-215.

[144] . مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص252-253؛ ر.ک: حسین زاده، محمد، معرفت شناسی، ص127-128.

[145]. خسرو پناه، عبدالحسین، کلام جدید، ص93.

[146]. معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص211-212.

[147]. مصطفوى، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص288-289.

[148]. معلمی، حسن، ص210: برای  مطالعه بیشتر به مدخل دین در سایت اسلام  پدیا مراجعه شود.

[149]. حسین زاده، مبانی معرفت دینی، ص24.

[150]. كلام جدید، ص95.

[152]. حسین زاده، محمد، درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی معرفت دینی، فصل دوم از بخش دوم.؛ برگرفته از سایت پژوهشکده باقرالعلوم.

[153]. حسین زاده، محمد، درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی معرفت دینی، قم، موسسه امام خمینی (ره)، 1385، ص45-46. (برگرفته از سایت پژوهشکده باقرالعلوم)؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: حسین زاده، محمد، مبانی معرفت دینی، ص187-191.