searchicon

کپی شد

قاتلان امام حسین (علیه السلام)

یکی از مطالبی که در مورد شهادت امام حسین (علیه السلام) مطرح است، این است که چه کسی به‌عنوان قاتل ایشان و آخرین نفری که آن حضرت را به شهادت رسانده، معرفی شده است. سبط بن جوزی می‌گوید: «در باره قاتل حضرت اختلاف کرده‌اند. بنابر گفته هشام بن محمد، قاتل وی سنان است. قول دیگر آن‌که حصین بن نمیر است که ابتدا به او تیر زد، سپس فرود آمد و سرش را جدا کرد و سر را از گردن اسبش آویخت تا بدین وسیله نزد ابن زیاد، تقرب جوید. همچنین مهاجر بن اوس، کثیر بن عبدالله و شمر بن ذی الجوشن را هم ذکر کرده‌اند، ولی صحیح‌تر آن است که قاتلش سنان با مشارکت شمر بود».[1]

طبری نقل می‌کند: «عمر سعد نزدیک حسین (علیه السلام) آمد. زینب (علیها السلام) به‌او گفت: ای پسر سعد! آیا ابا عبدالله را می‌کشند و تو به‌او نگاه می‌کنی؟ گویا اشک‌های عمر سعد بر صورت و محاسن نحسش جاری شد. آن‌گاه عمر سعد روی خود را از زینب برگرداند … . زمانی طولانی از روز گذشت که اگر مردم می‌خواستند آن حضرت را بکشند، چنان می‌کردند، ولی گویا از یک‌دیگر پروا داشتند و هر گروه دوست داشتند که دیگران کار حضرت را به پایان برسانند. شمر در میان مردم ندا داد: وای بر شما! منتظر چه هستید؟ او را بکشید. مادرانتان به عزایتان بنشینند! از هر طرف بر او حمله کردند. زرعة بن شریک ضربتی بر کتف (کف) چپ او و ضربتی نیز بر شانه‌اش زد، سپس برگشتند، در حالی که امام می‌نشست و بر می‌خاست. در آن حال سنان بر او حمله کرد و نیزه‌ای بر حضرت زد و او افتاد. آن‌گاه به خولی گفت: سرش را جدا کن. خواست چنان کند، ولی لرزید و نتوانست. سنان به او گفت: دستانت شکسته باد! آن‌گاه خودش فرود آمد و امام را سر برید و سرش را جدا کرد و نزد خولی بن یزید آوردند، در حالی که پیش از سر بریدن، با شمشیرها ضربت خورده بود.[2]

ابن شهر آشوب نقل می‌کند: «عمر سعد نزدیک آمد و گفت: سرش را جدا کنید. نصر بن خرشه جلو آمد. همچنان با شمشیرش بر آن حضرت می‌زد. عمر سعد خشمگین شد و به خولی گفت: فرود آی و سرش را جدا کن. فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا کرد».[3]

سید بن طاوس نقل می‌کند: «هلال بن نافع می‌گوید: من با اصحاب عمر سعد ایستاده بودم که فریادگری صدا زد: ای امیر! مژده بده. این شمر است که حسین (علیه السلام) را کشت. من از میان دو صف بیرون آمده، کنار حسین (علیه السلام) آمدم، در حالی که جان می‌داد. به‌خدا سوگند هرگز مغلوب به‌خون آغشته‌ای زیباتر و روشن چهره‌تر از او ندیده‌ام. فروغ رخسارش و شکوه هیبتش مرا از اندیشیدن درباره شهادتش بازداشت. در آن حالت آب خواست. شنیدم مردی می‌گفت: هرگز آب نخواهی نوشید تا به دوزخ درآیی و از چرکابه‌های آن بنوشی! شنیدم که آن حضرت می‌گفت: من به دوزخ نخواهم رفت و از چرکابه‌های دوزخ نخواهم نوشید. من بر جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد می‌شوم و در خانه‌ او در جایگاه صدق و راستی و در جوار پروردگار توانا ساکن می‌شوم و از آب خوش‌گواری که هرگز بدبو نمی‌شود، خواهم نوشید. به جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دست شما و کاری که با من کردید، شکایت خواهم کرد. هلال بن نافع ادامه می‌دهد: همه خشمگین شدند، آن‌چنان که گویی خداوند در دل هیچ یک از آنان هیچ رحمی قرار نداده است. سر آن حضرت را در حالی که با آنان مشغول گفت‌وگو بود از پیکرش بریدند و من از بی رحمی آنان بسیار تعجب کردم و گفتم: به‌خدا قسم که هرگز با شما همراه و همکار نخواهم شد».[4]


[1]. سبط بن جوزى، تذكرة الخواص‏، ص 228.‏

[2]. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك‏، ج 5، ص 453.‏

[3]. مازندرانى، ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب (علیهم السلام)، ج 4، ص 111.‏

[4]. اللهوف على قتلى الطفوف‏، ص 128.