searchicon

کپی شد

عقیده شیخیه درباره توحید

در عقاید شیخیه درباره مسئله توحید، تفاوت هایی با عقاید توحیدی ناب شیعه مشاهده می شود؛ به عنوان نمونه:

الف. آقای حاج محمدکریم خان کرمانی؛ بزرگ شیخیه کرمان، در بخشی از نوشته های خود برای اثبات یگانگی خداوند متعال، ذات الهی را جدا از صفات خود معرفی کرده می نویسد:

«توحید کامل آن است که اعتقاد کنی که خدا را صفتی نیست غیر از ذات او و همان ذات خالص تنها است و هر چه غیر از ذات خالص تنها است حادث است و مخلوقِ آن ذات است و آن ذات یگانه‌ای است که دیگر هیچ مخلوقی با آن نیست، پس همه مخلوقات جدا از خدایند و خدا جدا از مخلوقات است و خدا از مخلوق خالی است و مخلوق از خدا خالی، نه به این معنا که خدا در بالا است و خلق پائین و میان ایشان فاصله‌ای است، بلکه به این معنا که خدا خلق نیست و خلق خدا نیست. خدا خدا است و خلق خلق، نه پیش از خلق خدا تنها بود که بعد از خلق با خلق شود و نه بعد از تمام شدن خلق خدا تنها می شود؛ زیرا که خدا بر همان حال که بوده هست و خلق با او نشدند و در یک فضا با هم جمع نگشتند. خدا در رتبه خدائی است و خلق در رتبه خلقی، پس خدا را به این طور توحید کن و به یگانگی او به این قسم اقرار کن و بپرهیز از طریقه آنان که خدا را وصف می کنند و از برای او صفت قرار می دهند و در صفات او بحث و جدل می کنند؛ زیرا که همه آن حرف ها کفر است و در خدا سخنی نیست و کلامی در آن جا نمی رود و طریقه کتاب های آسمانی و پیغمبران همه همین است که برای تو نوشتم و احادیث پیغمبران و آیات و کتاب های ایشان همه به همین طور شهادت می دهد، به طوری که در سایر کتاب های عربی و درس ها و موعظِه ها نوشته‌ایم و گفته‌ایم و بر عوام و خواص آشکار نموده‌ایم».[1]

وی در جای دیگر می گوید:

«ذات او قرین با این صفات نیست چنان که عرض شد، و لکن نور او در این صفات پیدا است پس در حقیقت این توحید، توحید نور خدا است که قرین با همه این صفات شده است و صاحب همه این صفات است و خود آن نور هم خلق است و ذات خدا نیست و صفت اعظم خدا است که همه صفت ها صفت های او است، پس آفریننده و روزی‌دهنده و هر چه مثل اینها باشد و دانای پوشیده و آشکار و بینای بندگان و شنونده صداهای ایشان و هر چه مثل اینها باشد همه صفات نور خدا است، پس نور خدا خالق و عالم است و همچنین باقی صفات و این نور قرین با صفات می شود و از این جهت آن هم خلق است و باید آن نور را یگانه دانست که چنان که ذات خدا یگانه است، نور خدا هم یگانه است و این است آن که خدا فرموده است در قرآن که معنای آن این است: «نیست مثل او چیزی»؛[2] یعنی نیست مثل این نور چیزی؛ زیرا که او در این صفات جلوه کرده و هیچکس در این صفات جلوه نکرده، پس شبیه او چیزی نیست و اما خود خدا با صفتی قرین نشده که بتوان گفت نیست».[3]

بررسی و نقد:

  1. وی برای اثبات یگانگی خداوند، ذات خدا را از همه چیز حتی صفات، خالی معرفی می کند، در حالی که صفات ذات خدا با خداوند متعال، عینیت داشته و از او جدا نیست. ذات اقدس الهی بسیط محض بوده و از هر گونه ترکیبی مبرا است، و صفات ذات پروردگار؛ نظیر علم، قدرت و حیات، عین ذات بوده و دوئیت و تغایری با ذات ندارند. اگر خدای سبحان در اصل هستی خود، فاقد صفات و کمالات ذاتی باشد، لازمه اش فقدان و نقص است که خداوند از آن منزه است و لازمه اش نیاز ذات به غیر خود است تا آن صفات را دارا شود و این با غنای مطلق خداوند منافات دارد. البته کریم خان کرمانی، در بخشی دیگر از نوشته های خود، به عینیت صفات ذات با ذات الهی، تصریح می کند که در این صورت، تناقض بین صدر و ذیل نوشتار او را چگونه باید حل کرد؟
  2. وی آن گاه که سخن از صفات الهی به میان می آید، آن را به نور خدا نسبت داده و نور خدا را مخلوق خدا معرفی می کند، در حالی که آیات قرآن کریم به صراحت، صفات را به خود خداوند سبحان نسبت می دهد؛ مانند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّور؛[4] ستايش براى خداوندى است كه آسمان ها و زمين را آفريد، و ظلمت ها و نور را پديد آورد». در این آیه شریفه، خلقت به طور مستقیم، به «الله تعالی» نسبت داده شده و پس از آن مسئله جعل نور مطرح شده است، و یا در آیه شریفه «قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؛[5] بگو: «خدا آفريننده هر چيزى است، و او است يگانه قهار»، صفت های خالق، واحد و قهار به خداوند متعال نسبت داده شده است.

از سوی دیگر به تصریح قرآن، خداوند خود، نور آسمان ها و زمین است: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ…»؛[6] در تعریف نور گفته شده: «ظاهر بنفسه و مظهر لغيره؛ خود، ظاهر و روشن، و روشن کننده غیر خود است».[7] در نتیجه خداوند علاوه بر آن که به خودی خود ظاهر است، ظاهر کننده غیر خود؛ یعنی آسمان ها و زمین و همه موجودات و مخلوقات خود است. علامه طباطبایی می نویسد: ظهور اشیاء به نور الهی، عین وجود آن اشیاء است.[8] پس بنا بر این آیات شریفه، ادعای این که نور یک موجود جداگانه و مخلوق خدا است که صفات خدا از آن نور آفریده شده، صحیح نمی باشد.[9]

ب. آقای حاج محمدکریم خان کرمانی؛ معتقد است:

«راه سلامت در وصف خدا آن است که نگویی چنین است، بلکه همیشه بگویی که چنین نیست؛ یعنی مثلاً نگویی که خدا بینا است بلکه بگویی خدا کور نیست، و نگویی که خدا شنوا است و بگویی کر نیست، و نگویی خدا توانا است و بگویی خدا ناتوان نیست، و همچنین همیشه نقص ها را دور کنی نه کمال را در آن بگویی؛ به جهت آن که تو نقص را خوب می فهمی و آن یقیناً خدا نیست و اما کمال او را آن طور که هست نمی‌فهمی و آن چه می‌فهمی به قدر عقل تو است و فی الحقیقه آن نقص است؛ چرا که تو ناقصی و به قدر ظرفیت خود می‌فهمی و هر چه می فهمی ناقص است و لایق خدا نیست».[10]

بررسی و نقد:

صفات ثبوتی خداوند متعال به صفات سلبی بر نمی گردد. آن چه از خداوند سلب می شود نقص و عجز و فقدان است و سلب نقص؛ یعنی سلب عدم و سلب عدم؛ یعنی سلب السلب، که معنای دیگر آن، ثبوت است. پس بازگشت سلب نقص به ثبوت کمال است؛ چون موجود غنی بالذات که عین وجود و کمال است، فقدان و نقص در او راه ندارد. از طرفی در برخی روایات، صفات ثبوتی به گونه ای برای خدا ذکر شده است که ارجاع آنها به صفات سلبی صحیح نیست؛ مانند این روایت امام صادق (علیه السلام): «…وَ اللَّهُ نُورٌ لَا ظَلَامَ فِیهِ وَ حَیٌّ لَا مَوْتَ لَهُ وَ عَالِمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ وَ صَمَدٌ لَا مَدْخَلَ فِیهِ…؛[11] … و خدا نوری است که ظلمتى در آن نیست و زنده‏ای است که مرگى در آن نیست و عالمى است که جهلى در آن نیست و موجود درون پُری است که چیزی به درون او راه ندارد…». در این روایت، اگر اوصاف ثبوتی به سلبی برگردد، تکرار لازم می آید.[12]

ج. از مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی، وصی مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی، نقل شده:

«یک روز به حضرت آقا [استاد قاضی] عرض کردم: در عقیده‌ شیخیه چه اشکالی است؟ آنها هم، اهل عبادت‌اند، اهل ولایت‌اند، به خصوص نسبت به امامان (علیهم السلام) مانند خود ما، بسیار اظهار محبت و اخلاص می‌کنند و فقهشان هم، فقه شیعه است و کتب اخبار را معتبر می‌دانند و به روایات ما عمل می‌نمایند، خلاصه هر چه می‌خواهیم بگردیم و اشکالی در آنها از جهت اخلاق و عمل پیدا کنیم، نمی‌یابیم».

مرحوم قاضی فرمودند: «فردا شرح زیارت (جامعه‌ کبیره) شیخ احمد احسائی را بیاور». من فردا شرح زیارت او را، خدمت آن مرحوم بردم. فرمودند: بخوان، من قریب یک ساعت از آن را قرائت کردم. فرمودند: بس است، حالا برای شما ظاهر شد، که اشکال آنها در چیست؟

اشکال آنها در عقیده‌شان است. این شیخ در این کتاب، می‌خواهد اثبات کند که: ذات خدا دارای اسم و رسمی نیست و آن مافوق اسماء و صفات او است و آن‌ چه در عالم متحقق می‌گردد، با اسماء و صفات تحقق می‌پذیرد، و آنها مبدأ خلقت عالم و آدم و مؤثر در تدبیر شئون این عالم می‌باشند، در بقاء و ادامه حیات. آن خدا اتحادی با اسماء و صفات ندارد و اینها مستقلاً کار می‌کنند و عبادت انسان به سوی اسماء و صفات خداوند صورت می‌گیرد، نه به سوی ذات او، که در وصف نمی‌آید و در وهم نمی‌گنجد. بنابراین شیخ احسائی خدا را مفهومی پوچ، بدون اثر، و خارج از اسماء و صفات می‌داند و این شرک است، اما عارف می گوید: ذات خداوند بالاتر از توصیف و برتر از تخیل و توهم است و سیطره و هیمنه بر اسماء و صفات دارد و جمیع اسماء و صفات بدون حدود وجودی خودشان و بدون تعینات و تقیدات در ذات اقدس او موجود می باشند و همه صفات و اسماء به ذات بر می گردند، و مقصود و مبدء و منتها، ذات است، غایة الامر از راه اسماء و صفات، و ما در «وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ…؛[13] من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را آفرید…»، اشاره به همان ذات می کنیم گر چه برای ما معلوم نباشد.[14]

البته همه آثار و کلمات بزرگان شیخیه، شرک و خارج از طریق هدایت نیست؛ ولی انحرافاتی در آنها وجود دارد، که ممکن است در نگاه ابتدایی و ظاهری، مخفی بماند، همان‌طور که از چشم مرحوم قوچانی‌ که خود عالم و عارف بود، مخفی مانده بود و تنها نگاه دقیق و منصفانه می تواند آن انحرافات را تشخیص دهد.

[1]. كرماني، حاج محمدكريم خان، ارشاد العوام، ج 1، ص 30.

[2]. «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ»، شوری، 11.

[3]. ارشاد العوام، ج 1، ص 45.

[4]. انعام، 1.

[5]. رعد، 16.

[6]. نور، 35.

[7]. طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان في تفسير القرآن، ج ‏15، ص 120.

[8]. همان، ص 121.

[9]. ر.ک: خدایی، احمد، تحلیلی بر تاریخ و عقاید فرقه شیخیه، ص 158 و 159.

[10]. ارشاد العوام، ج 1، ص 38.

[11]. صدوق، محمد بن علی، التوحيد، ص 140، باب 11، ح 4.

[12]. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن – 2 (توحید در قرآن)، تنظیم: ایوبی، حیدر علی، ج 2، ص 254 و 255.

[13]. انعام، 79.

[14]. حسینی تهرانی، سید محمد حسین، روح مجرد، ص 401 – 403.