searchicon

کپی شد

عقل “حسابگر”، دل، ايمان و عشق

انسان موجودى است با گرايش‏ها و ميل‏ها و توانايى‏هاى مختلف. رفتارش گاهى از غريزه سرچشمه مى‏گيرد، همچون خوردن غذا و… و زمانى هم از تأثرات روحى مانند ترس و وحشت و… و گاه از ميل‏هاى عالى انسانى همانند حقيقت جويى و كمال‏طلبى و ميل به فضايل اخلاقى و زمانى هم از احساس‏ها و عواطف كه برخى مثبت‏اند مثل انس و محبت و برخى ديگر منفى، مانند حسد و كينه.[1] در زبان قرآن و روايات از خاستگاه اين گرايش‏ها به نفس تعبير مى‏شود[2]. نفس بر اثر شرايط مختلفى كه برايش پيش مى‏آيد و فعاليت‏هاى گوناگونى كه انجام مى‏دهد و بهره‏هاى متنوعى كه مى‏گيرد، گاهى “امّاره” است و زمانى “لوّامه” و گاهى هم “مطمئنه”؛ و آن گاه كه از ميل‏هاى غريزى و كشش‏هاى، بدون تفكر پيرامون نتيجه و عاقبت آن، پيروى مى‏نمايد، “هواى نفس” ناميده مى‏شود.

افعال اختيارى انسان از دو مبدأ نفسانى نشأت مى‏گیرد. 1. بينش‏ها و شناخت‏ها 2. تمايلات و گرايشات. يكى روشنگرى مى‏كند و اثرش كشف واقعيت‏ها است و ديگرى تحريك كننده است و انسان را به سوى انجام كار بر مى‏انگيزد.

عقل” نيرويى است كه در نفس انسانى به وديعه نهاده شده است و از سنخ كشش و گرايش نيست.

عقل چراغى است كه روشنگرى مى‏كند و حسابگرى است كه كارها را مورد سنجش قرار مى‏دهد، و محاسبه مى‏كند كه كار مورد نظر چه تأثيرى نسبت به آينده و سرنوشت و آخرت ما دارد. از گرايش‏هايى كه در نفس وجود دارد دسته‏اى مورد تصديق و توافق روشنگرى و سنجش عقل مى‏باشد و دسته‏اى ديگر ارضاى خود را به هر طريق ممكن مى‏طلبد و لو اين كه با هدايت‏ها و روشنگرى عقل تطبيق نكند.[3] به هر حال عقل دو گونه محصول دارد: گاهى در حوزه هست و نيست به قضاوت مى‏پردازد و گاهى در حوزه بايد و نبايد، از اولى به “عقل نظرى” و از دومى به “عقل عملى” تعبير مى‏شود. عقل نظرى در جهاد علمى مرز وهم و خيال را مشخص مى‏نمايد، تا انسان در مسائل علمى و نظرى در ورطه‏ى مغالطه سقوط نكند و عقل عملى تعديل خصلت‏هاى اخلاقى را بر عهده دارد و به منظور تنظيم خواسته‏ها و گرايش‏ها و ميل‏ها وارد عمل مى‏شود و به تناسب نوع عملكردى كه دارد به آن “عقل حسابگر” هم اطلاق مى‏گردد[4].

شهيد مطهرى (ره) در اين باره مى‏فرمايد: انسان از دو جهت توانايى‏هايى دارد كه ساير جاندارها از آن بى بهره‏اند، 1. در انسان يك سلسله ميل‏ها و جاذبه‏هاى معنوى مثل حس اخلاقى و حس كنجكاوى و حس زيبايى، دوستى و پرستش وجود دارد كه در ساير جاندارها وجود ندارد، اين جاذبه‏ها به انسان اين امكان را مى‏دهد كه دايره‏ فعاليتش را از حدود ماديات توسعه دهد و تا افق عالى معنويات بكشاند.

2. انسان به نيروى عقل و اراده مجهز است. عقل تشخيص مى‏دهد و اراده انجام مى‏دهد، انسان قدرت محاسبه و انديشه‏ در ترجيح جانب ميل‏ها يا جانب امرى كه بالفعل ميلى به سوى او نيست، و صرفاً دورانديشى، آن را اقتضا مى‏كند، را دارد. همچنين از قدرت محاسبه و ايستادگى در مقابل ميل‏هاى درونى بهره‏مند مى‏باشد. انسان مى‏تواند سرنوشتش را در دست نيروهاى خارجى قرار ندهد و خود را از تحت جاذبه‏هاى نيروهاى خارجى نجات داده و مالك خويشتن شود و به آزادى معنوى دست يابد و بر همه‏ى ميل‏هاى خود حكومت كند.[5]

استاد مطهری در جاى ديگر مى‏فرمايند: لذت را طبيعت و غريزه تشخيص مى‏دهد و مصلحت را عقل. لذت بر انگيزاننده ميل است و مصلحت برانگيزاننده اراده. انسان كارهاى تدبيرى خويش را با نيروى عقل و اراده انجام مى‏دهد، در حالي كه كارهاى التذاذى به حكم احساس و ميل صورت مى‏گيرد. معناى اين كه كارهاى تدبيرى به حكم عقل انجام مى‏گيرد، اين است كه نيروى حسابگرِ عقل، خير و كمال و يا لذتى را در دور دست مى‏بيند و راه وصول به آن را كه احياناً دشوار است كشف مى‏كند و طرح وصول به آن را مى‏ريزد. و معناى اين كه (كارهاى تدبيرى) با نيروى اراده انجام مى‏گيرد، اين است كه در انسان يك قوه وابسته به قوه عقل وجود دارد كه نقش آن اجراى مصوبات عقل است و احياناً بر خلاف همه‏ ميل‏ها و همه جاذبه‏ها و كشش‏هاى طبيعى، مصوبات عقلانى و طرح‏هاى فكرى را به مرحله عمل در مى‏آورد؛ مانند آن چه در شخص مريض اتفاق مى‏افتد. بيمارى كه ميل به مصرف غذاهاى مورد علاقه خود دارد و از دوا نفرت داشته و از نوشيدن دواى تلخ و بدمزه رنج مى‏برد، اما به حكم عقل مصلحت انديش و با نيروى اراده‏ى حاكم بر ميل‏ها، دواى تلخ و بدمزه را مى‏خورد.

حال اگر فعاليت‏هاى تدبيرى، فعاليت‏هاى التذاذى را زير پوشش قرار دهند و فعاليت‏هاى التذاذى، بخشى از طرح كلى و برنامه‏ى عام تدبيرى زندگى قرار گيرند، طبيعت با عقل و ميل با ارده، انطباق مى‏يابند.

از سويى، انسان در فعاليت‏هاى تدبيرى خود، خواه ناخواه نيازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسيله، براى وصول به مقصد مى‏باشد؛ چون فعاليت‏هاى تدبيرى بر محور يك سلسله غايات و اهداف دور دست، گردش مى‏كنند. اين فعاليت‏ها نبايد با گرايش‏هاى عالى انسانيت در تضاد باشند و الاّ از فعاليت‏هاى التذاذى حيوانى بسى خطرناك تر است.

از سوى ديگر، عقل مسلماً نمى‏تواند در دايره‏ وسيع و كلى طرح و برنامه‏ى جامع بريزد كه سعادت همه جانبه انسان را تأمين كند؛ زيرا كه بر مجموع مصالح زندگى احاطه ندارد.

بدين سبب نياز به ايدئولوژى (مكتب) ضرورت پيدا مى‏كند و اين افق وحى است كه خطوط اصلى شاه راه به سعادت را مشخص مى‏كند و كار عقل و علم حركت در درون اين خطوط اصلى است. پيوستن فرد به ايدئولوژى آن گاه واقعى مى‏شود كه شكل ايمان به خود بگيرد. ايدئولوژى كارآمد از طرفى بايد بر نوعى جهان بينى تكيه داشته باشد كه بتواند انديشه و عقل را اقناع و تغذيه نمايد و از طرف ديگر بايد بتواند منطقاً از جهان بينى خود هدف‏هايى را استنتاج كند كه كشش و جذبه داشته باشد، در اين هنگام “عشق” و “اقناع” كه دو عنصر اساسى ايمانند دست به دست يكديگر داده و جهان را مى‏سازند.[6]

از اين روى در تعريف ايمان مى‏توان گفت، “ايمان” عبارت است از: تصديق و اذعان قلبى كه نوعى صفت و حالت نفسانى نسبت به يك امر است و با صرف شناخت و معرفت تفاوت دارد[7]. جايگاه تحقق ايمان، نفس و قلب و دل است و اگر چه آثار قولى و فعلى دارد، اما تحقق حقيقت آن بر قول و عمل متوقف نيست و لذا ميان اسلام و ايمان نسبت عام و خاص مطلق است؛ يعنى هر مؤمنى مسلمان است، ولى ممكن است برخى از مسلمانان در ظاهر تسليم حق باشند ولى مؤمن نباشند.[8]

ايمان، عملى است كه از قلب سر مى‏زند و در شمار افعال قلبى و اختيارى است و با علم و عقيده متفاوت مى‏باشد؛ چون علم و عقيده بدون اختيار حاصل مى‏شوند و تابع مقدمات و مبادى خاص خود هستند.[9] ايمان، دل دادن و دل سپردن است و اين زمانى محقق مى‏شود كه روى دل به سوى ديگر نباشد. ايمان پذيرش و التزام عملى به يك حقيقت است و از مقوله فهميدن و دانستن نيست، علم، به ذهن مربوط است و ايمان، كار دل است، البته علم زمينه ساز ايمان و شرط لازم براى آن است.[10]

شهيد مطهرى، در فرق بين علم و ايمان اين گونه مى‏فرمايند: علم به ما روشنايى و توانايى مى‏دهد و ايمان عشق و اميد و گرمى، علم ابزار مى‏سازد و ايمان مقصد، علم سرعت مى‏دهد و ايمان جهت، علم توانستن است و ايمان خوب خواستن، علم مى‏نمايانند كه چه هست و ايمان الهام مى‏بخشد كه چه بايد كرد. علم وجود انسان را به صورت افقى گسترش مى‏دهد و ايمان به شكل عمودى بالا مى‏برد. علم زيبايىِ عقل است و ايمان، زيبايىِ روح. علم زيبايىِ انديشه است و ايمان، زيبايىِ احساس.[11]

عشق“: ما معتقديم؛ اساس عالم بر مبناى عشق است؛ يعنى از طرفى عشق علت ايجاد عالم است. ذات حضرت حق، آن شاهد حجله غيب كه پيش از آفرينش جهان، خود، هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خويش آشكار سازد، آفرينش را آيينه‏ جمالش گردانيد.[12] جامى در مقدمه يوسف و زليخا در اين باره چنين مى‏گويد:

در آن خلوت كه هستى بى نشان بود

به كنج نيستى، عالم نهان بود

وجودى بود، از نقش دوئى دور

ز گفتگوى مائى و تويى دور

“جمالى” مطلق از قيد مظاهر

به نور خويشتن، بر خويش ظاهر

دلارا شاهدى، در حجله غيب

مبرا ذات او از تهمت عيب

نه با آيينه رويش در ميانه

نه زلفش را كشيده دست شانه

نواى دلبرى با خويش مى‏ساخت

قمار عاشقى با خويش مى‏باخت

ولى زان جا كه حكم خوبرويى است

ز پرده خوبرو در تنگ خوئى است

نكو رو تاب مستورى ندارد

چو در بندى سر از روزن برآرد…

چو هر جا هست حسن، اينش تقاضاست

نخست اين جنبش از حسن ازل خاست

برون زد خيمه ز اقليم تقدس

تجلى كرد بر آفاق وا نفس…

ز ذرات‏جهان آيينه‏ها ساخت

ز روى خود به هر يك عكس انداخت…

جمال اوست هر جا جلوه كرده

ز معشوقان عالم بسته پرده…

به عشق اوست دل را زندگانى

به شوق اوست جان را كامرانى

دلى كان عاشق خوبان دلجوست

اگر داند، وگرنى، عاشق اوست

از طرف ديگر هر موجودى طالب كمال خويش است و كمال وجودى هر معلولى همان مرتبه‏ى وجودى علت اوست، پس هر معلولى عاشق علت خويش است و چون بالاترين مرتبه‏ هستى ذات حضرت حق است، پس معشوق حقيقى سلسله‏ هستى، ذات مقدس حضرت حق است،[13] چنان كه در بيان جامى گذشت. از اين رو است كه عشق به غير خدا عشق مجازى تلقى مى‏گردد. با استناد به آيه كريمه “يُحِبّهم و يُحبّونه”[14] مى‏توان نتيجه گرفت عشق دو سره است و در مبدأ و معاد و نزول و صعود، جايگاهى پس بلند دارد.

گل از هجران بلبل، بلبل از دُورىّ گل هردم

به طِرفْ گلستان هر يك به عشق خويش مفتون شد[15]

رابطه‏ى عقل، عشق و ايمان: با توجه به مطالب پيشين مى‏توان گفت: عقل در مسير زندگى مانند چراغ اتومبيل است و افزون بر وظيفه پرتوافكنى، همانند ترمز، احساسات تند و سركش را نيز مهار مى‏كند و آنها را از طغيان باز مى‏دارد.[16] و عشق همانند موتورى است كه اتومبيل را به حركت در مى‏آورد و از اين رو مى‏توان گفت موتور بى چراغ، عشقى كور، خطرناك، رسوا كننده و مرگبار است و چراغ بى موتور، بى اثر و بى روح، سرد و بى حركت مى‏باشد، پس اين دو رقيب هم نمى‏باشند آن گونه كه عده‏اى از صوفيه ادعا كرده‏اند.[17] عشق و عقل هم دو عنصر اساسى ايمان مى‏باشند.

البته، در كلام عرفا، عقل دو گونه است: عقل جزئى و عقل كلى. عقل جزئى آن است كه در مقابل عشق مطلق قرار مى‏گيرد و در قلمرو عشق و…، مبهوت است:

عاشق از حق چون غذا يابد رحيق

عقل آنجا گم شود گم اى رفيق

عقل جزئى عشق را منكر بود

گرچه بنمايد كه صاحب سر بود[18]

از اين رو است كه عقل جزئى را كه با سود و زيان دنيايى و عالم طبيعت سر و كار دارد، “عقل حسابگر” مى‏توان ناميد. در حالي كه عقل كلى، در امان از شك و وهم و شهوت و… مى‏باشد و به دنبال آخرت و درك عالم غيب است.

عقل جزئى گاه چيره گه نگون

عقل كلى ايمن از ريب المنون

عقل بفروش و هنر، حيرت بخر

رو به خوارى نه بخارا اى پسر[19]

عقل كلى كه فوق اين عقل جزئى است، مايه‏ى سعادت است:

غيراين‏معقولها معقولها

يابى اندر عشق با فر و بها

غيراين عقل‏تو حق را عقلهاست

كه بدآن تدبير اسباب‏سماست

كه بدين عقل آورى ارزاق‏را

زآن دگر مفرش كنى اطباق‏را[20]

و بالاخره، عقل، راهنماى انسان است به سوى ابديت.

كيست بوى‏گل دم‏عقل و خرد

خوش قلاووزره ملك ابد[21]

در پايان، كلامى را از قرة العين عاشقان، اميرمؤمنان على (ع) را نقل مى‏كنيم كه فرمود: “حب اللَّه نارُ لايَمرُّ على شى‏ءٍ الاّ احترق …”. محبت و عشق الاهى به چيزى گذر نمى‏كند، مگر اين كه آن را مى‏سوزاند …”.[22]

شايد با الهام از چنين سخنانى است كه شيخ فخرالدين عراقى در معرفى عشق مى‏گويد: عشق آتشى است كه چون در دل افتد، هر چه در دل يابد همه را بسوزاند، تا حدى كه صورت معشوق را از دل محو كند. مگر مجنون درين سوزش بود، گفتند: ليلى آمد. گفت: من خود ليليم سر به گريبان فراغت فرو برد. ليلى گفت: سر بردار كه محبوب و مطلوب توام. آخر بنگر كه از كه مى‏مانى باز؟ مجنون گفت: اليك فان حبّك قد شغلنى عنك.

آن شد كه به ديدار تو مى‏بودم شاد

از عشق تو پرواى توأم نيست كنون[23]

معناى قلب و دل

از نظر فيزيولوژى و عرف عام، قلب همان دل است و دل، عبارت است از عضوى كه در طرف چپ سينه قرار دارد و… . اما از نظر اصطلاح قرآنى و روايى و اخلاقى قلب، همان روح مجرد انسانى است و چون داراى شئون مختلفى مى‏باشد، به اعتبارات مختلف، اسم‏هاى متفاوتى دارد؛ صدر، نفس، قلب، فؤاد، روح و لب همگى نام‏هاى آن لطيفه‏ى الاهى است كه در ادبيات فارسى به آن “دل و جان انسانى” مى‏گويند. در قرآن سه نوع كار و خصوصيت به قلب نسبت داده شده است:

1. خصوصياتى كه مربوط به انواع شناخت است، مثلاً ادراكات حصولى همچون تعقل و تدبر و تفقه[24] و ادراكات حضورى (رؤيت حضورى) اعم از اينكه عادى باشد يا نباشد (وحى نوعى ادراك مرموز است كه در قرآن به قلب نسبت داده شده است).[25]

2. خصوصياتى كه به بُعد گرايش مربوط مى‏شود، مثل ترس، اضطراب، قساوت، غلظت، ايمان، تقوا، شوق (و عشق) و تمايل و… ،[26] و آنچه كه به قصد و اراده و نيت ارتباط دارد.[27] پس قلب موجودى است كه اين گونه كارها را انجام مى‏دهد؛ يعنى درك مى‏كند، مركز عواطف است، تصميم مى‏گيرد و دوستى و دشمنى مى‏كند و… .

و بدين خاطر است كه مى‏توان گفت: منظور از قلب همان روح و نفس انسانى است. اگر اين مبنا را پذيرفتيم كه انسان يك روح بيشتر ندارد و اين يك روح منشأ زندگى نباتى و حيوانى و انسانى است، در اين صورت قلب تنها يكى از ابعاد روح انسان (يعنى آن بُعد كه منشأ زندگى خصوصيات و ويژگى‏هاى انسانى است) مى‏باشد. به بیانی دیگر، قلب در اصطلاح قرآن منشأ حيات و زندگى حيوانى و نباتى نمى‏باشد.[28]

بله، در مواردى كه در نوشته‏هاى عرفا “قلب و دل”، در مقابل “عقل” قرار گرفته است، آن بُعد از روح و نفس انسانى مراد است كه فقط مركز عواطف انسانى و عشق مى‏باشد و اگر چه منشأ ادراكاتى هم مى‏باشد، امّا ادراكات حصولى بدان نسبت داده نمى‏شود و تنها چنين مركزى وسيله‏اى است، براى شهود و علم حضورى.


[1] ر.ك: شيروانى، على، اخلاق اسلامى، ص 116 – 117.

[2] نفس به معناى “شخص” و “من” است و اين معناى لغوى همان چيزى است كه قرآن از كلمه‏ى نفس اراده كرده است (اخلاق در قرآن، ج 1، مصباح يزدى، محمد تقى، ص 244 – 243). براى آگاهى بيشتر از موارد كاربرد نفس در قرآن رجوع شود به: الميزان، ج 14، ص 287 – 285).

[3] ر.ك: مصباح يزدى، محمد تقى، اخلاق اسلامى، ج 1، ص 195 به بعد.

[4] در فرهنگ غرب از عقل حسابگر به “عقل ابزارى” ، “عقل جزئى‏” يا “عقل استدلال گر” نیز یاد می شود.

جهت‏گيرى اصلى عقلانيت ابزارى و حسابگر در این اصطلاح، تسلط آدمى بر طبيعت است. عقل ابزارى معطوف به معاش است، و به طور كلى عبارت است از قدرت و شعورى كه انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان مى‏دهد و به زندگى دنيوى مطلوبش دست مى‏يابد. اين عقل از آن‏جا كه قدرت فن‏آورى و حسابگرى دارد، آدمى را قادر مى‏سازد تا وقايع آينده را پيش‏بينى كند .

احادیث اسلامی گرچه كاركرد ابزارى و عقل معاش را مى‏پذيرند;   اما این تفسير از عقل معاش با تفسير امثال هيوم و آنچه در غرب متداول است، كاملا متفاوت است .

عقل ابزارى هيوم معطوف به دنيا و زندگى دنيوى است و كارى با آخرت انسان ندارد.

عقلى است كه ابزار رسيدن به اميال و شهوات انسان را فراهم مى‏كند . از اين رو اين عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن .

اين عقل در خدمت عقل نظرى كه خدا و دين را اثبات مى‏كند و عقل عملى كه حسن و قبح افعال را مشخص مى‏كند و آدمى را به كارهاى ارزشى و اخلاقى رهنمون مى‏شود، نيست; بلكه در مقابل عقل نظرى و عملى قرار مى‏گيرد .

اما از ديدگاه روایات اسلامی عقل معاش، ابزار رسيدن به اهداف عقل نظرى و عملى است، و چون عقل نظرى، خدا و دين و آخرت را اثبات مى‏كند و عقل عملى آدمى را به رعايت احكام خدا و دين و آخرت فرامى‏خواند، عقل ابزارى در خدمت دين و معنويت و آخرت قرار خواهد گرفت، و در مقابل شهوت و هواى نفس . از همين‏رو امام علی (ع) در برخى سخنان، كاركرد عقل معاش و عقل معاد را قرين يكديگر ساخته است.

[5] ر.ك: مقدمه‏اى بر جهان بينى اسلامى، مرتضى مطهرى، ص 262 – 253، با تلخيص.

[6] مقدمه‏اى بر جهان بينى اسلامى، ص 48 – 42 با تلخيص.

[7] الذخيرة، سيد مرتضى، ص 536؛ تفسيرالقرآن، صدرالدين شيرازى، ج 1، ص 249؛ اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 48؛ نظريه ی ايمان در عرصه ی كلام در قرآن، محسن جوادى، ص 158 – 119؛ اخلاق اسلامى، احمد ديلمى و مسعود آذربايجانى، ص 73.

[8] اخلاق اسلامى، احمد ديلمى و مسعود آذربايجانى، ص 73.

[9] اخلاق اسلامى، على شيروانى، ص 100.

[10] همان، ص 103 و 119.

[11] مقدمه‏اى بر جهان بينى اسلامى ، ص 23 – 21، با تلخيص.

[12] ر.ك: عرفان نظرى، يحيى يثربى، ص 53 – 47.

[13] ملاصدرا، اسفار، ج 7، چاپ جديد، ص 158 به بعد.

[14] مائده، 54. «خدا ايشان را دوست مى‏دارد و ايشان خداوند را دوست مى‏دارند».

[15] ديوان امام خمينى )ره).

[16] البته در مبارزه با هواهاى نفسانى، تقويت كشش‏هاى مقابل، از اهميت ويژه‏اى برخوردار است، مثلاً از طريق ادراك آثار اعمال خير، محبت خدا در دل انسان بيدار مى‏گردد و با محبت خدا جايى براى غير خدا در دل باقى نمى‏ماند، و لذا در مناجات شعبانيه آمده است: «الهى لم يكن لى‏حول فانتقل به عن معصيتك الاّ فى وقت ايقظتنى لمحبتك». ر.ك: اخلاق اسلامى، ج 1، مصباح يزدى، ص 213 – 195.

[17] ر.ك: جلوه‏ى حق، مكارم شيرازى، با مقدمه و پاورقى از داوود الهامى، ص 129 – 93.

[18] مثنوى مولوى، دفتر اول، ابيات 1981 و 1982.

[19] مثنوى مولوى، دفتر سوم، ابيات 1145 و 1146.

[20] مثنوى مولوى، دفتر پنجم، ابيات 3235 – 3232.

[21] مثنوى مولوى، دفتر پنج، بيت 3350.

[22] بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 70، ص 22 ؛ محجة البيضاء، ج 8، ص 7.

[23] ديوان عراقى، لمعات، لمعه‏ى بيستم و سيم، ص 420.

[24] اعراف، 179؛ انعام، 25؛ اسراء، 46؛ كهف، 57؛ محمد، 24 و… .

[25] بقره، 97؛ شعراء، 193 و 194.

[26] انفال، 2؛ نازعات، 8؛ زمر، 22؛ حجرات، 14؛ ابراهيم، 37 و… .

[27] ق، 37؛ نازعات، 8؛ زمر، 22؛ حجرات، 14؛ ابراهيم، 37 و… .

[28] ر.ك: اخلاق اسلامى، ج 1، مصباح يزدى، ص 266 – 244.