searchicon

کپی شد

شکّاکان

شکّاک به کسی گفته می‏شود که معتقد است: هیچ کس «نمی‏داند» (معرفت ندارد)؛ زیرا هیچ کس «نمی‏تواند» بداند.

به عبارت دیگر شکّاک منکر دو چیز است 1- «وجود معرفت در همه یا بعضی از قلمروها» 2- «امکان وجود معرفت در همه یا بعضی از قلمروها». شکاک مدّعی است که ما انسان های عادّی در همه یا بعضی از قلمروها حقّ ادّعای داشتن معرفت را نداریم؛ زیرا حصول معرفت در آن قلمروها غیر ممکن است و هیچ کس «نمی‏تواند» در آن حوزه‏ها به معرفت (به معنای دقیق کلمه) دست پیدا کند.[1]

شک در لغت، در مقابل یقین، به حالت نفسانى ناشى از تردید بین دو یا چند چیز گفته مى‏شود،[2]  اعم از آن که دو طرف تردید همسان (پنجاه پنجاه) باشند یا یک طرف بر طرف دیگر رجحان داشته باشد.[3]

شک را می توان به لحاظ متعلّق، عامل تحقق، فاعل و ویژگی های آن، شدت و ضعف آن، آثار و امور دیگر به انواع مختلفی تقسیم کرد. بعضی از تقسیم های مهم عبارت اند از:

1. شک مطلق: «شک مطلق» یا «شک افراطى» آن نوع شکاکیت است که حد و مرزى نمى‏شناسد و همه چیز را مورد تشکیک و تردید قرار مى‏دهد حتی به شک خود شک کند.[4] این نوع شک همان شک افراطى است که شاید ندرتاً در تاریخ تفکر بتوان نشانى از آن سراغ گرفت، ولى مورخان فلسفه گاهى پیرون (Pyrrhon) را واجد چنین شکاکیتى مى‏دانند. او به مقتضاى شکاکیت خود کاملاً وفادار بود و از سخن گفتن لب فرو مى‏بست. از هیچ حیوان درنده‏اى یا چاه و چاله‏اى پرهیز نمى‏داشت،[5] البته بعضی او را شکاک نمی دانستند بلکه وی را یک عالم اخلاقی می دانستند که بی تفاوتی نسبت به اشیاء و امور خارجی را موعظه می کرد.[6]

2. شک نسبى: «شک نسبى» شکى است که از حد افراط بیرون آمده و دست کم قضایایى را به عنوان قضایاى یقینى به رسمیت مى‏شناسد؛ زیرا اگر بگوییم: «همه چیز مشکوک است»، یا خود این قضیه یقینى است و یا یقینى نمى‏باشد. اگر یقینى نباشد، در این صورت مدعاى «شک مطلق» فرو مى‏ریزد، و اگر یقینى باشد، پس باز «شک مطلق» فرو مى‏خشکد.[7]

3. شک منطقى: این نوع شک، تردیدى است که بر شالوده منطق و عقل استوار است، یعنى شکى است که مبتنى بر تأمل و دقت در باب یک مسأله و قضیه است، نه صرفاً براساس اضطراب فکرى ناشى از خیال‏پردازى قوه خیال یا سرپیچى و تمرّد قوه واهمه از پذیرش فرمان عقل. پس «شک منطقى» عبارت است از شک ریشه‏دار و شالوده‏مند، و آن اعم از «شک استدلالى» است. در مقابل این از نوع شک، شک روانی یا وهمی قرار دارد که ناشى از عدم دقت در مسأله یا تحمل ناپذیرى و اضطراب قوه واهمه است و ناشى از عقل و منطق نیست.[8]

4. شک استدلالى: «شک استدلالى» آن نوع شک و شکاکیتى است که مقرون به استدلال و برهان است. شکاک استدلالى صرفا مدعاى خود را ابراز نمى‏دارد بلکه سخن خود را با ادله‏اى نیز تجهیز مى‏کند.

5. شک مزاجى: «شک مزاجى» یا «شک من چنینى» درست مقابل «شک استدلالى» است. شکاک مزاجى براى مدعاى خود، یعنى شکاکیت، استدلال نمى‏کند، بلکه صرفا بیان مى‏دارد که شخص او به گونه‏اى است که امورى را که دیگران یقینى مى‏دانند، براى وى یقینى نیست.[9]

6. شک دستورى: این نوع شک، که گاهى «شک روشى» هم نامیده مى‏شود، همان شکى است که به نام «شک دکارتى» شهره است. شکاک دستورى بدین جهت گام در وادى شک نهاده است که یقین خود را تعمیق بخشد. به عبارتی عالم خود به طور عمد و آگاهانه شک کند تا به یقین برسد.[10]

7. شک منطقه‏اى: شک منطقه‏اى، شکى است که در حوزه‏هاى معارف خاص صورت نمى‏گیرد، ولى چون قائلان به آن، به مسائل اخلاقى مى‏رسند و نمى‏توانند مبانى اخلاقى را درست تبیین کنند، دچار شک و سردرگمى مى‏شوند، و یا در مورد قضایاى دینى به اضطراب مى‏افتند، و یا درباره این که فردا چه مى‏شود، یعنى علم به آینده، در شک فرو مى‏روند. این ها همه مصادیقى از «شکاکیت منطقه‏اى» است.

8. شک فرامنطقه‏اى: شک یا شکاکیت فرامنطقه‏اى، شکى است که درست مقابل شک منطقه‏اى قرار دارد. این نوع شکاکیت محدود به حوزه‏هاى خاصى از قبیل «اخلاق»، «مذهب» و «آینده» نیست، بلکه در دیگر موارد هم نفوذ خواهد کرد.[11]

نگاهی به پیشینه شک گرایی

اولین شکی که در تاریخ فلسفه به ثبت رسیده، منسوب‏ به کسنوفانس کولوفونی است. او که در آغاز سده پنجم و پایان سده ششم‏ ق.م شهرت یافته بود و از نگرش علمی‏ مکتب«ملطی»تأثیر عمیقی گرفته بود،به نقد دیدگاه های‏ آن روزگار پرداخت و به عنوان منتقدی درخشان، مجال‏ ظهور یافت. کسنوفانس در باب امکان وصول به معرفت، نظری کاملا شکاکانه داشت و پی‏بردن به واقعیت جهان را ورای توانایی اندیشه بشری می‏پنداشت.«آوازه کسنوفانس‏ برای شکاکیت تمام عیارش نسبت به دین یونانی‏ است.»[12] می‏توان گفت: کسنوفانس با نزاع علیه احکام‏ عقل تامه،برای اولین بار، بذر شکاکیت را پاشید و بعدها همین بذر در آراء پیروان وی در حوزه فلسفی«الئا»از یک‏ سو، و در آراء هراکلیتوس و حوزه او از سوی دیگر، رشد کرد و بسط و تفصیل یافت و در نتیجه، به ظهور «سوفیسم» منجر شد که دوران اوج شکوفایی شکاکیت به شمار می‏آید. هراکلیتوس قایل بود همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است و این جمله او که «در یک‏ رودخانه نمی‏توان دو بار شنا کرد» در واقع، اشاره به همین‏ مطلب است و از این سخن او نتیجه شکاکانه گرفته شد که‏ اگر همه چیز در حال تغییر است، پس نمی‏توان نسبت به‏ واقعیت، معرفت پیدا کرد؛ چون تغییر مانع از حصول‏ علم به چیزی می‏شود. متعاقب آن، کراتیلوس به این نتیجه‏ رسید که «ما حتی یک دفعه هم نمی‏توانیم در رودخانه شنا کنیم؛ چرا که ما و رودخانه هر دو در حال تغییریم» این‏ سخن نیز به«شکاکیت عام‏تری»منجر شد.[13]

هر چند تمام شکاکان یک نظر نداشتند، اما نکته‏ محوری در گفته‏های همه آن‏ها و شاید اساس حکم‏شان، همین باور به دگرگونی مدام و«شدن»بود و همه آنان نتیجه‏ می‏گرفتند که دانایی یا معرفت یقینی ممکن نیست. اگر همه چیز در حال «شدن» باشد، پس همه چیز، هم هست‏ و هم نیست. شناخت ما از چیزها چندان نسبی، و نتیجه‏ ادراکی چنان لحظه‏ای و سخت گذراست که نمی‏شود از شناخت عینی و «ابژکتیو» یاد کرد و به‏ همین دلیل، راه رسیدن به ادراکی مشترک بسته است.[14]در واقع، بنیان و اساس حکم شکاکان بر هستی شناسی‏ در سنت فلسفی غرب، معرفت شناسی عمدتاً با سقراط آغاز می‏شود. فیلسوفان پیش از سقراط عموما به عالم خارج‏ توجه داشتند و مسأله محوری‏ برای آنها ثبات و تغییر عالم‏ بوده است.[15]

ادّعای شک گرایان

سخنانی كه از شكّاكان نقل شده از یک نظر، به دو بخش تقسیم می‏شود: یكی آنچه دربارۀ وجود و هستی گفته‏اند، و دیگری آنچه دربارۀ علم و شناخت، اظهار كرده‏اند. یا سخنان ایشان دو جنبه دارد: یک جنبۀ آن، مربوط به هستی شناسی، و جنبۀ دیگر آن، مربوط به شناخت‏شناسی است.

شبهاتی که آنها ذکر می کنند هر چند از آن جهت كه مى‏خواهد بر خلاف بديهى و حقايق مسلّمه نتيجه بگيرد فاقد ارزش است و هر كس مى‏داند مغلطه است و معمولًا در پاسخ اين شبهات به وضوح و بداهت مطلب قناعت مى‏كنند، لكن حل علمى و فلسفى اين مغلطه‏ها دقت زيادى لازم دارد.[16]

شبهه‏ای كه سوفیست ها و شك‏گرایان به آن تمسّک جسته‏اند و آن را به صورت های گوناگون و با ذكر مثال های مختلفی بیان كرده‏اند این است: گاهی انسان از راه حسّ به وجود چیزی یقین پیدا می‏كند ولی بعداً متوجّه می‏شود كه خطا كرده است پس معلوم می‏شود كه ادراك حسّی، ضمانت صحّت ندارد و به دنبال آن، چنین احتمالی پیش می‏آید كه از كجا سایر ادراكات حسّی من خطا نباشد، و شاید روزی بیاید كه به خطا بودن آنها هم پی ببرم؛[17] مثلًا حس باصره، جسم را از دور كوچک مى‏بيند و از خيلى نزديک بزرگ تر از آنچه‏ هست نشان مى‏دهد و يا آتش آتش چرخان را در حال گردش به شكل دايره و قطره باران را كه از آسمان فرود مى‏آيد به شكل خط نشان مى‏دهد، و همچنين ساير حواس؛ مثلًا گرمى و سردى به وسيله حس لامسه دانسته مى‏شود، اگر فرض كنيم يک دست ما گرم و دست ديگر سرد باشد و هر دو را در آب نيم گرم فرو ببريم با يک دست آن آب را سرد و با دست ديگر آن را گرم احساس مى‏نماييم.

خطاهاى حواس بسيار زياد است و انواعى دارد و در كتب علمى و فلسفى مسطور است. بعضى از دانشمندان معتقدند انواع خطاهاى حواس بالغ بر هشتصد نوع مى‏باشد.[18]

همچنین گاهی انسان از راه دلیل عقلی، اعتقاد یقینی به مطلبی پیدا می‏كند، امّا پس از چندی می‏فهمد كه آن دلیل، درست نبوده و یقینش مبدّل به شک می‏شود. پس معلوم می‏شود كه ادراک عقلی هم ضمانت صحّت ندارد و به همان ترتیب، احتمال خطا به سایر مدرَكات عقل هم سرایت می‏كند. نتیجه آن كه نه حسّ، قابل اعتماد است و نه عقل، و برای انسان جز شک باقی نمی‏ماند.[19]


[1]. علی زمانی، امیرعباس، 1378،نامه مفید، شماره 19، ص90.

[2]. ابن منظور، لسان العرب، ج‏10، ص 451.

[3]. برگرفته از سایت ویکی فقه.

[4]. معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص78.

[5]. پل فولکیه، فلسفه عمومى، ص 55ـ52.[کتاب نامه تکمیل شود]

[6]. کاپلستون، فردریک، ج1، ص475.

[7]. شیخ اشراق، مجموعه مصنفات(المشارع و المطارحات)، ج 1، ص 212،

[8]. عارفی عباس، «ذهن» بهار 1379 – شماره 1، ص77؛ معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص78.

[9]. همو، «ذهن» بهار 1379 – شماره 1، ص77.

[10]. معلمی، حسن، معرفت شناسی، ص79.

[11]. عارفی، عباس، «ذهن» بهار 1379 – شماره 1، ص78.

[12]. ر.ک:دیل هالینگ،مبانی و تاریخ فلسفه غرب،ترجمه‏ عبد الحسین آذرنگ، ص 76.

[13]. عارفی،عباس، 1379ش، سیمای شک و یقین،ذهن، ش1،ص‏ 80.

[14]. احمدی،بابک، کتاب تردید، ص 112،نشر مرکز.[ نیاز به تکمیل کتاب نامه]

[15]. ولی الله، عباس، 1381ش، کیهان فرهنگی، شماره 195، ص33.

[16]. مطهری، مرتضی، مجموعه‏آثار(اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج‏6، ص 90.

[17]. مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1،ص162-161.

[18] . مطهری، مرتضی، مجموعه‏آثار(اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج‏6، ص91.

[19]. مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، ص164-163.