searchicon

کپی شد

سفرهای امام صادق (علیه السلام)

برخی از سفرهای معصومان (علیهم السلام) از مهم‌ترین فرازهای درخشان زندگی و تاریخ اهل بیت (علیهم السلام) است. این سفرها در بردارنده حوادث تاریخی و معارف الهی مهمی هستند.

امام صادق (علیه السلام) در دوره خلفای بنی امیه و در عهد امامت پدرش همراه وی از طرف هشام بن عبدالملک اموی از مدینه به شام احضار شد.

در عهد خلفای بنی عباس یکی از مهم ترین ظلم ها و آزارهای آنان نسبت به ائمه، اجبار ائمه (علیهم السلام) به سفر از مدینه به مراکز حکومت، به منظور اذیت آن ها بود.

سفرهای اجباری ائمه (علیهم السلام) از عصر امام صادق (علیه السلام) شروع شد و تا شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) تداوم یافت و زمینه ساز غیبت امام زمان (علیه السلام) گردید.

اهداف سفرها

محمد بن عبدالله اسکندری، از ندیمان خاص منصور دوانقی می‌گوید:

روزی از منصور که غرق غم و تفکر بود، پرسیدم چرا ناراحتی؟ گفت: از اولاد فاطمه حدود صد نفر و یا بیشتر را کشتم، اما هنوز سید و پیشوای آنان، جعفر بن محمد (علیهما السلام) زنده است. گفتم: عبادت جعفر بن محمد او را از توجه به خلافت و سلطنت باز داشته است.

منصور گفت: اما ملک عقیم و نازا است و تا از او خلاص نشوم، احساس راحتی نمی‌کنم.[1] همین احساس خطر از موقعیت دینی، علمی و اجتماعی امام صادق (علیه السلام) باعث شد که وی بارها به سفرهای اجباری به مراکز حکومتی برود. گرچه تعداد این سفرها و احضارها زیاد بود ولی از جزئیات آن‌ها اطلاعات دقیق در دسترس نیست. بر این اساس به بررسی برخی از سفرهای امام می‌پردازیم:

الف سفرهای امام صادق (علیه السلام) در دوران خلافت سفاح

سفاح اولین خلیفه عباسی است که شهر حیره واقع در نزدیکی کوفه را پایتخت قرار داد. او چهار سال بیشتر حکومت نکرد. سفاح بیشتر دوران حکومتش را به پاکسازی مخالفان و جنگ های پراکنده با امویان پرداخت. او به شدّت از امام صادق (علیه السلام) بیم داشت. لذا در اواخر حکومت خود، آن حضرت را به حیره احضار کرد.

کوفه پایگاه تاریخی تشیع بود. حدود 900 راوی حدیث در مسجد کوفه سرود حدثنی جعفر بن محمد[2] می سرودند. کوفه پایگاه اصحاب خاص امام صادق و پدرش (علیهما السلام) همچون زراره، جابر جعفی، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب و … بود. امام صادق ((علیه السلام) ) هنگام ورود به کوفه با استقبال عظیم مردم مواجه شد. یکی از اصحاب آن حضرت در این باره می گوید: به خاطر شدّت ازدحام مردم نتوانستم خدمت آن حضرت شرفیاب شوم تا این که در روز چهارم ورود آن حضرت به کوفه، ایشان مرا در میان جمعیت دید و مرا به نزد خود فراخواند.[3]

سفر امام صادق (علیه السلام) به درازا کشید. آن حضرت در آغاز سفر در فضای آزادتری بودند؛ به گونه ای که ملاقات مسلمانان با آن حضرت اوضاع را کاملاً به ضرر حکومت نوپای عباسیان پایان بخشید. متأسفانه اطلاعاتی از این سفر به دست ما نرسیده است. منصور در مجلس سفاح از امام صادق (علیه السلام) پرسید: ای ابو عبدالله، چرا شیعیان به راحتی در بین مردم شناخته می شوند؟ امام فرمود: به خاطر حلاوت و شیرینی ایمانی که در سینه‌های آن ها است، آن را آشکار ساخته، زود شناخته می شوند.[4]

از ویژگی های این سفر این است که: امام صادق (علیه السلام) در دوره سفاح با این که خفقان کم تر بود، نیز در تقیه بسیار شدید قرار داشتند. حضرت فرمود: مرا نزد سفاح در حیره بردند او از من پرسید: در باره روزه امروز چه می گویی؟ گفتم: شما پیشوای جامعه هستید، اگر روزه بگیری ما هم روزه می گیریم و اگر افطار کنی ما هم افطار می کنیم.

پس او افطار کرد و من هم مجبور به افطار شدم، با این که به خدا قسم! می دانستم آن روز، رمضان بود آن افطار و قضای آن برایم سهل تر بود از این که گردنم زده شود و خدا عبادت نگردد.[5] [منظور سخن امام این است که در صورت عدم تقیه، عبادت خدا صورت نمی گرفت چرا که تقیه از واجبات مسلّم است که در صورت فراهم شدن شرایط آن لازم الاجراء و مصداق بارز عبادت الهی است.]

سفاح در اواخر حکومتش امام صادق (علیه السلام) را تحت نظر شدید قرار داد.

یکی از شیعیان به حیره آمده بود تا پاسخ سؤالی شرعی را از آن حضرت بپرسد، اما امام تحت نظر شدید بود. و او درمانده بود که از چه راهی نزد آن حضرت برود. ناگهان چشمش به خیار فروش پشمینه پوش افتاد. با مبلغی قابل توجه همه خیارها را خرید و لباسش را امانت گرفت و بدین ترتیب نزد امام صادق (علیه السلام) رفت.[6]

سفرهای زیاتی امام صادق (علیه السلام)

امام صادق (علیه السلام) بارها همراه برخی از اصحاب خاص خود به زیارت مرقد مطهر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) مشرف شد.[7]

در گذشته اشاره شد که: سید بن طاووس می گوید: صفوان جمال روایت کرده است! «چون با حضرت صادق (علیه السلام) وارد کوفه شدیم آنگاه که آن حضرت نزد منصور دوانیقی می رفتند، فرمود که ای صفوان شتر را بخوابان که این نزدیک قبر جدم امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. پس فرود آمدند و غسل کردند و جامه را تغییر دادند و پاها را برهنه کردند و فرمودند: تو نیز چنین کن. پس به جانب نجف روانه شدند و فرمودند که گام ها را کوتاه بردار و سر را به زیر انداز که حق تعالی برای تو به عدد هر گامی که بر می داری صد هزار حسنه می نویسد و صد هزار گناه محو می کند و. . . پس آن حضرت می رفتند و من می رفتم همراه آن حضرت، با آرامش دل و بدن و تسبیح و تنزیه و تهلیل خدا، تا رسیدیم به تل ها (تپه های مورد نظر) پس ایشان به جانب راست و چپ نظر کردند و با چوبی که در دست داشتند خطی کشیدند. پس فرمودند: جست‌وجو نما. پس طلب کردم اثر قبری یافتم.

پس آب دیده بر روی مبارکش جاری شد و گفت: انا لله و انا الیه راجعون و گفت: السلام علیک ایها الوصی. . . سپس خود را به قبر چسبانیده و گفت: بأبی أنت و أمّی یا أمیرالمؤمنین و . . . پس برخاست و بالای سر آن حضرت چند رکعت نماز خواند …

صفوان می گوید: به آن حضرت گفتم: اجازه می دهید اصحاب خود را خبردهم از اهل کوفه و این قبر را به آنها نشان دهم. فرمودند: بلی و درهمی چند هم دادند که من قبر را مرمّت و اصلاح کردم.

همچنین سیف بن عمیره می گوید: پس از خروج امام صادق (علیه السلام) از حیره به جانب مدینه، همراه صفوان بن مهران و جمعی دیگر از شیعیان به سوی نجف رفتیم. پس از این‌که از زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فارغ شدیم، صفوان صورت خود را به کربلا برگرداند و گفت: از کنار سرمقدس امیرالمؤمنین زیارت کنید حسین (علیه السلام) را که این گونه با ایما و اشاره امام صادق زیارت کرد او را. پس صفوان همان زیارت عاشورا را که علقمه از امام باقر (ع) روایت کرده بود، با نمازش خواند و سپس با امیرالمؤمنین (ع) وداع کرد و سپس به جانب قبر حسین (علیه السلام) اشاره کرد و ایشان را هم وداع کرد به دعاء بعد از زیارت عاشورا.

پس از ختم دعا به صفوان گفتیم: اما علقمه دیگر این را روایت نکرده بود. صفوان گفت: هر چه انجام دادم و خواندم چیزی است که امام صادق (علیه السلام) انجام داده بود و مرا به آن سفارش کرده بود.[8]

سفرهای امام صادق (علیه السلام) در دوران خلافت منصور

منصور چند بار امام صادق (علیه السلام) را به کوفه و بغداد احضار کرد. اینک چندمورد از آن ها را ذکر می کنیم:

پس از شهادت محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله بن حسن (عبدالله محض)، مردی قریشی به بغداد رفت و به منصور گفت: جعفر بن محمد غلامش، معلی بن خنیس را برای جمع آوری اموال نزد شیعیانش فرستاده است، تا با آن ها به یاری محمد بن عبدالله (نفس زکیه) بشتابد. منصور از شدّت غضب، به حاکم مدینه دستور داد که به سرعت امام را به مرکز بفرستد و هیچ ملاحظه مقام یا نسب او را نکند. حاکم مدینه با تهدید امام را مجبور به سفر کرد. صفوان جمال می گوید: «امام مرا طلبیده، فرمود: وسایل سفر را آماده کن که فردا عازم می شویم و همان ساعت برخاست در حالی که همراهش بودم به مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله) رفت، چند رکعت نمازخواند و دست به دعا بلند کرد که: یا من لیس له ابتداء و انقضاء. . . ، و فردایش عازم عراق شدیم و[9]. . . »

امام صادق (علیه السلام) درباره این سفر فرمود: پس از شهادت ابراهیم بن عبدالله بن حسن، تمام افراد بالغ از اهل بیت را مجبور به سفر به کوفه کردند. آن ها را یک ماه آن جا به گونه ای نگه داشتند که هر روز منتظر قتل خود بودند، تا این که روزی به آنها گفتند: دو نفر از شما به نمایندگی از بقیه به دیدن خلیفه بیاید، پس من و حسن بن زید رفتیم و. . . [10]

دربار منصور

در برخی از احضارهای امام، مأموری در کنار منصور یا در راهروی قصر آماده بودند تا با دیدن علامت منصور و یا قبل از رسیدن امام به مجلس او، آن حضرت را بکشد. [11] این نقشه هیچ‌گاه پیاده نشد. علت آن را چنین نوشته اند:

ربیع خادم می گوید: روزی منصور مرا مأمور آوردن جعفر بن محمد کرد. من نزد آن حضرت رفته، گفتم: اگر وصیتی یا عهدی داری انجام بده. منصور تو را برای قتل طلبیده است. ایشان را به مجلس منصور بردم. جعفر بن محمد قبل از مواجهه با منصور مشغول ذکر گفتن بود. تا منصور ایشان را دید، بلند شد و احترام عجیبی کرد. آن حضرت را کنار خود نشاند و پس از اندکی صحبت، با احترام ایشان را مرخص نمود. در بازگشت از جعفر بن محمد سرّ این تحول را پرسیدم او فرمود: دعایی خواندم. از ایشان خواستم که آن دعا را به من هم بیاموزد. آن حضرت هم یاد داد.[12]

آن حضرت در هر مرتبه احضار، ابتدا به درگاه خداوند متوسل می شد و آن‌گاه نزد منصور می رفت. این توسل یا در خانه، قبل از حرکت به سوی دربار بود و یا در مسیر راه و یا در راهرو قصر. در همین زمینه دعاهای کوتاه و بلند و متنوّعی از آن حضرت در دفع بلایا و شرور رسیده است که یک نمونه از آن‌ها را که به فرموده جدش، امام حسین (علیه السلام) در شدائد خوانده می شود، نقل می کنیم:

يَا عُدَّتِي عِنْدَ شِدَّتِي وَ يَا غَوْثِي عِنْدَ كُرْبَتِي احْرُسْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لَا تَنَامُ وَ اكْنُفْنِي بِرُكْنِكَ الَّذِي لَا يُرَامُ.[13] سید بن طاووس در مهج الدعوات تمام این دعاها را آورده است.

منصور بارها امام صادق (علیه السلام) را به قصرش احضار کرد و اتهاماتی به آن حضرت وارد آورد، همانند این که غائله و فتنه به پامی کند،[14] از مردم برای خود بیعت می گیرد تا خروج کند،[15] علیه منصور توطئه چینی می کند،[16] مدعی است علم غیب می داند و… . [17]

منصور در موارد متعددی افراد گوناگونی که مأمور سعایت یا خبرچینی بودند، را در ضمن اتهاماتش به عنوان شاهد معرفی می کرد.

بعضی از آن ها مأمور رسمی خلیفه بودند و برخی نیز برای تقرب به منصور خبرچینی می کردند. امام صادق (علیه السلام) همیشه منکر اتهام ها می شدند. امام برای این که حق را اظهار کرده و باطل را معرفی کرده باشد، در این موارد شیوه ای بدیع داشتند. امام به مدعی که قسم خورده بود می فرمود: این قسم کافی نیست. در قسم خود ابتدا قسم بخور که بیرون هستی از حول و قوه الهی و متکی هستی به حول و قوه خود، اگر حرفت دروغ باشد.

سعایت‌گران از قسم خوردن امتناع می کردند اما با تهدید منصور،مجبور به قسم خوردن می شدند. پایان قسم پایان عمر طبیعی آن ها بود (خود به خود می مردند) و آغاز ترس و وحشت منصور و عذرخواهی از امام که او را ببخشد.[18]

در تمام موارد احضار، منصور سرانجام از قتل امام منصرف می شد.

منصور پس از شکست شیوه های فوق به راه دیگر متوسل شد. او یک بار 70 ساحر را از منطقه بابل فراخواند تا از راه سحر حیوانی را تصویر و تصور کنند. سپس امام صادق (علیه السلام) را دعوت کرد تا او را مسخره و رسوا کند اما امام صادق (علیه السلام) تمام سحرها را باطل ساخت.[19] منصور یک بار ابوحنیفه، فقیه معروف اهل سنت را دعوت کرد و از او خواست تا سؤال های مشکلی را از امام صادق (علیه السلام) بپرسد.

ابوحنیفه 40 مسئله مشکل طرح کرده بود، اما در لحظه نخست رویارویی با امام صادق (علیه السلام) از هیبت امام برخود لرزید. منصور به امام گفت: ای ابوعبدالله! این مرد ابوحنیفه است. امام گفت: او گهگاه نزد ما می آید. (بدین گونه منصور و ابوحنیفه رسوا شدند.) منصور به ابوحینفه دستور داد تا سئوالات را از امام بپرسد. امام به یکایک آن سؤال ها این گونه جواب می داد:

شما (اهل سنت عراق) چنین می گویید: اهل مدینه (اهل سنت حجاز) چنین می گویند: و ما چنین می گوییم. آن حضرت در پایان به ابوحنیفه می فرمود: آیا از ما نشنیده ای که داناترین مردم کسی است که داناترین فرد به اختلاف (اقوال) مردم باشد.[20]

منصور بارها امام صادق (علیه السلام) را مجبور به سفر طولانی به عراق کرد، به او اتهام زد و اذیت ها و اهانت ها روا داشت اما هیچ گاه نتوانست نور الهی را خاموش کند.

او بارها قصد قتل امام را در سر می پروراند. اما هیبت امام مانع می شد. او سرانجام سعی کرد که مردم را از محضر آن بزرگوار دورکند و مجلس درس او را تعطیل نماید اما باز هم ناموفق بود و به ناچار اجازه تدریس به آن حضرت داد؛ به شرط این که تدریس وی در پایتخت حکومت نباشد و فقط برای شیعه باشد (نه جمیع فرقه ها).[21]

سفرهای امام صادق (علیه السلام) را با داستانی از آنچه که در مسیر بازگشت آن حضرت از بغداد به مدینه، در کوفه روی داد به پایان می بریم:

سید حمیری، از شعرا و مدیحه سرایان اهل بیت (علیه السلام) اما پیرو فرقه کیسانیه (امامت محمدبن حنفیه) بود. او در بستر بیماری افتاده زبانش بند آمده، چهره اش سیاه، چشمانش بی فروغ و. . . شده بود. امام صادق (علیه السلام) تازه وارد کوفه شده بود و خود را برای عزیمت به مدینه آماده می کرد. یکی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) شرح حال سید حمیری را به آن حضرت گفت؛ امام به بالین سید آمد، در حالی که جماعتی هم آن‌جا گرد آمده بودند. امام سید حمیری را صدا زد. سید چشمانش را باز کرد، اما نتوانست، حرفی بزند، درحالی که به شدت سیمایش سیاه شده بود. حمیری گریه اش گرفت. التماس گرایانه به امام صادق (علیه السلام) نگاه می کرد. امام زیر لب دعائی می خواند. سید حمیری گفت: خدا مرا فدایتان گرداند. آیا با دوستداران این گونه رفتار می نمایند؟ امام فرمود: سید! پیرو حق باش تا خداوند بلا را رفع کند و داخل بهشتی که به اولیائش وعده داده است، شوی.  او اقرار به ولایت امام صادق (علیه السلام) نمود و همان لحظه از بیماری شفا یافت.[22]

 


[1]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ‏47، ص 201.

[2]. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص 28.

[3]. قزوینی، محمد کاظم، موسوعة الإمام الصادق (ع) ، ج ‏3، ص 231.

[4]. بحارالانوار، ج ‏47، ص‏166.

[5]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 4، ص 82، ح ‏7.

[6]. بحارالانوار، ج ‏47 ص 171.

[7]. کافی، ج ‏6، ص ‏347.

[8]. قمی، عباس، مفاتیح الجنان، زیارت سوم مطلقه امیرالمؤمنین و ذیل زیارت عاشورا.

[9]. کافی، ج ‏6، ص 445 و 446.

[10]. اصفهانی، علی بن حسن، مقاتل الطالبیین، ص 232.

[11]. بحارالانوار، ج ‏47، ص 170.

[12]. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص‏763.

[13]. مفید، الإرشاد، ج 2، ص 182.

[14]. همان.

[15]. الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص‏763.

[16]. کافی، ج 2، ص‏446.

[17]. طوسی، الأمالی، ص 461.

[18]. الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص‏763؛ بحارالانوار، ج ‏47، ص 201 و 164.

[19]. طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامة، ص ‏299؛ مفید، الإختصاص، ص‏246.

[20]. حافظ مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، ج 5، ص ‏79 ؛ ابن عدی، عبدالله بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال،ج 2، ص‏556.

[21]. ابن عدی، عبدالله بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ج ‏47، ص 180.

[22]. همان، ص‏327.