searchicon

کپی شد

سخن دشمنان در بارۀ فرزند نداشتن امام رضا (عليه السّلام)

مسئلۀ فرزند نداشتن امام رضا (عليه‌السلام) اصحاب و شيعيان حضرت رضا(عليه‌السلام) را متأثر کرده بود. اين اندوه زمانی بیشتر شد که فرقۀ واقفيه بنا به دلايل مادی و تصرف سهم امام و عدم بازگرداندن آن به حضرت رضا (عليه‌السلام)، قائل به غيبت امام کاظم (عليه‌السلام) شده بودند، و در تبليغات خويش نداشتن فرزند پسر از سوی امام رضا (عليه‌السلام) را دليل بر ادعای موهوم خود می‌دانستند؛ تا جايی که يک بار یکی از همین افراد در نامه‌ای خطاب به حضرت رضا (عليه‌السلام) نوشت:

تو چگونه امام هستی، در حالی که فرزندی نداری!

حضرت در پاسخ فرمودند: تو از کجا می‌دانی که فرزندی ندارم، به خدا سوگند روزها و شب‌ها سپری نمی‌شود مگر اين که خداوند فرزند پسری را به من عنايت فرمايد که حق و باطل را از هم جدا سازد.[1]

همچنين يکی از ياران به حضرت عرض می‌کند: امام پس از تو کيست؟

آن حضرت فرمودند: فرزندم .

سپس گفت: کسی که فرزند ندارد چگونه جرأت آن را دارد که بگويد فرزندم؟

راوی همین حديث می گويد: چند روز سپری نشده بود که امام جواد(عليه‌السلام) به دنيا آمد.[2]

همچنين “ابن قيام واسطي” از فرقه واقفيه که امامت حضرت رضا(عليه‌السلام) را قبول نداشت، نزد آن حضرت آمد و به قصد عيب جويی حضرت گفت: آيا می‌شود که دو امام در يک مقطع زمانی با هم باشند؟

حضرت رضا(عليه‌السلام) فرمود: نه مگر آن که يکی از آن دو صامت (خاموش) باشد .

ابن قيام گفت: پس چطور برای تو صامتی نيست؟

امام فرمود: چرا. به خدا سوگند خداوند برای من فرزندی قرار می‌دهد که حق و حق‌خواهان را استواری می‌بخشد و باطل و باطل خواهان را نيست و نابود می‌کند.[3]

همچنین زکريا بن يحيى می گويد: شنيدم على بن جعفر، حسن بن حسين بن على را می گفت: به خدا سوگند که خدا ابو الحسن الرضا (عليه السلام) را يارى کرد، حسن گفت: آرى به خدا قربانت گردم، همانا برادرانش نسبت به او ستم کردند، على بن جعفر گفت: آرى به خدا ما عموهايش هم به او ستم کرديم، حسن گفت: قربانت گردم، مگر شما چه کرديد؟ زيرا من نزد شما نبودم، گفت: ما و برادرانش به او گفتيم: هرگز در میان ما خاندان، امامى که رنگش دگرگون باشد نبوده (مقصودشان اين بود که امام محمد تقى (عليه السلام) به شما شباهت ندارد) حضرت رضا فرمود: او پسر من است، آنها گفتند: همانا رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) به حکم قيافه‏شناس داورى فرموده، میان تو و ما هم قيافه‏شناس داور باشد، حضرت فرمود: من دنبال آنها نمی فرستم، شما بفرستيد، و به آنها اطلاع ندهيد که براى چه دعوتشان می کنيد و شما در خانه خود باشيد.

چون ايشان آمدند، ما را در باغ نشانيدند و عموها و برادران و خواهران امام رضا (عليه السلام) صف کشيدند و آن حضرت را گرفته خرقه و کلاهى پشمین به او پوشانيدند و بيلى بر دوشش گذاشتند و گفتند به صورت باغبانى وارد باغ شو، سپس ابى جعفر (عليه السلام) را آوردند و به قيافه‏شناسان گفتند: اين پسر را به پدرش منسوب کنيد، آنها گفتند: او را در اين جا پدرى نيست، ولى اين و اين عموى پدر او هستند و اين عموى خود اوست و اين عمه اوست، اگر او در اينجا پدرى داشته باشد، همین صاحب باغ است که قدم هاى او با قدم هاى اين پسر يکسان است و چون حضرت رضا (عليه السلام) برگشت، گفتند: همین شخص پدر اوست.

على بن جعفر می گويد: من برخاستم و لب ابى جعفر (عليه السلام) را چنان بوسيدم که آب دهانش را مکيدم‏

و به او عرض کردم: گواهى دهم که تو نزد خدا امام منى، پس حضرت رضا (عليه السلام) گريه کرد و فرمود: اى عمو! مگر نشنيدى که پدرم می فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) فرمود: پدرم فداى پسر بهترين کنيزان، پسر کنيز نوبيه[4] که دهانش خوشبو و زهدانش نجيب زاى است، واى بر آنها و خدا لعنت کند اعيبس و نژادش را (يعنى بنى عباس را) همان که فتنه انگيز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز می­کشد و به آنها ذلت می­رساند و از جام تلخ و ناگوار به آنها مى‏آشاماند، و اوست دربدر و دور افتاده، پدر و جد کشته شده و صاحب غيبت، مردم در باره او می گويند: معلوم نيست مرده يا هلاک شده و به کدام دره رفته، اى عمو! چنين پسرى جز از نسل من تواند بود؟ عرض کردم: راست می گوئى، قربانت گردم.[5]



[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 320، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، تهران، 1362ش؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 209، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378 ق.

[2]. کافي، ج1، ص 286 .

[3]. کافی، ج1، 321؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج50، ص 22، مؤسسه الوفاء، بی چا، بیروت، 1404ق.

[4]. نوبه بلاد بزرگی است در سودان که بلال حبشى هم از آن­جا بوده است.

[5]. کافی، ج 1، ص 323.