searchicon

کپی شد

سخنان امام سجاد (زین العابدین) (علیه السلام) با کوفیان

امام زین العابدین (علیه السلام) در مدت اسارت و اقامت خویش در کوفه، دو بار سخن گفت. بار نخست هنگامی بود که جارچیان حکومت، مردم را برای تماشای اسیران، فراخوانده بودند. این در حالی بود که برای اُسرا در کنار شهر کوفه، خیمه زده بودند. علی ‏بن الحسین (علیهما السلام) از خیمه بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام (علیه السلام) سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) درود فرستاد و سپس چنین فرمود: «ای مردم! آن که مرا می شناسد، که می شناسد و آن که مرا نمی شناسد، من علی فرزند حسین (علیهما السلام) هستم. همان که در کنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا کردند بی‏آن که جرمی داشته باشد و حقی داشته باشند! من فرزند آن آقایی هستم که حریم او هتک، آرامش او ربوده، مالش به غارت و خاندانش به اسارت رفت. من فرزند او هستم که (دشمنانِ انبوه، محاصره اش کردند و در تنهایی و بی یاوری بی آنکه کسی را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را برای او بشکافد)، به شهادتش رساندند. البته این گونه شهادت (شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت) افتخار ما است.

هان، ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید که نامه هایی را برای پدرم نوشتید و او را خدعه کردید؟ و (در نامه هایتان) با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یاری او برداشتید؟! وای بر شما! از آنچه برای آخرت خویش تدارک دیده اید! چه زشت و ناروا اندیشیدید (و توطئه چیدید!) به چه رویی به رسول الله (‏صلی الله علیه و آله) خواهید نگریست؟».

سخنان امام چهارم که به این جا رسید، صدای کوفیان به گریه بلند شد و وجدان های خفته برای چندمین بار بیدار شد. آن‏ها یک دیگر را سرزنش کرده، به هم دیگر می گفتند: تباه شدید و نمی دانید.

امام سجاد (علیه السلام) در ادامه سخنانش فرمود: «خدا بیامرزد کسی را که پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول به آن چه می گویم عمل کند؛ چرا که روش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای ما الگویی شایسته است». سپس وی به این آیه قرآن استناد فرمود: «به یقین پیامبر براى شما پیشوائى شایسته است».[1]

در اینجا قبل از این که سخنان حضرت به پایان برسد، کوفیان ابراز هم دردی کرده، یک صدا فریاد برآوردند: ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله)! ما گوش به فرمان شما و به شما وفاداریم. از این پس مطیع فرامین تو بوده، با هر که فرمان دهی می جنگیم و با هر که دستور دهی صلح می کنیم. ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان می گیریم.

امام زین‏العابدین (علیه السلام) در پاسخ سخنان ندامت آمیز و شعارگونه کوفیان فرمود: «هرگز! (به شما اعتماد نخواهم کرد و گول شعارها و حمایت های سراب گونه شما را نخواهم خورد)؛ ای خیانت کاران دغل باز! ای اسیران شهوت و آز! می خواهید همان پیمان شکنی و ظلمی را که نسبت ‏به پدران من روا داشتید، درباره من نیز روا دارید؟

نه به خدا سوگند! هنوز زخمی را که زده اید، خون فشان و سینه ام از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. طعم تلخ مصیبت ها هنوز در کامم هست و غم‏ها گلوگیر و اندوه من تسکین ‏ناپذیر است. از شما کوفیان می خواهم که نه با ما باشید و نه علیه ما».

امام سجاد (علیه السلام) با این سخنان، مُهر بی اعتباری و بی وفایی را بر پیشانی آن‏ها زده، آتش حسرت را در جان کوفیان شعله ور ساخت. امام سپس افزود: «اگر حسین (علیه السلام) کشته شد، چندان شگفت نیست؛ چرا که پدرش با همه آن ارزش ها و کرامت های برتر نیز قبل از او به شهادت رسید. ای کوفیان! با آن چه نسبت‏ به حسین (علیه السلام) روا داشتید، شادمان نباشید. آن چه گذشت واقعه ای بزرگ بود! جانم فدای او باد که در کنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزای کسانی است که او را به شهادت رساندند».[2]

سخنان امام سجاد (علیه السلام) در مجلس عبیدالله بن زیاد و حضور آن حضرت در جمع اسرای کربلا نیز چشم‏گیر بود. پس از ورود کاروان اسرا به مجلس عبیدالله، مهم‏ترین فردی که نظر عبیدالله را جلب کرد، وجود مرد جوانی در میان اسرا بود. عبیدالله که تصور می کرد در حادثه کربلا مردی باقی نمانده و همه آنان به قتل رسیده اند، از مأموران خود در این باره پرسید. این بازجویی در باره زنده ماندن امام سجاد (علیه السلام)، حاکی از کینه وی نسبت ‏به خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) به ویژه حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بود. او نمی توانست‏ شاهد حیات مردی از سلاله امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب (علیهما السلام) باشد.

مورخ مشهور طبری آورده است: «با ورود قافله حسینی به مجلس تشریفاتی عبیدالله، او به امام سجاد (علیه السلام) رو کرد و پرسید: نامت چیست؟ امام سجاد (علیه السلام) فرمود: علی بن الحسین. عبیدالله گفت: مگر خداوند علی بن الحسین (علیهما السلام) را در کربلا نکشت؟ آن حضرت لحظه ای سکوت کرد. عبیدالله خطاب به امام (علیه السلام) گفت: چرا پاسخ نمی دهی؟ امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «خداوند جان ها را هنگام مرگش مى گیرد»؛[3] «هیچ انسانی نمی میرد مگر به اذن الهی».[4]

عبیدالله بن زیاد با مشاهده حضور ذهن و حاضر جوابی و پاسخ کوبنده جوانی که در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا علی بن الحسین‏ (علیهما السلام) را نیز به شهادت رسانند. ولی حضرت زینب کبری‏ (سلام الله علیها) فریاد برآورد: «ای پسر زیاد! آن همه از خون های ما که ریخته ای، برایت کافی نیست؟ سوگند به خدا! اگر می خواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش».[5] شرایط مجلس عبیدالله و سخنان حضرت زینب‏ (علیها السلام) سبب شد تا ابن زیاد از کشتن امام زین العابدین‏ (علیه السلام) منصرف شود.[6]

[1]. احزاب، 21.

[2]. ابن طاووس، على بن موسى، ترجمه: فهرى زنجانى، احمد، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 157.

[3]. زمر،42.

[4]. آل عمران، 145.

[5]. «یابن زیاد! حسبک من دمائنا اسالک بالله ان قتلته الا قتلتنی معه …».

[6]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق: ابراهيم ، محمد أبو الفضل، ج ‏11، ص 630؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى‏، تحقيق: عبد القادر عطا، محمد، ج 5، ص 163؛ ابن الجوزى، عبد الرحمن بن على، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق: عطا، محمد عبد القادر و عطا، مصطفى عبد القادر، ج 5، ص 345.