searchicon

کپی شد

سجده نكردن ابليس، حقيقت يا تمثيل

در خصوص سجده نكردن ابليس، حقيقت يا تمثيل باید به نکات زیر توجه داشت

1. مفهوم واژه‏هاى ابليس و تمثيل

ابليس: مراد از اين كلمه در قرآن مجيد، موجودى است زنده، باشعور، مكلف، نامرئى و فريب كار و… كه از امر خداوند سر پيچيد و به آدم سجده نكرد، در نتيجه رانده شد و مستحق عذاب گرديد. او در قرآن اكثراً به نام شيطان خوانده شده و فقط در يازده محل به جاى شيطان لفظ ابليس به كار رفته است.[1]

در لسان العرب؛ ابليس به مأيوس از رحمت خدا و پشيمان معنا شده است.

در قرآن كريم به ماهيت ابليس اشاره شد (كان من الجّن) ابليس از سنخ جن است[2] و تفاوت اسم‏هاى ابليس سهمى در تغيير ماهيت او ندارد؛ چنان كه عربى بودن كلمه ابليس هم مورد ترديد است.[3]

تمثيل: يعنى مثل آوردن؛ راغب اصفهانى مى‏گويد: “و المثل عبارة عن قول فى شى‏ء يُشبه قولاً فى شى‏ء آخر بينهما مشابهة ليُبيّن احدهما الآخر؛ مثل، قولى است درباره‏ چيزى كه شبيه است به قولى درباره چيزى ديگر تا يكى آن ديگرى را بيان و مجسّم كند”.

2. بين صاحب نظران در تحليل مثل‏هاى قرآنى، در خصوص تشريح مصداق، نه تبيين مفهوم دو بينش است: يكى اين كه اين مثل‏ها در حدّ تشبيهات عرفى هستند و تنها براى تقريب معارف بلند و اسرار پوشيده‏ نظام هستى به اذهان انسان‏هايى است كه در افق ماده به سر مى‏برند.

نظر ديگر آن است كه مثل‏ها بيانگر وجود مثالى آن حقايق است و هيچ گونه تشبيه و مجازگويى در كار نيست.

تفاوت اين دو ديدگاه در آن جا كه مثلاً خداى سبحان انسان‏ها را به “حمار” يا “كلب” تشبيه كرده، اين است كه بر اساس ديدگاه اول اينان واقعاً حمار نيستند، ليكن چون حمار از فهم حقايق محرومند؛ از اين روى به آن حيوان تشبيه شده‏اند، اما بر اساس ديدگاه دوم؛ اين تمثيل بيانگر حقيقت مثالى در آنان است و در موطنى كه حقايق اشيا ظهور مى‏كند، واقعيت و حقيقت مثالى نيز ظهور مى‏كند و از اين رو است كه اينان در قيامت به صورت حيوان محشور مى‏شوند.[4]

امر به سجده نمى‏تواند امرى حقيقى باشد، چون در اين صورت از دو حال خارج نيست، يا امر مولوى و تشريعى است؛ نظير: “اقيموا الصلاة و آتوا الزكوة و اركعوا مع الراكعين”[5] يا امر تكوينى است همانند “فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً او كرهاً قالتا اتينا طائعين”[6] و هر دو قسم محذور دارد. محذور امر تكوينى اين است كه قابل عصيان نيست، چون ايجاد مراد تكوينى خداوند، حتمى مى‏شود.[7] به بيان على (ع) سخن خدا، صوت يا ندايى كه با گوش شنيده شود، نيست، بلكه فعل و ايجاد است. محذور امر مولوى و تشريعى نيز اين است كه فرشتگان اهل تكليف نيستند و براى آنها وحى، رسالت، امر و نهى مولوى، وعده و وعيد و بالاخره اطاعتِ در مقابل عصيان تصور نمى‏شود؛ زيرا اگر موجودى معصوم محض بود و گناه در او راه نداشت، اطاعت ضرورى است و اگر اطاعت ضرورى بود، كفر و استكبار و معصيت از او ممتنع است و اوامر و نواهى تشريعى و اعتبارى در مورد او مقتضى ندارد.

ممكن است گفته شود شكى نيست كه:

اولاً، اين گونه عناوين نسبت به جنّ قابل تصوّر است؛ يعنى آنان نيز، همانند انسان از قوانين تشريعى و اعتبارى و انزال كتب و ارسال رسل برخوردارند.

ثانياً، ابليس از جن است.

ثالثاً، ابليس به نحو تشريع مأمور به سجده شد؛ از اين رو عناوينى چون عصيان، مخالفت و استكبار درباره‏ او اطلاق شده است.

رابعاً، فرشتگان و ابليس، مخاطب به يك خطاب و مأمور به يك امر شدند.

با توجه به اين چهار مقدمه چگونه مى‏شود كه امر (اسجدوا) نسبت به ابليس تشريعى باشد ليكن نسبت به فرشتگان نباشد؟

پاسخ اين است كه:

اولاً، مخاطبان اصيل در فرمان سجده، فرشتگانند و ابليس در ضمن آنان مندرج بود و چون مخاطبان اصيل و كثير و غالب، مشمول حكم مولوى و تشريعى نيستند، پس اصل حكم از سنخ تشريعى نبوده است.

ثانياً، صرف امكان تشريعى نسبت به ابليس موجب حمل امر مزبور بر تشريعى نيست.

ثالثاً، اثبات امر جداگانه به ابليس، نيازمند دليل است كه تاكنون احراز نشده، گرچه برخى از آيه‏ (اذ امرتك) چنين احتمالى را بعيد ندانسته‏اند.

رابعاً، تفكيك امر واحد و تحليل آن به تشريعى و تمثيلى خلاف ظاهر و نيازمند به برهان بر تفكيك است و تاكنون هيچ دليلى در اين جهت اقامه نشده است.

با توجه به آنچه گذشت، حقيقى بودن امر به فرشتگان به هر دو قسم آن محذور دارد و چون محذور آن قابل رفع نيست و قسم سومى براى امر حقيقى تصوّر نمى‏شود، بايد از واقعى و حقيقى بودن امر به سجده، صرف نظر و آن را بر تمثيل حمل كرد؛ چون تشريع و تكوين گرچه با هم ناسازگار است، ليكن نقيض يک ديگر نيست تا ارتفاع آنها محال باشد.

البته تمثيلى بودن امر به سجده به اين معنا نيست كه اصل دستور سجده واقع نشده و به عنوان داستانى “تخيّلى و نمادين” بازگو شده و ساخته و پرداخته‏ ذهن است و مطابَق خارجى ندارد، بلكه به اين معنا است كه حقيقتى معقول و معرفتى عينى به صورت محسوس و مشهود بازگو شده است. نظير آنچه در سوره‏ “حشر” درباره‏ نزول قرآن بر كوه و متلاشى شدن كوه آمده است.[8]  به عبارت ديگر پس از تبيين محذور امر واقعى تشريعى و امر حقيقى تكوينى، اكنون يا بايد محذورهاى ياد شده را با حفظ  واقعى بودن امر مرتفع كرد، يا بايد راه سومى را پيمود تا بتوان هم اصل امر و تحقق آن را توجيه كرد، و هم چيزى را كه بيرون از تشريع و تكوين باشد و حقيقتاً امر الهى محسوب شود، تصوير كرد، ولى چون امر منحصر به تكوينى و تشريعى است و محذور هيچ يك قابل رفع نيست، راه سوم را طى مى‏كنيم، بدين صورت كه از واقعى بودن امر، صرف نظر مى‏كنيم و آن را بر تمثيل تكوينى حمل مى‏كنيم.[9]

امر به سجده‏ بر آدم (ع) نه امر تكوينى است و نه تشريعى، بلكه تمثيل يك واقعيت است و آن واقعيت اين است كه شامخ ترين مقام در جهان امكان، مقام انسانيت و مقام خليفة اللهى است كه فرشتگان در برابر آن خضوع مى‏كنند؛ ولى شيطان راهزن اين مقام است.[10]



[1]. قرشى، سيد على اكبر ، قاموس قرآن، “واژه ابليس”.

[3]. جوادى، عبدالله، تسنيم، ج 3، ص 319.

[4] .همان، ص 231.

[5] .بقره، 43.

[6]. فصلت، 11.

[7]. يس، 82.

[8]. حشر، 21.

[9] . جوادى، عبدالله، تفسير موضوعى، ج6، ص 183.

[10]. حمل بر تمثيل، تنها در مواردى روا است كه برهان عقلى يا نقلى بر آن گواه باشد، بنابراين اصول اعتقادى و ساير مباحث قرآنى هيچ كدام بر تمثيل حمل نمى‏شود.