searchicon

کپی شد

رطب و یابس و کتاب مبین در قرآن

«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ»[1].

اين آيه مشير به مراحل علم الاهى و عموميت آن است. در حالى كه علم الاهى و مراحل آن در ميان محققان اسلامى از غامض ترين مسائل اعتقادى و جنجالى و پر اختلاف مى باشد، به گونه اى كه جمع ميان برخى از اقوال در غايت صعوبت است. از اين رو ملاصدرا رحمه الله در اين زمينه مى نگارد: دانستن علم الاهى از اعلى درجات كمال انسان است و دست يابى بر آن سبب فراتر رفتن انسان از مقدسين مى شود، بلكه او را از جمله ملايكه مقربين مى گرداند و به جهت پيچيدگى و مشكل بودن فهم آن است كه گام هاى بسيارى از علما مثل بو على و شيخ اشراق در اين امر لغزيده است؛ وقتى حال اين دو مرد – با آن هوش و ذكاوت و تبحرشان در فلسفه – اين گونه است، پس حال غير ايشان از اهل هوا پرستى و بدعت و اصحاب جدل در علم كلام و گفت و گو با خصم، چگونه خواهد بود؟!… هر آينه آنها گمراه شدند گمراه شدنى و زيان كردند زيان كردنى…”.[2] بنابر اين در كيفيت و مراحل علم الاهى به سختى مى توان به نظرى صائب دست يافت، پس بايد در اين جا زانوى عجز به زمين زد و به عجز از رهيابى به كنه ذات و صفات اقرار كرد و از دقت بى جا در آن پرهيز نمود! به هر حال طبق آنچه از كلمات محققين و مدققين مستفاد است، مى توان علم الاهى را در مراتب و مراحل ذيل اعتبار و لحاظ نمود:

1. علم ذات و صفات ذاتيه و اسماء ذاتيه: (مقام غيب الغيوبى كه براى أحدى از انسان ها مشهود واقع نمى شود.)

2. علم ذات به مقتضيات ذات: از اين علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو كلى و اجمالى ياد مى‏كنند؛ (اجمالى بدين معنا كه هنوز حد و قدر آنها، تحديد و تقدير نشده و اينها متمايز از هم نمى باشند.)

3. علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو تفصيلى از ابتدا آفرينش تا ادامه آن در قيامت كبرى: (تفصيلى بدين معنا كه مخلوقات تحديد و تقدير شده و مراحل پيدايش و تحولات آنها رقم خورده است.)

4. علم خاصى كه سبب صدور فعل و تحقق آن مى شود و خود اين علم منشأ پيدايش فعل است: (علم عنايى).

5. علم به مخلوقات خلق شده و احاطه بر جميع تحولات و تصوّرات آنها و ثبت و ضبط آنها به گونه اى كه براى هميشه محفوظ مى ماند و هيچگاه بر آن نسيان و سهو و خطا و نابودى عارض نمى شود.

6. ثبت احوال و اعمال و افكار انسان كه ممكن است به سبب ايمانِ پس از كفر، يا توبه پس از گناه،محو و تكفير شوند و يا برعكس ممكن است به واسطه كفر بعد از ايمان يا عصيان و طغيان پس از طاعت حبط و نابود شود. نيز با مرگ انسان پرونده او بسته مى شود مگر اين كه داراى سنت حسنه و سنت سيئه اى باشد كه اثرش پس از او هم باقى بماند. چنانچه پس از تبدّل و انفعال ساير موجودات نيز پرونده وجودى آنها بسته مى شود و بايگانى و حفظ مى گردد.

شكى نيست كه هر مرحله اى برخاسته و نشأت گرفته از مرحله قبل از آن و مترتّب بر آن است؛ و همه اين مراحل چيزى جز احاطه وجودى و قيومى خداوند بر كليه موجودات و تأثير و تأثرات آنها نيست، بدون اين كه در علوم نيازمند ابزار و سائط و وسايل باشد و يا اينكه موردى بتواند خود را از اين احاطه بيرون برد و معلوم حق واقع نشود. از اين رو اين اعتبارات و دسته بندى ها، از ضيق تعبير و در مقام تعليم و تعلّم ارايه شده و مى شوند تا انسان متوجه شود كه وجود و افكار و حالات و كردار او در منظر و مرآى حق تعالى است و اين همه دقيقاً ثبت و ضبط شده و فرداى قيامت به صورت نامه عمل او ارايه خواهند شد؛ تا اين كه با توجه به اين نظر، مراقب عملكرد خود باشد و تربيت الاهى پيدا كند تا به مقام خليفة اللاهى بار يابد.

به هر حال قسم اول و دوم از ديد فلاسفه اسلامى جزء صفات ذاتيه محسوب و عين ذات و مصون از هرگونه تغيير و تحول دانسته مى شوند؛ و ساير اقسام، در رده صفات فعليه و علم فعلى محسوب مى شوند كه دخيل در تحقق عينى موجوداتند و از تحولات و تطورات آنها، متأثر گشته و متنوع و متكثر و متغير مى گردند.[3]

در عين اينكه علم الاهى در تمامى مراحل، شهودى و حضورى و برخاسته از احاطه وجودى و قيومى او است؛ از اين رو متغير و منفعل و متأثر شدن علم فعلى سبب انفعال و تغير ذات اله نمى گردد[4]؛ زيرا انفعال ذات در پى تغيير علم، مربوط به موجودى مثل انسان است كه علوم او اغلب حصولى‏اند تا حضورى و شهودى! و اما اين كريمه: (انعام، 59) “كليدهاى غيب فقط در نزد او است و كسى جز او بر آن آگاه نيست. آنچه را كه در خشكى و دريا است مى داند؛ و هيچ برگى (از درخت) نمى افتد مگر آن كه آن را مى داند، و هيچ دانه اى در تاريكى هاى زمين نيست و هيچ ترى و خشكى نيست، مگر اين كه در كتابى آشكار (مى باشد)”.

قسمت اول آيه؛ يعنى “كليدهاى غيب نزد او است و كسى جز او بر آن آگاه نيست” اشاره به دو قسم اول علم الاهى؛ يعنى علم ذاتى است، كه أحدى جز او بر آن آگاه نيست و كسى را ياراى فهم آن نمى باشد. چنانچه “خزائن” در كريمه 21، حجر و 6 آيه[5] مشابه آن را، به همين علم ذاتى تفسير نموده اند. از اين رو مراد از خزائن و كليدهاى غيب، همان مقتضيات ذات در مرحله ذات مى باشد.

اما ادامه آيه مشير به علم فعلى الله پس از خلق است. از باب تعميم كل موجودات مى فرمايد: خدا به هر آنچه در خشكى و دريا است علم دارد و براى تأكيد بر آن، دانه‏اى كوچك كه در دل آسمان يا زمين پنهان شده و نيز افتادن برگى را مثال مى زند كه آن هم از علم خدا پنهان نيست. چنان چه در كريمه 3 سوره سبأ مى فرمايد: “عالم الغيب شما را در قيامت محشور مى كند، زيرا چيزى از علم او گم نمى شود حتى ذره اى در آسمان و زمين و نه كوچك تر از اين ذره و نه بزرگ تر از آن در زمين نيست، مگر آن كه در كتاب مبين (ثبت و ضبط مى باشد)”.[6]

رطب و يابس دو نقيضند، يعنى هر موجودى بالاخره تحت يكى از اين دو مندرج است و يك موجود نمى تواند در آنِ واحد هم مصداقى براى اين باشد و هم مصداقى براى آن، پس جمع ميان رطب و يابس در اين كريمه كنايه از كل موجودات است. از سوى ديگر چون يك موجود مى تواند گاهى تَر و گاهى خشك باشد، اين تعبير مى تواند كنايه از علم الاهى به كليه تحولات و تغييرات عالم ماده قلمداد شود.

مبين به معناى واضح و آشكار و بدون هيچ گونه شك و شبهه و ابهام است.

ملاصدرا رحمه الله در تعريف “كتاب” مى‏نگارد: “كتاب” را همانا بدين جهت كتاب ناميده‏اند كه بعضى از حروف و كلمات آن به هم ضميمه مى‏شوند؛ كتاب برگرفته از كتبة الجيش است؛ يعنى گروهى از لشكر كه با هم مجتمع شده اند.”[7]

و در تعريف اين مقام از علم مى‏نگارد: “حق اين است كه اين همان علم اله به اشيا در مرحله ذات است، علمى كه از شائبه امكان و تركيب مقدس است و به گونه اى است كه براى خداوند كليه موجودات واقع در عالم امكان به نحو اتم، منكشف مى باشند و اين امر منجر به وجود آنها در خارج مى شود به نحو كاملى كه نيازمند قصد و رويه نيست و اين علمى بسيط است كه واجب لذاته و قائم بذاته است و خلاّق علوم تفصيليه و نفسیه ديگر است، بنابر اين كه اين علم “از جانب” خدا است (و برخاسته از ذات او است) نه اين كه در ذات خدا باشد.”[8]

توضيحات ملاصدرا در ذيل كريمه 39، رعد آمده كه مشابه آن در آيات 4 – 1 سوره زخرف نيز آمده است و لكن و ام الكتاب همراه “باقى” و “عنده” همراه است، به علاوه تفاصيل كل موجودات با تحديد و تقدير آنها با عدم تركيب ذات كه ايشان آن را نفى نموده اند، سازگار نيست و نيز با تأكيدى كه ايشان دارند كه علم ذاتى “عنه” مى باشد، نه “فيه” تنافى دارد.

پس اين كتاب مبين و ام الكتاب و لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و امام مبين و امثال اين تعابير نمى تواند مشير به آن علم ذاتى عين ذات باشد. زيرا با استفاده از توضيحات ملاصدرا رحمه الله آن علم بايد خالى از شائبه امكان و تركيب و تحديد و تقدير باشد و همراه با تعبير “عنه” گردد و نبايد با تعبير “فى” همراه شود، در حالى كه در اين آيات اشاره به تفاصيل موجودات و حتى ريزش برگ ها و تَر و خشك شدن موجودات است! و با تعبير “عنده” و “فى” همراه شده اند!

از اين رو توضيحات علامه طباطبايى رحمه الله در اين زمينه از دقت بيشترى برخوردار است:

“خزائن غيب و كتاب مبين در اين كه هر دو شامل تمام موجوداتند، تفاوت ندارند و همان طورى كه هيچ موجودى نيست، مگر اين كه براى آن نزد خدا خزينه اى است كه از آنجا مدد مى گيرد، هم چنين هيچ موجودى نيست، مگر اين كه كتاب مبين آن را قبل از هستى اش و در هنگام پيدايش و بعد از آن ضبط نموده و بر مى شمارد؛ جز اينكه كتاب مبين از خزينه هاى غيب درجه اش نازلتر است، اينجا است كه براى هر دانشمند متفكرى اين معنا روشن مى شود كه كتاب مبين در عين اينكه صرفاً كتابى است و بس (و بخشى از آن با بخشى ديگر مجتمع اند) در عين حال از قبيل كاغذ و لوح (معمول) هم نيست؛ چه اوراق مادى هر قدر هم بزرگ باشد و هر طورى هم كه فرض شود، گنجايش (ثبت همه موجودات و حوادث) را ندارد.”[9] “مراد از كتاب مبين امرى است كه نسبتش به موجودات نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در اين كتاب يك نوع اندازه و تقدير دارد، إلا اين كه خود اين كتاب موجودى است كه قبل از هر موجودى و در حين وجود يافتن و بعد از فناى آن وجود داشته و خواهد داشت.

موجودى است كه مشتمل بر علم خداى تعالى به اشيا است، همان علمى كه فراموشى و گم كردن حساب در آن راه ندارد.”[10] “كوتاه سخن اين كه اين كتاب، كتابى است كه جميع موجوداتى را كه در عالم صنع و ايجاد واقع شده‏اند، برشمرده و آنچه را كه بوده و هست و خواهد بود احصا كرده است، بدون اينكه كوچك ترين موجودى را از قلم انداخته باشد.”[11]

“اين كتاب در كلام خداى تعالى با اسامى مختلفى ناميده شده: يكى “لوح محفوظ” يا “كتاب حفيظ”،

يكى “ام الكتاب” و يكى “كتاب مبين” و چهارم “امام مبين” كه در هر يك از اين اسماء چهارگانه عنايتى مخصوص است؛ و اى بسا عنايت در آن به امام مبين به خاطر اين باشد كه بر قضاهاى حتمى خدا مشتمل است،… و نامه اعمال هم به طورى كه در تفسير سوره جاثيه (آيه 29) آمده است از آن كتاب استنساخ مى‏شود…”.[12] “لوح محفوظ است كه تمامى آنچه بوده و هست و آنچه تا قيامت خواهد بود در آن كتاب محفوظ است (و نابود شدنى نيست)”.[13] “…لوح محفوظ را ام الكتاب ناميده، بدين جهت بوده كه هر كتاب آسمانى از آن استنساخ مى شود.”[14] و “كتاب مكنون” ناميده شده زيرا از دستبرد عقول بشرى فراتر است و از عقول بشرى پنهان است.[15] و در همين كتاب است كه گاهى نحوه صدور و آفرينش و تحقق امور را محو يا اثبات مى‏كند.[16] و يا به حيطه يا تكفير اعمال انسان به واسطه تغيير راه و روش او با اختيار خودش، پرداخته مى شود و اين سبب مى شود كه در نهايت نامه اعمال او طبق آنچه نهايت تلاش اوست، استنساخ شده و در قيامت تحويلش داده شود؛ گرچه در همين كتاب قضاهاى حتميه اى كه هرگز قابل محو و اثبات نخواهند بود مثل حوادث تكوينى گذشته برامم و انسان هاى مؤمن و عاصى آنها و مراحل آفرينش آسمان و زمين و انسان و تحقق وعده هاى الاهى در آينده مثل عدالت جهانى و برپايى قيامت و … .

از مطالب فوق، روشن شد كه در اين آیات کریمه مراد از “كتاب مبين” اين قرآن عربى ملفوظ يا مكتوب نمى باشد، بلكه اين قرآن و مراحل تدريجى نزول آن و حوادث رفته بر آن و آنچه بر آن خواهد رفت، همه بخشى از آن “كتاب مبين عند رب” مى باشند نه همه آن. اين قرآن اكنون در دست ما و مورد استفاده و استفاضه ما است، اما آن “كتاب مبين” از دست رس نوع بشر خارج است و اطلاع انبيا و اوصيا و اوليا از آن، منوط به اذن اله و اعلام خداوند به آنها است نه بيشتر.[17]

لكن در برخى ديگر از آيات مثل قصص، 2؛ شعراء، 2؛ نمل، 1؛ حجر، 1؛ يوسف، 1؛ مائده، 15 به قرينه آمدن تعابيرى چون وحى و نزول در كنار “كتاب مبين” مراد قرآن كريم موجود مى باشد كه براى هر كس در حد توان او قابل فهم و اهتدا مى باشد.

پس “كتاب مبين” در قرآن دو گونه استعمال شده است: يكى تجلى گاه علم فعلى خداوند قبل و حين و پس از خلق به مخلوقات به نحو تفصيلى. و ديگرى خود قرآن كريم ملفوظ با زبان عربى كه از آن مركز علمى استخراج و تحقق يافته است و نبايد اين دو كاربرد را با هم خلط نمود.

با توجه به توضيحات فوق سه امر ديگر محتمل است: يكى اين كه مراد از ملكوت آسمان ها و زمين كه به اوليا الله مثل ابراهيم عليه السلام نمايانده مى شود؛[18] و حتى معراج نبى صلى الله عليه وآله در عوالم بالا،[19] گردش در همين موجود مى باشد كه از آن به كتاب مبين ياد شده است؛ دوم: علم غيبى معصومين ‏عليهم السلام از همين كتاب مبين مستفاد است و از همين جا به آنها اضافه مى شود، لكن به برخى “علم الكتاب”[20] داده مى شود و داراى ولايت كليه الاهيه مى شوند و به برخى “علم من الكتاب”[21] داده مى شود و تا حدودى از اين ولايت بهره مند مى شوند. سوم: ممكن است مراد از عرش و استيلا بر آن نيز همين موجود (كتاب مبين) وهمين مقام باشد؛ پس استوا بر عرش كنايه از تدبير عالم هستى پس از خلق، بر طبق علم الاهى مضبوط در كتاب مبين مى گردد.[22]

منابع و مآخذ

1. امين، سيد مهدى، معارف قرآن در الميزان، ج 7 و 10 و 11 و 17 و 18، سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1370، تهران.

2. شيرازى، صدرالدين محمد، الحكمة المتعاليه، ج 6، ص 118 – 110 و ص 149 و 306، ج 2، ص 311 – 299، دارالحياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1410 ه.ق، بيروت.

3. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، دفتر انتشارات اسلامى، قم.

4. طبرسى، ابى على فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 2، مكتبة العلميه الاسلاميه، تهران، ص 311.

5. طيب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان، كتاب فروشى اسلامى، چاپ دوم، تهران، ص 91 – 92.

6. قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، كنز الدقايق، ج 4، ص 344 – 342، مؤسسه طبع و نشر (وزارت ارشاد)، چاپ اول، 1411 ه ق، تهران.

7. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 1 – 3، مؤسسه در راه حق، چاپ دوم، 1368، قم.

8. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 8 و 9 و 15 و 18، دارالكتب الاسلاميه، چاپ17، 1374، تهران.


[1] الانعام، 59.

[2] شيرازى، صدرالدين، محمد، الحكمة المتعاليه، ج 6، ص 179 – 180.

[3] ر.ك: علامه ی حلى، باب حادي عشر، فصل نفى الحوادث عنه و ساير كتب كلامى و فلسفى، بحث علم الاهى.

[4] همان.

[5] انعام، 10؛ هود، 31؛ اسراء، 100؛ ص، 9؛ طور، 37؛ منافقون، 7؛ ر.ك: الميزان، ج 13، ص 201 – 196.

[6] و نيز يونس، 61.

[7] شيرازى، صدرالدين محمد، حكمت متعاليه، ج 6، ص 289.

[8] همان.

[9] امين، سيد مهدى، معارف قرآن در الميزان، ص 225 – 224، نقل از الميزان، ذيل آيه 59 سوره انعام. و نيز همان، ص 229، از الميزان، ذيل آيه اسراء، 58.

[10] همان.

[11] همان.

[12] همان، ص 226.

[13] همان، ص 230، از الميزان، ذيل ق، 4.

[14] همان، ص 233، از الميزان، ذيل ذخرف، 1 – 4.

[15] همان.

[16] رعد، 39.

[17] انعام، 50؛ هود، 31.

[18] انعام، 75؛ مؤمنون 88.

[19] اسراء، 1؛ نجم، 1 – 18.

[20] رعد، 43.

[21] نمل، 40؛ ر.ک نمايه: علم امام عليه السلام، سؤال 165.

[22] امين، سيد مهدى، معارف قرآن در الميزان، ص 184 – 177، الميزان ذيل آيات: معارج، 4؛ زخرف، 82؛ مؤمن، 15 و 7؛ اعراف، 54؛ حاقه، 17؛ حديد، 4.