searchicon

کپی شد

راه حصول ادراکات (علوم)

در این نوشتار بحث در اين است كه مبداء و منشاء اولى علم بشر چيست؟ و ادراكات ابتدائى؛ يعنى عناصر بسيط اوليه ادراكات به چه كيفيت و از چه راهی پيدا مى شود؟ به سخن ديگر انسان مى داند كه تفكر؛ يعنى از بسائط، مركبات ساختن، از مفردات قضايا ساختن، از قضايا قياسات تشكيل دادن و نتيجه گرفتن و از قياسات و نتايج، فلسفه و علوم پديد آوردن. پس مايه اصلى تفكر، مفردات و بسائط است. حالا بايد ديد مفردات و بسائط كه سرمايه اصلى فكر بشر است، از چه راهى و از كجا عارض ذهن بشر مى شود؟

اين مطلب از دوره هاى قديم تا عصر حاضر همواره مورد توجه بشر بوده و اختلاف دیدگاه‌ها با شكل‌هاى مختلف درباره آن وجود داشته است. از عقايد دانشمندان يونانى قبل از سقراط اطلاع زيادى در دست نيست و همان طور كه گفته مى شود غالب آن دانشمندان و از آن جمله سوفسطائيان اصحاب حسّ بوده اند؛ يعنى مبدأ و منشأ تمام تصورات و ادراكات جزئى و كلى، معقول و غير معقول را حواس مى دانسته اند و معتقد بوده اند يگانه راه حصول ادراكات براى بشر، حواسى است كه به او داده شده است. در آن دوره ها كسی كه درست نقطه مقابل اين نظريه را انتخاب كرده، افلاطون است.

وى مطابق آن چه معمولا در تاريخ فلسفه به او نسبت مى دهند، معتقد بوده كه علم و معرفت به محسوسات تعلّق نمى گيرد؛ زيرا محسوسات متغيّر و جزئى و زائل شدنى هستند و متعلق علم بايد ثابت و كلى و دائم باشد. معرفت حقيقى درک (مُثُل) است كه واقعيت هايى كلى و ثابت و دائم هستند و آنها معقول هستند، نه محسوس. اين معرفت عقلى براى روح هر كسى قبل از اين كه به اين عالم بيايد حاصل شده؛ زيرا روح قبل از اين كه به اين عالم بيايد در عالم مجردات بوده و (مثل) را مشاهده می نموده، بعد در اثر مجاورت و مخالطت با بدن و امور اين عالم، آنها را از ياد برده، ولى از آن جائى كه آنچه در اين عالم هست نمونه و پرتوى از آن حقايق است. روح با احساس اين نمونه ها گذشته ها را به ياد مى آورد و از اين رو هيچ يک از ادراكاتی كه براى انسان در اين جهان دست مى دهد، ادراک جديد نيست؛ بلكه تذكر و يادآورى عهد سابق است. اين عقيده منسوب به افلاطون شامل چند جهت است:

1. روح قبل از تعلق به بدن موجود است.

2. روح از همان ابتداء تعلّق به بدن، معلومات و معقولات زيادى در باطن و ذات خود همراه دارد.

3. عقل مقدم بر حس است و ادراک معانى كليه، مقدّم بر ادراک جزئيات است.

4. راه حصول علم، مشاهده مثل است.

از همان زمان، ارسطو با عقيده استادش افلاطون، به مخالفت برخاست و وجود معلومات قبلى، حتی وجود روح قبل از بدن و هم چنين تقدّم عقل بر حس و تقدم ادراكات كلى بر ادراكات جزئى مورد انكار قرار گرفت.

اساس نظريه ارسطو در باب علم و معرفت بر اين است كه روح در ابتداء در حدّ قوه و استعداد محض است و بالفعل واجد هيچ معلوم و معقولى نيست و تمام معقولات و معلومات به تدريج در همين جهان برايش حاصل مى شود.

بعد از ارسطو پيروان مكتب وى عقل را از لحاظ طى مراحل مختلف و درجاتی كه در همين جهان در راه تحصيل معرفت مى پيمايد، به مراتبى از قبيل: عقل بالقوه، عقل بالملكه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد (با اختلاف بيان‌هائى كه در تقرير اين مراتب هست) تقسيم كرده اند. گفته شده اول كسى كه اين طبقه بندى را مطابق مسلک ارسطو بيان كرده است، اسكندر افريدوسى از حكماء اسكندريه است. مطابق نظريه ارسطو ادراک جزئيات بر ادراک كليات مقدم است؛ يعنى ذهن ابتداء به درک جزئيات نائل مى شود، سپس به وسيله قوّه عاقله به تجريد و تعميم مى پردازد و معانى كليه انتزاع مى كند. نظريه ارسطو در باب حصول معرفت، شامل دو قسمت اصلى زير است:

1. ذهن در ابتدا واجد هيچ معلوم و معقولى نيست. تمام ادراكات و تصورات جزئى و كلى در همين جهان براى نفس حاصل مى شود.

2. ادراكات جزئى بر ادراكات كلى مقدّم است، ولى در عين حال سندى در دست نيست كه آيا ارسطو قسمت دوم نظريه خويش را درباره جميع معلومات و معقولات داشته؛ يعنى حتى آن قسمت از تصورات عقلى را كه در منطق خود آنها را (بديهيات اوليه) خوانده، از همين قبيل مى دانسته است و عقيده داشته كه بديهيات اوليه عقليه نيز مسبوق به ادراكات جزئيه حسيه هستند و يا آن كه آن عقيده را در خصوص ماديات و كلياتی كه منطبق به افراد مادى هستند، داشته است. اما بديهيات اوليه را معتقد بوده كه به تدريج خودبه خود و بدون وساطت و دخالت ادراكات جزئى حسى براى عقل حاصل مى شود؛ يعنى معتقد بوده كه عقل اين تصورات را از پيش خود ابداع مى نمايد. بالاخره اين قسمت مهم در نظريه ارسطو روشن نيست و همين تاريكى موجب شده كه دانشمندان متحير شوند و نظريه ارسطو را در باب عقل و حس مختلف تقرير كنند. بعضى او را حسى بدانند و بعضى عقلى و بعضى او را در اين مسئله متهم به تذبذب كنند..[1]



[1]. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئاليسم)، ج 6، ص 245 – 247.