searchicon

کپی شد

دلایل پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا (علیه السلام)

با توجه به این که امام رضا (علیه السلام) به هیچ عنوان راضی به پذیرش ولایتعهدی نبود؛ ازاین رو باید دید چه عواملی موجب شد که امام تن به این امر بدهد. در این جا به بعضی از آن عوامل اشاره می شود:

1. حفظ جان خود و شیعیان:

امام رضا (عليه السلام) با دید عمیق امامت و ولایت دریافت که اگر از ولايتعهدى مأمون امتناع ورزد، نه تنها جان خويش را به رايگان از دست مى دهد، بلكه علويان و دوستداران حضرت نيز همگى در معرض خطر واقع مى شوند. بر امام لازم بود كه جان خود و شيعيان و هواخواهان را از گزندها برهاند؛ زيرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان نياز بسيار داشت. اينان بايستى باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند.

آرى، مردم به وجود امام و دست‌پروردگان وى نياز بسيار داشتند، زیرا، در آن زمان امواج فكرى و فرهنگى بيگانه بر همه جا چيره شده و در قالب بحث‌هاى فلسفى و ترديد نسبت به مبادى خداشناسى، ارمغان كفر و الحاد آورده بود؛ از اين رو بر امام لازم بود كه بماند و مسؤوليت خود را در نجات امت به انجام برساند و امام نيز ـ با وجود كوتاه بودن دوران زندگيش پس از وليعهدى ـ عملاً وارد اين كارزار شد و وظیفه خود را به طور کامل انجام داد.

حال اگر ایشان با ردّ قاطع و هميشگى وليعهدى، خود و پيروانش را به دست نابودى مى سپرد، اين فداكارى معلوم نبود همچون شهادت حياتبخش جدّش امام حسین (علیه السلام)، گرهى از كار بستۀ امت بگشاید.[1]

شهید مطهری در این باره می نویسد: «مأمون، وارث خلافت عباسی است. عباسی­ها از همان روز اولی که روی کار آمدند، برنامه‌شان مبارزه با علویان و کشتن آنان بود. مقدار جنایتی که عباسیان بر سر خلافت انجام دادند از جنایاتی که امویان کردند، کمتر نبود و بلکه از یک نظر بیشتر بود. منتها در مورد اموی­ها، به ویژه در قضیه کربلا این جنایات خیلی اوج می گیرد. منصور که دوّمین خلیفه عباسی است، با علویان و اولاد امام حسن (علیه السلام) که در ابتدا با آنان بیعت کرده بود، چه جنایت­ها کرد و چقدر از آنها را کشت و بسیاری از آنان را به زندان­های سخت انداخت که واقعاً مو به تن انسان راست می شود. کینه و عداوت میان عباسیان و علویان یک مطلب کوچکی نیست. عباسیان برای رسیدن به خلافت به هیچ کس رحم نمی کردند، احیاناً اگر از خود عباسیان هم، کسی رقیبشان می شد، فوراً او را از بین می بردند. ابومسلم خراسانی این همه به اینها خدمت کرد، اما همین قدر که ذره ای احساس خطر کردند، او را از بین بردند…».[2]

2. اعتراف عباسیان به سهیم بودن علویان در حکومت:

علاوه بر اين، نيل به مقام ولایتعهدى، اعتراف ضمنى از سوى عباسيان به شمار مى رفت، دائر بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومت سهم شايسته اى دارند[3] و این خود در ضمن، باعث حفظ جان شیعیان می شد.

استاد مطهری دراین باره می گوید: «…وقتی که (مأمون)، رأس علویان (امام رضا علیه السلام) را در دستگاه خودش بیاورد، قهراً آنها می گویند: پس ما هم سهمی در این خلافت داریم، حالا که سهمی داریم، برویم آن جا. کما این که مأمون خیلی از اینها را بخشید با این که از نظر او جرم­های بزرگی مرتکب شده بودند؛ از جمله «زید النار» برادر حضرت رضا (علیه السلام) را عفو کرد».[4]

3. حضور خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در صحنه سیاست:

ديگر از دلایل پذیرش وليعهدى از سوى امام (علیه السلام) آن بود كه مردم خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در صحنۀ سياست حاضر بيابند و به دست فراموشی نسپارند، و نيز گمان نكنند كه آنان ـ همان گونه كه شايع شده بود ـ فقط علما و فقهايى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى آيند.[5] شايد امام نيز در پاسخى كه به سؤال «ابن عرفه» داد، نظر به همين مطلب داشت. ابن عرفه از حضرت پرسيد: اى فرزند رسول خدا! به چه انگيزه‌اى وارد ماجراى وليعهدى شدى؟ امام پاسخ داد: به همان انگيزه اى كه جدّم على (عليه السلام) را وادار به ورود در شورا نمود.[6]

4. خنثی سازی توطئه­های حکومت:

گرچه امام رضا (علیه السلام) ولایتعهدی را پذیرفت، ولی مواضع و سیاست‌هایی را انتخاب نمود، که توطئه های دشمن را خنثی کرد. در این جا به بعضی از این مواضع اشاره می شود:

الف: سرسختی در نپذیرفتن ولایتعهدی

تا وقتی که امام در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خودداری کرد، حتی برخی از متون تاریخی به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفته و اجبار محض بوده است. اتخاذ چنین موضع سرسختانه‌ای برای آن بود که دیگران بدانند امام دستخوش نیرنگ مأمون قرار نمی گیرد و به خوبی به توطئه­ها و هدف­های پنهانی‌اش آگاهی دارد. امام با اين شيوه توانسته بود  شک مردم را پيرامون آن رويداد برانگيزد.[7]

ب: همراه نیاوردن خانواده به مرو

به رغم آن که مأمون از امام خواسته بود هر کس از خانواده‌اش را که می خواهد همراه خود به مرو بیاورد، ولی امام هیچ کس حتی فرزندش امام جواد (علیه السلام) را هم نیاورد، در حالی که آن هجرت و مسافرت، کوتاه نبود. این امر نشان می دهد که امام به قصد پذیرش حکومت حرکت نکرده و می دانسته شهید خواهد شد.[8]

ج: قرائت حدیث «سلسلة الذهب»

در شهر نيشابور با خواندن حدیث «سلسلة الذهب»[9]  از فرصت حساسى كه به دست آمده بود حكيمانه سود جست و در برابر مردم، مسئله توحید و ولایت را مطرح و خويشتن را به حكم خدا، پاسدار دژ توحيد معرفى كرد. آرى امام، با روشن‌گری به موقع خود، این مطلب را فهماند که اگر مردم به ولايت اهل بیت (علیهم السلام) نگروند، گرفتار ولایت طاغوت‌هايى خواهند شد كه با اجراى احكامى غير از حكم خدا، جهان را به وادى بدبختى، نكبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند كشانيد. بنابراين، آن حضرت با اين آگاهى بخشيدن به توده­ها، بزرگ­ترين هدف مأمون را درهم كوبيد، چه، او مى خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگيرد كه بلى، حكومت او و بنى عباس حكومتی مشروع و اسلامى است.[10]

د: رویارو قرار دادن مأمون با حقیقت

امام (علیه السلام) چون به مرو رسید، تا ماه‌ها از موضع منفی با مأمون سخن می گفت؛ نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدی، هیچ کدام را نمی پذیرفت؛ تا آن که مأمون با تهدیدهای مکرّر به قصد جانش برخاست. امام با این‌گونه موضع­گیری زمینه را طوری چید که مأمون را رویاروی حقیقت قرار داد. امام فرمود: می خواهم کاری کنم که مردم نگویند: علی بن موسی به دنیا و مقام آن گرایش پیدا کرده، بلکه این دنیا است که از پی او روان شده است. آن حضرت با این رویّه به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه‌ریزی بردارد. در نتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می خواست انجام دهد به تزلزل انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز بر ضد مأمون و کارهایش تردید افکند.[11]

هـ: آگاه کردن مردم از مقاصد مأمون

امام رضا (علیه السلام) در هر فرصتی تأکید می کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدی انتخاب کرده است. افزون بر این، مردم را هر از گاهی از این موضوع نیز آگاه می ساخت که مأمون به زودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت می فرمود: به دست کسی جز مأمون کشته نخواهد شد و کسی جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی نزد مأمون هم گفته بود.[12]

و: یادآوری نامشروع بودن حکومت مأمون

امام (علیه السلام) از کوچک­ترین فرصتی که به دست می آورد استفاده می نمود و این معنا را به دیگران یادآوری می کرد که مأمون در اعطای سمت ولیعهدی به وی کار مهمی نکرده، جز آن که در راه برگرداندن حق مسلّم خودِ او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. با این کار، امام (علیه السلام) به طور پیوسته مشروع نبودن خلافت مأمون را به مردم یادآور می شد.[13]

ز: نپذیرفتن مسئولیت

امام (علیه السلام) به ظاهر و در مقام گفتار، ولیعهدی را پذیرفت، ولی عملاً آن را قبول نکرد، زیرا شرط کرد که هیچ مسؤولیتی نداشته باشد و در کارها مداخله نکند. مأمون نیز شرایط را قبول کرده بود، هرچند، گاهی می کوشید برخی کارها را بر امام تحمیل کند و امام را وسیله اجرای مقاصد خود قرار دهد، اما امام به شدّت مقاومت می کرد و هرگز با او همکاری نمی کرد.

معمر بن خلاد می گوید: امام رضا (علیه السلام) برایم نقل کرد که مأمون به من گفت: برخی از افراد مورد اعتماد خودت را معرفی کن تا حکومت شهرهایی را که بر من شوریده اند به آنان واگذار کنم. به او گفتم: اگر به شرایطی که پذیرفتی وفا کنی، من هم به عهدم وفا خواهم کرد. من در این کار به این شرط داخل شدم که امر و نهی و عزل و نصب نکنم و مشاور هم نباشم، تا پیش از تو درگذرم. سوگند به خدا، خلافت چیزی است که به آن فکر نمی کردم.[14]

استاد مطهری (ره) می نویسد: «یکی دیگر از مسلّمات تاریخ این است که حضرت رضا (علیه السلام) شرط کرد و این شرط را هم قبولاند که من به این شکل قبول می کنم که در هیچ کاری مداخله نکنم و مسؤولیت هیچ کاری را نپذیرم. در واقع می خواست مسؤولیت کارهای مأمون را نپذیرد و به قول امروزی‌ها ژست مخالفت را گرفت و این که ما و اینها به هم نمی چسبیم و نمی توانیم همکاری کنیم. البته مأمون این شرط را قبول کرد؛ لذا حضرت حتی در نماز عید شرکت نمی کرد تا آن واقعه معروف رخ داد و مأمون از حضرت دعوت کرد نماز عید را بخواند. امام فرمود: این بر خلاف عهد و پیمان من است. او گفت: این که شما هیچ کاری را قبول نمی کنید مردم پشت سر ما حرف هایی می زنند».[15]

آن حضرت در تمام عرصه­های زندگی به ویژه عرصه سیاسی‌اش رفتاری کاملاً حکیمانه و خردورزانه داشت. پذیرش ولایتعهدی در دوران امامتش یک موضوع کاملاً عاقلانه بود که توانست تمام شیطنت­ها و نقشه­های مأمون را خنثی کند.

قبول ولایتعهدی از سوی آن جناب، شبیه صلح امام حسن (علیه السلام) بود که با فداکاری آن حضرت، نقشه­های معاویه نقش بر آب شده و ماهیت پلیدش بر همگان آشکار گردید.



[1]. پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 490 و 491.

[2]. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏18، ص 115.

[3]. سیرۀ پیشوایان، ص 491.

[4]. مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏18، ص 122 و 123.

[5]. سیرۀ پیشوایان، ص 491.

[6]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 141.

[7]. سیرۀ پیشوایان، ص 493.

[8]. ر.ک: همان، ص 494.

[9]. «كلمه توحيد (لا اِلهَ اِلاّ اللّه) دِژِ من است، و هر كس به دِژِ من داخل شود، از عذابم مصون مى ماند. كلمه توحيد شروطى هم دارد و من از جمله شروط آن هستم». ر.ک: اربلى، على بن عيسى‏، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج ‏2، ص 827 و 828؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج ‏49، ص 126و 127؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 135.

[10]. ر.ک: سیرۀ پیشوایان، ص 494 – 496.

[11]. همان، ص 496 و 497.

[12]. همان، ص 497.

[13]. همان.

[14]. عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 166 و 167.

[15]. ر.ک: مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏18، ص 132.