searchicon

کپی شد

حقوق بشر

مفهوم حقوق بشر

همان‌طور که از اسم این عنوان پیدا است، حقوق بشر به حقوقی که مربوط به جنس بشر است گفته می‌شود و اصطلاحاً با در نظر گرفتن اسناد بين المللي بشري و متون معتبر حقوق بشري، مي‌توانيم اين حقوق را بدين صورت تعريف كنيم: «حقوق بشر مجموعه‌اي از قواعد و مقررات حقوقي بين المللي است كه در همۀ زمانها و مكان‌ها از  مقام، منزلت. كرامت انساني تمام افراد و يا گروه‌ها صرفاً به دليل اين كه انسان‌اند، در مقابل همۀ دولت‌ها حمايت مي‌كند».[1]

تاریخچۀ حقوق بشر

حقوق بشر پیشینه‌ای طولانی دارد و قدمت آن به قدمت تاریخ حیات بشری است. بنابراین پیدایش حقوق بشر و تحول آن تحت تأثیر وقایع و رویداد تاریخی بوده است.

الف) دوران باستان:

ادیان، تمدن‌ها، فرهنگ‌های گوناگون دوران گذشته نقش بسزایی در زمینۀ حمایت از حقوق انسانی افراد داشته‌اند. توجه و احترام به حقوق بشر را می‌توان در منشور كوروش كبیر پس از فتح بابل در سال 539 قبل از میلاد مشاهده نمود. احترام به عقاید مذهبی دیگران، لغو بردگی و آزادی انتخاب حرفه از مهم‌ترین حقوق افراد انسانی است كه در سند مذكور به آنها اشاره شده است.

ب) دوران معاصر:

این دوران مصادف و همزمان با اتفاقاتی است كه در انگلستان، آمریكا و فرانسه روی می‌دهد. در پی این حوادث، اسناد اعلامیه‌های مهم و تاثیر گذار زیر در زمینه حمایت از حقوق بشر به منصۀ ظهور می‌رسند:

1. منشور كبیر (1215) و اعلامیه در خواست حقوق (1689) در انگلستان.

2. اعلامیه حقوق دولت ویرجینیا (1776) و اعلامیه استقلال ایالات متحده امریكا (1776).

3. اعلامیه حقوق بشر و شهروند (1789) در فرانسه.

اگر چه هیچ كدام از این اسناد را نمی‌توان سرآغاز حقوق بشر به مفهوم امروزی آن قلمداد نمود، امّا نقش بسزایی در پیدایش حقوق بشر مدرن داشته‌اند و سازمان ملل متحد برای تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر از آنها الهام گرفته است.

اعلامیه جهانی حقوق بشر

پس از جنگ جهانی دوم، اندیشه جهانی حمایت از حقوق بشر به نقطۀ اوج خود می‌رسد و با تصویب منشور ملل متحد در سال 1945، بستر مناسبی بر مسئله حقوق بشر فراهم می‌شود.

از آن جا كه منشور یك سند كامل بشری نبود خلاء‌هایی در زمینه حمایت از حقوق بنیادین و اساسی بشر وجود داشت. این مسئله سازمان ملل را بر آن داشت كه به فكر تصویب یك سند بین المللی حقوق بشر باشد. سرانجام در پی تلاش‌های بی‌وقفۀ سازمان ملل و حمایت بی‌دریغ دولت‌های عضو، اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال 1948 به تصویب می‌رسد.[2]

البته این سند نیز دارای مشکلاتی است، به طوری که با برخی از آموزه های ادیان الاهی سازگاری کامل ندارد.

عدم اکراه در دین

اگر موقعیت افراد مختلف را[3] نسبت به دین اسلام بررسی نماییم، می توانیم آنان را به چند گروه متفاوت تقسیم نماییم:

1. افرادی که هم در ظاهر، دین اسلام را پذیرفته و هم در اندرون و باطن خود به آن یقین و اطمینان دارند. این افراد هیچ شک و شبهه ای نسبت به دین خود نداشته و از هرگونه تلاش و مجاهدت در راه خدا، دریغ ندارند.[4]

2. اشخاصی که در باطن خود کافرند و در اظهار کفر، هیچ تردیدی به خود راه نداده و تلاش پیامبران نیز در هدایت آنان بی اثر بوده،[5] بلکه آنان تلاش می نمایند تا با صرف هزینه های هنگفت، مردم را از راه خدا بازدارند.[6]

3. گروهی نیز با این که واقعا ایمان نیاورده اند، ولی برای استفاده از مزایای اسلام، ادعای مسلمانی می نمایند! خداوند، پیامبر (ص) را خطاب قرار داده و به او فرمان می دهد که به آنان بگو که شما ایمان نیاورده اید، بلکه در واقع، گویا تسلیم شده اید و هیچ اثری از ایمان در دل هایتان وجود ندارد![7]

4. و تعدادی از افراد که با وجود ایمان قلبی، در شرایطی قرار گرفته اند که نمی توانند ایمان خود را ابراز داشته و در نظر بسیاری از مردم نیز، به عنوان افرادی کافر شناخته می شوند، اما با این وجود، خدمات ارزنده ای را به جامعۀ دینی عرضه می نمایند. مؤمن آل فرعون[8] که موجب نجات موسای پیامبر (ع) شد، ابوطالب؛ عموی پیامبر (ص) که مدافع ایشان در برابر آسیب های دشمنان بود و عمار یاسر در مقطعی از زندگی خود، از این گروه به شمار می آیند که چنین رفتار تقیه آمیزی نیز در قرآن مورد تأیید قرار گرفته است.[9]

با نگاهی به گروه های فوق، به سادگی می توان دریافت که ایمان قلبی و یا همان دین، موضوعی نیست که بتوان آن را با اکراه و اجبار بر دیگران تحمیل نموده و در قلب آنان جای داد و قرآن نیز همین واقعیت موجود را اعلام می نماید، اما باید توجه داشت همان خداوندی که فرموده: “لا اکراه فی الدین[10]،” در جای دیگری بیان نموده که تنها دینی که مورد پذیرش خداوند بوده، اسلام است[11]و یا این که دین های دیگر، مورد پذیرش خداوند نیستند.[12] براین اساس، باید نتیجه گرفت که هرچند، تنها این دین اسلام است که مورد تأیید قرآن قرار گرفته، اما این واقعیت نیز مورد توجه بوده است که اعتقاد قلبی به دین، از راه اکراه، امکان پذیر نخواهد بود. بنابراین، نمی توان گفت که ما در پذیرش هر دینی، کاملا آزاد بوده و هیچ بازخواستی در این مورد وجود نخواهد داشت، بلکه باید تلاش نماییم تا با شناخت دین صحیح، اعتقاد به آن را در قلب خود شکوفا نماییم.

علت جنگ های پیامبر (صلی الله علیه و آله)

ممکن است این پرسش مطرح شود که چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) اقدام به جنگ و تصرف مناطق دیگر می‌نمود تا بعد از آن، غیر مسلمانانی در قلمرو حکومت اسلامی قرار گرفته و مجبور به انتخاب هایی شوند که خودشان نمی‌پسندند؟!

در پاسخ، ابتدا باید نگاهی به روابط بین المللی موجود در آن دوره داشته باشیم:

با مطالعۀ تاریخ روابط بین المللی درخواهیم یافت که جنگ به عنوان اصل پذیرفته شده ای در آن زمان ها و حتی سده های بعد از ظهور اسلام بوده و صلح تنها در حالت های استثنائی به وجود می آمده است و به عبارتی، حاکمیت های مختلف همواره در حال جنگ با هم بودند. جنگ های ایران و یونان و ایران و روم را در زمان های گذشته و جنگ های خونین اول و دوم جهانی در زمان معاصر را می توان در همین راستا دانست. امروزه نیز هر چند با انعقاد معاهدات مهم و تشکیل سازمان های بین المللی؛ مانند سازمان ملل متحد ادعا می شود که اصل در روابط بین المللی بر صلح است، ولی با این وجود، باز هم جنگ های بسیاری را در صحنۀ گیتی مشاهده می‌نماییم!

خداوند در قرآن کریم؛ به عنوان اصلی بنیادین و سرنوشت ساز، مسلمانان را به صلح و همزیستی مسالمت آمیز با غیر مسلمانانی که ستمی در حقشان روا نداشته اند، فرا خوانده است[13]و حتی در صورت بروز جنگ نیز به مسلمانان و در رأس آنان، به پیامبر (ص) توصیه نموده است که اگر دشمن، تمایل خود را به آتش بس و صلح نشان داد، شما نیز از ادامۀ جنگ منصرف شده و با توکل بر خدا، در صدد انعقاد معاهدۀ صلح برآیید.[14] اساسا باید گفت که مسلمانان، این اجازه را از جانب خداوند ندارند که به غیر مسلمانانی که بی طرفی خود را حفظ نموده و در صدد توطئه بر ضد مسلمانان نیستند، آسیبی وارد سازند.[15]

اما تمام این موارد مانع از آن نیست که پیامبر (ص) و مسلمانان، اوضاع پیرامونی خود را تحت نظر نداشته و در دنیایی که جنگ و برخورد نظامی، اولین و آخرین سخن بوده، به گوشه ای خزیده و تنها در صدد دفع تهاجمات دشمن برآیند. در این راستا و در بسیاری از موارد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) با اطلاع از آمادگی دشمن جهت تهاجم به مسلمانان، پیش دستی نموده و توطئۀ آنان را در نطفه خفه می نمود. جنگ تبوک که بزرگ ترین لشگرکشی پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شمار می آید، نمونه ای از این موارد است که بدون خونریزی نیز پایان یافت. بر این اساس، عملکرد جنگی مسلمانان در آن زمان، حتی با حقوق بین الملل امروز نیز منافاتی نداشته و از مصادیق جنگ هایی بود که اکنون به نام دفاع پیشگیرانه از آن نام برده می شود. تدافعی بودن بسیاری از جنگ های دیگر پیامبر (صلی الله علیه و آله)؛ مانند احد و خندق؛ نکته ای نیست که از چشم ها پوشیده باشد.

در همین راستا، برخى از نویسندگان، تمام جنگ هاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) را؛ هر چند که در ظاهر، جنبه ای هجومی داشته، مورد بررسی قرار داده و دليل تدافعى بودن يكايك آنها را ذكر نموده اند.[16]

در کلامی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مشاهده می نماییم که ایشان می فرمایند: “صلح را تا زمانى كه موجب سستى پايه هاى دين نگردد، مفيدتر از جنگ و خونريزى مى‏ دانم”،[17] و به دلیل همین تفکر است که مهم ترين دوره‏اى كه در آن، دين اسلام گسترش پيدا نمود، دوره آتش بسى بوده كه بعد از ماجراى صلح حديبيه بين مسلمانان و كفار قريش به وجود آمده بود. اين دوره تنها دو سال به طول انجاميد، ولى تاريخ نگاران نقل مى‏ نمايند كه افرادى كه در اين دو سال، گرايش به دين اسلام يافته بودند، بيشتر از تمام افرادى بودند كه در مدت بيست سال قبل از اين، يعنى از ابتداى پيدايش دين اسلام تا قبل از اين صلح، مسلمان شده بودند![18]

جزیه و عدم منافات آن با حق انتخاب دین

اگر بر اثر جنگ ها و یا معاهدات سازش، گروهی از غیر مسلمانان در قلمرو کشور اسلامی قرار گیرند، می توان یکی از پنج گزینه ذیل را در ارتباط با آنان اجرا نمود:

1. آنان را در صورت عدم پذیرش دین اسلام، از دم تیغ گذرانده و از صحنۀ گیتی حذف نمود!

2. آنان را مجبور به مهاجرت از وطن خود نموده و آوارۀ سرزمین های غیر اسلامی کرد!

3. آنان را وادار به پذیرش دین اسلام نمود.

4. آنان را آزاد گذاشت تا در دین خود باقی مانده و با این که از امکانات کشور اسلامی استفاده می نمایند، هیچ تعهد مالی برایشان در نظر نگرفت.

5. به آنان حق انتخاب داد که یا اسلام آورده و همانند سایر مسلمانان، تعهدات مالی خود را نسبت به حکومت اسلامی انجام دهند و یا بر دین قبلی خود، باقی مانده و تنها مالیاتی؛ آن هم در حد توان مالی خود؛ به دولت اسلامی بپردازند.

گزینۀ اول و دوم؛ خصوصا در ارتباط با افرادی که برخورد مسلحانه و خصم آمیزی با مسلمانان نداشته اند، ناعادلانه به نظر می رسد که باید از آنها چشم پوشی نمود.

با توجه به غیر ممکن بودن اکراه آنان در اعتقاد قلبی به اسلام و نیز بی فایده بودن اجبار آنان به اسلام فرمایشی و ظاهری، گزینۀ سوم نیز قابل اجرا نخواهد بود.

انتخاب گزینۀ چهارم نیز اگرچه آزادی عمل بسیاری را برای این دسته از غیر مسلمانان به دنبال خواهد داشت، اما نوعی اجحاف و بی عدالتی نسبت به مسلمانان قلمداد خواهد شد، چون مسلمانان، از لحاظ شرعی موظف اند که خمس و زکات اموال خود را پرداخته و علاوه بر آن، در تأمین هزینه های دیگر حکومت اسلامی، از جمله هزینه های دفاعی آن مشارکت ورزند و چه بسا مجموع این هزینه ها، به مراتب بیش از جزیه ای باشد که برای دیگران در نظر گرفته شده است!

حال اگر ترتیبی اتخاذ شود که غیر مسلمانان بدون آن که هیچ هزینه ای را متقبل شوند، از همان امکانات درنظر گرفته شده برای مسلمانان برخوردار گردند، و در ضمن از برخی فعالیت ها؛ از جمله شرکت مستقیم در جنگ نیز معاف باشند، آیا به نظر شما، عدالت کامل برقرار شده است؟!

براین اساس، گزینۀ چهارم نیز چندان مناسب به نظر نرسیده و تنها گزینۀ پنجم باقی می ماند که در آن، غیر مسلمانان با وجود آن که اجباری در تغییر دین خود ندارند، اما برای زندگی در جامعۀ اسلامی و بهره برداری از پشتیبانی حکومت و تأمین امنیت و آسایش خود، مالیاتی را تحت عنوان “جزیه” پرداخت نمایند که طبق روایات، مقدار آن نباید از توانایی های فرد جزیه دهنده بیشتر باشد.[19] البته اگر به اسلام هم روی آورند، از مالیات معاف نخواهند شد، بلکه موظف اند مطابق با سیستم دیگری؛ مانند خمس و زکات تعهدات خود را به جامعه و حکومت ایفا نمایند.

آیا شما شیوه ای بهتر از این روش که هم آزادی این دسته از افراد را در نظر گرفته و هم با پرداخت مالیات متناسب، پشتیبانی حکومت را از آنان به دنبال خواهد داشت، در نظر دارید؟!

بنابراین، اگر با رعایت تمام اصول انسانی، محل سکونت غیر مسلمانانی طی جنگ های تدافعی و یا حتی طی معاهده ای صلح آمیز؛ مانند معاهدۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله) با مسیحیان نجران، به قلمرو کشور اسلامی افزوده شود و آنان نیز با استفاده از آزادی موجود در حکومت اسلامی، تصمیم به باقی ماندن در دین قبلی خود داشته باشند، مالیات جزیه، عادلانه ترین راهی است که می توان برای چنین اشخاصی در نظر گرفت.

جایگاه حکم ارتداد در اسلام

برای روشن شدن مسئله توجه به نکاتی ضروی به نظر می‌رسد:

1. اسلام، دینی است که جست و جو و پرسش را در تمام اصول و فروع دین جایز و در بسیاری از موارد لازم می‌داند،[20] و هر شخص مسلمانی، با توجه به سطح دانش و معلومات خود می تواند تمام مسائل مطرح شده در این دین آسمانی را مورد بحث و بررسی خود قرار دهد و تا زمانی که با دلیل مناسبی اقناع نشده باشد، شک و تردیدی که در درون او به وجود می‌آید، به دینداری و اسلام او آسیبی وارد نخواهد نمود.

2. از دیدگاه اسلام، مرتد شخصی است که بعد از رسیدن به حق و اثبات حقانیت اسلام بدون هیچ دلیل قابل قبولی از این دین روی برگرداند.

خداوند در قرآن کریم می فرماید: “كسانى كه بعد از روشن شدن هدايت براى آنها، پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است”![22]

3. گروهی از کافران، با این که به حقانیت اسلام پی برده بودند، تصمیم داشتند که به دلیل حسادت، با شیوه های مختلف، افراد با ایمان را وادار نمایند که از دین خود برگردند،[23] این افراد، با انتشار شبهات غیر منطقی، تصمیم به انجام چنین کاری داشتند، اما خداوند به افراد با ایمان دستور داد که با دلایل منطقی به مبارزه با این گونه افراد برخاسته و از برخورد فیزیکی با آنان خودداری نمایند.[24] توجه به این نکته مهم است که فرمان اولیۀ الاهی آن است که با پیروان ادیان مختلف، با بهترین شیوه به گفت و گو بپردازیم، مگر آنانی که به دنبال حقیقت نیستند، بلکه در صدد ظلم و ستم می‌باشند.[25]

4. با توجه به منطق قوی اسلام، شیوۀ قبل مخالفان اسلام با شکست روبرو شد، بنابراین، روش جدیدی را در پیش گرفته، تا چنین وانمود نمایند که اسلام، دینی بی منطق و بی دلیل بوده و اشخاصی که به این دین گرایش می یابند، بعد از مدتی، آن را ترک می نمایند. در این راستا، آنان تصمیم گرفتند که خود را افرادی جویای حقیقت جلوه داده و اعلام نمایند که به دلیل آن که اسلام را هدف دلخواه خود یافته اند، مسلمان شده اند، اما بعد از گذشت زمان کوتاهی، خروج خود از این دین و بازگشت به دین قبلی را با سر و صدا و تبلیغ فراوان، به اطلاع مردم برسانند و با این شیوه به طور غیر مستقیم، دیگر مسلمانان را دچار این شک و شبهه نمایند که اگر اسلام دینی منطقی بود؛ پس چرا این تازه مسلمانان به ظاهر دانشمند و جویای حقیقت، اسلام را ترک گفته اند؟![26]

با توجه به مقدمات فوق، می توان به این نتیجه رسید که موضوع ارتداد، دیگر از محدودۀ آزادی ادیان که مورد تأیید اسلام بود،[27] خارج شده و به روشی سیاسی برای تضعیف و به شکست کشاندن اسلام تبدیل شده بود و طبیعتا می باید چاره ای برای آن اندیشید. بر همین اساس، بدون آن که بحث و گفت و گوی منطقی در ارتباط با مسائل مرتبط با دین، ممنوع شود، و یا این که تمام کافران مجبور شوند که الزاما مسلمان شوند، مقرر شد که اعلام رسمی خروج از دین مقدس اسلام (و نه ارتداد باطنی)، ممکن است مجازات های سنگینی؛ از جمله مرگ را در پی داشته باشد،[28] تا از این راه، از سوء استفادۀ دشمنان و ایجاد هرج و مرج در میان پیروان اسلام، جلوگیری به عمل آید.

مطالعۀ نکات ذیل نیز می تواند در تکمیل بحث ارتداد در اسلام مفید باشد:

1. باید توجه داشت که تنها ارتدادی، مجازات مرگ دارد که نمودهای عملی به دنبال داشته باشد؛ مانند آن که مرتد به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام) ناسزا گفته و یا بدیهیات دین را انکار نماید، و گرنه اگر شخصی تردیدهایی نسبت به این دین مقدس داشته و یا حتی بدون اعلام ارتداد و بدون انکار صریح موازین دینی، یکایک اصول و فروع دین را به نقد و چالش کشیده و خواستار پاسخی مناسب شود، نمی توان او را مجازات نمود!

2. اگر شخصی به دلیل برخورد با شبهاتی، در دین خود دچار تردید شده و (بدون جار و جنجال تبلیغاتی و تنها در باطن خود) مرتد شود، نه تنها مجازاتی دامنگیر او نخواهد شد، بلکه اگر مجددا به اسلام برگردد، کارهای نیک قبل از ارتداد او نیز از بین نخواهد رفت.[29]

3. هر شخص برای تغییر دین خود باید از منطقی برخوردار باشد، اما شما با مروری در افکار و عقاید اشخاصی که از دین اسلام برگشته­اند، به ندرت به افرادی برخورد می نمایید که برای این تغییر و نیز پذیرش آیین جدید و یا بی دینی مطلق، به مطالعۀ عمیق و پرسش و پاسخ پرداخته و دلایل به ظاهر منطقی؛ هر چند نادرست! برای ارتداد خود ارائه نموده باشند، و به این نکته پی خواهید برد که اکنون نیز، اعلام صریح ارتداد، بیش از آن که از پایه های فکری برخوردار باشد، ناشی از انحرافات سیاسی و یا اخلاقی است!

4. با این وجود، همان گونه که بیان شد، این مجازات بیشتر جنبۀ بازدارنده داشته و اثبات ارتداد نیز امری دشوار بوده، و یقینا شامل افرادی که تردیدهای جدی در دین اسلام دارند، اما تردیدشان به مرحلۀ انکار صریح نرسیده، نخواهد شد، و به همین دلیل به ندرت شاهد اجرای چنین مجازاتی در کشورهای اسلامی هستیم.

حکومت بر اساس رضایت مردم

پیشوایان معصوم، در جامعه دارای مسئولیت های متفاوتی هستند که یکی از آنها زمامداری جامعه و در دست داشتن حکومت است. برخی از این مسئولیت ها، در رده های بعد به فقهاء  واگذار شده است.

طبیعتاً، اگر پیشوایی دینی (چه معصوم و چه غیر معصوم)، بخواهد آموزه های دینی و اخلاقی را کاملاً رعایت کند، در عمل نمی تواند بدون آن که از پشتیبانی قشر وسیعی از جامعه برخوردار باشد، حکومتی تشکیل داده و یا آن را ادامه دهد و همان گونه که مشاهده می کنیم، حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز تنها زمانی امکان پذیر شد که حمایت مردمی را به دنبال داشت، اما در ارتباط با ادامۀ حکومت، باید به نکاتی توجه کرد:

1. رضایت و حمایت مردم، امری نسبی بوده و در مقاطع مختلف، تغییر می یابد و ممکن است حکومتی که امروز، از پشتیبانی 70% از مردم برخوردار بوده، فردا و تنها با یک اتفاق ساده، هواداران بسیار کمتری را داشته باشد.

2. در هیچ نقطه از جهان و در هیچ نظام حکومتی،- حتی آن نظام هایی که با شدت و قدرت، ادعای دموکرات بودن را دارند،- ادامۀ حاکمیت و اعتبار قوانین اساسی و نهادهای ثابت، مشروط به رضایت لحظه ای جامعه نمی شود.

به عنوان نمونه، اگر در کشور دمکراتیک، رئیس جمهور، با رأی اکثریت مردم برگزیده شود، اما آمارهای رسمی در هفتۀ بعد از انتخاب او، نشانگر کاهش شدید محبوبیتش در جامعه باشد، او مجاز نیست که به این بهانه، از سمت خود استعفا کرده و کشور را به حال خود رها کند. مشابه همین وضعیت را در قوانین اساسی کشورها نیز مشاهده می کنیم که به صورت طبیعی و معمول، قانون اساسی کشورها که در نسلی تصویب شده، در نسل های بعد نیز از اعتبار برخوردار است، بدون آن که هر سال و هر ماه، آن را در معرض رأی عموم و رضایت همگانی قرار داد.

3. نظام های مذهبی هم نمی توانند بر رضایت لحظه ای مردم تکیه نموده و به دلیل وحشت از متهم شدن به ضدیت با دموکراسی، از داشتن نهادهای ثابت محروم شود. در صدر اسلام، عرف جامعه این گونه بود که اگر با شخصی بیعت می شد، او حق داشت که تا زمان پایان زندگی اش، به حکومت خود ادامه دهد، هر چند هوادارانش نسبت به ابتدای بیعت، کاهش یافته باشند. این عرف، همانند قانون، توسط جامعه پذیرفته شده بود.

به همین دلیل، با این که نارضایتی هایی در اواخر خلافت حضرت امیر (علیه السلام) مشاهده شده و عملاً دستوراتشان اجرا نمی شد، تا حدی که ایشان فرمودند: “لا رأی لمن لا یطاع”؛[30] یعنی فردی که حرفش مورد قبول واقع نمی شود، از قدرت تصمیم گیری برخوردار نیست، ایشان حکومت را، با این که به عقیدۀ خودشان به تنهایی به اندازۀ عطسۀ بزی ارزش نداشت،[31] رها نکرده و جامعۀ اسلامی را به حال خود وانگذاشتند.

اکنون که قرن ها از آن زمان گذشته، می توانیم به این نکته پی ببریم که اگر علی (علیه السلام) تنها به بهانه پایین آمدن سطح رضایت عمومی و با این که هنوز قشر وسیعی از جامعه، علی رغم اعتراض هایی که داشتند، خواستار کناره گیری ایشان نبودند از حکومت کنار می رفتند، عملاً زمینه را برای تبلیغات وسیع مخالفان آماده می ساختند که اصل حقانیت ایشان برای خلافت و نظام دینی را زیر سؤال ببرند.

البته، با این وجود، اگر شرایطی پدید آید که رها کردن حکومت ظاهری، به نفع جامعه اسلامی باشد، حاکم اسلامی می تواند به دلیل رعایت همین منافع (و نه به دلیل کاهش رضایت لحظه ای مردم)، حکومت را واگذار کند، چنانچه این موضوع در زمان امام حسن (ع) اتفاق افتاده است.

حدود اسلامی

در این بحث با سوالات زیر مواجهیم:

1. آیا مجازات اعدام و سایر حدودی که از جانب شرع مقدس اسلام وضع شده، خشونت­آمیز بوده و با کرامت انسانی و حقوق فطری بشر منافات دارد؟

2 . آیا اعمال چنین مجازات هایی از طرف شریعت اجباری است؟

3 . آیا می­توان به سمتی حرکت نمود که در کشورهای اسلامی شاهد چنین مجازات هایی نباشیم؟

اکنون به بیان موارد یاد شده می­پردازیم:

ابتدا باید بدانیم که دین اسلام همانند سایر ادیان الهی، برای جان انسان ها احترام بسیاری در نظر گرفته به­گونه‌­ای که کشتن بی­دلیل یک انسان را با قتل عام تمام مردم برابر دانسته است[32]و آن را یکی از گناهان کبیره‌­ای در نظر گرفته که موجب عذاب دائمی جهنم می­‌گردد.[33]

اسلام، تا حدی جان انسان را ارزشمند می­داند که حتی خودکشی و یا سقط جنین را نیز نمی‌­پسندد.[34]

با این وجود، اگر مشاهده نماییم که این دین الاهی، در مواردی مجازات اعدام را برای برخی اشخاص در نظر گرفته است، باید اطمینان داشته باشیم که ضرورت مهمی وجود داشته که نمی­توان آن را نادیده گرفت.

با بررسی متون اسلامی­ درمی‌­یابیم که مجازات اعدام در سه مورد اساسی قابل اجرا می­باشد که تحلیل مختصری در ارتباط با هر کدام آنها ارائه می­‌نماییم:

الف. قصاص نفس؛ یعنی اگر شخصی، دیگری را عمدا به قتل برساند، اولیای مقتول می‌­توانند از حاکم شرع درخواست قصاص و مجازات اعدام نمایند[35]. چنین مجازاتی در مورد قاتل، کاملا طبیعی و انسانی به نظر می­آید، چون هنگامی‌که او به کرامت انسانی و حق حیات دیگران احترام نگذاشته، چگونه می­‌تواند خواهان آن باشد که چنین مزایایی برای خود او در نظر گرفته شود؟! یقینا، مجازات اعدام برای قاتل، ضمانت اجرای مناسبی برای جلوگیری از قتل و خون‌ریزی بوده و به تعبیر زیبای قرآن کریم “و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب لعلکم تتقون[36]” اى صاحبان خِرد! براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، شايد شما تقوا پيشه كنيد (با اجرای آن شما از قتل دست برخواهید داشت).

امام سجاد(علیه السلام) در تفسیر این آیه می­فرمایند: زندگی افراد مختلفی با اجرای حکم قصاص تأمین می­‌شود:

1. زندگی شخصی که در معرض کشته شدن بوده، ولی طرف مقابل از ترس قصاص از کشتن او خودداری نموده‌است.

2. زندگی خود شخصی که تصمیم به قتل گرفته بود ولی به همین دلیل منصرف گردید.

3. زندگی اجتماعی مردم.[37]

با این وجود، توجه به این نکته مهم است که اجرای حکم قصاص، در اسلام  امری انعطاف ناپذیر نبوده، بلکه در صورت گذشت اولیای مقتول، قاتل می تواند با پرداخت دیه و یا حتی بدون آن از تحمل مجازات رهایی یابد، مگر مجازات مختصری که حکومت، جهت رعایت نظم عمومی آنرا اجرا می­‌نماید.[38]

آموزه‌­های اسلامی، با این که حق قصاص را در اختیار اولیای مقتول قرار می‌­دهد، اما از طرفی آنان را به بخشش و عفو نیز توصیه می­‌نماید.[39]

ب) محاربه و فساد در زمین: گروهی دیگر از اشخاصی که می­توان حکم اعدام را در مورد آنان اجرا نمود، افرادی هستند که با ایجاد جنگ و آشوب مسلحانه، امنیت جامعه را از بین می‌­برند. خداوند برای این‌گونه آشوب‌گران، مجازات های سنگینی؛ از جمله اعدام، تبعید و… ؛ مقرر فرموده‌است[40] و انتخاب نوع آن را نیز به حکومت اسلامی سپرده تا با در نظر گرفتن شرایط موجود، حکم لازم را اجرا نماید[41]. ملاحظه می‌­نماییم که این مورد نیز در ارتباط با اشخاصی است که برای امنیت و آسایش دیگران، احترامی قائل نبوده و جامعه را دچار هرج و مرج و یا به تعبیر قرآن، فساد می­‌نمایند که با این وجود نیز، حکومت اسلامی می­‌تواند مجازات اعدام را اجرا ننموده، بلکه مجازات های ملایم تری برای آنان در نظر بگیرد.

ج) برخی جرائم شدید خلاف عفت عمومی: بر اساس آموزه‌­های دینی، در چنین جرایمی، تا حد امکان باید تلاش نمود که جرم به صورت مشهود درنیامده و شخص مجرم، خود با توبه و بازگشت به سوی پروردگارش، اقدام به اصلاح  خویش نماید[42]و دادگستری اسلامی نیز تا جایی که ممکن است باید با اندک احتمال اشتباهی، مانع اجرای مجازات های مرتبط با آن گردد[43]. اما اگر شخصی تا آن حد، عفت عمومی را زیر پا گذارد که علی‌رغم متأهل بودن و عدم نیاز به روابطی خارج از محدودۀ خانواده، مرتکب جرم منافی عفت، آن هم در حضور شاهدان عینی گردد، دیگر نمی­‌توان او را مستحق ترحم دانست و باید حکم الهی را در مورد او اجرا نمود. بدیهی است که با توجه به شرایط دشواری که اسلام برای اثبات این جرائم در نظر گرفته است، درصد بسیار اندکی از آنها می­تواند منجر به صدور چنین احکام  شدیدی گردد.

با دقت در موارد فوق: اولا: جرایمی که منجر به این گونه مجازات ها گردد، اندک بوده و اثبات آن نیز دشوار است و ثانیاً: با فرض اثبات نیز در بسیاری موارد، قابل تبدیل به مجازات دیگری است.، اما در صورت وجود تمام شرایط، باید حکم الهی را جاری نمود.

ممنوعیت شکنجه

در مورد شکنجه باید گفت: بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است.[44]

اسلام و تبعیض نژادی

آیات بسیاری در قرآن کریم، وجود دارند که افراد بشر را با تمام تفاوت‌هایی که دارند، از یک سرمنشأ دانسته و اعلام نموده‌اند که برتری هر فردی، تنها با توجه به پرهیزگاری او سنجیده خواهد شد و نه با ویژگی های بدنی و قومی و جنسیتی و … به نمونه ای از این آیات توجه فرمایید:

1. ای مردم! ما شما را از مرد و زن آفریده و در ملت ها و گروه های متفاوتی قرار دادیم. بدانید هر که پرهیزگارتر باشد، از ارزش بیشتری نزد خداوند برخوردار است.[45]

2. ای مردم! خدایی را در نظر داشته باشید که تمامتان را از نسل یک نفری آفرید که همسر او نیز آفریدۀ همان خداست و سپس از آن دو نفر، مردان و زنان بسیاری را به وجود آورد.[46]

3. او پروردگاری است که تمامتان را از یک سرمنشأ آفرید.[47]

با دقت در این آیات، هیچ تفاوتی را بین نژاد سفید و سیاه نخواهیم یافت و با مطالعه ای در تاریخ پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پیشوایان دینی، مشاهده می نماییم که سیاهان چون سفیدان و در کنار آنان، در راستای انتشار دین اسلام فعالیت می نمودند. بعید است شخصی با دین اسلام آشنایی داشته باشد، اما بلال سیاه پوست، مؤذن پیامبر را نشناسد!

بله! ممکن است افرادی در همان زمان بودند که به دلیل از بین نرفتن رگه های جاهلیت، خود را از سیاه پوستان برتر می پنداشتند، اما همواره، چنین تفکراتی از طرف پیشوایان دین، مردود شمرده می شد.

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، خطاب به پیروانشان چنین می فرمایند: ای مردم! پروردگارتان یکی است و پدر همۀ شما حضرت آدم(علیه‌السلام) است و خود آدم (علیه‌السلام) نیز از خاک آفریده شده است! با ارزش ترین شما نزد خداوند، با تقوا ترین شماست. هیچ فرد عربی بر غیر عرب برتری ندارد، مگر این که از او با تقواتر باشد.[48]

مولا علی (علیه‌السلام) اموالی را به صورت مساوی میان مردم تقسیم می نمودند که سهم هر فردی بر اساس آن، سه دینار می شد. مردی از انصار آمد و سه دینارش را گرفت و سپس فرد سیاه‌پوستی آمد و او نیز سه دینار خود را دریافت نمود.

مرد انصاری با تعحب، به امیر المؤمنین اعتراض نموده و گفت: این سیاه پوست تا دیروز، برده و غلام من بود. آیا سزاوار است که من و او سهمی مساوی داشته باشیم؟! که امام در پاسخ فرمودند که هیچ دلیلی برای این اعتراض وجود نداشته و هیچ کدام از شما بر دیگری برتری ندارید.[49]

در جریانی مشابه، امیر المؤمنین مورد اعتراض شدید برادرش عقیل قرار گرفت که عرضه داشت: آیا سهم مرا برابر با سهم یک سیاه‌پوست قرار می دهی؟! که امام با توبیخ او فرمودند: تنها اگر پرهیزکاری و سوابق تو از او بیشتر باشد، از او برتری و گرنه هیچ تفاوتی میان تو و او نخواهد بود.[50]

بنابر این، هیچ فرد منصفی نمی‌تواند منکر مبارزۀ اسلام با تبعیضات نژادی و قومی شود و دلیل این که برخی اشراف، رویکرد نامناسبی در برابر دین اسلام داشته‌اند، همین مبارزه با تبعیض بود و حتی گاهی دور راندن قشر به ظاهر پایین دست و مستضعف، به عنوان پیش شرطی از جانب اشراف برای پذیرش اسلام مطرح می شد که خداوند با نزول آیه ای، پیامبر را از قبول این خواستۀ ناحق آنان برحذر داشت.[51]

اگر تمام قرآن و منابع اسلامی را ملاحظه نمایید، هیچ موردی را نخواهید یافت که فرد سیاه پوستی، تنها به دلیل نژاد و رنگ خود، از مالکیت، ازدواج، شغل، ارث، دیه و دیگر موضوعات یک زندگی اجتماعی محروم و یا کم بهره باشد، بلکه او در تمام موارد، حقوقی مشابه با سفید پوستان خواهد داشت. و نیز موردی وجود ندارد که ثواب و عقاب رفتاری را مختص به یکی از نژادها بداند و یا اعلام نماید که نژاد خاصی از قابلیت های برتری در رسیدن به مقامات معنوی و بهشت اخروی برخوردار است.

لغو نظام برده‌داری

باید بدانیم که برده داری، موضوعی نیست که دین اسلام آن را بنیان نهاده باشد، بلکه این امر، واقعیتی بوده که در عصر ظهور اسلام، در تمام مناطق دنیا رواج داشته است و اسلام در حد امکان و از راه های مختلف، تلاش نموده تا برده داری را ریشه کن نماید، بدون آنکه آسیب چندانی به صاحبان آنان وارد شده و با اقدامی دفعی و نسنجیده، توازن اجتماعی موجود را از بین ببرد. راه های پیشنهادی اسلام در مورد آزادی بردگان، در نهایت منجر به آن شد که به تدریج، نظام برده داری در جهان اسلام از میان برداشته شود، اما دو نکته وجود دارد که توجه به آن ضروری است:

1. گاهی این پرسش به وجود می آید که چه دلیلی وجود داشت که خردسالان و نیز فرزندان بردگان؛ به تبعیت از پدرانشان؛ همچنان در بردگی باقی بمانند، که در پاسخ باید بیان داشت که باقی ماندن این گونه افراد در بردگی، با وجود تمام مشکلاتی که برایشان به دنبال می آورد، اما از سوی دیگر، نوعی نظام تأمین اجتماعی را برای آنان فراهم می نمود که در نهایت به نفع آنان بود.

2. نکتۀ دوم در ارتباط با این است که آیا در حال حاضر در جوامع اسلامی برده‌داری ممکن است یا خیر؟ چه کنیزان و بردگان، بزرگسال باشند و چه خردسال؟ پاسخ این است که چنین موضوعی، اکنون در جوامع اسلامی مجاز نیست، چون حتی اگر شرایطی ایجاد شود که در جنگ با کشورهای غیر اسلامی و یا از راه های دیگر، افرادی از غیر مسلمانان به اسارت درآمده و بر اساس احکام اولیۀ اسلامی، امکان نگه‌داری آنان به عنوان برده و کنیز وجود داشته باشد، اما با توجه به معاهدات و کنوانسیون‌های بین المللی منع برده‌داری که کشورهای اسلامی نیز آنها را امضاء و تصویب نموده‌اند، و با توجه به این که؛ طبق آیات فراوانی از قرآن کریم، وفای به عهد و پیمان‌ها، به عنوان وظیفه ای از وظایف جامعۀ اسلامی اعلام شده‌است[53]، هیچ یک از کشورهای اسلامی و نیز تابعان آن کشورها، نمی‌توانند اشخاصی را به عنوان برده و کنیز، نگه‌داری نموده و مقررات بین المللی موجود در این زمینه را نقض نمایند.

اسلام و برده داری

با مقایسه ای بین مسلمانان صدر اسلام و دیگر جوامع در برخورد با افراد باقیماندۀ از دشمن، مشاهده می‌نماییم که مسلمانان انسانی ترین برخورد را در مقابل آنان داشتند. هنگامی که امپراطوران و قدرتمندان آن زمان، بعد از پیروزی بر دشمن، تمام آنان را کشته و شهرهایشان را به آتش می کشیدند،[54] سپاه اسلام به گونه ای دیگر عمل می نمود. امام صادق(علیه‌السلام) می فرمایند که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) از کشتن کودکان و زنانی که مستقیما وارد نبرد نشده اند، نهی فرمودند و در پی آن بیان شده که حتی اگر زنانی نیز مستقیما وارد جنگ شده و به پیکار با مسلمانان پرداختند، باز هم در حد توان و امکان نباید آنان را به قتل رسانید.[55]

هر چند در صدر اسلام، در مواردی این اجازه را صادر شده است که افرادی از دشمن به ملکیت و بردگی مسلمانان در آیند، اما آن را نوعی حمایت اجتماعی از آنان تلقی نموده و اجازۀ هیچ‌گونه رفتار غیرانسانی با آنان را نداده و حقوق انسانی آنها را در نظر داشته و با روش های مختلف سعی در آزادی مجددشان می نموده است، بگونه ای که مثلا اگر شخصی؛ حتی با دلیل موجهی؛ بندۀ خود را تنبیه می نمود، مستحب بود که او را آزاد نماید[56] و اگر کنیزی فرزندی می آورد، خود به خود از سهم الارث فرزند خویش آزاد می گشت و هم چنین آزادی بندگان و کنیزان، مجازات بسیاری از گناهان و جرایم قرار گرفته بود و علاوه بر آن، همان گونه که در قرآن نیز به آن اشاره شده،[57] آزاد نمودن بندگان به صورت داوطلبانه هم از عباداتی به حساب آمده که موجب نزدیکی به خداوند می گردد. با این تمهیدات، کشورهای اسلامی، زودتر از سایر کشورها، سیستم برده داری را از میان برداشتند.

به عقیدۀ برخی فقیهان شیعه، در زمان غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، جهاد ابتدائی برای کشورهای اسلامی مجاز نبوده و آنان نمی توانند به کشورهای دیگر حمله ور شوند. حضرت امام خمینی(ره)در این زمینه می فرمایند: در زمان غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نایبان عمومی آن حضرت؛ یعنی فقهای جامع الشرائط در اجرای امور سیاسی و سایر مسائلی که به امام (علیه‌السلام) مربوط است، به جای ایشان عمل می نمایند مگر در قضیۀ جهاد ابتدائی (که مشروط به حضور امام است[58]) یرخی دیگر نیز که جواز جهاد ابتدایی را؛ در صورت وجود مصلحت و با اجازه ولی فقیه؛ خالی از قوت نمی دانند[59]، ولی با این وجود، برده گرفتن از میان دشمنان را جایز نمی دانند.[60]

بر این اساس؛ همان گونه که در عمل مشاهده می نماییم؛ موضوع مالکیت و بردگی به هیچ وجه مطرح نبوده و به همین دلیل نیز در تألیفات فقهای معاصر ، کمتر به بحث های مرتبط با برده داری برخورد می نماییم .

اسلام و حقوق بردگان

درباره حقوق بردگان باید خاطر نشان نمود که نگاه اسلام نسبت به بردگانی که در صدر اسلام وجود داشتند، به گونه­ای نبود که با کرامت انسانی آنها ناسازگار باشد. اسلام، بردگان و کنیزان با ایمان را از اشخاص به ظاهر آزاد؛ ولی بی­ایمان برتر و والاتر می­داند، هر چند که این امر طبق بیان قرآن کریم؛ در نظر مردم آن روز، امر عجیبی به نظر می­آمده است[61].

بر همین اساس، اشخاص نمی­توانستند هرگونه رفتاری را با بردگان خود داشته باشند، بلکه می­بایست در هر حال، به کرامت انسانی آنها احترام می گذاشتند. به عنوان نمونه، امام صادق(علیه‌السلام) در این زمینه می­فرمایند:

دشنام گفتن به بردگان روا نیست و پیامدهای بدی برای دشنام دهنده برجای خواهد گذاشت، مردی از انصار از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در مورد زنی پرسید که به کنیز خود دشنام  می­دهد! پیامبر فرمودند که باید او رضایت کنیزش را جلب نماید و گرنه در روز قیامت از او انتقام گرفته خواهد شد.[62]

از این دسته روایات، فراوان بوده و رفتار مسلمانان واقعی با بردگانی که حتی خود مستقیماً در جنگ با آنان شرکت داشته و بعد از اسارت، به بردگی درآمده بودند، نیز انسانی و اسلامی بوده تا چه رسد به فرزندان بی گناهشان که در این جنگ ها شرکت نداشتند.

اما این که چرا فرزندان بردگان، خود نیز برده باقی می­ماندند، باید گفت: باقی ماندن آنان بر بردگی را نمی­توان مجازاتی برای آنان دانست، بلکه ریشۀ این موضوع را باید در شیوۀ مناسبات بین افراد و گروه­ها در آن زمان جست و جو نمود. این مسئله را می­توان در مقایسه­ای با روابط خانوادگی بررسی نمایید: هر فرزندی که پا به جهان می­گذارد، ارتباطی دوسویه با اولیاء خود پیدا می­کند، بدین ترتیب که آنان باید مسئولیت هایی را در ارتباط با حفظ و نگهداری و رشد و تربیت کودک متحمل شده و از سوی دیگر، فرزند نیز باید مدیریت آنان را در خانواده پذیرفته و در حد امکان و تا جایی که مخالف اوامر شرعی نباشد، از دستورات آنان پیروی نماید.

چنین نظمی موجب می­شود تا نظام خانواده و اجتماع استحکام یافته و از پیدایش فرزندان بی سرپرست که توانایی ادارۀ امور خود را ندارند، جلوگیری شود که در این سیستم، حتی در صورت فقدان پدر و مادر، نزدیکان دیگر، موظفند که سرپرستی این کودکان را بر عهده گیرند.

در مورد بردگان نیز، هر چند اسلام خواستار ریشه­کن شدن برده­داری بوده و راه‌­های مختلفی را در این زمینه فرارو قرار داده ولی تا هنگام رسیدن به آن وضع مطلوب، می­باید نظامی وجود داشته بود که آنان را تحت پوشش حمایتی خود قرار می­داد. همان گونه که می­دانیم، مسئولیت سرپرستی و رسیدگی به امور ضروری بردگان بر عهدۀ اشخاصی بود که این بردگان تحت مالکیت آنان به سر می­بردند و آنها به نحوی با خانواده و قوم و قبیلۀ مالکان خود ارتباطی اجتماعی داشتند، تا جایی که حتی اگر آزاد هم می­شدند، این ارتباط قطع نشده و به عنوان مولی یا تحت الحمایۀ فرد آزاد کننده و خانوادۀ او قرار می­‌گرفتند.

بدیهی است که گسستن این ارتباط و اعلام آزادی فرزندان تمام بردگان، می­توانست در بسیاری موارد، موجب بی­سرپرست ماندن تعداد بی­شماری از این افراد ­شود، چون از طرفی آنها، خانواده و قبیله­ای نداشتند تا حامی آنها باشد و از سوی دیگر، نمی‌توان مالکان پدرانشان را یک­طرفه موظف به رسیدگی به امور آنان نمود، بدون این که هیچ نفع مقابلی برای آنها داشته باشد!

بر همین اساس، اسلام، این راه را برای آزاد نمودن فرزندان بردگان مناسب ندانسته، بلکه با وضع قوانین حمایتی و مقرراتی در ارتباط با کفارات که منجر به آزادی بردگان می­شد و نیز با تشویق به چنین امری، حتی در صورت عدم وجوب و تنها برای رضای خدا[63]، در نهایت، زمانی را شاهد بودیم که برده‌­داری از جهان اسلام رخت بربست، بدون این که آسیبی اجتماعی به جامعۀ بردگان وارد آید، بلکه آنها در جامعۀ اسلامی به گونه­ای هضم شدند که با دیگر افراد تفاوتی نداشتند.

روایاتی وجود دارد که این نظریۀ ما برگرفته از آنها است. به عنوان نمونه، محمد بن مسلم از امام پنجم یا ششم(علیه‌السلام) سؤال می­‌نماید که آیا می­‌توان بردگانی که خردسال می­‌باشند را آزاد نمود؟ ایشان پاسخ فرمودند که بلی، امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نیز بسیاری از خردسالان را آزاد نمود[64].

همان گونه که مشاهده می­‌نمایید، مضمون این روایت، جواز آزاد نمودن بردگان خردسال است، اما از طرفی تأکید شده که آزادی بردگان باید در شرایطی باشد که آنان توانایی اداره امور خود را بعد از آزادی داشته باشند. در همین راستا، علی بن جعفر از برادرش امام موسی کاظم(علیه‌السلام) می­‌پرسد که بر فردی واجب شده که بنده­ای را آزاد نماید و او نیز تصمیم به این کار گرفته، حال کدام روش بهتر است، مرد بزرگسالی را آزاد نماید یا جوان نورسی را ؟ امام هفتم(علیه‌السلام) در پاسخ فرمودند: شخصی را آزاد نماید که بتواند بعد از آزادی، مستقلاً سرپای خود بایستد، بر این اساس، آزادی بردۀ بزرگسال، هرچند ضعیف هم باشد، از آزادی جوان نورس بهتر خواهد بود[65]!

دقت کنید، امام هفتم(علیه‌السلام)، توانایی ادامۀ زندگی شرافتمندانه را دلیلی بر انتخاب افراد بزرگسال دانسته است. به عبارتی اگر جوانان و خردسالان همچنان برده باقی بمانند، اما به امور ضروری آنان رسیدگی شود، بهتر از آن است که آزاد شده، ولی در تأمین معاش خود موفق نبوده به ناچار، به سوی ارتکاب جرائمی از قبیل سرقت و … روی آورند!

نتیجه­ای که می­توان از موارد مطرح شده استفاده نمود، این است که دین اسلام، هر چند تأکید بسیاری بر از بین بردن نظام برده­داری داشته تا جایی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از حاصل دسترنج خود، هزار برده را خریده و سپس آنان را آزاد نمود[66]، اما مصلحت نبود که این سیستم، عجولانه و بدون پیش­بینی­های لازم از میان برداشته شود، چون در آن صورت، علاوه بر مالکان، خود بردگان نیز دچار آسیب های جدی اجتماعی می­شدند و باقی­ماندن فرزندان بردگان بر بردگی نیز به همین جهت و برای جلوگیری از آسیب رساندن آنها بوده است، نه برای مجازات آنان که هیچ گناهی مرتکب نشده بودند و شاهدش نیز همین است که شما در تاریخ اسلام، کمتر به افرادی برخورد می­نمایید که نسل اندر نسل برده باقی مانده باشند و یا شاید اصلاً چنین افرادی وجود نداشتند چون به هر حال، آزادی یک برده در یک نسل، خود به خود منجر به آن می­‌شد که فرزندانی که بعد از آزادی، از او به وجود می­‌آیند، آزاد باشند.


[1] پژوهشکدۀ باقر العلوم.

[2] با استفاده از سایت پژوهشکدۀ باقر العلوم.

[3] البته غیر از مستضعفینی که مبانی اسلام برایشان تبیین نشده و از آنها اطلاع چندانی ندارند.

[4] حجرات، 15، “إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا…”.

[5] بقره، 6، “إن الذین کفروا سواء علیهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون”.

[6] انفال، 36، “إن الذین کفروا ينفقون أموالهم لیصدوا عن سبیل الله…”.

[7] حجرات، 14، “قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الإیمان فی قلوبکم”.

[8] غافر، 28، “و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم إیمانه…”.

[9] نحل، 106، “إلا من أکره و قلبه مطمئن بالإیمان…”.

[10] بقره، 256.

[11] آل عمران، 19، “إن الدین عند الله الإسلام”.

[12] آل عمران، 85، “و من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه…”.

[13] ممتحنه، 8، “لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم و تقسطوا إلیهم إن الله یحب المقسطین”.

[14] انفال، 61، “و إن جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله …”.

[15] نساء، 91-90، “…فإن اعتزلوکم فلم یقاتلوکم و ألقوا إلیکم السلم فما جعل الله لکم علیهم سبیلا…”.

[16] عبد الخالق النواوی، العلاقات الدولیة و النظم القضائیة، ص 102- 99، دار الکتاب العربی، بیروت، 1974م.

[17] کافی الدین ابی الحسن اللیثی الواسطی، عیون الحکم و المواعظ، ص 506، انتشارات دار الحدیث، 1376 ش.

[18] سید محمد حسین فضل الله، الاسلام و منطق القوة، ص 211، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1987م.

[19] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 3، ص 566 ، ح 1، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365 ش.

[20] اگر به ابتدای رساله های توضیح المسائل مراجعه فرمایید، به این مسئله برخورد خواهید نمود که لازم است تمام افراد با ایمان، در ارتباط با اصول دین، به یقین کافی دست یابند.

[22] محمد، 25.

[23] بقره، 109.

[24] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 97، ص 67، ح 15، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه ق.

[25] عنکبوت، 46، “و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالذی هی احسن الا الذین ظلموا منهم”.

[26] آل عمران، 73 – 72. (سزاوار است، تفسیرهای مرتبط با این آیات را نیز مطالعه فرمایید).

[27] بقره، 256، “لا اکراه فی الدین”.

[28] در ارتباط با دلیل وضع مجازات مرگ برای جرم ارتداد، می توانید پرسش های 53 و 948 را نیز مطالعه فرمایید.

[29] حرعاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعة، ج 16، ص 105 – 104، ح 21099، مؤسسة آل البیت، قم، 1409 ه ق.

[30] نهج البلاغه، ص 71، خطبۀ 27، انتشارات دار الهجرة، قم، بی تا.

[31] همان، ص 50، خطبه 3، “َ…لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْز”.

[32] –  مائده، 32.

[33] – نساء، 93.

[34] – نساء، 29 و انعام، 151؛ اسراء، 31.

[35] – مائده، 45.

[36] – بقره، 179.

[37] – حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 29، ص 53، روایت 35134.

[38] –  در قانون مجازات اسلامی برای برخی از جرائم مستوجب مجازات؛ همانند قصاص و سرقت؛ که نیاز به شاکی خصوصی دارد، این گونه مقرر شده که حتی در صورت گذشت شاکی، می­توان جهت مراعات نظم عمومی، مجازات مختصری از جانب قاضی تعیین گردد.

[39] – اسراء، 33. در این زمینه، می­توانید به روایات صفحه 119 ج 29 کتاب وسائل الشیعه نیز مراجعه نمایید.

[40] – مائده، 33.

[41] – وسائل الشیعه، ج 28، ص 308، روایت 34833.

[42] –  فرقان،71- 68. و نيز وسائل الشیعه، ج 28، ص 15، روایت 34100.

[43] –  وسائل الشیعه، ج 28، ص 47، روایت 34179.

[44] قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل 38.

[45] حجرات، 13، “يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏”.

[46] نساء، 1، “يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساء”.

[47] انعام، 98، “وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَة”.

[48] تاج الدین الشعیری، جامع الاخبار، ص 183، انتشارات رضی، قم، 1363 ه ش.

[49] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 8، ص 69، ح 26، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ه ش.

[50] همان، ج 8، ص 182، ح 204.

[51] انعام، 52، ” وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمين‏”.

[53] اسراء 34، مائده 1، توبه 4، نحل 91 و ….

[54] – نابودی و به آتش کشیده شدن بخش وسیعی از میراث فرهنگی ایرانیان همانند تخت جمشید، نشانه ای از این رفتار می باشد .

[55] – حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، مؤسسه آل البیت، قم، 1409 ه ق، ج 15، ص 64، روایت 19993 .

[56] – همان، ج 19 ، ص 419.

[57] – سورة بلد، آیة 13.

[58] – خمینی، روح الله، تحریر الوسیله، ج 1، ص 482، مسئله 2 .

[59] – خامنه ای، علی، اجوبه الاستفتائات، الدار الاسلامیه، بیروت، چاپ سوم، 1420 ه ق، ص 187، سؤال 1051 .

[60] – همان، سؤال 1054.

[61] بقره، 222.

[62] التمیمی المغربی، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، ج 2، ص 461- 460، دار المعارف، مصر، 1385، هـ ق.

[63] بلد، 13.

[64] حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 23، ص 31، ح 29037، مؤسسه آل البیت، قم، 1409، هـ ق.

[65] همان، ص 32 – 31، ح 29038.

[66] همان، ج 1، ص 88، ح 209.