searchicon

کپی شد

بیعت مردم با امام على (علیه السلام)

ابن ابی الحدید به نقل از ابو مخنف در کتاب «الجَمل» مى نویسد:

پس از قتل عثمان، اجتماع عظیمى از مسلمانان در مسجد تشکیل شد، به نحوى که مسجد لبریز از جمعیت گردید. هدف از اجتماع، تعیین خلیفه بود. شخصیت‌هاى بزرگى از مهاجران و انصار، مانند عمّار یاسر و ابوالهیثم بن التّیهان و رفاعة بن رافع و مالک بن عجلان و ابو ایوب انصارى، نظر دادند که با على (علیه السلام) بیعت کنند. بیش از همه عمّار، درباره على سخن گفت. از جمله سخنان او آن بود: شما وضع خلیفه پیشین را دیدید. اگر زود اقدام نکنید، ممکن است به سرنوشتى مانند آن دچار شوید. على شایسته‌ترین فرد براى این کار است و همگى از فضایل و سوابق او آگاه هستید. در این هنگام همه مردم یک صدا گفتند: ما به ولایت و خلافت او راضى هستیم. آن وقت همه از جا برخاسته و به خانه على ریختند.[1]

امام (علیه السلام) خود نحوه ورود جمعیت به خانه‌اش را چنین توصیف فرمده است:

«… فَتَدَاکوا عَلَی تَداک الإِبِلِ الْهِیمِ یوْمَ وِرْدِها وَ قَدْ أَرْسَلَها راعِیها وَ خُلِعَتْ مَثانِیها حَتّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قاتِلی أَوْ بَعْضُهُمْ قاتِلُ بَعْض لَدَی[2]…»؛ «… آنان به سان ازدحام شتر تشنه اى که ساربان، عِقال و ریسمانش را باز کند و رهایش سازد، بر من هجوم آوردند، به نحوی که گمان کردم مى خواهند مرا بکشند، یا بعضى از آنان مى خواهد بعضى دیگر را در حضور من بکشد…».

آن حضرت، در خطبه شقشقیه، ازدحام مهاجران و انصار را در موقع ورود به خانه‌اش چنین توصیف مى‌کند:

«… مردم مانند موى گردن کفتار به دورم ریختند و از هر طرف به سوى من هجوم آوردند، تا آن جا که حسن و حسین (علیهما السلام) به زیر دست و پا رفتند و طرف جامه و رداى من پاره شد. آنان به سان گله گوسفند پیرامون مرا گرفتند تا من بیعت آنان را پذیرفتم …».[3]

بارى، امام (علیه السلام) در پاسخ درخواست آنان فرمود: من مشاور شما باشم بهتر از آن است که فرمانرواى شما گردم. آنان نپذیرفتند و گفتند: تا با تو بیعت نکنیم، رهایت نمى کنیم. امام (علیه السلام) فرمود: اکنون که اصرار دارید باید مراسم بیعت در مسجد انجام گیرد؛ چرا که بیعت با من نمى‌تواند پنهانى و بدون رضایت توده مسلمانان صورت پذیرد.

امام (علیه السلام) در پیشاپیش جمعیت به سوى مسجد حرکت کرد و مهاجران و انصار با او بیعت کردند. سپس گروه‌هاى دیگر به آنان پیوستند. نخستین کسانى که با او بیعت کردند، طلحه و زبیر بودند.[4] پس از آنان، دیگران نیز یک به یک دست او را به عنوان بیعت فشردند و جز عده کمی،[5] همه به خلافت و پیشوایى او رأى دادند. بیعت مردم با امام (علیه السلام) در روز جمعه بیست و پنجم ماه ذى الحجه سال 35 هجری انجام گرفت.[6]

طبیعی‌ترین بیعت

در تاریخ خلافت اسلامى، هیچ خلیفه‌اى؛ مانند على (علیه السلام) با اکثریت قریب به اتّفاق آراء برگزید نشد و کسی مانند آن حضرت، گزینش او بر آراء صحابه و نیکان از مهاجران، انصار، فقها و قرّاء متّکى نبوده است. این تنها امام على (علیه السلام) است که خلافت را از این راه به دست آورد و به عبارت بهتر زمامدارى از این راه به على (علیه السلام) رسید.

امام (علیه السلام) در سخن دیگری، کیفیت ازدحام و استقبال بى سابقه مردم را براى بیعت با او چنین توصیف مى‌کند:

«… حَتّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَسَقَطَ الرِّداءُ وَ وُطِئَ الضَّعیفُ وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النّاسِ بِبَیعَتِهِمْ إِیای أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِیرُ وَ هَدَجَ إِلَیهَا الْکبِیرُ وَ تَحامَلَ نَحْوَها الْعَلِیلُ وَ حَسَرَتْ إِلَیهَا الْکعابُ …»؛[7] «… بند کفش بگسست و عبا از دوش بیفتاد و ناتوان زیر پا ماند و شادى مردم از بیعت با من به حدّى رسید که کودک خشنود شد و پیر و ناتوان به سوى بیعت آمد و دختران براى مشاهده منظره بیعت، نقاب از چهره به عقب زدند …».

«عبداللّه بن عمر» از کسانی است که از بیعت با امام (علیه السلام) خوددارى کرد؛ چرا که مى دانست خلافت براى على (علیه السلام) هدف نیست، هرگز براى آن سر و دست نمى شکند و آن را تنها براى اقامه حق، اجراى عدالت و بازگیرى حقوق ضعیفان و ناتوانان مى خواهد. روز دوّم بیعت، که روز بیست و ششم ذى الحجّه سال سى و پنج هجرى بود، عبداللّه به قصد آن که آن حضرت را از راه تشکیک و وسوسه، از خلافت منصرف سازد، نزد امام رفت. عبدالله گفت: بهتر است که کار خلافت را به شورا واگذارى؛ زیرا همه مردم به خلافت تو راضى نیستند. امام (علیه السلام) در این هنگام برآشفت و گفت: واى بر تو! من که از آنان نخواستم که با من بیعت کنند. آیا ازدحام آنان را مشاهده نکردى؟ برخیز و برو اى نادان. فرزند عمر چون محیط مدینه را مساعد ندید، راه مکه را در پیش گرفت؛ زیرا مى دانست که مکه حرم امن خدا است و امام، احترام آن جا را پیوسته رعایت خواهد کرد.[8]

تاریخ صحیح و سخنان امام (علیه السلام) حاکى است که در بیعت مردم با آن حضرت، کوچک‌ترین اکراه و اجبارى در کار نبوده و بیعت کنندگان با کمال رضایت، هرچند با انگیزه هاى گوناگون، دست على (علیه السلام) را به عنوان زمامدار اسلام ‌فشردند. حتّى طلحه و زبیر، که خود را همتاى آن حضرت مى دانستند، به امید بهره‌گیرى از بیعت یا از ترس مخالفت با افکار عمومى، به همراه مهاجران و انصار، با امام (علیه السلام) بیعت کردند. طبرى در مورد بیعت این دو نفر، دو دسته روایت نقل مى کند. وى آن گروه از روایات را که حاکى از بیعت اختیارى آنان با امام است، بیش از دسته دوّم در تاریخ خود مى آورد و شاید همین کار، حاکى از آن است که این مورّخ بزرگ به دسته نخست روایات، بیش از دسته دوّم اعتماد داشته است.[9]

سخنان امام (علیه السلام) در این مورد، گروه نخست از روایات (اختیاری بودن بیعت) را به روشنى تأیید مى کند. وقتى این دو نفر پیمان خود را شکستند و بزرگ‌ترین جرم را مرتکب شدند، در میان مردم شایع کردند که آنان با میل و رغبت با على (علیه السلام) بیعت نکرده بودند. امام (علیه السلام) در پاسخ آن دو فرمود:

«زبیر فکر مى کند که با دست خود بیعت کرد نه با قلب خویش، نه چنین نبوده است. او به بیعت اعتراف کرد و ادّعاى پیوند خویشاوندى نمود. او باید بر گفته خود دلیل وگواه بیاورد، یا این که بار دیگر به بیعتى که از آن بیرون رفته است بازگردد».[10]

امام (علیه السلام) در مذاکره خود با طلحه و زبیر پرده را بیشتر بالا مى زند و اصرار آنان را بر بیعت با خود یاد‌آور مى‌شود، آن جا که مى فرماید:

«وَ اللّهِ ما کانَتْ لِی فِی الْخِلافَةِ رَغْبَةٌ وَ لا فِی الْوِلایةِ إِرْبَةٌ وَ لکنَّکمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیها وَ حَمَّلْتُمُونِی عَلَیها»؛[11] «به خدا قسم من هرگز به خلافت میل نداشته و در آن براى من هدفى (سوء) نبود. شماها مرا به آن دعوت کردید و بر گرفتنِ زمام آن واداشتید».

[1]. ابن ابى الحديد، عبدالحميد بن هبةالله‏، شرح نهج البلاغة، محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ج 4، ص 8.

[2]. سید رضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق/ مصحح: صالح، ‏‏صبحی، خطبه 54، ص 90 و 91.

[3]. همان، خطبه 3، ص 49.

[4]. طبری از عده ای نقل می کند که طلحه و زبیر با امام (علیه السلام) با کراهت بیعت کردند و بعضی دیگر نیز گفته اند که زبیر با امام (علیه السلام) بیعت نکرد. ر.ک: طبری، ‏محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ‏4، ص 430.

[5]. بنا بر نقل طبری آنان عبارت بودند: از حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسلمه بن مخلد، ابو سعيد الخدرى، محمد بن مسلمه، النعمان بن بشير، زيد بن ثابت، رافع بن خديج، فضالة بن عبيد، كعب بن عجره. اينان، به تعبير طبرى، همه از «عثمانيه» و هواداران او بودند. در روایت دیگر آمده: گروهی از مدینه به شام فرار کردند و با امام علی (علیه السلام) بیعت نکردند و (همچنین) قدامة بن مظعون، عبدالله بن سلام، و مغيرة بن شعبه بیعت نکردند. ر.ک: تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، همان. ابن ابی الحدید می نویسد: مسلمانان مدینه همه بیعت کردند مگر محمد بن مسلمة، عبد الله بن عمر، أسامة بن زيد، سعد بن أبي وقاص، كعب بن مالك، حسان بن ثابت و عبد الله بن سلام. ر.ک: شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 9.

[6]. تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج ‏4، ص 436.

[7]. نهج البلاغه، خطبه 229، ص 350 و 351.

[8]. شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 10 و 11.

[9]. تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج ‏4، ص 428 – 430.

[10]. نهج البلاغه، خطبه 8، ص 54.

[11]. همان، خطبه 205، ص 321 و 322.