searchicon

کپی شد

بیعت انصار با ابوبکر

بحث پیرامون بیعت انصار با ابوبکر را در سه بخش به صورت طرح سؤال و پاسخ از آن ها بررسی می کنیم:

1. چرا علی (ع) بعد از رحلت پیامبر اسلام درخانه­اش نشسته و از هیچ کدام از دو گروه که با هم اختلاف داشتند هواداری ننمود؟!

2. آیا برای بیعت انصار با ابوبکر، هیچ توجیه دیگری جز توجیهات مطرح شده در اسناد تاریخی، وجود نداشته و تنها دلیل انصار، شناخت حقانیت ایشان برای خلافت بوده است؟

3. چرا انصار با حضرت علی(ع) بیعت ننمودند؟

این نکته را باید مدنظر داشته باشیم که علی(ع) در این ماجرای بیعت حضور نداشته­است و بر اساس برخی از معتبرترین منابع اهل سنت، ایشان تا زمانی که فاطمه (س) در کنارشان بود، از بیعت با ابوبکر خودداری نمودند![1]

آیا علی(ع) برادر پیامبر(ص) نبوده و ایشان او را برای خودشان، همانند هارون (ع) برای موسی (ع) در نظر نگرفته بودند؟[2] آیا ایشان در تمام صحنه­های نبرد و تمام موقعیت هایی که اسلام به وجودشان نیاز داشت، حضوری فعال نداشتند؟! چه مسئلۀ مهمی موجب آن گردید که ایشان در موضوع حیاتی خلافت بعد از رسول خدا(ص) حضور نداشته باشند و یا به تحلیلی دیگر، دست اندرکاران سقیفه تعمد داشتند که موضوع خلافت را در غیاب ایشان حل و فصل نمایند؟!

اگر بر فرض محال، شیعیان از عقیدۀ خود در مورد نص پیامبر (ص) بر خلافت ایشان دست­بردارند، آیا با ویژگی­های ممتاز آن حضرت، لازم نبود که صحنه­گردانان سقیفه، در ابتدا مشورتی با ایشان نیز داشته باشند؟! با مطالعه تاریخ زمان پیامبر(ص) می توان منصفانه پاسخ داد که آیا نقش علی(ع) کمتر از ابوعبیده جراح بوده است که او باید طرف مشورت بوده و به او پیشنهاد خلافت داده شود، ولی به علی(ع) نه؟! این که بگوییم علی(ع) نه با انصار بود و نه با طرف مقابل، مطلبی صحیح است، ولی آیا به علت آن اندیشیده­ایم!؟ به عقیدۀ شیعه دلیلش آن است که ایشان مشغول آماده ­نمودن مقدمات کفن و دفن پیامبر(ص) بوده و دیگران بدون توجه به این امر ، مشغول انتخاب خلیفه بودند.

اما در بارۀ چگونگی بیعت انصار، ابتدا مختصری از جریان سقیفه را از زبان خلیفه دوم ،عمر بن خطاب ؛ بازگو نموده و سپس تحلیل خود را ارائه می­نماییم. منبع ما در سخنان ایشان ، مسند احمد بن حنبل می­باشد که از مهم­ترین منابع روایی اهل سنت شمرده می­شود[3]:

در آخرین حجی که خلیفه دوم در آن حضور داشت، شخصی گفت که اگر عمر بمیرد ما با فلانی بیعت می­نماییم!. این خبر به گوش عمر رسید و ایشان در پی آن، طی خطبه­ای ماجرای سقیفه را برای مردم شرح دادند. خلیفه دوم چنین بیان نموده که در آن هنگام، علی و زبیر و افرادی که همراه آن دو بودند، در خانه فاطمه(س) بوده و در این ماجرا شرکت نداشتند. از طرفی تمام انصار، بدون استثنا در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده بودند. من و ابوبکر به همراه تعدادی از مهاجرین، نزد انصار رفته و در کنار آنان قرار گرفتیم. من خواستم مطالبی را بیان نمایم که ابوبکر پیشقدم شده و گفت که عموم مردم، خلافت را جز برای افرادی که از طایفه قریش باشند، مورد پذیرش قرار نمی­دهند، چون قریش از لحاظ قبیله و مسکن، بهترین قبیله عرب می­باشد. سپس ابوبکر دو نفر (خود عمر و ابوعبیده) را برای خلافت پیشنهاد نمود! که ما آن را نپذیرفته و با او بیعت نمودیم! انصار هم طی اظهاراتی خواستار آن شدند که دو امیر، یکی از میان مهاجران و دیگری از میان انصار باشد. خلیفه دوم بعد از توضیحاتی در مورد چگونگی شکل­گیری خلافت ابوبکر، اظهار نمود که: بیعت با ابوبکر کاری بر خلاف رویه بود[4]!، ولی خداوند ما را از عواقب بد آن نگه داشت و چنین نتیجه گرفت که دیگر نباید هیچ شخصی از چنین شیوه­ای از بیعت، سخن به میان آورد!

اما نکاتی از این سخنرانی خلیفه دوم  استفاده می­گردد که به برخی از آنها اشاره می­نماییم:

اول: این که افراد برجسته­ای از صحابه همانند علی(ع) و زبیر که بر اساس روایات اهل سنت، از ده نفری بودند که به بهشت وعده داده شده­اند (عشرة مبشره)[5]، از بیعت با ابوبکر خودداری نموده و در خانه فاطمه (س) تحصن نموده بودند!

دوم: این که انصار، مستقلاً و بدون حضور اشخاصی که بعدها به مقام خلافت رسیدند، تشکیل جلسه داده و شیخین؛ یعنی ابوبکر و عمر و همراهان آنان، بدون دعوت قبلی وارد جمع انصار گردیده و به عنوان گروهی مخالف، در گفتگوهای آنان شرکت نمودند!

سوم: این که ابوبکر برای قانع نمودن انصار، استدلالی ارائه نمود که اتفاقاً این استدلال در صورت دقت در آن، به نفع عقاید شیعه تمام خواهد شد! ایشان بیان نمود که مردم، خلیفه­ای که از غیر قریش و از غیر طایفه پیامبر(ص) باشد را مورد پذیرش خود قرار نخواهند داد و اتفاق نظری در مورد چنین شخصی حاصل نخواهد شد و با این استدلال، انصار را که از طایفه قریش نبودند، از خواسته خود منصرف ساخت! حضرت علی(ع) بعد از این که ماجرای سقیفه را به اطلاع ایشان رساندند و این که انصار گفتند که ما هم همانند شما امیری داشته باشیم، فرمودند که چرا شما این گونه پاسخ ندادید که پیامبر(ص) در مورد انصار وصیت نمودند که به نیکوکارانشان نیکی شده و ستمکارانشان نیز مورد بخشش قرار گیرند، … اگر بنا بود که خود انصار حکومت را به دست گیرند، چنین وصیتی صحیح نبود (چون این وصیت خطاب به حاکمان است و اگر خود انصار حاکم و فرمانروا می­شدند، معنایی برای این وصیت باقی نمی­ماند). سپس علی(ع) فرمودند که قریش (مهاجرین) برای رسیدن به خلافت، چه استدلالی نمودند؟ پاسخ شنیدند که استدلال قریش این بود که ما از درختی هستیم که پیامبر(ص) بدان درخت تعلق داشت! علی(ع) با تعجب فرمودند که به درختی استدلال نموده ولی ثمره و حاصل آن درخت (که اهل بیت پیامبرند) را ضایع ساختند[6]! به عبارتی، اگر ملاک در رسیدن به خلافت، تعلق داشتن به طایفه پیامبر(ص) یعنی قریش بود، علی(ع) که هم از قریش و هم از بنی هاشم بوده و علاوه بر آن، داماد و برادر پیامبر(ص) نیز بود، با این استدلال، شایستگی بیشتری برای خلافت داشت! اگر عموم قریش پاره­ای از درختی بودند که پیامبر(ص) نیز از آن درخت بود، علی(ع) که میوه آن درخت به شمار می­آمد، ­چرا ایشان را حتی به عنوان یک کاندیدا نیز مطرح ننمودند؟!

چهارم: نکته دیگری که از سخنان خلیفه دوم برداشت می­شود، این است که ابوبکر در ابتدا، به مردم پیشنهاد داد که با عمر یا ابو عبیده بیعت نمایند و آن دو با رد این پیشنهاد، با ابوبکر بیعت نمودند! با توجه به اینکه افراد برجسته دیگری از مهاجرین در این گفتگو شرکت نداشتند و انصار هم که از ابتدا در صدد امر دیگری بودند، رد و بدل شدن چنین سخنانی در جمعی محدود و تعارف خلافت به یک دیگر؛ بدون مشورت با سایر صحابه و اهل بیت پیامبر(ص)؛ می­تواند تأیید کننده نظر شیعه باشد[7].

پنجم: اگر تنها دلیل بیعت صحابه با ابوبکر این بود که آنها دلیل درستی از پیامبرشان (ص) داشتند که نشانگر آن بود که خلافت حق ابوبکر است در این جا این سؤال پیش می آید که خلیفه اول با چه مجوز شرعی دو نفر (خود عمر و ابوعبیده) را برای خلافت پیشنهاد نمود! راستی اگر یکی از آن دو این پیشنهاد را می پذیرفتند در آن صورت خلافت حق چه کسی بود؟

ششم: در نهایت، خلیفه دوم بیان نمودند که بیعت با ابوبکر بر خلاف رویه و بدون معیاری صحیح انجام شده و دیگر کسی حق ندارد بدین شیوه عمل نماید! این سخنان، علاوه بر آن که ادعای اهل سنت مبنی بر اجماع صحابه را زیر سؤال می­برد، این پرسش را برای ما ایجاد می­نماید که چرا این شیوه، دیگر نباید تکرار گردد.

حال که ماجرای سقیفه را از زبان خلیفه دوم و بر اساس منابع اهل سنت بیان نمودیم، به بحث اصلی مان برمی­گردیم که چرا انصار بیعت نمودند؟

در ابتدا باید بگوییم که تمام انصار بیعت ننمودند و از جمله اشخاصی که بیعت ننمود، سعد بن عباده بود که در آن ماجرا به عنوان اولین کاندیدا مطرح گردید. بعد از اتمام جریان سقیفه، شخصی فریاد برآورد که با این عمل خود سعد بن عباده را کشتید! خلیفۀ دوم گفت: خدا او را بکشد![8] او مدينه را ترك كرد و به  شام  رفت[9] و سپس به طرز مرموزی کشته شده و قتل او را به جن نسبت دادند[10]!

اما به هر حال، واقعیت این است که بیشتر انصار بیعت نمودند، ولی باید بگوییم که این بیعت بی­هدف نبوده و اصولا هیچ اتفاقی در این حد از اهمیت، بدون هدف به وجود نمی­آید و این گونه نیز نبود که آنان با زور شمشیر و سرنیزه، وادار به بیعت شده باشند و از دانشمندان برجسته شیعه، کسی را نمی­یابید که معتقد باشد انصار در جنگ یا برخورد مسلحانه­ای وادار به بیعت شده باشند. اما با این وجود، در این باره توضیح بیشتری ارائه خواهیم نمود:

همان گونه که برخی از متفکران بیان داشته­اند، سه عامل می­تواند در انحراف جامعه­ای از مسیر مستقیم آن تأثیرگذار باشد که عبارتند از زر و زور و تزویر و یا به عبارتی دیگر، با جنگ و خونریزی، یا با هزینه نمودن مال و ثروت فراوان و خریدن اشخاص با سرمایه خود و یا با صحنه­سازی و استدلالات غیر منطقی و موجه نشان دادن آنها و بهره­برداری از اختلافات موجود!.

اگر بپذیریم  که انصار، نه با زور مجبور به بیعت گردیدند و نه با پول و مقام خریداری شدند اما با توجه به تاریخ صدر اسلام درمی­یابیم که اختلافات عمیقی میان دو طایفه مهم انصار؛ یعنی اوس و خزرج از زمان جاهلیت وجود داشته، اما با استقرار پیامبر(ص) در مدینه و اسلام آوردن آن دو گروه، تا حد زیادی، این اختلافات برطرف گردید، ولی به دلیل وجود رگه­هایی از زمان جاهلیت، گاهی با ایجاد و پدید آمدن شرایطی خاص؛ حتی در زمان حیات پیامبر اکرم(ص)؛ زمینه برای شروع مجدد این اختلافات مهیا می­گردید که نمونه­هایی از آن در تاریخ مورد قبول اهل سنت وجود دارد. این دو طایفه در موضوعاتی همانند جریان افک، با هم درگیر شده و تا مرز جنگ پیش رفتند[11] در موردی دیگر آنها با نقل خاطرات گذشته، عصبانی و خشمناک گردیده و سلاح بر هم کشیدند. بعد از این ماجرا بود که از طرف خداوند آیة 101 سورۀ آل عمران نازل گردید مبنی بر این که: چگونه شما کافر می­گردید در حالی که آیات خداوند بر شما تلاوت گردیده و پیامبر او در میان شما است[12].

بر این اساس، نمی­توانیم منکر این واقعیت گردیم که اسلام آوردن انصار موجب ریشه­کنی کامل اختلافات آنها نشده و همواره، زمینۀ درگیری مجدد آنان وجود داشته است! آیا احتمال آن نیست که افرادی با اطلاع کامل از چنین زمینه­هایی و با برنامه­ریزی قبلی، اقدام به انجام کارهایی نمودند که انصار را در مقابل یک دوراهی قرار داده که یک راه آن به قبولی امارت سعد بن عباده و در نتیجه پذیرش برتری یک طایفه از آنها بر طایفه دیگر ختم شود و در راه دیگر؛ برای جلوگیری از چنین وضعیتی؛ آنان ناچار به پذیرش فردی غیر از خودشان، به عنوان خلیفه گردند تا تعادل میان اوس و خزرج از میان نرود!

در ضمن، این که گفته اند: انصار به دلیلی دست یافتند که حقانیت ابوبکر را برای خلافت اثبات می­نمود، این دلیل یا باید نصی از جانب پیامبر(ص) باشد که اهل سنت منکر وجود نص خاصی در مورد خلیفه بعد از ایشان هستند و معتقدند که خلیفه با اجماع اهل حل و عقد پذیرفته شده و یا باید دلیلشان همان قرابت و خویشی با پیامبر(ص) باشد که در سقیفه نیز بیان نمودند، که به ضعف چنین استدلالی؛ از زبان علی(ع)؛ اشاره نمودیم و بیان شد که این استدلال، تقویت کنندۀ عقیدۀ شیعه مبنی بر استحقاق خلافت حضرت علی(ع) است .

اما این که چرا انصار با علی(ع) بیعت ننمودند، باید بگوییم که دست اندرکاران موضوع خلافت، آن چنان سریع عمل نموده که حتی منتظر دفن پیکر پیامبر(ص) نشدند، تا بعد از آن دست کم مشورتی با هارون این امت یعنی علی(ع) داشته ­باشند و همان گونه که بیان شد، انصار نیز با توجه به زمینۀ درگیری موجود بین دو طایفه از آنها و فشار تبلیغاتی موجود که هرگونه درنگی را برای تفکر بیشتر روا نمی­داشت، اقدام به بیعت با ابوبکر نمودند، هر چند برخی از آنها بعدا پشیمان شده و خطاب به فاطمه(س) که مطالبی را به آنان خاطر نشان نموده و از آنان درخواست نمود که علی(ع) را یاری نمایند، عرضه داشتند که اگر شما این مطالب را زودتر به ما می­گفتی، کسی را بر علی(ع) ترجیح نمی­دادیم[13]! آیا فرصتی برای علی(ع) باقی گذاشتند که او نیز نظرات خود را بیان نماید؟ مگر این که ایشان نیز همانند سایرین، پیکر پیامبر(ص) را رها نموده و خود را درگیر احقاق حق خود نماید! موضوعی که ایشان از آن گریزان بوده و به تعبیر زیبای خودشان: (برای ما حقی وجود دارد که اگر به ما دادند که چه بهتر وگرنه ترجیح می دهیم به عنوان نفر دوم، پشت شتر سوار شویم هر چند که مدت ها به طول انجامد[14].

علاوه بر این شیعه معتقد است که مسأله امامت تابع نص است و با وجود تصریحات روشن بر خلافت علی (ع) جایی برای این فرضیه ها نیست؛ زیرا این اجتهاد در مقابل نص است.

شیعه معتقد است که انصار در آن واقعه به دنبال خلافت نبوده، بلکه به دنبال تعیین فرمانروایی برای خود و نه برای کل جامعه اسلامی بودند که با دخالت عناصر دیگر و ارزیابی غیر واقعی انصار از وضعیت موجود، اتفاقی افتاد که آثار اختلاف برانگیز آن، تا کنون در جامعه اسلامی وجود دارد، هر چند که بعد از آن، انصار یاوری مناسب برای علی (ع) گشته و در هنگامه­های خطر همانند پیکار صفین، پشتیبان آن حضرت بودند که خداوند پاداش نیکی به آنان عطا فرماید.


[1]. صحیح بخاری، ج 5 ، ص 82 و  83، دار الفکر، بیروت، 1401 هـ ق.

[2]. همان، ج 4 ، ص 208 و ج 5، ص 129.

[3]. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 56- 55، دار صادر، بیروت، بی­تا،توصیه می­نماییم این جریان را دقیقاً و بدون گزینش و با دید تحلیلی از این کتاب که از کتب معتبر اهل سنت می­باشد و نیز کتاب های دیگر، مطالعه فرمایید .

[4]. خلیفه دوم تعبیر (فلته) را به کار برد که دانشمندان لغت آن را به کار خلاف رویه تفسیر نمودند . ر.ک : لسان العرب،ج 2، ص 67.

[5].  ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 463، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1419 هـ ق.

[6]. نهج البلاغه، ص 99- 98، انتشارات دار الهجره، قم، بی­تا.

[7].  صحیح بخاری ، ج 5 ، ص 137و 138.

[8]. صحیح بخاری ، ج 4 ، ص 194.

[9]. اسد الغابه،ج1، ص433، ترجمه سعد بن عباده.

[10]. قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 317، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 هـ ش.

[11]. ابن کثیر دمشقی،ج 6، ص 19- 18، تفسیر القرآن العظیم.

[12]. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 720، مکتبه نزار مصطفی الباز، عربستان سعودی، 1419 هـ ق.

[13]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 30، ص 124، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق.

[14]. نهج البلاغه، ص 472، انتشارات دار الهجره، قم.