searchicon

کپی شد

بنی اسرائیل

فهرست

چکیده مقاله بنی اسرائیل

واژه «بنی اسرائیل» ‏از دو کلمه «بنی» و «اسرائیل» تشکیل شده است. بنی (بنین) جمع «ابن» است که در لغت به معنای پسر آمده است، و استفاده از واژه «ابن» برای فرزند بدین جهت است که پدرش او را ساخته است.

اسرائیل: واژه ‌ای عبری است که به صورت «اسرائین» و «اسرال» نیز آمده و لقب حضرت یعقوب بن اسحق (علیهما السلام) است.

در مورد معنای واژه اسرائیل گفته شده؛ «اسرائیل؛ همان یعقوب، فرزند اسحاق، پسر ابراهیم (علیهم ‏السلام) است. او مى‌گوید: «اسر» به معناى «عبد» و «ئیل» به معناى «الله» است، پس این کلمه مجموعاً معناى ‏‏«عبد الله» مى‌دهد.‏

نژاد این قوم؛ سامی عبرانی است، و دین آنان «یهودیت» است.

بنی اسرائیل یکی از اقوامی است که دارای پیشینه نسبتاً طولانی و دارای فراز و فرودهای متعددی در طول تاریخ بوده که در قرآن کریم نیز به برخی از فرازهای برجسته و مهم زندگی این قوم به صورت مفصل اشاره شده‌است.

این قوم نسبت به سایر اقوام و ملل، رابطه خود برتر بینی داشته و خود را از سایر اقوام و ملل برتر می‌دانند.

از جمله شخصیت های شاخص و برجسته بنی اسرائیل، می توان به انبیای بسیاری که در این قوم به نبوت برانگیخته شده‌اند، اشاره کرد.

قرآن کریم برای بنی اسرائیل صفات و ویژگی‌ های متعددی برشمرده که از جمله مهم‌ترین این صفات می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

‏توقع بیجا؛‏ ابراز علاقه و گرایش به بت‌پرستی؛ عصیان و سرپیچی در مقابل پیامبران و دستورات الهی؛ دنیاگرایی و دلبستگی مفرط و شدید به دنیا و مطامع دنیوی؛ مخالفت با احکام الهى؛ اعتقاد به اصالت ماده و حس؛ بى رحمى و سنگدلى؛ سکوت آنها در مقابل زشت کاری ها و اعمال منکر دیگران و … .

بنی اسرائیل در طول تاریخ دارای آثار و اقدامات تاریخی متعددی در زمینه های مختلف اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی بوده است.

آمار بنی اسرائیل (یهودیان) در جهان، طبق سرشماری سال 1967 م، سیزده میلیون و هشتصد و سی و هفت هزار و پانصد نفر؛ در سال 1982 م، دوازده میلیون و نهصد و شصت و سه هزار و سیصد نفر و در سال 1992 م، دوازده میلیون و نهصد و سیزده هزار و هشتصد نفر بوده است. آمار غیر رسمی که در سال 2000 گفته شده است، کم‌تر از دوازده میلیون و نهصد هزار نفر؛ یعنی دارای یک سیر نزولی است.

‏شناسنامه بنی اسرائیل

واژه «بنی اسرائیل» ‏از دو کلمه «بنی» و «اسرائیل» تشکیل شده است. بنی (بنین) جمع «ابن» است که در لغت به معنای پسر[1]  و خطاب کردن فرزند به «ابن» بدین جهت است که پدرش او را ساخته است.

اسرائیل: واژه ‌ای عبری است که به صورت «اسرائین» و «اسرال» نیز آمده و لقب حضرت یعقوب بن اسحاق (علیهما السلام) است. اسرائیل را برخی به معنای «کسی که بر خدا پیروز گشت»، می‌دانند.[2] اما در مقابل، مفسران مسلمان، آن را به معنای بنده و برگزیده خدا، گرفته ‌اند. طبرسى در این باره چنین مى نویسد: «اسرائیل؛ همان یعقوب، فرزند اسحاق، پسر ابراهیم (علیهم السلام) است. او مى‌گوید: «اسر» به معناى «عبد» و «ئیل» به معناى «الله» است، پس این کلمه مجموعاً معناى «عبد الله» مى‌دهد.[3]

بدیهى است داستان کُشتى گرفتن اسرائیل با فرشته خداوند و یا با خود خداوند که در توراتِ تحریف یافته کنونى، دیده مى شود، یک داستان ساختگى و کودکانه است که از شأن یک کتاب آسمانى به کلى دور است و این خود یکى از مدارک تحریف تورات کنونى است.

اما در اصطلاح؛ به فرزندان و نوادگان حضرت یعقوب (علیه السلام) «بنی اسرائیل» گفته می‌شود. این قوم گاهی «یهود» و گاهی «عبرانیان» نیز خوانده شده‌اند.[4]

‏نژادِ بنی اسرائیل

بنی اسرائیل (بنو اسرائیل)، نام قوم بسیار قدیمی و پراهمیت در تاریخ و اعتقادات دینی بشر است. جد اعلای آنها، حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. بنا به گزارش های تاریخی، زادگاه او در «اورِکلدانیان» (بابل) بوده است. نژاد مردم آن منطقه نژاد سامی عبرانی است؛ لذا نژاد  آن حضرت نیز نژاد سامی که منتسب به سام فرزند حضرت نوح (علیه السلام) است، می باشد.[5] بر این اساس نژاد بنی اسرائیل که از فرزندان آن حضرت هستند، سامی است.

‏ملّیت بنی اسرائیل

با توجه به این که حضرت ابراهیم (علیه السلام) پدر بزرگ حضرت یعقوب (اسرائیل) است، می توان گفت که ملیت بنی اسرائیل همان ملیت حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. البته اختلاف‌ درباره محل‌ تولد و ملیت ابراهیم‌ (علیه السلام) بسیار است‌. بنا بر آنچه از دیدگاه های گوناگون به دست می آید، در این مورد چند نظر قابل طرح است:

1. از عهد عتیق‌ بر می‌ آید که‌ ابراهیم‌ (علیه السلام) در «اورِ کلدانیان‌ (بابل)» متولد شده‌ است‌، ولی‌ برخی‌ آن را «الورکاء (اوروک‌)» و بسیاری‌ از منابع‌ اسلامی،‌ شهر «کُوثَی (کوثی رَبا)»‌[6] که‌ خرابه ‌های‌ آن‌ امروزه‌ به‌ نام‌ تل‌ ابراهیم‌ (علیه السلام) مشهور است‌، دانسته‌اند.[7]

2. ابن‌ بطوطه‌ از محلی‌ به‌ نام‌ «بُرص»‌ میان‌ حله ‌و بغداد (برس‌ یا برس‌ نمرود، در محل‌ بابل ‌کنونی‌) در عراق ‌یاد کرده‌ و گفته آنجا زادگاه‌ ابراهیم‌ (علیه السلام) بوده‌ است‌.[8]

3. همچنین از محلی به نام «حرّان»‌[9] هم‌ به‌ عنوان‌ مولد ابراهیم‌ (علیه السلام) یاد شده‌ که‌ پس‌ از آن، پدرش‌ او را به‌ بابل‌ برد.[10]

4. در عهد عتیق‌ نیز آنگاه‌ که‌ از سفر ابراهیم‌ (علیه السلام) از حرّان‌ به‌ فلسطین ‌ سخن‌ رفته‌، آمده‌ است‌ که‌ او از «مولد» خویش‌ به‌ فرمان‌ خدا بیرون‌ رفت. اما بنا به‌ روایتی‌ که‌ طبری[11] ذکر کرده‌، پدر ابراهیم‌ (علیه السلام) همراه‌ با همسرش‌ «انموتا، بونا، توتا (یا نونا، اینونا[12] و به‌ روایتی‌ عوشا[13])» از حرّان‌ به‌ «هرمز جرد» رفت‌ و ابراهیم‌ (علیه السلام) همانجا متولد شد، سپس‌ پدرش‌ او را به‌ کوثی‌ برد.

5. بنا بر‌ روایتی‌ طبری‌ تولد ابراهیم‌ (علیه السلام) را در «شوش» ‌دانسته‌، است‌.[14]

زبان بنی اسرائیل

زبان حضرت ابراهیم (علیه السلام) سریانی و زبان حضرت یعقوب (اسرائیل)، عبری بوده است. مؤید این مطلب، روایتی از امام صادق (علیه السلام) است که می فرماید: «پنج نفر از انبياء سريانى هستند: آدم، شيث، ادريس، نوح و ابراهيم (علیهم السلام) و زبان آدم زبان عربى بوده كه آن زبان اهل بهشت است، امّا وقتى كه آدم پروردگارش را عصيان كرد، پروردگار زبان او را به سريانى مبدّل نمود و پنج نفر از انبياء عبرانى هستند: اسحاق، يعقوب، موسى، داود و عيسى (علیهم السلام) و پنج نفر ايشان از عرب هستند: هود، صالح، شعيب، اسماعيل و محمّد (علیهم السلام) و از پادشاهان دنيا دو نفر مؤمن و دو نفر كافر بودند، مؤمنان: ذو القرنين و سليمان (علیهما السلام) و كافران: نمرود بن كوش بن كنعان و بخت النصر».[15]

از این روایت به دست می آید که زبان بنی اسرائیل که فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام) هستند، زبان عبری است. البته این مطلب در متون تاریخی هم وارد شده است. با توجه به اینکه هم اکنون نیز قوم یهود به زبان عبری تکلم می کنند، این خود می تواند مؤید این مطلب باشد.

دین بنی اسرائیل

بنی اسرائیل علاوه بر نسب خونی و نژادی دارای آیین خاص و کتاب ‌های مقدس و در مقابل سایر ادیان و مذاهب، پیرو دین مستقلی هستند، دین آنان «یهودیت» است. به تعبیر دیگر از آنجا که آیین یهود بر خلاف سایر ادیان، آیینی نژادی بوده و مختص یهودیان می ‌باشد، به همین دلیل نام یهود، هم دلالت بر نژاد فرد منتسب به آن دارد و هم از دین وی خبر می‌دهد. «يهود» اسمی است كه بر اولاد حضرت ابراهيم (علیه السلام)،[16] خصوص شاخه اسحاقی؛ يعنی فرزندان حضرت اسحاق اطلاق می‌شود. پس یهودی باید از نژاد اسحاق باشد و الّا به او یهودی گفته نمی‌شود. با توجه به این امر، تفکیک بین تعریف یهودیت به عنوان یک دین و یهودیت به عنوان اصطلاح نژادی، سخت است و می‌توان با اندک مسامحه در تعریف اصطلاحی یهود از این تعبیر استفاده کرد که: «یهودیت آیینی مختص قوم بنی اسرائیل است».

قرآن کریم برای تفکیک بین نژاد یهودیان و آیین یهودیت از دو اصطلاح «یهود» و «بنی اسرائیل» استفاده می‌کند؛ به این صورت که هر گاه می‌خواهد از اولاد حضرت اسحاق نام ببرد و آنان را از جهت نژادی و قبیلگی مورد اشاره قرار دهد، از نام بنی اسرائیل استفاده می‌کند[17] و هر گاه می‌خواهد از این افراد به عنوان پیروان یک آیین نام ببرد، از اصطلاح «یهود» بهره می‌گیرد.[18] بنابراین بر بر اساس فرموده قرآن دین بنی اسرائیل، دین یهودی است.[19]

‏تاریخ پیدایش و پیشینه بنی اسرائیل

یهودیان خویشتن را بازماندگان طوایفی می دانند که در آغاز هزاره دوم پیش از میلاد در جنوب بین النهرین سکنی داشتند، سپس به سرزمین کنعان مهاجرت کردند. نسل های بعد به مصر کوچ نمودند. در مصر مقهور ستم فراعنه شدند و زندگی مشقت باری پشت سر گذاشتند.

درباره دوران اقامت این طوایف در بین النهرین اطلاع زیادی در دست نیست. آنها از شاخه های آرامی زبان قوم سامی بودند و یک واحد مستقل قومی یا زبانی به شمار نمی رفتند.

کهن ترین کتیبه ای که نام بنی اسرائیل در آن مندرج است (بنا بر منابع یهود) به مرنپتح (Merneptah)، فرعون مصر (1224 – 1214 پیش از میلاد)، تعلق دارد. او در پنجمین سال سلطنتش به سرزمین کنعان تاخت و در کتیبه خود چنین نوشت: شاهان مغلوب شدند و گفتند سلام…، تحنو ویران شد، سرزمین هتی ها آرام گرفت، کنعان به یغما رفت و شر بر سر آن فرو ریخت…، اسرائیل غمگین شد…، فلسطین بیوه زنی برای مصر شد، همه سرزمین ها متحد شدند و آرامش بر همه حکمفرما شد، هرکه آشوبگر بود در بند مرنپتح شاه درآمد.[20]

در تاریخ نگاری یهود پیوندهای آرامی، بنی اسرائیل مورد توجه قرار نمی گیرد و در تقسیم بندی قومی «عهد عتیق» نیز،  آرامی ها و عبرانی ها دو شاخه متمایز عنوان شده اند. عبرانی ها از تبار ارفخشد؛ سومین پسر سام  و آرامی ها از تبار آرام؛ کوچکترین پسر سام هستند.[21] با وجود این، در بررسی دقیق تر خاستگاه آرامی قبایل بنی اسرائیل و تأثیر عمیق فرهنگ و سنن آرامی بر آنان، حتی تا سده های متمادی پس از مهاجرت شان به سرزمین کنعان، آشکار است.

موطن اولیه آرامی ها نواحی شمال شرقی شبه جزیره عربستان؛ سرزمینی که در هزاره سوم پیش از میلاد دولت های سومر(Sumer) و اکد (Akkad) در آن پدید آمد و شهر تاریخی اور (Ur)، زادگاه ابراهیم (علیه السلام)، در آن قرار داشت.

در برخی از روایات «عهد عتیق»، خاندان ابراهیم (علیه السلام) گاه خود را آرامی می شمرند و حتی یعقوب، بنیانگذار بنی اسرائیل، ابراهیم (علیه السلام)، نیای خویش را، «آرامی آواره» می خواند: «پس تو به حضور یهوه، خدای خود، اقرار کرده بگو پدر من آرامی آواره ای بود و با عددی قلیل به مصر فرود شده در آنجا غربت پذیرفت و در آنجا امتی بزرگ و عظیم و کثیر شد».[22]

به علاوه، خاندان ابراهیم (علیه السلام) با آرامی ها خویشاوند نزدیک هستند. برادر ابراهیم (علیه السلام)، به نام «ناحور (Nahor)»، پدربزرگ فردی به نام «آرام» است[23] و اسحاق، پسر ابراهیم (علیه السلام)، از آرامی ها زن می گیرد[24] و همسر اول یعقوب نیز آرامی است.[25]

ابراهیم از تبار سام بود و در حوالی سال 1900 پیش از میلاد در شهر اور به دنیا آمد. او از اور به حران (Haran)، شهری در شمال شرقی فرات و در کناره راه تجاری بین النهرین به مدیترانه، مهاجرت کرد و سپس راهی کنعان شد.[26] در کنعان نخستین پسر او، از همسر دومش هاجر، به دنیا آمد و او را اسماعیل نام نهاد.

طبق اسطوره های عرب، اسماعیل در سرزمین عربستان به دنیا آمد و پسران او نیای قبایل دوازده گانه شمالی عرب هستند. در این روایت نیز نابت (نبط) فرزند نخست است و نام سایر اسباط با روایت «عهد عتیق» انطباق دارد. به گفته ابن هشام، «عرب جمله یا از نسل اسماعیل و یا از نسل قحطان» و قحطان بن عابر نیز، که نیای مردم یمن شناخته می شود، از تبار سام است.[27]

طبق اساطیر یهودی، پس از اسماعیل، از سارا همسر نخست ابراهیم (علیه السلام)، اسحاق به دنیا آمد. این پسر، برخلاف اسماعیل، دردانه و برگزیده «خدای اسرائیل» است: «عهد خود را با وی استوار خواهم داشت تا با ذریت او، بعد از او، عهد ابدی باشد».[28] اسحاق در «سرزمین موعود (کنعان)» به دنیا آمد و در این سرزمین درگذشت. پسر کوچک اسحاق؛ بنام یعقوب سومین «آباء بنی اسرائیل»، پس از ابراهیم (علیه السلام) و اسحاق است.

یعقوب دوازده پسر داشت که دوازده پسر یعقوب قبایل دوازده گانه بنی اسرائیل، یا «اسباط دوازده گانه اسرائیل»، را بنیان نهادند. این قبایل عبارتند از: 1. روبین (روبن) (Reuben)، 2. شمعون (سیمئون) (Simeon)، 3. لاوی (لوی) (Levi)، 4. یهودا (جودا) (Judah,Yehuda)، 5. یساکار (یشحر، یساخر) (Issachar)، 6. زبولون (زبلون، زیالون) (Zebulun)، 7. دان (دون) (Dan)، 8. نفتالی ( نفتائیل) (Naphtali)، 9. جاد (Gad)، 10. اشیر (اشر، اسر) (Asher)، 11. مناسه (منسی) (Manasseh)، 12. افرائیم (Ephraim) 13. بنیامین (ابن یامین، بنجامین) (Benjamin). البته مناسه و افرائیم پسران یوسف (Joseph)؛ یازدهمین و محبوب ترین پسر یعقوب هستند.

قوم یهود به یهودا، چهارمین پسر یعقوب، منتسب است. در پایان زندگی یعقوب، یهودا ریاست بزرگ ترین و پرجمعیت ترین طایفه بنی اسرائیل را به دست داشت و از آن پس قبیله او مهم ترین قدرت سیاسی بنی اسرائیل به شمار می رفت. آنچه که بیان شد تاریخچه بسیار مختصری از پیدایش و پیشینه بنی اسرائیل است.[29]

فرازهایی از زندگی بنی اسرائیل

همه ملت ها، اقوام، طوایف و قبیله هایی که در طول تاریخ بشریت پا بر این عرصه خاکی گذاشته، زندگی خود را آغاز نموده و به انجام رسانده اند، دارای فراز و نشیب های متعددی در طول تاریخ زندگی خویش بوده اند. برخی از آنها مدتی کوتاه، برخی دیگر مدتی طولانی در این دنیا زندگی کرده و از میان رفته اند. برخی نیز هنوز موجود و با قدرتی بیشتر از پیش و یا برعکس، قوایی تحلیل رفته، به زندگی خود ادامه می دهند.

در این میان یکی از اقوامی که دارای پیشینه نسبتاً طولانی و دارای فراز و فرودهای متعددی در طول تاریخ بوده؛ قوم بنی اسرائیل است که در قرآن کریم نیز به برخی از فرازهای برجسته و مهم زندگی این قوم به صورت مفصل اشاره شده است. گفتنی است که قرآن کریم 41 بار از بنی اسرائیل نام می برد.

 

بنی اسرائیل از زمان حضرت یوسف تا حضرت موسى (علیهما السلام)

یعقوب، دوازده پسر داشت که ایشان را اسباط (جمع سبط) مى خواندند. یوسف یکى از این اسباط دوازده گانه بود، که از کنعان به مصر برده شد، و بنابر داستان پر ماجرایى که هم در تورات آمده و هم در قرآن کریم،[30] ایشان سرانجام عزیز مصر شد. پس از مدتى پدرش یعقوب و فرزندانش به مصر، مهاجرت کردند. از این زمان بود که فرزندان یعقوب در مصر به «بنى اسرائیل» یعنى پسران اسرائیل (یعقوب) ملقب شدند. دوازده پسر یعقوب، هسته مرکزى این قوم را به وجود آوردند. علت مهاجرت یعقوب و فرزندانش به مصر، قحطى و خشکسالى سختى بود که بر سرزمین کنعان، مستولى شده بود. براى همین، علاوه بر فرزندان و قبیله یعقوب، دیگر طوایف و قبایل سامى نژاد نیز از کنعان و فلسطین به سرزمین مصر -که مردم آن به آبادانى و رفاه رسیده بودند- عزیمت کردند. بنى اسرائیل با طوایف مختلف مهاجر که به تدریج به آن ها ملحق شده بودند، متحد شده و رفته رفته در سراسر مصر و اراضى حاصلخیز دره نیل، پراکنده شدند و بخش هایى از آن نواحى را هم به تملک خود درآورده و بر آن حاکم شدند. آن ها علاوه بر زراعت، به کار شبانى و دامدارى که پیشه اصلى آن ها بوده، مى پرداختند. بر این اساس، این طوایف سامى نژاد را «هیکسوس»[31] مى نامند. هیکسوس؛ به معناى «شبانان (پادشاهان چوپان)» است.

در دوران وزارت یوسف و حکومت هیکسوس ها بر مصر به اقوام سامى نژاد به ویژه بنى اسرائیل بسیار خوش گذشت و آن ها نزد اهالى بومى مصر از عزت و احترام شایانى برخوردار بودند. پس از وفات حضرت یوسف و سپرى شدن دوران حکومت او، دیر زمانى نیز حال به این منوال بود و نسل بعد از نسل بنى اسرائیل در مصر به تنعم و رفاه مى زیستند و مال و منال و جمعیت آنان فزونى یافته بود. حدود سال هاى 1580 – 1560 پیش از میلاد مسیح، مردم مصر قیام کرده و هیکسوس هاى بیگانه را منکوب و مقهورخویش ساخته، سلطنت و حکومتى بزرگ تشکیل دادند و تا نواحى شرقى دریاى مدیترانه را تحت قیمومت و حکومت خویش در آوردند. با این حال، بنى اسرائیل تا مدت یک قرن و نیم دیگر همچنان در مصر باقى ماندند و سلاطین مصر (فراعنه) با آن ها به خوبى رفتار مى کردند و با دیگر مصریان، تفاوتى قائل نمى شدند. تا این که سرانجام نوبت به یکى از فراعنه مصر به نام«رعمسیس» یا «رامسیس (رامسس) دوم» رسید. او مردى دیوانه مزاج، هوس باز و ستمگر بود و به مال و ثروت، حشمت، جاه و نیز کاخ ها و بناهاى مجلل، توجه خاص داشت. او پیوسته براى گسترش قدرت و شوکت خویش، تلاش مى کرد؛ از این رو، براى تأمین خواسته های خود نیازمند انبوه کارگران و بردگانى بود که بدون چون و چرا از فرامین او اطاعت کرده، به کارهاى سختِ ساختن بناها و گسترش شهرها تن دهند. به همین دلیل بنى اسرائیل را براى این کارها مناسب دید و با دامن زدن به حس قومیت گرایى و ایجاد شکاف و اختلاف میان مصریان اصیل و اسرائیلیان مهاجر، اقوام عبرى را از چشم مردم مصر انداخته، با فراهم کردن زمینه لازم، آنان را به بردگى گرفته و به کارهاى سخت و طاقت فرسا گماشت. وی این قوم بى پناه را به ضرب شلاق و شکنجه به ساختن بناهاى شگرف و اعجاب انگیزى نظیر اهرام مصر و مانند آن واداشته بود.

در چنین وضعیتى، اقوام عبرانى و بنى اسرائیل براى رهایى از این وضعیت رقت بار و کشنده، دو راه در پیش داشتند؛ یا مى بایستى انقلابى در درون جامعه مصر، علیه بیدادگرى هاى فرعون ستمگر به وقوع مى پیوست و آن ها هم در پرتو قیام همگانى توده ستمدیده مردم از یوغ ستم و استثمار طاغوت مصر، رهایى یابند، یا این که پیشوایى از میان خود بنى اسرائیل برخیزد و اسباب آزادى آنان را فراهم کند. از قرار معلوم بار دیگر دست غیبى از آستین، بیرون آمده و لطف خاص الهى را شامل آن ها کرد؛ زیرا خداوند مهربان، رهبرى بزرگ و پیشوایى رهایى بخش (موسى (علیه السلام)) را براى نجات آن ها به رسالت، مبعوث کرد. در آغاز سفر خروج تورات آمده است که؛ دوازده پسر حضرت یعقوب در مصر زندگانى خوبى داشتند و نسل ایشان در آن سرزمین منتشر شد. مدت توقف آنان در مصر چهارصد و سى سال بود.[32] دوازده قبیله بنى اسرائیل که در اصطلاح سبط نامیده مى شوند، در علوم و فنون پیشرفت کردند و همین امر موجب حسادت مصریان شد. علاوه بر این، مصریان مى ترسیدند بنى اسرائیل با نیروى خود زمام امور را به دست گیرند؛ از این رو، به استضعاف آنان اقدام کردند و کارهایى دشوار و جانکاه به عهده ایشان گذاشتند. فراعنه و پادشاهان مصر از هیچ گونه اذیت و آزار نسبت به بنى اسرائیل کوتاهى نکردند و به ویژه وقتى رامسس دوم به سلطنت فرعونى رسید، بنى اسرائیل را به بردگى و ذلت کشاند و وقتی به او خبر دادند فرزند پسرى از بین اینها متولد خواهد شد که حکومت و سلطنت تو را نابود مى کند، فرعون دستور داد نوزادان پسرشان را کشتند، بین زنان و مردها فاصله ایجاد کرد و شکم زنان باردار را پاره کرد و فرزندانشان را بیرون آورد. اما اراده خدا چیزدیگرى بود. در همین شرایط یکى از بنى اسرائیل به نام عمران که با دختر عموى خود ازدواج کرده بود، صاحب فرزند پسرى شد. مادرش براى مدتى او را از دید جاسوسان و مأموران فرعون مخفى کرد و سرانجام با الهام الهى فرزندش را در صندوقچه اى گذاشت و او را به امواج رود نیل سپرد. صندوقچه به نزدیکى قصر فرعون رسید. او را گرفته به خانه فرعون آوردند و با اصرار بانوى مصر کودک از مرگ نجات یافت و نام موسى؛ (از آب گرفته شده) بر او نهادند. به این وسیله موسى در خانه دشمن آینده خود به رشد و نمو ادامه داد و باعث شکل گیری دین یهود گردید.[33]

بنی اسرائیل در زمان حضرت موسی (علیه السلام)

بعثت حضرت موسی (علیه السلام) نقطه عطفی در تاریخ قوم بنی اسرائیل به شمار می آید. از زمان رحلت حضرت ابراهیم (علیه السلام)، پیامبران متعددی در میان این قوم مبعوث شدند، اما هیچ کدام صاحب کتاب نبودند. حضرت موسی (علیه السلام) یکی از پیامبران اولوالعزم و دارای کتاب الهی است. سرگذشت حیات حضرت موسی (علیه السلام) در تورات؛ بیان شده است، اما همان طور که محققان غیر مسلمان خارجی نیز اعتقاد دارند، سرگذشت موجود در دو کتاب از اسفار پنجگانه تورات؛ یعنی سفر خروج و سفر اعداد مبتنی بر روایاتی است که 300 یا 400 سال بعد از زمان زندگی او به رشته تحریر درآمده و به صورت حکایاتی ماندگار شده است.

تورات، «سفر خروج»، دوران خروج بنی اسرائیل را با بیان جریان تولد موسى (علیه السلام) چنین آغاز مى کند: «پادشاه مصر گفت: قوم بنى اسرائیل از ما مصریان، زیادتر و زور آور هستند. بیایید با تدبیر، با ایشان رفتار کنیم و هر پسرى را که زاده شود به رود خانه اندازید و هلاک کنید و دختران را بگذارید؛ زیرا از ایشان خطرى متصور نیست. پس مردى از خاندان «لاوى» رفته و یکى از دختران لاویان را به زنى گرفته بود. از او پسرى پیدا کرد، مادرش سه ماه او را از چشمان دیگران پنهان داشت. پس تابوتى از «نى» براى کودک آماده ساخت، آن را به قیر و زفت بیاندود و طفل را در آن نهاده در رود نیل انداخت، تا او را از کشتن نجات دهد. آب او را همى برد، تا دختر یا زن فرعون آن کودک را بدید؛ چون او را زیبا و گریان یافت، دلش براى او سوخت و گفت: «این کودک از عبرانیان است». پس او را به دایه اى سپرد، که بر حسب اتفاق، مادرش بود و او را «موسى» نام نهاد، که به زبان مصرى به معناى «برگرفته از آب» است. موسى در دربار فرعون، رشد کرده، برومند شد و به اصل و نژاد سامى و اسرائیلى خود، پى برد.

حضرت موسى بعد از رسالت خود به همراه هارون (علیهما السلام)، نزد مشایخ بنى اسرائیل رفتند، و هارون، همه فرامین خداوند به موسى را براى مشایخ و بزرگان قوم بنى اسرائیل بیان کرد.  سپس آیات و معجزات الهى را بر بنى اسرائیل و مشایخ آن ها آشکار کردند و آنان نیز به خداى موسى و هارون و رسالت و آیین این دو (پیامبر) ایمان آوردند. پس از آن، موسى و هارون نزد فرعون رفته، به او گفتند (یهوه) دستور داد تا از تو بخواهیم اجازه دهى بنى اسرائیل از مصر خارج شوند. فرعون گفت: یهوه کیست که سخن او را بشنوم و بنى اسرائیل را رهایى دهم؟! من یهوه نمى شناسم و بنى اسرائیل را نیز رها نخواهم کرد.

او از موسى و هارون، معجزه و برهان خواست. موسى عصاى خویش را انداخت، اژدها گردید. همچنین دست به گریبان برد و بیرون آورد، نورانى شد و به اطراف، پرتو افکند. فرعون به موسى گفت: شما جادوگرى بیش نیستید. پس دستور داد تا ساحران، جادوگران و کاهنان مصر را جمع کنند تا – به گمان خود – سحر و جادوى موسى را باطل سازند! ساحران و جادوگران نزد فرعون، حاضر شدند. فرعون از آنها خواست تا با جادوى خود، موسى را مسحور و مغلوب گردانند. آنان هنر جادوگرى خویش را آشکار کرده، مار و اژدهاى بسیارى در میدان مبارزه ظاهر ساختند. موسى (علیه السلام) عصاى خویش را انداخت، مار (و اژدها) شد و همه (اژدها و) مارهاى سحرآمیز جادوگران را بلعید! ساحران و کاهنان که به حقیقت رسالت و اعجاز موسى (علیه السلام) پى برده بودند، در دم به او ایمان آوردند و به خداى یکتا، شهادت دادند. فرعون که خود را ناتوان و مغلوب یافت، به آزار و اذیت بنى اسرائیل شدت بیشترى بخشید، تا این که خداوند بلاهایی بر فرعون و مصریان، نازل کرد. از جمله این که از آسمان، ملخ فراوان فرو ریخت؛ به حدى که از ملخ ها ابرها پدید آمد، آب ها خون شد، طاعون افتاد، طوفان سیل آسا، همه جا را فرا گرفت و تاریکى هاى ترسناک همه جا را پوشاند و نیز خشک سالى سختى رخ داد.

فرعون پس از این وقایع، سخت به وحشت افتاد و به همین جهت، بنى اسرائیل را آزاد گذاشت تا از مصر، خارج شوند. اما پس از اندکى دوباره پشیمان شد و با لشکرى گران به دنبال آن ها که در حال خروج بودند، راه افتاد و به تعقیب شان پرداخت. حضرت موسى (علیه السلام) طوایف دوازده گانه بنى اسرائیل را با شتاب و سرعت هر چه تمامتر به کنار رود نیل آورد، از خدا خواست آب رود (نیل)، بر ایشان شکافته شود تا آن ها بتوانند از آن بگذرند. به فرمان الهى آب هاى خروشان نیل به تعداد دوازده طایفه بنى اسرائیل، دوازده شعبه شکافته شد. در نتیجه، راه خروج بنى اسرائیل، هموار گردید! و آن ها از کوچه هاى خشک قعر رودخانه گذشتند. پس از خروج آن ها بلافاصله آب ها به هم متصل شد و فرعون و لشکریانش که همگى به درون رودخانه رسیده بودند، غرق شدند.

موسى و هارون، قوم یهود را به سوى صحراى سینا، روانه کرده، در بیابان «تیه» مستقر ساختند. در حالى که آنان به واسطه بیداد و ستم دستگاه جبار فرعونى از همه امکانات زندگى و رفاهى، محروم بودند و حتى آب براى آشامیدن و نانى براى خوردن جهت ادامه حیات نداشتند؛ از این رو، بهانه هاى بنى اسرائیلى آغاز شد و اسرائیلیانى که به دلیل سال هاى طولانى رنج و بدبختى و زندگى خفت بار در مصر، عاجزانه از خداوند خواهان آزادى و رهایى بودند، اکنون که خداوند از سر لطف و عنایت توسط پیامبرانش موسى و هارون (علیهما السلام) آن ها را رهانید، چنین شدند که تورات، نقل مى کند: تمامى جماعت بنى اسرائیل در آن صحرا، بر موسى و هارون، شکایت کردند و بنى اسرائیل به آنان گفتند: کاش که در زمین مصر به دست خداوند مرده بودیم وقتى که نزد دیگ هاى گوشت مى نشستیم و نان را سیر مى خوردیم؛ زیرا ما را بر این صحرا بیرون آوردید تا تمامى این جماعت را از گرسنگى بکشید!. آن گاه خداوند به موسى گفت: «من نان از آسمان براى شما فرو فرستم و قوم، رفته (بروند) کفایت هر روز را در روزش گیرند؛ تا ایشان را امتحان کنم که بر شریعت من رفتار مى کنند یا نه!» آنان این گونه زبان به شکوه و اعتراض گشودند.

با این که به گواهى تورات و قرآن کریم، خداوند به درخواست حضرت موسى و هارون (علیهما السلام) «مائده هاى آسمانى»؛ مانند «من» و «سلوا»[34] و غیر آن برایشان فرو فرستاد و چشمه سارها در زیر پاى آن ها جارى ساخت، ابرها بر آسمان ظاهر، باران بر آن ها بارانید و نیز بنا به تصریح قرآن، خداوند مهربان حتى ابرها را پیوسته بر آسمان بالاى سرشان مستقر مى کرد تا از سایه آن، استفاده کرده، از آفتاب سوزان و گرماى بیابان، مصون بمانند و ده ها عنایات خاص دیگر به حدى که اوضاع، بر وفق مراد بنى اسرائیل گردید، اما نه اشتهاى این قوم سرکش و بهانه جو، سیرى بردار بود، و نه در خواست ها و خواهش هاى آن ها پایان پذیر و محدودشدنى!. از این رو، تقاضاها و در خواست هاى بىجاى آنان از موسى و هارون (علیهما السلام) ادامه یافت، که بجا آوردن همه آن ها نه به مصلحت شان بود و نه امکان تحقق عقلى و منطقى داشت؛ به عنوان مثال یکى از این خواهش ها؛ تقاضاى رؤیت خدا با چشم بود که با توجه به این که خداوند، جسم نیست تا با چشم، دیده شود، هر چه موسى و هارون گفتند: که تحقق چنین در خواستى عملى نبوده و محال است، به گوش آن ها فرو نرفت. تا سرانجام این تقاضا موجب غضب الهى، و سبب نزول عذاب آسمانى شده بود.

اما سرکشی ها و لجاجت در نهایت موجب شد بعد از مدتی خداى اسرائیل (یهوه) او را مخاطب ساخت که برو دو لوح سنگى بتراش و بامدادان به بالاى کوه باز آى و هیچ کس با تو نیاید. موسى (علیه السلام) به فرمان خدایش عمل کرد و دو لوح سنگى تراشید و بامدادان با خود به بالاى کوه برد. (خداوند «یهوه») ندا در داد: یهوه، یهوه، خداى رحیم، رئوف و دیر خشم و کثیر احسان و وفا و نگاهدارنده رحمت براى هزاران (نسل) و آمرزنده خطا و عصیان… ». احکام و فرامین الهى را که در آن دو لوح سنگى مندرج گردیده بود، بر گرفته و به سوى قومش بازگشت سپس برخاسته، مذبحى (محل ذبح) در پاى کوه با دوازده ستون به تعداد دوازده سبط بنى اسرائیل، بنا نهاد و عمل قربانى، شروع شد. موسى (علیه السلام) نصف خون حیوانات قربانى شده را گرفته در لگن ها ریخت، و نصف خون دیگر را، بر مذبح پاشید. آن گاه خونى که در لگن ها ریخته بود بر قوم پاشید و گفت: اینک خون، آن «میثاق» و پیمانى است که خداوند از طریق این احکام و فرامین فرو فرستاده شده با شما بسته، و از شما پیمان گرفته تا به آن ها عمل کرده، و براى همیشه به آن پایبند باشید.

پس از آن موسى (علیه السلام) دستور داد خیمه اى مخصوص عبادت ساختند که آن را «خیمه عهد» (پرستشگاه خداوند) مى گفتند و آن را بایستى طاهر و مقدس می شمردند و هرگاه که قوم بنى اسرائیل در مکانى فرود مى آمد، خادمان مخصوص، آن خیمه یا معبد را با رعایت آداب و احترام در پیشاپیش اردوگاه، برپا مى ساختند. حضرت موسى به درون آن مى رفت و به سکوت و مراقبه، مشغول مى شد و به مکاشفه و استماع وحى الهى و کلام او مى پرداخت. همچنین در اندرون چنین خیمه و معبدى بود که صندوق عهد (در بردارنده دو لوح سنگى) را که بر روى آن نص میثاق الهى با قوم بنى اسرائیل نقش بسته بود، قرار مى دادند و این صندوق همان «تابوت عهد» یا صندوق تورات بود که در طول تاریخ قوم بنى اسرائیل، نقش مهم و تعیین کننده اى داشت و در واقع سند حقانیت دین یهود به شمار مى رفت؛ از این رو، قوم یهود، هر وقت به هر جا روانه مى شدند آن صندوق را با احترام تمام در ارّابه نهاده و پیشاپیش خود حرکت مى دادند. حتى در میادین جنگ آن را با خود حمل مى کردند و به آن تبرک جسته، کسب روحیه مى کردند. هیچ کس جز طبقه کَهَنه (کاهنان و عابدان) و ربانیون، مجاز به مس و لمس آن نبودند. از رخدادهاى ناگوار دوران حضرت موسى (علیه السلام) این بود که چون آن حضرت، چهل شبانه روز بر روى کوه طور توقف کرد، اعتماد و اعتقاد بنى اسرائیل نسبت به او سست و بلکه سلب شده بود؛ از این رو نزد هارون آمده، به او گفتند: برخیز و براى ما،خدایانی بساز که پیش ما بخرامند! آن گاه زر و زیور آلات زنان را جمع آورى کردند و نزد او آورده و خرد کردند و او بتى به شکل گوساله زرین ساخت.[35] بنى اسرائیل پایکوبان، به تماشا و تقدیس آن پرداختند! حضرت موسى (علیه السلام) پس از بازگشت از کوه طور، چون به چادرها نزدیک شد، گوساله زرین و بنى اسرائیل را پایکوبان برگرد آن، مشاهده کرد، به خشم آمد و الواح تورات را بر زمین انداخت، گوساله زرین را در آتش افکند و خرد و خاکستر گردانید. سپس جلوى چادرها و خیمه هاى بنى اسرائیل ایستاد و گفت: هر کس که خود را از خدا مى داند نزد من آید. پس از آن به خدا پرستان دستور داد تا با شمشیر، گوساله پرستان را از میان بردارند. بنیان گذار شریعت یهود، حضرت موسى کلیم الرحمن (علیه السلام)، پس از عمرى تلاش و مبارزه خستگى ناپذیر و از جان گذشتگى در راه توحید و یکتاپرستى، سرانجام دعوت حق را لبیک گفت و همچون برادر بزرگ تر و یار و مددکار صدیق خویش، حضرت هارون که پیش از او به دیار باقى شتافته بود، به لقاى محبوب حقیقى و هم سخن و رازگوى دوران هجران و حرمان خود، خداى یکتاى مهربان پیوست.[36]

در قرآن مجید زندگی حضرت موسی (علیه السلام) تقریبا به طور مفصل بیان شده است. در سوره قصص، آیات 7 الی 14 جریان پس از تولد حضرت موسی (علیه السلام) چنین بیان شده است: «به مادر موسی الهام کردیم که طفلت را شیر ده و وقتی از آسیب فرعونیان ترسیدی او را به دریا افکن و هرگز بر او مترس و ناراحت مباش، ما او را به تو باز می گردانیم و از پیامبران مرسل قرارش می دهیم». در ادامه همین آیات جریان کمک موسی (علیه السلام) به یکی از افراد بنی اسرائیل، کشته شدن یکی از فرعونیان به دست او، فرار موسی به مدین و ازدواج وی با یکی از دختران شعیب نیز اشاره شده است. در آیات دیگری از قرآن (سوره طه، آیات 9 الی 36) نحوه بعثت حضرت موسی (علیه السلام) به دقت بیان می شود. نحوه مراجعه آن حضرت به دربار فرعون، برخورد او با ساحران و سؤال و جواب های وی با آنان و نیز خروج بنی اسرائیل به رهبری موسی (علیه السلام) از مصر، در آیات مختلفی از قرآن مجید آمده است. با خروج بنی اسرائیل از مصر و غرق شدن لشکریان فرعون در رود نیل، موسی (علیه السلام)، فرصت یافت تا آیین خود را استحکام بیشتری بخشد، اما قوم خودخواه، لجوج و ناسپاس بنی اسرائیل هیچگاه از اعتقادات محکمی برخوردار نشدند. داستان عزیمت موسی (علیه السلام) به کوه طور برای عبادت و رجوع بنی اسرائیل به گوساله پرستی که در قرآن نیز آمده، نمونه ای از این امر است. همین ناسپاسی و لجاجت دربرخورد این قوم با پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) نیز دیده می شود.

بنی اسرائیل بعد از حضرت موسى تا حضرت سلیمان (علیهما السلام)

پس از رحلت حضرت موسی (علیه السلام)، «يوشع بن نون»[37] وصى و جانشين او گرديد. وى بنى اسرائيل را به سوى کنعان و فلسطين، روانه ساخت، اما آنها نتوانستند به راحتى و با سرعت، وارد شهرهاى کنعان شوند؛ زيرا با مقاومت دليرانه مردم آن نواحى مواجه شدند؛ از اين رو، طبق روايات موجود، بنى اسرائيل، سرزمين کنعان را در طول زمان و پس از جنگ ‌هاى خونين فراوان، تصرّف کردند. کنعانيان دژها و قلاع مستحکم و استوارى در شهرهاى خود، ايجاد کرده بودند و اسلحه ‌ها و تجهيزات جنگى آنها نيز از بنى اسرائيل پيشرفته ‌تر بود. به ويژه اين استحکامات و تجهيزات، در ام القراى شهرهاى کنعان و فلسطين؛ يعنى: اورشليم (بيت المقدّس) که در نقاط کوهستانى مرتفع، واقع شده بود، بيشتر و چشمگيرتر بود. بنى اسرائيل پس از تصرف فلسطین و استقرار در بخشى از مناطق کنعان، براى اداره امور خود به حکومت قضات يا داوران که بيشتر اينان از پيامبران الهى بودند، گردن نهادند. برخى از اين قضات «گدعون»، «يفتاح»،[38] «شمسون»[39] و «شموئيل»[40] (سموئيل و ساموئيل) نام داشتند که از بزرگان آن ‌ها به شمار مى‌روند. در اين دوران، پيوسته ميان اسرائيليان مهاجر و بوميان محلّى در تصرف اراضى حاصلخيز و تملک آبادى‌ هاى آن، جنگ و مبارزه ادامه داشت. روزگارى به اين سان گذشت. بنى اسرائيل که هنوز تشکيلات حکومتى منسجم و نهادهاى سياسى- اجتماعى قوى نداشتند، به اين فکر افتادند که براى تقويت بنيه دفاعى و تمرکز نيروها، براى ستيز با دشمنان و حلّ مشکلات و معضلات اجتماعى‌ خويش، سيستم حکومتى را پايه‌ ريزى کنند. بر اين اساس از شموئيل که آخرين قاضى از سلسله قضات بنى اسرائيل محسوب مى‌شود، خواستند تا شخصى را به عنوان رئيس حکومتى و به اصطلاح، سلطان و پادشاه بر آنها بگمارد. او که تحقق اين خواسته را به مصلحت آنها نمى‌ دانست در آغاز از انجام آن، سرباز زد، ولى چون آنان بر خواسته خويش اصرار ورزيدند، ناگزير کسى به نام «شاؤل بن قيس» (طالوت) از اسباط بنيامين، که جوانى شجاع و دلير بود را به فرمانروايى بر بنى اسرائيل، برگزيد. شاؤل، سرانجام در جنگ با فلسطينيان کشته شد. اين دوران که با پادشاهى شاؤل، آغاز شده بود، در تاريخ بنى اسرائيل به نام «دوران پادشاهان» معروف است. در زمان حکومت شاؤل اوضاع سياسى – اجتماعى بنى اسرائيل تا اندازه ‌اى سامان و  انتظام يافت. از دستاوردهاى مهم دوران پادشاهى شاؤل نيز اين بود که پس از گذشت روزگار دراز دشمنى و جنگ و خونريزى فراوان ميان اسرائيليان و کنعانيان، سرانجام اين دو قوم تا حدودى دشمنى‌ ها را کنار گذاشته، و با هم در آميختند و طرح ملت واحدى را ريختند و با اين اتحاد و يکپارچگى که ميان آنها به وجود آمد، توانستند در برابر هجوم اقوام مهاجم سرزمين فلسطين که از نقاط ديگر به آنجا روى آورده بودند، مقاومت کرده، از خود دفاع کنند و آب و خاک خويش را از دستبرد آنان مصون بدارند. همچنین در اثر وحدت و قدرت حاصل از آن، بنى اسرائيل توانستند صندوق عهد؛ مشتمل بر الواح تورات را که در يکى از جنگ‌ها از دست داده بودند، باز پس بگيرند. پس از آن که شاؤل در يکى از اين جنگ‌هاى شديد با برخى اقوام غير سامى و مهاجم فلسطينى کشته شد، جوان دلاور و خردمندى به نام داود (علیه السلام) به فرمانروايى بنى اسرائيل و کنعانيان برگزيده شد. داود (علیه السلام) پسر «يسا» از اسباط «يهودا» بود. وى نخستين فرمانرواى نيرومند و مقتدر بنى اسرائيل به شمار مى‌رود که در حدود سال 970 پيش از ميلاد مسيح مى‌ زيسته است. داود (علیه السلام) پس از مبارزات و جنگ‌هاى سخت، سرانجام توانست شهر حسّاس و مهم «اورشليم» را به طور کامل تسخير کند، و آنجا را مرکز حکومت خويش قراردهد. در کتب عهد عتيق، نغمه‌ هاى بسيار زيبايى به‌نام «مزامير» يا «زنور» وجود دارد که به وى منسوب است که از آثار مهمّ ادبى جهان، محسوب مى‌شود. در دوران حکومت داود (علیه السلام)، ملّت يهود، آسايش و آرامش خاطر يافته، از آن حالت تشتّت و پراکندگى به وحدت و اقتدار کامل رسيدند و به اين وسيله به دولت آرمانى خويش، دست يافتند. سرانجام داود (علیه السلام) پس از عمرى مبارزه و تلاش در راه استقرار حکومت عدل و داد در سايه خدا پرستى و توحيد، دار فانى را وداع گفت.[41]

بنی اسرائیل از زمان حضرت سلیمان تا حضرت عیسی (علیهما السلام)

پس از رحلت حضرت داود، فرزند خردمند و با کياست و سياست او؛ يعنى حضرت سلیمان (علیه السلام) بر کرسى حکومت، تکيه زده و رهبرى امت يهود را برعهده گرفت. در دوران حاکميّت و حکومت حضرت سلیمان (علیه السلام) مجد و عظمت و نيز عزت و شوکت بنى اسرائيل به نقطه اوج خود رسيد؛ چون آن حضرت با برخوردارى از امدادهاى غيبى و موهبت ‌هاى ويژه الهى، شعاع حاکميّت و قلمرو حکومتى خويش را گسترش داد و بر بخش ‌هاى بزرگى از جهان آن روز، مسلّط شد. او علاوه بر توده‌ هاى مردم، حتّى موجودات ديگر از جنّ و پريان و نيز وحوش و پرندگان را به تسلّط خويش در آورده، به اذن الهى بر آنها هم فرمان مى‌ راند. از اقدامات تاريخى و مهّم حضرت سلیمان (علیه السلام) اين بود که بناى معبد بيت المقدس را که شالوده‌ آن توسط پدر بزرگوارش حضرت داوود پايه ريزى شده بود به پايان برد؛ زيرا آن حضرت از ثروت فراوانى که از راه کشور گشايى و تجارت به دست می آمد، برخوردار بود. همچنین بناى «هيکل» يا همان معبد اورشليم و بيت المقدس را که بعدها به نام او ثبت گرديد و به «معبد سلیمان (علیه السلام)» شهرت يافت، توسط معماران، مهندسان و هنرمندان فنيقى، آشورى و مصرى به طرز با شکوه و مجللى ساخت، و در کنار آن مذبح (قربانگاه) و زائر سراهايى نيز بنا کرد. سلیمان (علیه السلام) دستور داد تا صندوق عهد «الواح تورات» را در آن معبد و در داخل حرمى که به همين منظور درست کرده بودند، قرار دهند و کسى جز کاهن بزرگ حقّ ورود به داخل حرم را نداشت. او نيز سالى يک بار مى‌ توانست داخل شود. اين معبد پس از چند قرن به دست بُخْتنَّصّر، و پس از او توسط روميان به کلّى ويران گرديد، و تنها ديوار خرابه‌ اى از آن باقى ماند، که نزد يهوديان به نام «ديوار ندبه» شهرت دارد و از احترام و تقدّس خاصى برخوردار است. دلیل شهرت این دیوار به «ديوار ندبه» این است که؛ همه ساله يهوديان به پاى اين ديوار خرابه مى‌ آمدند و گريه و ندبه مى‌کردند (این رسم اکنون نیز ادامه دارد). حضرت سلیمان (علیه السلام) نيز پس از سپرى کردن دوران با شکوه حکومت خويش، سرانجام به ديار باقى شتافت. پس از آن حضرت، از آن جا که وى جانشين شايسته‌اى نداشت در ميان دوازده سبط و قبيله يهود، تفرقه افتاد. ده سبط از اسباط دوازده گانه که مقيم منطقه شمال کنعان بودند، زير بار حکومت جانشين سلیمان (علیه السلام) نرفتند و در ناحيه شمال، دولت مستقلى به نام «دولت اسرائيل» تشکيل دادند. در جنوب هم دو سبط «يهودا» و «بنيامين» دولت يهود را به وجود آوردند. دولت اسرائيل به مدت 200 سال، دوام آورد، و سرانجام به دست آشورى‌ ها منقرض شد. دولت يهود هم در دوران دولت مقتدر سلیمانى پس از حضرت سلیمان (علیه السلام) در اثر تفرقه مذهبى و درگيرى‌ هاى داخلى پس از 300 سال رو به ضعف و زبونى نهاد و تجزيه شد. اين مسايل موجب شد تا شاهان بابل به سرزمينشان چشم طمع بدوزند و در نتيجه يکى از شاهان قلدر و سفاک بابل به نام «نبوکد نَصَّر» يا «بختنّصَّر» حدود قرن ششم پيش از ميلاد (597 ق. م) به سرزمين «اورشليم» يورش آورد و پس از تصرف اورشليم، يهوديان آن ديار را به اطاعت خويش وادار کرد. اما آنها از فرمانش سرپيچى کردند. او بار ديگر، بيت المقدس را محاصره و پس از کشتار بى رحمانه، آن جا را فتح کرد و پس از غارت، خزائن سلطنتى را به يغما برد و بيش از ده هزار تن از ثروتمندان و صنعتگران و بلکه همه کسانى که از مهارت و هنرى برخوردار بودند را به اسارت گرفته و به بابل برد! بختنصر فردى از ميان بنى اسرائيل را به عنوان نماينده حکومت خويش بر بقاياى قوم که بيشتر آنها را افراد ناتوان و پيران، تشکيل مى‌ دادند گماشت. حدود 10 سال بعد، حاکم دست نشانده اورشليم با کمک فرمانرواى مصر و فراهم کردن قدرت و قواى حکومتى، خود مختارى و استقلال خود را به بختنصر اعلام کرد. اين بار نيز بختنصر با قواى بسيار مجهّزترى به قصد قتل عام و نابودى يهوديان به سرزمين شان حمله کرد. اورشليم و ديگر مناطق يهودى نشين را تصرف و ويران کرد، و بسيارى از مردم را کشت. مراکز دينى و مذهبى آنان را به کلى نابود ساخت. صندوق عهد، مشتمل بر نسخه‌ هاى اصلى الواح تورات در اين يورش وحشيانه، مفقود گرديد. اين واقعه را مورخان، 586 سال پيش از ميلاد، ثبت کرده‌اند. افراد باقيمانده يهود، جملگى اسير و به بابل برده شدند. حدود نيم قرن، دوران اسارت و بردگى يهوديان در بابل، طول کشيد، در حالى که آنان نه کتب مذهبى، نه معبدى براى عبادت، نه خانه و کاشانه مستقلّى و نيز نه احترام و عزّتى داشتند. ديگر از آن سرزمين آباد فلسطين و شکوه دوران سلیمان (علیه السلام) جز ياد و خاطره ‌اى نمانده بود! تا اين که پس از گذشت حدود پنجاه سال سرانجام در 538 سال پيش از ميلاد مسيح، کورش؛ پادشاه مقتدر هخامنشى ايران، به بابل حمله ور شد و توانست سلطنت کلدانيان را منقرض و بابل را فتح کرده، اسيران يهودى را از اسارت و بردگى برهاند. کورش، يهوديان را آزاد گذاشت تا هر جا که مايلند بروند؛ از اين رو، گروهى از آنها به سرزمين «ايرن» مهاجرت کرده، با ايرانيان و افکار و عقايد آنان آشنا شدند و تحت تأثير برخى از تعاليم آيين ايرانيان آن روز؛ يعنى «زرتشت» قرار گرفتند. اما گروه ديگرى از آنان در همان بابل که پس از فتح، جزو ايالات ايران محسوب مى‌شد، باقى ماندند. گروهى هم به فلسطين بازگشتند. کورش شخصى به نام عزرا (عزير)،[42] که از عالمان برجسته بود و نزد يهوديان احترام والايى داشت را به سرپرستى آنها برگزيد و به او اجازه داد تا بار ديگر کتاب‌ هاى مذهبى يهود را بنويسد و معابدشان را بنا کند. اما عزرا پس از مدتى اقامت در بابل با جمعى از يهوديان آن جا به سرزمين فلسطين باز گشت. سپس با همکارى جمعى، به تدوين کتب دينى يهود پرداخت. اين کتب همان است که امروز يهوديان آنها را به عنوان کتب دينى- آسمانى خويش مى‌شناسند. پس از آن عزرا کوشيد تا با کمک ديگران به ترميم خرابى ‌ها پرداخته، معابد؛ به ويژه معبد بزرگ اورشليم را تجديد بنا کند، ولى به خاطر فقر و نبود امکانات موفق به انجام آن نشد. تا اين که کورش، پادشاه ايران شخصى به نام «نحميا»[43] را با هدايا و کمک‌ هاى فراوان با گروهى از سپاهيان و درباريان خود به سوى آنها فرستاد. عزرا و نحميا توانستند با يارى مردم و کمک‌ هاى ارسالى شاه ايران به بازسازى شهر و معبد بزرگ بپردازند.[44]

بنی اسرائیل از زمان حضرت عیسی (علیه السلام) تا پيدايش صهيونيسم‌ ‏

پس از نخستين ويرانى بیت المقدس، یهودیان شوکت و اقتدار پيشينه خود را از دست داده و به اسارت و آوارگى دچار شده بودند و همواره بنابر پيشگويى و نويد پيامبران و کاهنان، ظهور يک مصلح و منجى الهى فاتح را انتظار مى‌کشيدند؛ تا او بتواند اقتدار و شکوه «قوم خدا» را به دوران درخشان داود و سليمان برگرداند. شخصيت مورد انتظار «ماشِيَح» خوانده مى‌شد. «ماشِيَح»، لقب پادشاهان بنى اسرائيل بود که بر اساس يک سنت ديرينه، پيامبران بنى اسرائيل در حضور جمع اندکى، روغن بر سر آنان (پادشاهان) مى ‌ماليدند و اين گونه نوعى قداست براى آنان پديد مى‌ آمد و به لقب «ماشِيَح»؛ يعنى مسح شده، ملقب مى‌ شدند. دل‌هاى بنى‌اسرائيل از عشق به مسيح موعود لبريز بود و در برابر حاکمان ستمگر، همواره چشم به راه آمدن چنين رهبر رهايى بخشی بودند. نويد آمدن مسيح نجات بخش، در برخى کتب عهد عتيق آمده است. در فرازهايى از کتاب «اشَعْياء نبى»[45] آمده است: «اينک بنده من که او را دستگيرى کردم و برگزيده من که جانم از او خشنود است. من روح خود را بر او مى‌نهم تا انصاف را براى امت‌ ها صادر سازد. او فرياد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد کرد و آن را در کوچه‌ ها نخواهد شنوانيد. نىِ خورده شده را نخواهد شکست و فتيله ضعيف را خاموش نخواهد ساخت تا عدالت را به راستى صادر گرداند».

اما با اين وصف هنگامی که عيساى مسيح (علیه السلام) ظهور کرد؛ دعوت خود را آشکار ساخت؛ اساس تعاليم خويش را بر موعظه و اندرز و پرهيز از خشونت و دشمنى استوار ساخت و همگى را به محبت و دوستى فرا خواند، با مخالفت و اعتراض شديد يهوديان، مواجه شد؛ زيرا آنها چنين مسيحى را انتظار نمى‌کشيدند و چنين انتظارى هم از او نداشتند. بلکه آنها مسيحى را انتظار مى‌کشيدند که وقتى آمد، همچون شاهان گذشته بنى اسرائيل، بر تخت شاهى و اريکه قدت سياسى، تکيه زند و اقتدار و سيطره ديرينه آنها را ديگر بار احيا کند. اين بود که آنان به مواعظ، پندها و اندرزهاى حکيمانه و انسان ساز آن پيامبر بزرگ الهى، دل نسپردند، بلکه کاهنان و رؤساى قبايل يهود که شيوه دعوت او و نيز احترام خاصى که به طبقه مستضعف مى گذاشت، را منافى اهداف دنيايى و رياست ‌طلبى خود مى ‌پنداشتند، دامنه اعتراض ‌ها و مخالفت ‌هايشان را تا آن جا بالا بردند که به مهدور الدّم (کسی که ریختن خون او مجاز است) بودن آن حضرت، فتوا داده و حاکم رومى فلسطين را تحريک کردند تا او را به دار بیاویزد. يهوديان، گرچه با حضرت عيساى مسيح کنار نيامده، به دستورهايش عمل نکردند – و حتى او را به عنوان پيامبرى از پيامبران الهى نشناخته و نمى‌ شناسند – ولى پس از آن حضرت، به سزاى اعمال ننگين خويش طىّ سال ‌هاى طولانى رسیدند؛ چون هيچ گاه روى آرامش و امنيت را نديدند و پيوسته ذليل و مغلوب روميان بت پرست و مشرک بوده و به عنوان يک ملت مستعمره، تحت سيطره و حاکميت آنها قرار داشتند. يکى از وقايع شومى که طىّ همين دوران، دامنگير يهوديان شد، هنگامى بود که يکى از فرمانروايان رومى فلسطين بر آن شد تا پرچم قيصر روم را بر فراز معبد اورشليم، نصب کند و عايدات و نذورات معبد را نيز به مصارف ديگر برساند. او در این جریان با مقاومت شديد يهوديان رو به رو شد؛ به همين دلیل در سال 70 ميلادى پسر قيصر روم، شهر اورشليم را محاصره کرد و بعد از چند ماه مقاومت سرسختانه يهوديان، سرانجام آنان را شکست داده، شهر را تصرف کرد. سپس آن را ويران ساخته، معبد اورشليم را نيز طعمه آتش نمود و به کلى منهدم کرد. گروهى از يهوديان را کشت و برخى ديگر را فرارى و تعداد بی شمارى را به اسيرى و غلامى نزد روميان برد. جمع اندکى در خرابه ‌هاى شهر باقى ماندند. 60 سال پس از ويرانى اورشليم، نيز «هادريان»[46] قيصر وقت روم که به فلسطين سفر کرده بود، دستور داد تا آن شهر را از نو بسازند، ولى به جاى معبد يهوديان، پرستش گاه رومى به نام معبد «ژوپيتر»[47] بنا کنند!. يهوديانى که با خوارى و ذلت در کشور خود مانده بودند، همه ساله در روز نهم آو (اوت ميلادى) به پاى ديوارِ ندبه (دیوار به جا مانده از آن معبد عظيم)، گردهم مى‌ آمدند و بر فناى وطن و هلاکت و نابودى قوم خود، اشک حسرت مى ‌ريختند. اين رسم و سنت، همچنان برقرار بوده و هست. به اين ترتيب، آيين قربانى کردن و آداب دينى‌ ديگرِ يهود که در اورشليم اجرا مى ‌شد، پايان پذيرفت. يهوديان هر چند تلاش‌ هاى مذبوحانه زيادى براى اعاده حيثيت ملى و احياى مراسم دينى خويش به عمل آوردند، ولى پيوسته ناکام مى ‌شدند. تا اين که در نتيجه منازعات سال‌هاى 133- 135 ميلادى اورشليم به عنوان يک شهر جديد رومى و با نام «آلياکاپيتولينا» تجديد بنا گرديد!.[48]

بنی اسرائیل از پيدايش صهيونيسم‌ تا امروز ‏

«صهيونيسم‌« يا «صهيونيزم»، گرفته شده از واژه «صهيون» به معناى کوه خشک يا پر آفتاب، نام تپّه‌اى بلند در جنوب شرقى شهر قدس است که در کتاب تورات به عنوان شهر داود تعريف شده است و داراى آثار و اماکن مذهبى و تاريخى گوناگونى بوده است. در بعضى از افسانه ‌هاى يهوديان آمده که منجى قوم يهود، پس از ظهور از اين کوه، قدرت مطلقه آنان را بر تمام اقوام و ملل جهان گسترش داده، و مستقر خواهد ساخت. پديده صهيونيسم به رغم ادّعاى برخى از منابع با تشکيل نخستين کنگره علنى و رسمى صهيونيست‌ ها در شهر «بال» سوئيس در سال 1897 م (1276 هـ. ش) به وجود نيامده است، بلکه بذرهاى عملى و اوّليّه آن، مدّت‌ها پيش از ورود اين واژه به جهان سياست، پاشيده شده بود،؛ اما کنگره بال، زمان آغاز علنى شدن فعّاليّت صهيونيسم به شمار مى ‌رود؛ از اين رو، گرچه بعضى از نمودها و مظاهر صهيونيسم را در اواخر قرن نوزدهم مى‌ توان يافت، ولى ريشه فعّاليّت ‌آنان به چندين قرن پيش از آن و بلکه به تاريخ کهن و پيشين يهود، بر مى‌ گردد. توضيح آن که بنا به نقل برخى منابع تاريخى، آن گاه که حضرت داود قلعه ‌اى را که بر تپّه صهيون بود فتح کرد، بنايى را براى صندوق عهد (الواح تورات) در آن برپا کرد. ولى پس از ويرانى بيت المقدّس در سال 70 ميلادى و انقراض دولت و ملّت يهود، يهوديان آواره شهرها و نقاط مختلف دنيا – که همواره در آرزوى استقرار مجدّد در سرزمين فلسطين بوده ‌اند – نام «صهيون» را شعار خود قرار داده، براى احياى مجد و عظمت ديرينه يهود، خود را «صهيونى» خوانده ‌اند، اما پس از ظهور اسلام در قرن هفتم و پذيرش اسلام از سوى ساکنان فلسطين، شهر قدس، چهره اسلامى به خود گرفت و پس از مدّتى، در دوران خليفه دوم (عمر) به تصرّف کامل مسلمانان در آمد. شهر قدس يا بيت المقدّس در اسلام و نزد پيامبر گرامى اسلام (صلّی الله علیه و آله) از چنان اهمّيّت ‌و قداستى برخوردار است که در سال‌ هاى نخستين رسالت و بعثت نبى اکرم (صلّی الله علیه و آله) به عنوان قبله گاه مسلمانان مطرح بود و مسلمانان به سوى «مسجد الاقصى» در شهر قدس نماز مى گزاردند. گرچه از آن تاريخ به بعد اين شهر، ميان مسلمانان، مسيحيان و يهوديان از احترام خاصى برخوردار است، ولى در بيشتر دوران تاريخ اسلام تا اين اواخر (به جز سال‌هاى ميان 478 – 670 هـ. ش (1099- 1291 م) که دوران جنگ های صليبى ميان مسلمانان و مسيحيان بر سر تصرف آن بوده است)، مسلمانان فلسطينى که عمدتا از اعراب بوده و مى ‌باشند، بر اين شهر تسلط کامل داشتند و اين شهر پس از مکه و مدينه و با عنوان اوّلين قبله گاه مسلمانان، مهم‌ترين شهرهاى اسلامى به حساب مى‌ آيد و داراى قداست و شرافت بالايى نزد عموم مسلمانان دنيا است. چنان که اشاره شد هر چند يهوديان، طىّ چند مرحله جنگ و کشتار که عليه آنان صورت گرفته، ناگزير شدند در نقاط ديگر دنيا، پراکنده شوند، ولى هرگز از آن آرمان قومى و دينى خود؛ که بازگشت به موطن اصلى مورد ادّعاى خود؛ يعنى «سرزمين فلسطين» به عنوان «ارض موعود»، باشد، دست نکشيدند. اضافه بر آن، آنان با روحيه عصيان گرى و نژاد پرستى که داشته و دارند، هرگز حاضر نمى‌ شدند از لحاظ قومى و دينى با ديگران به ويژه مسيحيان که دشمنى ديرينه‌ اى با آنها داشتند، کنار آمده و تفاهم همه جانبه ‌اى را ايجاد کنند؛ از اين رو، پيوسته مورد آزار و اذيّت مسيحيان و غير آنان قرار داشتند. اين عوامل، موجب شده است که آنها بر آرمان صهيونيستى و نژاد پرستى خود بيشتر پافشارند و براى بازگشت به ارض موعود به هر وسيله‌ اى به ويژه حربه «مظلوم نمايى» متوسّل شوند. يهوديان صهيونيست در مناطقى مانند اروپا و آمريکاى شمالى، حضور چشمگيرى داشته، و توانستند در فعاليت ‌هاى سياسى- اجتماعى و از آن مهم ‌تر، در امور اقتصادى آن نقاط، نقش فعالى ايفا کنند. آنان همچنين کوشيدند تا در دستگاه‌ هاى دولتى، نفوذ کرده، مراکز مهمّ تصميم ‌گيرى ‌هاى سياسى – اقتصادى را در دست گيرند. نفوذ رجال يهودى و صهيونيست در دستگاه‌ هاى سياسى – اقتصادى اروپا و آمريکا به حدّى گسترده و آشکار است که موجب شده است موجى از بغض و نفرت در اروپاى غربى، عليه آنان به وجود آيد. با اين حال، يهوديان افراطى (صهيونيست) کسانى نبودند که از تلاش و مبارزه براى رسيدن به اهداف خود که در رأس آنها همان ايجاد زمينه براى بازگشت به فلسطين باشد دست بردارند؛ از اين رو، پس از مدّت زمانى نسبتاً طولانى، کارهاى پنهان و آشکار فرهنگى، اقتصادى و سياسى و ايجاد زمينه ‌هاى لازم براى تحقق آرمان خويش، سرانجام در سال 1897 ميلادى، نخستين کنگره جهانى صهيونيسم را در شهر «بال» سوئيس تشکيل دادند. در اين کنگره مقرّر شد در کشورهايى که شمار يهوديان در آنها بيشتر از يهوديان ساير کشورها است، سازمان ‌هاى صهيونى، تشکيل گردد. در سال 1905 ميلادى بيشتر نمايندگان صهيونى بر اين مسئله، اتّفاق نظر داشتند که وقت آن فرا رسيده تا در پى تشکيل دولت صهيونيستى در فلسطين برآيند. به همين منظور، ضرورت تشکيل دولت صهيونيستى يهود را در فلسطين، تصويب کردند و پيشنهاد بريتانيا را که حاضر شد سرزمين اوگاندا در آفريقا را – که از مستعمرات او بود – به عنوان ميهن يهود به آنان اعطا کند، نپذيرفتند. سرانجام در سال (1917 م) که بريتانيا درگير جنگ با دولت عثمانى بود، صهيونيست‌ ها فرصت را مغتنم شمرده، زمينه صدور اعلاميه «لردبالفور»[49] وزير خارجه‌ وقت انگلستان را فراهم ساختند. اين اعلاميه به طور اکيد، تأسيس کشور «اسرائيل» در سرزمين فلسطينيان را براى يهوديان به رسميّت شناخت! پس از شکست دولت عثمانى در سال 1923 ميلادى، فلسطين تحت قيوميت دولت بريتانيا قرار گرفت. هدف عمده اين کار، اجراى مفاد اعلاميه «بالفور» بود. جنگ جهانى دوم، زمينه تأسيس يک دولت مستقلّ اسرائيلى را هموار ساخت. در ظرف مدّت 20 سال، شمار افراد يهودى که از اقصى نقاط جهان به فلسطين آورده شده بودند به يک ميليون نفر رسيد. سرانجام، سازمان ملل متحد در تاريخ 14 ماه مه 1948 ميلادى بر تجزيه خاک فلسطين، رأى داد و اين سرزمين به دو قسمت «اسلامى عربى» و «يهودى صهيونيستى» تقسيم گرديد. به اين ترتيب، حکومت «اسرائيلى» و صهيونيستى در همين تاريخ، همزمان با خروج آخرين سربازان انگليسى از فلسطين شکل گرفت. مسلمانان جهان از جمله ملل عرب مسلمان با اين تقسيم ظالمانه به مخالفت جدّى برخاستند و جنگ ‌هايى ميان اعراب به ويژه مصر و سوريه با اسرائيل، روى داد، که از مهم ‌ترين آنها جنگ 11 ژوئن 1967 ميلادى است که به جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل، شهرت دارد. در این جنگ، اعراب شکست سختى خوردند. پس از اين شکست ‌ها، ملت مسلمان فلسطين از مبارزات آزادى بخش خويش دست نکشيده و با حمايت ‌هاى همه جانبه – سياسى، نظامى، مادّى و معنوى – دولت ‌هاى انقلابى و امت ‌هاى مسلمان در سراسر جهان اسلام، مبارزات خود را ادامه دادند. هم اکنون نيز اين جهاد مردمى، تحت عنوان قيام «انتفاضه»[50] يا قيام سنگ پرانى که از هيجدهم آذرماه 1366 هـ. ش (هشتم دسامبر 1987 م) آغاز شده است به شدت‌ ادامه دارد.[51]

عوامل انحطاط بنی ‌اسرائیل

یکی از موضوعاتی که در باره بنی اسرائیل مورد بحث قرار  می گیرد، اموری است که موجب شده آنان از مسیر خود خارج و  به انحطاط کشیده شوند که به طور مختصر به برخی از آنها اشاره می شود؟

1. «حسد و نفس پرستی و آزمندی»؛ پس از استقرار بنی‌اسرائیل در منطقه بیت المقدس(اور شلیم)، دانش‌هایی که آنان در صحرای سینا از  حضرت موسی (علیه السلام) آموخته بودند، با تجربه علمی همراه شد و مجموعه توانمندی در آنان به وجود آورد. اگر این توانایی ‌ها در راستای اهداف انبیا باقی می ‌ماند، می‌ توانستند این وعده خداوند را تحقق بخشند که فرمود: «ما مى‏خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم!».[52]

زیرا آنان، هم توان علمی داشتند و هم توان تجربی. تنها نیاز آنان، انطباق معنویت با قدرت بود، اما یهود گرفتار حسد و آزمندی فراوان به زندگی دنیا شد. در این زمینه قرآن کریم می فرماید: «يا اين که نسبت به مردم [پيامبر و خاندانش‏]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى‏ورزند؟ ما به آل ابراهيم، (که يهود از خاندان او نیز هستند)، کتاب و حکمت داديم و حکومت عظيمى در اختيار آنها [پيامبران بنى اسرائيل‏] قرار داديم».[53] قدرت گاهی در راستای خواهش ‌های  نفسانی قرار می گیرد که بنی اسرائیل به این مصیبت دچار شدند.

2. «نژاد پرستی»؛ بنی اسرائیل همواره خود را «قوم برگزیده» می‌خوانند و این اعتقاد که آنان قوم برگزیده ‌اند، مقوله ‌ای اساسی در آیین یهود است. در تلمود آمده است: «اسرائیل، به دانه زیتون شبیه است؛ چرا که زیتون امکان آمیختن با مواد دیگر را ندارد».[54] از آن طرف، قرآن نیز به برتری دادن آنان اشاره کرده است: «ای بنی‌ اسرائیل، نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم و شما را بر جهانیان برتری دادم، به یاد بیاورید».[55]

خداوند آنان را بر جهانیان برتری داده بود؛ (اگر دقت شود، فعل بکار رفته در آیه مبارکه فعل ماضی است)، و عنایت خویش را همواره بر آنان نازل می‌کرد، اما آنان دچار خطای بزرگی شده بودند و گمان می‌ کردند خداوند نژاد آنان را ارج می ‌نهد؛ در حالی که خداوند بنی‌ اسرائیلی را ارج می ‌نهد که به آموزه ‌های موسی (علیه السلام) ایمان آورند و پیامبران پس از او و همچنین پیامبر موعود را تصدیق کنند.[56] به فرموده قرآن: «ملاک برتری نزد خداوند تنها ایمان است»؛[57] از همین رو خداوند آنان را پرهیز می ‌دهد و می فرماید: «و از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى ‏پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى ‏شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه يارى مى‏شوند».[58]

این که خداوند فلسطین را مقدر آنان کرده و فرموده است: «اى قوم! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته، وارد شويد! و به پشت سر خود بازنگرديد (و عقب گرد نكنيد) كه زيانكار خواهيد بود»،[59] هدف آن است که دین بر زمین حاکمیت یابد، اما بنی ‌اسرائیل گمان کردند که خدا این سرزمین را برای نژاد آنان نوشته است. نتیجه این نژاد پرستی این است که همواره پشتوانه و نیرویشان را از دست می ‌دهند؛ چون بنی ‌اسرائیل با این تفکر، دیگر اجازه نمی‌ دهند غیر از خودشان، کسی در سیستم حکومتی رشد کند؛ هر چند که دیگری کار را بهتر بداند.

3. دوری از خط انبیای الهی؛ با بروز تفکر نژاد پرستی، نگهداری حکومت نیاز به قضایای انحرافی دارد: عده‌ای را باید با بت و مشغولیت‌ های کاذب، عده‌ ای دیگر را با شراب و شهوت‌ پرستی و پول ‌پرستی ساکت کرد. از آنجا که مردم در این حکومت ‌ها، دیگر همکاری اصولی با حاکمان نخواهند کرد، در نتیجه، خودِ قدرتِ دور از خدا، مروج انحرافات می‌ شود؛ از این رو مدتی که از حکومت حضرت یوشع گذشت و حاکمیت به مذاق بنی ‌اسرائیل مزه داد، انحرافات آغاز شد و همواره فاصله از انبیا‌ بیشتر شد، سپس حاکمیت به هم ریخت. اما تفکر حاکمیت بنی ‌اسرائیل بر جهان، در بین آنان لانه کرد و تفکر یهودی و یا به تعبیر دیگر صهیونیستی ایجاد شد. انبیا تلاششان این بود که اینان را از این تفکر انحرافی خارج و به نیروهای مؤمن و مخلص تبدیل کنند.

4. کشتن پیامبران؛ خداوند برای اصلاح این گروه پی در پی پیامبر می ‌فرستاد؛ آنان نیز پیامبران خدا ‌را می‌ کشتند.

قرآن کریم می فرماید: «ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و رسولانى به سوى آنها فرستاديم، (ولى) هر زمان پيامبرى حكمى بر خلاف دلخواه آنها مى ‏آورد، عده ‏اى را تكذيب مى ‏كردند و عده ‏اى را مى ‏كشتند».[60] خداوند قتل انبیا را به این مجموعه نسبت می ‌دهد، در حالی که همه بنی ‌اسرائیل پیامبرکش نبودند. دلیل این نسبت، آن است که اینان گرد محور و سازمانی منحرف جمع شده بودند و کار آن سازمان را تأیید می ‌کردند.

البته ویژگی‌ های فراوان دیگری نیز در انحطاط یهود و خارج شدن آنها از مسیر حق وجود دارد که در قرآن به آنها اشاره شده است. به عنوان مثال می شود به آیات ذیل اشاره کرد: بقره، آیات 42، 51، 55، 58، 59، 79، 83، 93، 108 و آل عمران، 93 و 94 و نساء 153 و مائده، 32، 70، 71 و اعراف، 38 تا 155 و طه، 19.

جمعیت و پراکندگی بنی اسرائیل

با توجه به این که پیروان دین یهود؛ اعم از قوم بنی اسرائیل و یهودیان موجود در دنیا هستند، آمار ارائه شده در این مقال مختصر، بیان کننده جمعیت تخمینی همه یهودیان دنیا؛ اعم از یهودیان غیر بنی اسرائیلی و یهودیانی که از نظر قومی هم از بنی اسرائیل هستند، می باشد.

آمار یهودیان جهان طبق سرشماری سال 1967 م، سیزده میلیون و هشتصد و سی و هفت هزار و پانصد نفر؛ در سال 1982 م، دوازده میلیون و نهصد و شصت و سه هزار و سیصد نفر و در سال 1992 م، دوازده میلیون و نهصد و سیزده هزار و هشتصد نفر بوده است. آمار غیر رسمی که در سال 2000 گفته شده است، کم‌تر از دوازده میلیون و نهصد هزار نفر؛ یعنی دارای یک سیر نزولی است.

پراکندگی جمعیت یهودیان در جهان تا سال 2002 میلادی؛ در حدود یک میلیون و نهصد و بیست و چهار هزار و دویست نفر در روسیه، ترکیه و کل اروپا و بالکان، حدود چهار میلیون و سیصد و هفتاد و هشت هزار نفر در فلسطین اشغالی و کل آسیا که از این تعداد، چهار میلیون و دویست هزار نفر در فلسطین اشغالی و حدود صد و پنجاه هزار نفر در کشورهای آسیایی هستند. در کل آمریکا، حدود شش میلیون و سیصد هزار نفر و در استرالیا و نیوزیلند، نود و چهار هزار و ششصد نفر یهودی زندگی می ‎کنند. مجموع این نفرات، دوازده میلیون و نهصد و سیزده هزار است. درصد پراکندگی جمعیت یهود در سراسر جهان به این شکل است که 49% از یهودیان در حال حاضر در آمریکا، 28% در فلسطین و 22% در اروپا و 1% در آسیا و آفریقا زندگی می‎کنند.[61]

روابط بنی اسرائیل با سایر اقوام

یکی از مواردی که در ارتباط قوم بنی اسرائیل با سایر اقوام و ملل، قطعی و محرز است، رابطه خود برتر بینی بنی اسرائیل نسبت به سایر اقوام و ملل است. از ادبیات مکتوب یهودیت بر می آید که در طول تاریخِ این دین، همیشه گونه ای از این اندیشه وجود داشته که بنی اسرائیل (یهود)، قوم برگزیده خداوند است و از جهاتی بر دیگر اقوام و ملل برتری دارد. اعتقاد بر این بوده است که این اندیشه در اصلی ترین بخش متون مقدس یهودی؛ یعنی کتاب تورات ریشه دارد.[62] برخی از یهودیان به نژادپرستی روی آورده این اعتقاد را به کتاب مقدس مستند ساختند.

ریشه های این اندیشه عبارتند از:

الف. قوم برگزیده عهد قدیم: در کتاب تورات، (که در سنت یهودی به شخص حضرت موسی منسوب است) فقراتی آمده که جایگاه ویژه قوم بنی اسرائیل را نشان می دهد. طبق سخن عهد قدیم، برنامه خدا این بوده که از نسل ابراهیم (علیه السلام)  قومی به وجود آورد و به آن قوم جایگاهی ویژه دهد: «خداوند می فرماید: به ذات خود قسم خورده ام که چون مرا ملاقات کردی و …، تو را چنان برکت دهم که نسل تو … موجب برکت همه قوم های جهان خواهد گشت».[63]

ب. برداشت نژادپرستانه: در طول تاریخ، یهودیت برداشت های متفاوتی از اندیشه قوم برگزیده داشته است. افراطی ترین برداشت از این اندیشه، برداشت صهیونیست های یهودی است. مطابق این برداشت، قوم اسرائیل برتر و بالاتر از اقوام دیگر و در واقع از جنس دیگری است.[64]

درباره اصل و منشاء نژادپرستی نظریه های مختلفی ارائه شده که برخی از این قرار است:

1. نظریه مدافعان نژادپرستی: بی تردید کسانی که بنی اسرائیل را قوم برتر می دانند نظریه خود را به عهد قدیم و نیز کتاب تلمود[65] مستند می سازند. گفته می شود در گذشته و از قرون وسطا این نظریه پیروانی داشته است.

2. نظریه منشاء تلمودی: بنابراین نظریه، منشاء نژادپرستی به تلمود و به ویژه تفسیری که از آن در قرون وسطا توسط افرادی چون موسی بن میمون (پزشک و فیلسوف یهودی 1135 – 1204 م) شده است، بر می گردد.[66]

دکتر اسرائیل شاهاک (استاد دانشگاه بحرانی بیت المقدس و رئیس جامعه حقوق بشر اسرائیل) مجموعه تلمود را در بردارنده مطالبی نژادپرستانه می داند. این مجموعه که از اواسط قرن دوم میلادی تا قرن ششم به رشته تحریر در آمده است، مبنای دیگری برای نژاد پرستی یهود و اسرائیل قرار گرفته است.[67]

‏شخصیت های شاخص و برجسته بنی اسرائیل

از جمله شخصیت های شاخص و برجسته بنی اسرائیل، می توان به انبیای بنی اسرائیل اشاره کرد:

البته در منابع موجود نام تعداد بسیار اندکی از پیامبران به چشم می‏خورد که بعضی از دلایل آن عبارتند از:

الف. اکثر انبیا شریعت مستقل نداشتند و به شریعت پیامبر دیگر دعوت می‏کردند؛ مثل حضرت لوط در زمان حضرت ابراهیم (علیه السلام).

ب. براساس روایات، بسیاری از انبیا بر یک شهر یا روستا و یا یک خانواده مبعوث شده بودند.

در اینجا به نام برخی از انبیا و شخصیت های بنی اسرائیل اشاره می شود:

1. حضرت یوسف (علیه السلام).

2. حضرت شعیب (علیه السلام).

3. حضرت ایوب (علیه السلام).

4. حضرت موسی (علیه السلام)؛ او برجسته ترین پیامبر بنی اسرائیل و ۶۰۰ نفر نبی در فاصله زمانی بین ایشان و حضرت عیسی (علیه السلام)، ابلاغ رسالت  کرده اند.

5. حضرت هارون (علیه السلام).

6. حضرت يوشع بن نون (علیه السلام)، (كه در 97 سالگى جانشين حضرت موسى (عليه السلام) و به پيامبرى مبعوث شد).

7. حضرت كاليب بن يوحنى (يوفنا) (علیه السلام).

8. حضرت حزقيل (ارميا) (علیه السلام).

9. حضرت الياس (اليا) بن انفاذ بن هارون(علیه السلام).

10. حضرت اليسع بن شاناط(علیه السلام).

11. حضرت ذوالكفل(علیه السلام).

12. حضرت سموئيل (اشموئيل) (علیه السلام) پيامبر دوران طالوت.

13. حضرت داود (علیه السلام).

14. حضرت سليمان (علیه السلام).

15. حضرت شعيا بن اميضا (علیه السلام).

16. حضرت عزير (علیه السلام).

17. حضرت دانيال (علیه السلام).

18. حضرت حنظله بن صفوان (پيامبر اصحاب رس) (علیه السلام).

19. حضرت حيقوق (علیه السلام).

20. حضرت منذر بن شمعون (علیه السلام).

21. حضرت يونس (علیه السلام).

22. زكريا (عليه السلام).[68]

ویژگی های بنی اسرائیل

به صورت طبیعی، هر قوم، قبیله و طایفه ای دارای ویژگی های خاص مربوط به خود می باشد. در این میان قوم بنی اسرائیل نه تنها از این قاعده مستثناء نیست، بلکه در بررسی هایی که از این قوم و رفتار های آنها به عمل آمده، به جرأت می توان گفت: در بین اقوام دیگر دنیا؛ ضمن این که دارای قدمت و سابقه بسیار زیادی بوده، از ویژگی های بسیار زیاد و متفاوتی نیز برخوردار هستند؛ لذا در این مقال کوتاه به صورت اختصار تنها به نام و تیتر برخی از ویژگی های آنان از دیدگاه قرآن مجید اشاره می شود که هر کدام از این ویژگی ها باید در جای خود مورد بررسی دقیق قرار گیرند.

قرآن کریم برای بنی اسرائیل صفات و ویژگی‌ های متعددی برشمرده است، از جمله مهم ترین این صفات:

1. توقع و درخواست بیجا (بقره، 108).

2. پیمان شكنی (بقره، 83).

3. تنوع طلبی و دنیاخواهی (بقره، 61؛ قصص، 76 تا 79).

4. جهل و حس گرایی (بقره، 55؛ نساء، 153؛ اعراف، 138 تا 155).

5. قساوت قلب و سنگدلی (بقره، 74؛ مائده، 13).

6. توطئه گری (آل عمران، 49 تا 55؛ اعراف، 142).

7. بهانه جویی (بقره، 67 تا 71).

8. سفاهت (اعراف، 155).

9. فسق، عصیان، ظلم و ستم، تجاوزگری، گستاخی و حسادت (بقره، 51 و 93).

10. فراموش كاری (مائده، 12 و 13).

11. تحریف گری (بقره، 42 و 58 و 59).

12. كوردلی و حق ستیزی (مائده، 70 و 71).

13. گمراهی و نژادپرستی (بقره، 80 و 92 تا 94؛ آل عمران، 23 و 24 و 75).

14. اسراف گری (مائده، 32).

15. التقاط گرایی (بقره،40 تا 42).

16. برتری طلبی (اسراء، 4 تا 7).

17. شخصیت گرایی (طه، 91).

18. بدعت گذاری (بقره، 79؛ آل عمران، 93 و 94).

19. استكبار و اشرافی گری (بقره، 246 و  247).

20. آواره سازی هم كیشان (بقره، 84).[69]

 

‏ بنی اسرائیل و توقع بیجا

بنی‎اسرائیل در عین آن كه همواره توسّط موسی (علیه السلام) مشمول مواهب و نعمت های الهی می ‎شدند، ولی از بهانه‎ جویی دست نمی ‎كشیدند. و دائما دارای توقعات بیجا بودند. از جمله این که؛ به غذاهای «مَنّ و سَلْوی»[70] (شیره درخت و گوشت پرندگان) اكتفا نكرده، نزد موسی (علیه السلام) آمده و تقاضای غذاهای متنوّع نمودند و چنین گفتند: «ای موسی! از خدای خود بخواه از آنچه از زمین می‎روید از سبزیجات، خیار، سیر، عدس و پیاز برای ما برویاند، ما هرگز حاضر نیستیم به یك نوع غذا اكتفا كنیم».[71]

موسی (علیه السلام) به آنها گفت: «آیا شما غذای پست‎ تر از آنچه خدا به شما داده انتخاب می‎ كنید؟ اكنون كه چنین است، وارد شهر (سرزمین فلسطین) شوید؛ زیرا آنچه می ‎خواهید در آنجا وجود دارد».[72]

ولی آنها كه حاضر نبودند با حاكمان جبّار فلسطین جهاد كنند و در این راه سستی می‎ كردند، چگونه می‎ توانستند وارد سرزمین فلسطین و شام شوند؟ از این‎رو گرفتار غضب الهی و ذلّت و پریشانی شدند[73] و سال ها در بیابان ماندند.

بنی اسرائیل و ابراز علاقه و گرایش به بت پرستی و پیمان شکنى

ابراز علاقه و گرایش به بت پرستی، به عنوان ویژگی بارز یهود در قرآن بیان شده است: «و بنى اسرائیل را از دریا (سالم) عبور دادیم، (ناگاه) در مسیر خود به جمعیتى رسیدند که اطراف بتهایشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند. (در این هنگام بنى اسرائیل) به موسى گفتند: تو هم براى ما معبودى قرار ده، همانگونه که آنها معبودان (و خدایانی) دارند! (موسی) گفت: شما جمعیتى جاهل و نادان هستید».[74]

یکى دیگر از صفات زشت و اقدامات ناپسند بنى اسرائیل و یهود که با تاریخ پیوند خورده و گویا از لوازم ذاتى آنها گشته است، پیمان شکنى و بى اعتنایى به قراردادها و حتى قسم هایى است که خود انشاء کننده آن بوده اند. حال چه بنى اسرائیل زمان حضرت موسى (علیه السلام) و انبیاى بعد از او و چه یهودیان زمان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، بارها و بارها اقدام به پیمان شکنى کردند. قرآن کریم به برخى از پیمان هایى که به وسیله بنى اسرائیل شکسته شد، اشاره دارد:

به عنوان مثال؛ پیمانى که در کوه طور بستند، سپس آن را نقض کردند که در سوره بقره آیه 83 تا 85 بیان شده است، و یا این که با موسى پیمان بسته بودند که او را همراهى و یارى کنند. وقتى حضرت موسى (علیه السلام) از آنها خواست وارد سرزمین مقدس (فلسطین) شده و با طاغوت ها جهاد کنند، مخالفت کرده و پیمان خود را شکستند و با گستاخى گفتند: تو و خدایت بروید جنگ کنید ما اینجا نشسته ایم![75]

بنی اسرائیل و نافرمانی از پیامبران و تکذیب و کشتن آنان

عصیان و سرپیچی در مقابل پیامبران و دستورات الهی، رفتار بسیار ناپسند و مذمومی است که به اعتقاد مفسران و دانشمندان معارف دینی از شاخصه های قوم یهود است. داستان «گاو بنی اسرائیل»[76] در قرآن، نمونه بسیار روشن و آشکاری است که این گفته را تائید می کند.

تکذیب رسالت انبیاء و حتی کشتن پیامبران الهی از دیگر افعال و ویژگی های مذموم بنی اسرائیل است که در آیات متعددی به آنها اشاره شده است. خداوند می فرماید: «کافران بنى اسرائیل، بر زبان داود و عیسى بن مریم، لعن (و نفرین) شدند! این به دلیل آن بود که گناه کردند و تجاوز مى نمودند».[77] بعضى از مفسران مى گویند، از آنجا که بسیارى از اهل کتاب افتخار مى کردند که فرزندان داود هستند، قرآن با این جمله اعلام مى کند که داود از کسانی که راه کفر و طغیان پیش گرفتند، متنفر بود. و برخی نیز مى گویند این آیه اشاره دارد به واقعه تاریخى که خشم این دو پیامبر بزرگ را برانگیخت که جمعى از بنى اسرائیل را نفرین کردند، اما داود در مورد ساکنان شهر ساحلى ایله که به اصحاب سبت معروف هستند و حضرت عیسى در مورد جمعى از پیروان خود که بعد از نزول مائده آسمانى باز هم راه انکار و مخالفت را پیش گرفتند لعن و نفرین نمودند. بالأخره آیه شریفه نشان مى دهد که این دو پیامبر بزرگ الهى آن قدر از عصیانگران قوم خود متنفر بودند که آنها را نفرین نمودند.[78]

خداوند تعالی در سوره دیگری از قرآن کریم می فرماید: «… آیا چنین نیست که هر زمان، پیامبرى چیزى بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او تکبر کردید (و از ایمان آوردن به او خوددارى نمودید) پس عده اى را تکذیب کرده و جمعى را به قتل رساندید؟!».[79]

هدف از ارسال رسل و انزال کتب آسمانى هدایت انسان به جایگاه واقعى و مقصدى است که براى آن آفریده شده است و هوس وگرایش هاى مادى و تعلقات دنیوى، نخستین مانع حرکت و استمرار و استقامت در مسیر هدایت و صراط مستقیم است و نسبت به بنی اسرائیل نیز مهم ترین عامل سرپیچى و بلکه مقابله و درگیرى آنها با انبیا هوى پرستى آنها است و لذا هرگاه پیامبرى حکمى برخلاف میل و هواى آنها بیان مى کرد، یا او را ترور شخصیت کرده و تکذیب مى کردند یا او را ترور فیزیکى کرده و به قتل مى رساندند.

در این زمینه از ابی عبیده جراح روایت شده: «به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرضه داشتم کدام یک از مردم در قیامت عذابی سخت تر دارد؟ فرمود: مردی که پیامبری را بکشد و یا مردی را که امر به معروف و نهی از منکر می کند، به قتل برساند. آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: «الذین یقتلون النبیین بغیر حق …».[80] سپس فرمود: ای اباعبیده٬ بنی اسرائیل در یک ساعت چهل و سه پیامبر را کشتند. عابدان بنی اسرائیل که این را دیدند٬ صد و دوازده نفر از آنان قیام نموده و کشندگان انبیا را امر به معروف و نهی از منکر کردند و بنی اسرائیل همه آنان را تا آخر روز به قتل رساندند.[81]

بنی اسرائیل و دنیاگرایی

دنیاگرایی و دلبستگی مفرط و شدید به دنیا و مطامع دنیوی و اعتقاد ضعیف به سرای آخرت و روز قیامت، از دیگر ویژگی های جدا نشدنی «بنی اسرائیل و یهود» شمرده شده است؛ تا آنجا که برخی نوشته اند: «یهود به جهان پس از مرگ معتقد نیست و پاداش و کیفر را منحصر به زندگی دنیا می داند».[82]

در توضیح این مطلب گفتنی است که در مورد فرقه های مختلف یهود در برخی از منابع چنین آمده است: فرقۀ صدوقیان فقط پنج سفر اول تورات را قبول داشتند، در نتیجه معاد را (که ظاهراً در بخش های بعدی عهد قدیم آمده) قبول نداشتند. شومرونی ها یا سامره ای ها هم منکر اعتقاد به رستاخیز مردگان بودند و می گفتند: در تورات دلیلی بر رستاخیز مردگان نیست.[83] اما فریسیان که تمام کتب عهد قدیم را قبول داشتند، معتقد به معاد بودند.[84] البته لازم به ذکر است که امروزه فرقۀ صدوقیان و سامریان طرفدارانی ندارند.

هرچند بعضی معتقدند که در تورات (کنونی) به صراحت از معاد سخن نرفته و در پاسخ برخی از دانشمندان یهود که برای اثبات معاد در تورات به مواردی استناد کردند، می گویند: این موارد هرگز صراحتی در این خصوص ندارد.[85] برخی نیز می گویند: هیچ قسمت از تورات نیست که به اعتقاد رستاخیز دلالت نکند، لکن ما صلاحیت نداریم که آن را بدین معنا تفسیر کنیم،[86] ولی از آن جا که منابع دینی یهود منحصر در تورات نیست، باید گفت با توجه به منابع دیگر در نظر یهودیان اعتقاد به رستاخیز یکی از اصول دین و ایمان است، و انکار آن گناه بزرگ محسوب می شود، کسی که به رستاخیز معتقد نباشد و آن را انکار کند از رستاخیز سهمی نخواهد داشت و زنده نخواهد شد.[87]

علمای یهود اعتقاد به رستاخیز را موضوع یکی از دعاهایی (برکات هجده گانه) که بخش مهمی از نمازهای روزانه است قرار داده اند و آن دعا چنین است: تو تا به ابد جبار هستی، ای خدا! تو زنده کننده مردگان هستی … و ای پادشاهی که مرگ و زندگی به دست تو است … و تو امین هستی که مردگان را زنده می کنی، متبارک هستی تو ای خدایی که مردگان را زنده می کنی.[88]

از ظاهر مجموع گفتار یهود چنین به دست می آید که ایشان معتقد به معاد جسمانی نیستند؛ چون براساس منابع دینی یهودیان جسم و روح هر دو در محکمه عدل الهی داوری می شوند، ولی خدا جسم را رها نموده و روح را مورد سرزنش و توبیخ قرار می دهد. خداوند در جواب اعتراض روح می گوید: جسم در دنیا به وجود آمده است و در آن جا موجودات خطا می کنند، ولی تو اهل جهان بالا هستی و در آن جا کسی مرتکب خطا نمی شود، به همین جهت من جسم را رها کرده و از تو مواخذه می کنم.[89]

یهودیان معتقدند طی دوازده ماه پس از مرگ، جسم وجود دارد و روح به بالا رفته و پایین می آید، پس از ۱۲ ماه جسم از میان رفته و روح به بالا صعود می کند و دیگر پایین نمی آید.[90]

در پایان باید گفت: یهود ثروت و لذائذ جسمی را هدف اساسی در زندگی خود می داند و برای جمع آوری ثروت می کوشد. البته یهودیان نه تنها موضوع دنیاپرستی و عدم توجه به آخرت را به عنوان اتهام نسبت به خویش قلمداد کرده، بلکه مدعی شده اند که سرای آخرت مختص آنها است. لذا خداوند متعال در پاسخ به آنها در قرآن کریم فرموده است: «بگو: اگر آن (چنان كه مدعى هستيد) سراى ديگر در نزد خدا، مخصوص شماست نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى‏گوييد!؛ ولى آنها، به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده‏اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد و خداوند از ستمگران آگاه است».[91]

همچنین در قرآن کریم در این باره آمده است: «و آنها را حريص‏ ترين مردم -حتى حريص تر از مشركان- بر زندگى (اين دنيا، و اندوختن ثروت) خواهى يافت (تا آنجا) كه هر يک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود! در حالى كه اين عمر طولانى، او را از كيفر (الهى) باز نخواهد داشت. و خداوند به اعمال آنها بينا است».[92]

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می نویسد: «دلیل روشن بر این مطلب این است که بنی اسرائیل را از همه مردم حریص تر بر زندگی دنیا می بینی، با این که یگانه حاجب و مانع از توجه به آخرت همین حرص بر دنیا و دلبستگی آن است […] یعنی آنها را از مشرکان هم حریص تر به دنیا می یابی… آنها هرگز تمنای مرگ نخواهند کرد و سوگند یاد می کنم که آنها را از تمام مردم حریص تر بر این زندگی پست و دور کننده از آن زندگی پاک و پاکیزه عالم آخرت می یابی، بلکه می بینی از مشرکان هم که عقیده به قیامت ندارند حریص تر هستند، طوری که هر کدام دوست می دارند طولانی ترین عمر را داشته باشند، با این که چنین عمری نمی تواند آنها را از عذاب دور سازد، چه این که عمر هر چه باشد، بالاخره محدود است و پایان خواهد پذیرفت.[93]

علامه در ارتباط با دنیاگرایی افراطی یهود، در شرح آیات 211 و 212 سوره بقره می گوید: هان! این قوم بنی اسرائیل در جلو چشم شما هستند؛ اینان همان مردمی هستند که خدا به ایشان کتاب و آئین و پیامبری و سلطنت عطا فرموده و از ارزاق خوب و پاکیزه به آنها روزی داده و بر عالمیان برتری بخشید. از ایشان بپرس که خدا چه آیات روشنی به ایشان داد؟ و در کارشان دقت کن که آغاز از کجا بود و به کجا انجامید؟ کلمات را تحریف کردند و از جای خودش تغییر دادند و در قبال خدا و کتابش اموری را از پیش خود وضع کردند و با این که وظایفشان را می دانستند از حدودشان تجاوز نمودند، خدا هم به سخت ترین عقوبت‏ها گرفتارشان کرد. جمعیتشان پراکنده شد؛ آقایی شان زوال پذیرفت، خوشبختی و سعادتشان به باد فنا رفت؛ در دنیا به خواری و گدایی افتادند و رسوایی و عذاب آخرتشان بسی بالاتر است. امروز نیز یهودیان، دنیاگرایی و مطامع دنیوی خود را تحت پوشش به اصطلاح دین (آئین یهود) تفسیر، توجیه و تبلیغ می‏کنند، در حالی که به اعتقاد عالمان و مفسران علوم قرآنی، یهود نه تنها به ماوراءالطبیعه و ماوراء حس و اصول وحی و معاد بی اعتناء است، بلکه علت اساسی و منشاء ضلالت و انحراف «یهود»، «ماده پرستی» و «حس گرایی» بوده است.[94]

بنی اسرائیل و مخالفت با احکام الهى

یکى دیگر از صفات ناخوشایند و اقدامات ناپسند بنى اسرائیل و یهود؛ مخالفت با احکام الهى است.

در این مورد خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «(بنى اسرائیل) گفتند اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد نخواهیم شد تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همین جا نشسته ایم![95] یکى از لغزش هاى بزرگ بنى اسرائیل و یهود این بود که با وجود بهره مندى از عنایت خدا و علم به دستورات الهى، از فرمان پیامبر خدا نافرمانى مى کردند و با انواع بهانه جویى ها و مطرح کردن شبهات واهى، از تسلیم شدن در برابر احکامى که مى دانستند بر اساس مصالح و منافع آنها تشریع شده، امتناع مى ورزیدند. یکى از نمونه هاى چنین تمردى در این آیه بیان شده است: بعد از پیروزى بر فرعون وقتى حضرت موسى (علیه السلام) به آنها امر کرد که وارد سرزمین مقدس (فلسطین) بشوند، گفتند در آن سرزمین افراد ستمگر و زورگو وجود دارند (ما از آنها ترسیده) هرگز وارد آن نمى شویم! تو و خدایت بروید با آنها بجنگید وقتى با پیروزى آنها را از آن شهر خارج کردید، ما هم وارد شهر مى شویم. تعبیر اَنتَ و ربُّکَ (تو و پروردگارت)؛ نشان دهنده این است که گویا خداى حضرت موسى را پروردگار خود نمى دانستند.[96]

موارد دیگر از تمرد بنى اسرائیل و عدم تعبد آنها در جریان تعطیلى روز شنبه[97] و یا حکم زناى محصنه دو نفر از اشراف خیبر مشاهده مى شود. در این باره ابوالفتوح رازى قضيه مفصلى را از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) درباره آيه 41 سوره مائده نقل مى کند. در این جریان برخی از احبار يهود گروهى را راجع به دو نفر از اشراف اهل خيبر كه زنا كرده بودند و حكم آنها در تورات رجم بود، نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرستادند، در حالی که آنها نمى خواستند این حکم را درباره آن دو اجرا نمايند. چون يهوديان بنى قريظه و بنى النصير با مسلمانان در حال صلح به سر مى بردند اين جماعت را با گروهى از اين دو قبيله همراه ساختند. پس از در ميان نهادن جريان، آن حضرت فرمود: «محكوم به رجم و سنگسار شدن هستند. آنها زيربار نرفتند. حضرت فرمود: حكم آنان حتى در تورات شما رجم است. آنان منكر شدند. تا اين كه حضرت از آنها خواست جوانى به نام ابن صوريا را احضار كردند، وى در برابر سوگند آن حضرت اقرار كرد كه حكم زناى محصنه در تورات رجم است. يهوديان به ابن صوريا اعتراض كردند. وى در پاسخ آنها گفت: در برابر چنان سوگندى ياراى انكار نداشتم. حضرت فرمود: چرا حكم خدا را تحريف كرديد؟ ابن صوريا عرض كرد: هر وقت زنى از اشراف زنا مى‏ كرد رهايش مى‏ كرديم و چون زنى از طبقه ضعيف جامعه، زنا مى‏ كرد حد سنگسار را بر او جارى مى‏ساختيم. همين باعث شد كه زنا در ميان اشراف شايع شد. اين وضع به همين صورت بود، تا اين كه پسر عموى يكى از پادشاهان ما زنا كرد و ما سنگسارش نكرديم. چيزى نگذشت مردى ديگر از طبقه پايين جامعه، زنا كرد، همين كه خواستيم سنگسارش كنيم، گفت: به هيچ وجه نمى ‏گذارم سنگسارم كنيد، مگر بعد از آن كه پسر عموى شاه را سنگسار كنيد (چون آبروى علماى يهود را در خطر ديديم)، جمع شديم و از پيش خود حدى براى زناى محصنه معين كرديم كه آسان‏تر از سنگسار باشد و در اشراف و غير اشراف يكسان اجرا گردد و آن تازيانه و داغ نهادن بود؛ به اين نحو كه چهل ضربه شلاق بخورد و سپس صورتش را سياه كنند و مرد زنا كار را بر الاغى و زن زنا كار را بر الاغى ديگر سوار كنند آن هم به اين نحو كه روى آن دو به طرف دم الاغ باشد و بعد آن دو را در شهر بگردانند. از آن به بعد حكم زناى محصنه به جاى رجم، چنين شكنجه ‏اى شد.

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: هم اكنون بازيافتيد كه من به حق، رسول خدا هستم. آنگاه فرمان داد آن مرد و زن زناكار را احضار و بر در مسجد رجم و سنگسار كرده و اين حكم اجرا شد. حضرت خطاب به خدا عرض کرد: پروردگارا گواه باش كه من نخستين كسى هستم كه يكى از اوامر ترا – كه در ميان يهود به دست فراموشى سپرده شده بود – احياء نمودم.[98]

 از مجموع آنچه بیان شد، معلوم می شود که بنی ا سرائیل در موارد فراوانی با دستورات و احکام الهی مخالفت می کرده اند.

بنی اسرائیل و اعتقاد به «اصالت ماده و حس»

از جمله اعتقادات باطل بنى اسرائیل و یهود؛ اعتقاد به «اصالت ماده و حس» است. در این رابطه خداوند کریم در قرآن مجید می فرماید: «(نیز به یاد آورید) هنگامى را که گفتید اى موسى، ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر این که خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم. پس صاعقه شما را گرفت در حالى که تماشا مى کردید».[99] این آیه به قرینه آیه 155 سوره اعراف که می فرماید: «موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى ميعادگاه ما برگزيد و هنگامى كه زمين ‏لرزه آنها را فرا گرفت (و هلاک شدند)، گفت: «پروردگارا! اگر مى‏خواستى، مى توانستى آنها و مرا پيش از اين نيز هلاک كنی! …»، بیانگر این است که درخواست کنندگان همان کسانى بودند که حضرت موسى (علیه السلام) آنها را انتخاب کرده و همراه خود به کوه طور برده بود، وقتى حضرت موسى (علیه السلام) الواح را به آنها عرضه کرد، گفتند ما نمى پذیریم و ایمان نمى آوریم، مگر این که خدا را ببینیم!

وقتى خواص و همراهان حضرت موسى (علیه السلام) ایمان خود را به دیدن خدا مشروط کنند از عوام جز این نباید انتظار داشت که در غیاب او به گوساله پرستى روى آورند! منشأ هر دو انحراف روحیه حس گرایى است. سامرى هم از همین اندیشه مادى و گرایش آنها به معبود محسوس استفاده کرد و گوساله اى را به عنوان خدا و معبود به آنها ارائه کرد.

یک نمونه دیگر حس گرایى بنى اسرائیل این بود که بعد از پیروزى بر فرعون در مسیر خود به قومى برخورد کردند که با خضوع و تواضع اطراف بت هاى خود را گرفته بودند. بنى اسرائیل با مشاهده آنها همه چیز را فراموش کرده و خطاب به حضرت موسى گفتند: «… تو هم براى ما معبودى قرار ده، همان‏گونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت: «شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد!».[100] گرایش به مادیات و دلبستگى به محسوسات سبب مى شود که استدلال و منطق و معجزات و آیات الهى تأثیرگذارى نداشته باشد و اندیشه ها و دل هاى مُهرشده بیدار نگردد.

علامه طباطبایی درباره این حس بنی اسرائیل نوشته است: بنی اسرائیل معتقد به اصالت ماده بودند. احکام ماده را در مورد خدا نیز اجرا کرده گمان می کردند خداوند نیز یک موجود مادی است، منتها با این تفاوت که او یک موجود قوی است که بر ماده حکومت می کند، عینا مانند علل مادی که بر معلولات مادی حکومت دارند. چنانچه در داستان هایی که از بنی اسرائیل در قرآن نقل شده دقت کنیم و اسرار اخلاقی آنها را که در آنها منعکس شده است مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که آنها مردمی غرق در مادیات و دلباخته لذائذ حسی این زندگی صوری بوده اند؛ لذا در مقابل حقایق ماوراء حس خضوع نمی کردند و جز در برابر لذات و کمالات مادی تسلیم نمی شدند.[101]

بنی اسرائیل و بى رحمى و سنگدلى

از جمله صفات رذیله بنی اسرائیل می توان به بى رحمى و سنگدلى آنان اشاره کرد. خداوند تعالی در قرآن کریم می فرماید: «سپس دل هاى شما بعد از اين واقعه سخت شد؛ مانند سنگ، يا سخت‏تر! چرا كه پاره ‏اى از سنگ ها مى‏شكافد، و از آن نهرها جارى مى‏شود و پاره ‏اى از آنها شكاف برمى ‏دارد، و آب از آن تراوش مى‏ كند و پاره‏ اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى‏ افتد (اما دل هاى شما، نه از خوف خدا مى‏ تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است!) و خداوند از اعمال شما غافل نيست».[102] قرآن مجید بعد از بیان داستان گاو بنى اسرائیل، آن قوم را سنگ دل و قلوب آنها را داراى قساوت معرفى مى کند؛ به گونه اى که هیچ گونه انعطاف پذیرى ندارند؛ چرا که با آن همه نشانه ها، معجزات و امدادهاى غیبى دل هاى آنها نرم نشده و به سوى خدا روى نیاورده بود، بلکه هر چه زمان مى گذشت و آیات الهى بیشتر تجلى و ظهور مى کرد، مخالفت و عناد آنها بیشتر مى شد و کوچک ترین عبرت و تأثیرى نمى گرفتند.[103]

بنی اسرائیل قومى بى تفاوت در برابر منکر

از جمله اخلاق های نا پسند و صفات بد قوم بنی اسرائیل می توان به بی تفاوت بودن و سکوت آنها در مقابل زشت کاری ها و منکرات دیگران و هم کیشان خود، اشاره نمود.

خداوند در سوره مائده می فرماید: «آنها از اعمال زشتى كه انجام مى ‏دادند، يكديگر را نهى نمى ‏كردند؛ چه بدكارى انجام مى‏دادند!».[104]

لغت تناهى در آیه شریفه 79 سوره مائده دو معنا دارد:

1. این که آن قوم یکدیگر را از منکر نهى نمى کردند.

2. این که آن قوم از منکر سرپیچى نمى کردند و کارهاى زشت را بدون توجه به منع خداوند مرتکب مى شدند.

ابن عباس مى گوید: بنى اسرائیل سه دسته و سه فرقه بودند، فرقه اى در روز شنبه مرتکب معصیت مى شدند، و فرقه اى دیگر (فرقه دوم)، آنها را از این کار نهى مى کردند، ولى از معاشرت با آن ها خوددارى نمى کردند. فرقه اى دیگر (فرقه سوم) آنها را نهى کردند و از آنها جدا شدند که دو فرقه اول ملعون شمرده شدند؛ از این رو پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) فرمود: «امر به معروف و نهى از منکر کنید، دست نادان را بگیرید و او را به راه حق بیاورید وگرنه خداوند دل هاى شما را به هم مربوط مى سازد و همه شما را لعنت مى کند».[105] از آیه شریفه استفاده مى شود که یکى از گناهان بزرگ این است که دیگران را نسبت به معصیت نهى نکنند و یا این که خود بدون توجه به نهى الهى گناهى را مرتکب شوند و اصطلاحا نسبت به گناه بى تفاوت شوند.

جمله آخر آيه قبل نيز اين مطلب را تأكيد مى‏كند و مى‏گويد: «… اين اعلام تنفر و بيزارى به خاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند»؛[106] به علاوه آنها به هيچ وجه مسئوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند و يكديگر را از كار خلاف نهى نمى‏كردند.

در تفسير آيه 79 سوره مائده حديثى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «اين دسته كه خداوند از آنها مذمت كرده، هرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نداشتند، بلكه فقط هنگامى كه آنها را ملاقات مى ‏كردند، در صورت آنان مى‏ خنديدند و با آنها مانوس بودند».[107]

کسوت و پیشه بنی اسرائیل

هر یک از جوامع بشری به واسطه نیازهای خود، به کارها و شغل های متعددی اشتغال داشته و دارند. قوم بنی اسرائیل (یهود) نیز مانند سایر ملل و اقوام دیگر جهان، دارای پیشه های متعددی بوده و هستند.

در ابتدای کار، بنی اسرائیل که تنها خانواده حضرت یعقوب (اسرائیل) بودند و در کنعان زندگی می کردند، به شغل و پیشه دامداری و کشاورزی اشتغال داشتند، اما به مرور زمان و گسترده تر شدن جامعه قومی بنی اسرائیل و کوچ کردن ایشان به مصر و همچنین نیازهای جدید آحاد بنی اسرائیل، به پیشه های مختلفی مشغول شدند.

نکته قابل توجه این که معمولا یهودی ها به دلیل افکار و اعتقادات خاصی که داشته و دارند (به عنوان مثال: با غیر یهودی ازدواج نمی کنند)، در جوامع مختلف با محدودیت هایی روبرو می شده و می شوند. این محدودیت شامل اشتغال آنها نیز می شود، اما آنچه را از پیشه بنی اسرائیل (اگر دقیق تر گفته شود؛ یهودی ها و صهیونیست ها) در حال حاضر می شود به آن اشاره کرد این است که معمولا آنها دنبال شغل هایی هستند که دارای زحمت کم و درآمد بسیار باشد. از این پیشه ها می شود به کارهایی مانند زرگری، خرید و فروش اشیاء عتیقه، پزشکی و بانکداری اشاره کرد.

در سال های اخیر، یهودی ها و صهیونیسم موفق شده اند بر بسیاری از امور کلیدی دنیای امروز مسلط شده، زمام امور را به دست گیرند؛ به عنوان مثال می شود گفت: آنها تقریبا در همه سازمان ها و مجامع بین المللی دنیا نفوذ کامل داشته و به عبارتی مسلط هستند.

البته سلطه یهود بر جهان، مسئله ای نظری و به صورت فرضیه نیست، بلکه اسناد و مدارک روشن و متفق این مسئله را اثبات می کند که در کشورهای آمریکایی و اروپایی صاحب قدرت و صنعت، ابزارها و اهرم های کلیدی در دست اقلیتی یهودی قرار دارند و یا در قبضه نهادها و شبکه های وابسته به یهود هستند.

یکی از بزرگان یهود به نام «ژان ایزوله» سال ها قبل از اعلان تأسیس رژیم اسرائیل نوشت: «در جهان امروز تنها یک مسئله وجود دارد و آن مسئله اسرائیل است. مأ‌موریت اسرائیل تحقق رؤیای بنی اسرائیل با حمایت سرمایه‌ داری جهانی است و این خیال خامی نیست. اسرائیل (یهود) نه تنها آمریکا، بلکه سراسر عالم خاکی را فتح خواهد نمود».[108]

‏سیطره بنی اسرائیل (یهود) بر رسانه های گروهی جهان

در زمینه سلطه یهود بر روزنامه ها، خبرگزاری ها و غول های رسانه ای جهان، باید گفت: درسال ۱۸۶۹ میلادی خاخام یهودی «راشورون» چنین گفت: «اگر طلا نخستین ابزار ما در سیطره و حکومت بر جهان است، بی‌تردید مطبوعات و روزنامه نگاری، دومین ابزار کار ما خواهد بود».[109]

در پروتکل دوازدهم فلاسفه صهیونیسم آمده است: «ما جریان مطبوعات و روزنامه نگاری را بدین صورت در خدمت خویش درمی‌آوریم؛ آرام آرام به سمت صهیونی کردن مطبوعات حرکت می‌ کنیم و افسار و عنان آن را به دست گرفته و به سمت خود منعطف می سازیم، اما نباید بگذاریم که دشمنانمان به روزنامه ها و رسانه های خبری که بیانگر آراء و نظرات آنان باشد، دست یابند. هیچ خبری نباید بدون کنترل و نظارت ما برای مردم بیان شود».[110]

صهیونیست ها با نفوذ در خبرگزاری ها و آژانس های خبری و مطبوعات جهان، شاهراه اطلاع رسانی بین المللی را در اختیار خویش گرفته و با گذشت مدتی کوتاه چنان بر مجامع ژورنالیستی[111] جهان چیره شدند که اینک کمتر مجله یا روزنامه ای را در غرب می یابیم که صهیونیست ها به درون آن نفوذ نکرده باشند.[112]

یهودیان و تشکیلات صهیونیسم به دلیل بهره مندی از ثروت های فراوان و امکانات قوی در جهان سرمایه داری و همچنین به دلیل برخورداری از انسجام درونی مستحکم و نفوذ وسیع در مطبوعات و رسانه ها همواره به مثابه ابزاری در خدمت منافع قدرتهای جهانی و نظام های سلطه گر بوده اند.[113]

سیطره صهیونیسم (یهود) بر خبرگزاری ها:

مؤسس خبرگزاری «رویتر» که یکی از عمده خبرگزاری های جهانی است؛ شخصی به نام «ژولیوس رویتر یهودی» می باشد. همچنین آژانس «هاواس (Agence Havas)» در فرانسه که توسط یک یهودی بنیان گذاری و بعدها خبرگزاری دولت فرانسه شد.

سیطره صهیونیسم (یهود) بر روزنامه ها:

روزنامه «تایمز» یکی از مشهورترین روزنامه های انگلیسی در سال 1788 م منتشر شد و از همان بدو انتشار، با هزینه گزاف یک یهودی انگلیسی به نام «روچیلد» تحت نفوذ صهیونیسم قرار گرفت و اکنون به یک روزنامه خالص در جهت تبلیغ افکار صهیونیسم (یهود) قرار گرفته است.

«رابرت مردوخ» با خرید روزنامه های «تایمز، ساندی تایمز، مجلات سان نیوز آودورلد (اخبار جهان)» و سیطره صهیونیسم (یهود) بر نشریاتی چون «سیتی مگزین، ویک اند و آبزرور، دیلی اکسپرس، منچستر گاردین، سفیر» با نشر افکار و دروغ های خود، جهان را در دست گرفتند.

روزنامه «نیویورک تایمز» از مشهورترین روزنامه های آمریکا است که سابقه سیطره صهیونیست ها بر آن به سال 1986 م می رسد. همچنین روزنامه های «واشنگتن پست، دیلی نیوز و نیویورک پست» نیز از چنگال های اختاپوسی صهیونیسم (یهود) در امان نمانده اند.[114]

واقعیت این است که صهیونیسم جهانی آن چنان بر مراکز و محافل مطبوعاتی دنیا علی الخصوص ایالات متحده آمریکا سلطه گسترده است که بر اساس آمار و منابع مختلف تنها یک مرکز انتشاراتی صهیونیستی به نام «انگلو جوئیش پرس» در حدود 140 روزنامه در بیش از 40 میلیون نسخه منتشر می سازد.[115]

ناگفته نماند که این نشریات صهیونیستی نه فقط در داخل ایالات مختلف آمریکا، بلکه بسیاری از آنها در خارج از مرزهای این کشور پخش و منتشر می شوند. آن چنان که مؤسسات «نیویورک تایمز» و یا «واشنگتن پست» روزانه برای بیش از 40 کشور جهان مجله و روزنامه آماده پخش دارند. نمونه دیگر نشریه (مجله) «ریزرس دایجست» است که در خارج از مرزهای ایالات متحده آمریکا با شمار 13 میلیون نسخه و به شکل بیش از 11 نشریه منطقه ای چاپ و منتشر و پخش می گردد. بدین ترتیب آن چه مسلم است اینکه صهیونیست ها نه فقط بر محافل مطبوعاتی که به طور وسیع و بسیار گسترده ای بر مراکز انتشاراتی آمریکا سلطه دارند.

آن چنان که از برخی نوشته ها برمی آید، سرمایه داران یهود (صهیونیست) از سال های حدود اواسط قرن هجدهم تا کنون، (لا اقل) در اروپا اداره شمار بسیار زیادی از نشریات را در اختیار گرفته و قسمت عمده مطبوعات را تحت کنترل خود در آورده است.

سازمان های صهیونیستی (یهودی) بیش از هشتصد روزنامه و مجله در کشورهای مختلف جهان نشر می دهند که از این تعداد 250 نشریه در ایالات متحده آمریکا و حدود 160 نشریه در کشورهای اروپایی رسماً منتشر می گردد. بنابراین به صراحت می توان ادعا نمود که صهیونیسم جهانی از دیرباز برای نفوذ و قبضه وسایل ارتباط جمعی جهانی و از جمله مراکز مطبوعاتی، برنامه و فعالیت هایی داشته، طوری که به اعتراف یکی از رهبران صهیونیستی، در اروپای شرقی در سال های اواسط قرن نوزدهم به بعد، در امور مطبوعات و نشریات دخالت مستقیم داشته و اداره امور چندین روزنامه مهم را به عهده گرفته اند که انتشارات مجلات هفتگی و نشریات گوناگون از اشتغالات عمده یهودی ها در لهستان بوده است.[116]

صهیونیسم (یهود) برای مطبوعاتی که به مسائل مالی و شغلی اهتمام می ورزند، اهمیت خاصی قائل است. آنان تسلط کاملی بر مجله آمریکایی «بیزنس و یک (Bvsiness Week)» پیدا کرده اند که مجله ای تخصصی است و تأثیر بسیار شگرفی بر محافل سرمایه داری و اقتصاددانان عالم دارد. همچنین در شیکاگو صهیونیست ها بر مهم ترین روزنامه این ایالت؛ یعنی روزنامه «شیکاگو سان تایمز» که تیراژ آن 670 هزار نسخه در سال 1981 میلادی بوده است، سیطره دارند. در ایالت آریزونا نیز روزنامه «آریزو نانیوز» تحت سلطه صهیونیست (یهودی) ها است.

صهیونیسم موفق شد تا مخفیانه در تعدادی از مجلات علمی –  تخصصی نفوذ نموده و از آن ها به نفع مصالح خویش بهره برداری نماید. از جمله این مجلات، مجله آمریکایی «نشنال ژئوگرافیک» است که از شهرت خاصی در زمینه جغرافیا برخوردار است و تیراژ آن در سال 1981 م بالغ بر یازده میلیون نسخه بود.[117]

در نهایت، صهیونیسم سیطره خویش را بر مطبوعات جهان تحکیم می کند و آن ها را طبق مصالح و برای اجرای مقاصد و نقشه های خویش جهت می دهد. صهیونیسم علاوه بر به کار گرفتن این مطبوعات، از آن ها به عنوان وسیله ای برای تفرقه و نشر و اشاعه فرهنگ برهنگی و فساد در عالم استفاده می کند. این مجلات در راه بر آورده شدن اغراض و اهداف صهیونیسم منتشر می شود.

سیطره بنی اسرائیل (یهود) بر سازمان ملل متحد

یکی از اشتغالات بسیار مهم و اصلی یهودیان صهیونیستی، مسلط شدن آنها بر سازمان ملل متحد و نفوذ شدید در آن و در نتیجه استفاده نا مشروع از تصویب قوانین در آن سازمان بین المللی به نفع صهیونیست و یهودیت است.

در حال حاضر یهودیان صهیونیستی که در سازمان ملل متحد اعمال نفوذ و حضور دارند، عبارتند از:

الف. نام شخصیت هایی که در شعبه، دبیر کلی، سازمان ملل متحد هستند، از قرار ذیل است:

1. دکتر اج، اس، بلوک – رئیس شعبه اسلحه.

2. انتوانی کولات – رئیس امور اقتصادی.

3. انس کارد وزنبرگ – مشاور پایه یک امور اقتصادی.

4. داوید و نتراب – رئیس شعبه حسابداری.

5. کارل، لاجمن – رئیس شعبه خزانه و واردات.

6. هنری لانکر – معاون دبیر کل در امور اجتماعی.

7. دکتر، لیون استیننگ – رئیس شعبه مواد متبادله.

8. دکتر، اشکول – رئیس شعبه حقوق بشر.

9. اچ، ای، دیکوف – رئیس شعبه اداره کشورهای غیر مستقل.

10. بنیامین کوهین – معاون دبیر کل شعبه اطلاعات.

11. جی، بینوت لیفی – رئیس شعبه فیلم ها.

12. دکتر ایفان کرنو – معاون رئیس شعبه قانون.

13. ابراهام، اج، فیللر – رئیس شعبه قانون.

14. جی ساندبرک – مشاور شعبه قانون بین المللی.

15. دافید، زایلو دویسکی – رئیس شعبه مطبوعات.

16. جرجو را نیوفیج – رئیس شعبه مترجمین.

17. مارکس ابرا موفیج – رئیس شعبه تصمیم.

18. مارک سولبر – رئیس شعبه ساتو.

19. بی، سی، جی، کین – رئیس شعبه محاسبات.

20. مرسیدس برکمن – مدیر بخش استقلال.

21. دکتر سنجر – رئیس شعبه مرجمات.

22. باول، رادزیانکو – رئیس دکترهای بهداشت جهانی.

که همه اینها یهودی هستند.

ب. شعبه اطلاعات سازمان ملل متحد:

1. جرزی شبیرو – رئیس شعبه خبرگزاری ها، مرکز ژنو.

2. بی، تیکفر – رئیس شعبه خبرگزاری ها مرکز هند.

3. هنری، فاست – رئیس شعبه خبرگزاری ها، مرکز چین.

4. دکتر، جولیوس، ستاویسکی – رئیس شعبه خبرگزاری ها (م وارشو).

تمام اینها نیز یهودی هستند.

ج. شعبه امور داخلی، در سازمان ملل متحد:

1. دایوید، ای، موریس، که اسم حقیقیش: موسکوفیچ – رئیس امورات، داخلی جهانی.

2. فی، کبریل کارسن – رئیس شعبه های داخلی منطقه استوا.

3. جان زوزنر – خبرگزار لهستانی در شعبه های داخلی.

همچنین؛  آلتمن، یهودی، بلونی. دایوید، زلباخ، یهودی امریکایی. فینت، یهودی، بلژیکی.

اینها نیز تماماً یهودی هستند.

این در حالی است که انتخاب کارمندانی که در ادارات گسترده و شعب گوناگون سازمان ملل متحد کار می کنند همگی باید با صلاحدید «مرسیدس برکمان» یهودی صهیونیست و مدیر شئون کارگران و کارمندان انتخاب شوند و در حقیقت اجازه ورود به این سازمان به دست یک صهیونیست یهودی است.[118]

سیطره بنی اسرائیل (یهود) بر سازمان های بین المللی

از جمله اشتغالات بسیار مهم و اصلی یهودیان صهیونیستی، مسلط شدن آنها بر سازمان های بین المللی، نفوذ در آنها و سوق دادن منافع آنها به سمت صهیونیست و یهودیت است. برخی از این سازمان های بین المللی عبارتند از:

الف. مؤسسه تغذیه و کشاورزی:

1. اندری، مایر – رئیس شعبه تغذیه و کشاورزی.

2. ای، بی، جاکویسون – نماینده دانمارک، در شعبه تغذیه و کشاورزی.

3. ای، فریس – نماینده هلند، در شعبه تغذیه و کشاورزی.

4. ام، ام، لییمین – رئیس شعبه آبادانی و مسکن.

5. کارواکاردوس – رئیس شعبه همزیستی جهانی.

6. بی کاردوس – رئیس شعبه متفرقات.

7. ام، ازاکل (حسقیل) – رئیس شعبه اقتصاد تحلیلی.

8. جی، بی، کاکان – مشاور فنی شعبه حفظ جنگ ها.

9. ام، ای، هابرمن – رئیس شعبه حفظ جنگ ها.

10. جی، مابر – رئیس قسمت تغذیه.

11. اف، ویسل – رئیس قسمت اداره.

همه اینها یهودی هستند.

ب. (یونسکو)، که مخفف نام سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد با هدف پیشبرد صلح و رفاه همگانی در جهان از طریق همکاری میان ملت ها می باشد، تحت اشراف کامل یهودیان است.

شخصیت های اصلی اداره کننده این سازمان عبارتند از:

1. آلف سومر، فیلد – رئیس مبادلات خارجی.

2. جی، ایزنهارد – رئیس هیئت تنظیم فرهنگ جهانی.

شخصیت های دیگر این مؤسسه عبارتند از:

3. ام، لافن – رئیس شعبه فرهنگ جهانی.

4. اج، کابلن – رئیس کل شعبه.

5. سی، اچ، وتیز – رئیس شعبه حسابداری.

6. اس، سامون، سلیکی – رئیس شعبه استقلال.

7. بی، ابرامیسکی – رئیس شعبه پناهندگان و سیاحت.

8. بی، ویرمل – رئیس شعبه سازمان و تعیین.

9. دکترای، ویلسیکی – رئیس شبعه فنی مصالح صحراهای آسیا که تمام اینها نیز یهودی هستند.

ج. بانک عمران بین المللی:

1. لیونارد بی، رست – مدیر اقتصاد بانک.

2. لیویولد جیمله – نماینده (چکسلواکی) در مجلس شورای اداره.

3. آی یولاک – عضو مجلس شورای اداره.

4. ای، ام، جونک – نماینده (هلند) در مجلس شورای اداره.

5. بی، مندیس – نماینده (فرانسه) در مجلس شورای اداره.

6. جی، ام، برتلیس – نماینده (بیروفی) در مجلس شورای اداره.

7. ام، ام، مندلس – سکرتر بانک عمران جهانی.

8. وی، ابراموفیج – نماینده (یوگسلاوی) در مجلس شورای اداره.

اینها نیز تماماً یهودی هستند.

د. صندوق نقد بین المللی (صندوق بین المللی پول):

در واقع این مؤسسه جهانی ستون فقراتی سازمان ملل را تشکیل می دهد، شخصیت های این مؤسسه از این قرار است:

1. حوزیف کولد من – عضو (چکسلواکی) در هیئت اداره.

2. بی، مندیس – نماینده (فرانسه) در هیئت اداره.

3. کمیل، کات – مدیر کل مؤسسه.

4. (W) کاستر – مدیر اداره شعبه (هلند).

5. لویس رامنیسکی – مدیر اداره شعبه کانادا.

6. لویس آلتمن – معاون مدیر کل.

7. ای، ام، برنستن – مدیر شعبه تحقیق و بررسی.

8. لیو، لیفانفال – مشاور اسبق مؤسسه.

9. جوزیف کولد – مشاور اسبق مؤسسه.

اینها نیز تماماً یهودی هستند.

هـ. مؤسسه پناهندگان بین المللی: این سازمان (به انگلیسی: International Refugee Organization) که به اختصار I.R.O ( آی. آر. او ) خوانده می‌شود، در تاریخ ۲۰ آوریل ۱۹۴۶ م جهت مقابله با مشکلات آوارگان و پناهندگان برجای مانده از جنگ جهانی دوم تشکیل شد. این سازمان در سال ۱۹۵۰ م منحل و وظایف آن به کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان واگذار گردید. اعضای آن عبارتند از:

1. مایر کوهین – مدیر کل شعبه بهداشت جهانی.

2. پییر جاکویسن – مدیر کل اعاده و اسکان پناهندگان؛ این دو نیز یهودی می باشند.

و. مؤسسه بهداشت جهانی:

1. زت، دوسنجمن – رئیس شعبه فنی.

2. جی، مایر – رئیس قسمت طب.

3. دکتر ام، کودمر – رئیس اداره قسمت طب و مالیه.

4. ای، زارب – رئیس قسمتی از مؤسسه. اینها نیز تماماً یهودی هستند.

ز. مؤسسه تجارت جهانی:

1. مارکس، لوتنز – رئیس هیئت مربوطه به امور داخلی

2. اف، سی، ولف – رئیس شعبه استعلامات جهانی؛ این دو نیز یهودی هستند.[119]

سیطره بنی اسرائیل (یهود) بر آمریکا

جمعیت یهودیان آمریکا حدود ۶ میلیون نفر برآورد شده که کمتر از ۲ % کل جمعیت این کشور را تشکیل می دهد. اما یهودیان آمریکا با ایجاد تشکل های مهم و ارتباط کامل بین منافع آمریکا و صهیونیسم به یکی از بانفوذترین گروه های تاثیرگذار در سیاست خارجی دولت آمریکا تبدیل شده اند. آن ها یکی از اهداف خود را نفوذ در کانون های قدرت ایالات متحده تعیین نموده اند. از میان ۲۸۱ سازمان یهودی و ۲۵۰ اتحادیه منطقه ای یکی از مهم ترین لابی های یهودیان در آمریکا کمیته امور عمومی آمریکا و اسرائیل موسوم به «آیپک (ایپاک) (AIPAC)» است که از سال ۱۳۲۹ شمسی برابر با 1950 میلادی شروع به فعالیت نموده و از همان بدو تأسیس هدف خود را تلاش برای تصویب قوانینی در جهت حمایت از اسرائیل اعلام کرده است. این کمیته دارای دفاتر و مراکز منطقه ای در سراسر آمریکا و بیت المقدس می باشد و هم اکنون در ۱۰ کشور دیگر دفاتر خود را تأسیس کرده است. بخش های مهم این سازمان عبارتند از: حوزه قانونگذاری سیاست خارجی، امور سیاسی، بخش ارتباطات، بخش توسعه و گسترش رهبری سیاسی.

جالب است که «بنیاد جامعه باز» یا همان «بنیاد جورج سوروس» یکی از زیر شاخه های این سازمان صهیونیستی است. بنیاد سوروس نقش عمده ای در ایجاد انقلاب های نرم در کشورهای تجزیه شده از شوروی سابق و در سطح خاور میانه دارد.

مقر اصلی آیپک در مرکز «هیل دی سی» است. آیپک اعضای خود را از بین صهیونیست ها انتخاب می کند که در حمایت از اسرائیل و کانالیزه کردن سیاست خارجی آمریکا در راستای منافع این رژیم اتفاق نظر دارند. آیپک یک کنفرانس سالانه برگزار می نماید و در آن به تعیین خط مشی کلی کمیته می پردازد. در بیشتر مواقع رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر رژیم اسرائیل یکی از سخنرانان مهم آن هستند. این کمیته اینک ۸۵ هزار عضو دارد که 423 میلیون دلار بودجه آن را جهت تقویت و توسعه بستر روابط اسرائیل و آمریکا صرف می کنند.

در این جا به مهم ترین فعالیت های آیپک در حمایت از اسرائیل پرداخته می شود:

۱. اتحاد میان سازمان ها و مؤسسات یهودی و کمک به یکپارچگی آنان در جهت حمایت از اسرائیل.

۲. نفوذ در سازمان های تصمیم گیری آمریکا و تشکیل یک لابی مستحکم و هماهنگ.

۳. جلب نظر افکار عمومی جهت حمایت از اسرائیل.

۴. تربیت نسل آینده ای از حامیان اسرائیل.

۵. آمیخته کردن سیاست خارجی آمریکا با سیاست خارجی اسرائیل.

۶. توسعه روابط ایالات متحده و اسرائیل.

۷. ارائه کمک های نظامی و نقدی حتی در برخی موارد بلاعوض برای تقویت هر چه بیشتر اسرائیل.

۸. تلاش برای خارج ساختن اسرائیل از انزوا در سازمان ملل و تبدیل آن به یک نیروی محرک و مؤثر.

۹. فشار به دولت آمریکا برای حمایت و دنبال کردن صلح خاورمیانه جهت تأمین منافع اسرائیل.

۱۰. حمایت همه جانبه مادی و معنوی از اسرائیل در مقابل تهدیدات.

۱۱. حمایت از به رسمیت شناخته شدن بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل.

۱۲. فشار به دولت ایالات متحده جهت حضور اسرائیل تحت پوشش شرکت های تجاری در مناطق تحت اشغال آمریکا در خاورمیانه.

یکی از سیاست های کمیته در فرآیند تصمیم گیری در آمریکا این است که از طریق گروه هایی موسوم به «پک ها» در سراسر ایالات متحده به سیاستمداران به طور غیرمستقیم کمک نماید. در صورتی که نماینده ای اظهار مخالفت نماید، آن را در سطح وسیعی به اطلاع جوامع یهودی می رسانند تا وی را تحت فشار قرار دهند.

روش دیگری که کمیته در پیش می گیرد، استفاده از فشارهای عاطفی و روانی است و با ذکر گذشته یهودیان و عنوان نمودن این مسئله که این تصمیم عواقب خطرناکی برای یهودیان دارد، فرد را تحت فشار قرار می دهند. آیپک در موارد گوناگونی برای دیدارها و ملاقات های اعضای کنگره فهرستی کامپیوتری تهیه کرده و از آن ها به عنوان برگ برنده استفاده می کند تا در صورت مخالفت افراد مذکور با اسرائیل در انتخابات بعدی از آنان حمایت نکند. تداوم این روند حتی در درون ساختار قدرت در آمریکا هم توأم با خفقان و نوعی رفتار تحکم آمیز و حتی با حذف مخالفین و آزار معترضان مواجه بوده و هست. افراد و گروه هایی که نخواهند با روند مورد حمایت آیپک همراهی کنند، تدریجا منزوی، منفعل و حتی حذف می شوند. در واقع آیپک قدرت تأثیرگذاری بیشتری بر اعضای کنگره دارد.

آیپک کمیته سه قدرت؛ رایزنی مستقیم، طرفدار زیاد و پول را در کنگره در اختیار دارد. این کمیته هم به حزب دموکرات و هم حزب جمهوری خواه آمریکا کمک کرده است و در برنامه های انتخاباتی هر دو حزب نیز به طور فعال شرکت دارد. اعضای کمیته در ملاقات ها و مذاکرات متعدد با نمایندگان کنگره توانسته اند مصوبات متعددی را به نفع اسرائیل نهایی کنند. این کمیته نه بر پایه منافع آمریکا و مردم آن، بلکه تنها بر پایه علایق و منافع اسرائیل فعالیت خود را تنظیم کرده است. از این منظر برخی اقدامات و تلاش های اعضای آیپک نه در چارچوب منافع آمریکا بلکه علیه آن برآورد شده است.

انکار نمی توان کرد که دیپلماسی جهانی آمریکا به ویژه در قلمرو خاورمیانه و دنیای اسلام در دست صهیونیست ها اسیر است و تقریبا موردی نیست که در این زمینه برخلاف نظر صهیونیست ها اعلام یا اعمال شود. علاوه بر این ها این گروه صهیونیستی علاقمند است که مسئله سیاست خارجی آمریکا در قبال خاورمیانه را به مسئله داخلی در آمریکا تبدیل کند. در واقع آیپک تلاش کرده است که نظر افکار عمومی آمریکا را همیشه به حمایت از اسرائیل جلب کند و فعالیت ضعیف اعراب در این عرصه، آنان را در تحقق این هدف موفق تر ساخته است. آمریکا نیز در این میان به دلیل حمایت از منافع اسرائیل مُتَحمِّل خسارت های سنگینی شده که از مهم ترین این خسارت ها می توان به افزایش تنش ها میان آمریکا و کشورهای مسلمان اشاره کرد.

از دیگر موارد تنش زا می توان به رسوایی فردی به نام «جاتان پولارد» به اتهام جاسوسی آشکار برای اسرائیل و مهم تر از آن در سال ۱۳۸۴ ش رسوایی جاسوسی «استیوزوزن (رئیس سابق سیاست خارجی آیپک)» و «کیت ویزمن (تحلیل گر آیپک در مسئله ایران)» با همکاری یکی از برجسته ترین تحلیلگران پنتاگون و عضو کمیته امور عمومی آمریکا و اسرائیل «لری فرانکلین» در زمان «دونالد رامسفلد» در خصوص ربودن اطلاعاتی درباره ایران و عراق اشاره نمود. با این که همه مدارک و مشاهدات مُبیِّن جاسوسی آیپک علیه آمریکا و به نفع اسرائیل بود، ولی مقامات آمریکایی تلاش گسترده ای برای سرپوش گذاشتن بر این قضیه آغاز کردند.

همه این مطالب دلالت بر این دارد که آیپک تا مغز استخوان نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر آمریکا نفوذ کرده است و این را یکی از اشتغالات مهم اسرائیلی ها و یهودیان قرار داده است.[120]

‏آثار و اقدامات تاریخی بنی اسرائیل

در ادوار گذشته و در طول تاریخ، انسان‌ ها برای رفع نیازهای خود در زمینه های مختلف اعم از؛ اجتماعی، سیاسی، عمران و آبادانی، فرهنگی و … دست به اقدامات متعددی زده اند. البته هر یک از اقوام و ملت ها در انجام این امور اهداف خاصی را دنبال می کرده اند.

در این میان قوم بنی اسرائیل که یکی از پرسابقه ترین اقوام انسانی در طول تاریخ بشریت است، دارای آثار و اقدامات تاریخی متعددی در زمینه های مختلف اجتماعی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و … است.

به اجمال از متون تاریخی به دست می آید که اکثر قریب به اتفاق آثار و اقدامات بنی اسرائیل چه در گذشته و چه در حال حاضر، جنبه مثبتی برای سایر ملل نداشته است.

نکته قابل ذکر اینکه هر کدام از آثار و اقدامات این قوم باید در جای خود مورد بحث قرار گیرد.

کتابنامه مقاله بنی اسرائیل

  1. قرآن کریم.
  2. ‏ بنیاد دائرة المعارف اسلامی؛ مقاله «بنی اسرائیل».
  3. ‏ دهخدا، علی اکبر؛ لغت نامه دهخدا.   ‏
  4. ‏ مستوفى قزوينى، حمد الله؛ تاريخ گزيده؛ تحقيق: نوايى، عبد الحسين؛ ناشر: امير كبير، چاپ سوم، تهران، 1364ش. ‏
  5. ابن‌ بطوطه‌، محمد؛ رحلة ابن‌ بطوطه‌ (سفرنامه ابن‌ بطوطه‌)؛ بیروت‌، ۱۹۶۴م.
  6. ابن هشام، عبد الملک؛ السیرة النبویة (سیره رسول الله)؛ ترجمه: همدانی، اسحاق بن محمد؛ ناشر: خوارزمی، ‏چاپ اول، ‏تهران، 1360 ش‏‎.‎
  7. احمدی، حمید؛ ریشه های بحران در خاور میانه؛ ناشر: مؤسسه كيهان، چاپ اول، تهران، 1369 ش. ‏
  8. آبا ابان؛ قوم من، (تاریخ بنی اسرائیل)؛ ترجمه: شکیب اصفهانی، نعمت الله؛ ناشر: انتشارات یهود ابروخیم، تهران، 1358 ش.
  9. ‏پژوهشکده باقر العلوم. ‏
  10. ثعلبی‌، احمد؛ قصص‌ الانبیاء؛ ناشر: دارالرائد العربی، بیروت، بی تا‌. ‏
  11. چامسکی، نوآم؛ مثلث شوم؛ مترجم: پزشکی، مجید؛ ناشر: انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ایران، ۱۳۷۱ ش؛ به نقل از سایت ‏تبیان.‏
  12. حموى، ياقوت بن عبد الله؛ معجم البلدان؛ ناشر: دار صادر، چاپ دوم، بیروت، 1995 م
  13. دورانت، ويليام جيمز؛ تاریخ تمدن؛ ترجمه: آرام، احمد و پاشایی، ع و آریان پور، امیرحسین؛ ناشر: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ‏تهران، 1365 ش.‏
  14. رازى، ابوالفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن؛ تحقيق: ياحقى، محمد جعفر؛ ناصح، محمد مهدى؛ ناشر: بنياد ‏پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1408 ق.
  15. الرفاعی، فؤاد بن سید عبدالرحمن؛ نفوذ صهیونیسم بر رسانه های خبری و سازمان های بین المللی؛ ترجمه: سرو قامت، حسین؛ ناشر: ‏کیهان، 1377 ش. ‏
  16. رفعت اتل خان، جواد؛ اسرار الماسونیه؛ ترجمه: نورالدین رضا الواعظ؛ سلیمان، محمد القابلی؛ ناشر: دارالبصری، بغداد، ۱۳۷۶ ‏ش.
  17. روزنامه جمهوری اسلامی ۱۰/۱۰/ 1386.‏ ‏
  18. سایت اندیشه قم. ‏
  19. سایت پرسمان (اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمايندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها). ‏
  20. سایت ‏دانشنامه حوزوی ویکی فقه. ‏
  21. سایت راسخون. ‏
  22. سایت کتابخانه مدرسه فقاهت، جمعی از نویسندگان، کتاب: اديان شناسى.‏
  23. سایت مؤسسه فرهنگی جام طهور.
  24. سلیمانی اردستانی، عبد الرحیم، سیری در ادیان زنده جهان (غیر اسلام).‏
  25. سلیمانی، عبدالرحیم (نویسنده مقاله)؛ هفت آسمان؛ فصلنامه تخصصی ادیان و مذاهب؛ ش 22، تابستان 83.‏
  26. سوسه، احمد؛ العرب‌ و الیهود فی‌ التاریخ؛ دمشق‌، ۱۹۷۲م‌. ‏
  27. طباطبایی، محمد حسین؛ الميزان فی تفسیر القرآن؛ مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر؛ ناشر: دفتر انتشارات اسلامى ‏جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم، قم، 1374 ش. ‏
  28. طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ تحقيق و مقدمه: بلاغی، محمد جواد؛ ناشر: انتشارات ناصر ‏خسرو، چاپ سوم، تهران، 1372 ش.  ‏
  29. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الأمم و ‏الملوك (تاریخ طبری)؛ تحقيق: ابراهيم، محمد أبو الفضل؛ ناشر: دار التراث، چاپ دوم، بيروت، 1387 ق / 1967 م. ‏
  30. عهد عتیق.
  31. عياشى، محمد بن مسعود؛ کتاب التفسير‏؛ محقق / مصحح: رسولى محلاتى، هاشم‏؛ ناشر: المطبعة العلمية، چاپ اول، تهران‏، ‏‏1380 ق. ‏
  32. فخر رازى، محمد بن عمر؛ مفاتيح الغيب (تفسیر کبیر)؛ ناشر: دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، بيروت، 1420 ق. ‏
  33. قاسمی قمی، جواد، هفت اقلیم ادیان و مذاهب، فرجام شناسی یهود به روایت تلمود.‏
  34. قرشی، علی اکبر؛ قاموس قرآن؛ ناشر: دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ هفتم، ۱۳۷۵ ش.
  35. المجله، چاپ انگلستان، 9 مارس 1984 م. ‏
  36. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه ‏بزرگ اسلامی. ‏
  37. مرکز فرهنگ و معارف قرآن؛ اعلام قرآن؛ ناشر: بوستان کتاب (دفتر تبلیغات اسلامی قم)، قم، ۱۳۸۵ ش. ‏
  38. المسیری، عبدالوهاب؛ موسوعه الیهود و الیهودیه؛ ناشر: دارالشروق، قاهره، 1999 م.  ‏
  39. مصطفوى، حسن؛ التحقيق في ‏كلمات القرآن الكريم؛ ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي‏، چاپ اول، تهران، 1368 ش‏.‏
  40. مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى‏، (آشنایی با قرآن)؛ ناشر: انتشارات صدرا، قم. ‏
  41. معين، محمّد؛ فرهنگ معين؛ ناشر: انتشارات امير، چاپ دهم، تهران، 1375 هـ. ش.‏
  42. مفيد، محمد بن محمد؛ الإختصاص؛ محقق / مصحح: غفارى، على اكبر و محرمى زرندى، محمود؛ ناشر: الموتمر العالمى لالفية ‏الشيخ المفيد، چاپ اول، ايران، قم، 1413 ق‏.‏
  43. مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاريخ؛ تحقیق: پور سعيد؛ ناشر: مكتبة الثقافة الدينية، بى تا.‏
  44. مكارم شيرازى ناصر؛ تفسير نمونه؛ ناشر: دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، تهران، 1374 ش. ‏
  45. مؤسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران؛ مقاله صهیونیسم بین المللی؛ سایت ‏www.yahood.ir‏. ‏
  46. میبدی، ابوالفضل؛ کشف الاسرار و عده الابرار؛ ناشر: انتشارت امیرکبیر، تهران، 1361 ش.‏
  47. نووی‌، محی‌ الدین؛، تهذیب‌ السماء و اللغات؛ ناشر: دارالکتب‌ العلمیة، بیروت، بی تا. ‏
  48. واعظی، حسن؛ نبرد نابرابر، (روند ظهور و سقوط رژیم صهیونیستی)؛ ناشر: انتشارات سروش، تهران، 1379ش. ‏
  49. هاکس، جیمز؛ قاموس کتاب مقدس؛ ناشر: اساطیر، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۷ ش. ‏

 


[1]. قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن، ج ۱، ص ۲۳۳؛ مصطفوى، حسن‏، التحقيق في كلمات القرآن الكريم‏، ج 1، ص 431 – 344‏.

[2]. لغت نامه دهخدا، واژه اسرائیل.

[3]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق: با مقدمه محمد جواد بلاغی، ج 1، ص 206.

[4]. مرکز فرهنگ و معارف قرآن، اعلام قرآن، ج ۳، ص ۱۸۵.

[5]. برگرفته از مقاله «بنی اسرائیل»، شماره ۱۹۶۷ م، به نقل از دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی.

[6]. کوثی ربا: شهری است در عراق که در حوالی آن تلهایی وجود دارد که از خاکستر تشکیل شده اند و می گویند آن خاکسترها از آن آتشی است که نمرود بپا کرد تا ابراهیم پیامبر (علیه السلام) را بسوزاند؛ دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، واژه کوثی.

[7]. حموى، یاقوت بن عبد الله، معجم البلدان، ج 4، ص 487؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوك (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 1، ص 233.

[8]. ابن‌ بطوطه‌، محمد، رحلة ابن‌ بطوطه‌ (سفرنامه ابن‌ بطوطه‌)، ج۱، ص‌ ۱۰۱؛ مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج 2، ص 688.

[9]. حرّان در مرز ترکیه و سوریه، در ْ۳۹ طول شرقی و΄۵۰ /۳۶ عرض شمالی، در مشرق رود بلیج (از شعبات‌ رود فرات ) قرار دارد. امروزه، شهر کوچک و مخروبه ‌ای در استان اورفه در جنوب شرقی ترکیه است که فقط گروهی از کوچ‌ نشینان در آلونک های گلی و محقری در آن زندگی می‌کنند و به بافندگی، سوزن‌ دوزی، گل‌ دوزی و ساخت ظروف سفالین اشتغال دارند. بنابر بعضی منابع، حرّان نخستین شهری بوده که پس از طوفان نوح بنا شده است. برخی دیگر بر آن هستند که این شهر ۲۷۵ سال پس از طوفان نوح یا پس از بنای شهر بابِل  به دست «هاران ‌بن تارح ‌بن ناحور»، برادر حضرت ابراهیم (علیه‌ السلام) و پدر لوط نبی (علیه ‌السلام)، احداث شده است. حمداللّه مستوفی احداث آن را به اَرفَخَشَد، فرزند سام‌ بن نوح ، نسبت داده و به گفته ابن‌عبری، قینان‌ بن ارفخشد آن را به نام پسر خود، حرّان، بنا کرده است. به نقل از سایت دانشنامه حوزوی ویکی فقه.

[10]. ثعلبی‌، احمد، قصص‌ الانبیاء، ج ۱، ص ۷۲‌.

[11]. تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 1، ص 233.

[12]. نووی‌، محی‌ الدین‌، تهذیب‌ السماء و اللغات‌، ج ۱، ص ۱۰۱.

[13]. سوسه، احمد، العرب‌ و الیهود فی‌ التاریخ‌، ج ۱، ص ۲۵۲‌.

[14]. تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 1، ص 233.

[15]. مفيد، محمد بن محمد، الإختصاص‏، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر و محرمى زرندى، محمود، ص 264‏.

[16]. ر.ک: معين، محمّد، فرهنگ معين، ج 6، ص 2351.

[17]. ر.ک: صف 6؛ اعراف 105.

[18]. ر.ک: بقره 113؛ مائده 18؛ توبه 30.

[19]. با استفاده از سایت اندیشه قم.

[20]. دورانت، ويليام جيمز، تاریخ تمدن، ترجمه: آرام، احمد و پاشایی، ع و آریان پور، امیرحسین، ج 1، ص 352.

[21]. سفر پیدایش، 22 /10.

[22]. سفر تثنیه، 5 / 26.

[23]. سفر پیدایش، 22 / 22.

[24]. همان، 20 / 25.

[25]. همان، باب های 28-29.

[26]. سفر پیدایش، 26 / 11 – 31؛ 12 / 1 – 2.

[27]. ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویه (سیرت رسول الله)، ترجمه: همدانی، اسحاق بن محمد، ج 1، ص 21‏‎.‎

[28]. سفر پیدایش، 19/17.

[29]. به نقل از سایت راسخون.

[30]. قرآن کریم، سوره یوسف.

[31]. هیکسوس؛ به معنای فرمانروایان بیگانه (چوپان)، نام مردمانی از تبار سامی است که نخستین بار در بخش شرقی دلتای نیل پدیدار شدند و دوره میانه دوم را در مصر باستان بنیاد نهادند. اینان در سده هفدهم (پیش از میلاد) به قدرت رسیدند و در مصر پایین و میانه بیش از صد سال فرمان راندند و دودمان پانزدهم فرمانروایی مصر و شاید دودمان هفدهم برده‌ دار را در این سرزمین بنیاد گذاردند.

از آنجایی که آنها نامهایی همانند نامهای کنعانی داشته ‌اند و برای نمونه نامهایشان در بر دارنده نام ایزدان کنعانی چون بعل و انات بود، برخی گمان می‌کنند که هیکسوسها از تبار کنعانی بوده ‌اند. دیگر نگرش ‌ها در این باره بر فنیقی یا عبری بودن آنها استوار است.

[32]. عهد عتیق، سفر خروج 12 / 40

[33]. به نقل از سایت راسخون.

[34]. بعيد نيست كه «منّ» يک نوع عسل طبيعى بوده كه در دل كوه ‏هاى مجاور وجود داشته و يا شيره ‏هاى مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كنار آن بيابان مى‏روئيده ظاهر مى‏ شده است، و «سلوى يک نوع پرنده حلال گوشت شبيه به كبوتر بوده است؛ مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه،ج 6، ص 412.

[35]. البته این مطلب که حضرت هارون آن گوساله را ساخته باشد، کاملا غلط و غیر منطقی است؛ چرا که او خود یکی از انبیا بزرگوار بنی اسرائیل است. قرآن کریم در مورد سازنده گوساله می فرماید: شخصی بنام سامری آن را ساخت در آنجا که فرموده است: «ما قوم تو را بعد از تو، آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت!»؛ طه، 85؛ «موسى خشمگين و اندوهناک به سوى قوم خود بازگشت و گفت: «اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده نيكويى به شما نداد؟! آيا مدّت جدايى من از شما به طول انجاميد، يا مى‏ خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟!»؛ طه، 86؛ «گفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلّف نكرديم، بلكه مقدارى از زيورهاى قوم را كه با خود داشتيم افكنديم! و سامرى اينچنين القا كرد …»؛ طه، 87.

[36]. به نقل از: سایت کتابخانه مدرسه فقاهت، جمعی از نویسندگان، کتاب: اديان شناسى، ج 1، ص 8.

[37]. حضرت یوشع بن نون از پیامبران بنی اسرائیل و جانشین حضرت موسی (علیه السلام) و از فرزندان افرائیم بن یوسف بود. وی پس از موسی (علیه السلام) مدت سی سال زنده بود، کار بنی اسرائیل را سامان بخشید و به پیشوایی او بنی اسرائیل به جنگ عمالقه رفتند و شهر اریحا و سرزمین فلسطین را فتح کردند. بنا به کتاب مقدس وی از پیامبران بنی اسرائیل و جانشین موسی بود. عبور بنی اسرائیل از رود اردن تحت فرماندهی وی انجام گردید. صحیفه یوشع نیز منسوب به اوست. او از نسل افرایم فرزند یوسف بود و جزء ۱۲ نفری بود که موسی برای بازرسی سرزمین موعود فرستاد.و پس از بازگشت به همراه کالیب تنها کسانی در میان بنی اسرائیل بودند که آماده جنگ برای فتح سرزمین موعود بودند.

[38]. گدعون و يفتاح‏؛ از نسل ميشا بن يوسف (عليه السلام) و بر دين موسى (علیه السّلام) بودند؛ مستوفى قزوينى،  حمد الله، تاريخ گزيده، تحقيق: نوايى، عبد الحسين، ص 44.

[39]. بعضى پنداشته‏اند كه وى پيامبر بوده است و معجزه او در موى وى بوده است. از بسيارى نيرو و سختى و توانايى كه داشت هيچ كس هماورد او نبود. چون قومى كه بر ايشان مبعوث شده بود، از وى درمانده شدند زنش را وادار كردند كه موى او را بريد و او همچون مرغان پركنده شد. او را گرفتند و دستها و پاهايش را بريدند. گويند كه ايشان عيدى بزرگ داشتند در برابر بتى كه در بنايى بلند و مشرف بود. شمسون گفت: آرزو دارم كه مرا نزد آن بت ببريد تا آن را لمس كنم و دست بر آن مالم، پس او را بدانجا بردند و در برابر بت نهادند. او با همان بريدگى دست، چنان بر بت زد كه بنا بر سر مردم فرو ريخت و اندكى از ايشان توانستند از زير آن آوار برهند و خداوند دستها و پاهايش را به او باز گردانيد. گويند آيه «كسانى كه پيش از ايشان بودند، نيرنگ ساز كردند و خداوند بنيانشان را از پايه سست گردانيد و سقف از فراز بر ايشان افتاد» نحل، 26؛ درباره او فرود آمده است؛ مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، تحقیق: پور سعيد، ج 3، ص 137.

[40]. شموئیل (سموئیل) یا اسماعیل صادق الوعد؛ قرآن کریم می فرماید: «واذکر فی الکتاب اسماعیل انّه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیّا»؛ مریم،54؛ «و یادکن در کتاب خود شرح حال اسماعیل را که بسیار در وعده صادق و پیغمبر بزرگواری بود!»؛ سموئیل یا اسماعیل ، در رامه در کوه افرائیم که در طرف شمال شرقی اورشلیم واقع است، متولد شد. بعثت او را در 4351 سال بعد از هبوط آدم نوشته اند.!!

[41]. به نقل از: سایت کتابخانه مدرسه فقاهت، جمعی از نویسندگان، کتاب: اديان شناسى، ج 1، ص 8.

[42].عزرا در زبان عبری که در قرآن همان عزیر است، از پیامبران بنی ‌اسرائیل و از کاتبانی ‌است که دومین گروه مهاجران یهود را که از اسارت بابل به فلسطین باز می‌گشتند، رهبری می ‌کرد.

[43]. نحمیا پسر حکلیا از سبط یهودا و رهبر یهودیه بود. نحمیا در زمانی که شاهنشاهی ایران بر بابل چیره شد، به پیامبری رسید. او در کاخ شوش مباشر و ساقی اردشیر اول مشهور به اردشیر درازدست (ارتخشتای) بود.

[44]. به نقل از: سایت کتابخانه مدرسه فقاهت، جمعی از نویسندگان، کتاب: اديان شناسى، ج 1، ص 8.

[45]. باب 42، جملات 1- 4.

[46]. پوبلیوس آئلیوس ترایانوس هادریانوس متولد ۲۴ ژانویه ۷۶ میلادی و متوفای ۱۰ ژوئیه ۱۳۸میلادی، امپراتور روم بود. از مهمترین دستاوردهای این امپراتور سرکوب کردن شورش یهودیان و بازگرداندن آرامش و امنیت به امپراتوری روم بود.

[47]. در اساطیر رومی، ژوپیتر یا ژُو یا ژووه، خدای خدایان یا پادشاه خدایان بود. همینطور وی، خدای آسمان و خدای آذرخش ‌های آسمانی (خدای رعد) محسوب می ‌شد. همسان و معادل او در پانتئون خدایان یونان، زئوس بود. او را یوپیتر یا آیوپ پیتر یا دیِزپیتر نیز نامیده ‌اند. همچنین از او با عنوان اپتیموس ماگزیموس به معنای «بهترین و بزرگترین پدرخدا» نیز نام برده‌ اند و او را به عنوان ایزد پشتیبان روم باستان ستوده‌ اند، خدایی که فرمانروایی او بر مبنای قوانین و نظم اجتماعی بنا شده بود.

[48]. به نقل از: سایت کتابخانه مدرسه فقاهت، جمعی از نویسندگان، کتاب: اديان شناسى، ج 1، ص 8.

[49]. بیانیه بالفور (Balfour Declaration)، نامه ‌ای تاریخی بود که در تاریخ ۲ نوامبر ۱۹۱۷ میلادی، توسط آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه وقت بریتانیا، خطاب به والتر روتشیلد، سیاست‌ مدار یهودی تبار و عضو مجلس عوام بریتانیا نوشته شد و در آن از «موضع مثبت» دولت بریتانیا برای «ایجاد خانه ملی برای یهودیان در فلسطین» خبر داده‌شد. بیانیه بالفور، سرآغاز تلاش در عرصه بین ‌المللی برای تأسیس کشور اسرائیل بشمار می ‌رود. پیش‌ زمینه تاریخی جامعه ملل، در پایان جنگ جهانی اول و پس از سقوط امپراتوری عثمانی، قیمومیت بریتانیا بر فلسطین را به پادشاهی متحده اعطا کرد، با این هدف که قیمومیت بریتانیا «پیش ‌زمینه ‌های مطلوب سیاسی، اقتصادی و امنیتی برای تأسیس خانه ملی یهودیان را عهده ‌دار شود و هم‌چنین برای حفاظت از حقوق مدنی و حقوق مذهبی از همه ساکنان سرزمین فلسطین، صرف‌نظر از نژاد و مذهب» بکوشد. بیانیه بالفور، مدیون تلاش ولابی‌ گری حییم وایزمن، رئیس وقت سازمان جهانی صهیونیسم، والتر روتشیلد، عضو مجلس عوام بریتانیا و بانکدار بریتانیایی و هم‌چنین ناحوم سوکولوف روزنامه‌نگار و زبان‌شناس لهستانی بود که در مذاکراتی که منجر به صدور بیانیه بالفور شد، نقشی کلیدی داشت؛ به نقل از دانشنامه آزاد ویکی پدیا.

[50]. انتفاضه در لغت به معنای: حرکت تند و ناگهانی (بدن)، جست و خيز، چين دار کردن حاشيه لباس، پرت کردن، تقلا کردن، جولا ن، شورش، طغيان، قيام، برخاستن، بلوا و برخيزش، و از نظر سياسی و اجتماعی، انتفاضه يا قيام عبارت است از: رفتار و عملكرد معترضانه، شجاعانه و مستمر مردم غير مسلح فلسطين در قبال رژيم صهيونيستی.

[51]. به نقل از: سایت کتابخانه مدرسه فقاهت، جمعی از نویسندگان، کتاب: اديان شناسى، ج 1، ص 8.

[52]. قصص، 5.

[53]. نساء، 54.

[54]. ر.ك: المسیری، عبدالوهاب، موسوعه الیهود و الیهودیه، ج 5، ص 72.

[55]. بقره، 47.

[56]. ر. ک: عهد عتیق، تثنیه، باب‌های 26 ـ 30؛ در این فرازها از تورات به خوبی آشكار است كه خداوند بنی ‌اسرائیل را تنها در صورت حفظ ایمان برتری خواهد داد.

[57]. حجرات، 13.

[58]. بقره، 48.

[59]. مائده، 70.

[60]. همان.

[61]. به نقل از سایت اندیشه قم.

[62]. ر.ک: هفت آسمان، فصلنامه تخصصی ادیان و مذاهب، مقاله آقای سلیمانی، عبدالرحیم، ش 22، تابستان 83، ص 113.

[63]. عهد عتیق، سفر پیدایش، 22 : 15 – 18.

[64]. هفت آسمان، ص 115.

[65]. تلمود به معنای آموزش؛ به كتابی بسیار بزرگ كه احادیث و احكام یهود را در بردارد اطلاق می شود.

[66]. هفت آسمان، ص 118 – 119.

[67]. همان، 123.

[70]. اعراف، 160.

[71]. بقره، 61.

[72]. همان.

[73]. اقتباس از آیه 61 بقره.

[74]. اعراف، 138؛ طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 8، ص 300 و 301.

[76]. بقره، 67 تا 72؛ طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 1، ص 302 و 303.

[77]. مائده، 78.

[78]. مكارم شيرازى ناصر، تفسير نمونه، ج 5، ص 43.

[79]. آل عمران، 21 و 22.

[80]. همان.

[81]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق و مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج 2، ص 720.

[82]. دورانت، ويليام جيمز، تاریخ تمدن، ترجمه: آريان پور، امير حسين، پاشايی، ع، آرام، احمد، ج 2، ص 345.

[83]. قاسمی قمی، جواد، هفت اقلیم ادیان و مذاهب، فرجام شناسی یهود به روایت تلمود.

[84]. سلیمانی اردستانی، عبد الرحیم، سیری در ادیان زنده جهان (غیر اسلام)، ص ۶ ۱۸، (به نقل از تاریخ یهود ج ۲، ص ۵۳ – ۶۶).

[85]. همان، ص ۱۵۸، (به نقل از گنجینه ای از تلمود، ص ۳۶۳).

[86]. هفت اقلیم ادیان و مذاهب، فرجام شناسی یهود به روایت تلمود، (به نقل از سیفره دواریم، ۳۰۶، ص ۱۳۱-الف).

[87]. همان، (به نقل از سنهدرین، ۹۵ الف).

[88]. همان، ص ۱۶، (به نقل از مشینا بر اخوت، ۹: ۵).

[89]. همان، ص ۲۱، (به نقل از ویقراریا، ۴:۵).

[90]. همان، (به نقل از شبات، ۱۵۳ب).

[91]. بقره، 94 و 95.

[92]. همان، 96.

[93]. طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 1، ص 344.

[94]. همان، ج 2، ص 165.

[95]. مائده 24.

[96]. ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 5، ص 475 و 476.

[97]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق و مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج 1، ص 264.

[98]. ر. ک: رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، تحقيق: ياحقى، محمد جعفر؛ ناصح، محمد مهدى، ج 6، ص 380؛ فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب (تفسیر کبیر)، ج 11، ص 359؛ تفسير الميزان، ج 5، ص 585.

[99]. بقره، 55.

[100]. اعراف، 138.

[101]. طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 8، ص 300.

[102]. بقره، 74.

[103]. ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 1، ص 307.

[104]. كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ، مائده، 79.

[105]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق و مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج 3، ص 357.

[106]. مائده، 78.

[107].  عن أبي عبد الله (ع): أما إنهم لم يكونوا يدخلون مداخلهم و لا يجلسون مجالسهم و لكن كانوا إذا لقوهم ضحكوا في وجوههم و آنسوا بهم، عياشى، محمد بن مسعود، کتاب التفسير‏، محقق / مصحح: رسولى محلاتى، هاشم‏، ج 1، ص 335.

[108]. احمدی، حمید، ریشه های بحران در خاور میانه، ناشر: مؤسسه كيهان، ص 7.

[109]. احمدی، حمید، ریشه های بحران در خاور میانه، ص ۱۲.

[110]. مقاله صهیونیسم بین المللی، موسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، سایت www.yahood.ir.

[111]. ژورنالیسم در لغت؛ به معنای روزنامه نگاری و در اصطلاح؛ آثار منظوم و منثوری است كه از وقایع و موضوع‌ های عصر خود الهام می ‌گیرد و معمولاً با تغییر اوضاع جامعه موضوع آن نیز كهنه می‌شود؛ پژوهشکده باقر العلوم.

[112]. ر . ک. الرفاعی، فؤاد بن سید عبدالرحمن، نفوذ صهیونیسم بر رسانه های خبری و سازمان های بین المللی، ترجمه: سرو قامت، حسین.

[113]. واعظی، حسن، نبرد نابرابر، روند ظهور و سقوط رژیم صهیونیستی.

[114]. همان.

[115]. المجله، چاپ انگلستان، 9 مارس 1984 م به نقل از توطئه جهانی.

[116]. آبا ابان، قوم من، تاریخ بنی اسرائیل، ترجمه: شکیب اصفهانی، نعمت الله، ص 427.

[117]. ر .ک. نفوذ صهیونیسم بر رسانه های خبری و سازمان های بین المللی.

[118]. ر.ک: رفعت اتل خان، جواد، اسرار الماسونیة، ترجمه: نورالدین رضا الواعظ؛ سلیمان، محمد القابلی، ص 46؛ چامسکی، نوآم، مثلث شوم، مترجم: پزشکی، مجید؛ به نقل از سایت تبیان.

[119]. چامسکی، نوآم، مثلث شوم، مترجم: پزشکی، مجید؛ به نقل از سایت تبیان.

[120]. به نقل از: روزنامه جمهوری اسلامی ۱۰/۱۰/ 1386.