searchicon

کپی شد

بعثت (مبعث) پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)

مفهوم شناسی بعثت

بِعْثَت‌، اصطلاحى‌ در فرهنگ‌ اسلامى‌ به‌ معناي‌ برانگيختن‌ و برگزيدن‌ پيامبران‌ از سوی خداوند برای‌ هدايت‌ مردم‌ كه‌ آغاز رسالت‌ هر پيامبر است‌. بعثت‌ در فرهنگ‌ قرآنى‌ به‌ معنای‌ عامل‌ برانگيختن‌ و رسانيدن‌ به‌ مرحله‌ای‌ خاص‌ از تكامل‌ است‌ كه‌ در آن‌ نوعى‌ تحول‌ وجود دارد. براي‌ همين‌، در معنای‌ حشر مردگان‌ نيز به‌ كار رفته‌ است‌؛ زيرا آغاز نوعى‌ تحول‌ بزرگ‌ و وارد شدن‌ به‌ فضايى‌ جديد است‌؛ هرچند معنای‌ اصطلاحى‌ غالب‌ آن‌ برانگيختن‌ و فرستادن‌ پيامبران‌ برای هدايت‌ مردم‌ است‌. از اين‌ ميان‌، بعثت‌ پيامبر اكرم‌ (صلی الله علیه و آله)‌ جايگاه‌ خاصى‌ يافته‌ است‌، به‌ طوری‌ كه‌ بيشتر، از كلمۀ «بعثت‌»، برانگيخته‌ شدن‌ ايشان‌ به‌ پيامبری‌، به‌ اذهان‌ متبادر مى‌شود.

بعثت پیامبر به زبان قوم

از آيات متعدد قرآن صريحا استفاده مى‏شود كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) براى عموم بشر فرستاده شده است. از جمله: يا محمّد (صلی الله علیه و آله) “ما تو را نفرستاديم مگر براى عموم مردم”.[1] يا محمّد (صلی الله علیه و آله) “بگو: اى مردم! يقينا من به سوى كليه شما فرستاده شده‌‏ام.[2] و آيات ديگرى كه نقل آنها به طول مى‌‏انجامد. پس عمومیت و جهانی بودن دین اسلام امری مسلم است، اما این که هر پیامبری به زبان قوم خود سخن می‌گوید چون مبنا بر این است که ادراک هر موضوع و مطلبى موقوف به اين است كه گوينده و شنونده لغت و زبان يكديگر را به‌طور كامل بدانند و در آنچه گوينده ‏بیان می‌کند كوچک‌ترين ابهامى براى شنونده باقى نماند؛ از این رو خداوند در اين آيه مورد بحث مي‌فرمايد: “ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر به لغت و زبان بومى و معمولى قوم و امت او. بهترين گواه زنده و گويا براى معنایى كه گفته شد جملۀ ذيل است كه مي فرمايد: “لِيُبَيِّنَ لَهُمْ”؛ تا آن پيامبر حقايق دينى و مذهبى را به نحو كاملى براى قوم خود بيان و روشن كند، و كوچک‌ترين ابهامى براى ايشان باقى نگذارد.[3] و بتواند با اذن خداوند مردم را از تاریکی ها به سوی نور راهنمایی نماید و هدف از بعثت محقق شود.

پیامبر نیز اگرچه برای همۀ مردم مبعوث شده است، ولی لازم است به زبان قوم خود تکلم کند؛ زیرا گسترش دین باید از طریق اسباب و وسایل عادی باشد و با توجه به این که عمر پیامبر محدود است این قوم مؤمن به او هستند که رسالت او را به سوی دیگر جهانیان و نسل‌های آینده حمل می‌کنند؛ از این رو ابتدا خواسته جزیرة العرب را با اسلام آشنا و بدان مؤمن کند، تا از آن‌جا گروه‌های تبلیغ به سوی سایر نقاط فرستاده شود؛ از این رو بین فرستاده شدنش برای همۀ مردم و فرستاده شدنش به زبان قومش هیچ تعارض و تنافی وجود ندارد.[4]

بنابراين، معناى آیه “وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ”، اين است كه خداى تعالى، مسئلۀ ارسال رسل و دعوت دينى را بر اساس‏ معجزه و يک امر غير عادى بنا نگذاشته، و چيزى هم از قدرت و اختيارات خود را در اين باره به انبياى خود واگذار ننموده‌است، بلكه ايشان را فرستاد تا به زبان عادى با مردم گفت‌وگو ‏كنند و مقاصد خود (وحی) را به آنان بفهمانند.[5]

آئین پیامبر اسلام قبل از بعثت

در اين‌كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست، و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنا را منعكس مى‏‌كند، اما در اين كه بر كدام آئين بوده؟ و طبق دستورات و شریعت کدام پیامبر عمل می‌نمود در ميان دانشمندان اسلامی گفت و گو است.

1. بعضى آن حضرت را پيرو آئين مسيح (علیه السلام) مى‏‌دانند؛ چرا كه قبل از بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله) آئين رسمى و غير منسوخ آئين حضرت مسیح (علیه السلام) بوده است.

2. بعضى ديگر او را پيرو آئين حضرت ابراهيم (علیه السلام) مى‏‌دانند؛[6] چرا كه “شيخ الانبياء” و پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن آئين اسلام به عنوان آئين ابراهيم معرفى شده” اين همان دين پدرتان ابراهيم است، او شما را از پيش مسلمان ناميده است”.[7]

3. بعضى نيز اظهار بى‌‏اطلاعى كرده و گفته‌‏اند: مى‌‏دانيم آئينى داشته، اما كدام آئين؟ بر ما روشن نيست!

گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچ كدام مسلم نيست، و مناسب‌تر از اينها قول چهارم است و آن اين كه: پيامبر (صلی الله علیه و آله) شخصا برنامۀ خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى‌‏كرده، و در حقيقت آئين مخصوص خودش بوده، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت.

شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده است: “خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد بزرگ‌ترين فرشته‌‏اش را قرين وى ساخت، تا شب و روز او را به راه‌هاى مكارم، و طرق اخلاق نيك سوق دهد”.[8]

مأموريت چنين فرشته‌‏اى دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است. شاهد ديگر اين كه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در معابد يهود يا نصارى يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بت‌خانه بود، و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى‌‏داد، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پايبند بود.

روايات متعددى نيز- طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار- در منابع اسلامى آمده است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از آغاز عمرش مؤيد به روح القدس بود و با چنين تاييدى مسلما بر اساس الهام روح القدس عمل مى‏‌كرد”.

“علامه مجلسى” شخصا معتقد است كه پيامبر اسلام قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن مى‏‌گفتند، و صداى آنها را مى‏‌شنيد، و گاه در رؤياى صادقه به او الهام الهى مى‌‏شد، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد، و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد، او شش دليل بر اين معنا ذكر مى‏‌كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است.‏[9]

فاصله زمانی پیامبران اولوالعزم (علیهم السلام)

در این زمینه مطلبی که همۀ تاریخ نویسان بر آن وحدت نظر داشته باشند، موجود نیست. تاریخ نویسان گزارش واحدی به دست ما نداده‌اند؛ چون کتب تاریخ از بیان وقایع زمان پیامبران قبل از اسلام ساکت است و آن مقداری که در آیات و روایات آمده به این جزئیات اشاره نشده است. تنها در روایتی آمده است: امام صادق (علیه السلام) فرمود: “بين حضرت نوح (علیه السلام) و ابراهيم خليل (علیه السلام) هزار سال فاصله بود.”[10]

اما آنچه که در کتاب‌های تاریخ آمده است عبارت است از: این که عمر حضرت آدم (علیه السلام) 1000 سال بوده است. فاصلۀ میان مرگ او و طوفان نوح (علیه السلام) هزار و دویست و چهل و دو سال بود و فاصله میان طوفان نوح (علیه السلام) و مرگ او سی صد و پنجاه سال. و میان نوح و ابراهیم (علیهما السلام) دو هزار و دویست سال. و میان ابراهیم و موسی (علیهما السلام) نه صد سال و میان موسی و داوود (علیهما السلام) پانصد سال و میان داوود و عیسی (علیهما السلام) هزار و دویست سال پس بین موسی و عیسی (علیهما السلام) هزار و هفت صد سال، و میان عیسی (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) شش صد و بیست سال. پس بدین‌گونه از روزگار آدم تا محمد (صلی الله علیه و آله) هفت هزار و هشت صد سال بوده است.[11]

گزارش فاصله زمانی میان پیامبران (علیهم السلام) به نحوی دیگر:

بین آدم و نوح (علیهما السلام) ده قرن فاصله وجود داشته است و نیاکان نوح تا آدم (علیهما السلام) همه بر آئین الهی بوده‌اند… و میان نوح و ابراهیم (علیهما السلام) هم ده قرن فاصله بوده است. و میان ابراهیم و موسی (علیهما السلام) نیز ده قرن فاصله بوده است… و فاصله میان موسی بن عمران و عیسی بن مریم (علیهما السلام) هزار و نه صد سال بوده است و در فاصله میان آن دو هیچ فترتی (زمان بدون پیامبر) نبوده است و در آن مدت فقط از بنی اسرائیل هزار پیامبر مبعوث شده است. فاصله میان میلاد عیسی (علیه السلام) و بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پانصد و شصت و نه سال بوده است.[12]

شاید بتوان اختلاف این دو گزارش را به این نحو توجیه کرد که این اختلاف ناشی از آن است که معیار آغاز محاسبه در نزد مورخان متفاوت است. بعضی آغاز و انجام را تولد قرار داده‌اند و برخی آغاز و انجام را نبوتشان، و برخی به صورت تلفیقی، یعنی برای آغاز تولد پیامبری را در نظر گرفته و برای پایان آغاز بعثت پیامبر دیگر را و یا برعکس.

برای نمونه به گزارش دوم توجه می‌کنیم. او فاصله میان عیسی (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را این طور بیان می کند: فاصله میان میلاد حضرت عیسی (علیه السلام) و بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پانصد و شصت و نه سال بوده است که آغاز را میلاد عیسی (علیه السلام) و پایان را بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) قرار داده نه تولد آن حضرت.

البته با این توجیه، اختلاف میان مورخان ممکن است به حداقل برسد، اما از بین نمی‌رود و نمی‌توان به جواب قاطع و روشنی دست یافت؛ زیرا طبق بعضی از گزارشات فاصلۀ بین نوح و ابراهیم ده قرن است، اما در گزارش دیگر این فاصله بیش از 2200 سال ذکر شده‌است. به هرحال این ارقام تقریبی است و احتمال خطا در آن زیاد است.


[1] سبأ، 28، “وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ”.

[2] اعراف، 158. “قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً”.

[3] نجفی خمینی، محمد جواد، تفسير آسان، ج ‏8، ص 319.

[4] سيد بن قطب بن ابراهيم شاذلي‏، فى ظلال القرآن‏، ناشر دارالشروق‏، بيروت- قاهره، 1412 ق‏، چاپ هفدهم، ج ‏4، ص 2087.

[5] همان.

[6]جعفرى، يعقوب، ‏‏كوثر، ج ‏6، ص 234، پيامبر اسلام پيرو دين ابراهیم بود و خدا به او وحى كرده بود كه از دين ابراهيم پيروى كند …. چه افتخارى بالاتر از اين كه محمّد پيامبر خدا و امت اسلامى همگى خود را پيروان راستين ابراهيم مى‏‌دانند.

اين كه به پيامبر اسلام وحى شده بود كه پيرو دين ابراهيم باشد، فقط مربوط به زمان قبل از بعثت نيست، بلكه پس از بعثت نيز پيامبر اسلام ادامه دهنده راه ابراهيم بود و ابراهيم به عنوان مظهر توحيد و قهرمان بت شكن، الگو و سرمشق پيامبران از جمله پيامبر اسلام بود و اساساً همه پيامبران توحيدى در اصول پيرو ابراهيم بودند و اگر تفاوت‏‌هايى در ميان اين پيامبران وجود داشت، تفاوت در برخى از احكام و شرايع بود كه مطابق با مقتضاى زمان تشريع مى‏‌شود و هر دينى براى خودش آيين‏‌ها و برنامه‏‌هايى داشت: براى هر امّتى از شما راه و روشى قرار داديم، مائده، 48.

پيامبر اسلام طبق تعليمات الهى، توجه خاصى به ابراهيم داشت و مى‌‏توان گفت كه دين اسلام همان آيين ابراهیم بود كه به صورت تكامل يافته و مطابق با زمان از سوى خداوند عرضه شده بود.

[7] حج، 78.

[8] نهج البلاغه، خ 192 (خطبه قاصعه): “و لقد قرن اللَّه به (ص) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره”.

[9] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏20، ص 507، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، چاپ اول.

[10] مجلسی محمد باقر ، بحار، ج 76، ص 91

[11] مقدسی، مطهر بن طاهر، ، البدء و التاریخ، ترجمه شفیعی کدکنی، محمدرضا، ج 1، ص 238، تهران، چاپ اول، 1374 ش.

[12] بن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ترجمه، مهدوی دامغانی، محمود، ج 1، ص 41، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374 ش.