searchicon

کپی شد

امام خمینی و تصوف

مقدمه

با مطالعه ای در قرآن کریم، به سادگی می توان دریافت که خداوند، همان گونه که بندگان خویش را به گریز از دنیاپرستی و توجه به معنویات و جهان آخرت فراخوانده است،[1] اما این نکته را نیز خاطرنشان نموده است که نباید توجه به آخرت را بهانه ای برای گوشه گیری و انزوا و تعطیل نمودن تمام فعالیت های مرتبط با دنیای مادی نمود، بلکه باید از برکات و نعمت های دنیوی نیز استفاده کرده و با توجه به موازین شرعی، به فعالیت های روزمره و معمول ادامه داده و در همان حال، خدا را از یاد نبرد.[2]

براین اساس، مسلمان واقعی آن است که دنیاپرست نباشد، اما از نعمت های پروردگار در دنیا استفاده نموده و آنها را ره توشه ای برای آخرت خود قرار دهد و خیر هر دو جهان را از خداوند خواستار شود.[3]

در این میان، اشخاصی وجود داشته و دارند که راه افراط و تفریط را پیموده و تنها جنبه ای از دین را مورد توجه قرار داده و از دیگر تعالیم آن غافل می مانند.

گروهی از آنان، تنها به جنبه های دنیوی دین، از قبیل برقراری نظم عمومی، تشکیل حکومت، فعالیت های کشاورزی و تجاری، پیشرفت دانش و … اندیشیده و ناخود آگاه، گاهی از آن غافل می شوند که تمام اینها، تنها پیش زمینه ای برای زندگی جاوید و از آن برتر، جلب رضایت خداوند بوده و به خودی خود، ارزشی نخواهد داشت.

گروهی دیگر نیز توجه خود را تنها به جنبه های معنوی و دنیاگریزی دین اسلام، معطوف داشته و با رها نمودن بیشتر فعالیت هایی که لازمۀ یک زندگی اجتماعی است، خود را سربار دیگران می نمایند و جالب است بدانید که برخی از این افراد، تظاهر به دنیاگریزی را وسیله ای برای اقناع تمایلات دنیاپرستانۀ خود می نمایند!

با توجه به آنچه گفته شد، موضوع فوق یعنی تصوف از نگاه امام خمینی را در دو محور زیر مورد بررسی قرار می دهیم:

1. با توجه به این که لباس پشمینه، از کم ارزش ترین لباس های موجود در سده های اول اسلام بود، به طور معمول، افراد کم بضاعت از این نوع لباس استفاده می کردند. پوشیدن چنین لباسی، اگر برای مبارزۀ با نفس و حقیر شمردن واقعی دنیا بود، ایراد و اشکالی نداشت. در این راستا، ابوذر غفاری این بزرگ مرد زاهد چنین می فرماید: با داشتن دو قرص نان که یکی را نهار و دیگری را شام خود قرار دهم و نیز دو پارچۀ پشمی که یکی را لنگ خود قرار داده و دیگری را بر دوش خود گذارم، مرا با دنیا چه کار؟![4]

او با این سخنان، این نکتۀ مهم را به مسلمانان گوشزد می نمود که در صورت لزوم، می توان به حداقل ها کفایت نمود، اما دین خود را با دنیا مبادله نکرد و این بدان معنا نبود که او، استفادۀ از نعمت های الاهی را حرام به شمار می آورد؛ چون می دانیم که حتی در زمان زندگی در حالت تبعید ابوذر، او از سرمایه ای، هر چند اندک برخوردار بود که او و خانواده اش از آن ارتزاق می نمودند.[5]

بعدها، گروهی از مسلمانان، با نگاهی افراطی به موضوع زهد و دنیاگریزی، تا حدی پیش رفتند که پشمینه پوشی را به عنوان مظهر مسلمانی ارزیابی نموده و حتی ائمه و بزرگان دین را به دلیل رعایت ننمودن چنین الگویی، مورد انتقاد قرار دادند.[6] به عبارتی دیگر، زهد واقعی توصیه شده از سوی اسلام را به دکان زهدفروشی و مرید یابی تبدیل نموده و دانسته یا نادانسته به دام دنیایی افتادند که به ظاهر از آن گریزان بودند!

با توجه به این که “تصوف” واژه ای است که ریشۀ آن از “صوف” به معنای پشم گرفته شده، به تدریج، این گروه پشمینه پوش با نام “صوفیه” و یا “متصوفه” شناخته شده و مکتب فکری آنان “تصوف” نام گرفت. در سده های اخیر، نام هایی؛ مانند درویش، خراباتی و … نیز برای معرفی این افراد به کار گرفته شده است و اصطلاحاتی؛ چون خانقاه، می، پیر، قلندر و … نیز در مکتب آنان از جایگاه خاصی برخوردار شده است.

از طرفی باید بدانیم که در تعالیم “تصوف”، تنها به پشمینه پوشی اکتفا نشده، بلکه در طول زمان، معیارهای رفتاری دیگری نیز از طرف مشایخ این مکتب فکری، به هواداران آن اعلام شد که برخی از آنها، بدعت هایی فاقد مستند شرعی و دینی بوده، اما اعمالی نیز  وجود داشته اند که در راستای قواعد قرآنی و شرعی ارزیابی می شدند. در این راستا، گاه اعمالی که ریشه های شرعی نیز داشتند، با دخل و تصرفاتی، تبدیل به یک بدعت می شدند! مانند توصیه به اخلاص عمل در چهل روز که در روایات بیان شده[7] و نتایج درخشانی را نیز به دنبال خواهد داشت، اما صوفیان رسمی، آن را به “چله نشینی” به همراه آداب خاصی نموده اند که برخی از آنها مطابق با شرع مقدس نیست. در نتیجه “تصوف” به ترکیب و معجونی از “رفتار صحیح شرعی” و “بدعت نادرست ذوقی” تبدیل شد.[8] همین امر، به این نتیجه انجامید که آن دسته از مسلمانانی که تنها در صدد عمل به بخش اول و خودسازی از طریق دستورات توصیه شده از جانب خداوند و معصومان بودند، نیز از جانب برخی ظاهربینان و کژاندیشان با انگ هایی چون “صوفی گرایی” و “درویش مآبی” مورد حمله قرار گرفتند.

با توجه به مطالب فوق، از طرفی، هر چند برخی آموزه های تصوف؛ مانند شکل و شمایل ظاهری، مستند به منابع دینی معتبر نبوده، اما نباید تمام تعالیم “تصوف” را به صورت یک پارچه، رد و یا تأیید کرد، بلکه هر بخش از آن را باید جداگانه بررسی نموده و انطباق آن را با شرع مورد ارزیابی قرار داد و از طرف دیگر، سزاوار نیست که هر مسلمانی که به جنبه های معنوی و روش های خودسازی، توجه بیشتری دارد را به صوفیگری متهم سازیم.

2. می دانیم که امام خمینی (ره) فردی بودند که از ابتدای جوانی، در راه خودسازی معنوی گام برداشته و این شیوه را تا پایان عمر حفظ نموده اند. از این رو در سخنان و اشعار ایشان گاه می توان به مطالب و تعابیری مشابه با اعتقادات و اصطلاحات صوفیان برخورد نمود که در نگاه اول، تمایل ایشان را به مکتب “تصوف” برداشت کرد؛ مانند این شعر:

کشکول فقر شد سبب افتخار ما

ای یار دلفریب بیفزای افتخار

ما ریزه خوار صحبت رند قلندریم

با غمزه ای نواز دل پیر جیره خوار[9]

و یا:

ای پیر مرا به خانقاهی برسان

یاران همه رفتند براهی برسان[10]

و نیز:

صوفى! ز ره عشق صفا بايد كرد

عهدى كه نموده‏اى وفا بايد كرد[11]

هر چند از این اشعار و تعابیری که در آن به کار برده شده، نوعی تمایل به “تصوف” برداشت می شود، اما نباید به سرعت و یک جانبه قضاوت نمود، بلکه باید از طرفی، توجه داشت که اصطلاحات به کار رفته در این سخنان، اشاره به واقعیاتی است که شاید نتوان آنها را صریحا مطرح نمود، و گر نه می دانیم که امام خمینی، در عمر طولانی خود، نه کشکولی بر دوش گذاشته و نه به خانقاهی سرکشی نمود و از طرف دیگر باید به دیگر سخنانشان نیز توجه کرد و نتیجۀ نهایی را به دست آورد. در این راستا اشعار دیگری وجود دارد که مخالفت ایشان را با صوفی گری اصطلاحی بیان می دارد؛ چون:

صوفی از وصل دوست بی خبر است

صوفی بی صفا نمی خواهم[12]

و یا:

عشقت از مدرسۀ و حلقۀ صوفی راندم

بندۀ حلقه بگوش در خمارم کرد[13]

و نیز:

با صوفی و با عارف و درویش بجنگیم

پرخاشگر فلسفۀ و علم کلامیم[14]

اکنون با این اشعار به ظاهر متضاد، چه باید کرد؟! و در نهایت، آیا ایشان “تصوف” را قبول داشته و یا از آن گریزان بودند؟

در پاسخ باید گفت: چنانچه در بخش اول نیز بیان شد، آن دسته از تعالیم “تصوف” که در راستای شرع مقدس بوده و یک مسلمان واقعی باید برای خودسازی معنوی از آنها استفاده نماید، مورد تأیید امام (ره) بوده و توصیه می نمودند که: “مؤمن به اين بشويم كه مناجات خدا با انسان چى هست. مناجات را مؤمن بشويم به آن، انكار نكنيم، نگوييم اينها حرف هاى درويشى است. همۀ اين مسائل در قرآن هست به نحو لطيف و در كتب ادعيۀ مباركۀ ما كه از ناحيۀ ائمۀ هدى وارد شده است، همۀ اين مسائل هست، نه به آن لطافت قرآن، لكن به نحو لطيف … و همۀ اشخاصى كه بعدها اين اصطلاحات را به كار برده‏اند فهميده و نفهميده از قرآن و حديث گرفتند، و ممكن است كه اصل مسندش (را) هم درست ندانند”.[15]

بر این اساس، در دیدگاه امام، نباید از انگ صوفی و درویش بودن هراسید و خودسازی معنوی را به کناری گذاشت، اما این بدان معنا نیست که ایشان، تمام رفتار و کردار صوفیان را مورد تأیید خود قرار دهند.

در نامه ای از امام که ده ها سال قبل از انقلاب و در عنفوان جوانی (سال 1317 ش) نگاشته اند، چنین سفارشی را می یابیم که:

“به خوش سخنى ارباب تصوف و عرفان رسمى خشنود مباش؛ و به دعاوى و طامات پر سر و صداى اهل خرقه راه مسپار”.[16] و ده ها سال بعد (سال 1363)، بعد از آن که توصیه های اکیدی به فرزندشان حجت الاسلام و المسلمین سید احمد جهت خودسازی بیان می نمایند، اما همزمان سفارش می کنند که: “آنچه گفتم بدان معنا نيست كه خود را از خدمت به جامعه كناركشى و گوشه گير و كَلّ(سربار) بر خلق اللَّه باشى كه اين از صفات جاهلان مُتنسِّك است يا درويشان دكان‏دار”.[17]

و در توصیه ای دیگر به عروس خود (همسر سید احمد) چنین ابراز می دارند: “من نمى‏خواهم تطهير مدعيان را بكنم كه: اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد. مى‏خواهم اصل معنا و معنويت را انكار نكنى، همان معنويتى كه كتاب و سنّت نيز از آن ياد كرده‏اند و مخالفان آن، يا آنها را ناديده گرفته و يا به توجيه عاميانه پرداخته‏اند”.[18]

امام خمینی (ره)، نظریه های افراطی و تفریطی را مورد انتقاد قرار داده و میزان در پذیرش اعمال را نیات و انگیزه های باطنی افراد قلمداد می نمایند، نه رفتارهای خاص و شکل و شمایل ظاهری، با این تعبیر که: “پسرم! نه گوشه گيرى صوفيانه، دليل پيوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت، شاهد گسستن از حق. ميزان در اعمال، انگيزه‏هاى آنها است. چه بسا عابد و زاهدى كه گرفتار دام ابليس است”.[19]

این گونه است که اگر سخنی از ایشان را مشاهده نماییم که بویی از تصوف و درویش مآبی دارد، نباید آن را تأیید کنندۀ صوفیان و درویشان رسمی و نام و نشان دار به شمار آوریم، بلکه باید آن را در راستای دستورات قرآن و سنت ارزیابی کنیم.


[1] انعام، 32؛ یونس، 24؛ عنکبوت، 64؛ محمد، 36؛ حدید، 20 و صدها آیه دیگر.

[2] اعراف، 32؛ بقره، 168و 172؛ مائده، 88؛ انعام، 141؛  ملک،  15 و …

[3] بقره، 201، “ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الآخرة حسنة و قنا عذاب النار”.

[4] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 134، ح 17، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365 ش.

[5] مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 22، ص 429، ح 37، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ق.

[6] کافی، ج 5، ص 65، ح 1.

[7] همان، ج 2، ص 16، ح 6.

[8] برای مطالعه بیشتر در زمینه چگونگی پیدایش و رشد تصوف، می توانید به کتاب هایی چون “جستجو در تصوف ایران” تآلیف دکتر عبدالحسین زرین کوب مراجعه نمایید.

[9] بادۀ عشق، ص 40، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1368 ش.

[10] همان، ص 77.

[11] صحیفه امام، ج 18، ص 444، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1386 ش، چاپ چهارم.

[12] بادۀ عشق، ص 29.

[13] همان، ص 33.

[14] همان، ص 55.

[15] صحیفه امام، ج 17، ص 458.

[16] صحیفه امام، ج 1، ص 18.

[17] صحیفه امام، ج 18، ص 511.”کل بر خلق خدا” به معنای سربار جامعه و “جاهلان متنسک” به معنای افرادی هستند که بدون دانش کافی، تظاهر به زهد و تقوا می نمایند.

[18] صحیفه امام، ج 18، ص 453.

[19] صحیفه امام، ج 18، ص 512.