searchicon

کپی شد

اشکالات و پاسخ های وجود ذهنی

به نظریۀ وجود ذهنی که می گوید خود ماهیت اشیاء به ذهن می آید، اشکالات متعددی وارد شده که ضمن طرح اشکالات، به پاسخ آنها پرداخته  می شود.

1. یکی از اشکالاتی که بر این نظریه وارد شده، این است که طبق تحقیقات دانشمندان به ویژه در قرون اخیر، فرایند شناخت اشیاء عبارت است از: حصول صورت های اجسام با تمام نسبت ها و خصوصیت های خارجی شان در اندام حسی و انتقال آن به مغز. البته هر یک از اندام های حسی، تصرفاتی در این صورت ها داده و تغییراتی در آن به وجود می آورند. به عقیده این دانشمندان صورت های اجسام (صور منطبعه)، با همان مقدار و اندازه خارجی شان به مغز منتقل نمی شوند، بلکه این صورت ها بسیار ریز و کوچک هستند، ولی انسان نوعی مقایسه و سنجش میان اجزای صورتی که نزدش حاصل شده انجام می دهد و از این طریق به اندازه واقعی اشیاء پی می برد. بنا بر این،  نظریۀ وجود ذهنی اشیاء باطل خواهد بود؛ چرا که نمی توان گفت: هنگام تصور یک شیء دقیقاً همان ماهیت خارجی آن شیء به ذهن می آید؛ زیرا صورتی که با ویژگی های خاص خود در یک محل مادی منطبع می شود، با ماهیت خارجی مباین است؛ به دلیل آن که هم کوچک تر است و هم تصرفاتی در آن شده است. به عبارت دیگر، طبق این نظریه دانشمندان، دیگر مجالی برای آن نمی ماند که گفته شود: خود ماهیات اشیای خارجی در اذهان حضور می یابند (وجود ذهنی).

در پاسخ به این اشکال باید گفت: سخن دانشمندان طبیعی در این مورد در جای خود درست است، اما قائلین به نظریۀ وجود ذهنی معتقدند که این فعل و انفعالات فیزیولوژیکی صرفاً جنبه آماده سازی برای نفس را دارند و در نهایت نفس را برای احضار ماهیات مثالی اشیاء آماده می کنند که حقیقت ادراک هم عبارت از تحقق همین واقعه است، و گرنه صرف تحقق صور منطبعه در عضو ادراکی و انتقال آن به مغز، به خودی خود باعث ادراک نخواهد بود، تا ما را از قول به وجود ذهنی بی نیاز سازد؛ چرا که به یقین این صور منطبعه که هم کوچک تر از محسوسات هستند و هم فعل و انفعالاتی بر روی آنها صورت گرفته، مطابقت با ماهیت اشیای خارجی ندارند و اگر منکر وجود ذهنی باشیم و صرف این صور منطبعه که مغایرت با ماهیت اشیاء خارجی دارند را تنها بهره علمی انسان از شناخت اشیاء بدانیم، این، عین اقرار به عدم امکان ادراک نسبت به ماهیت واقعی اشیا خواهد بود و سفسطه هم چیزی جز این نیست.

به عبارت دیگر؛ چون این صور منطبعه عین ماهیت اشیاء نیستند، با انکار وجود ذهنی، باب علم نسبت به خود اشیاء مسدود بوده و سفسطه پیش خواهد آمد؛ یعنی این که، آنچه ما از اشیا ادراک می کنیم غیر از ماهیت واقعی اشیا است و نمی توان به ماهیت خود آنها پی برد.

بنابراین، قول به وجود ذهنی برای تبیین فرآیند ادراک و گریز از سفسطه که بطلان آن واضح است، از ضروریات محسوب می شود.

2. از اشکالات معروفی که بر این نظریه شده این است که، اگر قرار شد خود ماهیت اشیای خارجی به ذهن بیاید، مشکل اندراج یک ماهیت در تحت دو مقوله لازم می آید؛ مثلا اگر ماهیت انسان را تصور کردیم، لازم می آید ماهیت ذهنی انسان مندرج در تحت مقوله جوهر باشد؛ چون فرض این است که خود ماهیت هُوَ هُوَ به ذهن آمده است و انسان در خارج جوهر است و از طرف دیگر لازم می آید ماهیت ذهنی مندرج، در تحت مقوله کیف باشد؛ چون وقتی به ذهن آمد، نوعی علم خواهد شد و علم هم از مقوله کیف نفسانی است؛ برای اینکه تعریف کیف که «عرضْ لا یقبل القسمة و لا النسبة» بر آن صدق می کند، باید هم تحت مقوله جوهر باشد، هم عَرَض.[1] از طرف دیگر، مقولات ده گانه، متباین به تمام ذات هستنند؛ چون اگر متباین به تمام ذات نباشند، لازمه اش این است که در جزئی از ذات با هم شریک باشند و آن نقطه اشتراک جنسشان باشد؛ در حالی که فرض این است که مقولات ده گانه خودشان جنس الاجناس هستند و بالاتر از آنها دیگر جنسی نیست.

با این بیان، یک ماهیت نمی تواند تحت دو مقوله باشد، یا باید گفته شود اساساً چیزی به ذهن نمی آید، همچنان که بعضی همین حرف را زده اند، یا اگر به ذهن می آید، همان ماهیت خارجی با حفظ هویت و ذاتیاتش نیست، یا اگر همان ماهیت خارجی است، باید دست از کیف بودن وجود ذهنی برداشته شود. خلاصه اینکه باید دست از یکی از مقدمات برداشت و الّا با حفظ همه مقدمات مشکل اندراج یک ماهیت در تحت دو مقوله پیش می آید.

حکما برای فرار از این اشکال و اشکالات نظیر این، راه حل های متفاوتی را ارائه داده اند. بعضی مثل متکلمان منکر وجود ذهنی شده و گفته اند اصلا چیزی در ذهن نمی آید و بعضی مثل فخر رازی علم را نوعی اضافه بین ذهن و معلوم خارجی گرفتند و بعضی گفتنند آنچه به ذهن می آید خود ماهیت خارجی نیست، بلکه شبح شیء خارجی است و بعضی مثل فاضل قوشجی راه فرار را در تفکیک بین علم و معلوم جست و جو کردند و جناب صدر المتألهین با کلید حمل اولی و حمل شایع صناعی به حل اشکال پرداختند.[2]

برخی از اساتید فلسفه معتقدند در مسئله وجود ذهنی آنچه صحیح است گفته شود؛ این است که آنچه ما آن را وجود ذهنی می نامیم، چه در امور ماهوی و چه در وجود و صفات آن و چه در امور عدمی، تنها مفهومی از آنها است که در ذهن شکل می گیرد و هیچ گاه واقع خارجی به ذهن منتقل نمی شود، پس اشکالات وجود ذهنی هم پیش نمی آید.[3]

علامه حسن زاده آملی نیز می گوید: مرجع علم وجود است و علم در واقع به وجود رجوع می کند و به وسیله وجود است که اشیاء منکشف می شوند، اما از آن جهت که علم یک حالت نفسانی است و یکی از صفات نفس است، مثل قدرت و اراده که نبوده است و بعد بود و موجود شده است و قابلیت قسمت و نسبت را ندارد، کیف نفسانی است.[4] در واقع وجود ذهنی عبارت است از ماهیت و صورت ذهنی اشیاء در مقایسه با وجودی که در خارج از ذهن دارند، اما اگر صورت ذهنی بدون مقایسه با خارج لحاظ شود، بلکه از جهت ثبوتش در نفس لحاظ شود، وجود خارجی است، چون اتحاد وجودی با نفس پیدا می کند و دیگر وجود ذهنی محسوب نمی شود و از این جهت مرجع علم به سوی وجود و خارج از دایره مقولات است.[5]

بنابراین آنچه را که ما به صورت های ذهنی نسبت می دهیم، همه به اعتبارات مختلف است؛ به اعتباری علم است، به اعتباری وجود ذهنی است، به اعتباری کیف بالعرض است، به اعتباری کیف بالذات است و به اعتباری هم خارج از مقولات و تحت هیچ یک از مقولات نیست.[6]

برای اندراج یک مفهوم در تحت یک مقوله دو شرط لازم است: 1. صدق مقوله، 2. ترتب آثار؛ بنابر این در هر اعتباری که این دو شرط محقق بود، می توان به همان اعتبار آن شیء را در تحت آن مقوله مندرج دانست، ولی اگر یکی از دو شرط یا هر دو شرط محقق نبود، مصحّحی برای اندراج وجود ندارد.

بنابراین صورت ذهنی به اعتبار این که نحوه و گونه ای از وجود است که برای نفس حاصل شده است، صورت علمی و کیف نفسانی بالذات است و به اعتبار این که صورت ذهنی حاکی از خارج و گزارش گر از خارج است، وجود ذهنی و به حمل اولی از مقوله معلوم است و به اعتبار حمل شایع، صورت ذهنی و کیف بالعرض است که منتهی به کیف بالذات می شود و به اعتبار این که مرجع صورت های علمی به وجود است، خارج از مقولات است و در تحت هیچ مقوله ای داخل نیست، چون وجود، فوق مقوله است.

اما این که گفته می شود صورت های علمی حقیقتاً تحت مقوله کیف است، خالی از مسامحه نیست، چون وجود صورت علمی فی نفسه و وجودش برای نفس واحد است؛[7] چون دو وجود نیست که یکی عارض باشد و دیگری معروض، بلکه صورت علمی و نفس هر دو به یک وجود موجودند و تعدد وجود در کار نیست که یکی جنبه جوهری داشته باشد و دیگری جنبه عرضی. بنابراین صورت علمی مسامحتاً کیف است نه حقیقتاً؛ چون وقتی صورت علمی برای نفس حاصل می شود، با وجود نفس اتحاد وجودی پیدا می کند که ما اسم آن را اتحاد عاقل با معقول یا اتحاد عالم با معلوم می گذاریم. حال باید مورد بررسی قرار گیرد که مقصود حکما از این اتحاد چیست؟ و چه چیزی با چه چیزی متحد می شود؟

برای این اتحاد در بدو امر شش صورت قابل تصور است:

1. ماهیت ما با ماهیت خارجی معلوم متحد می شود.

2. وجود ما با ماهیت خارجی معلوم متحد می شود.

3. ماهیت ما با وجود خارجی معلوم متحد می شود.

4. ماهیت ما با ماهیت ذهنی معلوم متحد می شود.

5. ماهیت ما با وجود ذهنی معلوم متحد می شود.

6. وجود ما با وجود ذهنی معلوم متحد می شود.

از میان فرض های شش گانه فوق، آخرین فرض، مقصود حکما است؛ یعنی وجود ما با وجود ذهنی معلوم متحد می شود. اما منظور از این که می گویند این دو وجود با هم متحد می شوند، این است که عالم شدن نفس؛ به معنای او شدن است؛ یعنی نفس وقتی که عالم می شود یک حالت «شدن» و یک حالت «صیرورت» دارد. عالم شدن نفس به این معنا نیست که نفس در مقام خودش ثابت و ساکن نشسته است و مرتباً نقوشی روی آن ثبت می شود؛ بلکه نفس با هر عالم شدنی چیزی می شود؛ یعنی وجود آن چیز می شود؛ لذا نسبت آن وجود علمی با نفس، نسبت صورت است با ماده، نه نسبت عرض با موضوع.



[1] . سبزواری، شرح منظومه ،ص 126- 127.

[2] . ملا صدرا، الاسفار، ج 1، ص 292.

[3] . فیاضی، غلامرضا، وجود ذهنی در فلسفه اسلامی، فصلنامه تخصصی مرکز پژوهشی دائرة المعارف علوم عقلی اسلامی، شماره 6.

[4] . حسن زاده املی، حسن، النور المتجلی فی الظهور الظلی، ص 150.

[5] . همان، ص 150.

[6] .همان، ص 64.

[7] .همان، ص 156.