searchicon

کپی شد

استناد بیش از حد به خواب و رؤیا

یکی از اموری که در زندگی شیخ احمد احسایی نیاز به تأمل بسیار دارد و می توان به عنوان یکی از عوامل پیدایش فرقه شیخیه به حساب آورد، خواب ‌ها و رؤیا هایی است که شیخ در زمان حیات خود ادعا کرده است. شیخ احمد، شرح حالی دست نوشته دارد که حاج ابوالقاسم خان ابراهیمی در کتاب «فهرست كتب المشایخ العظام (شرح احوال علمای شیخیه و فهرست كتاب های ایشان)» آن را آورده. عجیب آن است که بیشتر این شرح حال به رؤیاهایی که وی در طول زندگی خود دیده و مبدء بعضی آثار و تحولات شده، اختصاص دارد. به چند مورد از این خواب ها اشاره می شود:

  1. شیخ احمد در شرح حال خود می گوید:

در خواب دیدم مردی به نزدم آمد که گویا 25 ساله بود و کتابی داشت که شروع کرد تفسیر این آیات را بیان کردن که «الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی؛ مثل خلق اصل یک شئ؛ یعنی هیولای آن، پس خداوند صورت نوعیه آن را تسویه فرمود و اسباب آن را مقدر و اندازه گیری نمود، پس او را به طریق خیر و شر هدایت فرمود؛ یعنی از این نوع و …». از خواب بیدار شدم در حالی که خاطرم از دنیا و از قرائت دروسی که شیخ به ما یاد می داد، منصرف شد؛ زیرا شیخ تنها به ما می آموخت که در جمله «زید قائم»، زید مبتدأ و قائم خبر آن است. مدتی در نزد مشایخ باقی ماندم، ولی حرف هایی از سنخ آن چه که در آن رؤیا دیده بودم، از آنها نشنیدم. جسد و ظاهر من با مردم بود و چیزهای بسیاری دیدم که از عهده شمارش آنها بر نمی آیم.[1]

  1. شبی در عالم رؤیا دیدم که تمام خلق بر بام ها آمدند که مشاهده امری نمایند. من نیز به بام خانه خویش آمدم. در این حال چیزی از مابین مغرب و جنوب آمد که یک طرفش متصل به آسمان و طرف دیگرش به زمین آویخته بود. هر چه نزدیک تر می شد فروتر می آمد تا آن که به ما رسید، پس جانب پایینش پیش من آمد، با دست خود او را گرفتم، چندان لطیف بود که با دست ملموس نمی گشت، لکن به چشم محسوس بود که جسمی است بلوری و سفید که از شدت صفا قریب به خفا است و چون حلقه ای زره بافته و جز من کسی بر او دست نیافته.[2]
  2. مورد دیگری از خواب های او این است که می گوید: در آغاز گشوده شدن باب رؤیا، در خواب، امام حسن (علیه السلام) را مشاهده کردم. مسائلی از آن حضرت پرسیدم که پاسخ داد، سپس ایشان لب های شریفش را بر لب های من قرار داد و من شروع به مکیدن آب دهان مبارک حضرت کردم که هر چند سرد بود، ولی لذیذتر از شهد شیرین بود. نصف ساعت من از آب دهان مبارک حضرت می مکیدم. بعد از چند سال پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در خواب دیدم به آن حضرت عرض کردم: آقای من از شما می خواهم که خلع دنیا کنم به نحوی که شناخته نشوم. حضرت فرمود: این حالی که در آن هستی برای تو شایسته تر است. اصرار زیاد کردم، نپذیرفت. عرض کردم پس توشه ای به من بدهید. پس دست راست مبارکش را بلند کرد تا چهره و سینه ام را مسح کند، عرض کردم: این را نمی خواهم. فرمود: پس چه می خواهی؟ عرض کردم می خواهم از آب دهان مبارکتان بنوشم. پس آن حضرت دهانش را بر دهان من گذاشت و از آب دهان مبارکش به من خوراند که از شهد شیرین تر و از برف سردتر بود، ولی کم بود… حاصل آن که من بسیاری از ائمه (علیهم السلام) به جز امام جواد (علیه السلام) را در خواب دیده ام… و هر کدام را دیده ام از آنها مسئله انقطاع (خلع از دنیا) را طلب کرده ام که جواب همه، همان جواب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. سال های متمادی هر چه که در بیداری بر من مشتبه می شد در خواب می دیدم و عجیب تر از این، آن که هر چه که در خواب می دیدم، کامل تر از آن چیزی بود که در بیداری به دنبال آن بودم، به نحوی که جمیع ادله مسئله و معارضات آن برایم آشکار می شد. سال ها بر این منوال بود تا این که مردم مرا شناختند و مشغول آنها شدم، در نتیجه باب این خواب ها بر من بسته شد و در حال حاضر امامان (علیهم السلام) را جز در موارد نادر، نمی بینم».[3]
  3. وی در ادامه شرح حال خود می گوید:

هرگاه مسئله ای در خواب برایم روشن می شد با جمیع جوانبش روشن می شد به نحوی که اگر همه مردم جمع می شدند، نمی توانستند شبهه ای در آن ایجاد کنند و اگر هزاران اشکال و اعتراض بر آن وارد کنند، پاسخ همه آنها بدون تکلف در نزد من حاضر است بر طبق آن چه که در خواب دیده ام؛ زیرا آن چه که در خواب بعینه دیده ام، خطا و اشتباهی در آن نیست و هرگاه خواستی به صدق کلامم دست یابی، به کتب حکمتم مراجعه کن که در آن با بیشتر حکمای متکلم مخالفت کرده ام، و هرگاه در سخنانم تأمل کنی، آنها را مطابق با احادیث ائمه هدی (علیهم السلام) می یابی و حدیثی مخالف با کلام من نمی یابی، ولی کلام اکثر حكماء و متكلمان را مخالف با كلام من و احادیث ائمة (علیهم السلام) می یابی… همانا میان من و شیخ محمد بن شیخ حسین بن عصفور بحرانی، بحثی واقع شد و او در انکار من اصرار می‌نمود؛ وقتی از یکدیگر جدا شدیم و شب شد، ]در خواب[ خدمت مولایم امام هادی (علیه السلام) رسیدم و از حال مردم شکایت نمودم. آن حضرت فرمود: «ایشان را ترک کن و به حال خویش مشغول باش». سپس اوراقی چند مرا عطا کرد و فرمود: «این اجازه‌ های دوازده گانه‌ ما است، آنها را گرفتم و گشودم و به هر صفحه که نظر کردم با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع شده بود و بعد از بسمله، اجازه هر کدام از آن حضرات (علیهم السلام) قرار داشت که در آن مرا به آن امر فرموده و وعده داده بودند و توصیفاتی از من فرموده بودند که هر کس آنها را بشنود، به جهت این که مرا اهل آنها نمی یابد، تصدیق نمی کند، تا این که به پیامبر (صلی الله علیه و آله) عرض کردم: من شایسته این توصیفات نیستم، به چه سبب اینها را در حق من فرموده اید؟ آن حضرت فرمود بدون هیچ سببی. عرض کردم: بدون هیچ سببی؟ فرمود: بله، من امر شده ام که این چنین بگویم…».[4]

[1]. ر.ک: ابراهیمی، حاج ابوالقاسم خان، ترجمة فهرست كتب المشایخ العظام (شرح احوال علمای شیخیه و فهرست كتاب های ایشان)، ص 112.

[2]. همان، ص 112 و 113.

[3]. همان، ص 115 و 116.

[4]. همان، ص 117.