کپی شد

معنای ولایت

 

واژۀ “ولايت” و “مولى” از مادۀ “ولى” گرفته شده و اهل لغت معانى گوناگونی را براى آن برشمرده‏اند: مالک، عبد، معتِق (آزاد کننده) معتَق (آزاد شده)، صاحب (همراه)، قريب (مانند پسر عمو)، جار (همسايه)، حليف (هم پيمان)، ابن (پسر)، عمّ (عمو)، ربّ، ناصر، منعِم، نزيل (کسي که در جايى سکنى گزيند) شريک، ابن الاخت (پسر خواهر)، محبّ، تابع، صهر (داماد)، اولى بالتصرف (کسى که از جهاتى بر تصرف در امور شخصى ديگرى، از خود او شايسته ‏تر است).[1]

در اصطلاح، مراد از “ولايت” تسلط و اشراف بر دخل و تصرف در امور ساير انسان‏ها، در ابعاد مختلف است، بدون اين که حق اختيار و انتخاب و گزينش يا مالکيت از سايرين سلب شود.

“امامت” امام (ع) بر جامعۀ اسلامى تجلى و اعمال اين ولايت بر امور اجتماعى و سياسى جامعه و هدايت انسان‏ها به سوى جامعه‏اى اسلامى و پاسخ گويى به نيازهاى دينى و قضايى آنها است. اگر انسان‏ها به اين ولايت گردن نهند و زعامت او را پذيرا شوند و از راه و روش و منش و سيرۀ او درس بگيرند، در دنيا و آخرت به سعادت و رفاه و آسايش مادى و معنوى دست مى‏يازند و اگر از امامت و زعامت او روى گردان شوند و به غير او رو کنند، جز به زيان خود، پيشه‏اى نخواهند داشت. در حالى که چه سايرين بدانند يا ندانند، به او رو کنند يا نکنند، او را مرجع سياسى، قضايى، دينى و اخلاقى خود بشناسند و به او مراجعه کنند يا نکنند، او شاهد و محيط بر همۀ انسان‏ها اعم از شيعه و غير شيعه، مسلمان و غير مسلمان است. از ظاهر و باطن همه آگاه و توان هرگونه تصرفى را در امور آنها دارد. به علاوه مى‏تواند در امور تکوينيه نيز دخل و تصرف نموده و مثلاً خشتى را بدل به طلا نمايد يا عکس بر پرده را جان بخشد و يا امراض لاعلاج و گره‏هاى سخت را بگشايد و متوسلين خود را از بن بست‏ها برهاند، لکن از اين توان، بيهوده و بدون حکمت و خلاف سيره عادى بهره نمی گیرد.

پس نبايد “ولايت” مصطلح در زبان محققين شيعى را، مرادف با امامت گرفت، بلکه بايد گفت: “ولايت” مهم ترين پيش نياز “امامت”؛ يعنى يکى از شروط مهّمۀ آن است و تا ولىّ حضور و ظهور داشته باشد، کسى ديگرى نمى‏تواند “پيشواى” مسلمانان گردد و زمام امور دينى و دنيوى آنها را به دست گيرد و آنها را به دنبال اهداف و نيات خود بکشاند؛ زيرا اين يک اصل عقلايى و بديهى است که تا افضل و اکمل حضور دارد، نوبت به سايرين نمى‏رسد، مگر اين که آن “ولىّ مطلق” اين اجازه و رخصت را به او داده باشد، – مثل ولى فقيه در زمان غيبت امام دوازدهم (عج) -، و او تحت نظر آن ولىّ به ادارۀ امور مسلمانان در حيطۀ محدود اختيارات داده شده، بپردازد و پا را از آن فراتر ننهد؛ از اين رو آن مقام “ولايت الاهى” که به ائمه معصومان ‏(ع) و پيامبر اکرم (ص) نسبت داده مى‏شود، همان مقام “خليفة اللهى” است که هدف آفرينش انسان مى‏باشد و با همين مقام مسجود ملايکه واقع شده است و اگر اين ولىّ نباشد زمين اهلش را در خود فرو مى‏برد.[2]

اما آن ولايتى که به سايرين نسبت داده مى‏شود، صِرف حق تصرف در امور مولّى عليه، در حيطه‏اى است که از طرف شارع به آنها اجازه داده شده است، مثلاً ولايت پدر بر فرزندان قابل مقايسه با ولايت حاکم شرع بر امور اجتماعى و دينى مسلمانان نيست، زيرا سعۀ اختيارات اين دو و شرايط ولايت اين دو با هم متفاوت است.

به سخن دیگر ولايت خدا و رسول (ص) و امام (ع) بر سايرين ولايتى حقيقى و برخاسته از قابليت‏ها و اقتضاءات ذاتى آنها است، لکن ولايت سايرين ولايتى “اعتبارى و قراردادى” و منوط به تشريع شارع است. چنانچه تحقق و فعليت ولايت نبى (ص) و امام (ع) در جامعه، نيازمند رويکرد و اطاعت و تسليم مردم در برابر تصرفات و اوامر و نواهى ايشان و مراجعه و رضايت مردم به قضاوت‏ها و حکم‏هاى ايشان است و إلاَّ آن ولايت الاهيه، در جامعه به ظهور نرسيده و إعمال نمى‏شود.

از نظر شيعه شناخت “ولىّ اللَّه” و گردن نهادن به اوامر و نواهى و قضاوت‏ها و احکام او بر همگان واجب است و هر کس از اين امر سرباز زند، در واقع توحيد و نبوت را نپذيرفته است و به عبارت ديگر: لازمۀ پذيرش وجود خدا و توحيد و عدالت او، پذيرش نبوت و پذيرش اين دو مستلزم پذيرش ولايت ولىّ مى‏باشد. اين مطلب از آيات 3 سورۀ مائده که ابلاغ و معرفى ولىّ را معادل ابلاغ رسالت و توحيد قرار مى‏دهد و 59 سورۀ نساء که اطاعت از اولوالامر را در طول اطاعت از خدا و رسول (ص) قرار مى‏هد و نيز حديث ثقلين که “عترت” را قرين قرآن کريم مى‏نمايد،[3] به وضوح مستفاد است و به واسطۀ حديث شريف نبوى (ص) “هر کس که بميرد و امام زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است”.[4] تأکيد مى‏شود. لکن پذيرش ولايت سايرين مثمر نظم و امنيت در خانواده و جامعه، و تعالى دينى و فرهنگى و اقتصادى مى‏باشد و اگر براى اطاعت از شرع و کسب رضاى اله باشد، مأجور نيز خواهد بود. بلکه چنان که از بسيارى روايات مستفاد است، هيچ عمل و عبادتى، بدون پذيرش ولايت ولى اللَّه الاعظم مقبول درگاه احديت واقع نمى‏شود. به عنوان نمونه امام رضا (ع) در حديث معروف سلسلة الذهب از اجدادشان به صورت حديث قدسى فرمودند: خداوند فرمود: “کلمه لا إله إلاّ اللَّه دژ محکم من است، و هر که در آن داخل شود از عذاب من مصون خواهد ماند” و پس از اندکى تأکيد نمودند: “با عمل به شرايط لا إله إلاّ اللَّه و من (پذيرش ولايت) يکى از آن شرايط هستم”.[5]

حديث ديگر: امام باقر (ع) مى‏فرمايند: “اسلام بر پنج پايه استوار است: نماز، روزه، حج  و ولايت، و هيچ يک از آن ارکان به پاى رکن رکين ولايت نمى‏رسد”[6]. زيرا  “ولايت” در ميان ارکان دين نقش کليدى دارد و امام راهنماى دين است”.[7]

تذکر اين که، سير انسان به سوى اللَّه و دست يابى به مقام خلافت الاهى، سيرى نامتناهى و داراى درجات متفاوت و عرض عريض است، لکن در هر زمان تنها يک نفر در اوج اين قلّه واقع مى‏شود و همطرازى در بين معاصرانش نخواهد داشت و او است که بر سايرين – هرچند به درجۀ او نزديک باشند – ولايت خواهد داشت؛ مثلاً در زمان رسول اکرم (ص) هيچ کس – حتى امام على و فاطمه (ع) – به پاى ايشان نمى‏رسيدند و همه – حتى اين دو بزرگوار – تحت ولايت رسول اللَّه (ص) واقع ‏بودند. چنانچه در زمان امام على (ع) – پس از رحلت نبى اکرم (ص) – حسنين ‏(ع) تحت ولايت پدر واقع شدند و همچنین ساير امامان ‏(ع) در زمان حيات پدر يا جدشان و نيز در زمان امام حسن (ع)، امام حسين (ع) تحت ولايت و زماعت و امامت برادر بزرگوار خويش و مطيع ايشان بودند، تا آن جا که امام حسين (ع) پس از شهادت برادر نيز، عهدنامۀ ايشان با معاويه را تا زمانى که او زنده بود، محترم شمردند و از درگيرى مستقيم با او اجتناب کردند. در اين زمان نيز تنها يک نفر بر فراز قلّۀ انسانيت مى‏درخشد و تنها او داراى ولايت کليه الاهيه بر تمامى انسان‏ها مى‏باشد، چه ديگران متوجه او باشند يا نباشند و نظارتش را يقين بدارند يا خير، اين يکه علمدار ميدان خلافت الاهى – به عقيدۀ شيعه اثنى عشرى – کسى جز حجة ابن الحسن العسکرى (ع) نمى‏باشد.

از سوى ديگر – چون اين مسير بى نهايت است و هدف آفرينش تمامى انسان‏ها طى اين مسير است، چنان که مى‏فرمايد: “إنا للَّه و انّا إليه راجعون”.[8] -ساير انسان‏ها اگر بخواهند به درجات اين مسير بار يابند چاره‏اى جز اين ندارند که ولايت ولى اللَّه الاعظم را پذيرا شوند و به او اقتدا کنند و پا جا پاى او بنهند تا به طور دقيق و سريع بتوانند اين درجات را پشت سر نهاده و با گذراندن مراحل کمال انسانيت به کمال مقصود برسند.

آنان که با سوداى حکومت مسلمان شده بودند، تلاش کردند تا آيات و رواياتى را که دلالت بر نصب امام على (ع) بر امامت و ولايت بر مردم از جانب خدا و رسول (ص) داشت به نحوى توجيه و تأويل کنند که خلاف مراد آن ذات اقدس و رسول گرامش برداشت شود.

از اين رو ولايت در آيۀ ولايت “انما وليکم اللَّه…” [9] و آيۀ اطاعت مطلقه “اطيعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم”[10] و حديث معروف غدير “من کنت مولاه فهذا على مولاه” را به معناى “دوست” يا “ناصر” پنداشته‏اند. در حالي که اين معنا، با سياق آيات (ادات حصر انما و همطراز بودن اطاعت خدا و رسول (ص) و ولى) و شأن نزول آيات و احاديث مفسره آنها و نيز با توقف حجاج در بيابان غدير خم و اقرار گرفتن از مردم به توحيد و رسالت و بيعت مسلمانان با امام على (ع) و عموميت دوستى و نصرت بين همۀ مسلمانان ناسازگار است. چنانچه امام على (ع) و ساير ائمه ‏(ع) و بسيارى از شعرای صحابه در مورد ولايت امام على (ع) ، مکرر به اين آيات و به روايت غدير تمسک نموده و بر عليه خصم اقامه دعوى نموده‏اند.

بنابراين، گرچه اين معانى محرفّه، با معانى لغوى ولىّ سازگار است، اما سياق آيات و روايات و عقول منصف حقيقت جو از پذيرش آن امتناع دارد و اين آيات و روايات را نصوصى محکم و غير قابل خدشه، در مورد نصب و معرفى امام على (ع) به عنوان خليفه و جانشين بلافصل رسول اللَّه (ص) مى‏داند.

تذکر اين که امامت و ولايت ساير ائمه ‏(ع) نيز از راه احاديث نبوى (ص) و معرفى هر امام (ع) امام پس از خود را، و دارا بودن نشانه‏هاى ولايت (اعجاز و ولايت بر تصرف در تکوين و اطلاع بر نيات و بواطن افراد، علم و افرغيبى و عصمت، قابل تشخيص و شناسايى و اثبات و استدلال بر خصم مى‏باشد.

منابع و مآخذ:

1. جمعى از نويسندگان، معارف اسلامى، ج 1 و 2، بحث امامت.

2. جوادى آملى، عبداللَّه، عيد ولايت، ص 61 – 70.

3. جوادى آملى، عبداللَّه، ولايت در قرآن.

4. جوادى آملى، عبداللَّه، ولايت علوى، ص 28 – 55، 117 .

5. حلبى، تقى الدين ابوالصلاح، ص 127 – 133.

6. سعيدى مهر، محمد، کلام اسلامى، ج 2، ص 130 – 200.

7. مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، ص43 – 95، 161 – 169.

8. مطهرى، مرتضى، انسان کامل.

9. هادوى تهرانى، مهدى، ولايت و ديانت، ص 64 – 66.


[1] فيروزآبادى، القاموس المحيط، مادۀ ولی ؛ سعيدى مهر، محمد، كلام اسلامى، ج 2، ص 168.نیازمند تکمیل کتابنامه

[2] مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، ص 46 – 76. نیازمند تکمیل کتابنامه

[3] همان.

[4] همان.

[5]  مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 3 ، ص  8، چاپ مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان، سال 1404 هـ ق.

[6] همان، بحار الانوار، ج 65، ص 333 – 329.

[7] جوادى آملى، عبداللَّه، عيد ولايت، ص 62 – 64. نیازمند تکمیل کتابنامه

[8] بقره، 156؛ انشقاق، 6.

[9] مائده، 55.

[10] نساء،59.