Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

مرگ

معنا و حقیقت مرگ

در متون اسلامى، تعبيرات مختلفى پيرامون مرگ و واقعيت آن به كار رفته است كه هر يك گوياى جهتى از حقيقت مرگ است. اما قبل از بررسى قرآن و روايات، به عنوان پيش درآمد، به بيان سخنان برخی از فلاسفه مى‏پردازيم.

بوعلى سينا مى‏گويد: مرگ بيش از اين نيست كه نفس آدمى آلات و ابزار خود را كه به كار مى‏گرفت، ترك كند و منظور از آلات، همان اعضا و جوارحى است كه مجموع آنها را بدن می نامند.[1]

مرحوم ملاصدرا بيان مى‏دارد: مرگ مفارقت روح از بدن است و نفس، در حركت جوهرى به مرحله‏اى مى‏رسد كه ديگر نيازى به آلات و ابزار تن ندارد. بدن، به منزلۀ كشتى است كه نفس سوار آن شده تا در سفر به سوى خدا، در خشكى اجسام و درياى ارواح از آن كمك بگيرد و وقتى از اين مرحله گذشت، ديگر نيازى به اين بدن ندارد و بدين جهت است كه موت عارض مى‏شود و سبب عروض مرگ، پايان يافتن قواى طبيعى يا تمام شدن حرارت غريزى يا چيزهاى ديگرى كه اطبا مى‏پندارند نيست، بلكه مرگ امرى طبيعى براى نفس است و چنين امرى، مايۀ خير و كمال است و چيزى كه مايۀ خير و كمال نفس است، حق او است. پس مرگ حق او است.[2] در همين راستا، در ابحاث عقليه گفته مى‏شود كه مرگ عبارت است از: مفارقة النفس للبدن بانقطاع تعلقها التدبيرى[3]. به هرحال فلاسفۀ اسلامى تلاش كرده‏اند با عنايت به قرآن و روايات، مرگ را تفسير نمايند و لذا ما با مراجعه به آيات و روايات سعى خواهيم كرد كه توشه‏اى از اين سفره برگيريم.

1. قرآن گاهى مرگ را فقدان حيات و آثار آن همچون شعور و اراده، مى‏داند. البته فقدان حيات در چيزى معنا دارد كه شأنيت اتصاف به حيات را دار باشد.

“و كنتم امواتاً فاحياكم ثم يميتكم”؛ و شما مردگان  بوديد و او شما را زنده كرد، سپس شما را مى‏ميراند… .[4]

و يا دربارۀ بت ها مى‏فرمايد: “اموات غير احياء”[5]؛ آنها مردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند. مرگ به معناى فقدان حيات اگر به انسان نسبت داده شود، بدين لحاظ است كه انسان از روح و بدن تركيب يافته است و چون بدن بعد از وجدان حيات، فاقد حيات مى‏شود، مى‏توان چنين گفت كه مرگ بر انسان عارض شده و الّا در قرآن نيامده كه روح متصف به مرگ مى‏شود همان طوري كه دربارۀ فرشته هم نيامده است.[6]

2. از جملۀ تعبيرات قرآن دربارۀ مرگ، واژۀ تَوَفّى[7] است، توفى از ماده وفی است و به دريافت چيزى بدون كمى و كاستى گفته مى‏شود، “توفيتُ المال” يعنى مال را بدون كم و كسر، دريافت كردم. در 14 آيه از آيات قرآن، اين تعبير دربارۀ مرگ آمده است و بيانگر اين حقيقت است كه اولاً: انسان داراى بعد غير مادى است  و در پرتو اين بعد است كه از بين نمى‏رود و بدون كمى و كاستى تحويل مأموران غيبى خداوند مى‏گردد و آنان اين بعد روحانى را دريافت مى‏كنند. اين بعد غير مادى، همان است كه در آيات متعدّدى از آن به روح و نفس تعبير شده است و در پرتو همين روح و بعد الاهى است كه انسان زندگى نوين و جديدى را پس از مرگ پى مى‏گيرد.

ثانياً: شخصيت واقعى انسان، بدن و جهازات و توابع آن نیست چون بدن، تدريجاً منهدم مى‏شود[8] و به جايى تحويل داده نمى‏شود، و مؤيد ديگر اين سخن آن است كه در اين گونه آيات، يك سلسله اعمال حياتى همچون مكالمه با فرشتگان، آرزو و تقاضا، پس از مرگ به انسان نسبت داده مى‏شود و به روشنى گوياى اين حقيقت است كه همۀ واقعيت انسان، جسد بى حس و شعورش نيست و الّا مكالمه و… بى معنا بود و اين شخصيت واقعى انسان است كه پس از مرگ در اختيار فرشته مرگ قرار مى‏گيرد[9] و بايد گفت: مرگ، وفات است نه فوت.[10] بنابر اين، مرگ يك امر وجودى و قابل آفرينش است و به همين سبب كه قرآن مرگ را هم مخلوق مى‏داند.[11]

در سورۀ زمر آيۀ 42 آمده است: “الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها…”.

“خدا است كه به هنگام مرگ ارواح را مى‏گيرد و ارواحى را كه نمرده‏اند نيز به هنگام خواب قبض مى‏كند، سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى‏دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى‏گرداند.

” ضمير در “موتها” و “منامها” گرچه ظاهراً به انفس برمى‏گردد، ولى در واقع اشاره به ابدان و اجساد انسان ها است؛ زيرا بدن مى‏ميرد نه روح، پس مرگ يك خواب طولانى است و خواب يك مرگ موقت. به عبارت ديگر، مرگ چندان فرقى با خواب ندارد، مگر اين كه خواب توفّاى ناقص است؛ يعنى به روح دوباره اذن داده مى‏شود كه به بدن برگردد.[12]

از آيۀ 60 و 61 سورۀ واقعه هم استفاده مى‏شود كه مرگ انتقال از خانه‏اى به خانۀ ديگر و تبدل خلق به خلق ديگر است و انعدام و فنا نیست[13] در نتيجه مى‏توان گفت: مرگ تولد دوباره و ثانوى است.

پيامبر عظيم الشان اسلام (ص) در اين باره مى‏فرمايد: شما براى فنا آفريده نشده‏ايد، بلكه براى بقا آفريده شده‏ايد و تنها از خانه‏اى به خانۀ ديگر مى‏رويد.[14]

حضرت على (ع) هم مرگ را اين گونه توصيف مى‏كنند: مرگ جدا شدن از خانۀ فنا است و رحلت كردن به سوى خانه بقا كه دائم و سرمد باشد، پس عاقل تهيّه آن را كما ينبغي بايد بگيرد. [15] امام حسين (ع) در بيانى زيبا، مرگ را به پل و گذرگاه تشبيه مى‏فرمايند كه انسان مؤمن به واسطۀ آن از آلام و سختي ها عبور مى‏نمايد و وارد جنت واسعه مى‏شود.[16]

 

دلايل تجرد نفس و روح

در این جا بهتر است برای روشن شدن موضوع به مقدمه آن بپردازیم .

انسان داراى دو نوع ادراك است:

1- ادراكى كه نيازمند به اندام هاى حسى مانند حجم و رنگ اجسام است.

2- ادراكى كه نيازى به اندام هاى حسى ندارد مثل حالات درونى و روانى مانند خشم و ترس و از جمله “مَن”.

چون در ادراكات حسى خطا است، پس انسان گاهى در ادراك قسم اول دچار خطا مى‏شود، اما در قسم دوم خطا راه ندارد؛ زیرا که در علم حضورى خطا نيست و اما در علم حصولى خطا ممكن است، پس انسان علاوه بر بدن جسمانى داراى جنبه ديگرى نيز هست، اما آيا «من» غير مادى ا ست يا همان بدن است؟

به دلايلى من غير از بدن جسمانى است[17]:

1. من را با علم حضورى مى‏يابيم به خلاف بدن؛ يعنى نفس در درك كردن خود نياز به ابزار و وسيله ندارد، چون با علم حضورى خود را مى‏يابد.

2. من وحدت و شخصيت خود را در تمام عمر حفظ مى‏كند به خلاف جسم كه تغيير مى‏كند.

3. “مَن” بسيط است و غير قابل تجزيه به خلاف جسم كه مركب است و قابل انقسام، اما نفس حتى به تبع بدن هم قابل تقسيم نيست.

4. حالات و عوارض روحى مثل احساس و اراده قابل تقسيم نيستند و امتداد ندارند، – این ها از خواص ماده است – پس موضوع آن غير مادى است.

5. هر چيز از نوع خود قوى و از ضد خود ضعيف مى‏گردد. در حالي كه روح از ادراكات جسمانى ضعيف و با اجتناب از آنها و روى آوردن به معنويات قوى‏تر مى‏گردد. پس معلوم مى‏شود نفس غير از بدن و مجرد است.[18]

6. به اتفاق همه دانشمندان علم طب و تجربۀ همه افراد، با زياد شدن عمر و بالا رفتن سن، اعضاء و قواى جسمانى رو به انحطاط و ضعف مى‏رود، در حالي كه قواى روحانى در همان زمان رو به اشتداد و قوى شدن است. پس معلوم مى‏شود قواى عقليه، جسم و جسمانى نيست و در حالت كهولت هم قواى عقلى ضعيف نمى‏شود، گر چه قوایى كه حالّ در جسم است و يا احتياج به جسم دارد ضعيف مى‏شود، اما ادراكات عقلى محض كه هيچ ارتباطى با جسم ندارد و ملكات نفسانى، قوى‏تر مى‏شوند.[19]

7. خواص و آثار نفس با خواص و آثار جسم متفاوت است كه موارد آن به اين شرح است:

الف: جسم فقط صورت متناهى را قبول مى‏كند، ولى نفس مى‏تواند بى‏نهايت صورت و نقش را قبول كند. (بلكه هر چه صورت بيشترى را قبول كند، قوى‏تر مى‏شود.)

ب: عودت و حاضر كردن صورت زايل شده در جسم بدون وسيله ممكن نيست، در حالى كه نفس بدون احتياج به وسيله جسمانى، قادر به برگرداندن صورت زايل شده، است؛ زيرا نفس در كمالات خود مكتفى به ذات است به خلاف جسم، پس شأن روح بالاتر از جسم است.[20]

8. نفس انسان كليات رادرك مى‏كند؛ مثلاً: انسان كلّى را كه مشترك بين تمام افراد است، درك مى‏كند و چون كلى است بايد مجرد از عوارض مانند شكل و وضع باشد تا بتواند بر تمام افرادش صدق كند (و الا اگر شكل يا وضع معينى داشته باشد تنها بر يك فرد و مصداق قابل تطبيق است) و چون در وجود داشتن اين صورت كلى اتفاق است پس معلوم مى‏شود در غير از خارج تحقق دارد (چون تحقق در خارج مستلزم تعيّن است و اين با كليّت سازگار نيست) لذا بايد در ذهن تحقق پيدا كند و محل اين صورت در ذهن بايد مجرد باشد و الا اگر جسم باشد، صورت هم به تبع محل، جسم مى‏شود و تعيّن پيدا مى‏كند؛ لذا ديگر كلى نخواهد بود. بنابر اين محل صورت جسم نيست، بلكه جوهر مجرد است كه نفس ناميده مى‏شود، پس نتيجه مى‏گيريم كه نفس مجرد و مستغنى از محل است؛ چون جسم همواره در خارج است و محتاج به محل.[21]

9. اگر انسان در حالت كاملاً متعادل جسمى باشد و هوا نيز كاملاً ملايم باشد، از بدن خود و اشياء پيرامونش غافل است در حالي كه اگر توجهش را متمركز كند، خود را مى‏يابد.[22]

10. تعمق و تفكر در معقولات سبب ضعف بدن و قوى شدن قوه عاقله می گردد، پس نفس غير از بدن و مجرد است؛ زيرا يك چيز نمى‏تواند علت ضعف يك موجود و در عين حال علت قوت همان موجود باشد. بنابر اين قوه عاقله داراى خواص جسمانى نيست.[23]

ادله نقلى بر تجرد نفس:

در قرآن آيات زيادى بر تجرد نفس دلالت دارند كه جهت اختصار تنها به 3 مورد اشاره مى‏شود:

1. در سورۀ مؤمنون آيه 14 – 12 خلقت انسان را بيان مى‏فرمايد: كه او را از خاك و سپس از نطفه خلق كرديم تا اين كه مي رسد به مرحله‏اى كه صورت انسانى پيدا مى‏كند و كامل مى‏شود اما بعد از آن مى‏فرمايد: ما او را با خلق ديگرى انشا نموديم، در صورتي كه قبلاً اصطلاح و تعبير خلق آورده بود. اين نشان مى‏دهد كه انسان واجد كمالى مى‏شود كه با مراحل قبل متفاوت است و داراى شرافتى است كه قبلاً واجد نبوده، لذا جوهر او ذاتاً با مراحل قبل تفاوت دارد و چون مراحل قبلى جسم بودند پس بايد اين جنبه، غير از جسم و ماده باشد؛ يعنى مجرد باشد و به همين دليل كه انسان داراى جنبۀ غير مادى و اشرف از آن است، خود را به جهت خلقت انسان تحسين نمود و الا اگر اين تحسين به جهت جنبۀ مادى و بدن او باشد ساير موجودات مادى هم داراى جسم و ماده هستند در حالي كه در مورد خلقت آنها چنين نفرموده است.

2. در سوره بقره (33 – 31) آمده است: اسماء را به آدم آموختند (تعليم دادند) طبق بيان مفسران، ذات واجب تعالى مظاهرى دارد و هر موجودى مظهر يك اسم او است؛ مثلاً ملائكه مظهر اسم عليم هستند، ولى انسان مظهر همه اسمای الاهی است، چون افضل از ملائكه است و مجرد از آنها است، پس وقتى ملائكه كه مظهر يك اسم الهى هستند، مجردند، انسان كه مظهر جميع اسماء الهى است بايد به طريق اولى مجرد باشد و الا اگر تنها جنبه مادى داشته باشد لازم مى‏آيد ماده كه اخص از مجردات است مظهر اسماء الهى باشد در حالي كه ملائكه تنها مظهر يك اسم هستند و اين مستلزم تناقض است؛ زيرا لازم مى‏آيد در عين اين كه انسان پست تر و پايين‏تر از ملائكه است، از آنها برتر باشد.

3. قرآن کریم در سوره بقره / 154 و آل عمران / 169 مى‏فرمايد: افرادى كه در راه خدا كشته مى‏شوند، از بين نمى‏روند، بلكه زنده هستند و نزد پروردگار روزى مى‏خوردند و اين تنها با تجرد روح سازگار است، چون با شهادت، بدن از بين مى‏رود و در جنبه مادى فرقى بين شهادت و موت نيست و اين هم اختصاص به شهداء ندارد؛ زيرا افراد صالح و پيامبران هم هستند كه بسيارى از آنها مقامى برتر از شهدای عادى دارند و علاوه اگر با شهادت مجرد شوند، انقلاب در ذات لازم مى‏آيد. و بديهى است كه اين محال است؛ زيرا چيزى كه مادى است و زمينه تجرد ندارد، چگونه با شهادت مجرد مى‏شود، و از طرفى ديگر اگر ارواح شهدا مادى باشند و در محضر ربوبى، متنعّم باشند، لازم مى‏آيد كه حضرت حق هم مادى باشد؛ زيرا ماده نياز به محل دارد و محل هم بايد مادى باشد. و نيز رؤياهاى صادقه از مردگان و اطلاعات صحيح دادن يا احضار ارواح و يا كرامات اولياء، نظريه تجرد روح را تأييد مى‏كند.[24]

 

بقاى نفس بعد از موت بدن

به طور اختصار به چند دليلِ بقاى نفس اشاره مى‏شود:

1. اگر موجودى سير صعودى كرد و از طبيعت خارج شد، ديگر فنا و زوال بر او عارض نمى‏شود. ماده تا نهايت درجه امكان صعود، سير مى‏كند و پس از آن، صورت كه همان نفس است بدن را رها مى‏كند و موجود مجرد و بى نياز از ماده و بي گانه از طبيعت می شود. بنابر اين عدم بر او عارض نمى‏شود؛ زيرا عدم و زوال از خواص ماده و جسم است؛ چون در ماده استعداد و قوه است و تا زماني كه اين استعداد وجود دارد، ماده هم موجود است، ولى بعد از تمام شدن استعدادها و به فعليت رسيدن آنها به سمت زوال و نابودى مى‏رود، اما نفس چون بعد از جدائى از ماده، خواص آن را ندارد، لذا ابدى و فناناپذير مى‏شود. تنها در يك صورت عدم برای نفس ممكن است كه عبارت از فنای علت فاعلى است و اين هم محال است.

بيان مطلب: علت فاعلى نفس يا واجب الوجود است و يا موجودى است كه او منتهى به واجب مى‏شود. در صورت اول چون نفس متعلّق به مبدأ است و بسيط است و هيچ تركيب و قوه‏اى در او نيست، پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و هيچ تركيب و قوه‏اى در او نيست پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و عين تعلق و ربط است و چون عدم در مبدء محال است، پس بر معلول او عروض عدم و زوال محال است به جهت قاعده مسلم فلسفى كه تخلف معلول از علت محال است؛ يعنى محال است كه علت باشد، اما معلول نباشد (استحالة عدم معلول عند وجود العلة)، (همان طور كه عكس آن هم محال است) و در صورتى كه علت غير از واجب باشد، حتماً باید منتهى به واجب شود؛ چون “كل ما بالعرض ينتهى الى ما بالذات” و فرض بر اين است كه هر چيزى غير از واجب، معلول و ممكن است، بنابر اين بايد منتهى به واجب شود و الّا تسلسل لازم مى‏آيد كه درجاى خودش محال بودن آن اثبات شده است و چون به مبدأ واجب منتهى مى‏شود طبق بيان گذشته عروض عدم بر او محال است.

2. نفس تا زماني كه تعلق تدبيرى به بدن دارد داراى حركت و در نتيجه همراه با تغيير و تحوّل است. – يا سير صعودى را طى مى‏كند و يا سير نزولى – ، اما بعد از رهايى از بدن ديگر حركتى در او وجود نخواهد داشت و چون حركتى ندارد، پس تغيير و تحولى در او راه ندارد، بنابر اين وجود ثابت و دائمى مى‏شود.

گرچه همۀ نفوس به تجرد عقلانى نمى‏رسند و در تجرد مثالى و خيالى باقى مى‏مانند، اما اشكالى وارد نمى‏شود چون در بقاى نفس، تجرد مثالى هم كافى است، و لذا حتى بزرگان قايل به بقاى نفوس حيوانى شده‏اند كه داراى قوه خيال و واهمه هستند.

3. برهان حكمت: خلقت جهان لغو و عبث نيست، بلکه از روى حكمت است، به دليل حكيم بودن خالق آن اگر چه خالق هستی بى نياز و غنى مطلق است، لذا در افعال خود نفعى – چه غير مستقيم و چه مستقيم – ندارد، اما منافات ندارد كه هدف خالق به كمال رسيدن مخلوق باشد، چنان كه در جايى از قرآن كريم مى‏فرمايد: ما انسان را براى عبادت و كمال رسيدن از راه عبوديت خلق كرديم. بنابر این، عالم، صنع حكيم است و محال است كه هدف نداشته باشد و با رسيدن به آن هدف هم به كمال مى‏رسد و تحقق اين هدف هم قطعى است. آن جا كه مى‏فرمايد: هيچ ترديدى در روز قيامت و روز جزا نيست؛ زيرا او خالق موجودات است و مسلّط بر آنها است بنابر این مانعى وجود ندارد كه جهان به كمال خود نرسد و چون به كمال رسيدن بدون مقدمات و ابزار مخصوص به خود ممكن نيست، خالق حكيم، موجودات را مجهز به آن وسايل نمود و كمال هم با تحقق هدف نهايى، محقق مى‏شود. بنابر این بايد نفس ابدى و فناناپذير باشد؛ زيرا اولاً فنا و زوال با كمال منافات دارد. ثانياً به كمال رسيدن و سپس معدوم شدن كار لغو و عبث است و منافى با حكميت خالق حكيم است.

4. برهان عدالت:

با توجه به اين كه همه افراد جامعه مطيع امر الهى نيستند و هميشه پيامبران الهى مخالفان و دشمنانی داشتند و در جامعه دو دسته وجود دارند. پارسايان و افراد شرور و ستمگر. پارسايان كه جز به خدا و عمل صالح نمى‏انديشند و خدمت به خلق را سرلوحه كار خود قرار داده‏اند، و در مقابل افراد ظالم و ستمگرى كه پيوسته مشغول جور و فساد و گمراه نمودن ديگران هستند، اما با اين حال نه ظالم به جزاى عمل خود مى‏رسد و نه افراد صالح به پاداش خود و اگر ظالم هم در اين دنيا مؤاخذه شود مطابق اعمالى نيست كه انجام داده و حتى در بسيارى از موارد پاداش اعمال نيك هم جبران عمل صالح را نمى‏كند و اين از خصايص دنيا است. پس بايد عالمى بعد از اين باشد و روح كه اصل انسانيت است بعد از جدايى و مفارقت از بدن در آن جا مستقر مى‏شود تا نتيجه كار خود را ببيند. بنابر این اگر روح نيز مانند بدن حيات خود را از دست دهد اعمال بندگان بدون جواب و پاداش مى‏ماند و اين برخالق حكيم، قبيح و محال است چون خلاف عدالت است؛ زيرا عدل؛ يعنى «اعطاء كل ذى حقٍ حقّه» و اين معنا تحقق پيدا نمى‏كند مگر با بقاى روح.

ادله نقلى بر بقاى روح و نفس:

1. از سوره زمر آيه 42 استفاده مى‏شود كه واجب تعالى، روح مردگانى را در عالم مخصوص نگه مى‏دارد و شاهد آن هم كلمه توفّى است كه گرفتن و اخذ است به تمام و كمال، پس معلوم مى‏شود كه بعد از اين عالم، روح معدوم نمى‏شود.

2. در سوره بقره / 154 و آل عمران 169/ مى‏فرمايد: افرادى كه در راه خدا كشته مى‏شوند، از بين نمى‏روند بلكه زنده هستند و نزد پروردگارشان روزى مى‏خورند.

3- در سوره مؤمنون آیۀ 45 و 46 مى‏فرمايد: صبح و شام بر فرعونيان عذاب نازل مى‏شود و روز قيامت هم در شديدترين عذاب داخل مى‏شوند كه لازمه اين فرمايش بقاى نفس است چون موجودى كه معدوم شود و از بين برود عذابى را درك نمى‏كند و با ساير جمادات تفاوتى ندارد. پس بايد حقيقت انسان غير از جسم باشد.

در اينجا نظر بعضى از بزرگان فلسفه نقل مى‏شود:

1- ابن سينا در بقاى نفس مى‏فرمايد: چون نفس منطبع در جسم نيست و تنها  وسيله براى رسيدن به كمال لايق است، پس با موت كه جسم را از دست مى‏دهد، ضررى به او وارد نمى‏شود، چون نفس ذاتاً محتاج به ماده نيست؛ زيرا فلاسفه اتفاق دارند كه نفس ذاتاً مجرد است، ولى فعلاً محتاج به ماده است. بنابر این با انعدام ماده و جسم، معدوم نمى‏شود.

وی در جاى ديگر مى‏فرمايد، چون نفس متصل به عقل فعال است با از دست دادن جسم كه جنبه وسيله بودن براى او دارد، ضررى بر نفس وارد نمى‏شود؛ زيرا نفس به ذاته خود را تعقل مى‏كند و نه با آلت و وسيله. اولاً تجرد نفس ثابت شد و ثانياً طبق قاعده فلسفى كه هر مجردى به ذاته خود را تعقل مى‏كند و علم حضورى به خود دارد و نه تنها خود بلكه مجردات ديگر را نيز درك مى‏كند.

2. اما نظر ملاصدرا مؤسس حكمت متعاليه به اين مضمون است: نفس بعد از به دست آوردن كمالات به جايى مى‏رسد كه ديگر احتياجى به بدن ندارد و لذا از او جدا مى‏شود و به مبدأ خود رجوع مى‏كند و در آن جا بسيار مسرور و شاد مى‏شود كه با جسم و بدن درك آن ممكن نيست. وی همچنین می گوید: هر چه تعلّق و وابستگى نفس به بدن بيشتر باشد، كمتر خود را درك مى‏كند و اگر اين فاصله بيشتر شود، بهتر خود را درك مى‏كند و با موت اين ادراك به حد كمال مى‏رسد.

توضيح اين نكته ضرورى است كه گرچه ادله بقاى نفس، مرگ نفس را رد مى‏كند، اما مبتلا نشدن روح به خواب هم استفاده مى‏شود؛ زيرا خواب مرتبه نازله مرگ است و فرق بين آن دو به اين است كه با مرگ ارتباط بين نفس و بدن كاملاً قطع مى‏شود و روح بعد از رسيدن به كمال لايق خود بدن را رها مى‏كند، ولى با خواب ارتباط و علاقه روح و بدن كاملاً از بين نمى‏رود بلكه ضعيف مى‏شود و تقريباً مى‏توان گفت در مدت خواب روح در بدن تصرّفى نمى‏كند مگر اندك و به علاوه اين حديث شريف هم مؤيد گفتار مى‏تواند باشد كه “النّوم اخ الموت”[25]

البته براى به خواب نرفتن روح مى‏توان دليل ديگرى آورد به اين بيان:

از طرفى چون در اول اين مقاله تجرد روح ثابت شد و اين كه روح غير از بدن و جسم است و از طرفى چون خواب براى تجديد قوا و به دست آوردن نيروى مجدد و رفع خستگى است و اين موارد هم از خواص و آثار جسم است نتيجه مى‏گيريم كه روح و نفس انسانى به خواب نمى‏رود، بلكه طبق گفته بعضى از محققين به خواب رفتن بدن براى تجديد قوا به جهت خستگى ناشى از تصرّفاتى است كه نفس در بدن انجام مى‏دهد.

 

اختیار انسان در بقاء و مرگ

انسان ها در خلقت خود هیچ گونه اختیاری از خود ندارند؛یعنی در حقیقت انسان در خلقت و در اختیار داشتن خود مجبور است و هیچ نقش و تأثیری در آن ندارد. هم چنین بعد از خلقت و ورود به این دنیا ، اقامت در این جا نیز به اختیار وی نیست؛ چرا که به طور قطع و اجباراً روزی باید این زندگی دنیوی را ترک کند و به عالم دیگر برود. نه تنها انسان، بلکه هیچ موجودی از موجودات در خلقت خود آزاد نیستند. تنها خداوند متعال است که به انسان و دیگر موجودات زندگی و حیات می بخشد.[26]

انسان قبل از خلقت وجود نداشت و چیزی نبود تا بتواند از خود اختیاری داشته باشد. بدیهی است که داشتن اختیار فرع بر وجود است. انسان ابتدا باید موجود باشد تا بعد از وجود درباره اختیار و آزادی وی بحث کرد.

بنابراین، انسان به ناچار طبق اراده و مشیت الاهی خلق می شود و پا به عرصه وجود می گذارد، «آیا زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود».[27] ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش.

اما پس از به دنیا آمدن در زندگی دنیا آزاد و صاحب اختیار و اراده است، آن هم نه اختیار مطلق.یکی از مسایل بسیار کهن که از دیر باز ذهن بشر را به تأمل فراخواند، مسأله «جبر و اختیار» است. این مباحث سابقه طولانی در تاریخ اسلام دارد و در میان متکلمان و فیلسوفان سه نظریه و دیدگاه در موضوع جبر و اختیار مطرح است.

گروهی معتقدند که افعال انسان از روی اراده و اختیار وی انجام می گیرد و خداوند نقشی در افعال بنده گانش ندارد. ایشان طرفدار نظریه تفویض و آزادی انسان به طور مطلق هستند. در فرهنگ اسلامی این گروه را معتزله می نامند.[28] دیدگاه دوم، بر آن است که کارهای انسان از روی جبر بوده و معتقدند پدیده ای به نام اختیار مطلق وجود ندارد. این گروه معتقدند یک سلسله عوامل خارج از اراده انسان او را بر آن می دارد، تا دست به فعالیت و تلاش بزند. متکلمان اشاعره طرفدار این نظریه (جبر) هستند و می گویند خداوند افعال را در انسان خلق می کند و او فاعل حقیقی است و انسان فاعل مجازی می باشد.[29]

امام علی (ع) در رد این نظریه در جواب سؤال کننده ای در جریان صفین که پرسید ، آیا این حرکت ما به سوی شام با قضا و قدر الاهی بوده است. می فرماید: «ای وای تو گویی پنداشته ای که قضا و قدر الاهی انعطاف پذیر و جزمی است و سرنوشت انسان ها محکوم به چنین جبری است. اگر چنین باشد، بر نظام پاداش و کیفر مهر بطلان می خورد و وعده و وعید یکسره ساقط می شود. بی گمان خدای سبحان بندگانش را در حال اختیار فرمان داده است…».[30]

پایه گذار مکتب جبر، شیطان است؛ چراکه گمراهی خود را به خدا نسبت می دهد نه به خود.[31]

گفت: اکنون که مرا گمراه ساختی من بر سر راه مستقیم تو در برابر آنها کمین میکنم.[32]

دیدگاه سوم این است که انسان در کارها و اعمال خویش نه اختیار مطلق دارد و نه به طور مطلق مجبور است. به بیان دیگر انسان دارای آزادی اراده و اختیار است، اما این آزادی به گونه ای نیست که بتوان قائل به «تفویض» شد. بلکه هستی او از خداوند بوده و به کارگیری آن نیروی هستی به دست خود انسان است.

دیدگاه شیعه ، درباره افعال آدمی آن است که هر کاری که از انسان صادر می شود هم فعل او است و هم فعل خداوند؛یعنی فاعلیت خداوند، فاعلیت سببی و فاعلیت انسان مباشری است. این نظریه را در اصطلاح «امر بین الامرین» می گویند.

این دیدگاه از بسیاری از آیات قرآن و تعالیم ائمه معصومین (ع) استفاده می شود و شیعه امامیه طرفدار این نظریه است.[33]

در نتیجه همان طوری که بیان شد انسان در کیفیت و کمیت تولد خود اختیاری ندارد، اما پس از خلقت آزاد و مختار است و با اختیاری که خداوند به صورت تکوینی در نهاد آدمی نهاده است می تواند با اراده مرتکب هر فعلی بشود حتی به عمر خویش خاتمه دهد و به تعبیری «خودکشی» کند، البته این بدان معنا نیست که خداوند به بشر اختیار تشریعی داده است که هر فعلی را مرتکب شود و به تعبیری دیگر، جواز انجام هر فعلی از جمله خودکشی به انسان داده نشده است.

و کوتاه سخن آن که؛ انجام فعلی اختیاری که به مرگ انسان منتهی می شود، خودکشی بوده و «خودکشی به هر نحو، حرام و از گناهان کبیره است، و از امام صادق (ع) نقل شده: هر کسی عمداً خودکشی کند همیشه در آتش جهنم خواهد بود».[34]

و از امام باقر (ع) روایت شده: «شخص مؤمن به هر بلایی گرفتار می شود و به هر مرگی ممکن است بمیرد، ولی خودکشی نخواهد کرد».[35]

پس، اگر کسی خودکشی کند گناه بزرگی انجام داده و در عالم آخرت گرفتار عذاب دردناک خواهد شد.[36]

برای آگاهی بیشتر به نمایه های:

1. انسان و اختیار، سؤال 51 (سایت: 287).

2. عدم تناقض قضا و قدر الهی با خودکشی، سؤال 342 (سایت: 360).

3. حرام بودن سلب حیات از خود، سؤال 401 (سایت: 417)، مراجعه کنید.

 

ماهيت و گستره مرگ به هنگام قيامت

از نظر قرآن كريم، مرگ هر چيزى هنگامى است كه “اجل” آن شى‏ء فرا برسد، و همه موجودات – چه انسان و چه غير انسان داراى چنين اجلى هستند.[37] همه موجودات در سير و حركت خود به نقطه‏اى خواهند رسيد كه در آن نقطه خاتمه يافته و در آن ساكن گشته و استقرار مى‏يابند. اين نقطه استقرار و ثبات بنابر گفته قرآن، نزد خداوند است. (أجل مسمى عنده)[38] و آن چه نزد خداوند است باقى مى‏باشد. (و ما عندالله باقٍ)[39]؛ از اين رو، وقتى موجودات به پيشگاه خداوند رسيدند و در نزد او حاضر گشتند داراى حياتى ابدى و جاويدان مى‏گردند. همه موجودات – چه انسان و چه غير انسان – صيرورت و شدنِ آنان به سوى خداوند است و عاقبت به سوى او برگشته و در پيشگاه او حاضر و محشور مى‏گردند. اين بازگشت همگانى به سوى خداوند همان “مرگ” است كه عبارت است از: خارج شدن از زندگى و حياتى كه در آن، حركت و كون و فساد و تغيير و زمان و ضيق و تاريكى و كثرت و پراكندگى و … وجود دارد، و ورود به زندگى و حيات عنداللّهى كه در آن، حيات و بقاى محض و جاودانگى و وسعت و نور و وحدت و …، به دور از نقص‏هاى ياد شده، متجلّى است، پس مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه همه موجودات را، از انسان گرفته تا آسمان‏ها و زمين و هر آن چه در آن ها است، اين چنين “مردنى” خواهد بود، گرچه با الفاظ مختلفى بيان شده است؛ مثل اين كه از مردن انسان، كه خروج روح از بدن است، با لفظ “موت” و از مرگ غير انسان با تعابير ديگرى ذكر شده است.

چنين اجل و مرگى كه همه موجودات با آن مواجه شده و تمام عالم را فرا مى‏گيرد، به هنگام قيامت كبرى تحقق پيدا خواهد كرد و گستره آن همه پديده‏ها و ما سوى الله را در برمى‏گيرد. و در حقيقت به هنگام قيامت، اجل همگان فرا خواهد رسيد و همه خلايق پا به قيامت، كه عرصه حضور نزد خداوند است، خواهند گذاشت.

به ديگر سخن، در آستانه رستاخيز و قيامت كبرى هم بساط دنيا و برزخ و آسمان‏ها و زمين برچيده مى‏شود و هم اهل دنيا و برزخيان و اهل آسمان‏ها (ملايكه و…) فانى مى‏گردند و در پى آن، قيامت برپا گشته و همه نزد خداوند محشور مى‏شوند و به حياتى ابدى و بقاى محض بار مى‏يابند. بيان و شناخت ويژگى‏ها و خصوصيات چنين حالتى (زندگى در قيامت و حيات عنداللّهى)، از آن رو كه قيامت عرصه و تجلى گاه آن است، با بررسى و مطالعه احوال و اوصاف و مشخصه‏ها و نام‏هايى كه در قرآن و روايات براى قيامت برشمرده شده است، ممكن خواهد بود، ولى بحث و نوشته‏اى مستقل از آنچه در اين جا پى گرفتيم را خواهان است.

در قرآن كريم از منشأ چنين رخدادى به “نفخ صور”[40] تعبير شده است و دميدنى كه در صور انجام مى‏گيرد هم منشأ ميراندن و هم منشأ زنده‏گردانيدن و برانگيختن و حشر و برپايى قيامت است. نيز از اين حادثه به “صيحه”[41]، “زجره”[42](صيحه)، “صاخه”[43] (صيحه شديد) و “نقر فى الناقور”[44] (دميدن در چيزى كه صدا از آن خارج مى‏شود) تعبير گشته است. از مجموع اين الفاظ كه بيانگر يك واقعيت‏اند، به دست مى‏آيد كه “صور” و “دو نفخه‏اش” حكايت همان “شيپورى” است كه در لشكر، براى كارزار به كار مى‏برده‏اند. بار اوّل در صور دميده مى‏شود كه ساكت شويد و براى حركت آماده گرديد و سپس براى بار دوم در آن دميده مى‏شود كه برخيزيد و… .[45]

در شرح و توضيح اين پديده عظيم، آيات قرآن كريم و روايات چند دسته‏اند:

1. آياتى كه بيان‏گر آنند كه با نواخته شدن شيپور مرگ و خاموشى، بساط آسمان‏ها و زمين برچيده مى‏شود. مانند: “به ياد آر كه در صور يك بار بدمند و زمين و كوه‏ها را بگيرند و يك مرتبه همه را خرد و متلاشى سازند آن گاه روز موعود، آن واقعه بزرگ (قيامت) واقع گردد.”[46] و “روزى كه آسمان را مانند طومار درهم پيچيم.”[47] و: “(در روز قيامت) آسمان‏ها پيچيده به دست سلطنت او هستند.”[48] و نيز آيات ديگر[49] كه همه آنها خبر از حوادثى مى‏دهند كه در آستانه برپايى قيامت، به سبب نفخ صور و مانند آن، سراسر كائنات را تحت الشعاع قرار خواهد داد.

با مطالعه و تعمق در اين آيات مى‏توان كيفيت و چگونگى مرگ آسمان‏ها و زمين – كه عبارت است از: پيچيده شدن بساط آنها و تبديل و دگرگونى آنها به چيزى متناسب با عرصه قيامت – را دريافت.

2. دسته‏اى از آيات، دال بر آن است كه هر كس در آسمان‏ها و زمين هستند، با نواخته شدن شيپور مرگ، فانى مى‏گردند. “يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الأرض…”[50] و “نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الأرض…”[51]. “نزع” به معناى ترس و هول شديد است و “صعق”؛ يعنى بى‏هوشى و مدهوشى. در حقيقت اين دو واژه، حالتِ مرگى را بيان مى‏كنند كه شرح آن در آغاز اين نوشته گذشت؛ يعنى مرگى همراه با ترس و بى‏هوشى‏اى مرگ وار، هركس را كه در آسمان و زمين به سر مى‏برد، فرا مى‏گيرد.

از آن رو كه اولاً برزخ تتمه و دنباله دنيا است كه از آن به عالم قبر[52] و از بهشت آن به “جنة الدنيا”،[53] تعبير شده است. و ثانياً همه اهل دنيا ناچار به پيمودن برزخ خواهند بود،[54] خواه طولانى و خواه كوتاه، مراد از “من فى الأرض” زمينيان مى‏باشند كه وارد برزخ شده‏اند، نه آنان كه قبل از برزخ بر روى زمين به زندگى خود ادامه مى‏دهند. مقصود از “من فى السموات” ارواح سعدا و ملائكه[55] مى‏باشند. موجوداتى كه از قيد صورت‏هاى مثالى و قالب‏هاى برزخى رهيده و در عالمى فوق عالم برزخ (در آسمان‏ها) به سر مى‏برند.

مرگ اين دو گروه (زمينيان و اهل آسمان‏ها)، به سبب نفخ صور، به اين معنا است كه آنان نه تنها از نشئه دنيا و بدن خاكى رهيده‏اند، بلكه صورت‏هاى مثالى و قالب‏هاى برزخى را رها كرده و از آسمان‏ها نيز صعود نموده، به ساحت خداوندى بار يافته و در ذات احدى او فانى گشته‏اند.

3. دسته ديگر از آيات، روشن‏گر نفخه حيات[56] و بقاى همه كسانى است كه در اثر نفخه نخست درگذشته‏اند. از ذكر اين آيات جهت اختصار و طولانى نشدن اين نوشتار، خوددارى مى‏كنيم.

روايات نيز بيانگر سه دسته آيات ذكر شده اند كه به ذكر فشرده مضامين برخى از آنها بسنده مى‏كنيم:

فرشته‏اى به نام “اسرافيل” به اذن خداوند در شيپور مرگ مى‏دمد و در پى آن، همه كسانى كه در آسمان‏ها و زمين به سر مى‏برند، حتى حاملان عرش (حضرت جبرئيل و ميكائيل)، مى‏ميرند و خود اسرافيل بعد از آن به امر خداوند در مى‏گذرد[57] و همه اشيا باطل مى‏شوند[58] و بعد از فناى دنيا نه زمانى وجود دارد و نه مكانى. اجل‏ها و زمان‏ها معدوم گشته و سال‏ها و لحظه‏ها ناپديد مى‏گردد[59] و هيچ چيزى جز خداوند واحد قهار باقى نمى‏ماند.

بار ديگر در شيپور نواخته شده و همه اهل آسمان‏ها و زمين زنده خواهند شد[60] و همه اشيا به وجودشان باز خواهند گشت، همان طور كه مدبرشان آنها را خلق كرده بود.[61]

از مجموع اين آيات و روايات به دست مى‏آيد كه آسمان‏ها و زمين و برزخ و نيز تمام كسانى كه در آنها به سر مى‏برند، حتى ملائكه مقرب پروردگار از حوادث هول‏انگيز و ترس آور دو نفخه؛ يعنى مرگ فراگير و حضور و حشر و برانگيخته شدن همگانى، در امان نيستند و اين پديده و حادثه دامن‏گير همه آنها خواهد گشت.

 

کسانی که از نفخه صور در امانند

شرح و توصيف عده‏اى كه از نفخه صور در امانند، در قرآن كريم و روايات اين گونه است:

الف. در دو آيه (67 سوره زمر و 87 سوره‏ نمل) مربوط به”نفخه‏ اول” (ميراندان)، بعداز بيان اين كه هر كس در آسمان‏ها و زمين است، در اثر دميده شدن در صور، دچار “فزع” و “صعق” مى‏شوند، با عبارت (اِلاّ من شاء الله) – مگر كسانى كه خدا خواست – عده‏ايى را از اين نفخه استثنا كرده كه آيات 90 – 89 سوره‏ نمل آن را تفسير نموده و مى‏فرمايند: آنان كسانى هستند كه داراى “حسنه” مى‏باشند.

ب. همچنين از آياتى كه بيان‏گر “نفخه‏ حيات”اند، نظير آيات 68 سوره‏ زمر و 53 سوره‏ يس، فهميده مى‏شود همان كسانى كه در نفخه اماته درگذشتند، هم آنان در نفخه دوم زنده و نزد خدا حاضر خواهند گشت، ولى با اين وجود، خداوند در آيه 127 و 128 سوره صافات “بندگان مخلَص” خويش را از اين احضار شوندگان استثنا مى‏نمايد؛  از اين روى كسانى كه داراى “حسنه” و جزو “بندگان مخلَص” خداوند مى‏باشند، از حوادث دو نفخه در امان اند. با روشن شدن معناى اين دو واژه (حسنه و مخلَصين) به وضوح مى‏توانيم چنين افرادى را بشناسيم؛ از اين رو آيات و روايات را مورد بررسى قرار مى‏دهيم تا معناى اين دو واژه تفسير گردد:

1. مراد از “حسنه”، “حسنه مطلق” است؛ يعنى حسنه‏اى كه با هيچ گونه سيئه‏اى مشوب و آميخته نگردد. و كسانى كه داراى حسنه مطلق‏اند، افراد خاصى از اهل ايمان هستند و ذات آنان از هر پليدى پاك و پاكيزه و از هر نوع “نفاق” و “كفر” و “شرك” پيراسته است. هيچ گاه دل به غير خدا نداده و همه امور خويش را به او سپرده و به مقام تسليم محض و توكل رسيده، از آنها نيز عبور كرده، بدون هيچ شائبه استكبار و اظهار هستى و فرعونيت، فانى در ذات حق هستند. اين ويژگى‏ها بيان‏گر مقام “ولايت” است؛ از اين رو در روايات از “حسنه” در اين آيه به ولايت اميرمؤمنان (ع)[62] و معرفت ولايت و حب اهل بيت (‏ع) و از “سيئه” به انكار ولايت و بغض نسبت به اهل بيت (‏ع) تعبير شده است.[63]

2. مراد از “مخلَصين” نيز كسانى‏اند كه بنابر آيه “فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين إلاّ عبادك منهم المخلصين”[64]، ممتاز از همه انسان‏ها، از اغواى شيطان رهيده‏اند و چون اغواى شيطان – بنابر مضمون آيه 22 سوره ابراهيم – با وعده‏هاى دروغ و پذيرش آن كارگر مى‏افتد و از طرفى پذيرش آن ناشى از “شرك” گمراهان است، مخلَصين بندگانى‏اند كه از هر گونه شركى پاك و پيراسته و فقط براى خداوند خالص گشته‏اند.

با توجه و دقت در مفهوم اين دو واژه، مى‏توان گفت هر دو، بيانگر يك حقيقت و داراى معناى واحدند؛ از اين رو، مى‏توان افرادى را كه از حوادث دو نفخه اماته و احيا استثنا شده‏اند، اين گونه وصف كرد: آنان انسان‏هايى هستند كه به گونه‏اى كه براى غير خدا، وجودى نمى‏بينند و نام و نشانى جز او نمى‏يابند و اختيارى براى نفع و ضرر و مرگ و حيات خويش قايل نبوده و حقيقت و سرّشان غرق و مستهلك و فانى و ذوب در خداوند گشته و همه امور خود را به خدا سپرده و از آنها چيزى صادر نمى‏شود، جز آن چه رضاى خدا در آن است (نوافل) و تنها رضاى خدا را مى‏جويند؛ از اين رو خداوند چشم و گوش و دست و زبان و قلب آنان گشته[65] و به دور از هيچ غلوى، آنان آينه تمام نماى خداوند شده و تنها رُخ او را مى‏نمايانند. و در حقيقت آنان همان “وجه اللَّه”اند. “وجه”؛ يعنى چهره باطنى و حقيقت هر چيز كه “شناخت كامل” شى‏ء فقط به واسطه آن ممكن است. و وجه اللَّه بودن اين بندگان به معناى آن است كه آنان كامل ترين آيت خداوند و آينه‏اى تمام نماى او مى‏باشند كه خداوند مى‏فرمايد: “كل شى‏ءٍ هالك إلاّ وجه”؛ يعنى همه چيز جز وجه او فانى است؛[66] از اين رو در حالى كه همه اشيا و خلايق، آسمان‏ها و زمين و نيز زمينيان و برزخيان و اهل آسمان‏ها؛ يعنى ملايكه و … حتى ملايكه مقرب در اثر نفخه نخست فانى مى‏گردند، آنان باقى‏اند و زوال و نابودى از حقيقت آنان دور است؛ از آن رو كه هستيشان ذوب و فانى در خداوند است و وجودى براى آنان، سواى و جود خداوند و وجه او، باقى نمانده است، نه توقفى در برزخ دارند و نه در قيامت، حشرى براى حساب و كتاب و سؤال و جواب دارند؛ زيرا قبل از آن در دنيا در اثر مجاهدت و مراقبت و رياضت در راه رضاى خداوند، هم از تعلّقات مادى و صورت‏هاى مثالى و قالب‏هاى برزخى رهيده‏اند و هم به حساب و كتاب خود رسيده‏اند و يكسره به بهشت ذات و لقاى پروردگار بار يافته‏اند. جايگاه امنى كه ره يافتگان به آن در امن و آرامش و اطمينان به سر مى‏برند؛[67] از اين رو از گزند همه حوادث فراگير و عظيم نفخه اماته و احيا نيز در امانند؛ زيرا آن چه ثمره اين رخداد بزرگ خواهد بود، همانا “رساندن و بهره‏مند كردن” همه موجودات، به فراخور استعداد و سعه وجودى هر يك از آنها، به “حيات عنداللّهى” است. در حالى كه اين بندگان به چنين حياتى كامل‏تر و بالاتر از آن چه به سبب نفخ صور بهره ديگران خواهد گشت، در دنيا بار يافته بودند.

با دقت در آن چه گذشت فهميده مى‏شود كه آنان در حقيقت مصداق كامل “موتو قبل أن تموتوا” مى‏باشند و به واسطه “وجود وجه اللهى‏يشان” حشر و حضور آنان در قيامت نيز متفاوت با ديگر موجودات است. به گونه‏اى كه بر همه موجودات حاضر در آن، محيط خواهند بود.

مصداق كامل و حقيقى اين بندگان – با توجه به اين كه در روايات، “حسنه”[68]، “وجه اللَّه”،[69] و “اسماى حسنا”[70] و “آيت كبرا”[71] و نظاير اين‏ها بر پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت او (ع) منطبق شده است – چهارده معصوم (‏ع) مى‏باشند، ولى انبيا و اولياى الاهى و انسان‏هايى كه عارف و دوست دار و پيراسته از دشمنى و بغض نسبت به مقام آنان هستند نيز به حسب درجاتى كه دارند و در حد ظرفيت وجودى و به فراخور تلاش خود در سير به سوى ولايت آنان، در مراتب و درجات پايين‏تر، مصداق “اين بندگان” هستند و خواهند بود.

در پايان، اين نكته را يادآور مى‏شويم كه اين رُخداد گسترده، با توجه به عظمت و اهميتش، تفصيلى افزون از اين نوشته را خواهان است؛ از اين رو پيشنهاد مى‏شود كتاب‏هايى كه درباره آن به رشته تحرير در آمد مورد مطالعه قرار گيرد، تا به لطف و رحمت بيكران خداوند، حقايق و اسرار بيشترى از اين پديده بزرگ هويدا گردد.

منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. طهرانى، محمد حسين، معاد، ج 4.

2. جوادى آملى، عبدالله، معاد در قرآن (تفسير موضوعى قرآن)، ج 4، ص 297 – 281.

3. طباطبائی، سید محمد حسین، حيات پس از مرگ، ترجمه، سيد مهدى نبوى و صادق لاريجانى، ص 62 – 48.

 

مرگ و تأخير آن

مى‏توان گفت كه در آيات و روايات با دوگونه اجل آشنا مى‏شويم: اجل معلق و اجل حتمى كه با اسامى ديگرى هم در نصوص دينى از آنان ياد شده است.

قرآن مى‏فرمايد: “… قضى اجلاً و اجلٌ مسمى عنده”[72]؛ … سپس مدتى مقرر داشت و اجل حتمى نزد او است؛ يعنى انسان يك اجل مبهم دارد[73] و يك اجل مسمى و متعين، كه در نزد خدا است و در او تغييرى حاصل نمى‏شود و شاهد، كلمۀ “عنده” است. از طرف ديگر “ما عندالله باق”[74] و اين همان اجل محتوم است كه در آيۀ 49 سورۀ يونس بدان اشاره شده است: “هنگامي كه اجل آنها فرا رسد (فرمان مرگشان صادر شود) نه ساعتى تأخير مى‏كنند و نه پيشى مى‏گيرند”.

البته بايد توجه داشت كه نسبت اجل مسمى به اجل غير مسمى، نسبت مطلق منجّز به مشروط معلق است و لذا ممكن است كه مشروط معلق به خاطر عدم تحقق شرطش متحقق نشود، به خلاف مطلق منجر كه راهى براى عدم تحققش وجود ندارد. حال اگر اين مطالب را به آيۀ 39 سورۀ رعد كه مى‏فرمايد: “لكل اجل كتاب يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب”،[75] ضميمه كنيم، به دست مى‏آوريم كه اجل مسمى، همان چيزى است كه در “ام الكتاب” نهاده شده و غير مسمى همان است كه در “لوح محو و اثبات” مكتوب شده است.

“ام الكتاب” قابل انطباق بر حوادث ثابت در عين است؛ يعنى حوادث از جهت استنادش به اسباب عامه‏اى كه از تأثير، تخلف نمى‏ورزد، و “لوح محو و اثبات”، قابل انطباق است بر حوادث از جهت استنادش به اسباب ناقصه‏اى كه چه بسا آن را “مقتضيات” مى‏ناميم كه ممكن است با موانعى همراه گردند و از تأثير باز داشته شوند. لذا گاهى اجل مسمى و غير مسمى با هم موافق اند و گاهى مخالف و آن اجلى كه واقع مى‏شود اجل مسمى است.[76]

به هر حال، اجل معلق اين قابليت را دارد كه به تأخير بيفتد، و در اثر موانعى از تأثير باز داشته شود؛ لذا اگر در رواياتى مشاهده مى‏كنيم كه مى‏فرمايند با انجام فلان كار و عمل، عمر آدمى زياد مى‏شود، اشاره بدين نكته دارند كه عمل مذكور، مانعى براى تحقق اجل معلق است.

روايت است كه: “يعيش الناس باحسانهم اكثر مما يعيشون باعمارهم و يموتون بذنوبهم اكثر مما يموتون بآجالهم”؛ مردمی که به واسطۀ كارهاى خوبشان زندگی می کنند بيشتر از کسانی هستند که به عمر طبيعی شان زندگی  می کنند و مردمی که به واسطه گناهانشان مى‏ميرند، بيشتر از کسانی هستند که به اجلشان می میرند.[77]

گاهى بيان مى‏شود كه صدقه از اجل “معلق” جلوگيرى مى‏كند[78] و عمر آدمى را زياد مى‏نمايد و زمانى ديگر صله رحم به عنوان چيزى كه باعث عمر طولانى مى‏شود،[79] معرفى مى‏گردد.

براى اطلاع كافى و مطالعۀ بيشتر پيرامون موجبات طول عمر مى‏توان به كتاب های مربوط، تحت عنوان “ما يدفع الاجل المعلق” و يا “ما يزيد فى العمر” و… مراجعه نمود.[80]

 

مرگ و آگاهى پس از آن

انسان داراى مراحل تكوين و سير مختلفى است: در دورانى جماد است و سپس به شكل نبات يا حيوان در آمده و پس از اين كه به شكل نطفه‏اى در رحمى مستقر گرديد و مراحل تكوين بدن او به حد لازم رسيد، روح الاهى در او دميده مى‏شود و حيات انسانى مى‏يابد. اين انسان پس از گذران دوران جنينى، وارد مرحله‏اى ديگر مى‏شود كه موسوم به دنيا (زندگى پست يا نزديك) است. پس از مدتى كوتاه يا نسبتاً طولانى او را به نشئه‏اى ديگر به نام برزخ (فاصله بين دنيا و قيامت) منتقل مى‏كنند كه نسبت آن با دنيا، مثل نسبت دنيا با رحم مادر است و قابل تصور و تجسّم به طور كامل نيست. پس از آن نيز با تمام شدن عمر دنيا، تمامى انسان‏ها – با هم و به صورت دسته جمعى – به نشئه‏اى پايدار به نام محشر و قيامت منتقل مى‏شوند.

نسبت قيامت با برزخ نيز مشابه نسبت برزخ با دنيا است. در قيامت و در برزخ براى انسان امورى هويدا مى‏شوند كه براى انسانِ محصور در زندگى دنيايى قابل تصور نبوده است، چنان كه تصور دنيا و آن چه در آن است نيز براى جنين داخل رحم امكان نداشت.

انسانى كه در محدوده‏ حسّ گرفتار آمده و با بال وحى و عقل به ماوراء طبيعت پرواز ننموده است و به اخبار مخبران صادق چون انبيا (ع) و اوليا الاهى (‏ع) وقعى ننهاده است، نمى‏تواند حيات پس از مرگ را چه در برزخ و چه در قيامت پذيرا شود. در حالى كه چه بخواهد و چه نخواهد گريز و گزيرى از مرگ و انتقال به دو مرحله پس از آن ندارد؛ زيرا مرگ يكى از مقدرات الاهى است كه هر موجود زنده زمينى دير يا زود با آن روبرو مى‏شود و هيچ انسانى، حتى محبوب ترين ايشان در پيشگاه خدا، از اين امر مستثنا نيست. خداوند متعال تأكيد مى‏نمايد كه: “ما براى هيچ بشرى قبل از تو جاودانى (در دنيا را) قرار نداده‏ايم، آيا اگر تو (رسول اللَّه) بميرى، آنها باقى مى‏مانند! هر نَفْسى مرگ را مى‏چشد (و تجربه مى‏كند) و ما شما را به سختى‏ها و خيرها آزمايش مى‏كنيم و (بالاخره) به سوى ما باز مى‏گرديد”.[81]

آن كه با شهود خود و يا با اعتماد به اخبار انبيا، به مرگ و حيات پس از آن يقين داشته و خود را براى آن مرحله مهيا نموده باشد و زاد و توشه مناسب با آن ديار را كه ايمان و عمل صالح است با خود برداشته باشد، هيچ هراسى از آن مرحله ندارد، بلكه مشتاق آن نيز مى‏باشد؛ زيرا مى‏داند كه با مرگ از سراى تنگ و پر زحمت دنيا، به سراى راحتى و آسايش محض منتقل مى‏شود، چنان كه از سراى تنگ رحم به دنيا منتقل شد، اما كسى كه اين امر را جدّى نگرفته، به هنگام مرگ و پس از آن در اين امور به يقين مى‏رسد؛ چون حضور موكلان مرگ و برخورد آنها با خود و كوتاه شدن دستش از متعلقات دنيوى‏اش را با تمام وجود مى‏يابد؛ از اين رو، هر انسانى پس از مرگ ديدش باز مى‏شود و حيات پس از مرگ و لوازم و تبعات آن را بالعيان مى‏يابد و راهى براى انكار آن برايش باقى نمى‏ماند. اعمال دنيوى‏اش در مقابلش مجسّم و سبب خوشى يا ناراحتى او مى‏گردند. بى وفايى دنيا و تعلقات آن مثل شهرت، اسم و رسم، مدرك، پول، مقام و مكنت بر او كاملاً مسجّل مى‏شود و جز حسرت چيزى برايش باقى نمى‏ماند. اگر فاسق و كافر باشد كه حسرت مى‏خورد چرا مؤمن نبود و به فكر امروزش نبود و اگر مؤمن و نيكوكار باشد، حسرت مى‏خورد كه ‏اى كاش بيش از اين تلاش مى‏كردم و بيش از اين زاد و توشه بر مى‏گرفتم تا درجاتم عالى‏تر مى‏بود و با اوليا همنشين مى‏شدم.

البته اين باز شدن ديد برزخى، عام و فراگير است، گرچه خود آن نيز براى افراد مختلف متفاوت است. مثلاً كسى كه تعلقاتش به دنيا شديد است، تا بخواهد مرگ و جان دادن و ترك دنيا و امور دنيايى را باور كند، طول مى‏كشد و آن كه از متوسطان باشد، گويا به خوابى سنگين فرو مى‏رود كه هيچ خوابى نمى‏بيند تا با خواب خود، معذب يا متنعّم و شاد باشد و پس از پشت سر نهادن مراحل اوّليه جان دادن و ورود به قبر درك خاصى از حيات برزخى نخواهد داشت، اما آنان كه در كمال ايمان از دنيا رفته و روح خود را تقويت نموده و خود را براى آخرت مهيا كرده بودند – چون يقين به آن داشتند – در آن سرا نيز مى‏توانند با ديگر ارواح مؤمنان ارتباط برقرار كنند و از احوال دوستان خود در دنيا – جويا شوند و از ديدار با ارواح ديگر مؤمنان خوشحال و شاد گشته و براى زندگان دعا كنند. امام صادق (ع) مى‏فرمايند: “هنگامى كه آدمى وارد قبر و برزخ شد، برزخيان به ديدار او مى‏شتابند و اندكى او را آرام مى‏گذارند تا وى به خود آيد؛ زيرا از هول بزرگى گذشته و گردنه خسته كننده قبر، سؤال، فشار و … را پشت سر گذاشته است. سپس به او نزديك شده از حال دوستان و ياران پرس و جو مى‏كنند. اگر در پاسخ بگويد هنوز در دنيا است، اميدوار مى‏شوند كه بعد از مرگ به آنان مى‏پيوندند و اگر گفت: قبلاً درگذشته است، در اين هنگام برزخيان مى‏گويند: سقوط كرد؛ يعنى گرفتار عذاب الاهى شد و گرنه او را نزد ما مى‏آورند.[82]

در كتاب “كافى” از اسحاق بن عمّار نقل شده است كه: از ابى الحسن اوّل (امام کاظم ) (ع) پرسيدم آيا شخصى كه از دنيا رفته، خانواده‏ خويش را ديدار مى‏كند يا نه؟ حضرت فرمودند: “آرى. سپس پرسيدم چند وقت به چند وقت؟ حضرت فرمود: بنا به منزلتى كه نزد خدا دارد، هر هفته، هر ماه يا هر سال…”.[83]

نيز در “كافى” از امام صادق (ع) نقل شده كه: “هيچ مؤمن و كافرى نيست كه در هنگام ظهر نزد خانواده‏ خويش حاضر نگردد. وقتى مؤمن خانواده‏اش را در حال انجام اعمال صالح مى‏بيند، خداوند را حمد گويد و وقتى كافر خانواده‏ خويش را در حال انجام اعمال صالح ببيند افسوس می خورد”.[84]

فراتر از اين گونه افراد، اولياى الاهى‏اند كه روحشان پس از مرگ و رها كردن جسم مادى، قوى‏تر گشته و فعاليت آن گسترده‏تر مى‏گردد، چون موانع دنيايى مثل تقيه و خفقان و امثال اينها برطرف شده است. اين گروه در حين مرگ به استقبال مؤمنان آمده و سكرات مرگ را بر ايشان گوارا مى‏كنند و در قبر مونس او گشته و از عذاب تنهايى و وحشت او را مى‏رهانند و پس از طى مراحل اوّليه، او را به ساير دوستانش ملحق مى‏كنند؛ از اين رو، اين گروه نيازى به استخبار از ساير ارواح در مورد زندگان ندارند؛ زيرا اين بزرگواران محيط بر دنيا و برزخ هستند و از حال مؤمنان خالص به خصوص آنهايى كه با ايشان در ارتباط اند و خادم و متوسل به ايشان‏اند، غافل نيستند، تا نيازمند استفسار و استخبار از حال آنها باشند.

در نتيجه بايد گفت، گرچه باز شدن ديد برزخى عموميت دارد، اما در افراد مختلف به گونه‏هاى مختلف بروز مى‏كند و در مورد همه انسان‏ها يكسان نيست. براى افراد مستضعف (فرهنگى – اعتقادى) و كودكان و امثال اينها بسيار ضعيف است و براى اولياء اللَّه و كفار معاند در مرتبه بالاتر واقع مى‏شود، – آنها در اوج نعمت و اينها در اوج عذاب برزخى – و براى سايرين بر حسب مقامات و افعال و اخلاق و اعتقادات تحقق مى‏يابد و خبر گرفتن از حال زندگان تنها مربوط به برخى مؤمنان است نه همه آنها. به عبارت ديگر احوال پس از مرگ – در برزخ و قيامت – تجلى باطن اعتقادات و اخلاق و عملكرد خود انسان در دنيا است و چيزى غير از آن نيست، اگر در دنيا داراى ايمان و عمل صالح و شرح صدر بود، در برزخ و قيامت نيز چنين است، اما اگر در دنيا تنگ نظر و يا معاند و لجوج بود و با خوى سبعيت و حيوانيت مأنوس شده بود، در آن دنيا نيز اينها برايش جلوه‏گر گشته و او را معذب خواهند كرد و مايه حسرتش خواهند شد؛ زيرا كه دنيا، مزرعه و كشتزار آخرت است و هرگونه كه در اين جا صورت و سيرت خود را بپروراند، در آن جا حضور و وجود خواهد داشت.

“پس اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! تقواى الاهى پيشه كنيد و بنگريد كه براى فرداى خود چه پيش مى‏فرستيد و (در اين محاسبه نفس نيز از توجيهات بپرهيزيد) تقوا پيشه كنيد؛ زيرا خدا به آن چه مى‏كنيد آگاه است و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خدا نيز از يادشان برد. آنها همانا فاسقان‏اند. اصحاب آتش و اصحاب بهشت يكسان نيستند، تنها اصحاب بهشت‏اند كه رستگارانند”.[85]

از اين رو، اسرار نهفته زيادى نيز وجود دارد كه پس از مرگ و برزخ روشن نمى‏شود و وقتى انسان وارد صحنه قيامت كبرا گرديد، هويدا شود. آن روز كه “يوم تبلى السرائر”[86] است و همه اسرار عيان مى‏شود.

منابع، براى مطالعه بيشتر:

1. اسدى، على محمد، حيات پس از مرگ.

2. جوادى آملى، عبداللَّه، سيره پيامبران در قرآن، ج 7، ص 57 – 52.

3. جوادى آملى، عبداللَّه، صورت و سيرت انسان در قرآن، ج 14،ص 214 – 230 ، 57 – 66.

4. حسينى تهرانى، محمد حسين، معادشناسى، ج 1 و 2، ص 245 – 139.

5. شبّر، عبداللَّه، حق اليقين، ج 2.

6. طباطبايى ، محمد حسين، حيات پس از مرگ، ص 20 و 42.

7. فيض كاشانى، حق اليقين.

 

عدم آگاهی از زمان مرگ

یکی از نعمت های بزرگ خداوند بر انسان ها این است که آنها از زمان وقوع مرگ خود خبر ندارند؛ زیرا اکثر افراد این گونه اند که اگر خبر داشته باشند که در آیندۀ نزدیکی از دنیا خواهند رفت زندگی بر آنان بسیار تلخ خواهد شد و دیگر هیچ گونه سعی و تلاش و کوشش در زندگی خود نخواهند داشت و اگر بدانند که تا مدت زیادی زنده خواهند بود مرگ را فراموش کرده تا جایی که خود را در این دنیا جاودانه و همیشگی دانسته و با ظلم و تعدی به دیگران سعی می کند حق دیگران را پایمال کرده و همۀ امکانات را برای خود جمع آوری نماید و در جهت خدمت و کمک به دیگران و اداء حقوق آنان هیچ قدمی بر نخواهد داشت و انجام کارهای خیر را به فرصت های بعد و بعدتر موکول خواهد کرد. اسلام برای برقراری تعادل در رفتار انسان ها تعالیم بسیار ظریف و دقیقی دارد. امام کاظم (ع) می فرماید: “برنامه کارهای دنیایی خود را طوری تنظیم کن که گویی در این جهان ابدی هستی و برنامه کارهای آخرتی خود را طوری تنظیم کن که گویی فردا از این جهان رحلت می کنی.” [87] این حدیث شریف و احادیث دیگری که به همین معنا وارد شده اشاره به یک مسئله اخلاقی و تربیتی دارد که از نظر اسلام نگاه انسان به زندگی، عمر، سلامتی، نعمت ها و … باید به نحوی باشد که فرصت خود را برای استفاده از آنها بسیار محدود و اندک بداند و در صدد باشد که از فرصت ها حداکثر استفاده را بنماید و در انجام کارهای خیر، ماندگار و جاودانی تعجیل کند. کارهای دنیایی را چون ارزش چندانی ندارد به این دلیل که فرصت برای انجام آنها باقی است به تأخیر بیندازد و در عوض در انجام کارهایی که ارزش آخرتی و ماندگار دارند عجله کند و فرصت آنان را بسیار کوتاه بداند. هم چنین اگر گناه یا خطایی از او سر زده فرصت توبه و جبران آن را بسیار کوتاه بداند و در اسرع وقت در صدد جبران بر آید. بنا بر این اگر انسان در تحت چنین تعالیمی خود را تربیت کرده باشد همواره کارهای خود را محاسبه می کند و اگر از فرصت های زندگی اش به خوبی استفاده کند همیشه به آینده خوش بین و امیدوار خواهد بود و اگر از فرصت های زندگی اش تا کنون به خوبی استفاده نکرده است بی جهت امیدوار و شادمان نباشد بلکه سعی کند در فرصت باقی مانده عقب ماندگی های خود را جبران نماید .بی شک این آموزه اخلاقی اسلام باعث رشد و تکامل انسان خواهد شد.

 

مرگِ معادل شهادت

بالاترین ارزش و مقام برای انسان شهادت در راه خدا است؛ زیرا انسان با شهادت، به جایگاهی بسیار بلند در نزد خدا می رسد. قرآن کریم در این باره می فرماید: “گمان نبرید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مردگان اند، آنان زنده اند و در نزد خدا روزی می خورند”.[88] در بسیاری از روایات شهادت به عنوان معیار ارزش معرفی شده است و در بیان ارزش و عظمت بعضی از حالات، کارها و اشخاص این تعبیر آمده است که اگر انسان در چنین حالتی یا در حال اشتغال به چنین عملی به مرگ طبیعی از دنیا برود، ارزش و پاداش شهید را دارد. در این جا بعضی از این حالات و افعال را متذکر می شویم:

1. ایمان: امام محمد باقر (ع) فرمود: “هر مؤمنی شهید است، اگر چه در رخت خواب خود (مرگ طبیعی) از دنیا برود…”.[89]در این حدیث اهمیت و ارزش ایمان واقعی بیان شده است، تا جایی که اگر کسی با ایمان کامل و واقعی در رختخواب خود از دنیا برود، اجر و پاداشی برابر با اجر شهیدی را دارد که در میدان نبرد در برابر دشمنان خدا به شهادت رسیده است.

2. طلب و درخواست شهادت در راه خدا:[90] مراد این است که کسی که آمادگی و آرزوی شهادت در راه خدا را داشته باشد و شهادت را از خدا طلب کند حتی اگر در رختخواب از دنیا برود خداوند مقام و اجر و پاداش شهید به او می دهد.

3. انتظار فرج قائم آل محمد(ص). طبق بعضی از احادیث هر کس به امام دوازهم و قیام او ایمان و یقین داشته باشد و منتظر فرج آن حضرت باشد و در این حالت در بستر خود از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است.[91]

 


[1]. شيخ الرئيس، رسالة الشفاء من خوف الموت، ص 340 – 345.

[2]. ملا صدرا، اسفار، ج 9، ص 238.

[3]. اگر ارتباط نفس با بدن قطع گردد، به گونه‏اى كه ديگر بدن را تدبير ننمايد، مرگ نام دارد.

[4]. بقره ، 28.

[5]. نحل ، 21.

[6]. ر. ك، الميزان، ج 14، ص 286.

[7]. نحل ، 32 ؛ انفال ، 50 ؛ انعام ، 60 ؛ زمر، 42.

[8]. در آيۀ 60 سورۀ انعام آمده است: “هو الذى يتوفاكم”؛ يعنى او است كه شما را تحويل مى‏گيرد، لفظ “كُم” همان است كه از او به “من” يا “خود” تعبير مى‏شود و هميشه ثابت است.

[9]. ر.ك، مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 2، ص 503 – 511.

[10]. ر.ك، جوادى،آملی، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج3، ص 388 – 397 و ج 2 ص 497 – 509.

[11]. “الذى خلق الموت و الحيوة…”، ملك، 1 و 2 “آن كس كه مرگ و حيات را آفريد… (رجوع شود به پيام قرآن، ج 5، ص 430 به بعد).

[12]. ر.ك، پيام قرآن، ج 5، ص 433.

[13]. ر.ك، الميزان، ج 19 ص 133 و ج 20 ص 356.

[14]. مجلسی، بحار ج 6، ص 249.

“. [15] الموت مفارقة دار الفناء و ارتحال الى دار البقاء” در بيانى ديگر مى‏فرمايند: خذوا من ممركم لمقركم (نهج البلاغه صبحى صالح ص 493) دنيا جاى عبور و آخرت دار قرار است و در حال احتضار شما به آن جا سوق داده مى‏شويد: “الى ربك يومئذ المساق”، قيامت،30 – 26.

[16]. مجلسی، بحار، ج 6، ص 154 ؛ معانى الاخبار ص 274 ؛ ميزان الحكمه، ج 9، ص 234 “…فماالموت الا قنطرةٌ تعبربكم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة…”.

[17]. ابن سينا، اشارات، نمط سوم و هفتم، ايران؛ علامه حلى، شرح تجريد، ط بيروت، مقصد دوم؛ ملاصدرا، اسفار، ج 9 ، فصل اول ص 260، ط بيروت.

[18]. مجلسى، بحار، ط بيروت، ج 58 ب 42، ص 17؛ معاد از ديدگاه امام خمینی (رض)، ص 38؛ صدر المتألهين، اسفار، ج 8، ص 295، ط ايران.

[19]. علامه حلى، شرح تجريد، مقصد دوم، فصل 4، م 5.

[20] صدر المتألهين، اسفار، ج 8، ص 302، ط ايران؛ علامه مجلسى (ره)، بحار، ج 58، ب 42، ص 18، ط بيروت.

[21] علامه طباطبايى، نهاية الحكمة، ص 34، مرحله سوم.

[22] ابن سينا، اشارات، ص 292، ط ايران، نمط سوم، فصل اول.

[23] صدر المتألهين، اسفار، ج 8، ص 295، ط ايران ؛ مجلسى، بحار الانوار، ج 58، ص 18.

[24] مجلسى (ره)، بحار الانوار، ج 58، ب 42، ص 6، ط بيروت ؛ معاد از ديدگاه امام (رض)، ص 50.

[25]. مصطفوى، حسن ،‏مصباح الشريعة، ترجمه، مصطفوى، متن، ص: 181، الباب الرابع و الاربعون في النوم‏.

[26]. «الذي خلق الموت و الحيوة…» (آن کس (خدا) که مرگ و حيات را آفريد…)، ملک، آيه 2.

[27]. «هل اتی علی الانسان حين من الدهر لم يکن شيئاً مذکوراً»، سوره انسان ، آيه 1.

[28] رباني گلپايگاني ، علي، محاضرات في الالهيات ، ص199-203 .

[29] همان ص 192- 197.

[30] «و يحک لعلک ظننت قضاءً لازماً و قدراً حاتماً، و لو کان ذالک لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعيد. ان الله سبحانه امر عباده تخييراً…»، معاديخواه، عبدالحميد، خورشيد بي غروب (ترجمه نهج البلاغه)، ص 407.

[31] نصر، عبدالله، مباني انسان شناسي در قرآن، ص 386.

[32] «قال فبما اغويتني لاقعدن لهم صراطک المستقيم»، سوره اعراف ، آيه 16.

[33] اقتباس از سؤال 223 (سایت: 3051) (انسان و مسأله جبر و اختیار)، سایت اسلام کوئست.

[34] من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 95؛ الکافی، ج 7، ص 45.

[35] الکافی، ج 3، ص 112.

[36] اقتباس از سؤال 342 (سایت: 360) (عدم تناقض قضا و قدر الهی با خودکشی)، سایت اسلام کوئست.

[37]. روم، 8.

[38]. انعام، 2.

[39]. نحل، 96.

[40]. نمل، 87؛ زمر، 68؛ حاقه، 15 – 13؛ و… .

[41]. يس، 53.

[42]. نازعات، 13 و 14.

[43]. عبس، 33 و 34.

[44]. مدثر، 10 -8.

[45]. ر.ك: حيات پس از مرگ، ص 49 و 50.

[46]. حاقه، 15 – 13.

[47]. انبياء، 104.

[48]. زمر، 67.

[49]. نازعات، 6 و 7؛ زمل، 14؛ حج، 1 و 2؛ تكوير، 3 و 4 و 6؛ قارعه، 5؛ قيامة، 9 – 7؛ تكوير، 1؛ انفطار،2؛ و… .

[50]. نمل، 87.

[51]. زمر، 68.

[52]. نورالثقلين، ج 3، ص 254.

[53]. لئالى الأخبار، ج 4، ص 252.

[54]. مؤمنون، 100.

[55]. ر.ك: حيات پس از مرگ، ص 51.

[56]. زمر، 68؛ يس، 51 و 53؛ كهف، 99؛ طه، 102؛ نبأ، 18؛ ق،20 و 42؛ و… .

[57]. كافى، ج 3، ص 256.

[58]. احتجاج، ج 2، شماره 223، ص 245.

[59]. نهج البلاغه، خ 186، بند 29.

[60]. كافى، ج 3، ص 256.

[61]. احتجاج، ج 2، شماره 223، ص 245.

[62]. تفسير قمى؛ بحار، ج 7، ص 117 و 175؛ ج 24، ص 45.

[63]. حاكم حسكانى، شواهد التنزيل، ج1، ص 426؛ كافى، ج1، ص 185، ح 14.

[64]. ص، 82 و 83.

[65]. كافى، ج 2، ص 352، (حديث قرب نوافل).

[66]. ر.ک نمايه: فناى اشياى روى زمين (تفسير آيه‏ 26 سوره الرحمن)، س162.

[67]. فجر، 30 – 27.

[68]. بحارالانوار، ج 7، ص 117 و 175و ج 24، ص 45.

[69]. همان، ج 4، ص 7 – 5؛ ج 24، ص 116 – 114.

[70]. همان، ج 25، ص 4، ح 7.

[71]. همان، ج 23، ص 206.

[72]. انعام، 2.

[73]. نكره (اجلاً) ابهام را افاده مى‏كند.

[74]. نحل، 96: “آن چه نزد خداست باقى و ثابت است”.

[75]. هر زمانى نوشته‏اى دارد (و براى هر كارى موعدى مقرر است) خداوند هر چه را بخواهد محو و هرچه را بخواهد اثبات مى‏كند و ام الكتاب نزد اوست.

[76]. ر.ك، طباطبایی، الميزان ج 7، ص 8 – 10.

[77]. مجلسی، بحار الانوار ج 5، ص 140 – ميزان الحكمة ج 1، ص 30.

[78]. محمدی، ری شهری، ميزان الحكمة، ج 1، ص 30.

[79]. محمدی، ری شهری، ميزان الحكمة باب 1464 و باب 1467.

[80]. محمدی، ری شهری،ميزان الحكمة، ج6، ص 549 باب 2932.

[81]. انبياء، 34 – 35.

[82]. ر.ك: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 249 – 250، 269؛ فيض كاشانى، علم اليقين، ج 2، ص 871.

[83]. حق اليقين، سيد عبداللَّه شبّر، ج 2، ص 67 ؛ علامه طباطبايى، حيات پس از مرگ.

[84]. همان.

[85]. حشر، 18 – 20.

[86]. طارق، 9.

[87]. من ‏لا يحضره ‏الفقيه، ج 3، ص 156وَ رُوِيَ عَنِ الْعَالِمِ (ع) أَنَّهُ قَالَ اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَدا.

[88]. آل عمران، 139،”وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ”.

[89]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 144، ح 64، دارالوفاء بیروت، 1404هـ ق، ” الشيخ الطوسي‏، الأمالي، أَحْمَدُ بْنُ عُبْدُونٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ رِزْقٍ الْغُمْشَانِيِّ عَنْ يَحْيَى‏ بْنِ الْعَلَاءِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ كُلُّ مُؤْمِنٍ شَهِيدٌ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ وَ هُوَ كَمَنْ مَاتَ فِي عَسْكَرِ الْقَائِمِ (ع) ثُمَّ قَالَ أَ يَحْبِسُ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ ثُمَّ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ”.

[90]. بحارالأنوار، ج 67، ص 201، ح 4، “وَ بِإِسْنَادٍ آخَرَ عَنْهُ (ص) قَالَ مَنْ سَأَلَ اللَّهَ الشَّهَادَةَ بِصِدْقٍ بَلَّغَهُ اللَّهُ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ”.

[91]. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي، ج 8، ص146، ح 120، نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365هـ ش، 8 ح، “يَحْيَى الْحَلَبِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ الرَّادَّ عَلَيَّ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ كَالرَّادِّ عَلَيْكُمْ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَنْ رَدَّ عَلَيْكَ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ كَالرَّادِّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ عَلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ الْمَيِّتَ مِنْكُمْ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ شَهِيدٌ قَالَ قُلْتُ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ قَالَ إِي وَ اللَّهِ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ حَيٌّ عِنْدَ رَبِّهِ يُرْزَقُ”.