Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

عقل

مفهوم‌شناسی عقل

واژه عقل، مصدر «عقل یعقلُ» است، که در کتاب های لغویین، به معانی مختلفی به کار رفته است.[1] در قرآن كریم به معنای فهم و ادراک آمده است[2] و در روایات همان قوۀ ادراک و وادار كننده انسان به نیكی و صلاح و بازدارنده وی از شر و فساد  است.[3]

معنای اصلی عقل در لغت عرب، منع، نهی، امساک، حبس و جلوگیری است،[4] البته لغت عقل معانی مختلفی دارد که بعضی از آنها از نظر معنا به مفهوم متداول آن نزدیک هستند، ولی به نظر می رسد برخی دیگر ارتباطی با آنچه اکنون از عقل اراده می شود، ندارند. با این حال ممکن است دانستن این موارد برای اصحاب بینش، جهت درک علل نامگذاری عقل بدین شکل، مفید باشد.

عقل به معانی زیر به کار رفته است:

دوایی که شکم را بند می آورد که چنین دارویی را عقول و شکم را معقول می گویند؛ دریافتن و دانستن، ادراک، خردمند شدن، نقیض جهل، فهم و تدبیر در کاری کردن، غلبه کردن کسی با عقل، بستن ساق  پاهای شتر، خم کردن ذراع شتر و بستن آنها با عقال، بستن زانو و لنگ شتر با دست، دیه دادن، دیه و تاوان پذیرفتن بر خیانت، ادا کردن، دیه را از جانب کسی پذیرفتن و آن را پرداختن که در این صورت فعل عقل با «عن» متعدّی می شود، دیه از کسی دادن، ندادن دیه، دست برداشتن از قصاص به خاطر گرفتن دیه، پذیرفتن نخل گشنی، به کوه رفتن و پناه جستن آهو در آن، قائم شدن سایه نصف النهار، پناه بردن به کسی، خوردن گیاه عاقول[5] توسط شتر، بر زمین زدن کسی در کشتی، شانه کردن موی زن، موی شانه کردن و دیه را با هم تقسیم کردن.

همچنین برخی دیگر از معانی عقل در ترکیباتی که مشتق از عقل هستند، عبارتند از:

اعتقل لسانه؛ یعنی قدرت سخن گفتن ندارد، عقیلة القوم: رئیس و بزرگ قوم را می گویند؛ همچنین، به زنان مخدّره هم «عقیلة» می گویند، عقایل انسان: کرایم مال و ثروت او را می گویند، عاقول البحر: موج دریا را گویند، اَعقَل الرّجُل: یعنی بر مرد زکات واجب شد، تَعاقَلَ الرّجُل به مردمی می گویند که خود را خردمند می دانند، عَقول: به کسی گفته می شود که امور را دریافته و درک کند، عِقال: نام دیگر گیاهی است به نام سعدانه، عاقلة الرَّجل: خویشاوندان و نزدیکان پدری مرد را گویند.[6]

در مفردات در مورد عقل چنین آمده است: عقل به آن قوه ای گفته می شود که آماده پذیرفتن علم و دانش است و گاهی نیز به دانشی گویند که به وسیله همین قوه به دست آمده است. در اطلاق اول، عقل به معنای عاقل و در دومی به معنای معقول گرفته شده است. اصل عقل، امساک، پیوند دادن و نگهداشتن است و به همین دلیل به عقال شتر، عقل شتر گویند، به دارویی که مانع روانی شکم می شود، عقل بطن گویند. عقلت المرأه یعنی زن موی سرش را بست. بستن زبان را عقلت اللسان و بستن دست را عقل کفّه می گویند. به زندان معقِل گویند چون انسان ها در آن نگهداری می شوند و از خروج آنها جلوگیری می شود. پرداخت کنندگان دیه مقتول، شتر دیه را بر درب خانه مقتول می بندند که این عمل را اصطلاحاً «عَقلتُ المَقتوُلَ» می گویند؛ یعنی دیه او را پرداخت کردم و یا از این حیث است که این تدبیر مانع خونریزی می شود؛ زیرا قاتل در هر صورت یا باید تاوان جانی و بدنی را پس بدهد یا جزای نقدی بپردازد. به همین مناسبت هر نوع جزای نقدی دیه و متعهدان به آن، عاقله نامیده می شوند.[7]

و در اصطلاح عقل جوهر بسیطی است كه مردم به وسیله آن واقعیت ها را دریافت می‌كنند. بنابراین، عقل دریافتن واقعیت است. علاوه بر دریافت حقایق، نگه دارنده‌ نفس ناطقه و شرف دهنده‌ آن نیز است.[8]

همچنین به معنای قوۀ ممیز انسان از دیگر جانوران می باشد که موجب کمال انسانی، درک و فهم، دریافت خیر و شر، صلاح و صواب، درک حقایق کلیه، معارف حقه و حق و باطل است. برداشت اخیر از عقل به معنای امساک و جلوگیری از زوال و پراکندگی و ایجاد رابطه میان مدرکات جزئی و پراکنده به دست می آید؛ زیرا این مدرکات به وسیلۀ عقل جمع آوری می شوند و با تدبیر و حمایت میان آنها عملیات معرفتی صورت می پذیرد و به طور فعال در مسیر تولید شناخت های بعدی قرار می گیرند.

ماهیت و چیستی عقل

عقل در اصل همان خود اشعاری و خود آگاهی انسان است که در هر مرتبه ای از ادراک عمل می کند و این خود آگاهی صرفاً مختص انسان بوده و حیوانات در عین داشتن شعور، فاقد عنصری به نام «من» و آگاهی از خود هستند؛ به بیان دیگر، عقل آن نور آگاهی است که به تمامی ارکان ادراکی (حواس، تصورات، تفکر، حافظه و …)، اشعار و احاطه داشته و همه را دارای روشن بینی می کند.

این آگاهی انسان نسبت به  بودنِ خود و در واقع، شاهد بودن بر خود، کانون همه فهم های مختص انسان است. کسی که بر خود آگاه است تحت تأثیر این آگاهی در مواجهه با هر امری به عنوان شاهد آگاه، خود به خود دارای قدرت تمییز و قضاوت بوده و فقط وقتی دچار غفلت شده باشد، فاقد این توانایی است. همچنانکه عقل در مواجهه با امور کمی و عددی دارای قدرت محاسبه است، در مواجهه با امور معنوی و والا نیز دارای درکی متعالی است و درجات مختلف آن به تدریج شکوفا می شود.

با این بیان، حضور عقل در انسان در هر مرتبه ای که باشد، امری فطری، بدیهی، و ذاتی است و برای اثبات یا بهره بردن از آن نیاز به مباحث نظری پیچیده نیست.

بیهوده بودن تلاش برای اثبات منطقی عقل از این رو است که، بنا بر فرض مسئله، خود “اثبات منطقی”، صرفاً یکی از قدرت ها و ابزار های عقل است؛ بنابراین عقل برای اثبات خود، نیازی به ابزار های خود ندارد، بلکه عقل، خود از خود آگاه است و هر چیزی هم به نور آگاهی عقل، آشکار و اثبات می شود.

برای درک حضور عقل، عدم غفلت از خویشتن، شرط لازم است و علت دوری از عقل، فقدان حضور در خویشتن و از خود بیگانگی و تسخیر شدن ذهن توسط برخی تمایلات کور است.

طبق فرمایش قرآن کریم، همه انسان ها دارای عقل هستند؛ اما به دلیل کور دلی نمی توانند از آن بهره ای بگیرند:

“آیا در زمین سیر نمی کنند تا صاحب قلب هایی گردند كه بدان تعقل كنند و گوش هايى كه بدان بشنوند؟ زيرا چشم ها نيستند كه كور مى‏شوند، بلكه دل هايى كه در سينه‏ها جاى دارند كور می شوند”.[9]

در آیه دیگری می فرماید:

“به يقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آنها قلب هایی دارند كه با آن نمى‏فهمند و چشمانى كه با آن نمى‏بينند و گوش هايى كه با آن نمى‏شنوند، آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند”.[10]

برخی روایات در مورد چیستی عقل:

1. از امام صادق (ع) سؤال شد که عقل چیست؟ فرمودند: چيزی است كه به وسيله آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آيد. راوى می گويد: گفتم: پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نيرنگ است، آن شيطنت است، آن نمايش عقل را دارد ولى عقل نيست.[11]

2. چون خدا عقل را آفريد … فرمود به عزت و جلالم سوگند مخلوقى كه از تو در پيشم محبوب تر باشد نيافريدم و ترا تنها به كسانى كه دوستشان دارم به طور كامل دادم[12].

3. جبرئيل (ع) بر آدم (ع) نازل شد و گفت: اى آدم من مأمور شده‏ام كه ترا در انتخاب يكى از سه چيز مخير سازم؛ پس يكى را برگزين و دو تا را واگذار، آدم گفت؛ آن سه چیز چيست؟ گفت: عقل و حياء و دين. آدم گفت؛ عقل را برگزيدم، جبرئيل به حياء و دين گفت شما بازگرديد و او را واگذاريد، آن دو گفتند اى جبرئيل ما مأموريم هرجا كه عقل باشد با او باشيم.[13]

4. پيغمبر اکرم (ص) فرمودند: خدا به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است؛ زيرا خوابيدن عاقل از شب بيدارى جاهل بهتر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (به سوى حج و جهاد) بهتر است و خدا، پيغمبر و رسول را جز براى تكميل عقل مبعوث نسازد (تا عقلش را كامل نكند، مبعوث نسازد) و عقل او برتر از عقول تمام امتش باشد و آنچه پيغمبر (ص) در خاطر دارد، از اجتهاد مجتهدين بالاتر است و تا بنده‏اى واجبات را به عقل خود درنيابد آنها را انجام نداده است، همه عابدان در فضيلت عبادتشان، به پاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه در باره ايشان فرموده: تنها صاحبان خرد اندرز می گیرند.[14]

5. امام صادق(ع) فرمود: خداى عز و جل، عقل را از نور خويش و از طرف راست عرش آفريد و آن مخلوق اول از روحانيين است.[15]

6. بین ایمان و کفر فاصله ای نیست جر کمی عقل.[16]

مراتب عقل

با توجه به مفهوم عام عقل که همان خود آگاهی انسانی و نور وجود انسان است، مراتب عقل هم، همان مراتب خودآگاهی انسان از خویشتن خواهد بود، که این خودآگاهی همه مراتب ادراکات و ابزارهای حسی، خیالی، فکری، حافظه و …. را شامل شده و همه را دارای درک و فهم انسانی می کند.

البته گاهی به تعبیر قرآن کریم، انسان چشم (ادراک حسی) دارد، اما نمی بیند، قدرت محاسبه دارد، اما تعقل نمی کند، حافظه دارد، اما عبرت نمی گیرد و …، اما انسان عاقل نسبت به تمامی این ادراکات دارای فهمی زنده است که همین فهم نشانه حضور آگاهی ای برتر در انسان است.

البته عقل حساب گر و مقایسه ای برای تدبیر امور دنیوی، یکی از ابزار های عقل است که در جایگاه خود به خوبی می تواند عمل کند، ولی تباهی در آنجا است که این قدرت حساب گری بخواهد در غیر جایگاه خود عمل کند و تمامی وجود انسان را به نفع نفس اماره مدیریت کند. در این شرایط، قدرت حساب گری که شبیه عقل است، نه خود عقل، وجود انسان را در سلطه خود اسیر کرده و آن را از رشد و تعالی باز می دارد و هرچیزی غیر از محاسبات کمیت گرا را، انکار می کند.

بعد از این تذکر، در مورد مراتب عقل باید گفت: کم ترین درجه از عقل همان آگاهی انسان از حواس خویشتن است که انسان به میزان برخورداری از عقل، معنا و پیام موجود در هر آنچه را که با حواس دریافت می کند، می فهمد و در مرتبه ای بالاتر، عقل، آگاهی از فکر، حافظه، علم و عبرت و حکمت را شامل می شود. سپس، از دل این مراتب، عقل برتری آشکار می شود که شامل سلسله مراتب وحی و ادراکات شهودی (به معنای کلی آن) بوده و در نهایت، مرتبۀ عشق الاهی و درک توحید عرفانی به عنوان بالاترین درجه از حد شکوفایی عقل رخ می نماید.

عقل، برترین موجود

در تفکر دینی و منابع روایی اسلامی، عقل، از برترین مقام و منزلت در جهان آفرینش برخوردار بوده و سرچشمه وجود و ریشه و اساس آفرینش به شمار آمده است.

بر این اساس، خدای متعال، عقل را از نور خویش آفرید و آن نخستین موجود نظام آفرینش و از سنخ روحانیون و مجرّدات است. این موجود شریف که در لسان حکما و عرفای بزرگ اسلام، به عنوان «صادر نخستین » و «عقل اول » مطرح است، بر نور وجود نبی گرامی اسلام (ص) و همچنین نور اهل بیت معصومشان (ع) منطبق است و ایشان در سیر نزولی، اولین موجود هستند، همچنان که در سیر صعودی نیز برترین و بلند مرتبه ترین موجودات به کمالات عالی رسیده، به شمار می آیند.[17]

طبق مفاد برخی از روایات که از معصومان (ع) رسیده است، خداوند پس از آفریدن عقل، بدو فرمود: برگرد، او برگشت، سپس فرمود: پیش آی، پیش آمد . آن گاه خدای متعال به او فرمود: تو را با عظمت آفریدم و بر تمام آفریدگانم شرافت و برتری بخشیدم، (وَ کَرَّمتک علی جمیع خلقی).[18]

با توجه به این که عقل، نخستین و برترین موجود نظام آفرینش محسوب می شود و مصداق اتمّ و اکمل آن نیز، نور وجود پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت معصومشان (ع) می باشد؛ این حقیقت روشن می شود که عقل، ریشه و اساس تفکر دینی را نیز تشکیل می دهد و به عنوان «شریعت عقلانی » توأم با «شریعت وحیانی » در همه عرصه های حیات مادی و معنوی انسان حضور دارد و برنامه های زندگی و راه کارهای عملی برای همه شؤون زندگی فردی و اجتماعی انسان را ارائه می کند. بر این اساس است که حضرت امام علی (ع)، عقل را رسول حق و پیامبر درونی معرفی کرده است.[19]

امام موسی کاظم (ع) در تبیین بیش تر سخن پیشوای نخستین، چنین فرمودند: «ان لله علی الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة، و اما الباطنة فالعقول».[20]

همانا خداوند بر مردم دو حجت و رسول دارد: حجت ظاهر و آشکار و حجت باطن و پنهان؛ اما حجت ظاهر و آشکار، رسولان، پیامبران و ائمه (ع) و حجت باطن و پنهان، عقل ها هستند.

در پایان باید گفت: آیا بهتر از این می توان به نقش عقل و جایگاه رفیع آن در دین اشاره کرد؟ به راستی بهترین تعبیر این است که، عقل را هم رتبه و هم طراز با پیامبران و امامان (ع) و به عنوان پیامبر و امام درونی و باطنی معرفی کرد.

اقسام عقل

عقل دارای اقسام مختلف است که به طور خلاصه به آنها اشاره می شود:

1. عقل نظری؛ ‌به عقلی گفته می شود که انسان به وسیله آن، بودها و نبودها و ‌هست ها و نیست‌هایی را كه مربوط به طبیعیات، ‌ریاضیات، منطق و الاهیات و به طور كلی حكمت نظری هستند،‌ درک می‌كند.

2. عقل عملی همان قوه ای است که کنش و رفتار آدمی را کنترل می کند،[21] و كارش درک باید ها و نباید ها است و در واقع عقل عملی مبنای علوم زندگی است و مورد قضاوت در عقل عملی این است که این کار را بکنم یا نکنم.[22] همچنین عقل عملی؛ در جایی است كه ایمان، ‌تصمیم،‌ عزم و اراده مطرح باشد؛‌ یعنی جایی كه عمل شروع می‌شود. عقل عملى به تعبیر امام صادق (ع) مركز عبودیت انسان و سرمایه تحصیل بهشت از خداى سبحان است؛ “العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان”.[23]

3. عقل متعارف؛ یعنی عقلی كه همه تلاش و كوشش آن برای حفظ حیات ظاهر است. ‌عموم مردم چنین نیروی مدرک و فعالی را عقل می‌نامند.[24] به عبارت دیگر، عقل متعارف، كارش درک و شناخت واقعیت‌ها و قضاوت در باره آنهاست.[25]

گاهی در برخی از كلمات عرفا، عقل دو گونه دانسته شده است: عقل جزئى و عقل كلى. عقل جزئى با سود و زيان دنيايى و عالم طبيعت سر و كار دارد و مشوب به وهم، شک و شهوت است. این عقل را “عقل حساب گر” نیز نامیده اند. در حالي كه عقل كلى، از شك و وهم و شهوت و… در امان است و به دنبال آخرت و درک عالم غيب است و عقل كلى كه فوق اين عقل جزئى است، مايه‏ سعادت و راهنماى انسان به سوى ابديت است.

عقل به لحاظی دیگر؛ به متعارف و قدسی تقسیم می شود: عقل متعارف؛ همان است که همگان از آن بهره می برند، حتی آنانی که اهل ایمان هستند؛[26] اما عقل قدسی همان منبع معرفتی شهودی است که محل جوشش برخی از معارف می شود.

توضیح این که، همه ما عقل و دلی داریم که با نفس آدمی متحد هستند و وقتی دل، پاک باشد عقل نیز نورانی می شود؛ برای پاکی دل احتیاج به عقل داریم؛ یعنی ما باید بدانیم چه چیز را لازم است انجام دهیم و چه چیز را نباید انجام دهیم و وقتی قلب انسان پاک شد و به نورانیت رسید، به عقل قدسی یا همان عقل برین و عقل حقیقی می رسد.[27]

عقل اول از دیدگاه حکمای الهی

همه حكماى الهى، اعم از مشائيون و اشراقيون و معتقدان حكمت متعاليه بر اين امر اتفاق نظر دارند كه عالم عقلى وجود دارد و اين عالم، واسطه در ايجاد عالم مادون مى‏باشد (اگر چه اختلاف نظرياتى درباره تعداد عقول و نيز نحوه كثرت عقول وجود دارد). حال برترين موجود عقلى، همان “عقل اول” يا “صادر نخستين” است كه اولاً: واحد؛ ثانياً: بالفعل؛ ثالثاً: وجودش متوقف بر ماده و مدت و استعداد نيست؛ رابعاً: در ايجاد و تأثير، جز به ذات الاهى به چيز ديگرى نيازمند نمى‏باشد.

از اصولى كه در بحث علت و معلول در فلسفه به اثبات رسيده، اصل “سنخيت علت و معلول” است. به مقتضاى اين اصل، معلول جلوه و ظهور و تجلى علت است و در واقع، مرحله نازله‏ علت خود به شمار مى‏رود. بر اساس اصل ياد شده، هر چه علت اعلى و اشرف باشد، معلول نيز وجودش عالى‏تر و شريف‏تر خواهد بود و برترين و قوى‏ترين علت، برترين و قوى‏ترين معلول را خواهد داشت. در عقل اول، همه كمالات حق تعالى ظهور يافته است. اين موجود كامل‏ترين موجود عالم امكان است و در ميان ممكنات، از همه شريف‏تر و كامل‏تر و بسيط تر و قوى‏تر است، اما در عين حال، نسبت به واجب تعالى عين نياز و فقر و وابستگى وجودى است؛ از اين رو صادر اول با همه‏ شدت وجودى، توأم با نقصان ذاتى و محدوديت امكانى است. محدوديتى كه لازمه‏ معلول بودن و مخلوق بودن او است. اين محدوديت امكانى، مرتبه وجودى عقل اول را مشخص ساخته و به آن تعين مى‏دهد و نيز مستلزم ماهيت امكانى مى‏باشد؛ زيرا ماهيت، حدّ وجود است و لذا هر موجود محدودى، داراى ماهيت است.

عقل اول اگر چه يک واحد شخصى است، اما نوعى كثرت در آن وجود دارد و همين كثرت است كه صدور كثير را از آن ممكن مى‏سازد، برخلاف واجب تعالى كه هيچ كثرتى در ذاتش راه ندارد.[28]

عقل اول از دیدگاه عرفا

از دیدگاه عرفا عالم كبير، مجموعه ای روحانى و جسمانى است. عالم كبير، صورت حقيقت انسانيه است و خليفه غيب است و چون انسان كامل مظهر كمالات حقيقت انسانيه است، مظهر كمالات مجموعه عالم كبير است و مدبر عالم است و هميشه حقيقتش در غيب است و متصف به صفات الهيه و اين هويت حق، هميشه در غيب است. همچنين خليفه، واسطه فيض است؛ چه بر ارواح و چه غير آنها و آنچه بر آنها فايض مى‏شود به واسطه حقيقت انسانيه است؛ زيرا واسطه در فيضان، عقل اول است و عقل اول، اولين مظهر حقيقت انسانيه است؛ چنان كه رسول اللَّه (ص) فرمودند: “اول ما خلق الله نورى”؛[29] از اين رو رسول الله (ص) خليفه غيب است و عالم ظاهر و شاهد، خليفه به منزله‏ جان عالم است كه غيب است (همان طور كه جان براى بدن، غيب است).[30]

خداى متعال چون نور محمدى (ص) را آفريد، در اين نور، ارواح جميع انبيا و اوليا را به جمع احدى، پيش از تفصيلشان در وجود عينى جمع کرد و اين در مرتبه عقل اول است، سپس ارواح تعيّن پيدا كردند در مرتبه لوح محفوظى كه نفس كلى است و به مظاهر نوريه‏ ایشان متميز شدند تا در عالم عنصرى يكى پس از ديگرى به انوار مختصه خود طلوع كردند.[31]

اول فيضى كه نمود از ازل

آيينۀ معرفت لم يزل

صادر اول زخدا عقل كل

پادشه محفل تلك الرسل

نور هدى ختم رسل مصطفى

هادى منهاج صفا و وفا

تفاوت (عقل انسان) با عقل اول

در بیان فرق بین عقل انسان و آن چه که در این حدیث شریف نبوی (“اول ما خلق الله العقل”)[32]، به عنوان اولین مخلوق خدای تبارک و تعالی وارد شده است، باید گفت، عقلی که در وجود انسان است یکی از قوای نفس و یک حجت درونی است که با آن تفکر و تعقل و اندیشه می کند و انسان را در مسیر کمال رهبری می نماید.

در مقابل، عقل دیگری وجود دارد که، جوهرى است كه هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً، نه خودش جوهر مادى و جسمانى است و نه براى انجام دادن كارهايش محتاج است به اين كه با بدن يا جسمى همانند بدن مرتبط باشد و آن را به منزله ابزارى به كار گيرد؛ چه در طبيعت و چه در ما وراء طبيعت. به اين نوع موجود مجرد، “مجرد تام” نيز مى‏گويند. عقل در موجودات طبيعت تأثير مى‏گذارد ولى خود به هيچ وجه از آنها تأثير نمى‌‏پذيرد. اساساً موجود مجرد تام، ثابت محض است و هيچ نوع تغيير و تغير و حركتى در آن راه ندارد و چون زمان، اندازۀ حركت و تابع آن است، پس مجرد تام، از زمان هم فارغ است و نسبت دادن زمان به آن بى‏معنا است.[33]

البته همان گونه كه جهان آفرينش و عالم مخلوقات از يک جهت به سه عالم كلى ماده و مثال و عقل تقسيم مى‏شود، ادراكات انسان نيز به ادراک حسى و خيالى و عقلى (كلى) تقسيم شده و نفس انسانى در هر مرتبه‏اى از ادراک، با عالم مناسب همان مرتبه، ارتباط برقرار مى‏نمايد؛ از اين رو نفس و قوه‏ ادراكى انسان در مرتبه‏ ادراک كليات با عالم مجردات محض (عالم عقل) در ارتباط بوده و به تناسب ظرفيت وجودى خود از آن عالم، كسب فيض مى‏نمايد.[34]

عقل و گسترۀ فعالیت آن

بر اساس دلایل عقلی و نقلی، حوزه فعالیت و كارآمدی عقل در گستره مخلوقات،‌ پدیده‌های عالم طبیعت، قوانین حاکم بر آن، احكام شرع و ‌شناخت خدا به طور اجمال است.

در حوزه شناخت احكام هم، به عقل اعتماد می‌شود. در علم فقه، ‌عقل به عنوان یكی از دلایل شناخت احكام در كنار سنت و قرآن قرار دارد. در علم اصول نیز در باب حسن و قبح عقلی ثابت است كه لزوم اطاعت اوامر و نواهی شارع به حكم عقل است.[35]

لازم به ذکر است که در اسلام در دو حوزه عقاید (اصول) و احکام (فروعات)، بعضی از احکام  و مسائل، فوق عقل وجود دارد که عقل گرچه مخالفتی با آنها ندارد، اما به کنه  آنها نمی رسد و نمی تواند آنها را درک کند؛ مانند مناطات احکام و یا مباحث مربوط به جزئیات معاد.

علامه طباطبائی در جواب پرسش‌ “هانری کاربن” فرانسوی كه پرسید در صورت پیدایش اختلاف و تعارض میان عقل و كتاب و سنت و شرع چه می‌كنید؟ فرمود: به این دلیل كه كتاب (قرآن) صریحاً نظر عقل را امضا و تصدیق نموده و به آن حجیت داده است، ‌هرگز اختلاف نظر میان آنها پیدا نخواهد شد.[36]

عقل و فطرت انسان، مانند مخزنی است كه تمام حقایق و واقعیت‌ها در آن وجود دارد؛ ‌لذا پیامبران هر آنچه را كه می‌گویند مطابق عقل و منطق است. در اصول فقه اصطلاحی قاعده ای به نام قاعده ملازمه وجود دارد، كه می‌گوید: “كل ما حكم به العقل حكم به الشرع”،[37] هر چیزی را كه عقل حكم می‌كند، شرع هم به آن حكم می‌كند. عكس آن هم صحیح است؛ یعنی “كل ما حكم به الشرع حكم به العقل” هر چه را شرع حكم می‌كند، ‌عقل هم حكم می‌كند؛ لذا یكی از مبانی احكام شرع، عقل است.

بنابراین، احكام پیامبران و شارع بر خلاف عقل نیست، ‌آنچه را كه آنان می‌گویند همان مرتكزات عقل است كه در اثر القائات شیاطین، انسا‌ن‌ها از آنها غفلت كرده‌اند. پیامبران آمدند تا مرتكزات و دفائن عقول مردم را به آنان یادآوری كنند.

نتیجه آن كه؛ شرع و عقل با هم هماهنگ و توأمند و در شرع اسلام گستره بسیار وسیعی برای حوزه عملکرد عقل قرار داده شده است و از نگاه شهید مطهری (ره)،‌ جایگاه تعقل و تفكر در اسلام تا بدان حد بالا و والا است كه خداوند در قرآن، ‌حتی در یک آیه هم بندگان خود را امر به نفهمیدن و یا راهی را كوركورانه پیمودن، نكرده است.[38]

میزان توان و ناتوانی عقل

شناخت جهان و پدیده‌های آن،‌ قوانین حاکم بر هستی و احكام شرع در حیطه و توان عقل است كه درباره آنها تفكر و داوری كند، اما در شناخت ذات خداوند و حقیقت آن، ‌كارآیی عقل محدود است و توان شناخت آن را ندارد.

امام علی (ع) در این باره می‌فرماید: “… لم یطلع العقول علی تحدید صفته…”،[39] …عقل‌ها هیچ گونه اشرافی بر صفات خدا ندارند… .

از آن جا كه صفات خداوند عین ذاتش هستند و ذات خداوند چون هستی غیر متناهی است، ‌پس صفات كمالیه او مانند علم، ‌قدرت، حیات، ‌اراده و … نیز غیر متناهی هستند و عین ذات او هستند. وقتی صفات او غیر متناهی هستند، ‌عقل بشر به كنه آنها نمی‌رسد و حد و حدود آنها را درک نخواهد كرد. به بیانی دیگر، ‌وقتی انسان مخلوق هستی غیر متناهی است، قدرت احاطه به ذات هستی غیر متناهی را ندارد. این معنای كلام امام علی (ع)است  كه می‌فرماید: (خداوند متعال) عقل‌های انسان‌ها را به كنه صفاتش آگاه نكرده است؛ البته این بدان معنا نیست كه خدا انسان را منع از شناخت خود كرده باشد؛ زیرا آن حضرت در ادامه خطبه می‌فرماید: “و لم یحجبها عن واجب معرفته”،[40] و عقل را از شناخت خود محجوب نكرده است؛ ‌یعنی خداوند انسان را از شناخت خود منع نكرده است.

امام صادق در این باره می‌فرماید: “… فبالعقل عرف العباد خالقهم و انهم مخلوقون و انه المدبر و انهم المدبرون و انه الباقی و هم الفانون…”،[41] … به وسیله عقل، بندگان خدا،‌ خالق خود را می شناسند و می دانند كه آنها مخلوق اند و او مدبر و ایشان تحت تدبیر اویند و این كه خالقشان پایدار و آنها فانی هستند… .

عقل انسان تا این اندازه می‌فهمد كه این جهان دارای خدایی است و آن خدا دارای صفات كمال و جلال است. دارای علم،‌ قدرت، حیات و … است. تا این اندازه از شناخت وظیفه عقل است و توان آن را هم دارد و خداوند تا این حد عقل را منع نكرده،‌ اما بیش از این مقدار كه همان شناخت كنه و حقیقت ذات و صفات باری تعالی باشد،‌ عقل انسان عاجز است و توان شناخت آن را ندارد.

عقل و ادراک نعمت‌ها و عذاب‌های اخروی

در زمینه توانایی عقل در درک و شناخت از نعمت ها و عذاب های برزخی و اخروی و همچنین شناخت جهان غیب، باید گفت: اگر مقصود از شناخت و ادراک عقل، ادراک عقلى از مفاهيم و تصورات و مسائل نظرى باشد، چنين امرى بنابر اصولى كه در مباحث شناخت ‏شناسى به اثبات رسيده است و در اين نوشتار نمى‏توان به آن پرداخت، امرى ممكن است، اما اگر منظور از ادراک، ادراک شهودى و قلبى باشد، اين ادراک از جهان ديگر نيز با رعايت و انجام اصول و آداب سلوک عملى مقدور است و انسان مى‏تواند به مرحله‏اى بار يابد كه ظرفيت ادراک شهودى جهان ديگر را پيدا كند.

در نظام هستى عوالم گوناگونى وجود دارد كه هر كدام داراى احكامى مى‏باشند، اين احكام به لحاظ تفاوت عوالم، با يک ديگر فرق دارند؛ مثلاً عالم ناسوت يا طبيعت، احكام مخصوص به خود، عالم برزخ احكام مختص به خود و عالم قيامت آثار مربوط به خود را دارد. آدمى براى ورود و درک شهودى آن عوالم، بايد به صورتى تبدل يابد كه بتواند چنين ظرفيتى را پيدا كند؛ به همين جهت، انسان با مرگ به تحولى دست مى‏يابد که می تواند به عالم برزخ وارد گردد و نيز بر اساس آيات قرآنى، بايد تحولى اساسى در مجموع عالم رخ دهد تا آمادگى درک و پذيرش احكام و آثار عالم قيامت را پيدا كند؛ از اين رو مى‏توان گفت انسان، ظرفيت پذيرش ادراک جهان غير مادى را دارد، اما به شرط آن كه بر اثر تحولات و تبدّلات، اين قابليّت را احراز نمايد؛ چنانكه برخى از انسان ‏ها بر اثر انجام يک سلسله اعمال و آداب و قدم گذاشتن در وادى سير و سلوک، ظرفيت فهم و ادراک عوالم بالاتر را در همين دنيا و قبل از مرگ و قيام قيامت، احراز كرده، بسيارى از حقايق بر آن‏ها منكشف مى‏گردد. آن كس كه از طريق تزكيه نفس و تطهير دل، سلوک خود را آغاز نموده است، منازل و مراتبى را طى كرده و مقاماتى را واجد مى‏گردد.

در اوّلين مرتبه، قادر به شناخت اسرار عالم ملک مى‏شود… در مرتبه برتر، به اسرار عالم ملكوت پى مى‏برد… و مرتبه فراتر از اين، رتبه آمادگى نظر بر جبروت و شايستگى نظر به عرش خداوند سبحان را پیدا می کند. اين مقام، نظير مقام اشخاصى از قبيل حارثة بن مالک است كه در جواب سؤال پيامبر اكرم (ص) كه پرسيدند شب را چگونه صبح نمودى؟ عرض کرد: “كانى انظر الى عرش الرحمن بارزاً”، گويى كه عرش خداوند را آشكارا مشاهده مى‏كنم.[42]

اما در این مورد که عقل انسان توان درک عالم برزخ و قيامت و نعمت ‏ها و عذاب ‏هاى آنها را دارد، بايد گفت: بسيارى از حقايق هستى و خصوصاً حقايقى كه در ماوراى جهان طبيعت وجود دارد، براى ما مجهول است. البته اين ندانستن، بيشتر در كم و كيف و چگونگى آن حقايق است، ولى اصل آن حقايق را عقل و وحى در جاى خود اثبات كرده‏اند و ما نسبت به آنها آگاهى داريم. البته علم به كنه و ماهيت آن حقايق بسيار محدود است؛ مگر براى عده كمى كه با سلوک عملى در همين دنيا به آن عالم راه يافته باشند و علم اجمالى آنها به علم تفصيلى تبديل شده باشد؛ از اين رو، سنخيّت و چگونگى بدن ‏هاى برزخى و… و نعمت و عذاب ‏هاى آن براى ما به صورت كامل و دقيق روشن نيست؛ در عين حال از مجموعه‏ آيات و روايات و تحليل ‏هاى عقلى مى‏توان دورنمايى از كم و كيف بدن برزخى و تصوير نعمت ‏ها و عذاب ‏هاى برزخى و قيامت ارايه نمود.[43] اگر بخواهيم عالم برزخ و عذاب و نعمت ‏هاى آن جا را ترسيم كنيم، مى‏توانيم آنها به گونه ‏اى به لذت و يا نعمت ‏هاى موقع خواب “تشبيه” كنيم؛ انسان در عالم رؤيا واقعاً كارهايى انجام مى‏دهد، راه مى‏رود، سخن مى‏گويد، مى‏انديشد و… . هرگاه اين كارها را با زندگى عنصرى و مادى بسنجيم، فاقد حقيقت خواهد بود، ولى اگر از نسبت‏گيرى و مقايسه صرف نظر كنيم، بايد گفت اين كارها در ظرف رؤيا براى خود، حقيقتى دارند؛ زيرا خوشى‏ها، آرامش و آلام و دردهاى رؤيايى براى خود خالى از يک نوع واقعيت نيست و چه بسا حالات انسان در رؤيا، روى بدن عنصرى نيز اثر مى‏گذارد، حال اگر چنين زندگى رؤيايى، واقعيت بيشتر و حقيقتى روشن‏ تر پيدا كند، بايد نام آن را زندگى برزخى و مثالى نهاد. در آنجا ماده و عنصر يا مولكول و اتم وجود ندارد، ولى صور تمام موجودات جهان، بى آن كه ماده و وزنى در كار باشد، موجود است؛ مثلاً در عالم تصور، جهان و تمام اشيا را مى‏توانيم تصور كنيم، و همه آنها را پيش خود حاضر كنيم و واقعاً صورتى از آسمان و زمين و از دوست و رفيق را در خود مشاهده نماييم، حالا اگر آنچه که در جريان رؤيا و در عالم تصور از خود مشاهده مى‏كنيم، با واقعيتى بيشتر و حقيقتى روشن ‏تر تجلى كند، بايد نام آن را زندگى برزخى بگذاريم؛ از اين جهت دانشمندان مى‏گويند: در جهان برزخ، آثار ماده از قبيل گرمى و سردى، شيرينى و تلخى، شادمانى و غمگينى موجود است، هرچند خود ماده وجود ندارد در آن جا خوردن، آشاميدن، سماع و استماع، رؤيت و ديدن وجود دارد، اگرچه از ماده‏ اى كه اين امور در زندگى ما بر آن توقّف دارد، خبرى نيست.[44]

منابع براى مطالعه بيشتر:

1. امام خمينى (ره)، تفسير دعاى سحر.

2. جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 13.

3. جوادى آملى، عبداللَّه، شريعت در آينه معرفت.

4. جوادى آملى، عبداللَّه، شناخت‌‏شناسى در قرآن.

5. جوادى آملى، عبداللَّه، عقل و ايمان و انسان‏‌شناسى.

6. حر عاملى (ره)، وسائل الشيعة، ج 7.

7. سبحانى، جعفر، معاد انسان و جهان.

8. سجادى، سيد جعفر، فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، چاپ 1357.

9. شعرانى، ميرزا ابوالحسن، نثر طوبى يا دايرة المعارف لغات قرآن.

10. كاشفى، محمد رضا، خدا‌شناسى و فرجام‌شناسى.

11. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 14.

جایگاه عقل و تعقل در آخرت

بعضی به غلط تصور می کنند که در قیامت نیروی تعقل از انسان گرفته شده و یک زندگی تقریبا حیوانی و بدون تعقل و تفکر را شروع می کند، و حال این که اصلا چنین چیزی نیست؛ لذا برای رفع این شبهه، ابتدا باید به این نکته توجه داشت که در منابع اسلامی، عقل و تعقل دارای معانی مختلفی هستند.[45] معنای اولیۀ عقل، مطلق تفکر و اندیشیدن است. بیشتر عبارات قرآن که حاوی مشتقاتی از ریشۀ عقل اند، چنین معنایی را مد نظر دارند.[46]

برخی از روایات، بدون آن که معنای فوق را نفی نمایند، معانی خاص دیگری را نیز از عقل ارائه نموده اند که به عنوان نمونه، عقل را آن چیزی می دانند که با کمک آن، بتوان رضایت الاهی و بهشت جاویدان را به دست آورد.[47]

طبیعی است که در بهشتی که افراد با ایمان در سایۀ رضایت پروردگار به زندگی ابدی دست یافته اند، دیگر چنین برداشتی از عقل، کاربرد خود را از دست خواهد داد و نظر به این که فرصت دوزخیان نیز در این زمینه به پایان رسیده است، آنان نیز نمی توانند از عقلی استفاده نمایند که راهگشای آنان به سمت رضایت خدا و ورود به بهشت باشد، اما بدیهی است، تنها به این دلیل که برخی از کاربردهای عقل، معنا و مفهوم خود را در جهان آخرت از دست خواهند داد، نباید نتیجه بگیریم که افراد حاضر در روز قیامت و به دنبال آن، بهشتیان و دوزخیان، قدرت اندیشه و تفکر را از دست داده و نمی دانند و نمی فهمند که چه بر سر آنان می گذرد!

در این راستا و با استفاده از آیات قرآنی، در بخش های سه گانه ذیل، نمونه هایی از توانایی اندیشیدن انسان ها در این عرصه ها، ارائه می شود:

1. در بسیاری از آیات قرآن که به توصیف روز قیامت می پردازد؛ مواردی  مشاهده می شود که نشانگر عقل و تفکر انسان است. آن جایی که مؤمنان و پرهیزگاران؛ با دریافت نامۀ اعمالشان از سمت راست؛ در می یابند که بهشت جاودان در انتظارشان است و با خوشحالی تمام،[48] دیگران را به مطالعۀ کارنامۀ درخشان خود دعوت نموده و آن را نتیجه ای از نوع تفکر و عملکرد خویش در زندگی دنیوی اعلام می نمایند[49] و در مقابل، افرادی که پروندۀ رفتار ناشایست خود را از سمت دیگری دریافت نموده اند، آغاز به فغان و فریاد نموده[50] و از جهنمی که در انتظارشان است، بیمناک و هراسان خواهند شد و دقیقا درخواهند یافت که قدرت دنیوی و ثروت فراوان آنان، هیچ به کارشان نخواهد آمد و به همین دلیل آرزو می کنند که کاش از پرونده خود مطلع نشده و کاش دوباره، مرگ به سراغشان آید.[51]

خداوند، صریحا بیان می فرماید؛ که انسان، بعد از ترک این دنیا و به دنبال آن، با برداشته شدن برخی موانع و حجاب ها که قدرت تفکر را محدود می سازد، از تیزبینی و دقت نظر خاصی در ارتباط با تحلیل آنچه گذشت و آنچه فراروی او است، برخوردار خواهد شد؛[52]  به همین دلیل است که خداوند، با در اختیار قرار دادن نامۀ عمل افراد، از هر انسانی خواهد خواست که خود به تنهائی در ارتباط با عملکرد خویش، قضاوت نماید![53]

آنچه بیان شد، برگرفته از تعداد اندکی از آیات موجود در این زمینه بود، که نشانگر قدرت تفکر و تعقل انسان ها در روز قیامت است؛ اما اکنون به دلایل باقی ماندن قدرت اندیشیدن در بهشت و جهنم خواهیم پرداخت:

2. باید بدانیم که عقل و اندیشه، برترین نعمتی است که از جانب خداوند به انسان ها ارزانی شده[54] و افرادی که از این هدیۀ الاهی استفاده نمی نمایند، در قرآن کریم به عنوان بدترین جنبندگان معرفی شده اند.[55] با این وجود، آیا سزاوار است که خداوند، بندگان شایستۀ خود را که در بهشت جاودان جای گرفته اند، از این نعمت بزرگ محروم نماید؟!

با مروری در آیات توصیف کنندۀ وضعیت بهشتیان، نشانه هایی از اندیشیدن مشاهده می نماییم: آنان، نعمت های بهشتی را با آنچه خدا در دنیا در اختیارشان قرار گرفته بود، مقایسه می نمایند[56]و دست یاری خداوند را در رسیدن به این سرنوشت نیک در نظر دارند[57]و درستی وعده های الاهی را به دوزخیان گوشزد می نمایند[58]و از همنشینی با پیامبران[59] و این که در آن جا سخن بیهوده ای نمی شنوند،[60]… لذت خواهند برد و در میان انبوه نعمت های الاهی، قدرت انتخاب خواهند داشت[61]و با ارزیابی موقعیت موجود و این که بهتر از آن متصور نخواهد بود، هیچ گاه خواستار دگرگونی و تحول نخواهند شد،[62] و … .

آیا تمام اینها، نشانی از عقل و دانش نبوده و آیا می توان این زندگی شیرین و آکنده از احساس و تفکر را به زندگی حیواناتی تشبیه نمود که تنها به بهره برداری های ناقصی از زندگی طبیعی دارند، می اندیشند؟!

3. از سوی دیگر، دوزخیان نیز خواهند اندیشید و از آنچه بر آنان خواهد گذشت، رنج خواهند برد. آنان، گاهی بهشتیان را مورد خطاب قرار داده، درخواست می نمایند که مقداری آب و یا برخی نعمت های دیگر الاهی را در اختیارشان  قرار دهند،[63] و گاهی خطاب به فرشتگان نگاهبان جهنم نموده و از آنان می خواهند تا از خداوند کسب اجازه نموده و تخفیفی در عذابشان به عمل آورد[64] و یا این که به “مالک”؛ بزرگ آن فرشتگان؛ التماس می نمایند که اگر تخفیفی در کار نیست، دست کم مرگ آنان فرا رسد تا از این وضعیت، خلاصی یابند[65] و حتی مستقیما با ناله و فریاد از خداوند خواهش می نمایند تا فرصتی دوباره به آنان داده که در این فرصت، رفتار ناشایست گذشتۀ خود را جبران نمایند.[66] دوزخیان به لعنت و نفرین یک دیگر پرداخته[67] و هر یک، گناه خویش را بر گردن دیگری می اندازد.[68] آنان افسوس می خورند که چرا سخن خدا و پیامبرش را نپذیرفته بودند[69] و در نهایت، نتیجه می گیرند که اگر به سخن آنان گوش فرا داده و یا حتی اگر از عقل و دانش خود، به خوبی استفاده کرده بودند، هرگز به این سرنوشت دچار نمی شدند.[70]

با مروری در آیات فوق، درخواهیم یافت که دوزخیان نیز قدرت اندیشه و تفکر را از دست نداده، بلکه همین تفکر و تعقل است که عذاب وجدانی برای آنان به وجود می آورد که به مراتب از عذاب جسمی دردناک تر است؛ چون قلب ها و جان ها را تحت تأثیر خود قرار می دهد[71] و به همین دلیل است که در دعای کمیل می خوانیم: “فهبنی یا الهی … صبرت علی عذابک فکیف أصبر علی فراقک و هبنی صبرت علی حر نارک فکیف أصبر …”. پس ای خدای من، گیرم که … من بر عذاب تو صبر کنم، اما چگونه بر دوری از تو صبر کنم؟ و نیز بر فرض این که من بر شعله های داغ آتش عذاب تو صبر  کنم، پس جگونه صبر کنم بر … .

مطمئنا، اگر در دوزخ، تعقل و اندیشه ای نبود و انسان ها، در زندگی حیوانی به سر می بردند، بیان چنین کلمات، معنا و مفهومی نداشت.

گفتنی است گاهی برخی از افراد، ضمن این که توجه دارند که در قیامت انسان ها قدرت عقل و تعقل را همچنان دارا هستند، سؤال می کنند، آیا در قیامت امکان اختراع برای انسان ها وجود دارد؟ در پاسخ باید گفت: در ارتباط با امکان اختراع در قیامت (که زائیده تعقل است)، نه در بهشت و نه در جهنم، امکان اختراع؛ بدان تعریفی که امروزه در نظر بشریت است، وجود ندارد؛ زیرا اختراع زاییدۀ احتیاج است و بشر اختراع می نماید تا زندگی بهتری داشته باشد، اما در بهشت، هرچه بخواهیم به محض درخواست خود آن چیز به همراه نعمت های دیگری که به ذهنمان نیز نرسیده بود، در اختیارمان قرار خواهد گرفت[72] و نیازی نیست که اندیشۀ خود را در این راه به کار گیریم؛ به عبارت دیگر، در آن جا انتخاب، همان خاصیت اختراع را خواهد داشت![73]

در جهنم، هر چند احتیاج وجود دارد، اما اختراعی که دوزخیان را در موقعیت بهتری قرار دهد، ممکن نیست؛ چون خداوند نخواسته که آنان از وضعیت موجود رهایی یابند؛ البته آیاتی از قرآن وجود دارد که نشانگر آن است که دوزخیان با شیوه های مختلفی که چند و چون آن برای ما مشخص نیست، تلاش می نمایند که از جهنم خارج شوند، اما همواره این تلاش آنها نافرجام مانده و به دوزخ برگردانده خواهند شد.[74]

در نهایت باید گفت که انسان ها، نه در وادی قیامت و نه در بهشت و دوزخ، قدرت اندیشه و تعقل خود را از دست نخواهند داد و زندگی آنان، همانند زندگی حیوانات نخواهد شد.

ادراک جزئیات و کلیات توسط عقل

عقل انسان دو نوع ادراک دارد، که به صورت خلاصه به آنها اشاره می شود: الف: ادراک جزئی؛ که “ادراک جزئی، خود بر دو قسم است؛ 1. ادراک متوقف بر وجود خارجی اشیا است؛ در این صورت انسان به وسیلۀ حواسِ خویش، آنها را درک می کند. 2. ادراک، متوقف بر وجود خارجی اشیا نیست؛ در این صورت انسان به وسیلۀ قوۀ خیال، درک می کند”.[75]

ب: ادراک کلی: “انسان زمانی که جزئیات مختلفی را می بیند و آنها را نسبت به هم مقایسه می کند، متوجه می شود آنها در صفت واحدی یکسان اند؛ در نتیجه صورت مفهومی را که قابل انطباق بر هر یک از آن موارد جزئی باشد، از آنها انتزاع می کند”.[76] این فرایند وظیفۀ عقل است. پس عقل قوه ای است که کارش ادراک کلیات می باشد، حال “مفهوم كلّی” يا قابل حمل بر امور عينی است؛ مانند مفهوم انسان كه بر حسن و حسين و… حمل می‏گردد و گفته می‏شود «حسن انسان است» و يا قابل حمل بر امور عينی نيست و تنها بر مفاهيم و صورت های ذهنی، حمل می شود”.[77]

پس؛ “انسان دارای دو نوع دستگاه ادراکی است؛ یکی از آنها حواس و دیگری عقل است. انسان به وسیلۀ حواس خود، مدرکات خود را به نحو جزئی ادراک می کند، اما به وسیلۀ عقل خویش، موضوعات را به نحو کلی ادراک می کند؛ زیرا طبیعت عقل، کلی است. حال شاید سؤالی به ذهن خطور کند که آیا با این عقلی که شأنش درک کلیات است، نمی توان محسوسات (جزئیات) را درک کرد؟ در جواب بیان می شود؛ معنای این سخن آن نیست که عقل، محسوس را درک نمی کند، بلکه عقل، محسوسات را از خلال کلی به دست می آورد؛ چنان که اعراض جسمانی را نیز ادراک می کند، نه ذوات آنها را، پس این ادراک، از طريق احاطه بر علل كلى آنها” صورت می گیرد.[78]

نتیجه این که؛ “ادراک جزئی از این حیث که جزئی است فقط به وسیلۀ احساس، تخیل و یا هر امری که جاری مجرای ابزارهای جسمانی است، صورت می گیرد”[79] و شأن عقل، درک کلیات (نه جزئیات) است اگر چه از خلال کلی پی به امور جزئی نیز می برد، اما برای روشن شدن این مسئله که چرا عقل نمی تواند محسوسات را درک کند، به عبارتی از فارابی اشاره می شود: “محسوسات از آن جهت که محسوس هستند قابل تعقل نیستند؛ زیرا ممکن نیست چیزی مورد تعقل واقع شود، مگر این که آن چیز، برهنه از مادیات شود و فرض هم این است که محسوسات نمی توانند (از آن جهت که محسوس اند)، مجرد از مادیات شوند؛ از این رو ممکن نیست محسوسات، مورد تعقل واقع شوند. این رابطه، از طرف مقابل نیز می باشد؛ یعنی حس نمی تواند معقولات را از آن جهت که معقول اند درک کند؛ زیرا محال است چیزی مورد ادراک حس واقع شود، مگر این که آن چیز، مقرون به عوارض مادی شود”.[80]

خلاصه این که عقل، توان ادراک جزئی (از آن جهت که جزئی است) را ندارد، ولی با این حال می تواند محسوسات را از خلال کلی به دست آورد.

جایگاه عقل در اسلام

در اسلام، عقل از منابع دين‏شناسى شمرده شده است. عقل در بحث هاى اعتقادى[81] حرف اول را مى‏زند، تا جایی كه عقيدۀ از روى تقليد و بدون پشتوانۀ استدلالى، بارها در قرآن[82] مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفته است[83] و حتى به خاطر نظرى قاطع، ظواهر نصوص به نفع عقل تغيير داده مى‏شود.

در احكام و فروع (فقه) هم، عقل به عنوان يك منبع از منابع فقهى و استنباط احكام، شمرده شده است؛ يعنى احكام و ضوابط بيّن و مبيّن عقلى كه با شيوه‏اى برهانى و به صورتى يقينى و ضرورى حاصل شده‏اند، به عنوان قراين لبّى متصل و منفصل در ظهورات شرعى و كشف معانى دينى دخيل هستند؛ به عبارت ديگر، عقل نسبت به برخى از معارف دين معيار و نسبت به بعضى ديگر، مصباح (چراغ) و در بعضى موارد، مفتاح شريعت است، که برای این سه مورد توضیحاتی به شرح زیر بیان می شود:

الف. معيار و ميزان بودن عقل در مواردى همچون اصل ضرورت شريعت و يا بطلان شرک است كه در اين موارد، اگر وحى هم اظهار نظر كند، اظهار همان گنيجينه‏هايى است كه در عقول آدميان ذخيره شده است. حضرت على (ع) فرموده اند: “پيامبران آمده‏اند تا گنجينه‏هاى عقول را بر آدميان آشكار نمايند”.[84] در اين جا عقل، در مقابل وحى نيست، بلكه عقل و وحى، دو مرتبه از هدايت الاهى‏اند به گونه‏اى كه وحى فايق بر عقل و عقل ناظر به وحى است و هر دو، حجّت الاهى هستند[85] بدون آن كه يكى سر مخالفت با ديگرى داشته باشد.

ب. عقل نسبت به استنباط احكام شريعت، همچون چراغ است و از حجيّت برخوردار است و در كنار كتاب و سنت و اجماع از منابع فقهى شمرده مى‏شود؛ اين نقش، به دو گونه ايفا مى‏شود: 1. گاهى همچون اجماع عمل مى‏كند؛ يعنى همان گونه كه اجماع از جهت كاشفيت قول معصوم (ع)  حجيت و اعتبار دارد، عقل نيز گاهى براى كشف كتاب و سنت تلاش مى‏كند و در اين راستا از مبادى تعبديۀ مأخوذۀ از كتاب و سنت، استفاده مى‏نمايد (غير مستقلات عقليه). 2. زمانى ديگر، منابع و ابزارهاى عقلى را براى دريافت احكام شرعى ارائه مى‏كند كه در اين حالت، مانند كتاب و سنت عمل مى‏نمايد (مستقلات عقليه).

ج. مفتاح بودن عقل، بدين معنا است كه عقل وقتى به عنوان مصباح (چراغ) قوانين و احكام شريعت را در افق هستى خود، به صورت مفاهيم كلى، مجرد و ثابت، اظهار كرد، پس از آن، حق دخالت در محدودۀ شرع را ندارد؛ مثلاً عقل موظف است تنها با استناد به سخن معصوم (ع) به خصوصيات احكام بپردازد و بيش از اين مقدار از عهدۀ عقل خارج است.[86]

به هر حال، داورى و حكم عقل در مواردى كه بيان شد، از نظر اسلام پذيرفته است و نه تنها در گزاره‏هايى كه صدق و كذب بردارند (اعتقادات)، نياز به تأييد از طرف عقل داريم، بلكه در حوزۀ فروعات (اعمال) و اخلاقيات هم، عقل از منابع، تلقى مى‏شود. آرى، همان طوری كه بيان شد در مواردى عقل توان اظهار نظر ندارد؛ مثلا اعتقاداتی وجود دارند که فوق عقل هستند که در این گونه موارد نیازی به تأیید عقل نداریم، اما در عین حال نباید عقل، آنها را انکار نماید و از آن جمله است؛ مسائل و خصوصيات مربوط به آخرت. اساساً از اهداف انبيا، تعليم چيزهايى است كه راهى براى يافتن آنها از طريق عقل نیست، “يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون”.[87] خداوند در اين آيه نفرمود، يعلمكم ما لم تعلموا؛ يعنى نفرمود: چيزى آموخت كه شما نمى‏دانستيد، بلكه فرمود، چيزى به شما آموخت كه شما راهى براى شناخت آن نداشتيد.[88]

اسلام و عقلانیت

گاهی به نظر می رسد برخی از احکام و دستورات دین اسلام با استدلال‏هاى عقلى ما تضاد يا تناقض داشته یا دارند و ما براى يافتن پاسخ و راه انطباق، تلاش می كنيم، ولی به پاسخ نمی رسيم.

برای بر طرف شدن مشکل باید گفت: هيچ گونه تضادی ميان اسلام و عقلانيت روا نيست. البته گاهی جاى دادن امرى خارج از قلمرو دين، در حيطه دين، يا برخوردار نبودن استدلال عقلانى از شرايط و مقدمات درست و يا گزينش معنايى خاص از عقل، ما را به سمت اين ناسازگارى رهنمون مى‏کند؛ از اين رو دين و عقلانيت، يا شرعيت و حكمت، كه غرض و واضع و روش آنها يكى است، با هم هيچ گونه اختلافی ندارند.

دين حقيقى مردم را فرا مى‏خواند تا از روى دليل عقلى به عالم ماوراى طبيعت، يقين و علم پيدا كنند و نیز عقل و نقل، در طول هم جاى دارند، عقل حجت درونى انسان‏ها است كه آنها را در مسير كمال راهبرى مى‏كند و  شريعت حجت بيرونى براى نجات انسان‏ها از گرداب آلودگى‏ها و سوق دادن آنها به سوى كمال و سعادت انسانى است؛ آن گونه كه امام كاظم (ع) مى‏فرمايد: خداوند براى مردم دو حجّت قرار داده است: حجت ظاهرى و حجت باطنى، اما حجت ظاهرى، فرستادگان الاهى و پيامبران و امامان (ع) هستند و حجّت باطنى، عقل‏ها هستند.[89]

بر اين اساس ممكن نيست حجت ظاهر و باطن با يک ديگر تعارض داشته باشند. حجّت به معناى دليل و راهنما است و راهنما كسى را می گويند كه به طريق و مقصد و منتهاى آن آشنا است. طبق روايت امام كاظم (ع) براى رسيدن به خداى واحد، دو راهنما وجود دارد: راهنمايى از بيرون و راهنمايى از درون، البته بايد توجه داشت كه اين دو حجت ظاهر و باطن، دو طريق مستقل و بى نياز از هم نيستند، وقتى انسان به هدف مى‏رسد كه نهايت همسويى و هماهنگى ميان اين دو راهنما برقرار باشد.

حجت ظاهر (انبيا و امامان) با عقلانيت بی گانه نيست؛ زيرا همواره واسطه‏ فيض (معصوم)، عقل كامل است و واژه‏ بصيرت در آيه‏ صد و هشت سوره‏ يوسف به خوبى روشن گر اين مطلب است. به فرموده رسول مكرم اسلام (ص): كسى كه عقل ندارد، دين ندارد.[90] حجّت باطن نيز از شريعت و دين بى نياز نيست؛ زيرا به فرموده امام حسين (ع): كمال عقل در پيروى از حق است[91] و به فرموده قرآن كريم: خداوند حق است[92] و حقيقت از ناحيه او است؛[93] پس در پيروى از حق، عقل به كمال مى‏رسد.

از جمله دستورات پروردگار، تبعيّت از حجت ظاهر است. قرآن كريم مى‏فرمايد:” از خدا و  پيامبرش (ص) و اوصياى پيامبر (ع) اطاعت کنید”.[94]

نتيجه اين كه با تبيين هماهنگى و همسويى عقل و دين و بطلان فرض تضاد و تناقض ميان اسلام و استدلال‏هاى عقلى، به خاطر يگانگى غرض و واضع و روش آنها، در صورت عدم تطبيق اصلى از اصول عقلى با حقايق دينى، يا مقدمات و ضوابط منطقى، برهان و استدلال عقلى مراعات نشده است و يا برداشت ما از گزاره دينى ناروا بوده است.

در پایان تذكر چند نکته ضروری به نظر می رسد:

الف. چون برهان عقلى حجت خدا است، هر كس با سرمايه‏هاى عقلى به سراغ متون رود علوم مقدس متراكم، هم از متن نقلى و هم از برهان عقلى نصيب و بهره وی مى‏شود.

آرى اگر كسى با استقراى ناقص يا تمثيل منطقى يا انحاى مغالطه به سراغ فهم متون مقدس رود، غبار بشريت چون هاله‏اى بر گرد محتواى مقدس دينى مى‏نشيند و آن را غبار آلود مى‏كند.

ب. اگر كسى بگويد: آيا از همه مسائل كلى و جزئى دين مى‏توان دفاع عقلانى كرد يا نه؟

پاسخش اين است كه، عقل براى شناخت دين لازم است، ولى كافى نيست. از اين رو از جزئيات دين نمى‏توان با عقل حمايت كرد؛ زيرا جزئيات در حيطه‏ برهان عقلى قرار نمى‏گيرند، چه جزئيات طبيعت باشند و چه جزئيات شريعت؛ به بيان ديگر، جزئيات اعم از علمى، عينى، حقيقى و اعتبارى در دسترس برهان عقلى نيستند و چيزى كه در دسترس عقل نباشد تعليل و توجيه عقلانى ندارد، اما در كليّات و خطوط كلى طبيعت و شريعت، تعليل عقلانى راه مى‏يابد.

توضيح آن كه عقل چون خود را در بسيارى از امور عاجز مى‏داند، به وحى نيازمند است. منطق عقل اين است كه من مى‏فهمم كه خيلى از چيزها را نمى‏فهمم و به وحى احتياج دارم.

بر اساس برهان نبوت عام، عقل مى‏گويد: من داراى هدف ابدى‏ام و مى‏دانم براى نيل به آن هدف عام، راهى هست و اين راه طولانى است و پیمودن اين راه بدون راهبر ممكن نيست و راهنماى غيبى همان پيامبر (ص) است و بايد به سخنان راهبر در كليات و جزئيات گوش فرا داد و به آن عمل كرد؛ از اين رو نمى‏پرسد كه چرا نماز صبح دو ركعت و نماز ظهر چهار ركعت است، يا چرا نماز مغرب را بايد با صداى بلند و نماز ظهر را با صداى آهسته خواند، يا چرا فلان ماهى حلال است و فلان ماهى حرام و چون بسيارى از جزئيات را عقل نمى‏فهمد، مى‏گويد: من به پيامبر نيازمندم؛ از اين رو عقل مدعى دخالت در جزئيات نيست و اگر چنين ادعاى ناروايى بر او تحميل شود، نمى‏توان آن را ثابت كرد و به مقصد رساند.[95]

براى آگاهى بيشتر مراجعه شود به:

الف- طباطبايى، سيد محمد حسين، على و فلسفه الهى، تفکر در قرآن.

ب- جوادى آملى، عبداللَّه، حكمت نظرى و عملى در نهج البلاغه، شريعت در آينه معرفت، ص 199 – 224.

ج- جوادى آملى، عبداللَّه – هادوى تهرانى، مهدى، باورها و پرسش‌ها، ص 51 – 58.

د- هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 280 – 284.

ه- نشريه پرسمان، پيش شماره دوازدهم، مرداد 1381، رضانيا، حميد رضا، مقالۀ اسلام و عقل، همسويى يا تضاد.

جایگاه عقل در قرآن

یکی از عالی ترین و والاترین مفاهیم و تعابیری که قرآن به عنوان رکن اساسی سعادت آدمی معرفی می نماید، عقل است. در بسیاری از آیات که عقل به عنوان شالوده و رکن آن است هدف از نزول آیات الهی را تعقل و اندیشه مردم ذکر می کند و با تعبیر «لعل» که در این گونه موارد برای بیان هدف است، این حقیقت را آشکار می سازد. بعضی دیگر از آیات قرآن مطلب را از این فراتر برده و با لحن سرزنش آمیزی مردم را به خاطر عدم تفکر و تعقل مورد مؤاخذه قرار داده و می فرماید: «أَفَلا تَعْقِلُونَ»[96] و در آیات دیگری همین معنا را به صورت جمله شرطیه ذکر کرده می فرماید: «قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»[97] و «قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ».[98] این سه تعبیر مختلف (لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ – أَفَلا تَعْقِلُونَ – إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ) به وضوح این حقیقت را روشن می سازد که خداوند نیروی تعقل را در اختیار انسان نهاده که برای درک واقعیت ها از آن استفاده کند و اگر نکند در خور ملامت و توبیخ است.

اهمیت عقل و خرد در طریق شناخت حق با اشاره به نشانه های خدا در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز مشخص می شود. چنانکه درک این آیات برای اولواالالباب میسر است که آن ها اندیشمندانی هستند که فکر و عقلشان به مرحله خلوص رسیده و از شوائب اوهام پاک شده است، آن ها هستند که از دقایق نظام آفرینش آگاه می شوند و در ماورای آن جمال دل آرای خدا را می بینند.

همچنین در جای جای قرآن از مراتب معرفت انسان یاد می کند، برای مثال خارج شدن انسان از شکم مادر در حالی که هیچ نمی دانست، نخست «نیروی شنوایی» سپس «بینایی»، سپس «افئده» که با آن واقعیات ماوراء حس را ادراک می نماید و بعد از آن «فؤاد» عقل برافروخته و پخته است و این سیر و صعود به اوج معرفت والای انسانی اهمیت عقل را نشان می دهد.

قرآن در آفرینش، به «نفس» (روح و عقل) انسان و آفریدگار نفس، قسم یاد می کند و سپس می افزاید: بعد از آن که خداوند این روح را آفرید و موزون ساخت راه های فجور و تقوا (کجی و راستی) را به او الهام کرد که این خود اشاره لطیفی است به ادراکات فطری انسان که از روز نخست در درون جان او از طریق تعلیم الهی نهاده شده است.

یکی از دلایل اصلی قرآن کریم برای بهره برداری از نیروی عقل، بحث تذکر است. تذکر به معنای حفظ و یادآوری مطالب، یکی از کارهای مهم عقل است که اگر نبود انسان از علوم خود هیچ بهره ای نمی برد.

همچنین در این جا به تعبیرات مختلف در قرآن بر می خوریم: بعد از آن که در یک استفهام انکاری می پرسد آیا «نابینا» با «بینا» یکسان است؟[99] با لحن سرزنش آمیزی می گوید: آیا فکر نمی کنید؟! و فکر در واقع به معنای تجزیه و تحلیل مسائل مختلف برای راهیابی به عمق آنها است و طریقی است برای فهم بهتر و بیشتر. باز در این جا تعبیرات متنوع است. گاه می گوید:«لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ» [100]شاید شما اندیشه کنید. گاه می گوید:«لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»[101] برای جمعیتی که تفکر می کنند. و گاه می فرماید: «أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ»؛[102] آیا آنها در دل خود نیندیشیدند؟.

معنای فهم و درک عمیق، یکی دیگر از دلایل اساسی قرآن برای اهمیت درک و فهم صحیح است. گاه «لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ»[103] و گاه «لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ»[104] برای گروهی که می فهمند و در جای دیگر «لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ»[105] اگر آنها می فهمیدند. و در دیگر مورد «بَلْ کَانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلا قَلِیلا»[106] آنها جز کمی نمی فهمند که همه بیانگر اهمیت فوق العاده مسئله تفقه و ادراک عقلی است. همچنین قرآن در آیات زیادی گروهی را که شعور خود را به کار نمی گیرند، با تعبیرات مختلفی مورد مذمت قرار داده است.

موارد استعمال واژه عقل در قرآن

خداوند متعال در قرآن كریم بیش از سیصد بار انسان‌ها را به استفاده و بهره جستن از عقل، دعوت كرده است[107]

و موارد زیادی هم از مشتقات واژه عقل در قرآن استفاده شده که به تعداد آنها اشاره می شود.

عقل در قرآن کریم، یک بار به صورت «عقلوه»، 24 بار «یعقلون»، یک بار «نعقل»، یک بار «یعقلها» و 22 بار «تعقلون» آمده است و از دقّت در آنها به دست می آید که در تمامی موارد؛ به معنای فهم و درک است. در این جا به سه مورد از آنها اشاره می شود:

1. «أفَتَطْمَعُونَ أنْ یُؤمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِّنهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوهُ و هُمْ یَعْلَمُونَ».[108]

«آیا طمع دارید که یهودیان به دین شما بگروند، در صورتی که گروهی از آنان کلام خدا را شنیده و به دلخواه خود تحریف می کنند، بعد از آن که در کلام خدا تعقل کرده و معنای آن را دریافته اند».

2. «فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِ اللهُ الْمَوْتَی وَ یُرِیکُم آیاتِهِ لَعلَّکُم تَعقِلُونَ».[109]

«پس دستور دادیم که پاره ای از اعضای آن گاو را بر بدن کشته بزنید تا ببینید که این گونه خدای عالم مردگان را زنده و قدرت خود را آشکار خواهد ساخت تا شما تعقل کنید و بفهمید».

3. «یَا اَهلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَ مَآ اُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَ الإِنْجِیلُ اِلّاَ مِنْ بَعْدِهِ أفَلا تَعْقِلُونَ».[110]

« ای اهل کتاب چرا در آیین ابراهیم(ع) با یک دیگر مجادله می کنید در حالی که تورات و انجیل بعد از آن نازل شده است، آیا تعقل نمی کنید و نمی خواهید بفهمید؟».

بنابراین در قرآن کریم مشتقات عقل در چند مورد استعمال شده است:

الف. مردم را به دقّت وا دارد تا با به کارگیری عقل، مسائل را درک کنند.

ب. مردم را به این دلیل که از عقل خود استفاده نکرده اند، مورد سرزنش قرار می دهد و آنها را توبیخ می کند؛ زیرا در درک و فهم مسائل تلاش نکرده اند.

ج. سومین حالت هم، جنبه بازخواست دارد؛ زیرا مردم پس از فهم دقیق مسائل و یا با وجود شرایط کامل برای فهم آنها، بهره برداری صحیحی از آن نداشته اند و برخلاف مقتضای فهم و درکشان حرکت کرده اند.

بنابراین می توان گفت که قرآن کریم از عقل همان فهم درست، دقیق و دریافت صواب از حقایق عالم و حیات را اراده کرده است.

جایگاه و اهمیت عقل در روایات

در روایات اسلامی بیش از آنچه تصور شود، به گوهر عقل و خرد بها داده شده است. در روایات، عقل به عنوان «اساس دین»، «رهوارترین مرکب»، «بهترین دوست» و در آخر، معیار و «میزان برای تقرب الی الله» و «کسب پاداش» معرفی گردیده است.

اینک به ذکر پاره ای اندک از این روایات اکتفا می شود:

1. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «قوام المرء عقله ولادین لمن لاعقل له؛ اساس موجودیت انسان عقل او است و آن کس که عقل ندارد دین ندارد».[111]

2. همچنین می فرماید :«ما قسم الله للعباد شیئاً افضل من العقل… و ما ادی فرائض الله حتی عقله عنه و لا بلغ…؛ خداوند متعال میان بندگانش نعمتی برتر از عقل تقسیم نکرده است و بندگان فرائض الهی را به جا نمی آورند تا آنها را با عقل خود دریابند و…»[112].

3. امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید: «لاغنی کالعقل و لا فقر کالجهل؛ هیچ بی نیازی همچون عقل و هیچ فقری همچون جهل نیست.».[113]

4. همچنین می فرماید:«ان الله تبارک وتعالی یحاسب الناس علی قدرماآتاهم من العقول فی دار الدنیا؛ خداوند متعال مردم را به مقدار عقلی که در دنیا به آنها داده است محاسبه می کند».[114]

5. در حدیثی از امام صادق (ع) آمده است: «ان الثواب علی قدر العقل»، ثواب و پاداش عمل به نسبت عقل است».[115]

راه‌کار‌های عملی برای رسیدن به عقل دینی

میان علم، ایمان و عمل یک ارتباط دائمی وجود دارد، انسان زمانی به عقل دینی می رسد که آن مقداری را که می فهمد و می داند به آن عمل کند. در روایات وارد شده است: “به آنچه که می دانید عمل کنید، تا از آنچه که نمی دانید بی نیاز شوید”.[116] بسیار اتفاق می افتد که انسان می پرسد فلان مسئله چه طور می شود؟ فلان چیز حکمش چیست؟ اما خیلی وقت ها خیلی چیزها را می داند؛ مانند این که می داند دروغ گفتن بد است، غیبت کردن بد است، برخی از کارها حرام است و بعضی از کارها واجب است. اگر همان را که می داند به آن عمل کند، اولین گام برای رسیدن به عقل دینی است. در گام نخست به طور ساده انسان باید دانسته هایش را فهرست کند، از چیزهایی را که حرام است اجتناب کند و چیزهایی را که واجب است، انجام دهد و بعد اثرش را ببیند.

تعبیر مرحوم آیت الله بهاء الدینی چنین است، تجربه بهترین راه علم است، وقتی که انسان ملتزم به انجام تکالیف خدا شد، بصیرت پیدا می کند، نوری در قلبش پیدا می شود که پس از آن چیزهای دیگر را می تواند بهتر از این بفهمد و درک عمیق‌تری پیدا کند. در نتیجه وقتی این درک بالاتر رفت باور انسان قوی می‌شود.

جایگاه عقل در روش عملی انبياء (ع)

اصولاً بين روش انبيا (ع) در دعوت مردم به حق و حقيقت و بين آنچه انسان از طريق استدلال درست و منطقى به دست مى‏آورد، تفاوتى نيست. تنها فرق، آن است كه پيغمبران از مبدأ غيبى استمداد مى‏جستند و از زلال چشمه‏ وحى مى‏نوشيدند. البته آن بزرگواران با اين كه با جهان بالا مرتبط بودند، خود را تنزّل داده و به اندازه‏ فهم و درک مردم سخن مى‏گفتند و از بشر مى‏خواستند؛ تا اين نيروى فطرى و همگانى را به كار گرفته، به استدلال و دليل استوار و منطقى چنگ زنند و حركت بدون بصيرت و تبعيّت كوركورانه نداشته باشند.

قرآن كريم مى‏فرمايد: “بگو اين راه من است، من و پيروانم با بصيرت كامل همه‏ مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كنيم.”[117]

نتیجه این که؛ انبیا (ع)، ضمن این که مرتبط با عالم بالا بوده اند، روشی کاملا عقلانی و بر مبنای عقل و درک و فهم مردم داشته اند.

عقل از دیدگاه فیلسوفان مسلمان

در بیان حکیمان و فیلسوفان اسلامی، عقل در دو مورد مشخص و تعریف شده به کار برده شده است:

الف. عقلی که در برابر نفس است و به معنای جوهر مجرد از ماده می باشدکه ذاتاً و فعلاً مجرد از ماده است و اساس و پایه عالم مجردات و ماورا طبیعت را تشکیل می دهد. همچنین عقل به معنای صادر اول و اول ما خلق الله که شامل عقول طولی و عرضی می شود نیز به همین معنا است. فیلسوفان اسلامی عالم عقول را عالم جبروت هم می نامند؛ یعنی موجوداتی که در آنها قوه و استعداد، ضعف و نقص و حالت منتظره وجود ندارد. عقل در این اطلاق در برابر نفس قرار می گیرد چون نفس را این گونه تعریف کرده اند: نفس جوهری است که ذاتاً از ماده مجرد است ولی در فعل و عمل به آن نیاز دارد.[118]

ب. عقلی که از آن، نفس آدمی را اراده می کنند و در مراتب مختلف به نام های عقل بالقوه، بالملکه، بالفعل و بالمستفاد از آن یاد می کنند.

عقل به معنای دوم که همان نفس انسان است، دارای اطلاقاتی است؛ از جمله:

1. عقل گفته می شود و از آن مراتب نفس (بالقوه، بالفعل، بالملکه، بالمستفاد) اراده می شود.

2. از عقل، علم به مصالح امور، منافع، مضار و حسن و قبح افعال مدّ نظر است.

3. منظور از عقل، قوة مدرکة کلیات است که مرتبه کمال نفس می باشد.

4. گاهی عقل می گویند و از آن نفس مطلق؛ یعنی روح مجرد انسان را اراده می کنند.

5. گاهی هم از آن، قوه ای که زندگی را تدبیر می کند و سامان می دهد اراده می کنند.

6. در مواردی نیز عقل را به عنوان مرحله شروع کمال نفس به کار می برند؛ یعنی نفس آدمی وقتی از مراحل حس، خیال و امور جزئیه متعلق به جهان ماده عبور کرد و وارد حوزه عقل و تعقل شد و در تحصیل درک و معرفت، نیاز به ابزار مادی پیدا نکرد، کمال نفسانی اش آغاز شده و وارد عالم تجرد و روحانیات می شود. این نفس در حدوث و بقا از عقل نشأت می گیرد و با اشراق و افاضه آن به کمال می رسد.

7. گاهی عقل می گویند و از آن قوة مدبر سعادت اخروی اراده می کنند که به نام «عقل معاد» نامیده می شود.[119]

عقل از دیدگاه عرفا

در کلمات عارفان، عقل دو قسم است؛ یکی عقل معاش که در سر انسان جای دارد و دیگری عقل معاد که در دل آدمیان است. قیصری می گوید: روح انسانی را از جهت معقل ذات و موجد خود و تعیّن آن به تعیّن خاص، عقل گویند.

صدرالدین قونوی گوید: نفس انسانی را دو قوت است، یکی قوت عالمه و دیگر قوت عامله. قوت عالمه منفک از قوت عامله نیست و بالعکس. ایشان در بیان و توضیح نیروی عامله چنین می گوید:

شکی نیست که افعال انسان گاه خوب و گاه بد است و علم به حسن و قبح افعال گاه از راه کسب و زمانی بدون کسب حاصل می شود؛ بنابراین سه امر حاصل می شود: یکی قوة ممیزة خوب و بد. دیگری مقدماتی که به وسیله آنها امور خوب و بد از هم جدا می شوند. سوم این که نفس افعالی که موصوف به خوبی، بدی و حسن و قبح هستند.

کاربرد نام عقل بر این سه امر مذکور، به اشتراک لفظی است که در کتب اخلاق، بر مواظبت از افعال تجربیه گفته شده است.[120]

جایگاه عقل در مسیحیت و غرب

در زمینه جایگاه عقل در فرهنگ مسيحىت و غرب گفتنی است که، تحريفات زیادی در دين حضرت مسيح (ع) صورت گرفته است. به همین جهت، اين گونه احساس می شود كه بين داده‏هاى عقلى و آموزه ‏هاى مسيحى، تنافى و ناسازگارى وجود دارد و به دنبال آن، دو سؤال اساسى در بين انديشمندان مطرح شده است كه آيا، عقل در قلمرو دين جايى دارد يا نه؟ و اگرچه ظاهراً كسى در اصل استفاده از عقل براى فهم ايمان حرفى ندارد، اما سؤال اساسى‏تر اين است كه عقل، در قلمرو ايمان چه جايگاهى دارد؟؛ يعنى آيا شخص بايد دلايل قانع كننده‏اى بر صدق ايمانش داشته باشد؟

به دنبال طرح این سؤالات، سه جريان در دنياى غرب پديد آمده است:

1. عقل گرايى حداكثرى؛ يعنى هر اعتقادى كه بر مبناى قرائن ناكافى، پذيرفته شده، در خور مذمت و نكوهش است و نظام اعتقادات دينى در صورتى مقبول است، كه بتوان صدق آن را اثبات نمود؛ به گونه‏اى كه جميع عقلا قانع شوند.

كليفورد، رياضى‏دان انگليسى، و جان لاک، چنين عقيده‏اى داشتند. اكويناس هم مى‏گفت: حقيقت مسيحيت را مى‏توان با پژوهش عقلى دقيق به نحو قانع كننده‏اى مبرهن كرد، اما راه عقل و ايمان جدا است و ما بايد به دنبال ايمان برويم نه عقل. موضع سوئين برن هم به عقل گرايى حداكثرى خيلى نزديک بود.

2. ايمان گرايى: اين ديدگاه، نظام هاى اعتقادات دينى را، موضوع ارزيابى و سنجش عقلانى نمى‏داند و مدعى است كه نظامات اعتقادات دينى، چنان بنيادين هستند كه هيچ چيز بنيادى‏ترى وجود ندارد كه بتواند آنها را اثبات نمايد. “كيِركگارد”[121] اين نظريه را داشت و معتقد بود كه عقل، متناقض ايمان است.

3. عقل گرايى انتقادى: اين نظريه بيان مى‏دارد كه نظام هاى اعتقادات دينى را مى‏توان و مى‏بايد عقلاً مورد نقد و ارزيابى قرار داد، اگر چه اثبات قاطع چنين نظام هايى امكان‏پذير نيست.

در اين روش، اولاً: به جاى اثبات براى همگان، به اثبات براى شخص اكتفا شده (جورج ماورودس مى‏گفت: مفهوم اثبات را بايد وابسته به شخص تلقى كنيم).

ثانياً: هرگز قاطعانه حكم نمى‏شود كه بحث دربارۀ حقيقت و اعتبار اعتقادات دينى به نتيجۀ نهايى خود رسيده است. اين اصطلاح تا حد زيادى بر معناى مورد نظر پوپر از اين اصطلاح، منطبق است.[122]

رابطه عقل و دل در اسلام

در وصف جایگاه عقل در تاریخ فلسفه اسلامی سخن بسیار گفته شده و داستان مخالفت عرفا با طریقه فلاسفۀ عقل گرا هم در ادبیات عرفانی مشهور تر از آن است که نیاز به تکرار داشته باشد و عده ای از فلاسفه هم سعی داشته اند تلفیقی از این دو را ارائه دهند.

هرچند گفته می شود که متفکران و علمای اسلامی یعنی علمای شریعت، فلاسفه و عرفا هر کدام با ابزاری خاص به مواجهه با حقیقت پرداخته اند (گروه اول از طریق نقل، گروه دوم عقل و گروه سوم از راه دل)، ولی حقیقت این است که در تفکر قرآنی و معرفت اصیل اسلامی، عقل و دل به اتحاد کامل رسیده اند[123] و حتی در قرآن کریم، فهم، به دل نسبت داده شده و به کسی که فهم قلبی ندارد «لایفقهون» اطلاق شده است.[124]

بنابراین عقلی که به عشق حقیقی فتوی ندهد (حکم نکند) همان منطق حساب گر است و عشقی هم که در اوج عقل و معرفت نباشد دروغ و فریبی بیش نیست و خود این تمایزها و جدال هایی که بین مدعیان عقل و دل واقع شده است خبر از بی خبری آنان می دهد.

فلاسفه الاهی و عرفای کامل به خوبی نسبت به این حقیقت واقف بوده اند؛ از این روی از دیدگاه اینها، عشق اوج عقل است و عقل هم هادی و راهبر عشق است.

ولی آنچه مسلم است عقل حساب گر و عشق به معنای دنیوی آن، هردو از این مقوله خارج هستند؛ نه عقل حساب گر می تواند به معرفت حقایق اشیاء دست یابد و نه عشق آزمند چنین توانی دارد.

بسیاری از سخنان عرفا در مخالفت با عقل، ناظر به همین معنای عقل بوده است که اکثراً مورد استفاده بشر برای حفظ منافع شخصی می باشد.

امّا عشق، واژه ای مقدس است که طالب فنای خویشتن در برابر خداوند است و اساساً باید از استعمال آن در مورد وابستگی های نفسانی اجتناب کرد.

رابطه عقل و احساسات

در سطح احساسات و هیجانات روزمره ای که نوعا افراد با آن سر و کار دارند، باید گفت که بسیار کم هستند افرادی که توانسته اند نسبت به حالت ها و احساسات قلبی خود به معرفت کاملی دست یافته و در اثر این معرفت بر احساسات خود فائق آمده باشند، به طوری که نه با قلب خود در ستیزه و انکار  باشند و نه در تاریکی های احساسات و تمایلات کور خود سرگردان باشند.

تردیدی نیست که متابعت از احساسات کور و لحظه ای بدون روشنایی عقل و معرفت قدسی و هدایت الاهی باعث سقوط در ورطه های جهالت و گمراهی خواهد بود و احساسات قلبی بدون نورانیت عقل و معرفت،  فاقد فائده نهایی برای کمال انسان است.

خوددار بودن و فائق آمدن بر خویشتن و احساس اسارت نکردن در چنگال امیال درونی، راهی جز معرفت ندارد و حال آن که ساده ترین و سطحی ترین راه، سعی در انکار این احساسات است.

در این جا نباید دچار اشتباه شویم و غرایز کور و هیجانات نفس را که هنوز از هر معرفتی عاری است، عشق بدانیم. این امیال و حالات و احساسات قلبی همچون نیروهایی هستند که گاه به صورت کور عمل می کنند و اگر بتوان بر آنها فائق آمد در جایگاه خود می توانند ما را رشد دهند، اما اگر احساسات در فقدان معرفت و درک و “عقل قدسی” بر کل هستی فرد، فرمان روایی کند، فرمانده و راهبر خوبی نخواهد بود، حتی در بهترین صورت خود که همان احساسات مثبت باشد.

بنابراین عقل فطری انسان که می تواند برای تکمیل و شکوفایی خود از نشانه ها و هدایت های دینی استفاده کند، به عنوان پیامبر و راهبری درونی می تواند انسان را هدایت کند؛ از این روی عقل تعالی یافته و معرفت دینی به عنوان عنصری الاهی، همان چیزی است که به احساسات قلبی انسان، جهت و نورانیت و آگاهی می بخشد و آن را تعالی می دهد.

برای مثال در مورد عشق به یک انسان که یک پدیده مربوط به قلب است، بسته به این که فرد در چه حدی از معرفت نسبت به این واقعه قرار گرفته باشد، عملکرد او هم تابع همین درجه از معرفت خواهد بود. ممکن است فرد به خاطر این (به اصطلاح عشق) دست به جنایت هم بزند؛ یا به آنی آن را تبدیل به نفرت سازد؛ یا در بهترین شکل خود به بردگی و شرک بیانجامد. ممکن هم هست در پرتو معرفتی والا بدون وابستگی و عذاب از این واقعه قلبی به رهایی معنوی دست یافته و با جهشی معرفتی به عشق الاهی منتقل شود. شاید هم فرد آن را در خود سرکوب کند و به دلایل گرایش به امور مادی و دنیوی از آن دوری کند و قلب و دل خود را نه با خدا، بلکه با دنیا معاوضه کند.

رابطه عقل “حسابگر”، با ايمان و عشق

“عقل” نيرويى است كه در نفس انسانى به وديعه نهاده شده است و از سنخ كشش و گرايش نيست. عقل چراغى است كه روشن گرى مى‏كند و حسابگرى است كه كارها را مورد سنجش قرار مى‏دهد، و محاسبه مى‏كند كه كار مورد نظر چه تأثيرى نسبت به آينده و سرنوشت و آخرت ما دارد. از جمله گرايش‏هايى كه در نفس وجود دارد دسته‏اى مورد تصديق و توافق روشن گرى و سنجش عقل مى‏باشد و دسته‏اى ديگر ارضاى خود را به هر طريق ممكن مى‏طلبد و لو اين كه با هدايت‏ها و روشن گرى عقل تطبيق نكند.[125] به هر حال عقل دو گونه محصول دارد: گاهى در حوزۀ‏ هست و نيست به قضاوت مى‏پردازد و گاهى در حوزه‏ بايد و نبايد؛ از اولى به “عقل نظرى” و از دومى به “عقل عملى” تعبير مى‏شود. عقل نظرى در جهاد علمى مرز وهم و خيال را مشخص مى‏نمايد، تا انسان در مسائل علمى و نظرى در ورطه‏ مغالطه سقوط نكند و عقل عملى تعديل خصلت‏هاى اخلاقى را بر عهده دارد و به منظور تنظيم خواسته‏ها و گرايش‏ها و ميل‏ها وارد عمل مى‏شود و به تناسب نوع عملكردى كه دارد به آن “عقل حسابگر” هم اطلاق مى‏گردد[126].

انسان در فعاليت‏هاى تدبيرى خود، خواه ناخواه نيازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسيله، براى وصول به مقصد مى‏باشد؛ چون فعاليت‏هاى تدبيرى بر محور يک سلسله غايات و اهداف دور دست، گردش مى‏كنند. اين فعاليت‏ها نبايد با گرايش‏هاى عالى انسانيت در تضاد باشند وگرنه از فعاليت‏هاى التذاذى حيوانى بسى خطرناک تر است.

عقل مسلماً نمى‏تواند در دايره‏ وسيع و كلى، طرح و برنامه‏ ای جامع بريزد كه سعادت همه جانبه‏ انسان را تأمين كند؛ زيرا كه بر مجموع مصالح زندگى احاطه ندارد.

بدين سبب نياز به ايدئولوژى (مكتب) ضرورت پيدا مى‏كند و اين افق وحى است كه خطوط اصلى شاه راه سعادت را مشخص مى‏كند و كار عقل و علم حركت در درون اين خطوط اصلى است. پيوستن فرد به ايدئولوژى آن گاه واقعى مى‏شود كه شكل ايمان به خود بگيرد. ايدئولوژى كارآمد از طرفى بايد بر نوعى جهان بينى تكيه داشته باشد تا بتواند انديشه و عقل را اقناع و تغذيه نمايد و از طرف ديگر بايد بتواند به صورت منطقی از جهان بينى خود هدف‏هايى را استنتاج كند كه كشش و جذبه داشته باشد، در اين هنگام “عشق” و “اقناع” كه دو عنصر اساسى ايمان هستند دست به دست يک ديگر داده و جهان را مى‏سازند؛[127] از اين روى در تعريف ايمان مى‏توان گفت، “ايمان” عبارت است از: عملی که از قلب سر می زند و در شمار افعال قلبی و اختیاری و تصديق و اذعان قلبى است كه نوعى صفت و حالت نفسانى نسبت به يک امر است و با صرف شناخت و معرفت تفاوت دارد،[128] همچنین ايمان، پذيرش و التزام عملى به يک حقيقت است و از مقوله فهميدن و دانستن نيست.

در مورد عشق باید گفت؛ در كتب لغت، “عشق” به معناى “دوستى شديد” آمده[129] و گفته شده كه از “عَشَقه” مشتق شده است، عشق همان گياه پيچک است كه درخت را احاطه و در نهايت راه تنفس را بر او مى‏بندد و درخت زرد مى‏گردد.[130]

درباره كسانى كه عاشق عبادت و… مى‏باشند مى‏توان گفت كه؛ آنها را پيچک عبادت احاطه كرده و در اثر همين، زرد و لاغر شده اند.[131] به هر حال، عشق يكى از صفات و حالات درونى انسان است و از نوع كشش و گرايش مى‏باشد، و احساسى است باطنى كه به “قلب و دل” نسبت داده مى‏شود.[132]

برخی معتقدند؛ اساس عالم بر مبناى عشق است؛ يعنى از طرفى عشق علت ايجاد عالم است. ذات حضرت حق، آن شاهد حجله‏ غيب كه پيش از آفرينش جهان، خود، هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خويش را آشكار کند، آفرينش را آيينه‏ جمال خود قرار داد.[133]

از طرف ديگر هر موجودى طالب كمال خويش است و كمال وجودى هر معلولى همان مرتبه‏ وجودى علت او است، پس هر معلولى عاشق علت خويش است و چون بالاترين مرتبه‏ هستى، ذات حضرت حق است، پس معشوق حقيقى سلسله‏ هستى، ذات مقدس حضرت حق است؛[134] از اين رو است كه عشق به غير خدا عشق مجازى تلقى مى‏گردد. با استناد به آيه‏ كريمه  “يُحِبّهم و يُحبّونه”[135] مى‏توان نتيجه گرفت عشق دو سویه است و در مبدأ و معاد و نزول و صعود، جايگاهى بس بلند دارد.

در پایان، نتیجه مطالبی را که گذشت،می توان در قالب یک مثال این گونه نگاشت که؛ رابطه‏ عقل، عشق و ايمان چنین است: عقل در مسير زندگى مانند چراغ اتومبيل است و افزون بر وظيفه‏ پرتوافكنى، همانند ترمز، احساسات تند و سركش را نيز مهار مى‏كند و آنها را از طغيان باز مى‏دارد.[136] و عشق همانند موتورى است كه اتومبيل را به حركت در مى‏آورد و از اين رو مى‏توان گفت موتور بى چراغ، عشقى كور، خطرناک، رسوا كننده و مرگبار است و چراغ بى موتور، بى اثر و بى روح، سرد و بى حركت مى‏باشد، پس اين دو رقيب هم نمى‏باشند آن گونه كه عده‏اى از صوفيه ادعا كرده‏اند.[137] عشق و عقل هم دو عنصر اساسى ايمان مى‏باشند؛ از اين رو است كه عقل جزئى را كه با سود و زيان دنيايى و عالم طبيعت سر و كار دارد، “عقل حسابگر” مى‏توان ناميد. در حالی كه عقل كلى، در امان از شک و وهم و شهوت و… مى‏باشد و به دنبال آخرت و درک عالم غيب است.

عقل ملاک حسن و قبح افعال

یکی از بزرگ ترین نقش های کاربردی عقل در عمل و شیوه های رفتاری دین داران و مؤمنان، درک خوبی ها و بدی ها (به اصطلاح کلامی «حسن و قبح افعال »)، توسط عقل است؛ طوری که اگر داوری عقل و خرد را در کردار و رفتار نپذیریم و خوبی ها و بدی ها را با شاخص و ملاک عقل، شناسایی نکنیم، در زندگی و در تشخیص بایدها و نبایدهای ایمانی و نیز در تمییز میان حق و باطل و خوبی ها و بدی ها دچار مشکل جدی می شویم و اساساً فلسفه حساب رسی و پاداش و کیفر اعمال در روز جزا، معنا و مفهوم حقیقی خود را از دست خواهد داد.

به خاطر همین، خوبی را به این دلیل خوبی می گویند که عقل به حسن ذاتی آن حکم می کند و هر چه را هم عقل ناب خوب بداند، شرع خوبی آن را امضا کرده است و به عکس، بدی بدین دلیل بد است که عقل ناب و مستقل آن را قبیح و زشت بداند و زشت عقلانی هم، حرام شرعی و گناه و معصیت است.

البته به این نکته توجه شود که، مراد این نیست که عقل باید و می تواند در همه اعمال و حلال و حرام دینی اظهار نظر کند و هر طور که اظهار نظر کرد، حجت شرعی بوده و مورد امضای شرع و دین باشد، (البته اشاره خواهد شد که دین خدا، هرگز با قیاسات و دریافت های عقل ناقص بشری قابل دریافت و اثبات نیست) بلکه مراد این است که عقل در محدوده هایی که قدرت درک و شناخت دارد؛ یعنی همان که حوزه عمل او است (که در اصطلاح کلامی از آن به «حسن و قبح عقلی » و مانند آن تعبیر می کنند)، حکم مستقل عقل ناب که با مقدمات برهانی و یقینی به دست آمده، حجت شرعی و معتبر است؛ به عنوان نمونه به دو حدیث در این زمینه توجه کنید: رسول خدا (ص) فرمودند: انما یدرک الخیر کله بالعقل و لا دین لمن لا عقل له.[138] همانا تمام خیر با عقل درک می شود و کسی که عقل ندارد دین ندارد .

رئیس مذهب شیعه، حضرت امام جعفر صادق (ع) نیز فرمودند: فبالعقل عرف العباد خالقهم . . . و عرفوا به الحسن من القبیح.[139] به وسیله عقل، بندگان، آفریدگار خویش را شناخته اند (عقل وسیله شناخت سرچشمه هستی است) و به وسیله عقل، زیبا از زشت را تشخیص داده اند .(عقل وسیله شناخت تکالیف بندگان است).

علاوه بر شناخت خدا و لزوم عبادت او به عنوان لزوم شکر منعم، توصیف خدا به عدل و حکمت، لزوم بعثت پیامبران و تشریع ادیان بر اساس لزوم لطف بر بندگان، تصدیق مدعیان نبوت و تشخیص صدق مدعای آنان و . . . ، اثبات ارزش های اخلاقی توسط عقل است؛ زیرا حسن و قبح عقلی پایه و اساس اخلاقیات و مکارم اخلاقی به شمار می آید. به این بیان که کلیه امور اخلاقی و احکام و قوانین شرعی (حلال و حرام) بر اساس حسن و قبح عقلی تشریع شده و سازگار با عقل و فطرت پاک و سالم انسانی بوده و دائر مدار احکام عقلی و بایدها و نبایدهای آن است.

پیامدهای انکار تشخیص حسن و قبح از ناحیه عقل

متکلمان و حکیمان اسلامی به ویژه خواجه نصیرالدین طوسی در مورد انکار حسن و قبح عقلی قائلند که: انکار حسن و قبح عقلی و اصرار بر ثبوت آن توسط شرع (چنان که اشاعره از اهل سنت می گویند)، مستلزم انکار حسن و قبح به طور مطلق و نفی این دو، از اساس می شود؛ زیرا در این صورت اطمینان به صدق و کذب گفتار مخبر صادق وجود ندارد، در حالی که راه کشف صدق گفتار مخبر صادق (پیامبر و امام معصوم (ع)، از راه حسن و قبح عقلی است؛ یعنی قبول قول مخبر صادق (قول و اخبار پیامبر (ع) از غیب و اخبار غیبی از قیامت و مانند آن)، منوط به قبح عقلی سخن کذب است و در غیر این صورت صدق و کذب، بلکه حسن و قبح، ملاک و معیاری نخواهد داشت؛ چرا که اثبات گزاره های دینی (که از اخبار غیبی مخبر صادق؛ یعنی پیامبر (ص) به دست می آید)، مستلزم دور است؛ به این معنا که صحت و اعتبار حقایق دینی به خاطر قول مخبر صادق است و نیز مخبر صادق به این دلیل راست می گوید که دین، قول او را معتبر شمرده است، این به صراحت، دور صریح و باطل است.

همچنین بر اساس نظر خواجه نصیر طوسی و سایر حکما و متکلمان اسلامی پیرو مکتب راستین اهل بیت (ع)، شالوده اوامر و نواهی الهی بر حسن و قبح عقلی است؛ چون امر به کار زشت و نهی از کار خوب و نیکو، خلاف حکمت و عقل است و از خدای حکیم هرگز کار خلاف عقل و حکمت سر نمی زند،[140] حتی با انکار حسن و قبح عقلی، اثبات اصل شرایع هم ممکن نیست؛ زیرا اگر حسن و قبح فقط از طریق سمع و نقل (شریعت وحیانی) اثبات شود و صدور هیچ فعلی از خدا، قبح عقلی نداشته باشد، در این صورت سپردن معجزات (دلیل صدق مدعی نبوت) به دست دروغ گویان، کار ناروایی نخواهد بود و تجویز کردن این مطلب، راه شناخت نبوت را مسدود می کند؛ زیرا تصدیق مدعیان نبوت پس از اظهار معجزه، بدون دلیل (و غیر قابل قبول) خواهد بود.[141]

پرورش و استقلال عقل و فکر

گوهر عقل، ارزشمندترین نعمت الاهی برای بشریت است و به همین جهت، انسان اشرف مخلوقات نامیده شده است. به واسطۀ این نعمت بزرگ، انسان می تواند خیر را از شر، هدایت را از ضلالت، دوست را از دشمن، نور را از ظلمت و … تمییز دهد و از آفات و خطرات مصون و محفوظ بماند. علامه طباطبائی (ره) در وصف عقل می گوید: “عقل شریف ترین نیرو در وجود انسان است”.[142] گر چه عقل به تنهایی نمی تواند عمق همۀ حقایق را درک کند و برای فهم و درک عمیق به وحی نیاز مبرم دارد، اما پرورش آن و کسب استقلال فکری، انسان را در مسیر رشد و تعالی حرکت داده و بصیرت او را بالا می برد. راه های زیادی برای پرورش عقل و فکر و کسب استقلال فکری وجود دارد که به بعضی از آنها اشاره می شود:

1. استفاده از معلم و استاد دلسوز؛ امام علی (ع) یکی از گروه های سعادت مند را دانشجویانی می دانند که درپی یافتن راه از طریق تعلیم و بهره گیری از اساتید و معلمان دلسوز هستند.[143]

2. ارتباط با کتاب و مطالعه؛ چنان که امام صادق (ع) فرموند: “مطالعۀ فراوان در مطالب علمی، عقل را باز و شکوفا می سازد”.[144]

3. سیر و سفر در زمین و مطالعۀ تاریخ گذشتگان؛ قرآن کریم در موارد متعددی انسان را امر به مسافرت های تحقیقاتی کرده و فرموده است: “بگو: روى زمين گردش كنيد! سپس بنگريد سرانجام تكذيب‏كنندگان آيات الاهى چه شد؟!”[145] “بگو: در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد”![146] “بگو: در زمين بگرديد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده است؟ سپس خداوند (به همين گونه) جهان آخرت را ايجاد مى‏كند يقيناً خدا بر هر چيز توانا است”![147]. “بگو: در زمين سير كنيد و بنگريد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند چگونه بود؟ بيشتر آنها مشرک بودند”![148]

4. تفکر و اندیشه ورزی در آیات الاهی؛ مسلماً در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‏هایى (روشن) براى خردمندان است. قرآن مجید صاحبان عقل و اندیشه را کسانی می داند که در نشانه های خداوند تفکر می کنند و می فرماید: “…. براى خردمندان است، همان ها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آن گاه كه بر پهلو خوابيده‏اند، ياد مى‏كنند و در اسرار آفرينش آسمان ها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند:) بار الها! اينها را بيهوده نيافريده‏اى! منزهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار”![149]

5. پرهیز از تقلید کورکورانه؛ قرآن کریم مشرکان را که به تقلید کورکورانه از پدران مشرک خود می پرداختند، به شدت مذمت می نماید و می فرماید: “و هنگامى كه كار زشتى انجام مى‏دهند، مى‏گويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم و خداوند ما را به آن دستور داده است! بگو: خداوند (هرگز) به كار زشت فرمان نمى‏دهد! آيا چيزى به خدا نسبت مى‏دهيد كه نمى‏دانيد”؟![150]

6. ارتباط با خردمندان و دانشمندان و دانایان؛ امیرالمؤمنین علی (ع) می فرماید: “قطع ارتباط از خردمند، مساوی با پیوستن به نادان است”[151]و یا در بخشی از حدیث پیامبر اکرم (ص) آمده است: “شایسته است که شخص خردمند عاقل، شبانه روز خود را، به چهار بخش تقسیم کند: … بخشی را به همنشینی با دانشمندی که او را در امر دینش یاری دهد، صرف نماید”.[152]

7. پیروی از روی فکر و اندیشه؛ چنان که انبیا و پیامبران الاهی (ع) نیز همواره مردم را به تفکر و بصیرت در دستورات و آموزه های آیین خود دعوت می کردند. در این مورد قرآن کریم می فرماید: “بگو این راه من است، من و پیروانم با بصیرت کامل همۀ مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم”[153]و نیز پیامبر اکرم (ص) فرمود: “تسلیم راهنمایی عقل باشید که به کمال دست یابید، و از آن سر نتابید که سرانجام پشیمان می گردید.[154]

8. عدم غلبه احساس بر عقل از دیگر موارد رشد عقل و کسب استقلال فکری است؛ امام سجاد (ع) در این رابطه می فرمایند: “هر کس که عقلش کامل ترین اندوخته اش نباشد، هلاکش بسیار آسان است”.[155]

نتیجه پرورش عقل و فکر

با توجه به آیات و روایات، پرورش عقل و فکر باعث رشد و تعالی و پیشرفت چشم گیر انسان می شود و نهایتاً معرفت و شناخت او به خداوند متعال، ارتقا می یابد. قرآن کریم در این باره می فرماید: “خردمندان کسانی هستند که به پیمان با پروردگار پایبندند و پیمان نمی شکنند و به هر موردی خدا امر فرموده، رابطه برقرار می کنند (و هر جا به گسستن رابطه امر کرده، بگسلند) و از خدا بترسند و از سختی حساب قیامت هراسناک باشند و کسانی هستند که جهت نیل به رضای خداوند خویش، شکیبایی پیشه کنند و نماز را به پای دارند و از آنچه خدا روزی شان کرد، پنهان و آشکار انفاق نمایند و در برابر بدی، نیکی پاداش دهند”.[156]

به عبارت دیگر؛ نتیجۀ رشد و تعالی و پرورش فکر و عقل، خداشناسی و معرفت به پروردگار متعال و حرکت به سوی رضای او است.

 


[1]. ر.ک. به: خلیل، کتاب العین، ماده عقل؛ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، ماده عقل، ج 4، ص 69؛ ابن درید، الاشتقاق، ماده عقل؛ جوهری، صحاح اللغه، ماده عقل؛ زبیدی، تاج العروس، ماده عقل، ج 8؛ فیومی، مصباح المنیر، ماده عقل، ابن منظور، لسان العرب، ج11، ماده عقل؛ راغب، مفردات قرآن، ماده عقل؛ الذریعه الی مکارم الشریعه، الفصل الثانی فی العقل، منشورات الشریف الرضی، ص 147، 1414 ق.

[2]. سجادی،‌ سيد جعفر،‌ فرهنگ علوم فلسفی و كلامی، ماده عقل.

[3]. كلينی، اصول كافی، ج 1، ص 11.

[4]. ر. ک. جوهری الصحاح، ج 5، ص 69-71؛ فیومی، المصباح المنیر، ص 422 – 423؛ فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج 4، ص 69.

[5]. عاقول گیاهی است که شتر آن را می‌خورد.

[6]. دهخدا، مدخل عقل، ص 370؛ فرهنگ معارف اسلامی، ج 3، ص 299.

[7]. راغب، کتاب عین، کلمه عقل، ص 341 – 342.

[8]. گرجی، علی، اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با يک‌ديگر، ‌ص 171 و 172.

[9]. حج، 46.

[10]. اعراف، 179.

[11] . کلینی، کافی، ج 1، ص 12، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365هـ ش.

[12]. همان، ص 10.

[13]. همان.

[14]. همان، ص  13.

[15]. همان، ص 20.

[16]. همان، ص 28.

[17]. ر. ک. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 1، ص 96 و 97؛ بحرانی، شیخ عبدالله، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال (العقل – العلم)، ج 2، ص 40 و 41، نشر بنیاد فرهنگی امام مهدی (ع)، قم.

[18]. کلینی، کافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل، قسمتی از حدیث مفصل شماره 4.

[19]. امام علی (ع) فرمودند: «العقل رسول الحق »، آمدی، غررالحکم و دررالکلم، شارح، خوانساری، جمال الدین محمد، ج 1، ص 7، انتشارات دانشگاه تهران، 1366، و نیز فرمودند: «العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج »: عقل برای بشر دین داخلی است، چنان که دین برای او عقل خارجی است، طریحی، شیخ فخرالدین، مجمع البحرین، ج 2، ماده (ع ق ل)، ص 224، دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛ ملا صدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج 5، ص 425.

[20]. کافی، ج 1، ص 16، قسمتی از حدیث مفصل 12.

[21]. جوادی آملی ، عبدالله، رحیق مختوم، ج 1، بخش اول، ص 153.

[22]. شهید مطهری، ده گفتار، ص 30 و 31.

[23]. كلينی، اصول كافی، ج 1، ‌ص 11، حديث 3.

[24]. جوادی آملی، عبدالله، ‌فطرت در قرآن، ج 12، ص 29 و 30 و 397.

[25]. شهید مطهری، ده گفتار، ص 30 و 31.

[26]. نک، سؤال شماره 227 (سایت اسلام کوئست: 1866).

[27]. با استفاده از سایت انجمن علمی دانشجویان فلسفه و حکمت دانشگاه قم.

.[28] شیروانی، علی، ترجمه و شرح بداية الحكمة، ج 4، ص 236، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.

.[29] سيره حلبية، ج 1، ص 159.

.[30] حسن زاده، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، ص 52، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد.

.[31] جامی، شرح فصوص الحكم.

[32]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 1، ص 96، موسسه الوفا، بیروت، 1404ق.

.[33] عبودیت، عبدالرسول، در آمدى بر فلسفه اسلامى، ص 186، مؤسسه‏ آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره).

.[34] بداية الحكمة، مرحله‏ يازدهم، فصل دوم، ص 143 – 140 و مرحله دوازدهم، فصل نهم، ص 172 و 171؛ نهاية الحكمة، مرحله يازدهم، فصل سوم، ص 246 – 243 و مرحله‏ دوازدهم، فصل نهم، ص 313 و 323؛ اسفار، ج 1، ص 303، ج 7، ص 276 – 262؛ مصباح یزدی، محمد تقی، تعليقة نهاية الحكمة، ش 335 و 460.

[35]. ملكی اصفهانی، مجتبی، فرهنگ اصطلاحات اصول، ج 2، ص 279.

[36]. كديور، محسن، ‌دفتر عقل، ص 115.

[37]. سبزواری، سيد عبدالاعلی، ‌تهذيب الاصول، ج 1، ص 145؛ مظفر،‌ محمد رضا، ‌اصول الفقه، ج 1، ص 217.

[38]. نفيسی، ‌شادی، عقل گرايی در تفاسير قرن چهاردهم، ص 194 و 195.

[39]. نهج البلاغه، خطبه 49.

[40]. همان.

[41]. كلينی، اصول كافی، ج 1، ‌ص 33 و 34.

[42]. جوادى آملى، عبداللَّه، شناخت ‏شناسى، ص 410 و 409.

[43]. محمد رضا كاشفى، خدا شناسى و فرجام ‏شناسى، ص 100 – 98.

[44]. سبحانى، جعفر، معاد انسان و جهان؛ تفسير نمونه، ج 14، ص 321؛ خدا شناسى و فرجام ‏شناسى، ص 94.

[45]. در این ارتباط، پاسخ 227 (سایت اسلام کوئست: 1866) و 788 (سایت اسلام کوئست: 847) را نیز مطالعه شود.

[46].  بقره، 242؛ آل عمران، 65؛ یونس، 16؛ و … .

[47]. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 369، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.

[48]. انشقاق، 9 – 7، “… و ینقلب إلی أهله مسرورا”.

[49]. حاقه، 19 – 17، “فیقول هاؤم اقرؤا کتابیه. إنی ظننت أنی ملاق حسابیه”.

[50]. انشقاق، 11 – 10، “… فسوف یدعوا ثبورا”.

[51]. حاقه، 30 –  25، “…یا لیتنی لم أوت کتابیه و لم أدر ما حسابیه یا لیتها کانت القاضیه…”.

[52]. ق، 22، “… فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید”.

[53]. اسراء، 14 – 13، “… کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا”.

[54]. ر. ک، اولين روايات موجود در جلد اول کتاب اصول کافی.

[55]. انفال، 22، “إن شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون”.

[56]. بقره، 25، ” کلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا …”.

[57]. اعراف، 43، “و قالوا الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی …”.

[58]. اعراف، 44، “… قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم…”.

[59]. نساء، 69، “فأولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین و …”.

[60]. غاشیه، 11، “لا تسمع فیها لاغیة”، واقعه، 25، “لا یسمعون فیها لغوا و لا تأثیما”.

[61]. نحل، 31؛ فرقان، 16؛ زمر، 34؛ شوری، 22؛ ق، 35، و… “لهم ما یشاؤون”.

[62]. کهف، 108، “…لا یبغون عنها حولا”.

[63]. اعراف، 50، “و نادی آصحاب النار اصحاب الجنة أن أفیضوا علینا…”.

[64]. غافر، 49، “و قال الذین فی النار لخزنة جهنم ادعوا ربکم یخفف عنا یوما من العذاب”.

[65]. زخرف، 77، “و نادوا یا مالک لیقض علینا ربک…”.

[66]. فاطر، 37، “و هم یصطرخون فیها ربنا أخرجنا نعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل…”.

[67]. اعراف، 37، “کلما دخلت أمه لعنت أختها”.

[68]. غافر، 47، “و إذ یتحاجون فی النار…”؛ احزاب، 67؛ “و قالوا ربنا إنا أطعنا سادتنا و …”.

[69]. احزاب، 66، “یقولون یا لیتنا أطعنا الله و أطعنا الرسولا”.

[70]. ملک، 10، “و قالوا لو کنا نسمع أو نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر”.

[71]. همزه، 7 – 6، “نار الله الموقدة التی تطلع علی الأفئدة”.

[72]. ق، 35، “لهم ما یشاؤن فیها و لدینا مزید”.

[73]. بدیهی است، همان گونه که ما در این دنیا، هیچ گاه خواستار خوردن مردار متعفن و آشامیدن آب لجن نیستیم، ساکنان بهشت نیز؛ به دلیل نگاه تیزبینشان؛ هیچ گاه چیزی را طلب نخواهند نمود که مورد رضایت پروردگارشان نیست.

[74]. حج، 22؛ سجده، 20، “کلما أرادوا أن یخرجوا منها أعیدوا فیها…”.

[75]. جهامی، جيرار، موسوعة مصطلحات الفلسفة عند العرب، ص 31، مكتبة لبنان ناشرون‏.

[76]. مظفر، محمدرضا، المنطق، ص 63، چاپ اول، انتشارات پاسدار اسلام، 1420ق.

[77]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص 188 و 189، چاپ ششم، انتشارات امیرکبیر، زمستان 1383.

[78]. العامرى‏، ابو الحسن، رسائل ابو الحسن عامرى، ص 294، مركز نشر دانشگاهى‏.

[79]. موسوعة مصطلحات الفلسفة عند العرب، ص 31.

[80]. فارابى، ابو نصر، فصوص الحكمة و شرحه، ‏فص في امتناع تعقل المحسوس و إحساس المعقول، ص 178، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى‏.

[81]. قرآن در آيۀ 17و 18 سورۀ زمر مى‏فرمايد: “فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك هديهم الله و اولئك هم اولو الالباب” و امام هفتم (ع) به هشام فرمود كه: خداوند با اين آيه به اهل عقل بشارت داده است. تحف العقول، ص 404، همچنین آيه مذکور به نكاتى اشاره دارد؛ 1- بنده خدا اينگونه است و لازمه‏ بندگى خدا اين است كه… 2. بين سماع و استماع فرق است، سماع شنيدن است و لو اين كه نخواهد بشنود اما استماع گوش فرادادن است؛ يعنى آنها حرف ها را به دقت دريافت مى‏كنند و اين گونه نيست كه حرف ها را بدون فهم مفاد آن ردّ كنند. 3. آنها را نقادى و غربال و از بهترينش تبعيت مى‏كنند (فيتبعون احسنه). 4. با اين كه در اين جا هدايت عقل است، لكن خدا آن را هدايت الاهى مى‏داند. 5. آن انسانی كه از موهبت عقل و فكر بهره‏اى ندارد هيچ و پوچ است. همان گونه كه اساس بادام به مغز (لبّ) آن است. “اولئك هم اولوالالباب”.

[82]. بقره، 170؛ مائده، 104؛ انبياء، 54 و 53؛ شعراء، 74 ؛زخرف، 23 و… .

[83]. تحف العقول، ص 404 – 425؛ مطهری، مرتضی، تعليم و تربيت در اسلام، ص 17 – 30 و 175 – 195.

[84]. “و يثيروا لهم دفائن العقول،” نهج البلاغه، خطبه 1.

[85]. امام هفتم (ع) به هشام مى‏فرمايد: “خداوند را بر آدميان دو حجت است؛ يكى حجت درونى كه همان عقل است و ديگرى حجت بيرونى كه وحى مى‏باشد. تحف العقول، ص 407؛ ر. ک، تعليم و تربيت در اسلام، ص 17 – 30 و 175 – 195؛ حائری شیرازی، محیى الدين، اخلاق اسلامی، ص 5 – 17.

[86]. جوادى آملی، عبدالله، شريعت در آينۀ معرفت، ص 190 – 194.

[87]. بقره، 150.

[88]. اصول كافى، كتاب عقل و جهل، ج1، ص 12، حديث 12؛ ر.ک: شريعت در آينۀ معرفت، ص 110 و 344؛ باورها و پرسش‌‏ها، ص 48.

[89]. ر.ك. منتخب ميزان الحكمة، رى شهرى، محمد، ص 358، ح ش4387.

[90]. همان، ص 357، ح 4363.

[91]. همان، ص 359، ح 4407.

[92]. لقمان، 30.

[93]. آل عمران، 60.

[94]. نساء، 59.

[95]. جوادى آملى، عبداللَّه، دين‏‌شناسى (سلسله بحث‏‌هاى فلسفه دين)، ص 127 – 174.

.[96] بقره، 109.

.[97] حدید، 17.

[98]. شعرا، 28.

[99]. زمر، 9.

.[100] بقره، 219

.[101] زمر،  43.

.[102] روم، 8.

.[103] انعام، 65.

.[104] انعام، 98.

.[105] فتح، 15.

.[106] همان.

[107]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج 3، ص 57.

[108]. بقره 75.

[109]. بقره 73.

[110]. آل عمران 65.

.[111] نهج الفصاحه، ص 602، دنیای دانش، شارح: پاینده، ابوالقاسم.

.[112]  کلینی، کافی، ج 1، ص 13.

.[113]  بحرانی، میثم بن علی بن میثم، اختیار مصباح السالکین، ص 591، مجمع البحوث الاسلامیه، چاپ اول، مشهد، 1408 ق.

.[114]  تستری، محمد تقی، بهج الصباغه، ج 7، ص 380، مجمع البحوث الاسلامیه، چاپ اول، مشهد، 1418 ق.

.[115]  همان، ج 12، ص 482.

[116]. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 27، ص 164، مؤسسه آل البیت، قم، 1409ق.

[117]. يوسف، 108.

[118]. فرهنگ معارف اسلامی، ج 3، ص 300.

[119]. همان، ص 302.

[120]. ابن سینا، فصل 9، ص104، فرهنگ معارف اسلامی، ج 3، ص 302.

[121] Kierkegaard.

[122] مايكل پترسون، عقل و اعتقاد دينى، ص 69 – 95؛ هادوى تهرانى، باورها و پرسش‌ها، ص 49 – 58.

[123] . کوه عقلی و بیابان جنونم داده اند      حیرتی دارم از این، کین هردو چونم داده اند. دیوان فیض کاشانی، ص 133.

[124] . «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها…»، اعراف 179.

[125]. ر.ک: مصباح يزدى، محمد تقى، اخلاق اسلامى، ج 1، ص 195 به بعد.

[126]. در فرهنگ غرب از عقل حسابگر به “عقل ابزارى”، “عقل جزئى‏” يا “عقل استدلال گر” نیز یاد می شود. جهت‏‌گيرى اصلى عقلانيت ابزارى و حسابگر در این اصطلاح، تسلط آدمى بر طبيعت است. عقل ابزارى معطوف به معاش است، و به طور كلى عبارت است از قدرت و شعورى كه انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان مى‏‌دهد و به زندگى دنيوى مطلوبش دست مى‌‏يابد. اين عقل از آن‏جا كه قدرت فن‌‏آورى و حسابگرى دارد، آدمى را قادر مى‌‏سازد تا وقايع آينده را پيش‌‏بينى كند .

احادیث اسلامی گرچه كاركرد ابزارى و عقل معاش را مى‏‌پذيرند؛ اما این تفسير از عقل معاش با تفسير امثال هيوم و آنچه در غرب متداول است، كاملا متفاوت است؛ عقل ابزارى هيوم معطوف به دنيا و زندگى دنيوى است و كارى با آخرت انسان ندارد؛ عقلى است كه ابزار رسيدن به اميال و شهوات انسان را فراهم مى‏كند؛ از اين رو اين عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن؛ اين عقل در خدمت عقل نظرى كه خدا و دين را اثبات مى‏كند و عقل عملى كه حسن و قبح افعال را مشخص مى‏كند و آدمى را به كارهاى ارزشى و اخلاقى رهنمون مى‏شود، نيست؛ بلكه در مقابل عقل نظرى و عملى قرار مى‏‌گيرد.

اما از ديدگاه روایات اسلامی عقل معاش، ابزار رسيدن به اهداف عقل نظرى و عملى است و چون عقل نظرى، خدا، دين و آخرت را اثبات مى‏كند و عقل عملى آدمى را به رعايت احكام خدا و دين و آخرت فرامى‏خواند، عقل ابزارى در خدمت دين و معنويت و آخرت قرار خواهد گرفت و در مقابل شهوت و هواى نفس است؛ از اين‏رو امام علی (ع) در برخى سخنان، كاركرد عقل معاش و عقل معاد را قرين يک ديگر ساخته اند.

[127]. مطهری، مرتضی، مقدمه‏‌اى بر جهان بينى اسلامى، ص 48 – 42 با تلخيص.

[128]. علم الهدی، سيد مرتضى، الذخیرة، ص 536؛ شیرازی، صدرالدین، تفسيرالقرآن، ج 1، ص 249؛ شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 48؛ جوادی، محسن، نظريه ايمان در عرصه كلام در قرآن، ص 158 – 119؛ احمد ديلمى و مسعود آذربايجانى، اخلاق اسلامی، ص 73.

[129]. العشق افراط الحب و يكون فى عفاف و فى الاساس «اشتقاق العشق من العشق…»، اقرب الموارد، ج 2، ص 786.

[130]. سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، واژه عشق؛ همان، فرهنگ علوم عقلی، واژه عشق؛ و شايد به همين جهت باشد كه حضرت امير (ع) در وصف متقين فرمود: اجساد و بدن‏هاى آنها نحيف است… چونان تير تراشيده و لاغر كرده مى‏باشند، نهج البلاغه، ترجمه، دشتی، محمد، ص 303 – 305.

[131]. همان.

[132]. در لسان آيات و روايات معمولاً از چنين حالتى به محبت تعبير مى‏‌شود.

[133]. ر. ک، یثربی، یحیی، عرفان نظرى، ص 53 – 47.

[134]. شیرازی، صدرالدین، اسفار، ج 7، چاپ جديد، ص 158 به بعد.

[135]. مائده، 54. «خدا ايشان را دوست مى‏‌دارد و ايشان خداوند را دوست مى‏‌دارند».

[136]. البته در مبارزه با هواهاى نفسانى، تقويت كشش‏هاى مقابل، از اهميت ويژه‏اى برخوردار است؛ مثلاً از طريق ادراک آثار اعمال خير، محبت خدا در دل انسان بيدار مى‏شود و با محبت خدا جايى براى غير خدا در دل باقى نمى‏ماند؛ لذا در مناجات شعبانيه آمده است: «الهى لم يكن لى‏حول فانتقل به عن معصيتك الاّ فى وقت ايقظتنى لمحبتك». ر. ک، مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق اسلامى، ج 1، ص 213 – 195.

[137]. ر.ک، مکارم شيرازى، ناصر، جلوه حق، با مقدمه و پاورقى از داوود الهامى، ص 129 – 93.

[138]. شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، ص 44، نشر مؤسسه اعلمی للمطبوعات، بیروت. یادآور می شود که مضمون این حدیث از برخی معصومان (ع) دیگر نیز نقل شده است.

[139]. کلینی، اصول کافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل، قسمتی از حدیث مفصل شماره 34.

[140]. ر.ک، طوسی، خواجه نصیرالدین، کشف المراد، حسن زاده آملی، حسن، تصحیح و تعلیق، ص 303، نشر جامعه مدرسین، قم.

[141]. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، سلسله درس های استاد جعفر سبحانی، حسن و قبح عقلی، به ویژه ص 116- 122، نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1368ش.

[142]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج 3، ص 57.

[143]. نهج‏ البلاغة، ص 496 ، النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاع.‏

[144]. المیزان، ج 5، ص 413.

[145]. انعام، 11، “قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ”.

[146]. نمل، 69، “قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ”.

[147]. عنکبوت، 20، “قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ”.

[148]. روم، 42، “قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكينَ”.

[149]. آل عمران، 191 و 190،… “لّأِوْلىِ الْأَلْبَابِ، الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلىَ‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ”.

[150]. اعراف، 28، “وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون‏”.

[151]. المیزان، ج 5، ص 114.

[152]. همان، ص 113.

[153]. یوسف، 108.

[154]. حسینی دشتی، مصطفی، معارف و معاریف (دایرة المعارف جامع اسلامی)، ج 5، ص 412.

[155]. همان.

[156]. رعد، 22 – 19. “إِنمَّا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ، الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لَا يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ، وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يخشَوْنَ رَبهَّمْ وَ يخَافُونَ سُوءَ الحسَابِ، وَ الَّذِينَ صَبرَواْ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِّمْ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ أَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِيَة”.