Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

دین و علم

تعریف دین و علم

معنای واژه های دین و علم به شرح زیر است:

واژۀ دين: دين به معناى انقياد، خضوع، پيروى، اطاعت، تسليم و جزا است.

در قرآن، دین گاهى بر قوانين و مقررات و مصوبات بشرى[1] اطلاق شده و گاهى بر اديان باطل؛ مثلاً بر مجموعۀ قوانين و مقرراتى كه حاكميت قبطيان بر بنى اسرائيل را تأمين مى‏كرد[2] و يا بر قوانين غارتگرانه وثنيين و بت پرستان حجاز[3]، دين اطلاق شده است.

پس، از نظر قرآن، دين عبارت است از: مجموعۀ عقايد، اخلاق و قوانين كه براى پرورش انسان ها و ادارۀ امور جامعه است.

در واقع، دين زبان گوياى آفرينش است كه بخش بنيادين آن شامل علم به انسان و جهان هستى و آگاهى از شيوۀ سلوك و طريق وصول آدمى به سعادت ابدى مى‏شود و در صورتى حق است كه فقط از طرف خدا تنظيم شود؛[4] زیرا تنها او از جهان و انسان، شناخت كافى دارد و مقرّراتش را بر اساس شناخت صحيح از توانايى‏ها و ظرفيت هاى وجودى انسان وضع مى‏كند.[5]

واژۀ علم: براى واژۀ علم، سه معنا ذكر شده است:

1. معناى مصدرى؛ يعنى، دانستن و شناختن؛

2. معناى اسم مصدرى؛ يعنى، دانش و شناخت؛

3. معناى مفعولى و وصف مفعولى؛ يعنى دانسته مورد نظر است، دانسته آن مطلبى است كه مفهوم ما واقع شده است.

در تعبيرات فارسى گاهى به غلط يا تسامح، واژۀ دانش، بر دانسته اطلاق مى‏شود و همين امر موجب مغالطه در برخى تعبيرات شده است؛ مثلاً از تكامل دانش كه در واقع تكامل خود انسان در حوزۀ معرفت است به غلط تحول جوهرى دانسته‏ها و رشد كيفى دانه‏هاى معرفت نتيجه گرفته مى‏شود، در حالی كه اين ناشى از خلط بين دانش و دانسته است و آنچه كه تكامل مى‏يابد دانش آدمى است، نه خود معلومات و دانسته‏هاى ديگر.

در باب علم دو اصطلاح وجود دارد:

الف. مطلق علم و فهم، چه مطابق با واقع باشد، چه غير مطابق؛ يعنى هر آنچه كه به نام صورت ذهنى در معرفت اشخاص پديد مى‏آيد (جهان دوم پوپرى) و يا به صورت يك گزاره و مطلب در بازار دانش عرضه مى‏شود (جهان سوم پوپرى).

ب. خصوص فهمى كه مطابق با واقع باشد.[6]

رابطۀ علم و دين

از نظر شناخت، مبناى دين عاطفى نيست. واژۀ دين كاربردهاى مختلفى دارد كه حاكى از سطوح و مراحل مختلف دين مى‏باشد:

الف. دين نفس الامرى: آنچه در علم الاهى و مشيت ربانى براى هدايت انسان به سوى رستگارى وجود دارد. به ديگر سخن، دين نفس الامرى، مسير بين مبدأ و منتهاى آدمى است. و چون گوهر انسان‏ها يكى است، اين نسخۀ‏ شفا بخش هم لاجرم يكى خواهد بود؛ و لذا جهان شمول است و وابسته به موقعيت زمانى و مكانى نيست.[7]

اين چنين دينى از سه طريق دست يافتنى است:

1. از راه وحى و شهود كه مخصوص عدۀ خاصى است.

2. از راه نقل؛ يعنى آنچه از طريق اول (وحی و شهود) آشكار شده، براى ما از طريق نقل به دست آيد.

3. از راه عقل؛ يعنى عقل به دنبال كاوش‏هاى نظرى، برخى از عناصر آن را بيابد و بدان آگاه شود.[8]

ب. دين مُرسَل: آنچه از سوى خداوند براى هدايت انسان به رسولان ارسال شده است كه از سويى حاوى عناصر جهان شمول است؛ زيرا منبع آن دين نفس الامرى است و از سوى ديگر مشتمل بر عناصر موقعيتى است؛ زيرا در ارسال يك دين، موقعيت زمانى و مكانى و نسلى كه اين دين براى آنها ارسال مى‏شود، مورد لحاظ قرار مى‏گيرد.[9]

ج. دين مكشوف: آنچه از «دين نفس الامرى» يا «دين مرسل» با مراجعه به عقل يا نقل براى افراد آشكار مى‏شود.

د. دين نهادى: آن بخش از «دين مكشوف» كه عمومى مى‏شود و نهادينه مى‏گردد و به صورت آيين گروهى از مردم در مى‏آيد.

و چون اسلام آخرين دين مرسل است و براى هميشۀ تاريخ، در بردارندۀ تمام چيزهايى است كه از دين نفس الامرى به وحى و نقل مى‏بايست بيان گردد. ولى چون دين مرسل است، به تناسب مخاطبان و… حاوى عناصر موقعيتى هم مى‏باشد، اما بايد توجه داشت كه هر عنصر موقعيتى از تطبيق يك يا چند عنصر جهان شمول يا بخشى از يك عنصر پديد مى‏آيد. آنچه در اسلام به عنوان فلسفه،[10] يا مكتب،[11] وجود دارد، از تأثير عوامل موقعيتى مصون است؛ زيرا اين گونه عناصر دينى با توجه به جنبۀ ثابت حقايق عالم و آدم شكل گرفته‏اند.

بله، نظام[12] در هر موقعيتى به شكلى تجلى مى‏كند و در واقع دستگاه‏هاى نهادهاى جهان شمول به تناسب موقعيت در قالب دستگاه‏هاى نهادهاى موقعيتى كه ما از آن به «سازوكار» ياد مى‏كنيم، رخ مى‏نمايد. به عنوان مثال، دستگاه نهادهاى سياسى يا اقتصادى كه ما در صدر اسلام مشاهده مى‏كنيم، در واقع سازوكار اقتصادى، يا سياسى اسلام در آن روزگار مى‏باشد كه توسط شخص نبى اكرم (ص) شكل گرفته است و در هر زمان به كمك علوم بشرى بر اساس موقعيت، بايد به طراحى اين سازوكار مبتنى بر نظام اسلامى دست زد.[13]

پس همان طوري كه مشاهده شد، نه مبناى دين عاطفه است و نه علم بى ارتباط به دين است، بلكه وحى و عقل هر دو در اين امر دخيل‏اند و از سوى ديگر عناصر موقعيتى در حوزۀ خاص خود طرح مى‏گردند و ضربه‏اى به عناصر جهان شمولى دين وارد نمى‏سازد.

گرچه علم تجربى در طراحى سازوكار به مدد ما مى‏آيد، اما در استنباط عناصر جهان شمول و رسيدن به فلسفه، مكتب و نظام اسلامى، كارايى ندارد. به عبارت ديگر، بعد از استنباط عناصر جهان شمول دينى به شيوۀ فقهى و تحليلى، نوبت به علوم بشرى مى‏رسد، كه بر اساس فلسفه، مكتب و نظام، به طراحى سازوكار متناسب بپردازد.[14]

آنچه مسلم است، اين است كه عقل نمى‏تواند در دايرۀ وسيع و كلى، طرح و برنامه‏اى جامع بريزد كه سعادت همه جانبۀ انسان را تأمين كند؛ چون بر مجموع مصالح زندگى احاطه ندارد و از اين جا است كه نياز به ايدئولوژى (مكتب) احساس مى‏شود و اين افق وحى است كه خطوط اصلى شاهراه سعادت را مشخص مى‏كند و كار عقل و علم، حركت در درون اين خطوط اصلى است. و لذا بايد گفت علم، ابزار مى‏سازد و ايمان، مقصد. علم، سرعت مى‏دهد و ايمان، جهت؛ و علم از عهدۀ مقصد و جهت و طرحى جامع براى سعادت انسان بر نمى‏آيد.[15]

حال كه روشن شد بدون وحى نمى‏توان به سعادت دست يافت، اين مشكل باقى مى‏ماند كه ممكن است اين آب زلال در مسير خود آلوده شود و فرهنگ‏هاى مختلف و افكار مختلف چهرۀ واقعى دين را دگرگون سازند، اما به اين بهانه نمى‏توان از خير آب گذشت و گفت كه ما از آب بى نياز هستيم، بلكه بايد چاره‏اى انديشید تا آب را از آلودگى‏ها پاك كرد و در دين اسلام براى حل اين مشكل، چاره‏اى اساسى انديشيده شده است.

ما معتقديم كه اسلام، دين خاتم است و خاتميت در پرتو دو عنصر محقق مى‏شود: كمال و مصونيت از تحريف.

براى اين كه اسلام در گذر زمان از تحريف و اضافات و… در امان بماند، از دو عامل بهره برده شده است:

1. اين كه منبع اصلى دين اسلام، يعنى، قرآن از تحريف محفوظ مانده است.[16]

2. اين كه از طرف حضرت رسول (ص) و ائمه اطهار (ع)، روش خاصى براى بهره بردارى از منابع اسلامى پايه گذارى شده است كه در پرتو آن، فهم صحيح از آموزه‏هاى دينى براى ما امكان‏پذير مى‏باشد و از اين طريق مى‏توان در هر روزگارى با مراجعه به منابع اسلامى، اسلام ناب خالص، بى پيرايه و بدون تحريف را تشخيص و مسير روشن الاهى را از ساير مسيرهاى گمراهى تميز داد.[17]

گرچه عقل در كنار قرآن و سنت به عنوان منابع شناخت دين، مطرح شده است، اما دين در موارد خاصى، حامل معارفى است كه عقل بدان راهى ندارد.

قرآن چندين بار اين نكته را تذكّر داده است كه رسول اكرم (ص) به شما چيزى آموخت و مطالبى را براى شما بيان كرد كه شما نمى‏توانستيد آنها را بدانيد و به آن علم پيدا كنيد،[18] نه اين كه چيزى را به شما آموخت كه شما نمى‏دانستيد، اما مى‏شد از طريق ادراكات متعارف بدان دسترسى پيدا كنيد.

در مباحث اعتقادى حرف اول از آنِ عقل است و اگر در موردى نظر قاطعى داد، ما حتى بايد ظواهر نصوص را به نفع عقل تغيير دهيم، اما عقل در تمام معارف نمى‏تواند سخن بگويد و اظهار نظر كند، عقل مى‏تواند ثابت كند مَعادى هست، و نهايتاً ثابت كند كه اين معاد، جسمانى است، اما نمى‏تواند خصوصيات معاد جسمانى و اتفاقاتى را كه در روز قيامت مى‏افتد، تبيين كند.

در ساحت فروع و فقه هم عقل به عنوان يكى از منابع شمرده مى‏شود؛ مثلاً تقليد كه از فروعات فقهى است، ثمرۀ مبارك تعقّل مى‏باشد و… . با اين حال، عقل با محدوديت‏هايى هم مواجه است و از آن جمله است:

1. ادراك عقل منحصر در كليات است و در غير آن، از ابزار ديگرى همچون حس استفاده مى‏شود، و چون گاهى در حس خطا رخ مى‏دهد، در تحليل ادراكات حسى و نتيجه‏گيرى از آن كه كار عقل است، هم خطا صورت مى‏گيرد.

2. در بعضى از محدوده‏ها مثلاً در جزئيات معاد، عقل حكمى ندارد.[19]

نتيجه اين كه، چگونه مى‏توان به وسيلۀ علم كه بر مبناى حس است به معارف يقينى در همۀ مسائل دست يافت تا از دين بى نياز شد؟!

در ساحت اعتقادات، تقليد مذموم است و اعتقاد بايد بر مبناى تعقل و استدلال باشد و در فروعات و احكام هم گرچه بايد تقليد كنيم، اما هم تقليد مبنايى عقلانى دارد و هم مجتهد بدون دليل حكمى را ارايه نمى‏كند؛ يعنى استخراج حكم و فتوا دادن هم از طرف مجتهد، از طريق استدلال و بر مبناى تعقّل مى‏باشد، و در هر دو ساحت، شك امرى ممدوح و پسنديده است؛ زيرا شك، اولين پلّه براى دست يابى به حقيقت است و انسان كه شك و ترديد نداشته باشد، تلاشى هم براى يافتن حقيقت انجام نمى‏دهد، اما بايد توجه داشت كه شك، پلّۀ اول و پل گذر مى‏باشد و درجازدن و توقف و در شك غوطه خوردن، نه تنها در مباحث دينى مورد پذيرش نيست، بلكه در مباحث علمى هم مذموم و اتلاف عمر تلقى مى‏شود. مگر در بين ما پذيرفته است كه عامه مردم و آنهايى كه از دانش پزشكى بى بهره‏اند، به نسخه شفابخش پزشك بى توجه باشند و به بهانه شك و ترديد از داروى حيات بخش او استفاده ننمايند؟

اين چه افتخارى است كه انسان همچون سوفسطايي ها در همه چيز شك كند و در آن غوطه‏ور گردد و غرق شود؟ البته نبايد از اين نكته غفلت ورزيد كه به خاطر مصالحى نبايد اين شك را همگانى كرد و ابراز نمود؛ زيرا عده‏اى توان فهم آن را نخواهند داشت و قادر نخواهند بود از شك عبور كنند و از آن به عنوان پلى در دريافت حقيقت استفاده كنند. از اين جهت دين، فرقى با علم ندارد.[20]

حركتى كه اسلام به بشريت داد، چنان نيرومند و سازنده بود كه در كوتاه ‏ترين مدت، عقب افتاده ‏ترين ملل روى زمين را پيش افتاده‏تر از همه نمود و امواج آن تا مدت‏ها حيات تازه و ترقى و روشنى به جهانيان بخشيد.

روزى كه اسلام قدم بر زندگى مردم گذاشت، همه چيز را دگرگون كرد. دگرگونى در احساس و ادراك، دگرگونى در فكر و انديشه، دگرگونى در تمام شئون زندگى و روابط فرد و اجتماع پديد آورد.

دين در سه بخش براى انسان برنامه دارد و در تلاش است كه به تصحيح سه نوع ارتباط بپردازد: الف. ارتباط انسان با خود، ب. ارتباط انسان با ديگران و غير خود (طبيعت و جامعه)، ج. ارتباط انسان با خدا.

از اين رو هم به دنيا توجه مى‏كند و هم به آخرت. اسلام به دنبال آبادانى دنيايى است كه آخرتش را هم آباد كند و چنين چيزى از عهدۀ‏ اخلاق دنيايى و… خارج است. دين هم به دل توجه دارد و هم به عقل و برنامه‏هاى آن در سه بخش ذکر شده است و به هيچ وجه علم قادر نيست در اين سه قسمت جايگزين دين شود.

البته، اگر چه علوم بشرى كارسازند، اما در طراحى سازوكارهاى مناسب به مدد ما مى‏آيند و از ارايۀ مكتب و فلسفه و نظام، عاجزند و بشر در مرحلۀ نخست، پيش از هر چيز به برنامه و مكتب نيازمند بوده، سپس به سازوكار نیاز دارد و در اسلام، طراحى سازوكارهاى مناسب به خود انسان‏ها واگذار شده است و دين متكفل امورى است كه علم به تنهايى قادر نيست آنها را به دوش بكشد.

تناسبت ادیان با علم

پس از قرون وسطی و با پیدایش علوم جدید و مواجهه آنان با تصویری که کلیسا – به صورت عمومی – و انجیل – به تفسیر کلیسائی – از مفاهیم علمی ارائه می داد، مسئله تعارض علم و دین مطرح شد، و به جهت رونق علوم جدید و شکوفایی آن، چراغ دین مسیحی به خاموشی گرایید،[21] عده ای برای حل این تعارض گفتند: «زبان دین زبانی جدا از حوزه عقل و استدلال و فوق آن است. افرادی نظیر «کیرکگور» معتقدند هر آنچه به اندیشه و خرد آدمی کشف و دانسته شود از حوزه ایمان خارج است.[22]

بحث تعارض میان علم و دین که ابتداً مربوط به آیین مسیحیت و نگاه خاص آنان به دین بود،[23] توسط عده ای بدون در نظر گرفتن ظرافت های خاص آن در باورهای اسلامی، وارد حوزه معارف اسلامی شد.

در تمام زمان ها ادیان آسمانی که از جانب پروردگار متعال برای هدایت انسان ها آمده اند، جواب گوی همه نیازهای عصری مردم خود بوده اند. اما به اعتقاد ما امروزه (بعد از ظهور دین اسلام) تنها دین اسلام است که در همه زمان ها و در تمامی اعصار می تواند کارکردهای مثبت داشته باشد، و ادیان دیگر از چنین توانمندی برخوردار نیستند؛ زیرا تنها اسلام دين خاتم و كامل ترين دين مرسل است.

بر خلاف نظریات بعضی از غربی ها، اسلام برای عقل و براهین عقلی جایگاه والایی قرار داده، به طوری که عقل را رسول باطنی انسان بر شمرده است و عبادت عاقل را از عبادت دیگران ارجح و با فضیلت تر دانسته است.[24]

به عنوان مثال در هر کتاب مقدسی – از جمله قرآن کریم – در مورد باد و باران و سایر حوادث طبیعی سخن رفته است و نمی توان آن را انکار کرد. ما نمی توانیم برای اجتناب از تعارض ادعایی، بخشی از گفتارهای دینی را، که در متون مقدس است، نادیده بگیریم و بر کارکردهای دیگر زبان دینی تأکید ورزیم. درست است که دین برای اظهار «سرسپاری به خداوند» آمده و یا توصیه و تصویب زندگی وِیژه ای است، اما همین دین درباره عالم نیز سخن گفته است و گاهی چنین می نماید که این سخنان با داده های علمی در تعارض است؛ پس باید چاره ای اندیشید.[25]

و به همین جهت همان طور که دلائل نقلی دینی، توسط دیگر ادله نقلی احیاناً تخصیص یا تقیید می پذیرند، این ادله – همان طور که در اصول فقه بیان شده است – توسط مخصصات لبی (ادله عقلی و علمی قطعی) نیز تخصیص و تقیید می یابند؛ مثلاً در بعضی از روایات با فرض قبول سند آنها آمده است که بیماری از شخصی به شخص دیگر سرایت نمی کند.[26] اما علم ثابت کرده که در بعضی از بیماری ها سرایت وجود دارد، در چنین حالتی هیچ تعارضی پیش نیامده است، بلکه این دلایل قطعی علمی که محصول تفکر و تعقل و آزمایش انسان است همانند مخصص لبی عمل می کند؛ یعنی می گوییم منظور روایت تمام بیماری ها نبوده، بلکه ناظر به بیماری هایی است که در آنها سرایت وجود ندارد.

علوم مورد تأیید دین

برای روشن شدن نوع علمی که مورد تأیید و تشویق دین است، ابتدا لازم است دو مسئله اساسی را بشناسیم:

یک. گستره و دایرۀ حضور دین در زندگی انسان.

دو. هدف از خلقت انسان و  انتظارات دین از وی.

1. درباره موضوع اوّل؛ یعنی گستره حضور دین در زندگی انسان، باید گفت بدون تردید دایرۀ حضور مکتب اسلام در زندگی انسان بسیار وسیع و گسترده است. به این معنا که دین در تمام عرصه های زندگی انسان، اعم از زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و … حضور دارد و برای همۀ این بخش ها دارای برنامه و قانون است. دین اسلام مانند برخی از ادیان، دین رهبانیت و عزلت نیست، همان گونه که دین صوفی گری و … نیست.

امام صادق (ع) در این باره می فرماید: “خدای متعال به پیامبر اسلام محمد (ص) شرایع نوح، ابراهیم، موسی و عیسی، دین توحید، اخلاص، نفی شریک برای خداوند، دین فطرت حنیف سهل و آسان را عطا فرمود. در این دین رهبانیت و عزلت نیست، در این شریعت چیزهای پاک حلال و چیزهایی خبیث حرام شده است”.[27]

بنابراین، اسلام خواسته تمام مشکلات جوامع بشری به دست انسان گشوده شود، و تمام گره های زندگی به دست خود آنان بازشود: “هیچ مسئله ای نیست مگر آن که در آن مسئله و موضوع خدای متعال حکمی دارد”.[28]

2. اراده خدای متعال بر آن قرار گرفته تا انسان خلیفه و جانشین وی در زمین باشد. در این رابطه خداوند می فرماید: “و (به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین، جانشینی (نماینده ای) قرار خواهم داد …”.[29] و سخن خداوند متعال که می فرماید: “ای داوود! ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد …”.[30]

چنان که اراده الاهی به آن تعلق گرفته تا انسان به عمران و آبادی و احیای زمین همت گمارد، این چیزی است که از لابلای آیات (آیات تسخیر) فهیمده می شود: “آیا ندیدی که خداوند آنچه را در زمین است مسخر شما کرد، و (نیز) کشتی هایی را که به فرمان او بر صفحه اقیانوس ها حرکت می کنند …”.[31]

بنابراین، با توجه به این آیات و ده‌ها و صدها آیۀ دیگر قرآن در این باره، این پرسش مطرح می شود که آیا امکان دارد؛ انسانی که خلیفه و جانشین پروردگار عالم و عالمیان است، در قبال زندگی مسئول و مکلف به آبادی زمین و سازندگی در آن و استفاده و بهره برداری از امکانات زمین که خداوند آنها را به تسخیر انسان در آورده، بدون آن که خود را بشناسد؟ و بداند که خداوند از وی چه چیزی می خواهد؟ و هدف از خلقتش چیست؟ از پس این وظایف برآید!

تأکید می کنیم که خداوند متعال از انسان خواسته که این امور را بشناسد، و شناخت و دانستن اقتضا می کند که انسان راه کار صحیح و مناسب را برای هر یک از اموری را که به آن مکلف است، اتخاذ کند. همان گونه که باید ارتباط انسان، با خدایش ارتباط عبودیت و بندگی باشد، پس باید هر آنچه را که در ارتباط با این مسئله است و شرع مقدس متکفّل آن است، بداند؛ نظیر احکام دین، عقاید و اخلاق.

مراجعه به قرآن و سنت ما را به این مهم رهنمون می سازد. آن جا که می فرماید: “او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان بر انگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می آموزد و مسلماً پیش از آن در گمراهی آشکار بودند”.[32] فرستاده الاهی (پیامبر) رسالت پروردگارش که همان نشان دادن راه حیات و نجات از گمراهی است، به مردم ابلاغ می کند، و جان هایشان را از شرک و پلیدی پاک می کند، عقلشان را از جهل و نادانی، اعمالشان را از زشتی ها و گناهان و … و آنان را از ظلمت های جهل و نادانی به نور علم و دانش و هدایت به تعالیم الاهی رهنمون می کند. خرافات را از اذهان و اعمالشان می زداید و بر عقل و فطرت و هر آنچه که انسان را به خیر در عقیده و رفتار هدایت کند تکیه می کند، مجموع اینها حکمت نامیده می شود.[33]

از آن جا که این امور متوجه تمام انسان ها است و هیچ کس به نیابت از دیگری متکفّل آنها نیست، به بیانی دیگر دانستنی های اعتقادی نیابت بردار نیست و بر هر فردی آموختن این امور واجب عینی است؛ از این رو بر هر فردی واجب است، بر حسب وسع و توانش به فراگیری این مسائل اجتهاداً (با تلاش و کوشش)، یا از روی تقلید؛ یعنی رجوع به متخصّصان این علوم اقدام کند.

از آن جهت که انسان مکلّف به احیا و آبادی زمین و حفظ نعمت های الاهی؛ مانند انسان، حیوان، گیاهان و … است؛ لذا ملزم به فراگیری علوم و دانشی است که وی را به این مهم رهمنون می سازد.

چگونگی تهیه این مهم به عقل، استعداد و … انسان واگذار شده است، به دلیل آن که خداوند متعال قدرت اکتشاف و به استخدام در آوردن امکانات و اشیای زمینی و آسمانی را برای زندگی و رفاه انسان در اختیار وی نهاده است. آن جا که می فرماید: “و ساختن زره را به خاطر شما به او تعلیم دادیم، تا شما را در جنگ هایتان حفظ کند، آیا شکرگزار (این نعمت های خدا) هستید”.[34]

بدیهی است آیه در مقام منّت نهادن بر بشر است؛ چرا که خدای متعال صنعت زره سازی را برای حفاظت از آنها در مقابل دشمنان به حضرت داوود آموخت. هنگامی که هدف و غایت صنعت زره سازی را دانستیم که همان حفاظت در برابر دشمنان و مخالفان باشد، پس بدون تردید، هر دانشی که عهده دار این هدف برای انسان باشد، مطلوب و پسندیده است و مصداق فرموده خدای متعال است: “هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها (دشمنان) آماده سازید؛ و (همچنین) اسب ها ورزیده (برای میدان نبرد) تا به وسیلۀ آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید …”.[35]

بنابراین، علم فیزیک، شیمی، ریاضی و … تماماً از مصادیق، تهیه نیرو و توان است.

البته فراگیری علوم این چنینی، واجب کفایی است؛ یعنی بر همۀ افراد جامعه واجب نیست که فیزیک دان، شیمی دان، ریاضی دان و … باشند، بلکه اگر تعدادی به آموختن این علوم اقدام کردند، این وجوب از دیگران برداشته می شود.

دنیای کنونی اهمیت این علوم را شناخته است. این دنیای غرب است که از نظر صنعت و تکنولوژی از ما پیشی گرفته و این علوم را در انحصار خویش در آورده و از آنها در راه تحقق اهداف خود بهره می گیرد، اگر چه اهدافش شیطانی باشد! دنیای کنونی با کشف اتم به توان و قدرت فراوانی دست یافت که لشکرها از رسیدن به آن عاجز و ناتوان هستند. این مسئله امروزه از دست آوردهای بزرگی است که غرب آن را برای سرکوب و به سلطه در آوردن کشورهای دیگر، در اختیار خود گرفته است.

با سخن علامه حلی (ره) در بیان اقسام علم، این موضوع را به پایان می بریم.

فراگیری علم یا بر انسان واجب عینی است، یا واجب کفایی، یا مستحب است و یا حرام.

1. علمی که آموختنش بر هر انسان واجب است، آن علم خداشناسی، اثبات نبوّت پیامبر (ص) و امامت و معاد است. این نوع از علم تقلید بردار نیست، بلکه باید با دلیل و برهان باشد؛ یعنی اثبات خداوند واجب الوجود، نبوت پیامبر و عصمتش، امامت ائمه (ع) و اعتقاد به معاد باید، با دلیل و برهان باشد، نه از روی تقلید.

2. علمی که فراگیری آن واجب کفایی است؛ عبارت است از: علم اصول فقه، کیفیت استدلال و اقامه برهان و علم طب برای معالجه انسان ها، علم ریاضی، به جهت نیاز در معاملات، تقسیم ارث و … .

3. دانشی که تعلیمش مستحب است، هر دانشی است که مردم به اندازه نیاز جامعه به فراگیری آن مشغول اند؛ یعنی به اندازۀ کافی متخصص در آن رشته وجود دارد.

4. علم حرام، هر علمی که آموختنش، به جهت قبح و ضررش از طرف شارع نهی شده است. مثل سحر، کهانت، قیافه و … .[36]

نقش دین در پیشرفت علم

علت این که افرادی دین و علم را دو راه بی ارتباط با هم می دانند؛ این است که شناخت درستی از ادیان الاهی به ویژه دین مبین اسلام و حوزۀ مسئولیت آن ندارند و نمی دانند مراد از دینی که با علم و تکنولوژی هیچ گونه مخالفتی ندارد، کدام دین است.

دليل نياز آدمى به دين، وجود امورى است كه انسان با عقل، حس و تجربه خود نمى تواند به آنها دست پيدا كند. اين مطلب؛ يعنى محدوديت ابزار ادراكى ما در مباحث فلسفى، مورد تأييد عقل قرار گرفته و قرآن نيز به آن اشاره كرده و می فرماید: «… علّمكم ما لم تكونوا تعلمون»؛[37] به شما آنچه را نمى دانستيد، ياد داد. با اين وصف، هيچ گاه بشر به نقطه اى نمى رسد كه از دين بى نياز شود.

با پیشرفت تکنولوژی دامنه برنامه ریزی و قانون گذاری دین گسترش می یابد و با پیدایش موضوعات جدید فقهای تیزبین اسلام، احکام موضوعات جدید را از منابع فقه اسلام استنباط و استخراج می کنند و با وجود حوزه گسترده اجتهاد در فرهنگ اسلام جای هیچ گونه تردیدی بر انطباق احکام اسلام بر مقتضیات و نیازهای بشر عصر مدرن باقی نمی ماند. بنابر این بشر در هر مرحله از تکامل و پیشرفت علم که باشد به هیچ روی بی نیاز از دین و تعالیم الاهی انبیا نخواهد بود.

از سوى ديگر، اگر چنين چيزى درست بود که پیشرفت علم و تکنولوژی باعث بی نیازی از دین شود، مى بايست پس از گذشت يك يا چند قرن از ظهور اسلام، بشر بى نيازى خود را از دين احراز مى كرد و با عقل خويش دنباله راه را مى پيمود. تاريخ معاصر بهترين گواه بر بطلان چنين امرى است. بشر نه تنها احساس بى نيازى از دين نكرده، بلكه پس از عصيان در برابر دين، بعد از رنسانس، و چشيدن تلخى هاى فراوان در اين راه، امروزه هر لحظه به دين نزديک تر و خود را به آن نيازمندتر احساس مى كند.

سازگاری اکتشافات علمی با دین

در بحث علم و دین در رابطه با اکتشافات علمی نیز لازم است ابتدا نکاتی بیان شود:

1. در برخورد با مباحث علمی باید بین تئوری ها و فرضیه هایی که هنوز به اثبات نرسیده، با قوانین قطعی علوم فرق گذاشت، یک فرضیه و یا حتی نظریه علمی تا به قطعیت صددرصد نرسیده و به صورت قانون در نیامده است نمی تواند با منابع و متون دینی تعارضی ایجاد کند؛ زیرا هنوز در حد فرضیه و تئوری است و چه بسا در آینده خلافش ثابت شود و یا در حد نظریه ای است که هنوز درستی آن در همه موارد و افرادی که در خطابات و بیانات دینی آمده است، صدق نمی کند. بنابر این اساساً در این دو صورت هیچ تعارض و منافاتی با خطابات قطعی شریعت وجود ندارد. آری اگر روزی درستی این فرضیه ثابت شد و با آموزه ای از آموزه های دین تعارض داشت باید به دنبال رفع تعارض آن بود.

2. نکته دیگری که در مورد علم، باید توجه داشت این که در فلسفه علم بعضی معتقدند، نظریات علمی برگردان و نشانگر واقعیت های خارجی نیستند، بلکه بر ساخته های ذهنی انسان استوارند که به دلیل سودمندی در تحلیل و تبیین حوادث عالم مقبول افتاده است؛ مثلاً نظریه تکامل داروین سخنی در مورد این که به واقع انسان از میمون زاده شده است، نمی گوید، بلکه فقط می گوید اگر چنین فرض کنیم، برخی از مجهولات ما درباره حیات انسان حل می شود. این نظریه که در فلسفه علم امروز رواج دارد، ابزار انگاری نامیده می شود.[38] براین اساس برخی مدعی شده اند که تعارضی بین علم و دین نیست؛ زیرا آنچه دین می گوید واقعیت است، اما آنچه علم می گوید افسانه ای مجعول است برای بهره مندی در عمل.

3. عده ای گفته اند: کارکرد علم به کلی با کارکرد دین متفاوت است و تعارض بین دو چیز در صورتی پدید می آید که هر دو بر موضوع واحدی وارد شوند و احکام متفاوتی در باره آنها داده شود و چنین چیزی در باره علم و دین وجود ندارد.

ایان بار بور در این زمینه می نویسد: در مورد علم، تحلیل گران غالباً نگاه «وسیله انگارانه» دارند؛ یعنی نظریه ها را بیش تر «مفید» می دانند تا واقعی و وظیفه اصلی زبان علمی را پیش بینی و مهار می دانند، ولی در باره زبان دین معمولاً آن را “توصیه و تصویب یک نحوه زندگی”، “اظهار سرسپاری به یک سلسله اصول اخلاقی”… می دانند.[39]

به رغم نکات مثبتی که در این دیدگاه وجود دارد. اشکال اساسی آن، نادیده گرفتن بخشی از زبان دین است که بیان حقایق طبیعی است. با توجه به تغییر و تحول گسترده در علوم تجربی و نکات دیگری که بیان شد روشن شد که دستورات و آموزه ها و گزاره های معتبر و قطعی دین مبین اسلام هیچ گونه تعارض و تنافی با علوم قطعی و برهانی ندارد و علوم برهانی نیز در حیطه علوم تجربی حجت خداوند بوده و تعارض با منقولاتی که از طرف دین به ما رسیده است ندارد.[40]

هنگام رجوع به منابع دینی (کتاب و سنت) باید به تخصیص ها و قیدهای یک حکم توجه داشت به طوری که در برخورد ابتدائی با این نصوص بدون فحص از مخصّص و مقیّدات آن، حکم به عمومیت یا اطلاق آن حکم نداد.

برای روشن شدن این مطلب مثالی از متون دینی نقل می کنیم. در قرآن کریم از عسل به عنوان شفاء برای مردم نامبرده شده است،[41] حال اگر کسی از این کلام خداوند چنین استنباط کند که عسل برای هر دردی شفا است و از طرف دیگر اگر علم ثابت کند که عسل برای فلان بیماری مضر است، در نهایت چنین نتیجه می گیرد که کشف علمی با متون دینی متعارض است. حال آن که آیه مبارکه نمی گوید عسل برای هر دردی شفا است.

فخر رازی در ذیل همین آیه با بیان همین اشکال می گوید: خداوند نمی فرماید که عسل شفاء، برای همه مردم و برای هر دردی و در هر حالی است، بلکه فی الجمله شفاء است.[42]

لازم است توجه شود که در این گونه موارد بین عقل و نقل تعارضی مشاهده می شود، نه بین عقل و دین؛ زیرا آموزه های دینی هم از نقل به دست می آید و هم از عقل.

گاهی بعضی از روایات علت مادی یک واکنش را توضیح نمی دهند، بلکه علت معنوی آن را بیان می کند که اگر با علت مادی اشتباه شود موجب توهم تعارض علم و دین می شود. علل معنوی در طول علل مادی هستند به این معنا که وقتی علل معنوی پدیده ای موجود شد به دنبال آن زمینه پیدایش علل مادی آن فراهم می آید و آن پدیده به وجود می آید؛ مثلا در روایات داریم زلزله به خاطر گناهان مردم اتفاق می افتد از طرفی علم ثابت کرده که زلزله به خاطر یک سری فعل و انفعالات طبیعی و تدریجی یا دفعی زمین اتفاق می افتد، این جا نباید توهم تعارض پیش آید و گفته شود بالاخره زلزله به خاطر گناهان مردم اتفاق می افتد؟ و یا ربطی به آن ندارد و فقط به خاطر فعل و انفعالات درون زمین است؟

چرا که بیان دینی، بیان علت معنوی این پدیده است که عامل معنوی زلزله گناهان مردم است و این منافات ندارد که در عالم ماده وقتی بخواهد چنین پدیده ای رخ دهد باید فعل و انفعالاتی انجام گیرد. پس باید بین علل مادی و معنوی پدیده ها فرق گذاشت.

نکته ای که در پایان باید توجه کرد این است که قرآن کریم که کتاب آسمانی دین اسلام می باشد، نه تنها تعارضی با علوم تجربی ندارد، بلکه دارای یک اعجاز علمی بزرگ است؛ یعنی به مطالب و نکاتی از علوم تجربی اشاره نموده که امروزه علم بعد از گذشت قرن ها توانسته است به آن دست پیدا کند. به عنوان مثال در آیه 125 سوره مبارک انعام در مقام تشبیه گمراهان که سینه شان تنگ می شود، می فرماید: “آنها مانند کسی می مانند که در حال صعود به لایه های بالائی جو می باشد و در اثر این صعود دچار تنگی نفس و فشار سخت بر سینه می شود”. و این در حالی است که عقیده عالمان تجربی گذشته تا همین چند قرن گذشته این بود که هوا وزن و فشار ندارد؛ تا در سال 1643 میلادی «توریچلی» دستگاه هواسنج را اختراع کرد و بدین وسیله پی به فشار هوا برده شد؛ پس امروز بعد از گذشت قرن ها با پی بردن به پدیده فشار هوا در سطح زمین و تناسب آن با فشار درجه خون از داخل بدن، که موجب تعادل فشار بیرونی و درونی است، وجه تشبیه در آیه روشن می شود.[43]


[1]. یوسف، 76، «… كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في‏ دينِ الْمَلِك…»:‏ ما بدينسان يوسف را راهنمايى كرديم تا با اين حيله بتواند برادرش را بر اساس قوانين و مقررات سلطان مصر در نزد خود نگه دارد.

[2]. غافر، 26، فرعون به پيروانش مى‏گويد: «… إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُم…‏»؛ من ترس آن دارم كه موسى دين شما را دگرگون سازد.

[3].  کافرون، 6، «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ»؛ (حال كه چنين است) آيين شما براى خودتان، و آيين من براى خودم.

[4]. نصر، 2؛ بقره، 193؛ انفال، 39؛ اعراف، 29؛ توبه، 29 و 33 ؛ حج، 62.

[5]. ر. ك: جوادى آملى، عبدالله، شريعت در آينۀ معرفت، ص 93 – 97؛ هادوى تهرانى، مهدى، باورها و پرسش ها، ص 16 – 17.

[6]. ر. ك: هادوى تهرانى، مهدى، باورها و پرسش ها، ص 153 – 162؛ همو، مبانى كلامى اجتهاد، ص 377 – 379.

[7] . ر.ک: هادوی تهرانی، مهدی، ولایت و دیانت، ص 16 – 19، مؤسسه فرهنگی خانه خرد، قم، چاپ پنجم، 1389ش.

[8] . همان، ص 19.

[9] . همان، ص 17 و  20.

[10]. عناصر دينى اى كه نمود جهان بينى اسلام در يك حوزۀ خاص مانند سياست يا اقتصاد مى‏باشد و نسبت بين آنها و جهان بينى اسلامى، همان نسبت جزئى به كلى است.

[11]. عناصرى كه از نتايج جهان بينى و فلسفه‏اند و از قبيل «بايد»ها مى‏باشند و در عين حال جنبۀ زير بنايى دارند و شامل مبانى و اهداف مى‏گردند.

[12]. مجموعه‏اى از نهادهاى جهان شمول كه بر اساس مكتب عرضه مى‏شوند و با يك ديگر روابط خاصى دارند و دستگاهى هماهنگ را تشكيل مى‏دهند كه بر اساس مبانى تحقق بخش اهداف خواهند بود. و مى‏توان «نهاد» را اين گونه تعريف كرد: برآيند عينى مبانى و اهداف مكتب بدون وابستگى به موقعيت و سامان‏مند به حقوق جهان شمول.

[13]. ر.ك: هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 383 – 404.

[14]. همان، ص 403 و 404.

[15]. ر.ك: مطهرى، مرتضى، مقدمه‏اى بر جهان بينى، ج 1 و 7، ص 22 – 71 و 253 – 262.

[16]. بر اين مسئله هم تاريخ جمع قرآن شهادت مى‏دهد و هم خود قرآن كه فرمود: “انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون”، حجر، 9.

[17]. از اين روش در اصطلاح فقها به فقه جواهرى ياد مى‏شود. ر.ك: هادوى تهرانى، مهدى، باورها و پرسش ها، ص 26 – 31.

[18]. بقره، 150 ؛ 236، “علمكم مالم تكونوا تعلمون”.

[19]. باورها و پرسش ها، ص 46 – 58.

[20]. ر.ك: مطهرى، مرتضى، پانزده گفتار، ص 227 – 247.

[21]. هادوی تهرانی، مبانی کلامی اجتهاد، ص 313.

[22]. همان ص 315.

[23]. همان، ص 315.

[24]. سفینة البحار، ج 3، ص 541.

[25]. جوادی محسن و امینی علی رضا، معارف اسلامی، ج2، ص43.

[26]. غفاری، علی اکبر، تلخیص مقباس الهدایة، ص 48.

[27]. کلینی، کافی، ج 2، ص 17، دارالکتب الاسلامیة، 1365.

[28]. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 27، ص 53.

[29]. بقره، 30.

[30]. صاد، 26.

[31]. حج، 65؛ نک: هود، 61.

[32]. جمعه، 2.

[33]. مغینة، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 7، ص 323، دارالکتب الاسلامیة، 1424 ق.

[34]. انبیاء، 80.

[35]. انفال، 60.

.[36] علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج 9، ص 36 و 37، چاپ جدید.

[37] . بقره، 239.

[38]. جوادی، محسن، امینی، علی رضا، معارف اسلامی، ج 2، ص 40.

[39]. ایان بار بور، علم و دین، ص 153 – 155. به نقل از معارف اسلامی، ج 2،ص 43.

[40]. برگرفته از بحث علم و دین، جوادی آملی، عبد الله، درس تفسیر، تاریخ 1/12/84.

[41]. “شفاء للناس”، نحل، 69.

[42]. فخر رازی، تفسیر کبیر، ذیل آیه مربوط؛ سفینة البحار، ج 3، ص 483.

[43]. معرفت، محمد هادی، علوم قرآنی، ص 425.