searchicon

کپی شد

ادبیات قرآن

اشاره به قرآن با اسم اشاره دور

درباره این که چرا به جای هذا (این) از کلمه ذلک (آن) استفاده شده، جواب های متعددی داده شده است:

1. كلمه “ذلك” در اين جا به معناى “هذا” (اين) است و مورد اشاره در این جا قرآن حاضر است. چنین چیزی در اشعار و ادبيات عرب نظير دارد؛ مانند: اين شعر:

اقول له و الرمح يأطر متنه             تأمل خفافاً اننى انا ذلكا

وقتى او را نيزه زدم و پشتش خم شد با نيزه خودم را به او معرفى كردم.

شاهد در كلمه “ذلكا” است كه بمعناى “اين” آمده است.

2. چون خدا به پيامبرش وعده داده بود كه بر او كتابى نازل كند كه آب آن را محو نكند و حوادث ايام ازبينش نبرد و كهنه‏اش نگرداند پس از نازل كردن قرآن فرمود اين همان كتابى است كه به تو وعده داده بوديم.

3. معناى “ذلك” اين است كه اين همان كتابى است كه ما در كتابهاى آسمانى قبلى وعده داده بوديم.[1]

نزدیک به این معنا و احتمال، مطلبی است که در تفسیر صافی آمده است: «يعني قرآنی که با الف، لام و میم شروع شده آن کتابی است که موسی و پیامبران (ع) بعدش به آن خبر دادند ای محمد آن ها به بنی اسرائیل خبر دادند که به زودی من کتابی را بر تو نازل می کنم که به خاطر آشکار بودنش نزد آن ها هیچ شکی در آن راه ندارد».[2]

4. گاهى از اسم اشارۀ بعيد براى بيان عظمت چيز يا شخصى استفاده مى‏شود، يعنى آن قدر مقام آن بالا است كه گويى در نقطه دور دستى در اوج آسمانها، قرار گرفته است، در تعبيرات فارسى نيز نظير آن را داريم فى المثل در حضور افراد بزرگ مى‏گوئيم:” اگر آن سرور اجازه دهند چنين كاری را انجام می دهیم”. در حالى كه بايد “اين سرور” گفته شود، اين تنها براى بيان عظمت و بلندى مقام است.

در بعضى ديگر از آيات قرآن تعبير به” تلك” شده كه آنهم اشارۀ بعيد است؛ مانند: “تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ”[3][4].

به عبارتی دیگر: قرآن در عظمت، مقامى بس والا دارد. در ادبيات عرب، «ذلك» اسم اشاره به دور است. در اينجا به قرآن كه در پيش روى ماست، با «ذلك» اشاره مى كند كه حكايت از عظمتِ دست نايافتنى قرآن مى كند.[5]

5. حقیقت قرآن در نزد خدا فراتر از حروف و الفاظ بوده که این الفاظ نیز متنزل شده آن حقیقت والا است بنابراین طبیعی است که وقتی با الفاظ نازل شده در مورد آن حقیقت والای قرآن سخن گفته می شود از ضمیر تلک (آن) استفاده شود.

تفاوت نحوی الصابئون و الصابئین در قرآن

در قرآن دو آیه وجود دارد که مانند هم هستند یکی آیه 62 سوره بقره و دیگری آیه 69 سوره مائده، با این که همۀ مفردات و کلمات دو آیه با هم یکی هستند ولی کلمه الصابئین در آیه سوره بقره به صورت منصوب و الصابئون در آیه سوره مائده مرفوع آمده تفاوت عوامل ادبی و نحوی در این دو آیه است برای روشن شدن مطلب، عین دو آیه را می آوریم:

” إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏[6]

“إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون[7]

از جهت ادبی و نحوی «الصابئین» در سوره بقره، به علت عطف بر اسم انٌ (الذین) منصوب است؛ ولی الصابئون به سبب ترکیبی دیگر مرفوع می باشد. در علت رفع الصابئون وجوه مختلفی ذکر شده است که به چند مورد آن اشاره می شود:

الف. در علم نحو ثابت شده است که عطف بر سه قسم است: عطف لفظی، عطف محلی، عطف معنوی. «الصابئون» به سبب عطف بر محل «الذین ءامنوا» که در محل مبتدا و مرفوع می باشد، مرفوع شده است. برخی از نحویین این ترکیب را نمی پذیرند و می گویند در صورت عطف، توارد دو عامل بر یک معمول رخ می دهد که جایز نیست.[8]

ب. «الصابئون» مبتدا است و از این رو مرفوع شده است و خبر آن به علت وجود قرینه حذف شده است. واو ما قبل نیز عاطفه نیست؛ بلکه معترضه است و جمله الصابئون با خبر محذوف خود جمله معترضه است.»[9] به خاطر معترضه بودن این جمله معنای آیه طبق این ترکیب با ترکیب قبلی و هم چنین با آیه سوره بقره، متفاوت خواهد بود؛ زیرا جمله معترضه مقصود اصلی در کلام نمی باشد. از نظر کسانی که به ادبیات عرب آشنایی دارند تفاوت اعراب به خاطر تفاوت ترکیب ادبی یک امری بسیار عادی به حساب می آید.

ضمیر مفرد و جمع برای خداوند در قرآن

علمای علم عقاید (كلام اسلامی) دلایل متعدّد عقلی بر یگانه بودن خدا آورده اند و یگانه بودن خدا بدین معنا است كه تنها او است كه مستقلا و بدون نیاز به هیچ كس و هیچ چیز، خلق می كند و روزی می دهد و هدایت می كند و می میراند و…. كه در علم كلام از اینها به توحید در خالقیت و توحید در رازقیت و توحید در هدایت و…. تعبیر شده است.

سخن فوق به این معنا نیست كه كسی و چیزی در خالقیت و رازقیت و هدایت و مانند آن هیچ نحوه سببیتی ندارد، بلكه حكمت خداوند این گونه اقتضا نموده كه خلق كردن و رزق دادن و هدایت نمودن، بلكه غالب افعال خود را از راه اسباب و مجاری خود اجرا می كند.[10]

به عنوان مثال هر چند خداوند می تواند كه به طور مستقیم و بدون هیچ واسطه ای، بیماران را شفا دهد یا گرسنه ها را سیر كند یا گمراهان را هدایت كند، ولی بر اساس حكمت خود این گونه پسندیده كه برای هر كاری مجرا و اسباب خاص قرار داده است و هر كاری را از راه همان مجرا انجام می دهد. پس گرسنه ها را با نانی كه خود آفریده است سیر می كند. مریض ها را با داروئی كه خود آفریده و به وسیلۀ طبیبی كه خود آفریده و تربیت كرده است شفا می دهد. البته نان و طبیب و دارو و همۀ اسباب، به اذن او اثر می كنند و نتیجۀ خاص خود را دارند و وقتی دارو و طبیب و نان و آب و همه، وجود خود را دائماً از او می گیرند و به خواست او چنین آثاری را دارا هستند، پس این گونه تأثیرات هیچ منافاتی با توحید و یگانگی خدا در ابعاد و زوایای مختلف خود ندارد و آنها شریك خداوند نیستند، بلكه مخلوقاتی هستند كه در همه چیزشان از جمله آثاری كه دارند محتاج به او هستند.

حال با توجه به مطالبی كه گذشت به بررسی اصل موضوع می پردازیم:

هر چند خداوند یگانه است و می بایست هر گاه از افعال خود خبر می دهد، از كلمه و ضمیر مفرد استفاده كند،[11] لذا بارها در قرآن به این نحو از خود تعبیر آورده است،[12] اما در زبان عربی و گاهی غیر عربی، متكلم و گوینده به دلایل متعدد، برخی مواقع به جای این كه بگوید: “من” این كار را انجام دادم. می‌گوید: “ما” این كار را انجام دادیم.

در زیر به برخی از این دلایل اشاره می كنیم:

1. قرآن كریم زبان محاوره ای مردم را كه بهترین وسیلۀ ارتباط با آنها است برگزیده است و مردم در زبان محاوره ای خود گاهی می گویند فلانی جوانمرد است. در حالی كه اصولاً ممكن است زن باشد نه مرد. در قرآن كریم هم داریم كه “انتم الفقراء الی الله…” و ضمیر انتم مذكر است، در حالی كه خطاب عمومی است و زن و مرد را در بر ‌می گیرد و هر عاقلی می فهمد كه منظور همۀ انسان ها هستند نه فقط مردان. در مورد ضمیر جمع و مفرد نیز می بینیم كه بارها افراد به جای ضمیر مفرد از ضمیر جمع استفاده می كنند؛ مثلاً ما آمدیم شما نبودید. كه هم در ضمیر “ما” و هم در ضمیر “شما” كه حالت جمع دارد، منظور گوینده و شنونده مفرد است، اما برای تعظیم، احترام و شخصیت بخشیدن از ضمیر جمع استفاده شده است. در مورد خداوند تبارك و تعالی نیز گاه از باب تشریف و تعظیم از “نحن” استفاده می شود.[13]

به هر حال متكلم برای این كه عظمت خود را به مخاطب گوشزد كند، به جای این كه بگوید “من”، از كلمۀ “ما” استفاده می كند كه دلالت بر عظمت و بزرگی متكلم دارد.

مثالی از قرآن: در آیۀ اوّل سورۀ فتح می فرماید: “إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِینا”.

بعضی از مفسران گفته اند: در این جا خداوند به خاطر اشاره به عظمت خود گفته است: ما شهر مكه را فتح كردیم: اما این كه چرا در این آیه تعبیر به ما فرمود، براى این است كه تعبیر به ما كه به عظمت اشاره دارد، با ذكر “فتح” مناسب تر است. این نكته در آیۀ: “انا ارسلناك شاهدا …” نیز جریان دارد.[14]

2. گاهی هم متكلّم برای نشان دادن عظمت كاری كه انجام داده است به جای این كه بگوید: من این كار را انجام داده ام. می‌گوید: ما انجام داده ایم؛ مانند: “إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْر” یا “إِنَّا أَعْطَیْنَاكَ الْكَوْثَرَ” كه بر عظمت قرآن و كوثر دلالت دارد.

3. گاهی هم خداوند متعال برای این كه ما را توجه دهد به اسبابی كه او برای انجام گرفتن كاری قرار داده است به جای این كه بگوید: من انجام دادم. تعبیر به ما می كند. لذا در ذیل آیۀ چهارم از سورۀ رعد در تفسیر المیزان می خوانیم:

و همین تعبیر به ما، (ما بعضی را بر بعضی برتری دادیم) خالى از اشعار به این معنا نیست كه در این بین، غیر از خداى سبحان اسباب الاهى نیز در كارند، كه به امر او عمل نموده، و همه به خداى سبحان منتهى مى شوند.[15]

همچنین در ذیل آیۀ 61 از سورۀ یونس در تفسیر نمونه چنین آمده است: تعبیر به صیغۀ جمع در مورد خداوند، با این كه ذات پاك او از هر جهت یگانه و یكتا است، براى اشاره به عظمت مقام او است و این كه همواره مأمورینى سر بر فرمان او دارند، و در اطاعت امرش آماده و حاضرند، و در واقع سخن تنها از او نیست، بلكه از او است و آن همه مأموران مطیع او هستند.[16]

یادآوری:

ممكن است كه در یك آیه هر سه حكمت جمع شده باشد؛ یعنی به صورت جمع آمده تا هم نشانگر عظمت فاعل باشد و هم نشانگر عظمت و بزرگی فعل و هم به اسباب توجه شده باشد؛ مانند: “إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ” كه این سه مورد در این آیه جمع شده است.

حرف (کاف) در آیه «لیس کمثله شیء»

برای روشن شدن ماهیت حرف کاف در کنار کلمه مثل در آیه (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ)[17] ابتدا باید مطالبی را بیان کنیم:

باید دانست که آیات “محکم” و غیر قابل تردیدی وجود دارند که وجود هر مثل و شریکی را برای خداوند، منتفی می دانند؛ مانند:

1. هیچ فردی مثل او نخواهد بود.[18]

2. او در فرمانروایی خود، شریک و همانندی ندارد.[19]

3. (خطاب به مسیحیان) از سه گانه پرستی دست بردارید! دست برداشتن از چنین عقیده ای برایتان بهتر خواهد بود! همانا پروردگار، یکی بیش نیست.[20]

و … .

بر این اساس، می توان بی مانند بودن پروردگار را از آیات محکم بسیاری، استفاده نمود، اما این که معنای “کمثله” در آیۀ چیست؟! ابهامی است که برای بسیاری از تلاوت کنندگان قرآن به وجود آمده است! و در پاسخ آن، به زائده بودن حرف کاف استناد شده است! در یکی از تفاسیر می خوانیم:

“با توجه به اينكه (كاف) در جمله (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ) كاف تشبيه است‏ و به معناى مثل مى آيد جمله چنين معنا مى‏دهد: (همانند مثل او چيزى نيست) اين تكرار سبب شده كه بسيارى از مفسران (كاف) را زائده بدانند كه معمولاً براى تأكيد مى آيد، و در كلمات فصحاء فراوان است”.[21]

در تفسیر دیگری، به اشعاری از شاعران عرب استناد شده که آنان نیز از عبارت “کمثل” در اشعار خود بهره جسته اند، اما از آن، تنها معنای “مثل” را اراده نموده اند و نه “مثل مثل”!

به عنوان نمونه، “اوس بن حجر” چنین سروده است:

و قتلي كمثل جذوع النخيل             يغشاهم سبل منهمر

و کشته هایی مانند شاخه های خرما که سیلی خروشان آنها را فرا گرفته است.

و سرودۀ شاعر دیگری این است:

سعد بن زيد إذا أبصرت فضلهم           ما إن كمثلهم في الناس من أحد

اگر با دقت به برتری های قبیلۀ سعد توجه شود، مانند آنان در میان مردم یافت نمی شود”.[22]

این نکته نیز بدیهی است که قرآن کریم به زبان و اسلوبی نازل شده که مورد استفادۀ نژاد عرب بوده است[23] چنان چه هر پیامبر دیگری نیز کتاب خود را با زبان نژادی که او متعلّق به آن نژاد بوده، ارائه می نمود.[24] بر این اساس، برای درک کلمات قرآنی، باید به سخنان نژاد عرب و به ویژه، ادیبان آن قوم، توجهی خاص داشت و چنان چه مشاهده شد، آنان در سخنان خود، از واژۀ “کمثل” استفاده نموده و جز تأکید، معنای دیگری را در نظر نداشته اند و در هیچ سخنی از آنان نمی یابیم که این واژه را در معنای “مثل مثل” استفاده کنند و بر همین اساس، بهترین تفسیر آیۀ “لیس کمثله شیء” آن است که آن را بر اساس سخن عرب، ترجمه و تفسیر نموده و جز تأکید، مطلب دیگری را از آن برداشت ننماییم.

از طرفی، مشابه این آیه را در قسمت دیگری از قرآن نیز می یابیم که فرموده است: “فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا”[25]؛ یعنی اگر کفار به آنچه شما ایمان آوردید ایمان آورند، در راه هدایت گام خواهند برداشت. معنای آیه، ایمان به همان چیزی است که مؤمنان به آن ایمان دارند و نه ایمان به مثل و مشابه آن! بر این اساس، از معنای عبارت “بمثل ما اهتدوا” که در این آیه وجود دارد، به سادگی می توان دریافت که آیۀ “لیس کمثله …” نیز در تشابه با آیۀ بیان شده بوده و واژۀ “مثل” در این موارد، موضوعیتی مستقل نداشته و تنها نشانگر تأکید است.

البته سخن برخی از مفسران، قابل نقد است که گویا آنان تأکید را مترادف با زیادت در کلام به شمار آورده اند، در صورتی که کلام پروردگار باید از هرگونه نقص و زیادتی مبرّا باشد و شاید همین مسئله لزوم به کار نگرفتن کلمات زاید در قرآن، موجب آن شده که این مفسران، تفاسیر دیگری از آیه ارائه نمایند که چندان با کلام عرب و شواهد موجود همخوانی ندارد، از جمله این که گفته شده: معنای آیه این است که اگر بر فرض محال، خداوند مثلی هم داشت، دیگر برای مثل او نیز مانند و شبیهی نبود …و تفسیر دیگری که ارائه شده این است که مثل را به معنای صفت گرفته و مضافی را در تقدیر بگیریم و بگوییم که همانند صاحب صفت خدا، شیء و چیزی وجود ندارد و می دانیم که صاحب صفت خدا، همان خدا است، پس مثل خدا چیزی وجود ندارد!‏”[26] و یا این تفسیر که “گاه گفته مى شود: مثل تو از ميدان حوادث فرار نمى كند، يعنى مثل تو با اين شجاعت، با اين عقل و هوش و درايت نبايد از ميدان حوادث بگريزد (خلاصه كسى كه اوصاف تو را دارد بايد چنين و چنان باشد). در آيه مورد بحث نيز معنا چنين مى شود؛ مثل خداوند با اين اوصاف كه ذكر شد، با اين علم گسترده و قدرت عظيم و بى پايان و … همانندى نخواهد داشت‏”.[27]

اما به نظر می رسد که نیازی به این تفاسیر نه چندان دلچسب نبوده و باید گفت که همان معنای تأکیدی که توسط نژاد عرب در این گونه موارد به کار گرفته می شود، در این مورد نیز مورد استفاده قرار گرفته و تأکید نیز زیادتی در کلام نیست تا از آن هراسیده و توجیهاتی را دست و پا نماییم، چون اگر تأکید را زیادت بدانیم، لازمه اش آن می شود که حتی با توجیه این مورد، با مشکلی بزرگ تر برخورد نماییم به این ترتیب که باید بسیاری از کلمات تأکیدی موجود در قرآن، چون “ان” و “انما” و “لام تأکید” و “ضمایر فصل” و … را کلمات زایدی بدانیم که قرآن از آنها بهره جسته است که هیچ مفسری آن را نخواهد پذیرفت.

دلیل واضح تری که نشانگر آن است که تأکید به کار رفته در این آیه، به هیچ وجه به معنای اثبات مثل خداوند و نفی مثل مثل او نیست، این است که اعراب جاهلی که همواره در صدد نکته گیری و اعتراض به پیامبر(ص) و قرآن بوده اند، هیچ گاه این مورد را مطرح ننمودند، چون می دانستند که معنایی جز تأکید از این آیه برداشت نخواهد شد.


[1]. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ‏1، ص 58.

.[2] تفسير الصافي، ج ‏1، ص 91.

[3]. لقمان، 2.

[4]. تفسیر نمونه، ج ‏1، ص 66.

[5]. تفسير نور، ج ‏1، ص 43

[6] بقره،62.

[7] مائده،69.

[8]. برای آشنایی بیشتر به نشانی زیر مراجعه شود: انصاری مصری، جمال الدین ابن هشام، مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، الباب الرابع، اقسام العطف، ج 2، ص 474، مکتبة مرعشی نجفی، قم، 1404 هـ ق.

[9]. استر آبادی، رضی الدین، شرح الرضی علی الکافیة ، ج 4، ص 355، چاپ دوم، مؤسسة الصادق، تهران، 1384 هـ ش.

[10]. “أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب”‏، الكافي، ج ‏1، ص 183، باب معرفة الإمام و الرد إليه… .

[11]. در این صورت سؤال از این که چرا خداوند در برخی از موارد از ضمیر مفرد استفاده کرده است، وجهی ندارد و تنها این سؤال باقی می ماند که چرا خداوند همیشه از ضمیر مفرد استفاده نکرده است؟ و این همان چیزی است که در بحث به آن پرداخته شده است.

[12]. همانند: “ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُم…”، غافر،  60 و… .‏

[13]. برای آگاهی بیشتر، نک: مكارم، ناصر، پرسش و پاسخ، ج 3، ص 256.

[14]. المیزان، ترجمه، ج 18، ص 385.

[15]. المیزان، ترجمه، ج 11، ص 401.

[16]. تفسیر نمونه، ج 6، ص 358 ، همچنین در این باره نک: معارف قرآن، مصباح يزدي، ص 106- 114.

[17]. شوری، 11.

[18]. توحید، 4، “و لم یکن له کفوا احد”.

[19]. اسراء، 111؛ فرقان، 2، “لم یکن له شریک فی الملک”.

[20]. نساء، 171، “لا تقولوا ثلاثة انتهوا خیرا لکم إنما الله إله واحد…”.

[21]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 20، ص 371، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374 هـ ش.

[22]. طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص 37، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 هـ ش.

[23]. شعراء، 195؛ یوسف، 2؛ رعد، 37؛ طه، 113 و … .

[24]. ابراهیم، 4، “و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه…”.

[25]. بقره، 137.

[26]. طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص 38.

[27]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 20، ص 372.