کپی شد
اعتماد به نفس
براى اعتماد به نفس، دو معناىِ متفاوت مىتوان در نظر گرفت:
1. اعتماد به نفس، يعنى شناختِ توانمندىها، ظرفيّتها و تكيه بر داشتهها جهت رسيدن به خواستهها و نيل به هويّت واقعى.
اين برداشت، نه تنها منافى با هنجارهاى دينى نيست، بلكه دقيقاً همان چيزى است كه خواستۀ خدا و خداييان بوده و ما نسبت به كسب اين ويژگى، مسئوليت داشته و دست نيافتن به اين امتياز، به قيمت از دست دادنِ خيلى چيزها است. چيزهايى كه حداقل ضررش، عدم موفّقیت در زندگى و درماندگى در كسب رضاى الاهی است؛ از اين رو، چنين مفهوم والايى را “اعتماد به نفسِ ممدوح” مىناميم.
عوامل متعددى، در پسنديده بودنِ معناى نخستين “اعتماد به نفس” كارايى دارند:
الف. اينكه بدانم من كيستم؟ چه توانمندىهایى دارم؟ نقاط قوّت و ضعفم كدامند؟ چه ويژگىهای مثبتی در “من” وجود دارد؟ مسئوليتهاىِ “من” كدام است؟ داشتهها و سرمايههاى مادّى و معنوى ام چيستند؟ و چگونه و با كدامين نقشه مىتوانم بهترين بهره ورى از ثروتهاى وجود و زندگى و زندگانىام داشته باشم؟ و… همگى انعكاس هایى هستند از دو تعبير كليدىِ “معرفت نفس” و “شناخت و استفاده از نعمتها”! اين باور به خود، چيزى جُز توجّه به ماهيّت فراتر انسان و توجه به ابعاد عالى انسانى، آنهم از كانالِ “نعمتشناسى” نيست. و اساساً، مگر نه اين است كه خداوند به آدمى، نعمتهايى داده و او را در برابر اين دادهها مسئول دانسته است و از وى بازخواست مىكند؟ پس عهده دار شدن مسئوليت نعمتها، جز با تكيه بر اين داشتهها و اعتماد بر خويشتن و بهرهگيرى از نعمتها و احساس “مثبت داشتن” و “مثبت بودن” شدنى نيست؛ از این رو معناى “اعتماد به نفس داشتن” عبارت است از: باورْ داشتِ اين كه من هم بندهاى از بندگانِ همان خدايم كه اين نعمتها را دارد و مىتواند با برداشت اين داشتهها، پيش برود و گرنه شكر نعمت نكردهام.
ب. به اين جهت اولين معنای “اعتماد به نفس” را می پذیريم كه: اثبات استقلال و خودباورى و نفىِ وابستگى و خودكم بينى مىكند. به بيانى ديگر، اعتماد به نفس، پذيرش آگاهانه و سودبخشِ ارزشها، سرمايهها و نمادها است؛ به گونهاى كه با خودباورى انسانى – اسلامى، در برابر خودباختگىها و بيگانگىها و كشش ها قد علم كرده و “جيره خوار” طبل های تو خالىاى نمىشويم كه از انسانيت، فقط اسمى به يدک مىكشند.
با اعتماد به نفس، به ساماندهى ذهن مىرسيم و با همين اصلاحِ تفكر است كه به همۀ كليدهاى طلايى موفقيت دست مىيابيم. مگر نه اين است كه وقتى استعمارگران مىخواهند نفوذ كنند ابتدا به ملتها و فرهنگها مىقبولانند كه: شماها هيچ نداريد! فكرتان عقب است و از مدرنيته باز ماندهايد! هنوز زود است كه فكرِ استقلال كنيد! بدينسان، بشر از “خودباورى” به “خودباختگى” سقوط كرده و چون خود را زير صفر مىداند دست و پا مىزند تا “از خود بودن” به “ديگر شدن(= اِليناسيون)” تبديل شود؛ و همين اقرار به گدايى و فقر است كه آغاز استحالۀ مردم و فرهنگ و دين است.
همچو آيينه مشو محو جمال دگران
از دل و ديده فرو شوى خيالِدگران!
تعداد زیادى كه دُچار خلاءهاى روانى، و بزهكارى مىشوند، آنهايىاند كه خود را خوار مىپندارند.
یکی از تحليل گران امور روانی می گوید:
عزّت نفس، نقش عمدهاى در رفتارهاى منطقى و بهنجار يا رفتارهاى نابهنجار و ناسازگار و بزهكارى افراد دارد. چنان كه بر اساس تحقيقات انجام شده، عزّت نفس مىتواند موجبِ پيش گيرى و تعديل يا تشديد برخى از رفتارهاى آدمى گردد.[1]
امام هادى (ع) فرموده است: “مَنْ هانت عليه نفسه فلا تأمن شَرّه؛: كسى كه خويشتن را ناچيز و خوار مي یابد و در باطن نسبت به خود احساس پستى و حقارت دارد از شر او ايمنى نداشته باش”.[2]
بنابر اين، اعتماد به نفسِ ممدوح و پسنديده، موجوبِ خودباورى است و ميوۀ خودباورى، همّت و توانستن است.
پیامبر (ص) می فرماید: “همت مردانۀ مردان، كوهها را از جا مىكَنَد”.[3]
غزالی می گوید: “تفسير همت، خويشتندارى بُود و پُردلى، و همّت بزرگان آن بُوَد كه خويشتن را بشناسد و عزيز دارند”.[4]
اگر در جهان بايدت برترى
مبادا كه خود را زبون بشمرى
چو خود خويش را پست بينى و خوار
دگر از كس، اميد عزت مدار
بلندى نديد آن كه خود، پست شد
كجا نيستى مايۀ هست شد؟
ج. ديگر ويژگى مثبت اين معناى اعتماد به نفس، همسويىاش با فرهنگ توكّل است.
2. دومين معناى اعتماد به نفس: عبارت است از اعتماد به نفس خود ! تا آنجا كه آن چنان به داشتهها و دانستههايش تكيه كند كه خود، خواسته و خواهشهايش را منشأ همۀ خوبىها و موفقيتها بداند.
اين برداشت، نه تنها همسو با معارف دينى نيست، بلكه سَرابى است در خيال! بهتر آن است كه اين “اعتماد به نفس مذموم” را “نفس مَدارى” و “به خود مطمئن بودن” بناميم! که همين منشأ شكستها است و چه خنجرهايى كه از پشت به ما نزده. حضرت اميرالمؤمنين على (ع) دربارۀ اين اعتماد به نفس فرمودند: “من وثَقَ بنفسه خانتهُ؛ “هر كه اعتماد كند بر نفس خود خيانت كند او را “.[5]
چرا اين معنا از اعتماد به نفس، مذموم است؟ عوامل زير در نامطلوب نمودنِ معناى فوق تأثير دارند:
1. پنداشت ياد شده، باعث ايجاد شخصيت كاذب و بر هم زدنِ تعادل است. وقتى چنين تصوّر مىكنى كه “كافى است، من بخواهم”، “درست همان چيزى است كه من آن را درست مىدانم، پس بايد نظر من عملى شود”، “هيچ مانعى بر سر راهم نيست و…” همين تفكرات و نظرات، موجبِ “بيش انگارىِ شخصيتى” شده و با سرعت گرفتنِ “افراط در خودباورى”، راه براى سنگين شدنِ كفۀ خود بينی باز مىشود؛ پُر واضح است كه اين امواج و گردابها در روح و برداشتهاى ذهنى، به “عدم تعادل” و “بَر هم زدن ساختار شخصيت حقيقى”، منتهى مىگردد.
به هر حال، مرزها را بايد شناخت و براى ساير عوامل و واقعيتها نيز حريم و موقعيت قايل شد، و با اين اعتماد عجيب و غريب به خود، ديگر جايى براى ارزيابى واقع بينانه از توانمندی هاى خويش باقى نمی ماند. حضرت اميرالمؤمنين على (ع) فرمودند: “اگر رحمت خدا را مىخواهيد، ابعاد توانمندی ها و مرزِ ناتوانی هايتان را بشناسيد. و گرنه، از حدود قلمرو خود تجاوز مىكنيد و اميد به پيشرفت و رحمت را پايمال مىسازيد”.[6]
از اين روست كه اسلام، آدمى را از چنين توجهى به خود، نهى كرده و هشدار داده كه اگر اين حالتِ نفسانى را به فراموشى نسپارى گرفتارِ دو اثر شومش یعنی غرور (عجب) و حبِّ نفس مىشوى.
“علاوه بر مفاسدى كه از عجب [خود را از حدّ تقصير خارج دانستن و مسرور شدن به كردارها ] گفته شد، این شجرۀ خبيثهاى است كه بسيارى از گناهان كبيره با او همراه است… پردۀ عُجب و حجاب غليظِ خودپسندى مانع می شود از آن كه بدی هاى خود را ببيند. اين مصيبتى است كه انسان را از جميعِ كمالات باز می دارد… .
ديگر ضررِ عُجب، اعتماد بر نفس و اعمال خود، سبب شود كه انسانِ جاهلِ بی چاره خود را از حق تعالى مستغنى بداند و توجه به فضلِ حق تعالى نكند…”[7]
2. اعتقاد به خودكاره بودن، انكارِ عملىِ توحيد اَفعالى خدا است:
در علم عقايد ثابت شده كه هر وجودى، هر حركتى، و هر فعلى كه در عالم است به ذات پاكِ خداوند بر مىگردد. او سبب ساز و سرآغاز همۀ علل است (مسبّب الاسباب و علة العلل). حتّى افعالى كه از ما سر مىزند، به يك معنا از او است؛ او به ما قدرت و اختيار و آزادى اراده داده، اما اين كارگردانى خدا، به معناى بركنار ماندنِ انسان نيست. چون او به ما قدرت و اختيار داده و در عين حال، ما فاعل افعال خوديم. آن چنان كه در مقابلش مسئوليم، ولى باز هم فاعل بودنِ خدا كنار نمىرود، چون هر آنچه ما داريم از او است و به او باز مىگردد. (لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه).[8] حال آن كه خود را محور دانستن، اثبات فاعليّت بى چون و چراى خود است و در برابر ارادۀ مطلق و حكومت بى حدّ خدا قد علم كردن!
منابع برای مطالعه بیشتر:
1. امام خمينى (ره)، چهل حديث، شرح احاديث 3 (عجب)، 4 (كبر)، 10 (هواى نفس)، 13 (توكل)، 20 (اخلاص).
2. نجاتى، محمد، قرآن و روانشناسى، ترجمۀ عباس عرب، فصل 9 (شخصيت در قرآن)، ص 287، نشر آستان قدس رضوى (ع)،
3. شرقاوى، حسن، گامى فراسوى روانشناسى اسلامى، ترجمۀ سيد محمد باقر حجّتى، باب سوم راه وصول به سلامت نفسانى و بهداشت روانى، فصل 1 و 4 و 13(باب چهارم ) به خدمت گرفتن روانشناسى در زمينههاى گوناگونى، نشر فرهنگ اسلامى، ص 397 – 528.
[1] . ميرزابيگى، على، نقش نيازهاى روانى، ص 33.
[2]. عرفان، حسن، فصلنامۀ حديث زندگى، ويژۀ اعتماد به نفس، (مقالۀ) ص 7.
.[3] مسند الشهاب، ج 1، ص 378.
[4] . غزالى، نصيحة الملوك.
[5] . غررالحكم، ج 5، ص 161.
[6] . مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 66، ص 79؛ بحرانى، على ابن ميثم، شرح مائة كلمة، ص 59.
[7] . امام خمينى (ره)، شرح چهل حديث، ص 69، ح سوم.
[8] . مكارم شيرازى، ناصر، پيام قرآن، ج 3، ص 274.