Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

امامت

تعریف امامت

امامت در لغت به معنای پیشوایی و رهبری است و هر کسی که متصدی رهبری گروهی شود «امام» نامیده می‌شود خواه در راه حق باشد یا در راه باطل.[1] یعنی مطلق پیشوا، مقتدا و رهبر. امامت، در اصطلاح عبارت است از: رهبری عمومی و همه جانبۀ الاهی در تمام امور دینی و دنیوی برای یک انسان کامل مشخص، در هر عصر و زمانی به جانشینی پیامبر اسلا‌م (صلی الله علیه و آله).

“امامت”، از دیدگاه متکلّمان شیعی، مانند نبوت،‌ از اصول دین بوده و مقامی الاهی است. امام، تمام وظایفی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر عهده داشت را دارد، و فقط فرق آن در این است که در نبوت، دریافت و ابلاغ وحی مطرح است، ولی در امامت چنین چیزی نیست.

از دیدگاه شیعه شرایط اصلی و اساسی برای امامت عبارت است از: علم وسیع و عصمت (مصونیت داشتن از گناه و خطا). بنابراین، شناختن چنین فردی فقط از طریق وحی امکان پذیر است.

امامت، عبارت است از: رهبری عمومی و همه جانبۀ الاهی در تمام امور دینی و دنیوی برای یک انسان کامل مشخص، در هر عصر و زمانی به جانشینی پیامبر اسلا‌م (صلی الله علیه و آله).

اهمیت و ضرورت وجود امام

ضرورت وجود امام، همان ضرورت وجود و بعثت پیامبران است.

علامه حلی (ره) در توضیح کلام خواجه نصیرالدین طوسی به بعضی از این ضرورت ها اشاره کرده و می فرماید:

1. وجود پیامبر ضروری است تا شناخت عقلی بشر، به واسطه بیان نقلی تقویت شود؛ زیرا اگر چه انسان با نیروی عقل بسیاری از حقایق از اصول و فروع دین را درک می کند، ولی گاهی در اعماق وجودش وسوسه ها و تزلزل هایی وجود دارد که مانع از اعتماد بر آن و انجام آنها می گردد، اما هنگامی‌که این احکام عقلی با بیان پیشوای الاهی تقویت گردد، هر گونه تزلزل و شک و دودلی زدوده خواهد شد و انسان با قوت قلب به سوی یافته های عقلی خود خواهد رفت.

2. بسیاری از امور است که عقل، حسن و قبح آن را درک نمی کند و باید دست به دامان پیشوایان الاهی گردد تا بتواند خوبی و بدی آنها را دریابد.

3. بسیاری از اشیاء، مفید و برخی دیگر زیان بارند و انسان تنها با فکر خود قادر به درک سود و زیان همه آنها نیست. این جا است که احساس نیاز می کند تا سود و زیان اشیا را برای او بیان نمایند و این کار تنها از عهدۀ پیشوایان الاهی مرتبط با منبع وحی بر می آید.

4. انسان یک موجود اجتماعی است و اجتماع بدون داشتن قوانینی که حقوق همه افراد را حفظ کند و آنها را در مسیر صحیح پیش ببرد؛ سامان نخواهد یافت و به کمال مطلوب نخواهد رسید، تشخیص این قوانین به طور صحیح و اجرای آنها جز به وسیله رهبران آگاه و پاک و معصوم الاهی صورت نخواهد گرفت.

5. انسان ها در درک کمالات و تحصیل علوم و معارف و کسب فضائل متفاوت اند، بعضی از آنها توانایی حرکت در این مسیر را دارند و برخی عاجز و ناتوان هستند. رهبران الاهی گروه اول را تقویت و گروه دوم را مدد می دهند تا هر دو گروه به کمال ممکن برسند.

6. با توجه به تفاوت مراتب اخلاق در انسان ها، تنها راه برای پرورش این فضایل، رهبران پاک و معصوم الاهی هستند.

7. پیشوایان الاهی از ثواب و عقاب و پاداش و کیفر الاهی در برابر طاعت و گناه آگاهی کامل دارند و هنگامی که دیگران را از این امور آگاه کنند، انگیزه نیرومندی برای انجام وظیفه در آنان پیدا می‌شود.[2]

با توجه به این که امامت چیزی جز استمرار خط نبوت نیست، غالب این فلسفه ها در مورد امامان معصوم نیز ثابت است. به بیان دیگر خداوندی که نوع بشر را برای پیمودن راه کمال و سعادت آفریده است همان گونه که باید برای هدایت او پیامبرانی را که متکی بر نیروی وحی و دارای مقام عصمت باشند مبعوث کند، لازم است برای تداوم این راه، بعد از رحلت پیامبران، جانشینان معصومی قرار دهد تا جامعۀ انسانی را در رسیدن به سر منزل مقصود کمک کند و به یقین بدون آن، این هدف ناتمام خواهد ماند؛ زیرا اولاً: عقول انسانی به تنهایی برای تشخیص تمام عوامل و اسباب پیشرفت و کمال، قطعاً کافی نیست و گاهی حتی یک دهم آن را نیز تشخیص نمی‌دهند.

ثانیاً: آئین انبیا بعد از رحلت آنان، ممکن است دستخوش انواع تحریفات قرار گیرد. برای جلوگیری از تحریف لازم است پاسدارانی معصوم و الهی باشند تا از آن پاسداری کنند. درست است که خداوند در بارۀ قرآن مجید فرمود: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»[3] یعنی: «ما قرآن را فرستادیم و خود حافظ و نگهبان آن هستیم». و لکن این حفظ دین باید از طریق علل و اسباب آن باشد که این اسباب همانا امامان معصوم (علیهم‌السلام) هستند.

این همان چیزی است که در بیان نورانی حضرت امام صادق (علیه السلام) آمده است که فرمود: «در میان ما اهل‌بیت در هر نسلی افراد عادلی هستند که تحریف غلوکنندگان را از اسلام نفی می کنند، و دست بدعت گذاران و دین سازان و اهل باطل را کوتاه می کنند و تأویل های نادرست جاهلان را کنار می گذارند».[4]

نیز امام علی (ع) فرمود: «هرگز روی زمین خالی نمی شود از کسی که به حجت الاهی قیام کند، خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان تا دلایل الاهی و نشانه های او باطل نگردد”.[5]

ثالثاً: تشکیل حکومت الهی و برقراری عدل و قسط و رسانیدن انسان به اهدافی که برای آن آفریده شده است، جز از طریق معصومان ممکن نیست؛ زیرا حکومت های انسانی بنا بر شهادت تاریخ همیشه در مسیر منافع مادی افراد یا گروه های خاصی سیر کرده و تمام تلاش های آنها در همین راستا بوده است. همان گونه که بارها  آزموده ایم عناوینی مثل دموکراسی و حکومت مردم یا حقوق بشر و مانند آن پوششی است برای رسیدن به اهداف شیطانی قدرت ها و آنها با استفاده از همین ابزار مقاصدشان را به شکل مرموزی بر مردم تحمیل کرده اند.

امام علی (علیه السلام) در جمله ای کوتاه روح امامت را این گونه توصیف می کند: «موقعیت امامی که عهده دار امور مسلمانان است، همانند موقعیت ریسمانی است که مهره ها را به نظم می کشد و آنها را جمع کرده و در کنار یک دیگر قرار می دهد، اگر ریسمان از هم بگسلد مهره ها پراکنده می شود و هر کدام به جایی خواهد افتاد که هرگز نمی توان آنها را جمع کرد و به آنها نظام بخشید».[6]

رابعاً: ادامه و استمرار دستورات دین در جوامع نیاز به وجود امامان خبیر و آگاه به تمام جزئیات و دقایق دین دارد، تا در هیچ لحظه ای کوچک ترین نقطه ابهامی برای کسی باقی نماند.

از آن چه گفتیم به خوبی ضرورت و فلسفه وجود امامان معصوم معلوم می گردد.

اینها دلایلی است که ضرورت اعتقاد به امامت و امامان را توجیه می کند و نتیجه آن این شد که اگر ما به خاتمیت اسلام معتقد باشیم باید به امامت اعتقاد داشته باشیم.

بعضی گفته اند که ضرورتی برای نصب امام وجود ندارد و امر رهبری مسلمانان بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به انتخاب مردم واگذار شده است، در پاسخ به این پرسش فقط به این نکته بسنده می کنیم که اگر شخصی کارخانه مهمّی بسازد که هدفش تولید گران قیمت ترین جواهرات باشد و استمرار این تولید را مدّ نظر داشته باشد و در حضور و غیبت او و حتی بعد از مرگ او هم این کارخانه تعطیل نشود و در این کارخانه دستگاه های دقیق و پیچیده ای باشد که شناخت آنها برای کسی ممکن نیست مگر این که خود مبتکر و مخترع کسی را بر ظرایف و خصایص کار آنها آگاه کرده باشد، آیا عقلانی و قابل قبول است که این مخترع اعلان کند که به زودی (همین امسال) خواهد مرد، ولی کسی را که عالم به تجهیزات و دستگاه ها و قادر در به کار گیری آنها باشد، برای اداره کارخانه اش تعیین نکند؟ هرگز!

آیا دقّت ها و پیچیدگی های علوم قرآن و سنّت و احکام الاهی و آیات محکم و متشابه قرآن و … که همگی برای اداره زندگی بشر در تمام زمینه ها آماده است از دستگاه های این کارخانه ساده تر است؟ هرگز!

و آیا ثمره و نتیجه دین که پرورش جواهر و کمال انسانیت است (رسیدن به معرفت ا… و عبادت او) و تبدیل شهوت انسان به عفت و غضب او به شجاعت و برپایی مدینه فاضله بر اساس هدایت الاهی، کمتر از ثمره و تولیدات آن کارخانه جواهر سازی است؟ هرگز!

پس چگونه می توان باور داشت دینی که می خواهد برنامه اش تا آخرین روز حیات جهان (قیامت) بر پا باشد و هدایت گری کند، برای بعد از پیامبر خود افرادی را تربیت و تعیین نکرده باشد تا وظایف (غیر از نبوت) او را انجام دهند؟

 

آثار و برکات وجود امام غایب

برخى از مسائل وجود دارد كه ما آنها را از امام شاهد هستيم، نه به عنوان وظيفه، بلكه اين همان جنبه رحمانيت و الطاف الاهى است كه به سبب ايشان بر ما فرود مى آيد. آنها به عنوان نمونه عبارت اند از:

1. جان جهان: طبق فرمايشات خاندان رسول اكرم (ص) امام، جان جهان[7] و مدار بود و نبودِ عالم است. به نحوى كه در روايات راجع به امام آمده است: “اگر زمين بدون وجود امام باشد، هر آينه مردم را به كام خود فرو مى برد”.[8]

2. امام واسطه فيض الاهى و مجراى نزول بركات آسمانى بر مردم است؛ از اين رو در روايات و زيارات امامان معصوم آمده است: “آسمان، به سبب شما باران مى باراند و زمين به خاطر شما، درخت مى فشاند و درختان از برايتان به بار مى‏نشيند”.[9]

3. تأثير در نفوس[10] و جلوگيرى از گمراهى و ضلالت بندگان در برابر شيطان.

آن چه گفته شد، گزيده اى مختصر از فوايد امام غايب است كه به فرموده حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) مردم چون خورشيد پشت ابر،[11] از وجودش بهره مى برند.

البته فرموده شريف پيامبر، از ريزه كارى ها و نكات فراوان علمى برخوردار است كه جهت اطلاع بیشتر می توانید به كتاب های تفصيلى[12] در اين باره، مراجعه کنید.[13]

 

اثبات امامت در قرآن

در قرآن مجید آیات فراوانی هست که در بیان و اثبات امامت ائمه طاهرین می باشند. البته دلالت این آیات با توجه به احادیث بسیار زیاد (متواتر) است که از رسول گرامی اسلام در شأن نزول این آیات وارد شده است. احادیثی که مورد قبول شیعه و سنی است؛ ما در اینجا به چند آیه اشاره می کنیم:

1. “وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِكلَمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ  قَالَ إِنىّ‏ِ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا  قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتىِ  قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ”؛[15] به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهدۀ اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقامند).

2. “وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيرْاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَوةِ  وَ كاَنُواْ لَنَا عَابِدِينَ”؛[16] و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و تنها ما را عبادت مى كردند.

3. “وَ جَعَلْنَا مِنهُمْ أَئمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبرُواْ  وَ كَانُواْ بِايَاتِنَا يُوقِنُونَ”؛[17] و از آنان امامان (و پيشوايانى) قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى‏كردند، چون شكيبايى نمودند، و به آيات ما يقين داشتند.

4. “یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک…”؛[18] ای پیامبر! آن چه را از سوی پروردگارت نازل شده است به طور کامل (به مردم) برسان، و اگر انجام ندهی، رسالت او را انجام نداده ای، و خداوند تو را از (خطرهای احتمالی) مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت کافران لجوج را هدایت نمی کند”.

خداوند متعال پیامبرش را با شدّت هر چه تمام تر، امر فرمود که رسالت خود را ابلاغ نماید و طبق روایات، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به دنبال نزول این آیه، در جایی به نام غدیر خم، حضرت علی (علیه‌السلام) را با عبارت مشهور «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست.» به جانشینی خود برگزید.[19]

5. “انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة…”؛ [20]ولی و سرپرست شما تنها خداست و پیامبر او، و آنها که ایمان آورده اند و نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند”.

بسیاری از مفسران و محدثان گفته اند که این آیه در شأن علی (علیه‌السلام) نازل شده است.[21]

«سیوطی» از دانشمندان اهل سنت در تفسیر «الدر المنثور» در ذیل این آیه از «ابن عباس» نقل می کند که: «علی (علیه‌السلام) در حال رکوع نماز بود که سائلی تقاضای کمک کرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) از سائل پرسید: چه کسی این انگشتر را به تو صدقه داد؟ سائل به حضرت علی (علیه‌السلام) اشاره کرد و گفت: آن مرد که در حال رکوع است»، در این هنگام این آیه نازل شد.[22]

هم چنین از دانشمندان اهل سنت واحدی،[23] و زمخشری،[24] این روایت را نقل کرده و تصریح کرده اند که آیۀ «انما ولیکم الله …» درباره حضرت علی (علیه‌السلام) نازل شده است.

فخر رازی در تفسیر خود از عبدالله بن سلام نقل می کند، هنگامی که این آیه نازل شد، من به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کردم که با چشم خود دیدم که علی (علیه‌السلام) انگشترش را در حال رکوع به نیازمندی صدقه داد، به همین دلیل ما ولایت او را می پذیریم. وی هم چنین روایت دیگری نظیر همین روایت را از ابوذر در شأن نزول این آیه نقل می کند.[25]

طبری نیز در تفسیر خود روایات متعددی در ذیل این آیه و شأن نزول آن نقل می کند که اکثر آنها می گویند: درباره حضرت علی (علیه‌السلام) نازل شده است.[26]

مرحوم علامه امینی (ره) در کتاب الغدیر، نزول این آیه درباره حضرت علی را با روایاتی از حدود بیست کتاب معتبر از کتاب های اهل سنت، با ذکر دقیق مدارک و منابع آن، نقل کرده است.[27]

در این آیه، ولایت حضرت علی (علیه‌السلام) در ردیف ولایت خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرار داده شد.

6. “یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم…”؛[28] ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اولی الامر از خودتان را.

از سویی دانشمندان،[29] گفته اند که آیه اولی الامر درباره حضرت علی (علیه‌السلام) نازل شده است.

مثلا «حاکم حسکانی» حنفی نیشابوری (مفسر معروف اهل سنت) در ذیل این آیه پنج حدیث نقل کرده که در همه آنها عنوان «اولی الامر» بر علی (علیه‌السلام) تطبیق شده است.[30]

ابوحیان اندلسی مغربی در میان اقوالی که درباره اولی الامر نقل کرده، از مقاتل و میمون و کلبی (سه نفر از مفسران) نقل می کند که منظور از آن ائمه، اهل بیت (علیهم السلام) هستند.[31]

ابوبکر بن مؤمن شیرازی، از علمای اهل سنت در رسالۀ «اعتقاد» از ابن عباس نقل می کند که آیه فوق درباره حضرت علی (علیه‌السلام) نازل شده است.[32]

از سویی دیگر در اين آيه شريفه با سبک و سياق واحد و عدم تکرار لفظ (اطيعوا)، اطاعت خدا و رسول و اولی الامر واجب شده است. از این جهت اولی الامر معصوم است، و گرنه دستور به اطاعت از آنها به نحو اطلاق معنا نداشت، همان طورکه خدا و پیامبرش معصوم هستند و هم چنین طبق آن چه در روایات آمده، معصومین منحصر در امامان شیعه اند.

7. “انما انت منذر و لکل قوم هاد”؛[33] تو تنها بیم دهنده ای و برای هر گروهی هدایت کننده ای است.

مفسرین شیعه و بعضی از مفسرین اهل سنت از جمله امام فخر رازی مفسر صاحب نام اهل سنت می گویند: انذار کننده پیامبر و هدایت کننده علی (علیه‌السلام) است؛ زیرا ابن عباس می گوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست مبارکش را بر سینه خود گذاشت و فرمود «انا المنذر» (من بیم دهنده هستم)، و سپس اشاره به شانه علی (علیه‌السلام) کرد و فرمود: «و انت الهادی یا علی! بک یهتدی المهتدون من بعدی»  تو هدایت کننده ای ای علی! و به وسیله تو بعد از من هدایت شوندگان هدایت می شوند».[34]

تفسیر الدر المنثور که از معروف ترین تفاسیر اهل سنت است، روایات متعددی در تفسیر این آیه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که: «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در موقعی که این آیه نازل شد دست خود را به سینه مبارکشان گذاشتند و فرمودند: من بیم دهنده هستم و آن گاه به شانه حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرده و فرمودند هادی تویی ای علی …».[35]

روایات دیگری به همین مضمون را جمعی از دانشمندان معروف اهل سنت از جمله حاکم نیشابوری در «مستدرک»، ذهبی در «تلخیص»، فخر رازی و ابن کثیر در تفسیر خود و  ابن صباغ مالکی در «الفصول المهمة» و گنجی شافعی در «کفایة الطالب» و طبری در تفسیر خود، و ابن حیان اندلسی در «بحر المحیط» و نیشابوری در تفسیر خویش و حموینی در «فرائد السمطین» و گروه دیگری در کتاب های تفسیر خود آورده اند.[36]

8. “یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین”؛[37] ای کسانی که ایمان آورده اید از (مخالفت فرمان خدا) بپرهیزید و با صادقان باشید.

فخر رازی در تفسیر کلمه «الصادقین» می گوید مراد از صادقین معصومین هستند، ولی می گوید: مراد از معصومان، جمیع امت اند.[38] در حالی که هیچ عرب زبانی در هنگام نزول این آیه از کلمه «صادقین» مجموع امت را نمی فهمیده است پس چگونه می توان آن را حمل بر این معنا کرد؟

پس باید بپذیریم که در هر عصر و زمانی صادقی که هیچ اشتباه و خطایی در سخنان او نیست وجود دارد که ما باید پیرو آنها باشیم!

علاوه بسیاری از مفسران و محدثان اهل سنت از ابن عباس نقل کرده اند که آیه فوق درباره حضرت علی ابن ابی طالب (علیه السلام) است. علامه ثعلبی در تفسیر خود، گنجی در «کفایة الطالب»، علامه سبط الجوزی در «تذکره» از گروهی از علما چنین نقل می کند: «علمای سیره (تاریخ پیامبر) گفته اند معنای این آیه آن است که با علی (علیه السلام) و خاندانش بوده باشید، ابن عباس می افزاید: علی (علیه السلام) سید و سرور صادقان است.[39]

در روایات متعددی که از طریق اهل بیت به ما رسیده است، بر این معنا تاکید شده است.[40]

9. “قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی”؛[41] بگو: «براى آن [رسالت‏] از شما هيچ مزدى طلب نمى‏كنم، مگر دوستى در حق نزديكان».

علاوه بر این آیات، آیات دیگری، بازگو کننده فضیلتی از فضیلت های حضرت علی (علیه السلام) و برتری آن حضرت بر سایر صحابه و یاران و نزدیکان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. حال با استناد به حکم عقل که تقدیم “مرجوح” بر “ارجح” را قبیح می شمارد، می توان نتیجه گرفت که امامت و جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حق حضرت علی (علیه السلام) است.

این مقام گاهی با مقام نبوت و رسالت، جمع شده است؛ مثل امامت حضرت ابراهیم (علیه السلام) و پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و گاهی جدای از مقام نبوت و رسالت بوده است؛ مثل امامت ائمۀ معصومین (علیهم السلام).[42]

این آیات نشانگر این است که امام باید از جانب خدا منصوب شود؛ زیرا در همۀ این آیات جعل امامت به خدا نسبت داده شده و نیز خداوند، در آیۀ ابتلا،‌ امامت را عهد و پیمان الاهی شمرده ‌است؛ از این رو باید متصدی آن را خدا، که طرف عهد و پیمان است، تعیین کند نه مردم. هم چنین طبق این آیات، امام باید معصوم، ‌کامل ترین و فاضل ترین مردم باشد. روشن است که هیچ کس جز خدا نمی تواند از وجود این صفات و کمالا‌ت نفسانی آگاه شود. بنابراین، امام باید از جانب خدا نصب شود. فلسفۀ انتصاب امامان نور از ناحیۀ خدا،‌ هدایت و رهبری جامعۀ بشری است.

 

امامت در روایات فریقین

در روایات فراوانی از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از طریق شیعه و سنی، مسئلۀ امامت مطرح شده است که ما به ذکر چند روایت اکتفا می کنیم:

اول. حدیث ثقلین: این حدیث به طور بسیار گسترده از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در منابع دست اول معروف شیعه و اهل سنت نقل شده است به طوری که هیچ تردیدی در صدور آن از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیست. از مجموع احادیث معلوم می شود که پیامبر (صلی الله علیه و آله) این حدیث را در موارد متعدّدی بیان فرموده اند که حاکی از اهمیت این حدیث است. در صحیح مسلم که از معروف ترین منابع دست اول اهل سنت است و از مهم ترین صحاح شش گانه اهل سنت محسوب می شود، از زید بن ارقم نقل می کند که گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در میان ما برخاست و خطبه خواند در محلی که آبی بود و خم نامیده می شد (غدیر خم) و در میان مکه و مدینه قرار داشت پس حمد خدا را به جا آورد و بر او ثنا گفت و سپس فرمود: «اما بعد ای مردم من بشری هستم و نزدیک است فرستاده پروردگارم بیاید و دعوت او را اجابت کنم و من در میان شما دو چیز گران بها می گذارم نخست کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، پس کتاب خدا را بگیرید و به آن تمسک جوئید – پیامبر تشویق و ترغیب فراوانی درباره قرآن کرد – سپس فرمود: و اهل بیتم را به شما توصیه می کنم که خدا را در باره اهل بیتم فراموش نکنید، به شما توصیه می کنم خدا را درباره اهل بیتم فراموش نکنید، به شما توصیه می کنم خدا را درباره اهل بیتم فراموش نکنید. (3 بار تکرار کردند)».[43] اشاره به این که مسئولیت الهی خود را در مورد اهل بیت (علیهم السلام) فراموش نکنید.

قرار دادن اهل بیت (علیهم السلام) در کنار قرآن، به عنوان دو چیز گران مایه و سه بار تأکید بر آن، نشان می دهد که این امر با سرنوشت مسلمین و هدایت آنان و حفظ اصول اسلام، پیوند و ارتباط داشته و دارد و گرنه در کنار هم قرار نمی‌گرفت.

حدیث ثقلین در کتاب های معروف سنن ترمذی[44] و سنن دارمی[45]و مسند امام احمد[46] ( که از ائمه چهارگانه اهل سنت است) و سنن نسایی[47] و مستدرک الصحیحین[48] و کتاب الصواعق المحرقه[49] و کتاب اسد الغابة فی معرفة الصحابة[50] از ابن اثیر و جلال الدین سیوطی در کتاب احیاء المیت[51] و در سنن بیهقی[52] و در المعجم الکبیر[53] اثر حافظ طبرانی و در کتب دیگری از کتب مورد اعتماد اهل سنت آمده است.

مرحوم میر حامد حسین هندی در کتاب خلاصه عبقات الانوار از یکصد و بیست و شش کتاب معروف نام می برد و عین عبارت هر کدام را با قید جلد و صفحه کتاب در آن جا آورده است.[54]

این از نظر سند و اتقان حدیث ثقلین اما از نظر معنا و محتوی نکات بسیار دقیقی در این حدیث شریف نبوی وجود دارد که عبارت اند از:

1. قرآن و اهل بیت همیشه همراه یک دیگر هستند و جدایی ناپذیر می باشند و آنها که طالب حقیقت اند باید دست به دامن اهل بیت (علیهم السلام) بزنند.

2. همان گونه که پیروی از قرآن بدون هیچ قید و شرطی بر همه مسلمانان واجب است، پیروی از اهل بیت نیز بدون قید و شرط واجب می باشد.

3. جدایی ناپذیر بودن قرآن و اهل بیت و وجوب اطاعت بی قید و شرط از آنان، دلیل روشنی بر معصوم بودن آنها از خطا و گناه و اشتباه است.

4. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود این دو (قرآن و عترت) همیشه با هم هستند تا در کنار حوض کوثر نزد من آیند و این به خوبی نشان می دهد که در تمام طول تاریخ اسلام فردی از اهل بیت به عنوان پیشوای معصوم وجود دارد و همان گونه که قرآن همیشه چراغ هدایت است آنها نیز چراغ هدایت اند، پس باید کاووش کنیم و در هر عصر زمان آنها را پیدا کنیم.

5. از این حدیث استفاده می شود که جدا شدن و یا پیشی گرفتن از اهل بیت (علیهم السلام) مایه گمراهی است.

6. آنها از همه افضل و اعلم و برترند.

جالب این که «سمهودی شافعی» از علمای معروف اهل سنت در قرن نهم و دهم هجری در یکی از نوشته های خود به نام «جواهر العقدین» که درباره حدیث ثقلین نگاشته، می نویسد: «این حدیث می فهماند که در هر زمانی تا روز قیامت در میان اهل بیت (علیهم السلام) کسی وجود دارد که شایستگی تمسک و پیروی دارد، همان گونه که قرآن مجید نیز این چنین است».[55]

دوم. حدیث سفینة:

از احادیث معروف درباره اهل بیت (علیهم السلام) و امامان معصومین «حدیث سفینة» می باشد که به طور گسترده در کتب معروف شیعه و اهل سنت آمده است.

این حدیث را حداقل 8 نفر از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند (ابوذر، ابوسعید خدری، ابن عباس، انس، عبدالله بن زبیر، عامربن واثلة، سلمة بن الاکوع و علی (علیه السلام)).

احادیث فوق در ده ها کتاب از کتاب های معروف اهل سنت آمده است.

ابوذر این حدیث را این طور نقل می کند: «شنیدم رسول الله فرمود: مثل اهلبیتی کمثل سفینة نوح فی قوم نوح، من رکبها نجی و من تخلف عنها هلک»؛[56] «اهل بیت من در میان شما همانند کشتی نوح هستند هر کس بر آن سوار شود نجات می یابد و هر کس از آن جدا شود هلاک می گردد».  کتاب عبقات الانوار این حدیث را از 92 کتاب که به وسیله نود و دو نفر از دانشمندان معروف اهل سنت تألیف یافته است، نقل می کند (با تمام مشخصات).[57]

از این حدیث شریف نکات ارزشمندی استفاده می شود که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

1. بعد از پیامبر اکرم (ص) طوفان های ضلالت و گمراهی امت اسلامی را فرا می گیرد و بسیاری را نابود می کند.

2. برای رهایی از چنگال این خطرات تنها یک نقطه امید وجود دارد و آن کشتی نجات اهل بیت (علیهم السلام) است که تخلف و جدایی از آن به یقین مایه هلاکت است.

3. آن چه مایه نجات است تنها محبت و دوستی آنها نیست که بعضی از دانشمندان اسلامی آن را مطرح کرده اند و می گویند هر کس اهل بیت را دوست داشته باشد اهل نجات است. بلکه شرط نجات پیروی از آنها است که نقطه مقابل «تخلف» است که در روایات آمده است.

4. وجود کشتی نجات اهل بیت (علیهم السلام) تا آخر جهان ضروری است؛ زیرا تا آخر جهان خطر طوفان ها و ضلالت ها و گمراهی ها وجود دارد.

5. تمسک بی قید و شرط به اهل بیت (علیهم السلام) در مقابل تخلف از آنان می تواند شاهد خوبی بر وجود امامی معصوم در هر زمان در میان اهل بیت (ع) باشد که پیروی از او مایه نجات و تخلف از او مایه هلاکت است.

سوم. حدیث امامان اثنا عشر:

حدیث امامان دوازده گانه نیز از احادیث معروف و مشهور است و در اکثر کتاب های صحاح اهل سنت وجود دارد.

در صحیح مسلم از جابر بن سمرة نقل می کند که می گوید: سمعت رسول الله (ص) یقول: لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفة – ثم قال کلمة لم افهمها ! فقلت لابی ما قال؟ فقال: کلهم من قریش!» یعنی: « شنیدم پیامبر اکرم (ص) فرمود: اسلام پیوسته عزیز خواهد بود تا دوازده خلیفه بر مسلمانان حکومت کنند، سپس سخنی فرمود که من نفهمیدم، پس به پدرم (که در آنجا حاضر بود و از من به پیامبر نزدیک تر بود) گفتم: پیامبر (ص) چه فرمود؟ گفت: پیامبر فرمود: تمام آنها از قریشند».[58]

همین حدیث در صحیص بخاری با عبارت مشابهی آمده است.[59] و نیز در صحیح ترمذی[60] و در صحیح ابی داوود[61] و در مسند احمد ابن حنبل در چندین مورد آمده است،[62] و … .

اما از نظر محتوای حدیث، تعبیراتی که در این روایات آمده است متفاوت است. در بعضی از روایات تعبیر شده است به «اثنی عشر خلیفه» (دوازده جانشین) و در بعضی «اثنی عشر امیراً» و در بعضی سخن از ولایت و حکومت دوازده مرد است، ولی روشن است که همه اینها اشاره به مسئله ولایت و خلافت است.

از سوی دیگر در غالب این روایات که به طرق مختلف نقل شده جمله «کلهم من قریش» (همه از قریش اند) دیده می شود و در بعضی از روایات آمده «کلهم من بنی هاشم» (همه از بنی هاشم اند).[63]

در غالب این احادیث آمده است که صدای پیامبر (صلی الله علیه و آله) به هنگام جمله اخیر آهسته بود و جمله فوق مخفیانه ادا شد و این نشان دهنده این است که افرادی با بودن دوازده جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) در قریش یا در بنی هاشم مخالف بودند.

به هر حال تفسیر این حدیث شریف که در منابع دست اول آمده و همه علمای اسلام به آن معترفند برای پیروان اهل بیت روشن است و آنها مفهوم آن را چیزی جز دوازده امام معصوم نمی دانند، ولی پیروان مذاهب دیگر نتوانسته اند تفسیر روشنی برای آن بیان کنند دلیل آن هم معلوم است؛ زیرا خلفای نخستین چهار نفر و خلفای بنی امیه 14 نفر و خلفای بنی عباس بالغ بر سی و هفت نفر بودند. و هیچ کدام از اینها بر ائمه اثنا عشر تطبیق نمی کند و با جمع و تفریق هم مشکل حل نخواهد شد مگر این که بعضی را به میل خود حذف کنیم و بعضی را بپذیریم که آن هم با هیچ منطقی سازگار نیست.

به علاوه ما روایاتی داریم که هم از طریق اهل سنت و هم از طریق شیعه نقل شده است و در بعضی از آنها که نام امامان دوازده گانه – همان گونه که پیروان مکتب اهل بیت معتقدند – آمده است و در بعضی دیگر به نام اولین آنها «علی (علیه السلام)» و آخرین آنها «حضرت مهدی (علیه السلام)»، در بعضی دیگر به سومین آنها «امام حسین (علیه السلام)» اشاره شده است به این صورت که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به امام حسین (علیه السلام) اشاره کرد و فرمود: «این فرزندم امام است و فرزند امام و برادر امام و پدر امامان نه گانه».[64]

چهارم. حدیث منزلت:

“قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي”؛[65] پیامبر (صلی الله علیه و آله) خطاب به امیر المؤمنین حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: تو برای من در مقام و منزلت هارون از موسی هستی جز این که بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

گرچه در زمینه امامت ائمه (علیهم السلام) روایات معتبر زیادی داریم، ولی در این جا به همین مقدار بسنده می کنیم.[66]

 

دلایل عقلی امامت

علاوه بر ادلۀ نقلی، ادلۀ عقلی نیز بر ضرورت وجود امامت عامه در تمام زمان ها دلالت می کنند که عبارت اند از:

الف. برهان لطف: نبوت و امامت يك فيض معنوی از جانب خداوند است که بر اساس قاعدۀ لطف باید همیشه وجود داشته باشد. قاعدۀ لطف اقتضا می کند که در میان جامعۀ اسلامی امامی باشد که محور حق بوده و جامعه را از خطای مطلق باز دارد.

الطاف وجود امام غایب را می توان در موارد زیر برشمرد:

1. حراست از دین خداوند در سطح کلی[67]

2. تربیت نفوس مستعد

3. بقای مذهب

4. وجود الگویی زنده که بتواند مقتدای مردم قرار بگیرد[68]

ب. برهان علت غایی: در علم کلام ثابت شده که خداوند از افعال خود هدف و غرضی دارد و چون خداوند کمال مطلق است و نقص در او راه ندارد، غایت افعال الاهی به مخلوقات برمی گردد و غایت وجود انسان، انسان کامل است؛ یعنی انسان مانند درختی است که میوۀ آن وجود انسان کامل است.[69]

ج. برهان امکان اشرف: در فلسفه قاعده ای مطرح می شود، به نام قاعدۀ امکان اشرف و معنای آن این است که ممکن اشرف باید در مراتب وجود اقدم از ممکن اخس باشد… .[70]

در عالم وجود، انسان اشرف مخلوقات است و محال است که وجود، حیات، علم، قدرت و جمال و… به افراد انسان برسد قبل از آن که این کمالات به انسان کاملی که حجت روی زمین است، رسیده باشد.

د. برهان مظهر جامع: هویت مطلقۀ خداوند در مقام ظهور، احکام وحدت بر او غلبه دارد و در وحدت ذاتی مجالی برای اسمای تفصیلی نیست. از طرف دیگر در مظاهر تفصیلی که در عالم خارج ظاهر می شوند، احکام کثرت، غالب بر وحدت است. این جا است که فرمان الاهی مقتضی صورتی اعتدالی است که در آن وحدت ذاتی و یا کثرت امکانی بر یک دیگر غلبه نداشته باشد، تا بتواند مظهری برای حق از جهت اسمای تفصیلیه و وحدت حقیقیه باشد و آن صورت اعتدال همان انسان کامل است.[71]

 

امامت یک منصب الهی

شیعه معتقد است امامت یک مقام دینی است و تابع تشریع و نصب الهی است نه یک سلطنت دنیوی و تابع عوامل اجتماعی.

مورخان و سیره نگاران مسلمان نوشته اند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هنگامی که به سراغ قبیلۀ «بنی عامر بن صعصعه» رفتند تا آنان را به دین خدا فراخوانند، و از آنان بخواهند تا ایشان را در اجرای رسالت شان یاری دهند؛ یکی از افراد آن قبیله به نام «بیحرة بن فراس» در پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: «اگر ما از تو پیروی کنیم و خدا تو را بر مخالفانت پیروز گرداند، آیا امر خلافت را پس از خود به ما واگذار می کنی؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله) در پاسخ او فرمود: «الأمر لله یضعه حیث یشاء».[72]

امر خلافت در دست خدا است (نه در اختیار من) و هر جا که بخواهد آن را قرار خواهد داد.

سخن رسول خدا به صراحت نشان می دهد که جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) منصبی الهی و از حقوق خدا و رسول است، نه از حقوق مردم. بنابراین شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز نقش استقلالی در تعیین جانشین خود نداشته، بلکه آن را به امر الاهی انجام داده است. و در واقع حکمت ختم نبوت با نصب امام معصوم ارتباط دارد و با وجود چنین امامی است که مصالح جامعه اسلامی بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) تأمین می شود.[73]

خداوند در قرآن مجید می فرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» امروز من دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و راضی شدم که اسلام دین شما باشد.[74]

افزون بر دانشمندان و مفسران شیعه، شماری از محدثان و مفسران اهل سنت نیز از طریق شماری از صحابه از پیامبر (صلی الله علیه و آله) احادیثی نقل کرده اند که نشان می دهد آیۀ مورد نظر در روز غدیر خم، و پس از اعلان ولایت علی (علیه السلام) توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله)،  نازل شده است.

خطیب بغدادی با سند صحیح از صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله) ابوهریره نقل کرده است که گفت: «هر کس روز هیجدهم ذی حجة را روزه بدارد برای او شصت ماه روزه نوشته می شود. و آن، روز غدیر خم است؛ هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست علی بن ابی طالب (علیه السلام) را گرفت و فرمود: «ألست ولی المؤمنین؟» قالوا بلی یا رسول الله. قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک یا ابن ابی طالب أصحبت مولای و مولا کل مسلم، فانزل الله «الیوم اکملت لکم دینکم…».[75]

آیا من پیشوا و سرپرست مؤمنان نیستم؟ گفتند: آری ای رسول خدا. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس من مولای او هستم، علی هم مولای او است. به دنبال آن، عمر بن خطاب گفت: خوشا به حالت ای فرزند ابو طالب که مولای من و مولای همۀ مسلمانان شدی. بلافاصله خداوند این آیه را نازل کرد (الیوم اکملت لکم دینکم…).

حدیث فوق را حاکم حسکانی حنفی، ابن عساکر دمشقی، خوارزمی، ابن مغازلی، سبط ابن جوزی حنفی، ابراهیم بن محمد جوینی نیز نقل کرده اند.[76]

از صحابی دیگر پیامبر (ص) ابو سعید خدری نیز حدیث صحیحی با مضمون فوق نقل شده است. وی می گوید: پیامبر مردم را به (ولایت) علی (علیه السلام) فراخواند و بازوی او را گرفت و بالا برد. هنوز متفرق نشده بودند که این آیه نازل شد “الیوم اکملت لکم دینکم…” به دنبال آن، رسول خدا فرمود: الله اکبر بر کامل شدن دین و تمام شدن نعمت، و خوشنودی پروردگار، به رسالت من و ولایت علی پس از من.[77]

چنان که دیدیم، حدیث ابوهریره و ابو سعید خدری صراحت داشت در این که آیۀ اکمال دین در غدیر خم و دربارۀ امامت و ولایت علی (علیه السلام) نازل شده است.

 

امامت مسیر شناخت توحید

ابتدا برای روشن شدن اهمیت و نقش مهم امامت در شناخت توحید به روایتی در این زمینه می‌پردازیم:

امام رضا(ع) در حدیث سلسلة الذهب می فرمایند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ من عَذَابِي قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا؛ كلمۀ «لا اله الا الله» قلعۀ من است، پس هر كه در آن قلعه وارد شود، از عذاب من در امان است، و چون كجاوه به راه افتاد، حضرت با صداى بلند فرمود: به شروط كلمۀ «لا اله الا الله»، و من از شروط آن هستم‏».[78]

معنای این روایت آن است که وصول به مقام توحيد كه از آن به «لا اله الا الله» تعبير ‌‏شده، انسان را در عصمت و مصونيت وارد می‌کند، و وصول به اين مقام بدون عبور از ولايت كه معناى مرآتى خدا است، ممكن نیست.

برای درک عمیق این مطلب لازم است نکاتی به دقت مورد مطالعه قرار گیرد:

1. اگر چه برای واژۀ ولایت معانی متعددی ذکر شده است، امّا دقت در این معانی، ما را به این نتیجه خواهد رساند که همۀ آنها به یک معنا بر می گردند. این معنا عبارت است از این که دو چيز و يا بيشتر، به گونه ای باشند كه بين آنها هيچ گونه حجاب، مانع، فاصله و جدایى نباشد. به عبارت دیگر؛ به مقام يگانگى بين بنده و پروردگار، حبيب و محبوب، عاشق و معشوق كه جدائى در آن نیست، ولايت گفته می شود. پس اگر گفته شد: ولايت از آنِ خدا است‏، معيتِ ‏خداوند با همۀ موجودات مراد است. و اگر گفته شد: انسانی به مقام ولايت رسيده، به این معنا است كه در مراحل سير و سلوك و شهود الاهی، به مرحله اى رسيده كه هيچ يك از حجب نفسانيه، بين او و حضرت حق حایل نيست و به مقام بندگى محضۀ خداوند، نایل آمده است. دقیقاً به جهتِ همین نزدیکی و قرابت و وحدت است که به هر یک از مالك و مملوك، و دو نفری که پیمان بسته اند، و حبيب و محب، و همسايه و…، ولی گفته می شود. با این توضیح روشن شد كه از لوازم ولایت، مالكيت و سلطنت در تدبير، تكفل و سرپرستی در امور و وساطت در فیض است.[79]

2. لازمۀ وجود هر موجودى، وجود ولايت است؛ زیرا موجودات، نسبت به ذات مقدّس حضرت حقّ، ربط محض هستند. پس ولايت در همۀ موجودات وجود دارد، اما به حسب سعه و ضيق موجودات، آثار ولایت در آنها متفاوت است؛ یعنی آنانی که از سعه وجودی بيشتری برخوردارند، از ولایت بيشتری نیز بهره می‌برند. پس هر موجودی البته به حسب سعه و ضیقِ هویتِ وجودیِ خود، مَظهَر این اسم است؛ از این رو، «اوَّلُ ما خَلَق الله»؛ اولین مخلوق، که حجاب اقرب و نزديک ترين موجود از نظر قرب به ساحت اقدس كبريایى است، از ولايت مطلقه، عامه و كليۀ الهيه برخوردار است و وجود، روزی، حیات، ممات و… تمام موجودات به افاضۀ او است.

3. از این «اول ما خلق الله» به حقیقت محمدیه تعبیر می شود. این حقیقت، همان حقیقت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل‌بیت(علیهم السلام) است.[80] لذا است که حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»؛ ما دست پروردۀ پروردگارمان هستيم، و مردم پس از اين، دست پروردۀ ما هستند.[81]

پس استبعادی ندارد که گفته شود: آنان بندگان خدا هستند و مردم بندگان ايشان.[82] از این جهت است که امام باقر و صادق(علیه السلام) فرمودند: «وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِي لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا»؛ ولايت ما ولايت خداوند است كه تمام انبياء با آن ولايت مبعوث شده اند.[83] روشن است که مراد از این عبارت وجود جسمانى و تاريخى امامان نیست. پس می توان گفت که مقام ولايت كلّيّۀ ائمّۀ معصومان(علیهم السلام) با ذات اقدس خداوندى، وحدت و هوهويّت دارد.[84]

4. روشن است که ولایت کلیه، در خداوند ذاتی است و در غیر او عَرَضی؛ یعنی «اول ما خلق الله» در عين آن كه از همۀ موجودات عالم، پرورنده تر، و قادرتر است، باز از خود چیزی را ندارد و تنها آیينه است، آیينۀ تمام نمایی که ذات و صفات جمال و جلال حق تعالی را نشان می دهد.

5. همان گونه که بیان شد آدمی در طریق کمال و قوس صعود، می تواند موانع پیش رو را به کناری نهد و از جمیع انیات و تعینات و تعلقات مادی و حتی معنوی،[85] جدا و ذوب در حضرت احدیت شود و به مقام فنا دست ‌یابد. در چنین حالتی خویشتن را فراموش نموده محو جمال معشوق گشته و به هر چه که می نگرد فقط او را ببیند و بس، و تا آن جا پیش ‌رود که دوئیت را برداشته و به مقام هوهویت برسد و آیینۀ تمام نمای حق تعالی شود.[86]

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار                 که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

سید حیدر آملی (ره) با اشاره به این نکته که این مقام با فنا قابل دست یابی است، این سخن أمير المؤمنين(علیه السلام) : «أنا وجه الله، و أنا جنب الله، و أنا يد الله، و أنا آية الله. أنا الاوّل، أنا الآخر، أنا الظاهر، أنا الباطن» را ناظر به همین مقام می‌داند.[87] و این یعنی تجلی کامل خداوند در مظهری (محل ظهور و بروز) کامل و دست یابی به ولایت کلیۀ الاهیه از سوی اهل بیت(علیهم السلام).

6. این هوهویت یعنی عینیت توحید و ولایت. به عبارت دیگر، توحيد همان معناى مرآتى و آيتى حجاب اقرب است و ورود به چنین عالمی، مشروط به عبور از ولايت است؛ یعنی كسى در ناحيۀ صعود به معرفت و قرب ذات اقدس حق تعالی نمی‌‏رسد، مگر از اين آیينه و آيتِ ‏بزرگ؛ زيرا نور و تشعشع این خورشید، ديدۀ هر بيننده را كور می کند و نمی‌توان بدون آیينه و حجاب، جمالش را مشاهده کرد.[88] پس توحيد عين ولايت و ولايت عين توحيد است و اين دو از هم دیگر جدایی ندارند.[89]

امام خمینی(ره) در بارۀ سرّ نوشتن کلمات «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علی امیرالمؤمنین» بر همۀ موجودات از عرش اعلا تا منتهای ارضین می‌گوید: شیخ عارف شاه آبادی (ره) می‌فرمود: شهادت به ولایت در شهادت به رسالت نهفته است؛ زیرا که ولایت، باطن رسالت است و نویسنده گوید که در شهادت به الوهیت شهادتین منطوی است جمعاً و در شهادت به رسالت آن دو شهادت نیز منطوی است، چنان‌چه در شهادت به ولایت آن دو شهادت دیگر منطوی است.[90]

همو در جایی دیگر می‌فرماید: موجودات به واسطۀ انسان رجوع به حق كنند، بلكه مرجع و معاد آنها به انسان است… و این‌كه در آیۀ شریفه، حق مى‌فرماید: «انَّ الَینا ایابَهُمْ ثُمَّ انَّ عَلَینا حِسابَهُم»[91] و در زیارت جامعه مى‌فرماید: «و ایاب الخلق إلیكم و حسابهم علیكم‏»، سرّى از اسرار توحید، و اشاره به آن است كه رجوع به انسان كامل رجوع إلى اللّه است؛ زیرا كه انسان كامل فانى مطلق و باقى به بقاء اللّه است و از خود تعین و انّیت و انانیتى ندارد، بلكه خود از اسمای حسناى و اسم اعظم است.[92]

بر اهل دقت پوشیده نیست که معنای این سخنان، انکار مخلوق یا انسان بودن اهل‌بیت(علیهم السلام) نیست، و نیز در صدد بیان این عقیدۀ باطل نیستیم که خداوند در آن‌ها حلول کرده است،[93] بلکه ما اگرچه آنان را مخلوقی مانند سایر مخلوقات می‌دانیم، اما معتقدیم که خودیت از آنان رخت بربسته بود و به بالاترین مرحلۀ فنا و مقام ولایت نایل آمدند.[94] روشن است که به هر مقدار خودیت مستهلک شود، خدا حضور می‌یابد و انسان به همان میزان آیینۀ تمام نمای حق تعالی خواهد شد. با توضیحاتی که ارائه کردیم روشن شد که ولایت و توحید وحدت دارند و با عشق به ولایت است که می توان به توحید رسید. لذا ما بر این باوریم که برای درک و شناخت هریک از صفات الاهی راهی جز شناخت و ارتباط با معصومان(علیهم السلام) وجود ندارد؛ مثلاً برای شناخت این نکته که آیا خداوند نسبت به کاری که انجام می دهیم رضایت دارد یا نه، راهی نداریم جز این که رضایت یا عدم رضایت اهل‌بیت(علیهم السلام) را به دست آوریم.[95]

 

امامت از نگاه برون دینی

در نگاه اول به بحث امامت دو معنا قابل تصور می باشد که در این جا به آن می پردازیم

اول: از امامت معنای خاص کلمه، یعنی جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ادارۀ کلیه امور دین و دنیای مردم  را در نظر بگیریم، در این صورت نکته قابل توجه این است که بحث امامت از فروع مباحث نبوت است و در صورتی که کسی بخواهد به عنوان جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ائمه معصومین (علیهم السلام) تمسک جوید جز بحث درون دینی امکان ندارد چون امام جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) است و معنا ندارد با کسی که خداوند و رسولش را قبول ندارد بحث از جانشینی خدا و رسول را به میان آوریم برای همین طرح بحث امامت برای یک کافر باید بعد از طرح بحث توحید و نبوت باشد و به طور مستقیم نمی توان دربارۀ امامت با او بحث کرد و امامت را به اثبات رساند لذا ما دلیل برون دینی برای کسی که با شنیدن دلایل توحید و نبوت به خدا یا نبی خدا ایمان نیاورده، نداریم باید توجه داشته باشیم که مسائل کلامی به مسائل ریاضی شباهت دارند و باید نظم منطقی در آنها رعایت شود و نمی توان بدون بحث خدا شناسی به بحث نبوت و رسالت پرداخت و بدون نبوت به خلافت و امامت نبی پرداخت؛ زیرا این مباحث بر هم دیگر متوقف هستند و سیر منطقی آنها باید رعایت شود.

دوم: منظور از امامت معنای لغوی کلمه یعنی یک الگوی عملی از یک انسان متعالی برای الگو گیری باشد با صرف نظر از مقام امامت و جانشینی، منابع تاریخی مالامال است از مضامینی که گویای عمق شخصیت ائمه معصومین (علیهم السلام) باشد به طوری که حتی دشمنان اهل بیت نیز همیشه به فضل و کمال آن حضرات معترف بودند لکن برای این منظور دلیل عقلی قابل ارائه نیست چرا که بررسی شخصیت حقیقی افراد در تاریخ نیازمند به تفحص و تحلیل تاریخی است نه دلیل عقلی و ما با دلیل عقلی نمی توانیم برسیم به این که فلان شخص در فلان سال با چه خصوصیتی بوده است. بنابر این ما برای اثبات شخصیت حقیقی معصومین (علیهم السلام) به عنوان یک الگوی فرا دینی نیاز به یک تفحص تاریخی گسترده و مراجعه به آثار به جا مانده از حضرات معصومین (علیهم السلام) یعنی روایات و احادیث داریم چرا که شخصیت بزرگان را از آثار به جا مانده از آنان بهتر از هر چیزی می توان شناخت، که برای تحقیق بیشتر در این مسئله لازم است به کتاب های روایی مانند اصول کافی، نهج البلاغه، و کتاب های تاریخی مورخان و محدثان اسلامی مانند منتهی الآمال نوشته حاج شیخ عباس قمی، مناقب آل ابی طالب نوشته ابن شهر آشوب و … مراجعه شود.

نگاه به بحث امامت در مورد مسلمان غیر شیعی متفاوت با غیر مسلمان است چرا که عمدۀ مسلمانان، قبول دارند که بحث امامت از ضروریات دین است از طرفی دلایل نقلی برای آنان قابل ارائه است لذا کار خیلی آسان تر است؛ نکته قابل توجه این است که اختلاف اساسی شیعه با اهل سنت در این نیست که آیا ائمه معصومین (علیهم السلام) از نظر فضایل انسانی، کامل تر و شایسته تر بودند یا نه، چرا که اگر به چشم انصاف به منابع روایی آنان نگاه کنیم برتری معصومین را در منابع شان می توانیم بیابیم و اگر در منابع تاریخی و اقوال بزرگان اهل سنت نظر کنیم می توانیم اعتراف به فضیلت و برتری در علم  عمل و کمالات در حضرات معصومین (علیهم السلام) را در نگاه بسیاری از بزرگان اهل سنت احراز کنیم؛ لکن مسئله بنیادینی وجود دارد که اگر این مسئله حل شود مشکلی باقی نمی ماند و آن این است که اهل سنت برتر بودن امام از همه مردم، معصومیت امام  و نصب خاص امام از طریق کلام پیامبر اکرم (ص) را  شرط نمی دانند و ملاک تحقق امامت را اجماع عدۀ خاصی از امت می دانند و الا خود، کتاب های بسیاری در فضایل ائمه اطهار (علیهم السلام) نوشته اند و فضیلت ائمه (علیهم السلام) بر آنان پوشیده نیست خصوصاً در باب امیر المومنین (علیه‌السلام) که هم خلفای راشدین و هم دشمنان درجه اول امیر المومنین (علیه‌السلام) همه به برتری او معترف هستند. برای تحقیق بهتر این مسئله می توانید به کتاب المراجعات نوشتۀ علامه سید شرف الدین و عبقات الانوار نوشته مرحوم میر حامد حسین و کتاب الغدیر نوشته علامه امینی مراجعه کنید.

شیعه برای اثبات امامت ائمه طاهرین با اسم و رسم خاص ایشان به نصوصی از پیامبر اکرم (ص) و بقیه ائمه برای امامان بعد از خود تمسک جسته است و اجماع امت اسلامی یا اجماع اهل حل و عقد را واجد صلاحیت برای انتخاب امام نمی داند.

 

شبهه موروثی بودن مقام امامت

شیعۀ امامیه بر این اعتقاد است كه برای امام شروطی از جمله: عصمت، افضل بودن، علم لدنّی و… لازم است.[98] این شرط‏‌ها چیزی جز بیان لیاقت‌ها نیست،[99] و بدیهی است که از این شایستگی‌ها تنها خداوند آگاهی دارد. بر این اساس تنها راه تعیین امام، نصّ از جانب خداوند متعال و معرّفی از جانب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) است؛ یعنی شیعه معتقد است که از آغاز نام و مشخصات امامان معصوم (علیهم السلام) معلوم بوده‌است و خداوند نام تمام آنان را قبل از به دنیا آمدنشان از طریق جبرئیل به رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) ابلاغ کرده و آن‌حضرت نیز تعداد و ترتیب و نام آن‌ها را در احادیث متعددی بیان فرموده است.

از این رو پس از امام حسن (علیه السلام) برادر گرامی آن حضرت امام حسین (علیه السلام) امام می‌شود و پس از آن‌حضرت، فرزندش امام سجاد (علیه السلام) در حالی‌که محمّد بن حنفیه برادر امام حسین (علیه السلام) هنوز زنده بود و هم‌چنین در بین فرزندان ائمه (علیهم السلام) گاهی فرزند کوچک‌تر به امامت می‌رسید نه فرزند بزرگ تر،[101] و این نیست مگر این‌كه مقام امامت، یک لیاقت ذاتی را طلب می‌کرده و خداوند به کسانی که شایستگی این مقام والا را دارا بودند، این مقام را موهبت نموده‌است.

اما اگر در مصادر فریقین آمده‌است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خلافت را در قریش منحصر کرده‌است،[102] آیا این روایت دلیلی بر آن است که اهل سنت به حکومت موروثی در قبیلۀ قریش معتقد است؟! و آیا توجیهی غیر از این می‌توان ارائه کرد که خلافت به قابلیت‌ها است و این قابلیت‌ها را خداوند در قریش قرار داده‌است. با این حال چرا همین بیان را نتوان دربارۀ اهل بیت (علیهم السلام) عنوان کرد؟!

برخی می‌گویند قریش از نسل‌های زیاد و مختلفی تشکیل شده‌اند، و این روایت دلیل بر وراثتی بودن نیست.

در جواب می‌گوییم: حقیقت خلاف این برداشت است؛ چرا که اموی‌ها و عباسی‌ها برای مشروعیت حکومت و خلافت موروثی خود به این حدیث استناد کرده‌اند، به اعتبار این‌که این حکومت در خاندان قریش بوده‌است.

در آیۀ 124 سورۀ بقره،[103] حكومت موروثی و نسبی،[104] به طور مطلق نفی نشده، بلكه به خصوص ستم‌گران از ذریه حضرت ابراهیم (علیه السلام) نفی شده‌است؛ از این رو ذریه و نسل حضرت ابراهیم (علیه السلام) و هر پیامبر دیگری در صورتی كه ظالم نباشند، (چه ظلم به خدا، چه ظلم به خلق و چه ظلم به نفس، نداشته باشند) و شایستگی لازم را دارا باشند، می‌‏توانند مقام امامت و رهبری جامعه را به عهده گیرد. بدیهی است که درخواست حضرت موسی (علیه السلام) نیز بر اساس لیاقت برادرش هارون بوده‌است.[105] و آیا فرقی است بین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و دیگر پیامبران در حالی‌که حكومت وراثتی، با در نظر گرفتن قابلیت‏‌ها در انبیای گذشته مشاهده می‌شود.[106]

در ادامه تذکر این نکته لازم و ضروری است که گرچه از سرّ قرار گرفتن امامت، خلافت و یا نبوّت و لو به جهت لیاقت‌های لازم در نسل پیامبر سابق، خداوند آگاهی کامل دارد، اما شاید بتوان گفت که:

پیامبران با ثبوت نبوت و كمالاتشان، در قلب‌ها جا گرفته و در میان مردم محبوبیت خاصی پیدا می‌كنند. مردم نیز در صورتی‌كه كسی را دوست بدارند وابستگان صالحِ او را نیز دوست می‌دارند و هر كسی كه مورد محبت قرار گرفت در صدد اطاعت از فرامین او بر می‌آیند، از همین رو بهترین افراد برای امامت و جانشینی و یا نبوت، ذریه و نسل آن پیامبر می‌باشند، هرچند ما این را مطلق نمی‌‏دانیم، بلكه قیدها و شرط‌هایی را كه از جمله عصمت و افضل بودن و… است نیز در امام معتبر می‏‌دانیم.[107]

دلیل بر این که معیار امامت لیاقت و شایستگی است و این ویژگی فراوان در امامان وجود داشت، این است که همان‌گونه که می‌دانیم اکثر امامان (علیهم السلام) بیش از یک فرزند پسر داشتند، ولی در عین حال امامت به یکی از آن‌ها می‌رسید. گذشته از این، شبهه موروثی بودن امامت شبهه‌ای است که امروزه از طرف وهابی‌ها علیه شیعه مطرح و به آن دامن زده می‌شود. آنان می‌گویند شیعه معتقد به موروثی بودن امامت است، در حالی‌که می‌بینیم خود آنان در کنف حمایت و تحت لوای دولت ها و حکومت‌هایی زندگی می‌کنند که بر اساس حکومت موروثی تشکیل شده‌اند؛ مانند حکومت‌های اطراف خلیج فارس. هم‌چنین آنان حکومت‌هایی را تأیید می‌کنند که بر اساس وراثت شکل گرفته‌اند و مبدأ تاسیس آن‌ها بر اساس وراثت بوده، بدون هیچ شرط و لیاقتی در حاکم، تا آن‌جا که به حکومت بعضی از بچه‌های حاکمان نیز راضی شده و تن در داده‌اند، حاکمانی که مبدأ حکومت آنها موروثی بوده؛ مثل حکومت اموی‌ها و عباسی‌ها.

 

اعتقاد به امامت دوازده امام

اعتقادات اسلامی یك زنجیرۀ هماهنگ و به هم پیوسته است. به طوری كه اگر یكی از دانه های این زنجیره مفقود شود كلّ زنجیره گسسته و غیر مفید خواهد شد. با این توضیح كه اعتقاد به خداوند لوازمی دارد كه با حفظ این لوازم مورد قبول خداوند خواهد بود، اگر به داستان رانده شدن ابلیس بنگریم مشاهده می‌كنیم كه او از خدا مهلت خواست که تا قیامت زنده باشد تا بتواند بشر را فریب دهد،[108] معلوم می‌شود كه شیطان وجود خدا و قیامت را قبول داشته‌است با این حال خداوند او را كافر معرفی می‌كند؛[109] بنابراین، صِرف اعتقاد به وجود خدا برای ایمانِ مقبول، كافی نیست، بلكه تمام لوازم آن بایستی فراهم باشد. یكی از لوازم اعتقاد به خدا، اعتقاد به فرستادگان خدا یعنی انبیا و رسولان است. به این معنا كه انكار آن‌ها مستلزم انكار خدا است. هم چنین اعتقاد به امامان یعنی جانشینان پیامبر لازمۀ اعتقاد به خود پیامبر است؛ چون ائمه از طرف پیامبر جانشین او هستند و انكار آن‌ها به منزله انكار پیامبر است پس نمی‌توان پیامبر را قبول كرد، ولی امامان را انكار كرد. همین رابطه بین تك تك امامان برقرار است؛ یعنی انكار یكی از امامان به منزلۀ انكار بقیۀ امامان است؛ چرا كه دلیل اعتقاد به هر كدام از آن‌ها همان است كه دلیل اعتقاد به بقیه است؛ زیرا همۀ آن‌ها یكی پس از دیگری جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستند و هركدام از امامان، امام قبلی را تصدیق و امام بعدی را معرفی كرده‌است. پس انكار یکی از آن‌ها در حقیقت بازگشت به انکار دیگری می‌کند و از آن‌جا که همگی از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) تعیین شده‌اند، پس انكار آن‌ها، انكار پیامبر است.

در این جا به چند حدیث اشاره می‌كنیم:

“عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِيِّ (ص) قَالَ الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ فَهُم خُلَفَائِي و أَوصِيَائِي و أَولِيَائِي وَ حُجَجُ اللَّه عَلَي اُمّتِي بَعدِي الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْكِرُ لَهُمْ كَافِرٌ”،امام صادق (علیه السلام) از اجداد طاهرینش؛ یعنی امامان قبل از خود نقل می‌كند و آن‌ها از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل می‌كنند كه فرمود: “جانشینان بعد از من دوازده نفرند كه اولین آن‌ها علی بن ابی طالب و آخرین‌شان قائم است، ایشان جانشینان و اوصیاء و رهبران و حجّت‌های پس از من برای امتم هستند، هركس به امامت‌شان اقرار كند مؤمن است و هر كس منكر آن‌ها شود كافر است.[110]

در روایت دیگر نیز از امام صادق (علیه السلام)  آمده‌است: “الرَّادُّ عَلَينَا الرَّادّ عَلَى الله وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشَّركِ بِاللهِ…” كسی‌كه كلام ما (ائمه) را نپذیرد، كلام خدا را نپذیرفته و كسی كه سخن خدا را رد كند مشرك خواهد بود.[111]

نیز در روایت دیگری از امام كاظم (علیه السلام) است: “ألا يا عبد الرحمن من أبغضنا فقد أبغض محمدا و من أبغض محمدا فقد أبغض الله جل و علا، و من أبغض الله جل و علا كان حقا على الله أن يصليه النار و ماله من نصير” كسی كه به ما بغض داشته باشد در واقع به پیامبر خدا بغض ورزیده و او در حقیقت مُبغض خداوند است و مُبغض خدا سزاوار آتش الهی است و احدی یاور او نخواهد بود.[112]

 

خاتمیت و امامت

بی گمان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)”خاتم النبیین” است و پس از او نزول وحی تشریعی از آسمان منقطع گردیده‌است. همان‌طور كه امیر المؤمنین علی (علیه السلام) در حال غسل دادن بدن مبارك پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: “همانا كه با مرگ تو (پیامبر) چیزی از ما بریده شد كه با مرگ غیر تو بریده نمی‌شد و آن نبوت و اخبار آسمان بود”؛[113] از این رو اعتقاد به این اصل (خاتمیت) از اصول اسلامی به شمار می‌آید.

چند نكته در رد شبهۀ تعارض امامت با خاتمیت قابل ذكر است:

1. از جمله عواملی كه باعث بروز چنین شبهه می‌شود، عدم تفكیك بین نبوت و امامت است. نبی در اصطلاح علم كلام به كسی گفته می‌شود كه ضمن دارا بودن صفاتی؛ مانند: علم، عصمت و واجب الاطاعة بودن، باید ادعای نبوت و نزول وحی از طرف خدا و در صورت لزوم از معجزه برخوردار باشد؛ بنابراین، در نبوت، نزول وحی و وجود معجزه از مؤلفه‌های اساسی آن به شمار می‌آیند كه مختص پیامبران است و امامان معصوم (علیهم السلام) هیچ‌گاه ادعای چنین مؤلفه‌ها را نداشته و شیعیان آن‌ها هم هیچ­‌گاه پیشوایان خود را به آن حد (نبوت و نزول وحی تشریعی) ارتقا ندادند، تا معارض با خاتمیت باشد و موجب غلو شود.

2. هیچ تنافی بین خاتمیت و برخورداری عده‌ای از علوم غیر اكتسابی و حجت آفرین، در عصر خاتمیت نیست. در قرآن اشاره شده‌است، عده‌ای (غیر پیامبران) هستند كه به آن‌ها “علم عطا شدگان” گفته می‌شود كه بدون كسب به آن‌ها عطا شده است: “هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم‏ “،[114] اگر چه صاحبان این علوم از منت‌های رحمت الهی برخوردارند، ولی نبی نیستند و صرف دیدن ملك یا پس پرده شهادت، نبوت نمی‌آورد. فرشته الهی بر مریم ظاهر شد و عیسی (علیه السلام) را به او هدایت كرد، اما مریم پیامبر نشد”؛ بنابراین، علومی كه امامان (علیهم السلام) برخوردارند، از این قبیل بوده، پس منافاتی ندارد که امامان (علیهم السلام) از چنین حالتی برخوردار باشند، ولی پیامبر نباشند.

ناگفته نماند مأخذ علوم ائمه فراوان است که از جملۀ آن‌ها الهام است كه نوعی وحی غیرتشریعی است كه به غیر انبیا هم نازل می‌شود و امامان (علیهم السلام) از جملۀ آن‌ها هستند.[115] یكی دیگر از راه‌های به دست آوردن علم امامان (علیهم‌السلام) آن است كه علم از طرف پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به آن‌ها به ارث گذاشته شده‌است. از محدثان شیعه و سنی روایت شده كه علی (علیه السلام) فرمود: “علمنی رسول الله الف باب، كل باب یفتح الف باب”؛[116] پیامبر خدا به من هزار باب علم آموخت كه هر باب هزار باب دیگر را می‌گشود. انتقال كامل این علوم فقط به علی بن ابی طالب (علیه السلام) صورت گرفت و ایشان را پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) “باب علم نبی” ساخته که این علم از نوع علم غیر اكتسابی است كه خداوند هر كسی را كه بخواهد به او عطا می‌كند. به همین دلیل، ‌این علم برای دریافت‌كنندگان حجت است و از این رو است كه پیامبر (صلی الله علیه و آله) صاحبان (عترت) این علوم را در كنار قرآن قرار داده است: “انی تارك فیكم الثقلین؛ كتاب الله و عترتی …”.[117] بنابراین، مفاد خاتمیت این نیست كه پس از ختم نبوت، قول اؤلیای معصوم (علیهم‌السلام) حجیت نداشته باشد. تحلیل درست و منطقی خاتمیت نشان می‌دهد كه حجیت قول امامان (علیهم‌السلام) در فراسوی اختصاصات پیامبر (صلی الله علیه و آله)، هیچ مانعی برای حجیت ندارد؛ بنابراین، ادعای عصمت، علم لدنی و هم‌چنین ارتباط با عالم غیب از طریق الهام و وحی غیر تشریعی، ملازمه‌ای با نبوت نداشته و هیچ‌یك از اندیشمندان شیعه، چنین قصدی را ندارند.

3. مدعیان تئوری تعارض امامت با خاتمیت می‌كوشند با توسل به خاتمیت، پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) را آخرین حجت الهی معرفی كنند،و شأن و منزلت امامان معصوم (علیهم‌السلام) را به حد انسان‌های معمولی فرو كاهند. ولی منتقدین اگر بر این باوراند كه حداقل پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) یک شخصیت حقوقی دارد، باید او را حجت الهی به حساب آورند و كلام او را بدون دلیل بپذیرند.[118] به طور قهری حداقل باید به لوازم ادعای خود پایبند باشند؛ یعنی روایاتی كه از پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) در مقام و منزلت امام علی (علیه السلام) وارد شده را بپذیرند. اگر به كلام پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نیم نگاهی بیندازیم، پیدا است كه حضرت علی (علیه‌السلام) و شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله) به امر خداوند دارای شخصیت حقوقی هستند كه لازمۀ آن، جعل حجیت و مقام ولایت برای آن امام معصوم (علیه‌السلام) است.

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در حدیث منزلت[119] و دیگر روایات و هم‌چنین آیات متعدد قرآن، مقام امامت و ولایت به معنای مرجعیت دینی و جانشینی پیامبر در شؤونات دینی را به امام معصوم واگذار کرده‌است كه لازمۀ آن حجیت اقوال و افعال آن‌حضرت برای عموم مسلمانان است. در این قسمت به بعضی از آن آیات و روایات اشاره می‌شود.

1. خداوند در قرآن، ولی مؤمنان را خداوند، پیامبر و كسانی كه در حال ركوع زكات می‌دهند معرفی می‌كند: “انما ولیكم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزكاة و هم راكعون”.[120] پیامبر گرامی اسلام در روایات متعدد مصداق جملۀ “یؤتون الزكاة و هم راكعون” را امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) معرفی می‌كند.[121]

2. آیه‌ای از قرآن، مؤمنان را به اطاعت از خدا و رسول او و اولی الامر، امر می‌كند: “اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منكم”.[122] و پیامبر (صلی الله علیه و آله) در روایات متعدد “اولی‌الامر” را بر حضرت علی (علیه‌السلام) تفسیر می‌كند.[123] و آن‌حضرت (صلی الله علیه و آله) در روایاتی به اطاعت از امام علی (علیه‌السلام) امر می‌كند از جملۀ آن‌ها می‌فرماید: “و ان امامكم علی بن ابی طالب، فناصحوه فصدقوه؛ فان جبرئیل اخبرنی بذلك”.[124]

در این زمینه، روایات فراوانی وجود دارند که از ذكر آنها صرف نظر می‌کنیم.

 

نام امامان در قرآن

در ابتدا بايد به اين نكته توجه شود كه اوّلاً: نام امامان معصوم (علیهم السلام) به طور صريح در كلام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آمده‌است، مخصوصاً نام مبارك حضرت على (علیه‌السلام) كه در چندين مورد، پيامبر اكرم بر جانشينى آن حضرت و ولايت ايشان، تصريح نموده‌اند كه يك مورد آن در ابتداى بعثت، هنگام ابلاغ رسالتش به عشيره و قوم و خويشان بود كه فرمودند: “نخستين كسى‌كه به من ايمان آورد وصى، وزير و جانشين من خواهد بود”، و غير از حضرت على (علیه‌السلام) كسى جواب مثبت نداد و در نهايت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمودند: “بعد از من، تو وصى و وزير و خليفه من خواهى بود.”[125] مورد ديگر “حديث غدير” است كه پيامبر صريحاً فرمودند: “من كنت مولاه فعلى مولاه”[126]، “هركس من مولاى اويم على (علیه‌السلام) مولاى اوست”. و هم‌چنين “حديث منزلت” كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به حضرت على (علیه السلام) فرمودند: “انت منى بمنزلة هارون من موسى ،الاّ انه لانبى بعدى”.[127]  احاديث پيامبر (صلی الله علیه و آله) مربوط به خلافت و جانشينى حضرت على (صلی الله علیه و آله) اكثرا متواتر هستند و به اين مطلب در بسيارى از كتب عامه و خاصه اشاره شده‌است.[128] در حديث ديگرى پيامبر (صلی الله علیه و آله) نام ائمه معصومين (علیهم السلام) از حضرت على (علیه‌السلام) تا حضرت حجت (علیه‌السلام) را به جابربن عبدالله انصارى بيان مى‌فرمايند.[129]

پس اين نكته را بايد در نظر داشت كه گرچه نام ائمه اطهار (علیهم السلام) در قرآن صريحاً ذكر نشده‌است، اما پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، كه به تصريح  قرآن سخنانش همگى حق و وحى هستند،[130] نام ايشان را صراحتاً بيان داشته و به جانشينى و امامتشان تاكيد نموده است.

ثانياً: در قرآن مجيد به ولايت امير المومنين على (علیه‌السلام)، اشاره شده‌است هرچند كه صريحاً نام ايشان نيامده‌است عموم مفسران، چه شيعه و چه سنى، اذعان دارند كه اين آيه در شأن حضرت على (علیه‌السلام) نازل شده، و جز او مصداقى ندارد[131] و آن آيه‏ 55 سوره مائده است كه مى‌فرمايد: “انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون”، جز اين نيست كه ولى شما خدا و رسولش و مؤمنينی كه نماز را بپا مى‌دارند و در حال ركوع زكات مى‌دهند، مى‌باشند.

با توجه به اين‌كه در اسلام دستور و قانونى نداريم كه انسان در حال ركوع زكات بدهد، معلوم مى‌شود كه اين آيه، اشاره به واقعه‌اى است كه يك بار در خارج وقوع پيدا كرده‌است، و آن اين بود كه حضرت على (علیه‌السلام)‏ درحال ركوع بود كه سائلى پيدا شد و درخواست كمك نمود، حضرت به انگشت خود اشاره كرد، آن سائل آمد و انگشترى حضرت را از انگشتش بيرون آورد و رفت.[132] از اين رو آيه مى‌فرمايد: منحصراً[133] ولايت و سرپرستى شما مسلمانان بر عهده خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) و حضرت على (علیه‌السلام) است و جز او كسى ولايتى بر شما ندارد.

پس تاكنون روشن شد كه نام معصومان (علیهم السلام) صريحاً بر زبان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جارى شده و اشاره و كنايه روشنى هم به ولايت امير مؤمنان (علیه‌السلام) در قرآن شده‌است، به گونه‌اى كه اگر شخص پژوهش‌گر منصفى خواهان حق و به دنبال حق باشد، با اندک تحقيق و تفحصى متوجه مى‌گردد كه نظر پيامبر (صلی الله علیه و آله)، در مورد جانشينى و امامت پس از حضرت، خلافت حضرت على (علیه‌السلام) و اولاد طاهرينش بوده است، اما اين كه نام ائمه (علیهم السلام) صريحاً در قرآن ذكر نشده، دو دليل مى‌تواند داشته باشد:

1. بناى قرآن بر اين است كه مسائل را به صورت كلى و به شكل اصل و قاعده بيان كند نه اين كه جزئيات و ريز آن‌ها را تشريح نمايد، چنان كه در مورد بسيارى از اصول و فروع، اين‌گونه بوده است.

اين جواب در روايتى از امام صادق (ع)[134] ارايه شده‌است، و  امام (علیه‌السلام) سه مثال مى‌زنند: يكى اين‌كه در مورد نماز، قرآن مسئله را به شكل كلى مطرح ساخته و نفرموده است كه كيفيت و كميت هر نمازى چگونه انجام شود ولى پيامبر (صلی الله علیه و آله) طريقه اقامه نماز و تعداد ركعات هر نماز را براى مسلمانان بيان فرمودند. ديگر به مسأله زكات مثال ‏مى‌زنند كه در قرآن فقط به صورت يك اصل مطرح شده، ولى پيامبر (صلی الله علیه و آله) تعيين فرمود كه به چه اقلامى زكات تعلق مى‌گيرد و نصاب هر يك چقدر بايد باشد. و سوم به احكام حج اشاره فرمودند كه در قرآن فقط وجوب حج آمده‌است، اما پيامبر (صلی الله علیه و آله) شخصاً راه و روش انجام آن را براى مسلمانان تشريح فرمودند.[135]

پس اين‌كه ما از قرآن انتظار داشته‌باشيم كه در همه موارد و در جزئيات مسايل وارد شود انتظار نابه‌جايى است، و اگر در مسأله امامت و اهل بيت (علیهم السلام) به تك تك نام ائمه اطهار (علیهم السلام) تصريح نشده، نمى‌تواند مبنايى براى عدم تمسك به مكتب اهل بيت باشد، چنان‌كه به بهانه اين كه در قرآن نيامده كه نماز ظهر 4 ركعت است نمى‌شود آن را دو ركعتى خواند. يا اين‌كه در قرآن نيامده كه در حج بايد هفت مرتبه طواف را انجام داد، طواف را ترك نمود.

2. در مانند چنين مسئله‌اى كه احتمال مخالفت زياد است، مصلحت درآن است كه قرآن به صورت غير صريح مطلب را بيان كند؛ زيرا احتمال دارد كه دامنه مخالفت با مسئله امامت تا خود قرآن مجيد نيز كشيده شود و اين مسلماً به صلاح مسلمانان نمى‌باشد، البته بايد توجه داشت اين كه قرآن مى‌فرمايد: “انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون” به درستى كه ما قرآن را نازل كرديم و محققاً خود حافظ آن هستيم،[136] يكى از راه‌هاى صيانت قرآن از تحريف و كم و زياد شدن همين است كه به شكلى بيان شود تا انگيزه تحريف از منافقان مسلمان‌نما گرفته شود، تا اگر كسى يا گروهى، به خاطر هوا و هوس و اختلاف و وجود انگيزه قوى براى تحريف يا تغيير، لااقل قرآن را به مورد نظر خود تغيير ندهد و از اين رهگذر ارزش و حرمت قرآن هتك نگردد.[137]

 

امامت در سن طفوليت

امامت از ديدگاه شيعه، إعمال ولايت ولى اللَّه بر ساير انسان‌ها است.[138] به تعبيرى امامت منصبى الهى براى ادارۀ دين و دنياى مردم و هدايت آن‌ها به قلۀ سعادت و انسانيت است؛ از اين رو امام (علیه السلام) براى مردم قابل شناسايى و انتخاب نيست؛ زيرا علم لدّنى و عصمت باطنى امرى نهانى اند كه جز خدا كسى از آن آگاه نيست و اين دو مهم‌ترين لوازم ولى اللَّه بودن است.

انسان موحدى كه ولايت خداوند بر خويش را پذيرا گرديده، از هرحيث مطيع اوامر و نواهى خداى خويش است. پس در مورد پذيرش ولايتِ وُلاتى كه از سوى آن ذات اقدس تعيين می‌گردند، بايد كاملاً مطيع و منقاد باشد و به ولايت آنها نيز گردن نهد و از مقايسۀ آن‌ها با ديگران و چون و چراهايى بى‌پايه اجتناب نمايد. شناخت كسانى‌كه به عنوان امام و والى از طرف خدا منصوب‌اند از چند راه ممكن است:

الف) بررسى سيره و راه و روش ايشان.

ب) مراجعه به ويژگى‌ها و علايمى كه از سوى اؤليای قبلى، در مورد ولى بعدى، ارايه شده‌اند.

ج) درخواست معجزه و تفحص از وجود شرايط و لوازم امامت.

با مراجعه به سير و تواريخ مى‌توان از احوالات و سيرۀ ايشان كسب اطلاع نمود و با مراجعه به منابع روايى مى‌توان به رواياتى كه از طريق پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيده، دست يافت و سپس با مراجعه به روايات هر امامى، امام (علیه السلام) پس از او را شناسايى كرد. ائمه هدا (علیهم السلام) در دوران زندگى و حتى پس از شهادتشان در هر دوره‌اى داراى كرامات و معجزاتى مى‌باشند. وقوع اين امور خارق العاده براى متوسلان به ايشان آن‌قدر زياد است كه به احصا نيامده‌است و براى هر جوياى حقيقتى قابل تجربه است.

نتيجه اين‌كه، در احراز مقام امامت، سن خاصى شرط نيست، بلوغ روحى و علمى و فكرى لازم براى اين امر مى‌تواند، به صورت خدادادى، از بدو تولد به ايشان اعطا گردد و خود اين امر يكى از خوارق عاداتى است كه امامت ايشان را اثبات مى‏‌كند، نه اين‌كه مخّل به امامت ايشان باشد.

پيدا است كه با ديد ظاهرى و كوته‌بين، گردن‌نهادن بزرگان و علما و پيران و جوانان و…، به ولايت شخصى كم سن و سال، سنگین مى‌نماياند و پذيرش اين ولايت، به راحتى پذيرش اؤليا ديگر كه از حيث سن و سال دورانى را گذرانده‌اند، براى مردم عادى يكسان نخواهد بود. معاصران ائمۀ خردسال؛ يعنى امام جواد (علیه السلام) كه در سن 8 سالگى به امامت رسيدند و امام هادى (علیه‌السلام) كه در سن 9 سالگى امام شدند و امام مهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف) كه در سن 5 سالگى امام گرديدند، نيز از اين امر مستثنا نبوده و همين سؤال و شبهه را از امام رضا (علیه السلام) نموده و توضيح مى‌‏خواستند. به عنوان نمونه به احاديث زیر استشهاد مى‌شود: “از حسن بن جهم روايت شده كه گفت: من در حضور حضرت رضا (علیه السلام) بودم، حضرت جواد هم كه كودكى بود در محضر آن بزرگوار بود. پس از گفت و گوى طولانى حضرت رضا (علیه السلام) به من فرمود: “اى حسن! اگر من به تو بگويم اين بچه امام تو خواهد بود چه خواهى گفت؟” گفتم: فدايت شوم، شما هر چه بفرماييد من نيز همان را مى‌گويم. امام (علیه السلام) فرمود: “درست مى‌‏گويى”. آن‌گاه حضرت رضا (علیه السلام) كتف حضرت جواد (علیه السلام) را باز كرد و رمزى را كه نظير دو انگشت بود، به من نشان داد و فرمود: “نظير همين رمز، در همين موضع از بدن حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) بود.” نیز از محمودى روايت شده كه گفت: من در طوس در حضور حضرت رضا (علیه السلام) بودم. يكى از ياران آن بزرگوار گفت: اگر حادثه‌اى براى حضرت رخ دهد، امام بعد از آن برگزيده خدا كه خواهد بود؟!

حضرت رضا (علیه السلام) به وى توجهى كرد و فرمود: “بعد از من بايد براى امر امامت به پسرم حضرت جواد (علیه السلام) رجوع شود.” وى گفت: سن امام جواد (علیه السلام) كم است؟! حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: “خدا حضرت عيسى بن مريم (علیهما السلام) را براى مقام پيامبرى برانگيخت، در صورتى‌كه سن آن حضرت (علیه السلام)، از امام محمدتقى (علیه السلام) كمتر بود”.[139]

لكن به خاطر دغدغه‌اى كه برخى از شيعيان امام رضا (علیه السلام) داشته‌اند، على رغم اين نصوص به جست و جوى امام بعدى و شناخت او پرداخته‌اند؛ ازاين‌رو “برخى از آن‌ها به دنبال عبداللَّه بن موسى (علیه السلام) برادر امام رضا (علیه السلام) رفتند، ولى از آن‌جا كه حاضر نبودند بدون دليل امامت كسى را بپذيرند، جمعى از آنها پيش وى سؤالاتى را مطرح كردند و هنگامى‌كه او را از جواب مسائل خود ناتوان ديدند، وى را ترک كردند”؛[140] زيرا آن‌چه اهميت داشت بروز اين وجهه الهى بود كه مى‌‏بايست در علم و دانش امامان باشد…؛ از اين رو آنان دربارۀ تمامى امامان اين اصل را رعايت كرده و آنان را در مقابل انواع پرسش‌ها قرار مى‌دادند و تنها موقعى كه احساس مى‌كردند آنان به خوبى از عهدۀ پاسخ‌گويى به اين سؤالات بر مى‌آيند (با وجود نص بر امامتشان) از طرف شيعيان به عنوان امام معصوم، شناخته مى‌شدند.”[141] امامان خردسال نيز از اين امر مستثنا نبودند، و از طرف بزرگان شيعه مورد تفحض قرار گرفتند و بر توان علمى و انجام کرامت‌ها و اعجاز ايشان يقين حاصل كردند.

از سوى ديگر دشمنان ائمه ‏(علیهم السلام) كه هميشه منتظر فرصتى براى كنار زدن ائمه ‏(علیهم السلام) و پراكنده كردن شيعيان از اطراف ايشان بودند، بی‌كار ننشسته و با تشكيل مجامع علمى و… خواستند تا صغر سن اين بزرگواران را بهانه كرده و آن‌ها را از صحنه اجتماع به كلى كنار بنهند. لكن هرچه دست و پا زدند، بيشتر خود را رسوا كردند و اعلميت ايشان بر همۀ علما معاصرشان بيشتر اثبات گرديد.[142]

علاوه بر مطالب فوق بر آشنايان با قرآن و قصص انبيا اين امر پنهان نيست كه انبيای چندى در سن و سال پایین به مقام نبوت و رسالت، بلكه امامت رسيده‌اند، مثل حضرت عيسى[143] و حضرت يحيى (علیهم السلام)[144] و… در حالى كه اغلب انبيا در سن كهولت 40 سالگى يا بيشتر به اين مقامات دست يافته‌اند.

پس اين امر را بايد به حكمت و علم الهی ارجاع داد و در مقام تشخيص به قراین و ادله و شواهد مراجعه نمود. چنان‌چه مى‌فرمايد: “بگو، پروردگارا! كه تو مالك حكومت بر زمين و آسمانى ملك را به هركه بخواهى مى‌دهى و از هركه بخواهى سلب مى‌كنى و هر آن‌كه را بخواهى عزت مى‌بخشى و هر آن‌كه را بخواهى ذليل مى‌كنى، خير به دست تو است و هر آن‌چه از تو صادر شود جز خير و صلاح بندگانت نيست و تو بر هر كارى توانايى”.[145] و شبهه و جواب به بنى اسرائيل را اين‌گونه تشريح مى‌نمايد: “نبى‌شان به آن‌ها گفت: همانا خداوند طالوت را مَلِك شما برانگيخته است.” آن‌ها گفتند: او چگونه مَلِك ماست در حالى‌كه ما به پادشاهى (فرماندهى) از او سزاوارتريم؟ و او دارايى وسيعى ندارد! گفت: “خداوند او را بر شما برگزيده و توانايى علمى و جسمى به او عطا نموده و خدا است كه مُلكش را به هر كه بخواهد مى‌‏دهد و خدا واسع و عالم است. و نشانه مُلك او ارايه معجزه؛ يعنى آوردن صندوق است.”[146]

بر این اساس؛ امامت امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در سن طفولیت هیچ بعد عادی و عقلی ندارد.

 

غیبت کبری و فلسفه وجودی امامت

امامت، همان ادامه‏ مسير نبوت است[147] و امام تمام ويژگى‌هاى يک نبى را دارد، مگر اين‌كه ديگر وحى و نزول آيات قطع مى‏شود. پس امام نیز مانند پیامبر، سه وظيفه[148] اصلى را بر عهده دارد:

1. اقدام براى برقرارى حكومت و رها نمودن مردم از سلطه حاكمان جور

2. تبيين معارف الهى و رساندن آن به گوش مردم

3. ارشاد و هدايت مردم، به سوى راه راست الهى

سه مورد بیان شده، عمده‌ترين وظايف امام را نشان مى‌دهند، اما اگر شرايط نا بسامان اجتماعى و يا سستى امت اسلامى، باعث شد كه امام نتواند برخى از وظايف را كه جنبه طرفينى دارد و اتمام آن به امت وابسته است انجام دهد، قصور و كوتاهى از ناحيه امام نبوده و مشخص است كه اين امر، با فلسفه امامت، منافات ندارد.

مسائلى چون قيام و حكومت يك حركت اجتماعى است كه نياز به بسترى مناسب دارد. اگر بگوييم كه وظيفه رهبری است تا در هر شرايطى اگر چه به صلاح مسلمانان نباشد، قيام كرده و حكومت را به دست بگيرد، سخن گزاف گفته‌ایم؛ زيرا مى‌دانيم كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) قبل از هجرت و تا زمانى كه در مكه بودند، حتى در انجام شؤونات ظاهرى اسلام به تناسب شرايط روز جامعه، توفيق چندانى نداشتند، تا چه رسد به قيام و يا برپايى حكومت! اين مطلب، هرگز دامن رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را به سستى و يا كوتاهى، آلوده ننموده، بلكه نشان دهندۀ اوضاع اجتماعى نامناسب آن روز، براى پذيرش حكومت اسلامى است.

اين مطلب، انحصار به عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نداشته، مى‌بينيم كه فراموشى و دين‌گريزى مردم، در دوران امامت ديگر ائمه (‏علیهم السلام) غير از امام اوّل،- آن هم در اواخر عمر شریف آن‌حضرت-، منجر به عدم توفيق آنان، در برپايى حكومت اسلامى شده‌است و اين خللى به فلسفه امامت وارد نمى‌كند.

دوران غيبت كبرى نيز، با بيانی كه گفته‌شد، منافاتى با اين وظيفه امام ندارد. اساساً هرگاه كه امكان اجراى فرامين الهى، در قالب حكومت اسلامى پيش آيد، آن روز، روزِ اتمام غيبت خواهد بود. شايد بتوان گفت كه بزرگ‌ترين شناسه امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)[149] حكومت گسترده وى كه حاكى از عدل الهى است، می‌باشد. پس غيبت امام نمى‌تواند مغاير با فلسفه و نظريه امامت، در جنبه بر پايىِ حكومت اسلامى باشد.

اما بعد دوم از وظايف امام:

از آن‌جا كه در دوران صدر اسلام، براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، امكان نداشت تا خود به نحو مستقيم به همه‌جا رفته و با تمام قبايل و اقشار مردم ديدار كند، مردان آگاه به امور دين و حافظان قرآن كريم را به منظور تبيين معارف دينى به نقاط مختلف، گسيل مى‌داشتند[150]. اين يک سنت حسنه و يادگارى نيكو از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است كه راهى عقلانى، براى نشر معارف الهى است.

امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نيز در دوران غيبت صغرى، از اين روش استفاده می‌کرد و با تعيين نايبان خاص خويش، نيازهاى علمى و مرجعيت دينىِ مردم را برطرف مى‌نمود. اين روش پس از غيبت صغرى نيز ادامه پيدا كرد، ولى نمود آن عوض شد؛ يعنى امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نايبانى را كه شرايط احراز اين عنوان را داشتند به نحو عام، منصوب كرده و مردم را در پيش آمدها و رويدادهاى نو پيدا، به آنان ارجاع دادند.[151]

این مسأله به اين جا ختم نمى‌شود؛ زيرا ممكن است كه مسأله‌اى پيش آيد كه اين نايبان، در رفع آن موفق نبوده و قدرت پاسخ‌گويى نداشته باشند. اين جاست كه امام عصر، یا به شايستگان زمانه، رخ مى‌نماياند و یا از راه‌های دیگر راه هدايت را نشان مى‌دهد. كافى است تا در اين باره، به نظريه اجماع[152] دخولى در فقه اسلامى و يا به كتاب‌های تشرف يافتگان به محضر حضرتش نگاه مختصرى داشته‌باشيم.

گذشته از این موارد، غيبت امام، غيبت جسمانى حضرت نيست؛ زيرا ما مى‌دانيم كه وى نيز، همانند ديگر افراد جامعه، يک زندگى عادى دارند، مگر اين‌كه عمر شريف ايشان به اذن خداوند متعال طولانى است و اين نيز خلاف قواعد عقلى و زيستى نیست. پس وقتى ما مى‌گوييم غيبت امام دوازدهم، منظور غيبت عنوانى ايشان است؛ یعنی آن‌حضرت تا زمان ظهور، خود را به عنوان امام و پيشواى شيعيان جهان، به طور عمومى معرفى نخواهند كرد.

 

ادعای امامت جعفر کذاب

جعفر بن علی معروف به جعفر کذاب، پسر حضرت امام هادی (علیه السلام) بود و در سال 226 ق به دنیا آمد. او مردی عیاش و نااهل و شراب‌خوار بود. حضرت امام هادی (علیه السلام) دربارۀ او فرمود: «از فرزندم جعفر دوری کنید، نسبت او به من همچون نسبت کنعان به نوح (علیه السلام) است ».[153] ابو الادیان، که یکی از یاران حضرت امام عسکری (علیه السلام) است، دربارۀ جعفر می‌گوید که او شراب‌خوار و قمارباز و اهل تار و طنبور بود.[154]

جعفر پس از شهادت پدرش ادعای امامت کرده و می‌گفت: “امام مردم من هستم نه برادرم ( امام عسکری (علیه السلام))”، و به همین منظور نزد خلیفه وقت رفت و گفت: “بیست هزار اشرفی برای تو می‌فرستم و از شما خواهش دارم که فرمان دهی تا بر مسند امامت بنشینم و این مقام از برادرم سلب گردد.”[155] ولی حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) اجازه هیچ‌گونه خودنمایی را به او نداد تا این‌که پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) و آغاز غیبت صغرای امام مهدی، او بار دیگر فرصت یافت تا ادعای امامت کند و با دروغ، جمعی را به گمراهی بکشاند و از این رو به جعفر کذاب شهرت یافت.

حضرت امام سجاد (علیه السلام) دربارۀ ملقب شدن امام ششم به «صادق» فرمود: «از نسل پنجم او مردی به نام جعفر متولد می‌شود که به دروغ ادعای امامت می‌کند، و نامش جعفر کذاب است؛ از این رو به امام ششم، جعفر صادق لقب داده اند».[156]

ابن بابویه به سند معتبر از ابوالادیان روایت کرده‌است که من خدمت حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) می‌آمدم و نامه‌های آن جناب را به شهرها می‌بردم. پس روزی در بیماریی که در آن مرض، به عالم بقاء رحلت فرمودند، مرا طلبیدند و چند تا نامه‌ به مداین نوشتند و فرمودند که بعد از پانزده روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای شیون از خانه من خواهی شنید و مرا در آن وقت غسل دهند؛ ابوالادیان گفت: ای سید! هرگاه این واقعه روی دهد امر امامت با کیست؟ فرمود: هر که جواب نامه مرا از تو طلب کند او بعد از من امام است؛ گفتم: دیگر علامتی بفرما، فرمود: هر که بر من نماز کند او جانشین من خواهد بود، گفتم: دیگر بفرما، فرمود: هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شما است. ابوالادیان گفت: مهابت حضرت مانع شد که بپرسم کدام همیان. پس بیرون آمدم و نامه‌ها را به اهل مداین رسانیدم و جواب‌ها را گرفته، چنان‌چه فرموده بود برگشتم.

روز پانزدهم داخل سامرا شدم صدای نوحه و شیون از منزل منور آن امام مطهر بلند شده بود. چون به در خانه آمدم جعفر [کذاب] را دیدم که به در خانه نشسته و شیعیان بر گرد او برآمده‌اند و او را تعزیت به وفات برادر و تهنیت به امامت او مي‌گویند. پس من در خاطر خود گفتم که اگر این امام است امامت نوع دیگر شده، این فاسق کی اهلیت امامت دارد؛ زیرا که پیشتر او را می‌شناختم که شراب می‌خورد و قمار بازی می‌کرد و طنبور مي‌نواخت. پس پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم و هیچ سؤال از من نکرد؛ در این حال «عقید» خادم بیرون آمد و به جعفر کذاب خطاب کرد که برادر تو را کفن کرده‌اند بیا و بر او نماز کن. جعفر برخاست و شیعیان با او همراه شدند. چون به صحن خانه رسیدیم، دیدیم که حضرت امام حسن عسکري (علیه السلام) را کفن کرده و بر روی نعش (تابوت) گذاشته‌اند. پس جعفر پیش ایستاد که بر برادر اطهر خود نماز کند. چون خواست تکبیر بگوید طفلی گندم گون، پیچیده موی و گشاده دندانی مانند پارۀ ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت: ای عمو ! پس صبر کن که من به نماز بر پدر خود از توسزاوارترم. پس جعفر عقب ایستاد و رنگش متغیر شد. آن طفل پیش ایستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز کرد.

پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام)، جعفر مأموران حکومت ستمگر عباسی را جهت تفتیش و تفحص از منزل امام و پیدا کردن امام زمان (علیه السلام) به سرای امام برد.

ابوالادیان باز می‌گوید: روز بعد دیدم گروهی از اهل قم به قصد زیارت امام عسکری (علیه السلام) به سامرا آمده بودند. وقتی مطلع شدند که حضرت از دنیا رفته است؛ پرسیدند: امروز امام و حجت خدا کیست؟ گروهی جعفر کذاب را نشان دادند؛ اهل قم نزد جعفر آمده و سلام کردند و گفتند : پول زیادی که مخصوص امام (علیه السلام) است برای شما آورده‌ایم؛ دستور داد پول‌ها را بگیرند. گفتند: ما هر وقت خدمت امام عسکری (علیه السلام) می‌رسیدیم و پولی نقد می‌آوردیم نام صاحبان پول را حضرت می‌بردند و حدود مبلغ را از درهم و دینار می‌فرمود، شما هم اگر امام هستید و جانشین برادر خود می‌باشید مبلغ و عدد و اسم صاحبان پول را بگوئید. جعفر گفت: مردم از من علم غیب می‌خواهند، مگر برادرم علم غیب داشت؟ اهل قم گفتند: در این صورت ما پول را نخواهیم داد. همین که به بیرون شهر سامراء رسیدند، پیک امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با آنان دیدار کرد. بدین ترتیب، آنان به درک فیض دیدار با آن بزرگوار موفق شدند.[157]

مورخین دربارۀ عاقبت کار جعفر بن علی دو نظر دارند. عده‌ای بر این باورند که وی تا پایان زندگی بر دعوی دروغین خود پای فشرد و هم‌چنان خود را امام می‌دانست، اما برخی دیگر می‌گویند که وی از دعوی خود دست کشید و توبه کرد، و شیعیان نیز نامش را از جعفر کذاب به جعفر تائب برگرداندند.

در روایتی از محمد بن عثمان عمری، نائب خاص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، آمده‌است که امام دوازدهم در توقیعی به توبۀ او اشاره نموده و فرموده است که راه جعفر راه برادران یوسف است که سرانجام توبه کردند.

جعفر عمر کوتاهی داشت و سرانجام در سال 271 قمری در سامراء درگذشت.[158]

 

 


[1]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص298.

[2]. ر. ک. شرح تجرید، ص 271 (با کمی تلخیص و اقتباس)، به نقل از پیام قرآن، ج 9، ص 38-37.

[3]. حجر، 9.

[4]. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 32، باب صفة العلم، ح 2.

[5]. سید رضی، نهج البلاغه کلمات قصار – کلمه 147.

[6]. نهج البلاغه خطبه 46.

.[7] پیشوائی، مهدی، سيره پيشوايان، ص 719.

[8]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج1، ص 179.

.[9] ابن قولویه قمی، كامل الزيارات، زيارت دوم.

[10]. خرازی، سید محسن، بداية المعارف الالهية، ج 2، ص 153.

[11]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج52، ص93.

.[12] قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدى از ولادت تا ظهور، حسینی سید محمد، ص 335.

.[13] برای آگاهی بیشتر رجوع شود به نمایه های: امام مهدی از نظر شیعه، س 168؛ فواید وجودی امام زمان در عصر غیبت، س 654؛ فلسفۀ عمر طولانی امام، س 221.

[15]. بقره، 124.

[16]. انبیاء، 73.

[17]. سجده، 24.

[18]. مائده، 67.

[19]. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، ج 9، امامت در قرآن، ص 182 به بعد.

[20]. مائده، 55.

[21]. چون طبق روایات معتبر کسی‌که در رکوع انگشترش را به سائل داد حضرت علی (علیه السلام) بوده‌است.

.[22]سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، ج 2، ص 293.

.[23] واحدى، على بن احمد، اسباب النزول، ص 148.

.[24]فخرالدین رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)، ج 12، ص 26.

.[25]همان.

.[26]طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج 6، ص 186.

.[27]امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج 2، ص 52 و 53.

.[28]نساء، 59.

.[29]در تفسیر برهان نیز ده‌ها روایت از منابع اهل بیت (علیهم السلام) در ذیل این آیه آمده است که می‌گوید: آیه مزبور درباره علی (علیه السلام) یا آن حضرت و سایر ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نازل شده و حتی در بعضی از روایات نام دوازده امام (علیهم السلام) یک یک آمده است. بحرانی، سید هاشم، تفسیر برهان، ج 1، ص 381 – 387.

.[30]حسكانى، عبيد الله بن احمد، شواهد التنزیل، ج 1، ص 148 – 151.

.[31] اندلسى، ابو حيان محمد بن يوسف،بحر المحیط، ج 3، ص 278.

[32]. احقاق الحق، ج 3، ص 425.

[33]. رعد، 7.

[34]. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 19، ص 14.

[35]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج 4، ص 45.

[36]. شوشتری، قاضی نورالله،  احقاق الحق، جلد 3، ص 88 – 92.

[37]. برائة، 119.

[38]. مفاتیح الغیب، (تفسیر کبیر)، ج 16، ص221.

[39]. احقاق الحق، ج3، ص297.

[40]. عروسى حويزى، عبد على بن جمعه، تفسیر نورالثقلین ، ج 2، ص 280، ح 392و393.

.[41]شوری، 23.

[43]. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 4، ص 1873.

[44].  ترمذی،  ابوعیسی محمد، سنن ترمذی، ج 5، ص662، ح 3786.

[45]. دارمی، عبدالله بن عبدالرحمن، سنن دارمی، ج 2، ص432 ، دارالفکر، بیروت، بی‌تا.

[46]. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج 5، ص 182، دارالصادر، بیروت، بی‌تا.

.[47] نسایی، شعیب، خصایص نسایی، ص 2.

.[48] حاکم نیشابوری،  أبو عبد الله، مستدرک الصحیحین، ج 3، ص  109.

.[49]  هیتمی،  ابن حجر،الصواعق المحرقه، ص 226، عبداللطیف، مصر.

.[50] ابن اثیر، عزالدين، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ج3، ص47، مصر.

.[51] احیاء المیت، که در حاشیه الاتحاف به چاپ رسیده است، ص 116.

.[52] بیهقی، ابوبکر، سنن بیهقی، ج10، ص114.

.[53] طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ص137.

.[54] سید میر حامد حسین، خلاصه عبقاب الانوار، ج 2، ص 105.

.[55] همان، ص 285.

.[56] المعجم الکبیر و المعجم الصغیر، ص 78، دهلی؛ دینوری، عیون الاخبار، ج 1، ص 212، مصر؛ حاکم نیشابوری، مستدرک، ج 3، ص 150؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 224؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 573.

.[57] خلاصه عبقات، ج 2، ص 126-195.

.[58] صحیح مسلم، ج 3، ص 1453، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

.[59] بخاری، صحیح بخاری، ج 3، جزء نهم، ص 101.

.[60] صحیح ترمذی، ج 4، ص 501 ، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت.

.[61] صحیح ابی داوود، ج 4.

.[62] منتخب الاثر، ص12؛ احقاق الحق، ج 13.

.[63] ینابیع المودة، ص 445، باب 77.

.[64] کشف المراد، ص 314، (چاپ مصطفوی قم).

[65]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 8، ص 106، (8 جلدی)، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365ش.

.[66] این مطلب با استفاده از تفسیر پیام قرآن، ج 9 (امامت و ولایت در قرآن مجید ) آماده شده است.

[67]. شریف العلماء، کشف القناع، ص 148.

[68]. نک: نمایۀ مباني کلامي مهدويت، سؤال220.

[69]. نک: نمایۀ مباني فلسفي مهدويت، سؤال 221.

[70].طبا طبائی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص 319- 320.

[71]. نک: تمهید القواعد، ص 172؛ جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، ص 548- 555.

[72]. سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 66؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 3، ص 139 و 140؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج 1، ص 89 و 90؛ حلبی، علی بن برهان الدینT سیره حلبیه، ج 2، ص 3؛ کاندهلوی، محمد یوسف، حیات الصحابه، ج 1، ص 69.

[73]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ج 2، ص 304 و 303 (با اندکی دخل و تصرف).

[74]. مائده، 3.

[75]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 8، ص 290. قابل ذکر است خطیب بغدادی حدیث فوق را با دو سند صحیح نقل کرده است.

[76]. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 200؛ ابن عساکر، تاریخ مدینۀ دمشق، ج 42، ص 233 و 234 و 237؛ مناقب خوارزمی، ص 135؛ مناقب ابن مغازلی، ص 19؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 36؛ جوینی، فرائد السمطین، ج 1، ص 72.

[77]. شواهد التنزیل، ج 1، ص 200؛ مناقب خوارزمی، ص 135؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 72؛ القاسمی، محاسن التأویل، ج 6، ص 4 و 50.

[78]. صدوق، محمد بن علی، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص7؛ همو، معانی‌الاخبار، ص370 و371؛ همو، التوحید، ص24و25؛ طوسی، محمد بن حسن، امالی، ج 2، ص 201.

[79]. نک: حسینی طهرانی، سید محمد حسین، امام شناسی، ج 5، ص 10-33.

[80]. بر این اساس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «أول ما خلق الله نوري» كه نوع انسانى، بلكه جميع مخلوقات از اين نور (كه عقل اول است و روح محمدى است و نفس واحده است و آدم نشئه اولِ دار وجود است) آفريده شدند، و نيز فرمود: «كنت نبيّا و آدم بين الماء و الطين» (وقتى آدم بين آب و گل بود من پيغمبر بودم)؛ يعنى عقل اول كه روح محمديه است و او را در همۀ عوالم مظهر است و هر موجودى از او فيض مى‌گيرد. پس آدم از عقل اول يعنى از حقيقت محمديه فيض وجود گرفت. در این باره، نک: قيصرى، محمد داوود، شرح فصوص الحكم، به كوشش: سيد جلال الدين آشتيانى، پيشگفتار، ص 55-57؛ حسن زادۀ آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، ص 64و 65.

[81]. نهج البلاغة‏، نامه 28، ص‌386.

[82]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 15، ص194.

[83]. کليني، محمد بن يعقوب‏، الكافي، ج1، ص 437؛ صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، ص 75.

[84]. ملاقات مرحوم علامه حسینی طهرانی و هاشم حداد با مرحومه بانو اصفهانی و پرسش از مقام هوهویت، خواندنی است که خواننده محترم را به: حسینی طهرانی، سید محمد حسین، روح مجرّد، ص 294، ارجاع می‌دهیم.

[85]. برای آگاهی از حجب ظلمانی و نورانی، نک: پاسخ شمارۀ: نمایه: حجاب های نورانی، سؤال 4767 (سایت اسلام کوئست: 5013).

[86]. برای آگاهی بیشتر از این مقام، نک: المقدمات من‏ نص ‏النصوص، ص 46.

[87]. نک: جامع الأسرار و منبع الانوار، ص 364- 367 و 380.

[88]. نک: شبسترى، محمود، گلشن‌ راز، ص ‌12-14.

[89]. در این باره، نک: نورى، على، التعليقات على مفاتيح الغيب، ص 742؛ قمشه اى، آقا محمدرضا، مجموعه آثار حكيم ‏صهبا، ص111-150؛ حسینی طهرانی، سید محمد حسین، امام شناسی، ج 5، ص 125-14.

[90]. نک: امام خمینى، آداب الصلوة، ص 141.

[91]. غاشیه، 25

[92]. امام خمینى، آداب الصلاة، ص263؛ برای آگاهی بیشتر، نک: میرداماد، قبسات، ص 397.

[93]. گفتنی است که غلات، پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) را خدا می‌دانستند با این توجیه که: ذات خداوند در بدن جسمانی پیغمبر و یا امام حلول می‌کند و با آنان متحد می‌شود و در این حال، طبیعت آدمی به شکل طبیعت الهی در می‌آید؛ نک: مشکور، جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص 345.

اما آن چه ما بدان اشاره کردیم بحث تجلی است و فرق بین تجلی و بین حلول و اتحاد، در آن است که «اتحاد» عبارت است از: یک چیز شدن دو چیز و «حلول» یعنی وارد شدن چیزی در چیز دیگر. پس تحقق دو عنوان فوق، فرع بر تحقق دو امر در ابتدا است، اما تجلی، مبتنی بر وحدت شخصی وجود و انحصار آن در وجود حق تعالی است که به ربط محض، آیت و نمود بودن ماسوی الله، معتقد است. براین اساس؛ اساساً زمینه ای برای حلول یا اتحاد، وجود ندارد. برای آگاهی بیشتر، نک: رحیمیان، سعید، تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 46 و 47.

صدر المتألهین در این مورد چنین می‌گوید: برخی از جهله پنداشته‌اند که ذات احدیتی که در زبان عرفا به مقام احدیت و غیبت احدیت متصف شده، تحقق بالفعل و مجرد از مظاهر و مجالی ندارد، بلکه آن‌چه متحقق است، عالم صورت و قوای روحانی و حس آن است و حق تعالی نیز همان مظاهر است و به عبارتی، مجموع عالم و حقیقت انسان کبیر است. این قول کفر فضاحت باری است و نسبت دادن این قول به بزرگان از صوفیه افترای صرف است. ملاصدرا شیرازی، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج 2، ص 341.

[94]. حضرت علی(علیه السلام) در بیان خصوصیات اهل‌بیت می‌فرماید: «وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَة»؛ ویژگی‌های ولایت از آن آل محمد است. نهج البلاغة، خطبۀ 2؛ برای آگاهی بیشتر از مقام ولایت اهل بیت(علیهم السلام)، نک: ترخان، قاسم، نگرشی عرفانی، فلسفی و کلامی به: شخصیت و قیام امام حسین(ع)، ص 108-142، چاپ اول، انتشارات چلچراغ، 1388 ش.

[95]. برای آگاهی بیشتر، نک: ترخان، قاسم، مهر ماه، 148-161، چاپ اول، انتشارات چلچراغ، 1389 هـ ش.

تذکر: در تهیۀ این مقاله از نرم افزارهای مرکز تحقیقات کامپیوتری استفاده شده است. بر این اساس؛ به کتابنامه‌های این نرم افزارها مراجعه شود.

.[98] مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 26، ص 68، داراحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1403 ق؛ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا فی علامات الامام، ص 192، منشورات اعلمی، بیروت، چاپ اول، 1404ق؛ حر عاملی، محمد بن حسن، التنبیه بالمعلوم من البرهان فی تنزیه المعصوم عن السهو و النسیان.

.[99] بيان اين شرط‌ها از سوی امامیه خود دلیل آن است که آنان امامت را موروثی نمی‌دانند.

[101]. برای نمونه با آن‌که اسماعیل بزرگ ترین فرزند امام صادق (علیه السلام) بود، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به مقام ولایت رسید. و نیز با آن‌که محمد بزرگ‌ترین فرزند امام علی نقی (علیه السلام) بود، برادرش حضرت حسن بن علی(علیه السلام)به مقام ولایت دست یافت؛ قمی، عباس، منتهی الامال، ج 2، ص 294 و 687 – 688، هجرت، قم، 1377؛ الهامی، داود، کتاب ایران و اسلام، ص 698-697، دفتر مجله مکتب اسلام، قم، 1374.

[102]. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: اين امر ـ دنيا ـ تمام نمی‌شود تا آن‌كه دوازده خليفه که همگی از قريشند بر آنان حكومت كنند. صحيح مسلم، ج 2، ص 3، كتاب الامارة، باب: “الناس تبع لقريش و الخلافة لقريش”.

[103]. “وَ إذِ ابْتَلى إبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدى الظّالِمينَ”؛ «[بياد آر] هنگامی‌كه خداوند ابراهيم را به اموری چند امتحان فرمود و همه را به جای آورد، خدا بدو گفت من تو را به پيشوايی خلق برگزيدم عرض كرد اين پيشوایی را به فرزندان من نيز عطا خواهی كرد؟ فرمود: [آری اگر شايسته آن باشند] عهد من هرگز به ستمكاران نمی‌رسد.

[104]. این تعبیر مسامحی است، زیرا ماهیت حکومت موروثی با خلافت پیامبران و ائمه متفاوت است و این از آن رو است که در حکومت های موروثی خداوند هیچ نقشی در تعیین پادشاه ندارد و شایستگی افراد ملاک نیست.

[105]. “و اجْعَلْ لى وَزيرًا مِنْ أهْلى هارُونَ أخى”؛ برای من وزیری از اهلم قرار ده، هارون برادرم را؛ طه، 30.

” .[106]أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً”؛ يا حسد می‌ورزند با مردم چون آنها را خدا به فضل خود بهره‌مند نمود كه البته ما بر آل ابراهيم كتاب و حكمت فرستاديم و به آنها فرمانروایی بزرگ عطا كرديم، نساء، 54.

[107]. رضوانی، علی اصغر، شيعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج 2، ص 495ـ 499.

[108]. “قالَ رَبِّ فَاَنظِرنِي ِالَي َيوِم يُبعَثُون …”، حجر، 36.

[109]. بقره، 34.

[110]. صدوق، محمد بن علی، من‏ لا يحضره‏ الفقيه، ج 4، كتاب الوصيه، باب الوصية من لدن آدم (ع)، ص 180، ح 5406، جامعۀ مدرسين، قم، 1413ق؛ البته کفر در این‌جا به معنای اصطلاحی آن مراد نیست، بلکه معنای لغوی که همان پوشاندن و مخفی کردن حق باشد مورد نظر است.

[111]. كليني، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 1، باب اختلاف الحديث، ص 68، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1365ش.

[112]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 97، ص 122، موسّسه الوفاء، بيروت، لبنان، 1404ق.

[113]. نهج البلاغة، خطبه 235.

[114]. عنکبوت، 29.

[115]. به دليل عقلی (تحليل عقلی) خاتميت، مأخذ علم امام مراجعه شود.

[116]. متقی هندی، كنزالعمال، حديث ش 36372؛ اصول كافي، ج 1، ص 239. (با كمی تفاوت)

[117].  حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج 27، ص 34،،قم، موسسه آل البیت، 1409ق.

[118]. سروش، عبدالكريم، بسط تجربۀ نبوي، ص 132-123.

[119]. “قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي”،‌کافی، ج 8، ص 106.

[120] . مائده، 55.

[121] . محمدی ری شهری، موسوعة الامام علی (ع)، ج 2، ص 197.

[122]. نساء، 59.

[123]. موسوعة الامام علی (ع)، ج 2، ص 129 و 169.

[124]. صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص 565.

[125]. ابن البطريق، العمدة، ص 121 و 133؛ بحرانى، سيد هاشم، غاية المرام، ص 320؛ امينى، عبدالحسین، الغدير، ج 2، ص 278.

[126]. اين حديث متواتر است و در كتب شيعه و سنى آمده است. در كتاب “الغدير” ناقلان اين حديث طبقه به طبقه از قرن اول تا قرن چهاردهم ذكر شده‌اند كه در رأس آنها بيش از 60 تن از طبقه اصحاب پيامبر هستند كه در كتب اهل سنت راوى اين حديث بودند و نام آن‌ها در آن كتب ثبت شده‌است. و هم‌چنين در كتاب عبقات سید ميرحامد حسين، تواتر حديث غدير ثابت شده است، الغدير، ج 1، ص 14 – 114؛ ابن المغازلى، مناقب، ص 25 – 26؛ مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، ص 72 – 73.

[127]. العمدة، ص 173 – 175؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 3، ص 32؛ الغدير، ج 1، ص 51 ؛ ج 3، ص 197 – 201.

[128]. در مورد تواتر احاديث مربوط به امامت حضرت على (علیه السلام) دركتاب الغدير و كتاب عبقات كوشش‌هاى بسيارى صورت گرفته است. فاضل قوشجى نيز – از اهل سنت – در مورد بعضى روايات تواترشان را رد نمى‌نمايد، شرح قوشجى بر تجريد الاعتقاد، خواجه طوسى.

[129]. حرّ عاملى، محمدبن حسن، اثبات الهداة، ج 3، ص 123؛ قندوزى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، ص 494؛ غاية المرام، ص 267، ج 10، به نقل از مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج 2، ص 185.

[130]. «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»، نجم، 3، 4.

[131]. ر.ك: به كتب تفسير، ذيل آيه مورد بحث، مانند فخرالدين رازى، التفسير الكبير، ج 12، ص 25؛ مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج 4، ص 421 – 430؛ سيوطى، جلال الدين، درالمنثور، ج 2، ص 393؛ هم چنين كتب روايى اهل سنت اين جريان را نقل كرده اند؛ مانند: ذخاير العقبى، محّب الدين طبرى، ص 88؛ نيز جلال الدين سيوطى، لباب النقول، ص 90؛ علاء الدين على متقى هندی، كنزالعمال، ج 6، ص 391 و بسيارى كتب ديگر كه به برخى از آنها در تفسير نمونه، ج 4، ص 425 اشاره شده است.

[132]. تحليل از كتاب امامت و رهبرى، اثر استاد مطهرى، ‏ص 38 بر گرفته شده‌است.

[133]. “انما” به گفته نحويون دلالت بر حصر دارد ر.ك: مختصر المعانى.

.[134] كلينى، محمد بن یعقوب، كافى، كتاب الحجة، باب ما نص الله و رسوله على الائمة واحداً فواحداً، ج 1.

.[135] متن روايت چنين است: عن ابى بصير قال: سالت اباعبدالله (ع) ‏عن قوله الله عزوجل “اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم”، فقال (ع) نزلت فى على بن ابى طالب و الحسن و الحسين فقلت له: انّ الناس يقولون: فما له لم يسم عليا و اهل بيته فى كتاب الله عزوجل؟ قال (ع) قولوا لهم: ان رسول الله نزلت عليه الصلاة و لم يسم الله لهم ثلاثاً و اربعا، حتى كان رسول الله هو الذى فسر لهم ذلك. و نزلت عليه الزكاة و لم يسم لهم من كل اربعين درهماً، حتى كان رسول الله هو الذى فسر لهم ذلك. و نزل الحج فلم يقل لهم طوفوا اسبوعاً حتى كان رسول الله هو الذى فسر لهم ذلك.

.[136] اين نكته را استاد هادوى تهرانى در جلسه درس “مبانى كلامى اجتهاد” ايراد فرمودند، كه در جلد 2 كتاب مبانى كلامى اجتهاد به چاپ خواهد رسيد.

.[137] همان.

[138]. ر.ک، نمايه: معناى ولايت، سؤال 128.

[139]. نجفى، محمد جواد، ستارگان درخشان، ج 11، (سرگذشت حضرت امام محمد تقى (ع)) ، ص 24 – 25.

[140]. جعفريان، رسول، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه (‏ع)، ص 473.

[141]. همان، ص 474.

[142]. ر.ك: قمى، عباس، منتهى الامال، ص 943 – 955؛ عاملى، جعفر مرتضى، زندگانى سياسى امام جواد (ع)، حسينى، سيد محمد، ص 68 – 109.

[143]. مريم، 34 ، 26.

[144]. مريم، 15 ، 12.

[145]. آل عمران، 26.

[146]. بقره، 248 ، 247.

[147]. مصباح، محمد تقی، آموزش عقايد، ص 306.

[148]. طباطبائی، سید محمد حسین، شيعه در اسلام، ص 176.

[149]. طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة، ص 240.

[150]. سبحانی، جعفر، فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، ص 307.

[151]. وسايل الشيعة، ج 18، ص 101.

[152]. مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، ص 358.

[153]. محمدی اشتهاردی، محمد، حضرت مهدي فروغ تابان ولايت، فصل اول، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ دوم، 1376 شمسی.

[154]. صدوق، محمد بن علی، کمال الدين و تمام النعمة، تصحيح علی اکبر غفاری، ص 476.

[155]. قمی، عباس، منتهی الآمال، ج 2، ص 261، باب سيزدهم در فصل پنجم.

[156]. دایرة المعارف تشیع، ج 5.

[157]. کمال الدين و تمام النعمة، تصحيح علی اکبر غفاری، ص 476.

[158]. دایرة المعارف تشیع، ج 5؛ قاموس الرجال، ج 2؛ المعارف و المعاریف، ج 2؛ دایرة المعارف الشیعیة العامه، ‌ج 7.