کپی شد
عالم ذر و جسمانیة الحدوث بودن نفس
میان اعتقاد به جسمانیة الحدوث بودن نفس و اعتقاد به عالم ذر آن گونه که علامه طباطبائی مطرح کرده است، تنافی وجود ندارد؛ زیرا جسمانیة الحدوث بودن، یعنی حدوث به صورت فردی و متعین که با تکون مادی محقق می شود، اما وجود در عالم ذر، یعنی وجود به صورت جمعی بدون این که تمایزی بین او و سایرین باشد.
پیش از پرداختن به موضوع، فهم جسمانیة الحدوث بودن نفس و نظر علامه پیرامون عالم ذر از ضروریات شمرده می شود.
1. طبق دیدگاه حکمت متعالیه، ذوات ابتدا به صورت جمعی؛ یعنی به صورت نامتعین وجود داشته، سپس با تکون مادی تشخص می یابند و از این به بعد به صورت فردی باقی می مانند؛ به عبارت دیگر، نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقا است.[1]
2. در ذیل آیۀ: “وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ”[2]، مفسران در بارۀ ماهیت عالم ذر احتمالات گوناگونی دادند؛ به عنوان مثال در تفسیر نمونه آمده است که دو احتمال مهم تر است:
الف. خداوند از صلب آدم و از ذرات انسان ها که در صلب آدم بودند میثاق گرفت.
این احتمال اشکالاتی دارد.
ب. منظور از عالم ذر عالم فطرت است؛ یعنی این زبان حال انسان ها است که می گویند … به هرحال خداجویی و خداشناسی در فطرت همۀ انسان ها هست و همۀ افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها دادهاند نيز به همين زبان است.[3]
علامه ضمن پذیرش روایات عالم ذر در تفسیر المیزان به این دو احتمال اشکالاتی دارند و می فرمایند: آوردن “اذ” در این آیه دلالت دارد که حادثه ای در قبل اتفاق افتاده است و این با بحث فطرت و گفتن با زبان حال سازگاری ندارد، بلکه منظور وجود انسان ها و موجودات به وجود جمعی در عالم ملکوت است که قبل از عالم ملک است و باید توجه داشته باشیم که این قبلیت زمانی نیست؛ زیرا همین الان هم این قبلیت وجود دارد و قبل از عالم ملک عالم برزخ و عقل است.[4]
با توضیحی که ارائه شد روشن گردید که بین اعتقاد به جسمانیة الحدوث بودن نفس با نظر علامه در بارۀ عالم ذر تنافی وجود ندارد؛ زیرا جسمانیة الحدوث بودن؛ یعنی حدوث به صورت فردی و متعین که با تکون مادی محقق می شود، اما وجود در عالم ذر؛ یعنی وجود به صورت جمعی بدون این تمایزی بین او و سایرین باشد.
[1] اسفار، ج 8، ص 347. البته عده ای این دیدگاه را نپذیرفته و گفته اند: نفس از آغاز آفرینش خود، جوهری مجرد بوده است و تجرد در ذات آن نهفته است. نفس مجرد، نسبت زمانی با چیزی ندارد و لذا نمی توان برای آن تقدم یا تأخر زمانی در نظر گرفت. بر این اساس، وقتی گفته می شود كه نفس در زمان خاصی به بدن تعلق می گیرد، تقید به زمان خاص، در واقع، از ناحیه بدن است كه شیء مادی، جسمانی و زمان مند است. به عبارت دیگر، با لحاظ احكام خاص این عالم طبیعی و جسمانی است كه گفته می شود، نفس قبل از بدن وجود داشته است. بنابراین، نفس از ابتدا مجرد است و به عالم مجردات تعلق دارد، عالمی كه به تقدم دهری بر عالم طبیعت و ماده مقدم است، ولی نسبت آن به آنات زمان یكسان است. نفس مجرد به لحاظ تجردش، بر بدن مادی محیط است و پس از حصول استعداد خاص در بدن، در واقع این بدن است كه در زمانی خاص، با نفس ارتباط خاصی می یابد. به تعبیر دیگر بدان تعلق می پذیرد. شاید مقصود از این تعبیر روایات كه خلفت ارواح دو هزار سال (بالفی عام) بر حدوث ابدان مقدم اند، تقدم زمانی نباشد، بلكه روایت به دو مرحلۀ تقدم اشاره دارد: یكی تقدم عالم عقلی بر عالم برزخ و مثال؛ و دیگری تقدم عالم برزخ بر عالم طبیعت. مؤید این برداشت همان تعبیری است كه در قرآن كریم به كار رفته است كه می فرماید: “و ان یوماً عند ربك كالف سنة مما تعدون” ؛ و در حقیقت، یك روز نزد پروردگارت مانند هزار سال است از آن چه می شمرید. حج، 47 و ظاهراً مقصود از “یوم” در آن، یك مرحله از تقدم طولی عوالم بر یكدیگر است.
بنابراین، نفس قبل از پیدایش بدن (البته نه قبلیت زمانی) وجود دارد و محیط بر بدن است و تقدم آن بر بدن از باب تقدم عالم تجرد بر طبیعت است. در این صورت، می توان به مدلول روایات، بدون نیاز به هیچ گونه تكلف و تأویلی، اذعان كرد و در عین حال به نحوی قول به قدم نفس و حدوث آن را جمع نمود. قدم نفس به اعتبار مرتبۀ وجود دهری است كه در عالم تجرد دارد كه البته با مثل افلاطونی و وجود جمعی عقلانی متفاوت است؛ زیرا طبق این نظر، نفوس در عالم تجرد به نحو متكثر وجود دارند نه به صورت بسیط و واحد. البته در این جا ممكن است اشكال امتناع تكثر افرادی مجردات، كه مصنف نیز بدان اشاره كرد، مطرح شود، لیكن به اعتقاد ما دلیل این مسئله قابل خدشه است و كثرت فردی و وحدت نوعی در میان مجردات امكان دارد. نک: مصباح یزدی، محمد تقی، شرح جلد هشتم اسفار، ج 2، ص 229 و 230.
[2] و چون پروردگار تو از پسران آدم از پشتهايشان نژادشان را بياورد و آنها را بر خودشان گواه گرفت كه مگر من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواهى مىدهيم تا روز رستاخيز نگوييد كه از اين نكته غافل بودهايم. اعراف، 172.
[3] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 7، ص 7 ، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش.
[4] نک: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ترجمه الميزان، ج 8، ص 400- 432، دفتر انتشارات اسلامى جامعه، قم، 1374ش.